Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خاکستری، خاکستری، خاکستری 
صبح، مِه، باران 
اَبر، نگاه، خاطره 
در من ترانه‌ای نبود، تو خواندی 
در من آینه‌ای نبود، تو دیدی 
ریشه‌ای بودم در خوابِ خاک‌های مُتُبَرک 
بی‌باران، در نگاه‌ تو سبز شدم 
برق از چشمانم برخواست، نگاهم بارانی شد 
گونه‌هایت خیسِ باران، چشم‌هایت آفتابی 
گرگ‌ها می‌زایند، بره‌ها را دریابیم 
تو، با چشمانت‌ مرا بنواز 
چوبدست چوپانیم سلاحی کارگر خواهد شد 
بعد از جنگ، با چوبدستم
انجیر‌های تازه را برای تو خواهم چید
با تو خواهم ماند، با تو خواهم خواند
و تورا در بُهتِ آفتابی‌ات خواهم بوسید
اگر اَبر‌ها بگذارند…
#ابراهیم_جعفری

@adabeibook

بگو برایتان چه بگویم
از خاک و خون کدام سرزمین
کدام حکایت و حیات آدمی
و من رد کدام اندوه را
به شما نشان دهم
و از روزن کدام راز گریه به درآیم
و از میان رگبار همه رنگ ها
کدام پرده را پیش آورم
و از روشنایی این همه آوا
چراغ کدام زندگی را برافروزم؟

#شیرکو_بیکس
#مهاباد🖤🕊

@adabeibook
فوتبال فقط یک بازی معمولی نیست؛ اگر یک تیم حمایت طرف‌داران و مردم خود را نداشته باشد، فرقی با یک مشت دلقک که بیهوده به دنبال یک توپ می‌دوند ندارند.


@adabeibook
🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂

کتاب:فوتبال علیه دشمن
#سایمون_کوپر
Forwarded from اتچ بات
بگذارید این وطن دوباره وطن شود
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آن جا که آزاد است منزلگاهی بجوید.
این وطن هرگز برای من وطن نبود.
بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای خویش داشته اند.
بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود
سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بی اعتنایی نشان دهند نه ستمگران اسبابچینی کنند
تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.
این وطن هرگز برای من وطن نبود.
آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را با تاج گل ساخته گی وطن پرستی نمی آرایند.
اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست، زنده گی آزاد است
و برابری در هوایی است که استنشاق می کنیم.
در این «سرزمین آزاده گان» برای من هرگز نه برابری در کار بوده است نه آزادی
بگو، تو کیستی که زیر لب در تاریکی زمزمه می کنی؟
کیستی تو که حجابت تا ستاره گان فراگستر می شود؟
سفیدپوستی بینوایم که فریبم داده به دورم افکنده اند،
سیاهپوستی هستم که داغ برده گی بر تن دارم،
سرخپوستی هستم رانده از سرزمین خویش،
مهاجری هستم چنگ افکنده به امیدی که دل در آن بسته ام
اما چیزی جز همان تمهید لعنتی دیرین به نصیب نبرده ام
که سگ سگ را می درد و توانا ناتوان را لگدمال می کند.
من جوانی هستم سرشار از امید و اقتدار، که گرفتار آمده ام
در زنجیره ی بی پایان دیرینه سال
سود، قدرت، استفاده،
قاپیدن زمین، قاپیدن زر،
قاپیدن شیوه های برآوردن نیاز،
کار انسان ها، مزد آنان،
و تصاحب همه چیزی به فرمان آز و طمع.
من کشاورزم ــ بنده ی خاک ــ
کارگرم، زر خرید ماشین.
سیاهپوستم، خدمتگزار شما همه.
من مردمم: نگران، گرسنه، شوربخت،
که با وجود آن رویا، هنوز امروز محتاج کفی نانم.
هنوز امروز درمانده ام. ــ آه، ای پیشاهنگان!
من آن انسانم که هرگز نتوانسته است گامی به پیش بردارد،
بینواترین کارگری که سال هاست دست به دست می گردد.
با این همه، من همان کسم که در دنیای کهـن
در آن حال که هنوز رعیت شاهان بودیم
بنیادی ترین آرزومان را در رویای خود پروردم،
رویایی با آن مایه قدرت، بدان حد جسورانه و چنان راستین
که جسارت پرتوان آن هنوز سرود می خواند
در هر آجر و هر سنگ و در هر شیار شخمی که این وطن را سرزمینی کرده که هم اکنون هست.
آه، من انسانی هستم که سراسر دریاهای نخستین را
به جست وجوی آنچه می خواستم خانه ام باشد درنوشتم

من همان کسم که کرانه های تاریک ایرلند و دشت های لهستان
و جلگه های سرسبز انگلستان را پس پشت نهادم
از سواحل آفریقای سیاه برکنده شدم
و آمدم تا «سرزمین آزاده گان» را بنیان بگذارم.
آزاده گان
یک رویا
رویایی که فرامی خواندم هنوز امّا
آه، بگذارید این وطن بار دیگر وطن شود
سرزمینی که هنوز آن چه می بایست بشود نشده است و باید بشود!
سرزمینی که در آن هر انسانی آزاد باشد.
سرزمینی که از آن من است.
از آن بینوایان، سرخپوستان، سیاهان، من،
که این وطن را وطن کردند،
که عرق و خون جبین شان، درد و ایمان شان،
در ریخته گری های دست هاشان، و در زیر باران خیش هاشان
بار دیگر باید رویای پرتوان ما را بازگرداند.
آری، هر ناسزایی را که به دل دارید نثار من کنید
پولاد آزادی زنگار ندارد.
از آن کسان که زالو وار به حیات مردم چسبیده
آمد ما می باید سرزمین مان را بار دیگر باز پس بستانیم
آه، آری
آشکارا می گویم،
این وطن برای من هرگز وطن نبود،
با وصف این سوگند یاد می کنم که وطن من،خواهد بود!
رویای آن
همچون بذری جاودانه
در اعماق جان من نهفته است.
ما مردم می باید
سرزمین مان، معادن مان، گیاهان مان، رودخانه هامان،
کوهستان ها و دشت های بی پایان مان را آزاد کنیم:
همه جا را، سراسر گستره ی این ایالات سرسبز بزرگ را ــ
و بار دیگر وطن را بسازیم

شعر لنگستن‌ هیوز‌
ترجمه و خوانش احمد شاملو
من در رویای خود دنیایی را
می‌بینم  که در آن هیچ انسانی
انسان دیگر را خوار نمی‌شمارد...
زمین از عشق و دوستی سرشار است
و صلح و آرامش، گذرگاه‌هایش را می‌آراید.

من در رویای خود دنیایی را
می‌بینم که در آن
همه‌گان راه گرامی ِ آزادی را می‌شناسند
حسد جان را نمی‌گزد
و طمع روزگار را بر ما سیاه نمی‌کند...


#لنگستن_هیوز

ترجمه و دکلمه: #احمدشاملو
بر باغ ما ببار!
بر باغ ما که خنده ی خاکستر است و خون
باغ درخت مردان،
این باغ باژگون.

ما در میان زخم و شب و شعله زیستیم
در تور تشنگی و تباهی
با نظم واژه های پریشان گریستیم .

در عصر زمهریری ظلمت ،
عصری که شاخ نسترن، آن جا،
گر بی اجازه برشکفد، طرح توطئه است!

عصر دروغ های مقدس
عصری که مرغ صاعقه را نیز
داروغه و دروغ درایان
می خواهند
در قاب و در قفس.

بر باغ ما ببار!
بر داغ ما ببار!


 #محمد_رضا_شفیعی_کدکنی

@adabeibook
این روزامون به قدری سیاه و غمگینه که آدم
باید این شعر سعدى رو مدام با خودش بگه:

از چه میترسى دگر بعد از سیاهى رنگ نیست..

🖤🥀
خودستایان تکیه بر اریکه‌ها زده‌اند؛ کتاب خدا را چنان می‌خوانند که سود ایشان است. آنان که طیلسان زهد پوشیده‌اند تک پیرهنان را پیرهن بر تن می‌درند؛ آنان که دستار بر سر نهاده‌اند سر از گردن خداترسان می‌اندازند؛ و آنان که آب بر مردمان می بندند مردمان را آب از لبه تیغ میدهند. این نیست آنچه ما می گفتیم. اینان سپاه آز می‌آرایند و دیوار غرور می‌افرازند و کوشک‌های خودپرستی می‌سازند و انبانشان را از انباشتن پایانی نیست.

#روز_واقعه
#بهرام_بیضایی

@adabeibook
🥀🥀🥀🥀
جهان سنگدل تر از ان بود که کمکم کند.
خدا هم ساکت تر از آن که انتظارش را داشتم .

#آخرین_انار_دنیا
#بختیار_علی

@adabeibook
عاقبت حال جهان طور دگر خواهد شد
زبر و زیر یقین زیر و زبر خواهد شد

این شب تیره اگر روزِ قیامت باشد
آخِرالامر به هر حال سحر خواهد شد

دشمنان گرچه به جدیّت و جهدند  ولی
جهد و جدیّت این قوم  هدر خواهد شد

آید آن روز  که ما  نیز  به مقصود رسیم
وین خبر در همه آفاق‌ْ سمَر خواهد شد

نان درویش اگر از خون دل و اشک‌ِ ‌تر است
دشمنش غرقه به خونابِ‌ جگر خواهد شد

گوید«امیّد» _ سر از باده ی پیروزی گرم
_:رنجبر مظهر  آمال بشر خواهد شد


💝مهدی_اخوان_ثالث
‏گورکن نخستین: آن کیست که از بنّا و نجار و کشتی‌ساز محکم‌تر می‌سازد؟

گورکن دوم: آن‌که چوبه‌دار می‌سازد. برای این‌که هزارنفر هم بالایش بروند، باز سرپاست!



نمایشنامه #هملت
#ویلیام_شکسپیر



+نام اثر: " #خلق_یک_شاهکار_هنری_قهرمانانه_با_اجساد_بیگناهان!"
از مجموعه بزرگ #فجایع_جنگ(۱۸۲۰_۱۸۱۰)
اثر #فرانسیسکو_گویا
@adabeibook
من برمی‌خیزم
چراغی در دست، چراغی در دلم
زنگارِ روحم را صیقل می‌زنم
آینه‌ای برابرِ آینه‌ات می‌گذارم
تا از تو ابدیتی بسازم

#احمد_شاملو

@adabeibook


به سینه گریه داری و
چاره‌ی آخرم
گُر گرفتن است،
پس با دل کوچکم
آوازی بزرگ می‌خوانم
به گاه که می‌دانی
در دست‌هایم پرنده‌ای‌ست
که برخاستن انسان را شهادت می‌دهد.

#آریا_آریاپور

🕊
@adabeibook
"چرا گریبان نَدَرَم و گونه نخراشم؟ چرا موی نبرم و گوشت از تن به دندان بر نکنم؟ چرا چشم خون نکنم بدین سرخ کز پهلوی تو می‌رود؟ چرا دو دیده به آتش نیفکنم؟ چرا نفرین‌نامه نخوانم ایرانشاه را! که با خونِ جوان به پیری رسیده اند!"

سهراب‌کُشی
#بهرام_بیضایی

@adabeibook
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اینجا به تـو از عشق و وفا هیچ نگوینـد
چون دغدغه ی مردم این شهر حجاب است
#مژگان_عظیمی
#آیه
⚫️ امید، سرمایه‌ای که از پوراحمد گرفتند

▪️سال‌ها پیش وقتی کتاب «کودکی ناتمام» کیومرث پوراحمد را خواندم به زندگی او، به امیدش، و راهی که با سخت‌کوشی پیدا کرده بود، حسودی‌ام شده بود.
پوراحمد با قلم شیرینش تعریف کرده بود که چطور عوام را تحریک کرده بودند که با تهمت بهایی‌گری دارایی پدرش را غارت کنند، او را دق بدهند و خانواده پر‌اولاد او را به خاک سیاه بنشانند. کودک گرفتار فقر و تهمت و غارت، رنج دیگری هم داشت: لکنت شدیدی که نمی‌گذاشت جمله‌ای را تمام کند.

▪️پوراحمد تعریف کرده بود که انشا می‌نوشت و در کلاس می‌خواند و هر وقت زبانش می‌گرفت، رو به بچه‌های کلاس می‌گفت که این (زبان الکنش) نمی‌خواهد بگذارد من انشایم را بخوانم اما من می‌خوانم... و بر لکنتش پیروز شده بود. همچنان که بر فقر، بر بیچارگی و بر محرومیت پیروز شد.

▪️داستان زندگی او داستان گذر از سختی‌ها با اتکا به امید بود، امیدی که معجزه می‌کرد. نوجوانی که حتی روزنامه و مجله را ندیده بود به نوشتن در معتبرترین مجلات رساند، جوانی را که کسی به سینما راه نمی‌داد کارگردانی سرشناس کرد و.... باید کتابش را خواند تا فهمید که تا چه اندازه از امید سرشار بود.

▪️حالا در زیباترین روزهای فروردین، در رویش دوباره سبزی، به سوگ مردی نشسته‌ام که مظهر امید بود اما با نومیدی زندگی را وداع گفت. چه شده است؟ اینکه چه بر او گذشته را می‌توان حدس زد؛ اینکه هنرمندی که همیشه در کنار مردمش بود، چه رنجی کشیده که در ۷۴ سالگی امیدش را از دست داده است.

▪️روحش در آرامش، و نفرین بر آن‌ها که امیدش را گرفتند.

# محمدحسین_روانبخش
#کیومرث_پوراحمد

@adabeibook
2025/07/04 23:07:02
Back to Top
HTML Embed Code: