منتشر شد:
«جادوگر و گوی شیشهای» برج تاریک - ۴
استیون کینگ
ترجمهی سهیلا اللهدوستی
۸۳۳ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/swnzy8Z8
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#جادوگر_و_گوی_شیشهای
#برج_تاریک ۴
#استیون_کینگ
#سهیلا_اللهدوستی
#ادبیات #ادبیات_جهان
#ادبیات_داستانی #رمان
#ادبیات_آمریکا #رمان_آمریکایی
#رمان_فانتزی #رمان_حادثهای #رمان_وحشت #رمان_ماجراجویی #رمان_علمی_تخیلی #رمان_ماورایی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزاد
«جادوگر و گوی شیشهای» برج تاریک - ۴
استیون کینگ
ترجمهی سهیلا اللهدوستی
۸۳۳ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/swnzy8Z8
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#جادوگر_و_گوی_شیشهای
#برج_تاریک ۴
#استیون_کینگ
#سهیلا_اللهدوستی
#ادبیات #ادبیات_جهان
#ادبیات_داستانی #رمان
#ادبیات_آمریکا #رمان_آمریکایی
#رمان_فانتزی #رمان_حادثهای #رمان_وحشت #رمان_ماجراجویی #رمان_علمی_تخیلی #رمان_ماورایی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزاد
ریا گفت «بقیه رفتن، و گوی شیشهای رو از چنگ من درآوردن؛ اما اون دختر! برش میگردونن به خونهی شهردار، و شاید بتونیم اونو ببینیم. آره، میتونیم.»
کوردلیا با لحنی سرد گفت «تو هیچی رو نمیبینی، داری میمیری.»
ریا خسخسکنان خندید و آب دهاناش تراوش کرد. «میمیرم؟ نه! فقط نیروم تموم شده، و باید دوباره شارژ بشم و تجدیدقوا کنم. حالا گوش کن، کوردلیا دختر هیرام و خواهر پاتریک!
عجوزه دست استخوانیاش که بهطرز عجیبی قوی بود، دور گردن کوردلیا انداخت و او را جلو کشید. همزمان دست دیگرش را هم بالا برد و مدال نقره را در مقابل چشمان گرد او حرکت داد. او زیر لب زمزمه میکرد و بعد از مدتی فهمید و سر تکان داد.
کوردلیا بلند شد و بهطرف آشپزخانه رفت. روی کابینت کنار سینک یک جعبهی سیاه بود که دو چاقوی تیز درون آن بودند. یکی از آنها را برداشت و برگشت. چشماناش مات بودند، درست مثل چشمان آن شب سوزان که زیر نور ماه بوسه با ریا کنارِ در کلبهاش ایستاده بودند.
ریا پرسید «تلافیش رو سرش درمیاری؟ واسه بلایی که سرت آورد.»
کوردلیا زیر لب زمزمه کرد «دخترهی خوشگل فیسوافادهای.» دستی که چاقو نداشت را بلند کرد و روی دودههای صورتاش کشید. «آره، تلافیش رو سرش درمیارم.»
«تا دم مرگ؟»
«آره، یا اون بمیره یا خودم.»
«مطمئن باش اون میمیره. نترس. حالا منو روبهراه کن، کوردلیا. کاری که احتیاج دارم رو برام بکن!»
کوردلیا دکمههای جلوی پیراهناش را باز کرد، و به شکماش رسید. آنجا یک کمربند سفید بسته بود و همانجا بود که چاقو را استفاده کرد. کمربند و گوشت زیرش را شکاف داد. خون قرمز ناگهان بیرون زد؛ مانند شکوفهی رز.
ریا گفت «آره، شکوفهی رز. همیشه خواب اونا رو میبینم. شکوفههای رز. بیا نزدیکتر!» دستاش را پشت کمر کوردلیا گذاشت و او را به جلو هل داد. سرش را خم کرد و شروع به نوشیدن خون کرد. کوردلیا همچنان با چشمان مات نگاهاش میکرد.
منتشر شد:
«جادوگر و گوی شیشهای» برج تاریک - ۴
استیون کینگ
ترجمهی سهیلا اللهدوستی
۸۳۳ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/swnzy8Z8
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#جادوگر_و_گوی_شیشهای
#برج_تاریک ۴
#استیون_کینگ
#سهیلا_اللهدوستی
#ادبیات #ادبیات_جهان
#ادبیات_داستانی #رمان
#ادبیات_آمریکا #رمان_آمریکایی
#رمان_فانتزی #رمان_حادثهای #رمان_وحشت #رمان_ماجراجویی #رمان_علمی_تخیلی #رمان_ماورایی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزاد
کوردلیا با لحنی سرد گفت «تو هیچی رو نمیبینی، داری میمیری.»
ریا خسخسکنان خندید و آب دهاناش تراوش کرد. «میمیرم؟ نه! فقط نیروم تموم شده، و باید دوباره شارژ بشم و تجدیدقوا کنم. حالا گوش کن، کوردلیا دختر هیرام و خواهر پاتریک!
عجوزه دست استخوانیاش که بهطرز عجیبی قوی بود، دور گردن کوردلیا انداخت و او را جلو کشید. همزمان دست دیگرش را هم بالا برد و مدال نقره را در مقابل چشمان گرد او حرکت داد. او زیر لب زمزمه میکرد و بعد از مدتی فهمید و سر تکان داد.
کوردلیا بلند شد و بهطرف آشپزخانه رفت. روی کابینت کنار سینک یک جعبهی سیاه بود که دو چاقوی تیز درون آن بودند. یکی از آنها را برداشت و برگشت. چشماناش مات بودند، درست مثل چشمان آن شب سوزان که زیر نور ماه بوسه با ریا کنارِ در کلبهاش ایستاده بودند.
ریا پرسید «تلافیش رو سرش درمیاری؟ واسه بلایی که سرت آورد.»
کوردلیا زیر لب زمزمه کرد «دخترهی خوشگل فیسوافادهای.» دستی که چاقو نداشت را بلند کرد و روی دودههای صورتاش کشید. «آره، تلافیش رو سرش درمیارم.»
«تا دم مرگ؟»
«آره، یا اون بمیره یا خودم.»
«مطمئن باش اون میمیره. نترس. حالا منو روبهراه کن، کوردلیا. کاری که احتیاج دارم رو برام بکن!»
کوردلیا دکمههای جلوی پیراهناش را باز کرد، و به شکماش رسید. آنجا یک کمربند سفید بسته بود و همانجا بود که چاقو را استفاده کرد. کمربند و گوشت زیرش را شکاف داد. خون قرمز ناگهان بیرون زد؛ مانند شکوفهی رز.
ریا گفت «آره، شکوفهی رز. همیشه خواب اونا رو میبینم. شکوفههای رز. بیا نزدیکتر!» دستاش را پشت کمر کوردلیا گذاشت و او را به جلو هل داد. سرش را خم کرد و شروع به نوشیدن خون کرد. کوردلیا همچنان با چشمان مات نگاهاش میکرد.
منتشر شد:
«جادوگر و گوی شیشهای» برج تاریک - ۴
استیون کینگ
ترجمهی سهیلا اللهدوستی
۸۳۳ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/swnzy8Z8
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#جادوگر_و_گوی_شیشهای
#برج_تاریک ۴
#استیون_کینگ
#سهیلا_اللهدوستی
#ادبیات #ادبیات_جهان
#ادبیات_داستانی #رمان
#ادبیات_آمریکا #رمان_آمریکایی
#رمان_فانتزی #رمان_حادثهای #رمان_وحشت #رمان_ماجراجویی #رمان_علمی_تخیلی #رمان_ماورایی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزاد
منتشر شد:
«اولشخصمفرد»
هاروکی موراکامی
ترجمهی حسام ملکی
داستان جهان - ۱۷۲
۱۷۵ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/w45uErbP
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#اولشخصمفرد
#هاروکی_موراکامی
#حسام_ملکی
#ادبیات #ادبیات_جهان
#ادبیات_داستانی #مجموعه_داستان
#داستان_جهان
#ادبیات_ژاپن #داستانهای_ژاپنی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
«اولشخصمفرد»
هاروکی موراکامی
ترجمهی حسام ملکی
داستان جهان - ۱۷۲
۱۷۵ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/w45uErbP
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#اولشخصمفرد
#هاروکی_موراکامی
#حسام_ملکی
#ادبیات #ادبیات_جهان
#ادبیات_داستانی #مجموعه_داستان
#داستان_جهان
#ادبیات_ژاپن #داستانهای_ژاپنی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
به نظرم چیزی که باعث میشود به خاطر پا به سن گذاشتن دخترهایی که میشناختم احساس ناراحتی کنم احساس اجبار برای اعتراف دوباره به این نکته است که، رؤیاهای جوانیام برای همیشه ناپدید شدهاند. مرگ یک رؤیا به نحوی میتواند از مرگ یک موجود زنده ناراحت کنندهتر باشد. گاهی همهی اینها واقعاً غیرمنصفانه به نظر میرسد.
یک دختری هست -در واقع یک زنی که قبلاً دختر بوده- که به خوبی در خاطرم مانده، اما اسمش را نمیدانم. و، طبیعتاً نمیدانم الآن کجاست یا چهکار میکند. چیزی که میدانم این است که او و من به یک دبیرستان میرفتیم و در یک مقطع بودیم (چون نشان روی لباسش همرنگ نشان روی لباس من بود)، و اینکه او واقعاً گروه موسیقی بیتلز را دوست داشت. به جز این، هیچ چیز دیگری نمیدانم.
اینها به سال 1964 برمیگردد. همان دورهای که بیتلز در اوج شهرت قرار داشت. اوایل پاییز بود و با شروع ترم جدید در مدرسه، همه چیز دوباره داشت به حالت روتین برمیگشت. او داشت در راهروی تاریک و دراز ساختمان قدیمی مدرسه با عجله میرفت و لبهی دامنش تکان میخورد. من تنها کسی بودم که آنجا حضور داشت. او در حین حرکت، صفحهای موسیقی را طوری محکم به سینهاش چسبانده بود انگار چیز بسیار ارزشمندی باشد. صفحهی با گروه بیتلز. همان که روی آن تصویر واضح و سیاه و سفید عکسی از گروه چهار نفرهی بیتلز در سایه روشن بود. نمیدانم چطور، اما به دلیلی کاملاً به یاد دارم که این یک صفحهی اصلی بود، نسخهی انگلستان، نه نسخهی آمریکایی یا ژاپنی.
او دختر زیبایی بود، حداقل به چشمان من واقعاً جذاب میآمد. قدش بلند نبود، اما موهای مشکی و بلند، پاهای لاغر و بوی خیلی خوبی داشت. (که البته این مورد شاید در خیالاتم باشد، نمیدانم. شاید اصلاً هیچ بویی نمیداد، اما این چیزی است که من به خاطر دارم. انگار زمانی که رد میشد، یک عطر جادویی در هوا به سمت من پخش میشد.) او مرا شیفتهی خود کرده بود -زیبای بدون نام با صفحهی با گروه بیتلز فشرده به سینهاش.
منتشر شد:
«اولشخصمفرد»
هاروکی موراکامی
ترجمهی حسام ملکی
داستان جهان - ۱۷۲
۱۷۵ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/w45uErbP
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#اولشخصمفرد
#هاروکی_موراکامی
#حسام_ملکی
#ادبیات #ادبیات_جهان
#ادبیات_داستانی #مجموعه_داستان
#داستان_جهان
#ادبیات_ژاپن #داستانهای_ژاپنی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
یک دختری هست -در واقع یک زنی که قبلاً دختر بوده- که به خوبی در خاطرم مانده، اما اسمش را نمیدانم. و، طبیعتاً نمیدانم الآن کجاست یا چهکار میکند. چیزی که میدانم این است که او و من به یک دبیرستان میرفتیم و در یک مقطع بودیم (چون نشان روی لباسش همرنگ نشان روی لباس من بود)، و اینکه او واقعاً گروه موسیقی بیتلز را دوست داشت. به جز این، هیچ چیز دیگری نمیدانم.
اینها به سال 1964 برمیگردد. همان دورهای که بیتلز در اوج شهرت قرار داشت. اوایل پاییز بود و با شروع ترم جدید در مدرسه، همه چیز دوباره داشت به حالت روتین برمیگشت. او داشت در راهروی تاریک و دراز ساختمان قدیمی مدرسه با عجله میرفت و لبهی دامنش تکان میخورد. من تنها کسی بودم که آنجا حضور داشت. او در حین حرکت، صفحهای موسیقی را طوری محکم به سینهاش چسبانده بود انگار چیز بسیار ارزشمندی باشد. صفحهی با گروه بیتلز. همان که روی آن تصویر واضح و سیاه و سفید عکسی از گروه چهار نفرهی بیتلز در سایه روشن بود. نمیدانم چطور، اما به دلیلی کاملاً به یاد دارم که این یک صفحهی اصلی بود، نسخهی انگلستان، نه نسخهی آمریکایی یا ژاپنی.
او دختر زیبایی بود، حداقل به چشمان من واقعاً جذاب میآمد. قدش بلند نبود، اما موهای مشکی و بلند، پاهای لاغر و بوی خیلی خوبی داشت. (که البته این مورد شاید در خیالاتم باشد، نمیدانم. شاید اصلاً هیچ بویی نمیداد، اما این چیزی است که من به خاطر دارم. انگار زمانی که رد میشد، یک عطر جادویی در هوا به سمت من پخش میشد.) او مرا شیفتهی خود کرده بود -زیبای بدون نام با صفحهی با گروه بیتلز فشرده به سینهاش.
منتشر شد:
«اولشخصمفرد»
هاروکی موراکامی
ترجمهی حسام ملکی
داستان جهان - ۱۷۲
۱۷۵ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/w45uErbP
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#اولشخصمفرد
#هاروکی_موراکامی
#حسام_ملکی
#ادبیات #ادبیات_جهان
#ادبیات_داستانی #مجموعه_داستان
#داستان_جهان
#ادبیات_ژاپن #داستانهای_ژاپنی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
منتشر شد:
«عَفعَف»
محمد مکری
ترجمهی نینا کریمی
با مقدمهی جلال طالبانی
داستان جهان - ۱۶۷
۵۸ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/hkFMP3xL
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#عفعف
#محمد_مکری
#جلال_طالبانی
#نینا_کریمی
#ادبیات #ادبیات_جهان
#ادبیات_داستانی #رمان
#داستان_جهان
#ادبیات_کرد #رمان_کردی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
«عَفعَف»
محمد مکری
ترجمهی نینا کریمی
با مقدمهی جلال طالبانی
داستان جهان - ۱۶۷
۵۸ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/hkFMP3xL
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#عفعف
#محمد_مکری
#جلال_طالبانی
#نینا_کریمی
#ادبیات #ادبیات_جهان
#ادبیات_داستانی #رمان
#داستان_جهان
#ادبیات_کرد #رمان_کردی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
هنوز یک ساعت نگذشته بود که در میانهی خشم و اندوه راه را هم گم کردی. هرچند چیزی نخورده بودی، اما گرسنهات نبود. از دامنهی صخرهها به دشت وسیعی رسیدی. هنوز آفتاب غروب نکرده بود. سایهی کوهها دشت را تاریک کرده بود. به گامهایت شتاب بخشیدی. با هر گام، تفولعنتی به ظلموستم حکومت و آدمهایش حواله میدادی. با صدایی که گویی از ته چاه میآمد، با خودت حرف میزدی. نسرین و پدرت توی ذهن و چشمهایت جا خوش کرده بودند. در مقابل جانهای پاک و بیگناهشان احساس دین میکردی. باعث مرگشان شده بودی. صداهای درهمی توی گوشت زنگ میزد... صدای گریه و التماسهای بینتیجهی نسرین که هشت نه یغور گردنکلفت به جانش افتاده بودند، با صدای بیاندازه محزون مادرت که از اتاقی نزدیک، صدای نسرین را میشنید، درهم آمیخته بود. تارهای خشم و نفرت درونت با این صداها به رعشه درمیآمد. صدای فحشهای آبنکشیدهی پدرت با صدای شلاق و باتومی که بر پشت و سینهاش میخورد، یکی شده بود... تمام این صداها همراه سوز باد سرد، صورتت را تیغآسا میخراشید و پاره میکرد.
در آن غروب سرد، آتش تن نسرین از نوک انگشتهای پا به سوی سرت زبانه میکشید. بر شانههایت، بر سینهات دست میساییدی. کابلها و باتومهایی که بر تن پدرت زده میشد، بر تن تو نیز رد انداخته بود. تصویر بیکسی مادر کورت کرده بود. کورمالکورمال تنت را بر پستی و بلندی میکشیدی.
شبی، نه مثل یک خواب، که انگار تازه اتفاق افتاده باشد، در دل شب و برف تلوتلو میخوردی. پانزده سال یک عمر است! هنوز هم جزئیات آن شب را به خاطر داری؛ هنوز هم کوچکترین جزئیات مقابلت رژه میروند.
منتشر شد:
«عَفعَف»
محمد مکری
ترجمهی نینا کریمی
با مقدمهی جلال طالبانی
داستان جهان - ۱۶۷
۵۸ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/hkFMP3xL
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#عفعف
#محمد_مکری
#جلال_طالبانی
#نینا_کریمی
#ادبیات #ادبیات_جهان
#ادبیات_داستانی #رمان
#داستان_جهان
#ادبیات_کرد #رمان_کردی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
در آن غروب سرد، آتش تن نسرین از نوک انگشتهای پا به سوی سرت زبانه میکشید. بر شانههایت، بر سینهات دست میساییدی. کابلها و باتومهایی که بر تن پدرت زده میشد، بر تن تو نیز رد انداخته بود. تصویر بیکسی مادر کورت کرده بود. کورمالکورمال تنت را بر پستی و بلندی میکشیدی.
شبی، نه مثل یک خواب، که انگار تازه اتفاق افتاده باشد، در دل شب و برف تلوتلو میخوردی. پانزده سال یک عمر است! هنوز هم جزئیات آن شب را به خاطر داری؛ هنوز هم کوچکترین جزئیات مقابلت رژه میروند.
منتشر شد:
«عَفعَف»
محمد مکری
ترجمهی نینا کریمی
با مقدمهی جلال طالبانی
داستان جهان - ۱۶۷
۵۸ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/hkFMP3xL
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#عفعف
#محمد_مکری
#جلال_طالبانی
#نینا_کریمی
#ادبیات #ادبیات_جهان
#ادبیات_داستانی #رمان
#داستان_جهان
#ادبیات_کرد #رمان_کردی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
منتشر شد:
«تاریکی»
زبیده حسینی
از حاشیه - ۲۴
۸۷ صفحه
در منحنی ِفاصلهای گم
با درخت میخوابد
وهمِ دوگانگی :
رسمی ترین لباس، بر اندام شاخه ها
اما
شب در حقارتِ میزها
رها شده است
پیوسته در تلفّظِ کاغذ
اقلام لازمیست برای جهیدن از رویا
در بازگشت به طعمها و دهان، چاقوست
و آفریدگارِ کوچک انواعِ مزهها
با گس ترین دهان به صبح میغلتد
نارس به طعمِ لبانت در اعتصاب
مزه اش کن !
بِچِش حواس را
مخلوقِ رنگهای تنام
به پارههای پیرهنت
به شیرِ جاری و خون
که در جراحتِ سینه مضطرب است
پس تکه هات را به برگ میسپرد
آغشته در تبِ ظهر
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/6GrAQ5BU
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#تاریکی
#زبیده_حسینی
#از_حاشیه
#شعر #شاعر #مجموعه_شعر
#شعر_سپید #شعر_نو
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#تازههای_انتشارات_افراز
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
«تاریکی»
زبیده حسینی
از حاشیه - ۲۴
۸۷ صفحه
در منحنی ِفاصلهای گم
با درخت میخوابد
وهمِ دوگانگی :
رسمی ترین لباس، بر اندام شاخه ها
اما
شب در حقارتِ میزها
رها شده است
پیوسته در تلفّظِ کاغذ
اقلام لازمیست برای جهیدن از رویا
در بازگشت به طعمها و دهان، چاقوست
و آفریدگارِ کوچک انواعِ مزهها
با گس ترین دهان به صبح میغلتد
نارس به طعمِ لبانت در اعتصاب
مزه اش کن !
بِچِش حواس را
مخلوقِ رنگهای تنام
به پارههای پیرهنت
به شیرِ جاری و خون
که در جراحتِ سینه مضطرب است
پس تکه هات را به برگ میسپرد
آغشته در تبِ ظهر
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/6GrAQ5BU
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#تاریکی
#زبیده_حسینی
#از_حاشیه
#شعر #شاعر #مجموعه_شعر
#شعر_سپید #شعر_نو
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#تازههای_انتشارات_افراز
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
تجدیدچاپ شد:
«کاشف رویا»
جمشید ملکپور
داستان امروز ایران - ۶۳
۳۸۴ صفحه
نوبت چاپ: دوم - ۱۴۰۰
۱۳۰۰۰۰ تومان
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://rebrand.ly/dhs3nu6
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#کاشف_رویا
#جمشید_ملکپور
#ادبیات #ادبیات_ایران
#ادبیات_داستانی #رمان
#داستان_امروز_ایران
#رمان_ایرانی #رمان_فارسی
#تجدیدچاپ
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
«کاشف رویا»
جمشید ملکپور
داستان امروز ایران - ۶۳
۳۸۴ صفحه
نوبت چاپ: دوم - ۱۴۰۰
۱۳۰۰۰۰ تومان
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://rebrand.ly/dhs3nu6
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#کاشف_رویا
#جمشید_ملکپور
#ادبیات #ادبیات_ایران
#ادبیات_داستانی #رمان
#داستان_امروز_ایران
#رمان_ایرانی #رمان_فارسی
#تجدیدچاپ
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
((یعنی... تو با کس دیگهای هستی؟))
((رویا لحظهای سکوت کرد. برگشت و رفت کنار پنجره. نور نئونهای سینما آسیا روی چهرهاش رنگ عوض میکردند))
((ای کاش بودم... ای کاش توانایی این رو داشتم که با کس دیگهای باشم...))
شاعر دختران ستمدیدهی جهان بدطوری اسیر تارهای عشق رویا شده بود. این را دیگر همه میدانستند.
((اگه منو دوست نداشتی پس چرا اومدی و با من زندگی کردی؟))
((من تو رو دوست نداشتم. من به تو و حرفهات احتیاج داشتم. به مردی که به من آرامش میداد. من عاشق شعرهات شدم... عاشق کلماتی که روی صفحههای کاغذ مینوشتی...))
((خب الان هم مینویسم...))
دستهای لرزانش را داخل جیب کرد و تکه کاغذی در آورد.
((بیا... همین دیشب گفتم...))
((وقتی من داشتم توی حمام گریه میکردم؟))
((وقتی تو داشتی گریه میکردی... منم روی صفحهی این کاغذ اشک میریختم...))
رویا پنجره را باز کرد و نفس عمیقی کشید. داشت خفه میشد. احتیاج به هوا، احتیاج به اکسیژن داشت.
((تو روزبهروز داری کوچکتر میشی... روی صفحهی کاغذ اشک ریختم دیگه چه آبغوره ادبی است؟ این شعرهات دیگه به درد مجلهی جوانان میخورن؛ نه فردوسی و نگین...))
تجدیدچاپ شد:
«کاشف رویا»
جمشید ملکپور
داستان امروز ایران - ۶۳
۳۸۴ صفحه
نوبت چاپ: دوم - ۱۴۰۰
۱۳۰۰۰۰ تومان
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://rebrand.ly/dhs3nu6
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#کاشف_رویا
#جمشید_ملکپور
#ادبیات #ادبیات_ایران
#ادبیات_داستانی #رمان
#داستان_امروز_ایران
#رمان_ایرانی #رمان_فارسی
#تجدیدچاپ
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
((رویا لحظهای سکوت کرد. برگشت و رفت کنار پنجره. نور نئونهای سینما آسیا روی چهرهاش رنگ عوض میکردند))
((ای کاش بودم... ای کاش توانایی این رو داشتم که با کس دیگهای باشم...))
شاعر دختران ستمدیدهی جهان بدطوری اسیر تارهای عشق رویا شده بود. این را دیگر همه میدانستند.
((اگه منو دوست نداشتی پس چرا اومدی و با من زندگی کردی؟))
((من تو رو دوست نداشتم. من به تو و حرفهات احتیاج داشتم. به مردی که به من آرامش میداد. من عاشق شعرهات شدم... عاشق کلماتی که روی صفحههای کاغذ مینوشتی...))
((خب الان هم مینویسم...))
دستهای لرزانش را داخل جیب کرد و تکه کاغذی در آورد.
((بیا... همین دیشب گفتم...))
((وقتی من داشتم توی حمام گریه میکردم؟))
((وقتی تو داشتی گریه میکردی... منم روی صفحهی این کاغذ اشک میریختم...))
رویا پنجره را باز کرد و نفس عمیقی کشید. داشت خفه میشد. احتیاج به هوا، احتیاج به اکسیژن داشت.
((تو روزبهروز داری کوچکتر میشی... روی صفحهی کاغذ اشک ریختم دیگه چه آبغوره ادبی است؟ این شعرهات دیگه به درد مجلهی جوانان میخورن؛ نه فردوسی و نگین...))
تجدیدچاپ شد:
«کاشف رویا»
جمشید ملکپور
داستان امروز ایران - ۶۳
۳۸۴ صفحه
نوبت چاپ: دوم - ۱۴۰۰
۱۳۰۰۰۰ تومان
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://rebrand.ly/dhs3nu6
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#کاشف_رویا
#جمشید_ملکپور
#ادبیات #ادبیات_ایران
#ادبیات_داستانی #رمان
#داستان_امروز_ایران
#رمان_ایرانی #رمان_فارسی
#تجدیدچاپ
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
دلتنگ که میشوم
به باغی میروم و
نشسته روی یک صندلی
با قلمموی نقاشیام
در کنار خود
تصویری از تو میکشم
با تو سخن میگویم
از چیزهایی برایت میگویم
که مرا دلتنگ میکند
میگویم به تو:
دوریات آنقدر مرا
دلتنگ کرده
که خواهدم کشت
خواهدم کشت و
کسی نیز خبردارم نخواهد شد
که دلتنگ میشوم.
منتشر شد:
«عشق با طعم گیلاس»
ابراهیم اورامانی
ترجمهی باسط مرادی
شعر همسایه - ۲۰ / کردستان عراق - ۴
۱۴۶ صفحه
۵۷۰۰۰ تومان
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/2qhSCgMb
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#عشق_با_طعم_گیلاس
#ابراهیم_اورامانی
#باسط_مرادی
#ادبیات #ادبیات_جهان
#شعر #شاعر
#شعر_همسایه #شعر_کردستان
#ادبیات_کرد #شعر_کردی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#تازههای_انتشارات_افراز
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
به باغی میروم و
نشسته روی یک صندلی
با قلمموی نقاشیام
در کنار خود
تصویری از تو میکشم
با تو سخن میگویم
از چیزهایی برایت میگویم
که مرا دلتنگ میکند
میگویم به تو:
دوریات آنقدر مرا
دلتنگ کرده
که خواهدم کشت
خواهدم کشت و
کسی نیز خبردارم نخواهد شد
که دلتنگ میشوم.
منتشر شد:
«عشق با طعم گیلاس»
ابراهیم اورامانی
ترجمهی باسط مرادی
شعر همسایه - ۲۰ / کردستان عراق - ۴
۱۴۶ صفحه
۵۷۰۰۰ تومان
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/2qhSCgMb
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#عشق_با_طعم_گیلاس
#ابراهیم_اورامانی
#باسط_مرادی
#ادبیات #ادبیات_جهان
#شعر #شاعر
#شعر_همسایه #شعر_کردستان
#ادبیات_کرد #شعر_کردی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#تازههای_انتشارات_افراز
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
مرگ پایان کبوتر نیست
سرکار خانم اعظم کیانافراز
مدیریت محترم انتشارات افراز
ضایعهی اندوهناک درگذشتِ مادر بزرگوارتان را به شما و سایر بازماندگان تسلیت عرض میکنیم.
روح ایشان قرین رحمت و آرامش ابدی🙏
(از طرف همکاران و پرسنل انتشارات افراز)
#اعظم_کیان_افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز #قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
سرکار خانم اعظم کیانافراز
مدیریت محترم انتشارات افراز
ضایعهی اندوهناک درگذشتِ مادر بزرگوارتان را به شما و سایر بازماندگان تسلیت عرض میکنیم.
روح ایشان قرین رحمت و آرامش ابدی🙏
(از طرف همکاران و پرسنل انتشارات افراز)
#اعظم_کیان_افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز #قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
منتشر شد:
«آنچه میشنوی ساز کجکوکِ سکوت است»
و شش تکگویی دیگر
روزبه حسینی
۶۳ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/YE7gdVpv
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#آنچه_میشنوی_ساز_کجکوک_سکوت_است
#روزبه_حسینی
#و_ناگهان
#ادبیات #ادبیات_نمایشی #نمایشنامه #تکگویی
#نمایشنامههای_ایرانی #نمایشنامههای_فارسی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#تازههای_انتشارات_افراز
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
«آنچه میشنوی ساز کجکوکِ سکوت است»
و شش تکگویی دیگر
روزبه حسینی
۶۳ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/YE7gdVpv
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#آنچه_میشنوی_ساز_کجکوک_سکوت_است
#روزبه_حسینی
#و_ناگهان
#ادبیات #ادبیات_نمایشی #نمایشنامه #تکگویی
#نمایشنامههای_ایرانی #نمایشنامههای_فارسی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#تازههای_انتشارات_افراز
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
بیست و پنج؛ بیست و چار؛ بیست و سه؛ اما مردن که اصلن مسألهی مهمی نیست یا برعکس مسألهی مهمیه و تو فکر نمیکردی اصلن؛ میدونی!؟ عشق مسألهی گُنده ایه؛ مِثلِ؛ مثلِ اون دو تا اَبرِ گُندهای که به هم میخورن و جرقهای که تازه اَوَلِشه؛ یا برعکس؛ اول چی!؟ نمیدونی که؛ اما ابرا هر چی گندهتر؛ صدای برقِشون کوچیکتر (سکوت طولانی) حالا اون ده سالشه؛ ببین پدرسوخته چه قدی کشیده؛ درست مثل تو که حالا؛ قدِت؛ به ابرا رسیده و این پدرسوخته از حالا به ابرای گندهتر از دهنِش فکر میکنه؛ ندیدی که تو؛ اصلن فکر نمیکنی؛ یا برعکس؛ اگه فکر میکنی؛ حرف نمیزنی؛ اِی تُف؛ به هر چی؛ برعکس؛ تو فقط حالا رد میشی؛ حالا با اون چشاش رد میشی و نمیبینی حتّا؛ نمیدونی که؛ نِگاهم میکنی حتا؛ فقط رد میشی فقط رد میشی فقط رد میشی فقط رد میشی حالا و پدرسوخته لباشو مثِ لبو وَر میچینه و؛ بهانهی تو که نه! تو که رَد میشی؛ با اون چشاش؛ بهانهی سرخیِ لبو رو میکنه و فکر نمیکنه؛ مثِ خودت لابد؛ یا برعکس!
«آنچه میشنوی ساز کجکوکِ سکوت است»
و شش تکگویی دیگر
روزبه حسینی
۶۳ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/YE7gdVpv
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#آنچه_میشنوی_ساز_کجکوک_سکوت_است
#روزبه_حسینی
#و_ناگهان
#ادبیات #ادبیات_نمایشی #نمایشنامه #تکگویی
#نمایشنامههای_ایرانی #نمایشنامههای_فارسی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#تازههای_انتشارات_افراز
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
«آنچه میشنوی ساز کجکوکِ سکوت است»
و شش تکگویی دیگر
روزبه حسینی
۶۳ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/YE7gdVpv
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#آنچه_میشنوی_ساز_کجکوک_سکوت_است
#روزبه_حسینی
#و_ناگهان
#ادبیات #ادبیات_نمایشی #نمایشنامه #تکگویی
#نمایشنامههای_ایرانی #نمایشنامههای_فارسی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#تازههای_انتشارات_افراز
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
Forwarded from اتحادیه ناشران و کتابفروشان تهران
🏴انّا للّه و انّا الیه راجعون
🏴بدینوسیله درگذشت مرحومه مغفوره شادروان مهر انگیز علی دوست، والده گرامی خانم کیان افراز مدیر مسئول محترم نشر افراز و نائب رئیس محترم کمیسیون شکایات و حقوقی اتحادیه ناشران و کتابفروشان تهران را به اطلاع همکاران گرامی میرسانیم.
◾️هیئت مدیره اتحادیه ناشران و کتابفروشان تهران ضمن عرض تسلیت به خانم کیان افراز، خانواده محترم ایشان وکلیّهٔ بازماندگان، برای آن مرحومه علو درجات الهی را مسئلت دارد.
◼️با عنایت به شرایط حساس کنونی و لزوم پیشگیری از شیوع ویروس کرونا ارسال پیام تسلیت باعث تسلی خاطر بازماندگان خواهد بود.
#تسلیت
#خانم_افراز
#انتشارات_افراز
#پست_موقت
#اتحادیه_ناشران_وکتابفروشان_تهران
۱۴۰۰۰۵۰۸
📚📙📘📔📒📓📕📗
@NasheranVaKetabforooshanTehran
🏴بدینوسیله درگذشت مرحومه مغفوره شادروان مهر انگیز علی دوست، والده گرامی خانم کیان افراز مدیر مسئول محترم نشر افراز و نائب رئیس محترم کمیسیون شکایات و حقوقی اتحادیه ناشران و کتابفروشان تهران را به اطلاع همکاران گرامی میرسانیم.
◾️هیئت مدیره اتحادیه ناشران و کتابفروشان تهران ضمن عرض تسلیت به خانم کیان افراز، خانواده محترم ایشان وکلیّهٔ بازماندگان، برای آن مرحومه علو درجات الهی را مسئلت دارد.
◼️با عنایت به شرایط حساس کنونی و لزوم پیشگیری از شیوع ویروس کرونا ارسال پیام تسلیت باعث تسلی خاطر بازماندگان خواهد بود.
#تسلیت
#خانم_افراز
#انتشارات_افراز
#پست_موقت
#اتحادیه_ناشران_وکتابفروشان_تهران
۱۴۰۰۰۵۰۸
📚📙📘📔📒📓📕📗
@NasheranVaKetabforooshanTehran
دوستان و همکاران عزیزم که از اولین لحظاتِ از دست دادن مادر مهربانم، با تماسها و پیامهایتان در کنارم بودید، سپاسگزارِ حضور گرم و پرمهرتان هستم و امیدوارم در شادترین لحظاتتان، در کنار شما باشم.
آرزوی قلبیام برای شما، سلامتی و آرامش در کنار خانواده و عزیزانتان است.
اعظم کیانافراز - ۱۴۰۰/۵/۱۴
آرزوی قلبیام برای شما، سلامتی و آرامش در کنار خانواده و عزیزانتان است.
اعظم کیانافراز - ۱۴۰۰/۵/۱۴
Forwarded from کمپین اتحاد صنعت چاپ و نشر کشور/چاپنا
🏴انا لله و انا الیه راجعون 🏴 همکار گرامی سرکار خانم اعظم کیان افراز مدیریت محترم انتشارات افراز در کمال تأسف باخبر شدیم « مادر گرامیتان » دار فانی را وداع گفته. این ضایعه بزرگ را بـه خانواده ارجمند شما تسلیت عرض می نماییم و از خداوند متعال برای ایشان طلب مغفرت کرده و برای خانواده محترمتان صبر جمیل مسئلت می نماییم . روابط عمومی کمپین اتحاد صنعت چاپ ونشر کشور (چاپنا) http://www.tg-me.com/kampinchap_iran
#خبر
📌📰 و بعدها کودکی خواهم بود/ فراز و فرود زندگی اریک امانوئل اشمیت
🔖کتاب «و بعدها کودکی خواهم بود» پیرامون زندگینامهی اریک امانوئل اشمیت است که به همت نشر افراز به چاپ رسیده. اشمیت متولد ۱۹۶۰ است. او دانشآموختهی مدرسه عالی نرمال سوپریور و دارندهی مدرک دکترای فلسفه از دانشگاه سوربن است. اشمیت در ابتدا به عنوان نمایشنامهنویس و با نوشتن نمایشنامهی «مهمان ناخوانده» به شهرت رسید؛ نمایشنامهای که توانست خود را وارد فهرست نمایشنامههای کلاسیک جهانی کند.
متن کامل
💻 www.gbook.ir
📚 @gostaresh_farhang
📌📰 و بعدها کودکی خواهم بود/ فراز و فرود زندگی اریک امانوئل اشمیت
🔖کتاب «و بعدها کودکی خواهم بود» پیرامون زندگینامهی اریک امانوئل اشمیت است که به همت نشر افراز به چاپ رسیده. اشمیت متولد ۱۹۶۰ است. او دانشآموختهی مدرسه عالی نرمال سوپریور و دارندهی مدرک دکترای فلسفه از دانشگاه سوربن است. اشمیت در ابتدا به عنوان نمایشنامهنویس و با نوشتن نمایشنامهی «مهمان ناخوانده» به شهرت رسید؛ نمایشنامهای که توانست خود را وارد فهرست نمایشنامههای کلاسیک جهانی کند.
متن کامل
💻 www.gbook.ir
📚 @gostaresh_farhang
منتشر شد:
«مرد آبستن»
حلیم یوسف
ترجمهی محمد تقوی گلیان
داستان جهان - ۱۶۸
۱۴۱ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/zdn5PB28
کتابفروشیهای معتبر
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#مرد_آبستن
#حلیم_یوسف
#محمد_تقوی_گلیان
#ادبیات #ادبیات_جهان
#ادبیات_داستانی #مجموعه_داستان
#داستان_جهان
#ادبیات_کرد #داستان_کردی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
«مرد آبستن»
حلیم یوسف
ترجمهی محمد تقوی گلیان
داستان جهان - ۱۶۸
۱۴۱ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/zdn5PB28
کتابفروشیهای معتبر
همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#مرد_آبستن
#حلیم_یوسف
#محمد_تقوی_گلیان
#ادبیات #ادبیات_جهان
#ادبیات_داستانی #مجموعه_داستان
#داستان_جهان
#ادبیات_کرد #داستان_کردی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
انتشارات افراز
منتشر شد: «مرد آبستن» حلیم یوسف ترجمهی محمد تقوی گلیان داستان جهان - ۱۶۸ ۱۴۱ صفحه تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز: https://bre.is/zdn5PB28 کتابفروشیهای معتبر همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز #انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز…
یک شب در میان روی آرامگاه من میآید. ناسزا میگوید تا زمانی که خسته شود. کنار سرم ادرار میکند و با گله و شکایت شروع به گریه و زاری میکند. "تو ما را میان این نامردها رها و فرار کردی کچل!" فراموش میکند که من پدر او هستم. خاک گورم را کند و توله سگ را داخل چاله انداخت. به او میگفت: "برو پیش او، حرفهایم را به گوشش برسان، اگر نشنید، هر دو گوشهایش را بکن و پیش من برگرد!" چون از توله سگ صدایی شنیده نمیشد، سرش را لگد میکرد. صدای زوزهاش بیشتر میشد، با سنگ به او میزد تا استخوانهایش در هم بشکند. از زوزههای سگ خسته میشد. خودش شرو ع میکرد به زوزه کشیدن تند. گریه میکرد. شب بعد روی گورم نشسته بود. با دلی غمگین ترانه میخواند. حال این پسر غیر قابل باور است. میخواستم به او بگویم: "روی این زمین وسیع، تو اولین کسی نیستی که عاشق میشوی پسرم." قبل از تو افراد زیادی بودند و بعد از تو هم کسان زیادی خواهند آمد. زنان زیبای کمی هستند که کشته مرده آنها از صد مرد کمتر باشند. تو خودت میدانی که از این درد چیزی نصیبت نمیشود. از این عشق حذر کن پسر!" اما من میدانستم، واژههای یک مردی که سالهای زیادی از مرگش گذشته است، بیهوده است..
«مرد آبستن»
حلیم یوسف
ترجمهی محمد تقوی گلیان
داستان جهان - ۱۶۸
۱۴۱ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/zdn5PB28
کتابفروشیهای معتبر
و همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#مرد_آبستن
#حلیم_یوسف
#محمد_تقوی_گلیان
#ادبیات #ادبیات_جهان
#ادبیات_داستانی #مجموعه_داستان
#داستان_جهان
#ادبیات_کرد #داستان_کردی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
«مرد آبستن»
حلیم یوسف
ترجمهی محمد تقوی گلیان
داستان جهان - ۱۶۸
۱۴۱ صفحه
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/zdn5PB28
کتابفروشیهای معتبر
و همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#مرد_آبستن
#حلیم_یوسف
#محمد_تقوی_گلیان
#ادبیات #ادبیات_جهان
#ادبیات_داستانی #مجموعه_داستان
#داستان_جهان
#ادبیات_کرد #داستان_کردی
#تازههای_نشر #تازههای_کتاب
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
تجدیدچاپ شد:
«خدعه و عشق»
فریدریش شیلر
ترجمهی: سارا رحمانی
نمایشنامههای برتر جهان - ۱۷۵
۲۱۱ صفحه
۷۵۰۰۰ تومان
نوبت چاپ: دوم - ۱۴۰۰
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/xNTVkkmH
کتابفروشیهای معتبر
و همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#خدعه_و_عشق
#فریدریش_شیلر
#سارا_رحمانی
#ادبیات #ادبیات_جهان
#ادبیات_نمایشی #نمایشنامه
#نمایشنامههای_برتر_جهان
#ادبیات_آلمان #نمایشنامههای_آلمانی
#تجدیدچاپ
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم
«خدعه و عشق»
فریدریش شیلر
ترجمهی: سارا رحمانی
نمایشنامههای برتر جهان - ۱۷۵
۲۱۱ صفحه
۷۵۰۰۰ تومان
نوبت چاپ: دوم - ۱۴۰۰
تهیهی این کتاب از وبسایت انتشارات افراز:
https://bre.is/xNTVkkmH
کتابفروشیهای معتبر
و همچنین از طریق دایرکت به اینستاگرام انتشارات افراز
#انتشارات_افراز #نشرافراز #نشر_افراز
#خدعه_و_عشق
#فریدریش_شیلر
#سارا_رحمانی
#ادبیات #ادبیات_جهان
#ادبیات_نمایشی #نمایشنامه
#نمایشنامههای_برتر_جهان
#ادبیات_آلمان #نمایشنامههای_آلمانی
#تجدیدچاپ
#قد_برافراز_که_از_سرو_کنی_آزادم