Forwarded from عبدالله فارسی
چقدر وحشتناک است که سنگینی قلبت را احساس کنی اما عمل لازم برای بهبودیاش انجام ندهی. یعنی هرگاه که گناه میکنی لازم میشود که نسخهٔ بهتر از قبلِ خودت را بعد از توبه به راه بیندازی. کسیکه گناه میکند نباید دیگر سرعت سیرش آن سرعت قبل از توبه باشد. یکی از مصایب گناه نیز همین است. انسان تا حدی توبه و گناه میکند که نسخهٔ بهتر، نهایات نسخهها و دشوارترین نسخهها خواهد بود و همچنان بهترین نسخهها. اکثر مردم در این مرحله و حتی مراحل قبل خسته میشوند و به کسالت رو میآورند و دیگر قوت برخاستن ندارند اما صاحبان عزمهای عالی بار دیگر بپا میخیزند حتی اگر برای بار هزارم هم که از پا درآمده باشند...
Forwarded from عبدالجمیل جابر
در این روزها از هیچ نیکی در حق مهاجران بازگشتکننده دریغ نکنیم.
شاید برخی نیکی به چشم شما نیاید، اما برای آنان یک دنیا ارزش دارد.
به هر نیکی که شما در حق آنان میکنید نیاز دارند از جمله:
۱. آدرس دادن
۲. دادن گوشی برای تماس با عزیزان شان
۳. دادن کرایه موتر حتی اگر یک مسیر باشد
۴. تسهیل اجاره خانه
۵. اسکان موقتی آنان در خانه خود (ترجیحا اگر از نزدیکان ما هستند) تا زمانی که کاروباری برای خود راه میاندازند.
۶. کمک مالی به آنان؛ هم به صورت قرضالحسنه و هم به صورت کمک بلاعوض
۷. فراهم سازی زمینهی کار
۸. پرهیز شدید از توهین و تحقیر و سرزنش کردن آنان باب مهاجرت و...
۹. یاد نکردن و نپرسیدن از بیحرمتیهایی که در حق آنان صورت گرفته است. مگر اینکه خودشان بگویند.
۱۰. برخورد نیکو و ارایهی تصویر زیباتر از مردم وطن تا دردشان دو درد نشود؛ درد آوارگی و درد برخورد بد خودیها (به تعبیر عامیانه).
۱۱. دعا کردن در حق آنان.
۱۲. بالا نبردن اجاره خانه، کرایه موتر، مواد غذایی و... به دلیل تقاضای بیشتر.
۱۳. و هر نیکی که خلاصه دوست دارید در چنین شرایطی در حق شما صورت گیرد یا فکر میکنید به آن نیاز دارند.
و فراموش نکنید با این کار شما با الله معامله میکنید و این نیکیها نزد الله متعال گم نمیشود.
وما تقدموا لأنفسكم من خير تجدوه عند الله
و آنچه از شما خیر پیش میفرستید (و انجام میدهید) آن را نزد الله متعال مییابید.
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که الله در بیابانت دهد باز
و این را فراموش نکنید که جزا از جنس عمل است؛ در شرایط بحرانی کنار کسی بایستید، در شرایط بحرانی کسی را الله متعال میفرستد کنارتان بایستد.
یارب خودت چاره بساز
#عبدالجمیل_جابر
شاید برخی نیکی به چشم شما نیاید، اما برای آنان یک دنیا ارزش دارد.
به هر نیکی که شما در حق آنان میکنید نیاز دارند از جمله:
۱. آدرس دادن
۲. دادن گوشی برای تماس با عزیزان شان
۳. دادن کرایه موتر حتی اگر یک مسیر باشد
۴. تسهیل اجاره خانه
۵. اسکان موقتی آنان در خانه خود (ترجیحا اگر از نزدیکان ما هستند) تا زمانی که کاروباری برای خود راه میاندازند.
۶. کمک مالی به آنان؛ هم به صورت قرضالحسنه و هم به صورت کمک بلاعوض
۷. فراهم سازی زمینهی کار
۸. پرهیز شدید از توهین و تحقیر و سرزنش کردن آنان باب مهاجرت و...
۹. یاد نکردن و نپرسیدن از بیحرمتیهایی که در حق آنان صورت گرفته است. مگر اینکه خودشان بگویند.
۱۰. برخورد نیکو و ارایهی تصویر زیباتر از مردم وطن تا دردشان دو درد نشود؛ درد آوارگی و درد برخورد بد خودیها (به تعبیر عامیانه).
۱۱. دعا کردن در حق آنان.
۱۲. بالا نبردن اجاره خانه، کرایه موتر، مواد غذایی و... به دلیل تقاضای بیشتر.
۱۳. و هر نیکی که خلاصه دوست دارید در چنین شرایطی در حق شما صورت گیرد یا فکر میکنید به آن نیاز دارند.
و فراموش نکنید با این کار شما با الله معامله میکنید و این نیکیها نزد الله متعال گم نمیشود.
وما تقدموا لأنفسكم من خير تجدوه عند الله
و آنچه از شما خیر پیش میفرستید (و انجام میدهید) آن را نزد الله متعال مییابید.
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که الله در بیابانت دهد باز
و این را فراموش نکنید که جزا از جنس عمل است؛ در شرایط بحرانی کنار کسی بایستید، در شرایط بحرانی کسی را الله متعال میفرستد کنارتان بایستد.
یارب خودت چاره بساز
#عبدالجمیل_جابر
Forwarded from عادل حیدری
به یاد دارم روزی سوار بر مترو برای استقبال از دوستی راهی فرودگاه صبیحه بودم. داشتم پیامی صوتی به زبان عربی برای یکی از دوستانم میفرستادم. پیرمردی تُرک، که نزدیکم نشسته بود، گوشهای از مکالمه را شنید. چهرهاش در هم رفت، اخمهایش گره خورد، و ناگهان با خشم فریاد زد: «ای سوریهای اشغالگر! برگردید کشور خودتان!»
لحظهای سرم گیج رفت. مترو هنوز روی ریلهایش آرام میلغزید، اما جهان من از جا کنده شد.
میخواستم چیزی بگویم، توضیح بدهم، بگویم من سوری نیستم، اما شما مدیون سوریها هستید. و اگر روزی نیروی کار سوری از اینجا برود بر سر خود میزنید. اما دهانم خشک شده بود. نه از ترس، که از حسِ بیجایی.
نه او مرا میشناخت، نه خشمش ارزش پاسخ داشت، اما در آن لحظه، برایش فقط «دیگری» بودم، زبانم، صدایم، فرهنگی که از آن آمده بودم، همه و همه بهانهای شد برای نفرتی که ریشهاش از جای دیگری میآمد.
در آن سکوت سنگین، تنها چیزی که بیشتر از زخم کلمات آزارم داد، سکوت اطرافیان بود؛ کسی چیزی نگفت. هیچکس نپرسید، نپذیرفت، دفاع نکرد. و من، در میان جماعتی که در بیتفاوتی غرق شده بودند، ناگهان فهمیدم:
مهاجر بودن، تنها عبور از مرزها نیست؛ عبور از نگاهیست که تو را هرگز «ما» نمیبیند!
مهاجر که باشی، اگر هم دوستت داشته باشند، همیشه «یکی از ما نیستی»، اگر خطا کنی، نه به نام خودت، بلکه به نام همهی مردمت قضاوت میشوی.
با اینکه خون تو هم سرخ است، باید چند برابر بیشتر خوب باشی، نجیب باشی، صبور باشی، تا شاید، فقط شاید، تو را «انسان» بدانند!
مهاجر که باشی…
هر کجا که باشی، یک برچسب روی پیشانیات است: «غریبه»، «بیگانه»، «اجنبی»،«Yabancı» ،«Stranger».
و کسی نمیپرسد: از چه گذشتهای تا به اینجا رسیدهای!
✍🏻 عادل حیدری
لحظهای سرم گیج رفت. مترو هنوز روی ریلهایش آرام میلغزید، اما جهان من از جا کنده شد.
میخواستم چیزی بگویم، توضیح بدهم، بگویم من سوری نیستم، اما شما مدیون سوریها هستید. و اگر روزی نیروی کار سوری از اینجا برود بر سر خود میزنید. اما دهانم خشک شده بود. نه از ترس، که از حسِ بیجایی.
نه او مرا میشناخت، نه خشمش ارزش پاسخ داشت، اما در آن لحظه، برایش فقط «دیگری» بودم، زبانم، صدایم، فرهنگی که از آن آمده بودم، همه و همه بهانهای شد برای نفرتی که ریشهاش از جای دیگری میآمد.
در آن سکوت سنگین، تنها چیزی که بیشتر از زخم کلمات آزارم داد، سکوت اطرافیان بود؛ کسی چیزی نگفت. هیچکس نپرسید، نپذیرفت، دفاع نکرد. و من، در میان جماعتی که در بیتفاوتی غرق شده بودند، ناگهان فهمیدم:
مهاجر بودن، تنها عبور از مرزها نیست؛ عبور از نگاهیست که تو را هرگز «ما» نمیبیند!
مهاجر که باشی، اگر هم دوستت داشته باشند، همیشه «یکی از ما نیستی»، اگر خطا کنی، نه به نام خودت، بلکه به نام همهی مردمت قضاوت میشوی.
با اینکه خون تو هم سرخ است، باید چند برابر بیشتر خوب باشی، نجیب باشی، صبور باشی، تا شاید، فقط شاید، تو را «انسان» بدانند!
مهاجر که باشی…
هر کجا که باشی، یک برچسب روی پیشانیات است: «غریبه»، «بیگانه»، «اجنبی»،«Yabancı» ،«Stranger».
و کسی نمیپرسد: از چه گذشتهای تا به اینجا رسیدهای!
✍🏻 عادل حیدری