عبدالله محمد
حدود نه سال پیش این کتاب را برای بار اول خواندم و میتوانم بگویم این اثر درخشان علی عزت بگوویچ رحمه الله نگاهم را به انسان و جهان عوض کرد. دیروز عزیزی این کتاب را به من هدیه داد و من دوست دارم برای بار دومی که این کتاب را میخوانم تکههایی از آن را با شما به اشتراک بگذارم.
Telegram
ابری بر سر 💭
اسلام بین دو دیدگاه شرق و غرب
✍️ علی عزت بگوویچ
نسخهی اسکنشدهی کتاب
✍️ علی عزت بگوویچ
نسخهی اسکنشدهی کتاب
سالها قبل جاده باز بود. مردم اما گاهی برای گلهای زیبای کنار جاده گاه برای دقایقی پیاده میشدند و گشتی در دشت سبز آن میزدند... به مرور برخی با خود چای و قهوه هم آوردند... سالها بعد کم کم بساط کباب و حتی شب ماندن هم راه افتاد. بعدها عدهای آنجا برای مسافران جاده سبز دکه و فروشگاه بین راهی و رستوران زدند... به مرور حرکت در جاده کند شد و تعداد ماشینهای پارک شده بیشتر شد...
کار به جایی رسید که بیشتر مردم رسما کنار جاده پارک کرده بودند و عدهای دیگر ظاهرا در جاده بودند اما آنها هم توقف کرده بودند و با درهای باز، چای مینوشیدند.
و جاده... جاده شلوغ بود. اما نه شلوغ حرکت، بلکه شلوغ راهبندان. پارک کنندگان کنار جاده باز مزاحم روندگان نبودند. مشکل از آنان بود که سوار بر ماشینها داخل جاده توقف کرده بودند.
چند نفری که حواسشان بود را هم با گفتن این جمله که «جاده هم باید زیبا باشد» سرکوب کرده بودند. حتی راه آنها هم بسته شده بود و سعی میکردند با عبور از میان ماشینها راهشان را بروند. که همین هم با غر زدن رانندههای ایستاده در مسیر مواجه میشد. حتی برخی از رانندههای پارک کرده در مسیر، آنانی که قصد حرکت داشتند را نصیحت میکردند که عجله نکنند و در مسیر بودن مهم است و بالاخره حرکت هم خواهند کرد و اساسا مسیر مهم است نه مقصد! بعضی از حرکت کنندگان, بیخیال ماشین شده و پیاده از راهبندان میگذشتند.
دکههای کنار راه و رستورانهای بین راهی کم کم تبدیل به مراکز خرید شدند و جاده پارکینگ شد و باتریها کم کم خوابید...
کار به جایی رسید که بیشتر مردم رسما کنار جاده پارک کرده بودند و عدهای دیگر ظاهرا در جاده بودند اما آنها هم توقف کرده بودند و با درهای باز، چای مینوشیدند.
و جاده... جاده شلوغ بود. اما نه شلوغ حرکت، بلکه شلوغ راهبندان. پارک کنندگان کنار جاده باز مزاحم روندگان نبودند. مشکل از آنان بود که سوار بر ماشینها داخل جاده توقف کرده بودند.
چند نفری که حواسشان بود را هم با گفتن این جمله که «جاده هم باید زیبا باشد» سرکوب کرده بودند. حتی راه آنها هم بسته شده بود و سعی میکردند با عبور از میان ماشینها راهشان را بروند. که همین هم با غر زدن رانندههای ایستاده در مسیر مواجه میشد. حتی برخی از رانندههای پارک کرده در مسیر، آنانی که قصد حرکت داشتند را نصیحت میکردند که عجله نکنند و در مسیر بودن مهم است و بالاخره حرکت هم خواهند کرد و اساسا مسیر مهم است نه مقصد! بعضی از حرکت کنندگان, بیخیال ماشین شده و پیاده از راهبندان میگذشتند.
دکههای کنار راه و رستورانهای بین راهی کم کم تبدیل به مراکز خرید شدند و جاده پارکینگ شد و باتریها کم کم خوابید...
این نوشته چیز عجیبی است. ممکن است آرامترین آدم، نوشتههایش خشمگین باشد و تصویری دیگر از او ارائه دهد. مثلا در میان شعرا کسانی را داشتهایم که وقتی حماسه میگفتند از شعرشان خون میچکید اما فقط در یک جنگ شرکت کردند و از همان هم گریختند. یا میگویند دو شاعر عرب بودند که یکی خیلی اشعارش مُجون و زن و این چیزها داشت، دیگری اما شعرش مملو از زهد و پند بود... اولی در زندگی شخصیاش به شدت از زنان و مجون دور بود و دومی برعکس.
این را گفتم که اگر از نوشتهٔ کسی سود بردید، خیلی درگیر خودش نشوید. جهان جدید، خیلی هم جهان نزدیک شدن نیست. جهان نورهای خیره کنندهٔ دور است. نوشتن و گفتن آسان شده و به قول یکی، شنوندگان از گویندگان کمتر شدهاند و خوانندگان از نویسندگان. توانایی ارتباط ما هم محدود است. پس، اگر در مسجد نزدیک خانهتان شیخی هست که درسی میدهد و رفتارش متوسط است قدر همان را بدانید. شمع نزدیک را بر خورشیدی که در پنل ال ای دی میتابد ترجیح دهید. رابطهٔ نزدیک خیلی قوی و مؤثر است.
با آن خورشید دور، در حد همان نوشته برخورد کن و فعلا دل به شخصیتش نبند. محک زمان کار خودش را خواهد کرد و امان از فرو ریختن دیواری که به آن تکیه دادهای.
عبدالله
این را گفتم که اگر از نوشتهٔ کسی سود بردید، خیلی درگیر خودش نشوید. جهان جدید، خیلی هم جهان نزدیک شدن نیست. جهان نورهای خیره کنندهٔ دور است. نوشتن و گفتن آسان شده و به قول یکی، شنوندگان از گویندگان کمتر شدهاند و خوانندگان از نویسندگان. توانایی ارتباط ما هم محدود است. پس، اگر در مسجد نزدیک خانهتان شیخی هست که درسی میدهد و رفتارش متوسط است قدر همان را بدانید. شمع نزدیک را بر خورشیدی که در پنل ال ای دی میتابد ترجیح دهید. رابطهٔ نزدیک خیلی قوی و مؤثر است.
با آن خورشید دور، در حد همان نوشته برخورد کن و فعلا دل به شخصیتش نبند. محک زمان کار خودش را خواهد کرد و امان از فرو ریختن دیواری که به آن تکیه دادهای.
عبدالله
1
Forwarded from والعصر🪶
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
لعنة الله علی القوم الظالمین
مرکز مطالعات متین
حمایتهای بیدریغ ایالات متحده و جریانهای متعصب انجیلی در این کشور از موجودیت «اسرائیل» به حدی است که گاه حتی منافع ایالات متحده را به خطر میاندازد و این چیزی است که توسط جوامع مسلمان عمدتا درک نمیشود. مگر یهودیان بنابر روایت خود مسیحیان، عامل توطئه علیه مسیح و «به صلیب کشیدن» او نبودند؟ چگونه یهودیان که در همهٔ قرون میانه به دلیل این نقش توسط جوامع مسیحی طرد و نفرین میشدند اکنون اینگونه از سوی ایالات متحده و بریتانیا و قدرتهای غربی دیگر حمایت میشود؟
این مقاله پاسخ بسیاری از این پرسشهاست. توصیه میکنم.
Forwarded from عبدالله فارسی
چقدر وحشتناک است که سنگینی قلبت را احساس کنی اما عمل لازم برای بهبودیاش انجام ندهی. یعنی هرگاه که گناه میکنی لازم میشود که نسخهٔ بهتر از قبلِ خودت را بعد از توبه به راه بیندازی. کسیکه گناه میکند نباید دیگر سرعت سیرش آن سرعت قبل از توبه باشد. یکی از مصایب گناه نیز همین است. انسان تا حدی توبه و گناه میکند که نسخهٔ بهتر، نهایات نسخهها و دشوارترین نسخهها خواهد بود و همچنان بهترین نسخهها. اکثر مردم در این مرحله و حتی مراحل قبل خسته میشوند و به کسالت رو میآورند و دیگر قوت برخاستن ندارند اما صاحبان عزمهای عالی بار دیگر بپا میخیزند حتی اگر برای بار هزارم هم که از پا درآمده باشند...
Forwarded from عبدالجمیل جابر
در این روزها از هیچ نیکی در حق مهاجران بازگشتکننده دریغ نکنیم.
شاید برخی نیکی به چشم شما نیاید، اما برای آنان یک دنیا ارزش دارد.
به هر نیکی که شما در حق آنان میکنید نیاز دارند از جمله:
۱. آدرس دادن
۲. دادن گوشی برای تماس با عزیزان شان
۳. دادن کرایه موتر حتی اگر یک مسیر باشد
۴. تسهیل اجاره خانه
۵. اسکان موقتی آنان در خانه خود (ترجیحا اگر از نزدیکان ما هستند) تا زمانی که کاروباری برای خود راه میاندازند.
۶. کمک مالی به آنان؛ هم به صورت قرضالحسنه و هم به صورت کمک بلاعوض
۷. فراهم سازی زمینهی کار
۸. پرهیز شدید از توهین و تحقیر و سرزنش کردن آنان باب مهاجرت و...
۹. یاد نکردن و نپرسیدن از بیحرمتیهایی که در حق آنان صورت گرفته است. مگر اینکه خودشان بگویند.
۱۰. برخورد نیکو و ارایهی تصویر زیباتر از مردم وطن تا دردشان دو درد نشود؛ درد آوارگی و درد برخورد بد خودیها (به تعبیر عامیانه).
۱۱. دعا کردن در حق آنان.
۱۲. بالا نبردن اجاره خانه، کرایه موتر، مواد غذایی و... به دلیل تقاضای بیشتر.
۱۳. و هر نیکی که خلاصه دوست دارید در چنین شرایطی در حق شما صورت گیرد یا فکر میکنید به آن نیاز دارند.
و فراموش نکنید با این کار شما با الله معامله میکنید و این نیکیها نزد الله متعال گم نمیشود.
وما تقدموا لأنفسكم من خير تجدوه عند الله
و آنچه از شما خیر پیش میفرستید (و انجام میدهید) آن را نزد الله متعال مییابید.
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که الله در بیابانت دهد باز
و این را فراموش نکنید که جزا از جنس عمل است؛ در شرایط بحرانی کنار کسی بایستید، در شرایط بحرانی کسی را الله متعال میفرستد کنارتان بایستد.
یارب خودت چاره بساز
#عبدالجمیل_جابر
شاید برخی نیکی به چشم شما نیاید، اما برای آنان یک دنیا ارزش دارد.
به هر نیکی که شما در حق آنان میکنید نیاز دارند از جمله:
۱. آدرس دادن
۲. دادن گوشی برای تماس با عزیزان شان
۳. دادن کرایه موتر حتی اگر یک مسیر باشد
۴. تسهیل اجاره خانه
۵. اسکان موقتی آنان در خانه خود (ترجیحا اگر از نزدیکان ما هستند) تا زمانی که کاروباری برای خود راه میاندازند.
۶. کمک مالی به آنان؛ هم به صورت قرضالحسنه و هم به صورت کمک بلاعوض
۷. فراهم سازی زمینهی کار
۸. پرهیز شدید از توهین و تحقیر و سرزنش کردن آنان باب مهاجرت و...
۹. یاد نکردن و نپرسیدن از بیحرمتیهایی که در حق آنان صورت گرفته است. مگر اینکه خودشان بگویند.
۱۰. برخورد نیکو و ارایهی تصویر زیباتر از مردم وطن تا دردشان دو درد نشود؛ درد آوارگی و درد برخورد بد خودیها (به تعبیر عامیانه).
۱۱. دعا کردن در حق آنان.
۱۲. بالا نبردن اجاره خانه، کرایه موتر، مواد غذایی و... به دلیل تقاضای بیشتر.
۱۳. و هر نیکی که خلاصه دوست دارید در چنین شرایطی در حق شما صورت گیرد یا فکر میکنید به آن نیاز دارند.
و فراموش نکنید با این کار شما با الله معامله میکنید و این نیکیها نزد الله متعال گم نمیشود.
وما تقدموا لأنفسكم من خير تجدوه عند الله
و آنچه از شما خیر پیش میفرستید (و انجام میدهید) آن را نزد الله متعال مییابید.
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که الله در بیابانت دهد باز
و این را فراموش نکنید که جزا از جنس عمل است؛ در شرایط بحرانی کنار کسی بایستید، در شرایط بحرانی کسی را الله متعال میفرستد کنارتان بایستد.
یارب خودت چاره بساز
#عبدالجمیل_جابر
Forwarded from عادل حیدری
به یاد دارم روزی سوار بر مترو برای استقبال از دوستی راهی فرودگاه صبیحه بودم. داشتم پیامی صوتی به زبان عربی برای یکی از دوستانم میفرستادم. پیرمردی تُرک، که نزدیکم نشسته بود، گوشهای از مکالمه را شنید. چهرهاش در هم رفت، اخمهایش گره خورد، و ناگهان با خشم فریاد زد: «ای سوریهای اشغالگر! برگردید کشور خودتان!»
لحظهای سرم گیج رفت. مترو هنوز روی ریلهایش آرام میلغزید، اما جهان من از جا کنده شد.
میخواستم چیزی بگویم، توضیح بدهم، بگویم من سوری نیستم، اما شما مدیون سوریها هستید. و اگر روزی نیروی کار سوری از اینجا برود بر سر خود میزنید. اما دهانم خشک شده بود. نه از ترس، که از حسِ بیجایی.
نه او مرا میشناخت، نه خشمش ارزش پاسخ داشت، اما در آن لحظه، برایش فقط «دیگری» بودم، زبانم، صدایم، فرهنگی که از آن آمده بودم، همه و همه بهانهای شد برای نفرتی که ریشهاش از جای دیگری میآمد.
در آن سکوت سنگین، تنها چیزی که بیشتر از زخم کلمات آزارم داد، سکوت اطرافیان بود؛ کسی چیزی نگفت. هیچکس نپرسید، نپذیرفت، دفاع نکرد. و من، در میان جماعتی که در بیتفاوتی غرق شده بودند، ناگهان فهمیدم:
مهاجر بودن، تنها عبور از مرزها نیست؛ عبور از نگاهیست که تو را هرگز «ما» نمیبیند!
مهاجر که باشی، اگر هم دوستت داشته باشند، همیشه «یکی از ما نیستی»، اگر خطا کنی، نه به نام خودت، بلکه به نام همهی مردمت قضاوت میشوی.
با اینکه خون تو هم سرخ است، باید چند برابر بیشتر خوب باشی، نجیب باشی، صبور باشی، تا شاید، فقط شاید، تو را «انسان» بدانند!
مهاجر که باشی…
هر کجا که باشی، یک برچسب روی پیشانیات است: «غریبه»، «بیگانه»، «اجنبی»،«Yabancı» ،«Stranger».
و کسی نمیپرسد: از چه گذشتهای تا به اینجا رسیدهای!
✍🏻 عادل حیدری
لحظهای سرم گیج رفت. مترو هنوز روی ریلهایش آرام میلغزید، اما جهان من از جا کنده شد.
میخواستم چیزی بگویم، توضیح بدهم، بگویم من سوری نیستم، اما شما مدیون سوریها هستید. و اگر روزی نیروی کار سوری از اینجا برود بر سر خود میزنید. اما دهانم خشک شده بود. نه از ترس، که از حسِ بیجایی.
نه او مرا میشناخت، نه خشمش ارزش پاسخ داشت، اما در آن لحظه، برایش فقط «دیگری» بودم، زبانم، صدایم، فرهنگی که از آن آمده بودم، همه و همه بهانهای شد برای نفرتی که ریشهاش از جای دیگری میآمد.
در آن سکوت سنگین، تنها چیزی که بیشتر از زخم کلمات آزارم داد، سکوت اطرافیان بود؛ کسی چیزی نگفت. هیچکس نپرسید، نپذیرفت، دفاع نکرد. و من، در میان جماعتی که در بیتفاوتی غرق شده بودند، ناگهان فهمیدم:
مهاجر بودن، تنها عبور از مرزها نیست؛ عبور از نگاهیست که تو را هرگز «ما» نمیبیند!
مهاجر که باشی، اگر هم دوستت داشته باشند، همیشه «یکی از ما نیستی»، اگر خطا کنی، نه به نام خودت، بلکه به نام همهی مردمت قضاوت میشوی.
با اینکه خون تو هم سرخ است، باید چند برابر بیشتر خوب باشی، نجیب باشی، صبور باشی، تا شاید، فقط شاید، تو را «انسان» بدانند!
مهاجر که باشی…
هر کجا که باشی، یک برچسب روی پیشانیات است: «غریبه»، «بیگانه»، «اجنبی»،«Yabancı» ،«Stranger».
و کسی نمیپرسد: از چه گذشتهای تا به اینجا رسیدهای!
✍🏻 عادل حیدری
Forwarded from Pezhvaak | پژواک
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from عبدالله محمد
هر جنگی فرسایش خودش را دارد، از این رو: پیروزی در نبردهای غیر ضروری نوعی شکست است.
عبدالله محمد
Voice message
تو در صد نبردی پیروز شدی که نبرد تو نبود و وقتی به سرزمینت برگشتی آن را در تسخیر دشمن دیدی. پیروزیهای تو بیفایده بود ولی واقعا شادت میکرد. «یعنی این همه شادی بیفایده بود؟» بله بیفایده بود. تو برای شادی و لذت زندگی کردی. شادی کردی و باختی.
- - -
بگذار من برعکس خیلیها که میگویند «مهم اینه که خودت شاد باشی» و «ببین احساست چیه» و این دست حرفها بگویم: اتفاقا احساسات لحظهای ما میتوانند خیلی خطرناک باشند. برخی عرصهها تو را وسوسه میکنند که بیا و شکستش بده، هی پوزهٔ فلانی رو به خاک بمال و... اما از وسوسهٔ نبردهای غیر ضروری دوری کن. وقت تو محدود است و نبردهای باحال، نامحدود. وقتی کار اصلیات را انجام ندهی و به جایش کلکسیون پروانه جمع کنی، فردا تو و پروانههایت کوچهنشین خواهید شد.
- - -
نمادها تابع اصل هستند، خیلی از اداهایی که میبینید مانند جشن پیروزی پس از شکست است. مهم نیست که شکست خوردهایم، ادای پیروزها را که میتوانیم دربیاوریم. وقتی در «اصل» ببازی و اسیر حاشیه شوی، به پیروزی نمادین پناه میبری. عروسی میتواند با موفقیت برگزار شود و زندگی زناشویی شکست بخورد. شما عروسی ناموفق دیدهاید؟ فوقش سمت آقایان غذا کم بیاید. سمت خانمها ولی غذا کم نخواهد آمد.
- - -
سربند سرخ ابودُجانه نماد شجاعت بود چون ابودجانه شجاع بود، سربند از او نام گرفته بود نه او از یک تکه پارچه. نمادها تابع اصل هستند، یعنی باید باشند. «دوستت دارم» تابع رفتار است نه جایگزینش. هر شعار و نماد دیگری نیز همین است.
- - -
بگذار من برعکس خیلیها که میگویند «مهم اینه که خودت شاد باشی» و «ببین احساست چیه» و این دست حرفها بگویم: اتفاقا احساسات لحظهای ما میتوانند خیلی خطرناک باشند. برخی عرصهها تو را وسوسه میکنند که بیا و شکستش بده، هی پوزهٔ فلانی رو به خاک بمال و... اما از وسوسهٔ نبردهای غیر ضروری دوری کن. وقت تو محدود است و نبردهای باحال، نامحدود. وقتی کار اصلیات را انجام ندهی و به جایش کلکسیون پروانه جمع کنی، فردا تو و پروانههایت کوچهنشین خواهید شد.
- - -
نمادها تابع اصل هستند، خیلی از اداهایی که میبینید مانند جشن پیروزی پس از شکست است. مهم نیست که شکست خوردهایم، ادای پیروزها را که میتوانیم دربیاوریم. وقتی در «اصل» ببازی و اسیر حاشیه شوی، به پیروزی نمادین پناه میبری. عروسی میتواند با موفقیت برگزار شود و زندگی زناشویی شکست بخورد. شما عروسی ناموفق دیدهاید؟ فوقش سمت آقایان غذا کم بیاید. سمت خانمها ولی غذا کم نخواهد آمد.
- - -
سربند سرخ ابودُجانه نماد شجاعت بود چون ابودجانه شجاع بود، سربند از او نام گرفته بود نه او از یک تکه پارچه. نمادها تابع اصل هستند، یعنی باید باشند. «دوستت دارم» تابع رفتار است نه جایگزینش. هر شعار و نماد دیگری نیز همین است.
به سکوت عادت کنیم دوستان. به فضای خالی بین شنیدن و خواندن و دیدن. از سکوت نباید گریخت چون اگر شنیدن و دیدن سهم اثرگذاری دیگران باشد، سکوت، سهم ذهن ما برای اثرگذاری بر روی داده است. اطلاعات بسیار ما را دانا نخواهد کرد اگر فرصتی برای تعمّق و درک نداشته باشیم.
از فضاهای خالی نگریزیم و به محتوای آرام عادت کنیم. این با تمرین و حذف عوامل اثرگذار ممکن است. به شدت از ویدیوی کوتاه و موسیقی دوری کنید. اینها دشمن فضاهای خالی است. کتاب زندگی باید حاشیهای هم برای نوشتن تو داشته باشد. اجازه نده تولید دیوانهوار داده و اطلاعات و بدتر از آن، سرگرمی، باعث شود تو تماشا کنندهٔ منفعل دیگران باشی.
قرآن را به ترتیل بخوان، کتاب را با تامل بخوان، صداها را همیشه با سرعت دو ایکس گوش نده. وقتهایی بدون گوشی قدم بزن یا یک پادکست بگذار بدون آنکه جایی را حذف کنی یا جلو ببری. منشاوی گوش بده اما نه این نسخههای جدید که سکوت بین آیات را حذف کردهاند. در دوران فَوَران محتوای سرگرم کننده و اطلاعات فوری، سکوت با ارزشتر میشود.
بگذار از کودکی نسل خودمان بگویم که برای خرید رُمان باید پول جمع میکردیم و با هر خط هر رمان زندگی میکردیم و چند شب بعد از پایانش خواب شخصیتهایش را میدیدیم و به شدت منتظر فرصت کتاب بعدی میماندیم. اما اکنون، این سرعت اجازه نمیدهد ما در یک داستان غرق شویم. همهٔ داستانها سریع میآیند و سریع فراموش میشوند چون داستان هست، اما تو نیستی، من نیستم! در این سرعت دیوانهوار، عامل اصلی که خود انسان است حذف میشود.
سعی کن در یک آن چند کار انجام ندهی. اگر پادکست و درس صوتی گوش میدهی در توییتر نچرخ. اگر کتاب میخوانی فقط کتاب بخوان و صداها را حذف کن. موسیقی را کاملا کنار بگذار. گوشت را به سکوت و صدای جهان عادت بده. سکوت، صفحهٔ سفید ذهن است، اجازه نده دیگران این صفحه را خط خطی کنند. و در کل به تصویر عادت نکن. تصویر، بازگشت انسان به دوران ناپختگی است. اغراق در تصویر، ذهن را تنبل میکند و تصور را از بین میبرد.
تمرین مهم دوران ما همین است. عادت به سکوت و تنها شدن با خود، نه این تنهاییهایی که از عروسیهای قدیم هم شلوغتر است. با صدای درونت مانند آن کودکی رفتار نکن که پدر و مادرش در مهمانیها به او اجازهٔ حرف زدن نمیدادند. آن کودک هیچگاه بزرگ نمیشود.
از فضاهای خالی نگریزیم و به محتوای آرام عادت کنیم. این با تمرین و حذف عوامل اثرگذار ممکن است. به شدت از ویدیوی کوتاه و موسیقی دوری کنید. اینها دشمن فضاهای خالی است. کتاب زندگی باید حاشیهای هم برای نوشتن تو داشته باشد. اجازه نده تولید دیوانهوار داده و اطلاعات و بدتر از آن، سرگرمی، باعث شود تو تماشا کنندهٔ منفعل دیگران باشی.
قرآن را به ترتیل بخوان، کتاب را با تامل بخوان، صداها را همیشه با سرعت دو ایکس گوش نده. وقتهایی بدون گوشی قدم بزن یا یک پادکست بگذار بدون آنکه جایی را حذف کنی یا جلو ببری. منشاوی گوش بده اما نه این نسخههای جدید که سکوت بین آیات را حذف کردهاند. در دوران فَوَران محتوای سرگرم کننده و اطلاعات فوری، سکوت با ارزشتر میشود.
بگذار از کودکی نسل خودمان بگویم که برای خرید رُمان باید پول جمع میکردیم و با هر خط هر رمان زندگی میکردیم و چند شب بعد از پایانش خواب شخصیتهایش را میدیدیم و به شدت منتظر فرصت کتاب بعدی میماندیم. اما اکنون، این سرعت اجازه نمیدهد ما در یک داستان غرق شویم. همهٔ داستانها سریع میآیند و سریع فراموش میشوند چون داستان هست، اما تو نیستی، من نیستم! در این سرعت دیوانهوار، عامل اصلی که خود انسان است حذف میشود.
سعی کن در یک آن چند کار انجام ندهی. اگر پادکست و درس صوتی گوش میدهی در توییتر نچرخ. اگر کتاب میخوانی فقط کتاب بخوان و صداها را حذف کن. موسیقی را کاملا کنار بگذار. گوشت را به سکوت و صدای جهان عادت بده. سکوت، صفحهٔ سفید ذهن است، اجازه نده دیگران این صفحه را خط خطی کنند. و در کل به تصویر عادت نکن. تصویر، بازگشت انسان به دوران ناپختگی است. اغراق در تصویر، ذهن را تنبل میکند و تصور را از بین میبرد.
تمرین مهم دوران ما همین است. عادت به سکوت و تنها شدن با خود، نه این تنهاییهایی که از عروسیهای قدیم هم شلوغتر است. با صدای درونت مانند آن کودکی رفتار نکن که پدر و مادرش در مهمانیها به او اجازهٔ حرف زدن نمیدادند. آن کودک هیچگاه بزرگ نمیشود.
مرکز مطالعات متین
MatinPdf97.pdf
گذار از «فرهنگ نوشتار» به «فرهنگ تصویر»، به بازتعریف رابطهٔ فرد با خویشتن منجر شده است. آنطور که «خود» دیگر نه در پی فهمیده شدن، که در پی دیده شدن و مورد توجه قرار گرفتن است. همین امر، اتکا به «بدن» را به عنوان ابزاری برای بازنمایی «خود» افزایش داده است. این چرخش، به حضور پررنگتر بخشهای خصوصی بدن در محتوای دیجیتال انجامیده است؛ پدیدهای که در چارچوب «چرخش تصویری»[1] (visual turn) قابل فهم است، جایی که پلتفرمهای بصری، نمایش حسی را بر بیان متنی یا تأملی ترجیح میدهند.
لطفا این مقاله را ببینید.
[۱] «چرخش تصویری» به دگرگونی بنیادین فرهنگ از یک جهان متنمحور به جهانی تصویرمحور اشاره دارد. در این جهان جدید، تصاویر دیگر تنها بازتابدهندهٔ واقعیت نیستند، بلکه به ابزار اصلی برای ساختن هویت و درک حقیقت تبدیل شدهاند.
لطفا این مقاله را ببینید.
[۱] «چرخش تصویری» به دگرگونی بنیادین فرهنگ از یک جهان متنمحور به جهانی تصویرمحور اشاره دارد. در این جهان جدید، تصاویر دیگر تنها بازتابدهندهٔ واقعیت نیستند، بلکه به ابزار اصلی برای ساختن هویت و درک حقیقت تبدیل شدهاند.
Telegram
مرکز مطالعات متین
اقتصاد برهنگی: تأملاتی بر کتاب «مرگ رازها»
📝 فوزی الغویدی
نسخهٔ پیدیاف (مناسب موبایل)
📝 فوزی الغویدی
نسخهٔ پیدیاف (مناسب موبایل)
Forwarded from Pezhvaak+
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM