Forwarded from عصر ایران (m sh)
امروز با نیما یوشیح: آی آدمها که روی ساحلِ آرام در کار تماشایید! (+فایل صوتی)
“آی آدم ها”
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد میسپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید
آن زمان که مست هستید، از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا تواناییِ بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ میبندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد میکند بیهوده جان قربان!
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره جامهتان بر تن
یک نفر در آب میخواند شما را
موج سنگین را به دست خسته میکوبد
باز میدارد دهان، با چشم از وحشت دریده
سایههاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بیتابیاش افزون
میکند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا.
آی آدمها!
او ز راه دور، این کهنه جهان را باز میپاید
میزند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحلِ آرام در کار تماشایید!
موج میکوبد به روی ساحلِ خاموش
پخش میگردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش
میرود نعرهزنان، وین بانگ باز از دور میآید:
آی آدمها!
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
آی آدمها!
آی آدمها!
🎼 فایل صوتی شعر با صدا ی احمد شاملو👇🏼👇🏼
asriran.com/0042b3
@MyAsriran
“آی آدم ها”
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد میسپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید
آن زمان که مست هستید، از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا تواناییِ بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ میبندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد میکند بیهوده جان قربان!
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره جامهتان بر تن
یک نفر در آب میخواند شما را
موج سنگین را به دست خسته میکوبد
باز میدارد دهان، با چشم از وحشت دریده
سایههاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بیتابیاش افزون
میکند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا.
آی آدمها!
او ز راه دور، این کهنه جهان را باز میپاید
میزند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحلِ آرام در کار تماشایید!
موج میکوبد به روی ساحلِ خاموش
پخش میگردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش
میرود نعرهزنان، وین بانگ باز از دور میآید:
آی آدمها!
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
آی آدمها!
آی آدمها!
🎼 فایل صوتی شعر با صدا ی احمد شاملو👇🏼👇🏼
asriran.com/0042b3
@MyAsriran
عصر ایران
امروز با نیما یوشیح: آی آدمها که روی ساحلِ آرام در کار تماشایید! (+فایل صوتی)
“آی آدم ها” آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
@amookhtan
🔴بر اساس آمار و ارقامی که بهتازگی گردآوری شده است، هفت کشور اکنون تقریبا تمام برق مورد نیازشان را از منابع انرژی تجدیدپذیر تولید میکنند.
آلبانی، بوتان، نپال، پاراگوئه، ایسلند، اتیوپی و جمهوری دموکراتیک کنگو بیش از ۹۹.۷ درصد برق مصرفیشان را با استفاده از انرژی زمینگرمایی، آب، خورشید یا باد تولید کردهاند.
علاوه بر این، دادههای آژانس بینالمللی انرژی (IEA) و آژانس بینالمللی انرژی تجدیدپذیر (IRENA) نشان داده است که ۴۰ کشور دیگرــ از جمله ۱۱ کشور اروپاییــ در سال ۲۰۲۱ و ۲۰۲۲ دستکم ۵۰ درصد برق مصرفیشان را با استفاده از فناوریهای انرژی تجدیدپذیرتولید کردهاند.
پروفسور مارک جیکوبسون، استاد دانشگاه استنفورد که این دادهها را منتشر کرده است، گفت: «ما به فناوریهای معجزهآسا نیاز نداریم.»
«ما باید با برقی کردن همه چیز و تامین برق از باد، آب و خورشید (WWS)، که نسیم دریا، فوتوولتایی خورشید، برق خورشیدی متمرکز، الکتریسیته زمینگرمایی، برقآبی اندک و برقآبی گسترده را شامل میشود، انتشار کربن را متوقف کنیم.»
پروفسور جیکوبسون همچنین متذکر شد سایر کشورها مانند آلمان نیز قادرند برای بازههای زمانی کوتاه از برق ۱۰۰ درصد تولیدشده از منابع تجدیدپذیر استفاده کنند.
بر اساس یافتههای مقاله این پژوهشگران در سال ۲۰۲۳، که در نشریه نیچر کامیونیکیشنز (Nature Communications) منتشر شد، پیشرفتهای فناوری و اقتصادی به این معنی است که گذار به انرژی پاک فقط دستیافتنی نیست، بلکه اجتنابناپذیر است.
@amookhtan
🔴بر اساس آمار و ارقامی که بهتازگی گردآوری شده است، هفت کشور اکنون تقریبا تمام برق مورد نیازشان را از منابع انرژی تجدیدپذیر تولید میکنند.
آلبانی، بوتان، نپال، پاراگوئه، ایسلند، اتیوپی و جمهوری دموکراتیک کنگو بیش از ۹۹.۷ درصد برق مصرفیشان را با استفاده از انرژی زمینگرمایی، آب، خورشید یا باد تولید کردهاند.
علاوه بر این، دادههای آژانس بینالمللی انرژی (IEA) و آژانس بینالمللی انرژی تجدیدپذیر (IRENA) نشان داده است که ۴۰ کشور دیگرــ از جمله ۱۱ کشور اروپاییــ در سال ۲۰۲۱ و ۲۰۲۲ دستکم ۵۰ درصد برق مصرفیشان را با استفاده از فناوریهای انرژی تجدیدپذیرتولید کردهاند.
پروفسور مارک جیکوبسون، استاد دانشگاه استنفورد که این دادهها را منتشر کرده است، گفت: «ما به فناوریهای معجزهآسا نیاز نداریم.»
«ما باید با برقی کردن همه چیز و تامین برق از باد، آب و خورشید (WWS)، که نسیم دریا، فوتوولتایی خورشید، برق خورشیدی متمرکز، الکتریسیته زمینگرمایی، برقآبی اندک و برقآبی گسترده را شامل میشود، انتشار کربن را متوقف کنیم.»
پروفسور جیکوبسون همچنین متذکر شد سایر کشورها مانند آلمان نیز قادرند برای بازههای زمانی کوتاه از برق ۱۰۰ درصد تولیدشده از منابع تجدیدپذیر استفاده کنند.
بر اساس یافتههای مقاله این پژوهشگران در سال ۲۰۲۳، که در نشریه نیچر کامیونیکیشنز (Nature Communications) منتشر شد، پیشرفتهای فناوری و اقتصادی به این معنی است که گذار به انرژی پاک فقط دستیافتنی نیست، بلکه اجتنابناپذیر است.
@amookhtan
@amookhtan
🔴 تیمی از باستانشناسان بریتانیایی چهره یک زن نئاندرتال ٧٥ هزار ساله را بازسازی کردهاند. جمجمه این زن که حدود شش سال پیش در غار شانهدر در اربیل عراق پیدا شد، بنا به گفته دانشمندان، مربوط به یک زن نئاندرتال چهل و چند ساله است.
بنا به این گزارش، مرگ این زن احتمالاً در اثر ریزش سقف غار بوده است.
پس از دریافت مجوز، قطعات جمجمه برای بازسازی به بریتانیا انتقال یافت و در فرآیندی که بیش از یک سال طول کشید، هنرمندان هلندی یک پرینت سهبعدی ساختند و دانشمندان چهره این زن نئاندرتال را به تصویر کشیدند
کاوشهای باستانشناسی در همین غار شانهدر دهههای ۵۰ و ۶۰ میلادی به کشف بقایای ۱۰ مرد و زن و کودک نئاندرتال ختم شده بود./بیبیسی
@amookhtan
🔴 تیمی از باستانشناسان بریتانیایی چهره یک زن نئاندرتال ٧٥ هزار ساله را بازسازی کردهاند. جمجمه این زن که حدود شش سال پیش در غار شانهدر در اربیل عراق پیدا شد، بنا به گفته دانشمندان، مربوط به یک زن نئاندرتال چهل و چند ساله است.
بنا به این گزارش، مرگ این زن احتمالاً در اثر ریزش سقف غار بوده است.
پس از دریافت مجوز، قطعات جمجمه برای بازسازی به بریتانیا انتقال یافت و در فرآیندی که بیش از یک سال طول کشید، هنرمندان هلندی یک پرینت سهبعدی ساختند و دانشمندان چهره این زن نئاندرتال را به تصویر کشیدند
کاوشهای باستانشناسی در همین غار شانهدر دهههای ۵۰ و ۶۰ میلادی به کشف بقایای ۱۰ مرد و زن و کودک نئاندرتال ختم شده بود./بیبیسی
@amookhtan
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
466.«من آن ارزش اضافييي را كه با افزايش كار روزانه توليد ميشود، ارزش اضافي مطلق مينامم. در مقايسه با آن، آن ارزش اضافييي را که ازكاهشِ مدت زمان كار لازم و از تغيير متناظر درطولهاي مربوطهي دو بخشِ زمان كار روزانه حاصل ميشود،ارزش اضافي نسبي مينامم.»
467.اگر کار روزانه 12 ساعته داشته باشيم که در آن 6 ساعت کارلازم و 6 ساعت هم کاراضافي صورت ميگيرد. بدون اينکه مدت زمان کار روزانه تغيير کند. سرمايهدار چهگونه مدت زمان کاراضافي را افزايش ميدهد؟
Anonymous Quiz
79%
1.با بروز کردن کارخانه، کارلازم کاهش و به همان نسبت به کاراضافي افزوده ميشود.
21%
2. با کمکردن از مدت زمان کاراضافي، به همان نسبت به کارلازم افزوده ميشود.
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
#تاريخ_معاصر_ايران (60) (از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357) @amookhtan #حافظه_تاريخي #فصل_يکم #نگاهي_کوتاه_به_عصر_قاجار جنبش کارگري دوران محمدرضاشاه الف:ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران اکنون در ادامه به خاطرات سران حزب توده ميپردازيم که ببينيم…
#تاريخ_معاصر_ايران (61)
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_يکم
#نگاهي_کوتاه_به_عصر_قاجار
جنبش کارگري دوران محمدرضاشاه
الف:ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران
ايرج اسکندري ميگويد: «وقتي که ما وارد زندان شديم، يوسف افتخاري قبلا" در آنجا بود، از آن عده زنداني قديمي مانند اردشير آوانسيان و پيشهوري و غيره بود که قبلا" گرفته بودند.
او را به اين عنوان که در زمان رضاشاه در نفت جنوب آن اعتصاب معروف 1308، را به راه انداخته و در واقع رهبر آن محسوب ميشد دستگير و زنداني کرده بودند. البته او را به اين دليل ولي به اتهام کمونيستي گرفته بودند، وقتي ما وارد زندان شديم، بر اثر اختلافاتي که بين زندانيان سياسي از جمله اردشير و پيشهوري و همين يوسف افتخاري و عده ديگر وجود داشت، سعي هريک بر اين بود که خود را به ما نزديک کرده و باب صحبت را باز نموده و ما را به نفع خويش، به سوي خود جلب کنند.
البته ما سعي کرديم از اين جريان و کشمکش برکنار بمانيم ولي با وجود اين يوسف افتخاري توانست بعضي از افراد 53 نفر را به دام اندازد که از آن جمله قدوه و حکمي و منو و چند نفر ديگر بودند. يوسف افتخاري آدم خيلي جالبي بود و کاراکتر يک کارگر را به تمام معني دارا بود. خودش کارگر نفت بود. اردشير مدعي بود که اين آدم تروتسکيست است و لذا بايد او را بايکوت کرد. زيرا مخالف استالين و اينهاست. با خود يوسف افتخاري صحبت کرديم، البته احتياط کرد و در اول چيزي عليه استالين نگفت.
ولي به تدريج عقايد خود را آشکار کرد. ميگفت يک رشته کارهاي ناصحيحي صورت ميگيرد، تروتسکي خدمت کرده، فلان کرده، او را اخراج کردند، ديگران را يکي يکي کنار ميگذارند و به اين ترتيب نهايتا" به ديکتاتوري ميانجامد.
آدم باهوش و کار کشتهيي بود. آن اعتصاب گسترده را او به راه انداخته بود و چنين شايستهگيهايي داشت. اردشير ميخواست ما با او اصلا" قطع مراوده و معاشرت کنيم. يوسف افتخاري هم از نظر سازماندهي و گردآوردن کارگران و غيره تجربه و شايستهگي داشت، عدهيي را جمع کرد و اتحاديه تشکيل داد. رضا روستا سعي داشت عليزاده نامي را از يوسف افتخاري جدا کنند و با تبليغاتي مبني بر اينکه او تروتسکيست ميباشد و غيره کوشش کردند که يوسف افتخاري را به انزوا به کشانند.»(خاطرات اسکندري: قسمت چهارم:81-82-83)
اسکندري هم مانند ديگر سران حزب توده از اتهام وابسته بودن يوسف افتخاري به انگليس ابايي ندارد: «من به پاريس آمدم. در اينجا ديدم که يوسف افتخاري هم تقاضايي نوشته و اتحاديه خودش را با همان اسمي که حفظ کرده بود، براي عضويت فدراسيون معرفي کرده است. البته اين کار بيشتر به نظر من زير سر انگليسها بود چون از اين طرف، دعوتي که از ما شده بود از طريق شورويها بود و در آن موقع يوسف افتخاري به نظر من به غير از طريق انگليسها به ترتيب ديگري نميتوانست به آنجا برود، حتما" آنها دعوت کرده بودند. ...
خلاصه در جلسه کنفرانس شرکت کرديم و در آنجا يوسف افتخاري را در مقابل خود ديديم.[ اسکندري دروغ ميگويد در هنگام سخنراني او، افتخاري در آنجا نبوده است.] من در آنجا نطق مفصلي ايراد کرده و ضمنا" بر عليه آنها [افتخاري و دوستانش] صحبت کرده و وضعشان را فاش کردم. ... نتيجه آن شد که من موفقيت زيادي در آنجا پيدا کردم. يوسف افتخاري که زبان بلد نبود. روسي هم که حرف ميزد کسي به گفتهاش گوش نميداد ولي نطق مفصل من به زبان فرانسه بود. پس از آن سايان مرا خواست و وعده داد که به تهران آمده و اتحاديه شوراي مرکزي را به پذيرد. ...
بعدها که در فدراسيون در وين کار ميکردم تمام آرشيو راجع به ايران هم در آنجا بود، ضمن سوابق، نامه يوسف افتخاري را ديدم که بر عليه من نوشته شده بود که اين شخص شاهزاده است و پيههاي شکمش نميدانم از خون کارگران تشکيل شده و از اين حرفها، و اصلا" صلاحيت اين را که نماينده کارگران باشد، ندارد.
اين نامه به زبان روسي نوشته شده و به آنجا فرستاده شده بود. جريان يوسف افتخاري به طور کلي از بين رفت و ديگر نتوانستند به فعاليتهاي او رونقي بدهند و خود او هم ديگر قادر به انجام کاري نگرديد.» (پيشين:84-85) اسکندري در خاطرات خود، حملات چماقدارن حزب توده به تشکيلات کارگري يوسف افتخاري را بيان نميدارد.(1)
ادامه دارد
@amookhtan
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_يکم
#نگاهي_کوتاه_به_عصر_قاجار
جنبش کارگري دوران محمدرضاشاه
الف:ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران
ايرج اسکندري ميگويد: «وقتي که ما وارد زندان شديم، يوسف افتخاري قبلا" در آنجا بود، از آن عده زنداني قديمي مانند اردشير آوانسيان و پيشهوري و غيره بود که قبلا" گرفته بودند.
او را به اين عنوان که در زمان رضاشاه در نفت جنوب آن اعتصاب معروف 1308، را به راه انداخته و در واقع رهبر آن محسوب ميشد دستگير و زنداني کرده بودند. البته او را به اين دليل ولي به اتهام کمونيستي گرفته بودند، وقتي ما وارد زندان شديم، بر اثر اختلافاتي که بين زندانيان سياسي از جمله اردشير و پيشهوري و همين يوسف افتخاري و عده ديگر وجود داشت، سعي هريک بر اين بود که خود را به ما نزديک کرده و باب صحبت را باز نموده و ما را به نفع خويش، به سوي خود جلب کنند.
البته ما سعي کرديم از اين جريان و کشمکش برکنار بمانيم ولي با وجود اين يوسف افتخاري توانست بعضي از افراد 53 نفر را به دام اندازد که از آن جمله قدوه و حکمي و منو و چند نفر ديگر بودند. يوسف افتخاري آدم خيلي جالبي بود و کاراکتر يک کارگر را به تمام معني دارا بود. خودش کارگر نفت بود. اردشير مدعي بود که اين آدم تروتسکيست است و لذا بايد او را بايکوت کرد. زيرا مخالف استالين و اينهاست. با خود يوسف افتخاري صحبت کرديم، البته احتياط کرد و در اول چيزي عليه استالين نگفت.
ولي به تدريج عقايد خود را آشکار کرد. ميگفت يک رشته کارهاي ناصحيحي صورت ميگيرد، تروتسکي خدمت کرده، فلان کرده، او را اخراج کردند، ديگران را يکي يکي کنار ميگذارند و به اين ترتيب نهايتا" به ديکتاتوري ميانجامد.
آدم باهوش و کار کشتهيي بود. آن اعتصاب گسترده را او به راه انداخته بود و چنين شايستهگيهايي داشت. اردشير ميخواست ما با او اصلا" قطع مراوده و معاشرت کنيم. يوسف افتخاري هم از نظر سازماندهي و گردآوردن کارگران و غيره تجربه و شايستهگي داشت، عدهيي را جمع کرد و اتحاديه تشکيل داد. رضا روستا سعي داشت عليزاده نامي را از يوسف افتخاري جدا کنند و با تبليغاتي مبني بر اينکه او تروتسکيست ميباشد و غيره کوشش کردند که يوسف افتخاري را به انزوا به کشانند.»(خاطرات اسکندري: قسمت چهارم:81-82-83)
اسکندري هم مانند ديگر سران حزب توده از اتهام وابسته بودن يوسف افتخاري به انگليس ابايي ندارد: «من به پاريس آمدم. در اينجا ديدم که يوسف افتخاري هم تقاضايي نوشته و اتحاديه خودش را با همان اسمي که حفظ کرده بود، براي عضويت فدراسيون معرفي کرده است. البته اين کار بيشتر به نظر من زير سر انگليسها بود چون از اين طرف، دعوتي که از ما شده بود از طريق شورويها بود و در آن موقع يوسف افتخاري به نظر من به غير از طريق انگليسها به ترتيب ديگري نميتوانست به آنجا برود، حتما" آنها دعوت کرده بودند. ...
خلاصه در جلسه کنفرانس شرکت کرديم و در آنجا يوسف افتخاري را در مقابل خود ديديم.[ اسکندري دروغ ميگويد در هنگام سخنراني او، افتخاري در آنجا نبوده است.] من در آنجا نطق مفصلي ايراد کرده و ضمنا" بر عليه آنها [افتخاري و دوستانش] صحبت کرده و وضعشان را فاش کردم. ... نتيجه آن شد که من موفقيت زيادي در آنجا پيدا کردم. يوسف افتخاري که زبان بلد نبود. روسي هم که حرف ميزد کسي به گفتهاش گوش نميداد ولي نطق مفصل من به زبان فرانسه بود. پس از آن سايان مرا خواست و وعده داد که به تهران آمده و اتحاديه شوراي مرکزي را به پذيرد. ...
بعدها که در فدراسيون در وين کار ميکردم تمام آرشيو راجع به ايران هم در آنجا بود، ضمن سوابق، نامه يوسف افتخاري را ديدم که بر عليه من نوشته شده بود که اين شخص شاهزاده است و پيههاي شکمش نميدانم از خون کارگران تشکيل شده و از اين حرفها، و اصلا" صلاحيت اين را که نماينده کارگران باشد، ندارد.
اين نامه به زبان روسي نوشته شده و به آنجا فرستاده شده بود. جريان يوسف افتخاري به طور کلي از بين رفت و ديگر نتوانستند به فعاليتهاي او رونقي بدهند و خود او هم ديگر قادر به انجام کاري نگرديد.» (پيشين:84-85) اسکندري در خاطرات خود، حملات چماقدارن حزب توده به تشکيلات کارگري يوسف افتخاري را بيان نميدارد.(1)
ادامه دارد
@amookhtan
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
#تاريخ_معاصر_ايران (60) (از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357) @amookhtan #حافظه_تاريخي #فصل_يکم #نگاهي_کوتاه_به_عصر_قاجار جنبش کارگري دوران محمدرضاشاه الف:ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران اکنون در ادامه به خاطرات سران حزب توده ميپردازيم که ببينيم…
(1): اسکندري:«اتحاديه کارگري که رضا روستا در شاهي [مازندران] تشکيل داده بود، يک باند درست کرده بودند. ...
[اين باند] شخصي را کشته و جسد او را به چاه انداختهاند که بعد کشف شد و برمبناي اعترافات و اقارير برومند و لنکراني رفته و جسد را از آنجا بيرون آوردهاند. البته اين موضوع جز به همين باند به هيچ کس ديگري مربوط نيست، باندي که رضا روستا تشکيل داده بود، از جمله ابراهيمزاده و زنش راضيه خانم که معروف بود چکمه ميپوشيد و هفتتير به کمرش ميبست. بعد هم عدهيي از کارگرها! در آنجا بودند که آرامش را به هم زده بودند.» (خاطرات اسکندري:95) «اينها [باند رضا روستا] در آنجا[مازندران] خيلي از اين کارها کردند. در اين موضوع ترديدي ندارم که من در آنجا خيلي جلو آنها را گرفتم.
مثلا" يک روز که در شاهي و در کلوپ حزب توده بودم ديدم دو نفر کارگر وارد اتاق شدند و گفتند خليل "انقلافي" [منظورشان خليل انقلاب از همکاران يوسف افتخاري است.] را آوردهايم، گفتم چهطور آوردهايد؟ گفتند او را گرفتيم. گفتم کجا و چرا؟ گفتند توي ترن بود، او را گرفتيم. گفتم آخر براي چه؟ با همان لهجه ترکي گفتند خوب "خليل انقلافيدي". خليل انقلاب بين دو کارگر مسلح رنگ از رخسارش پريده بود، چشمش که به من افتاد، با آنکه ميانهاش با من در زندان خيلي بد بود، مثل اينکه دنيا را به او دادند. گفت آقاي اسکندري شما اينجا هستيد؟ گفتم بله، آقاي انقلاب شما را براي چه گرفتهاند؟
گفت والله من با ترن ميخواستم به بهشهر رفته و خواهرم را بهبينم، اينها آمده و مرا از قطار پايين کشيده و به اينجا آوردند. گفتم شما فقط براي ديدن خواهرتان ميخواهيد به آنجا برويد؟ گفت بله. گفتم کار ديگري در آنجا نداريد؟ کار اتحاديه انقلابي و غيره؟ گفت نخير. گفتم قول ميدهيد؟ گفت بله. گفتم آقا ايشان را مرخص کنيد. گفتند آخر براي چه؟ ده! خليل انقلافي را ولش کنيم؟ گفتم مگر ميخواهيد او را تيرباران کنيد؟ ميخواهيد چه کار کنيد؟ به هر حال آنها از اين کارها زياد ميکردند.»[افتخاري حق داشته که آنها، را راهزن، چاقوکش و هوچي و غيره مي ناميد.](پيشين:96)
[اين باند] شخصي را کشته و جسد او را به چاه انداختهاند که بعد کشف شد و برمبناي اعترافات و اقارير برومند و لنکراني رفته و جسد را از آنجا بيرون آوردهاند. البته اين موضوع جز به همين باند به هيچ کس ديگري مربوط نيست، باندي که رضا روستا تشکيل داده بود، از جمله ابراهيمزاده و زنش راضيه خانم که معروف بود چکمه ميپوشيد و هفتتير به کمرش ميبست. بعد هم عدهيي از کارگرها! در آنجا بودند که آرامش را به هم زده بودند.» (خاطرات اسکندري:95) «اينها [باند رضا روستا] در آنجا[مازندران] خيلي از اين کارها کردند. در اين موضوع ترديدي ندارم که من در آنجا خيلي جلو آنها را گرفتم.
مثلا" يک روز که در شاهي و در کلوپ حزب توده بودم ديدم دو نفر کارگر وارد اتاق شدند و گفتند خليل "انقلافي" [منظورشان خليل انقلاب از همکاران يوسف افتخاري است.] را آوردهايم، گفتم چهطور آوردهايد؟ گفتند او را گرفتيم. گفتم کجا و چرا؟ گفتند توي ترن بود، او را گرفتيم. گفتم آخر براي چه؟ با همان لهجه ترکي گفتند خوب "خليل انقلافيدي". خليل انقلاب بين دو کارگر مسلح رنگ از رخسارش پريده بود، چشمش که به من افتاد، با آنکه ميانهاش با من در زندان خيلي بد بود، مثل اينکه دنيا را به او دادند. گفت آقاي اسکندري شما اينجا هستيد؟ گفتم بله، آقاي انقلاب شما را براي چه گرفتهاند؟
گفت والله من با ترن ميخواستم به بهشهر رفته و خواهرم را بهبينم، اينها آمده و مرا از قطار پايين کشيده و به اينجا آوردند. گفتم شما فقط براي ديدن خواهرتان ميخواهيد به آنجا برويد؟ گفت بله. گفتم کار ديگري در آنجا نداريد؟ کار اتحاديه انقلابي و غيره؟ گفت نخير. گفتم قول ميدهيد؟ گفت بله. گفتم آقا ايشان را مرخص کنيد. گفتند آخر براي چه؟ ده! خليل انقلافي را ولش کنيم؟ گفتم مگر ميخواهيد او را تيرباران کنيد؟ ميخواهيد چه کار کنيد؟ به هر حال آنها از اين کارها زياد ميکردند.»[افتخاري حق داشته که آنها، را راهزن، چاقوکش و هوچي و غيره مي ناميد.](پيشين:96)
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴یعنی در غیاب شرایط عینی، حتی آگاهترین، فراگیرترین و قدرتمندترین حزب کارگری هم نمیتواند اعتصاب تودهای را فرابخواند؛ و در غیاب آمادگی ذهنی و آگاهی تودهای – حتی بهرغم فراهمبودنِ عالیترین شرایط عینی – نمیتوان قیامی را سازمان داد. تنها با حضورِ همزمانِ مقدمات عینی و ملزومات ذهنی است که زمینه برای جنبش خودانگیختهی تودهای فراهم میشود. وظیفهی کنشگران جنبشهای تودهای، تحلیل دائم اوضاع بهمنظور درک دقیق موقعیت و تلاش برای ارتقای ملزومات ذهنی و انطباق آنها با مقدمات عینی است.
منبع:https://wp.me/p2GDHh-7Ja
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴یعنی در غیاب شرایط عینی، حتی آگاهترین، فراگیرترین و قدرتمندترین حزب کارگری هم نمیتواند اعتصاب تودهای را فرابخواند؛ و در غیاب آمادگی ذهنی و آگاهی تودهای – حتی بهرغم فراهمبودنِ عالیترین شرایط عینی – نمیتوان قیامی را سازمان داد. تنها با حضورِ همزمانِ مقدمات عینی و ملزومات ذهنی است که زمینه برای جنبش خودانگیختهی تودهای فراهم میشود. وظیفهی کنشگران جنبشهای تودهای، تحلیل دائم اوضاع بهمنظور درک دقیق موقعیت و تلاش برای ارتقای ملزومات ذهنی و انطباق آنها با مقدمات عینی است.
منبع:https://wp.me/p2GDHh-7Ja
@amookhtan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴گو یا در کاشان مراسم ترحیم برگزار شده که در آن یک وعده غذا هم داده میشده است. مردم هم درهای هتل رو شکستند و برای غذای مفتی هجوم آوردهاند.
(فرهنگ حاکم بر هر جامعهیي از فرهنگ طبقه حاکمه سرچشمه میگیرد.)
@amookhtan
(فرهنگ حاکم بر هر جامعهیي از فرهنگ طبقه حاکمه سرچشمه میگیرد.)
@amookhtan
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
#تاريخ_معاصر_ايران (61) (از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357) @amookhtan #حافظه_تاريخي #فصل_يکم #نگاهي_کوتاه_به_عصر_قاجار جنبش کارگري دوران محمدرضاشاه الف:ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران ايرج اسکندري ميگويد: «وقتي که ما وارد زندان شديم، يوسف…
#تاريخ_معاصر_ايران (62)
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_يکم
#نگاهي_کوتاه_به_عصر_قاجار
جنبش کارگري دوران محمدرضاشاه
الف:ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران
يوسف افتخاري که آموخته بود که کارگران بايد روي پاي خود به ايستند، پيشنهاد دريافت يک ميليون تومان آن زمان، از سوي استاندار آذربايجان را رد ميکند اما اردشير آوانسيان بيشرمانه مينويسد: «در آذربايجان استاندار آنجا فهيمي بود، ... رئيس شهرباني هم سرهنگ سيف بود ... اين دو نفر، عناصر تحريک کن مانند خليل انقلاب و يوسف افتخاري را نيز تقويت ميکردند. اين دو اتحاديه کارگراني را به وجود آورده بودند که در باطن عليه حزب توده کار ميکرد و هر دو دشمن حزب توده بودند. اينان در زندان دشمني خود را نسبت به کمونيستها و شوروي نشان داده بودند. بنابراين اتحاديه کارگران را با کمک دولت به وجود آورده بودند تا با حزب توده مبارزه کنند و نگذارند که حزب توده نفوذي در بين کارگران پيدا کند. خليل انقلاب از دولت سيبزميني به قيمت ارزان ميگرفت و بين کارگرها تقسيم ميکرد.
آن روزها نان و سيبزميني به سختي ناياب ميشد. براي دولت کاري نداشت که چندين هزار تومان براي اين کار مصرف کند. خليل انقلاب در جلسات يا متينگهاي کارگري نطق ميکرد و کارش بدانجا ميرسيد که دهانش کف ميکرد، به دولت و صاحبان کارخانهها فحش ميداد زنده باد کارگر ميگفت و داد ميزد که من با زور از دولت يا سرمايهداران سيبزميني به قيمت ارزان به دست آوردهام. ... در صورتي که آدمي بسيار ترسو ولي نطقهاي «پر حرارتي» به نفع کارگران ميکرد و عدهيي را بدين ترتيب گول زده بود و دکان خوبي در مقابل حزب توده باز کرده بود. هدف اصلي اين گروه عليه حزب توده بود. رفقاي ما در اين قسمت فعاليتي از خود بروز ندادند و نتوانستند عده محسوسي از کارگرها را دور خود جمع کنند. درست است که اينان نيز شش ماه قبل اتحاديه کارگري را داير کرده بودند ولي تعداد رفقاي ما بسيار کم بود. برعکس محرکين[خليل و يوسف] توانسته بودند عدهيي نسبتا" زياد کارگر در اتحاديه جمع کنند.»(خاطرات اردشير آوانسيان:118-119)
در اول پاييز 1323 خورشيدي، اتحاديهي کارگران يوسف افتخاري در تبريز علنا" توسط عمال حزب توده به رهبري محمد بيريا که رئيس تشکيلات کارگري حزب توده در تبريز بود، اشغال و غارت شد. اين قبيل اقدامات تنها به مورد بالا محدود نشد و مرتب بر تعداد و شدت حملات به دستور «رفقا» در مسکو افزوده ميشد، تا جايي که در بيستم اسفند 1324 خورشيدي، يوسف افتخاري را در روز روشن توسط عوامل اجير شده حزب توده در تهران ربوده و به زندان شخصي رضا روستا منتقل کردند.
از طرف ديگر اتهام تروتسکيسم که از دوران زندان رضاخان از طرف استالينيستها به يوسف زده ميشد و پس از شهريور 1320 هم که حزب توده توسط مباشرين استالين ساخته و پرداخته شد، با شدت بيشتري ادامه يافت، اما چون اين حربه موثر واقع نشد، اتهام جديد «جاسوسي شهرباني» را توسط رضا روستا و اردشير آوانسيان، عليه او ابداع کردند.
«همين گروه يعني افتخاري در چندين محل اعتصاب راه انداختند و ما رفتيم و اين اعتصاب را خاموش کرديم. از آن جمله در کارخانه پشمينه تبريز که براي جبهه جنگ پارچه براي پالتوي سربازان شوروي تهيه ميکرد و همچنين در راهآهن پل سفيد و چند جاي ديگر. ما به کارگران حالي ميکرديم که در موسسهيي که براي جبهه کار ميکنند اعتصاب گناه است. چرا که بدين وسيله به جبهه شوروي زيان ميرسانند. ... ما ايرج اسکندري را به پاريس فرستاديم و در جلسات اتحاديههاي جهاني ثابت کرد افتخاري جاسوسي بيش نيست.
با اينکه نماينده انگليس و چند نفر ديگر جدا" از يوسف افتخاري دفاع ميکردند ولي بالاخره با اکثريت آراء افتخاري رانده شد ... طبيعي است که نمايندهگان شوروي از اوضاع با خبر بودند و کمک کردند که اتحاديه ما به حق خود برسد. ... در روز الحاق، کارگران اتحاديه افتخاري درست و حسابي افتخاري را کتک زدند. علت آن بود که آنها فهميده بودند که يوسف خائن و جاسوس است.»(پيشين:135-136)
ادامه دارد
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_يکم
#نگاهي_کوتاه_به_عصر_قاجار
جنبش کارگري دوران محمدرضاشاه
الف:ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران
يوسف افتخاري که آموخته بود که کارگران بايد روي پاي خود به ايستند، پيشنهاد دريافت يک ميليون تومان آن زمان، از سوي استاندار آذربايجان را رد ميکند اما اردشير آوانسيان بيشرمانه مينويسد: «در آذربايجان استاندار آنجا فهيمي بود، ... رئيس شهرباني هم سرهنگ سيف بود ... اين دو نفر، عناصر تحريک کن مانند خليل انقلاب و يوسف افتخاري را نيز تقويت ميکردند. اين دو اتحاديه کارگراني را به وجود آورده بودند که در باطن عليه حزب توده کار ميکرد و هر دو دشمن حزب توده بودند. اينان در زندان دشمني خود را نسبت به کمونيستها و شوروي نشان داده بودند. بنابراين اتحاديه کارگران را با کمک دولت به وجود آورده بودند تا با حزب توده مبارزه کنند و نگذارند که حزب توده نفوذي در بين کارگران پيدا کند. خليل انقلاب از دولت سيبزميني به قيمت ارزان ميگرفت و بين کارگرها تقسيم ميکرد.
آن روزها نان و سيبزميني به سختي ناياب ميشد. براي دولت کاري نداشت که چندين هزار تومان براي اين کار مصرف کند. خليل انقلاب در جلسات يا متينگهاي کارگري نطق ميکرد و کارش بدانجا ميرسيد که دهانش کف ميکرد، به دولت و صاحبان کارخانهها فحش ميداد زنده باد کارگر ميگفت و داد ميزد که من با زور از دولت يا سرمايهداران سيبزميني به قيمت ارزان به دست آوردهام. ... در صورتي که آدمي بسيار ترسو ولي نطقهاي «پر حرارتي» به نفع کارگران ميکرد و عدهيي را بدين ترتيب گول زده بود و دکان خوبي در مقابل حزب توده باز کرده بود. هدف اصلي اين گروه عليه حزب توده بود. رفقاي ما در اين قسمت فعاليتي از خود بروز ندادند و نتوانستند عده محسوسي از کارگرها را دور خود جمع کنند. درست است که اينان نيز شش ماه قبل اتحاديه کارگري را داير کرده بودند ولي تعداد رفقاي ما بسيار کم بود. برعکس محرکين[خليل و يوسف] توانسته بودند عدهيي نسبتا" زياد کارگر در اتحاديه جمع کنند.»(خاطرات اردشير آوانسيان:118-119)
در اول پاييز 1323 خورشيدي، اتحاديهي کارگران يوسف افتخاري در تبريز علنا" توسط عمال حزب توده به رهبري محمد بيريا که رئيس تشکيلات کارگري حزب توده در تبريز بود، اشغال و غارت شد. اين قبيل اقدامات تنها به مورد بالا محدود نشد و مرتب بر تعداد و شدت حملات به دستور «رفقا» در مسکو افزوده ميشد، تا جايي که در بيستم اسفند 1324 خورشيدي، يوسف افتخاري را در روز روشن توسط عوامل اجير شده حزب توده در تهران ربوده و به زندان شخصي رضا روستا منتقل کردند.
از طرف ديگر اتهام تروتسکيسم که از دوران زندان رضاخان از طرف استالينيستها به يوسف زده ميشد و پس از شهريور 1320 هم که حزب توده توسط مباشرين استالين ساخته و پرداخته شد، با شدت بيشتري ادامه يافت، اما چون اين حربه موثر واقع نشد، اتهام جديد «جاسوسي شهرباني» را توسط رضا روستا و اردشير آوانسيان، عليه او ابداع کردند.
«همين گروه يعني افتخاري در چندين محل اعتصاب راه انداختند و ما رفتيم و اين اعتصاب را خاموش کرديم. از آن جمله در کارخانه پشمينه تبريز که براي جبهه جنگ پارچه براي پالتوي سربازان شوروي تهيه ميکرد و همچنين در راهآهن پل سفيد و چند جاي ديگر. ما به کارگران حالي ميکرديم که در موسسهيي که براي جبهه کار ميکنند اعتصاب گناه است. چرا که بدين وسيله به جبهه شوروي زيان ميرسانند. ... ما ايرج اسکندري را به پاريس فرستاديم و در جلسات اتحاديههاي جهاني ثابت کرد افتخاري جاسوسي بيش نيست.
با اينکه نماينده انگليس و چند نفر ديگر جدا" از يوسف افتخاري دفاع ميکردند ولي بالاخره با اکثريت آراء افتخاري رانده شد ... طبيعي است که نمايندهگان شوروي از اوضاع با خبر بودند و کمک کردند که اتحاديه ما به حق خود برسد. ... در روز الحاق، کارگران اتحاديه افتخاري درست و حسابي افتخاري را کتک زدند. علت آن بود که آنها فهميده بودند که يوسف خائن و جاسوس است.»(پيشين:135-136)
ادامه دارد
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
467.اگر کار روزانه 12 ساعته داشته باشيم که در آن 6 ساعت کارلازم و 6 ساعت هم کاراضافي صورت ميگيرد. بدون اينکه مدت زمان کار روزانه تغيير کند. سرمايهدار چهگونه مدت زمان کاراضافي را افزايش ميدهد؟
468.تقريبا" در همه جاي کره زمين ميتوان تخم مرغ را آبپز کرد. اما يکجا وجود دارد که در آن چنين کاري امکانپذير نيست، حتا اگر اجاق داشته باشيد. اين نقطه نوک قله اورست است، يا همان مرتفعترين نقطه از زمين. چرا نميتوان بالاي کوه اورست تخم مرغ آبپز کرد؟
Anonymous Quiz
5%
1. چون در آنجا هوا بسیار سرد است. در تیرماه، دما حدود 20 درجه زیر صفر است.
95%
2. چون درآنجا فشارهوابسیارکم است وآب دردمای 68 درجه به جوش میآید که تخم مرغ دراین دماپخته نمیشود.
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴تفرقه و استحکام قدرت
در دوران ارباب رعیتی بخاطر جلوگیری از ناآرامیها و انقلابات دهقانی، آبادیها و رعایا را به جان هم می انداختند و دشمنی و کینه توزی را توسط عوامل دست نشانده و مامورین دولتی دامن می زدند و به تبع آن اقدامات کسب مالیات و سربازگیری و اخذ رشوه را عملی می ساختند. مابین اعضا خانواده ها، خصوصا بین زن و مرد ناسازگاری و نفرت ایجاد می کردند و مرد را بر طبق قرآن مجاز و محق می دانستند که چهار زن را به عقد خود درآورد و زن خانواده در ناامنی و افسردگی و بغضهای فروخورده غرق می شد. و زن متقابلاً با بچه هایش جبهه ی جدیدی را بر ضد مرد تشکیل می دادند.
دوستی و دوست داشتن در میان اهالی روستا و شهر معنی نداشت، نوعی کینه و تحقیر و لیچار بار نمودن یکدیگر در میان مردم امری عادی و روزمره بود. روستائیانی که برای خرید مایحتاج خود به شهر می آمدند و به خرید و فروش و رونق بازار و به نفع حجاج و پولداران رباخوار شهری کمک می کردند، مورد انواع هتک حرمت و بی احترامی واقع می شدند. زمستانها آنها را با گلوله های برفی می زدند و کلاههای آنها را به این سو و آنسو پرت می کردند و پیر مرد ناتوان به دنبال کلاه خود، افتان و خیزان ، لجن مال می شد و مورد تمسخر و ریشخند بازار واقع می شد. افراد زحمتکش و خالقان اصلی نعمات، محلی از اعراب نداشتند
در روزهای عاشورا و عزاداری که با شمشیر و زنجیرهای چند کیلویی بر سر و سینه ی خود برای حسین مظلوم می زدند. دسته های عزادار به جان هم میافتادند و مابین آنها درگیریهای تأسف باری رقم می خورد و یا در یک اقدام مشترک نماد عمر را با چوبهای متوالی می زدند و یا به آتش می کشیدند و نفرت قلبی تشیع نسبت به اهل سنت به اوج خود می رسید. روابط و ارتباطات اجتماعی بر بستر نوعی نفرت و کینه و به شکلی تحقیرآمیز رواج داشت. البته اساس محقق شدن چنین پراکندگی و تفرقه در میان مردم، فقر و تنگدستی و نبود آگاهی اجتماعی بود که به راحتی از طریق عمال و رسانه های حکومتی اعمال می شد. در چنین جوامعی که از نفرت و بدبینی انباشته است، نمی توانند بطور متحدانه بر ضد حکومت مرکزی اقدام نمایند و به یک انقلاب دهقانی دست بزنند و زندگی و عمر مردم در پای حکام و اربابان جنایتکار قربانی می شود.
در دوران سرمایه داری تفرقه و تشتت اجتماعی همچنان سلاحی کارا در نابودی و اضمحلال و تضیع حقوق جوامع بکار گرفته می شود. کارگران را در بی حقوقی کامل به جان هم می اندازند و با ارجحیت بخشیدن به فمنیست مردستیز تفرقه ی خانوادگی و اجتماعی را رواج می دهند و از اتحاد و یگانگی افراد به نام انسان جلوگیری می کنند و با اشاعه فقر و اعتیاد و خودفروشی، خانواده ها را در مرز جدایی و فروپاشی قرار می دهند، تا از میان آنها باندهای تبهکار و خشونت طلب مورد نیاز حکومت زاده شوند و با ایجاد دسته ها و احزاب فرمایشی مذهبی و ناسیونالیسم ، مردم و فرودستان را از شناسایی عوامل اصلی انقیاد و بردگی مزدی دور می نمایند. فردگرایی و منافع شخصی بر منافع جمعی و اجتماعی رجحان می یابد. زمانی ما برای نجات دینمان از همه چیز گذشتیم و اینک برای دستیابی دروغین به ملیت و وطن پرستی ما را به جان مذهب انداخته اند، انگار ما از هیچ اراده ی آگاهانه ای برخوردار نیستیم و آونگ سرگردان انواع افکار ارتجاعی و واپسگرا هستیم. در صورتیکه هیچکدام از اینها اساسنامه و قوانین تضمین شده ای که بتوان به آن اتکا نمود و بر حقانیت آن پای فشرد، وجود ندارد. روح و روان ما را با انواع ادبیات احساسی و حماسی و نوستالوژیک احاطه می نمایند و بدون هیچ برنامه ی عملی و علمی و قابل استنادی بازیچه ی سرمایه ی سود محور می سازند و مانند دارکوب ضربات پیگیر میهن پرستی را به مغزمان فرو می کنند. « توسل به میهن پرستی، آخرین دست یازی افراد رذل و پست فطرت است»
منافع فردی و شخصی تا بدانجا پیش می رود که منافع جمعی و اتحاد همه جانبه نادیده گرفته می شود. اگر اهداف مبارزه و حق خواهی و رشد فرایند اجتماعی دال بر سعادت بشری و محقق شدن حقوق همگانی باشد، نوع نگاه و جایگاه انفرادی و شخصی عمده ای در مد نظر نخواهد بود. زمانی که هدف اتحاد و همبستگی اجتماعی، تحقق یافتن خواستها و مطالبات جمعی باشد، هیچ چیزی سد راه دستیابی به آن نخواهد بود و افراد نفوذی و محافظه کار نیز حذف خواهند شد.
✍️ سین.مهاجر
۱۴۰۳/۲/۱۴
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴تفرقه و استحکام قدرت
در دوران ارباب رعیتی بخاطر جلوگیری از ناآرامیها و انقلابات دهقانی، آبادیها و رعایا را به جان هم می انداختند و دشمنی و کینه توزی را توسط عوامل دست نشانده و مامورین دولتی دامن می زدند و به تبع آن اقدامات کسب مالیات و سربازگیری و اخذ رشوه را عملی می ساختند. مابین اعضا خانواده ها، خصوصا بین زن و مرد ناسازگاری و نفرت ایجاد می کردند و مرد را بر طبق قرآن مجاز و محق می دانستند که چهار زن را به عقد خود درآورد و زن خانواده در ناامنی و افسردگی و بغضهای فروخورده غرق می شد. و زن متقابلاً با بچه هایش جبهه ی جدیدی را بر ضد مرد تشکیل می دادند.
دوستی و دوست داشتن در میان اهالی روستا و شهر معنی نداشت، نوعی کینه و تحقیر و لیچار بار نمودن یکدیگر در میان مردم امری عادی و روزمره بود. روستائیانی که برای خرید مایحتاج خود به شهر می آمدند و به خرید و فروش و رونق بازار و به نفع حجاج و پولداران رباخوار شهری کمک می کردند، مورد انواع هتک حرمت و بی احترامی واقع می شدند. زمستانها آنها را با گلوله های برفی می زدند و کلاههای آنها را به این سو و آنسو پرت می کردند و پیر مرد ناتوان به دنبال کلاه خود، افتان و خیزان ، لجن مال می شد و مورد تمسخر و ریشخند بازار واقع می شد. افراد زحمتکش و خالقان اصلی نعمات، محلی از اعراب نداشتند
در روزهای عاشورا و عزاداری که با شمشیر و زنجیرهای چند کیلویی بر سر و سینه ی خود برای حسین مظلوم می زدند. دسته های عزادار به جان هم میافتادند و مابین آنها درگیریهای تأسف باری رقم می خورد و یا در یک اقدام مشترک نماد عمر را با چوبهای متوالی می زدند و یا به آتش می کشیدند و نفرت قلبی تشیع نسبت به اهل سنت به اوج خود می رسید. روابط و ارتباطات اجتماعی بر بستر نوعی نفرت و کینه و به شکلی تحقیرآمیز رواج داشت. البته اساس محقق شدن چنین پراکندگی و تفرقه در میان مردم، فقر و تنگدستی و نبود آگاهی اجتماعی بود که به راحتی از طریق عمال و رسانه های حکومتی اعمال می شد. در چنین جوامعی که از نفرت و بدبینی انباشته است، نمی توانند بطور متحدانه بر ضد حکومت مرکزی اقدام نمایند و به یک انقلاب دهقانی دست بزنند و زندگی و عمر مردم در پای حکام و اربابان جنایتکار قربانی می شود.
در دوران سرمایه داری تفرقه و تشتت اجتماعی همچنان سلاحی کارا در نابودی و اضمحلال و تضیع حقوق جوامع بکار گرفته می شود. کارگران را در بی حقوقی کامل به جان هم می اندازند و با ارجحیت بخشیدن به فمنیست مردستیز تفرقه ی خانوادگی و اجتماعی را رواج می دهند و از اتحاد و یگانگی افراد به نام انسان جلوگیری می کنند و با اشاعه فقر و اعتیاد و خودفروشی، خانواده ها را در مرز جدایی و فروپاشی قرار می دهند، تا از میان آنها باندهای تبهکار و خشونت طلب مورد نیاز حکومت زاده شوند و با ایجاد دسته ها و احزاب فرمایشی مذهبی و ناسیونالیسم ، مردم و فرودستان را از شناسایی عوامل اصلی انقیاد و بردگی مزدی دور می نمایند. فردگرایی و منافع شخصی بر منافع جمعی و اجتماعی رجحان می یابد. زمانی ما برای نجات دینمان از همه چیز گذشتیم و اینک برای دستیابی دروغین به ملیت و وطن پرستی ما را به جان مذهب انداخته اند، انگار ما از هیچ اراده ی آگاهانه ای برخوردار نیستیم و آونگ سرگردان انواع افکار ارتجاعی و واپسگرا هستیم. در صورتیکه هیچکدام از اینها اساسنامه و قوانین تضمین شده ای که بتوان به آن اتکا نمود و بر حقانیت آن پای فشرد، وجود ندارد. روح و روان ما را با انواع ادبیات احساسی و حماسی و نوستالوژیک احاطه می نمایند و بدون هیچ برنامه ی عملی و علمی و قابل استنادی بازیچه ی سرمایه ی سود محور می سازند و مانند دارکوب ضربات پیگیر میهن پرستی را به مغزمان فرو می کنند. « توسل به میهن پرستی، آخرین دست یازی افراد رذل و پست فطرت است»
منافع فردی و شخصی تا بدانجا پیش می رود که منافع جمعی و اتحاد همه جانبه نادیده گرفته می شود. اگر اهداف مبارزه و حق خواهی و رشد فرایند اجتماعی دال بر سعادت بشری و محقق شدن حقوق همگانی باشد، نوع نگاه و جایگاه انفرادی و شخصی عمده ای در مد نظر نخواهد بود. زمانی که هدف اتحاد و همبستگی اجتماعی، تحقق یافتن خواستها و مطالبات جمعی باشد، هیچ چیزی سد راه دستیابی به آن نخواهد بود و افراد نفوذی و محافظه کار نیز حذف خواهند شد.
✍️ سین.مهاجر
۱۴۰۳/۲/۱۴
@amookhtan
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
#تاريخ_معاصر_ايران (62) (از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357) @amookhtan #حافظه_تاريخي #فصل_يکم #نگاهي_کوتاه_به_عصر_قاجار جنبش کارگري دوران محمدرضاشاه الف:ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران يوسف افتخاري که آموخته بود که کارگران بايد روي پاي خود…
#تاريخ_معاصر_ايران (63)
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_يکم
#نگاهي_کوتاه_به_عصر_قاجار
جنبش کارگري دوران محمدرضاشاه
الف:ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران
جهانشاهلو ميگويد: «... از کمونيستهاي گذشته آقايان يوسف افتخاري و رحيم همداد پس از رهايي از زندان، شرکت در حزب توده را به همان دلايلي که ديگر دوستان ميگفتند، صلاح ندانستند. يوسف افتخاري که خود کارگري زبده و باسواد بود به حق يک اتحاديه کارگري تشکيل داد و نزديک به همهي کارگران برجسته را بدان جلب کرد. حزب توده نيز در برابر اتحاديه کارگران يوسف افتخاري اتحاديهيي به سردستهگي رضاروستا تشکيل داد. رضا روستا گرچه خود مردي ساده و نسبتا" نيک نفس بود، اما چون از يک سو اصلا" کارگر نبود و در همهي زندهگي خود يک ساعت هم سابقهي کار نداشت و از آغاز جواني به نام کمونيست حرفهيي پي کار نرفت و از سوي ديگر از همان آغاز پادوي سفارت روس بود و بدون دستور آنها هيچ کاري انجام نميداد، نتوانست در برابر کارگران آبرويي تحصيل کند.
اتحاديهي حزب توده به زودي رونق ظاهري بسياري گرفت نه از اينرو که به راستي اتحاديهي کارگران ايران بود، بلکه از اينرو که از حمايت روسها و شرکت نفت هر دو برخوردار بود و در واقع از همان آغاز مخارج آن را تامين ميکردند. يوسف افتخاري از آقايان علينقي حکمي، فريدون منو، و من دعوت کرد که در اتحاديهي او شرکت کنيم. ما گرچه رسما" عضو آن نبوديم اما در سخنرانيها به او کمک ميکرديم. و روزنامهيي را که به نام گيتي تاسيس شد، ميگردانديم و تا مدتي سرمقاله و مقالات مهم را ما مينوشتيم. آقاي خليل انقلاب آذر، که از گروه 53 نفر بود و امتياز روزنامه را يوسف افتخاري به نام او گرفته بود، رفته رفته[به تحريک و نفوذ حزب توده] با دخالتهاي نارواي خود وضع اتحاديه و روزنامهي آن را مختل کرد تا جايي که ناچار، ما از همکاري با آن سر باز زديم. خليل انقلاب اصلا" تعادل رواني نداشت.
از همان ابتداي کار، حزب توده و رضاروستا اتحاديهي يوسف افتخاري را سد بزرگي در برابر پيشرفت و کاميابي خود ديدند، با او سخت در افتادند تا جايي که چاقوکشان اتحاديهي رضا روستا روز روشن يوسف افتخاري را در خيابان فردوسي ربودند و در اتاق اتحاديهي خودشان زنداني کردند و چند روزي گرسنه و تشنه او را نگاه داشتند تا اينکه گروهي از اعضاي حزب توده و کميتهي مرکزي آن، از آن ميان ايرج اسکندري به اين کار قلدرانهي اتحاديهي رضاروستا، سخت اعتراض کردند و رضا روستا ناچار افتخاري را آزاد کرد.
يوسف خود پس از رهايي از سياهچال رضاروستا به من گفت: «بابا خدا پدر رضاشاه و زندان شهرباني را بيامرزد، آنها سالها به ما نان و آب دادند اما اين مرد پست و ناکس در اين چند روز مرا گرسنه و تشنه نگاه داشت، بعدها رضا روستا و اردشير آوانسيان که از پادوهاي نشاندار سفارت شوروي و دستگاه جاسوسي آن بودند، چون ديدند با انتشار تروتسکيست بودن افتخاري، کاري از پيش نرفت، براي اينکه او را از ميدان مبارزه به در کنند هو و جنجال راه انداختهاند که گويا او جاسوس شهرباني است.
پيداست که اين يک تهمت ناجوانمردانهيي بيش نبود. رضا روستا گذشته از اينکه پادوي رسمي سفارت روس بود، چون مرد ناداني نيز بود، جاسوسان و عاملين رنگارنگ و جورواجور شرکت نفت چون اسکندر سرابي و جاهد و مانند آنها را ميديد و نميشناخت[يا ناديده ميگرفت]، اما به يوسف افتخاري که کارآمدترين پيشکسوت کارگران ايران بود، لکهي بدنامي ميچسباند.»
(نصرتالله جهانشاهلويافشار: سرگذشت ما و بيگانگان:165-166)
ادامه دارد
@amookhtan
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_يکم
#نگاهي_کوتاه_به_عصر_قاجار
جنبش کارگري دوران محمدرضاشاه
الف:ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران
جهانشاهلو ميگويد: «... از کمونيستهاي گذشته آقايان يوسف افتخاري و رحيم همداد پس از رهايي از زندان، شرکت در حزب توده را به همان دلايلي که ديگر دوستان ميگفتند، صلاح ندانستند. يوسف افتخاري که خود کارگري زبده و باسواد بود به حق يک اتحاديه کارگري تشکيل داد و نزديک به همهي کارگران برجسته را بدان جلب کرد. حزب توده نيز در برابر اتحاديه کارگران يوسف افتخاري اتحاديهيي به سردستهگي رضاروستا تشکيل داد. رضا روستا گرچه خود مردي ساده و نسبتا" نيک نفس بود، اما چون از يک سو اصلا" کارگر نبود و در همهي زندهگي خود يک ساعت هم سابقهي کار نداشت و از آغاز جواني به نام کمونيست حرفهيي پي کار نرفت و از سوي ديگر از همان آغاز پادوي سفارت روس بود و بدون دستور آنها هيچ کاري انجام نميداد، نتوانست در برابر کارگران آبرويي تحصيل کند.
اتحاديهي حزب توده به زودي رونق ظاهري بسياري گرفت نه از اينرو که به راستي اتحاديهي کارگران ايران بود، بلکه از اينرو که از حمايت روسها و شرکت نفت هر دو برخوردار بود و در واقع از همان آغاز مخارج آن را تامين ميکردند. يوسف افتخاري از آقايان علينقي حکمي، فريدون منو، و من دعوت کرد که در اتحاديهي او شرکت کنيم. ما گرچه رسما" عضو آن نبوديم اما در سخنرانيها به او کمک ميکرديم. و روزنامهيي را که به نام گيتي تاسيس شد، ميگردانديم و تا مدتي سرمقاله و مقالات مهم را ما مينوشتيم. آقاي خليل انقلاب آذر، که از گروه 53 نفر بود و امتياز روزنامه را يوسف افتخاري به نام او گرفته بود، رفته رفته[به تحريک و نفوذ حزب توده] با دخالتهاي نارواي خود وضع اتحاديه و روزنامهي آن را مختل کرد تا جايي که ناچار، ما از همکاري با آن سر باز زديم. خليل انقلاب اصلا" تعادل رواني نداشت.
از همان ابتداي کار، حزب توده و رضاروستا اتحاديهي يوسف افتخاري را سد بزرگي در برابر پيشرفت و کاميابي خود ديدند، با او سخت در افتادند تا جايي که چاقوکشان اتحاديهي رضا روستا روز روشن يوسف افتخاري را در خيابان فردوسي ربودند و در اتاق اتحاديهي خودشان زنداني کردند و چند روزي گرسنه و تشنه او را نگاه داشتند تا اينکه گروهي از اعضاي حزب توده و کميتهي مرکزي آن، از آن ميان ايرج اسکندري به اين کار قلدرانهي اتحاديهي رضاروستا، سخت اعتراض کردند و رضا روستا ناچار افتخاري را آزاد کرد.
يوسف خود پس از رهايي از سياهچال رضاروستا به من گفت: «بابا خدا پدر رضاشاه و زندان شهرباني را بيامرزد، آنها سالها به ما نان و آب دادند اما اين مرد پست و ناکس در اين چند روز مرا گرسنه و تشنه نگاه داشت، بعدها رضا روستا و اردشير آوانسيان که از پادوهاي نشاندار سفارت شوروي و دستگاه جاسوسي آن بودند، چون ديدند با انتشار تروتسکيست بودن افتخاري، کاري از پيش نرفت، براي اينکه او را از ميدان مبارزه به در کنند هو و جنجال راه انداختهاند که گويا او جاسوس شهرباني است.
پيداست که اين يک تهمت ناجوانمردانهيي بيش نبود. رضا روستا گذشته از اينکه پادوي رسمي سفارت روس بود، چون مرد ناداني نيز بود، جاسوسان و عاملين رنگارنگ و جورواجور شرکت نفت چون اسکندر سرابي و جاهد و مانند آنها را ميديد و نميشناخت[يا ناديده ميگرفت]، اما به يوسف افتخاري که کارآمدترين پيشکسوت کارگران ايران بود، لکهي بدنامي ميچسباند.»
(نصرتالله جهانشاهلويافشار: سرگذشت ما و بيگانگان:165-166)
ادامه دارد
@amookhtan
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
468.تقريبا" در همه جاي کره زمين ميتوان تخم مرغ را آبپز کرد. اما يکجا وجود دارد که در آن چنين کاري امکانپذير نيست، حتا اگر اجاق داشته باشيد. اين نقطه نوک قله اورست است، يا همان مرتفعترين نقطه از زمين. چرا نميتوان بالاي کوه اورست تخم مرغ آبپز کرد؟
469.در عصر فئوداليسم، گاهي بين دو فئودال رقيب جنگ در ميگرفت و هرکدام رعيتهاي خود را آماده و وارد جنگ تن به تن ميشدند. فئودال پيروز سرزمين فئودال رقيب را غارت ميکرد. اگر اکنون فئودال ميداشتيم چنين اتفاقي روي ميداد؟
Anonymous Quiz
24%
1. بله. چون هنوز رعيت وجود دارد.
76%
2. خير.چون رعيتی که مورداستثمارفئودال قرارگیرد، وجود ندارد. اکنون شیوهی تولید سرمایهداری حاکم است.
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
#تاريخ_معاصر_ايران (63) (از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357) @amookhtan #حافظه_تاريخي #فصل_يکم #نگاهي_کوتاه_به_عصر_قاجار جنبش کارگري دوران محمدرضاشاه الف:ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران جهانشاهلو ميگويد: «... از کمونيستهاي گذشته آقايان يوسف…
#تاريخ_معاصر_ايران (64)
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_يکم
#نگاهي_کوتاه_به_عصر_قاجار
جنبش کارگري دوران محمدرضاشاه
الف:ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران
يوسف افتخاري از حزب توده ميگويد
اکنون در ادامه اين قسمت، نقل قولهايي مستقيما از خاطرات يوسف افتخاري ميآوريم که ببينيم در مورد رفتار و کردار سران حزب توده چه ميگويد: «در اول ماه مه، يازدهم ارديبهشت 1325، به اعضاء دستور داديم که در اسدآباد شميران تجمع کنند که بعدا" با تظاهرات تا تجريش و از آنجا به منزل برگرديم. دستور هم داده بوديم که هيچ چيزي با خود نياوريد. فقط اگر ميخواهيد يک قاشق بياوريد، حتا چنگال هم نياوريد و چاقو هم در جيبتان نباشد. من پيش رئيس کل شهرباني کشور رفتم و گفتم که ما اول ماه مه در اسدآباد شميران جمع ميشويم. آنجا از صبح تا بعدازظهر هستيم. ناهار هم آنجا ميخوريم و دسته جمعي با تظاهرات تا تجريش خواهيم آمد. رئيس کل شهرباني گفت که من به شما مأمورين انتظامي بدهم. گفتم نه. حتا ما دستور داديم که چنگال هم نياورند.
بنابراين ما با کسي دعوا نداريم که مأمور انتظامي داشته باشيم. خودمان هم مأمورين انتظامي نداريم. رئيس شهرباني به کلانتري تجريش تلفن کرد و گفت افتخاري با سنديکايش در شميران جمع ميشوند و من مطمئنم که حرفش درست است و حتا چاقو هم پهلويشان نيست. بنابراين نگران نباشيد. ما مطمئن رفتيم و از صبح تا سه بعدازظهر بوديم. بعدازظهر هم توي استخر شنا ميکرديم. همهي کارگران با خانوادهشان بودند و خيلي هم خوش گذشت. اولين جشن کارگري آنها بود و برايشان بسيار پسنديده بود. توي استخر بوديم که آمدند و گفتند حزب توده به داخل باغ ريخته است. گفتم حزب توده به ما چه کار دارد؟ زود لباس پوشيدم و آمدم. يک حياط کوچکي بود. گفتند آنجا يک عدهيي جمع شدهاند. رفتم آنجا و ديدم بله تودهييها هستند. رضا روستا، دکتر هشترودي، علي زاده، خليل انقلاب و يک عده از چاقوکشهاي حزب توده که بيشتر از مهاجرين بودند. آنجا جمع شدهاند. از آنها پرسيدم امروز روز جشن است، براي چي آمدهايد؟ گفتند ما آمديم که متحد بشويم.
گفتم خب اتحادکردن و متحدشدن به تشکيل جلسه، مطالب را روي کاغذ آوردن و مطالعه احتیاج دارد. شرايطي دارد. چهطور شما آمدهايد اينجا که ما جشن گرفتيم؟ گفت: نه ما آمدهايم با کارگران جشن بگيريم و متحد بشويم. در اين موقع ديدم پشت سرم يک صدايي آمد و يکي داخل حوض افتاد. برگشتم نگاه کردم، يکي از کارگران سنديکاي ما گفت: آقا ميخواست شما را با چاقو بزند من او را توي حوض انداختم. معلوم شد اينها با يک عده چاقوکش آمدهاند و سوءقصدي هم دارند. ديدم آنها مسلحاند و ما هيچ وسيلهيي نداريم. به کارگراني که در آن قسمت بودند گفتم بياييد برويم. يک عده از کارگران ماندند و با تودهييها جر و بحث ميکردند. ما هم به باغ برگشتيم و زن و بچهها را جدا کرده، به يک طرف فرستاديم. من به کارگران گفتم که چوب بشکنيد و محاصرهشان کنيد. عدهيي از آذربايجانيها با ما بودند، آذربايجانيها در جنگ چوب استادند. اينها شروع به بالا رفتن از درخت کردند و به سرعت چوبها را شکستند و آنها را محاصره کردند. گفتم که کارگرانشان را نزنيد و آزاد بگذاريد. اگر چاقوکش داخلشان هست بزنيد.
به هر کدامشان يک چوب ميزدند، زانويش خم ميشد و چاقويش را ميگرفتند. مقداري چاقو گرفتيم چند نفري هم فرار کردند و از ديوار سعدآباد به آن طرف پريدند. آنها را هم نظاميها گرفتند. (اسدآباد ديوار به ديوار سعدآباد بود.) پس از آنکه چاقوکشهايشان خلع سلاح شدند، شروع به زدن رؤسايشان کرديم. خليل انقلاب شروع به داد کشيدن کرد که اشتباه، اشتباه، ما اشتباه کرديم. گفتم اشتباه هم بکنيد بايد چوب بخوريد. يک يا چند چوب به او زدم بعد علي زاده فرار کرد. سرازيري بود افتاد و بقيه هم يکي يکي از رويش رد ميشدند. مرتب ميگفت که بيچاره شدم. گفتم بيچاره هم شدي بايد چوب بخوري، بيچاره هم نشدي بايد چوب بخوري! بعد رضا روستا را زدند. سرش هم طاس بود و يک چوب که خورد خون آمد. خلاصه تودهييها فرار کردند. ما هم همينطور که دسته جمعي بنا بود بياييم صفهايمان را برقرار کرديم و آمديم. تودهييها به کلانتري تجريش ميروند و شکايت ميکنند. روستا سر خون آلود خود را نشان داده و بقيه هم ميگويند که ما را زدهاند. رئيس کلانتري پرسيده بود که شما براي چه به آنجا رفته بوديد. از آمدن آنها مطلع بوديم. ولي شما براي چه رفتيد؟ گفتند ما رفته بوديم متحد بشويم!👇👇👇
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_يکم
#نگاهي_کوتاه_به_عصر_قاجار
جنبش کارگري دوران محمدرضاشاه
الف:ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران
يوسف افتخاري از حزب توده ميگويد
اکنون در ادامه اين قسمت، نقل قولهايي مستقيما از خاطرات يوسف افتخاري ميآوريم که ببينيم در مورد رفتار و کردار سران حزب توده چه ميگويد: «در اول ماه مه، يازدهم ارديبهشت 1325، به اعضاء دستور داديم که در اسدآباد شميران تجمع کنند که بعدا" با تظاهرات تا تجريش و از آنجا به منزل برگرديم. دستور هم داده بوديم که هيچ چيزي با خود نياوريد. فقط اگر ميخواهيد يک قاشق بياوريد، حتا چنگال هم نياوريد و چاقو هم در جيبتان نباشد. من پيش رئيس کل شهرباني کشور رفتم و گفتم که ما اول ماه مه در اسدآباد شميران جمع ميشويم. آنجا از صبح تا بعدازظهر هستيم. ناهار هم آنجا ميخوريم و دسته جمعي با تظاهرات تا تجريش خواهيم آمد. رئيس کل شهرباني گفت که من به شما مأمورين انتظامي بدهم. گفتم نه. حتا ما دستور داديم که چنگال هم نياورند.
بنابراين ما با کسي دعوا نداريم که مأمور انتظامي داشته باشيم. خودمان هم مأمورين انتظامي نداريم. رئيس شهرباني به کلانتري تجريش تلفن کرد و گفت افتخاري با سنديکايش در شميران جمع ميشوند و من مطمئنم که حرفش درست است و حتا چاقو هم پهلويشان نيست. بنابراين نگران نباشيد. ما مطمئن رفتيم و از صبح تا سه بعدازظهر بوديم. بعدازظهر هم توي استخر شنا ميکرديم. همهي کارگران با خانوادهشان بودند و خيلي هم خوش گذشت. اولين جشن کارگري آنها بود و برايشان بسيار پسنديده بود. توي استخر بوديم که آمدند و گفتند حزب توده به داخل باغ ريخته است. گفتم حزب توده به ما چه کار دارد؟ زود لباس پوشيدم و آمدم. يک حياط کوچکي بود. گفتند آنجا يک عدهيي جمع شدهاند. رفتم آنجا و ديدم بله تودهييها هستند. رضا روستا، دکتر هشترودي، علي زاده، خليل انقلاب و يک عده از چاقوکشهاي حزب توده که بيشتر از مهاجرين بودند. آنجا جمع شدهاند. از آنها پرسيدم امروز روز جشن است، براي چي آمدهايد؟ گفتند ما آمديم که متحد بشويم.
گفتم خب اتحادکردن و متحدشدن به تشکيل جلسه، مطالب را روي کاغذ آوردن و مطالعه احتیاج دارد. شرايطي دارد. چهطور شما آمدهايد اينجا که ما جشن گرفتيم؟ گفت: نه ما آمدهايم با کارگران جشن بگيريم و متحد بشويم. در اين موقع ديدم پشت سرم يک صدايي آمد و يکي داخل حوض افتاد. برگشتم نگاه کردم، يکي از کارگران سنديکاي ما گفت: آقا ميخواست شما را با چاقو بزند من او را توي حوض انداختم. معلوم شد اينها با يک عده چاقوکش آمدهاند و سوءقصدي هم دارند. ديدم آنها مسلحاند و ما هيچ وسيلهيي نداريم. به کارگراني که در آن قسمت بودند گفتم بياييد برويم. يک عده از کارگران ماندند و با تودهييها جر و بحث ميکردند. ما هم به باغ برگشتيم و زن و بچهها را جدا کرده، به يک طرف فرستاديم. من به کارگران گفتم که چوب بشکنيد و محاصرهشان کنيد. عدهيي از آذربايجانيها با ما بودند، آذربايجانيها در جنگ چوب استادند. اينها شروع به بالا رفتن از درخت کردند و به سرعت چوبها را شکستند و آنها را محاصره کردند. گفتم که کارگرانشان را نزنيد و آزاد بگذاريد. اگر چاقوکش داخلشان هست بزنيد.
به هر کدامشان يک چوب ميزدند، زانويش خم ميشد و چاقويش را ميگرفتند. مقداري چاقو گرفتيم چند نفري هم فرار کردند و از ديوار سعدآباد به آن طرف پريدند. آنها را هم نظاميها گرفتند. (اسدآباد ديوار به ديوار سعدآباد بود.) پس از آنکه چاقوکشهايشان خلع سلاح شدند، شروع به زدن رؤسايشان کرديم. خليل انقلاب شروع به داد کشيدن کرد که اشتباه، اشتباه، ما اشتباه کرديم. گفتم اشتباه هم بکنيد بايد چوب بخوريد. يک يا چند چوب به او زدم بعد علي زاده فرار کرد. سرازيري بود افتاد و بقيه هم يکي يکي از رويش رد ميشدند. مرتب ميگفت که بيچاره شدم. گفتم بيچاره هم شدي بايد چوب بخوري، بيچاره هم نشدي بايد چوب بخوري! بعد رضا روستا را زدند. سرش هم طاس بود و يک چوب که خورد خون آمد. خلاصه تودهييها فرار کردند. ما هم همينطور که دسته جمعي بنا بود بياييم صفهايمان را برقرار کرديم و آمديم. تودهييها به کلانتري تجريش ميروند و شکايت ميکنند. روستا سر خون آلود خود را نشان داده و بقيه هم ميگويند که ما را زدهاند. رئيس کلانتري پرسيده بود که شما براي چه به آنجا رفته بوديد. از آمدن آنها مطلع بوديم. ولي شما براي چه رفتيد؟ گفتند ما رفته بوديم متحد بشويم!👇👇👇
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
#تاريخ_معاصر_ايران (63) (از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357) @amookhtan #حافظه_تاريخي #فصل_يکم #نگاهي_کوتاه_به_عصر_قاجار جنبش کارگري دوران محمدرضاشاه الف:ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران جهانشاهلو ميگويد: «... از کمونيستهاي گذشته آقايان يوسف…
در همان روز تودهييها از غيبت ما استفاده کرده به دفتر سنديکاي مرکزي ما در لالهزار ميروند و دفاتر و همه وسايل ما را غارت کرده و دزديدند. آنها ميدانستند که در آن موقع سنديکا خالي است. خودشان جايي تظاهرات نداشتند، سنديکايي هم نداشتند بعدا" سنديکايشان را با يک عده مهاجر محکم کردند. دفاتر ما را بردند. ما چيز سري نداشتيم اينها خيال کردند چيزي گيرشان ميآيد. وقتي که از تجريش متفرق شده و به شهر آمديم ديديم که اتحاديه را غارت کردهاند. اين اولين حملهشان به سنديکاي ما بود هم به قصد کشتن و هم براي غارت دفتر سنديکا آمده بودند. فقط ما نبوديم که حزب توده به آنها حمله ميکرد.
اساسا حزب توده مثل اينکه مصمم بود آزادي را از بين ببرد. فقط به ما حمله نميکردند به احزاب ديگر هم حمله ميکردند. حزب توده پانصد نفر از مهاجرين را اجير کرده بود و روزي پنج تومان به اينها ميداد که در حزبشان باشند و هر کجا که لازم است اين پانصد نفر را بفرستند غارت و آدمکشي و زد و خورد بکنند. اگر به هم زدن نطق و صحبتي هم هست اين کارها را انجام بدهند. بنابراين احزاب و يا سازمانهاي ديگر از دست اينها مصونيت نداشتند. فقط يک عدهيي درست شده بود به نام پانايرانيسم اينها هم چماقدار بودند و چوب به دست داشتند. زد و خوردهايي ميکردند. يک روز فکر ميکنم اطراف شاهآباد بود که تودهييها به تشکيلات حزب عدالت علي دشتي و جمال امامي حمله کردند. يک ساختمان بود که رويش آجر بود و اينها تمام آجرها را روي آنها پرت کردند. نميدانم روي چه اصلي تودهييها آزاديها را محدود ميکردند. حتا به تجمعي که براي جشن بينالمللي کارگران تشکيل شده بود حمله کردند.»( دوران سپری شده :خاطرات يوسف افتخاري)
ادامه دارد
@amookhtan
اساسا حزب توده مثل اينکه مصمم بود آزادي را از بين ببرد. فقط به ما حمله نميکردند به احزاب ديگر هم حمله ميکردند. حزب توده پانصد نفر از مهاجرين را اجير کرده بود و روزي پنج تومان به اينها ميداد که در حزبشان باشند و هر کجا که لازم است اين پانصد نفر را بفرستند غارت و آدمکشي و زد و خورد بکنند. اگر به هم زدن نطق و صحبتي هم هست اين کارها را انجام بدهند. بنابراين احزاب و يا سازمانهاي ديگر از دست اينها مصونيت نداشتند. فقط يک عدهيي درست شده بود به نام پانايرانيسم اينها هم چماقدار بودند و چوب به دست داشتند. زد و خوردهايي ميکردند. يک روز فکر ميکنم اطراف شاهآباد بود که تودهييها به تشکيلات حزب عدالت علي دشتي و جمال امامي حمله کردند. يک ساختمان بود که رويش آجر بود و اينها تمام آجرها را روي آنها پرت کردند. نميدانم روي چه اصلي تودهييها آزاديها را محدود ميکردند. حتا به تجمعي که براي جشن بينالمللي کارگران تشکيل شده بود حمله کردند.»( دوران سپری شده :خاطرات يوسف افتخاري)
ادامه دارد
@amookhtan
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
469.در عصر فئوداليسم، گاهي بين دو فئودال رقيب جنگ در ميگرفت و هرکدام رعيتهاي خود را آماده و وارد جنگ تن به تن ميشدند. فئودال پيروز سرزمين فئودال رقيب را غارت ميکرد. اگر اکنون فئودال ميداشتيم چنين اتفاقي روي ميداد؟
470.«تنها تماس اجتماعي افرادبا يکديگر دربسياري از صنايع،سبب ايجادنوعي حس رقابت وتحريک احساس سرزندهگي(animal spirit) ميشود که کارآيي هرفرد کارگر را بالا ميبرد، به نحوي که توليد 12 کارگرکه به اتفاق و همزمان در يک کار روزانهي 144 ساعته کار ميکنند.....
Anonymous Quiz
13%
1.بيش از توليد 12 کارگر منفرد است که هريک 12 ساعت کار کند.
10%
2. و بسيار بيشتر از يک کارگر است که 12 روز متوالي کار کند.
77%
3. گزینههای (1و2) درست هستند، چنین کاری نتیجهی همیاری است.
دو_نوع_مبادله_که_دو_نوع_مالکیت_ایجاد_میکنند.pdf
62.5 KB
🔴دو نوع مبادله که دو نوع مالکيت ايجاد ميکنند
@amookhtan
مبادله نخست
قبل از شروع بحث در مورد دو نوع مبادله که منجر به ايجاد دو نوع مالکيت ميشود، لازم است دو مقوله «ارزش مصرفي» و «ارزش مبادلهيي» را تعريف کنيم:
ارزش مصرفي: محصولات يا فرآوردههايي که توليدکنندههاي اصلي جامعه به منظور مصرف خود و خانواده - نه به خاطر فروش و انباشت ثروت- توليد ميکنند، معمولا" با کميت نازل و با کيفيت بالا، ارزش مصرفي نام دارد، که نيازي ضروري را برطرف ميکند. مانند دهقان گندم توليد ميکند، تا نان تهيه کند و به مصرف خود و خانواده برساند. يا دارنده کارگاه نجاري در و پنجره توليد ميکند، که با مبادله آن، نيازهاي خود و خانواده را تامين کند. يا دستمزد کارگران که آن هم ارزش مصرفي است، کارگر با پول دستمزدش، مصرف مايحتاج خود و خانواده را تهيه ميکند. تا قبل از حاکميت کامل شيوهي توليد سرمايهداري، توليد غالب در جوامع و صورتبنديهاي گذشته، توليد ارزشهاي مصرفي بوده است.
ادامه در پی دی اف
@amookhtan
@amookhtan
مبادله نخست
قبل از شروع بحث در مورد دو نوع مبادله که منجر به ايجاد دو نوع مالکيت ميشود، لازم است دو مقوله «ارزش مصرفي» و «ارزش مبادلهيي» را تعريف کنيم:
ارزش مصرفي: محصولات يا فرآوردههايي که توليدکنندههاي اصلي جامعه به منظور مصرف خود و خانواده - نه به خاطر فروش و انباشت ثروت- توليد ميکنند، معمولا" با کميت نازل و با کيفيت بالا، ارزش مصرفي نام دارد، که نيازي ضروري را برطرف ميکند. مانند دهقان گندم توليد ميکند، تا نان تهيه کند و به مصرف خود و خانواده برساند. يا دارنده کارگاه نجاري در و پنجره توليد ميکند، که با مبادله آن، نيازهاي خود و خانواده را تامين کند. يا دستمزد کارگران که آن هم ارزش مصرفي است، کارگر با پول دستمزدش، مصرف مايحتاج خود و خانواده را تهيه ميکند. تا قبل از حاکميت کامل شيوهي توليد سرمايهداري، توليد غالب در جوامع و صورتبنديهاي گذشته، توليد ارزشهاي مصرفي بوده است.
ادامه در پی دی اف
@amookhtan
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
#تاريخ_معاصر_ايران (64) (از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357) @amookhtan #حافظه_تاريخي #فصل_يکم #نگاهي_کوتاه_به_عصر_قاجار جنبش کارگري دوران محمدرضاشاه الف:ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران يوسف افتخاري از حزب توده ميگويد اکنون در ادامه اين قسمت،…
#تاريخ_معاصر_ايران (65)
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_يکم
#نگاهي_کوتاه_به_عصر_قاجار
جنبش کارگري دوران محمدرضاشاه
الف:ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران
يوسف افتخاري از حزب توده ميگويد
بعد از اين قضيه يک روز مرا به کنسولگري شوروي احضار کردند. يک جواني کنسول بود اسمش يميليانوف بود. چند نفر ديگر هم آنجا نشسته بودند. از موي مشکي و اين چيزهاشون که روس نبودند، مشخص بود که از ارامنه و غير روس بودند. گفتم: چه فرمايشي داريد؟ که نظر استالين اين است که فعلا" حزب توده باشد و ممکن است فردا نباشد. اين يک چيز دائمي نيست. شما بهتر است به حزب توده برويد و در آنجا فعاليت کنيد. گفتم من با آنها نميتوانم کار بکنم. آنها کساني هستند که به رفقايشان خيانت کردند. همديگر را گير دادند. اينها اصلا" اين کاره نيستند.
گفت: شما برويد اصلاحشان کنيد. گفتم آنها نميپذيرند که من داخلشان بروم و يک عده را بيرون کنم، يک عدهي ديگر را بياورم و يا اصلاحاتي بدهم. گفت: ما دستور ميدهيم و شما را قبول ميکنند. برو اصلاحاتي هم بده. نظر استالين هم همين است. گفتم: شما دستور بدهيد قبول ميکنند؟ گفت: بله، قبول ميکنند. گفتم: اختلاف ما سر همين است. ما اختلاف ديگري نداريم. ما ميگوييم که با ارادهي خودمان بايد يک کاري را شروع بکنيم و به آخر برسانيم. اينها اين اراده از خودشان ندارند چون مردمان بيارادهيي هستند ما نميتوانيم با اينها کار بکنيم. کنسول و ديگران اوقاتشان تلخ شد و حالا خوب شد مرا نگرفتند. نگه دارند که پنهاني به روسيه رد کنند. بلند شدم خوشحال بودم که از آن جا به سلامت بيرون آمدم.» (خاطرات افتخاري:92)
بعد از سرکوبي جنبش طبقات اجتماعي آذربايجان و کردستان با چراغ سبز کامل استالين، توسط محمدرضاشاه، در آذر 1325، جنبش مستقل کارگري يوسف افتخاري و دوستاناش هم توسط حزب توده، قلع و قم گرديد. با واقعه بهمن 1327، که منجر به تيراندازي به محمدرضاشاه شد، سران حزب توده هم فرار را برقرار ترجيح دادند، و به همانجايي رفتند، که دستآموز شده بودند.
در ماجراي کودتاي 28 مرداد 1332، هم طبقه کارگران ايران به حاشيه رانده شد، و با ظهور جنايتکارترين سازمان مخوف خاورميانه در سال 1335، يعني ساواک و آموزش کادرهاي آن توسط سازمانهاي اطلاعاتي و امنيتي آمريکا، انگليس و اسرائيل، و حضور دائم يک نفر ساواکي در هر کارخانه، مدرسه، دانشگاه، و ادارهيي، عملا" جامعهي ايران رو به قهقرا رفت. و کوچکترين اعتراضي از هر صنف و طبقهيي، با گلوله پاسخ ميگرفت. مشت نمونه خروار است:
واقعه تاريخي هشت ارديبهشت ۱۳۵۰ چه بود؟
کارخانه جهان چيت کرج متعلق به يکي از بزرگترين سرمايهداران ايران يعني فاتح يزدي بود. اين کارخانه با تجهيزات آلماني در سال ۱۳۳۴ آغاز به کار نمود و در زمان وقوع فاجعه هشت ارديبهشت بيش از ۱۵۰۰ کارگر داشت.
کارگران اين شرکت بزرگ، در نخستين روزهاي ماه ارديبهشت با اعتصاب و تجمع مسالمتآميز در محوطه کارخانه، نسبت به شرايط غيرانساني کار اعتراض کرده و خواستههاي صنفي خود را مطرح کردند. اما با تهديد عوامل کارفرما و نيز مامورين اعزامي سرهنگ منصوري روبرو شدند. به همين خاطر ۱۵۰۰ کارگر جهان چيت در اوج اختناق آريامهري و در يک حرکت شجاعانه، تصميم گرفتند که در مسير جاده قديم کرج – تهران به سوي پايتخت و مجلس حرکت کنند.
به درخواست کارفرما – فاتح غارتگر و جنايتکار- مامورين ژاندارمري در منطقه کاروانسراي سنگي راه را بر انبوه کارگران بستند و زمانيکه قادر نشدند کارگران را پراکنده کنند و به محل کارشان برگردانند، به دستور سرهنگ منصوري، وحشيانه به سوي آنها آتش گشودند و کارگران بيدفاع را به رگبار گلوله بستند.
در اين جنايت هولناک حداقل سه کارگر جان خود را از دست دادند و حدود هشتاد نفر مجروح شدند. جانباختهگان را شبانه و بدون همراهي خانوادههايشان دفن کردند و مجروحين را براي لاپوشاني جنايت، به جاي بيمارستانهاي عمومي، به بيمارستان تحت حفاظت ارتش يعني بيمارستان ۵۰۱ منتقل کردند.
سه سال بعد، چريکهاي فدايي خلق در يک اقدام مسلحانه، صاحب کارخانه جهان چيت _فاتح يزدي_ را در حاليکه از ويلاي خود در تجريش عازم محل کارش بود ترور کردند و کشتند. در اعلاميهيي که اين سازمان منتشر کرد، دليل اين اقدام را جنايت کارفرما و رژيم در ۸ ارديبهشت 1350، اعلام ميکرد.
(منبع:آرش کمانگر مقاله: سرکوب کارگران، نابرابري طبقاتي، غارت و فساد سيستماتيک در دوران پهلوي)
ادامه دارد
@amookhtan
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_يکم
#نگاهي_کوتاه_به_عصر_قاجار
جنبش کارگري دوران محمدرضاشاه
الف:ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران
يوسف افتخاري از حزب توده ميگويد
بعد از اين قضيه يک روز مرا به کنسولگري شوروي احضار کردند. يک جواني کنسول بود اسمش يميليانوف بود. چند نفر ديگر هم آنجا نشسته بودند. از موي مشکي و اين چيزهاشون که روس نبودند، مشخص بود که از ارامنه و غير روس بودند. گفتم: چه فرمايشي داريد؟ که نظر استالين اين است که فعلا" حزب توده باشد و ممکن است فردا نباشد. اين يک چيز دائمي نيست. شما بهتر است به حزب توده برويد و در آنجا فعاليت کنيد. گفتم من با آنها نميتوانم کار بکنم. آنها کساني هستند که به رفقايشان خيانت کردند. همديگر را گير دادند. اينها اصلا" اين کاره نيستند.
گفت: شما برويد اصلاحشان کنيد. گفتم آنها نميپذيرند که من داخلشان بروم و يک عده را بيرون کنم، يک عدهي ديگر را بياورم و يا اصلاحاتي بدهم. گفت: ما دستور ميدهيم و شما را قبول ميکنند. برو اصلاحاتي هم بده. نظر استالين هم همين است. گفتم: شما دستور بدهيد قبول ميکنند؟ گفت: بله، قبول ميکنند. گفتم: اختلاف ما سر همين است. ما اختلاف ديگري نداريم. ما ميگوييم که با ارادهي خودمان بايد يک کاري را شروع بکنيم و به آخر برسانيم. اينها اين اراده از خودشان ندارند چون مردمان بيارادهيي هستند ما نميتوانيم با اينها کار بکنيم. کنسول و ديگران اوقاتشان تلخ شد و حالا خوب شد مرا نگرفتند. نگه دارند که پنهاني به روسيه رد کنند. بلند شدم خوشحال بودم که از آن جا به سلامت بيرون آمدم.» (خاطرات افتخاري:92)
بعد از سرکوبي جنبش طبقات اجتماعي آذربايجان و کردستان با چراغ سبز کامل استالين، توسط محمدرضاشاه، در آذر 1325، جنبش مستقل کارگري يوسف افتخاري و دوستاناش هم توسط حزب توده، قلع و قم گرديد. با واقعه بهمن 1327، که منجر به تيراندازي به محمدرضاشاه شد، سران حزب توده هم فرار را برقرار ترجيح دادند، و به همانجايي رفتند، که دستآموز شده بودند.
در ماجراي کودتاي 28 مرداد 1332، هم طبقه کارگران ايران به حاشيه رانده شد، و با ظهور جنايتکارترين سازمان مخوف خاورميانه در سال 1335، يعني ساواک و آموزش کادرهاي آن توسط سازمانهاي اطلاعاتي و امنيتي آمريکا، انگليس و اسرائيل، و حضور دائم يک نفر ساواکي در هر کارخانه، مدرسه، دانشگاه، و ادارهيي، عملا" جامعهي ايران رو به قهقرا رفت. و کوچکترين اعتراضي از هر صنف و طبقهيي، با گلوله پاسخ ميگرفت. مشت نمونه خروار است:
واقعه تاريخي هشت ارديبهشت ۱۳۵۰ چه بود؟
کارخانه جهان چيت کرج متعلق به يکي از بزرگترين سرمايهداران ايران يعني فاتح يزدي بود. اين کارخانه با تجهيزات آلماني در سال ۱۳۳۴ آغاز به کار نمود و در زمان وقوع فاجعه هشت ارديبهشت بيش از ۱۵۰۰ کارگر داشت.
کارگران اين شرکت بزرگ، در نخستين روزهاي ماه ارديبهشت با اعتصاب و تجمع مسالمتآميز در محوطه کارخانه، نسبت به شرايط غيرانساني کار اعتراض کرده و خواستههاي صنفي خود را مطرح کردند. اما با تهديد عوامل کارفرما و نيز مامورين اعزامي سرهنگ منصوري روبرو شدند. به همين خاطر ۱۵۰۰ کارگر جهان چيت در اوج اختناق آريامهري و در يک حرکت شجاعانه، تصميم گرفتند که در مسير جاده قديم کرج – تهران به سوي پايتخت و مجلس حرکت کنند.
به درخواست کارفرما – فاتح غارتگر و جنايتکار- مامورين ژاندارمري در منطقه کاروانسراي سنگي راه را بر انبوه کارگران بستند و زمانيکه قادر نشدند کارگران را پراکنده کنند و به محل کارشان برگردانند، به دستور سرهنگ منصوري، وحشيانه به سوي آنها آتش گشودند و کارگران بيدفاع را به رگبار گلوله بستند.
در اين جنايت هولناک حداقل سه کارگر جان خود را از دست دادند و حدود هشتاد نفر مجروح شدند. جانباختهگان را شبانه و بدون همراهي خانوادههايشان دفن کردند و مجروحين را براي لاپوشاني جنايت، به جاي بيمارستانهاي عمومي، به بيمارستان تحت حفاظت ارتش يعني بيمارستان ۵۰۱ منتقل کردند.
سه سال بعد، چريکهاي فدايي خلق در يک اقدام مسلحانه، صاحب کارخانه جهان چيت _فاتح يزدي_ را در حاليکه از ويلاي خود در تجريش عازم محل کارش بود ترور کردند و کشتند. در اعلاميهيي که اين سازمان منتشر کرد، دليل اين اقدام را جنايت کارفرما و رژيم در ۸ ارديبهشت 1350، اعلام ميکرد.
(منبع:آرش کمانگر مقاله: سرکوب کارگران، نابرابري طبقاتي، غارت و فساد سيستماتيک در دوران پهلوي)
ادامه دارد
@amookhtan
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
470.«تنها تماس اجتماعي افرادبا يکديگر دربسياري از صنايع،سبب ايجادنوعي حس رقابت وتحريک احساس سرزندهگي(animal spirit) ميشود که کارآيي هرفرد کارگر را بالا ميبرد، به نحوي که توليد 12 کارگرکه به اتفاق و همزمان در يک کار روزانهي 144 ساعته کار ميکنند.....
471.يک درخ گردو در آب و هواي مناسب را در نظر بگيريد. در سالهاي جواني پربار و مفيد، اما با کهولت سن، گرفتار انواع بيمارها و پس مدتي دچار کرمخوردهگي، ناچارا" بايد تعويض و جايگزين شود. عينا" شبيه ...
Anonymous Quiz
9%
1.صورت بنديهاي اجتماعي، اقتصادی که تاريخ مصرف آنها توسط ديالکتيک حرکت به پايان ميرسد.
3%
2. عينا" شبيه زندهگي همهي موجودات زنده که براساس قوانين ديالکتيک سير تکاملي خود را طي ميکنند.
88%
3. گزينهي (1و2) درست هستند زير توسط زيستشناسان و جامعهشناسان، طي دو قرن اخير به اثبات رسيده است.