@amookhtan
🔴واگذاری قسطی ۱۵ هکتار اراضی ملی شمیرانات به قیمت ۱۵ میلیون تومان
🔹در دهههای اخیر، یکی از مدیران دولتی دستور واگذاری ۱۵ هکتار از اراضی ملی در منطقه لالان شهرستان شمیرانات را به یک شرکت وابسته به فردی چهره و مشهور صادر میکند.
🔹این اراضی طی صلح نامه رسمی به قیمت ۱۵ میلیون تومان و پس از اعمال تخفیف ۵۰ درصدی و مابقی به صورت اقساطی به شرکت مذکور واگذار میشود؛ که همین مبلغ نیز تاکنون پرداخت نشده است./ تسنیم
@amookhtan
🔴واگذاری قسطی ۱۵ هکتار اراضی ملی شمیرانات به قیمت ۱۵ میلیون تومان
🔹در دهههای اخیر، یکی از مدیران دولتی دستور واگذاری ۱۵ هکتار از اراضی ملی در منطقه لالان شهرستان شمیرانات را به یک شرکت وابسته به فردی چهره و مشهور صادر میکند.
🔹این اراضی طی صلح نامه رسمی به قیمت ۱۵ میلیون تومان و پس از اعمال تخفیف ۵۰ درصدی و مابقی به صورت اقساطی به شرکت مذکور واگذار میشود؛ که همین مبلغ نیز تاکنون پرداخت نشده است./ تسنیم
@amookhtan
👌2👍1🙏1
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴پدوفیلی چیست؟
🔹 پدوفیل در واقع شخصی است که به کودکان علاقۀ جنسی دارد. در ادبیات فارسی چنین فردی را "بچهباز" یا "شاهدباز" نامیدهاند اما تفاوت ظریفی در کار است و آن اینکه، بچهباز و بویژه شاهدباز به مردانی گفته میشد که به پسربچههای نابالغ یا تازهبالغ میل جنسی داشت، ولی پدوفیل کسی است که به دختربچههای نابالغ یا نوبالغ هم میل جنسی دارد.
👇👇👇
asriran.com/004aXe
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴پدوفیلی چیست؟
🔹 پدوفیل در واقع شخصی است که به کودکان علاقۀ جنسی دارد. در ادبیات فارسی چنین فردی را "بچهباز" یا "شاهدباز" نامیدهاند اما تفاوت ظریفی در کار است و آن اینکه، بچهباز و بویژه شاهدباز به مردانی گفته میشد که به پسربچههای نابالغ یا تازهبالغ میل جنسی داشت، ولی پدوفیل کسی است که به دختربچههای نابالغ یا نوبالغ هم میل جنسی دارد.
👇👇👇
asriran.com/004aXe
@amookhtan
👌1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
941. حافظه تاریخی: حزب کمونيست ايران پس از کنگره موسس (در شهر انزلي از 3 تا 5 خرداد 1299 (23 تا 25 ژوئن1920) برگزار گرديد.)به فعاليتهاي گستردهيي دست زد، جمعيتهاي گوناگوني پديد آورد و نشريات مختلفي را هم منتشر کرد. اين جمعيتها کداماند؟
942. درقديم،پدوفيلي(تمايل جنسي بزرگسالان به کودکان)دربسياري ازموارد رایج بود و درقالب پديدهيي متجلي ميشد که امروزه به آن«کودکهمسري» گفته ميشود پدوفيلي در قالب بچهبازي در بين شاهان و شاهزادهگان ايراني رايج بود. دو شاه بچهباز ایرانی مشهور کداماند؟
Anonymous Quiz
8%
1. رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی
37%
2. شاه اسماعیل صفوی و فتحعلیشاه قاجار
47%
3. ناصرالدینشاه و مظفرالدینشاه قاجار
8%
4. احمدشاه و محمدعلیشاه قاجار
❤1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴خط تولید بستنی به طور صنعتی
#آموختن: آیا موادی که در تولید بستنی صنعتی به کار میرود، سلامتی انسانها را به خطر نمیاندازد؟
کلیهی مواد رنگی به کار برده شده در تولید بستنی از مواد شیمیایی صنعتی با پایهی نفتی است.
آیا گردانندهگان شیوهی تولید سرمایهداری در تولید موادغذایی در صنایع غذایی به فکر سلامتی شهروندان میباشند یا اینکه به فکر پرکردن جیب خود هستند؟
@amookhtan
#آموختن: آیا موادی که در تولید بستنی صنعتی به کار میرود، سلامتی انسانها را به خطر نمیاندازد؟
کلیهی مواد رنگی به کار برده شده در تولید بستنی از مواد شیمیایی صنعتی با پایهی نفتی است.
آیا گردانندهگان شیوهی تولید سرمایهداری در تولید موادغذایی در صنایع غذایی به فکر سلامتی شهروندان میباشند یا اینکه به فکر پرکردن جیب خود هستند؟
@amookhtan
❤5🙏1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
942. درقديم،پدوفيلي(تمايل جنسي بزرگسالان به کودکان)دربسياري ازموارد رایج بود و درقالب پديدهيي متجلي ميشد که امروزه به آن«کودکهمسري» گفته ميشود پدوفيلي در قالب بچهبازي در بين شاهان و شاهزادهگان ايراني رايج بود. دو شاه بچهباز ایرانی مشهور کداماند؟
943.حافظه تاريخي: حزب کمونيست ايران پس از کنگره موسس (در شهر انزلي از 3 تا 5 خرداد 1299 (23 تا 25 ژوئن1920) برگزار گرديد.)به فعاليتهاي گستردهيي دست زد، جمعيتهاي گوناگوني پديد آورد و نشريات مختلفي را هم منتشر کرد. نشريات حزب کداماند؟
Anonymous Quiz
6%
1. کمونيست؛ ارگان حزب به سردبيري محمدجواد پيشهوري و همکاري کامران آقازاده و نعمت بصير، که در گيلان؛
6%
2. روزنامه حقيقت به سردبيري سيدمحمد دهگان، به عنوان ارگان مرکزي اتحاديههاي کارگري اما بعد به ارگان
0%
3. کار و پيکار -۱2۹۹- ۱302/ ۱۹2۱-۱۹23-؛ 4. هفته نامه خلق؛5.پيک رشت که در سراسر ايران پخش ميشد؛
0%
6.مجله تئوريک جرقه. 7. نصيحت قزوين به سردبيري ميرزا يحيي واعظ قزويني؛
3%
8. روزنامه عدالت به مديريت حسن ضيا، 9. انقلاب سرخ به مديريت ابوالقاسم ذره شاعر معروف؛
0%
10.لواي سرخ ارگان جمهوري شورايي ايران به سردبيري عبدالحسين حسابی
3%
11. ايران سرخ، به سردبيري لادبن اسفندياري- برادرنيمايوشيج؛12. تکامل ارگان اتحاديههاي کارگري تبريز،
0%
12. کارگردرخوي به سردبيري ميرمهدي که شخصيتي محترم وموسس مدسه دخترانه اين شهر که عضوحزب کمونيست بود.
72%
13. همهی موارد درست است.
9%
14. فقط گزینهی یک درست است.
❤1
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (1)
يا چهگونه نيمي از عمرم را در يک «فرقهي انقلابي» گذراندم و نيمي ديگر را صرف فهميدنِ چرايش کردم!
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
مقدمهي مترجم
متن پيش رو از آن جهت اهميت دارد که به تجربهاي آشنا براي بسياري از چپهاي ايراني ميپردازد؛ زندگي در دل جزم، فرقهگرايي و خيالهايي که روزي انقلابي مينمودند و امروزه بسياري از آنها به سکوت يا پشيماني ختم شدهاند. صداي کساني که دربارهي اين تجربهها مينويسند يا صادقانه بازانديشي ميکنند، هنوز آنطور که بايد شنيده نميشود. ما نياز داريم دربارهي اين جزمها، فرقهگراييها و توهمها حرف بزنيم؛ بيآنکه از بازانديشي گذشته بترسيم و بيآنکه خود را در نقش قرباني جا بزنيم.
متني که ميخوانيد، ترکيبيست از روايت شخصي، نقد سياسي و تأملي صادقانه بر مسيرهاي طيشده و طينشدني چپ راديکال در قرن بيستم و بيستويکم. اين نوشته، نه صرفاً خاطرهنگاريست و نه اعترافنامه؛ صداييست برخاسته از دل تجربه، که بيآنکه بخواهد آموزگار باشد، ما را به انديشيدن فراميخواند؛ نه فقط دربارهي تاريخ و شکستهايش، بلکه دربارهي خود ما، جزمهايمان، و آنچه هنوز ممکن است.
باب مايرز، نويسندهي اين متن، بيپرده از همراهيها و گسستهايش با جريانهاي چپ مينويسد؛ از آرمانهايي که به ابزار بدل شدند، و از امکان زيستن دوبارهي اميد. باب بهترين دوست هفتادوچهارسالهي انگليسي من است. رفيقي که براي من تنها يک دوست نيست، بلکه ذهني بيدار، زيبا و سراسر صداقت است. در طول اين سالها، بارها با او دربارهي سياست، قدرت، آزادي، شکست و امکان رهايي گفتوگو کردهايم؛ با هم خنديدهايم، گريستهايم، نقد کردهايم و نقد شنيدهايم. آنچه همواره در باب ستودهام، نه تنها عمق تجربهاش، بلکه صداقتش و شهامتش در شکستن بتهاييست که خود نيز روزگاري در ساختنشان نقش داشته.
باب مايرز در ۱۹۴۹ در لندن، از پدري کارگر و مادري از طبقهي متوسط متولد شد. جوانياش با پيوستن به حزب کارگر و سپس حزب انقلابي کارگران آغاز شد. سالها در صنايع هوافضا و خودروسازي، بهعنوان ورقکار فلز و نمايندهي ارشد اتحاديهي کارگران فعاليت کرد. در آفريقاي جنوبي دوران آپارتايد، با فلزکاران راديکال همکاري داشت؛ و پس از بازگشت به دانشگاه و تحصيل در رشتهي فيزيک، يکي از سازماندهندگان اصلي کمکرساني کارگران به شهر چندقوميتي و محاصرهشدهي توزلا در بوسني شد. پس از فروپاشي حزبش، از تعلقات حزبي فاصله گرفت و به منتقدي صريحگو اما اهل تأمل بدل شد، بيآنکه هرگز از آرمان رهايي و رؤياي انقلاب دل برکند.
ترجمهي نوشتهي او براي من دشوار، اما لذتبخش بود. دشوار از آن رو که مرا با زخمهاي خودم روبهرو کرد؛ با جزمهايي که زماني به آنها چنگ زده بودم، با آرزوهايي که به بازي گرفته شدند و با صداهايي که خاموش شدند. و لذتبخش، چون اين نوشته از آن جنس است که دروغ نميگويد: صادق است، بيپيرايه است و در عين سادگي، عميق. اميدوارم اين متن لبخندي بياورد، چيني بر پيشاني بنشاند، و در دلمان اثري بگذارد؛ باب گفتوگو را باز کند، همانگونه که باب ميخواهد. و چه خوب خواهد بود اگر اين ترجمه الهامبخش مري، شريک زندگي باب ــ زني فمينيست، انديشمند و جسور ــ باشد؛ تا او نيز بنويسد و من، با همان عشق، ترجمهي صداي او را بر عهده بگيرم.
ادامه دارد
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (1)
يا چهگونه نيمي از عمرم را در يک «فرقهي انقلابي» گذراندم و نيمي ديگر را صرف فهميدنِ چرايش کردم!
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
مقدمهي مترجم
متن پيش رو از آن جهت اهميت دارد که به تجربهاي آشنا براي بسياري از چپهاي ايراني ميپردازد؛ زندگي در دل جزم، فرقهگرايي و خيالهايي که روزي انقلابي مينمودند و امروزه بسياري از آنها به سکوت يا پشيماني ختم شدهاند. صداي کساني که دربارهي اين تجربهها مينويسند يا صادقانه بازانديشي ميکنند، هنوز آنطور که بايد شنيده نميشود. ما نياز داريم دربارهي اين جزمها، فرقهگراييها و توهمها حرف بزنيم؛ بيآنکه از بازانديشي گذشته بترسيم و بيآنکه خود را در نقش قرباني جا بزنيم.
متني که ميخوانيد، ترکيبيست از روايت شخصي، نقد سياسي و تأملي صادقانه بر مسيرهاي طيشده و طينشدني چپ راديکال در قرن بيستم و بيستويکم. اين نوشته، نه صرفاً خاطرهنگاريست و نه اعترافنامه؛ صداييست برخاسته از دل تجربه، که بيآنکه بخواهد آموزگار باشد، ما را به انديشيدن فراميخواند؛ نه فقط دربارهي تاريخ و شکستهايش، بلکه دربارهي خود ما، جزمهايمان، و آنچه هنوز ممکن است.
باب مايرز، نويسندهي اين متن، بيپرده از همراهيها و گسستهايش با جريانهاي چپ مينويسد؛ از آرمانهايي که به ابزار بدل شدند، و از امکان زيستن دوبارهي اميد. باب بهترين دوست هفتادوچهارسالهي انگليسي من است. رفيقي که براي من تنها يک دوست نيست، بلکه ذهني بيدار، زيبا و سراسر صداقت است. در طول اين سالها، بارها با او دربارهي سياست، قدرت، آزادي، شکست و امکان رهايي گفتوگو کردهايم؛ با هم خنديدهايم، گريستهايم، نقد کردهايم و نقد شنيدهايم. آنچه همواره در باب ستودهام، نه تنها عمق تجربهاش، بلکه صداقتش و شهامتش در شکستن بتهاييست که خود نيز روزگاري در ساختنشان نقش داشته.
باب مايرز در ۱۹۴۹ در لندن، از پدري کارگر و مادري از طبقهي متوسط متولد شد. جوانياش با پيوستن به حزب کارگر و سپس حزب انقلابي کارگران آغاز شد. سالها در صنايع هوافضا و خودروسازي، بهعنوان ورقکار فلز و نمايندهي ارشد اتحاديهي کارگران فعاليت کرد. در آفريقاي جنوبي دوران آپارتايد، با فلزکاران راديکال همکاري داشت؛ و پس از بازگشت به دانشگاه و تحصيل در رشتهي فيزيک، يکي از سازماندهندگان اصلي کمکرساني کارگران به شهر چندقوميتي و محاصرهشدهي توزلا در بوسني شد. پس از فروپاشي حزبش، از تعلقات حزبي فاصله گرفت و به منتقدي صريحگو اما اهل تأمل بدل شد، بيآنکه هرگز از آرمان رهايي و رؤياي انقلاب دل برکند.
ترجمهي نوشتهي او براي من دشوار، اما لذتبخش بود. دشوار از آن رو که مرا با زخمهاي خودم روبهرو کرد؛ با جزمهايي که زماني به آنها چنگ زده بودم، با آرزوهايي که به بازي گرفته شدند و با صداهايي که خاموش شدند. و لذتبخش، چون اين نوشته از آن جنس است که دروغ نميگويد: صادق است، بيپيرايه است و در عين سادگي، عميق. اميدوارم اين متن لبخندي بياورد، چيني بر پيشاني بنشاند، و در دلمان اثري بگذارد؛ باب گفتوگو را باز کند، همانگونه که باب ميخواهد. و چه خوب خواهد بود اگر اين ترجمه الهامبخش مري، شريک زندگي باب ــ زني فمينيست، انديشمند و جسور ــ باشد؛ تا او نيز بنويسد و من، با همان عشق، ترجمهي صداي او را بر عهده بگيرم.
ادامه دارد
@amookhtan
❤2👍1🙏1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
@amookhtan 🔴 #حافظه_تاريخي #ازآناکسيماندرتامارکس (1) يا چهگونه نيمي از عمرم را در يک «فرقهي انقلابي» گذراندم و نيمي ديگر را صرف فهميدنِ چرايش کردم! نوشته: #بابمايرز ترجمهي: لعيا هوشياري مقدمهي مترجم متن پيش رو از آن جهت اهميت دارد که به تجربهاي…
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (2)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
#مقدمهي_نويسنده
در نوجوانيام در بريتانياي دههي ۱۹۶۰، به «سوسياليستهاي جوان حزب کارگر» [Labour Party Young Socialists] پيوستم، اما خيلي زود از جلسات هفتگي خسته و از دولت تازهمنتخب هارولد ويلسون دلسرد شدم. افزون بر اين (بيپرده بگويم)، در حزب کارگر محلمان هيچ دختري نبود که از او خوشم بيايد! پس به جنبش جوانان «اتحادسوسياليستيکارگري»[youth movement of the Socialist Labour League] کوچ کردم، که بعدها «حزب انقلابي کارگران»[Workers’ Revolutionary Party] نام گرفت. خيال ميکردم مارکسيست انقلابي شدهام.
بيش از بيست سال بعد، در ۱۹۸۵، حزب انقلابي کارگران از هم فروپاشيد؛ زماني که روشن شد، جري هيلي[Gerry Healy] کسي که براي دههها همهکارهي حزب بود، يک سوءاستفادهگر جنسي زنجيرهاي است که از وفاداري زنان جوان عضو حزب، براي ارضاي جنسي و خودشيفتگياش سوءاستفاده ميکرد. برخي از اعضا همراه با اين دبيرکل رسواشده از حزب جدا شدند، بيآنکه گويي در رفتار او ايرادي باشد. گروهي ديگر بر آن شدند که حزب را، همچون گذشته اما بدون آن «سيب فاسد»، ادامه دهند و عدهاي از ما شروع کرديم به انديشيدن. خيلي زود دريافتيم که حزب «انقلابي» ما، درون خود، تمام روابط و روانشناسي يک فرقهي مذهبي را داشت.
اکنون، در ۷۵ سالگي، با اطمينان نسبتاً زيادي ميتوانم بگويم که ما نهفقط ظاهر يک گروه مذهبي را داشتيم، بلکه شيوهي نگاهمان به جهان و شيوهي فهممان از وقايع، بر پايهي همان رويکردي بنا شده بود که در بنيانِ تمام تفکر مذهبي وجود دارد. ما در عمل، مارکس را به خدا و نوشتههايش را به کتاب مقدس بدل کرده بوديم.
اگر اين فقط يک ويژگي خاص حزب حزب انقلابي کارگران بود، حزبي که حالا کموبيش از ميان رفته، هرگز وقت خودم، يا وقت شما را با نوشتن اين مطالب تلف نميکردم. اما من همان الگوي فکري را در بسياري از سازمانهايي ميبينم که مدعياند راه انقلاب را ميشناسند. ميتوان از زواياي گوناگون به فهم اين پديده پرداخت، و مسيري که اکنون در پيش گرفتهام شايد بسيار دور از هياهو و جدلهاي سياسي مربوط به وضعيت فعلي به نظر برسد.
اما گاهي مفيد است يک گام به عقب برداريم و از زاويهاي متفاوت به مسائل نگاه کنيم. بعد از خواندن چندين کتاب از فيزيکدان کوانتومي شگفتانگيز ايتاليايي، کارلو روولي [CarloRovelli]، شروع به تفکر دربارهي آنچه که در ادامه ميآيد کردم. اين نوشته ترکيبي است از مخالفت پرشور او با جزمگرايي و تجربيات شخصي من از شصت سال حضور در جنبش کارگري و محافل راديکال.[ تمامي کتابهاي کارلو روولي جذاباند، اما اگر پيشزمينهاي در فيزيک نداريد، پيشنهاد ميکنم با آناکسيماندر شروع کنيد.]
#روزهاي_اميد
وقتي به حزب انقلابي کارگران پيوستم، احساس ميکردم انقلاب در فاصلهي چند قدمي است. قطعاً تنها کسي نبودم که چنين احساسي داشتم. در مارس ۱۹۶۸، بيرون سفارت آمريکا در لندن بودم؛ همانجا که صدها هزار معترض ضد جنگ ويتنام با پليس درگير شدند. دوستم دستگير شد و يک ماه به زندان افتاد. چند ماه بعد، در پاريس بودم؛ همان هنگام که ژاندارمها پس از موج عظيم اعتراضهاي دانشجويي، دوباره خيابانها را به کنترل درميآوردند؛ اعترضاتي که کشور را فلج کرده بود. يک سال بعد، در ۱۹۶۹، خواننده و ترانهسرا، ثاندراکلاپ نيومن[Thunderclap Newman]، با ترانهاش «چيزي در هواست» به صدر جدول موسيقي بريتانيا رسيد.
#سلاح و فشنگ را پخش کنيد،
راهمان را با آتش خواهيم گشود،
دير يا زود بايد يکي شويم،
چرا که انقلاب اينجاست ــ و خودت ميداني که راهِ درست همين است…
#بايد همين حالا متحد شويم!
اين فقط يک آهنگ جذاب نبود. کلمات آن با خواستههاي بسياري از جوانان براي تغيير در جنبههاي مختلف زندگيشان همخواني داشت. البته انقلاب براي هر کس معنايي داشت. براي من، چيزي شبيه به انقلاب روسيه بود. در اروپا، اين دوره شاهد موجهاي عظيم اعتصابهاي کارگري و اعتراضهاي خياباني جوانان بود.
دانشآموزان مدارس دست به اعتصاب زدند. معلمان برنامههاي درسي متفاوتي ترتيب دادند. در تلويزيون، نمايشهاي هفتگياي چون « «کارِ بينام و نشان»[ The Lump]، «کتي بيا خانه»[Cathy Come Home] و «شعلهي بزرگ»[The Big Flame] پخش ميشد. ميليونها نفر اين نمايشهاي راديکال دربارهي مشکلات طبقهي کارگر را ميديدند و روز بعد در محل کار از آنها سخن ميگفتند.
#چند_خاطرهي_شخصي_از_آن_دوران
ادامه دارد
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (2)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
#مقدمهي_نويسنده
در نوجوانيام در بريتانياي دههي ۱۹۶۰، به «سوسياليستهاي جوان حزب کارگر» [Labour Party Young Socialists] پيوستم، اما خيلي زود از جلسات هفتگي خسته و از دولت تازهمنتخب هارولد ويلسون دلسرد شدم. افزون بر اين (بيپرده بگويم)، در حزب کارگر محلمان هيچ دختري نبود که از او خوشم بيايد! پس به جنبش جوانان «اتحادسوسياليستيکارگري»[youth movement of the Socialist Labour League] کوچ کردم، که بعدها «حزب انقلابي کارگران»[Workers’ Revolutionary Party] نام گرفت. خيال ميکردم مارکسيست انقلابي شدهام.
بيش از بيست سال بعد، در ۱۹۸۵، حزب انقلابي کارگران از هم فروپاشيد؛ زماني که روشن شد، جري هيلي[Gerry Healy] کسي که براي دههها همهکارهي حزب بود، يک سوءاستفادهگر جنسي زنجيرهاي است که از وفاداري زنان جوان عضو حزب، براي ارضاي جنسي و خودشيفتگياش سوءاستفاده ميکرد. برخي از اعضا همراه با اين دبيرکل رسواشده از حزب جدا شدند، بيآنکه گويي در رفتار او ايرادي باشد. گروهي ديگر بر آن شدند که حزب را، همچون گذشته اما بدون آن «سيب فاسد»، ادامه دهند و عدهاي از ما شروع کرديم به انديشيدن. خيلي زود دريافتيم که حزب «انقلابي» ما، درون خود، تمام روابط و روانشناسي يک فرقهي مذهبي را داشت.
اکنون، در ۷۵ سالگي، با اطمينان نسبتاً زيادي ميتوانم بگويم که ما نهفقط ظاهر يک گروه مذهبي را داشتيم، بلکه شيوهي نگاهمان به جهان و شيوهي فهممان از وقايع، بر پايهي همان رويکردي بنا شده بود که در بنيانِ تمام تفکر مذهبي وجود دارد. ما در عمل، مارکس را به خدا و نوشتههايش را به کتاب مقدس بدل کرده بوديم.
اگر اين فقط يک ويژگي خاص حزب حزب انقلابي کارگران بود، حزبي که حالا کموبيش از ميان رفته، هرگز وقت خودم، يا وقت شما را با نوشتن اين مطالب تلف نميکردم. اما من همان الگوي فکري را در بسياري از سازمانهايي ميبينم که مدعياند راه انقلاب را ميشناسند. ميتوان از زواياي گوناگون به فهم اين پديده پرداخت، و مسيري که اکنون در پيش گرفتهام شايد بسيار دور از هياهو و جدلهاي سياسي مربوط به وضعيت فعلي به نظر برسد.
اما گاهي مفيد است يک گام به عقب برداريم و از زاويهاي متفاوت به مسائل نگاه کنيم. بعد از خواندن چندين کتاب از فيزيکدان کوانتومي شگفتانگيز ايتاليايي، کارلو روولي [CarloRovelli]، شروع به تفکر دربارهي آنچه که در ادامه ميآيد کردم. اين نوشته ترکيبي است از مخالفت پرشور او با جزمگرايي و تجربيات شخصي من از شصت سال حضور در جنبش کارگري و محافل راديکال.[ تمامي کتابهاي کارلو روولي جذاباند، اما اگر پيشزمينهاي در فيزيک نداريد، پيشنهاد ميکنم با آناکسيماندر شروع کنيد.]
#روزهاي_اميد
وقتي به حزب انقلابي کارگران پيوستم، احساس ميکردم انقلاب در فاصلهي چند قدمي است. قطعاً تنها کسي نبودم که چنين احساسي داشتم. در مارس ۱۹۶۸، بيرون سفارت آمريکا در لندن بودم؛ همانجا که صدها هزار معترض ضد جنگ ويتنام با پليس درگير شدند. دوستم دستگير شد و يک ماه به زندان افتاد. چند ماه بعد، در پاريس بودم؛ همان هنگام که ژاندارمها پس از موج عظيم اعتراضهاي دانشجويي، دوباره خيابانها را به کنترل درميآوردند؛ اعترضاتي که کشور را فلج کرده بود. يک سال بعد، در ۱۹۶۹، خواننده و ترانهسرا، ثاندراکلاپ نيومن[Thunderclap Newman]، با ترانهاش «چيزي در هواست» به صدر جدول موسيقي بريتانيا رسيد.
#سلاح و فشنگ را پخش کنيد،
راهمان را با آتش خواهيم گشود،
دير يا زود بايد يکي شويم،
چرا که انقلاب اينجاست ــ و خودت ميداني که راهِ درست همين است…
#بايد همين حالا متحد شويم!
اين فقط يک آهنگ جذاب نبود. کلمات آن با خواستههاي بسياري از جوانان براي تغيير در جنبههاي مختلف زندگيشان همخواني داشت. البته انقلاب براي هر کس معنايي داشت. براي من، چيزي شبيه به انقلاب روسيه بود. در اروپا، اين دوره شاهد موجهاي عظيم اعتصابهاي کارگري و اعتراضهاي خياباني جوانان بود.
دانشآموزان مدارس دست به اعتصاب زدند. معلمان برنامههاي درسي متفاوتي ترتيب دادند. در تلويزيون، نمايشهاي هفتگياي چون « «کارِ بينام و نشان»[ The Lump]، «کتي بيا خانه»[Cathy Come Home] و «شعلهي بزرگ»[The Big Flame] پخش ميشد. ميليونها نفر اين نمايشهاي راديکال دربارهي مشکلات طبقهي کارگر را ميديدند و روز بعد در محل کار از آنها سخن ميگفتند.
#چند_خاطرهي_شخصي_از_آن_دوران
ادامه دارد
@amookhtan
❤2🙏1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
943.حافظه تاريخي: حزب کمونيست ايران پس از کنگره موسس (در شهر انزلي از 3 تا 5 خرداد 1299 (23 تا 25 ژوئن1920) برگزار گرديد.)به فعاليتهاي گستردهيي دست زد، جمعيتهاي گوناگوني پديد آورد و نشريات مختلفي را هم منتشر کرد. نشريات حزب کداماند؟
944. پدوفيلي يا پدوفيليا (Pedophilia) يکي ازاختلالات جنسي شناختهشده درروانپزشکي وروانشناسي باليني است که باتمايل جنسي بزرگسالان به کودکان پيش از بلوغ مشخص ميشود. به فرد بزرگسالي که چنين تمايلي دارد، پدوفيل گفته ميشود. فرق پدوفيل با بچهباز در چیست؟
Anonymous Quiz
6%
1. بچهباز به مرداني گفته ميشد که به پسربچههاي نابالغ يا تازهبالغ ميل جنسي دارند
15%
2. اما پدوفيل کسي است که به دختربچههاي نابالغ يا نوبالغ علاوه بر پسربچهها،هم ميل جنسي دارد.
79%
3. گزینه 1 و 2 درست است.
0%
4. گزینه 1 و 2 درست نیست.
❤1👍1🙏1
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴ستم درونیشده و تناقض مهاجران ضد مهاجر: مرزهای مبهم ستمگر و ستمدیده
قصد این نوشته تقلیل مسائل پیچیدهٔ سیاسی-اجتماعی به پدیدههایی صرفاً روانی نیست؛ بلکه تأکید بر این است که در کنار عوامل ساختاری، اقتصادی و سیاسی، در نظر گرفتن بُعد روانشناختیِ رفتارهای جمعی میتواند زاویهای تازه برای فهم این پدیدهها بگشاید.
در سالهای اخیر به طور عريان دیدهایم که برخی مهاجران، حتی کسانی که زمانی "غیرقانونی" بودند، امروز از اخراج مهاجران دیگر حمایت میکنند. نمونهای تازه، حضور گروهی از مهاجران ایرانی در کنار پشتيبانان سياست طرد مهاجران در لندن بود. پرسش این است: چگونه کسانی که خود مهاجرند، میتوانند چنین همصداییای با سیاستهای طرد داشته باشند؟ پاسخ کوتاه آن ازخودبیگانگی و ستمپذیری عمیق است. ازخودبیگانگی یعنی فاصلهگرفتن از ریشهها و ارزشهای فرهنگی خویش، که فرد را آماده میکند ارزشهای سرکوبگر مسلط را بپذیرد.
ستم تنها حاصل رفتار فردی نیست، بلکه در ساختارهای اجتماعی ریشه دارد. ستم ساختاری در نظامهایی مانند آموزش، بهداشت، اشتغال و قانون حضور دارد و نابرابری را در زندگی روزمره بازتولید میکند. این نابرابریها اغلب به ستم درونیشده میانجامد:
جایی که افراد کلیشههای منفی دربارهٔ خود را میپذیرند و دچار شرم، تردید نسبت به خود و گسست از هویت فرهنگی میشوند. نمودهای آن را میتوان در رنگگرایی میان گروههای قومی دید؛ وضعیتی که در آن تیرگی یا روشنی پوست مبنای ارزشگذاری میشود و تبعیض بازتولید میگردد. همین سازوکار را میتوان در رفتار برخی مهاجران علیه مهاجران دیگر یا در زنان دید که هنجارهای جنسیتی آسیبزا را به یکدیگر تحمیل میکنند.
یکی از پیامدهای ستم درونیشده ستم درونگروهی است؛ زمانی که خشم ناشی از ستم به درون جامعه بازمیگردد و ناکامیها از طریق خشونت، تمسخر یا قضاوت بر سر همگروهیها تخلیه میشود. این وضعیت معمولاً ناشی از محدودیتهای ساختاری است که مسیر ارتقا را مسدود کردهاند. الگوی مشابه آن ذهنیت خرچنگی است: تخریب موفقیت دیگران به جای حمایت از آنها، درست مانند خرچنگهایی که مانع بیرون آمدن همنوع خود از سطل میشوند. هر دو روند انسجام جمعی را تضعیف کرده و افراد را به سمت تنهایی و بیپشتیبانی میرانند. در کنار آن، باور به اینکه هرکس "دقیقاً همان را که سزاوارش است دریافت میکند"، یا همان پدیدهٔ جهان عادل ، گرچه به برخی حس نظم میدهد، در عمل اغلب به سرزنش قربانیان و نادیده گرفتن ساختارهای ناعادلانه منجر میشود.
تناقض ظاهریِ "مهاجر علیه مهاجر" نیز در همین چارچوب معنا پیدا میکند. بسیاری از این افراد سالها تحت فشار زیستهاند و ارزششان مداوماً انکار شده است؛ نتیجهٔ این وضعیت، پذیرش همان روایتهای منفی است که روزی علیه خودشان به کار میرفت، بیآنکه در نظر آورند که بخش بزرگی از مهاجرتها پیامد سیاستهای جنگطلبانهٔ قدرتهای بزرگ و حکومتهای اقتدارگراست. از دل همین فرایند، ستم درونگروهی و ذهنیت خرچنگی پدید میآید. در این میان تبلیغات هویتی نقشی اساسی دارد: روایتهای سیاسی و رسانهای که فرد را وادار میکنند برای پذیرفتهشدن در جامعهٔ میزبان، مرز خود را با دیگر مهاجران پررنگتر کند.
نمونهٔ برخی از ایرانیان خارج از كشور را میتوان همینگونه توضیح داد. ستم درونیشده و ازخودبیگانگی آنان را آماده پذیرش روایتهای طردکننده کرده است. در کنار آن، عوامل سیاسی و ایدئولوژیک نیز مؤثرند:
همسویی با راستگرایان غربی برای جلب حمایت، نمایش تصویر "مهاجران خوب" و پیوند با نوعی ملیگرایی افراطى. همصدایی با سرکوبگر برای این افراد احساسی کاذب از قدرت و تعلق ایجاد میکند؛ حسی که در واقع تلاشی برای پنهانکردن ترس عمیق از طردشدگی و تحقیر است. با این حال، در برابر این چرخههای آسیبزا، سازوکارهایی هم برای مقاومت و ترمیم وجود دارند.
یکی از مهمترین آنها استقلال فرهنگی است؛ یعنی توانایی یک جامعه برای حفظ سنتها، زبان و ارزشهایش که میتواند منبع تابآوری و احساس تعلق باشد. اما این نیز اگر به سختگیری افراطی بیانجامد، به “پلیس هویت” بدل میشود؛ جایی که برخی دیگران را به “کماصالتی” متهم میکنند و به جای انسجام، شکاف میآفرینند.
مفاهیمی که در این متن از آن ها نام برده شد صرفاً نظریههای انتزاعی نیستند، بلکه واقعیتهای زیستهایاند که تعیین میکنند افراد چگونه خود را میبینند و با دیگران و نظامهای نابرابر چگونه مواجه میشوند. این روشن می کند که نجات انسان تحت ستم و توانمندی جامعه تنها زمانی ممکن است که به جای بازتولید ستم، روایتهای طردکننده به چالش کشیده شوند و همبستگی جمعی پرورانده شود.
دكتر نورايمان قهارى، روانشناس✍️
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴ستم درونیشده و تناقض مهاجران ضد مهاجر: مرزهای مبهم ستمگر و ستمدیده
قصد این نوشته تقلیل مسائل پیچیدهٔ سیاسی-اجتماعی به پدیدههایی صرفاً روانی نیست؛ بلکه تأکید بر این است که در کنار عوامل ساختاری، اقتصادی و سیاسی، در نظر گرفتن بُعد روانشناختیِ رفتارهای جمعی میتواند زاویهای تازه برای فهم این پدیدهها بگشاید.
در سالهای اخیر به طور عريان دیدهایم که برخی مهاجران، حتی کسانی که زمانی "غیرقانونی" بودند، امروز از اخراج مهاجران دیگر حمایت میکنند. نمونهای تازه، حضور گروهی از مهاجران ایرانی در کنار پشتيبانان سياست طرد مهاجران در لندن بود. پرسش این است: چگونه کسانی که خود مهاجرند، میتوانند چنین همصداییای با سیاستهای طرد داشته باشند؟ پاسخ کوتاه آن ازخودبیگانگی و ستمپذیری عمیق است. ازخودبیگانگی یعنی فاصلهگرفتن از ریشهها و ارزشهای فرهنگی خویش، که فرد را آماده میکند ارزشهای سرکوبگر مسلط را بپذیرد.
ستم تنها حاصل رفتار فردی نیست، بلکه در ساختارهای اجتماعی ریشه دارد. ستم ساختاری در نظامهایی مانند آموزش، بهداشت، اشتغال و قانون حضور دارد و نابرابری را در زندگی روزمره بازتولید میکند. این نابرابریها اغلب به ستم درونیشده میانجامد:
جایی که افراد کلیشههای منفی دربارهٔ خود را میپذیرند و دچار شرم، تردید نسبت به خود و گسست از هویت فرهنگی میشوند. نمودهای آن را میتوان در رنگگرایی میان گروههای قومی دید؛ وضعیتی که در آن تیرگی یا روشنی پوست مبنای ارزشگذاری میشود و تبعیض بازتولید میگردد. همین سازوکار را میتوان در رفتار برخی مهاجران علیه مهاجران دیگر یا در زنان دید که هنجارهای جنسیتی آسیبزا را به یکدیگر تحمیل میکنند.
یکی از پیامدهای ستم درونیشده ستم درونگروهی است؛ زمانی که خشم ناشی از ستم به درون جامعه بازمیگردد و ناکامیها از طریق خشونت، تمسخر یا قضاوت بر سر همگروهیها تخلیه میشود. این وضعیت معمولاً ناشی از محدودیتهای ساختاری است که مسیر ارتقا را مسدود کردهاند. الگوی مشابه آن ذهنیت خرچنگی است: تخریب موفقیت دیگران به جای حمایت از آنها، درست مانند خرچنگهایی که مانع بیرون آمدن همنوع خود از سطل میشوند. هر دو روند انسجام جمعی را تضعیف کرده و افراد را به سمت تنهایی و بیپشتیبانی میرانند. در کنار آن، باور به اینکه هرکس "دقیقاً همان را که سزاوارش است دریافت میکند"، یا همان پدیدهٔ جهان عادل ، گرچه به برخی حس نظم میدهد، در عمل اغلب به سرزنش قربانیان و نادیده گرفتن ساختارهای ناعادلانه منجر میشود.
تناقض ظاهریِ "مهاجر علیه مهاجر" نیز در همین چارچوب معنا پیدا میکند. بسیاری از این افراد سالها تحت فشار زیستهاند و ارزششان مداوماً انکار شده است؛ نتیجهٔ این وضعیت، پذیرش همان روایتهای منفی است که روزی علیه خودشان به کار میرفت، بیآنکه در نظر آورند که بخش بزرگی از مهاجرتها پیامد سیاستهای جنگطلبانهٔ قدرتهای بزرگ و حکومتهای اقتدارگراست. از دل همین فرایند، ستم درونگروهی و ذهنیت خرچنگی پدید میآید. در این میان تبلیغات هویتی نقشی اساسی دارد: روایتهای سیاسی و رسانهای که فرد را وادار میکنند برای پذیرفتهشدن در جامعهٔ میزبان، مرز خود را با دیگر مهاجران پررنگتر کند.
نمونهٔ برخی از ایرانیان خارج از كشور را میتوان همینگونه توضیح داد. ستم درونیشده و ازخودبیگانگی آنان را آماده پذیرش روایتهای طردکننده کرده است. در کنار آن، عوامل سیاسی و ایدئولوژیک نیز مؤثرند:
همسویی با راستگرایان غربی برای جلب حمایت، نمایش تصویر "مهاجران خوب" و پیوند با نوعی ملیگرایی افراطى. همصدایی با سرکوبگر برای این افراد احساسی کاذب از قدرت و تعلق ایجاد میکند؛ حسی که در واقع تلاشی برای پنهانکردن ترس عمیق از طردشدگی و تحقیر است. با این حال، در برابر این چرخههای آسیبزا، سازوکارهایی هم برای مقاومت و ترمیم وجود دارند.
یکی از مهمترین آنها استقلال فرهنگی است؛ یعنی توانایی یک جامعه برای حفظ سنتها، زبان و ارزشهایش که میتواند منبع تابآوری و احساس تعلق باشد. اما این نیز اگر به سختگیری افراطی بیانجامد، به “پلیس هویت” بدل میشود؛ جایی که برخی دیگران را به “کماصالتی” متهم میکنند و به جای انسجام، شکاف میآفرینند.
مفاهیمی که در این متن از آن ها نام برده شد صرفاً نظریههای انتزاعی نیستند، بلکه واقعیتهای زیستهایاند که تعیین میکنند افراد چگونه خود را میبینند و با دیگران و نظامهای نابرابر چگونه مواجه میشوند. این روشن می کند که نجات انسان تحت ستم و توانمندی جامعه تنها زمانی ممکن است که به جای بازتولید ستم، روایتهای طردکننده به چالش کشیده شوند و همبستگی جمعی پرورانده شود.
دكتر نورايمان قهارى، روانشناس✍️
@amookhtan
❤1👏1🙏1
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴به بهانۀ جملۀ پر سر و صدای یک استاد فلسفه
واقعیت کدام است: بوی کباب در بوستانها یا تنگی معیشت ایرانیان؟!
✍️سمیرا فرخ منش-عصر ایران
🔹اخیرا یکی از چهرههای دانشگاهی در ایران وضعیت مالی ایرانیان را عادی و جاری دانسته و گفته "من هر روز در میدان تره بار زندگی را جاری میبینم کمتر کشوری مانند ایران با 4 کیسه پر از خرید برمیگردند و هربار از پارکها رد میشوم بوی کباب میآید. نمیخواهم بگویم دهکهای پایین له نمیشوند یا اوضاع خوب است اما...." این نوشته در نقد آن است منتها با زبانی کاملا علمی و از منظر مفاهیمی چون مصرف جبرانی و مصرف نمایشی و اثر ویترینی.
👇👇👇
asriran.com/004aqq
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴به بهانۀ جملۀ پر سر و صدای یک استاد فلسفه
واقعیت کدام است: بوی کباب در بوستانها یا تنگی معیشت ایرانیان؟!
✍️سمیرا فرخ منش-عصر ایران
🔹اخیرا یکی از چهرههای دانشگاهی در ایران وضعیت مالی ایرانیان را عادی و جاری دانسته و گفته "من هر روز در میدان تره بار زندگی را جاری میبینم کمتر کشوری مانند ایران با 4 کیسه پر از خرید برمیگردند و هربار از پارکها رد میشوم بوی کباب میآید. نمیخواهم بگویم دهکهای پایین له نمیشوند یا اوضاع خوب است اما...." این نوشته در نقد آن است منتها با زبانی کاملا علمی و از منظر مفاهیمی چون مصرف جبرانی و مصرف نمایشی و اثر ویترینی.
👇👇👇
asriran.com/004aqq
@amookhtan
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
@amookhtan 🔴 #حافظه_تاريخي #ازآناکسيماندرتامارکس (2) نوشته: #بابمايرز ترجمهي: لعيا هوشياري #مقدمهي_نويسنده در نوجوانيام در بريتانياي دههي ۱۹۶۰، به «سوسياليستهاي جوان حزب کارگر» [Labour Party Young Socialists] پيوستم، اما خيلي زود از جلسات هفتگي خسته…
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (3)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
#چند_خاطرهي_شخصي_از_آن_دوران
کارگران بندرهاي بريتانيا در ۱۹۷۲ براي دفاع از شغلهايشان که بهواسطهي ورود کانتينرها در معرض خطر قرار گرفته بود، دست به اعتراض زدند. پنج نفر از کارگران بندر لندن بهدليل اعتصاب مقابل انباري که محل کارشان نبود، زنداني شدند و اين حرکتشان غيرقانوني اعلام شد. آن زمان در کارخانهاي از صنايع هوايي بريتانيا در بخش فلزکاري، در پروژهي ساخت هواپيماي کنکورد مشغول به کار بودم . وقتي خبر دستگيري کارگران بندر از راديو پخش شد، ۷۰ نفر از نمايندگان کارگري (نمايندگان بخشهاي مختلف کارخانه) در کارخانه جمع شدند و تصميم گرفتيم جلسهاي عمومي براي تمام ۵هزار کارگر برگزار کنيم و پيشنهاد اعتصاب سراسري براي درخواست آزادي کارگران بندر را بدهيم. در سراسر کشور جلسات مشابهي در حال برگزاري بود. پيش از آنکه حتي بتوانيم جلسه عموميمان را سازماندهي کنيم، دولت تسليم شد و پنج کارگر بندر را آزاد کرد. طبقهي حاکم در بهت و حيرت فرو رفته بود! يک سال بعد، کارخانهي هواپيماسازي را اشغال کرديم و خواستار دستمزدهاي بهتر شديم. بعد از پنج روز، مديريت تسليم شد.
در سال ۱۹۷۷، يک سال قبل از «زمستان نارضايتي»، در کارخانه رولز رويس موتور مشغول به کار بودم که بهدليل توقف افزايش دستمزدها از سوي دولت حزب کارگر، اعتصاب کرديم. پس از دو ماه اعتصاب، آتشنشانان سراسر کشور نيز وارد اعتصاب شدند. هزاران آتشنشان بيرون نشست کنگرهي اتحاديههاي کارگري (TUC) جمع کردند. رهبران اتحاديه، که ظاهراً نمايندهي همهي کارگران بودند، جلسهاي تشکيل داده بودند تا تصميم بگيرند با آتشنشانان همراه شوند يا در کنار دولت بايستند! وقتي رؤساي اتحاديهها در داخل جلسه عليه اعتصابکنندگان موضع گرفتند، آتشنشانها بيرون با تغيير دادن ترانه دوريس دي[Doris Day] اعتراض خود را نشان دادند و شعار ميدادند:
هر چه بادا باد،
هر چه پيش آيد خوش آيد،
ما کنگره اتحاديههاي کارگري را به درک فرستاديم،
هر چه بادا باد!
طنين خروشان آن صداهاي راديکال در کوچهي تنگ لندنْ روحافزا بود. تنها طبقه حاکم نبود که در بحران بهسر ميبرد؛ رهبران محافظهکار کارگري نيز تحت چالش قرار داشتند. اين فضاي پرشور مبارزه فقط به بريتانيا محدود نبود؛ روح طغيان در سراسر جهان به جنبش درآمده بود. جنبشهاي آزاديبخش در کشورهاي مستعمره در حال بيرون راندن ظالمان و ستمگران بودند. نيروهاي آمريکايي مجبور شدند همانطور که فرانسويها سالها قبل از ويتنام فرار کرده بودند، از آنجا بگريزند. سايگون به دست ارتش هوشيمين افتاد. جوانان محلههاي فقيرنشين در آفريقاي جنوبي تحت رژيم آپارتايد در اعتراض بودند و اعتصاب سراسري خودجوش کارگران سياهپوست سراسر استان ناتال را در برگرفت. ميليونها نفر همچون من باور داشتند که روزهاي سرمايهداري بهپايان نزديک است. بعد مارگارت تاچر آمد و اعتصاب طولاني يکسالهي معدنچيهاي بريتانيا شکست خورد، در حالي که بيشتر صنايع توليدي بريتانيا به کشورهاي آسياي شرقي با دستمزدهاي پايين منتقل شد و من يکي از چهار ميليون بيکار شدم.
«کارگران متحد هرگز شکست نخواهند خورد.»
اين شعار در بسياري از تظاهرات گستردهي اين دوره سر داده ميشد، آن هم هنگامي که کارگران ميکوشيدند از حقوق خود دفاع کنند. اما چه شعار بيمعنايي بود. طبقهي کارگر زماني پشت کارگران دستگيرشدهي بنادر ايستاد، اما وقتي معدنچيها دست به اعتصابي يکساله زدند، با وجود همدلي گستردهْ هيچکس به حمايت از آنان اعتصاب نکرد. چه چيزي تغيير کرده بود؟ ما همگي شکستخورده بوديم. شايد چنين شعاري چندان خوشآهنگ نبود، اما اي کاش کسي فرياد ميزد: «کارگران شکست خوردهاند، بياييد بينديشيم چرا.» امروز، در دههي هفتم زندگيام، هنوز باور دارم دنيايي ديگر ممکن است؛ دنيايي رها از ويرانگري فاجعهبار سرمايه. اما اين امکان در برابر فاجعههاي در پيشرو و مصيبتهاي جاري ــ غزه، سودان، اوکراين ــ حقير مينمايد. حتي در کشورهاي «ثروتمند» نيز غالب مردم براي گذران زندگي در تقلايند. سايهي تغييرات اقليمي بالاي سر همگان گسترده شده، تهديدي که نهتنها بسياري از جوامع را از هماکنون تحت تأثير قرار داده، بلکه بقاي بشريت را نيز با خطر روبهرو ساخته است. هيچ تصويري فروپاشي تمدن را بهتر از چشمانداز دونالد ترامپ بازنمايي نميکند، رئيسجمهوري که فرصتهاي سرمايهگذاري در سواحل غزه را ميبيند و فرياد ميزند «حفاري کن، عزيزم، حفاري!»
ادامه در پست بعدی👇
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (3)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
#چند_خاطرهي_شخصي_از_آن_دوران
کارگران بندرهاي بريتانيا در ۱۹۷۲ براي دفاع از شغلهايشان که بهواسطهي ورود کانتينرها در معرض خطر قرار گرفته بود، دست به اعتراض زدند. پنج نفر از کارگران بندر لندن بهدليل اعتصاب مقابل انباري که محل کارشان نبود، زنداني شدند و اين حرکتشان غيرقانوني اعلام شد. آن زمان در کارخانهاي از صنايع هوايي بريتانيا در بخش فلزکاري، در پروژهي ساخت هواپيماي کنکورد مشغول به کار بودم . وقتي خبر دستگيري کارگران بندر از راديو پخش شد، ۷۰ نفر از نمايندگان کارگري (نمايندگان بخشهاي مختلف کارخانه) در کارخانه جمع شدند و تصميم گرفتيم جلسهاي عمومي براي تمام ۵هزار کارگر برگزار کنيم و پيشنهاد اعتصاب سراسري براي درخواست آزادي کارگران بندر را بدهيم. در سراسر کشور جلسات مشابهي در حال برگزاري بود. پيش از آنکه حتي بتوانيم جلسه عموميمان را سازماندهي کنيم، دولت تسليم شد و پنج کارگر بندر را آزاد کرد. طبقهي حاکم در بهت و حيرت فرو رفته بود! يک سال بعد، کارخانهي هواپيماسازي را اشغال کرديم و خواستار دستمزدهاي بهتر شديم. بعد از پنج روز، مديريت تسليم شد.
در سال ۱۹۷۷، يک سال قبل از «زمستان نارضايتي»، در کارخانه رولز رويس موتور مشغول به کار بودم که بهدليل توقف افزايش دستمزدها از سوي دولت حزب کارگر، اعتصاب کرديم. پس از دو ماه اعتصاب، آتشنشانان سراسر کشور نيز وارد اعتصاب شدند. هزاران آتشنشان بيرون نشست کنگرهي اتحاديههاي کارگري (TUC) جمع کردند. رهبران اتحاديه، که ظاهراً نمايندهي همهي کارگران بودند، جلسهاي تشکيل داده بودند تا تصميم بگيرند با آتشنشانان همراه شوند يا در کنار دولت بايستند! وقتي رؤساي اتحاديهها در داخل جلسه عليه اعتصابکنندگان موضع گرفتند، آتشنشانها بيرون با تغيير دادن ترانه دوريس دي[Doris Day] اعتراض خود را نشان دادند و شعار ميدادند:
هر چه بادا باد،
هر چه پيش آيد خوش آيد،
ما کنگره اتحاديههاي کارگري را به درک فرستاديم،
هر چه بادا باد!
طنين خروشان آن صداهاي راديکال در کوچهي تنگ لندنْ روحافزا بود. تنها طبقه حاکم نبود که در بحران بهسر ميبرد؛ رهبران محافظهکار کارگري نيز تحت چالش قرار داشتند. اين فضاي پرشور مبارزه فقط به بريتانيا محدود نبود؛ روح طغيان در سراسر جهان به جنبش درآمده بود. جنبشهاي آزاديبخش در کشورهاي مستعمره در حال بيرون راندن ظالمان و ستمگران بودند. نيروهاي آمريکايي مجبور شدند همانطور که فرانسويها سالها قبل از ويتنام فرار کرده بودند، از آنجا بگريزند. سايگون به دست ارتش هوشيمين افتاد. جوانان محلههاي فقيرنشين در آفريقاي جنوبي تحت رژيم آپارتايد در اعتراض بودند و اعتصاب سراسري خودجوش کارگران سياهپوست سراسر استان ناتال را در برگرفت. ميليونها نفر همچون من باور داشتند که روزهاي سرمايهداري بهپايان نزديک است. بعد مارگارت تاچر آمد و اعتصاب طولاني يکسالهي معدنچيهاي بريتانيا شکست خورد، در حالي که بيشتر صنايع توليدي بريتانيا به کشورهاي آسياي شرقي با دستمزدهاي پايين منتقل شد و من يکي از چهار ميليون بيکار شدم.
«کارگران متحد هرگز شکست نخواهند خورد.»
اين شعار در بسياري از تظاهرات گستردهي اين دوره سر داده ميشد، آن هم هنگامي که کارگران ميکوشيدند از حقوق خود دفاع کنند. اما چه شعار بيمعنايي بود. طبقهي کارگر زماني پشت کارگران دستگيرشدهي بنادر ايستاد، اما وقتي معدنچيها دست به اعتصابي يکساله زدند، با وجود همدلي گستردهْ هيچکس به حمايت از آنان اعتصاب نکرد. چه چيزي تغيير کرده بود؟ ما همگي شکستخورده بوديم. شايد چنين شعاري چندان خوشآهنگ نبود، اما اي کاش کسي فرياد ميزد: «کارگران شکست خوردهاند، بياييد بينديشيم چرا.» امروز، در دههي هفتم زندگيام، هنوز باور دارم دنيايي ديگر ممکن است؛ دنيايي رها از ويرانگري فاجعهبار سرمايه. اما اين امکان در برابر فاجعههاي در پيشرو و مصيبتهاي جاري ــ غزه، سودان، اوکراين ــ حقير مينمايد. حتي در کشورهاي «ثروتمند» نيز غالب مردم براي گذران زندگي در تقلايند. سايهي تغييرات اقليمي بالاي سر همگان گسترده شده، تهديدي که نهتنها بسياري از جوامع را از هماکنون تحت تأثير قرار داده، بلکه بقاي بشريت را نيز با خطر روبهرو ساخته است. هيچ تصويري فروپاشي تمدن را بهتر از چشمانداز دونالد ترامپ بازنمايي نميکند، رئيسجمهوري که فرصتهاي سرمايهگذاري در سواحل غزه را ميبيند و فرياد ميزند «حفاري کن، عزيزم، حفاري!»
ادامه در پست بعدی👇
❤1🙏1👌1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
@amookhtan 🔴 #حافظه_تاريخي #ازآناکسيماندرتامارکس (2) نوشته: #بابمايرز ترجمهي: لعيا هوشياري #مقدمهي_نويسنده در نوجوانيام در بريتانياي دههي ۱۹۶۰، به «سوسياليستهاي جوان حزب کارگر» [Labour Party Young Socialists] پيوستم، اما خيلي زود از جلسات هفتگي خسته…
ادامه از پست قبلی👆👇
در مواجهه با اين وضعيت هولناکْ آيا راهي براي رهايي وجود دارد؟ وقتي به جواني خودم نگاه ميکنم، به آن خوشباوري سادهدلانهاي که گمان ميکرد دگرگوني اجتماعي امري ممکن و نسبتاً سرراست است، لبخند تلخي بر لبم مينشيند. آنزمان فکر ميکرديم «حزب» ما تودهها را بهسوي قدرت هدايت خواهد کرد. اما امروز، اوضاع به اين سادگي نيست. بيترديد بايد شيوهاي را که جامعه براي تأمين نيازهاي روزمرهي زندگي در پيش گرفته، چه در سطح محلي و چه در سطح جهاني، بهکلي بازسازي کنيم. بايد خواستهها و آرزوهايي نو براي خود تعريف کنيم. درست است که ما از دانش فني و علمي فوقالعادهاي برخورداريم که ميتواند در خدمت اين دگرگوني بنيادين قرار گيرد؛ اما براي آنکه اين دانش ثمربخش باشد، به انساني نياز داريم که قادر به همکاري سياسي و اقتصادي باشد و تمام ظرفيت عقلاني و دانايي خود را براي رويارويي با بحراني که در آن گرفتار آمدهايم، بهکار گيرد. تحولات اجتماعي انقلابي پيشين، همچون گذار از فئوداليسم به سرمايهداري در بريتانيا، توسط طبقهاي نوپا پيش برده شد که ايدئولوژياش تنها به طور غيرمستقيم با منافع طبقاتياش پيوند داشت. کرامول حق گفتوگو با خدا را براي همگان، نه فقط براي شاه، طلب ميکرد. البته، در پس اين تقابل مذهبي، تضادهاي مادي عميقي ميان اشرافيت زميندار فئودال و طبقهي نوپاي سرمايهدار نهفته بود، اما اين تضادها در پوشش مجادلههاي ديني آن دوران پنهان شده بودند.
ادامه دارد
@amookhtan
در مواجهه با اين وضعيت هولناکْ آيا راهي براي رهايي وجود دارد؟ وقتي به جواني خودم نگاه ميکنم، به آن خوشباوري سادهدلانهاي که گمان ميکرد دگرگوني اجتماعي امري ممکن و نسبتاً سرراست است، لبخند تلخي بر لبم مينشيند. آنزمان فکر ميکرديم «حزب» ما تودهها را بهسوي قدرت هدايت خواهد کرد. اما امروز، اوضاع به اين سادگي نيست. بيترديد بايد شيوهاي را که جامعه براي تأمين نيازهاي روزمرهي زندگي در پيش گرفته، چه در سطح محلي و چه در سطح جهاني، بهکلي بازسازي کنيم. بايد خواستهها و آرزوهايي نو براي خود تعريف کنيم. درست است که ما از دانش فني و علمي فوقالعادهاي برخورداريم که ميتواند در خدمت اين دگرگوني بنيادين قرار گيرد؛ اما براي آنکه اين دانش ثمربخش باشد، به انساني نياز داريم که قادر به همکاري سياسي و اقتصادي باشد و تمام ظرفيت عقلاني و دانايي خود را براي رويارويي با بحراني که در آن گرفتار آمدهايم، بهکار گيرد. تحولات اجتماعي انقلابي پيشين، همچون گذار از فئوداليسم به سرمايهداري در بريتانيا، توسط طبقهاي نوپا پيش برده شد که ايدئولوژياش تنها به طور غيرمستقيم با منافع طبقاتياش پيوند داشت. کرامول حق گفتوگو با خدا را براي همگان، نه فقط براي شاه، طلب ميکرد. البته، در پس اين تقابل مذهبي، تضادهاي مادي عميقي ميان اشرافيت زميندار فئودال و طبقهي نوپاي سرمايهدار نهفته بود، اما اين تضادها در پوشش مجادلههاي ديني آن دوران پنهان شده بودند.
ادامه دارد
@amookhtan
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
944. پدوفيلي يا پدوفيليا (Pedophilia) يکي ازاختلالات جنسي شناختهشده درروانپزشکي وروانشناسي باليني است که باتمايل جنسي بزرگسالان به کودکان پيش از بلوغ مشخص ميشود. به فرد بزرگسالي که چنين تمايلي دارد، پدوفيل گفته ميشود. فرق پدوفيل با بچهباز در چیست؟
945. مارتين لوتر(Martin Luther)، روحاني، متفکر و اصلاحگر ديني آلماني، در سال ۱۴۸۳ در آئيزلبن آلمان به دنيا آمد در ۱۵۰۱، وارد دانشگاه ارفساشتات شد در ۱۵۱۲ مدرک دکتري در الهيات گرفت. و در فوريه 1546 در سن 63 سالهگي درگذشت. فعاليت اجتماعي مهم او چه بود؟
Anonymous Quiz
8%
1. انتشار ۹۵ تز عليه فروش آمرزشنامه و فريبهاي مالي کليسا در ۳۱ اکتبر ۱۵۱۷ بود.
4%
2. او اين تزها را بر دروازهی کليساي قلعهی ويتنبرگ نصب کرد تا توجه عموم و اسقفها را جلب کند.
4%
3. لوتربااين عمل،فروش آمرزشنامه وامکان«خريد آمرزش گناه»راکه توسط کليسا تبليغ ميشد، شديداً نقد کرد.
80%
4. گزينه 1 و 2 و 3 درست است.
4%
5. گزينه 1 و 2 و 3 درست نيست.
❤1
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴تجربههاي تاريخي در تاريخ معاصر ايران و جهان نشان ميدهد، در هر انقلابي چه از نوع سياسي و چه از نوع اجتماعي آن، رخ داده است، در صورتي که آگاهي طبقاتي، سياسي، فرهنگي، و اجتماعي در سطح قابل قبولي در جامعه نهادينه نشده باشد، بعد از عبور از نقطه عطف پيش آمده، اين افراد ناآگاه و اراذل و اوباش جامعه خواهند بود که مورد استفاده حاکمه جديد قرار ميگيرند و تاريخ را تکرار ميکنند، اما اين بار به صورت مضحکه. بخوانید:
🔴استاد اسماعیل مهرتاش که از اساتید موسیقی ایران بوده و چهارصد و پنجاه آهنگ برای مناسبتهای گوناگون ساخته است می گوید:
«سالها قبل از انقلاب ۵۷، سیگارفروشی در راهروی هنرسرای جامعهٔ باربد بساط میکرد، گهگاه پاسبانها میآمدند و بساط سیگارهایش را میبردند. یک روز مرد سیگارفروش پیش من آمد که: ‹‹زن و بچه دار هستم و خواهش میكنم به پاسبانها بگویید که شما اجازه دادهاید تا من این جا بساط کنم.››
من هم پذیرفتم، به پاسبانها گفتم این آقا از ابواب جمعی ما است و از طرف من اجازه دارد.
دیگر از آن به بعد، کسی مزاحم او نشد و بیست سال با همان سیگارفروشی جلوی درِ تئاتر زندگیاش را اداره میکرد.
سالها گذشت تا این که انقلاب شد و روزی به من خبر دادند كه می خواهند تئاتر را آتش بزنند. سریعاً خودم را رساندم. در کمال تعجب دیدم که اولین کوکتل مولوتوف را همین مرد سیگارفروش به سمت سالن پرتاب کرد!
مبهوت نگاهش میكردم...رو به من كرد و گفت:
‹‹آخه مطربی هم شد کار؟ برو یک کار دیگر برای خودت پیدا کن››!.
«تمام زندگیام سوخت. لباسها، دکورها، صفحهها و نوارهايی که از موسیقی ملی يا موسيقی محلی شهرها و نواحی مختلف ایران جمعآوری کرده بودم، سوختند. همهچیز سوخت اما همهٔ آن سوختنها و نابود شدنها آن قدری مرا متأثر نکرد که گفتهٔ آن شخص سیگارفروش...»!
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴تجربههاي تاريخي در تاريخ معاصر ايران و جهان نشان ميدهد، در هر انقلابي چه از نوع سياسي و چه از نوع اجتماعي آن، رخ داده است، در صورتي که آگاهي طبقاتي، سياسي، فرهنگي، و اجتماعي در سطح قابل قبولي در جامعه نهادينه نشده باشد، بعد از عبور از نقطه عطف پيش آمده، اين افراد ناآگاه و اراذل و اوباش جامعه خواهند بود که مورد استفاده حاکمه جديد قرار ميگيرند و تاريخ را تکرار ميکنند، اما اين بار به صورت مضحکه. بخوانید:
🔴استاد اسماعیل مهرتاش که از اساتید موسیقی ایران بوده و چهارصد و پنجاه آهنگ برای مناسبتهای گوناگون ساخته است می گوید:
«سالها قبل از انقلاب ۵۷، سیگارفروشی در راهروی هنرسرای جامعهٔ باربد بساط میکرد، گهگاه پاسبانها میآمدند و بساط سیگارهایش را میبردند. یک روز مرد سیگارفروش پیش من آمد که: ‹‹زن و بچه دار هستم و خواهش میكنم به پاسبانها بگویید که شما اجازه دادهاید تا من این جا بساط کنم.››
من هم پذیرفتم، به پاسبانها گفتم این آقا از ابواب جمعی ما است و از طرف من اجازه دارد.
دیگر از آن به بعد، کسی مزاحم او نشد و بیست سال با همان سیگارفروشی جلوی درِ تئاتر زندگیاش را اداره میکرد.
سالها گذشت تا این که انقلاب شد و روزی به من خبر دادند كه می خواهند تئاتر را آتش بزنند. سریعاً خودم را رساندم. در کمال تعجب دیدم که اولین کوکتل مولوتوف را همین مرد سیگارفروش به سمت سالن پرتاب کرد!
مبهوت نگاهش میكردم...رو به من كرد و گفت:
‹‹آخه مطربی هم شد کار؟ برو یک کار دیگر برای خودت پیدا کن››!.
«تمام زندگیام سوخت. لباسها، دکورها، صفحهها و نوارهايی که از موسیقی ملی يا موسيقی محلی شهرها و نواحی مختلف ایران جمعآوری کرده بودم، سوختند. همهچیز سوخت اما همهٔ آن سوختنها و نابود شدنها آن قدری مرا متأثر نکرد که گفتهٔ آن شخص سیگارفروش...»!
@amookhtan
❤1👌1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
@amookhtan 🔴 #حافظه_تاريخي #ازآناکسيماندرتامارکس (3) نوشته: #بابمايرز ترجمهي: لعيا هوشياري #چند_خاطرهي_شخصي_از_آن_دوران کارگران بندرهاي بريتانيا در ۱۹۷۲ براي دفاع از شغلهايشان که بهواسطهي ورود کانتينرها در معرض خطر قرار گرفته بود، دست به اعتراض زدند.…
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (4)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
اما دگرگوني اجتماعياي که امروز به آن نياز داريم، بيوجود شفافيتي واقعي ممکن نخواهد شد؛ چراکه هدف، چيزي نيست جز کنترل عقلاني توليدکنندگان بر فرايندهاي توليد. چنين تحولي نيازمند آن است که روشني هدفها، در تار و پود تودههاي مردم نفوذ کند. و اين روشني از راه کتاب يا سخنراني، هرچند مهم و ضروري هستند، حاصل نميشود؛ بلکه از دل تجربهي زيستهي مردم سر برميآورد، يا دستکم اين امکان را دارد که در دل آن تجربه شکل بگيرد. اما در لحظهي کنوني، آنچه در حال وقوع است، دقيقاً عکس اين مسير است.
درست است که امروزه کل بشريتْ کموبيش همچون پيکرهاي واحد براي توليد آنچه زندگي را ممکن ميسازد، کار ميکند؛ ما به شکلي تاموتمام به يکديگر وابستهايم اما ابزارهايي که زندگي را بر پايهي آنها حفظ ميکنيم ــ کارخانهها، ماشينآلات، شبکههاي توزيع ــ در تملک شرکتهاي خصوصياند که تنها انگيزهشان همانا بازتوليد سرمايهي بيشتر است.
اين شرکتها بر دولتها، ارتشها و نيروهاي پليس مسلطاند، رسانهها را کنترل ميکنند، و همهي اين ساختار عظيم بر پايهي ايدئولوژي بيچونوچراي رقابت و سود استوار شده است. تودههاي عظيمي از مردم که کالاها و خدمات مورد نياز ما را توليد ميکنند، ديگر توليدکنندگان مشابه خود را در سراسر جهان نه بهعنوان «همکار» بلکه بهعنوان رقيب ميبينند. نگاه آنان بازتابِ همان واقعيتيست که بخشي از سرمايه در آن به کار گرفته شده، بخشي که در رقابت با ديگر بخشهاي سرمايه در پي غلبه است.
نژادپرستي و ناسيوناليسم انسانها را از هم جدا ميکند، پراکنده ميسازد، به جان هم مياندازد و همکاري عقلاني بينالمللي را، که براي حل بحرانهاي بشر حياتي است، ناممکن ميکند. با کاهش منابع، جنگ و تغييرات اقليمي، با چشمانداز مهاجرت انساني در مقياسي بيسابقه روبهرو هستيم.
روح همبستگي انساني براي مقابله با اين وضعيت کجاست؟ در عوض، شعارهايي چون «قايقها را متوقف کنيد»، «آنها را بازگردانيد» و «ديوار بسازيد» به گوش ميرسد. سوسيالدموکراسي اروپايي نيز با شتاب براي جلب رأيدهندگان، شروع به تکرار شعارهاي راست افراطي کرده است. بسياري از مردم به اين بحران مينگرند و ميکوشند راهي براي برونرفت از آن بيابند.
ما همه ايدههايي داريم. اما اين موضوعي نيست که ميخواهم در اينجا دربارهاش بنويسم. من ميخواهم به خودِ شيوهي تفکري بپردازم که براي درک جهان و جامعهاي که در آن زندگي ميکنيم ــ جامعهاي که با سرعتي چشمگير در حال تغيير است ــ به کار ميگيريم.
اگر بخواهيم صرفاً فرمولها و نسخههاي قديمي، مانند تکرار انقلاب روسيه، را بر جهاني که بهکلي متفاوت شده اعمال کنيم، اين نسخهها نميتوانند نقشهي راهي براي تغيير رفتار ميليونها نفر باشند. اگر بکوشيم واقعيت امروز را در قالب تحليل ديروز جاي دهيم، هرگز چيزهاي نو را نخواهيم ديد.
اگر واقعاً به حرفهاي مردم و دلايل رفتارشان گوش ندهيم، چگونه ميتوان انتظار داشت که پيشنهادهاي تغيير بر آنان اثرگذار باشد؟ ما بايد بدانيم چه ميگذرد و چرا؛ و بايد بينديشيم چگونه ميتوانيم به شکلي جمعي به اين فهم دست يابيم. جهان هر روز در حال تغيير است، اما نه مطابق با فرمولهاي کهنهاي که با چنگ زدن به آنها خود را دلگرم ميکنيم که همهچيز را از پيش ميدانيم.
#آشنايي_باجهان_که_درآن_زندگي_ميکنيم
ادامه دارد
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (4)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
اما دگرگوني اجتماعياي که امروز به آن نياز داريم، بيوجود شفافيتي واقعي ممکن نخواهد شد؛ چراکه هدف، چيزي نيست جز کنترل عقلاني توليدکنندگان بر فرايندهاي توليد. چنين تحولي نيازمند آن است که روشني هدفها، در تار و پود تودههاي مردم نفوذ کند. و اين روشني از راه کتاب يا سخنراني، هرچند مهم و ضروري هستند، حاصل نميشود؛ بلکه از دل تجربهي زيستهي مردم سر برميآورد، يا دستکم اين امکان را دارد که در دل آن تجربه شکل بگيرد. اما در لحظهي کنوني، آنچه در حال وقوع است، دقيقاً عکس اين مسير است.
درست است که امروزه کل بشريتْ کموبيش همچون پيکرهاي واحد براي توليد آنچه زندگي را ممکن ميسازد، کار ميکند؛ ما به شکلي تاموتمام به يکديگر وابستهايم اما ابزارهايي که زندگي را بر پايهي آنها حفظ ميکنيم ــ کارخانهها، ماشينآلات، شبکههاي توزيع ــ در تملک شرکتهاي خصوصياند که تنها انگيزهشان همانا بازتوليد سرمايهي بيشتر است.
اين شرکتها بر دولتها، ارتشها و نيروهاي پليس مسلطاند، رسانهها را کنترل ميکنند، و همهي اين ساختار عظيم بر پايهي ايدئولوژي بيچونوچراي رقابت و سود استوار شده است. تودههاي عظيمي از مردم که کالاها و خدمات مورد نياز ما را توليد ميکنند، ديگر توليدکنندگان مشابه خود را در سراسر جهان نه بهعنوان «همکار» بلکه بهعنوان رقيب ميبينند. نگاه آنان بازتابِ همان واقعيتيست که بخشي از سرمايه در آن به کار گرفته شده، بخشي که در رقابت با ديگر بخشهاي سرمايه در پي غلبه است.
نژادپرستي و ناسيوناليسم انسانها را از هم جدا ميکند، پراکنده ميسازد، به جان هم مياندازد و همکاري عقلاني بينالمللي را، که براي حل بحرانهاي بشر حياتي است، ناممکن ميکند. با کاهش منابع، جنگ و تغييرات اقليمي، با چشمانداز مهاجرت انساني در مقياسي بيسابقه روبهرو هستيم.
روح همبستگي انساني براي مقابله با اين وضعيت کجاست؟ در عوض، شعارهايي چون «قايقها را متوقف کنيد»، «آنها را بازگردانيد» و «ديوار بسازيد» به گوش ميرسد. سوسيالدموکراسي اروپايي نيز با شتاب براي جلب رأيدهندگان، شروع به تکرار شعارهاي راست افراطي کرده است. بسياري از مردم به اين بحران مينگرند و ميکوشند راهي براي برونرفت از آن بيابند.
ما همه ايدههايي داريم. اما اين موضوعي نيست که ميخواهم در اينجا دربارهاش بنويسم. من ميخواهم به خودِ شيوهي تفکري بپردازم که براي درک جهان و جامعهاي که در آن زندگي ميکنيم ــ جامعهاي که با سرعتي چشمگير در حال تغيير است ــ به کار ميگيريم.
اگر بخواهيم صرفاً فرمولها و نسخههاي قديمي، مانند تکرار انقلاب روسيه، را بر جهاني که بهکلي متفاوت شده اعمال کنيم، اين نسخهها نميتوانند نقشهي راهي براي تغيير رفتار ميليونها نفر باشند. اگر بکوشيم واقعيت امروز را در قالب تحليل ديروز جاي دهيم، هرگز چيزهاي نو را نخواهيم ديد.
اگر واقعاً به حرفهاي مردم و دلايل رفتارشان گوش ندهيم، چگونه ميتوان انتظار داشت که پيشنهادهاي تغيير بر آنان اثرگذار باشد؟ ما بايد بدانيم چه ميگذرد و چرا؛ و بايد بينديشيم چگونه ميتوانيم به شکلي جمعي به اين فهم دست يابيم. جهان هر روز در حال تغيير است، اما نه مطابق با فرمولهاي کهنهاي که با چنگ زدن به آنها خود را دلگرم ميکنيم که همهچيز را از پيش ميدانيم.
#آشنايي_باجهان_که_درآن_زندگي_ميکنيم
ادامه دارد
@amookhtan
❤1👍1🙏1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
945. مارتين لوتر(Martin Luther)، روحاني، متفکر و اصلاحگر ديني آلماني، در سال ۱۴۸۳ در آئيزلبن آلمان به دنيا آمد در ۱۵۰۱، وارد دانشگاه ارفساشتات شد در ۱۵۱۲ مدرک دکتري در الهيات گرفت. و در فوريه 1546 در سن 63 سالهگي درگذشت. فعاليت اجتماعي مهم او چه بود؟
946.بدليل سيطرهي ايدهئولوژي استالينيسم (مائويسم+مارکسيسم لنينيسم+...) از سال 1928 تاکنون، تئوري انقلابي ضدسرمايهداري مارکس، به بايگاني استالينيسم سپرده شد.نبود تئوري انقلابي ازابتداتاکنون چشم اسفنديارجنبشهاي اجتماعي بوده است.منظور ازچشم اسفنديارچيست؟
Anonymous Quiz
7%
1. منظور نقطه ضعف جنبشهاي اجتماعي از انقلاب مشروطيت تاکنون است.
11%
2. اصطلاح چشم اسفندياربه همراه پاشنه آشيل بعنوان کنايه براي نقطه ضعف درادبيات فارسي استفاده ميشود.
81%
3. گزينه 1 و 2 درست است.
0%
4. گزينه 1 و 2 درست نيست.
❤1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
@amookhtan 🔴 #حافظه_تاريخي #ازآناکسيماندرتامارکس (4) نوشته: #بابمايرز ترجمهي: لعيا هوشياري اما دگرگوني اجتماعياي که امروز به آن نياز داريم، بيوجود شفافيتي واقعي ممکن نخواهد شد؛ چراکه هدف، چيزي نيست جز کنترل عقلاني توليدکنندگان بر فرايندهاي توليد. چنين…
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (5)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
#آشنايي_باجهان_که_درآن_زندگي_ميکنيم
آدميان در سراسر روند تکامل انسانْ همواره کوشيدهاند محيط پيرامون خود را بهتر بفهمند. اين تلاش در گذر هزاران سالْ به انباشت تدريجي دانش انجاميد، از سنگتراشي و سفالگري گرفته تا استخراج و شکلدهي فلزات و فراتر از آن. احتمالاً هرگز نخواهيم دانست که نياکان شکارچي-گردآورندهي ما چگونه جهان اطرافشان را درک ميکردند؛ ابزارهاي سنگي، نقاشيهاي ديواري، تدفينها و ديگر آثار بهجامانده از آنانْ براي شناخت دقيق جهانبينيشان کافي نيست. با اينهمه، بر پايهي تماس با واپسين جوامع بازماندهي شکارچي-گردآورندهْ ميتوان چنين حدس زد که روايتهاي آفرينش و درک آنان از جهانْ کموبيش شبيه به جوامعي بوده است که بعدها تاريخ مکتوب را آغاز کردند.
نياکان ما تمام پديدههاي طبيعي از طوفان و زلزله گرفته تا گردش فصلها، سيلابها و حتي امور روزمرهي اجتماعيشان را حاصل نيروهاي فراطبيعي ميدانستند. آنان در جهاني زندگي ميکردند که در آنْ خدايان، ارواح، رؤياها و نياکان حاکم بودند، و هر آنچه رخ ميداد از خلال افسانه و خرافه معنا مييافت. اما آنچه از خودِ اسطورهها مهمتر است، شيوهي انديشيدني بود که در پس آنها قرار داشت: اين باور که فهم حالْ تنها از مسير گذشته ميگذرد، که راز اکنون در افسانههاي ديرينه نهفته است.
اما در قرن ششم پيش از ميلاد، شيوهاي نو براي انديشيدن دربارهي جهان پديدار شد. در دولتشهر يوناني ميلتوس، در ساحل امروزي ترکيه، مردي به نام آناکسيماندر کوشيد پديدههاي جهان را نه با توسل به اسطورههاي کهنْ بلکه با تبييني طبيعي و عقلاني درک کند. او نتيجه گرفت که باران از ابرها ميآيد و ابرها نيز حاصل تبخير آب درياها هستند. آناکسيماندر نوشت که همهي موجودات زنده، در آغاز، از نياکاني مشترک پديد آمدهاند.
استدلال کرد که نخستين انسان هرگز نميتوانسته وجود داشته باشد، چراکه نوزادان بدون والدين قادر به زندهماندن نيستند، بنابراين انسان بايد از ديگر شکلهاي حيات تکامل يافته باشد. او باور داشت که احتمالاً همهي زندگي از درون آب آغاز شده است. آناکسيماندر زمين را همچون چيزي ميديد که در فضا شناور است، آن هم در زماني که همهي فرهنگها زمين را سطحي تخت ميپنداشتند که بر پشت لاکپشتهاي غولپيکر يا چيزي شبيه به آن قرار دارد. اين ديدگاه بيدليل نبود؛ تمام تجربهي انساني نشان ميداد که اشيا بدون تکيهگاه سقوط ميکنند. پس اگر زمين بر هيچ چيزي استوار نيست، چرا نميافتد؟
آناکسيماندر پاسخ داد که اشيا تنها به سوي چيزهاي بزرگتر سقوط ميکنند، و چون در اطراف زمين چيزي بزرگتر از خود آن نيست، براي زمين نه بالا معنا دارد و نه پايين، و بنابراين، دليلي براي سقوط نيز وجود ندارد. آناکسيماندر کوشيد همهچيز را با ارجاع به علل طبيعي توضيح دهد، بيآنکه به خدايان يا دين متوسل شود. تا آنجا که ميدانيم، او نخستين کسي بود که جهان را با چنين رويکردي نگريست.
در سال ۴۵۰ پيش از ميلاد، فيلسوف يوناني ديگري به نام دموکريتوس [Democritus]، حدود شصت کتاب نوشت و در آنها دربارهي همهي بخشهاي جهان با همين روش انديشيد. او جهان را فضايي بيپايان ميدانست که نه بالا دارد و نه پايين، آکنده از مادهاي که همگي از يک جوهر بنيادين ساخته شدهاند؛ جوهري که به شکل اتمها تجلي مييافت، کوچکترين ذرهي ممکن که بايد خشتبناي هر آنچه هست باشد.
دموکريتوس معتقد بود همانگونه که حروف الفبا با ترکيبهاي مختلف ميتوانند تراژديها، کمديها و داستانهاي عاشقانه را بسازند، اتمها نيز ميتوانند ترکيب شده و همهي اشياي جهان را شکل دهند. انسانها نيز تنها بخشي از اين انبوه عظيم بودند. دموکريتوس براي اثبات نتيجهگيريهايشْ استدلالهاي دقيقي ارائه داد. مثلاً او گفت وجود اتمها ضروري است، زيرا ميتوان هر چيزي را به قطعات کوچکتر و کوچکتر تقسيم کرد، اما اگر اين تقسيم تا بينهايت ادامه يابد، ذرات حاصل تنها نقاط بيبعدي در فضا خواهند بود، و کنار هم قرار گرفتن اين نقاط بيبعد هرگز نميتواند مادهي واقعي بسازد؛ پس بايد حداقلي از ماده وجود داشته باشد.
ادامه در پست بعدی👇
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (5)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
#آشنايي_باجهان_که_درآن_زندگي_ميکنيم
آدميان در سراسر روند تکامل انسانْ همواره کوشيدهاند محيط پيرامون خود را بهتر بفهمند. اين تلاش در گذر هزاران سالْ به انباشت تدريجي دانش انجاميد، از سنگتراشي و سفالگري گرفته تا استخراج و شکلدهي فلزات و فراتر از آن. احتمالاً هرگز نخواهيم دانست که نياکان شکارچي-گردآورندهي ما چگونه جهان اطرافشان را درک ميکردند؛ ابزارهاي سنگي، نقاشيهاي ديواري، تدفينها و ديگر آثار بهجامانده از آنانْ براي شناخت دقيق جهانبينيشان کافي نيست. با اينهمه، بر پايهي تماس با واپسين جوامع بازماندهي شکارچي-گردآورندهْ ميتوان چنين حدس زد که روايتهاي آفرينش و درک آنان از جهانْ کموبيش شبيه به جوامعي بوده است که بعدها تاريخ مکتوب را آغاز کردند.
نياکان ما تمام پديدههاي طبيعي از طوفان و زلزله گرفته تا گردش فصلها، سيلابها و حتي امور روزمرهي اجتماعيشان را حاصل نيروهاي فراطبيعي ميدانستند. آنان در جهاني زندگي ميکردند که در آنْ خدايان، ارواح، رؤياها و نياکان حاکم بودند، و هر آنچه رخ ميداد از خلال افسانه و خرافه معنا مييافت. اما آنچه از خودِ اسطورهها مهمتر است، شيوهي انديشيدني بود که در پس آنها قرار داشت: اين باور که فهم حالْ تنها از مسير گذشته ميگذرد، که راز اکنون در افسانههاي ديرينه نهفته است.
اما در قرن ششم پيش از ميلاد، شيوهاي نو براي انديشيدن دربارهي جهان پديدار شد. در دولتشهر يوناني ميلتوس، در ساحل امروزي ترکيه، مردي به نام آناکسيماندر کوشيد پديدههاي جهان را نه با توسل به اسطورههاي کهنْ بلکه با تبييني طبيعي و عقلاني درک کند. او نتيجه گرفت که باران از ابرها ميآيد و ابرها نيز حاصل تبخير آب درياها هستند. آناکسيماندر نوشت که همهي موجودات زنده، در آغاز، از نياکاني مشترک پديد آمدهاند.
استدلال کرد که نخستين انسان هرگز نميتوانسته وجود داشته باشد، چراکه نوزادان بدون والدين قادر به زندهماندن نيستند، بنابراين انسان بايد از ديگر شکلهاي حيات تکامل يافته باشد. او باور داشت که احتمالاً همهي زندگي از درون آب آغاز شده است. آناکسيماندر زمين را همچون چيزي ميديد که در فضا شناور است، آن هم در زماني که همهي فرهنگها زمين را سطحي تخت ميپنداشتند که بر پشت لاکپشتهاي غولپيکر يا چيزي شبيه به آن قرار دارد. اين ديدگاه بيدليل نبود؛ تمام تجربهي انساني نشان ميداد که اشيا بدون تکيهگاه سقوط ميکنند. پس اگر زمين بر هيچ چيزي استوار نيست، چرا نميافتد؟
آناکسيماندر پاسخ داد که اشيا تنها به سوي چيزهاي بزرگتر سقوط ميکنند، و چون در اطراف زمين چيزي بزرگتر از خود آن نيست، براي زمين نه بالا معنا دارد و نه پايين، و بنابراين، دليلي براي سقوط نيز وجود ندارد. آناکسيماندر کوشيد همهچيز را با ارجاع به علل طبيعي توضيح دهد، بيآنکه به خدايان يا دين متوسل شود. تا آنجا که ميدانيم، او نخستين کسي بود که جهان را با چنين رويکردي نگريست.
در سال ۴۵۰ پيش از ميلاد، فيلسوف يوناني ديگري به نام دموکريتوس [Democritus]، حدود شصت کتاب نوشت و در آنها دربارهي همهي بخشهاي جهان با همين روش انديشيد. او جهان را فضايي بيپايان ميدانست که نه بالا دارد و نه پايين، آکنده از مادهاي که همگي از يک جوهر بنيادين ساخته شدهاند؛ جوهري که به شکل اتمها تجلي مييافت، کوچکترين ذرهي ممکن که بايد خشتبناي هر آنچه هست باشد.
دموکريتوس معتقد بود همانگونه که حروف الفبا با ترکيبهاي مختلف ميتوانند تراژديها، کمديها و داستانهاي عاشقانه را بسازند، اتمها نيز ميتوانند ترکيب شده و همهي اشياي جهان را شکل دهند. انسانها نيز تنها بخشي از اين انبوه عظيم بودند. دموکريتوس براي اثبات نتيجهگيريهايشْ استدلالهاي دقيقي ارائه داد. مثلاً او گفت وجود اتمها ضروري است، زيرا ميتوان هر چيزي را به قطعات کوچکتر و کوچکتر تقسيم کرد، اما اگر اين تقسيم تا بينهايت ادامه يابد، ذرات حاصل تنها نقاط بيبعدي در فضا خواهند بود، و کنار هم قرار گرفتن اين نقاط بيبعد هرگز نميتواند مادهي واقعي بسازد؛ پس بايد حداقلي از ماده وجود داشته باشد.
ادامه در پست بعدی👇
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
@amookhtan 🔴 #حافظه_تاريخي #ازآناکسيماندرتامارکس (4) نوشته: #بابمايرز ترجمهي: لعيا هوشياري اما دگرگوني اجتماعياي که امروز به آن نياز داريم، بيوجود شفافيتي واقعي ممکن نخواهد شد؛ چراکه هدف، چيزي نيست جز کنترل عقلاني توليدکنندگان بر فرايندهاي توليد. چنين…
ادامه از پست قبلی👆👇
او براي تمام فرضيات خود از همين شيوهي منطقي و طبيعي استفاده کرد. در همين دوران بود که ايدهي گرد بودن زمين مطرح شد. دو هزار و پانصد سال پيش از شکلگيري نظريهي اتمي و فيزيک کوانتوم، بدون هيچ ميکروسکوپ يا ابزاري براي گسترش حواس، نخستين گامها براي درک واقعي ماهيت هستي برداشته شد؛ نه تنها فهم خواص اشياي منفرد، بلکه فهم رابطهي ميان چيزها در جهاني بيپايان و در حال تغيير. اين جهشي عظيم در فهم بشري بود. ما امروز شايد به افسانهي رايج زمينِ تخت که بر پشت لاکپشتهاي عظيم قرار دارد بخنديم، اما اين انديشه کاملاً با تجربهي روزمره سازگار بود. ما بر سطحي به ظاهر هموار قدم ميزنيم؛ پس چگونه ممکن است مردمي «زير» ما زندگي کنند؟
آنها بايد ميافتادند! چگونه ممکن بود زمين بدون تکيهگاهي در زير خود باقي بماند؟ در شهر ميلتوس، مردم شروع کردند به اينکه دريابند جهان آنگونه که در نگاه نخست به نظر ميرسد نيست و تجربهي روزمره الزاماً تصوير حقيقي چيزها را نشان نميدهد. بايد از ظاهر ماده فراتر رفت. براي اين کار ناچار بودند شيوهاي کاملاً متفاوت از تفکر را به کار گيرند. آناکسيماندر، دموکريتوس و ديگران از همان دوران، راهي نو براي نگرش به جهان پيش روي ما نهادند؛ راهي که بر مشاهده و عقل استوار بود، نه بر داستانهاي اسطورهاي و مذهبي کهن.
پيش از اين، زمينلرزهها، سيلها، قحطيها و امثال آن همگي به کار خدايان نسبت داده ميشد. جنگها بين مردم، فروپاشي تمدنها، صعود و سقوط رهبران سياسي و نظامي، تمام اينها توسط خدايان تعيين ميشدند. مردم براي پيشبيني آينده به ستارگان يا احشاي مرغها نگاه ميکردند، چرا که گمان ميکردند خدايان از طريق آنها نقشههاي خود را فاش ميکردند.
اما اکنون تبيينهاي طبيعي جستوجو ميشد. طبيعي است که در زمانهاي که هيچ ابزار علمي در دسترس نبود، بسياري از توضيحهاي آنها تنها بخشي از حقيقت را بيان ميکرد، اما اين همان بنيادي بود که نگرشي را پايهگذاري ميکرد که بر اساس آن ميتوانستيم همواره نگرش خود را به جهان اصلاح کنيم و جنبههايي از واقعيت را، که از ديد پنهان مانده، کشف کنيم و آنچه را که جديد است دريابيم.
آنها به اين نتيجه رسيدند که زمين گرد است، اما توسعهي ابزارهاي اندازهگيري پيچيده نشان داد که در واقع زمين کاملاً گرد نيست و در قطبها مسطح و در برخي ديگر از نقاط برجسته است. علم ميتواند رشد کند و در آن زمان، ايدهي «زمين گرد» تقريباً يک تقريب مفيد بود. با استفاده از همان رويکرد، دو هزار سال بعد، اينشتين مکتب اتمي دموکريتوس را مستحکم کرد و با ترجمهي ايدههاي او به فرمولهاي رياضي، ابعاد واقعي اتم را محاسبه کرد.
#اهميت_زمان_و_مکان ـ #دولتشهرهاي_يونان
ادامه دارد
@amookhtan
او براي تمام فرضيات خود از همين شيوهي منطقي و طبيعي استفاده کرد. در همين دوران بود که ايدهي گرد بودن زمين مطرح شد. دو هزار و پانصد سال پيش از شکلگيري نظريهي اتمي و فيزيک کوانتوم، بدون هيچ ميکروسکوپ يا ابزاري براي گسترش حواس، نخستين گامها براي درک واقعي ماهيت هستي برداشته شد؛ نه تنها فهم خواص اشياي منفرد، بلکه فهم رابطهي ميان چيزها در جهاني بيپايان و در حال تغيير. اين جهشي عظيم در فهم بشري بود. ما امروز شايد به افسانهي رايج زمينِ تخت که بر پشت لاکپشتهاي عظيم قرار دارد بخنديم، اما اين انديشه کاملاً با تجربهي روزمره سازگار بود. ما بر سطحي به ظاهر هموار قدم ميزنيم؛ پس چگونه ممکن است مردمي «زير» ما زندگي کنند؟
آنها بايد ميافتادند! چگونه ممکن بود زمين بدون تکيهگاهي در زير خود باقي بماند؟ در شهر ميلتوس، مردم شروع کردند به اينکه دريابند جهان آنگونه که در نگاه نخست به نظر ميرسد نيست و تجربهي روزمره الزاماً تصوير حقيقي چيزها را نشان نميدهد. بايد از ظاهر ماده فراتر رفت. براي اين کار ناچار بودند شيوهاي کاملاً متفاوت از تفکر را به کار گيرند. آناکسيماندر، دموکريتوس و ديگران از همان دوران، راهي نو براي نگرش به جهان پيش روي ما نهادند؛ راهي که بر مشاهده و عقل استوار بود، نه بر داستانهاي اسطورهاي و مذهبي کهن.
پيش از اين، زمينلرزهها، سيلها، قحطيها و امثال آن همگي به کار خدايان نسبت داده ميشد. جنگها بين مردم، فروپاشي تمدنها، صعود و سقوط رهبران سياسي و نظامي، تمام اينها توسط خدايان تعيين ميشدند. مردم براي پيشبيني آينده به ستارگان يا احشاي مرغها نگاه ميکردند، چرا که گمان ميکردند خدايان از طريق آنها نقشههاي خود را فاش ميکردند.
اما اکنون تبيينهاي طبيعي جستوجو ميشد. طبيعي است که در زمانهاي که هيچ ابزار علمي در دسترس نبود، بسياري از توضيحهاي آنها تنها بخشي از حقيقت را بيان ميکرد، اما اين همان بنيادي بود که نگرشي را پايهگذاري ميکرد که بر اساس آن ميتوانستيم همواره نگرش خود را به جهان اصلاح کنيم و جنبههايي از واقعيت را، که از ديد پنهان مانده، کشف کنيم و آنچه را که جديد است دريابيم.
آنها به اين نتيجه رسيدند که زمين گرد است، اما توسعهي ابزارهاي اندازهگيري پيچيده نشان داد که در واقع زمين کاملاً گرد نيست و در قطبها مسطح و در برخي ديگر از نقاط برجسته است. علم ميتواند رشد کند و در آن زمان، ايدهي «زمين گرد» تقريباً يک تقريب مفيد بود. با استفاده از همان رويکرد، دو هزار سال بعد، اينشتين مکتب اتمي دموکريتوس را مستحکم کرد و با ترجمهي ايدههاي او به فرمولهاي رياضي، ابعاد واقعي اتم را محاسبه کرد.
#اهميت_زمان_و_مکان ـ #دولتشهرهاي_يونان
ادامه دارد
@amookhtan