🔴نیکولای بوخارین، متولد ۹ اکتبر ۱۸۸۸ در مسکو، یکی از برجستهترین نظریهپردازان اقتصادی و سیاسی انقلاب روسیه و از یاران نزدیک ولادیمیر لنین بود. او با ترکیبی از توان تحلیلی، استعداد ادبی و درک عمیق از مسائل اقتصادی و اجتماعی، نقش مهمی در توسعه اندیشههای بلشویکی و سیاستهای اولیه شوروی ایفا کرد.بوخارین آثار متعددی در زمینه اقتصاد و سیاست نوشته است که نشاندهندۀ وزن علمی او در بین یاران لنین یا نسل اول انقلابیون روسیه است. او بویژه به اقتصاد کشاورزی، سرمایهداری، سوسیالیسم و مسیر توسعه اقتصادی توجه داشت.
او در دادگاههای نمایشی دهه ۱۹۳۰ متهم به توطئه و خیانت شد و در نهایت در ۱۵ مارس ۱۹۳۸ اعدام گردید.
با وقوع انقلاب فوریه ۱۹۱۷ و سپس انقلاب اکتبر، بوخارین به یکی از اعضای مهم حزب بلشویک و یاران نزدیک لنین تبدیل شد. او در تدوین برنامهها و سیاستهای اقتصادی نقش داشت و به عنوان نظریهپرداز ارشد حزب، در مسائل کلیدی اقتصادی و اجتماعی مشورت میداد. او بر اهمیت کشاورزی و توسعه تدریجی اقتصاد صنعتی و اجتماعی تأکید میکرد و معتقد بود که موفقیت انقلاب، مستلزم درک واقعی شرایط اقتصادی و اجتماعی روسیه است.
@amookhtan
او در دادگاههای نمایشی دهه ۱۹۳۰ متهم به توطئه و خیانت شد و در نهایت در ۱۵ مارس ۱۹۳۸ اعدام گردید.
با وقوع انقلاب فوریه ۱۹۱۷ و سپس انقلاب اکتبر، بوخارین به یکی از اعضای مهم حزب بلشویک و یاران نزدیک لنین تبدیل شد. او در تدوین برنامهها و سیاستهای اقتصادی نقش داشت و به عنوان نظریهپرداز ارشد حزب، در مسائل کلیدی اقتصادی و اجتماعی مشورت میداد. او بر اهمیت کشاورزی و توسعه تدریجی اقتصاد صنعتی و اجتماعی تأکید میکرد و معتقد بود که موفقیت انقلاب، مستلزم درک واقعی شرایط اقتصادی و اجتماعی روسیه است.
@amookhtan
❤1🙏1👌1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
@amookhtan 🔴 #حافظه_تاريخي #ازآناکسيماندرتامارکس (10) نوشته: #بابمايرز ترجمهي: لعيا هوشياري #جامعهي_انساني_بهمثابه_فرآيندي_تکاملی مارکس در آغاز، پيرو سوسياليستهاي تخيلي بود، کساني که به درستي شرارتهاي زندگي در نظام سرمايهداري را ميديدند، اما هيچ…
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (11)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
#جامعهي_انساني_بهمثابه_فرآيندي_تکاملی
سرمايهداري با بهرهگيري کامل از مزاياي سيستم حملونقل و ارتباطات، که با سرعتي شگفتآور در حال دگرگوني بود، بينالمللي بودن خود را نشان داد، در حالي که اتحاديهگرايان مبارز بريتانيايي، بيهيچ ارتباط يا همکارياي ميان نيروي کار پيشين و جديد، آرامآرام راهي صفهاي بيکاري ميشدند،. افکار مارکس در هر معنايي انقلابي بودند.
اين انديشهها نگاه بسياري از مردم را نسبت به جامعهاي که در آن زندگي ميکردند، و نيز نسبت به تاريخ تحولي آن جامعه، دگرگون کردند. آنها افسانههاي کهنه دربارهي ماهيت سود و دستمزد، دربارهي حاکمان و محکومان را فرو ريختند. و از همه مهمتر، به فرودستان و ستمديدگان نشان دادند که چگونه خود ميتوانند ابزار دگرگوني را در دست گيرند.
#مانيفست_حزب_کمونيست مارکس را در زماني که توليدکنندگان يعني کارگران تازه آغاز به شکلگيري بهعنوان يک طبقه ميکردند، صدها هزار نفر خواندند؛ بهعبارت ديگر، بخشي از جامعه که منافع مشترک خود را ميشناخت و درک ميکرد و ميکوشيد با آزمون شيوههاي گوناگون سازمانيابي، منافع طبقاتياش را پيش ببرد، درست همانگونه که نخبگان در شکلهاي مختلف جوامع هزاران سال چنين کرده بودند. اين انديشهها در ۱۹۱۷ چنان نفوذي يافته بودند که در قلب انقلاب روسيه جاي گرفتند.
اما حتي پيش از وقوع انقلاب، تغييري در حال شکلگيري بود که با روندي که به #مانيفست انجاميده بود در تضاد قرار داشت. طرحي که مارکس از سازوکارهاي جامعهي انساني ارائه کرده بود، بهجاي آنکه به راهنمايي براي درک پوياي جامعه در جريان تحولات روزانه تبديل شود، رفتهرفته به مجموعهاي از قواعد و نسخههاي ثابت بدل شد.
مارکس نخستين کسي بود که کوشيد سازوکارهاي محرک جامعه را آشکار سازد. چگونه ممکن بود کار او چيزي بيش از نخستين گام در اين «علم» (يعني شناخت جامعه) باشد؟ چگونه ممکن بود کار او کامل، بينقص يا عاري از خطا باشد؟ تمام پيشرفتهاي معرفت انساني به همين شيوه پيش ميرود.
دانش، خود روندي تکاملي دارد. ما هرگز به يک «حقيقت مطلق» نميرسيم، بلکه از طريق انباشتي آرام و جهشهايي بزرگ، به بينشهاي ژرفتري دست مييابيم. از نظر مارکسْ وظيفهي «فرد انقلابي» يعني کسي که در پي رهايي انسان از بيرحمي سرمايه بود، حکم ميکرد که هر روز به آنچه در برابر چشمانش در حال رخ دادن است نگاه کند.
در انديشهي مارکس هيچ برنامهي از پيشتعيينشدهاي براي انقلاب وجود ندارد، هيچ طرحي براي آينده ارائه نميشود، درست به اين دليل که تنها عامل بالقوهي دگرگوني راديکال در خود تحولات دروني جامعه، بهويژه در رشد سازمانيافتگي و انديشههاي طبقهي کارگر نهفته است. مارکس تنها سنگبناي اين ساختمان را نهاد؛ ساختن آن بايد روز به روز ادامه مييافت.
مارکس حتي در زمان حيات خود از بسياري از «مارکسيستها» نوميد شده بود، کساني که گمان ميکردند او کتاب درسي قطعياي نوشته است که بايد چگونگي سير تحولات را بر اساس آن دنبال کرد. پس از انقلاب روسيه روند تبديل مارکس به «خداي جديد» سرعت گرفت.
اينجا جاي پرداختن به تاريخ انقلاب روسيه نيست، اما همينقدر کافيست که بگوييم اين انقلاب به «اتحاد آزاد توليدکنندگان» منتهي نشد. جامعهاي سلسلهمراتبي از دل آن انقلاب بيرون آمد. تزار و اشراف ممکن است ناپديد شده باشند، اما رفتهرفته تمام عناصر کليدي جامعهي تزاري پيشين بازگشتند. رعيتداري اگرچه در دههي ۱۸۶۰ لغو شده بود، اما تحت حکومت استالينْ کار اجباري دوباره برقرار شد. اردوگاههاي زندان براي مخالفان پر از زنداني شد. شمار کساني که به سيبري فرستاده شدند از دوران تزار هم بيشتر بود.
راديکالترين مخالفان اعدام شدند. ارتش سرخ بهآهستگي امپراتوري روسيه را از نو زنده کرد. طبقهي کارگر بار ديگر مورد استثمار و سرکوب قرار گرفت. و همهي اينها به نام مارکس انجام شد. نوشتههاي مارکس براي توجيه تکتک ابعاد «روسيهي نوين» به کار گرفته شد. ميليونها نفر در سراسر جهان که تحت تأثير انقلاب به حزبهاي کمونيست پيوسته بودند، تشويق شدند آثار مارکس را بخوانند و آنها را با همان نظام استبدادي و دهشتناکي که در روسيه در حال شکلگيري بود يکي بدانند.
زماني را به ياد دارم که امپراتوري شوروي در حال فروپاشي بود و من به پراگ، پايتخت چکسلواکي، سفر کردم. خيابانها پر از جمعيت بود؛ مردم گرد هم ميآمدند، بيانيههايي را که روي ديوارها چسبانده شده بود با دقت ميخواندند، و به جلسات سياسي ميرفتند. در آنجا با گروهي از جوانان بيستساله آشنا شدم، همه از فعالان سياسي بودند و تلاش ميکردند در دل فروپاشي نظم کهنه، جامعهاي نو بنا کنند.
ادامه در پست بعدی👇
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (11)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
#جامعهي_انساني_بهمثابه_فرآيندي_تکاملی
سرمايهداري با بهرهگيري کامل از مزاياي سيستم حملونقل و ارتباطات، که با سرعتي شگفتآور در حال دگرگوني بود، بينالمللي بودن خود را نشان داد، در حالي که اتحاديهگرايان مبارز بريتانيايي، بيهيچ ارتباط يا همکارياي ميان نيروي کار پيشين و جديد، آرامآرام راهي صفهاي بيکاري ميشدند،. افکار مارکس در هر معنايي انقلابي بودند.
اين انديشهها نگاه بسياري از مردم را نسبت به جامعهاي که در آن زندگي ميکردند، و نيز نسبت به تاريخ تحولي آن جامعه، دگرگون کردند. آنها افسانههاي کهنه دربارهي ماهيت سود و دستمزد، دربارهي حاکمان و محکومان را فرو ريختند. و از همه مهمتر، به فرودستان و ستمديدگان نشان دادند که چگونه خود ميتوانند ابزار دگرگوني را در دست گيرند.
#مانيفست_حزب_کمونيست مارکس را در زماني که توليدکنندگان يعني کارگران تازه آغاز به شکلگيري بهعنوان يک طبقه ميکردند، صدها هزار نفر خواندند؛ بهعبارت ديگر، بخشي از جامعه که منافع مشترک خود را ميشناخت و درک ميکرد و ميکوشيد با آزمون شيوههاي گوناگون سازمانيابي، منافع طبقاتياش را پيش ببرد، درست همانگونه که نخبگان در شکلهاي مختلف جوامع هزاران سال چنين کرده بودند. اين انديشهها در ۱۹۱۷ چنان نفوذي يافته بودند که در قلب انقلاب روسيه جاي گرفتند.
اما حتي پيش از وقوع انقلاب، تغييري در حال شکلگيري بود که با روندي که به #مانيفست انجاميده بود در تضاد قرار داشت. طرحي که مارکس از سازوکارهاي جامعهي انساني ارائه کرده بود، بهجاي آنکه به راهنمايي براي درک پوياي جامعه در جريان تحولات روزانه تبديل شود، رفتهرفته به مجموعهاي از قواعد و نسخههاي ثابت بدل شد.
مارکس نخستين کسي بود که کوشيد سازوکارهاي محرک جامعه را آشکار سازد. چگونه ممکن بود کار او چيزي بيش از نخستين گام در اين «علم» (يعني شناخت جامعه) باشد؟ چگونه ممکن بود کار او کامل، بينقص يا عاري از خطا باشد؟ تمام پيشرفتهاي معرفت انساني به همين شيوه پيش ميرود.
دانش، خود روندي تکاملي دارد. ما هرگز به يک «حقيقت مطلق» نميرسيم، بلکه از طريق انباشتي آرام و جهشهايي بزرگ، به بينشهاي ژرفتري دست مييابيم. از نظر مارکسْ وظيفهي «فرد انقلابي» يعني کسي که در پي رهايي انسان از بيرحمي سرمايه بود، حکم ميکرد که هر روز به آنچه در برابر چشمانش در حال رخ دادن است نگاه کند.
در انديشهي مارکس هيچ برنامهي از پيشتعيينشدهاي براي انقلاب وجود ندارد، هيچ طرحي براي آينده ارائه نميشود، درست به اين دليل که تنها عامل بالقوهي دگرگوني راديکال در خود تحولات دروني جامعه، بهويژه در رشد سازمانيافتگي و انديشههاي طبقهي کارگر نهفته است. مارکس تنها سنگبناي اين ساختمان را نهاد؛ ساختن آن بايد روز به روز ادامه مييافت.
مارکس حتي در زمان حيات خود از بسياري از «مارکسيستها» نوميد شده بود، کساني که گمان ميکردند او کتاب درسي قطعياي نوشته است که بايد چگونگي سير تحولات را بر اساس آن دنبال کرد. پس از انقلاب روسيه روند تبديل مارکس به «خداي جديد» سرعت گرفت.
اينجا جاي پرداختن به تاريخ انقلاب روسيه نيست، اما همينقدر کافيست که بگوييم اين انقلاب به «اتحاد آزاد توليدکنندگان» منتهي نشد. جامعهاي سلسلهمراتبي از دل آن انقلاب بيرون آمد. تزار و اشراف ممکن است ناپديد شده باشند، اما رفتهرفته تمام عناصر کليدي جامعهي تزاري پيشين بازگشتند. رعيتداري اگرچه در دههي ۱۸۶۰ لغو شده بود، اما تحت حکومت استالينْ کار اجباري دوباره برقرار شد. اردوگاههاي زندان براي مخالفان پر از زنداني شد. شمار کساني که به سيبري فرستاده شدند از دوران تزار هم بيشتر بود.
راديکالترين مخالفان اعدام شدند. ارتش سرخ بهآهستگي امپراتوري روسيه را از نو زنده کرد. طبقهي کارگر بار ديگر مورد استثمار و سرکوب قرار گرفت. و همهي اينها به نام مارکس انجام شد. نوشتههاي مارکس براي توجيه تکتک ابعاد «روسيهي نوين» به کار گرفته شد. ميليونها نفر در سراسر جهان که تحت تأثير انقلاب به حزبهاي کمونيست پيوسته بودند، تشويق شدند آثار مارکس را بخوانند و آنها را با همان نظام استبدادي و دهشتناکي که در روسيه در حال شکلگيري بود يکي بدانند.
زماني را به ياد دارم که امپراتوري شوروي در حال فروپاشي بود و من به پراگ، پايتخت چکسلواکي، سفر کردم. خيابانها پر از جمعيت بود؛ مردم گرد هم ميآمدند، بيانيههايي را که روي ديوارها چسبانده شده بود با دقت ميخواندند، و به جلسات سياسي ميرفتند. در آنجا با گروهي از جوانان بيستساله آشنا شدم، همه از فعالان سياسي بودند و تلاش ميکردند در دل فروپاشي نظم کهنه، جامعهاي نو بنا کنند.
ادامه در پست بعدی👇
❤1👏1🙏1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
@amookhtan 🔴 #حافظه_تاريخي #ازآناکسيماندرتامارکس (10) نوشته: #بابمايرز ترجمهي: لعيا هوشياري #جامعهي_انساني_بهمثابه_فرآيندي_تکاملی مارکس در آغاز، پيرو سوسياليستهاي تخيلي بود، کساني که به درستي شرارتهاي زندگي در نظام سرمايهداري را ميديدند، اما هيچ…
ادامه از پست قبلی👇👆
همگي خود را آنارشيست معرفي ميکردند. وقتي از آنها دربارهي انديشههاي مارکس پرسيدم، خنديدند. ميگفتند بيشتر از من دربارهاش ميدانند، سالها در مدرسه و دانشگاه مجبور بودند آثارش را بخوانند. اما براي آنها، مارکس نه يک متفکر رهاييبخش، بلکه بخشي از ايدئولوژي رسمي دولتي بود که خود آن را سرکوبگر ميدانستند؛ دولتي که آنها را از شنيدن موسيقي گروه رولينگ استونز منع ميکرد، هنر و ادبيات را سانسور ميکرد، ناسيوناليست و نژادپرست بود، و مهمتر از همه، آزادي انديشه را سرکوب ميکرد.
#مارکس براي آنها همرديف با دستگاهي بود که روش استدلالش چيزي از تفتيش عقايد امپراتوري پاپ کم نداشت. بنابراين، مارکس در ذهن اين نسلْ ناگزير در خدمت همان نظام سرکوبگر قرار ميگرفت. ايدههاي مارکس که در آغاز تلاشي بود براي تشويق مردم به شناخت جهان خود و رهايي از اسارت جامعهي طبقاتي، به تدريج به ايدئولوژياي بدل شد براي تثبيت سلطهي يک اقليت نخبه بر جامعهاي سرکوبگر.
رهبران شوروي، برخلاف متعصبان مذهبي که کتابهاي مارکس را در کتابخانهي اسکندريه به آتش کشيدند، آثار او را نسوزاندند؛ بلکه آنها را به کتاب مقدس دولت خود تبديل کردند و اين براي عصري که در آن قدرت طبقهي کارگر در حال رشد بود، بسيار مؤثرتر بود. چه راهي بهتر از آنکه استبداد را در جامهي انديشههاي مارکس و انگلس پنهان کنند؟
ادامه دارد
@amookhtan
همگي خود را آنارشيست معرفي ميکردند. وقتي از آنها دربارهي انديشههاي مارکس پرسيدم، خنديدند. ميگفتند بيشتر از من دربارهاش ميدانند، سالها در مدرسه و دانشگاه مجبور بودند آثارش را بخوانند. اما براي آنها، مارکس نه يک متفکر رهاييبخش، بلکه بخشي از ايدئولوژي رسمي دولتي بود که خود آن را سرکوبگر ميدانستند؛ دولتي که آنها را از شنيدن موسيقي گروه رولينگ استونز منع ميکرد، هنر و ادبيات را سانسور ميکرد، ناسيوناليست و نژادپرست بود، و مهمتر از همه، آزادي انديشه را سرکوب ميکرد.
#مارکس براي آنها همرديف با دستگاهي بود که روش استدلالش چيزي از تفتيش عقايد امپراتوري پاپ کم نداشت. بنابراين، مارکس در ذهن اين نسلْ ناگزير در خدمت همان نظام سرکوبگر قرار ميگرفت. ايدههاي مارکس که در آغاز تلاشي بود براي تشويق مردم به شناخت جهان خود و رهايي از اسارت جامعهي طبقاتي، به تدريج به ايدئولوژياي بدل شد براي تثبيت سلطهي يک اقليت نخبه بر جامعهاي سرکوبگر.
رهبران شوروي، برخلاف متعصبان مذهبي که کتابهاي مارکس را در کتابخانهي اسکندريه به آتش کشيدند، آثار او را نسوزاندند؛ بلکه آنها را به کتاب مقدس دولت خود تبديل کردند و اين براي عصري که در آن قدرت طبقهي کارگر در حال رشد بود، بسيار مؤثرتر بود. چه راهي بهتر از آنکه استبداد را در جامهي انديشههاي مارکس و انگلس پنهان کنند؟
ادامه دارد
@amookhtan
🙏2❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴 امروز ۳ مهر مصادف با انحلال حزب رستاخیز است که با آغاز قیام مردم در ۱۳۵۷ش منحل شد این حزب در ۱۲اسفند ۱۳۵۳ اعلام شد.
اما شاه آنروز دستها در جیبِ جلیقه اش، ضمن اعلام آن گفت:
جای مخالفین یا زندان است یا ترک کشور..!
برخی منکر این سخن شده بخاطر این، فیلم آنرا آورده(فیلم دو تکه است) و تصویر روزنامه را در اینجا.
مارسل دیرسوس در کتابش«چگونه جباران سقوط میکنند...» تشبیه جالبی دارد: دیکتاتور بودن مثل گیر افتادن در تردمیل است نمیتواند بایستد و نمیتواند پیاده شود چون هر دو یعنی سقوط!
منبع: کانال علی مرادی مراغه یی
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴 امروز ۳ مهر مصادف با انحلال حزب رستاخیز است که با آغاز قیام مردم در ۱۳۵۷ش منحل شد این حزب در ۱۲اسفند ۱۳۵۳ اعلام شد.
اما شاه آنروز دستها در جیبِ جلیقه اش، ضمن اعلام آن گفت:
جای مخالفین یا زندان است یا ترک کشور..!
برخی منکر این سخن شده بخاطر این، فیلم آنرا آورده(فیلم دو تکه است) و تصویر روزنامه را در اینجا.
مارسل دیرسوس در کتابش«چگونه جباران سقوط میکنند...» تشبیه جالبی دارد: دیکتاتور بودن مثل گیر افتادن در تردمیل است نمیتواند بایستد و نمیتواند پیاده شود چون هر دو یعنی سقوط!
منبع: کانال علی مرادی مراغه یی
@amookhtan
❤2👍1🙏1
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴مدير بازنشسته يکي از مدارس ايران::
«يکي از بهياد ماندنيترين خاطرات دوران ۴۰ ساله خدمتام در مدارس ايران که هميشه جلوي چشمم است لحظه خوردن زنگ تعطيلي مدرسه است. لحظهيي که صدها بچه قد و نيمقد چنان به سمت در خروجي مدرسه هجوم ميبردند که توگويي آخر زمان شده است. حاضر نبودند ذرهيي گذشت کنند تا مبادا کسي ثانيهيي زودتر و پيش از آنها بيرون برود. دَرِ خروجي مدرسه در طي ساعات روز با زنجير کلفتي توسط سرايدار مدرسه که از نگهبانان امنيتي پنتاگون هم سختگيرتر بود قفل و زنجير ميشد تا تنها لحظاتي قبل از خوردن زنگ تعطيل مدرسه باز شود.
کسي نميداند که چند نفر در سالها در اين هجوم لحظهيي زير دست و پا له و لورده و دچار صدمات بدني شدند. ۴۰ سال براي اين کوچولوها توضيح دادم که اختلاف هجوم دسته جمعي به سمت دَرِ خروجي مدرسه در همان ثانيهيي که زنگ تعطيلي ميخورد و صبرکردن براي خروج امن همه دانشآموزان کمتر از ۵ دقيقه است، اما مگر به خرجشان ميرفت. بهطوري به طرف در مدرسه هجوم ميبردند که انگار از زندان فرار ميکنند!»
#آموختن: هم اکنون در تمام مدارس ايران اين قضيه به قوت خود برقرار است. چرا؟ چون مديران و مدرسان براساس بخشنامه و قواعد اداري و دستوری، از بالا ديکته شده، موظف هستند که کار خود را به پيش ببرند و هيچگونه استقلال فکري و عملي در کارهاي خود ندارند و مطالب غيرارگانيک و غيرطبيعي و ايدهئولوژيکي بهخورد دانشآموزان داده ميشود که بعد از مدتي از آنها نفرت پيدا ميکنند و مدرسه رفتن آنها عملا" فقط براي گرفتن مدرک جلوه پیدا میکند.
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴مدير بازنشسته يکي از مدارس ايران::
«يکي از بهياد ماندنيترين خاطرات دوران ۴۰ ساله خدمتام در مدارس ايران که هميشه جلوي چشمم است لحظه خوردن زنگ تعطيلي مدرسه است. لحظهيي که صدها بچه قد و نيمقد چنان به سمت در خروجي مدرسه هجوم ميبردند که توگويي آخر زمان شده است. حاضر نبودند ذرهيي گذشت کنند تا مبادا کسي ثانيهيي زودتر و پيش از آنها بيرون برود. دَرِ خروجي مدرسه در طي ساعات روز با زنجير کلفتي توسط سرايدار مدرسه که از نگهبانان امنيتي پنتاگون هم سختگيرتر بود قفل و زنجير ميشد تا تنها لحظاتي قبل از خوردن زنگ تعطيل مدرسه باز شود.
کسي نميداند که چند نفر در سالها در اين هجوم لحظهيي زير دست و پا له و لورده و دچار صدمات بدني شدند. ۴۰ سال براي اين کوچولوها توضيح دادم که اختلاف هجوم دسته جمعي به سمت دَرِ خروجي مدرسه در همان ثانيهيي که زنگ تعطيلي ميخورد و صبرکردن براي خروج امن همه دانشآموزان کمتر از ۵ دقيقه است، اما مگر به خرجشان ميرفت. بهطوري به طرف در مدرسه هجوم ميبردند که انگار از زندان فرار ميکنند!»
#آموختن: هم اکنون در تمام مدارس ايران اين قضيه به قوت خود برقرار است. چرا؟ چون مديران و مدرسان براساس بخشنامه و قواعد اداري و دستوری، از بالا ديکته شده، موظف هستند که کار خود را به پيش ببرند و هيچگونه استقلال فکري و عملي در کارهاي خود ندارند و مطالب غيرارگانيک و غيرطبيعي و ايدهئولوژيکي بهخورد دانشآموزان داده ميشود که بعد از مدتي از آنها نفرت پيدا ميکنند و مدرسه رفتن آنها عملا" فقط براي گرفتن مدرک جلوه پیدا میکند.
@amookhtan
👍2🙏2👏1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
951. استالينيسم و مائويسم ايدهئولوژي (آگاهي کاذب و وارونه) هستند و ربطی به کمونیسم لغوکارمزدی مارکس ندارند. استالينيسم از 1928 تا 1991، به جناياتي دست زد،که روي جنايتکاران سرمايه راسفيد کرد!استالينيسم دردومقطع زماني دچاربحران جدي شد،آن دومقطع کداماند؟
952. فضاي اطراف هر قطب آهنربا که نيروي آهنربا در آن اثر ميکند، را ميدان مغناطيسي آن آهنربا مينامند. آيا کره زمين هم ميدان مغناطيسي دارد؟
Anonymous Quiz
81%
1. بله
19%
2. خير
❤1👏1🙏1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
@amookhtan 🔴 #حافظه_تاريخي #ازآناکسيماندرتامارکس (11) نوشته: #بابمايرز ترجمهي: لعيا هوشياري #جامعهي_انساني_بهمثابه_فرآيندي_تکاملی سرمايهداري با بهرهگيري کامل از مزاياي سيستم حملونقل و ارتباطات، که با سرعتي شگفتآور در حال دگرگوني بود، بينالمللي…
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (12)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
«#سوسياليسم_علمي»
در اينجا اندكى از مسير اصلى منحرف مىشوم تا دربارهي علم و ماركس سخن بگويم. پيشتر گفتم كه واژهي علم در اصل به معناى دانش بود، اما در چند قرن گذشته، اين واژه بيشازپيش با روش علمى در علومى چون شيمى يا فيزيك گره خورده است يعني حوزههايي كه قواعد معينى در آنها تعريف و آزمايشهايى انجام ميشود که قابلتكرارند. اما روشن است كه فهم فزايندهي ما از سير تحول جامعه انسانى بايد مسير متفاوتى را بپيمايد.
تمامى شواهد تاريخى بايد در اين تحليل گنجانده شوند و اين شواهد روزبهروز در حال گسترشاند، چراكه كشفيات تازه همچنان ادامه دارد. همهي ابعاد فرهنگ مكتوب و انديشه بايد بخشى از اين توضيح باشند. همهي شکلهاي گوناگون سازماندهى انسانى بايد در تصوير روبهگسترش ما از گذشته گنجانده شوند تا بتوانيم حال را بفهميم. و منظورم از گذشته، حتى تا پنج دقيقه پيش را هم دربر مىگيرد.
اما جامعهي انسانى بيشك يكى از پيچيدهترين بخشهاى هستى است.
سازماندهى انسانها، كه كنشهايشان را پيچيدهترين شكل ماده يعنى مغز انسان هدايت ميکند، چنان در تحولات روزمره دستخوش تصادف و پيشامد است كه گرچه مىتوان الگوها و ساختارهاى زيرين را ديد، اما نمىتوان دربارهي «قوانين» به همان شيوهاى سخن گفت كه از قوانين گرانش صحبت مىكنيم (حتى آن قوانين هم هرچه دانشمان پيش مىرود، پيچيدهتر و پيشبينىناپذيرتر مىشوند.)
#مارکس، #انگلس و پيروان نخستينشان مشتاق بودند که ديدگاههاي خود را از سوسياليستهاي تخيلي متمايز سازند؛ کساني که فاقد درک علمياي بودند که مارکس از جامعه پرورانده بود. اين تمايز در دورهاي شکل گرفت که دانش علمي دربارهي فرايندهاي مادي ــ آنگونه که در شيمي و فيزيک ديده ميشود ــ با سرعتي چشمگير در حال گسترش بود. در چنين فضايي، گرايشي فزاينده پديد آمد که کشفيات مارکس را همسطح قوانين علمي قرار دهد و آنها را به همان اندازه عيني و جهانشمول قلمداد کند.
گرچه هم علم و هم تحليل مارکس بر پايهي عقلانيت و انديشهي نظاممند استوارند، اما سير تحول جامعه با رفتار اتمها تفاوتي بنيادين دارد. حتي خود مارکس و انگلس گاه بهدرستي به اين تمايز توجه نداشتند و بدينترتيب ايدهي «قوانين آهنين تاريخ» پا گرفت. اين تلقي به باوري انجاميد که بر اساس آن، سرمايهداري طبق «قوانين تاريخ» به همانگونه محتوم به فروپاشي بود که واپاشي اتم اورانيوم اجتنابناپذير است. اما اين نگاه نادرست است. جامعهي انساني آنچنان پر از متغيرها، ناشناختهها و امکانهاي تصادفي است که پيشبيني آن در قالب قوانين جبري و قطعي ممکن نيست.
ممکن است در آينده جامعهي انساني را دگرگون کنيم يا در مسير نابودي پيش برويم. اما اين عدم قطعيت، هيچ از ارزش پژوهش مارکس در مورد جامعهي انساني نميکاهد؛ تلاشي که براي شناخت امکانهاي تغيير انجام گرفت و به اندازهي مطالعات ما دربارهي پيشاتاريخ انسان، يا عصبشناسي، يا نظريهي کوانتوم، به فهم ما از جهان افزوده است.
تنها ابزارها و شيوههاي پژوهش در اين حوزهها متفاوتاند. هنگامي که اينشتين دربارهي قوانين گرانش نيوتن انديشيد، توانست کاستيهاي آنها را دريابد. او، بيآنکه شواهد تجربي در دست داشته باشد، پيشبيني کرد که زمان و فضا در حضور اجرام عظيم خم ميشوند. سالها بعد، نور ستارگاني که در پشت خورشيد قرار داشتند، و طبق درک متعارف بايد نامرئي ميبودند، ديده شد، زيرا جرم خورشيد فضا و زمان را دچار انحنا کرده بود و نور را منحرف ميکرد.
ما نيز ميتوانيم فرايندها و پويشهاي جامعه را بررسي و تحليل کنيم، اما تحليلهاي ما هرگز بهسان پيشبينيهاي اينشتين «اثبات» نخواهند شد.
ادامه دارد
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (12)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
«#سوسياليسم_علمي»
در اينجا اندكى از مسير اصلى منحرف مىشوم تا دربارهي علم و ماركس سخن بگويم. پيشتر گفتم كه واژهي علم در اصل به معناى دانش بود، اما در چند قرن گذشته، اين واژه بيشازپيش با روش علمى در علومى چون شيمى يا فيزيك گره خورده است يعني حوزههايي كه قواعد معينى در آنها تعريف و آزمايشهايى انجام ميشود که قابلتكرارند. اما روشن است كه فهم فزايندهي ما از سير تحول جامعه انسانى بايد مسير متفاوتى را بپيمايد.
تمامى شواهد تاريخى بايد در اين تحليل گنجانده شوند و اين شواهد روزبهروز در حال گسترشاند، چراكه كشفيات تازه همچنان ادامه دارد. همهي ابعاد فرهنگ مكتوب و انديشه بايد بخشى از اين توضيح باشند. همهي شکلهاي گوناگون سازماندهى انسانى بايد در تصوير روبهگسترش ما از گذشته گنجانده شوند تا بتوانيم حال را بفهميم. و منظورم از گذشته، حتى تا پنج دقيقه پيش را هم دربر مىگيرد.
اما جامعهي انسانى بيشك يكى از پيچيدهترين بخشهاى هستى است.
سازماندهى انسانها، كه كنشهايشان را پيچيدهترين شكل ماده يعنى مغز انسان هدايت ميکند، چنان در تحولات روزمره دستخوش تصادف و پيشامد است كه گرچه مىتوان الگوها و ساختارهاى زيرين را ديد، اما نمىتوان دربارهي «قوانين» به همان شيوهاى سخن گفت كه از قوانين گرانش صحبت مىكنيم (حتى آن قوانين هم هرچه دانشمان پيش مىرود، پيچيدهتر و پيشبينىناپذيرتر مىشوند.)
#مارکس، #انگلس و پيروان نخستينشان مشتاق بودند که ديدگاههاي خود را از سوسياليستهاي تخيلي متمايز سازند؛ کساني که فاقد درک علمياي بودند که مارکس از جامعه پرورانده بود. اين تمايز در دورهاي شکل گرفت که دانش علمي دربارهي فرايندهاي مادي ــ آنگونه که در شيمي و فيزيک ديده ميشود ــ با سرعتي چشمگير در حال گسترش بود. در چنين فضايي، گرايشي فزاينده پديد آمد که کشفيات مارکس را همسطح قوانين علمي قرار دهد و آنها را به همان اندازه عيني و جهانشمول قلمداد کند.
گرچه هم علم و هم تحليل مارکس بر پايهي عقلانيت و انديشهي نظاممند استوارند، اما سير تحول جامعه با رفتار اتمها تفاوتي بنيادين دارد. حتي خود مارکس و انگلس گاه بهدرستي به اين تمايز توجه نداشتند و بدينترتيب ايدهي «قوانين آهنين تاريخ» پا گرفت. اين تلقي به باوري انجاميد که بر اساس آن، سرمايهداري طبق «قوانين تاريخ» به همانگونه محتوم به فروپاشي بود که واپاشي اتم اورانيوم اجتنابناپذير است. اما اين نگاه نادرست است. جامعهي انساني آنچنان پر از متغيرها، ناشناختهها و امکانهاي تصادفي است که پيشبيني آن در قالب قوانين جبري و قطعي ممکن نيست.
ممکن است در آينده جامعهي انساني را دگرگون کنيم يا در مسير نابودي پيش برويم. اما اين عدم قطعيت، هيچ از ارزش پژوهش مارکس در مورد جامعهي انساني نميکاهد؛ تلاشي که براي شناخت امکانهاي تغيير انجام گرفت و به اندازهي مطالعات ما دربارهي پيشاتاريخ انسان، يا عصبشناسي، يا نظريهي کوانتوم، به فهم ما از جهان افزوده است.
تنها ابزارها و شيوههاي پژوهش در اين حوزهها متفاوتاند. هنگامي که اينشتين دربارهي قوانين گرانش نيوتن انديشيد، توانست کاستيهاي آنها را دريابد. او، بيآنکه شواهد تجربي در دست داشته باشد، پيشبيني کرد که زمان و فضا در حضور اجرام عظيم خم ميشوند. سالها بعد، نور ستارگاني که در پشت خورشيد قرار داشتند، و طبق درک متعارف بايد نامرئي ميبودند، ديده شد، زيرا جرم خورشيد فضا و زمان را دچار انحنا کرده بود و نور را منحرف ميکرد.
ما نيز ميتوانيم فرايندها و پويشهاي جامعه را بررسي و تحليل کنيم، اما تحليلهاي ما هرگز بهسان پيشبينيهاي اينشتين «اثبات» نخواهند شد.
ادامه دارد
@amookhtan
👍1🙏1
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴پیدا شدن یک جمجمه یک میلیون ساله در چین ممکن است تاریخچه پیدایش همه ما را بازنویسی کند
🔴پژوهشگران میگویند یک جمجمه یک میلیون ساله انسان که اخیرا در چین پیدا شده، نشان میدهد گونه ما، انسان خردمند (Homo Sapiens) دستکم نیممیلیون سال زودتر از آنچه تاکنون تصور میشد، آغاز به شکلگیری کرده است.
آنها همچنین میگویند این یافته نشان میدهد ما برای مدت بسیار طولانیتری از آنچه پیشتر باور داشتیم، با گونههای خواهرخوانده خود مانند نئاندرتالها همزمان میزیستهایم.
محققان مدعیاند تحلیل و نتایج مطالعات بر این جمجمه یک میلیون ساله درک ما از تکامل انسان را به طور کلی تغییر خواهد داد و در صورت درست بودن فرضیات اولیه، بدون شک فصل مهمی از نخستین بخش تاریخ ما را بازنویسی خواهد کرد.
اما سایر کارشناسان در این حوزه – که اختلافنظر درباره زمان ظهور روی کره زمین اصلا کم هم نیست – میگویند نتیجهگیریهای این مطالعه جدید محتمل اما هنوز بسیار دور از قطعیت است.
این تحلیل شگفتانگیز خط زمان تکامل انسانهای بزرگمغز را دستکم نیم میلیون سال به عقب میبرد. پروفسور کریس استرینگر از موزه تاریخ طبیعی بریتانیا، که همکار اصلی این پژوهش است، معتقد است: «احتمال زیادی وجود دارد که فسیلهای یک میلیون ساله از انسان خردمند در جایی روی سیاره ما وجود داشته باشند – ما فقط هنوز پیدایشان نکردهایم.»
اکنون تصور میشود که این جمجمه نسخهای اولیه از گونه هومو لانگی بوده؛ گونهای خواهرخوانده با سطح تکاملی مشابه نئاندرتالها و انسان خردمند.
شواهد ژنتیکی نشان میدهد که این گونه همزمان با آنها زیست میکرده است. بنابراین اگر یونیسان۲ یک میلیون سال پیش روی زمین میزیسته، به گفته دانشمندان احتمالا نسخههای اولیه نئاندرتالها و حتی گونه ما نیز همان زمان وجود داشتهاند.
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴پیدا شدن یک جمجمه یک میلیون ساله در چین ممکن است تاریخچه پیدایش همه ما را بازنویسی کند
🔴پژوهشگران میگویند یک جمجمه یک میلیون ساله انسان که اخیرا در چین پیدا شده، نشان میدهد گونه ما، انسان خردمند (Homo Sapiens) دستکم نیممیلیون سال زودتر از آنچه تاکنون تصور میشد، آغاز به شکلگیری کرده است.
آنها همچنین میگویند این یافته نشان میدهد ما برای مدت بسیار طولانیتری از آنچه پیشتر باور داشتیم، با گونههای خواهرخوانده خود مانند نئاندرتالها همزمان میزیستهایم.
محققان مدعیاند تحلیل و نتایج مطالعات بر این جمجمه یک میلیون ساله درک ما از تکامل انسان را به طور کلی تغییر خواهد داد و در صورت درست بودن فرضیات اولیه، بدون شک فصل مهمی از نخستین بخش تاریخ ما را بازنویسی خواهد کرد.
اما سایر کارشناسان در این حوزه – که اختلافنظر درباره زمان ظهور روی کره زمین اصلا کم هم نیست – میگویند نتیجهگیریهای این مطالعه جدید محتمل اما هنوز بسیار دور از قطعیت است.
این تحلیل شگفتانگیز خط زمان تکامل انسانهای بزرگمغز را دستکم نیم میلیون سال به عقب میبرد. پروفسور کریس استرینگر از موزه تاریخ طبیعی بریتانیا، که همکار اصلی این پژوهش است، معتقد است: «احتمال زیادی وجود دارد که فسیلهای یک میلیون ساله از انسان خردمند در جایی روی سیاره ما وجود داشته باشند – ما فقط هنوز پیدایشان نکردهایم.»
اکنون تصور میشود که این جمجمه نسخهای اولیه از گونه هومو لانگی بوده؛ گونهای خواهرخوانده با سطح تکاملی مشابه نئاندرتالها و انسان خردمند.
شواهد ژنتیکی نشان میدهد که این گونه همزمان با آنها زیست میکرده است. بنابراین اگر یونیسان۲ یک میلیون سال پیش روی زمین میزیسته، به گفته دانشمندان احتمالا نسخههای اولیه نئاندرتالها و حتی گونه ما نیز همان زمان وجود داشتهاند.
@amookhtan
❤2👍1🙏1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
952. فضاي اطراف هر قطب آهنربا که نيروي آهنربا در آن اثر ميکند، را ميدان مغناطيسي آن آهنربا مينامند. آيا کره زمين هم ميدان مغناطيسي دارد؟
953. کارل مارکس تمام زبانهاي اروپايي را در حد مطالعه به آن زبانها، ميشناخت و به سه زبان آلماني، فرانسه و انگليسي مينوشت. اودرستايش کسي که به زبانها آشنا بود، با علاقه اين تمثيل راتکرار ميکرد که:«يک زبان خارجي، سلاحي است در نبرد زندهگي.» این گزاره
Anonymous Quiz
94%
1. درست است.
6%
2. درست نيست.
❤1👏1🙏1
🔴امروزه در صف ایستادن در فرودگاهها، نانواییها، دریافت سوخت، و غیره، به امری عادی تبدیل شده است. اما زمانی که انتظار درصف مثلا" سوخت (نفت سفید) طولانی میشد و گذاشتن حلب خالی به جای خود هم به خاطر دزدی، مقدور نبود، مردم در صف به جای خود «سنگ» قرار میدادند و دنبال کارهای دیگرشان میرفتند تا زمانی که نوبتشان برسد!
#نتیجه: در جامعهیی که نماد انسان به سنگ تبدیل میشود، آن جامعهی مفروض در چه اوضاع و احوالی زندهگی روزانه را سپری میکند؟
@amookhtan
#نتیجه: در جامعهیی که نماد انسان به سنگ تبدیل میشود، آن جامعهی مفروض در چه اوضاع و احوالی زندهگی روزانه را سپری میکند؟
@amookhtan
❤2👍2👏1🙏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴تجمع و اعتراض با نظم در کره جنوبی؛ کارکنان بخش مالی در سئول اعتصاب کردند.
آیا غول خفته بیدار خواهد شد؟
@amookhtan
آیا غول خفته بیدار خواهد شد؟
@amookhtan
👏2
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
@amookhtan 🔴 #حافظه_تاريخي #ازآناکسيماندرتامارکس (12) نوشته: #بابمايرز ترجمهي: لعيا هوشياري «#سوسياليسم_علمي» در اينجا اندكى از مسير اصلى منحرف مىشوم تا دربارهي علم و ماركس سخن بگويم. پيشتر گفتم كه واژهي علم در اصل به معناى دانش بود، اما در چند…
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (13)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
«#سوسياليسم_علمي»
اين يکسانانگاري ميان قوانين فيزيک و شيمي با فرايند تحول اجتماعي، کاملاً با منافع حاکمان جديد در اتحاد جماهير شوروي همخواني داشت. چنين نگاهي نقش کنش فردي را از معادله حذف ميکرد. افکار کارگران و ايدههاي آنان، که ميتوانستند نيروي محرک اصلي دگرگوني ريشهاي باشند، بياهميت و حاشيهاي تلقي ميشدند.
آگاهي طبقاتي در اين چارچوب، به نتيجهاي مکانيکي و محتوم از شرايط و «قوانين تاريخ» تقليل مييافت. آنان با شور و شعف جملهي مشهور مارکس را تکرار ميکردند که «هستي اجتماعي آگاهي اجتماعي را تعيين ميکند»، اما از اين نکته غافل بودند که «هستي انسان» بهمثابهي مجموعهي کل تجربهي انساني خود شامل آگاهي نيز هست.
«مارکسيستها» بر «ماترياليسم» و «عينيتگرايي» خود در مبارزه با «ايدهآليسم» پافشاري ميکردند، اما ماترياليسم آنها جهان عيني را چيزي مستقل و جدا از انديشهي انساني ميپنداشت. آنها نميديدند که انديشه نيز، که محصول مغز مادي است، خود بخشي از جهان مادي عيني بهشمار ميرود و بدينسان، نقش انديشه و ايدهها در شکلدادن به جهان در حاشيه قرار گرفت.
«فرايندها» در چنين نگرشي، همهچيز را تعيين ميکردند. بهنحوي مشابه، کشف تکامل توسط داروين، با آنکه کشفي انقلابي بود ــ به يکسويهنگري گرايش داشت، به اين معنا که اعتقاد داشت محيط بر موجودات زنده اثر ميگذارد، اما نقش دگرگونساز خود موجودات در تغيير محيطشان بهخوبي شناخته نشد.
انسانها از رهگذر کنش خود، که از ايدهها رهنمون ميگيرد، محيط خود را دگرگون ميکنند، اما اين ايدهها با شرايط، نسبت يکبهيک ندارند. ماترياليسم امروزين بايد اين حقيقت را بپذيرد که هيچ «ناظري» در بيرون از آنچه مشاهده ميشود وجود ندارد. آنچه ما «واقعيت» ميناميم، بهمراتب پيچيدهتر از آن است که تنها آن را چيزي بدانيم که مستقل از انديشه، بهطور عيني موجود است.
اين حذف توليدکنندگان بهعنوان تنها عاملان ممکنِ دگرگوني ريشهاي اجتماعي، در جملهاي از لنين خود را نشان ميدهد: «کمونيسم يعني قدرت شوروي بهاضافهي برقرساني به سراسر کشور.» همين سوءبرداشت بود که بعدها کشنده شد، آنگاه که قدرت شوروي به خواستِ دلخواه و مرگبار ژوزف استالين بدل شد.
#ساختن_حزب_پيشاهنگ_انقلاب؟
حتي در سالهاي آغازين نوجواني، اتحاد جماهير شوروي را پناهگاه پيرمرداني خشک، سنگين و بيروح ميديدم. در سال ۱۹۶۸، در يک خوابگاه جوانان در فرانسه بودم و شاهد آن بودم که گروه بزرگي از نوجوانان چکسلواکي، در سکوتي سنگين و بهتزده، دور ميز صبحانه نشسته بودند و چشم از اخبار ورود تانکهاي روسي به پراگ برنميداشتند، آن هم براي سرکوب جنبش آزاديخواهانهاي که بعدها «بهار پراگ» نام گرفت. من پيشتر از طريق نوشتههاي سولژنيتسين با اردوگاههاي کار اجباري روسيه آشنا شده بودم.
براي دريافت تصويري از ستم، نيازي به تبليغات غربي نبود؛ کافي بود سخنراني نيکيتا خروشچف را پس از مرگ استالين در برابر دولت شوروي بخواني. صدها هزار ــ و شايد ميليونها ــ کارگر قرباني سرکوب دولتي شده بودند.
«انقلاب» آنان و «مارکس»ي که به آن ارجاع ميدادند، هيچ تفاوتي با جامعهي کسلکننده و سرکوبگري که در اطرافم ميديدم نداشت. پس بهطور طبيعي، حزب «انقلابي» من ضداستاليني بود و بر پايهي نوشتههاي لئون تروتسکي شکل گرفته بود؛ يکي از رهبران انقلاب روسيه که بهروشني از مسيري که اتحاد جماهير شوروي پس از مرگ لنين در پيش گرفت، انتقاد کرده بود. تروتسکي تبعيد شده بود و سرانجام بهدست نيروهاي استالين به قتل رسيد.
در سالهاي بعد، آثار مارکس، لنين، تروتسکي و بسياري ديگر را خواندم و شبانهروز در تلاش بودم تا «حزب خودم» را بسازم. يک روز عادي براي من اينگونه بود:
ساعت پنج صبح بيدار ميشدم، نسخههاي روزنامهمان را جمع ميکردم و آنها را به خانهي مشترکين ثابت تحويل ميدادم، سپس در برابر کارخانهاي نزديک محل کارم ميايستادم و روزنامه ميفروختم. بعد به سر کار ميرفتم و در زمانهاي استراحت، روزنامه ميفروختم و با همکارانم گفتوگو ميکردم. پس از پايان کار، به محلههاي مسکن دولتي ميرفتم ــ همانهايي که حالا به آنها «مسکن اجتماعي» ميگويند، هرچند من هيچ چيز اجتماعياي در آنها نميديدم ــ و باز هم روزنامه ميفروختم، سپس به ميخانهها و بارها سر ميزدم تا همان کار را ادامه دهم.
ميخوابيدم، بيدار ميشدم، و دوباره از نو. البته چيزهاي ديگري هم جريان داشت. من در تقريباً تمام محلهايي که کار کردهام، ابتدا در کارگاههاي ساختماني و سپس بهعنوان فلزکار، به نمايندهي ارشد کارگران تبديل شدم. اما «ساختن حزب» براي سالها بخش اصلي و مسلط زندگيام بود.
ادامه دارد
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (13)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
«#سوسياليسم_علمي»
اين يکسانانگاري ميان قوانين فيزيک و شيمي با فرايند تحول اجتماعي، کاملاً با منافع حاکمان جديد در اتحاد جماهير شوروي همخواني داشت. چنين نگاهي نقش کنش فردي را از معادله حذف ميکرد. افکار کارگران و ايدههاي آنان، که ميتوانستند نيروي محرک اصلي دگرگوني ريشهاي باشند، بياهميت و حاشيهاي تلقي ميشدند.
آگاهي طبقاتي در اين چارچوب، به نتيجهاي مکانيکي و محتوم از شرايط و «قوانين تاريخ» تقليل مييافت. آنان با شور و شعف جملهي مشهور مارکس را تکرار ميکردند که «هستي اجتماعي آگاهي اجتماعي را تعيين ميکند»، اما از اين نکته غافل بودند که «هستي انسان» بهمثابهي مجموعهي کل تجربهي انساني خود شامل آگاهي نيز هست.
«مارکسيستها» بر «ماترياليسم» و «عينيتگرايي» خود در مبارزه با «ايدهآليسم» پافشاري ميکردند، اما ماترياليسم آنها جهان عيني را چيزي مستقل و جدا از انديشهي انساني ميپنداشت. آنها نميديدند که انديشه نيز، که محصول مغز مادي است، خود بخشي از جهان مادي عيني بهشمار ميرود و بدينسان، نقش انديشه و ايدهها در شکلدادن به جهان در حاشيه قرار گرفت.
«فرايندها» در چنين نگرشي، همهچيز را تعيين ميکردند. بهنحوي مشابه، کشف تکامل توسط داروين، با آنکه کشفي انقلابي بود ــ به يکسويهنگري گرايش داشت، به اين معنا که اعتقاد داشت محيط بر موجودات زنده اثر ميگذارد، اما نقش دگرگونساز خود موجودات در تغيير محيطشان بهخوبي شناخته نشد.
انسانها از رهگذر کنش خود، که از ايدهها رهنمون ميگيرد، محيط خود را دگرگون ميکنند، اما اين ايدهها با شرايط، نسبت يکبهيک ندارند. ماترياليسم امروزين بايد اين حقيقت را بپذيرد که هيچ «ناظري» در بيرون از آنچه مشاهده ميشود وجود ندارد. آنچه ما «واقعيت» ميناميم، بهمراتب پيچيدهتر از آن است که تنها آن را چيزي بدانيم که مستقل از انديشه، بهطور عيني موجود است.
اين حذف توليدکنندگان بهعنوان تنها عاملان ممکنِ دگرگوني ريشهاي اجتماعي، در جملهاي از لنين خود را نشان ميدهد: «کمونيسم يعني قدرت شوروي بهاضافهي برقرساني به سراسر کشور.» همين سوءبرداشت بود که بعدها کشنده شد، آنگاه که قدرت شوروي به خواستِ دلخواه و مرگبار ژوزف استالين بدل شد.
#ساختن_حزب_پيشاهنگ_انقلاب؟
حتي در سالهاي آغازين نوجواني، اتحاد جماهير شوروي را پناهگاه پيرمرداني خشک، سنگين و بيروح ميديدم. در سال ۱۹۶۸، در يک خوابگاه جوانان در فرانسه بودم و شاهد آن بودم که گروه بزرگي از نوجوانان چکسلواکي، در سکوتي سنگين و بهتزده، دور ميز صبحانه نشسته بودند و چشم از اخبار ورود تانکهاي روسي به پراگ برنميداشتند، آن هم براي سرکوب جنبش آزاديخواهانهاي که بعدها «بهار پراگ» نام گرفت. من پيشتر از طريق نوشتههاي سولژنيتسين با اردوگاههاي کار اجباري روسيه آشنا شده بودم.
براي دريافت تصويري از ستم، نيازي به تبليغات غربي نبود؛ کافي بود سخنراني نيکيتا خروشچف را پس از مرگ استالين در برابر دولت شوروي بخواني. صدها هزار ــ و شايد ميليونها ــ کارگر قرباني سرکوب دولتي شده بودند.
«انقلاب» آنان و «مارکس»ي که به آن ارجاع ميدادند، هيچ تفاوتي با جامعهي کسلکننده و سرکوبگري که در اطرافم ميديدم نداشت. پس بهطور طبيعي، حزب «انقلابي» من ضداستاليني بود و بر پايهي نوشتههاي لئون تروتسکي شکل گرفته بود؛ يکي از رهبران انقلاب روسيه که بهروشني از مسيري که اتحاد جماهير شوروي پس از مرگ لنين در پيش گرفت، انتقاد کرده بود. تروتسکي تبعيد شده بود و سرانجام بهدست نيروهاي استالين به قتل رسيد.
در سالهاي بعد، آثار مارکس، لنين، تروتسکي و بسياري ديگر را خواندم و شبانهروز در تلاش بودم تا «حزب خودم» را بسازم. يک روز عادي براي من اينگونه بود:
ساعت پنج صبح بيدار ميشدم، نسخههاي روزنامهمان را جمع ميکردم و آنها را به خانهي مشترکين ثابت تحويل ميدادم، سپس در برابر کارخانهاي نزديک محل کارم ميايستادم و روزنامه ميفروختم. بعد به سر کار ميرفتم و در زمانهاي استراحت، روزنامه ميفروختم و با همکارانم گفتوگو ميکردم. پس از پايان کار، به محلههاي مسکن دولتي ميرفتم ــ همانهايي که حالا به آنها «مسکن اجتماعي» ميگويند، هرچند من هيچ چيز اجتماعياي در آنها نميديدم ــ و باز هم روزنامه ميفروختم، سپس به ميخانهها و بارها سر ميزدم تا همان کار را ادامه دهم.
ميخوابيدم، بيدار ميشدم، و دوباره از نو. البته چيزهاي ديگري هم جريان داشت. من در تقريباً تمام محلهايي که کار کردهام، ابتدا در کارگاههاي ساختماني و سپس بهعنوان فلزکار، به نمايندهي ارشد کارگران تبديل شدم. اما «ساختن حزب» براي سالها بخش اصلي و مسلط زندگيام بود.
ادامه دارد
@amookhtan
❤2🙏1
@amookhtan
🔴نرخ تورم شهریور ماه اعلام شد
🔹طبق اعلام مرکز آمار، در شهریور ماه ۱۴۰۴، تورم نقطه به نقطه خانوارهای کشور، ۴۵.۳ درصد بوده است.
🔹یعنی خانوارهای کشور به طور میانگین ۴۵.۳ درصد بیشتر از شهریور ماه ۱۴۰۳ برای خرید یک «مجموعه کالاها و خدمات یکسان» هزینه کردهاند.
🔹 تورم نقطه به نقطه شهریور ماه ۱۴۰۴ در مقایسه با ماه قبل ۲.۹ واحد درصد افزایش داشته است./ایسنا
@amookhtan
🔴نرخ تورم شهریور ماه اعلام شد
🔹طبق اعلام مرکز آمار، در شهریور ماه ۱۴۰۴، تورم نقطه به نقطه خانوارهای کشور، ۴۵.۳ درصد بوده است.
🔹یعنی خانوارهای کشور به طور میانگین ۴۵.۳ درصد بیشتر از شهریور ماه ۱۴۰۳ برای خرید یک «مجموعه کالاها و خدمات یکسان» هزینه کردهاند.
🔹 تورم نقطه به نقطه شهریور ماه ۱۴۰۴ در مقایسه با ماه قبل ۲.۹ واحد درصد افزایش داشته است./ایسنا
@amookhtan
❤1👍1🙏1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
953. کارل مارکس تمام زبانهاي اروپايي را در حد مطالعه به آن زبانها، ميشناخت و به سه زبان آلماني، فرانسه و انگليسي مينوشت. اودرستايش کسي که به زبانها آشنا بود، با علاقه اين تمثيل راتکرار ميکرد که:«يک زبان خارجي، سلاحي است در نبرد زندهگي.» این گزاره
954. گفتهي مشهور مارکس و انگلس در ايدهئولوژي آلماني:«آگاهي نيست که زندهگي را تعيين ميکند، زندهگي است که آگاهي را ميسازد.» آيا منظور مارکس و انگلس اين است که آگاهي در زندهگي انسانها تاثير ندارد، فقط زندهگي آنها، آگاهي آنها را تعيين ميکند؟
Anonymous Quiz
25%
1. بله. فقط «زندهگي است که آگاهي را ميسازد.»
75%
2. خير. هستی اجتماعی پایهی آگاهي و هر دو يک مجموعه است و بر هم تاثير متقابل دارند.(پراکسيس)
❤1👍1🙏1
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴آيا منظور مارکس و انگلس اين است که آگاهي در زندهگي انسانها تاثير ندارد، فقط زندهگي آنها، آگاهي آنها را تعيين ميکند؟
🔴« توليد افکار، مفاهيم، آگاهي، بدواً بهطور مستقيم با فعاليت مادي و مراودهي مادي انسانها يعني زبان زندگي واقعي بهم بافته است. فهم، انديشيدن، مراودهي ذهني انسانها، در اين مرحله هنوز همچون تراوش مستقيم رفتار مادي آنها نمودار ميشوند. همين در مورد توليد ذهني يک قوم، آنچنان که در زبان سياست، قوانين، اخلاق، مذهب، متافيزيک، و غيره بيان ميشود، نيز صادق است. انسانها، انسانهاي فعال واقعي که توسط توسعهي معين نيروهاي مولدهي خويش و مراودهي متناسب با آن، تا آخرين اشکالش، مشروط ميشوند، همان انسانها مولدين مفاهيم، افکار و جز آن خود هستند.
آگاهي هرگز نميتواند چيزي جز هستي آگاه باشد، و هستي انسانها جريان زندگي واقعي آنهاست. اگر در تمامي ايدئولوژيها، انسانها و مناسبات آنان همانند (تصوير داخل) جعبه، عکاسي وارانه ظاهر ميشوند، اين پديده همانقدر از جريان زندگي تاريخي آنها نشئت ميگيرد که وارونگي اشياء روي شبکيه از جريان زندگي جسمي آنان.
درست برخلاف فلسفهي آلماني که از آسمان به زمين فرود ميآيد اينجا مسئله بر سر بالا رفتن از زمين به آسمان است. به عبارت ديگر براي رسيدن به انسانهايي با گوشت و پوست واقعي، نقطهي عزيمت آنچه انسانها ميگويند، خيال ميکنند، تصور ميکنند، و نيز آنچه درباره انسانها روايت ميشود، بلکه نقطه عزيمت عبارت از انسانهاي فعال واقعي، و نشان دادن جريان تکامل واقعي زندگي مادي آنان است که بهطورتجربي قابل تحقيق و وابسته به مفروضات مادي ميباشد. به اين ترتيب اخلاق، مذهب، متافيزيک، و باقي(وجوه) ايدئولوژي و نيز اشکال آگاهي متناظر با آنها، ديگر صورت ظاهراستقلال خود را از دست ميدهند. اينها تاريخي ندارند، تکاملي ندارند، بلکه انسانها، انسانهايي که توليد مادي و مراودهي ماديشان را توسعه ميدهند، همراه با آن دنياي واقعي خود، و نيز تفکر خود و محصولات اين تفکر را نيز تغيير ميدهند. اين آگاهي نيست که زندگي را تعيين ميکند، بلکه اين زندگي است که آگاهي را تعيين ميکند. در روش برخورد اول، نقطه عزيمت، آگاهياي است که به منزلهي خود زنده گرفته ميشود.
درروش برخورد دوم، که با زندگي واقعي دمساز است، نقطهي عزيمت خود افراد زنده است، و آگاهي صرفاً به عنوان آگاهي آنها در نظرگرفته ميشود.اين روش برخورد فاقد مفروضات نيست. از مفروضات واقعي آغاز ميکند و آنها را حتا براي يک لحظه ترک نميکند. مفروضات آن انسانها هستند، اما نه در يک انزوا يا جمود خيالي، بلکه تحت شرايط معين در پروسهي انکشاف واقعي و به لحاظ تجربي قابل درک. به مجرد اينکه اين جريان زندگي فعال تشريح شود، تاريخ ديگر نه مجموعهاي از فاکتهاي بيجان خواهد بود، آنطور که نزد آمپريستهاست (که خود هنوز تجريدي هستند)، و نه فعاليت تخيلي ذوات تخيلي خواهدبود. آنطور که نزد ايدهآليستها است.
آنجا که گمان پردازي به پايان ميرسد، آنجا که زندگي واقعي آغاز ميگردد، درنتيجه، دانش مثبت واقعي، تشريح فعاليت عملي، تشريح پروسه، عملي رشد و تکامل انسانها آغاز ميشود. عبارات توخالي درباره آگاهي به پايان ميرسد، و معرفت واقعي بايد جاي آن را بگيرد. وقتي واقعيت تشريح شد، فلسفهي خود بسنده وسيله وجودي خويش را از دست خواهد داد. در بهترين حالت جاي آن را تنها جمعبندي عموميترين نتايج، تجريدهايي که از مشاهدهي انکشاف تاريخي انسانها حاصل ميشود، ميتواند بگيرد. اين تجريدها درخود، جدا از تاريخ واقعي، هيچگونه ارزشي ندارد. اينها تنها ميتوانند انتظام بخشيدن به مواد و مصالح تاريخي را تسهيل کنند و به نشان دادن توالي لايههاي مجزاي آن خدمت نمايند. اما به هيچ ترتيب نميتوانند، مانند فلسفه، نسخهيا نقشهاي براي نظم و ترتيب دادن به دورانهاي تاريخي باشند. برعکس، دشواريها درست ازآنجا آغاز ميشود که شخص دست بهکار بررسي و انتظام مواد، خواه متعلق به دوران گذشته و خواه متعلق به دوران حاضر، وارائهي بالفعل آن شود. رفع اين دشواريها منوط به مفروضاتي است که قطعاً نميتواند اينجا ذکر شود، بلکه تنها مطالعه جريان زندگي واقعي و فعاليت افراد هر دوران آنها را نشان خواهد داد. ما در اينجا برخي از اين تجريدها را، که در تمايز و تکامل با ايدئولوژي بهکار مي بريم، برميگزينيم و آنها را با مثالهاي تاريخي توضيح خواهيم داد) »
مارکس و انگلس: فصل يکم، ايدهئولوژي آلماني؛ ترجمه عبدالله مهتدي
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴آيا منظور مارکس و انگلس اين است که آگاهي در زندهگي انسانها تاثير ندارد، فقط زندهگي آنها، آگاهي آنها را تعيين ميکند؟
🔴« توليد افکار، مفاهيم، آگاهي، بدواً بهطور مستقيم با فعاليت مادي و مراودهي مادي انسانها يعني زبان زندگي واقعي بهم بافته است. فهم، انديشيدن، مراودهي ذهني انسانها، در اين مرحله هنوز همچون تراوش مستقيم رفتار مادي آنها نمودار ميشوند. همين در مورد توليد ذهني يک قوم، آنچنان که در زبان سياست، قوانين، اخلاق، مذهب، متافيزيک، و غيره بيان ميشود، نيز صادق است. انسانها، انسانهاي فعال واقعي که توسط توسعهي معين نيروهاي مولدهي خويش و مراودهي متناسب با آن، تا آخرين اشکالش، مشروط ميشوند، همان انسانها مولدين مفاهيم، افکار و جز آن خود هستند.
آگاهي هرگز نميتواند چيزي جز هستي آگاه باشد، و هستي انسانها جريان زندگي واقعي آنهاست. اگر در تمامي ايدئولوژيها، انسانها و مناسبات آنان همانند (تصوير داخل) جعبه، عکاسي وارانه ظاهر ميشوند، اين پديده همانقدر از جريان زندگي تاريخي آنها نشئت ميگيرد که وارونگي اشياء روي شبکيه از جريان زندگي جسمي آنان.
درست برخلاف فلسفهي آلماني که از آسمان به زمين فرود ميآيد اينجا مسئله بر سر بالا رفتن از زمين به آسمان است. به عبارت ديگر براي رسيدن به انسانهايي با گوشت و پوست واقعي، نقطهي عزيمت آنچه انسانها ميگويند، خيال ميکنند، تصور ميکنند، و نيز آنچه درباره انسانها روايت ميشود، بلکه نقطه عزيمت عبارت از انسانهاي فعال واقعي، و نشان دادن جريان تکامل واقعي زندگي مادي آنان است که بهطورتجربي قابل تحقيق و وابسته به مفروضات مادي ميباشد. به اين ترتيب اخلاق، مذهب، متافيزيک، و باقي(وجوه) ايدئولوژي و نيز اشکال آگاهي متناظر با آنها، ديگر صورت ظاهراستقلال خود را از دست ميدهند. اينها تاريخي ندارند، تکاملي ندارند، بلکه انسانها، انسانهايي که توليد مادي و مراودهي ماديشان را توسعه ميدهند، همراه با آن دنياي واقعي خود، و نيز تفکر خود و محصولات اين تفکر را نيز تغيير ميدهند. اين آگاهي نيست که زندگي را تعيين ميکند، بلکه اين زندگي است که آگاهي را تعيين ميکند. در روش برخورد اول، نقطه عزيمت، آگاهياي است که به منزلهي خود زنده گرفته ميشود.
درروش برخورد دوم، که با زندگي واقعي دمساز است، نقطهي عزيمت خود افراد زنده است، و آگاهي صرفاً به عنوان آگاهي آنها در نظرگرفته ميشود.اين روش برخورد فاقد مفروضات نيست. از مفروضات واقعي آغاز ميکند و آنها را حتا براي يک لحظه ترک نميکند. مفروضات آن انسانها هستند، اما نه در يک انزوا يا جمود خيالي، بلکه تحت شرايط معين در پروسهي انکشاف واقعي و به لحاظ تجربي قابل درک. به مجرد اينکه اين جريان زندگي فعال تشريح شود، تاريخ ديگر نه مجموعهاي از فاکتهاي بيجان خواهد بود، آنطور که نزد آمپريستهاست (که خود هنوز تجريدي هستند)، و نه فعاليت تخيلي ذوات تخيلي خواهدبود. آنطور که نزد ايدهآليستها است.
آنجا که گمان پردازي به پايان ميرسد، آنجا که زندگي واقعي آغاز ميگردد، درنتيجه، دانش مثبت واقعي، تشريح فعاليت عملي، تشريح پروسه، عملي رشد و تکامل انسانها آغاز ميشود. عبارات توخالي درباره آگاهي به پايان ميرسد، و معرفت واقعي بايد جاي آن را بگيرد. وقتي واقعيت تشريح شد، فلسفهي خود بسنده وسيله وجودي خويش را از دست خواهد داد. در بهترين حالت جاي آن را تنها جمعبندي عموميترين نتايج، تجريدهايي که از مشاهدهي انکشاف تاريخي انسانها حاصل ميشود، ميتواند بگيرد. اين تجريدها درخود، جدا از تاريخ واقعي، هيچگونه ارزشي ندارد. اينها تنها ميتوانند انتظام بخشيدن به مواد و مصالح تاريخي را تسهيل کنند و به نشان دادن توالي لايههاي مجزاي آن خدمت نمايند. اما به هيچ ترتيب نميتوانند، مانند فلسفه، نسخهيا نقشهاي براي نظم و ترتيب دادن به دورانهاي تاريخي باشند. برعکس، دشواريها درست ازآنجا آغاز ميشود که شخص دست بهکار بررسي و انتظام مواد، خواه متعلق به دوران گذشته و خواه متعلق به دوران حاضر، وارائهي بالفعل آن شود. رفع اين دشواريها منوط به مفروضاتي است که قطعاً نميتواند اينجا ذکر شود، بلکه تنها مطالعه جريان زندگي واقعي و فعاليت افراد هر دوران آنها را نشان خواهد داد. ما در اينجا برخي از اين تجريدها را، که در تمايز و تکامل با ايدئولوژي بهکار مي بريم، برميگزينيم و آنها را با مثالهاي تاريخي توضيح خواهيم داد) »
مارکس و انگلس: فصل يکم، ايدهئولوژي آلماني؛ ترجمه عبدالله مهتدي
@amookhtan
❤1👏1🙏1
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴مراقبت از خود بهمثابه کنشی انقلابی
ما شاهدانِ رنجها و نابرابریها هستیم، و بیرحمیها را در حافظهٔ جمعیمان ثبت میکنیم تا آمران و عاملان ستم فراموش نشوند، و تا روایتهای مقاومت و دلاوری رنگ نبازد و از یاد نرود.
ما بارِ این درد را با هم بر دوش میکشیم.
وظیفهٔ ما اما تنها همدلی خاموش نیست.
ما باید سخن بگوییم، یادآوری کنیم و برای تغییر دست به عمل بزنیم.
در این مسیر میدانیم که زخمهای بیپاسخ ما را از درون میفرسایند، و نیز آگاهیم که کنشگری و شاهد بودن، خود زخم را بر جان عمیقتر میکنند. از همینرو، مراقبت از خود را فراموش نمیکنیم.
مراقبت از خود یعنی پاسداشت جان و روان خویش در جهانی که حاکمانش زوال ما را میخواهند؛ یعنی یادآوری اینکه هنوز ارزشمندیم، حتی آنگاه که برای قدرتهای حاکم، ارزش نه در تأمین انسانها بلکه در انباشت سود است.
گاه مراقبت از خود میتواند عملى ساده باشد: دمی برای تنفس، قدمی در طبیعت، گفتوگویی صمیمی با دوستی نزدیک، یا جرأتِ نه گفتن برای پاسداشت مرزهای روانی. همین لحظههای کوچک، نیرویی برای ایستادگی دوباره میآفرینند.
مراقبت از خود یعنی ایستادن، دست در دست یکدیگر نهادن، و پیوندی ساختن که ما را به رهایی میرساند، پیوندی در برابر پراکندگیای که هدف نیروهای مسلط بر جهان است.
توان کنشگری پایدار از دل مراقبت از خویشتن برمیخیزد.
این مراقبت پایهای برای کاهش فرسودگی و حفظ کارکرد روانی-اجتماعی است؛ و بیتوجهی به آن، فرد و جمع را در برابر آسیبپذیری بیشتری قرار میدهد.
کسی که از سلامت روان و جسم خود مراقبت میکند، کمتر دچار درماندگی میشود، توان بیشتری برای انتخاب، تصمیمگیری و ایستادگی دارد، و راحت تر مى تواند در کنار دیگران، رنج را به همبستگی و فرسودگی را به امید بدل سازد.
دكتر نورايمان قهارى، روانشناس✍️
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴مراقبت از خود بهمثابه کنشی انقلابی
ما شاهدانِ رنجها و نابرابریها هستیم، و بیرحمیها را در حافظهٔ جمعیمان ثبت میکنیم تا آمران و عاملان ستم فراموش نشوند، و تا روایتهای مقاومت و دلاوری رنگ نبازد و از یاد نرود.
ما بارِ این درد را با هم بر دوش میکشیم.
وظیفهٔ ما اما تنها همدلی خاموش نیست.
ما باید سخن بگوییم، یادآوری کنیم و برای تغییر دست به عمل بزنیم.
در این مسیر میدانیم که زخمهای بیپاسخ ما را از درون میفرسایند، و نیز آگاهیم که کنشگری و شاهد بودن، خود زخم را بر جان عمیقتر میکنند. از همینرو، مراقبت از خود را فراموش نمیکنیم.
مراقبت از خود یعنی پاسداشت جان و روان خویش در جهانی که حاکمانش زوال ما را میخواهند؛ یعنی یادآوری اینکه هنوز ارزشمندیم، حتی آنگاه که برای قدرتهای حاکم، ارزش نه در تأمین انسانها بلکه در انباشت سود است.
گاه مراقبت از خود میتواند عملى ساده باشد: دمی برای تنفس، قدمی در طبیعت، گفتوگویی صمیمی با دوستی نزدیک، یا جرأتِ نه گفتن برای پاسداشت مرزهای روانی. همین لحظههای کوچک، نیرویی برای ایستادگی دوباره میآفرینند.
مراقبت از خود یعنی ایستادن، دست در دست یکدیگر نهادن، و پیوندی ساختن که ما را به رهایی میرساند، پیوندی در برابر پراکندگیای که هدف نیروهای مسلط بر جهان است.
توان کنشگری پایدار از دل مراقبت از خویشتن برمیخیزد.
این مراقبت پایهای برای کاهش فرسودگی و حفظ کارکرد روانی-اجتماعی است؛ و بیتوجهی به آن، فرد و جمع را در برابر آسیبپذیری بیشتری قرار میدهد.
کسی که از سلامت روان و جسم خود مراقبت میکند، کمتر دچار درماندگی میشود، توان بیشتری برای انتخاب، تصمیمگیری و ایستادگی دارد، و راحت تر مى تواند در کنار دیگران، رنج را به همبستگی و فرسودگی را به امید بدل سازد.
دكتر نورايمان قهارى، روانشناس✍️
@amookhtan
❤1👍1🙏1
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴جعفر شریفامامی (۲۷ خرداد ۱۲۹۱ تهران – ۲۶ خرداد ۱۳۷۷ نیویورک) دو دوره نخست وزیر و پانزده سال رئیس مجلس سنا بود. او در سال ۱۳۶۱ با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد مصاحبه کرد. او دلیل سقوط محمدرضا را ذکر می کند:
«محمدرضا پهلوی سی و چند سال سلطنت کرد، تجربه پیدا کرد. افراد را می شناخت و با تجربه ممتدی که پیدا کرد، به برخی کارها آشنا شده بود، ولی تردیدی نیست که در خیلی از مسائل او نمیتوانست صاحب نظر باشند.ولی اخیرا کار به جایی رسیده بود که دیگر هیچ کس را قبول نداشت و نظر خودش را صاحب ترین نظر میدانست.
بدیهی است که روی تجربه زیادی که داشت در برخی مسائل دارای نظر بود، اما اینطور نبود که یک نفر به همه مسائل طوری تسلط داشته باشد که همه چیز را بهتر از همه بداند.
او زیاد به مشورت با دیگران معتقد نبود. اواخر اصلا مشورت نمیکرد و کسی هم اگر به او مشورت میداد ،اگر که آشنا نبود به این که به یک نحوه ای مشورت را بیان کند که قابل هضم و قابل قبول برای محمدرضا پهلوی باشد، اصلا ناراحت میشد و نمی پذیرفت و این اصلی ترین دلیل سقوطش بود.»
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴جعفر شریفامامی (۲۷ خرداد ۱۲۹۱ تهران – ۲۶ خرداد ۱۳۷۷ نیویورک) دو دوره نخست وزیر و پانزده سال رئیس مجلس سنا بود. او در سال ۱۳۶۱ با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد مصاحبه کرد. او دلیل سقوط محمدرضا را ذکر می کند:
«محمدرضا پهلوی سی و چند سال سلطنت کرد، تجربه پیدا کرد. افراد را می شناخت و با تجربه ممتدی که پیدا کرد، به برخی کارها آشنا شده بود، ولی تردیدی نیست که در خیلی از مسائل او نمیتوانست صاحب نظر باشند.ولی اخیرا کار به جایی رسیده بود که دیگر هیچ کس را قبول نداشت و نظر خودش را صاحب ترین نظر میدانست.
بدیهی است که روی تجربه زیادی که داشت در برخی مسائل دارای نظر بود، اما اینطور نبود که یک نفر به همه مسائل طوری تسلط داشته باشد که همه چیز را بهتر از همه بداند.
او زیاد به مشورت با دیگران معتقد نبود. اواخر اصلا مشورت نمیکرد و کسی هم اگر به او مشورت میداد ،اگر که آشنا نبود به این که به یک نحوه ای مشورت را بیان کند که قابل هضم و قابل قبول برای محمدرضا پهلوی باشد، اصلا ناراحت میشد و نمی پذیرفت و این اصلی ترین دلیل سقوطش بود.»
@amookhtan
❤1🙏1👌1