وقتی میگیم تاریخ داره عیناً تکرار میشه یه عده باور نمیکنن!
“در ۱۲۸۶ قمری وبای خفیفی در قم ظاهر شد، مسافران برگشته از قم وقتی به اصفهان رفتند این مرض را به آنجا هم منتقل کردند و اصفهانیها را هم مبتلا کردند، سپس در بوشهر شدت گرفت و شیراز هم آلوده شد و بسیاری از مردم ایران تلف شدند”
📚مقاله تاثیر اجتماعی و اقتصادی بیماری وبا در دوره قاجار از هما ناطق، ص ۳۶
پ.ن: خواهش میکنیم تو خونههاتون بمونید هرجا که هستید...
@ancient
“در ۱۲۸۶ قمری وبای خفیفی در قم ظاهر شد، مسافران برگشته از قم وقتی به اصفهان رفتند این مرض را به آنجا هم منتقل کردند و اصفهانیها را هم مبتلا کردند، سپس در بوشهر شدت گرفت و شیراز هم آلوده شد و بسیاری از مردم ایران تلف شدند”
📚مقاله تاثیر اجتماعی و اقتصادی بیماری وبا در دوره قاجار از هما ناطق، ص ۳۶
پ.ن: خواهش میکنیم تو خونههاتون بمونید هرجا که هستید...
@ancient
مائیم که از باده بیجام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
مائیم که بیهیچ سرانجام خوشیم
مولانا
@ancient
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
مائیم که بیهیچ سرانجام خوشیم
مولانا
@ancient
یادی از دکتر بالتازار، پایهگذار انستیتو پاستور نوین ایران؛ پزشکی که طاعون و وبا را در ایران ریشهکن کرد.
روزهای آخر کاریام در ایران چه زیبا و پویا میگذرد؛ علاوه بر تولید، باید در پی بهبود کیفیت واکسن وبا هم باشم. مرحله خشک کردن از طریق انجماد (لیوفیلیزاسیون) در آخرین مرحله ساخت واکسن وبا را تمام کردهام. ساعت یک بامداد است و حالا میتوانم بروم و راحت بخوابم.
این روزها چقدر نیاز داریم به یک دکتر بالتازار...
@ancient
روزهای آخر کاریام در ایران چه زیبا و پویا میگذرد؛ علاوه بر تولید، باید در پی بهبود کیفیت واکسن وبا هم باشم. مرحله خشک کردن از طریق انجماد (لیوفیلیزاسیون) در آخرین مرحله ساخت واکسن وبا را تمام کردهام. ساعت یک بامداد است و حالا میتوانم بروم و راحت بخوابم.
این روزها چقدر نیاز داریم به یک دکتر بالتازار...
@ancient
در ناخوشی ۱۲۳۶ سیاح انگلیسی که خود از وبا مرد، چند روز قبل از مرگش نوشته بود: در شیراز به محض شنیدن خبر وبا، حاکم حسینعلی میرزا فرمانفرما و وزیر و اطرافیانش فرار کردند و بدون اینکه دستور العملی جهت حفاظت شهر و مردم بدهند اهالی را بحال خود رها نمودند و براستی این بی شرمانه ترین و ناجوانمردانه ترین اقدامی بود که به همه عمر شاهدش بودم!
جیمز بیلی فریزر که خود شاهد مرگ آن سیاح بود، از رفتار حکام و بی پناهی مردم چنین یاد می کرد: شاهزاده فرار کرد، وزرا و اعیان هم به دنبالش و مردم را سرگردان بر جای گذاردند. گاه دیده میشد چند نفری به خیال اینکه با عنصری دیوانه و متجاوز روبرو شده اند، در کوچه ها می دویدند و فریاد بر می آوردند: این ناخوشی پدرسوخته کجاست؟ جرات دارد بیاید جلو تا حسابش را برسم، تا بکشمش!
منابع :
J.G.Rich:" Narrative of a Journey "
J.B.Fraser:" A Journey Into Khorassan"
@ancient
جیمز بیلی فریزر که خود شاهد مرگ آن سیاح بود، از رفتار حکام و بی پناهی مردم چنین یاد می کرد: شاهزاده فرار کرد، وزرا و اعیان هم به دنبالش و مردم را سرگردان بر جای گذاردند. گاه دیده میشد چند نفری به خیال اینکه با عنصری دیوانه و متجاوز روبرو شده اند، در کوچه ها می دویدند و فریاد بر می آوردند: این ناخوشی پدرسوخته کجاست؟ جرات دارد بیاید جلو تا حسابش را برسم، تا بکشمش!
منابع :
J.G.Rich:" Narrative of a Journey "
J.B.Fraser:" A Journey Into Khorassan"
@ancient
«پفک نمکی»
علی خسروشاهی (بنیان گذار شرکت مینو) در سفرهایش به خارج مرتب در نمایشگاهها و مغازهها نمونه اجناس متفاوت را جمع میکرد و میچشید. در یکی از این امتحانات به محصولی برخورد که بعدها در ایران با نام پفکنمکی به بازار عرضه شد.
جنسی که علی خسروشاهی به آن برخورد کرده بود محصول شرکت آمریکایی بئاتریس فودز بود.
هرکس این محصول را چشید از آن خوشش آمد و لذا، بلافاصله با تولیدکننده محصول تماس گرفته شد تا محصول تحت لیسانس آنها ساخته شود.
مذاکرات صورت گرفت و قرارداد لازم امضا شد.
حسن خسروشاهی درباره نامگذاری این محصول میگوید:
در دوران کودکی با مادرم به قنادی مینا در ابتدای خیابان نادری میرفتیم. آنها یک شیرینی داشتند به نام پفک که خیلی مورد علاقه من بود.
محصولی هم که قرار بود ساخته شود خیلی پف داشت و چون محصولی شور بود من تصمیم گرفتم اسم آن را پفکنمکی بگذارم و با عجله زیاد و برای اینکه مبادا دیگری اسم مشابهی ثبت کند این اسم را ثبت کردم
@ancient
علی خسروشاهی (بنیان گذار شرکت مینو) در سفرهایش به خارج مرتب در نمایشگاهها و مغازهها نمونه اجناس متفاوت را جمع میکرد و میچشید. در یکی از این امتحانات به محصولی برخورد که بعدها در ایران با نام پفکنمکی به بازار عرضه شد.
جنسی که علی خسروشاهی به آن برخورد کرده بود محصول شرکت آمریکایی بئاتریس فودز بود.
هرکس این محصول را چشید از آن خوشش آمد و لذا، بلافاصله با تولیدکننده محصول تماس گرفته شد تا محصول تحت لیسانس آنها ساخته شود.
مذاکرات صورت گرفت و قرارداد لازم امضا شد.
حسن خسروشاهی درباره نامگذاری این محصول میگوید:
در دوران کودکی با مادرم به قنادی مینا در ابتدای خیابان نادری میرفتیم. آنها یک شیرینی داشتند به نام پفک که خیلی مورد علاقه من بود.
محصولی هم که قرار بود ساخته شود خیلی پف داشت و چون محصولی شور بود من تصمیم گرفتم اسم آن را پفکنمکی بگذارم و با عجله زیاد و برای اینکه مبادا دیگری اسم مشابهی ثبت کند این اسم را ثبت کردم
@ancient
ایشون اسمش آنفولانزای اسپانیایی هستش، سال ۱۹۱۸ سروکلش در دنیا پیدا شد، از ۱ میلیارد و نیم جمعیت جهان، حدود ۵۰۰ میلیون رو درگیر خودش کرد و از اون ۵۰۰ میلیون بیش از ۱۰۰ میلیونشون رو کشت! یعنی بیشتر از کشتههای جنگجهانی اول و دوم و کل جنگهای ۱۰۰ سال اخیر ...
آخرش چی شد؟ هیچی خود ویروس بیخیال شد، یعنی چی؟ ویروس وقتی با مرگ میزبانش روبرو میشه، مرگ خودش رو رقم میزنه، پس بگونهای خودش رو جهش میده که میزبانش رو نکشه و با زندگی میزبانش بتونه خودش هم زنده بمونه... جلالخالق😯
@ancient
آخرش چی شد؟ هیچی خود ویروس بیخیال شد، یعنی چی؟ ویروس وقتی با مرگ میزبانش روبرو میشه، مرگ خودش رو رقم میزنه، پس بگونهای خودش رو جهش میده که میزبانش رو نکشه و با زندگی میزبانش بتونه خودش هم زنده بمونه... جلالخالق😯
@ancient
در هنگام شیوع وبا در ایران برخی مردم را با روضه خوانی و سینه زنی و رفتن به مصلی سرگرم می کردند و بعنوان درمان خوردن تربت سیدالشهدا را تجویز مینمودند، اما به هنگام مصیبت در اعتقاد خودشان سستی پیدا میشد و زودتر از دیگران میدان را خالی میکردند...
در تهران برخی روحانیون ثروتمند قبل از همه فرار نمودند! اهل قم دیدند که وبا بکلی رفع شده بود، اما حاکم و آقای متولی از ترس جان به شهر نمی آمدند...
📚مقاله تاثیر اجتماعی و اقتصادی بیماری وبا در دوره قاجار از هما ناطق، ص۵۱
@ancient
در تهران برخی روحانیون ثروتمند قبل از همه فرار نمودند! اهل قم دیدند که وبا بکلی رفع شده بود، اما حاکم و آقای متولی از ترس جان به شهر نمی آمدند...
📚مقاله تاثیر اجتماعی و اقتصادی بیماری وبا در دوره قاجار از هما ناطق، ص۵۱
@ancient
در سال ۱۲۳۵ خورشیدی وبا در ایران شیوع پیدا کرد. دولت عثمانی در مرزهای خود قرنطینه گذاشت و ورود اتباع ایرانی را به خاک عثمانی محدود کرد. میرزا آقاخان نوری صدراعظم ناصرالدین شاه به این کار اعتراض کرد و آنرا ابلهانه خواند! آشنا نیست براتون این حکایت؟!
پ.ن: حریرچی معاون کل وزارت بهداشت:
به هیچ وجه با قرنطینه موافق نیستیم.
قرنطینه برای قبل از جنگ جهانی اول است. چینی ها نیز اصلا از این قرنطینه خودشان راضی نیستند. /فارس
@ancient
پ.ن: حریرچی معاون کل وزارت بهداشت:
به هیچ وجه با قرنطینه موافق نیستیم.
قرنطینه برای قبل از جنگ جهانی اول است. چینی ها نیز اصلا از این قرنطینه خودشان راضی نیستند. /فارس
@ancient
در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد.
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هرروز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر میکرد.
روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. کرونا یا هر بیماری دیگری مادامیکه روحیه ما مظطرب و نگران باشد کشنده است. خیلی ها بیشتر مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود بیماری. سعی کنیم تلاشمان بیشتر برای آگاهی دادن در مورد پیشگیری و درمان باشد...
@ancient
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هرروز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر میکرد.
روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. کرونا یا هر بیماری دیگری مادامیکه روحیه ما مظطرب و نگران باشد کشنده است. خیلی ها بیشتر مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود بیماری. سعی کنیم تلاشمان بیشتر برای آگاهی دادن در مورد پیشگیری و درمان باشد...
@ancient
«جنگ اول جهانی در آستانه اتمام بود که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی به بر داشتند به آرامی از دیوارهای شهر عبور کردند و به آن وارد شدند. یک سوار نامش قحطی، دیگری آنفلوانزای اسپانیایی و آخری وبا بود. طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پائیزی در برابر حمله این سواران بیرحم فرو میریختند. هیچ غذایی پیدا نمیشد، مردم مجبور بودند هرچه را که می توانستند بجوند و بخورند. به زودی گربه و سگ و کلاغ را نمیشد یافت. حتی موشها نسلشان بر افتاده بود. برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله میکردند. در هر گوشه و کنار، اجساد مردگان بیکس و کار پراکنده بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردند»
✍🏻محمدعلی جمالزاده دربارهی قحطی بزرگ ایران دقیقا ۱۰۰ سال قبل
@ancient
✍🏻محمدعلی جمالزاده دربارهی قحطی بزرگ ایران دقیقا ۱۰۰ سال قبل
@ancient
قرار بود با سواد شویم❗️
یک عمر صبح زود بیدار شدیم و لباس فرم پوشیدیم. صبحانه خورده و نخورده، خواب و بیدار، خوشحال و ناراحت، با ذوق یا به زور، راه افتادیم به سمت مدرسه...
قرار بود با سواد شویم...
روی نیمکت نشستیم، صدای حرکت گچ روی تخته ی سبز رنگی که می گفتند سیاه است را شنیدیم، با زنگ تفریح نفس راحت کشیدیم و زنگ آخر که می خورد مثل پرنده که در قفسش باز می شود از خوشحالی پرواز کردیم...
قرار بود با سواد شویم...
بند دوم انگشت اشاره مان را زیر فشار قلم له کردیم و مشق نوشتیم، به ما دیکته گفتند تا درست بنویسیم...
گفتند از روی غلط هایت بنویس تا یاد بگیری، ما نوشتیم و یاد گرفتیم...
قرار بود با سواد شویم...
از شعر، از گذشته های دور، از مناطق حاصل خیز، از جامعه، از فیثاغورث، از قانون جاذبه، از جدول مندلیف گفتند ، تا ما همه چیز را یاد بگیریم...
استرس و نگرانی... شب بیداری و تارک دنیا شدن. کنکور شوخی نداشت، باید دانشجو می شدیم.
قرار بود با سواد شویم...
دانشگاه، جزوه، کتاب، امتحان و نمره... تمام شد. تبریک حالا ما دیگر با سواد شدیم
فقط می خواهم چند سوال بپرسم...
ما چقدر سواد رفتار اجتماعی داریم؟
ما چقدر سواد فرهنگی داریم؟
ما چقدر سواد رابطه داریم؟
ما چقدر سواد دوست داشتن داریم؟
ما چقدر سواد انسانیت داریم؟
ما چقدر سواد زندگی داریم؟
قرار بود با سواد شویم ...
✍🏻حسین حائریان
@ancient
یک عمر صبح زود بیدار شدیم و لباس فرم پوشیدیم. صبحانه خورده و نخورده، خواب و بیدار، خوشحال و ناراحت، با ذوق یا به زور، راه افتادیم به سمت مدرسه...
قرار بود با سواد شویم...
روی نیمکت نشستیم، صدای حرکت گچ روی تخته ی سبز رنگی که می گفتند سیاه است را شنیدیم، با زنگ تفریح نفس راحت کشیدیم و زنگ آخر که می خورد مثل پرنده که در قفسش باز می شود از خوشحالی پرواز کردیم...
قرار بود با سواد شویم...
بند دوم انگشت اشاره مان را زیر فشار قلم له کردیم و مشق نوشتیم، به ما دیکته گفتند تا درست بنویسیم...
گفتند از روی غلط هایت بنویس تا یاد بگیری، ما نوشتیم و یاد گرفتیم...
قرار بود با سواد شویم...
از شعر، از گذشته های دور، از مناطق حاصل خیز، از جامعه، از فیثاغورث، از قانون جاذبه، از جدول مندلیف گفتند ، تا ما همه چیز را یاد بگیریم...
استرس و نگرانی... شب بیداری و تارک دنیا شدن. کنکور شوخی نداشت، باید دانشجو می شدیم.
قرار بود با سواد شویم...
دانشگاه، جزوه، کتاب، امتحان و نمره... تمام شد. تبریک حالا ما دیگر با سواد شدیم
فقط می خواهم چند سوال بپرسم...
ما چقدر سواد رفتار اجتماعی داریم؟
ما چقدر سواد فرهنگی داریم؟
ما چقدر سواد رابطه داریم؟
ما چقدر سواد دوست داشتن داریم؟
ما چقدر سواد انسانیت داریم؟
ما چقدر سواد زندگی داریم؟
قرار بود با سواد شویم ...
✍🏻حسین حائریان
@ancient
در طول تاریخ کم پیش می آید که شاهزادهای، خاندان خود را صراحتاً به باد انتقاد بگیرد.
تاجالسلطنه دختر ناصرالدین شاه در خاطراتش از شیوع وبا در دوره مظفرالدین شاه چنین مینویسد: این بار هم مانند سالهای قبل وبا از طریق زائران مکه و کربلا به ایران وارد میشود، امور مملکتی به کلی تعطیل؛ ایران همیشه قبرستان است!
@ancient
تاجالسلطنه دختر ناصرالدین شاه در خاطراتش از شیوع وبا در دوره مظفرالدین شاه چنین مینویسد: این بار هم مانند سالهای قبل وبا از طریق زائران مکه و کربلا به ایران وارد میشود، امور مملکتی به کلی تعطیل؛ ایران همیشه قبرستان است!
@ancient
امروز در سالگرد مرگ استیون هاوکینگ نابغه فیزیک است. او ۲ سال قبل در سن ۷۶ سالگی درگذشت. از نکات جالب در مورد او این است که سالروز تولد هاوکینگ مصادف با سالروز درگذشت گالیله و سالروز مرگ او برابر بود با سالروز تولد انیشتین است!
در مصاحبه ای از هاوکینگ پرسیدند چگونه روحیه خوبی دارد. او گفت: "اگر سخت بگیرید زندگی تلخ می شود. در 21 سالگی به من گفتند همه چیز تمام شده، از آن روز گذر هر لحظه برایم یک موهبت است".
@ancient
در مصاحبه ای از هاوکینگ پرسیدند چگونه روحیه خوبی دارد. او گفت: "اگر سخت بگیرید زندگی تلخ می شود. در 21 سالگی به من گفتند همه چیز تمام شده، از آن روز گذر هر لحظه برایم یک موهبت است".
@ancient
Forwarded from ancientworld | جهان باستان
بنيانگذارى بانك ملى،بانك كشاورزى وبانك سپه،راديو و بيمه ايران از اقدامات او بود. تقويم ايران را از قمرى به شمسى جابه جا ونام اين سرزمين را از پرشيا به ايران تغيير داد
٢٤اسفند زادروز رضاشاه
@ancient
٢٤اسفند زادروز رضاشاه
@ancient
Forwarded from ancientworld | جهان باستان
چیره دستان میربایند آنچه هست
میبُرند آنگه ز دزد کاه، دست
در دل ما حرص، آلایش فزود
نیت پاکان چرا آلوده بود
دزد اگر شب، گرم یغما کردنست
دزدی حکام، روز روشن است
حاجت ار ما را ز راه راست برد
دیو، قاضی را به هرجا خواست برد
✍🏻 پروين اعتصامى/ شعر دزد و قاضى
@ancient
میبُرند آنگه ز دزد کاه، دست
در دل ما حرص، آلایش فزود
نیت پاکان چرا آلوده بود
دزد اگر شب، گرم یغما کردنست
دزدی حکام، روز روشن است
حاجت ار ما را ز راه راست برد
دیو، قاضی را به هرجا خواست برد
✍🏻 پروين اعتصامى/ شعر دزد و قاضى
@ancient
سنگ قبری قدیمی در ممسنی مربوط به ۱۰۴ سال قبل و زمان همه گیری آنفلوانزای اسپانیایی در دنیا
روی سنگ قبر نوشته: وفات مرحمت پناه
علی رضا ولدصدق ملا علی نجات جاویدلله در سنه ی (قمری) ناخوشی بلایی برکل_ نازل که تمام حکیمان از معالجه آن حیران و سرگردان و از غره ی شهر صفر تا پانزدهم شهر مذکور، تمامی نوع انسان را سه قسم و دو قسم آن را هلاک و یک قسم باقی و آن یک قسم از عهده ی کفن و دفن بر نیامدند. علامت ناخوشی عطسئی و سرفئی بود. بجهت عبرت نوشته شد.
@ancient
روی سنگ قبر نوشته: وفات مرحمت پناه
علی رضا ولدصدق ملا علی نجات جاویدلله در سنه ی (قمری) ناخوشی بلایی برکل_ نازل که تمام حکیمان از معالجه آن حیران و سرگردان و از غره ی شهر صفر تا پانزدهم شهر مذکور، تمامی نوع انسان را سه قسم و دو قسم آن را هلاک و یک قسم باقی و آن یک قسم از عهده ی کفن و دفن بر نیامدند. علامت ناخوشی عطسئی و سرفئی بود. بجهت عبرت نوشته شد.
@ancient
برگی از خاطرات شاه شهید :))
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺭﺻﺪ ﻛﺮﺩﻥ ﺭﻋﻴﺖ ﺍﺯ ﺑﺎﻻی ﺍﻳﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﺗﻠﺴﻜﻮﭖ ﺗﺎﺯهﺍیﻛﻪ ﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﺑﻪ ﺳﻮﻏﺎﺕ ﺁﻭﺭﺩهﺍﻳﻢ، ﺑﻮﺩﻳﻢ . ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪﺍی ﻣﺮﺩی ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻳﻢ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻼﻭﻳﺰ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺳﺒﺎﺑﻪ ﺑﻪ ﻣﻘﻌﺪ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻭ میﺑﺮﺩ !!
ﺍﻣﺮ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩﻙ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ ﭼﻪ غلطی میﻛﻨﺪ !؟ ﻭقتی ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ : ﭘﺪﺭ ﺳﻮﺧﺘﻪ ! ﭼﻪ غلطی می ﻛﺮﺩی؟ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺘﻪ ﭘﺘﻪ ﮔﻔﺖ :
"ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖ ﺑﺎﺩ؛ ﺍعلی ﺣﻀﺮﺕ ! ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻣﺎ ﺑﺮﺍی ﻫﻤﻪ ﺷﺎﻧﺲ میﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺨﺖ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﺑﺎﺯ می ﻛﻨﺪ ! ﮔﻔﺘﻴﻢ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﺨﺖ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻗﺪﺭیﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ.
ﺑﻪ ﺟﻘﻪ ﻫﻤﺎیونی ﻗﺴﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺳﻮﺭﺍخی ﻭﺍﺭﺩﺷﺪ، ﺻﺎﺣﺒﺶ ﺩﺍﺭﺍی ﻣﻜﻨﺖ ﻭ ﺷﻮﻛﺖ ﺷﺪ!!” ﭘﺪﺭ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻛﺎﺭیﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻴﻢ ﺟﻠﻮی ﺧﻨﺪه ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ ﻭ ﺍﻣﺮ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﺭﺍهی اﺵ ﻛﻨﻨﺪ. ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔﺮﻓﺖ، ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
"ﺍعلی ﺣﻀﺮﺗﺎ ! ﻭﻗﺘﻲ ﺟﻨﺎﺑﺘﺎﻥ ﺍﺯ پی ﻣﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻳﺪ، ﻫﻨﻮﺯ ﻛﺎﺭی ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ؛ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻭﺟﻮﺩ ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﻴﺪ. ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻛﻨﻴﺪ اﮔﺮ ﻗﺪﺭی ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻓﺮﻭ می ﻛﺮﺩﻳﻢ ،ﻫﻤﻴﻨﻚ ﺟﺎی ﺷﻤﺎ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﭘﺎﺩﺷﺎهی بوﺩﻳﻢ" ...
ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩﻳﻢ : ﺑﺒﺮﻳﺪ ﺍﻳﻦ ﭘﺪﺭ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺗﺨﺖ ﻭ ﺗﺎﺝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺻﺎﺣﺐ ﻧﺸﺪﻩ ...
📚برگرفته از روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه
@ancient
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺭﺻﺪ ﻛﺮﺩﻥ ﺭﻋﻴﺖ ﺍﺯ ﺑﺎﻻی ﺍﻳﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﺗﻠﺴﻜﻮﭖ ﺗﺎﺯهﺍیﻛﻪ ﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﺑﻪ ﺳﻮﻏﺎﺕ ﺁﻭﺭﺩهﺍﻳﻢ، ﺑﻮﺩﻳﻢ . ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪﺍی ﻣﺮﺩی ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻳﻢ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻼﻭﻳﺰ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺳﺒﺎﺑﻪ ﺑﻪ ﻣﻘﻌﺪ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻭ میﺑﺮﺩ !!
ﺍﻣﺮ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩﻙ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ ﭼﻪ غلطی میﻛﻨﺪ !؟ ﻭقتی ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ : ﭘﺪﺭ ﺳﻮﺧﺘﻪ ! ﭼﻪ غلطی می ﻛﺮﺩی؟ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺘﻪ ﭘﺘﻪ ﮔﻔﺖ :
"ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖ ﺑﺎﺩ؛ ﺍعلی ﺣﻀﺮﺕ ! ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻣﺎ ﺑﺮﺍی ﻫﻤﻪ ﺷﺎﻧﺲ میﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺨﺖ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﺑﺎﺯ می ﻛﻨﺪ ! ﮔﻔﺘﻴﻢ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﺨﺖ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻗﺪﺭیﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ.
ﺑﻪ ﺟﻘﻪ ﻫﻤﺎیونی ﻗﺴﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺳﻮﺭﺍخی ﻭﺍﺭﺩﺷﺪ، ﺻﺎﺣﺒﺶ ﺩﺍﺭﺍی ﻣﻜﻨﺖ ﻭ ﺷﻮﻛﺖ ﺷﺪ!!” ﭘﺪﺭ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻛﺎﺭیﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻴﻢ ﺟﻠﻮی ﺧﻨﺪه ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ ﻭ ﺍﻣﺮ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﺭﺍهی اﺵ ﻛﻨﻨﺪ. ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔﺮﻓﺖ، ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
"ﺍعلی ﺣﻀﺮﺗﺎ ! ﻭﻗﺘﻲ ﺟﻨﺎﺑﺘﺎﻥ ﺍﺯ پی ﻣﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻳﺪ، ﻫﻨﻮﺯ ﻛﺎﺭی ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ؛ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻭﺟﻮﺩ ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﻴﺪ. ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻛﻨﻴﺪ اﮔﺮ ﻗﺪﺭی ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻓﺮﻭ می ﻛﺮﺩﻳﻢ ،ﻫﻤﻴﻨﻚ ﺟﺎی ﺷﻤﺎ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﭘﺎﺩﺷﺎهی بوﺩﻳﻢ" ...
ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩﻳﻢ : ﺑﺒﺮﻳﺪ ﺍﻳﻦ ﭘﺪﺭ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺗﺨﺖ ﻭ ﺗﺎﺝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺻﺎﺣﺐ ﻧﺸﺪﻩ ...
📚برگرفته از روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه
@ancient
واعظی پرسید از فرزند خویش
هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت،هم کلید زندگیست
گفت: "زین معیار اندر شهرما،
یک مسلمان هست آن هم ارمنیست"
✍🏻پروین اعتصامی
@ancient
هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت،هم کلید زندگیست
گفت: "زین معیار اندر شهرما،
یک مسلمان هست آن هم ارمنیست"
✍🏻پروین اعتصامی
@ancient
Forwarded from ancientworld | جهان باستان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM