Telegram Web Link
امروز، ٢۵ اردیبهشت ۱۴۰۱، دوباره «روز فردوسی» شده است! او برایم از کسانی است که هنوز هم این زندگی را اندکی بامعنی و باشکوه می‌کنند. همین! و همین برای این‌که گفته باشم او چقدر بزرگ و مهم است کفایت می‌کند. او هر روز بزرگ است.

یادداشت هایی که دربارۀ فردوسی در کانال هست:

ز هند و ز رومت پزشک آورم

داستان‌‌خوانی در شب تاریک در باغ

زال و رودابه

ابر عاشقِ گل است یا گل عاشقِ ابر

کاش هیچ گاه به این جایگاهم نمی‌رساندی

سودابه

جریره همسر سیاوش

خوشا بادِ نوشینِ ایران‌زمین

telegram
: www.tg-me.com/apjmn
instagram.com/pejman_abbas
👍95
دیروز نشر هرمس خبر داد شازده کوچولو چاپ ششم شد. چاپ پنجمش در ۱۳ آذر ۱۴۰۰ در تیراژ ۱۰۰۰ نسخه، بود. چاپ ششم‌اش دوباره در ۱۰۰۰ نسخه است. در نمایشگاه کتاب، پرفروش‌ترین کتاب هرمس بوده است.

عباس پژمان
telegram: www.tg-me.com/apjmn
telegram: www.tg-me.com/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas
15👍3
اولین خاطره‌ها کی به وجود می‌آیند

کودکان تا دو سه سالگی خاطره‌ای ندارند. اولین خاطره‌ها بعد از دو یا سه سالگی است که تشکیل می‌شوند.

حافظه در تقسیم‌بندی کلی‌اش دو جور است:

۱-حافظه‌ی Declarative یا خبری

۲-حافظه‌ی nonDeclarative یا غیرخبری، یا حافظه‌ی عمل

حافظه‌ی خبری حافظه‌ای است که محتویات آن به صورت خاطره یا به صورت مفاهیم و معناهاست. وقتی محتویات این حافظه به یادمان می‌آید از آن باخبر می‌شویم و می‌توانیم آن را شرح دهیم. مثلاً اولین روز دانشگاهمان، یا خاطره‌ی یکی از مسافرت‌هامان. یا همچنین به یاد آوردن شعری که حفظ کرده‌ایم. اما محتویات حافظه‌ی دیگر یا حافظه‌ی عمل فقط به صورت عمل می‌تواند اجرا شود. مثلاً وقتی رانندگی می‌کنیم بسیاری از کارهایش خود به خود از ما سر می‌زند. بدون اینکه از آن‌ها باخبر شده باشیم. یا همچنین است وقتی تایپیست‌های حرفه‌ای متنی را تایپ می‌کنند. بسیاری از کلیدها خود به خود و بدون باخبر شدن تایپیست از آن‌ها فشرده می‌شوند.

حافظه‌ی عمل از سه ماهگی شروع می‌کند تشکیل شدن، اما حافظه ی خبری، که خاطرات ما را می‌سازد، از دو سه سالگی پیدا می‌شود و تا پنج سالگی طول می‌کشد تا کامل شود. دو بخش از مغز است که در تشکیل حافظه‌ی خبری نقش مهم دارند. یکی از آن‌ها هیپوکامپوس است و دیگری لب پیشاپیشانی. هر دوی این‌ها بعد از دو سه سالگی است که رشدشان تقریباً کامل می‌شود.

جالب است که کودکان تا دو سه سالگی‌شان «من» هم ندارند! «من»ِ هر کس در واقع با شروع خاطرات او شروع می‌کند پیدا شدن! یکی از شواهد آن این است که کودکان تا به دو سه سالگی نرسیده‌اند خود را در آینه نمی‌توانند بشناسند. آن عکسی که این‌ها از خود در آینه می‌بینند، معنی «من» برای آن‌ها ندارد. روان‌شناسان این را به این صورت آزمایش می‌کنند که آینه‌ای جلو کودک می‌گذارند تا عکس خود را که در آینه افتاده است نگاه کند. آن وقت در حالی که او دارد آینه را نگاه می‌کند، لکه‌ی قرمزی با یک ماژیک روی صورتش می‌گذارند. آن‌هایی که دارای «من» شده باشند، وقتی لکه را در تصویر دیدند دست خود را می‌آرند بالا و لکه را روی صورت خود لمس می‌کنند. اما آن‌هایی که هنوز دارای «من» نشده‌اند این عکس العمل را نشان نمی‌دهند.

عباس پژمان
apjmn
👍76
مگر چه هست در یک اسم

[جولیت خطاب به رومئو]: مگر چه هست در یک اسم؟ آن چیزی که آن را گل می‌گوییم با هر اسم دیگر هم می‌تواند بوی خوشش را بدهد.

یکی از شایع‌ترین فراموشی‌ها فراموشی مربوط به اسم اشخاص است. واقعاً برای هر کس اتفاق می‌افتد که گاهی اسم شخصی را فراموش می‌کند و هر کاری می‌کند نمی‌تواند آن را به خاطر بیاورد. سن هم معمولاً نمی‌شناسد. برای هر کس در هر سنی می‌تواند اتفاق بیفتد. اما معمولاً فراموشی بد یا بدخیمی نیست. نشان از فراموشی‌های نگران کننده نمی‌دهد. حتی می‌تواند پدیده‌ای عادی یا طبیعی تلقی شود. مسئله این است که ما چندین نوع حافظه داریم و گاهی بعضی از این‌ها بعضی های دیگر را که ضعیف‌ترند خاموش می‌کنند. حافظه‌ی مربوط به اسم‌های اشخاص هم معمولاً از ضعیف‌ترین حافظه‌هاست. این است که خیلی اتفاق می‌افتد که تا حافظه‌ای فعال می‌شود فوراً این بیچاره را هم خاموش می‌کند. دکتر ریچارد رستاک، که از پژوهشگران بزرگ و مرجع حافظه است، علت ضعف حافظه‌ی اسم‌ها را به این صورت توضیح می‌دهد:

اگر یک لحظه در موردش فکر کنید، یک اسم را خیلی راحت می‌شود با یک اسم دیگر جایگزین کرد. من اسمم ریچارد رستاک است، اما خیلی راحت می‌توانستم دیوید رستاک یا جاستین رستاک یا حتی یک چیز شیک‌تری مثل سباستین رستاک باشم. نکته اینجاست که الزاماً هیچ ارتباطی بین یک اسم و یک چهره نیست! به خاطر همین است که به خاطر آوردن اسم‌ها سخت است.

بنابراین اگر اسم‌ها را زیاد فراموش می‌کنید نگران نباشید. فراموش کردن اسم‌ها معمولاً علامت آلزایمر نمی‌تواند باشد. حتی روش‌هایی هست که می‌شود به کمک آن‌ها این حافظه را تقویت کرد.

و اما آنچه باعث شد امروز این یادداشت را بنویسم شخصی بود که سال‌های سال پیش در اعماق زمان ماند. آن روزها نمی‌توانستم باور کنم ممکن است یک روزی در سال‌های خیلی دوری ناگهان خودش به یادم بیاید و اسمش نیاید. اما امروز این واقعاً چند دقیقه‌ای برایم اتفاق افتاد. گاهی هیچ چیز مثل فراموش کردن یک اسم نمی‌تواند بگوید زندگی چه تغییراتی می‌تواند بکند.

عباس پژمان
@apjmn
👍116
آی‌کیوی بالا کلاً امتیاز محسوب می‌شود، اما معمولاً با بعضی مشکلات ذهنی هم همراه است. پژوهشی در باشگاه افرادی با آی‌کیوهای بالا به نام MENSA صورت گرفت که میزان مشکلات ذهنی‌ای که در میان آن‌ها پیدا کرد به طرز بی تناسبی بالا بود. هنوز دلیل این ارتباط که بین هوش بالا و مشکلات ذهنی هست روشن نیست. شاید علتش این باشد که هوش بالا معمولاً با خلاقیت‌های ذهنی همراه است و خلاقیت هم بیشتر با افکار انتزاعی در ارتباط است تا امور واقعی. کلنجار رفتن با ایده‌های عمیق می‌تواند استرس‌زا باشد و استرس می‌تواند مشکلاتی ایجاد کند. پژوهش‌ها می‌گوید آی‌کیوی بالا نشانه‌ای از فعالیت بیش از حد مغز است، و می‌دانیم که فعالیت بیش از حد مغز خود را به شکل بی‌ثباتی ذهنی هم نشان می‌دهد. عباس پژمان
telegram: www.tg-me.com/apjmn
telegram: www.tg-me.com/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas
👍161
آی‌کیوهای بالا

بعضی از نوابغی که خلاقیت مغزشان با بعضی اختلالات ذهنی همراه بود:
لودویک بتهوون: اختلال دوقطبی
میکل‌آنژ: اوتیسم (اسپرگر)
چارلز داروین: آگورافوبیا (جمعیت‌هراسی)
داستایوسکی: صرع تامپورال
تولستوی: دپرشن
جان نش: پارانویا (هذیان تحت تعقیب بودن)
کورت گودل: پارانویا (هذیان تحت تعقیب بودن)
نیکولا تسلا: وسواس فکری-عملی
آیزاک نیوتن: اختلال دوقطبی، اوتیسم (اسپرگر)
ونسان ونگوگ: ؟ [پرونده‌ی پزشکی‌اش چندان گویا نیست! ]
نیچه: ؟ [پرونده‌ی پزشکی‌اش چندان گویا نیست! ]

کدام یک علت دیگری می‌تواند باشد؟ نبوغ یا اختلالات ذهنی؟ یا اصلاً ارتباطی بینشان نیست؟ هنوز علم نمی‌تواند جواب قطعی به این سؤال‌ها بدهد. آنچه تا حالا مشخص شده است فقط چیزهایی از این قرار است: گاهی فعال شدن بیش از حد بعضی شبکه‌های مغز با کاهش فعالیت در بعضی شبکه‌های دیگر همراه می‌شود. مثلاً در اسپرگرها، که نوع خاصی از اوتیسم است که با بعضی خلاقیت‌های علمی و هنری همراه است، قدرت پردازش شبکه‌های مربوط به بینایی‌شان ده برابر بیشتر از افراد نرمال می‌شود، در حالی‌که شبکه‌های مربوط به شنوایی‌شان ده برابر ضعیف‌تر از افراد نرمال عمل می‌کند.

عباس پژمان
@apjmn
👍143
دنیای بدون پیکان زمان

آیا تا کنون فکر کردید دنیای بدون پیکان زمان چگونه دنیایی خواهد بود؟ فکر کردن لازم نیست. همه‌ی ما آن را دیده‌ایم. کسی که حتی یک بار خواب دیده باشد آن را تجربه کرده است. در خواب‌ها حس زمان وجود ندارد. وقتی حس زمان نباشد تا بتوانی گذشته و آینده را از هم تشخیص دهی، مثل این است که خود گذشته و آینده وجود ندارد. گویی که پیکان زمان از بین رفته است.

ظاهراً اولین کسی که متوجه شد در خواب‌ها حس زمان وجود ندارد، پزشکی آلمانی به نام ماکس رادستوک بود که در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم می‌زیست. در هر حال زیگموند فروید وقتی که در کتاب تفسیر خواب خود نبودن حس زمان در خواب‌ها را شرح می‌دهد، کشف آن را به دکتر رادستوک نسبت می‌دهد: «مهم‌ترین‌ خصیصه‌ی عوالم خواب‌ و دیوانگی تسلسل غیرعادی فکرها و ضعف قضاوت در آن‌هاست... هر دوی آن‌ها از حس زمان هم عاری هستند.» همچنان که دکتر رادستوک گفته است، در بعضی سایکوزها یا اختلالات روانی هم حس زمان از بین می‌رود.

البته کودک هم در سال‌های اول زندگی تصور چندانی از واحدهای زمان ندارد. معمولاً بعد از دو سه ‌سالگی است که می‌تواند معنی واحدهای آن را ادراک کند. نخست مفهوم واحدهای رایج‌تر را ادراک می‌کند، بعد هم معنی واحدهای دیگر را. البته مفهوم شب و روز را زودتر ادراک می‌کند. چون‌که این‌ها، مخصوصاً به دلیل رنگ‌شان، حالت ملموس‌تری برایش دارند. روز مرادف با رنگ روشن و روشنایی است، شب مرادف با رنگ سیاه و تاریکی. علاوه بر این، تکرار منظم بعضی چیزها در شب و تکرار منظم بعضی چیزهای دیگر در روز هم به ملموس‌تر شدن آن‌ها کمک می‌کند. شب معمولاً زمان خواب، سکوت و آرامش است، و روز آکنده از حرکت‌ها و صداها.

نکته‌ی مهمی که باید در نظر داشت این است: کسی که حس زمان ندارد نمی‌تواند رابطه‌ی زمانی یا کرونولوژیک پدیده‌های مختلف را نسبت به یکدیگر ادراک کند. چون معنی گذشته و آینده را نمی‌داند. درواقع برایش مثل این است که همه‌ی پدیده‌ها با هم اتفاق می‌افتند یا اتفاق افتاده‌اند. بدیهی است که اگر این شخص بخواهد خاطراتی را نقل کند، جزییات آن بدون هیچ تقدم و تاخر زمانی به ذهنش می‌آیند، مثلاً اگر خاطراتی از زندگی و مرگ مادرش به یادش می‌آید این‌ها بدون هیچ نظم و ترتیبی از ذهنش می‌گذرد و او نمی‌تواند بفهمد کدام یک از آن‌ها زودتر اتفاق افتاده است و کدام یک دیرتر. یعنی این‌که اصلا معنی تقدم و تاخر را نمی‌داند تا بتواند آن‌ها را در مورد خاطراتش اعمال کند. تقدم و تاخر هم از حالت‌های زمان است، که او نمی‌تواند آن را حس کند. اما هنگام خواندن این‌جور روایت‌ها اتفاق دیگری می‌افتد. عمل خواندن بیشتر در قشر خاکستری مغز اتفاق می‌افتد. این قشر می‌تواند حتی هنگام خواندن روایت‌هایی که فاقد پیکان زمان هستند بین بعضی اتفاقات آن‌ها رابطه‌ی کرونولوژیک یا ترتیب زمانی برقرار کند. مثلاً این‌که به راحتی می‌تواند حس کند خاطرات مربوط به مرگ یا تدفین یک شخص بعد از اتفاقات مربوط به دوران زندگی او اتفاق افتاده است، حتی اگر این ترتیب زمانی در روایت رعایت نشده باشد. فصل اول خشم و هیاهوی فاکنر از زبان بنجی نقل شده است، که ذهن عقب‌مانده دارد و خاطراتش بدون هیچ نظم و ترتیبی از آن ذهن می‌گذرد. اما وقتی نقل او از آن خاطرات را می‌خوانیم خود به خود یک جور رابطه‌ی کرونولوژیک در روایت او سر بر می‌آورد. مخصوصاً اگر فصل‌های بعد را هم بخوانیم، که از زبان شخصیت‌های دیگر بیان می‌شود، و این هم بدون شک کمک خواهد کرد تا زمان اتفاقاتی که از زبان بنجی نقل شده است بیشتر مشخص ‌شود. این البته بستگی به هوش خواننده هم دارد. بعضی خواننده‌ها راحت‌‌تر می‌توانند نشانه‌ها را در روایت‌ها ببینند، اما بعضی دیگر دست کمی از بنجی ندارند. بعضی‌ها حتی نشانه‌های آشکار را نمی‌توانند ببینند. فاکنر از کسانی است که خیلی زیبا توانست پیکان زمان را از بعضی روایت‌هایش حذف کند.

عباس پژمان
@apjmn
👍7
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با جام شرابی جواهرنشان
کنار استخری در نزدیکای شب
میان گل‌های خوشبو منتظرش باش
با حوصله‌ی اسبی که برای کوهستان بارش زده‌اند
مثل شاهزاده‌ای نجیب و شکیبا
منتظرش باش
در حالی که هفت کوسن بر پله‌ها گذاشته‌ای
و بوی عطر «ویمِنز اینسِنس» فضا را پر کرده است
با آرامش منتظرش باش
گنجشک‌ها را که در موهای بافته‌اش لانه دارند
پر نَده
کنار همه‌ی سنگرها منتظرش باش
telegram: www.tg-me.com/apjmn
telegram: www.tg-me.com/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas
9👍6
زندگی عاشقانه‌ی مگس‌های میوه

دو سال پیش گزارش پژوهشی در نیچر منتشر شد که زندگی عاشقانه‌ی مگس‌های میوه را مورد مطالعه قرار داده بود. این پژوهش در دانمارک در آزمایشگاه خانم آن فیلیپس‌بورن انجام شده بود. در این پژوهش کشف شده بود وقتی مگس‌های میوه‌ی ماده و نر مشغول جفتگیری می‌شوند، مگس ماده شروع به آواز خواندن می‌کند. آوازی با صدای بسیار زیر که با حرکات ریتمیک بال‌هایش می‌خواند و در تمام مدت جفتگیری که از ۱۵ تا ۳۰ دقیقه طول می‌کشد این آواز هم ادامه دارد. البته مگس‌میوه ی نر را خیلی وقت بود که می‌دانستند هنگام ابراز عشق به مگس ماده آواز می‌خواند، اما آواز مگس‌میوه‌ی ماده را تا دو سال پیش نشنیده بودند، که آن را هم شنیدند. این رفتارها معمولاً بی‌حکمت هم نیستند. معمولاً حکمت‌های فرگشتی پشت سر آن‌ها هست، که پژوهشگرها به دنبال کشف آن‌ها و مدارهای مغزی آن‌ها هستند. ده سال پیش هم پژوهش دیگری در دانشگاه کالیفرنیا به سرپرستی نوروساینتیستی به نام گلیت شوآت اوفیر انجام شد که آن هم کشف جالبی در پی داشت.

پژوهشگرها ۲۴ مگس‌میوه‌ی نر را به دو دسته تقسیم کردند. نصف یا ۱۲ تا از آن‌ها را در سه گروه ۴تایی داخل سه تا شیشه گذاشتند که در هر شیشه ۲۰ تا مگس‌میوه‌ی ماده بود. به طوری که هر نر می‌توانست با چند ماده جفتگیری کند. اما ۱۲تای دیگر را، هر کدام را داخل یک شیشه گذاشتند و داخل هر شیشه هم فقط یک مگس‌میوه‌ی ماده گذاشتند، که آن هم تازه جفتگیری کرده بود. بنابراین طبیعی بود که میل جفتگیری چندانی نداشته باشد. بعد از چهار روز، که کامیابی‌ها و ناکامی‌های مکرری در داخل شیشه‌ها اتفاق افتاده بود، مگس‌های نر را از داخل آن شیشه‌ها درآوردند و به محفظه‌های دیگری منتقلشان کردند. در این محفظه‌ها دو جور غذا در داخل موئینه‌هایی گذاشته شده بود، غذای بدون الکل و غذای خیسانده در الکل. هر مگس می‌توانست از هر غذایی که دلش خواست بخورد. پژوهشگران در پایان پژوهش حساب کردند از هر غذا چقدرش مصرف شده است. انتظار داشتند همه‌ی مگس‌ها از غذاهای خیسانده در الکل بیشتر خورده باشند تا از غذاهای بدون الکل. اما با کمال تعجب دیدند مگس‌های کامیاب تمایل چندانی به الکل نشان نداده بودند. این‌ها ظاهراً چنان از کامیابی‌های خود سرمست بودند که احتیاجی به الکل پیدا نکرده بودند. و اما مگس‌های ناکام مانده. آن‌ها ۴ برابر بیشتر از مگس‌های کامیاب الکل مصرف کرده بودند.

عباس پژمان
@apjmn
👍14
2025/07/13 17:07:00
Back to Top
HTML Embed Code: