Telegram Web Link
اتفاقات دنیا و حس‌های ما

۱- هر اطلاعاتی که از هر چیزی وارد مغز می‌شود، مغز در نهایت تفسیری از آن اطلاعات خواهد کرد. و این تفسیر از این قرار است که یک یا چند حس یا هیجان (emotions) درباره‌ی آن ایجاد خواهد کرد. البته اگر تشخیص داده باشد آن اطلاعات اهمیت خاصی برای ما ندارد، ممکن است هیچ حس خاصی برایش ایجاد نکند. یا به عبارت دیگر بی‌اعتنا از کنارش بگذرد. در این موارد اگر هم حسی ایجاد کند چندان شدید نخواهد بود و زود تمام خواهد شد. اما اگر تشخیص داده باشد آن اطلاعات اهمیت خاصی برای ما دارد، مخصوصاً اگر مربوط به شیئی، شخص یا اتفاقی باشد که ممکن است تأثیر مهمی در زندگی ما بگذارد، آنگاه این تفسیرش به صورت یک یا چند حس قوی خواهد بود، و ممکن است بعداً هم حتی برای همیشه در فضای مغز بماند. یکی از تصویرهای بزرگی که می‌توان از کار مغز کشید همین خواهد بود. فضای کوچک و محدودی با مجموعه‌ای از سیستم‌های بسیار پیچیده که دنیای اطراف و اتفاقاتش را به صورت حس‌هایی برای خودش تفسیر می‌کند. تعداد این حس‌ها را در حال حاضر ۲۷ تا می‌دانند. ۶ تای آن‌ها حس‌های ساده یا اولیه است. بقیه هم از ترکیب این شش تا ساخته می‌شود. حس‌های ساده یا اولیه این‌هاست: ۱- شادی ۲- غم ۳- ترس ۴- نفرت ۵- خشم ۶- شگفتی

می‌دانیم که مغز سیستمی به نام حافظه هم دارد و با استفاده از این سیستم می‌تواند دنیای اطرافش را به شکل خاصی در خودش ذخیره کند و اتفاقات آن را در غیابشان هم برای خودش به نمایش دربیارد و تکرارشان کند. این نمایش و تکرار هم باز می‌تواند با همان حس‌هایی همراه شود که با اصل آنها یا خودِ واقعی آنها همراه شده بود. حتی شاید بتوان گفت مهم‌ترین ویژگی این نمایش و تکرار همین حس‌هایش است. در هر حال، با آن‌که هر اتفاقی که در دنیا می‌افتد فقط یک بار است، اما حس‌هایی که در مغز ایجاد می‌کند بعداً هم می‌تواند تکرار شود. مثلاً با آن‌که خود یک اتفاق غم‌انگیز دیگر نمی‌تواند تکرار شود، اما یادآوری‌اش می‌تواند دوباره غمش را ایجاد کند.

اما مغز در طی فرگشت طولانی خود استعداد خاصی هم پیدا کرد. از برکت این استعداد بود که توانست حس‌هایش را با خلق واقعیت‌ها و اتفاقات مجازی هم ایجاد کند. یعنی همان استعدادی که بعداً اسمش را هنر گذاشت. این را در جستارهای بعدی شرح می‌دهم. [ادامه دارد]

عباس پژمان

telegram: www.tg-me.com/apjmn
telegram: www.tg-me.com/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas
👍2310🔥1
اتفاقات دنیا و حس‌های ما

۲- پژوهش‌هایی که در یک دو دهه‌ی اخیر در مورد زبان و مخصوصاً متافور در مغز صورت گرفته است رازهایی را کشف کرده که کمک‌های بسیاری به درک ماهیت هنر می‌کند. در یکی از این آزمایش‌ها، که در اسپانیا صورت گرفت، وقتی آزمایش شوندگان واژه‌هایی مثل صندلی، کلید و غیره را می‌خواندند، اف ام آر آی نشان می‌داد فقط همان نواحی کلاسیکِ مربوط به خواندن، که در مناطق بروکا و ورنیکه است، در مغزشان فعال می‌شود. اما وقتی واژه‌هایی مثل قهوه، اسطوخودوس، دارچین و غیره را می‌خواندند مسئله فرق می‌کرد. وقتی این واژه‌ها را می‌خواندند علاوه بر آن نواحی کلاسیک مربوط به خواندن که فعال می‌شد، قشر مربوط به ادراک بوها هم فعال می‌شد! مثل این بود که آن واژه‌های قهوه، اسطوخودوس، دارچین و غیره فقط واژه نبود! واژه‌ی قهوه، علاوه بر این‌که واژه بود، خود قهوه هم بود! واژه‌‌ی اسطوخودوس، علاوه بر این‌که واژه بود، خود اسطوخودوس هم بود! همچنین بود واژه‌ی دارچین و غیره.

یا مثلاً وقتی می‌خواندند «پابلو توپ را با پا زد» انتظار می‌رفت فقط قسمت‌هایی در مناطق ورنیکه و بروکایشان فعال شود. یعنی مغز آن را فقط مفهومی انتزاعی بداند. اما برای مغز مثل این بود که انگار واقعاً یک مردی را می‌بیند که دارد توپ را با پا می‌زند! آن را همان طور ادراک می‌کرد که وقتی ببیند مردی دارد توپی را با پا می‌زند ادراکش می‌کند. خلاصه این‌که مغز روایت یک عمل را مثل خود آن عمل می‌دید!

و مسئله‌ی متافورها از این هم جالب‌تر بود! بعضی متافورها چنان آشنا و رایج است که ما اصلاً فکر نمی‌کنیم اینها متافور است. مثلاً در مورد جمله‌ای مثل "روز «سخت»ی را گذراند"، واقعاً کمتر کسی ممکن است فکر کند این واژه‌ی سخت که در این جمله هست متافور است! اما در آزمایشی که در دانشگاه ایموری در آتلانتا صورت گرفت، دیدند مغز این را می‌داند! هر وقت آزمایش‌شوندگان این جمله را می‌خواندند، علاوه بر این‌که قسمت‌های مربوط به ادراک معنای واژه‌ها در ورنیکه و بروکایشان فعال می‌شد، آن قسمت از قشر مغزشان هم که مربوط به ادراک کیفیت سطح‌های اشیا می‌شود فعال می‌شد! منظور از کیفیت سطح‌ها همان نرمی، لطافت، زبری، و سختی است.

این پژوهش‌ها، که الان دیگر تعدادشان هم کم نیست، به روشنی نشان می‌دهد برای مغز چندان فرق نمی‌کند اطلاعات مربوط به حس‌ها و عمل‌ها به صورت واقعی آن‌ها وارد سیستم‌هایش شود، یا به شکل روایت و در قالب واژه‌ها وارد شود. مغز حتی حس‌ها و عمل‌هایی را هم که در قالب واژه‌ها و به شکل روایت وارد سیستم‌هایش شود واقعیت حساب می‌کند. [ادامه دارد]

عباس پژمان
telegram: www.tg-me.com/apjmn
telegram: www.tg-me.com/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas
26👍7🔥2
اتفاقات دنیا و حس‌های ما

۳- این استعداد مغز در یکی دانستن روایت عمل‌ها با خود عمل‌ها از کجا پیدا شد؟ این درواقع یکی از ابزارهای ساختاری مغز است! مغز بدون تخیل نمی‌تواند کار کند. شاید بتوان گفت حتی مغزهای ساده و ابتدایی هم باید درجات ضعیفی از تخیل را داشته باشند تا بتوانند کارهایشان را انجام دهند. چون درواقع هر حیوانی یک نوع شناخت از محیط زندگی‌اش دارد. و هر شناختی از محیط زندگی متضمن یک جور تخیل است. یا همان لانه‌هایی که حیوانات برای خودشان می‌سازند، و مخصوصاً هر حیوانی هم لانه‌اش را همیشه جوری می‌سازد که انگار طبق یک نقشه می‌سازد، این هم قاعدتاً خودش حکایت از دخالت یک نوع تخیل در این ساخت‌وسازها می‌کند! بعضی حیوانات هم هستند که حتی ابزار می‌سازند. دلفین‌ها، کلاغ‌ها، چرخ‌ریسک‌ها و میمون‌ها بلدند از بعضی اشیا به عنوان ابزار استفاده کنند. قاعدتاً بدون داشتن تخیل نباید بشود ابزار ساخت. چون باید قبلاً شکل آن ابزاری که می‌خواهی بسازی یک جورهایی در سرت باشد تا بتوانی آن شکل را خلق کنی! یا حتی بتوانی از میان اشیای گوناگونی که در اختیارت هست آن را انتخاب کنی که به خاطر شکل خاصی که دارد می‌تواند برای انجام کار مشخصی مثل یک ابزار برایت عمل کند. آن شکل خاص قبلاً باید در سرت یا ذهنت باشد! کلاغ‌ها برای این‌که صدف حلزون‌ها را باز کنند از یک تکه سنگ نوک تیز استفاده می‌کنند. چرخ‌ریسک‌ها برای این‌که در شیشه‌های شیر را سوراخ کنند از یک تکه چوب کوتاه با یک سر نسبتاً تیز استفاده می‌کنند. اما ما فعلاً فقط با دنیای ذهنی خودمان آشنا هستیم. همه‌ی این چیزها که از تخیل می‌دانیم از تخیل خودمان است که می‌دانیم. از دنیای ذهنی حیوانات هنوز تقریباً هیچ چیزی نمی‌دانیم. حتی نمی‌دانیم چقدر دنیای ذهنی ما و دنیای ذهنی آن‌ها می‌تواند با هم قابل مقایسه باشد. هرچند که همه‌ی آزمایش‌ها نشان می‌دهد نورون‌های مغزهای آن‌ها هم همان طور کار می‌کنند که نورون‌های مغز ما می‌کنند.
در هر حال، همچنان‌که گفتم تخیل از ابزارهای ساختاری مغز ما است. اول هم برای این به وجود آمده است که مغز بتواند بعضی پیش‌بینی‌ها را با استفاده از آن انجام دهد، سناریوهایی برای آینده و اتفاقات آن طراحی کند، خطرهایش را پیش بینی کند، تصمیم‌هایی برای آینده‌اش بگیرد وغیره. اما بعداً این ابزارش را آن چنان تقویت کرده است که حالا دیگر می‌تواند به واقعیتی که با حواس پنجگانه و سوماتوسنسوری‌اش ادراک می‌کند هر شکلی بدهد، و هر حس یا هیجانی را با این واقعیتی که می‌سازد ایجاد کند. کاری که اسمش را هنر می‌گذارد. [ادامه دارد]

عباس پژمان
telegram: www.tg-me.com/apjmn
telegram: www.tg-me.com/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas
👍124🔥1
تجدید چاپ

پنجاه‌و‌هفتی‌ها چگونه نسلی بودند؟ چه در سرهایشان می‌گذشت! هرچند اکنون بسیاری چیزها درباره‌ی آنها خوانده‌ایم و شنیده‌ایم اما هنوز کمتر رمانی هست که دنیای ذهنی و احساسی آن‌ها را به تصویر کشیده باشد. در «جوانی» چنین دنیایی است که به تصویر کشیده می‌شود.

_ «كسانى كه در راه مبارزه مردند، از تكاملى كه قرن‌ها بعد ممكن است به وقوع بپيوندد چه طَرْفی برخواهند بست؟»

_ «همين خودش یک طَرْف می‌تواند باشد. مبارزها كل زندگى‌شان را تبديل به يك اتفاق يا لحظۀ زيبا مى‌كنند. بعضى اعتنا نكردن‌ها به زندگى زيبايى‌شان كم‌تر از خود زندگى نيست.»

_ «شاید اصل مسئله فقط همین باشد. آن كسانى كه داوطلبانه در اسپانيا يا ويتنام جنگيدند، برای چه می‌جنگیدند؟ مطمئناً مى‌خواستند از حد انسان‌هاى معمولى فراتر روند. حتى اگر اين را به قيمت از دست دادن جانشان به دست مى‌آوردند. در هر حال، اين هيچ ربطى به آن چيزى ندارد كه امروز همه دارند تكرارش مى‌كنند. جبر تاريخ و تكامل را انسان در يكى دو قرن پيش تبدیل به مکتب مبارزه كرده است. اما اعتنا نكردن به زندگى مال خيلى وقت‌ها پيش است. شجاعت از صفت‌هايى است كه او در همان اول تاريخ آن را اختراع كرد.»
18👍14
اتفاقات دنیا و حس‌های ما

۴- استعداد مغز در خیال‌پردازی، که یکی از ابزارهای ساختاری آن است، از ساختارهای ذاتی آن هم هست. یعنی این که وقتی مغز در هر کس به وجود می‌آید این استعداد هم در آن تعبیه می‌شود. اکنون بسیاری از شبکه‌های مرتبط با این استعداد هم در مغز شناسایی شده است. تا کنون مشخص شده است این سیستم‌ها در تولید خیال یا تخیل‌ نقش اساسی بازی می‌کنند:

۱-هیپوکامپوس
۲- شبکه‌ی کنترلی پیشانی‌آهیانه‌ای
۳- شبکه‌ی حالت پیش‌فرض

هیپوکامپوس- هیپوکامپوس همان عضو مشهوری است که در ساختن حافظه‌ی باخبری یا حافظه‌ی سمانتیک و اپیزودیکِ‌ما نقش اصلی را دارد. اما الان بیش از یک دهه است که می‌دانیم هیپوکامپوس در ساختن تصویرهایی از آینده هم نقش اصلی را دارد. هر نوع تجسمی که از آینده می‌کنیم یا سناریوهایی برایش می‌نویسیم کار اصلی‌اش را هیپوکامپوس انجام می‌دهد. کلاً هر جور فکر کردن به آینده، که خودش خیال‌پردازی کردن است، از هیپوکامپوس شروع می‌شود.

شبکه‌ی حالت پیش فرض- این شبکه خودش از چندین ناحیه در مغز تشکیل می‌شود. این شبکه بیشتر موقعی فعال می‌شود که بیداریم اما داریم استراحت می‌کنیم. نه چیزی می‌خوانیم، نه با کسی صحبت می‌کنیم، نه موزیک گوش می‌دهیم، نه تلویزیون تماشا می‌کنیم. فقط دراز کشیده‌ایم و، به قول ناصرالدین شاه، فکر و خیال می‌فرماییم. این شبکه در ذهن‌خوانی هم نقش دارد. این‌که کسی کامنتی نوشته است و ما «به خیال خود» یک منظور پنهانی و نگفته در حرف‌های او می‌خوانیم، این را شبکه‌ی حالت پیش‌فرضمان برایمان انجام می‌دهد. همین‌طور است وقتی شرح حال کسی را می خوانیم یا می‌شنویم و با او همدردی می‌کنیم. اگر دقت کنیم این‌ها همه صورت‌هایی از همان خیال‌پردازی است.

شبکه‌ی کنترلی پیشانی‌آهیانه‌ای- این شبکه که از قشر خاکستری پیشاپیشانی و قشر خاکستری آهیانه‌ای تشکیل می‌شود کارش نظارت بر تخیلاتی است که هیپوکامپوس یا شبکه‌ی حالت پیش فرض می‌سازند. آن‌ها را دستکاری می‌کند، تغییر می‌دهد، به هیپوکامپوس و شبکه‌ی حالت پیش فرض می‌گوید چیزهای جدیدتری بسازند و غیره. این شبکه درواقع نقشی مثل رهبر ارکستر را در تولید خیال دارد. یکی از مطالعه‌ها نشان داد کسانی که تخیل قوی دارند شبکه‌ی کنترلی فوق‌العاده فعالی دارند.

با توجه به آنچه تا کنون شرح دادم، اکنون شاید می‌توانم بگویم هنر در واقع استفاده از توانایی‌هایی ذاتی مغز برای تولید آن نوع از خیال‌هایی است که مغز بهتر بتواند آن‌ها را به جای واقعیت بگیرد و برایشان حس‌ها و هیجان‌های قوی ایجاد کند . به نظر می‌رسد هنرمندان باید شبکه‌ی پیشانی‌آهیانه‌ای بسیار قوی و فعالی داشته باشند که به راحتی می‌توانند چنین خیال‌هایی بسازند.

عباس پژمان

#مغز #هیپوکامپوس #شبکه_کنترلی_پیشانی_آهیانه‌ای #شبکه_حالت_پیش_فرض #تخیل #خیال #استعاره #متافور #هنر
👍189
تجدید چاپ(چهارم)

آندره برتون [در نادیا]:
برگ مَمْرَزِ لوكِيه، همچنان مريدتم![۳]

[۳] خطابش به ژول لوکیه است، که فیلسوف کاتولیک فرانسوی بود و در قرن نوزدهم می‌زیست (۱۸۶۲-۱۸۱۴). لوکیه وقتی کودک بود یک روز در پرچین باغی دستش به برگ درخت ممرز خورد و پرنده‌ای را پراند و یک قوش آن پرنده را شکار کرد. این اتفاق کاملاً عادی ظاهراً هیچ گاه از یاد لوکیه نرفت و باعث شد تا او خیلی درباره‌ی ماهیت تصادف‌ها فکر کند. آخرسر هم این تفکراتش را در کتابی به نام برگ ممرز (Feuille de charmille) چاپ کرد. برتون همچنان که اینجا هم نشان می‌دهد علاقه‌ی زیادی به لوکیه داشت. در همه‌ی آثاری که خلق کرد تصادف‌ها نقش مهمی بازی می‌کند.

عباس پژمان

#آندره_برتون #ژول_لوکیه #نادیا #هرمس
#عباس_پژمان
8👍6🔥3
اتفاقات دنیا و حس‌های ما

۵- وقتی از تخیل حرف می‌زنیم خود به خود چیزی از خلاقیت هم می‌گوییم. تخیل وقتی است که چیزی را که وجود ندارد می‌خواهیم خلق کنیم، یا در ذهن خود «خلق می‌کنیم». و خلاقیت وقتی است که تخیل را که فقط در ذهن ما اتفاق می‌افتد به یک شکل واقعی در می‌آوریم. مثلاً تبدیلش می‌کنیم به یک تابلو نقاشی، یک قطعه شعر، داستان، فیلم، آهنگ، کشفی علمی، فرمولی فیزیکی، اثری معماری و غیره.

اکنون یک دو دهه‌ای هست که نوروساینس شروع کرده است بلکه خلاقیت را در خود مغز هم مطالعه کند. می‌خواهد ببیند چه اتفاقاتی در مغز می‌افتد که خلاقیت به وقوع می‌پیوندد. اما به نظر می‌آید مطالعه‌ی خلاقیت در مغز کار چندان ساده‌ای نباشد. مشکل این است که تکنیک‌های جدید نوروساینس وقتی می‌خواهد اتفاقات مغز را در یک محدوده‌ی زمانی کوتاه مطالعه کند عالی است! اما وقتی می‌خواهد مواردی را مطالعه کند که معمولاً باید در یک دوره‌ی زمانی بلند اتفاق بیفتد کارآیی چندانی ندارد. تئوری نسبیت از نوع اتفاقاتی نیست که دانشمند بنشیند در یک جلسه آن را خلق کند! آن وقت مغزش هم متصل به دستگاه مثلاً ام آر آی باشد تا مشخص کند دقیقاً چه اتفاقاتی در مغزش افتاد که این تئوری خلق شد. سال‌ها طول کشید تا اینشتین توانست تئوری نسبیتش را در قالب یک دو مقاله به سرانجام برساند. در آن سال‌ها خیلی اتفاقات در مغز او افتاد. واقعاً معلوم نیست چه مدارهایی در مغزش وارد عمل شدند و هر کدام چه نقشی بازی کردند. چه سیناپس‌هایی ساخته شد، چه سیناپس‌هایی تقویت شد، چه سیناپس‌های دیگری حذف شد یا کنار رفت. در نهایت کدام مدارها بود که ناگهان درخشیدند و کار را تمام کردند؟ کسانی که اکنون دارند اتفاقات مغزی خلاقیت را مطالعه می‌کنند می‌گویند هنوز در اول راه هستیم. با این حال تا همین جا هم حرف‌هایی که برای گفتن هست کم نیست. ضمناً، هرچند که بعضی‌ها همچنان تکرار می‌کنند خلاقیت در نیمکره‌ی راست اتفاق می‌افتد و تفکر یا استدلال منطقی به نیمکره‌ی چپ مربوط می‌شود، این اکنون دارد به افسانه‌ها می‌پیوندد. مغز هرچند از نظر آناتومی یک کره‌ی دو تکه است، نیمش در طرف راست و نیم دیگرش در طرف چپ، اما این‌ها آن‌قدر مدارهای مرتبط به یکدیگر دارند که از لحاظ عملیاتی جدا از همدیگر نیستند. کل مغز یک سیستم محسوب می‌شود نه دو سیستم. در سال ۲۰۱۳ تیمی از نوروساینتیست‌های دانشگاه یوتا مغز ۱۰۱۱ نفر را، که از ۷ ساله تا ۲۹ ساله بودند، با دقت اسکن کردند. مغز هر نفر را به ۷۰۰۰ قسمت تقسیم کردند و هر قسمت را اسکن کردند. هیچ قسمتی در هیچ کدام از نیمکره‌ها یافت نشد که هیچ ارتباط مستقیم یا غیرمستقیمی با نیمکره‌ی دیگر نداشته باشد. [ادامه دارد]

عباس پژمان

#مغز #حس #هیجان #احساس #خیال #تخیل #خلاقیت
20👍10
اتفاقات دنیا و احساس‌های ما

۶- خلاقیت را دو جور می‌شود در مغز مطالعه کرد. یکی از آن‌ها به این صورت است که فرآیندی را که قسمتی از خلاقیت محسوب می‌شود در هنگام ظهور آن در مغز مطالعه می‌کنند تا ببینند آن فرآیند مقارن با چه اتفاقاتی در مغز اتفاق می‌افتد. مثلاً مغز کسی را که دارد مسئله‌ی ریاضی مشکلی را حل می‌کند با اف ام آر آی مطالعه می‌کنند تا ببینند کدام مدارهای مغزش در آن لحظه‌ها فعالیت بیشتری داشتند. این روش مطالعه را «از خلاقیت به [اتفاقات] مغز» رسیدن ( process-to-brain exploration) می‌گویند. روش دیگر هم اسمش «از مغز به خلاقیت» رسیدن (brain-to-process exploration) است. در این روش آناتومی مغز افراد خلاق را مطالعه می‌کنند. حالا چه در مغز زنده‌ی آنها باشد، چه پس از مرگشان انجام شود. مثل همان مطالعه‌ای که دانشمندان در مغز اینشتین پس از مرگ او انجام دادند. لام‌های بسیاری از مغز اینشتین پس از مرگ او تهیه شد و بسیاری از پاتولوژیست‌ها آن لام‌ها را مطالعه کردند تا ببینند مغز او چه چیز غیر عادی داشته است. این مطالعه را مخصوصاً بر روی بعضی بیماران مغزی هم می‌شود انجام داد. اتفاقاً بعضی از عجایب دنیای خلاقیت با این نوع مطالعه است که آشکار شده. گاهی که بخش‌هایی از مغز رشد طبیعی نمی‌کنند، و در نتیجه غیر فعال هستند یا کاهش فعالیت دارند، ممکن است بخش دیگری از مغز فعال‌تر از حالت عادی شود و خلاقیت‌هایی را برای مغز ایجاد کند. این مخصوصاً در اوتیستیک‌ها زیاد اتفاق می‌افتد. یک دختر بچه‌ی اوتیستیک در انگلیس بود به نام نادیا چومین که وقتی دو سالش بود هنوز هیچ جمله‌ای نمی‌توانست بگوید. فقط بعضی کلمات را می‌توانست بگوید. اما همین نادیا بدون این که هیچ تعلیم نقاشی دیده باشد در سه سالگی‌اش شروع کرد نقاشی کردن. بیشتر هم اسب می‌کشید. و در یکی از همین نقاشی‌هایش اسبی کشید که حتی با یکی از نقاشی‌های داوینچی که از اسب کشیده است برابری می‌کند! جالب اینجاست که نادیا وقتی پانزده سالش شد اوتیسمش دیگر تقریباً خوب شد، اما نقاشی دیگر نمی‌توانست بکشد! خلاقیتش متوقف شد! مواردی مثل مورد نادیا به خوبی نشان می‌دهد در هر حال بعضی خلاقیت‌ها وقتی می‌تواند ایجاد شود که دست کم بعضی از مدارهایی که مربوط به آن خلاقیت است فعال‌تر از حد عادی باشد. [ادامه دارد]

عباس پژمان

#مغز #تخیل #خلاقیت #اوتیسم #اوتیستیک #نادیا
#Nadia_Chomyn
👍1611🔥1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خلاقیت ۷- اخیراً پژوهشی در ژاپن انجام گرفت که نشان داد حافظه‌ی فعال بچه‌شامپانزه‌ها، در بخش حافظه‌ی عکاسی، فوق‌العاده قوی‌تر از انسان است. پژوهشگرها آمدند شکل‌ها و ترتیب عدهای ۱ تا ۹ را به چندتا شامپانزه‌ی بالغ و بچه‌هایشان یاد دادند! بعد این شامپانزه‌ها را با چندتا انسان بالغ در یک مسابقه شرکت دادند . بچه‌شامپانزه‌ها، هم والدین‌شان را به شکل فاحشی شکست دادند، هم آدم‌ها را. مسابقه از این قرار بود که عددهای ۱ تا ۹ بر صفحه‌ی کامپوتر ظاهر می‌شدند. شرکت‌کنندگان می‌بایست آنها را به ترتیب از ۱ تا ۹ با انگشت نشان دهند. در بخش‌هایی از مسابقه که این نه تا عدد بر صفحه ظاهر می‌شدند کاملاً درهم ریخته بودند و فقط هم کسری از ثانیه روی صفحه بودند. بعد خودشان پاک می‌شدند و فقط جایشان باقی می‌ماند. شرکت کنندگان می‌بایست از روی جای آنها بگویند ۱ در کجا بود، ۲ در کجا، ۳ در کجا و همین طور تا آخر، ۹ در کجا. آزمایش‌ها نشان داد درهم‌ریختگی عددها به هر شکلی که بود بچه‌شامپانزه‌ها فقط در حدود نیم ثانیه می‌توانستند جای همه‌ی آنها را به خاطر بسپارند! [شرح بیشتر در یادداشت بعدی]
عباس پژمان
19👍13🔥4
خلاقیت ۸ - آن کاری که آن بچه شامپانزه در آن ویدیو انجام می‌دهد [رجوع شود به خلاقیت ۷]، آن را درواقع حافظه‌ی فعالش برایش انجام می‌دهد.

در رایج‌ترین مدلی که اکنون از حافظه هست، یک بخش از آن را حافظه‌ی کوتاه مدت می‌گویند. حافظه‌ی کوتاه مدت حافظه‌ای است که اطلاعاتی را که مورد توجه مغز قرار گرفته است به مدت چند ثانیه یا چند دقیقه در خورد نگه می‌دارد. آن وقت چند ثانیه یا چند دقیقه که گذشت این اطلاعات یا فراموش می‌شود یا اگر فراموش نشده بود به حافظه‌ی بلند مدت می‌رود. حافظه‌ی کوتاه مدت هم خودش دو جور است. اسم یکی از آن‌ها همان حافظه‌ی کوتاه مدت است، و اسم دیگری حافظه‌ی فعال، یا حافظه‌ی کاری. در حافظه‌ی کوتاه مدت کار خاصی روی اطلاعاتش انجام نمی‌شود. اطلاعات فقط چند ثانیه یا فوقش یک دو دقیقه آنجا هستند و بعد هم سرنوشتشان عوض می‌شود. یا فراموش می‌شوند یا به حافظه‌ی بلند مدت می‌روند. اما حافظه‌ی فعال یا حافظه‌ی کاری در همان چند لحظه‌ای که اطلاعات را در خودش نگه داشته است کاری هم روی آن انجام می‌دهد. مثلاً یک نفر جمله‌ای می‌گوید. جمله‌ی او چند ثانیه یا چند دقیقه‌ای در یاد ما هست. اما بعد دیگر فراموش‌مان می‌شود. این حافظه اسمش همان حافظه‌ای کوتاه مدت است. اما گاهی مثلاً بچه‌مان ازمان می‌پرسد هفت ضربدر در یازده چند می‌شود. ما هم در ذهنمان آن را حساب می‌کنیم و می‌گوییم هفتاد و هفت. بعد هم ممکن است این سؤال و جواب در یادمان بماند، یعنی وارد حافظه‌ی بلند مدتمان شود، یا اصلاً فراموشمان شود. اما اینجا در آن چند لحظه‌ای که اطلاعات آن سؤال در حافظه مان بود کاری هم رویش انجام دادیم. عدد ۷ را طبق قانون جدول ضرب در عدد ۱۱ ضرب کردیم و حاصل‌ضرب را به دست آوردیم. به خاطر این است که این حافظه‌ی کوتاه مدت‌مان با آن یکی حافظه‌ی کوتاه مدت‌مان فرق می‌کند و اسمش را حافظه‌ی فعال یا حافظه‌ی کاری گذاشته‌اند. حافظه‌ی کاری درواقع در حال وررفتن با بعضی اطلاعات یا نجام دادن کاری روی بعضی از اطلاعاتی است که وارد مغز می‌شود. و نقش مهمی در توانایی‌های شناختی ما بازی می‌کند.

آن کاری هم که آن بچه شامپانزه در آن ویدیو انجام می‌دهد، آن را درواقع حافظه‌ی فعالش برایش انجام می‌دهد. کارش هم از این قرار است که که اطلاعاتی را که بر صفحه‌ی کامپیوتر ظاهر شده است چند لحظه‌ای در خود نگه می‌دارد و کاری روی آن‌ها انجام می‌دهد. اطلاعات عبارت است از اعداد ۱ تا ۹ ، که بدون هیچ نظم و ترتیبی در کنار هم روی صفحهي کامدیوتر ریخته می‌شوند. و کاری که حافظه‌ی فعال شامپانزه با این نه تا عدد انجام می‌دهد این است که جای هر کدام آن‌ها را شناسایی می‌کند و بعد هم آن‌ها را به ترتیب جایگاهی که هر کدام آن‌ها در سیستم اعداد طبیعی دارند پاک می‌کند. منتهی این کار را فقط در کسری از ثانیه می‌تواند انجام دهد! کاری که از عهده‌ی انسان‌ها برنمی‌آید! اگر هم بربیاید فوق‌العاده نادر خواهد بود.

پروفسور تاتسوزاو استاد دانشگاه توکیو که روی حافظه‌ی میمون‌ها مطالعه می‌کند در مصاحبه‌اش می‌گوید شامپانزه‌ها در زندگی طبیعی خود هم چنین‌توانایی را از خود نشان می‌دهند. مثلاً با یک نگاه به بالای سرشان به درخت‌های میوه می‌توانند جای همه‌ی میوه‌های رسیده را نشان بگذارند و بپرند آن‌ها بدون هیچ معطلی از میان میوه‌های نرسیده پیدا کنند و بچینند. یا مثلاً وقتی دو گروه متخاصم از شامپانزه‌ها با هم روبرو می‌شوند، هر دو گروه در یک لحظه می‌توانند توانایی‌های جنگی گروه رقیب را برآورد کنند. فوراً تشخیص می‌دهند باید فرار کنند یا می‌توانند از پس دشمن بربیایند.

خلاصه این‌که پای فرگشت یا تکامل در میان است. گویا انسان‌ها هم وقتی هنوز قدرت تکلم پیدا نکرده بودند همین توانایی را داشتند. مثل این‌که رشد قسمت‌های مربوط به تکلم بود که باعث شد حافظه‌ی فعالشان در آن قسمتی که مربوط به شناسایی موقعیت اشیا در یک صحنه یا چشم‌انداز می‌شود کم‌کم توانایی‌ اولیه‌اش را از دست بدهد. در هر حال، فرگشت‌شناسان الان چنین چیزی می‌گویند.

عباس پژمان

#خلاقیت #حافظه #حافظه_فعال #شامپانزه #انسان
#Matsuzawa
21👍13
نوروساینس حماقت!

نمی‌دانم اگر در برابر این سؤال قرار بگیرید که انسان بیشتر چه چیزی تولید می‌کند، چه جوابی خواهید داد. اما حقیقت این است که جواب درستش این است: انسان بیشتر از هر چیزی حماقت تولید می‌کند. و همچنین موجودات احمق تولید می‌کند! تاریخ را نگاه کنید! تاریخ پر از حماقت‌های بزرگی است که ملت‌ها یا فرمانروایان آن‌ها تولید کرده‌اند. تاریخچه‌ی شخصی یا شرح حال هر کس هم معمولاً بیشترش از فصل‌های مربوط به حماقتش تشکیل می‌شود. در هر حال بعید است هیچ تاریخچه‌ی شخصی‌ای باشد که حماقتی در آن اتفاق نیفتاده باشد. بعضی از این تاریخچه‌ها هم که اصلاً فقط از فصل‌های حماقت تشکیل می‌شود. یکی از کارهایی که معمولاً می‌کنیم مرور و بازخوانی این فصل‌ها در این تاریخچه است که شاید بتوانیم آن‌ها را عوض کنیم! اما متأسفانه تاریخ چیزی است که هیچ چیزش را نمی‌شود عوض کرد. و حماقت‌ها چه شخصی باشد چه جمعی تأثیرشان را بر سرنوشت اشخاص و ملت‌ها می‌گذارند.

حماقت یعنی رفتاری که نشان می‌دهد فکر و قضاوتِ درستی پشت سرش نبوده است. اکنون علم می‌گوید مغز ما، همچنین مغز همه‌ی حیوانات، برای تولید حماقت سیم‌پیچی شده است. چون یکی از کارهای اصلی و ساختاری این سیستم این است که تصویری از آینده برای خودش ایجاد کند تا فرمانِ رفتارهایی را بر اساس آن تنظیم کند، صادر کند. اما مسئله این است که امکاناتش در حدی نیست که همیشه بتواند تصویر درست و مخصوصاً تصویر دقیقی از آینده ترسیم کند. در بسیاری مواقع همه‌ی متغیرهای دنیای بیرون را نمی‌تواند شناسایی کند تا آن ها را در ترسیم آن تصویر دخالت دهد. این است که تصویری که می‌سازد غلط از کار در می‌آید. آن‌وقت رفتارهایی هم که بر مبنای آن تصویر ایجاد می‌کند رفتارهای احمقانه‌ای از کار درمی‌آید. این که گاهی گفته می‌شود مغز برای تولید حماقت سیم‌پیچی شده است، معنایش درواقع یک همچون چیزی است. و به خاطر همین است که حتی مغز افراد باهوش هم حماقت تولید می‌کند. چند وقت پیش دانشگاه ییل کتابی منتشر کرد که عنوانش این بود: چرا اشخاص باهوش می‌توانند این‌قدر احمق باشند! [ادامه دارد]

عباس پژمان

#حماقت #احمق
#stupidity #stupid
Why #smart_people can be so stupid
👍3516🔥3
ملتی که کلاً در کار ساخت و ساز بود

یک عده گذشته را می‌کوبیدند تا به جایش یک گذشته‌ی دیگر بسازند.
یک عده مملکت را خراب می‌کردند تا جایش یک مملکت دیگر بسازند.
یک عده زندگی را نابود می‌کردند تا به جایش چیز دیگری بسازند.
یک عده ملت را می‌کوبیدند تا به جایش چند واحد، یا چند دستگاه، ملت بسازند.
یک عده چهره‌شان را می‌کوبیدند تا آن‌ها را از نو بسازند.
و یک عده هم رویاهاشان را دفن می‌کردند تا رویاهایی دیگر بسازند.
هر بار که نگاهش کردم همه‌اش در حال ساخت‌وساز بود.
عباس پژمان

پی‌نوشت:
هر جای که چشم من و عُرفی به هم افتاد
بر هم نِگرستیم‌و، گِرِستیم‌و، گذشتیم
عُرفی شیرازی
👍3517🔥2
گردش‌های چشم‌هایش

گفته می‌شود چشم‌های ما به این خاطر متحرک شدند که نگذارند حجم کار مغزمان بیشتر از این که الآن هست باشد. هرچند الآنش هم حجم بالایی از کار آن را اطلاعات مربوط به همین چشم‌ها، یعنی اطلاعات بینایی، به خودش اختصاص داده است. درواقع مغز ما نه میدان دید چندان وسیعی دارد، نه دید با وضوحِ چندان بالایی می‌تواند ایجاد کند. و هر دوی این‌ها را مدیون حرکت‌های چشم‌هایمان است!

مسئله از این قرار است که حیوان در یک میدان دید بزرگ بهتر می‌تواند غذا پیدا کند و حیوانات خطرناک یا شکارگر را ببیند، که هر دوی این‌ها سخت در بقای او مؤثر هستند. در مورد قدرت دید هم باز همین طور است. هر چقدر حیوان دید قوی‌تری داشته باشد، باز سریع‌تر و آسان‌تر می‌تواند غذایش را پیدا کند و خطر را ببیند. اما مسئله این است که اگر مغز هر دوی این‌ها را با هم داشته باشد، حجم کارش خیلی بالا خواهد رفت. این مسئله در طی فرگشت موجودات زنده به سه شکل حل شده است. بعضی از حیوانات مثل خرگوش‌ها دارای چشم‌هایی شده‌اند که میدان دیدشان خیلی بزرگ است. چنان بزرگ است که چیزی نمی‌ماند به سیصدوشصت درجه برسد! اما دیدشان وضوح چندانی ندارد. در فرگشت این‌ها رقابت بین وضوح بالای دید و میدان دید بزرگ، به نفع دومی حل شده است. از آن طرف هم حیواناتی مثل قوش‌ها و عقاب‌ها هستند که میدان دیدشان ناچیز است، اما وضوح دید ‌فوق‌العاده بالایی دارند. حدت یا قدرت بینایی عقاب ده برابر انسان است! فرگشت این‌ها هم مسئله‌ی رقابت بین قدرت بینایی و میدان دید را به نفع قدرت بینایی حل کرده است. و اما انسان! فرگشت انسان به جای این‌که یکی از این‌ها را به نفع دیگری حذف یا تضعیف کند، هر دو را نگه داشته. اما جور خاصی از آن‌ها استفاده می‌کند. درواقع آمده است یک نقطه‌ی نسبتاً کوچک در شبکیه به نام ماکولا ایجاد کرده که سلول‌های مخروطی بسیاری آنجا هست، مخصوصاً در فرورفتگی مرکز آن که فووئا نام دارد. او هر چه را که در اطراف میدان دیدش باشد، با وضوح کم‌تری می‌بیند. اما هر چیزی را که تشخیص دهد مهم است و باید با وضوح بالا ببیند، فوراً تصویرش را به فووئا می‌اندازد، و آنجا آن را با وضوح بالا می‌بیند. درواقع انسان در هر لحظه خیلی راحت می‌تواند یکی از آن‌ها را حذف کند و فقط از آن یکی استفاده کند! و این کار را با حرکت‌های چشم‌هایش می‌کند. همچنان‌که کارهای دیگری هم با حرکت‌های آن‌ها می‌کند.

عباس پژمان
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
@apjmn
37👍21🔥1
درفشی، پسِ‌پشتِ پیکرْ همای

ابیاتی در شاهنامه هست که همای را با درفش کاویانی مرتبط می‌کند. شاید جالب‌ترین، و «علمی‌ترین» مطلبی هم که دربار‌ه‌ی این پرنده می‌تواند باشد همین است. یکی از این اشاره‌های شاهنامه در توصیف لشکرکشی کیخسرو، برای کین‌خواهی خون سیاوش، آمده است:

... [با] پرچمی که بخش پشتی نقشش، [نقشِ] همای بود، و [با] سپاهی که گویی کوهی بود که از جایش راه افتاده بود و می‌رفت! هر کسی که در شهر بغداد بود، و نیزه، شمشیر و سلاح پولادینی با خودش داشت، همه آمدند از زیر تصویر همای گذشتند، که سپهبد آن را بر پشت فیل حمل می‌کرد...

درفشی، پسِ پشتِ پیکرْ همای،
سپاهی چو کوهِ رونده ز جای!

هر آن کس که از شهر بغداد بود،
که با نیزه و تیغ و پولاد بود،

همه برگذشتند زیر همای،
سپهبد همی داشت بر پیل جای...

همای در ابیات دیگری از شاهنامه هم توصیفاتی درباره‌اش هست. در آن ابیات هم باز دارای فره ایزدی توصیف شده است.


عباس پژمان
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
@apjmn
29👍9
۸ مارس

در شب اولی که آدم و حوا از بهشت رانده شدند بـاران می‌بـاریـد. آن دو تنگ هـم در گوشهٔ دروازه ایستاده بودند که حوا از آدم پرسید بیسکویت می‌خواهی، و چون یک بیسکویت بیشتر نداشت آن را دو تکه کرد و تکهٔ بزرگ‌تر را به آدم داد، و این عادت از آن زمان تا حالا تکرار شده است. آدم به آرامی بیسکویتش را می‌جود و به حوا نگاه می‌کند، که سهم خود را ذره ذره می‌خورد و مثل پرنده‌ای فضول سرش را کج نگه داشته است. در آن سوی این در، حوا بی آن‌که قصد بدی داشته باشد یا کارش ربطی به اندرزهای مار داشته باشد سیبی به آدم داده بود. می‌گویند آدم وقتی سیب را گاز می‌زند متوجه می‌شود حوا برهنه است، تا آن لحظه نه آدم متوجه برهنگی حوا شده بود نه حوا متوجه برهنگی آدم. حوا که هنوز وقت نکرده بود خود را بپوشاند مثل سوسن‌های صحرا بود. حالا پشت دری که به رویشان بسته شده بود، و در حالی که شام فقط یک بیسکویت خورده بودند، شب خوبی را گذراندند. بعداً ضرب‌المثلی درست خواهد شد که می‌گوید هر جا زن و مردی با هم خوشبخت باشند بهشت آنجاست، که حتی می‌تواند روی زمین باشد.

سال مرگ ریکاردو ریش
ژوزه ساراماگو
ترجمه‌ی عباس پژمان
@apjmn
29👍29
سال ۱۴۰۳

وقتی که سال کهنه رفت و سال نو آمد،
تبریک گفتنش به تو را
بیشتر از هر چیزش دوست دارم.
این زیباترین سهم من
از هر سال نو است.

عباس پژمان

@apjmn
50👍9
کتاب‌های تجدیدچاپ‌شده‌ام در سال ۱۴۰۲:

۱-رمان تاریخ محاصره‌ی لیسبون (چاپ چهارم) / نشر مرکز
۲- نادیا (چاپ چهارم) / نشر هرمس
۳- در جست‌وجوی زمان از دست رفته (چاپ هفتم) / نشر هرمس
۴- شازده کوچولو (چاپ هشتم) / نشر هرمس
۵- من و بوف کور (چاپ دوم) / انتشارات نگاه
۶- جوانی (چاپ دوم) / انتشارات نگاه
۷- عصر تاریکی (چاپ اول و دوم) /  انتشارات نگاه

[عصر تاریکی- سال ۲۰۲۲ میلادی سال یکصد ساله شدن ژوزه ساراماگو بود. نویسنده‌ای که اکنون دیگر آن‌چنان برای ما ایرانی‌ها آشنا و در میان ما محبوب است که گویی نویسنده‌ای از خودمان است. این است که دولت پرتغال تصمیم گرفته بود کتابی هم به زبان فارسی در بزرگداشت یکصد سالگی او چاپ کند. کتابی که با عنوان عصر تاریکی به چاپ رسید. یکی از مقاله‌‌های این کتاب را من نوشته‌ام، مقاله‌ی «خاطرات من از سال‌های ساراماگویی‌ام»، که درباره‌ی خود ژوزه ساراماگو و رمان‌های اوست.]
 
@apjmn
27👍9🔥1
ظلم بهاری

آوریل ستمگرترین ماه است
که از زمینِ مرده یاس می‌رویانَد
خاطره و خواست را در هم می‌آمیزد
ریشه‌های بی‌حال را
با باران بهاری بیدار می‌کند

این‌ها سطرهای آغازین زمین هرز، منظومه‌ی مشهور تی اس الیوت است. سِر جیمز فریزر که شاهکارش شاخه‌ی زرین حاصل یک عمر مطالعه و تحقیق او در مذاهب ابتدایی است، در آن کتاب می‌گوید: «در مذاهب ابتدایی، تولید مثل انسان و تولیدات کشاورزی هر دو یک چیز بوده است.» به گفته‌ی خود الیوت شاخه‌ی زرین یکی از منابع الهام او در سرودن زمین هرز بوده است. بنابراین می‌توان گفت وقتی الیوت رویاندن یاس از زمین مرده و بیدار کردن ریشه‌های کرخت را ظلمی می‌داند که آوریل در حق آن‌ها مرتکب می‌شود، عملاً دارد تولید مثل انسانی را محکوم می‌کند. اصلاً میل جنسیِ انسان هم در بهار شدت می‌یابد. آوریل ستمگرترین ماه است که از زمینِ مرده یاس می‌رویانَد.

عباس پژمان

@apjmn
👍1110🔥4
2025/07/12 16:44:53
Back to Top
HTML Embed Code: