Telegram Web Link
فدراسیون عصر آنارشيسم / Federation of Anarchism Era
زنگ خطری که آنارشیست‌ها بصدا درآورده بودند: پیوند ذاتی فاشیسم و دولت! سر برآوردن هیولای فاشیسم در جهان و همچنین ظهور راست افراطی نژادپرستانه در احزاب دولت‌های اروپایی، هشداری به یک فاجعه عظیم انسانی می‌باشد. هرچند ما آنارشیست‌ها بیش از یک سده است که زنگ…
از نظر ما آنارشیست‌ها، هیچ دولتی چه سرمایه‌داری، چه سوسیالیستی، چه لیبرال یا سوسیال‌دموکرات، هرگز نمی‌تواند آزادی و عدالت اقتصادی برابر را برای مردم فراهم کند، زیرا بنیان دولت بر قدرت استوار است، و تمرکز قدرت در دولت فساد می‌آورد.

تمام دولت‌ها، فارغ از ایدئولوژی‌شان، منافع طبقه حاکم را حفظ کرده و منابع را به شکلی ناعادلانه توزیع می‌کنند. حتی دولت‌های چپ‌گرا نیز به دلیل ساختار قدرت، ناتوان از برقراری آزادی و عدالت هستند. تنها آلترناتیوی که می‌تواند جامعه بشری را به سعادت برساند، خودسازماندهی مردمی و ایجاد ساختارهای غیرمتمرکز و خودگردان در جامعه است. و برای دوران گذار پس از دولت نیازمند جامعه‌ای که بر کنفدرالیسم بنا شده، می باشیم که آرمانشهر جوامع انارشیستی را بسازیم.

برای اثبات نظرمان از نمونه‌هایی نام می‌بریم که بدون دولت اداره می‌شوند، مانند چیاپاس و روژاوا...

نمونه‌هایی مانند چیاپاس در مکزیک و روژاوا در شمال سوریه در تجربه نشان داده‌اند که در صورت ایجاد ساختارهای خودگردان، مشارکتی و شورایی، نه‌تنها چنین جوامعی از فاشیسمی که جامعه جهانی با حضور دولت‌ها با آن روبه‌رو است در امان می‌مانند، بلکه با تقویت همبستگی اجتماعی، عدالت اقتصادی می‌توانند بستری مقاوم در برابر سلطه‌گری و سرکوب فراهم کرده و الگویی پایدار برای زیست مستقل، برابر و خود مدیریتی شورایی ارائه دهند.

چیاپاس جامعه‌ای خودگردان و مستقل از دولت مکزیک را شکل داده است که بر اصول عدالت اجتماعی، برابری جنسیتی، دسترسی همگانی به آموزش و بهداشت، و خودکفایی اقتصادی استوار است.

در روژاوا، جنبش کنفدرالیسم دموکراتیک با اتکا به دمکراسی مستقیم شورایی، اداره‌ی جمعی، برابری جنسیتی و همزیستی اتنیک‌های گوناگون در کنار هم که از حقوق برابر برخوردارند ثابت کرده است که جوامع مستقل، با مدیریت خودگردان و توزیع عادلانه‌ی قدرت، می‌توانند مانع شکل‌گیری فاشیسم شوند.

در بحثی که مطرح کرده‌ایم، نتیجه می‌گیریم که سرمایه‌داری و فاشیسم ارتباط بسیار نزدیکی با یکدیگر دارند. با این‌حال، این بدان معنا نیست که دیگر اشکال دولت حتی آن‌هایی که مستقیماً بر پایه‌ی سرمایه‌داری بنا نشده‌ اند ناخواسته زمینه‌ی شکل‌گیری فاشیسم را در جامعه فراهم نکنند.

در شرایط کنونی، با حاکمیت دولت‌ها بر جهان، نابودی فاشیسم وابسته به ایجاد ساختارهای جایگزین در جامعه و میزان مقاومت و مبارزه‌ی مردم است. تنها از طریق ایستادگی در برابر دولت‌ها و فاشیسم می‌توان از تکرار فاجعه‌های تاریخی جلوگیری کرد.


امضا : فدراسیون عصر انارشیسم

https://www.tg-me.com/asranarshism
Audio
Anarcho_Ai
Lyrics: Anarcho_G
بر اساس شعری که به زندانیان سیاسی، بالاخص زندانیان قیام پرشکوه آبان تقدیم شده بود.
Genre: Experimental
@ritm_anarchy
گزارش امروز ۱۵ام اسفند ماه


اعتراضات سیاسی_معیشتی بازنشستگان ادامه دارد.

بازار در آستانه سال نو در وضعیت رکود و خاموشی قرار گرفته است.

خانواده های زندانیان سیاسی محکوم به اعدام در محکومیت اعدام و سرکوبگری در مقابل زندان اوین تجمع کردند.

اعتراضات صنفی _سیاسی کارگران صنعتی رفسنجان ادامه دارد.

در آستانه روز جهانی زن،در دانشگاه های سراسر کشور برچسب هایی با شعار همبستگی و در خواست هماهنگی و همگنی بین بازاریان،کارگران و زنان توزیع شدند.

حکم شلاق مهدی یراحی خواننده ترانه های اعتراضی اجرا شد.

او ضمن تشکر از همدلی مردم، و پس از اجرای حکم، سرکوبگری جمهوری اسلامی در مقابل اعتراضات و مطالبات مردم را مصداق شکستن سنگی با شیشه دانست.
و آن را امری متزلزل و نشدنی توصیف کرد.

اعتراضات به مازوت سوزی در اراک ادامه دارد.

https://www.tg-me.com/asranarshism
گزارش امروز ۱۶ام اسفند،

بازار کماکان در رکود و خاموشی به سر می برد.

گروه های مختلف حامی حقوق زنان در آستانه روز جهانی زن اعلام همبستگی و همراهی کرده اند.

https://www.tg-me.com/asranarshism
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
La Makhnovtchina
ترانۀ «ماخنووشچینا» به جنبش آنارشیستی تحت سازماندهی نستور ماخنو در اوکراین طی جنگ داخلی روسیه اشاره دارد. این ترانه به زبان فرانسوی سروده شده و در منابع مختلفی آمده است.

این ترانه به مبارزات پارتیزان‌های اوکراینی در برابر نیروهای اشغالگر آلمانی، ارتش سفید دنیکین و حتی بلشویک‌ها اشاره دارد و نمادی از مقاومت در برابر ستمگران در اوکراین است.



ترجمۀ ماشینی به فارسی:
ماخنووشچینا، ماخنووشچینا
پرچم‌های تو در باد سیاه‌اند
آن‌ها سیاه از درد ما هستند
آن‌ها سرخ از خون ما هستند
از کوه‌ها و دشت‌ها
در برف و در باد
در سراسر اوکراین
پارتیزان‌های ما برخاستند.

در بهار، معاهدات لنین
اوکراین را به آلمانی‌ها سپرد
در پاییز، ماخنووشچینا
آن‌ها را به باد سپرد
ارتش سفید دنیکین
با آواز وارد اوکراین شد
اما به زودی ماخنووشچینا
آن‌ها را در باد پراکند.

ماخنووشچینا، ماخنووشچینا
ارتش سیاه پارتیزان‌های ما
که در اوکراین می‌جنگید
علیه سرخ‌ها و سفیدها
ماخنووشچینا، ماخنووشچینا
ارتش سیاه پارتیزان‌های ما
که می‌خواست از اوکراین براند
برای همیشه همه ستمگران را.
ارسالی از مخاطبین بین‌الملل

دیوارنگاره‌ای در یادبود همقطار «لوسیو اورتوبیا»
هشتم مارس، روز جهانی زنان گرامی باد!
Happy International Women's Day!
#Woman_Life_Freedom
#زن_زندگی_آزادی

هَشتم مارس، روز جهانی زنان گرامی باد!
برگردان به زبان فارسی با اَندک تغییرات تکمیلی: هاسّه نیما گُلکار
یادمانی از ۱۰ زنِ مُبارز آنارشیست به مناسبت هشتم مارس؛ روز جهانی زنان
در طول تاریخ، بسیاری از انسان ها اُستوارانه “نَه” گفته اند. جَزم گرائی های زمان خود را نپذیرفته و تصمیم گرفتند در مسیرخود، مُهر دیدگاه های نوین شان را بر پیشانی زمانِ خود حَک نمایند. آنارشیست ها و دیگر شورشیان آزادیخواه، خدمات ارزنده ای را به جامعه ی بشری ارائه نموده اند که یکی از مهمترین آنها، نقش داشتن بمثابه ی موتور مُحرّکه ی تغییر در جهان می باشد، زیرا اگر ایدئولوژی مُسلط در آن زمان به چالش کشیده نمی شد، پیشرفتِ فردی – جمعیِ اندیشه های نو گرای انسانی به رُکود و إنجماد دُچار می گردید.
بسیاری از آنارشیست ها در درازای تاریخ طولانی مُدت و سرشار از شورش ها، سینه های ستبرخود را در برابر ستمگری به زنان، سِپَر کردند. زمانی که بسیاری از ما واژه ی «آنارشیست» به گوشمان می رسد، بلا فاصله این گونه فکر می کنیم که این ها همان هیپی های ساکن ساختمان های متروکه هستند. درحالی که آنارشیسم، چهره ها و نام های بسیار زیاد دیگری را نیز شامل می شود که با اینگونه تصاویر معمولیِ از جانب رسانه های اصلی در سیستم سرمایه داری که ذِهن های ما را طبیعتن تحت تأثیر قرار می دهند، بسیار مُتفاوت تر می باشد.
کوتاه سخن این که، موضوعات مشترک در زیر چتر دیدگاه های انسانی که می توان نام و توصیف آنارشیستی را بر آن نهاد، بر این عقیده استوار خواهد بود که هر فرد یا گروهی می بایستی کُنترل زندگی خود را خودش به عُهده داشته و زیر سُلطه ی دیکتاتوری و إقتدار هیچ فرد و گروه دیگری قرار نگیرد. همینطور، ما به مثابه ی یک انسان، بدون پذیرش موانعی از قبیل قوانین و نیروهای زورگو و مجبور کننده، هدایت زندگی خود را در اختیارِ خودمان داشته باشیم.
بنابراین، «فدراسیون عصر آنارشیسم» ضمن گرامیداشت هشتم مارس «روز جهانی زنان»، ۱۰ زن سَر سخت و شجاع آنارشیست ای که سیستم مَرد سالارانه و إقتدارگرایانه ی سرمایه داری را سَر سختانه به چالش کشیدند، مُعرفی می نماید:
۱- إمّا گُلدمَن
زمانی که درباره ی زنان سَر سختِ تاریخ صُحبت می شود، هر چند گفتگوی آغازین تاریخی ما در باره ی” إمّا گُلدمن ” نباشد، ولی او به طور قطع و یقین، مُهر تأثیرات نظری خود را به عنوان یکی از پُرسرو صدا ترین و مبارزترین زنان شورشی در طول تمام دوران تاریخ، بر پیشانی آن باقی گذاشته است. وی نویسنده و سخن وَری توانا و همچنین مبارز سیاسی آنارشیست بود. إما گلدمن درسال ۱۸۶۹ میلادی در روسّیه چشم به جهان گشود و سپس به کشور آمریکا مهاجرت کرد و در آنجا بزرگ شد تا زندگی خود را وقفِ پیشبُرد آرمان های رادیکال و آزادی مَنشانه ی خود نماید. او به ویژه پس از اعدام چندین کارگر تظاهرات کننده ی آنارشیست در شهر شیکاگو در سال ۱۸۸۶ به مبارزات خود شدّت بیشتری بخشید. در آن سال، گروهی از مُعترضین به خیابان آمدند و برای مطالبه ی هشت ساعت کار روزانه و همچنین مخالفت با وَحشی گری های پولیس، دست به تظاهرات مسالمت آمیز زدند که در مقطعی در زمان درگیری و تلاش پولیس برای پراکنده کردن کارگران، به ناگهان بُمبی منفجر گردید و این حادثه به نام “های مارکِت” مشهور گردید که در آن چهار کارگر تظاهر کننده بر خلاف هر گونه مدرک و شاهدی، دستگیر و به دار آویخته شدند. و این لحظه، تأثیر بسیار زیادی در زندگی گلدمن گذاشت. از این پَس بود که او مبارزات جنگجویانه ی خود را برای إحقاق حقوق زنان، بویژه کُنترل فرزندآوری، اختصاص داد. او همچنین در جریان جنگ جهانی اوّل به دلیل اعتراض به خدمت سربازی اجباری مَردان، دستگیر و به مدت دو سال، بدون نتیجه زندانی می شود و پس از رهائی به واسطه ی ادامه ی مبارزات اعتراض آمیز و رادیکالش، از آنجا نیز تبعید می گردد. او از این زمان به بعد، زندگی سیاسی خود را بدون اینکه محل سکونت واقعی برای خود پیدا کند، در تبعید می گذراند. او سپس به روسیه سفر کرد و در انقلاب آنجا نیز شرکت نمود، اما پس از مدت کوتاهی، مورد خشم اقتدارگرایان در حزب کمونیست قرار می گیرد، زیرا با مشاهدات خود، و البته با صدای بُلند به تشکیل دولتِ جدید شوروی اعتراض می نماید. در سال ۱۹۸۹ میلادی، سَندی کشف گردید که در آن رفتار بی رحمانه و ستمگرانه ی “ولادیمیر لنین” را نسبت به آنارشیست ها در “اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی “، بی پرده به زیر سؤال بُرده بود. وی بمثابه ی یک آنارشیست واقعی، سرکوب و جنگ طبقاتی را هم در اتحاد جماهیرشوروی و هم در آمریکا مورد حمله ی سیاسی خود قرار داد و بقیه ی عُمر خود را در تبعید گاه و مسافرت برای آزادی حقوق انسان گذراند و جزئیات باورهای سیاسی خود را به رشته ی تحریر درآورد.
از آنجائی که تعداد اندکی از نظریه پَردازان، در برابر سیاست های آمریکا و شوروی قاطعانه ایستادند، بر همین پایه او دارای جایگاه ویژه ای به عنوان یکی از زنان سرسخت آنارشیست در جهان می باشد. او گفته است: “من خواهان آزادی ها از جمله حق آزادی بیان و حق بهره وری همگان از تمام چیزهای زیبا و درخشان هستم". إما گُلدمَن در چهاردهم ماه مه ۱۹۴۰ در کانادا چشم از جهان فرو بَست.
۲- مارگارت سانگِر
نویسنده ی آنارشیست، پرستار و آموزگار اُمور آمیزش جنسی که در تاریخ چهاردهم سپتامبر ۱۸۷۹ در نیویورک به دُنیا آمد و در طول مبارزات سیاسی مادام العُمرش در تماس با زندگی إما گلدمن قرار گرفت و برعلیه خشمِ سرکوب شده اش، نظم اجتماعی آن زمان را به چالش کشید. او در سال ۱۹۱۰ میلادی به دهکده ی گرینویچ درنیویورک سیتی که کانون مبارزات سیاسی بود، نقل مکان نمود، و در آنجا همچون گلدمن دریک مسیر مشترک مربوط به اعتراضات گوناگون از جمله حق کار و حق کنترل فرزندآوری، قدم برداشت. او در اصل، نخستین کسی بود که در آن زمان اصطلاح “کنترل فرزندآوری” را که ایده ای غیر قانونی بود اِبداع کرد و برای پُشتیبانی از آن، شروع به انتشار ادبیّات در مورد تربیت جِنسی-جنسیتی نمود که این باعث دستگیری و محکومیت اش به دلایل نا معلوم شد. و به همین دلیل برای فرار از مجازات، کشورش آمریکا را تا سال ۱۹۱۵ میلادی تَرک کرد. اتهاماتی که علیه او صادر شده بود در سال ۱۹۱۶ از بین رفت و او از این پس در شهر “بروکلین” در کلینیک کنترل فرزندآوری که خود ش باز کرده بود مشغول به کار گردید و پس از مدتی به جُرم “ایجاد مزاحمت برای عموم” بارِ دیگر محکوم شد و سی روز را در پُشت میله های زندان گذراند. پس از این، او از حمایت همگانی زیادی برای کنترل فرزندآوری و به طور کلی حقوق زاد و وَلد زنان بر خور دار گردید و بر همین پایه، نه تنها به ادامه ی نویسندگی و تأثیر گذاری در این زمینه ها پرداخت بلکه دست به تشکیل سازمان هائی در مورد کنترل فرزندآوری زد و به فعالیت های دیگران از جنبه ی قانونی شدن در این موضوع یاری می رساند. او در یکی از انتشارات آغازین خود چنین نوشته بود: نَه به خدایان و نَه به آقا بالاسَرها (رهبَران)! مارگارت سانگر در تاریخ ششم سپتامبر ۱۹۶۶ چشم از جهان فرو بَست.
۳- لوئیز میشِل
نویسنده، آموزگار و آنارشیست انقلابی فرانسوی که در تاریخ بیست و نهم ماهِ مای ۱۸۳۰ زاده شد و یکی از چهره های برجسته ی کُمون پاریس در سال ۱۸۷۱ میلادی بود که در خَط مُقدّم «گاردِ ملّی» برای دفاع از شهر پاریس می جنگید. او به جای اصلاحات قانونیِ آهسته و پایدارِ لیبرالیسم سیاسی، به خشونتِ انقلابی اعتقاد داشت و برای رسیدن به اهداف خود در این راه مبارزه می کرد. زمانی که آلمانی ها در سال ۱۸۷۰ پاریس را مُحاصره کرده بودند، او به عنوان یک پزشک در خدمات آمبولانس (اورژانس) مشغول به فعالیت بود و بر علیه بیرون راندن نیروهای متجاوزِ پروس، مبارزه می کرد. کشور فرانسه در آن زمان، مکانی برای آشفتگی سیاسی بود و دولت فرانسه سعی در خَلع سِلاح آن دسته از ساکنین پاریس می کرد که از بُنیانگزاران کُمون پاریس بودند. ولی “میشل” با سِلاح در دست همچنان به مبارزه ادامه می داد، و در نهایت با اِتهاماتی که به وی وارد شده بود، چون مادرش را به گروگان گرفته بودند، ناچار به تسلیم گردید و روانه ی زندان شد. او از پذیرش وکیل مُدافع خودداری کرد و به تنهائی دفاع از خودش را در دادگاه به عُهده گرفت و سر انجام به اخراج از کشور و تبعید محکوم گردید. در دوران انتظار برای تبعید، میشل باز هم با اتهامات بیشتری که حُکم اش زندان بود نیز مواجه شد و سر انجام در دوران تبعید خود، به تحصیل و نوشتن مطالب آنارشیستی روی آورد. پس از مدت زمانی، تمامی اعضاء کمون پاریس مورد عفو همگانی قرار گرفتند و بدین ترتیب میشل به فرانسه باز گشت و همچنان به مبارزات اعتراض آمیز خود برای اِحقاق حقوق مَردم ادامه داد و باز هم در سال ۱۸۸۳ میلادی بازداشت گردید و این بار نیز پس از تلاش نا موفق برای دفاع از خود بدون داشتن وکیل، به شش سال زندان محکوم شد. او در داخل و خارج از زندان به تبلیغ دیدگاه خود با وجود خطر ترورشدن پرداخت تا اینکه توسط فردی که مخالف نظرات سیاسی او بود با شلیک گلوله مورد هدف قرار گرفت ولی جان سالم از این ترور بِدَر بُرد. لوئیز میشل، تا آخرین روز مرگش در نُهم ژانویه ۱۹۰۵ همچنان به عنوان یک انقلابی آنارشیست باقی ماند.
۴- ماری لوئیز بِرنِری
ماری لوئیز برنری در اوّل ماه مارس سال ۱۹۱۸ در زمان تغییر و تحولات اساسی سیاسی – اجتماعی در ایتالیا چشم بر این جهان گشود. پدرش از لحاظ سیاسی فردی جنجال بر انگیز بود و این مسئله، قَطعن او را در زندگی مورد فشار قرار می داد، به ویژه زمانی که خانواده اش در سال۱۹۲۶ میلادی به دلیل مقاومت پیوسته در برابر ظهور فاشیسم ایتالیا در زمان “بِنیتو موسولینی” مجبور به تبعید گردید و در سوربُن فرانسه ساکن گردیدند. او در دهه ی۱۹۳۰ میلادی، شروع به انتشار مقالات آنارشیستی به زبان فرانسوی کرد و آنها را در بوم زادِ خود ایتالیا منتشر نمود. در زمانی که جنگ داخلی در اسپانیا آغاز گردید و پدرش برای مبارزه، به خط مُقدم جبهه مُنتقل شد، او به انگلستان رفت و در آنجا به انتشار مطالب پُر قدرت خود به زبان های اسپانیائی، انگلیسی، فرانسوی و ایتالیائی ادامه داد و پس از جنگ داخلی اسپانیا، با برخورداری از شخصیتی مُهم، مراقبت از کودکانی که پدران و مادران خود را در جنگ از دست داده بودند به عُهده گرفت و به عنوان سر دبیر روزنامه ای به نام ” تفسیر جنگ” به همراه سه نفر دیگر از اعضا ی هیئت نویسندگان، به اتهام تلاش در تحریک افکارعمومی، دستگیر گردیدند و درحالی که سه نفر دیگر محاکمه شدند، او به دلائل فنّی – حقوقی آزاد گردید. اما او حتی پس از تهدید به زندان، از اصول و پرنسیپ های خود کناره نگرفت و به انتشار دیدگاه آنارشیستی اش ادامه داد. ماری لوئیز برنری، در سّن سی و یک سالگی به ناگهان به دلیل شیوع یک عفونت همه گیر، در تاریخ ۱۳ آوریل ۱۹۴۹ جان خود را از دست داد.
۵- مادلین مِری اوهیر
مادالین موری اوهیر، درتاریخ سیزدهم آپریل ۱۹۱۹ در آمریکا چشم بر جهان گشود. او همچون زنی خداناباوَر، آنارشیست و صریحُ اللّهجه، به خاطر فعالیتهای کُفرآمیز خود بر علیه دینِ نهادینه شده به مثابه ی نوعی عامل ستم و سرکوب، به عنوان “منفور ترین زن در آمریکا” شناخته شده بود. وی دارای شخصیتی کاریزماتیک، با صدائی بیش از حدّ رسا و اغلب به گونه ای آگاهانه، بی پَروا بود و هیچگاه از بیان نظراتش ترس و واهمه ای بخود راه نمی داد، تا آنجا که برای حذف عبارت “به خداوند ایمان داریم” بر روی اسکناس های دُلار و همچنین برچیده شدن مراسم نماز و نیایش در مدارس، به دادگاه شکایت بُرد. در سال ۱۹۶۳ میلادی، دیوان عالی ایالات متحده آمریکا با پُشتیبانی از اعتراض مادالین موری اوهیر، به مراسم قرائت إنجیل در مدارس دولتی، به طور رسمی پایان داد. او ده ها پرونده ی دادرسی در دادگاه را برای دفاع از آزادی مذهب بکار انداخت و به تبلیغ دیدگاه فمینیستی – آته ئیستی رَزمجویانه، در مجله ی ” پلی بوی” می پرداخت و درمورد رَوابط جنسی از دیدگاه یک زن به طور آشکار، صُحبت می کرد. اما مهمتر از همه چیز به عنوان یک آنارشیست، برخلاف قوانین و مقررات سرکوبگرانه و دستورات اجتماعیِ از بالا به پائین، رفتار می کرد. او سازمان خداناباوران [آته ئیست ها] را در آمریکا بُنیان نهاد و زندگی خود را با چالش علیه نظام موجود ادامه داد، تا اینکه یک اتفاق عجیبی، همه چیز را تغییر داد و همگی در سال ۱۹۹۵میلادی، به ناگهان مادالین همراه با پسر و نوه اش نا پدید شدند و این خبر با چسبانده شدن یادداشتی مُبهم بر روی درب ورودیِ ساختمان خداناباوران اعلام گردید و سپس طی یک تماس تلفنی، با صدائی پریشان اصرار داشتند که گروگان ها بدون مُشکل و سالم هستند. با تحقیقات متمرکز در مورد سرپرست سازمان آته ئیست های آمریکا، مردی به نام “دیوید رولان واتِرز” که سابقه ی طولانی در جرایم خشونت آمیز و تصرّف اَموال داشت، مُقصّر شناخته شد و در دادگاه اعتراف کرد که مبلغ پنجاه و چهار هزار دُلار از صندوق تشکیلات آته ئیست ها را به سرقت برُده بود. دوست دختر” واترز” در دادگاه شهادت داد که “داوید” از مقاله ی خیالپردازانه ی مادالین در مورد شکنجه و قطع انگشتان دست و پا هایش، بسیار خشمگین شده و به همین خاطر، موجودی کارت های حساب اعتباری مادالین را به حدّاکثر ممکن رسانده بود. مقامات دولتی، هیچکدام از پیکرها را پیدا نکردند تا اینکه در پایان، پولیس فدرال در امور داخلی و أمنیتی آمریکا [اف. بی. آی] به این نتیجه گیری نهائی رسیده بود که “واترز” همراه با دو مَرد دیگر به نامهای “دانی فِرای” و ” گاری کار” تمامی گروگان ها را قطعه قطعه کرده و از جمله می خواسته اند که تمام موجودی حساب بانکی مادالین را نیز به سرقت ببرَند. چند روز پس از آنکه مادالین نیز در تاریخ بیست و نهم سپتامبر ۱۹۹۵ همراه پسر و نوه اش به قتل رسیدند، آشکار گردید که “داوید واترز” و ” گاری کار” با همدستی یکدیگر” دانی فرای” را هم بقتل رسانده اند. هردو نفر دستگیر گردیدند و داوید واترز به هشتاد سال زندان محکوم گردید. او برای پولیس فاش ساخت که پیکرهای خانواده “مادالین اوهیر” در شهر تگزاس مدفون شده اند.
۶- لوسی گونزالس پارسونز
لوسی پارسونز، آنارشیست، آته ئیست و یکی از نخستین پیشروان رنگین پوست در جُنبش کارگری آمریکا در سال ۱۸۵۳ میلادی در تگزاس به دُنیا آمد. او به جُنبش های سیاسی گوناگون پیوست و همراه با ” جیم کرو” در جنگ داخلی آمریکا بر علیه نژاد پرستی شرکت نمود. وی دارای دیدگاه سیاسی بسیار رادیکال بود و با قاطعیتی باورمندانه می گفت: “دولت می بایستی برچیده شود و سیستم سرمایه داری بهر قیمتی که شده نابود گردد”. وی در باره ی هر آنچه که رنگ نژاد پرستانه، سکسیسم و بی عدالتی اقتصادی داشت، مقاله های اعتراض آمیز منتشر می کرد. او با همرزمش “آلبرت پارسونز” ازدواج نمود و زیر تأثیر گرفتن از نظرات “إما گُلدمَن”، جنبش اعتراضی “های مارکت – شیکاگو” در سال ۱۸۸۶ را سازماندهی نمودند. آلبرت پارسونز یکی از آن کارگرانی بود که به دلیل نقش خود در این اعتراضات اعدام شد. لوسی پارسونز به چهره ای قابل توجه و رادیکال در ایالات متحده ی آمریکا تبدیل شده بود و همواره به مبارزات آزادی خواهانه و برابری نژادی و جنسیتی ادامه داد و به انتشار نوشته هائی در باره ی آنارشیسم پرداخت. لوسی پارسونز در تاریخ هفتم مارس ۱۹۴۲ در زاد گاهش شیکاگو، چشم از جهان فرو بَست.
۷- ئورسولا لِه گوین
اورسولا ، در بیست و یکم اُکتبر ۱۹۲۹ در کالیفرنیا چشم به جهان گشود. رَوش تبلیغاتی او در باره ی آنارشیسم و همچنین برای دُنیائی بهتر، بیشتر لطافت آمیز بود و این کار را از راهِ نوشتن داستانهای جذاّب فانتزی عِلمی – تخیّلی برای بُزرگسالان و کودکان انجام می داد. او خوانندگان خود را به خارج از دُنیای واقعیت می بُرد تا با استفاده از روزنه ای گسترده تر و امکاناتِ نا محدود داستانی، بتواند جامعه را مورد تجزیه و تحلیل و انتقاد خود قرار دهد. و درهنگامی که آثارش درباره ی موضوعات گوناگون گسترده می شوَد، همواره در یک طیف مشترکِ پُرسشگری مربوط به نیروهائی که موجودند، متمرکز می گردد. برای نمونه، می توان داستان پُر ابهام اوتوپیائی”دیس پوزیسد (حَذف شده)” مُنتشره در سال ۱۹۷۴ میلادی را در نظر بگیریم که درآن، دو جامعه در کنار یکدیگر قرار دارند و اعضای آن برای یافتن آزادی و معنای زندگی در دو دُنیای گوناگون؛ یکی با فرهنگ سرمایه داری متشکل از دولت، که امروزه در زیر کنترل آن قرار داریم و دیگری با فرهنگ آنارشیستی [بدون دولت و آقا بالا سَر] دَست به تلاش می زَنند. او در نوشته های خود به دو موضوع پیشنهادی جدید؛ یکی مَردود شناختن هَنجارهای اجتماعی موجود و دیگری امکان پذیر بودن آینده ای ممکن اشاره می نماید. اورسولا له گوین، به شدّت از مصرف گرایی کورکورانه و مُنفعلانه انتقاد می کُند و بجای آن، شیوه ی زندگی آنارشیستی را که مُبتنی بر وسواس نداشتن در مادّیات است را پیشنهاد می نماید. ئورسولا لِه گوین، در بیست و دوّم ژانویه ۲۰۱۸ چشم از جهان فرو بَست.
۸- آلکساندرا داوید نائیل
الکساندرا، یک بودیست و آنارشیست فرانسوی بود که در تاریخ بیست و چهارم اُکتبر ۱۸۶۸ چشم بر این جهان گشود. او جستجوگری ماجراجو که از هنجارهای اجتماعی فرانسه که در آن رُشد می کرد، بیزار بود. او توانست نوشتن بیش از سی جلد کتاب را در مورد عِرفان شرق و سفر نامه ها یش [از شمال آفریقا گرفته تا هند و تبّت] به اتمام برساند. امپراتوری بریتانیا که قلمروهای اطراف تبّت را زیر کنترل خود داشت، او را به عنوان ورود غیر قانونی از آنجا اخراج کرد، اما چون جنگ جهانی اوّل مانعی برای بازگشت او به اُروپا می بود به ژاپن سفر کرد. در آنجا، او با یک راهب ژاپنی آشنا گردید و همسفر با او مسافتی را به طول سه هزار و دویست کیلو متر، بَخشن با پای پیاده برای بازگشت به تبّت پیمودند. این دو نفر با لباس راهبان، سفر خو را تا شهر مقدّس “لِه هاسا” در سال ۱۹۲۴ ادامه دادند و او آثار دینی بودیستی را در آنجا به زبان فرانسوی ترجمه می کرد. آلکساندرا داوید نائیل، در یکصد سالگی تا زمان مَرگش در هشتم سپتامبر ۱۹۶۹ میلادی به نوشتن آثار فلسفی – معنویِ بَدیل (آلترناتیو)، ادامه داد.
۹- وُلتر دو کِلی رِه
وُلتر، درهفدهم نوامبر ۱۸۶۶ در آمریکا به دُنیا آمد و یکی از نخستین آنارشیست هائی بود که کار نویسندگی را در آنجا آغاز نمود. او با تأثیر پذیری از قتل عام کارگران در “های مارکت – شیکاگو” به آنارشیسم گرایش پیدا نمود و به شدّت بر علیه نظم اجتماعی موجود – دولت و سرمایه داری – دست به انتقاد می زَد. او ضّد اِزدواج، ضد دولت و حکومت بود و بر علیه ایده آل های متداول در آن زمان که این حق را به مردان و مذاهب می دادند تا بر روابط جنسی زنان کُنترل داشته باشند، مبارزه می نمود. در نوزدهم دسامبر ۱۹۰۲، یکی از شاگردانش به نام آقای “هِرمن هِلچر” قصد کُشتن او را نمود که نا موفّق ماند ولی اثرات آسیب های ناشی از آن اقدام، تا پایان عُمرش همراه با دَرد و مشکلات سلامتی باقی ماند. در واقع امر، هِلچر دُچار تَب و جنون شده بود و آموزگارش وُلتر، در مقام دفاع از شاگرد خود برآمد و اعتقاد داشت که او نه بخاطر شرارت، بلکه به واسطه ی دُچار بودن به بیماری روانی، چنین حمله ای را بر علیه او انجام داده است و برهمین پایه، نمی بایستی گُناهکار شناخته شود. او در مخالفت با نظامی گری که باعث تحمیل جَنگ می شُد سخن می گفت و برعلیه إستانداردهای اجباریِ زیبائی در آن زمان، مُبارزه می کرد. وی همچنین یک فرد گرای ضِد دولت بود و تا پایان زندگی خود، سَر سختانه برای دفاع از حقوقِ فردی می جنگید. وُلتر دو کِلی رِه، در تاریخ بیستم ژوئن ۱۹۱۲ در اثر إلتهاب غشاء مَغزی (مِنِنژیت) چشم از جهان فرو بَست.
۱۰- هِلِن کِلِر
او در تاریخ بیست و هفتم ژوئن ۱۸۸۰ در آمریکا به دُنیا آمد و نوزده ماهه بود که دُچار نا شنوائی – نا بینائی گردید، امّا با وجود این مشکلات، بدونِ هر گونه مانعی تحصیلات دانشگاهی را به پایان رساند و فعالیت های سیاسی سَرسختانه ی آنارشیستی خود را دردفاع از زنان توانخواه و کارگران دُنبال نمود. او همچنین با تعداد بسیاری از آنارشیست های بَرجسته ی آن زمان، ازجمله “إما گلدمَن” رفیق شد و با تحتُ الشعاع قرار دادن آثار نوشتاری خود با وجودِ محدودیتهای جسمی، تأثیر زیادی بر دیدگاهِ آنارشیستی دیگر توانخواهان گذاشت. او به همان شدّت که به برابری و احترام فردی باورمند بود، اِنزجار خود را از جامعه ای که در آن وجودِ طبقه ی تُهیدست را عادی جلوه می داد، اِبراز می کرد. او زنی بود با وضعیت دُشوار بَدنی که از آغاز تا پایان زندگی اش به گونه ای غیر قابل تصّور با آن دست و پنجه نَرم می نمود، ولی احساس می کرد که دُنیای تاریکِ درون اش در مقایسه با جهان تیره و تارِ بی عدالتی ها در بیرون، چندان مشکل بزرگی به شمار نمی آید. او می نویسد: «تاریکیِ درون من از روشنی شعور و هوشمندی ام سرشارشده است، در حالی که جهانِ روشنِ بیرون، تِلو تِلو خوران و کورمال گونه در نابینائی اجتماعی حرکت می کند.
او با انتقاد از جهان سرمایه داری و تجارت به عنوان تولیدکننده ی بَدبختی و فلاکت های فردی-اجتماعی، تا درجه ای غیر قابل درک، احساس می نمود و بر علیه إسارت و بَردگی و رَوَند سیاسی، با سَر سختانه ترین واژه ها می تاخت و خاطر نشان می ساخت که صدای پول از صدای مَردم رساتر است. اثبات این إدّعا ها را، هم در نوشته هایش و هم در تلاشِ شخصی اش می توان یافت. هِلن کِلِر، در تاریخ اوّل ژوئن ۱۹۶۸ چشم از جهان فرو بَست.
منبع:
https://listverse.com/2018/09/27/10-absolutely-badass-anarchist-women-who-challenged-the-system
Translated into Persian by Hasse-Nima Golkar, with some complementary changes
در آستانه روز جهانی زن

تخیل، کلیدی به سوی آینده ای از امکان هاست.
اما بسیاری از اوقات آن چیزی که می تواند باشد،
بازنمایش آن چیز هایی‌ است که نبوده اند.

متن پیش رو نگاشته ای است از طرف یک زن جوان به اصطلاح ایرانی که در آستانه روز جهانی زن از خودش می پرسد، اگر جمهوری اسلامی‌ نبود جهان او به چه شکلی تغییر میکرد؟

شاید من اشتباهی متولد نمی‌شدم.

زن و مردی که من را به دنیا آوردند،در یک ازدواج اجباری و توسط کمیته به عقد یکدیگر در آمده بودند و من اشتباهی به دنیا آمدم. اگر جمهوری اسلامی‌ نبود شاید من اشتباهی متولد نمی‌شدم و در زندگی مبتنی بر خطاها، بسیار رنج نمی بردم.

شاید من خانواده ای داشتم.

به واسطه آن ازدواج اجباری، ما هرگز یک خانواده نبودیم و پررنگ ترین تصویر از کودکی هایم دعوا های مداوم و شکنجه شدن های بسیار و جا به جا شدن بین خانه های مختلف است. مادر بزرگم میگفت که پدر و مادر فرشته هایی هستند که برای نگهبانی از کودکان گماشته شده اند.روز های بسیاری به درگاه خداوند دعا میکردم که فرشته های جدیدی برای من بفرستد و وقتی از رسیدن فرشته های جدید ناامید شدم؛
خودم در خیالاتم مادر و پدری و خانه ای را ساختم و تا همین امروز یک من به موازات من واقعی در جهان ذهنی ام قد می‌کشد و در خانه ای که نیست و در کنار خویشانی که ندارد زندگی می‌کند.او صاحب زندگی نازیسته من است.و همیشه به خودم می‌گویم: اگر جمهوری اسلامی‌ نبود شاید در زندگی تا این حد تنها نمی ماندم و به جای او زندگی میکردم.

شاید ‌‌که( دلم می خواهد) را یاد میگرفتم.

من در کودکی فقیر بودم.نه‌ در آن حدی که چیزی برای خوردن نداشته باشیم.بلکه ما به آن شکلی فقیر بودیم که برای هر آن چیزی که برای خوردن و پوشیدن داشتیم،باید دچار کشمکش های زیادی می شدیم.و با وخیم تر شدن وضعیت اقتصادی این حلقه همواره حتی تنگ تر می‌شد.من در عالم کودکی آموختم که خواستن، رنج و سختی بسیاری دارد و آدم اگر چیزی بخواهد تحقیر و دچار دردسر می شود .
بنابراین بهتر است هرچه کم تر بخواهد.بین من و تمامی بازی ها و لذت های دنیا، دیواری نامرئی کشیده شده بود. و اسباب بازی ها و لباس ها و خوراکی ها و بازی های کامپیوتری و کتاب ها همگی در همان جهانی قرار داشتند که من در آن زندگی میکردم اما مثل تصاویر خیال انگیز انیمیشن های کودکانه از من دور و نامیسر می نمودند.و من به مرور فراموش کردم که می توانم آرزو کنم و واقعا چیزی را بخواهم، من هنوز همان طورم و فقط گاهی به خودم یادآوری میکنم که باید گاهی آدم دلش چیز هایی را بخواهد تا بتواند زندگی کند و هدایای دردناکی را با این یادآوری برای خودم تهیه میکنم.


شاید من از اشیا مهم تر بودم.

روی دیگر فقیر و بدون خانواده بزرگ شدن این است که همیشه اشیا از خودت مهم تر اند. اگر زمین بخوری.هرگز نگران این نخواهی شد که آسیب دیده ای یا نه و کسی هم برای تو نگران نخواهد شد.
اما حتما برای شلوار پایت و پاره نشدن اش نگران میشوی.
من برای چیز های ارزان و احمقانه ای به شدت ترسیده و گریه کرده ام. به خاطر دارم که در نوجوانی و وقتی کارگر یک شیرینی فروشی بودم دست هایم با قلاب بریدند و کیکی که زخمی شده بود را درست مثل یک شی مقدس هفته ها در ویترین مخفی میکردم و شب ها در موردش کابوس می دیدم و در عوض دست هایم و دردشان را فراموش کرده بودم.

من آرزو دارم که یک بار در زندگی ام از اشیا مهم تر بشوم.


شاید حسرت او را نمی دیدم.

بدترین بخش قضیه رنج هایی که خودم میکشیدم نبودند، بلکه رنج هایی بودند که به آدم هایی که دوست شان داشتم تحمیل می‌شدند.
می خواستم با چیزی نخواستن و زود بزرگ شدن از حسرت و تحقیر شدن فرار کنم و برای بقیه که کوچک تر بودند پناهی بشوم.
وقتی در این مورد خودم را ناتوان میافتم‌ و آن ها حسرت چیز های کوچکی را می خوردند که نداشتیم .تلخی طاقت فرسا و بغضی در من شکل می‌گرفت که گمانم با هیچ عذابی هم تراز نیست.


شاید من کم تر کتک می خوردم.

تاریخچه زندگی من تاریخی از کتک هایی هست که خورده ام.و فقط مهاجمان عوض می‌شوند.

من برای کودک بودن و بعد برای زن بودن و کوتاه نیامدن و بعد برای انقلابی بودن تحت آزار فیزیکی قرار گرفته ام و گاهی آرزو میکنم که کاش ناجی جز دست های خودم داشتم.


و شاید که من بودن و زن بودن خوب بود.

من عاشقانه لباس های رنگارنگ و گلدار را دوست دارم.و اگر فرصتی پیش می آمد حتما آن ها را می پوشیدم.
اما با بزرگ تر شدنم مشکلی جدی ایجاد شد.
باید از پوشیدن دامن ها و پیراهن های گلدار و آن هم بدون روسری دست میکشیدم.
نسبت به بقیه هم سن و سال هایم دختر قد بلندی به حساب می آمدم و به نظر می‌رسید که واقعا آرزویم برآورده شده است و دارم زود بزرگ میشوم‌.
مامورین گشت ارشاد نمی توانستند باور کنند که سن کمی دارم بنابراین به شکل مداوم دستگیرم می کردند و اطرافیانم همصدا با آن ها بر سرم روسری و کلاه می‌کشیدند.
شاید که دفترچه انضباطی را میسوزاندیم.

از پایه هفتم دبیرستان، معاونین و مدیران مدارسی که در آن ها درس خوانده ام، تصمیم گرفتند که بحث حجاب را بسیار جدی بگیرند.از سن شش سالگی بر سر یک نفر زن ایرانی حجاب را سر می‌کنند تا با آن اخت بگیرد و به وجود اش عادت کند. اما از آن جایی که فرهنگ عمومی با فرهنگ دولتی در تضاد بود و هست ،اکثریت ما به حجاب عادت نکردیم و این زیست دو گانه در ما درونی نشد.لذا در سنین نوجوانی من، جمهوری اسلامی برای روسری سر من و ما کردن،دچار مشکلات فراوانی شد.
ناظمه های مدرسه افرادی گزینش شده و فاقد سلامت فکری و روانی بودند و مسئولیت این سخت گیری بر حجاب را عهده دار شدند.
آن ها واقعا دانش آموزان را از نظر روانی شکنجه میکردند و هر روز صف طولانی از هم مدرسه ای هایم در مقابل دفتر مدرسه در حالی که از فرط گریه کردن قرمز می‌شدند می ایستادند و بابت ظاهرشان باید مواخذه می‌شدند.

ابزار این ناظمه ها،ثبت مورد انضباطی و در نهایت اخراج موقت و دائم از مدرسه بود.
من با هیچ منطقی نمی توانستم قبول کنم که حتی بر طبق موازین اسلامی در شرایطی ‌که همگی زن بودیم چه الزامی برای رعایت سفت و سخت حجاب وجود داشت؟

بنابراین در مدرسه بدون مقنعه تردد میکردم.در نتیجه این امر معمولا بازخواست میشدم و آن دفترچه کذایی توبیخ شدن همواره دستم بود.

اگر جمهوری اسلامی نبود شاید خاطرات بهتری از مدرسه رفتن در ذهنم ماندگار می‌شدند.


شاید او هواپیمایش را می ساخت و ما امروز شیرینی می خوردیم.

یادم می آید که معلمی داشتم که من و ما را به ایستادگی و مبارزه تشویق می‌کرد.او روز زن که می‌شد برای این که ما یادمان بماند روز مهمی‌ است،یک جعبه شیرینی شکلاتی می خرید و بین ما تقسیم می‌کرد. می‌گفت که آرزو دارد که هواپیمایی داشته باشد و بتواند همه مارا جایی ببرد که به آرزو هایمان برسیم و آزادانه زندگی کنیم و هرگز از دوربین ها و نظارت های بالای سرش نمی ترسید.
من پس از اعتراضات ۱۴۰۱ و پس از بازداشت شدن او را گم کردم و یا شاید او را گم کردند و او سرکوب و ناپدید شد.

شاید آن ها زنده می ماندند .

نیکتا،عارف، محمد، نیکا و یلدا و هزاران انسانی که در دخمه های جمهوری اسلامی و در زندان ها و در خیابان ها جان دادند،اگر سرکوبگران اقتدارگرا نبودند ، می ماندند و در جهان من بزرگ می‌شدند و زندگی می‌کردند و به رویاهایشان می رسیدند.


شاید من با وحشت بزرگ نمی‌شدم.

به واسطه فعالیت هایم از سنین نوجوانی با فکر و تجربه سرکوب و دستگیر شدن رشد کرده ام.و فکر زندان و مرگ قبل از آن که به درستی بفهمم چه هستند.در من درونی شده اند.
شاید اگر آن ها نبودند، ما با وحشت بزرگ نمی‌شدیم.


شاید من به تجاوز عادت نمی کردم.

من تحت سرکوب جمهوری اسلامی مورد تجاوز قرار گرفته ام. و بعد به دلیل آن که کارم بی ارزش است و دستمزد ناچیزی میگیرم و واحد پول جایی که کشورم اطلاق میشود بسیار بی ارزش به حساب می آید، حتی امکان فرار کردن از دست متجاوزان را نداشته ام و مجبور شده ام که تحت همین خطر بمانم و نفس بکشم .

اگر آن ها نبودند مورد تجاوز قرار نمی گرفتم.


من آرزو داشتم که نویسنده و جامعه شناس بشوم.

بسیار با علاقه می نوشتم و می خواندم.چیز زیادی نمی خواستم تنها علاقه و هدفم کار کردن بر روی چیزی بود که دوست اش داشتم و آن را لازم می‌دانستم.می خواستم برای داستان مان پایانی بهتر ببافم.
اما آن ها آینده من و ما را پیش فروش کرده بودند و دیگر جایی برای من باقی نمانده بود.
و این روز ها من در خلوت قصه هایم را روی هم می چینم.


بسیاری از اوقات فکر میکنم که این گذشته، آینده من و ما را دزدیده است.چیز هایی که می خواهم، در اصل در گذشته جا مانده اند یا هرگز محقق نشده اند. و صاحب سوگ های بزرگی هستیم و امیدی به آینده ای نیست و باید از پا نشست.

اما بعد به یاد محتوا یکی از بازجویی ها میفتم.

آقای ج.ا میگفت:

شما بر علیه امنیت ما اقدام کرده اید و باید پاسخگو باشید.

به او گفتم که من اولین سنگ را نزده ام و اصلا به خاطر سنگ زدن های آن ها اشتباهی به دنیا آمده ام و با بدبختی زندگی کرده ام و برای همین در ستیزم.

او گفت: اصلا فکر کردی چه کسی هستی که بجنگی؟ فکر میکنی نابغه ای چیزی هستی یا مهمی؟

به او گفتم: مساله همین جاست که من،و همین من بی ارزش در نزد شما
حق زندگی کردن دارم و چنین آزادی و امکانی را برای خودم متصورم و به همین دلیل هم می جنگم.

این معمولی بودن و در عین حال امکان زندگی کردن را طلب کردن،موضوع جنگیدن ما هست.

او خشمگین پاسخ داد: شما مشتی حرامزاده و سلیطه و آشغال هستید. و اصرار داشت که چنین چیزی را تکرار کنیم.

به این فکر میکردم و میکنم که در برابر، چرا آشغال بودن من و ما تا این حد برای او و آن ها مهم بود و هست؟

و از آدمیزاد ماندن من چرا تا این حد برآشفته میشوند؟

با آشغال نبودن و انسان ماندن صاحب چه چیزی می شویم؟
با آدم ماندن‌، ما صاحب همین ای کاش ها و شاید ها و سوگ ها و ناامیدی ها هستیم.و این ها اگر چه راه حل نیستند.اما موضوع مبارزه ما را مشخص می‌کنند.

من به عنوان یک زن زاییده شده و بزرگ شده در جغرافیای ایران،زندگی نازیسته ام را تا آن جایی که میسر باشد برای فردایم طلب میکنم و به روش های مختلف در خلق آن می‌کوشم.

و آن جایی که دیگر به حکم محدودیت ها و زمان برای من میسر نیست که چنین کنم؛ می خواهم بدن دیگری در نقش من صاحب چنین رنج هایی نشود. و جنگ ما گرچه بر سر رفع تالم هایی است که به تن ها تحمیل می گردند،اما صرفا در حد و اندازه تراژدی های فردی باقی نمی ماند. و این امکان تخیل ورزی، فراگیر است .

روز جهانی زن مثل بسیاری از ایام دیگر یادآوری مجددی هست که در کنار هم و به واسطه شوریدن بر علیه انسداد و تمامیت خواهی سیاسی و فرهنگی و اقتصادی،خودمان و انسان های بیش تری را از تحت ظلم و ستم بودن، در ذیل موقعیت ها و نقش های گوناگون یاری کنیم.




نویسنده : راوی

https://www.tg-me.com/asranarshism
فدراسیون عصر آنارشيسم / Federation of Anarchism Era
Photo
بیانیه فدراسیون عصر آنارشیسم به مناسبت ۸ مارس، روز جهانی زن

۸ مارس، روز جهانی زن، روزی برای دفاع از حقوق تمام زنان جهان است؛ نه یک روز نمادین، نه جشنی صرف، و نه بستری برای بازتولید روایت‌های مرکزگرایانه که تنها زنان طبقه‌ی متوسط و مرفه را به رسمیت می‌شناسد. این روز، روز خشم و مبارزه‌ی میلیون‌ها زن و کوئیر در سراسر جهان است که تحت ستم ساختارهای دولتی، مذهبی، نظامی و سرمایه‌داری، هر روز برای حقِ زندگی، حقِ بدن، و حقِ آزادی مبارزه می‌کنند.

در سودان، جنگی که ۲۲ ماه است همچنان ادامه دارد، میلیون‌ها زن را به ورطه‌ی گرسنگی، تجاوز و آوارگی کشانده است. زنانی که در سکوت رسانه‌ها، در میان خاک و خون، به فراموشی سپرده می‌شوند. آمارهای تقریبی از تجاوزهای سیستماتیک، برده‌داری جنسی، و بحران انسانی در این کشور، تصویری وحشتناک از سرنوشت زنان و کودکان در جنگ‌های قدرت‌های دولتی و شبه‌نظامی ترسیم می‌کند.

در افغانستان، از سال ۲۰۲۱ و با تحویل قدرت به گروه تروریستی طالبان طبق توافق دوحه، یکی از تاریک‌ترین دوران تاریخ معاصر برای زنان آغاز شد. زن در این سرزمین از جامعه، سیاست، اقتصاد، بهداشت، آموزش، ورزش، هنر و تمامی عرصه‌های زندگی حذف شد. زنان به بردگانی در چارچوب خانه بدل گشتند و بدن‌های‌شان در خیابان‌ها زیر تازیانه‌های طالبان زخم برداشت. هزاران زن در زندان‌های این گروه گرفتارند. آینده‌ی زنان، کودکان دختر و افراد LGBTQ+ در افغانستان نابود شده است. فاجعه‌ای که نه‌تنها زندگی‌های فردی را در هم شکسته، بلکه در ابعاد اجتماعی، تاریخی و انسانی، زخمی جبران‌ناپذیر بر این سرزمین خواهد گذاشت.

در ایران، زنانی که در خیزش «ژن، ژیان، ئازادی» در برابر استبداد ایستادند، یا در زندان‌های حکومت اسلامی فاشیستی ایران همراه با کودکان‌شان اسیر شدند، یا در خیابان‌ها با شلیک انبوه گلوله‌های ساچمه‌ای، چشم‌های‌شان را از دست دادند. شلاق، شکنجه، زندان، قتل‌های ناموسی و خشونت دولتی، همچنان از زنان و دختران قربانی می‌گیرد. هم‌زمان، بخشی از اپوزیسیونی که در خدمت نظم حاکم است، تصاویر کشته‌شدگان اعتراضات را با هوش مصنوعی تغییر می‌دهد تا مطابق استانداردهای زیبایی هالیوودی باشند، گویی که حتی در مرگ نیز، بدن زن باید در خدمت معیارهای مصرف‌گرایانه‌ی سرمایه‌داری باشد..

در فلسطین، رژیم صهیونیستی اسرائیل طرح‌هایی برای اشغال سرزمینی و کوچ اجباری در حال اجرا دارد. زنان و کودکان در غزه، در میان آوار و خون، قربانی بمباران‌های سیستماتیک و محاصره‌ی اقتصادی هستند. و این نه فقط یک جنگ، بلکه بخشی از پروژه‌ی بلندمدت پاک‌سازی قومی و استعمار نوین است.

در بیش از ۱۲۰ نقطه‌ی جهان، جنگ و ناآرامی، میلیون‌ها زن و کودک را در معرض خشونت، بردگی جنسی، گرسنگی و مرگ قرار داده است. اما جنگ، فقط میدان نبرد نیست؛ جنگ در مرزهاست، در اردوگاه‌های پناهجویان، در خیابان‌های اروپا که زنان و کودکان مهاجر را قربانی می‌کنند. جنگ در سیاست‌های ضدمهاجرتی راست افراطی است که در آمریکا و اروپا، زنان، کودکان و افراد کوئیر را حذف، سرکوب و به مرگ سوق می‌دهد. جنگ در اشغال‌گری پوتین است، در برنامه‌های ترامپ و فاشیست‌ها که زنان و کودکان را در سیاست‌های امپریالیستی خود قربانی می‌کنند.

۸ مارس یادآور این حقیقت است که مقاومت زنان، کوئیرها و تمام فرودستان، همواره ادامه دارد. اما این مبارزه زمانی معنا دارد که تمامی زنان را دربر بگیرد؛ نه فقط زنان طبقه‌ی متوسط، نه فقط زنان کشورهای قدرتمند، نه فقط کسانی که در چارچوب‌های رسانه‌ای غربی جای می‌گیرند. محدود کردن روز جهانی زن به زنان مرکز‌نشین و مرفه، نوعی خشونت و حذف است.

ما فریاد زنان حاشیه‌ای و از آن ها هستیم، زنانی که تصویرشان سانسور می‌شود، صدای‌شان شنیده نمی‌شود، بدن‌های‌شان در جنگ‌ها و خیابان‌ها قربانی می‌شود. ۸ مارس روزی برای این زنان است؛ برای زنان زندانی، زنان مهاجر، زنان تحت اشغال، زنان قربانی جنگ، زنان تحت سرکوب مذهبی، و همه‌ی آن‌هایی که سیستم سعی دارد نادیده بگیرد.

ما، علیه دولت‌ها، علیه سرمایه‌داری، علیه مردسالاری، علیه هرگونه سلطه‌ای که بدن و زندگی زنان را کنترل می‌کند، مبارزه می‌کنیم.
۸ مارس، روز مبارزه‌ی ماست، تا زمانی که هیچ زنی و هیچ انسانی در هیچ نقطه‌ای از جهان، برده‌ی هیچ سیستمی نباشد.


https://www.tg-me.com/asranarshism
2025/07/07 03:36:27
Back to Top
HTML Embed Code: