Telegram Web Link
"گفتمان" در بی‌بی‌سی (۱۴۰۴/۱/۱۱):

"آیا هم‌چنان می‌توان به نوعی گفتمان بینِ رهبرانِ ایران و آمریکا برای کاهشِ تنش امیدوار بود؟"

@azgozashtevaaknoon
"چون خرافاتی بود، چهاردهمی را هم باردار شد!"

@azgozashtevaaknoon
"نحسی سیزده" (در رباعیِ اشرف مازندرانی)

این‌جا و آن‌جا زیاد خوانده‌ام و شنیده‌ام که اعتقاد به نحسیِ عددِ سیزده در میانِ ایرانیان را به باوری اروپایی‌ نسبت‌می‌دهند. اگر هم این‌گونه باشد زمینه‌های فرهنگیِ ایرانیان، برای پذیرشِ چنان باورِ ازفرنگ‌آمده‌ای، آماده بوده. ازجمله، اشرفِ مازندرانی (۱۱۲۰_۱۰۳۷ ق) در این رباعیِ خویش، با پرداختن به مضمونِ پرکاربردِ عهدِ صفوی یعنی مذهبِ شیعه‌ی "اثنی‌عشری"، به نحسیّ سیزده اشاره‌کرده‌:

در وادیِ شرع و راهِ نیکوسیَری
ازبعدِ نبی، علی کند راهبری

رمزی است که عقدِ سیزده نحس بوَد
یعنی مگذر ز دینِ اثنی‌عشری!

(کلیات اشرف مازندرانی، تصحیح دکتر هومن یوسفدهی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ص ۴۴۴).

این را هم بگویم که در متونِ قاجاری (به‌خصوص در سفرنامه‌ها و خاطراتِ شاهان و دولتمردان)، گاه به باورِ "سیزده عید" را به‌درکردن، اشاره‌شده؛ اما اکنون درباره‌ی این‌که در آن موارد، دقیقاً تعبیرِ "سیزده‌به‌در" نیز آمده یا نه، تردیددارم.

@azgozashtevaaknoon
"رفت: نزدیک است" (در شعرِ اشرف مازندرانی)

در منابعِ درست‌نویسی، نویسندگان را ازبه‌کاربردنِ "رفتن" در معنای "نزدیک‌بودن وقوعِ امری" پرهیزداده‌اند. استاد نجفی این کاربرد را ناشی از "شتابزدگی یا نادانیِ مترجمانِ تازه‌کار و دانشجویانِ ازفرنگ‌برگشته"، و درنتیجه رواجِ آن "در بعضی نوشته‌ها و اکنون رسانه‌ها" دانسته‌اند و نوشته‌اند: "استعمالِ آن در معنای مجازی و استعاری، یعنی برای بیانِ امری که وقوعِ آن نزدیک است، درست نیست". ایشان درادامه نمونه‌هایی را (احتمالاً) از رادیو و تلویزیون شاهدآوردند (غلط ننویسیم، نشر دانشگاهی، چ ششم، ۱۳۷۳، ص ۲۱۱). گفتنی است این لغزش گاه به آثارِ بزرگان نیز راه‌یافته‌است (فرار از مدرسه، استاد عبدالحسین زرین‌کوب، انتشارات امیرکبیر، ص ۵۷).
این‌ نمونه‌ها را هم نویسنده از برنامه‌های صدا و سیما یادداشت‌کرده:

_ "می‌رفت تا گذرِ زمان این اسنادِ ارزشمند را نابود گ‌کند." (۱۳۸۶/۸/۲، شبکه‌ی ۴، ساعتِ ۲۰/۱۵).
_ "در قرونِ سوم و چهارم می‌رفتیم که هویتِ ملیِ خود را ازدست‌دهیم." (۱۳۸۷/۳/۱۰، شبکه‌ی ۵، ساعتِ ۱۱).
_ "نوارِ غزّه می‌رفت تا به یک فاجعه‌ی انسانی بدل‌شود." (۱۳۸۶/۱۰/۱، شبکه‌ی ۱، ساعتِ ۲۱/۰۵).
_" این اسلام می‌رود تا جهان را تغییردهد." (۱۳۸۸/۳/۲۹، شبکه‌ی ۱، ساعتِ ۱۹/۵۵).

البته این اواخر گاه شکلِ فاجعه‌بارتری نیز رواج‌یافته و آن کاربردِ "رفتن [ ِ برنامه/خبر]" در معنای "اجراکردن [ ِ برنامه/خبر]" است:
_ "پیش‌از شروعِ بحث، من باید اخبارِ تئاتر را بروم" (۱۳۸۸، ۶/۲۳، شبکه‌ی ۴، ساعتِ ۲۳/۵۰).

غرض از این مقدمات، اشاره‌ به نمونه‌ای نادر از کاربردِ "رفتن" به معنای "نزدیک‌بودن" در شعرِ اشرفِ مازندرانی، شاعری که در ربعِ نخستِ سده‌ی دوازدهم (۱۱۲۰ ق) درگذشته، است. آیا این نمونه و احیاناً نمونه‌هایی دیگر را باید نتیجه‌ی آمیزشِ زبانِ فارسی با انگلیسی در شبه‌قاره دانست؟!
مرادم ابیاتی از مطلعِ غزلی ناتمام در دیوانِ اشرف است:

دینِ خود زان نامسلمان رفت از یادم رود
کافری دیدم که ایمان رفت از یادم رود

از هجومِ جلوه‌ی سبزانِ ته‌گلگونِ هند
حسنِ رنگ‌آمیزِ ایران رفت از یادم رود

(کلیاتِ اشرف مازندرانی، تصحیح دکتر هومن یوسفدهی، بنیادِ موقوفاتِ دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ص ۵۰۴).

و یا ممکن است این کاربرد، ربطی به گرته‌برداری از زبانِ انگلیسی نداشته‌ و متأثر از نحوِ زبانِ عربی و افعالِ "قُرب" (کاد، کرب و ...) به شعرِ اشرف راه‌یافته‌باشد؟ این را گفتم چراکه می‌دانیم تبارِ اشرف و خاندانِ او، همه از عالمانِ دین بودند.

@azgozashtevaaknoon
بزمِ عشرت روشنایی از کجا پیداکند؟
که‌آتشِ می رفت و جای‌اش دودِ تنباکو گرفت!

(دیوانِ ابوطالب کلیم همدانی، تصحیح استاد محمد قهرمان، موسسه‌ی چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، ۱۳۶۹، ص ۳۰۳).

@azgozashtevaaknoon
"الکی‌خوش!"

بیهوده همیشه خنده‌برلب، خوش باش!
می‌سوزی اگر در آتشِ تب، خوش باش!

از صبح علی‌الطلوع تا اول شب
بشکن بشِکن، الی تهِ شب خوش باش!

@azgozashtevaaknoon
"خدمتِ عکاسی به نقاشیِ ایرانی"

مشهور است که اختراعِ دوربینِ عکاسی به‌سببِ بازنماییِ تمام‌عیارش از جهانِ واقع، انقلابی در هنرِ نقاشی پدیدآورد. ازهمین‌رو بسیاری فراگیریِ استفاده از دوربین را، مقدمه‌ی فاتحه‌خوانی بر نقاشیِ واقع‌گرا دانسته‌اند. همان‌گونه که این پدیده‌ را مهم‌ترین عاملِ شکل‌گیری و شکوفایی نقاشی انتزاعی، به‌خصوص مکاتبِ امپرسیونیسم (دریافت‌گرایی) و اکسپرسیونیسم (بیان‌گرایی) می‌دانند.

اما عکاسی دست‌کم به نقاشیِ واقع‌گرای (و حتی خیالی‌سازیِ) ایرانی خدمتی نیز کرده؛ چراکه‌ می‌دانیم نقاشیِ ایرانی ازمنظرِ منظره‌پردازی، دورنمایی و ژرفانمایی (پرسپکتیو) چندان پرورده و پیش‌رفته نبوده‌است. اعتمادالسلطنه در المآثر و الآثار، از تاریخِ ورود و تأثیرِ دستاوردهای جدیدِ جهانی در ایران و نیز تاثیرِ آن در آثارِ صنیع‌الملک و کمال‌الملک سخن که می‌گوید، به این نکته‌ی مهم اشاره‌کرده‌:

"ترقّیِ نقاشی:
از‌وقتی‌که عکس ظهوریافته به صنعتِ تصویر خدمتی خطیر کرده، دورنماسازی و شبیه‌کشی و وانمودِ سایه‌و‌روشن، و به‌کاربردنِ قانونِ تناسب و سایرِ نکاتِ این فن، از عکس تاصّل‌یافت و تکمیل‌پذیرفت."
(چهل سال تاریخِ ایران، جلد اول: المآثر و الآثار، به‌کوشش استاد ایرج افشار، انتشارات اساطیر، ۱۳۶۳، ص ۱۶۸).
مرادِ اعتمادالسلطنه تقلیدِ نقاشان از ابعاد و تناسب‌های ثبتِ تصویر در عالمِ عکاسی است.

@azgozashtevaaknoon
"اِسناد‌ بستن" (تهمت‌زدن)

سال‌ها پیش ترکیبِ "اسناد‌ بستن" در معنای "تهمت‌زدن" در نوشته‌های صادق هدایت نظرم‌را جلب‌کرد. سبب‌اش هم آن بود که گاه و البته به‌ندرت آن را از زبانِ قدیمی‌ترهای مازندرانی (در ساری و نکا) می‌شنیدم. تاآن‌جاکه به‌یاددارم مازندرانی‌ها "اسناد" را گاه به‌تنهایی و در معنای فحش و دشنام‌ نیز به‌کارمی‌برند. البته این ترکیب در "فرهنگِ واژگانِ طبری" (در پنج جلد) به اشرافِ جناب جهانگیرِ نصری اشرفی نیامده‌است (تهران، احیاء کتاب، ۱۳۸۱). بعدها نیز البته هرگز جایی ترکیبِ "اسنادبستن" را ندیدم.
امروز این فعل را دوباره در "علویه‌خانمِ" هدایت دیدم. این‌بار به فرهنگ‌ها مراجعه‌کردم؛ برخی‌شان آن را ثبت‌نکرده‌اند (ازجمله، فرهنگِ لغات عامیانه‌ی جمال‌زاده، فرهنگ لغات عامیانه و معاصرِ ثروت و انزابی‌نژاد). نخستین‌بار گویا "اسنادبستن" در "فرهنگِ عوام" (یا تفسیرِ امثال و اصطلاحات زبان فارسی)، اثرِ ارزشمندِ امیرقلیِ امینی، آمده: "اسناد‌بستن: تهمت‌زدن. مثال: اسنادهای که دربینِ مردمان به من بسته‌است، درخورِ لیاقتِ خودِ او است" (موسسه‌ی مطبوعاتی علمی، [بی‌تا]، ص ۵۶).
در "فرهنگِ فارسیِ عامیانه‌ی" استاد ابوالحسن نجفی نیز ذیلِ "اسنادبستن" آمده: "بهتان‌زدن (مترادفِ وصله‌چسباندن)". و تنها این نمونه از علویه‌خانمِ هدایت شاهدآمده: "من بابای آن کسی [را] که به من اسنادببندد با گُهِ سگ آتش‌می‌زنم" (انتشارات نیلوفر، ۱۳۷۸، ج ۱، ص ۴۱۵).
در "فرهنگِ بزرگِ سخن" نیز ذیلِ مدخلِ "اسنادبستن"، همین معنی و شاهد، آمده‌است. "فرهنگِ کوچه‌ی" شاملو اکنون در دسترس‌ام نیست.

به "گنجور" هم مراجعه‌کردم. در نمونه‌هایی، این ترکیب، البته به‌صورتِ "اسناد‌کردن" و به معنای نسبتِ دروغین و تهمت‌زدن به‌کاررفته‌است:

سزای بی‌گنهان گر چنین بوَد چه کنم
به‌فرض اگر گنهی کس به ما کند اسناد؟! (دیوان کلیم همدانی، تصحیح استاد محمد قهرمان، ۱۳۶۹، ص ۱۰۵).

صد تهمت و صدهزار بهتان
مردم به تو می‌کنند اسناد (دیوان وحشی بافقی، ویراسته‌ی حسین نخعی، ۲۵۳۶، ص ۳۰۷)

به آن محیطِ کرم نسبتِ ملال ز بذل
چنان‌ بوَد که به حاتم‌کنند بخل اسناد (دیوان محتشم کاشانی، به کوشش مهرعلی گرکانی، ۱۳۴۴، ص ۲۲۱)

البته گویا در برخی از این نمونه‌ها "اسناد" خنثی و صرفاً در معنیِ نسبت‌دادن به‌کاررفته‌است. آمدنِ "تهمت" و "بهتان" با "اسناد‌کردن" در بیتِ وحشی، بسیار مشابهِ کاربردِ امروزی‌ِ این فعل (اسنادبستن) است.

@azgozashtevaaknoon
"ادیبی دانشنامه‌نگار" (علی‌رضا ذکاوتی قراگوزلو) (۱۴۰۴_۱۳۲۲)

عالمِ فرهنگ و ادب، بارِ دیگر یکی از محققانِ طراز اول و پژوهشگرانِ راستینِ خود را ازدست‌داد؛ استادی که نگاهی جامع به مباحثِ تاریخی و ادبی داشت و از برترین دانشنامه‌‌‌نگاران معاصر بود؛ کسی که دهه‌ها با مراکزی هم‌چون "دایره‌المعارف تشیع، "بنیادِ دایره‌المعارف بزرگِ اسلامی" و نیز "دانشنامه‌ی جهان اسلام" همکاری‌داشت. استاد ذکاوتی که اهالیِ فرهنگ ایشان را بیش‌تر به‌سببِ قلمِ درخشان و برگردانِ خوش‌خوان‌شان از کتاب آدام متز ("تمدنِ اسلامی در قرنِ چهارم هجری") می‌شناسند، دانشی‌مردی چندپیشه بود و در ساحاتِ گوناگونی هم‌چون فلسفه و کلام، دین، ادبیّات و عربیّات قلم‌می‌زد. ایشان ازجمله تک‌نگاریِ بسیار ارزشمندی درباره‌ی جاحظ ("زندگی و آثار جاحظ") منتشرکردند؛ چند اثرِ روایی به‌خصوص درحیطه‌ی ادبِ عامیانه ("محبوب‌القلوب"، "اسکندر و عیاران" و به‌ویژه "قصه‌های عامیانه‌ی فارسی") را به‌گزین‌ و تحلیل یا منتشرکردند؛ گزینشی از شعر سبکِ هندی ("مجموعه‌ی خیال") فراهم‌آوردند؛ اشاراتِ قرآنی و عربی و عرفانی را در دیوان حافظ پژوهیدند ("حافظیّات"). و ده‌ها جستارِ خواندنیِ قرآنی ("قرآنیّات") و عرفانی ("عرفانیّات") نگاشتند. روشِ دانشورانه‌ و نگرشِ منتقدانه‌ی ایشان در مواجهه‌با منابعِ کهن را در کتابِ ارزشمندِ "عمر خیام" (طرح نو، از مجموعه‌ی [بنیان‌گذاران فرهنگِ امروز]) می‌توان‌دید.

می‌دانم که در خاطرِ بسیاری از فرهنگ‌دوستان نامِ ایشان اغلب با نام و یادِ هم‌شهریِ نامدارشان استاد پرویزِ اذکاییِ همدانی، قرین و هم‌نشین است؛ اما در ذهنِ نویسنده‌ی این سطور، نام استادِ زنده‌یاد ذکاوتی، هم‌چنین تداعی‌کننده‌ی نامِ تابناکِ استادانی دیگر نیز هست؛ استادانی که ازقضا اغلبشان در دهه‌ی بیست دیده‌به‌جهان گشودند و همگی چندساحتی و ذوفنون اند:
استاد کامران فانی، دکتر تقی پورنامداریان، دکتر سعید حمیدیان، استاد معصومیِ همدانی، استاد بهاء‌الدین خرمشاهی، دکتر سیروس شمیسا، دکتر اصغر دادبه و زنده‌یاد استاد حسن انوشه. گمان‌می‌کنم استاد ذکاوتی، خود با همه یا اغلبِ این سرآمدانِ عرصه‌ی فرهنگ و ادب، دوستی و انس و الفتی نیز داشتند.
یادشان گرامی!

@azgozashtevaaknoon
"چون کسی به من آقای فوق‌‌لیسانس نمی‌گفت، دکتر شدم."

@azgozashtevaaknoon
«همیشه فاصله‌ای هست» (بازتابِ مفهومِ «درد» در مختارنامهٔ عطّار)

✍🏻احمدرضا بهرام‌پورعمران

خوشبختانه هزاران رباعی در چندین مجموعه و جنگِ بازمانده از سده‌های هفتم و هشتم محفوظ‌مانده‌است. از دیگر بخت‌های ما فارسی‌زبان‌ها آن بوده که عطّار در اواخرِ عمر، ازمیانِ انبوهِ رباعیّاتِ خویش دوهزار رباعی را برگزید و در پنجاه‌باب طبقه‌بندی‌کرد و آن را مختارنامه نام‌نهاد. یکی از اهمیّت‌های این اثر، مقدّمهٔ عطار است که اصالتِ آثارِ مسلّم‌الصّدورِ او و نیز تاحدّی توالیِ تاریخیِ سروده‌شدن‌شان را نشان‌می‌دهد. نکتهٔ دیگر، بازتابِ نگرش و مضامینِ خیّام و خیّامیّات‌سرایی در برخی از رباعیّاتِ همشهری‌ِ اهلِ سیروسلوکش، عطّار است.
مختارنامه همچنین منبعِ درخورِ توجّهی است برای پیشینه‌پژوهی در سنّت‌های پرکاربردِ شعرِ فارسی (شمع، پروانه، گل، قلندریات و ...).
می‌دانیم که درون‌مایه و مضامینِ اصلیِ آثارِ بزرگان، غالباً در دیگر آثارشان نیز تکرار می‌شود. در مختارنامه نیز بسیاری از اندیشه‌های مکرّرِ عطار، به‌ویژه مضامینِ منطق‌الطّیر، آمده‌است. حتّی برخی از مراحلِ هفتگانهٔ سیر و سلوکِ منطق‌الطّیر، در فهرستِ مختارنامه («طلب»، «حیرت»، «فنا» و «عشق») دیده‌می‌شود.

ادامهٔ یادداشت را در لینک زیر بخوانید:

http://www.bookcity.org/detail/24486/root/culture
"دهخدای اول و دوم" (در نگاه بهرام صادقی)

احتمالاً عکس‌های مصدق، دهخدا و نیما را در سال‌های پایانی‌ِ حیاتشان دیده‌اید. ثبتِ لحظاتی رقت‌برانگیز که به‌روشنی از آن‌چه بر سرِ تاریخِ غمبارِ ما رفته، حکایت‌دارد. این تصاویر همواره تأثّرِ مرا برمی‌انگیزانَد.
بهرامِ صادقی در مصاحبه‌ای این حال و روز را در تصویرِ دهخدا، نموداری از سرگذشتی می‌داند که پس از مشروطه بر سرِ روشن‌اندیشانِ ایرانی رفته:

"دهخدا در چرند و پرند چنان حدّتِ ذهن [و ؟] تیزبینی و ایجاز و طنزِ جالبی را نشان‌می‌دهد که آدم آرزومی‌کند ای کاش به داستان‌نویسی می‌پرداخت، یا حتی چرند و پرند را مثلاً به‌صورتی دیگر ادامه‌می‌داد؛ ولی نه، چه می‌بینیم؟ تحقیق و تتبع ... عکسی از آن مرحوم دیده‌ام که خیلی گویا و رقت‌آور است. دهخدای پیر با زیرشلواری روی تشک نشسته و کاغذ را روی یک زانو گذاشته و دَورش را مقدارِ زیادی کاغذ (گویا به آن‌ها فیش می‌گویند) فراگرفته‌است. حتی در عکس معلوم می‌شود که زیرشلواری‌اش از پارچه‌های معمولیِ راه‌راه است. کمی قوز کرده و از زیرِ عینک به آدم نگاه‌می‌کند. این همان نگاهِ سوزانی است که می‌گفت "یاد آر ز شمعِ مرده یادآر"؟ و این همان دست‌هایی است که شلاقِ بی‌امانِ طنز را فرومی‌آورد. ولی خوب، کار تحقیق و تتبّع خیلی بی‌دغدغه و بی‌دردسر است."
(بازمانده‌های غریبی آشنا: یادداشت‌های پراکنده و ...، تدوین و تنظیم: محمدرضا اصلانی، انتشارات نیلوفر، چ دوم، ۱۴۰۰، ص ۵۱۲).

@azgozashtevaaknoon
"حلوای آشتی" (در بیتی از سعدی)

به این بیتِ سعدی دقت‌کنید:

چه خوش بوَد دو دلارام دست‌در‌گردن
به‌هم‌ نشستن و حلوای آشتی‌خوردن

حلوای آشتی یا "آشتی‌کنان"‌‌خوردن از سنت‌های مرسوم بوده و گمان‌می‌کنم برای همگان نیز مفهوم باشد. ضمناً باید توجه‌داشت صوفیان به حلوا و به‌خصوص "حلوای آشتی‌خوردن" توجه و تاکیدی ویژه داشتند. علتش هم این بوده که هرگاه میانِ دو صوفی بگومگو یا کدورتی پیش‌می‌آمده ("ماجرا" یا "گفت‌و‌گو")، پیرانِ خانقاه آنان را به "صلح" و "صفا" و "آشتی" دعوت‌می‌کردند؛ و در پایان نیز حلوایی میانِ حاضران توزیع‌می‌شده. حافظ در این بیت به همین "ماجرا" اشاره‌دارد:

"گفت‌و‌گو" آیینِ درویشی نبود
ورنه با تو "ماجرا"ها داشتیم

و شاعران بارها لبانِ محبوب را در شیرینی به حلوا تشبیه‌کرده‌اند. به این ابیات دقت‌کنید:

میانِ ما و نمکدانِ بوسه‌دشمنِ او
همیشه بر سرِ حلوای آشتی جنگ است! (صائب)

جایی که شکوه‌ها به صفِ زیر و بم رسد
حلوای آشتی است دو لب گر به هم رسد! (بیدل)

ترکیبِ "حلوای بی‌دُخان" ( بی‌دود)* نیز در بیتی از سلمان ساوجی به‌کاررفته:

به کامِ من ز لبت پیش از آن‌که خط بدمد
عنایتی کن و حلوای بی‌دخان برسان

اما تاآن‌جاکه دیده‌ام شارحانِ غزلیاتِ سعدی (خطیب‌رهبر، برزگر خالقی_ایرج عقدایی و فرح نیازکار) به این نکته و اشاره‌ی رندانه‌ی بیتِ سعدی توجهی‌نکرده‌اند. به‌ویژه که در بیتِ سعدی قرینه‌ای ("دست‌درگردن") نیز این برداشت را تقویت‌می‌کند. درست است که دو کس وقتی با هم آشتی‌می‌کنند، یکدیگر را درآغوش‌می‌کشند و احیاناً روی‌ هم را نیز می‌بوسند، اما این‌جا سخن از "دو دلارام" است. و این برداشتِ عاشقانه را دیگر واژه‌ها و ترکیب‌های غزل نیز تقویت‌می‌کند: "سرو قامت"، "وصال"، "ایام وصل"، "بیدل"، "عاشقانِ صبور"، "و "عشق".
بنابراین در بیتِ سعدی، سخن از آشتیِ میانِ عاشق و معشوق هست؛ و مراد از "حلوای آشتی‌خوردنِ" عشّاق، پس‌از قهر و ناز و نیازهای معمول نیز، گمان‌می‌کنم روشن‌تر از روز باشد!
اما شارحان در توضیحِ "حلوای آتشی" تنها یادآورشدند: شاعر آشتی را به حلوا تشبیه کرده‌است.


* اشاره‌دارد به دود و دمِ مراسمِ حلواپزی.

@azgozashtevaaknoon
"مردِ ترک با عمامه‌ی بزرگ" (۱۶۴۲ میلادی) اثرِ معین مصوّر.
(نگاره‌های ایرانیِ موزه‌ی ارمیتاژ [سده‌ی پانزدهم تا نوزدهم]، آ. ت. آداموا، مترجم: زهره‌ی فیضی، انتشارات فرهنگستان هنر، ۱۳۸۶، ص ۱۸۸).

معین مصوّر به جهانِ پیرامونِ خویش توجهی ویژه داشت. او از پیشاهنگانِ تطوّرِ مینیاتورِ ایرانی و نزدیک‌گرداندنِ آن به مولفه‌های هنرِ نقاشی است.
برپایه‌ی این اثر، زیبایی و طنزِ برخی ابیاتِ صائب، آشکارتر می‌شود:

کار با عمامه و دورِ شکم افتاده‌است
خُم در این محفل بزرگی‌ها به افلاطون کند!

گر کند واعظ چنین عمامه‌ی خود را بزرگ
خواهد از برفِ ریا محراب و منبر شد سفید!

گنبدِ مسجدِ شهر از همه فاضل‌تر بود
گر به عمامه کسی کوسِ فضیلت می‌زد!

گر چنین خواهد شدن عمامه‌ی واعظ بزرگ
هم‌چو گنبد می‌کند محراب را گردآوری!


@azgozashtevaaknoon
"شرحِ شوق" (به‌مناسبتِ زادروز استاد سعید حمیدیان)

نخستین شروحِ دیوانِ حافظ در سده‌های دهم و یازدهم در نواحیِ آسیای صغیر و شبه‌قاره نوشته‌شده‌است. سودی بُسنوی که در آغاز سده‌ی یازدهم دیوانِ خواجه را شرح‌کرده جای‌جای اثرش به آراء شمعی و سروری ارجاع‌می‌دهد. این نشان‌می‌دهد نهضتِ شرح‌نویسی بر شعرِ خواجه در سده دهم شکل‌گرفته‌بوده. در سده‌های یازدهم و دوازدهم در شبه‌قاره نیز چندین شرح نوشته شده؛ ازآن‌میان آثارِ اکبرآبادی و ختمیِ لاهوری مشهورتر اند و چاپ نیز شده‌اند. گمان‌می‌کنم ازمنظرِ میزانِ اشرافِ این شارحان بر زبانِ فارسی و سنت‌های ادبی، و نیز پرهیز از تفسیرهای من‌عندی و اغلب زیاده عرفانی‌مشرب، شروحِ سودی و اکبرآبادی حائزِ اهمیت‌اند؛ گرچه شرحِ سودی از لغزش‌هایی به‌ویژه در حیطه‌ی دستورِ زبانِ فارسی، برکنارنمانده. شرح لاهوری نیز بیش‌ازحد عرفان‌زده و ابن‌عربی‌مشربانه است.
اگر اثرِ محمد دارابی و نیز رساله‌ی کوتاهِ دوانی را نادیده‌بگیریم، در دورانِ جدید حواشیِ قدسی، تک‌نگاریِ پرتو علوی و نیز یادداشت‌های خلخالی سرآغازهایی بر شرحِ شعرِ حافظ اند. این جریان با یادداشت‌ها و حواشیِ استادان قزوینی و غنی و نیز شرح‌هایی (خرمشاهی، هروی، ذوالنور و ...) که عمدتاً در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ دنبال شد و بخشِ اعظمی از مشکلاتِ زبانی و مضمونیِ شعرِ خواجه را برطرف‌ساخت. البته به این کتاب‌ها صدها مقاله را نیز باید افزود که بخشی از آن‌ها در کتابِ "ابیاتِ بحث‌برانگیزِ حافظ" اثرِ دکتر ابراهیم قیصری گردآمده.
دراین‌میان آن‌چه بیش‌تر به‌کارِ اهلِ پژوهش آمد "حافظ‌نامه‌ی" استاد خرمشاهی و "شرح غزل‌های حافظِ" استاد هروی بود. اهمیتِ این دو شرح به‌سببِ دقت‌های زبانی_بیانی دو شارح و نیز اشراف‌شان بر مباحثِ حافظ‌پژوهی است. این دو استاد پیش‌تر چندین اثر یا مقاله در‌این‌‌زمینه منتشرکرده‌بودند.
در دو سه دهه‌ی اخیر نیز چهار شرحِ تازه از استادان استعلامی، قیصری، حمیدیان و رستگارِ فسایی چاپ‌شده‌است. گرچه در دو شرحِ نخست نیز نکاتی تازه یافت‌می‌شود اما "شرحِ شوق" از لونی دیگر است. ضمناً شرح رستگار فسایی گرچه همانند "شرحِ شوق" مفصل است اما تقریباً هیچ نکته‌‌ی تازه‌ای ندارد و گرهی از کار نمی‌گشاید.

"شرحِ شوقِ" حمیدیان را از دو منظرِ کیفی و کمّی باید شرحِ بزرگِ دیوانِ حافظ خواند؛ چراکه استاد حمیدیان از‌هرجهت شایستگیِ پرداختن به چنین شرحی را داشتند. اشرافِ بر مجموعه‌ی ادوارِ شعر و ادبِ فارسی مهم‌ترین امتیازی بوده که ایشان بدان آراسته‌بودند. و ایشان پیش‌تر پژوهش‌هایی درخور درباره‌ی فردوسی و نظامی و سعدی منتشرکرده‌بودند. آشنایی با مبانیِ تصحیحِ متن و نسخه‌پژوهی و نیز لغت‌دانی از دیگر مقدماتِ ضروریِ کار هر حافظ‌پژوهی است. و ایشان در جوانی دیوان امیرشاهی را تصحیح کردند و فرهنگِ لغتی را نیز تصحیح‌کردند و به‌چاپ‌رساندند.
نکته‌ی دیگر آن‌که استاد بیش‌از سه دهه با دیوانِ خواجه انس‌داشتند و قرائنِ این انس را در نقدشان بر "حافظ‌نامه" و نیز مقالاتی که درباره‌ی ساختارِ شعرِ حافظ در "مجله‌ی دانشکده‌ی ادبیات دانشگاهِ مشهد" منتشرکرده‌اند می‌توان‌دید.

ازهمین‌رو "شرح شوق" را به‌درستی شرح جامعِ دیوانِ حافظ و دایره‌المعارفِ حافظ‌پژوهی خوانده‌اند.‌ گرچه مبنای متنیِ این شرح بر تصحیح استادان خانلری و نیساری نهاده‌شده اما در جای‌جای اثر نگاهِ انتقادیِ شارح می‌درخشد و شکاکیتِ علمی و ذوقِ سلیم و پرورده‌‌شان نمایان است. درخشان‌ترین مباحث و تحلیل‌ها درباره‌ی اختلافِ ضبطها و نیز معنیِ ابیاتِ بحث‌برانگیزِ حافظ را در "شرح شوق" می‌توان‌یافت. سراسرِ این شرح، سرشار از ارجاعات به منابعِ گوناگون و اصیلِ دیروز و امروز است. مولف از ده‌ها دانش‌نامه و واژه‌نامه بهره‌برده‌ و به ده‌ها دیوان استشهادکرده‌ تا حتی‌المقدور مولفه‌های زبانی و گفتمانِ ادبیِ زمانه‌ی حافظ بر مخاطب آشکار شود.

از دیگر امتیازهای "شرح شوق" نگاهِ ساختاری به غزل‌ها است. استاد حمیدیان به‌خلافِ استاد خرمشاهی که متأثر از آربری و تلقی او از ساختارِ پاشانِ قرآن، به پاشان‌بودنِ مضمونِ ابیات غزل‌های حافظ معتقد اند، برآن اند که شعرِ خواجه گرچه اغلب تنوع و تکثرِ مضمونی دارد اما تشتت و پریشانی ندارد. برهمین‌اساس استاد حمیدیان در پایانِ شرحِ هر غزل، چشم‌اندازی ساختاری از کلیتِ هر غزل ارائه‌داده‌اند. و مهم‌تر آن‌که نخستین دفترِ "شرحِ شوق"، چونان درآمدی بر شرحِ غزل‌ها، مشتمل‌بر مباحثِ تحلیلی، زبانی و بیانی و نیز توجه به ساختارِ غزلِ خواجه است.
کوتاه سخن آن‌که سال‌ها است هرکه می‌پرسد کدام شرحِ دیوانِ حافظ مناسب‌تر است؟، می‌گویم "شرح شوق"؛ چراکه گفته‌اند "چون که صد آمد نود هم پیشِ ما است" و نیز می‌گویند "کلُّ صَید فی جَوف‌الفَراء".
دیر زیاد آن بزرگوار خداوند!

@azgozashtevaaknoon
"بهار و پیش‌بینیِ سبکِ نثرِ امروز"

ملک‌الشعراء بهار در بخشی از سبک‌شناسی‌اش که "دوره‌های مختلفِ" [نثرِ فارسی] عنوان‌دارد، سبک‌های نثر فارسی را به چهار دوره تقسیم‌می‌کند. او آخرین دوره‌ را از زمانِ بازگشتِ ادبی (سده‌ی دوازدهم) و ظهورِ قائم‌مقام و همروزگارانش تعیین‌کرده. بهار می‌نویسد نویسندگان این دوره نخست از گلستان و بعدها تاریخ بیهقی و تاریخ طبری (بلعمی) تأثیرمی‌پذیرفتند. تاکیدم این‌جا بر دنباله‌ی سخنِ بهار است که درباره‌ی نثرِ نویسندگانِ این دوره‌ می‌نویسد:

"در این دوره است که سبک‌های مختلف در نثر به‌وجودمی‌آید و لغت‌های ساختگیِ فارسی پیدا‌می‌شود و نوشتنِ نثر به فارسیِ خالص (در هند و ایران) معمول می‌گردد."

بهار که در کارش خبره بود و شمّ ادبیِ تندوتیزی نیز داشت به آینده‌ی این جریان، یعنی نثرِ دهه‌های اخیرِ فارسی، امیدبسته‌بود. او می‌نویسد:

"بالاخره پس‌از اختلاطِ شرقیان با مردمِ مغرب و نشرِ جراید و روزنامه‌ها، سبکِ ساده‌نویسی و دورانداختنِ مترادفات و موازات و سجع‌های مکرر رواج‌گرفت و در آخرِ این قرن شیوه‌ی نثر به‌کلی تغییرکرده و امروز که نیمه‌ی قرنِ چهاردهمِ هجری است، دیگر از نثرِ مصنوع اثری باقی نیست و سبکِ خاص و شیوه‌ی تازه‌ای از نثر به‌وجودآمده‌است که هرچند قدری سست و خام، و احیاناً بی‌مزه است، اما آینده‌ی خوبی را نویدمی‌دهد."

او درادامه فهرستی از این نویسندگان آورده‌است. گرچه امروز شاید حضورِ برخی‌ از نام‌ها در این مجموعه غریب به‌نظرآید اما ازمنظرِ جایگاهِ تاریخی‌شان در نثرِ فارسی و نیز توجه به اصلِ دگردیسیِ تدریجیِ سبک‌ها، حائزِ اهمیت اند:

"معروف‌ترین نویسنده‌[ها]ی این‌ عصر:
ابوالفضلِ دکنی و شیخ فیضیِ دکنی و شیخ محمد حزین و میرزامهدی منشیِ نادر و میرزاصادقِ نامی وقایع‌نگارِ زندیه و عبدالرزاقِ دنبلی و نشاط و قائم‌مقام و سپهر و هدایت و ملکم‌خان و طالب‌اوف و آخونداوف و میرزا آقاخانِ کرمانی و فرهادمیرزا و اعتمادالسلطنه و اعتضادالسلطنه و میرزا علی‌محمدِ پرورش و عبدالوهابِ قزوینی و فروغی و مجیرالدوله."
(سبک‌شناسی، انتشارات امیرکبیر، چ هفتم، ۱۳۷۲، ج ۱، صص ۲۸۹_۲۸۸)

@azgozashtevaaknoon
"از کاریکلماتورها" [۷۵]


مداراکردن را از لُنگِ حمام‌های عمومی آموختم.

چون متولدِ ماهِ پلنگ ام، عاشقِ روی ماهت شدم.

محلّ عرضه‌ی مستقیمِ شیر، باغ‌ِ وحش است.

عصبانی‌شدن صورتِ خوشی ندارد.

بعضی‌ها درنهایت برای خودشان شاعری می‌شوند.

نداشتنِ محاسن، از معایب به‌شمارمی‌رود.

عقلِ آدمِ کوته‌فکر به‌جایی قدنمی‌دهد.

کودکان خشم‌‌‌شان را نیز با پایکوبی ابرازمی‌کنند.

پاسخِ گیوتین قاطع است.

زندگی‌ام را با تو به‌اشتراک‌می‌گذارم.

@azgozashtevaaknoon
2025/10/25 18:39:21
Back to Top
HTML Embed Code: