"بعضیها فقط بهخاطرِ اینکه پرویزِ شاپور کاریکلماتور میگفت و شوهرِ خوبی برای فروغ نبود، از من بدشانمیآید!"
۲۱ خرداد، روزِ کاریکلماتور بر همهی کلمهاندیشان مبارک!
گویا شاملو در چنین روزی، عنوانِ کاریکلماتور را بر آثارِ پرویزِ شاپور نهاد.
@azgozashtevaaknoon
۲۱ خرداد، روزِ کاریکلماتور بر همهی کلمهاندیشان مبارک!
گویا شاملو در چنین روزی، عنوانِ کاریکلماتور را بر آثارِ پرویزِ شاپور نهاد.
@azgozashtevaaknoon
"رسمی نادرست در کانالهای کتابفروشی"
بارها دیدهام کانالهایی که کتابِ دستدوم میفروشند برای تبلیغ و بازارگرمیِ کارشان، آثارِ امضادار و اهداشده را با نام و امضای مولف و نیز نامِ دریافتکننده، بهنمایشمیگذارند.
گمانمیکنم دستکم در مواردی، شیوهی چندان درستی نباشد. شما اگر کتابی را "با مِهر" به کسی اهداکنید و بعد ببینید چوبِ حراج بر آن میزنند، چه احساسی خواهیدداشت؟ بسا که روحِ فردِ دریافتکننده نیز از این اتفاق بیخبر باشد.
البته این را هم میدانم که در پارهای اوقات، کتابی "ابتیاعی"، صرفاً به امضای مولف آراسته میشود! اما من نوعِ نخستاش را (اهداییِ واقعی) نیز کم ندیدهام.
درستتر و اخلاقیترش آن است که دستکم نام دریافتکننده را بهنمایشنگذارند.
@azgozashtevaaknoon
بارها دیدهام کانالهایی که کتابِ دستدوم میفروشند برای تبلیغ و بازارگرمیِ کارشان، آثارِ امضادار و اهداشده را با نام و امضای مولف و نیز نامِ دریافتکننده، بهنمایشمیگذارند.
گمانمیکنم دستکم در مواردی، شیوهی چندان درستی نباشد. شما اگر کتابی را "با مِهر" به کسی اهداکنید و بعد ببینید چوبِ حراج بر آن میزنند، چه احساسی خواهیدداشت؟ بسا که روحِ فردِ دریافتکننده نیز از این اتفاق بیخبر باشد.
البته این را هم میدانم که در پارهای اوقات، کتابی "ابتیاعی"، صرفاً به امضای مولف آراسته میشود! اما من نوعِ نخستاش را (اهداییِ واقعی) نیز کم ندیدهام.
درستتر و اخلاقیترش آن است که دستکم نام دریافتکننده را بهنمایشنگذارند.
@azgozashtevaaknoon
"فالِ داییجان ناپلئونی"
درست است که ایرانیان عمدتاً به دیوانِ خواجه تفأّلمیزنند اما روزگارانی حتی به دیوانِ سیدحسنِ غزنوی نیز فالمیگرفتند. بمانَد که گاه شاهنامه نیز همین کارکرد را داشته. از شما چه پنهان یکبار به دیوانِ ناصرخسرو فالزدم و چنان پاسخِ نغزی دریافتکردم که هنوز در سُکرِ بهجاگوییِ لعلِ بدخشان بهسرمیبرم. و شگفتتر آنکه میدانیم غربیها در روزگارانِ گذشته بیش از هر اثری با انهایدِ ویرژیل فالمیگرفتند.
امشب درمیانِ کتابها، ناخواسته چشمام به داییجان ناپلئونِ ایرجمیرزای نثرِ فارسی افتاد. سالها است هرازگاهی بخشی از این کتابِ مستطاب را میخوانم و به ناخوشیهای زمانه و زندگی خوشخوشمیخندم. امشب نیز چنین کردم. چهرهی شوخ و شنگِ پزشکزاد را با آن روی سرخ و سبیلِ سپیدش در ذهن مجسّمکردم و صفحهای را گشودم. گویا آنچه آمد چندان هم بیربط به رویدادهای دیروز و امروز نبود:
"مشقاسم باعجله به حیاط دوید. من خود را در گوشهای پنهانکردم تا او کاسهی آب را به اتاق برد. یک جرعه آب حالِ داییجان را بهجاآورد.* درحالیکه به پشتی تکیهکرده و چشمها را بستهبود، زیرِ لب خواند:
_ در کفِ شیرِ نرِ خونخوارهای
غیرِ تسلیم و رضا کو چارهای
آقاجان بالحنِ ملامت گفت:
_ این تسلیم و رضا از شما بعید است. شما که یکعمر مبارزهکردهاید نباید خودتان را بیندازید و به دستِ امواج بسپارید. مردانِ بزرگ در لحظاتِ سخت شناختهمیشوند ...
اندر بلای سخت پدید آرند
فضل و بزرگمردی و سالاری
داییجان سر راستکرد و با قیافهی متفکری گفت:
_ حق با شما است جای عقبنشینی نیست، یعنی راهِ عقبنشینی هم نیست. باید به مبارزه ادامهداد. ولی اولین مساله این است که من برای ادامهی مبارزه باید زندهبمانم و انگلیسیها با وحشتی که از من دارند محال است مرا به حالِ خودم بگذارند"
* البته آب، حالِ کسی را "بهجا نمیآورَد" بلکه "جامیآورَد".
@azgozashtevaaknoon
درست است که ایرانیان عمدتاً به دیوانِ خواجه تفأّلمیزنند اما روزگارانی حتی به دیوانِ سیدحسنِ غزنوی نیز فالمیگرفتند. بمانَد که گاه شاهنامه نیز همین کارکرد را داشته. از شما چه پنهان یکبار به دیوانِ ناصرخسرو فالزدم و چنان پاسخِ نغزی دریافتکردم که هنوز در سُکرِ بهجاگوییِ لعلِ بدخشان بهسرمیبرم. و شگفتتر آنکه میدانیم غربیها در روزگارانِ گذشته بیش از هر اثری با انهایدِ ویرژیل فالمیگرفتند.
امشب درمیانِ کتابها، ناخواسته چشمام به داییجان ناپلئونِ ایرجمیرزای نثرِ فارسی افتاد. سالها است هرازگاهی بخشی از این کتابِ مستطاب را میخوانم و به ناخوشیهای زمانه و زندگی خوشخوشمیخندم. امشب نیز چنین کردم. چهرهی شوخ و شنگِ پزشکزاد را با آن روی سرخ و سبیلِ سپیدش در ذهن مجسّمکردم و صفحهای را گشودم. گویا آنچه آمد چندان هم بیربط به رویدادهای دیروز و امروز نبود:
"مشقاسم باعجله به حیاط دوید. من خود را در گوشهای پنهانکردم تا او کاسهی آب را به اتاق برد. یک جرعه آب حالِ داییجان را بهجاآورد.* درحالیکه به پشتی تکیهکرده و چشمها را بستهبود، زیرِ لب خواند:
_ در کفِ شیرِ نرِ خونخوارهای
غیرِ تسلیم و رضا کو چارهای
آقاجان بالحنِ ملامت گفت:
_ این تسلیم و رضا از شما بعید است. شما که یکعمر مبارزهکردهاید نباید خودتان را بیندازید و به دستِ امواج بسپارید. مردانِ بزرگ در لحظاتِ سخت شناختهمیشوند ...
اندر بلای سخت پدید آرند
فضل و بزرگمردی و سالاری
داییجان سر راستکرد و با قیافهی متفکری گفت:
_ حق با شما است جای عقبنشینی نیست، یعنی راهِ عقبنشینی هم نیست. باید به مبارزه ادامهداد. ولی اولین مساله این است که من برای ادامهی مبارزه باید زندهبمانم و انگلیسیها با وحشتی که از من دارند محال است مرا به حالِ خودم بگذارند"
* البته آب، حالِ کسی را "بهجا نمیآورَد" بلکه "جامیآورَد".
@azgozashtevaaknoon
"آتشبس"
میدانیم که "آتشبس" به معنای پایانِ جنگ نیست، بلکه بیانگرِ تعلیقِ عملیّات و اقداماتِ جنگی است. پیشینهی کاربردِ این واژه یا بهتر است بگوییم اصطلاح، نیاز به پژوهشِ بیشتری دارد اما گمانمیکنم فارسیزبانها این ترکیب را براساسِ تعبیرِ "دختربس" یا "خونبس" ساختهباشند. "دختربس" عنوانی است که برخی اقوام، بهخصوص در نواحیِ غرب و شمالِ غربیِ ایران، بر دختری که پساز چندین شکم دختر در خانوادهای بهدنیاآمدهمیآمده، میگذاشتهاند. در فرهنگِ مردسالار و تاریخِ مذکّرِ ما، مردمان با چنین نامگذاریهایی، به زبانِ ساده آرزو میکردند فرزندِ دیگرشان پسر باشد. شاید هم روی سخنشان با پروردگارشان بوده! آذربایجانیها نیز "قیزبس" (قزبس) و حتی "قیزتمام" را در همین معنی بهکارمیبردهاند.
"خونبس" نیز رسمی بوده بهخصوص در لرستان و خوزستان و دیگر نواحیِ شرق و غرب ایران (و حتی عراق و پاکستان) برای پایاندادن به کینکشی و انتقامجویی. خانوادهی قاتل برای ختمِ غائله دختری از خانواده یا خاندانِ قاتل را به عقدِ فرزند، برادر و یا دیگر کسانِ مقتول درمیآوردند. بقایای این رسمِ قبیلهای و عشیرهای، هنوز هم رایج است و برخی آن را از نمادهای صلحجویی میدانند. برخی مراجع دینی نیز بهشرطِ رضایتِ دختر، آن را "بلااشکال" دانستهاند. چند دههی پیش فیلمی نیز به زبانِ لری یا لکی، برپایهی همین رسم ساختهشد. گفتنی است در متونِ کهن (ازجمله خسرو و شیرین و مرصادالعباد) نیز رسمی آمده با عنوانِ "تیغ و کفن". نزدیکان و ریشسفیدانِ قاتل، درحالیکه کفن بر تناش میکردند و تیغی (گاه با قرآن) برکفداشتند، نزدِ خانوادهی مقتول میرفتند. آنان با این تشریفات، به زبانِ بیزبانی میگفتند قاتل تسلیمِ شما است؛ و اگر میخواهید انتقامبگیرید، حق به دستِ شما است. گرچه عاقبتِ کار نه به انتقام و عقوبت که اغلب به عفو و بخشودگی میانجامید.
و نکتهی آخر که چندانهم به بحثِ ما نامربوط نیست: زندهیاد امیری فیروزکوهی که به صائبدوستی و حتی صائبپرستی مشهور بودند، گویا از وفورِ تصحیحِ دیوانِ حافظ و کمتوجی به شاعرِ محبوبشان بهتنگآمدهبودند. ایشان بهسببِ توجهِ بیشازحدّ پژوهشگران به شعرِ حافظ، سال ۱۳۵۲ مطلبی در مجلهی "یغما" منتشرکردند. عنوانِ مقاله "حافظبس" بود. روشن است که ایشان نیز این عنوانِ زیبا را براساسِ تعبیرِ "دختربس" ساختند.
@azgozashtevaaknoon
میدانیم که "آتشبس" به معنای پایانِ جنگ نیست، بلکه بیانگرِ تعلیقِ عملیّات و اقداماتِ جنگی است. پیشینهی کاربردِ این واژه یا بهتر است بگوییم اصطلاح، نیاز به پژوهشِ بیشتری دارد اما گمانمیکنم فارسیزبانها این ترکیب را براساسِ تعبیرِ "دختربس" یا "خونبس" ساختهباشند. "دختربس" عنوانی است که برخی اقوام، بهخصوص در نواحیِ غرب و شمالِ غربیِ ایران، بر دختری که پساز چندین شکم دختر در خانوادهای بهدنیاآمدهمیآمده، میگذاشتهاند. در فرهنگِ مردسالار و تاریخِ مذکّرِ ما، مردمان با چنین نامگذاریهایی، به زبانِ ساده آرزو میکردند فرزندِ دیگرشان پسر باشد. شاید هم روی سخنشان با پروردگارشان بوده! آذربایجانیها نیز "قیزبس" (قزبس) و حتی "قیزتمام" را در همین معنی بهکارمیبردهاند.
"خونبس" نیز رسمی بوده بهخصوص در لرستان و خوزستان و دیگر نواحیِ شرق و غرب ایران (و حتی عراق و پاکستان) برای پایاندادن به کینکشی و انتقامجویی. خانوادهی قاتل برای ختمِ غائله دختری از خانواده یا خاندانِ قاتل را به عقدِ فرزند، برادر و یا دیگر کسانِ مقتول درمیآوردند. بقایای این رسمِ قبیلهای و عشیرهای، هنوز هم رایج است و برخی آن را از نمادهای صلحجویی میدانند. برخی مراجع دینی نیز بهشرطِ رضایتِ دختر، آن را "بلااشکال" دانستهاند. چند دههی پیش فیلمی نیز به زبانِ لری یا لکی، برپایهی همین رسم ساختهشد. گفتنی است در متونِ کهن (ازجمله خسرو و شیرین و مرصادالعباد) نیز رسمی آمده با عنوانِ "تیغ و کفن". نزدیکان و ریشسفیدانِ قاتل، درحالیکه کفن بر تناش میکردند و تیغی (گاه با قرآن) برکفداشتند، نزدِ خانوادهی مقتول میرفتند. آنان با این تشریفات، به زبانِ بیزبانی میگفتند قاتل تسلیمِ شما است؛ و اگر میخواهید انتقامبگیرید، حق به دستِ شما است. گرچه عاقبتِ کار نه به انتقام و عقوبت که اغلب به عفو و بخشودگی میانجامید.
و نکتهی آخر که چندانهم به بحثِ ما نامربوط نیست: زندهیاد امیری فیروزکوهی که به صائبدوستی و حتی صائبپرستی مشهور بودند، گویا از وفورِ تصحیحِ دیوانِ حافظ و کمتوجی به شاعرِ محبوبشان بهتنگآمدهبودند. ایشان بهسببِ توجهِ بیشازحدّ پژوهشگران به شعرِ حافظ، سال ۱۳۵۲ مطلبی در مجلهی "یغما" منتشرکردند. عنوانِ مقاله "حافظبس" بود. روشن است که ایشان نیز این عنوانِ زیبا را براساسِ تعبیرِ "دختربس" ساختند.
@azgozashtevaaknoon
"مرتضی کاخی و آسیبشناسیِ شعرِ شفیعیِ کدکنی"
"شعرِ شفیعی محصولِ خالصِ طبع و طبیعت است. او مثلِ نیما، صدای سنگ و کوه و بیابان و ابر و باد را شنید و به گوشِ واژهها رساند. شعرِ او فرزندِ برومندِ "دیدن" و "گفتن" است. چشمِ بدش دور، از بلای بسیار خواندن و نوشتن. [...]
شعرش، چونان خودش منزّه است که خواننده از خواندنش منزّه میشود و اعتلامییابد. استادیِ ادبیات و گذرانِ زندگی از این رهگذر و حفظِ قواعدِ روابطِ عمومی با فاضلان و فسیلان، مجموعاً زاغِ گندنای گرانجانی است که مرگِ فجیعِ شعرِ پرطراوتِ او را در کمینگاه، به بیضه نشستهاست. از ما گفتن بود که حیف از چنو شاعری است." (روشنتر از خاموشی: برگزیدهی شعرِ امروز ایران، به انتخاب و مقدمهی مرتضی کاخی، انتشارات آگاه، چ هفتم، ۱۳۸۵، صص ۶_۵۵).
هرکه طراوت، شکفتگی و تپندگیِ اغلبِ قطعاتِ دفترهای پیشاز انقلابِ استاد شفیعیِ کدکنی را با آگاهانهسراییهای غالبِ قطعاتِ دهههای اخیرِ ایشان بسنجد، بر درستیِ داوریِ زندهیاد کاخی گواهی خواهدداد. جدااز استثناها، و در مقامِ مقایسه، آن آبِ چشمه است و این آبِ چاه. حال ممکن است این ضعف، پیامدِ افولِ عمومیِ شعرِ امروز باشد و یا بهسببِ آنچه کاخی هوشیارانه دیده و هشدارداده؛ و چه بسا ناشیاز هر دو عامل!
@azgozashtevaaknoon
"شعرِ شفیعی محصولِ خالصِ طبع و طبیعت است. او مثلِ نیما، صدای سنگ و کوه و بیابان و ابر و باد را شنید و به گوشِ واژهها رساند. شعرِ او فرزندِ برومندِ "دیدن" و "گفتن" است. چشمِ بدش دور، از بلای بسیار خواندن و نوشتن. [...]
شعرش، چونان خودش منزّه است که خواننده از خواندنش منزّه میشود و اعتلامییابد. استادیِ ادبیات و گذرانِ زندگی از این رهگذر و حفظِ قواعدِ روابطِ عمومی با فاضلان و فسیلان، مجموعاً زاغِ گندنای گرانجانی است که مرگِ فجیعِ شعرِ پرطراوتِ او را در کمینگاه، به بیضه نشستهاست. از ما گفتن بود که حیف از چنو شاعری است." (روشنتر از خاموشی: برگزیدهی شعرِ امروز ایران، به انتخاب و مقدمهی مرتضی کاخی، انتشارات آگاه، چ هفتم، ۱۳۸۵، صص ۶_۵۵).
هرکه طراوت، شکفتگی و تپندگیِ اغلبِ قطعاتِ دفترهای پیشاز انقلابِ استاد شفیعیِ کدکنی را با آگاهانهسراییهای غالبِ قطعاتِ دهههای اخیرِ ایشان بسنجد، بر درستیِ داوریِ زندهیاد کاخی گواهی خواهدداد. جدااز استثناها، و در مقامِ مقایسه، آن آبِ چشمه است و این آبِ چاه. حال ممکن است این ضعف، پیامدِ افولِ عمومیِ شعرِ امروز باشد و یا بهسببِ آنچه کاخی هوشیارانه دیده و هشدارداده؛ و چه بسا ناشیاز هر دو عامل!
@azgozashtevaaknoon
Forwarded from Samane Rezaei
دوره حافظ اندیشکده مهرگان
«مونالیزای غزل»
دریچهای به شعر حافظ
سهشنبهها از ساعت ۱۶:۳۰ الی ۱۸:۳۰
(شروع دوره از ۱۷ تیر)
این دوره به صورت حضوری و مجازی برگزار میشود.
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره دوره و ثبت نام با ما در ارتباط باشید.
@mehrganac 09113531401
«مونالیزای غزل»
دریچهای به شعر حافظ
سهشنبهها از ساعت ۱۶:۳۰ الی ۱۸:۳۰
(شروع دوره از ۱۷ تیر)
این دوره به صورت حضوری و مجازی برگزار میشود.
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره دوره و ثبت نام با ما در ارتباط باشید.
@mehrganac 09113531401
"نامآوایی نانوشتنی!"
نامآواها در زبان جایگاهی ویژه دارند. این ساحتِ از زبان، در متونِ رسمی و کهنِ فارسی حضوری کمرنگ دارند. مثلا در غزلِ فارسی، ازجمله در شعر سعدی و حافظ، نامآوا حضوری پررنگ ندارد و بهندرت هیهی و هوهویی در بیتی بهکارگرفتهاست. اما در آثارِ صوفیانه بهویژه در غزلیاتِ مولوی که میدانیم همه عناصرِ شعرِ او معطوف به موسیقی است، صداها و آواها همچون اشارات و ایماها، پربسامد اند.
در شعرِ امروز نیز گویا شاملو به این جنبه از زبان توجهی ویژه داشته. بهیاددارم زندهیاد مجتبی عبداللهنژاد ازاینمنظر برگردانِ بهآذین و شاملو از دُن آرام را با هم سنجیدند و به تفاوتهای معناداری رسیدند. شاملو چندبرابرِ بهآذین از نامآواها بهرهبردهبود. ضمناً او درستتر و دقیقتر از بهآذین اصوات و آواها را بهخدمتگرفتهبود. نتیجهی آن پژوهشِ از گوشِ حسّاسِ شاملو نسبت به صداهای طبیعت و جهانِ پیراموناش حکایاتداشت.
در زبانِ فارسی کاربردِ برخی نامآواها شاذّ و نادر است. مثلا صدای پا هنگامِ قدمزدن بهویژه روی فرش یا در طبیعت. یا صدای حرکتِ مار. و نیز صدای شعلهی آتش و ازاینقبیل. یکی از این مواردِ نادر که نام و نامآوا دارد اما میانِ این نامآوا و صدایِ محسوس و واقعیاش چندان تطابقی دیده یا بهتر است بگوییم شنیدهنمیشود "نُچ" (به معنای "نه") است. اگر دقتکنید نچی که ما میگوییم دقیقاً همانی نیست که مینویسیمش. همان صدایی عجیب که از برخوردِ بخشی از زبان با قسمتی از سقفِ دهان که به دندان میپیوندد، تولیدمیشود. شاید هم شکلِ دقیقترش جایی بهکاررفتهباشد اما من تابهحال ندیدهام.
@azgozashtevaaknoon
نامآواها در زبان جایگاهی ویژه دارند. این ساحتِ از زبان، در متونِ رسمی و کهنِ فارسی حضوری کمرنگ دارند. مثلا در غزلِ فارسی، ازجمله در شعر سعدی و حافظ، نامآوا حضوری پررنگ ندارد و بهندرت هیهی و هوهویی در بیتی بهکارگرفتهاست. اما در آثارِ صوفیانه بهویژه در غزلیاتِ مولوی که میدانیم همه عناصرِ شعرِ او معطوف به موسیقی است، صداها و آواها همچون اشارات و ایماها، پربسامد اند.
در شعرِ امروز نیز گویا شاملو به این جنبه از زبان توجهی ویژه داشته. بهیاددارم زندهیاد مجتبی عبداللهنژاد ازاینمنظر برگردانِ بهآذین و شاملو از دُن آرام را با هم سنجیدند و به تفاوتهای معناداری رسیدند. شاملو چندبرابرِ بهآذین از نامآواها بهرهبردهبود. ضمناً او درستتر و دقیقتر از بهآذین اصوات و آواها را بهخدمتگرفتهبود. نتیجهی آن پژوهشِ از گوشِ حسّاسِ شاملو نسبت به صداهای طبیعت و جهانِ پیراموناش حکایاتداشت.
در زبانِ فارسی کاربردِ برخی نامآواها شاذّ و نادر است. مثلا صدای پا هنگامِ قدمزدن بهویژه روی فرش یا در طبیعت. یا صدای حرکتِ مار. و نیز صدای شعلهی آتش و ازاینقبیل. یکی از این مواردِ نادر که نام و نامآوا دارد اما میانِ این نامآوا و صدایِ محسوس و واقعیاش چندان تطابقی دیده یا بهتر است بگوییم شنیدهنمیشود "نُچ" (به معنای "نه") است. اگر دقتکنید نچی که ما میگوییم دقیقاً همانی نیست که مینویسیمش. همان صدایی عجیب که از برخوردِ بخشی از زبان با قسمتی از سقفِ دهان که به دندان میپیوندد، تولیدمیشود. شاید هم شکلِ دقیقترش جایی بهکاررفتهباشد اما من تابهحال ندیدهام.
@azgozashtevaaknoon
"آبدان: آبادان"
انیسالناس اثرِ شجاع، نویسندهی سدههای هشتم و نهم و چنانکه خود تصریحکرده منتسب به خاندانِ شیخ ابواسحق اینجو، اثری است پندواندرزی. تاریخِ تالیف کتاب، سال ۸۳۰ هجری قمری است. استاد ایرج افشار در مقدمه، بهدرستی کتاب را متاثّر از آثاری همچون قابوسنامه، کلیلهودمنه و گلستان دانستند. البته ردّ مطالبِ اخلاق ناصری نیز در اثر بسیار پررنگ است.
جایی که سخن از آدابِ جمعکردن اموال است، آمده: "کوشا باش تا آبدان(؟) گردی. فروتن باش تا بسیاردوست باشی. خرسند باش تا توانگر شوی ..." (انتشاراتِ علمی و فرهنگی، چ دوم، ۱۳۷۴، ص ۸۴).
استاد افشار چنانکه شیوهی مرضیهی محققانِ اصیلی همچون ایشان است، با نشاندنِ نشانهی پرسش پساز "آبدان" تردیدِ خود را از درستیِ ضبط، یا بیاطلاعیِ خویش را از معنای واژه، ابرازداشتند. یادآورمیشوم ایشان در چاپِ دوم کتاب که به مقدمهای تازه آراسته شده نیز متن را تغییرندادند.
از فحوای کلام کاملاً آشکار است که آبدان اینجا مخفّفِ "آبادان" است. اگر لغزشِ کاتب دخیل نبودهباشد، احتمالمیدهم نویسنده متاثّر از لهجه یا گویشِ محلیِ (شیرازی) خویش آن را چنین بهکاربردهباشد.
البته در فرهنگِ بزرگِ سخن ذیلِ آبدان (=آبادان) بیتی از مختاری "غزنوی" شاهدآمده. گفتنی است استعمالِ "آبدان" آنهم در اثری منثور، نشانمیدهد این کلمه به ضرورتِ شعر و تنگنای وزن و قافیه، چنین بهکارنرفته:
تیغِ محمودی که اسلام آبدان از آبِ او است
بود سالیصد که آن بیکار بود از کارزار
ضمناً مطابقبا مطالبِ همین فرهنگ، "آبدان" در زبانِ فارسی، جز این کاربردِ نادر، در معنای "مثّانه"، "برکه یا آبگیر" و "ظرفِ آب" نیز بهکاررفتهاست.
@azgozashtevaaknoon
انیسالناس اثرِ شجاع، نویسندهی سدههای هشتم و نهم و چنانکه خود تصریحکرده منتسب به خاندانِ شیخ ابواسحق اینجو، اثری است پندواندرزی. تاریخِ تالیف کتاب، سال ۸۳۰ هجری قمری است. استاد ایرج افشار در مقدمه، بهدرستی کتاب را متاثّر از آثاری همچون قابوسنامه، کلیلهودمنه و گلستان دانستند. البته ردّ مطالبِ اخلاق ناصری نیز در اثر بسیار پررنگ است.
جایی که سخن از آدابِ جمعکردن اموال است، آمده: "کوشا باش تا آبدان(؟) گردی. فروتن باش تا بسیاردوست باشی. خرسند باش تا توانگر شوی ..." (انتشاراتِ علمی و فرهنگی، چ دوم، ۱۳۷۴، ص ۸۴).
استاد افشار چنانکه شیوهی مرضیهی محققانِ اصیلی همچون ایشان است، با نشاندنِ نشانهی پرسش پساز "آبدان" تردیدِ خود را از درستیِ ضبط، یا بیاطلاعیِ خویش را از معنای واژه، ابرازداشتند. یادآورمیشوم ایشان در چاپِ دوم کتاب که به مقدمهای تازه آراسته شده نیز متن را تغییرندادند.
از فحوای کلام کاملاً آشکار است که آبدان اینجا مخفّفِ "آبادان" است. اگر لغزشِ کاتب دخیل نبودهباشد، احتمالمیدهم نویسنده متاثّر از لهجه یا گویشِ محلیِ (شیرازی) خویش آن را چنین بهکاربردهباشد.
البته در فرهنگِ بزرگِ سخن ذیلِ آبدان (=آبادان) بیتی از مختاری "غزنوی" شاهدآمده. گفتنی است استعمالِ "آبدان" آنهم در اثری منثور، نشانمیدهد این کلمه به ضرورتِ شعر و تنگنای وزن و قافیه، چنین بهکارنرفته:
تیغِ محمودی که اسلام آبدان از آبِ او است
بود سالیصد که آن بیکار بود از کارزار
ضمناً مطابقبا مطالبِ همین فرهنگ، "آبدان" در زبانِ فارسی، جز این کاربردِ نادر، در معنای "مثّانه"، "برکه یا آبگیر" و "ظرفِ آب" نیز بهکاررفتهاست.
@azgozashtevaaknoon
"سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل"
"حکما عشق را به دو قسم گردانیدهاند: فاجئ و اُنسی. فاجئ آنکه به رویتِ اول محبت حاصلآید؛ و اُنسی آنکه به نظرِ اول و دوم محبت فیالجمله حاصلآید و به کثرتِ مصاحبت و تکرارِ اختلاط مُفضی* به تعلّق تامّ و افراطِ محبت شود. و این قسم متعذّرالزّوال است، بهخلافِ قسمِ اول. و او نیز استمرار و تاکید به اُنس یابد و از آن است که صاحبِ این تحقیق شیخ سعدی علیهالرحمه، گفته:
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمیتوانکرد الّا به روزگاران"
* منجر، ختمشونده به
(انیسالناس، شجاع، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی و فرهنگی، چ دوم، ۱۳۷۴، ص ۱۴۵).
@azgozashtevaaknoon
"حکما عشق را به دو قسم گردانیدهاند: فاجئ و اُنسی. فاجئ آنکه به رویتِ اول محبت حاصلآید؛ و اُنسی آنکه به نظرِ اول و دوم محبت فیالجمله حاصلآید و به کثرتِ مصاحبت و تکرارِ اختلاط مُفضی* به تعلّق تامّ و افراطِ محبت شود. و این قسم متعذّرالزّوال است، بهخلافِ قسمِ اول. و او نیز استمرار و تاکید به اُنس یابد و از آن است که صاحبِ این تحقیق شیخ سعدی علیهالرحمه، گفته:
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمیتوانکرد الّا به روزگاران"
* منجر، ختمشونده به
(انیسالناس، شجاع، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی و فرهنگی، چ دوم، ۱۳۷۴، ص ۱۴۵).
@azgozashtevaaknoon
"اُقعُد/اِجلِس"
در معجمالادباء ذیلِ نام "حسین به احمدبن خالَوَیهبن حمدان" مشهور به ابن خالویه، لغوی و نحویِ سدهی چهارم و پنجم، آمده:
"روزی بر سیفالدوله داخل شد. سیفالدوله او را گفت: اُقعُد و نگفت اِجلس. ابن خالویه گوید که دانستم که او را بر اسرارِ کلامِ عرب آگاهی است. زیرا اگر کسی ایستادهباشد، به او میگویند: اُقعُد و اگر خوابیدهباشد میگویند اِجلِس" (معجمالادباء، یاقوت حَمَوی، ترجمه و پیرایش عبدالمحمد آیتی، انتشارات سروش، چ دوم ۱۳۹۱، پارهی نخست، ص ۴۵۱).
@azgozashtevaaknoon
در معجمالادباء ذیلِ نام "حسین به احمدبن خالَوَیهبن حمدان" مشهور به ابن خالویه، لغوی و نحویِ سدهی چهارم و پنجم، آمده:
"روزی بر سیفالدوله داخل شد. سیفالدوله او را گفت: اُقعُد و نگفت اِجلس. ابن خالویه گوید که دانستم که او را بر اسرارِ کلامِ عرب آگاهی است. زیرا اگر کسی ایستادهباشد، به او میگویند: اُقعُد و اگر خوابیدهباشد میگویند اِجلِس" (معجمالادباء، یاقوت حَمَوی، ترجمه و پیرایش عبدالمحمد آیتی، انتشارات سروش، چ دوم ۱۳۹۱، پارهی نخست، ص ۴۵۱).
@azgozashtevaaknoon
"از کاریکلماتورها" [۷۷]
آدمِ زیادیحسابگر، شبِ یلدا هتل میگیرد.
فوتبالیستِ بیاخلاق بهجای یک_دوکردن، یکیبهدومیکند.
وقتی گوشت را در پیاز میخوابانم، سکوت پیشهمیکنم.
فوتبالیستِ سهلانگار، بهجای یکپا_دوپاکردن، اینپا_اونپا میکند.
کلاغ به آدمی که سنگِکلیه دارد با سوءظن مینگرد.
قاتلِ حرفهای هنگامِ بیکاری وقتکُشیمیکند.
دوستندارم در وقتِاضافه بمیرم.
برای تماشای آبشارهای طبیعی به سالنِ والیبال میروم.
وامنگیرید تا منقرِض نشوید.
الاغی کرّهی متفاوت خواهدداشت که جفتی نجیب داشتهباشد.
@azgozashtevaaknoon
آدمِ زیادیحسابگر، شبِ یلدا هتل میگیرد.
فوتبالیستِ بیاخلاق بهجای یک_دوکردن، یکیبهدومیکند.
وقتی گوشت را در پیاز میخوابانم، سکوت پیشهمیکنم.
فوتبالیستِ سهلانگار، بهجای یکپا_دوپاکردن، اینپا_اونپا میکند.
کلاغ به آدمی که سنگِکلیه دارد با سوءظن مینگرد.
قاتلِ حرفهای هنگامِ بیکاری وقتکُشیمیکند.
دوستندارم در وقتِاضافه بمیرم.
برای تماشای آبشارهای طبیعی به سالنِ والیبال میروم.
وامنگیرید تا منقرِض نشوید.
الاغی کرّهی متفاوت خواهدداشت که جفتی نجیب داشتهباشد.
@azgozashtevaaknoon
"غزلِ سیمین بهبهانی"
سیمینِ بهبهانی در شعرِ امروز نامِ ارجمندی است و غزلش نیز میانِ غزلدوستان جایگاهی ممتاز دارد. سیمین درقیاسبا دیگر شاعرانِ زنِ معاصر، بختیار نیز بودهاست. گرچه او نیز تلخکامیهایی در زندگی داشته، اما نه همچون ژاله قائممقامی، در پستو سرود و گمنامماند؛ نه همچون پروین به "تهمتِ شاعری" و سرقتِ آثارِ دیگران منتسب شد؛ و نه همچون فروغ به داغِ ننگ و "گناه" آلوده گشت؛ فروغی که بیپرواییهایش حرفها پراکند و حدیثها برانگیخت. سیمین همچنین بهخلافِ پروین و فروغ، دیرسال زیست و تا واپسین سالها شعر سرود و پیمانهی زندگیاش پُر شد.
سیمین از همان ایامِ جوانی، روایتهای نوگرایانهتری را درسنجشِبا شعرِ پروین، خلقکرد. فرقِ فارقِ شخصیتِ سیمین با پروین، در فردیّتِ بهبهانی و ازخودسراییهای او نهفته است. ازهمینرو ستایندگانِ پروین، اغلب* سنتگرایان بودند، اما شعرِ سیمین میانِ هر دو جناحِ نوگرایان و سنتگرایان، مخاطبانی یافت. او پیشتر درعینِ جوانی، در مسابقهای که نیما و نفیسی از جملهی داوراناش بودند (و اخوان در آن خوشدرخشید)، بهسببِ نگاهِ شاگردنوازانهی نیما، جایزهای نیز کسبکرد.
سیمین رقیبی سرسخت همچون فروغ داشت. او خود در نوشتههایش به این مطلب اشارهکرده و این احساسِ رقابت را نیروبخش و برانگیزانندهی طبعِ شاعریِ خویش ارزیابیکرده. فروغ چه در زندگی و چه در عرصهی شعر، تجربهگر و سرکش و بیپروا بود اما سیمین احتمالاً بهسببِ پیشینهی فرهنگیِ پدر و مادر و نیز پیشهی آموزگاریاش، محتاطتر بود و سنجیدهتر گامبرمیداشت. او اگر نگوییم محافظهکار اما کموبیش مآلاندیش و اهلِ پروا و پرهیز بود. در قالب، وزن و حتی محتوای شعرش، و نیز سلوکِ اجتماعیاش، بهویژه درقیاسبا فروغ، این حسابگریها و دوراندیشیها هویدا است.
در کارنامهی شعریِ سیمین، غزل از هر سبک و سیاقی و در هر زبان و بیانی یافت میشود. از قدمایی و مقلّدانه (مولویانه، سعدیوار و ...) گرفته تا امروزین (سایهوار و رمانتیک و ...) و نو، و گاه حتی خیلی نو. و این نوگرایی، بهویژه در گزینشِ اوزانِ ناهموار و زبانِ سخت و نحوِ صُلب، و نیز بازتابِ خشونتهای مفاهیمِ سیاسی و آلامِ اجتماعی، غزلش را تاحدی دشوارخوان نیز کردهاست. در اینگونه آثارِ او، از ترنّم و تغزّل و ترانگی که میراثِ هزارسالهی غزلِ فارسی بوده، کمتر نشانی میتوانجست. و این تجربهی ناکام در شعرِ مشروطه نیز در غزلِ چند شاعرِ شوریدهسر و انقلابی، آزمودهشدهبود.
سیمین را بیشتر بهسببِ بدعتهایش در اوزانِ نو و نیز روایتگریهای تازه در غزل، "نیمای غزلِ" معاصر خواندهاند. و این عنوان و ادّعای آوردنِ طرزی نو در وزن، بهویژه بر حسینِ منزوی که خود تجربههایی در این عرصه داشت، بسیار گرانآمد. هرچند عنوانِ "نیمای غزل" نیز خود مدافعان و مخالفانی دارد. ضمناً اصرار بر سرودن در اوزانِ نادر یا تازهیاب، همواره نیز به نفعِ غزلِ سیمین تمامنشده. اکنون که سهچهار دهه از آن تاریخ گذشته، میبینیم که این تجربهها، البته جز مواردی نادر که در آنها وزن در خدمتِ محتوا و موضوع بوده، چندانهم توفیقآمیز نبوده. ازهمینرو غالبِ بدعتهای وزنیِ شعرِ سیمین از جانبِ مخاطبان هم چندان جدی گرفتهنشده و در حافظهها نیز ماندگار نشدهاست.
گاه زبانِ کوبنده و بیانِ عتابیخطابی پارهای از غزلهای سیمین و نیز نستوهی و ستیهندگیهایش در مقامِ روشنفکری جامعهاندیش، مرا به یادِ سرسختیها و پایداریهای ناصرخسرو میاندازد. جستجونکردهام اما گمانمیکنم او به دیوانِ شاعرِ یمگان، توجهی ویژه داشتهاست.
هرکسی ذوقِ گزینشی دارد و من نقطهی تکاملِ غزلِ سیمین را در چنین نمونههایی میدانم:
_ چون درختِ فروردین پرشکوفه شد جانم
دامنی ز گل دارم بر چه کس بیفشانم؟!
_ وقتی که سیم حکمکند زر خدا شود
وقتی دروغ داورِ هر ماجرا شود
_ خطّی ز سرعت و از آتش در آبگینهسرا بشکن
بانگِ بنفشِ یکی تندر در خوابِ آبیِ ما بشکن
_ شلوارِ تاخورده دارد مردی که یک پا ندارد
خشم است و آتش نگاهش یعنی تماشا ندارد
_ دوباره میسازمت وطن! اگرچه با خشتِ جانِ خویش
ستون به سقفِ تو میزنم اگرچه با استخوانِ خویش
_ آوای شما حیف که از نای شما نیست
وز نای شما گر بوّد آوای شما نیست
_ ای کودکِ امروزین دلخواهِ تو گر جنگ است
من کودکِ دیروزم کز جنگ مرا ننگ است
_ بنویس بنویس بنویس، اسطورهی پایداری
تاریخ! ای فصلِ روشن، زین روزگاران تاری
_ این حریفان همه هرجایی و مستند و تو نه
کم ز پتیاره و پتیارهپرستند و تو نه
_ هنوز دستِ مرا جراتِ ستیزی هست
هنوز پای مرا قدرتِ گریزی هست
* از میان نوگرایان، نیما و بهخصوص محمدضیاء هشترودی (گردآورندهی "منتخباتِ آثار") از نخستین ستایندگانِ شعرِ پروین بودند.
@azgozashtevaaknoon
سیمینِ بهبهانی در شعرِ امروز نامِ ارجمندی است و غزلش نیز میانِ غزلدوستان جایگاهی ممتاز دارد. سیمین درقیاسبا دیگر شاعرانِ زنِ معاصر، بختیار نیز بودهاست. گرچه او نیز تلخکامیهایی در زندگی داشته، اما نه همچون ژاله قائممقامی، در پستو سرود و گمنامماند؛ نه همچون پروین به "تهمتِ شاعری" و سرقتِ آثارِ دیگران منتسب شد؛ و نه همچون فروغ به داغِ ننگ و "گناه" آلوده گشت؛ فروغی که بیپرواییهایش حرفها پراکند و حدیثها برانگیخت. سیمین همچنین بهخلافِ پروین و فروغ، دیرسال زیست و تا واپسین سالها شعر سرود و پیمانهی زندگیاش پُر شد.
سیمین از همان ایامِ جوانی، روایتهای نوگرایانهتری را درسنجشِبا شعرِ پروین، خلقکرد. فرقِ فارقِ شخصیتِ سیمین با پروین، در فردیّتِ بهبهانی و ازخودسراییهای او نهفته است. ازهمینرو ستایندگانِ پروین، اغلب* سنتگرایان بودند، اما شعرِ سیمین میانِ هر دو جناحِ نوگرایان و سنتگرایان، مخاطبانی یافت. او پیشتر درعینِ جوانی، در مسابقهای که نیما و نفیسی از جملهی داوراناش بودند (و اخوان در آن خوشدرخشید)، بهسببِ نگاهِ شاگردنوازانهی نیما، جایزهای نیز کسبکرد.
سیمین رقیبی سرسخت همچون فروغ داشت. او خود در نوشتههایش به این مطلب اشارهکرده و این احساسِ رقابت را نیروبخش و برانگیزانندهی طبعِ شاعریِ خویش ارزیابیکرده. فروغ چه در زندگی و چه در عرصهی شعر، تجربهگر و سرکش و بیپروا بود اما سیمین احتمالاً بهسببِ پیشینهی فرهنگیِ پدر و مادر و نیز پیشهی آموزگاریاش، محتاطتر بود و سنجیدهتر گامبرمیداشت. او اگر نگوییم محافظهکار اما کموبیش مآلاندیش و اهلِ پروا و پرهیز بود. در قالب، وزن و حتی محتوای شعرش، و نیز سلوکِ اجتماعیاش، بهویژه درقیاسبا فروغ، این حسابگریها و دوراندیشیها هویدا است.
در کارنامهی شعریِ سیمین، غزل از هر سبک و سیاقی و در هر زبان و بیانی یافت میشود. از قدمایی و مقلّدانه (مولویانه، سعدیوار و ...) گرفته تا امروزین (سایهوار و رمانتیک و ...) و نو، و گاه حتی خیلی نو. و این نوگرایی، بهویژه در گزینشِ اوزانِ ناهموار و زبانِ سخت و نحوِ صُلب، و نیز بازتابِ خشونتهای مفاهیمِ سیاسی و آلامِ اجتماعی، غزلش را تاحدی دشوارخوان نیز کردهاست. در اینگونه آثارِ او، از ترنّم و تغزّل و ترانگی که میراثِ هزارسالهی غزلِ فارسی بوده، کمتر نشانی میتوانجست. و این تجربهی ناکام در شعرِ مشروطه نیز در غزلِ چند شاعرِ شوریدهسر و انقلابی، آزمودهشدهبود.
سیمین را بیشتر بهسببِ بدعتهایش در اوزانِ نو و نیز روایتگریهای تازه در غزل، "نیمای غزلِ" معاصر خواندهاند. و این عنوان و ادّعای آوردنِ طرزی نو در وزن، بهویژه بر حسینِ منزوی که خود تجربههایی در این عرصه داشت، بسیار گرانآمد. هرچند عنوانِ "نیمای غزل" نیز خود مدافعان و مخالفانی دارد. ضمناً اصرار بر سرودن در اوزانِ نادر یا تازهیاب، همواره نیز به نفعِ غزلِ سیمین تمامنشده. اکنون که سهچهار دهه از آن تاریخ گذشته، میبینیم که این تجربهها، البته جز مواردی نادر که در آنها وزن در خدمتِ محتوا و موضوع بوده، چندانهم توفیقآمیز نبوده. ازهمینرو غالبِ بدعتهای وزنیِ شعرِ سیمین از جانبِ مخاطبان هم چندان جدی گرفتهنشده و در حافظهها نیز ماندگار نشدهاست.
گاه زبانِ کوبنده و بیانِ عتابیخطابی پارهای از غزلهای سیمین و نیز نستوهی و ستیهندگیهایش در مقامِ روشنفکری جامعهاندیش، مرا به یادِ سرسختیها و پایداریهای ناصرخسرو میاندازد. جستجونکردهام اما گمانمیکنم او به دیوانِ شاعرِ یمگان، توجهی ویژه داشتهاست.
هرکسی ذوقِ گزینشی دارد و من نقطهی تکاملِ غزلِ سیمین را در چنین نمونههایی میدانم:
_ چون درختِ فروردین پرشکوفه شد جانم
دامنی ز گل دارم بر چه کس بیفشانم؟!
_ وقتی که سیم حکمکند زر خدا شود
وقتی دروغ داورِ هر ماجرا شود
_ خطّی ز سرعت و از آتش در آبگینهسرا بشکن
بانگِ بنفشِ یکی تندر در خوابِ آبیِ ما بشکن
_ شلوارِ تاخورده دارد مردی که یک پا ندارد
خشم است و آتش نگاهش یعنی تماشا ندارد
_ دوباره میسازمت وطن! اگرچه با خشتِ جانِ خویش
ستون به سقفِ تو میزنم اگرچه با استخوانِ خویش
_ آوای شما حیف که از نای شما نیست
وز نای شما گر بوّد آوای شما نیست
_ ای کودکِ امروزین دلخواهِ تو گر جنگ است
من کودکِ دیروزم کز جنگ مرا ننگ است
_ بنویس بنویس بنویس، اسطورهی پایداری
تاریخ! ای فصلِ روشن، زین روزگاران تاری
_ این حریفان همه هرجایی و مستند و تو نه
کم ز پتیاره و پتیارهپرستند و تو نه
_ هنوز دستِ مرا جراتِ ستیزی هست
هنوز پای مرا قدرتِ گریزی هست
* از میان نوگرایان، نیما و بهخصوص محمدضیاء هشترودی (گردآورندهی "منتخباتِ آثار") از نخستین ستایندگانِ شعرِ پروین بودند.
@azgozashtevaaknoon
«علّامه همایی و صائب»
بخشی از دستاوردهای تاریخادبیاتنویسیِ دورانِ جدید، مرهونِ برنامهریزی برای تدوینِ کتبِ وزارتِ معارف، در سرآغازِ سدهٔ اخیر بودهاست. این آثار را، که اغلب متأثّر از سنتِ تذکرهنویسانِ زبانِ فارسی است، بزرگانی همچون فروزانفر (تألیف ۱۳۰۹) همایی (تألیفِ ۹_۱۳۰۸) و رضازادهٔ شفق (۱۳۱۳) تدوینکردهاند. و البته که ادبیاتِ کهنِ ایران در کانونِ توجّهِ این گونه آثار بوده است. گرچه در اثرِ فروزانفر («منتخباتِ ادبیاتِ فارسی») اساساً سخنی از ادبیاتِ پساز عصرِ تیموری بهمیان نیامده، اما همایی و بهخصوص رضازادهٔ شفق، تاحدی به شعرِ سبکِ هندی و بهویژه صائب توجهداشتند. رضازادهٔ شفق، بهخلافِ همایی، از ستایشگرانِ شعرِ بیدل در دورانِ اخیر نیز بودهاست.
و این درحالی است که پساز عصرِ مشروطه، نخستینبار (۱۳۰۱) محمدعلیِ تربیت (درگذشته در ۱۳۱۸ ه. ش) نخست در مقالهٔ «صائبِ تبریزی» (منتشرشده در مجلهٔ «معارف») و بعدها (۱۳۱۱) در مقالهٔ «یک صفحهٔ مختصر در رسالهٔ قرنِ حادیعَشَر» به معرفی و ستایش از شعرِ صائب پرداخت. حیدرعلیِ کمالیِ اصفهانی (۱۳۲۵_۱۲۵۰ ه. ش) نیز سالِ ۱۳۰۵ گلچینی از شعر صائب را («منتخباتِ صائب» چاپِ «موسسهٔ خاور») منتشرکرد. نیما در نامههایش از این اثرِ کمالی یادکردهاست. کمالی البته درکنارِ معرفی و ستایشِ از شعرِ صائب، نگاهی آسیبشناسانه به بیان و بلاغتِ شعرِ او دارد.
اگر اصالتاً تبریزی و اصفهانیبودنِ صائب، در تلاشهای تربیت و کمالی برای شناخت و معرفیِ او بیتأثیری نبودهباشد، احتمالاً اصفهانیبودنِ علّامه همایی نیز در این تعلقِخاطر، چندان بیتأثیر نبودهاست.
علامه همایی گرچه در «تاریخِ ادبیاتِ ایرانِ» (دو جلد، ۹_۱۳۰۸)، همچون ملکالشعراء بهار، «شعر و فلسفه و عرفانِ» عصرِ صفوی را «منحط» ارزیابیمیکند، اما همچنان مولفههایی از شعرِ عصرِ تیموری را در شعرِ سبکِ هندی ساری و جاری، و بههمینسبب، شعرِ شاعرانِ این عهد را تاحدی قابلِتوجه میداند. همایی شعرِ صائب را «لااقل» بهسببِ «استحکامِ الفاظ» قابلِ ستایش میداند؛ حالآنکه به باورِ او، شعرِ بیدل از همینمایه امتیاز نیز بیبهره است. و گویا این نخستینباری است که از میانِ ادبای معاصر (البته در ایران) کسی نامی از بیدلِ دهلوی بهمیانمیآورَد. و از نمونههایی که همایی، در بخشِ «تعقیدهای لفظی و معنویِ» کتابِ «فنونِ بلاغت و صناعاتِ ادبیِ» خویش، از شعرِ صائب برمیگزیند (صص ۱۹ و ۳۲) آشکار است که او نیز همچون کمالی، مضمونپردازیها و نازکخیالیهای مفرطِ صائب را در شعر نمیپسندیدهاست.
نکتهٔ دیگر که شاید برای جوانترها جالب باشد، شناساییِ سنگِ قبرِ این شاعرِ «خلّاقالمضامین» از سوی علامه همایی است. همایی سالِ ۱۳۱۷ این سنگِ قبر را در باغی مشهور به «قبرِ آقا» که آن سالها جهتِ موقوفاتِ مسجدِ لنبان، اجارهدادهمیشد، بهاتفاقِ باغبانِ همان باغ، شناساییکرد. ازقضا این باغ در محلهٔ عباسآباد، که سکونتگاهِ تبارزهٔ (تبریزیهای) اهلِ اصفهان بود، واقعشدهاست. در این باغ، دو فرزند و یکی از نوادگانِ صائب نیز مدفون اند. تاریخِ ساختِ سنگِ قبرِ صائب سالِ ۱۰۸۷ ه. ش (درست یکسال پس از درگذشتِ او) است و این بیت صائب نیز بر آن حک شده:
محو کی از صفحهٔ دلها شود آثارِ من؟!
من همان ذوق ام که مییابند از گفتارِ من
زندهیاد گلچینِ معانی، که او نیز از نخستین ستایشگرانِ ادبیاتِ عصرِ صفوی در دورهٔ حاضر بود، حدودِ دهسالِ بعد، با پیگیریهای فراوان توجه مدیرانِ فرهیخته و ادیبانِ بزرگِ پایتخت را به خاکجای صائب برانگیخت. درنهایت، سالِ ۱۳۴۲ ساختِ این آرامگاه آغازشد و سالِ ۱۳۴۷ بهسامانرسید و افتتاح شد. علامه همایی که خود شعر نیز میسرودند و «سنا» تخلص میکردند، مادّهتاریخی برای مقبرهٔ صائب سرودند:
بهنامایزد که با تأییدِ الطافِ خداوندی
مرادِ اهلِ دل حاصل به کرداری مناسب شد
«سنا» پادرمیانبنهاد و گفت از بهرِ تاریخش
اساسِ طرحِ این آرامگه از فکرِ صائب شد
مادّهتاریخِ مصراعِ پایانیِ شعر، برابر است با سال ۱۳۸۴ ه. ق (= ۱۳۴۲ شمسی)؛ که مصادف است با سالِ آغازِ بنای مقبرهٔ صائب.
درادامهٔ همین تلاشها است که دهههای چهل وپنجاه، شاهدِ توجهِ روزافزون به شعر صائب هستیم؛ اندکاندک ادیبان و شاعرانِ فراوانی به پژوهش دربارهٔ صائب میپردازند و به پیرویِ از شعرِ او شعر نیز میسرایند؛ و بهتدریج بخشی از غزل امروز، رنگی از بلاغتِ شعرِ صائب و بعدها بیدل را بهخود میگیرد.
@azgozashtevaaknoon
بخشی از دستاوردهای تاریخادبیاتنویسیِ دورانِ جدید، مرهونِ برنامهریزی برای تدوینِ کتبِ وزارتِ معارف، در سرآغازِ سدهٔ اخیر بودهاست. این آثار را، که اغلب متأثّر از سنتِ تذکرهنویسانِ زبانِ فارسی است، بزرگانی همچون فروزانفر (تألیف ۱۳۰۹) همایی (تألیفِ ۹_۱۳۰۸) و رضازادهٔ شفق (۱۳۱۳) تدوینکردهاند. و البته که ادبیاتِ کهنِ ایران در کانونِ توجّهِ این گونه آثار بوده است. گرچه در اثرِ فروزانفر («منتخباتِ ادبیاتِ فارسی») اساساً سخنی از ادبیاتِ پساز عصرِ تیموری بهمیان نیامده، اما همایی و بهخصوص رضازادهٔ شفق، تاحدی به شعرِ سبکِ هندی و بهویژه صائب توجهداشتند. رضازادهٔ شفق، بهخلافِ همایی، از ستایشگرانِ شعرِ بیدل در دورانِ اخیر نیز بودهاست.
و این درحالی است که پساز عصرِ مشروطه، نخستینبار (۱۳۰۱) محمدعلیِ تربیت (درگذشته در ۱۳۱۸ ه. ش) نخست در مقالهٔ «صائبِ تبریزی» (منتشرشده در مجلهٔ «معارف») و بعدها (۱۳۱۱) در مقالهٔ «یک صفحهٔ مختصر در رسالهٔ قرنِ حادیعَشَر» به معرفی و ستایش از شعرِ صائب پرداخت. حیدرعلیِ کمالیِ اصفهانی (۱۳۲۵_۱۲۵۰ ه. ش) نیز سالِ ۱۳۰۵ گلچینی از شعر صائب را («منتخباتِ صائب» چاپِ «موسسهٔ خاور») منتشرکرد. نیما در نامههایش از این اثرِ کمالی یادکردهاست. کمالی البته درکنارِ معرفی و ستایشِ از شعرِ صائب، نگاهی آسیبشناسانه به بیان و بلاغتِ شعرِ او دارد.
اگر اصالتاً تبریزی و اصفهانیبودنِ صائب، در تلاشهای تربیت و کمالی برای شناخت و معرفیِ او بیتأثیری نبودهباشد، احتمالاً اصفهانیبودنِ علّامه همایی نیز در این تعلقِخاطر، چندان بیتأثیر نبودهاست.
علامه همایی گرچه در «تاریخِ ادبیاتِ ایرانِ» (دو جلد، ۹_۱۳۰۸)، همچون ملکالشعراء بهار، «شعر و فلسفه و عرفانِ» عصرِ صفوی را «منحط» ارزیابیمیکند، اما همچنان مولفههایی از شعرِ عصرِ تیموری را در شعرِ سبکِ هندی ساری و جاری، و بههمینسبب، شعرِ شاعرانِ این عهد را تاحدی قابلِتوجه میداند. همایی شعرِ صائب را «لااقل» بهسببِ «استحکامِ الفاظ» قابلِ ستایش میداند؛ حالآنکه به باورِ او، شعرِ بیدل از همینمایه امتیاز نیز بیبهره است. و گویا این نخستینباری است که از میانِ ادبای معاصر (البته در ایران) کسی نامی از بیدلِ دهلوی بهمیانمیآورَد. و از نمونههایی که همایی، در بخشِ «تعقیدهای لفظی و معنویِ» کتابِ «فنونِ بلاغت و صناعاتِ ادبیِ» خویش، از شعرِ صائب برمیگزیند (صص ۱۹ و ۳۲) آشکار است که او نیز همچون کمالی، مضمونپردازیها و نازکخیالیهای مفرطِ صائب را در شعر نمیپسندیدهاست.
نکتهٔ دیگر که شاید برای جوانترها جالب باشد، شناساییِ سنگِ قبرِ این شاعرِ «خلّاقالمضامین» از سوی علامه همایی است. همایی سالِ ۱۳۱۷ این سنگِ قبر را در باغی مشهور به «قبرِ آقا» که آن سالها جهتِ موقوفاتِ مسجدِ لنبان، اجارهدادهمیشد، بهاتفاقِ باغبانِ همان باغ، شناساییکرد. ازقضا این باغ در محلهٔ عباسآباد، که سکونتگاهِ تبارزهٔ (تبریزیهای) اهلِ اصفهان بود، واقعشدهاست. در این باغ، دو فرزند و یکی از نوادگانِ صائب نیز مدفون اند. تاریخِ ساختِ سنگِ قبرِ صائب سالِ ۱۰۸۷ ه. ش (درست یکسال پس از درگذشتِ او) است و این بیت صائب نیز بر آن حک شده:
محو کی از صفحهٔ دلها شود آثارِ من؟!
من همان ذوق ام که مییابند از گفتارِ من
زندهیاد گلچینِ معانی، که او نیز از نخستین ستایشگرانِ ادبیاتِ عصرِ صفوی در دورهٔ حاضر بود، حدودِ دهسالِ بعد، با پیگیریهای فراوان توجه مدیرانِ فرهیخته و ادیبانِ بزرگِ پایتخت را به خاکجای صائب برانگیخت. درنهایت، سالِ ۱۳۴۲ ساختِ این آرامگاه آغازشد و سالِ ۱۳۴۷ بهسامانرسید و افتتاح شد. علامه همایی که خود شعر نیز میسرودند و «سنا» تخلص میکردند، مادّهتاریخی برای مقبرهٔ صائب سرودند:
بهنامایزد که با تأییدِ الطافِ خداوندی
مرادِ اهلِ دل حاصل به کرداری مناسب شد
«سنا» پادرمیانبنهاد و گفت از بهرِ تاریخش
اساسِ طرحِ این آرامگه از فکرِ صائب شد
مادّهتاریخِ مصراعِ پایانیِ شعر، برابر است با سال ۱۳۸۴ ه. ق (= ۱۳۴۲ شمسی)؛ که مصادف است با سالِ آغازِ بنای مقبرهٔ صائب.
درادامهٔ همین تلاشها است که دهههای چهل وپنجاه، شاهدِ توجهِ روزافزون به شعر صائب هستیم؛ اندکاندک ادیبان و شاعرانِ فراوانی به پژوهش دربارهٔ صائب میپردازند و به پیرویِ از شعرِ او شعر نیز میسرایند؛ و بهتدریج بخشی از غزل امروز، رنگی از بلاغتِ شعرِ صائب و بعدها بیدل را بهخود میگیرد.
@azgozashtevaaknoon
Audio
سخنان ِ استاد شفیعی کدکنی در بارهی کاربرد ِ غلط ِ یک حرف ِ اضافه در شعر ِ #فروغ_فرخزاد
@Haftrangmagazine
@Haftrangmagazine
Forwarded from از گذشته و اکنون (احمدرضا بهرامپور عمران)
"دربارهی "پسرانی که به من عاشق بودند" (در شعر فروغ)
آقای دکتر محسن احمدوندی یادداشتی دربارهی سطرِ "پسرانی که به من عاشق بودندِ"، فروغ نوشتهاند. ایشان با ذکرِ شواهدِ متعدد، آوردهاند: فروغ اینجا متاثر از زبانِ روز، حرفِ "به" را (که کارکردی فکّ اضافهای دارد)، بهکاربرده: پسرانی که عاشقِ من بودند.
و درست میگویند. فروغ اینجاها، به تعبیرِ نیما، دارد از طبیعتِ زبانِ امروز تبعیتمیکند. و میدانیم که فروغ از بهکارگیری زبانِ "پاستوریزه" و پیراسته، پرهیزداشت.
استاد شمیسا نیز در "نگاهی به فروغ" به اینگونه کاربردهای زبانی در شعر فروغ اشارهمیکنند. ایشان ازقضا، البته بیآنکه مطلب را تحلیل و توصیفکنند، به همین نمونه در شعرِ فروغ نیز اشارهکردند. و نیز این سطر از شعر فروغ که در آن "را" "در" معنیمیدهد:
آیا دوباره باغچهها را بنفشه خواهمکاشت؟
(انتشارات مروارید، ۱۳۷۲، ص ۲۵۹).
پژوهشگران بهدرستی معتقدند بخشی از اینگونه کاربردها به مسالهی ترجمهی عبارات و تعابیر از دیگر زبانها و گویشها یا همان مشکلاتِ دوزبانگی و چندزبانگی بازمیگردد. مثلاً بعضی از ایرانیانِ بهفرنگرفته، چنین میگویند: "این فیلمها را روی تلویزیون دیدم" (زبان و مهاجرت، دکتر یحیی مدرسی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۹۳، ص ۲۵۱).
استاد سمیعیِ گیلانی نیز در بخشی از کتاب "نگارش و ویرایش" با عنوانِ "کاربردِ حرف اضافهی نامناسب و حذفِ حرفِ اضافه"، به برخی از چنین نادرستیها که متأثر از نحوِ زبانِ ترکی است، اشارهکردهاند: "ادیانِ باطل به قوای طبیعت، الوهیّت قائلمیشوند" (سمت، چ نوزدهم، ۱۳۹۹، صص ۱_۲۲۰).
استاد باستانی پاریزی نیز جایی، ضمن نقل عباراتی مغشوش از سیدحسن تقیزاده، مینویسند:
"ببخشید که جملات کمی زیروبالا دارد؛ انشای تقیزاده است. تقیزاده به فرنگی فکرمیکرد، به ترکی صحبتمیکرد و به فارسی مقاله مینوشت. بنابراین ممکن است بعضی جملات یکدست نباشد. ولی ازجهتِ اندیشه درحدّ کمال است" (شمعی در طوفان، نشر علم، چ دوم، ۱۳۸۳، ص ۴۱۰).
به نمونهای از آثارِ شاهزاده ظلالسلطان فرزند ناصرالدینشاه که اصالتاً ترکزبان بوده، بنگرید:
"جمیعِ علمای اصفهان [...] از من ملاقاتکردند".
او ازقضا خودش درادامه اشارهمیکند که "حاجی آبادهای" [...] "زبان ترکی را نمیدانم از کجا تحصیلکردهبود که در کمال فصاحت و لهجهی خوب با من گفتگومیکرد" (خاطرات ظلالسلطان [سرگذشت مسعودی]، مسعودمیرزا ظلالسلطان، به اهتمام حسین خدیو جم، انتشارات اساطیر، ۱۳۶۸، ج اول، ص ۱۹۸).
و این هم نمونهای که در آن ابوالحسنخانِ ایلچیِ مشهور، دقیقاً همچون فروغ "به کسی عاشق شدن" را بهجای "عاشقِ کسی شدن"، بهکاربرده: "میگفت ایلچی به شما عاشق شدهاست" ( حیرتنامه [سفرنامهی ابوالحسنخان ایلچی به لندن]، به کوشش حسن مرسلوند، موسسهی خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۶۴، ص ۲۱۱).
و نکتهی آخر آنکه چندی پیش فایل یا پوشهای شنیداری از هما ناطقِ آذریزبان میشنیدم. ایشان در گفتگو با مسعود بهنود، ازجمله میگوید: "الآن من به شما یک مثالی میزنم ...".
@azgozashtevaaknoon
آقای دکتر محسن احمدوندی یادداشتی دربارهی سطرِ "پسرانی که به من عاشق بودندِ"، فروغ نوشتهاند. ایشان با ذکرِ شواهدِ متعدد، آوردهاند: فروغ اینجا متاثر از زبانِ روز، حرفِ "به" را (که کارکردی فکّ اضافهای دارد)، بهکاربرده: پسرانی که عاشقِ من بودند.
و درست میگویند. فروغ اینجاها، به تعبیرِ نیما، دارد از طبیعتِ زبانِ امروز تبعیتمیکند. و میدانیم که فروغ از بهکارگیری زبانِ "پاستوریزه" و پیراسته، پرهیزداشت.
استاد شمیسا نیز در "نگاهی به فروغ" به اینگونه کاربردهای زبانی در شعر فروغ اشارهمیکنند. ایشان ازقضا، البته بیآنکه مطلب را تحلیل و توصیفکنند، به همین نمونه در شعرِ فروغ نیز اشارهکردند. و نیز این سطر از شعر فروغ که در آن "را" "در" معنیمیدهد:
آیا دوباره باغچهها را بنفشه خواهمکاشت؟
(انتشارات مروارید، ۱۳۷۲، ص ۲۵۹).
پژوهشگران بهدرستی معتقدند بخشی از اینگونه کاربردها به مسالهی ترجمهی عبارات و تعابیر از دیگر زبانها و گویشها یا همان مشکلاتِ دوزبانگی و چندزبانگی بازمیگردد. مثلاً بعضی از ایرانیانِ بهفرنگرفته، چنین میگویند: "این فیلمها را روی تلویزیون دیدم" (زبان و مهاجرت، دکتر یحیی مدرسی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۹۳، ص ۲۵۱).
استاد سمیعیِ گیلانی نیز در بخشی از کتاب "نگارش و ویرایش" با عنوانِ "کاربردِ حرف اضافهی نامناسب و حذفِ حرفِ اضافه"، به برخی از چنین نادرستیها که متأثر از نحوِ زبانِ ترکی است، اشارهکردهاند: "ادیانِ باطل به قوای طبیعت، الوهیّت قائلمیشوند" (سمت، چ نوزدهم، ۱۳۹۹، صص ۱_۲۲۰).
استاد باستانی پاریزی نیز جایی، ضمن نقل عباراتی مغشوش از سیدحسن تقیزاده، مینویسند:
"ببخشید که جملات کمی زیروبالا دارد؛ انشای تقیزاده است. تقیزاده به فرنگی فکرمیکرد، به ترکی صحبتمیکرد و به فارسی مقاله مینوشت. بنابراین ممکن است بعضی جملات یکدست نباشد. ولی ازجهتِ اندیشه درحدّ کمال است" (شمعی در طوفان، نشر علم، چ دوم، ۱۳۸۳، ص ۴۱۰).
به نمونهای از آثارِ شاهزاده ظلالسلطان فرزند ناصرالدینشاه که اصالتاً ترکزبان بوده، بنگرید:
"جمیعِ علمای اصفهان [...] از من ملاقاتکردند".
او ازقضا خودش درادامه اشارهمیکند که "حاجی آبادهای" [...] "زبان ترکی را نمیدانم از کجا تحصیلکردهبود که در کمال فصاحت و لهجهی خوب با من گفتگومیکرد" (خاطرات ظلالسلطان [سرگذشت مسعودی]، مسعودمیرزا ظلالسلطان، به اهتمام حسین خدیو جم، انتشارات اساطیر، ۱۳۶۸، ج اول، ص ۱۹۸).
و این هم نمونهای که در آن ابوالحسنخانِ ایلچیِ مشهور، دقیقاً همچون فروغ "به کسی عاشق شدن" را بهجای "عاشقِ کسی شدن"، بهکاربرده: "میگفت ایلچی به شما عاشق شدهاست" ( حیرتنامه [سفرنامهی ابوالحسنخان ایلچی به لندن]، به کوشش حسن مرسلوند، موسسهی خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۶۴، ص ۲۱۱).
و نکتهی آخر آنکه چندی پیش فایل یا پوشهای شنیداری از هما ناطقِ آذریزبان میشنیدم. ایشان در گفتگو با مسعود بهنود، ازجمله میگوید: "الآن من به شما یک مثالی میزنم ...".
@azgozashtevaaknoon
"کاریکلماتور و مخاطباناش"
کاریکلماتور قالبِ مهجور و کممخاطبی است. بسیاری از اهالیِ ادب ناماش را هم حتی نشنیدهاند. بههمیننسبت کم اند کسانی که فوت و فنهای این فرم و ظرافتهایش را بشناسند. حتی استادانِ سرشناسِ ادبیات را میشناسم که کاریکلماتورنشناس اند! و درست گفتهاند که "کاریکلماتور خیابانِ خلوتی است". ازهمینرو کاریکلماتورپردازان باید صبوری پیشهکنند و به مخاطبانِ معدود قناعتکنند.
امروز اما اتفاقی خوشحالامکرد. به سلمانی که رفتم استاد سلمانی از من خواست عبارتی پیشنهادکنم تا تابلوکند. عبارتی از خودم که با شغلاش تناسبداشت پیشنهاددادم: زندگیِ آرایشگر به مویی بند است! و گفتم این یک کاریکلماتور است. بیآنکه چنین عنوانی به گوشاش خوردهباشد، گفت برخی از عبارات خیلی زیبا اند؛ بعد این نمونه را شاهدآورد:
بیچاره فرهاد که نانوا هم جوشِ شیرین میزند!
شگفتزده و درعینحال خوشحال شدم. این عبارت از کاریکلماتورهای مهدیِ فرجاللهی است. و اصلاش هم اینگونه:
نانوا هم جوشِ شیرین میزند، بیچاره فرهاد!
فرجاللهی از انگشتشمار کسانی است که پساز شاپور، میتوان ناماش را در این عرصه، برزبانآورد.
@azgozashtevaaknoon
کاریکلماتور قالبِ مهجور و کممخاطبی است. بسیاری از اهالیِ ادب ناماش را هم حتی نشنیدهاند. بههمیننسبت کم اند کسانی که فوت و فنهای این فرم و ظرافتهایش را بشناسند. حتی استادانِ سرشناسِ ادبیات را میشناسم که کاریکلماتورنشناس اند! و درست گفتهاند که "کاریکلماتور خیابانِ خلوتی است". ازهمینرو کاریکلماتورپردازان باید صبوری پیشهکنند و به مخاطبانِ معدود قناعتکنند.
امروز اما اتفاقی خوشحالامکرد. به سلمانی که رفتم استاد سلمانی از من خواست عبارتی پیشنهادکنم تا تابلوکند. عبارتی از خودم که با شغلاش تناسبداشت پیشنهاددادم: زندگیِ آرایشگر به مویی بند است! و گفتم این یک کاریکلماتور است. بیآنکه چنین عنوانی به گوشاش خوردهباشد، گفت برخی از عبارات خیلی زیبا اند؛ بعد این نمونه را شاهدآورد:
بیچاره فرهاد که نانوا هم جوشِ شیرین میزند!
شگفتزده و درعینحال خوشحال شدم. این عبارت از کاریکلماتورهای مهدیِ فرجاللهی است. و اصلاش هم اینگونه:
نانوا هم جوشِ شیرین میزند، بیچاره فرهاد!
فرجاللهی از انگشتشمار کسانی است که پساز شاپور، میتوان ناماش را در این عرصه، برزبانآورد.
@azgozashtevaaknoon