گویا "لعب" اشتباه تایپی است و "لعل" درست است.
همین غزل کهنگرایانه که نگارگرِ جوان درحدودِ بیستسالگی آن را سروده، نشانمیدهد که او تاچهمایه در سنتها و راز و رمزهای فرهنگِ سرزمینِ خود، غوطه خورده بودهاست.
ضمناً خوب است که بدانیم سال ۱۳۲۸ تنها دهسال از روزگاری میگذشت که نیما قدم در راهِ تازه نهادهبود.
@azgozashtevaaknoon
همین غزل کهنگرایانه که نگارگرِ جوان درحدودِ بیستسالگی آن را سروده، نشانمیدهد که او تاچهمایه در سنتها و راز و رمزهای فرهنگِ سرزمینِ خود، غوطه خورده بودهاست.
ضمناً خوب است که بدانیم سال ۱۳۲۸ تنها دهسال از روزگاری میگذشت که نیما قدم در راهِ تازه نهادهبود.
@azgozashtevaaknoon
Audio
Music Editor
نمونههایی از کاریکلماتورهای من
@azgozashtevaaknoon
@azgozashtevaaknoon
به روز واقعه تابوتِ ما ز سرو کنید
که میرویم به داغِ بلندبالایی (حافظ)
باغبان! چو من زینجا بگذرم حرامت باد
گر به جای من سروی غیرِ دوست بنشانی!
(حافظ)
توضیحِ تصویر:
نقشِ سرو، این درختِ همیشهسبز، بر سنگِ مزاری در شیراز. آن پرندهی بر سرو نشسته نیز قاعدتاً باید قمری باشد، گرچه اینجا به کلاغ شباهتیافته.
در برخی از گورستانها، ازجمله بر سنگقبرهای گورستانِ تاریخیِ "سفیدچاهِ" بهشهر نیز، نقش سرو دیدهمیشود. همچنین تصویرِ سرو را بر ترمهای که روی پیکرِ درگذشتگان میکشند نیز میتواندید.
@azgozashtevaaknoon
که میرویم به داغِ بلندبالایی (حافظ)
باغبان! چو من زینجا بگذرم حرامت باد
گر به جای من سروی غیرِ دوست بنشانی!
(حافظ)
توضیحِ تصویر:
نقشِ سرو، این درختِ همیشهسبز، بر سنگِ مزاری در شیراز. آن پرندهی بر سرو نشسته نیز قاعدتاً باید قمری باشد، گرچه اینجا به کلاغ شباهتیافته.
در برخی از گورستانها، ازجمله بر سنگقبرهای گورستانِ تاریخیِ "سفیدچاهِ" بهشهر نیز، نقش سرو دیدهمیشود. همچنین تصویرِ سرو را بر ترمهای که روی پیکرِ درگذشتگان میکشند نیز میتواندید.
@azgozashtevaaknoon
"نَبَردهحبیب"
در قصیدهای از منوچهری با مطلعِ "نوروز روزِ خرّمیِ بیعدد بوَد ..."، در وصفِ آفتابِ بهاری بیتی آمده که در آن ترکیبِ "نبردهحییب" بهکاررفته:
خورشید چون نبردهحبیبی که با حبیب
گاهیش وصل و صلح و گهی جنگ و صد بوَد*
شاید در نگاهِ نخست گمانکنیم اینجا مراد از "نبردهحبیب" عاشقِ دلیر و جنگجو، و مقصود از حبیب نیز محبوب یا معشوق است؛ اما مساله کاملاً برعکس است. مراد از "نبردهحبیب"** معشوق مذّکر و اینجا سپاهی و جنگجویی است که در تاریخِ ادبیات و شعرِ فارسی شناختهاست. همان "شاهد" و "ساده" یا محبوبهایی که انوری در اشاره به آنان و ترجیحشان بر زنان و کنیزکان چنین سروده:
شیوهی اهلِ زمانه پیشکن بگزین غلام
در حضر بیبی و خاتون، در سفر اسفندیار!
برای اطلاعِ بیشتر باید به فصلی از "صورِ خیالِ" استاد شفیعی کدکنی مراجعهکرد؛ استاد آنجا بهتفصیل به این مسالهی تاریخی و مولفهی فرهنگی پرداختهاند. اینگونه معشوقهای سهلالوصول و دردسترس، بهویژه در دورههای آغازین ادبِ فارسی که مصادفبوده با حضورِ غلامانِ ترکتبار یا رومی و بلغاری در دربارهای ایرانی، حضوری پررنگ داشتند.
* صدّ: در عربی یعنی اعراض و رویگردانی یا بازداشتنِ کسی، از کسی یا چیزی.
** بسنجید با "نبردهسوار" در شاهنامه.
@azgozashtevaaknoon
در قصیدهای از منوچهری با مطلعِ "نوروز روزِ خرّمیِ بیعدد بوَد ..."، در وصفِ آفتابِ بهاری بیتی آمده که در آن ترکیبِ "نبردهحییب" بهکاررفته:
خورشید چون نبردهحبیبی که با حبیب
گاهیش وصل و صلح و گهی جنگ و صد بوَد*
شاید در نگاهِ نخست گمانکنیم اینجا مراد از "نبردهحبیب" عاشقِ دلیر و جنگجو، و مقصود از حبیب نیز محبوب یا معشوق است؛ اما مساله کاملاً برعکس است. مراد از "نبردهحبیب"** معشوق مذّکر و اینجا سپاهی و جنگجویی است که در تاریخِ ادبیات و شعرِ فارسی شناختهاست. همان "شاهد" و "ساده" یا محبوبهایی که انوری در اشاره به آنان و ترجیحشان بر زنان و کنیزکان چنین سروده:
شیوهی اهلِ زمانه پیشکن بگزین غلام
در حضر بیبی و خاتون، در سفر اسفندیار!
برای اطلاعِ بیشتر باید به فصلی از "صورِ خیالِ" استاد شفیعی کدکنی مراجعهکرد؛ استاد آنجا بهتفصیل به این مسالهی تاریخی و مولفهی فرهنگی پرداختهاند. اینگونه معشوقهای سهلالوصول و دردسترس، بهویژه در دورههای آغازین ادبِ فارسی که مصادفبوده با حضورِ غلامانِ ترکتبار یا رومی و بلغاری در دربارهای ایرانی، حضوری پررنگ داشتند.
* صدّ: در عربی یعنی اعراض و رویگردانی یا بازداشتنِ کسی، از کسی یا چیزی.
** بسنجید با "نبردهسوار" در شاهنامه.
@azgozashtevaaknoon
"پیشینهی گونهای از سختکُشی در غرب"
دربارهی انواعِ شکنجهها و سختکشیها چندین اثر به زبانِ فارسی موجود است. وصفِ یکی از گونههای سختکشی که گاه، بهویژه در آثارِ صفویه به اینسو دیدهام آن را از ابداعاتِ ما ایرانیان دانستهاند، در "حیاتِ مردانِ نامیِ" پلوتارک نیز آمده. در این کتاب، ذیلِ گزارشِ "زندگانیِ اسکندرِ کبیر" (بخشِ کشتهشدنِ داریوش) آمده:
"مقارنِ همین اوقات اسکندر سررسید. وی از این پیشآمدِ ناگوار بسیار غمگین شد. آنگاه ردای سلطنت را از دوشِ خویش برداشت و جسدِ بیجانِ داریوش را پوشاند. سپس چون به بِسوس دستیافت پاهایش را به دو درختِ بلند و قوی که به یکدیگر نزدیکنمودهبودند، محکم بست. آنگاه درختها را رهاکرد تا به وضعِ طبیعی درآیند. شدتِ حرکتِ درختها طوری بود که آن مرد را از وسط شقّهکرد"
(ترجمهی رضا مشایخی، انتشارات علمی و فرهنگی، چ سوم، ۱۳۶۹، ج ۳، ص ۴۶۵).
@azgozashtevaaknoon
دربارهی انواعِ شکنجهها و سختکشیها چندین اثر به زبانِ فارسی موجود است. وصفِ یکی از گونههای سختکشی که گاه، بهویژه در آثارِ صفویه به اینسو دیدهام آن را از ابداعاتِ ما ایرانیان دانستهاند، در "حیاتِ مردانِ نامیِ" پلوتارک نیز آمده. در این کتاب، ذیلِ گزارشِ "زندگانیِ اسکندرِ کبیر" (بخشِ کشتهشدنِ داریوش) آمده:
"مقارنِ همین اوقات اسکندر سررسید. وی از این پیشآمدِ ناگوار بسیار غمگین شد. آنگاه ردای سلطنت را از دوشِ خویش برداشت و جسدِ بیجانِ داریوش را پوشاند. سپس چون به بِسوس دستیافت پاهایش را به دو درختِ بلند و قوی که به یکدیگر نزدیکنمودهبودند، محکم بست. آنگاه درختها را رهاکرد تا به وضعِ طبیعی درآیند. شدتِ حرکتِ درختها طوری بود که آن مرد را از وسط شقّهکرد"
(ترجمهی رضا مشایخی، انتشارات علمی و فرهنگی، چ سوم، ۱۳۶۹، ج ۳، ص ۴۶۵).
@azgozashtevaaknoon
"غزلی غیرصائبانه در دیوان صائب"
در یکیدو منتخبِ دیوانِ صائب، غزلی نظرم را جلبکرد. با سبک و سیاقِ غزلِ او چندان همخوان نبود. دوباره و به دیدهی تردید خواندماش. برای اطمینان بیشتر به تصحیحِ استاد قهرمان مراجعهکردم؛ با ابیاتی بیشتر آنجا نیز آمدهبود.
گاه ضمنِ خواندنِ شعرِ یک شاعر، رنگ و صدای آثارِ دیگران در آن دیده و شنیده میشود. مثلاً برخی نمونهها از خاقانی سناییوار است؛ یا برخی از غزلها یا ابیاتِ حافظ سخت سعدیانه است؛ همچنین برخی ابیاتِ پندواندرزیِ سعدی در بوستان، بسیار شاهنامهوار است و نظائرِ این. در شعرِ امروز نیز چنین مواردی یافتمیشود. اینها را احتمالاً باید یادگارانِ دورانِ آغازینِ کارِ شاعران دانست؛ زمانی که شاعران، هنگامِ سرایش، خودآگاه یا ناخودآگاه از شاعرانِ پیشازخود تاثیرمیپذیرند. شاید هم شیفتگیِ گهگاهیِ یک شاعر در هر دورهای از زندگیاش، موجبِ تقلید یا تتبّعِ او از شیوهی شاعرانِ محبوبش شود.
صائب ازمنظر ارجاع و استناد به اشعارِ دیگران، شاید شاعرِ منحصربهفردی باشد. در دیوان او جز نامِ شاعران بزرگ بهویژه حافظ و مولانا، به نامِ دهها شاعرِ طراز سوم و چهارم که اغلبِ مخاطبان، نامشان را حتی نشنیدهاند، اشارهشدهاست. ازاینمنظر شاید بتوان او را قدرشناسترین شاعرِ زبانِ فارسی نیز دانست.
حدسمیزنم اینجا نیز او به استقبالِ غزلی از شاعرانِ همروزگارِ خود، رفتهبودهباشد. بههرحال به گمانام غزلی که درادامه خواهدآمد، بیشازآنکه ما را به یادِ شعرِ صائب بیندازد، شعرِ شاعرانی روانگو و عوامانهسرا را تداعیمیکند؛ کسانی همچون وحشیِ بافقی، قصاب کاشانی و دیگران. حتی گمانمیکنم جز یکیدو بیتِ آن، به آثارِ "وقوعی"گونهی غزلسرایانِ میانمایهی دهههای سی و چهل به اینسو نیز بیشباهتی نباشد:
شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شدهای
چشمِ بد دور که سرحلقهی رندان شدهای!
هرچه در خاطرِ عاشق گذرد، میدانی
خوش ادایاب و ادافهم و ادادان شدهای!
تو که هرگز سخنِ اهلِ سخن نشنیدی
چون سخنساز و سخنفهم و سخندان شدهای؟
تو که از خانه رهِ کوچه نمیدانستی
چون چنین راهزن و رهبر و رهدان شدهای؟
تو که از شرم در آیینه ندیدی هرگز
به اشاراتِ که اینطور شفادان شدهای؟!
تا پریروز شکرخند نمیدانستی
این زمان صاحبِ چندان شکرستان شدهای
بر نهالِ تو صبا دوش به جان میلرزید
این زمان بارور از میوهی الوان شدهای
پیشازاین بود نگاهِ تو به یک دل محتاج
این زمان دلزده زین جنس فراوان شدهای
بود آوازِ تو چون خندهی گل پردهنشین
چه ز عشّاق شنیدی که نواخوان شدهای؟
یوسف از قافلهی حسن تو غارتزدهای است
به دعای که چنین صاحبِ سامان شدهای؟
جای قد، سرو خجالتکشد از روی بهار
تا تو چون آب در این باغ خرامان شدهای
دل و جان خواه ز عشاق که با آن رخ و زلف
لایقِ صد دل و شایستهی صد جان شدهای
میتوان مرد برای تو به امّیدِ حیات
که ز خط خضر و ز لب عیسیِ دوران شدهای
از ادای سخن و از نگهِ عذرآمیز
میتوانیافت که از جور پشیمان شدهای
چون فدای تو نسازد دلودین را صائب؟
که همانطور که میخواست، بدانسان شدهای
همانگونه که میبینید از ترفندها و هنرسازههای صائبانه اینجا چندان اثری نیست. جای "معنیِ بیگانه" و مضمونپردازیهای سبکهندیانه در غزل خالی است. آرایهی محبوبِ صائب، اسلوبِ معادله (تمثیل)، در غزل دیدهنمیشود. نیز ابرآرایهی شعرِ او که میدانیم ایهام و ایهام تناسب است، جز در بیتی که در آن "اشارات" و "شفا" آمده و نیز "پرده" در بیتی دیگر، در غزل غائب است. در نگاهی کلی، این غزل بیشتر زبانورزانه و شوخچشمانه است تا بدیعمحور و آراسته به آرایههای لفظی و معنوی که میدانیم شیوهی مختارِ صائب در شاعری بودهاست.
نکتهی دیگر آنکه صائب خود در همین "زمین" یعنی وزن و قافیه، غزلی دیگر، و البته اندکی صائبانهتر نیز دارد با این مطلع:
طعمهی مور شوی، گرچه سلیمان شدهای
زال میگردی، اگر رستمِ دستان شدهای
(دیوان صائب تبریزی، به کوشش استاد محمد قهرمان، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۰، ج ۶، ص ۳۳۱۶).
@azgozashtevaaknoon
در یکیدو منتخبِ دیوانِ صائب، غزلی نظرم را جلبکرد. با سبک و سیاقِ غزلِ او چندان همخوان نبود. دوباره و به دیدهی تردید خواندماش. برای اطمینان بیشتر به تصحیحِ استاد قهرمان مراجعهکردم؛ با ابیاتی بیشتر آنجا نیز آمدهبود.
گاه ضمنِ خواندنِ شعرِ یک شاعر، رنگ و صدای آثارِ دیگران در آن دیده و شنیده میشود. مثلاً برخی نمونهها از خاقانی سناییوار است؛ یا برخی از غزلها یا ابیاتِ حافظ سخت سعدیانه است؛ همچنین برخی ابیاتِ پندواندرزیِ سعدی در بوستان، بسیار شاهنامهوار است و نظائرِ این. در شعرِ امروز نیز چنین مواردی یافتمیشود. اینها را احتمالاً باید یادگارانِ دورانِ آغازینِ کارِ شاعران دانست؛ زمانی که شاعران، هنگامِ سرایش، خودآگاه یا ناخودآگاه از شاعرانِ پیشازخود تاثیرمیپذیرند. شاید هم شیفتگیِ گهگاهیِ یک شاعر در هر دورهای از زندگیاش، موجبِ تقلید یا تتبّعِ او از شیوهی شاعرانِ محبوبش شود.
صائب ازمنظر ارجاع و استناد به اشعارِ دیگران، شاید شاعرِ منحصربهفردی باشد. در دیوان او جز نامِ شاعران بزرگ بهویژه حافظ و مولانا، به نامِ دهها شاعرِ طراز سوم و چهارم که اغلبِ مخاطبان، نامشان را حتی نشنیدهاند، اشارهشدهاست. ازاینمنظر شاید بتوان او را قدرشناسترین شاعرِ زبانِ فارسی نیز دانست.
حدسمیزنم اینجا نیز او به استقبالِ غزلی از شاعرانِ همروزگارِ خود، رفتهبودهباشد. بههرحال به گمانام غزلی که درادامه خواهدآمد، بیشازآنکه ما را به یادِ شعرِ صائب بیندازد، شعرِ شاعرانی روانگو و عوامانهسرا را تداعیمیکند؛ کسانی همچون وحشیِ بافقی، قصاب کاشانی و دیگران. حتی گمانمیکنم جز یکیدو بیتِ آن، به آثارِ "وقوعی"گونهی غزلسرایانِ میانمایهی دهههای سی و چهل به اینسو نیز بیشباهتی نباشد:
شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شدهای
چشمِ بد دور که سرحلقهی رندان شدهای!
هرچه در خاطرِ عاشق گذرد، میدانی
خوش ادایاب و ادافهم و ادادان شدهای!
تو که هرگز سخنِ اهلِ سخن نشنیدی
چون سخنساز و سخنفهم و سخندان شدهای؟
تو که از خانه رهِ کوچه نمیدانستی
چون چنین راهزن و رهبر و رهدان شدهای؟
تو که از شرم در آیینه ندیدی هرگز
به اشاراتِ که اینطور شفادان شدهای؟!
تا پریروز شکرخند نمیدانستی
این زمان صاحبِ چندان شکرستان شدهای
بر نهالِ تو صبا دوش به جان میلرزید
این زمان بارور از میوهی الوان شدهای
پیشازاین بود نگاهِ تو به یک دل محتاج
این زمان دلزده زین جنس فراوان شدهای
بود آوازِ تو چون خندهی گل پردهنشین
چه ز عشّاق شنیدی که نواخوان شدهای؟
یوسف از قافلهی حسن تو غارتزدهای است
به دعای که چنین صاحبِ سامان شدهای؟
جای قد، سرو خجالتکشد از روی بهار
تا تو چون آب در این باغ خرامان شدهای
دل و جان خواه ز عشاق که با آن رخ و زلف
لایقِ صد دل و شایستهی صد جان شدهای
میتوان مرد برای تو به امّیدِ حیات
که ز خط خضر و ز لب عیسیِ دوران شدهای
از ادای سخن و از نگهِ عذرآمیز
میتوانیافت که از جور پشیمان شدهای
چون فدای تو نسازد دلودین را صائب؟
که همانطور که میخواست، بدانسان شدهای
همانگونه که میبینید از ترفندها و هنرسازههای صائبانه اینجا چندان اثری نیست. جای "معنیِ بیگانه" و مضمونپردازیهای سبکهندیانه در غزل خالی است. آرایهی محبوبِ صائب، اسلوبِ معادله (تمثیل)، در غزل دیدهنمیشود. نیز ابرآرایهی شعرِ او که میدانیم ایهام و ایهام تناسب است، جز در بیتی که در آن "اشارات" و "شفا" آمده و نیز "پرده" در بیتی دیگر، در غزل غائب است. در نگاهی کلی، این غزل بیشتر زبانورزانه و شوخچشمانه است تا بدیعمحور و آراسته به آرایههای لفظی و معنوی که میدانیم شیوهی مختارِ صائب در شاعری بودهاست.
نکتهی دیگر آنکه صائب خود در همین "زمین" یعنی وزن و قافیه، غزلی دیگر، و البته اندکی صائبانهتر نیز دارد با این مطلع:
طعمهی مور شوی، گرچه سلیمان شدهای
زال میگردی، اگر رستمِ دستان شدهای
(دیوان صائب تبریزی، به کوشش استاد محمد قهرمان، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۰، ج ۶، ص ۳۳۱۶).
@azgozashtevaaknoon
Forwarded from اندیشکده مهرگان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«مونالیزای غزل، دریچهای به شعر حافظ»:
شعرِ حافظ، نقطهی تکاملِ غزلِ فارسی و از نمایندگانِ برجستهی ادبِ کلاسیک ایران است. دیوانِ خواجه، دستهگلی از شکوفههای رنگارنگِ ادبِ فارسی و نوشدارویی درخورِ همهی ذوقها و سلیقهها است. خصیصهی منشوریِ شعرِ حافظ، امکانِ همذاتپنداری با گنجینهی رازآمیزش را برای همگان فراهمآورده. این مجموعهی ارجمند، آیینهی تمامنمای ناخودآگاهِ ما ایرانیان است؛ و ازهمینرو گفتهاند "حافظشناسی یعنی خودشناسی".
"حافظشناسی یعنی خودشناسی".
در این فصل از دورههای "مونالیزای غزل: دریچهای به شعرِ حافظ"، جز خوانشِ درستِ شعر خواجه، بر دیگر سطوحِ واژهشناختی و زیباشناختیِ شعرِ خواجه نیز تکیه خواهدشد.
@mehrgan_academy
@mehrgan_academy
این دورهها به صورت حضوری و مجازی برگزار میشود.
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره دوره و ثبتنام با ما در ارتباط باشید.
@mehrganac 09113531401
شعرِ حافظ، نقطهی تکاملِ غزلِ فارسی و از نمایندگانِ برجستهی ادبِ کلاسیک ایران است. دیوانِ خواجه، دستهگلی از شکوفههای رنگارنگِ ادبِ فارسی و نوشدارویی درخورِ همهی ذوقها و سلیقهها است. خصیصهی منشوریِ شعرِ حافظ، امکانِ همذاتپنداری با گنجینهی رازآمیزش را برای همگان فراهمآورده. این مجموعهی ارجمند، آیینهی تمامنمای ناخودآگاهِ ما ایرانیان است؛ و ازهمینرو گفتهاند "حافظشناسی یعنی خودشناسی".
"حافظشناسی یعنی خودشناسی".
در این فصل از دورههای "مونالیزای غزل: دریچهای به شعرِ حافظ"، جز خوانشِ درستِ شعر خواجه، بر دیگر سطوحِ واژهشناختی و زیباشناختیِ شعرِ خواجه نیز تکیه خواهدشد.
@mehrgan_academy
@mehrgan_academy
این دورهها به صورت حضوری و مجازی برگزار میشود.
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره دوره و ثبتنام با ما در ارتباط باشید.
@mehrganac 09113531401
دربارهی "قدسیان بر عرش دستافشان کنند"
در این بیتِ حافظ:
یارِ ما چون سازد آغازِ سماع
قدسیان بر عرش دستافشان کنند
روشن است که شاعر بر تاثیرگذاریِ رقص و سماعِ یارِ خود بر عرشنشینان تاکیدکرده. از این منظر، این بیت سنجیدنی است با بیتی دیگر از دیواناش:
در آسمان نه عجب گر به گفتهی حافظ
سرودِ زهره بهرقصآورد مسیحا را
و نکتهی بیتِ اخیر در آن است که جایگاهِ زهره در فلکِ دوم است اما مسیحا همخانه با خورشید است و در فلکِ چهارم جایدارد. جز این، باید توجهداشت مسیح، که به رقص و سماع درمیآید، خود نمادِ تجرّد و روحانیّت است.
اما نکتهی دیگر بیتِ نخست:
قدسیان یا همان فرشتگان و ملکوتیان، جز آنکه "عشق ندانند" ویژگیهای دیگری نیز دارند؛ از آن جمله است، پرهیز از دستافشانی و رقص و سماع و نیز هزل و بازی. در قرآن برای فرشتگان صفاتی برشمردهشده: "برخیشان دائم در سجود اند و برخی نیز دائم در رکوع" (صافّات، ۱۶۴).
جایی دیگر نیز آمده: "آنها پیوسته سرگرمِ تسبیح و تقدیسِ خداوند اند" (شوری، ۵).
در متونِ کهن نیز گاه به این نکته اشارهشده:
"چون گُلِ فضلِ ایشان برافشانند، ملائک که از هزل و بازی دور اند، دررقصآیند" (تاریخالوزراء، نجمالدین ابوالرّجاء قمی، به کوشش محمدتقی دانشپژوه، موسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۳، ص، ص ۲۱۰).
بااینمقدمات، گویا در بیت، "حتی"یی در تقدیر است: حتی قدسیان نیز در عرش ...
@azgozashtevaaknoon
در این بیتِ حافظ:
یارِ ما چون سازد آغازِ سماع
قدسیان بر عرش دستافشان کنند
روشن است که شاعر بر تاثیرگذاریِ رقص و سماعِ یارِ خود بر عرشنشینان تاکیدکرده. از این منظر، این بیت سنجیدنی است با بیتی دیگر از دیواناش:
در آسمان نه عجب گر به گفتهی حافظ
سرودِ زهره بهرقصآورد مسیحا را
و نکتهی بیتِ اخیر در آن است که جایگاهِ زهره در فلکِ دوم است اما مسیحا همخانه با خورشید است و در فلکِ چهارم جایدارد. جز این، باید توجهداشت مسیح، که به رقص و سماع درمیآید، خود نمادِ تجرّد و روحانیّت است.
اما نکتهی دیگر بیتِ نخست:
قدسیان یا همان فرشتگان و ملکوتیان، جز آنکه "عشق ندانند" ویژگیهای دیگری نیز دارند؛ از آن جمله است، پرهیز از دستافشانی و رقص و سماع و نیز هزل و بازی. در قرآن برای فرشتگان صفاتی برشمردهشده: "برخیشان دائم در سجود اند و برخی نیز دائم در رکوع" (صافّات، ۱۶۴).
جایی دیگر نیز آمده: "آنها پیوسته سرگرمِ تسبیح و تقدیسِ خداوند اند" (شوری، ۵).
در متونِ کهن نیز گاه به این نکته اشارهشده:
"چون گُلِ فضلِ ایشان برافشانند، ملائک که از هزل و بازی دور اند، دررقصآیند" (تاریخالوزراء، نجمالدین ابوالرّجاء قمی، به کوشش محمدتقی دانشپژوه، موسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۳، ص، ص ۲۱۰).
بااینمقدمات، گویا در بیت، "حتی"یی در تقدیر است: حتی قدسیان نیز در عرش ...
@azgozashtevaaknoon
Forwarded from مجلهٔ فرهنگی-هنری هفترنگ
عکسی از ملک الشعرای بهار در حال دانه پاشیدن برای کبوترهایش...
ملک الشعرای بهار از ابتدای جوانی علاقه مفرطی به کبوتر داشت. این علاقه تا آخر عمر بهار باقی بود و او در موقع فراغت و تفریح، مقداری از وقت خود را به نوازش و رسیدگی به کبوتران می گذرانید. این عکس در سال هزارو سیصد و یک، از کبوترخانه ای که در انتهای حیاط خانه اش ساخته بود برداشته شده است. این خانه در تهران واقع شده و در سال هشتاد و دو، به عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
بیایید ای کبوترهای دلخواه!
بدن کافورگون، پاها چو شنگرف
بپرید از فراز بام و ناگاه
به گرد من فرود آیید چون برف
سحرگه سر کنید آرام آرام
نواهای لطیف آسمانی
سوی عشاق بفرستید پیغام
دمادم با زبان بیزبانی
نیاید از شما در هیچ حالی
وگر مانید بس بیآب و دانه
نه فریادی و نه قیلی و قالی
به جز دلکش سرود عاشقانه
فرود آیید ای یاران از آن بام
کف اندر کفزنان و رقص رقصان
نشینید از بر این سطح آرام
که اینجا نیست جز من هیچ انسان
بیایید ای رفیقان وفادار
من اینجا بهرتان افشانم ارزن
که دیدار شما بهر من زار
به است، از دیدن مردان برزن
@Haftrangmagazine
ملک الشعرای بهار از ابتدای جوانی علاقه مفرطی به کبوتر داشت. این علاقه تا آخر عمر بهار باقی بود و او در موقع فراغت و تفریح، مقداری از وقت خود را به نوازش و رسیدگی به کبوتران می گذرانید. این عکس در سال هزارو سیصد و یک، از کبوترخانه ای که در انتهای حیاط خانه اش ساخته بود برداشته شده است. این خانه در تهران واقع شده و در سال هشتاد و دو، به عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
بیایید ای کبوترهای دلخواه!
بدن کافورگون، پاها چو شنگرف
بپرید از فراز بام و ناگاه
به گرد من فرود آیید چون برف
سحرگه سر کنید آرام آرام
نواهای لطیف آسمانی
سوی عشاق بفرستید پیغام
دمادم با زبان بیزبانی
نیاید از شما در هیچ حالی
وگر مانید بس بیآب و دانه
نه فریادی و نه قیلی و قالی
به جز دلکش سرود عاشقانه
فرود آیید ای یاران از آن بام
کف اندر کفزنان و رقص رقصان
نشینید از بر این سطح آرام
که اینجا نیست جز من هیچ انسان
بیایید ای رفیقان وفادار
من اینجا بهرتان افشانم ارزن
که دیدار شما بهر من زار
به است، از دیدن مردان برزن
@Haftrangmagazine
مجلهٔ فرهنگی-هنری هفترنگ
عکسی از ملک الشعرای بهار در حال دانه پاشیدن برای کبوترهایش... ملک الشعرای بهار از ابتدای جوانی علاقه مفرطی به کبوتر داشت. این علاقه تا آخر عمر بهار باقی بود و او در موقع فراغت و تفریح، مقداری از وقت خود را به نوازش و رسیدگی به کبوتران می گذرانید. این عکس…
شاعران دربارهی کبوتر، قطعاتِ فراوانی سرودهاند. از شعرِ سدههای نخست بگیرید تا نمونههایی در آثارِ بهار و اخوان و شفیعیِ کدکنی. و این سهتن، در خانه کبوتر داشتند و از زیروبمِ عادات و رفتارِ این پرنده نیز بهخوبی آگاه بودند. از کهنترین و زیباترین و تصویریترین نمونهها، قطعهای کوتاه از آغاجیِ بخاری است. گویا شاعر در این شعر، به برفی که با دمه و در بادوبوران میبارد نظرداشته. و حقیقتاً که پیچوتاپِ پروازِ کبوتران هنگامِ دیدنِ پرندهی شکاری، به چنان لحظهای بسیار شبیه است. نکتهی دیگر آنکه آغاجی، دقیقاً کبوتران سپیدرنگ را در نظرداشته:
به هوا درنظر که لشکرِ برف
چون کند اندرو همی پرواز
راست همچون کبوترانِ سپید
راهگمکردگان ز هیبتِ باز
آنچه در تصویری که از ملکالشعراء بهار میبینید و نظرم را جلبکرده نیز، کبوترانِ یکدست سپید، کافورگون و همچون برف است. این خود نشانمیدهد که بهار کبوتربازی حرفهای بوده و مراقبِ جوجهکشی و رنگِ کبوترانِ خود. و این رنگِ کبوترهای بهار، نکتهای است که در شعرش نیز بازتابیافته و آن را به تجربهای شخصی و حسی بدلکرده. با این یادآوری که پاهای "شنگرفگون" و سرخرنگِ کبوترانِ سپیدرنگ است که درتقابلِ با رنگِ پرهاشان، "کنتراستی" پدیدمیآورد و بیشتر خودنمایی میکند:
بیایید ای کبوترهای دلخواه
بدن کافورگون پاها چو شنگرف
بپرّید از فراز بام و ناگاه
به گردِ من فرودآیید چون برف
@azgozashtevaaknoon
به هوا درنظر که لشکرِ برف
چون کند اندرو همی پرواز
راست همچون کبوترانِ سپید
راهگمکردگان ز هیبتِ باز
آنچه در تصویری که از ملکالشعراء بهار میبینید و نظرم را جلبکرده نیز، کبوترانِ یکدست سپید، کافورگون و همچون برف است. این خود نشانمیدهد که بهار کبوتربازی حرفهای بوده و مراقبِ جوجهکشی و رنگِ کبوترانِ خود. و این رنگِ کبوترهای بهار، نکتهای است که در شعرش نیز بازتابیافته و آن را به تجربهای شخصی و حسی بدلکرده. با این یادآوری که پاهای "شنگرفگون" و سرخرنگِ کبوترانِ سپیدرنگ است که درتقابلِ با رنگِ پرهاشان، "کنتراستی" پدیدمیآورد و بیشتر خودنمایی میکند:
بیایید ای کبوترهای دلخواه
بدن کافورگون پاها چو شنگرف
بپرّید از فراز بام و ناگاه
به گردِ من فرودآیید چون برف
@azgozashtevaaknoon
"فعلِ اسنادی، این دشمنِ ایجاز"
دهها نمونه از شعرِ امروز را میتوان نشانداد که در آنها فعلِ ربطی بیآنکه حضورش بایسته باشد، شعر را از حرکت و تپندگی و درنهایت ایجاز بیبهرهکرده. عجالتاً این چند نمونه را بهخاطردارم. شاملو جایی میگوید:
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پروازِ کبوتر ممنوع است
ببینید این "است" جداازآنکه ساختِ شعر را نثرگونه کرده، چهقدر از ایجاز و حتی حالتِ عتابیخطابیِ شعر کاسته. انگار که بهجای عبارتِ قاطع و زنهاردهندهی "پارککردن ممنوع!" بگوییم "پارککردن ممنوع است". در شعرِ شاملو نیز اگر سطر، اینگونه پایانمییافت: که پروازِ کبوتر ممنوع!، کلام به مراتب تحکّمآمیزتر و قاطعتر و موجزتر ازکاردرمیآمد.
نمونهی دیگر مرثیهی سپهری است دربارهی فروغ. این قطعهی تاثیرگذار چنین آغازمیشود:
بزرگ بود
و از اهالیِ امروز بود
آمدنِ این "بود" در سطرِ دوم، هیچ ضرورتی نحوی یا زیباشناختی نداشته. بهگمانام حذفِ به قرینهی لفظیِ "بود"، این سطر را شعرتر میکرد. با حضورِ "بود"، فقط زبانِ شعر اندکی نثرگونه شده و فشردگیاش را ازدستداده.
نمونهی دیگر شعرِ "احوالپرسیِ" قیصرِ امینپور است:
گفت: احوالت چهطور است؟
گفتماش: عالی است
مثلِ حالِ گل!
حالِ گل در چنگِ چنگیزِ مغول!
یادآوریمیکنم آمدنِ فعلِ اسنادی در چنین نمونههایی، هیچ ربطی به حضورِ طبیعتِ کلام و کلامِ طبیعی در شعرِ امروز ندارد.
@azgozashtevaaknoon
دهها نمونه از شعرِ امروز را میتوان نشانداد که در آنها فعلِ ربطی بیآنکه حضورش بایسته باشد، شعر را از حرکت و تپندگی و درنهایت ایجاز بیبهرهکرده. عجالتاً این چند نمونه را بهخاطردارم. شاملو جایی میگوید:
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پروازِ کبوتر ممنوع است
ببینید این "است" جداازآنکه ساختِ شعر را نثرگونه کرده، چهقدر از ایجاز و حتی حالتِ عتابیخطابیِ شعر کاسته. انگار که بهجای عبارتِ قاطع و زنهاردهندهی "پارککردن ممنوع!" بگوییم "پارککردن ممنوع است". در شعرِ شاملو نیز اگر سطر، اینگونه پایانمییافت: که پروازِ کبوتر ممنوع!، کلام به مراتب تحکّمآمیزتر و قاطعتر و موجزتر ازکاردرمیآمد.
نمونهی دیگر مرثیهی سپهری است دربارهی فروغ. این قطعهی تاثیرگذار چنین آغازمیشود:
بزرگ بود
و از اهالیِ امروز بود
آمدنِ این "بود" در سطرِ دوم، هیچ ضرورتی نحوی یا زیباشناختی نداشته. بهگمانام حذفِ به قرینهی لفظیِ "بود"، این سطر را شعرتر میکرد. با حضورِ "بود"، فقط زبانِ شعر اندکی نثرگونه شده و فشردگیاش را ازدستداده.
نمونهی دیگر شعرِ "احوالپرسیِ" قیصرِ امینپور است:
گفت: احوالت چهطور است؟
گفتماش: عالی است
مثلِ حالِ گل!
حالِ گل در چنگِ چنگیزِ مغول!
یادآوریمیکنم آمدنِ فعلِ اسنادی در چنین نمونههایی، هیچ ربطی به حضورِ طبیعتِ کلام و کلامِ طبیعی در شعرِ امروز ندارد.
@azgozashtevaaknoon
Forwarded from حرفهايى براى نگفتن
پارهای از شگردهای ساختاری کاریکلماتور (۲)
طی دهههای اخیر، سلطه و سیطرهی نام پرویز شاپور بر نوع ادبی "کاریکلماتور"، مانع بروز و برجستگی دیگر صاحبقلمان این عرصه شده است.
یکی از چهرههای خلاق این عرصه - که دریغا چندان شناخته نیست، دکتر احمدرضا بهرامپور عمران، ادیب و پژوهشگر پرمایهی روزگار ماست. مجموعه کاریکلماتورهای دکتر بهرامپور با عنوان "رفتننت برایم آمد نداشت" در سال ۱۳۹۶ به همت انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.
کاریکلماتورهای دکتر بهرامپور از غنای ادبی بسیار برخوردارند؛ گرانیگاه ساخت و صورت آنها "بازی هوشمندانه و طنازانه با کلمات" و نیز "تداعی آزاد معانی" است. در آثار ایشان، شکار آنات از طریق توجه به جوانب لفظی و معنایی کلمه، و طنین و تداعیهای آن، گاه به خلق "الماسریزههای معانی شگرف" ی میانجامد که درخشششان چشمِ درون را خیره میسازد. شما را به لذت خواندن نمونههایی نغز و ناب از رشحاتِ قلمِ هنرآفرین دکتر بهرامپور دعوت میکنم:
جانبرکفترین موجود دنیا حباب است.
فیل سراپا گوش است.
گربهی بدجنس، موش میدوانَد.
سیاسیترین شاعر صد سال اخیر عشقی بود.
سگِ گرگی حیوان نیمه باوفایی است.
آدم خام را به راحتی میتوان پخت.
چون کسی به من آقای فوق لیسانس نمیگفت دکتر شدم.
هرگاه همسرم جوش بیاورد من چای دم میکنم.
هرچه لگد به بختم زدم بیدار نشد.
عاج فکر میکند از دماغ فیل افتاده است.
روزی دو صدف به هم خوردند و تصادف شد.
آرزوی ابر بر باد میرود.
اختلاف زن نجیب با زن بدکاره فاحش است.
همه ما نان به نرخ روز میخوریم.
بستنی قیفی بوی نفت میدهد.
دهان درهها به روی رانندهای که خمیازه میکشد باز است.
محمدرضا روزبه
@Mohammadrezarouzbeh
طی دهههای اخیر، سلطه و سیطرهی نام پرویز شاپور بر نوع ادبی "کاریکلماتور"، مانع بروز و برجستگی دیگر صاحبقلمان این عرصه شده است.
یکی از چهرههای خلاق این عرصه - که دریغا چندان شناخته نیست، دکتر احمدرضا بهرامپور عمران، ادیب و پژوهشگر پرمایهی روزگار ماست. مجموعه کاریکلماتورهای دکتر بهرامپور با عنوان "رفتننت برایم آمد نداشت" در سال ۱۳۹۶ به همت انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.
کاریکلماتورهای دکتر بهرامپور از غنای ادبی بسیار برخوردارند؛ گرانیگاه ساخت و صورت آنها "بازی هوشمندانه و طنازانه با کلمات" و نیز "تداعی آزاد معانی" است. در آثار ایشان، شکار آنات از طریق توجه به جوانب لفظی و معنایی کلمه، و طنین و تداعیهای آن، گاه به خلق "الماسریزههای معانی شگرف" ی میانجامد که درخشششان چشمِ درون را خیره میسازد. شما را به لذت خواندن نمونههایی نغز و ناب از رشحاتِ قلمِ هنرآفرین دکتر بهرامپور دعوت میکنم:
جانبرکفترین موجود دنیا حباب است.
فیل سراپا گوش است.
گربهی بدجنس، موش میدوانَد.
سیاسیترین شاعر صد سال اخیر عشقی بود.
سگِ گرگی حیوان نیمه باوفایی است.
آدم خام را به راحتی میتوان پخت.
چون کسی به من آقای فوق لیسانس نمیگفت دکتر شدم.
هرگاه همسرم جوش بیاورد من چای دم میکنم.
هرچه لگد به بختم زدم بیدار نشد.
عاج فکر میکند از دماغ فیل افتاده است.
روزی دو صدف به هم خوردند و تصادف شد.
آرزوی ابر بر باد میرود.
اختلاف زن نجیب با زن بدکاره فاحش است.
همه ما نان به نرخ روز میخوریم.
بستنی قیفی بوی نفت میدهد.
دهان درهها به روی رانندهای که خمیازه میکشد باز است.
محمدرضا روزبه
@Mohammadrezarouzbeh
"رویایی، پژمانِ بختیاری، رضا قطبی و شاملو"*
"در سالِ ۱۳۴۷ یدالله رویایی که بهعنوانِ ذیحسابِ وزارتِ دارایی مأمور در قسمتِ امورِ مالی و حسابداریِ تلویزیون شدهبود از من گلهکرد که چرا در برنامههایم از او دعوتنکردهام. من هم مأخوذبهحیاشدم و او را در یکی از برنامهها جادادم. آمد و گفتوگوییکردیم و شعرهایی از دفترهای "دلتنگیها" و "دریاییها"ی خود را خواند.
درپیِ این برنامه بود که چند روزِ بعد آقای قطبی مرا خواست و گفت حضورِ رویایی در برنامهی تو موجبِ دردسر شده! جمشید امیربختیار، از شاعرانِ سنتگرا، با شاعرِ خویشاوندش حسین پژمان بختیاری، ازطرفِ انجمنِ پاسداران سخن، شکایت به شاه بردهاند و از اوضاعِ شعرِ معاصر و نقشِ مخرّبِ تلویزیون در فرهنگ و زبان و ادبیاتِ ایران اظهارِ نگرانی کردهاند. شاه هم به نصرتالله معینیان، رئیس دفترِ مخصوصِ خود، دستورِ رسیدگی داده و از او خواسته که موضوع را با قطبی درمیانبگذارد و از آقایان رفعِ نگرانی کند.
قطبی گفت: "هرچند من سلیقهی تو را در شعر میدانم، اما چون قولدادهام، به این آقایان هم فرصتِ اظهارِ عقیده و شعرخوانی دادهشود؛ تو از آنها هم دعوتیبکن.
دراجرای این دستور بود که از امیربختیار و پژمان برای شرکت در یک برنامهی تلویزیونی دعوتکردم و خواهشکردم که از اشارهبه رویایی و شعرِ او درگذرد و نظرِ خود را دربارهی شعرِ معاصرِ فارسی بگوید. باوجودِ این درخواست و قولوقرارِ قبلی، امیربختیار که دلِ پری از شعرِ نو و شاعرانِ نوپرداز داشت، در همان آغازِ برنامه از انحطاطِ شعر و انحرافِ اخلاقِ شاعرانی که امروز برجای فردوسی و سعدی و حافظ نشستهاند، یادکرد و ناگهان شعری از جیباش درآورد و شروعکرد به خواندن:
سلام!
از ارتفاعِ سلام
مرا به سطحِ رطوبت
مرا به تابوتبِ گوشت
مرا به ظلمتِ پروانهی سیاه
مرا به حرصِ گُلِ گوشتخوار
مرا به ضلع و قاعده، به انتهای قنات
مرا به گودِ مادگیات دعوتکن ...
این تکهای از شعرِ رویایی بود که بهانه به دستِ آقایان برای حمله به من و به راهورسمِ برنامههای ادبیِ تلویزیون دادهبود. من هم که غافلگیرشدهبودم چارهای جز گوشسپردن به شِکوه و شکایتهای آنها نداشتم؛ اما بامزه اینجا است که پساز پخشِ برنامه، دوست و همکارِ ما رویایی میخواست حقّ پاسخگویی برای او محفوظباشد. ناچار او را در برنامهای همراهبا احمدِ شاملو شرکتدادم و آن دو مطالبی در حقّانیّتِ شعرِ امروز بیانکردند."
(یادها و دیدارها، ایرج پارسینژاد، نشرِ نو باهمکاریِ نشر آسیم، ۱۴۰۱، صص ۲_۱۰۱).
* عنوانِ یادداشت، در کتاب نیامده و افزودهی ما است.
@azgozashtevaaknoon
"در سالِ ۱۳۴۷ یدالله رویایی که بهعنوانِ ذیحسابِ وزارتِ دارایی مأمور در قسمتِ امورِ مالی و حسابداریِ تلویزیون شدهبود از من گلهکرد که چرا در برنامههایم از او دعوتنکردهام. من هم مأخوذبهحیاشدم و او را در یکی از برنامهها جادادم. آمد و گفتوگوییکردیم و شعرهایی از دفترهای "دلتنگیها" و "دریاییها"ی خود را خواند.
درپیِ این برنامه بود که چند روزِ بعد آقای قطبی مرا خواست و گفت حضورِ رویایی در برنامهی تو موجبِ دردسر شده! جمشید امیربختیار، از شاعرانِ سنتگرا، با شاعرِ خویشاوندش حسین پژمان بختیاری، ازطرفِ انجمنِ پاسداران سخن، شکایت به شاه بردهاند و از اوضاعِ شعرِ معاصر و نقشِ مخرّبِ تلویزیون در فرهنگ و زبان و ادبیاتِ ایران اظهارِ نگرانی کردهاند. شاه هم به نصرتالله معینیان، رئیس دفترِ مخصوصِ خود، دستورِ رسیدگی داده و از او خواسته که موضوع را با قطبی درمیانبگذارد و از آقایان رفعِ نگرانی کند.
قطبی گفت: "هرچند من سلیقهی تو را در شعر میدانم، اما چون قولدادهام، به این آقایان هم فرصتِ اظهارِ عقیده و شعرخوانی دادهشود؛ تو از آنها هم دعوتیبکن.
دراجرای این دستور بود که از امیربختیار و پژمان برای شرکت در یک برنامهی تلویزیونی دعوتکردم و خواهشکردم که از اشارهبه رویایی و شعرِ او درگذرد و نظرِ خود را دربارهی شعرِ معاصرِ فارسی بگوید. باوجودِ این درخواست و قولوقرارِ قبلی، امیربختیار که دلِ پری از شعرِ نو و شاعرانِ نوپرداز داشت، در همان آغازِ برنامه از انحطاطِ شعر و انحرافِ اخلاقِ شاعرانی که امروز برجای فردوسی و سعدی و حافظ نشستهاند، یادکرد و ناگهان شعری از جیباش درآورد و شروعکرد به خواندن:
سلام!
از ارتفاعِ سلام
مرا به سطحِ رطوبت
مرا به تابوتبِ گوشت
مرا به ظلمتِ پروانهی سیاه
مرا به حرصِ گُلِ گوشتخوار
مرا به ضلع و قاعده، به انتهای قنات
مرا به گودِ مادگیات دعوتکن ...
این تکهای از شعرِ رویایی بود که بهانه به دستِ آقایان برای حمله به من و به راهورسمِ برنامههای ادبیِ تلویزیون دادهبود. من هم که غافلگیرشدهبودم چارهای جز گوشسپردن به شِکوه و شکایتهای آنها نداشتم؛ اما بامزه اینجا است که پساز پخشِ برنامه، دوست و همکارِ ما رویایی میخواست حقّ پاسخگویی برای او محفوظباشد. ناچار او را در برنامهای همراهبا احمدِ شاملو شرکتدادم و آن دو مطالبی در حقّانیّتِ شعرِ امروز بیانکردند."
(یادها و دیدارها، ایرج پارسینژاد، نشرِ نو باهمکاریِ نشر آسیم، ۱۴۰۱، صص ۲_۱۰۱).
* عنوانِ یادداشت، در کتاب نیامده و افزودهی ما است.
@azgozashtevaaknoon
"از کاریکلماتورها" [۷۸]
آدمِ سادهلوح، "کاندیدِ" هر پست و مقامی میشود.
خلافها فرزندانِ ناخلفی خواهندیافت.
بعضیها فکرمیکنند پساز بوتاکس آدمِ دگرگونهای میشوند.
نظریهی داروین، در نگاهِ آباء کلیسا اتفاقِ میمونی نبود.
کاش چینیها با وسعتنظرِ بیشتری به جهانیان بنگرند.
وقتی مادرت شاعر باشد و پدرت کاریکلماتورنویس، باید هم "ناکامانه" گوشهی پارک گیتار بنوازی.
از کسی که به سفرِ سیاحتی میرود، التماسِ صفا دارم.
خیّاطی که اعتمادبهنفسدارد، شلوارش را خرابنمیکند.
برایاینکه تعریفازخودم نشود، زندگینامهام را نمینویسم.
اسب حیوانِ بابخاری است.
@azgozashtevaaknoon
آدمِ سادهلوح، "کاندیدِ" هر پست و مقامی میشود.
خلافها فرزندانِ ناخلفی خواهندیافت.
بعضیها فکرمیکنند پساز بوتاکس آدمِ دگرگونهای میشوند.
نظریهی داروین، در نگاهِ آباء کلیسا اتفاقِ میمونی نبود.
کاش چینیها با وسعتنظرِ بیشتری به جهانیان بنگرند.
وقتی مادرت شاعر باشد و پدرت کاریکلماتورنویس، باید هم "ناکامانه" گوشهی پارک گیتار بنوازی.
از کسی که به سفرِ سیاحتی میرود، التماسِ صفا دارم.
خیّاطی که اعتمادبهنفسدارد، شلوارش را خرابنمیکند.
برایاینکه تعریفازخودم نشود، زندگینامهام را نمینویسم.
اسب حیوانِ بابخاری است.
@azgozashtevaaknoon
"اقلیتآباد"
یکی از وندهای زایای زبانِ فارسی "آباد" است. این تکواژ پس از اسم میآید و ترکیبهایی نظیرِ احمدآباد و وکیلآباد و ... را میسازد. گاه نیز در ساختهایی خلاقانهتر دیدهمیشود: سناییآباد و ناکجاآباد. اولی از مثنویهای مشهور سنایی است و دیگری نیز عالمِ مثالین و شهری آرمانی است در رسالهی فیالحقیقهالعشقِ شهابالدین سهروردی. ازجملهی تعابیرِ خلاقانهی دیگری که با همین تکواژ ساختهشده، وحشتآباد و خرابآباد است. "خرابآباد" جز آن کاربردی که در متون کهن، ازجمله شعر سنایی و عطار آمده و قرابتِ معنایی با خرابات دارد، در دهههای اخیر برابرنهادی نیز است برای Waste_land اثرِ مشهور تی. اس. الیوت. گفتنی است اخوان که در برخی قطعاتش همین ترکیب را بهکاربرده، از میانِ عناوینی که در برگردانِ اثرِ الیوت پیشنهاد شده (سرزمین هرز، سرزمین بیحاصل، برهوت و ...) خرابآباد را بیشتر میپسندید.
"زیرِ آسمانهای جهان": گفتگوهای رامین جهانبگو با داریوش شایگان را (با ترجمهی زیبای نازی عظیما) میخواندم. عظیما مترجمِ کارکشته و زبردستی است. پیشتر "هفت صدا"(مصاحبه با هفت تن از نویسندگان آمریکای لاتین) و "پیرمرد و دریا" را با برگردانِ ایشان خواندهبودم. اثرِ نخست، بهخصوص، فارسیِ روان و درخشانی دارد.
عظیما از جهاتی مرا به یاد استاد خرمشاهی میاندازد. ایشان نیز همچون استاد خرمشاهی از دانشکدهی پزشکی فرارکردند و به رشتهی کتابداری پناهآوردند. ضمناً ایشان "شیطان در بهشتِ" آرتور میلر را نیز بهاتفاق استاد خرمشاهی به فارسی برگرداندهاند.
غرق در مطالبِ "زیرِ آسمانهای جهان" بودم که واژهای در برابرِ چشمانام درخشید: "اقلیتآباد". شایگان دراشارهی به سالهای اقامتِ خویش در فرانسه و دچارشدگیاش به غربتِ غرب، میگوید:
"من نیز در اقلیت_آبادِ (ghetto) خود میزیم" (نشرِ فرزان، چ چهارم، ۱۳۸۶، ص ۱۴۹).
گِتو در غرب به محل و محلههایی عمدتاً واقع در حاشیهی شهر اطلاقمیشد که یهودیانِ طردشده در آن اسکان دادهمیشدند. این تعبیر در ماجرای یهودستیزیهای هیتلر بیشتر بر سرِ زبانها افتاد. گمانمیکنم میشل فوکو نیز در نقدِ کوچاندنِ مجانین و جذامیها به جزایر و خرابهها، از چنان اماکنی به گتو تعبیر کردهباشد. گِتوها سنجیدنی اند با تعابیری همچون جهودمحله و کافرمحله در فرهنگِ ایرانی. مطابقبا اسرارالتوحید، در شهرِ طوس، منطقهای مشهور به "کوی ترسایان" مختصّ سکونتِ مسیحیان بودهاست. در روزگارِ ما نیز در حواشیِ شهرهای گوناگونِ مازندران، "جوکیمحله"ها برهمینمبنا ساخته و نامیدهشدهاند.
اقلیتآباد را پیشتر جایی ندیدهام و نشنیدهام. خواستم یادآورشوم که ترکیبِ کارا، رسا و زیبایی است.
@azgozashtevaaknoon
یکی از وندهای زایای زبانِ فارسی "آباد" است. این تکواژ پس از اسم میآید و ترکیبهایی نظیرِ احمدآباد و وکیلآباد و ... را میسازد. گاه نیز در ساختهایی خلاقانهتر دیدهمیشود: سناییآباد و ناکجاآباد. اولی از مثنویهای مشهور سنایی است و دیگری نیز عالمِ مثالین و شهری آرمانی است در رسالهی فیالحقیقهالعشقِ شهابالدین سهروردی. ازجملهی تعابیرِ خلاقانهی دیگری که با همین تکواژ ساختهشده، وحشتآباد و خرابآباد است. "خرابآباد" جز آن کاربردی که در متون کهن، ازجمله شعر سنایی و عطار آمده و قرابتِ معنایی با خرابات دارد، در دهههای اخیر برابرنهادی نیز است برای Waste_land اثرِ مشهور تی. اس. الیوت. گفتنی است اخوان که در برخی قطعاتش همین ترکیب را بهکاربرده، از میانِ عناوینی که در برگردانِ اثرِ الیوت پیشنهاد شده (سرزمین هرز، سرزمین بیحاصل، برهوت و ...) خرابآباد را بیشتر میپسندید.
"زیرِ آسمانهای جهان": گفتگوهای رامین جهانبگو با داریوش شایگان را (با ترجمهی زیبای نازی عظیما) میخواندم. عظیما مترجمِ کارکشته و زبردستی است. پیشتر "هفت صدا"(مصاحبه با هفت تن از نویسندگان آمریکای لاتین) و "پیرمرد و دریا" را با برگردانِ ایشان خواندهبودم. اثرِ نخست، بهخصوص، فارسیِ روان و درخشانی دارد.
عظیما از جهاتی مرا به یاد استاد خرمشاهی میاندازد. ایشان نیز همچون استاد خرمشاهی از دانشکدهی پزشکی فرارکردند و به رشتهی کتابداری پناهآوردند. ضمناً ایشان "شیطان در بهشتِ" آرتور میلر را نیز بهاتفاق استاد خرمشاهی به فارسی برگرداندهاند.
غرق در مطالبِ "زیرِ آسمانهای جهان" بودم که واژهای در برابرِ چشمانام درخشید: "اقلیتآباد". شایگان دراشارهی به سالهای اقامتِ خویش در فرانسه و دچارشدگیاش به غربتِ غرب، میگوید:
"من نیز در اقلیت_آبادِ (ghetto) خود میزیم" (نشرِ فرزان، چ چهارم، ۱۳۸۶، ص ۱۴۹).
گِتو در غرب به محل و محلههایی عمدتاً واقع در حاشیهی شهر اطلاقمیشد که یهودیانِ طردشده در آن اسکان دادهمیشدند. این تعبیر در ماجرای یهودستیزیهای هیتلر بیشتر بر سرِ زبانها افتاد. گمانمیکنم میشل فوکو نیز در نقدِ کوچاندنِ مجانین و جذامیها به جزایر و خرابهها، از چنان اماکنی به گتو تعبیر کردهباشد. گِتوها سنجیدنی اند با تعابیری همچون جهودمحله و کافرمحله در فرهنگِ ایرانی. مطابقبا اسرارالتوحید، در شهرِ طوس، منطقهای مشهور به "کوی ترسایان" مختصّ سکونتِ مسیحیان بودهاست. در روزگارِ ما نیز در حواشیِ شهرهای گوناگونِ مازندران، "جوکیمحله"ها برهمینمبنا ساخته و نامیدهشدهاند.
اقلیتآباد را پیشتر جایی ندیدهام و نشنیدهام. خواستم یادآورشوم که ترکیبِ کارا، رسا و زیبایی است.
@azgozashtevaaknoon