Telegram Web Link
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«مونالیزای غزل، دریچه‌ای به شعر حافظ»:

شعرِ حافظ، نقطه‌ی تکاملِ غزلِ فارسی و از نمایندگانِ برجسته‌ی ادبِ کلاسیک ایران است. دیوانِ خواجه، دسته‌گلی از شکوفه‌های رنگارنگِ ادبِ فارسی و نوش‌دارویی درخورِ همه‌ی ذوق‌ها و سلیقه‌ها است. خصیصه‌ی منشوریِ شعرِ حافظ، امکانِ هم‌ذات‌پنداری با گنجینه‌ی رازآمیزش را برای همگان فراهم‌آورده‌. این مجموعه‌ی ارجمند، آیینه‌ی تمام‌نمای ناخودآگاهِ ما ایرانیان است؛ و ازهمین‌رو گفته‌اند "حافظ‌شناسی یعنی خودشناسی".
"حافظ‌شناسی یعنی خودشناسی".

در این فصل از دوره‌های "مونالیزای غزل: دریچه‌ای به شعرِ حافظ‌"، جز خوانشِ درستِ شعر خواجه، بر دیگر سطوحِ واژه‌شناختی و زیباشناختیِ شعرِ خواجه نیز تکیه خواهدشد.


@mehrgan_academy
@mehrgan_academy


این دوره‌ها به صورت حضوری و مجازی برگزار می‌شود.
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره دوره و ثبت‌نام با ما در ارتباط باشید.

@mehrganac 09113531401
درباره‌ی "قدسیان بر عرش دست‌افشان کنند"

در این بیتِ حافظ:

یارِ ما چون سازد آغازِ سماع
قدسیان بر عرش دست‌افشان‌ کنند

روشن است که شاعر بر تاثیرگذاریِ رقص و سماعِ یارِ خود بر عرش‌نشینان تاکید‌کرده. از این منظر، این بیت سنجیدنی است با بیتی دیگر از دیوان‌اش:

در آسمان نه عجب گر به گفته‌ی حافظ
سرودِ زهره به‌رقص‌آورد مسیحا را

و نکته‌ی بیتِ اخیر در آن است که جایگاهِ زهره در فلکِ دوم است اما مسیحا هم‌خانه با خورشید است و در فلکِ چهارم جای‌دارد. جز این، باید توجه‌داشت مسیح، که به رقص و سماع درمی‌آید، خود نمادِ تجرّد و روحانیّت است.

اما نکته‌ی دیگر بیتِ نخست:

قدسیان یا همان فرشتگان و ملکوتیان، جز آن‌که "عشق ندانند" ویژگی‌های دیگری نیز دارند؛ از آن‌ جمله‌ است، پرهیز از دست‌افشانی و رقص و سماع و نیز هزل و بازی. در قرآن برای فرشتگان صفاتی برشمرده‌شده: "برخی‌شان دائم در سجود اند و برخی نیز دائم در رکوع" (صافّات، ۱۶۴).
جایی دیگر نیز آمده: "آن‌ها پیوسته سرگرمِ تسبیح و تقدیسِ خداوند اند" (شوری، ۵).

در متونِ کهن نیز گاه به این نکته اشاره‌شده:
"چون گُلِ فضلِ ایشان برافشانند، ملائک که از هزل و بازی دور اند، در‌رقص‌آیند" (تاریخ‌الوزراء، نجم‌الدین ابوالرّجاء قمی، به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه، موسسه‌ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۳، ص، ص ۲۱۰).

بااین‌مقدمات، گویا در بیت، "حتی"یی در تقدیر است: حتی قدسیان نیز در عرش ...

@azgozashtevaaknoon
عکسی از ملک الشعرای بهار در حال دانه پاشیدن برای کبوترهایش...

ملک الشعرای بهار از ابتدای جوانی علاقه مفرطی به کبوتر داشت. این علاقه تا آخر عمر بهار باقی بود و او در موقع فراغت و تفریح، مقداری از وقت خود را به نوازش و رسیدگی به کبوتران می گذرانید. این عکس در سال هزارو سیصد و یک، از کبوترخانه ای که در انتهای حیاط خانه اش ساخته بود برداشته شده است. این خانه در تهران واقع شده و در سال هشتاد و دو، به‌ عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.

بیایید ای کبوترهای دلخواه!
بدن کافورگون، پاها چو شنگرف
بپرید از فراز بام و ناگاه
به گرد من فرود آیید چون برف

سحرگه سر کنید آرام آرام
نواهای لطیف آسمانی
سوی عشاق بفرستید پیغام
دمادم با زبان بی‌زبانی

نیاید از شما در هیچ حالی
وگر مانید بس بی‌آب و دانه
نه فریادی و نه قیلی و قالی
به جز دلکش سرود عاشقانه

فرود آیید ای یاران از آن بام
کف اندر کف‌زنان و رقص رقصان
نشینید از بر این سطح آرام
که اینجا نیست جز من هیچ انسان

بیایید ای رفیقان وفادار
من اینجا بهرتان افشانم ارزن
که دیدار شما بهر من زار
به است، از دیدن مردان برزن

@Haftrangmagazine
مجلهٔ فرهنگی-هنری هفت‌رنگ
عکسی از ملک الشعرای بهار در حال دانه پاشیدن برای کبوترهایش... ملک الشعرای بهار از ابتدای جوانی علاقه مفرطی به کبوتر داشت. این علاقه تا آخر عمر بهار باقی بود و او در موقع فراغت و تفریح، مقداری از وقت خود را به نوازش و رسیدگی به کبوتران می گذرانید. این عکس…
شاعران درباره‌ی کبوتر، قطعاتِ فراوانی سروده‌اند. از شعرِ سده‌های نخست بگیرید تا نمونه‌هایی در آثارِ بهار و اخوان و شفیعیِ کدکنی. و این سه‌تن، در خانه کبوتر داشتند و از زیروبمِ عادات و رفتارِ این پرنده نیز به‌خوبی آگاه بودند. از کهن‌ترین و زیباترین و تصویری‌ترین نمونه‌ها، قطعه‌ای کوتاه از آغاجیِ بخاری است. گویا شاعر در این شعر، به برفی که با دمه و در بادوبوران می‌بارد نظرداشته. و حقیقتاً که پیچ‌و‌تاپِ پروازِ کبوتران هنگامِ دیدنِ پرنده‌ی شکاری، به چنان لحظه‌ای بسیار شبیه است. نکته‌ی دیگر آن‌که آغاجی، دقیقاً کبوتران سپیدرنگ را در نظرداشته:

به هوا درنظر که لشکرِ برف
چون کند اندرو همی‌ پرواز
راست هم‌چون کبوترانِ سپید
راه‌گم‌کردگان ز هیبتِ باز

آن‌چه در تصویری که از ملک‌الشعراء بهار می‌بینید و نظرم‌ را جلب‌کرده نیز، کبوترانِ یک‌دست سپید، کافورگون و هم‌چون برف است. این خود نشان‌می‌دهد که بهار کبوتربازی حرفه‌ای بوده و مراقبِ جوجه‌کشی و رنگِ کبوترانِ خود. و این رنگِ کبوترهای بهار، نکته‌ای است که در شعرش نیز بازتاب‌یافته و آن را به تجربه‌ای شخصی و حسی بدل‌کرده. با این یادآوری که پاهای "شنگرف‌گون" و سرخ‌رنگِ کبوترانِ سپیدرنگ است که درتقابلِ با رنگِ پرهاشان، "کنتراستی" پدیدمی‌آورد و بیش‌تر خودنمایی می‌کند:

بیایید ای کبوترهای دلخواه
بدن کافورگون پاها چو شنگرف
بپرّید از فراز بام و ناگاه
به گردِ من فرودآیید چون برف

@azgozashtevaaknoon
Audio
"حقیقت، پنهان‌‌کردنی هست اما پنهان‌ماندنی نیست!"

@azgozashtevaaknoon
"فعلِ اسنادی، این دشمنِ ایجاز"

ده‌ها نمونه از شعرِ امروز را می‌توان نشان‌داد که در آن‌ها فعلِ ربطی بی‌آن‌که حضورش بایسته باشد، شعر را از حرکت و تپندگی و درنهایت ایجاز بی‌بهره‌کرده. عجالتاً این چند نمونه‌‌ را به‌خاطردارم. شاملو جایی می‌‌گوید:

داسی سرد بر آسمان گذشت
که پروازِ کبوتر ممنوع است

ببینید این "است" جداازآن‌که ساختِ شعر را نثرگونه کرده، چه‌قدر از ایجاز و حتی حالتِ عتابی‌خطابیِ شعر کاسته. انگار که به‌جای عبارتِ قاطع و زنهاردهنده‌ی "پارک‌کردن ممنوع!" بگوییم "پارک‌کردن ممنوع است". در شعرِ شاملو نیز اگر سطر، این‌گونه پایان‌می‌یافت: که پروازِ کبوتر ممنوع!، کلام به مراتب تحکّم‌آمیزتر و قاطع‌تر و موجز‌تر ازکاردرمی‌آمد.

نمونه‌ی دیگر مرثیه‌ی سپهری است درباره‌ی فروغ. این قطعه‌ی تاثیرگذار چنین آغازمی‌شود:

بزرگ بود
و از اهالیِ امروز بود

آمدنِ این "بود" در سطرِ دوم، هیچ ضرورتی نحوی یا زیباشناختی نداشته. به‌گمان‌ام حذفِ به قرینه‌ی لفظیِ "بود"، این سطر را شعرتر می‌کرد. با حضورِ "بود"، فقط زبانِ شعر اندکی نثرگونه شده و فشردگی‌اش را ازدست‌داده.

نمونه‌ی دیگر شعرِ "احوال‌پرسیِ" قیصرِ امین‌پور است:

گفت: احوالت چه‌طور است؟
گفتم‌اش: عالی است
مثلِ حالِ گل!
حالِ گل در چنگِ چنگیزِ مغول!

یادآوری‌می‌کنم آمدنِ فعلِ اسنادی در چنین نمونه‌هایی، هیچ ربطی به حضورِ طبیعتِ کلام و کلامِ طبیعی در شعرِ امروز ندارد.

@azgozashtevaaknoon
پاره‌ای از شگردهای ساختاری کاریکلماتور (۲)

طی دهه‌های اخیر، سلطه و سیطره‌ی نام پرویز شاپور بر نوع ادبی "کاریکلماتور"، مانع بروز و برجستگی دیگر صاحب‌قلمان این عرصه شده است.
یکی از چهره‌های خلاق این عرصه - که دریغا چندان شناخته نیست، دکتر احمدرضا بهرام‌پور عمران، ادیب و پژوهشگر پرمایه‌ی روزگار ماست. مجموعه کاریکلماتورهای دکتر بهرام‌پور با عنوان "رفتننت برایم آمد نداشت" در سال ۱۳۹۶ به همت انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.
کاریکلماتورهای دکتر بهرام‌پور از غنای ادبی بسیار برخوردارند؛ گرانیگاه ساخت و صورت آنها "بازی هوشمندانه و طنازانه با کلمات" و نیز "تداعی آزاد معانی" است. در آثار ایشان، شکار آنات از طریق توجه به جوانب لفظی و معنایی کلمه، و طنین و تداعی‌های آن، گاه به خلق "الماس‌ریزه‌های معانی شگرف" ی می‌انجامد که درخشش‌شان چشمِ درون را خیره می‌سازد. شما را به لذت خواندن نمونه‌هایی نغز و ناب از رشحاتِ قلمِ هنرآفرین دکتر بهرام‌پور دعوت می‌کنم:

جان‌برکف‌ترین موجود دنیا حباب است.
فیل سراپا گوش است.
گربه‌ی بدجنس، موش می‌دوانَد.
سیاسی‌ترین شاعر صد سال اخیر عشقی بود.
سگ‌ِ گرگی حیوان نیمه باوفایی است.
آدم خام را به راحتی می‌توان پخت.
چون کسی به من آقای فوق لیسانس نمی‌گفت دکتر شدم.
هرگاه همسرم جوش بیاورد من چای دم می‌کنم.
هرچه لگد به بختم زدم بیدار نشد.
عاج فکر می‌کند از دماغ فیل افتاده است.
روزی دو صدف به هم خوردند و تصادف شد.
آرزوی ابر بر باد می‌رود.
اختلاف زن نجیب با زن بدکاره فاحش است.
همه ما نان به نرخ روز می‌خوریم.
بستنی قیفی بوی نفت می‌دهد.
دهان دره‌ها به روی راننده‌ای که خمیازه می‌کشد باز است.

محمدرضا روزبه

@Mohammadrezarouzbeh
"رویایی، پژمانِ بختیاری، رضا قطبی و شاملو"*

"در سالِ ۱۳۴۷ یدالله رویایی که به‌عنوانِ ذی‌حسابِ وزارتِ دارایی مأمور در قسمتِ امورِ مالی و حسابداریِ تلویزیون شده‌بود از من گله‌کرد که چرا در برنامه‌هایم از او دعوت‌نکرده‌ام. من هم مأخوذ‌به‌‌‌‌حیا‌شدم و او را در یکی از برنامه‌ها جادادم. آمد و گفت‌و‌گویی‌کردیم و شعرهایی از دفترهای "دلتنگی‌ها" و "دریایی‌ها"ی خود را خواند.

درپیِ این برنامه بود که چند روزِ بعد آقای قطبی مرا خواست و گفت حضورِ رویایی در برنامه‌ی تو موجبِ دردسر شده! جمشید امیربختیار، از شاعرانِ سنت‌گرا، با شاعرِ خویشاوندش حسین پژمان بختیاری، ازطرفِ انجمنِ پاسداران سخن، شکایت به شاه برده‌اند و از اوضاعِ شعرِ معاصر و نقشِ مخرّبِ تلویزیون در فرهنگ و زبان و ادبیاتِ ایران اظهارِ نگرانی کرده‌اند. شاه هم به نصرت‌الله معینیان، رئیس دفترِ مخصوصِ خود، دستورِ رسیدگی داده و از او خواسته که موضوع را با قطبی درمیان‌بگذارد و از آقایان رفعِ نگرانی کند.
قطبی گفت: "هرچند من سلیقه‌ی تو را در شعر می‌دانم، اما چون قول‌داده‌ام، به این آقایان هم فرصتِ اظهارِ عقیده و شعرخوانی داده‌شود؛ تو از آن‌ها هم دعوتی‌بکن.

دراجرای این دستور بود که از امیربختیار و پژمان برای شرکت در یک برنامه‌ی تلویزیونی دعوت‌کردم و خواهش‌کردم که از اشاره‌به رویایی و شعرِ او درگذرد و نظرِ خود را درباره‌ی شعرِ معاصرِ فارسی بگوید. باوجودِ این درخواست و قول‌و‌قرارِ قبلی، امیربختیار که دلِ پری از شعرِ نو و شاعرانِ نوپرداز داشت، در همان آغازِ برنامه از انحطاطِ شعر و انحرافِ اخلاقِ شاعرانی که امروز برجای فردوسی و سعدی و حافظ نشسته‌اند، یادکرد و ناگهان شعری از جیب‌اش درآورد و شروع‌کرد به خواندن:

سلام!
از ارتفاعِ سلام
مرا به سطحِ رطوبت
مرا به تاب‌و‌تبِ گوشت
مرا به ظلمتِ پروانه‌ی سیاه
مرا به حرصِ گُلِ گوشت‌خوار
مرا به ضلع و قاعده، به انتهای قنات
مرا به گودِ مادگی‌ات دعوت‌کن ...

این تکه‌ای از شعرِ رویایی بود که بهانه به دستِ آقایان برای حمله به من و به راه‌و‌رسمِ برنامه‌های ادبیِ تلویزیون داده‌بود. من هم که غافلگیرشده‌بودم چاره‌ای جز گوش‌سپردن به شِکوه و شکایت‌های آن‌ها نداشتم؛ اما بامزه این‌جا است که پس‌از پخشِ برنامه، دوست و همکارِ ما رویایی می‌خواست حقّ پاسخگویی برای او محفوظ‌باشد. ناچار او را در برنامه‌‌ای همراه‌با احمدِ شاملو شرکت‌دادم و آن دو مطالبی در حقّانیّتِ شعرِ امروز بیان‌کردند."
(یادها و دیدارها، ایرج پارسی‌نژاد، نشرِ نو باهمکاریِ نشر آسیم، ۱۴۰۱، صص ۲_۱۰۱).


* عنوانِ یادداشت، در کتاب نیامده و افزوده‌‌ی ما است.

@azgozashtevaaknoon
Audio
"از کاریکلماتورها" [۷۸]


آدمِ ساده‌لوح، "کاندیدِ" هر پست و مقامی می‌شود.

خلاف‌ها فرزندانِ ناخلفی خواهندیافت.

بعضی‌ها فکرمی‌کنند پس‌از بوتاکس آدمِ دگرگونه‌ای می‌شوند.

نظریه‌ی داروین، در نگاهِ آباء کلیسا اتفاقِ میمونی نبود.

کاش چینی‌ها با وسعت‌نظرِ بیش‌تری به جهانیان بنگرند.

وقتی مادرت شاعر باشد و پدرت کاریکلماتورنویس، باید هم "ناکامانه" گوشه‌ی پارک گیتار‌ بنوازی.

از کسی که به سفرِ سیاحتی می‌رود، التماسِ صفا دارم.

خیّاطی که اعتماد‌به‌نفس‌دارد، شلوارش را خراب‌نمی‌کند.

برای‌این‌که تعریف‌ازخودم نشود، زندگی‌نامه‌ام را نمی‌نویسم.

اسب حیوانِ بابخاری است.

@azgozashtevaaknoon
"بعضی‌ها پاکبان می‌شوند تا دست به هر کارِ کثیفی نزنند."

@azgozashtevaaknoon
"اقلیت‌آباد"

یکی از وندهای زایای زبانِ فارسی "آباد" است. این تک‌واژ پس از اسم‌ می‌آید و ترکیب‌هایی نظیرِ احمدآباد و وکیل‌آباد و ... را می‌سازد. گاه نیز در ساخت‌هایی خلاقانه‌تر دیده‌می‌شود: سنایی‌آباد و ناکجاآباد. اولی از مثنوی‌های مشهور سنایی است و دیگری نیز عالمِ مثالین و شهری آرمانی است در رساله‌ی فی‌الحقیقه‌العشقِ شهاب‌الدین سهروردی. ازجمله‌ی تعابیرِ خلاقانه‌ی دیگری که با همین تکواژ ساخته‌شده، وحشت‌آباد و خراب‌آباد است. "خراب‌آباد" جز آن‌ کاربردی که در متون کهن، ازجمله شعر سنایی و عطار آمده و قرابتِ معنایی با خرابات دارد، در دهه‌های اخیر برابرنهادی نیز است برای Waste_land اثرِ مشهور تی. اس. الیوت. گفتنی است اخوان که در برخی قطعاتش همین ترکیب را به‌کاربرده، از میانِ عناوینی که در برگردانِ اثرِ الیوت پیشنهاد شده (سرزمین هرز، سرزمین بی‌حاصل، برهوت و ...) خراب‌آباد را بیش‌تر می‌پسندید.

"زیرِ آسمان‌های جهان": گفتگوهای رامین جهانبگو با داریوش شایگان را (با ترجمه‌ی زیبای نازی عظیما) می‌خواندم. عظیما مترجمِ کارکشته و زبردستی است. پیش‌تر "هفت‌ صدا"(مصاحبه با هفت تن از نویسندگان آمریکای لاتین) و "پیرمرد و دریا" را با برگردانِ ایشان خوانده‌بودم. اثرِ نخست، به‌خصوص، فارسیِ روان و درخشانی دارد.
عظیما از جهاتی مرا به یاد استاد خرمشاهی می‌اندازد. ایشان نیز هم‌چون استاد خرمشاهی از دانشکده‌ی پزشکی فرار‌کردند و به رشته‌ی کتاب‌داری پناه‌آوردند. ضمناً ایشان "شیطان در بهشتِ" آرتور میلر را نیز به‌اتفاق استاد خرمشاهی به فارسی برگردانده‌اند.
غرق در مطالبِ "زیرِ آسمان‌های جهان" بودم که واژه‌ای در برابرِ چشمان‌ام درخشید: "اقلیت‌آباد". شایگان دراشاره‌ی به سال‌های اقامتِ خویش در فرانسه و دچارشدگی‌اش به غربتِ غرب، می‌گوید:
"من نیز در اقلیت‌_آبادِ (ghetto) خود می‌زیم" (نشرِ فرزان، چ چهارم، ۱۳۸۶، ص ۱۴۹).
گِتو در غرب به محل و محله‌هایی عمدتاً واقع در حاشیه‌ی شهر اطلاق‌می‌شد که یهودیانِ طردشده در آن اسکان داده‌می‌شدند. این تعبیر در ماجرای یهودستیزی‌های هیتلر بیش‌تر بر سرِ زبان‌ها افتاد. گمان‌می‌کنم میشل فوکو نیز در نقدِ کوچاندنِ مجانین و جذامی‌ها به جزایر و خرابه‌ها، از چنان اماکنی به گتو تعبیر کرده‌باشد. گِتوها سنجیدنی اند با تعابیری هم‌چون جهودمحله و کافرمحله در فرهنگِ ایرانی. مطابق‌با اسرارالتوحید، در شهرِ طوس، منطقه‌ای مشهور به "کوی ترسایان" مختصّ سکونتِ مسیحیان بوده‌است. در روزگارِ ما نیز در حواشیِ شهرهای گوناگونِ مازندران، "جوکی‌محله"‌ها برهمین‌مبنا ساخته و نامیده‌شده‌اند.
اقلیت‌آباد را پیش‌تر جایی ندیده‌ام و نشنیده‌ام. خواستم یادآورشوم که ترکیبِ کارا، رسا و زیبایی است.

@azgozashtevaaknoon
"رواج‌داشتن، الزاماً به‌معنای روابودن نیست."

@azgozashtevaaknoon
Forwarded from از گذشته و اکنون (احمدرضا بهرامپور عمران)
"نهال"


نمی‌دهند مجالی سوال را حتی
گرفته‌اند ز ما شور و حال را حتی

نه بانگ عربده‌ای، نه زلال زمزمه‌ای
بریده‌اند زبان‌های لال را حتی

چه شد دگر خبر از های‌و‌هوی مستان نیست؟
ز کس نمی‌شنوم قیل‌و‌قال را حتی

به روز باغ من آخر بگو چه آوردی
چه آفتی است که زد سبز و کال را حتی؟!

روا است تیشه اگر بر درختِ خشک زنند
شکسته باد دو دستت، نهال را حتی؟!


@azgozashtevaaknoon
"نظامی، مهرِ علی و عشقِ عُمَر"

این روزها دیده‌ام یادداشتی دست‌به‌دست می‌شود که در آن به ابیاتی استنادشده که در آن نظامی تعریضی به مذهبِ فردوسی ("یقین‌دان که خاکِ پیِ حیدر ام") دارد. نخست آن‌که درباره مذهب و حتی مذهبِ کلامیِ فردوسی نظرها و روایت‌ها گوناگون است؛ گرچه آراء پژوهش‌گران بیش‌تر بر شیعه‌‌ی امامی‌بودنِ او متمرکز است اما برخی نیز اسماعیلی‌بودن و حتی زیدی‌بودنِ فردوسی را مطرح‌کرده‌اند و دلایلی نیز برای ادعای خویش برشمرده‌اند.
اما اشاره‌ی محوریِ اشاره‌ی نظامی در اسکندرنامه، این بیت است:

به مهرِ علی گرچه محکم‌پی‌ام
ز عشقِ عمر نیز خالی نی‌‌ام

در این لحظه درباره‌ی اصالت یا غیراصیل‌بودنِ این بیت، هیچ نمی‌گویم. این را گفتم چراکه به‌خصوص در چنین مواردی که در آن مباحثِ مذهبی یا کلامی و ایدئولوژیکِ شاعران مطرح می‌شود، بسیار باید محتاط بود. استاد شفیعی کدکنی مقاله‌ای خواندنی دراین‌باره دارند که می‌توان به آن مراجعه‌کرد.
نکته‌ی دیگر آن‌که برخی نیز هم‌چون قاضی نورالله شوشتری، آن شیخِ شیعه‌تراش، صرفاً به‌خاطرِ این‌که در دیوانِ حافظ اشاره‌ای به "شحنه‌ی نجف" شده، حکم‌می‌دهند که او نیز قطعاً شیعه بوده‌است. انگار نه انگار که علی (ع) در زمره‌ی خلفای راشدینِ اهل سنت و جماعت نیز بوده! و مگر سنایی و عطار و مولانا، درکنارِ ابوبکر و عمر و عثمان از علی سخن نگفته‌اند؟!

در بیتِ نظامی نکته‌ای نظرم را جلب‌کرده. چنان‌که می‌بینید او نخست گفته "به مهر علی گرچه [محکم‌پی] ام" و درادامه آورده: "ز عشقِ عمر [نیز خالی نی‌ ام]". دست‌کم از ظاهرِ الفاظ و بارِ معناییِ تعابیرِ این بیت، می‌توان حکم‌کرد نظامی به علی تعلقِ خاطرِ بیش‌تری داشته. مثالی می‌آورم:
اگر کسی بگوید: گرچه شیفته‌ی حافظ ام اما به سعدی نیز بی‌توجه نیستم؛ پیدا است که چنین کسی در ارزیابیِ نهایی، حافظ را برتر از سعدی می‌داند.
یا فرض‌کنید اگر کسی بگوید: گرچه عاشقِ پدرم هستم اما به مادرم نیز بی‌میل نیستم.
اگر شما مادر باشید و فرزندتان چنین تعبیری را درباره‌‌تان به‌کار‌ببرد، از او دلخورمی‌شوید یا نه؟! و اگر بشوید گمان‌می‌کنم حق به دست شما است! این تمایزِ معنایی و ارزیابیِ معنادار، گاه حتی می‌تواند ناخودآگاهانه باشد.

به یادِ این ابیاتِ فردوسی افتادم:

ببینیم تا اسپِ اسپندیار
سوی آخور آید‌همی بی‌سوار
وُ گر باره‌ی رستمِ جنگجوی
به ایوان نهد بی‌خداوند روی

@azgozashtevaaknoon
Audio
"شاعران"

شاعران شهیدان اند
و گواهی‌می‌دهند
کلمات آزاد‌تر از آن اند
که در چنگِ سلیطگان
هم‌چون سنگ شوند

شاعران شهیدان اند
درختان را دار نمی‌بینند
و هم‌چون آهوان
بوی باروت را
از دهانِ باد می‌شنوند

شاعران شهیدان اند
و پچ‌پچِ درختان را
دسیسه نمی‌دانند

شاعران شهیدان اند
و روشنایی را
در چراغِ شقایق می‌جویند.

@azgozashtevaaknoon
ای دل، دلکِ هزارپاره!
بازیچه‌ی هر دروغ‌باره!
جامی که زنند بر سرِ سنگ
پیوند نگیرد او دوباره!

@azgozashtevaaknoon
"ز گهواره محمود گوید نخست"

چو کودک لب از شیرِ مادر بشست
ز گهواره محمود گوید نخست!

درباره‌ی فردوسی و هجونامه‌اش درباره‌ی محمودِ غزنوی و نیز ابیاتِ اصیل و منتسب‌ِ آن، بحث‌ها فراوان است. اما این بیت گویا، بیتِ اصیلی است و در اغلبِ چاپ‌ها ازجمله چاپِ استاد خالقی مطلق نیز آمده.
این‌که کودکان زمانی که زبان بازمی‌کنند چه کلمه یا آوایی را می‌گویند، از تجربه‌های شیرینِ هر والدینی است. پدر و مادرها گاه سال‌ها آن واژه یا کلامِ گاه مبهمِ فرزندشان را هم‌چون واژه‌ای مقدس، به‌خاطردارند و وقتِ خود را بدان خوش‌می‌کنند.
کودکان نخستین‌بار، اغلب واژه‌هایی هم‌چون بابا و ماما[ن] را برلب‌می‌آورند. رفتارِ کودکان، در دیگر فرهنگ‌ها و زبان‌ها نیز گویا همین‌گونه است. سهولتِ بیانِ این واژه‌ها، نه تنها به‌سببِ آن‌که پدر و مادر دائم آن را در گوش‌ِ کودک تکرارمی‌کنند، بلکه بیش‌تر به‌علتِ کوتاهی و واج‌های "لبی‌"شان است.
حال تصورکنید کودکی را که نخستین‌بار است که لب بازمی‌کند و می‌گوید: محمود! می‌بینید که جدااز فضای شعر، تصورش هم بسیار دورازذهن و تاحدی نیز مضحک است. اما در عالمِ شعر و شاعری که عرصه‌ی آزادیِ تخیل یا تخیلِ آزاد است، هرچیزی ممکن است.
اما باتوجه به آن تجربه‌ی همگانی که گفتیم (بابا و مامان گفتنِ کودکان) آیا فردوسی به این نکته نظرنداشته که "محمودِ" غزنوی، این سلطانِ بلامنازعِ دوران، در چشمِ همگان هم‌چون پدری است که نه‌تنها مردمان که حتی کودکان نیز هنگامِ به‌سخن‌آمدن، ناخواسته نامِ او را، حتی پیش‌از نامِ پدر و مادرِ خویش، تکرارمی‌کنند؟!

@azgozashtevaaknoon
2025/10/21 13:57:52
Back to Top
HTML Embed Code: