To Rafti o Delam Ghamin Shod [ DelsaMusic.Com ]
Nima Ravand
از آن شب سردِ خزان شب ها گذشته ...
دیگه آرزو نمیکردم چیزی درست بشه، آرزو میکردم همه چیز تموم بشه.
فرق بین خستگی و بریدن اینه...
فرق بین خستگی و بریدن اینه...
دل شب داره قصهای میگه که برام هیچوقت تموم نمیشه...
یه قصه از دلی که توو سکوت، خودش رو چنگ میزنه،
از قلبی که زیر نور کمرنگ ماه، دنبال یه تپش گمشده میگرده...
این شبا چیزی توو هواست، یه جور بغض، یه جور غم، که هر چی تلاش میکنی بریزه بیشتر توو دلت جا خوش میکنه...
شاید هم اصلاً شبها ساخته شدن برای این دلهای پر، که هی بچرخن و بچرخن تا خود صبح...
کی میدونه؟
یه قصه از دلی که توو سکوت، خودش رو چنگ میزنه،
از قلبی که زیر نور کمرنگ ماه، دنبال یه تپش گمشده میگرده...
این شبا چیزی توو هواست، یه جور بغض، یه جور غم، که هر چی تلاش میکنی بریزه بیشتر توو دلت جا خوش میکنه...
شاید هم اصلاً شبها ساخته شدن برای این دلهای پر، که هی بچرخن و بچرخن تا خود صبح...
کی میدونه؟
آرمان گرشاسبی میگه
"به دلتنگی اگر باقی عمرت گذرد چه؟"
نمیدونم آقای گرشاسبی، نمیدونم...
"به دلتنگی اگر باقی عمرت گذرد چه؟"
نمیدونم آقای گرشاسبی، نمیدونم...
❤1
به صدای کولر گوش میکنم و با انگشتم روی دیوار روبهروم خط های فرضی میکشم،
به همه چیز فکر میکنم و سعی میکنم به هیچ چیزی فکر نکنم،
چشمام گیج خوابه اما مغزم از هر آدم هوشیاری هوشیار تره،
به هر موضوعی چنگ میزنم و باز میرسم به روزگار الانم؛
چقدر خوبه که یه بخشی از من عاشق نوشتنه حتی اگه از روزگاری می نویسم که نمیدونم نقطه ی اتصالش با آینده قراره چجوری باشه...
به همه چیز فکر میکنم و سعی میکنم به هیچ چیزی فکر نکنم،
چشمام گیج خوابه اما مغزم از هر آدم هوشیاری هوشیار تره،
به هر موضوعی چنگ میزنم و باز میرسم به روزگار الانم؛
چقدر خوبه که یه بخشی از من عاشق نوشتنه حتی اگه از روزگاری می نویسم که نمیدونم نقطه ی اتصالش با آینده قراره چجوری باشه...
❤1
Forwarded from پرتقال خونی
مادربزرگ میگفت:
آدم بوی چیزی رو بشنفه، دلش بخواد و نداشته باشدش، نفسش میمونه، مریض میشه...
دیروز کنار پنجره بوی عطرت میآمد...
#مادرم
آدم بوی چیزی رو بشنفه، دلش بخواد و نداشته باشدش، نفسش میمونه، مریض میشه...
دیروز کنار پنجره بوی عطرت میآمد...
#مادرم
❤1
تو یه مودی گیر کردم بین غمگین و عصبی بودن. نمیدونم ناراحت باشم یا عصبی؛ نمیدونم به کتفم بگیرم یا اهمیت بدم، نمیدونم چه ری اکشنی نشون بدم، پر از حرفم ولی نمیدونم بگمشون یا سکوت کنم، واقعا نمیدونم؛فقط میدونم اصلا از این وضعیت خوشم نمیاد...
❤1
دستش را روی سینهاش گذاشت:
« اینجام ایستاده؛ یک چیزی اینجا مانده که هی حالم را خرابتر میکند. »
–سمفونی مردگان–
« اینجام ایستاده؛ یک چیزی اینجا مانده که هی حالم را خرابتر میکند. »
–سمفونی مردگان–