نکتهای دربارهٔ نشانهٔ پرسش
۱. هنگام نوشتن پرسش، استفاده از یک نشانهٔ پرسش کافی است، ولی اگر از چیزی تعجب کردهایم، میتوانیم سه نشانهٔ تعجب نیز به کار ببریم. سه نشانهٔ تعجب یعنی خیلی تعجب کردهام، ولی دو یا چند نشانهٔ پرسش به معنی این نیست که خیلی سؤال دارم.
۲. به کار بردن دو یا چند نشانهٔ پرسش گاه توهینآمیز هم هست و ممکن است به این معنی باشد که «مطلبی تا این اندازه بدیهی را هم نمیفهمی؟!»
۱۴۰۳/۰۴/۱۰
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
۱. هنگام نوشتن پرسش، استفاده از یک نشانهٔ پرسش کافی است، ولی اگر از چیزی تعجب کردهایم، میتوانیم سه نشانهٔ تعجب نیز به کار ببریم. سه نشانهٔ تعجب یعنی خیلی تعجب کردهام، ولی دو یا چند نشانهٔ پرسش به معنی این نیست که خیلی سؤال دارم.
۲. به کار بردن دو یا چند نشانهٔ پرسش گاه توهینآمیز هم هست و ممکن است به این معنی باشد که «مطلبی تا این اندازه بدیهی را هم نمیفهمی؟!»
۱۴۰۳/۰۴/۱۰
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👍65❤8👏1
دربارۀ واژۀ خشکار
در فرهنگ مجمعالفرس (سروری، ص ۴۳۷) آمدهاست: «خشکار: آن آرد که از آن نخاله [= سبوس] نگرفته باشند و بعضی نانی را که از آن آردْ پخته باشند خشکار گویند. و اطبا گفتهاند هر صباح سه لقمه از نان خشکار باید خورد بهجهت دفع زرداب، چنانکه یکی از حکما فرموده، بیت: نخواهد آنکه ز زرداب زردروی شود / خورد سه لقمۀ خشکار بامدادْ نهار [= ناشتا]. و دیگر در تحفةالسعادة به معنی نانریزههای خشک که در توشهدان مسافران باشد نیز آورده. مثال این معنی حکیم خاقانی گوید، بیت: بر این نانریزهها منگر که شب دارد بر این سفره / که از دریوزۀ عیسی است خشکاری در انبانش [دیوان، ص ۲۱۲]». مؤلف فرهنگ جهانگیری (انجو شیرازی، ج ۲، ص ۱۳۶۸) به معنی «خایگینه» نیز اشاره کرده و افزودهاست در معنی «آردی که نخالۀ آن را جدا نکرده باشند» خشکه نیز نامیده میشود (برای شاهدهای بیشتر، ← دهخدا و همکاران، لغتنامه، ۱۳۷۷).
با درنگ بر معنیهای واژۀ خشکار، یعنی «آرد سبوسدار» و «نانریزۀ خشک»، درمییابیم که واژۀ خشکار مرکّب از واژۀ خشک و ار (کوتاهشدۀ آرد) است. محمدبن داود شادیآبادی (مفتاحالفضلا، ۱۴۰۰، ص ۲۵۸) آوردهاست: «خشکار: ... دال از خشکآرد حذف شدهاست». فولّرس (Vullers 1855, p. 697) نیز به این نکته اشاره کرده و خشکآرد را گونۀ دیگرِ خشکار دانستهاست. هُرن (Horn 1895, No. 489) دیدگاه فولرس را نقل و معین (حاشیۀ برهان قاطع) نیز با استناد به هُرن همین مطلب را تکرار کردهاست. محمدجان شکوری و همکاران ( فرهنگ فارسیِ تاجیکی، ۱۹۶۹، برگردان به خط فارسی: محسن شجاعی، ۱۳۸۵، فرهنگ معاصر) و حسن عمید (فرهنگ فارسی عمید، ۱۳۶۳، سه جلد) و چانکالینی (Ciancaglini, p. 195) نیز به اینکه خشکآرد گونۀ دیگرِ خشکار است اشاره کردهاند.
واژۀ خشکارد (با «د» پایانی) و خشکآرد در فرهنگهای عمومی و شناختۀ فارسی (جز فرهنگ فارسیِ تاجیکی) مدخل نشدهاست، ولی در برخی متنها شاهد دارد:
قرن ۴: خشکآرد: آن بود که گندم وی را پاک کرده باشند و آس کرده باشند (؟) (قمری بخاری، التنویر، ص ۵٩)؛
قرن ۶: نان دو است: يكی ميده [= بیسبوس] و يكی خشکآرد (فخر رازی، محمدبن عمر، حفظالبدن، ص ١١٣)؛
قرن ۶: اگر اندر پستان شیر عفن گردد، اردۀ کنجد و روغن گاو و آرد باقلی و نان خشکآرد کوفته به هم بسرشند (اسماعیل جرجانی، الأغراض الطبیة، ص ۵١١)؛
قرن ٧: یک تا نان خشکارد با دو پیاز پیش خود بنهاد (عبدالرحمن فامی هروی، تاریخ هرات، میراث مکتوب، ١٣٨٧، ص ۵٢، چ عکسی، چهار شاهد اخیر از کتابخانۀ دیجیتال نور).
فولّرس (Vullers) یادآور شده که واژۀ خُشکَر در عربی از واژۀ فارسیِ خشکار وام گرفته شده (نیز ← محیطالمحیط، بطرس البستانی، بیروت، ١٩٩٣). زمخشری (مقدمةالادب، ص ۶١) آوردهاست: «خشکار: نان درشت، نان سپوسین». سعدی ضنّاوی (١۴٢۴ / ٢۰۰۴، المعجم المفصّل فی المعرّب و الدّخیل، دارالکتب العلمیة، بیروت) آوردهاست: «خُشْكَر، خُشْكار: نان سیاه تهیهشده از آرد ناخالص؛ آرد الکنشده. از فارسی: خشک به معنی «یابس» (= خشک) و آرد به معنی «طحين» (= آرد) است. آرد الکنشده یا نانی است که از آن تهیه میشود و طبیعت آن سفت است. المهلَّبی راست (از البسط): قُل لِلوَزيرِ أَدامَ اللَهُ دَولَتَهُ / أَذكرتَنَا أَدمَنا، وَالخَبزُ خُشكارُ¹. در این مَثَل پرکاربرد: الخُشكار الدائم أفضل من الحنطة المقطوعة²» (نیز ← بیرونی، الصیدنه فی الطب، ترجمۀ باقر مظفرزاده، ص ۴۹۰).
امروزه خشکار به «نوعی شیرینی که از رشتههای آرد برنج سازند و در داخل آن مغز گردو کنند» (محمد معین، برهان قاطع، حاشیه) یا همان «رشتهبهرشته» گفته میشود.
در فرهنگ غیاثاللغات (رامپوری) این واژه بهنادرست بهصورت خشکاری مدخل شده و به نقل از شرح خاقانی (نک. بیت خاقانی در بالا) آمدهاست: «در بعضِ نُسَخ خوشکاری، به واو، نوشته». ازاینرو، املای نادرستِ خوشکار قدمتی کمابیش کهن دارد و جدید نیست. گویا کسانی که خشکار را با املای *خوشکار مینویسند میپندارند که خشکار با واژۀ خوش ارتباط دارد، که البته چنین نیست.
در متن پهلویِ شایستنشایست واژۀ huškar به کار رفته (نک. معین، برهان قاطع، حاشیه) که نمیتوان با اطمینان آن را همین واژۀ خشکار دانست.
۱. به وزیر، که خداوند اقتدارش را پایدار بداراد، بگو / آیا تو ما را به یاد نان آغشته به خورشمان میاندازی؟ حال آنکه نان [ما] خشکار است.
۲. خشکار همیشگی از گندم دروشده / گاهبهگاه بهتر است.
۱۴۰۳/۰۴/۱۱
گزیدۀ منابع:
Ciancaglini, Claudia A. (2008), Iranian Loanwords in Syriac, Wiesbaden, Dr. Ludwig Reichert Verlag.
Horn, Paul (1893), Grundriss der neupersischen Etymologie, Strassburg.
Vullers, Ioannis Augusti (1855), Lexicon persico-latinum etymologicum, Bonnae ad Rhenum, impensis A. Marci.
◽️ فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
در فرهنگ مجمعالفرس (سروری، ص ۴۳۷) آمدهاست: «خشکار: آن آرد که از آن نخاله [= سبوس] نگرفته باشند و بعضی نانی را که از آن آردْ پخته باشند خشکار گویند. و اطبا گفتهاند هر صباح سه لقمه از نان خشکار باید خورد بهجهت دفع زرداب، چنانکه یکی از حکما فرموده، بیت: نخواهد آنکه ز زرداب زردروی شود / خورد سه لقمۀ خشکار بامدادْ نهار [= ناشتا]. و دیگر در تحفةالسعادة به معنی نانریزههای خشک که در توشهدان مسافران باشد نیز آورده. مثال این معنی حکیم خاقانی گوید، بیت: بر این نانریزهها منگر که شب دارد بر این سفره / که از دریوزۀ عیسی است خشکاری در انبانش [دیوان، ص ۲۱۲]». مؤلف فرهنگ جهانگیری (انجو شیرازی، ج ۲، ص ۱۳۶۸) به معنی «خایگینه» نیز اشاره کرده و افزودهاست در معنی «آردی که نخالۀ آن را جدا نکرده باشند» خشکه نیز نامیده میشود (برای شاهدهای بیشتر، ← دهخدا و همکاران، لغتنامه، ۱۳۷۷).
با درنگ بر معنیهای واژۀ خشکار، یعنی «آرد سبوسدار» و «نانریزۀ خشک»، درمییابیم که واژۀ خشکار مرکّب از واژۀ خشک و ار (کوتاهشدۀ آرد) است. محمدبن داود شادیآبادی (مفتاحالفضلا، ۱۴۰۰، ص ۲۵۸) آوردهاست: «خشکار: ... دال از خشکآرد حذف شدهاست». فولّرس (Vullers 1855, p. 697) نیز به این نکته اشاره کرده و خشکآرد را گونۀ دیگرِ خشکار دانستهاست. هُرن (Horn 1895, No. 489) دیدگاه فولرس را نقل و معین (حاشیۀ برهان قاطع) نیز با استناد به هُرن همین مطلب را تکرار کردهاست. محمدجان شکوری و همکاران ( فرهنگ فارسیِ تاجیکی، ۱۹۶۹، برگردان به خط فارسی: محسن شجاعی، ۱۳۸۵، فرهنگ معاصر) و حسن عمید (فرهنگ فارسی عمید، ۱۳۶۳، سه جلد) و چانکالینی (Ciancaglini, p. 195) نیز به اینکه خشکآرد گونۀ دیگرِ خشکار است اشاره کردهاند.
واژۀ خشکارد (با «د» پایانی) و خشکآرد در فرهنگهای عمومی و شناختۀ فارسی (جز فرهنگ فارسیِ تاجیکی) مدخل نشدهاست، ولی در برخی متنها شاهد دارد:
قرن ۴: خشکآرد: آن بود که گندم وی را پاک کرده باشند و آس کرده باشند (؟) (قمری بخاری، التنویر، ص ۵٩)؛
قرن ۶: نان دو است: يكی ميده [= بیسبوس] و يكی خشکآرد (فخر رازی، محمدبن عمر، حفظالبدن، ص ١١٣)؛
قرن ۶: اگر اندر پستان شیر عفن گردد، اردۀ کنجد و روغن گاو و آرد باقلی و نان خشکآرد کوفته به هم بسرشند (اسماعیل جرجانی، الأغراض الطبیة، ص ۵١١)؛
قرن ٧: یک تا نان خشکارد با دو پیاز پیش خود بنهاد (عبدالرحمن فامی هروی، تاریخ هرات، میراث مکتوب، ١٣٨٧، ص ۵٢، چ عکسی، چهار شاهد اخیر از کتابخانۀ دیجیتال نور).
فولّرس (Vullers) یادآور شده که واژۀ خُشکَر در عربی از واژۀ فارسیِ خشکار وام گرفته شده (نیز ← محیطالمحیط، بطرس البستانی، بیروت، ١٩٩٣). زمخشری (مقدمةالادب، ص ۶١) آوردهاست: «خشکار: نان درشت، نان سپوسین». سعدی ضنّاوی (١۴٢۴ / ٢۰۰۴، المعجم المفصّل فی المعرّب و الدّخیل، دارالکتب العلمیة، بیروت) آوردهاست: «خُشْكَر، خُشْكار: نان سیاه تهیهشده از آرد ناخالص؛ آرد الکنشده. از فارسی: خشک به معنی «یابس» (= خشک) و آرد به معنی «طحين» (= آرد) است. آرد الکنشده یا نانی است که از آن تهیه میشود و طبیعت آن سفت است. المهلَّبی راست (از البسط): قُل لِلوَزيرِ أَدامَ اللَهُ دَولَتَهُ / أَذكرتَنَا أَدمَنا، وَالخَبزُ خُشكارُ¹. در این مَثَل پرکاربرد: الخُشكار الدائم أفضل من الحنطة المقطوعة²» (نیز ← بیرونی، الصیدنه فی الطب، ترجمۀ باقر مظفرزاده، ص ۴۹۰).
امروزه خشکار به «نوعی شیرینی که از رشتههای آرد برنج سازند و در داخل آن مغز گردو کنند» (محمد معین، برهان قاطع، حاشیه) یا همان «رشتهبهرشته» گفته میشود.
در فرهنگ غیاثاللغات (رامپوری) این واژه بهنادرست بهصورت خشکاری مدخل شده و به نقل از شرح خاقانی (نک. بیت خاقانی در بالا) آمدهاست: «در بعضِ نُسَخ خوشکاری، به واو، نوشته». ازاینرو، املای نادرستِ خوشکار قدمتی کمابیش کهن دارد و جدید نیست. گویا کسانی که خشکار را با املای *خوشکار مینویسند میپندارند که خشکار با واژۀ خوش ارتباط دارد، که البته چنین نیست.
در متن پهلویِ شایستنشایست واژۀ huškar به کار رفته (نک. معین، برهان قاطع، حاشیه) که نمیتوان با اطمینان آن را همین واژۀ خشکار دانست.
۱. به وزیر، که خداوند اقتدارش را پایدار بداراد، بگو / آیا تو ما را به یاد نان آغشته به خورشمان میاندازی؟ حال آنکه نان [ما] خشکار است.
۲. خشکار همیشگی از گندم دروشده / گاهبهگاه بهتر است.
۱۴۰۳/۰۴/۱۱
گزیدۀ منابع:
Ciancaglini, Claudia A. (2008), Iranian Loanwords in Syriac, Wiesbaden, Dr. Ludwig Reichert Verlag.
Horn, Paul (1893), Grundriss der neupersischen Etymologie, Strassburg.
Vullers, Ioannis Augusti (1855), Lexicon persico-latinum etymologicum, Bonnae ad Rhenum, impensis A. Marci.
◽️ فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👍30❤7👏2
دربارۀ واژۀ هلیم ـ حلیم.pdf
591.6 KB
قربانزاده، فرهاد (١۴۰٣)، «دربارۀ واژۀ هلیم / حلیم»، مجلۀ نامۀ فرهنگستان، شمارۀ ٩۰ (ویژهنامۀ فرهنگنویسی، شمارۀ ١٨)، صفحههای ٧١ـ٧٧.
چکیده: هلیم غذایی است رقیق که از گوشت تهیه میشود. این واژه را با املای حلیم نیز مینویسند. در این یادداشت کوشیدهایم که دریابیم کدامیک از دو املای هلیم و حلیم کهنتر و اصیلتر است. برای این کار به منابع پیشین نگریستهایم و درستی و نادرستی دیدگاههای درجشده در آنها را سنجیدهایم. همچنین به کاربردهای این واژه در متنهای کهن اشاره کردهایم و سیر تحول این واژه و ریشۀ آن را به دست دادهایم.
کلیدواژهها: هلیم، حلیم، هلام، ریشهشناسی، فارسی میانه
۱۴۰۳/۰۴/۱۱
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
چکیده: هلیم غذایی است رقیق که از گوشت تهیه میشود. این واژه را با املای حلیم نیز مینویسند. در این یادداشت کوشیدهایم که دریابیم کدامیک از دو املای هلیم و حلیم کهنتر و اصیلتر است. برای این کار به منابع پیشین نگریستهایم و درستی و نادرستی دیدگاههای درجشده در آنها را سنجیدهایم. همچنین به کاربردهای این واژه در متنهای کهن اشاره کردهایم و سیر تحول این واژه و ریشۀ آن را به دست دادهایم.
کلیدواژهها: هلیم، حلیم، هلام، ریشهشناسی، فارسی میانه
۱۴۰۳/۰۴/۱۱
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👍40❤9👏4
دربارۀ واژۀ نشت / نَشْد
این واژه در فرهنگهای کهن فارسی مدخل نشدهاست. محمد معین در حاشیۀ برهان قاطع (ذیل نشت به معنی «خراب و ضایع و سست و پژمرده و زبون») آوردهاست: «در گناباد ([محمد پروین] گنابادی) و قزوین ([محمد] دبیرسیاقی) و گیلان nasht به معنی "نفوذ آب در چیزی" است». در لغتنامه (دهخدا و همکاران ۱۳۷۷) همین مطلب را از حاشیۀ برهان قاطع نقل کردهاند و افزودهاند «در کرمان و فارس: تراویدن و نفوذ کردن آب و بهخصوص روغن از ظرفش». در لغتنامه نشتآب و نشت شدن و نشت کردن و نشتی و نشتی شدن نیز مدخل شدهاست.
در فرهنگ فارسی (محمد معین) در توضیحِ ریشۀ واژۀ نشت چنین آمدهاست: [ظاهراً محرفِ عربیِ «نشف»؟ یا «نشط»]. در عربی نشط به معنی «دزدی / سرقت سریع» (عبدالنبی قیم ١٣٩٣، فرهنگ معاصر عربی ـ فارسی، فرهنگ معاصر) است و نمیتواند با معنیِ نَشْد (نک. انوری، فرهنگ بزرگ سخن، ١٣٨١) یا نشت در فارسی ارتباطی داشته باشد. واژۀ نشف نیز با آنکه به معنی «جذب کردن، به خود کشیدن» (همان) است، ولی نمیتوان تبدیل واج f به t یا d را توجیه کرد. ازاینرو، نشت / نشد نمیتواند گونۀ دیگری از نشف یا نشط باشد و حدس معین اساسی ندارد.
در فرهنگ لغات عامیانه و معاصر (منصور ثروت و رضا انزابینژاد ۱۳۷۷، ویراست دوم، سخن) نشت کردن با شاهدی از علیمحمد افغانی (شادکامان دره قرهسو: ۳۷۱) و نشد کردن با شاهدی از صادق هدایت (سه قطره خون: ۲۴) مدخل شدهاست.
در فرهنگ فارسی عامیانه (ابوالحسن نجفی ۱۳۷۸) افزون بر نشت و نشتی، به گونۀ نَشْد و نَشْدی نیز با شاهدهایی از صادق هدایت (سه قطره خون: ۲۶ و بوف کور: ۳۹ـ۴۰) اشاره شدهاست.
در فرهنگ بزرگ سخن (انوری ۱۳۸۱) ریشهای برای این واژه درج نشده، به این معنی که فارسی است.
واژههای نشت و نَشْد به ترکی آذری نیز راه یافتهاست (یحیی ذکا، واژگان آذری و فارسی در زبان مردم تبریز، به کوشش ایران عبدی، زیر نظر و با مقدمۀ ژاله آموزگار، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۹۸).
این واژه در متنهای کهن فارسی به کار نرفتهاست. تنها شاهدی که نگارنده تا پیش از دورهٔ معاصر برای نشت یافته از قرن ۱۰ است: «آن آب را نگاه دارد تا او نیک صاف شود و اندکاندک ریزد و تجربه کند، چندانکه آب مازو به کاغذ نشت نکند، تاآنکه قوام پیدا کند» (محمدبن دوستمحمد، کتابآرایی: فواید الخطوط: ۳۶۷)، ولی ازآنجاکه نگارنده پس از این شاهد تا دورهٔ معاصر شاهد دیگری برای این واژه نیافتهاست، در درستی آن تردید دارد.
واژۀ فارسیشدۀ نشت بهمعنی «تراوش مایع و گاز از جایی» برگرفته از واژۀ عربیِ نشّ našš است (علیاشرف صادقی، «بعضی تحولات ناشناختۀ کلمات عربی در زبان فارسی»، مجلۀ زبانشناسی، ۱۳۷۳، شمارۀ ۲۱، صفحههای ۸ـ۹). «تغییری که در این کلمه پیدا شده نزد زبانشناسان به دگرگونشدگی یا ناهمگونشدگی (dissimilation) موسوم است و آن عبارت از تبدیل یکی از دو واج همسان به یک واج غیرهمسان با آن است. در اینجا š دوم کلمه به d [= نَشْد] بدل شدهاست. این نوع تبدیل در بعضی کلمات دیگر عربی که دارای یک صامت مشدد (مکرر) هستند نیز پیش آمدهاست. چنانکه در تلفظ عوام کلمهٔ سنّ به سِند و کلمهٔ سجلّ به سجلد بدل شدهاست» (همان، ص ۹).
پینوشت
مؤلفان ذیل فرهنگهای فارسی (علی رواقی و مریم میرشمسی ) واژۀ نشتاک به معنی «محل گرد آمدن آب؛ مدخل آب در زمین» را با شاهدی از تکملةالاصناف (کرمینی: ۴۱۰، ذیل المَغیض) و نشانهٔ پرسش مدخل کردهاند و آن را با واژۀ nāštē «نشت، چکه» در سنگلچی و اشکاشمی سنجیدهاند. نگارنده بسیار بعید میداند که این واژه با نشت ارتباطی داشته باشد.
۱۴۰۳/۰۴/۱۲
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
این واژه در فرهنگهای کهن فارسی مدخل نشدهاست. محمد معین در حاشیۀ برهان قاطع (ذیل نشت به معنی «خراب و ضایع و سست و پژمرده و زبون») آوردهاست: «در گناباد ([محمد پروین] گنابادی) و قزوین ([محمد] دبیرسیاقی) و گیلان nasht به معنی "نفوذ آب در چیزی" است». در لغتنامه (دهخدا و همکاران ۱۳۷۷) همین مطلب را از حاشیۀ برهان قاطع نقل کردهاند و افزودهاند «در کرمان و فارس: تراویدن و نفوذ کردن آب و بهخصوص روغن از ظرفش». در لغتنامه نشتآب و نشت شدن و نشت کردن و نشتی و نشتی شدن نیز مدخل شدهاست.
در فرهنگ فارسی (محمد معین) در توضیحِ ریشۀ واژۀ نشت چنین آمدهاست: [ظاهراً محرفِ عربیِ «نشف»؟ یا «نشط»]. در عربی نشط به معنی «دزدی / سرقت سریع» (عبدالنبی قیم ١٣٩٣، فرهنگ معاصر عربی ـ فارسی، فرهنگ معاصر) است و نمیتواند با معنیِ نَشْد (نک. انوری، فرهنگ بزرگ سخن، ١٣٨١) یا نشت در فارسی ارتباطی داشته باشد. واژۀ نشف نیز با آنکه به معنی «جذب کردن، به خود کشیدن» (همان) است، ولی نمیتوان تبدیل واج f به t یا d را توجیه کرد. ازاینرو، نشت / نشد نمیتواند گونۀ دیگری از نشف یا نشط باشد و حدس معین اساسی ندارد.
در فرهنگ لغات عامیانه و معاصر (منصور ثروت و رضا انزابینژاد ۱۳۷۷، ویراست دوم، سخن) نشت کردن با شاهدی از علیمحمد افغانی (شادکامان دره قرهسو: ۳۷۱) و نشد کردن با شاهدی از صادق هدایت (سه قطره خون: ۲۴) مدخل شدهاست.
در فرهنگ فارسی عامیانه (ابوالحسن نجفی ۱۳۷۸) افزون بر نشت و نشتی، به گونۀ نَشْد و نَشْدی نیز با شاهدهایی از صادق هدایت (سه قطره خون: ۲۶ و بوف کور: ۳۹ـ۴۰) اشاره شدهاست.
در فرهنگ بزرگ سخن (انوری ۱۳۸۱) ریشهای برای این واژه درج نشده، به این معنی که فارسی است.
واژههای نشت و نَشْد به ترکی آذری نیز راه یافتهاست (یحیی ذکا، واژگان آذری و فارسی در زبان مردم تبریز، به کوشش ایران عبدی، زیر نظر و با مقدمۀ ژاله آموزگار، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۹۸).
این واژه در متنهای کهن فارسی به کار نرفتهاست. تنها شاهدی که نگارنده تا پیش از دورهٔ معاصر برای نشت یافته از قرن ۱۰ است: «آن آب را نگاه دارد تا او نیک صاف شود و اندکاندک ریزد و تجربه کند، چندانکه آب مازو به کاغذ نشت نکند، تاآنکه قوام پیدا کند» (محمدبن دوستمحمد، کتابآرایی: فواید الخطوط: ۳۶۷)، ولی ازآنجاکه نگارنده پس از این شاهد تا دورهٔ معاصر شاهد دیگری برای این واژه نیافتهاست، در درستی آن تردید دارد.
واژۀ فارسیشدۀ نشت بهمعنی «تراوش مایع و گاز از جایی» برگرفته از واژۀ عربیِ نشّ našš است (علیاشرف صادقی، «بعضی تحولات ناشناختۀ کلمات عربی در زبان فارسی»، مجلۀ زبانشناسی، ۱۳۷۳، شمارۀ ۲۱، صفحههای ۸ـ۹). «تغییری که در این کلمه پیدا شده نزد زبانشناسان به دگرگونشدگی یا ناهمگونشدگی (dissimilation) موسوم است و آن عبارت از تبدیل یکی از دو واج همسان به یک واج غیرهمسان با آن است. در اینجا š دوم کلمه به d [= نَشْد] بدل شدهاست. این نوع تبدیل در بعضی کلمات دیگر عربی که دارای یک صامت مشدد (مکرر) هستند نیز پیش آمدهاست. چنانکه در تلفظ عوام کلمهٔ سنّ به سِند و کلمهٔ سجلّ به سجلد بدل شدهاست» (همان، ص ۹).
پینوشت
مؤلفان ذیل فرهنگهای فارسی (علی رواقی و مریم میرشمسی ) واژۀ نشتاک به معنی «محل گرد آمدن آب؛ مدخل آب در زمین» را با شاهدی از تکملةالاصناف (کرمینی: ۴۱۰، ذیل المَغیض) و نشانهٔ پرسش مدخل کردهاند و آن را با واژۀ nāštē «نشت، چکه» در سنگلچی و اشکاشمی سنجیدهاند. نگارنده بسیار بعید میداند که این واژه با نشت ارتباطی داشته باشد.
۱۴۰۳/۰۴/۱۲
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👍31❤5👏5
Audio
دربارۀ واژۀ افغان / افغانی
برخی معتقدند «اهل کشور افغانستان را باید افغان بنامیم و نه افغانی. چنانکه اهل کشور ترکیه و استان کردستان را ترک و کُرد مینامیم و نه ترکی و کُردی».
در پاسخ باید گفت:
۱. در فارسی نام قوم به هریک از افراد آن قوم نیز گفته میشود و برای نمونه، ازبک، افغان، بلوچ، تاجیک، تُرک، قرقیز، و کُرد هم نام قوم است و هم نام هریک از افراد آن قوم، ولی در چند مورد با افزودن پسوندِ ـی به نام قوم نیز نام هریک از افراد آن قوم ساخته میشود:
ارمن (نام قوم): ارمنی (هریک از افراد قوم ارمن)؛
افغان (نام قوم): افغانی (هریک از افراد قوم افغان)؛
گرج (نام قوم): گرجی (هریک از افراد قوم گرج).
۲. واژۀ افغانی دستکم از قرن پنجم در متنهای معتبر فارسی با بسامد بالا به کار رفتهاست:
قرن ۶: کریمی که افغانیان از بار مکرمت او افغان میکنند ... (مکاتیب سنایی غزنوی).
کوتاه آنکه در اشاره به هریک از افراد قوم افغان هم واژۀ افغان درست است و هم واژۀ افغانی، ولی زیبندهتر آن است که دیگران را به نامی بخوانیم که خود بیشتر میپسندند.
متن کاملتر: اینجا
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
برخی معتقدند «اهل کشور افغانستان را باید افغان بنامیم و نه افغانی. چنانکه اهل کشور ترکیه و استان کردستان را ترک و کُرد مینامیم و نه ترکی و کُردی».
در پاسخ باید گفت:
۱. در فارسی نام قوم به هریک از افراد آن قوم نیز گفته میشود و برای نمونه، ازبک، افغان، بلوچ، تاجیک، تُرک، قرقیز، و کُرد هم نام قوم است و هم نام هریک از افراد آن قوم، ولی در چند مورد با افزودن پسوندِ ـی به نام قوم نیز نام هریک از افراد آن قوم ساخته میشود:
ارمن (نام قوم): ارمنی (هریک از افراد قوم ارمن)؛
افغان (نام قوم): افغانی (هریک از افراد قوم افغان)؛
گرج (نام قوم): گرجی (هریک از افراد قوم گرج).
۲. واژۀ افغانی دستکم از قرن پنجم در متنهای معتبر فارسی با بسامد بالا به کار رفتهاست:
قرن ۶: کریمی که افغانیان از بار مکرمت او افغان میکنند ... (مکاتیب سنایی غزنوی).
کوتاه آنکه در اشاره به هریک از افراد قوم افغان هم واژۀ افغان درست است و هم واژۀ افغانی، ولی زیبندهتر آن است که دیگران را به نامی بخوانیم که خود بیشتر میپسندند.
متن کاملتر: اینجا
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👍64👏4❤3👎1
Audio
دربارۀ واژۀ پاس / پارس
واژۀ پارس در معنی «صدای سگ» گونۀ دیگری از واژۀ پاس به معنی «نگهبانی» است. مؤلف فرهنگ رشیدی (تألیف: ۱۰۶۳ هجری) متذکر شدهاست که «بعضی گفتهاند پارسا مرکّب است از پارس که لغتی است در پاس به معنی "حفظ" و "نگهبانی" و از "الف"» (رشیدی ۱۳۳۷، ذیل پارسا). مؤلف فرهنگ نظام نیز گفتهاست: «پارسا: [...] شاید لفظ مذکور مرکّب است از لفظ پارس به معنی "نگهبانی" و الف فاعلی» (داعیالاسلام). رضاقلیخان هدایت (انجمنآرای ناصری ۱۲۸۸ هجری، ذیل پارسا) آوردهاست: «در میان عوام معروف است که چون شبها سگان فریاد کنند، گویند "پارس میدارند"، یعنی "پاس میدارند" و "نگهبانی خانه و حفظ آن از دزد و بیگانه مینمایند"».
در واژۀ پارس در معنی «صدای سگ» واج r غیراشتقاقی است. این واجِ غیراشتقاقی در واژههای چرتکه (در اصل: چتکه) و خاکشیر (در اصل: خاکشی) (علیاشرف صادقی، «یک تحول آوایی دیگر در زبان فارسی ...»، مجلۀ زبانشناسی، ١٣٨۴، شمارۀ ٣٩، ص ۵) و سرکه (در اصل: سِک) و قارچ (در اصل: قاچ به معنی «برش») و گورجه (در اصل: گوجه) نیز دیده میشود.
متن کاملتر: اینجا
▫️فرهاد قربانزاده
▫️با صدای سعیده فضلوی
@azvirayesh
واژۀ پارس در معنی «صدای سگ» گونۀ دیگری از واژۀ پاس به معنی «نگهبانی» است. مؤلف فرهنگ رشیدی (تألیف: ۱۰۶۳ هجری) متذکر شدهاست که «بعضی گفتهاند پارسا مرکّب است از پارس که لغتی است در پاس به معنی "حفظ" و "نگهبانی" و از "الف"» (رشیدی ۱۳۳۷، ذیل پارسا). مؤلف فرهنگ نظام نیز گفتهاست: «پارسا: [...] شاید لفظ مذکور مرکّب است از لفظ پارس به معنی "نگهبانی" و الف فاعلی» (داعیالاسلام). رضاقلیخان هدایت (انجمنآرای ناصری ۱۲۸۸ هجری، ذیل پارسا) آوردهاست: «در میان عوام معروف است که چون شبها سگان فریاد کنند، گویند "پارس میدارند"، یعنی "پاس میدارند" و "نگهبانی خانه و حفظ آن از دزد و بیگانه مینمایند"».
در واژۀ پارس در معنی «صدای سگ» واج r غیراشتقاقی است. این واجِ غیراشتقاقی در واژههای چرتکه (در اصل: چتکه) و خاکشیر (در اصل: خاکشی) (علیاشرف صادقی، «یک تحول آوایی دیگر در زبان فارسی ...»، مجلۀ زبانشناسی، ١٣٨۴، شمارۀ ٣٩، ص ۵) و سرکه (در اصل: سِک) و قارچ (در اصل: قاچ به معنی «برش») و گورجه (در اصل: گوجه) نیز دیده میشود.
متن کاملتر: اینجا
▫️فرهاد قربانزاده
▫️با صدای سعیده فضلوی
@azvirayesh
👍32❤13👎2
دربارۀ واژۀ غازقلنگ
واژۀ غازقُلَنگ در هیچیک از فرهنگهای شناختهشدۀ فارسی، مانند لغتنامه، فرهنگ فارسی (معین)، فرهنگ فارسی عمید، فرهنگ بزرگ سخن، فرهنگ فارسی (صدریافشار و همکاران)، فرهنگ فارسی عامیانه (نجفی)، فرهنگ لغات عامیانه و فرهنگ فارسی تاجیکی، مدخل نشدهاست. بااینحال، «امروزه ... شخص لاغر و بلندبالا را بهصورت اهانتآمیز غازقلنگ میخوانند» (مصطفی جیحونی، شاهنامۀ فردوسی، شاهنامهپژوهی، ٢۰۰١، ص ٣۵۵). این واژه هم در فارسی تهرانی به کار میرود و هم در بسیاری از زبانها و گویشهای ایرانی، مانند کردی و لکی و لری (محمد مُکری، فرهنگ نامهای پرندگان در لهجههای غرب ایران (لهجههای کردی)، امیرکبیر، ١٣۶١، ذیل قلنگ). برای نمونه، در یکی از بازیهای محلی فارس بازیکنان میخوانند «... / گردن بهمثال غازقلنگی / ...» (ابوالقاسم فقیری، بازیهای محلی فارس، ادارۀ کل فرهنگ و هنر فارس، ۱۳۵۳، ص ١۰۶، شاهد از naskban.ir). دور نیست که غازقلنگ از این زبانها و گویشها به فارسی تهرانی راه یافته باشد.
غازقُلَنگ از دو واژۀ غاز به معنی «پرندۀ آبزی مشهور» و قُلَنگ ترکیب شدهاست. قلنگ گونۀ دیگرِ کُلَنگ است؛ چنانکه مسعودمیرزا ظلالسلطان آوردهاست: «پازن و قوچ و میش در این سالها کمتر میزدم، ولی کبک و دراج و درنا، که او را قلنگ و کلنگ هردو میگویند، بسیار زدم» (خاطرات ظلالسلطان؛ سرگذشت مسعودی، به کوشش حسین خدیو جم، اساطیر، ١٣۶٨، ص ٢٩٩، شاهد از naskban.ir). کلنگ نیز «پرندهای است کبودرنگ و درازگردن، بزرگتر از لکلک که او را شکار کنند و خورند و پرهای زیرِ دُمِ او را بر سر زنند» (برهان قاطع). امروزه این پرنده را با واژۀ ترکیِ درنا میشناسیم و در متنهای کهن فارسی بارها و بارها به آن اشاره شدهاست (برای شاهدها، نک. لغتنامه، ذیل کلنگ). کلنگ در فارسی میانه بهصورت kūling کاربرد داشتهاست (بهار، واژهنامۀ بندهشن، ۱۳۴۵، ص ٢۴۵).
یادداشت: در لغتنامه ذیل کلنگ یکی از معنیهای آن غارقلنگ نوشته شده (از فرهنگ فارسی [معین]) که بیگمان غلط چاپی است و صورت درست آن غازقلنگ است.
۱۴۰۳/۰۶/۰۷
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
واژۀ غازقُلَنگ در هیچیک از فرهنگهای شناختهشدۀ فارسی، مانند لغتنامه، فرهنگ فارسی (معین)، فرهنگ فارسی عمید، فرهنگ بزرگ سخن، فرهنگ فارسی (صدریافشار و همکاران)، فرهنگ فارسی عامیانه (نجفی)، فرهنگ لغات عامیانه و فرهنگ فارسی تاجیکی، مدخل نشدهاست. بااینحال، «امروزه ... شخص لاغر و بلندبالا را بهصورت اهانتآمیز غازقلنگ میخوانند» (مصطفی جیحونی، شاهنامۀ فردوسی، شاهنامهپژوهی، ٢۰۰١، ص ٣۵۵). این واژه هم در فارسی تهرانی به کار میرود و هم در بسیاری از زبانها و گویشهای ایرانی، مانند کردی و لکی و لری (محمد مُکری، فرهنگ نامهای پرندگان در لهجههای غرب ایران (لهجههای کردی)، امیرکبیر، ١٣۶١، ذیل قلنگ). برای نمونه، در یکی از بازیهای محلی فارس بازیکنان میخوانند «... / گردن بهمثال غازقلنگی / ...» (ابوالقاسم فقیری، بازیهای محلی فارس، ادارۀ کل فرهنگ و هنر فارس، ۱۳۵۳، ص ١۰۶، شاهد از naskban.ir). دور نیست که غازقلنگ از این زبانها و گویشها به فارسی تهرانی راه یافته باشد.
غازقُلَنگ از دو واژۀ غاز به معنی «پرندۀ آبزی مشهور» و قُلَنگ ترکیب شدهاست. قلنگ گونۀ دیگرِ کُلَنگ است؛ چنانکه مسعودمیرزا ظلالسلطان آوردهاست: «پازن و قوچ و میش در این سالها کمتر میزدم، ولی کبک و دراج و درنا، که او را قلنگ و کلنگ هردو میگویند، بسیار زدم» (خاطرات ظلالسلطان؛ سرگذشت مسعودی، به کوشش حسین خدیو جم، اساطیر، ١٣۶٨، ص ٢٩٩، شاهد از naskban.ir). کلنگ نیز «پرندهای است کبودرنگ و درازگردن، بزرگتر از لکلک که او را شکار کنند و خورند و پرهای زیرِ دُمِ او را بر سر زنند» (برهان قاطع). امروزه این پرنده را با واژۀ ترکیِ درنا میشناسیم و در متنهای کهن فارسی بارها و بارها به آن اشاره شدهاست (برای شاهدها، نک. لغتنامه، ذیل کلنگ). کلنگ در فارسی میانه بهصورت kūling کاربرد داشتهاست (بهار، واژهنامۀ بندهشن، ۱۳۴۵، ص ٢۴۵).
یادداشت: در لغتنامه ذیل کلنگ یکی از معنیهای آن غارقلنگ نوشته شده (از فرهنگ فارسی [معین]) که بیگمان غلط چاپی است و صورت درست آن غازقلنگ است.
۱۴۰۳/۰۶/۰۷
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👍58👏13❤10
دربارۀ واژههای ادبیات و نوشتارگان
استاد ابوالحسن نجفی در غلط ننویسیم (ذیل ادبیات) دربارۀ واژۀ فرانسویِ littérature و واژۀ انگلیسیِ literature آوردهاست که این واژه، افزون بر معنی رایج، به معنی «مجموع مقالهها و کتابهایی است که دربارۀ موضوع خاصی نوشته شده باشد. این را در فارسی نمیتوان با لفظ ادبیات بیان کرد. ... ادبیات به این معنی گرتهبرداری از زبانهای فرنگی است و باید از استعمال آن پرهیز کرد».
نگارنده یادآور میشود که در برابر واژۀ فرانسویِ littérature و واژۀ انگلیسیِ literature در این معنی میتوان معادل نوشتارگان را به کار برد. این واژه را داریوش آشوری در فرهنگ علوم انسانی (ویراست سوم ۱۳۸۹) و در معنی «نوشتههای یک زمینه یا رشته» پیشنهاد کردهاست. میرشمسالدین ادیبسلطانی نیز در ترجمۀ بنیادهای منطق نگریک اثر داوید هیلبرت و ویلهلم آکرمان (امیرکبیر، ١٣٨٠) نوشتارگان را در برابر literature (← نمایۀ کتاب) به کار بردهاست (تذکر آقای سجاد رشیدی). نوشتارگان در نام کتاب هنر پیانو: دانشنامۀ نوازندگان، نوشتارگان پیانو و ضبطهای استثنایی که ترجمۀ کتاب The Art of Piano: An Encyclopedia of Performers, Literature and Recordings است نیز دیده میشود (دیوید دوبال، ترجمۀ علیرضا سیداحمدیان، ماهور ، ۱۳۸۳). تا آنجا که نگارنده جستوجو کرده، در فرهنگهای انگلیسی ـ فارسی واژۀ نوشتارگان در برابر literature به کار نرفتهاست. در فرهنگهای فارسی نیز نوشتارگان مدخل نشدهاست.
حوریه احدی نیز نام کتاب Doing your literature review : traditional and systematic techniques را به مرور نوشتگان (سابقۀ پژوهش): فنون مرور نظاممند و سنتی (جیل جیسون و همکاران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۴۰۰) برگرداندهاست. چنانکه دیده میشود، نوشتگان نیز مانند نوشتارگان معادل مناسبی برای literature است.
نوشتارگان از واژۀ نوشتار و پسوند ـگان ساخته شدهاست. پسوند ـگان اسم مجموعه میسازد و برای نمونه، ناوگان یعنی «مجموعهای از ناوها» و نشانگان یعنی «مجموعهای از نشانهها» و واژگان یعنی «مجموعهای از واژهها» (توجه: واژگان به معنی «واژهها» نیست).
شایسته است که اعضای دانشور کارگروه واژههای عمومی در گروه واژهگزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی تصویب معادل فارسی واژۀ literature را در دستور کار خود قرار دهند.
۱۴۰۳/۰۶/۰۹
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
استاد ابوالحسن نجفی در غلط ننویسیم (ذیل ادبیات) دربارۀ واژۀ فرانسویِ littérature و واژۀ انگلیسیِ literature آوردهاست که این واژه، افزون بر معنی رایج، به معنی «مجموع مقالهها و کتابهایی است که دربارۀ موضوع خاصی نوشته شده باشد. این را در فارسی نمیتوان با لفظ ادبیات بیان کرد. ... ادبیات به این معنی گرتهبرداری از زبانهای فرنگی است و باید از استعمال آن پرهیز کرد».
نگارنده یادآور میشود که در برابر واژۀ فرانسویِ littérature و واژۀ انگلیسیِ literature در این معنی میتوان معادل نوشتارگان را به کار برد. این واژه را داریوش آشوری در فرهنگ علوم انسانی (ویراست سوم ۱۳۸۹) و در معنی «نوشتههای یک زمینه یا رشته» پیشنهاد کردهاست. میرشمسالدین ادیبسلطانی نیز در ترجمۀ بنیادهای منطق نگریک اثر داوید هیلبرت و ویلهلم آکرمان (امیرکبیر، ١٣٨٠) نوشتارگان را در برابر literature (← نمایۀ کتاب) به کار بردهاست (تذکر آقای سجاد رشیدی). نوشتارگان در نام کتاب هنر پیانو: دانشنامۀ نوازندگان، نوشتارگان پیانو و ضبطهای استثنایی که ترجمۀ کتاب The Art of Piano: An Encyclopedia of Performers, Literature and Recordings است نیز دیده میشود (دیوید دوبال، ترجمۀ علیرضا سیداحمدیان، ماهور ، ۱۳۸۳). تا آنجا که نگارنده جستوجو کرده، در فرهنگهای انگلیسی ـ فارسی واژۀ نوشتارگان در برابر literature به کار نرفتهاست. در فرهنگهای فارسی نیز نوشتارگان مدخل نشدهاست.
حوریه احدی نیز نام کتاب Doing your literature review : traditional and systematic techniques را به مرور نوشتگان (سابقۀ پژوهش): فنون مرور نظاممند و سنتی (جیل جیسون و همکاران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۴۰۰) برگرداندهاست. چنانکه دیده میشود، نوشتگان نیز مانند نوشتارگان معادل مناسبی برای literature است.
نوشتارگان از واژۀ نوشتار و پسوند ـگان ساخته شدهاست. پسوند ـگان اسم مجموعه میسازد و برای نمونه، ناوگان یعنی «مجموعهای از ناوها» و نشانگان یعنی «مجموعهای از نشانهها» و واژگان یعنی «مجموعهای از واژهها» (توجه: واژگان به معنی «واژهها» نیست).
شایسته است که اعضای دانشور کارگروه واژههای عمومی در گروه واژهگزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی تصویب معادل فارسی واژۀ literature را در دستور کار خود قرار دهند.
۱۴۰۳/۰۶/۰۹
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👍59❤13👏4👎1
Audio
حدود دو سال و نیم پیش برای نخستین بار در این کانال نکتههای نویافتهای دربارۀ واژههای پیشخان و پیشخوان منتشر کردیم. این فرسته نیز مانند بسیاری از فرستههای دیگرِ کانالِ «از ویرایش» از کملطفی عزیزانی که حاصل پژوهشهای دیگران را بی ذکر منبع منتشر میکنند در امان نماند.
اینک چکیدۀ آن پژوهش:
پیشخانه به معنی «رواق» یا «ورودی سرپوشیدۀ ساختمان» هم هست.
پیشخان یا جلوخان دربندی در بیرون مسجد و در پیشگاه آن بود که بیشتر ساختمانهای وابسته به آن میپیوست.
پیشخوان به معنی «وردست یا مرید مرشد نقال که پیش از او بهعنوان مقدمه غزلی یا قطعهای به آواز برای جلب توجه دوستداران به نقل میخواند» نیز هست.
در فارسی میانه xwān به معنی «میز» هم بودهاست و این معنی به فارسی نو نیز رسیدهاست. ازاینرو، یکی از معنیهای پیشخوان «میز یا صندوقی است که در پیش روی کاسب یا فروشنده قرار دارد».
گویا پیشخان در معنی «کانتر» فقط چند دهه قدمت دارد. نوشتن پیشخوان بهصورت پیشخان همان اندازه درست است که خواهر را خاهر بنویسیم.
متن کامل: اینجا
١۴۰٣/۰۶/١۰
▫️فرهاد قربانزاده
▫️با صدای سعیده فضلوی
@azvirayesh
اینک چکیدۀ آن پژوهش:
پیشخانه به معنی «رواق» یا «ورودی سرپوشیدۀ ساختمان» هم هست.
پیشخان یا جلوخان دربندی در بیرون مسجد و در پیشگاه آن بود که بیشتر ساختمانهای وابسته به آن میپیوست.
پیشخوان به معنی «وردست یا مرید مرشد نقال که پیش از او بهعنوان مقدمه غزلی یا قطعهای به آواز برای جلب توجه دوستداران به نقل میخواند» نیز هست.
در فارسی میانه xwān به معنی «میز» هم بودهاست و این معنی به فارسی نو نیز رسیدهاست. ازاینرو، یکی از معنیهای پیشخوان «میز یا صندوقی است که در پیش روی کاسب یا فروشنده قرار دارد».
گویا پیشخان در معنی «کانتر» فقط چند دهه قدمت دارد. نوشتن پیشخوان بهصورت پیشخان همان اندازه درست است که خواهر را خاهر بنویسیم.
متن کامل: اینجا
١۴۰٣/۰۶/١۰
▫️فرهاد قربانزاده
▫️با صدای سعیده فضلوی
@azvirayesh
❤26👍16👏6👎1
دربارۀ واژۀ کُنافه / کِنافه
در برهان قاطع آمدهاست که «به عربی رشتۀ قطایف را کنافه میخوانند» (برهان ١٣٧۶، ذیل کبیتا). همین سخن در کنزاللغات نیز آمده: «قطف: [...] قطائف بعضی "رشتۀ قطائف" را گویند، و اما از عربی استماع رفت که قطائف "نوعی از طعام را گویند که از خمر [در منتخباللغات شاهجهانی: خمیر] میسازند و میخورند" و آن رشتۀ قطائف نیست، بلکه رشتۀ قطائف را عربْ کنافه گوید» (محمدبن عبدالخالق ابنمعروف، ص ١٠٨٧).
قطائف در عربی به معنی «نوعی شیرینی کوچک و هلالیشکلِ تهیهشده از خمیر گندم است که درون آن را با مغز فندق و مانند آن پُر میکنند و سپس آن را در روغن سرخ و با شکر شیرین میکنند و بیشتر در ماه رمضان تهیه میشود» (المعجمالوسیط؛ نک. قطایف).
کُنافه نیز «شیرینیای است که از خمیر گندم بهشکل رشتههایی نازک تهیه میشود و آن را با روغن حیوانی در تنور یا مانند آن میپزند، سپس شهد شکر به آن میافزایند. بیشتر در ماه رمضان خورده میشود» (معجمالوسیط).
کنافه بهندرت در متنهای فارسیِ ترجمهشده از عربی به کار رفتهاست: «در زمان او [= سلیمانبن عبدالملک] ترتیب کنافه دادهاند و چون ایام رمضان المبارک درآمدی، در هر سحرگاه هشتاد رطل کنافه را سحور ساختی و از معده به کنیف فرستادی و روان شکمبارگان باستان را شاد گردانیدی» (سپهر، محمدتقیبن محمدعلی و عباسقلی سپهر، ۱۳۸۵، گزیدۀ ناسخالتواریخ، به کوشش محمدعلی غیاثی کرمانی، ۶ جلد، قم، جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم، دفتر انتشارات اسلامی، جلد ۵، ص ۵٢٠، شاهد از کتابخانۀ دیجیتال نور).
کنافه در لغتنامه (دهخدا و همکاران ١٣٧٧) و فرهنگ بزرگ سخن (انوری ١٣٨١) و فرهنگ فارسی (صدریافشار و همکاران ١٣٩۶) مدخل نشدهاست.
در سالهای اخیر این واژۀ عربی با تلفظ ترکی استانبولیِ کونِفه (künefe)، کُنوفه یا تلفظها و املاهای نزدیک به آنها وارد فارسی شدهاست (نک. اینجا).
از آنچه گفته شد درمییابیم که چون واژۀ کُنافه / کِنافه عربی است و گاه در فارسی نیز به کار رفته، بهتر است در فارسی آن را معیار بدانیم.
١۴۰٣/۰۶/١٢
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
در برهان قاطع آمدهاست که «به عربی رشتۀ قطایف را کنافه میخوانند» (برهان ١٣٧۶، ذیل کبیتا). همین سخن در کنزاللغات نیز آمده: «قطف: [...] قطائف بعضی "رشتۀ قطائف" را گویند، و اما از عربی استماع رفت که قطائف "نوعی از طعام را گویند که از خمر [در منتخباللغات شاهجهانی: خمیر] میسازند و میخورند" و آن رشتۀ قطائف نیست، بلکه رشتۀ قطائف را عربْ کنافه گوید» (محمدبن عبدالخالق ابنمعروف، ص ١٠٨٧).
قطائف در عربی به معنی «نوعی شیرینی کوچک و هلالیشکلِ تهیهشده از خمیر گندم است که درون آن را با مغز فندق و مانند آن پُر میکنند و سپس آن را در روغن سرخ و با شکر شیرین میکنند و بیشتر در ماه رمضان تهیه میشود» (المعجمالوسیط؛ نک. قطایف).
کُنافه نیز «شیرینیای است که از خمیر گندم بهشکل رشتههایی نازک تهیه میشود و آن را با روغن حیوانی در تنور یا مانند آن میپزند، سپس شهد شکر به آن میافزایند. بیشتر در ماه رمضان خورده میشود» (معجمالوسیط).
کنافه بهندرت در متنهای فارسیِ ترجمهشده از عربی به کار رفتهاست: «در زمان او [= سلیمانبن عبدالملک] ترتیب کنافه دادهاند و چون ایام رمضان المبارک درآمدی، در هر سحرگاه هشتاد رطل کنافه را سحور ساختی و از معده به کنیف فرستادی و روان شکمبارگان باستان را شاد گردانیدی» (سپهر، محمدتقیبن محمدعلی و عباسقلی سپهر، ۱۳۸۵، گزیدۀ ناسخالتواریخ، به کوشش محمدعلی غیاثی کرمانی، ۶ جلد، قم، جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم، دفتر انتشارات اسلامی، جلد ۵، ص ۵٢٠، شاهد از کتابخانۀ دیجیتال نور).
کنافه در لغتنامه (دهخدا و همکاران ١٣٧٧) و فرهنگ بزرگ سخن (انوری ١٣٨١) و فرهنگ فارسی (صدریافشار و همکاران ١٣٩۶) مدخل نشدهاست.
در سالهای اخیر این واژۀ عربی با تلفظ ترکی استانبولیِ کونِفه (künefe)، کُنوفه یا تلفظها و املاهای نزدیک به آنها وارد فارسی شدهاست (نک. اینجا).
از آنچه گفته شد درمییابیم که چون واژۀ کُنافه / کِنافه عربی است و گاه در فارسی نیز به کار رفته، بهتر است در فارسی آن را معیار بدانیم.
١۴۰٣/۰۶/١٢
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
Telegram
از ویرایش
دربارۀ واژۀ قطائف / کادایف
«قطائف» در عربی به معنی «نوعی شیرینی کوچک و هلالیشکلِ تهیهشده از خمیر گندم است که درون آن را با مغز فندق و مانند آن پُر میکنند و سپس آن را در روغن سرخ و با شکر شیرین میکنند و بیشتر در ماه رمضان تهیه میشود» (المعجمالوسیط).…
«قطائف» در عربی به معنی «نوعی شیرینی کوچک و هلالیشکلِ تهیهشده از خمیر گندم است که درون آن را با مغز فندق و مانند آن پُر میکنند و سپس آن را در روغن سرخ و با شکر شیرین میکنند و بیشتر در ماه رمضان تهیه میشود» (المعجمالوسیط).…
👍27❤8👎3
دربارهٔ نایکدستی رسمالخط فرهنگ فشردهٔ سخن
هنگام تألیف فرهنگهای عمومی و بهویژه فرهنگهای املایی، رسمالخط مدخلها باید بهصورت زانسو (= از آن سو) هم بررسی شود تا واژههای دارای پسوند یا پسوندوارۀ یکسان رسمالخط واحدی داشته باشند.
رسمالخط نایکدست چند واژهٔ ساختهشده با پسوند ـگر در فرهنگ فشردهٔ سخن را، که ناشی از بازبینی نکردن واژهها بهصورت زانسو است، در زیر آوردهام:
آرایشگر، آرایشگر
آشوبگر، آشوبگر
آهنگر
اخلالگر
اشغالگر، اشغالگر
افسونگر، افسونگر
انگِشتگر
بازیگر، بازیگر
پالانگر، پالانگر
پتگر
پژوهشگر، پژوهشگر
پویشگر
پیکانگر، پیکانگر
تاراجگر
توانگر، توانگر
چاپگر، چاپگر
چپاولگر، چپاولگر
حسابگر، حسابگر
حسگر، حسگر
خوالیگر، خوالیگر
خورشگر
دواتگر، دواتگر
رامشگر، رامشگر
رفتگر
روشنگر، روشنگر
رویگر، رویگر
ستایشگر، ستایشگر
ستمگر، ستمگر
سگالشگر
سوزنگر، سوزنگر
صنعتگر، صنعتگر
صورتگر، صورتگر
صیقلگر
غارتگر، غارتگر
فسونگر
کشتگر
کفشگر، کفشگر
کیمختگر
گزارشگر، گزارشگر
لعبگر
مالشگر، مالشگر
مدحگر
مساحتگر
نمایشگر
نوازشگر
نیایشگر
نیلگر، نیلگر
ویرانگر
یاریگر، یاریگر
بهتر است پسوندها، ازجمله پسوند ـگر، را سرهم بنویسیم.
اینجا را هم ببینید.
۱۴۰۳/۰۶/۱۷
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
هنگام تألیف فرهنگهای عمومی و بهویژه فرهنگهای املایی، رسمالخط مدخلها باید بهصورت زانسو (= از آن سو) هم بررسی شود تا واژههای دارای پسوند یا پسوندوارۀ یکسان رسمالخط واحدی داشته باشند.
رسمالخط نایکدست چند واژهٔ ساختهشده با پسوند ـگر در فرهنگ فشردهٔ سخن را، که ناشی از بازبینی نکردن واژهها بهصورت زانسو است، در زیر آوردهام:
آرایشگر، آرایشگر
آشوبگر، آشوبگر
آهنگر
اخلالگر
اشغالگر، اشغالگر
افسونگر، افسونگر
انگِشتگر
بازیگر، بازیگر
پالانگر، پالانگر
پتگر
پژوهشگر، پژوهشگر
پویشگر
پیکانگر، پیکانگر
تاراجگر
توانگر، توانگر
چاپگر، چاپگر
چپاولگر، چپاولگر
حسابگر، حسابگر
حسگر، حسگر
خوالیگر، خوالیگر
خورشگر
دواتگر، دواتگر
رامشگر، رامشگر
رفتگر
روشنگر، روشنگر
رویگر، رویگر
ستایشگر، ستایشگر
ستمگر، ستمگر
سگالشگر
سوزنگر، سوزنگر
صنعتگر، صنعتگر
صورتگر، صورتگر
صیقلگر
غارتگر، غارتگر
فسونگر
کشتگر
کفشگر، کفشگر
کیمختگر
گزارشگر، گزارشگر
لعبگر
مالشگر، مالشگر
مدحگر
مساحتگر
نمایشگر
نوازشگر
نیایشگر
نیلگر، نیلگر
ویرانگر
یاریگر، یاریگر
بهتر است پسوندها، ازجمله پسوند ـگر، را سرهم بنویسیم.
اینجا را هم ببینید.
۱۴۰۳/۰۶/۱۷
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
Telegram
از ویرایش
دربارهٔ نایکدستی رسمالخط فرهنگ بزرگ سخن
هنگام تألیف فرهنگهای عمومی و بهویژه فرهنگهای املایی، رسمالخط مدخلها باید بهصورت زانسو (= از آن سو) هم بررسی شود تا واژههای دارای پسوند یا پسوندوارۀ یکسان رسمالخط واحدی داشته باشند.
رسمالخط نایکدست چند…
هنگام تألیف فرهنگهای عمومی و بهویژه فرهنگهای املایی، رسمالخط مدخلها باید بهصورت زانسو (= از آن سو) هم بررسی شود تا واژههای دارای پسوند یا پسوندوارۀ یکسان رسمالخط واحدی داشته باشند.
رسمالخط نایکدست چند…
👍44❤8
Forwarded from از ویرایش (فرهاد قربانزاده)
دربارۀ انتحال و سرقت علمی
١. «امانت علمی و ادبی اقتضا میکند که نویسنده مأخذ خود را در هر مطلب نشان دهد. نگارنده در مؤلفات خود تذکرات شفاهی اشخاص و یادداشتهای شاگردان خویش را به نام خود آنان نقل میکند و از این کار بر خود میبالد. بعضِ فاضلان این امانت را در اقتباس مطالب حواشی برهان نشان دادهاند و نگارنده از همۀ آنان سپاسگزار است، ولی برخی فقط به ذکر «برهان» یا «حاشیۀ برهان» و مانند آن[ها] اکتفا کردهاند، و این کار نوعی گریز از بیان حق است که در شأن اهل علم نیست. شگفتتر آنکه چند تن، که نگارنده افتخار تعلیم بعضِ آنان را داشته، به نقل مطالب حواشی برهان پرداختهاند، بیآنکه نامی از مأخذ خود ببرند، و حتی مطالبی را که نویسنده شفاهاً از استادان اروپایی شنیده و یاد کردهاست آنچنان نقل کردهاند که گویی خود قهرمان صحنه بودهاند. بههرحال، از خوانندگان محترم خواهشمند است درصورتیکه مطلبی را نقل میکنند، مأخذ را صریحاً بیان فرمایند. این امر نهتنها از ارزش کار آنان نمیکاهد، بلکه معرف امانت و راهورسمدانی ایشان است» (محمد معین، مقدمۀ برهان قاطع، ج ١، ص سه).
٢. «در میان تحقيقات معاصرين ما، از محققان ایرانی، جامعترین بحث درباب زندگی انوری را شادروان استاد سید محمدتقی مدرس رضوی فراهم آوردهاست که تقریباً تمام اسنادِ کهن را درباب انوری استقصا کردهاست. هرکس بخواهد به مجموعۀ سخنان قدما و متأخران درباب زندگی انوری اشراف حاصل کند با مراجعه به مقدمۀ استاد مدرس، تقریباً از دیگر نوشتههای موجود بینیاز خواهد بود. ما نیز در بخش مرتبط با زندگینامۀ انوری از حاصل زحمات آن بزرگ بهره بردهایم و روا نمیداریم که مثل بعضی معاصرین، از منابعی که او گردآوری کردهاست استفاده کنیم و مستقیم به آن کتابها ارجاع دهیم و به روى مبارک خودمان هم نیاوریم که قبل از ما، دیگری وقتِ عزیزِ خود را صرف جمعآوری این اطلاعات کردهاست» (محمدرضا شفیعی کدکنی، مفلس کیمیافروش، نقد و تحلیل شعر انوری، تهران، سخن، ١٣٧٢، ص ٢١).
٣. تاکنون بارها و بارها کانالهای تلگرامی و صفحههای اینستاگرامی مطالب کانال «از ویرایش» را، با کمی تغییر یا بی تغییر و بدون یاد کردن از منبع خود، منتشر کردهاند. برخی دیگر مطلبی را که نگارنده پس از مدتها کاوش در منابع یافته و با ذکر منبع در کانال یا مقالههای خود منتشر کرده در کانال یا صفحۀ خود منتشر میکنند و مستقیم به همان منبع اصلی ارجاع میدهد.
شاید اگر این کار فقط یکی دو بار انجام شود، چندان به چشم نیاید، ولی پس از تکرار چندباره، آن کانال یا صفحه به تقلب و رونویسی و سرقت از نوشتههای دیگران شهره خواهد شد.
۱۴۰۲/۰۳/۲۳
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
١. «امانت علمی و ادبی اقتضا میکند که نویسنده مأخذ خود را در هر مطلب نشان دهد. نگارنده در مؤلفات خود تذکرات شفاهی اشخاص و یادداشتهای شاگردان خویش را به نام خود آنان نقل میکند و از این کار بر خود میبالد. بعضِ فاضلان این امانت را در اقتباس مطالب حواشی برهان نشان دادهاند و نگارنده از همۀ آنان سپاسگزار است، ولی برخی فقط به ذکر «برهان» یا «حاشیۀ برهان» و مانند آن[ها] اکتفا کردهاند، و این کار نوعی گریز از بیان حق است که در شأن اهل علم نیست. شگفتتر آنکه چند تن، که نگارنده افتخار تعلیم بعضِ آنان را داشته، به نقل مطالب حواشی برهان پرداختهاند، بیآنکه نامی از مأخذ خود ببرند، و حتی مطالبی را که نویسنده شفاهاً از استادان اروپایی شنیده و یاد کردهاست آنچنان نقل کردهاند که گویی خود قهرمان صحنه بودهاند. بههرحال، از خوانندگان محترم خواهشمند است درصورتیکه مطلبی را نقل میکنند، مأخذ را صریحاً بیان فرمایند. این امر نهتنها از ارزش کار آنان نمیکاهد، بلکه معرف امانت و راهورسمدانی ایشان است» (محمد معین، مقدمۀ برهان قاطع، ج ١، ص سه).
٢. «در میان تحقيقات معاصرين ما، از محققان ایرانی، جامعترین بحث درباب زندگی انوری را شادروان استاد سید محمدتقی مدرس رضوی فراهم آوردهاست که تقریباً تمام اسنادِ کهن را درباب انوری استقصا کردهاست. هرکس بخواهد به مجموعۀ سخنان قدما و متأخران درباب زندگی انوری اشراف حاصل کند با مراجعه به مقدمۀ استاد مدرس، تقریباً از دیگر نوشتههای موجود بینیاز خواهد بود. ما نیز در بخش مرتبط با زندگینامۀ انوری از حاصل زحمات آن بزرگ بهره بردهایم و روا نمیداریم که مثل بعضی معاصرین، از منابعی که او گردآوری کردهاست استفاده کنیم و مستقیم به آن کتابها ارجاع دهیم و به روى مبارک خودمان هم نیاوریم که قبل از ما، دیگری وقتِ عزیزِ خود را صرف جمعآوری این اطلاعات کردهاست» (محمدرضا شفیعی کدکنی، مفلس کیمیافروش، نقد و تحلیل شعر انوری، تهران، سخن، ١٣٧٢، ص ٢١).
٣. تاکنون بارها و بارها کانالهای تلگرامی و صفحههای اینستاگرامی مطالب کانال «از ویرایش» را، با کمی تغییر یا بی تغییر و بدون یاد کردن از منبع خود، منتشر کردهاند. برخی دیگر مطلبی را که نگارنده پس از مدتها کاوش در منابع یافته و با ذکر منبع در کانال یا مقالههای خود منتشر کرده در کانال یا صفحۀ خود منتشر میکنند و مستقیم به همان منبع اصلی ارجاع میدهد.
شاید اگر این کار فقط یکی دو بار انجام شود، چندان به چشم نیاید، ولی پس از تکرار چندباره، آن کانال یا صفحه به تقلب و رونویسی و سرقت از نوشتههای دیگران شهره خواهد شد.
۱۴۰۲/۰۳/۲۳
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
❤35👍23👎3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دربارۀ واژۀ افغان / افغانی
برخی معتقدند «اهل کشور افغانستان را باید افغان بنامیم و نه افغانی. چنانکه اهل کشور ترکیه و استان کردستان را ترک و کُرد مینامیم و نه ترکی و کُردی».
در پاسخ باید گفت:
۱. در فارسی نام قوم به هریک از افراد آن قوم نیز گفته میشود و برای نمونه، ازبک، افغان، بلوچ، تاجیک، تُرک، قرقیز، و کُرد هم نام قوم است و هم نام هریک از افراد آن قوم، ولی در چند مورد با افزودن پسوندِ ـی به نام قوم نیز نام هریک از افراد آن قوم ساخته میشود:
ارمن (نام قوم): ارمنی (هریک از افراد قوم ارمن)؛
افغان (نام قوم): افغانی (هریک از افراد قوم افغان)؛
گرج (نام قوم): گرجی (هریک از افراد قوم گرج).
۲. واژۀ افغانی دستکم از قرن پنجم در متنهای معتبر فارسی با بسامد بالا به کار رفتهاست:
قرن ۶: کریمی که افغانیان از بار مکرمت او افغان میکنند ... (مکاتیب سنایی غزنوی).
کوتاه آنکه در اشاره به هریک از افراد قوم افغان هم واژۀ افغان درست است و هم واژۀ افغانی، ولی زیبندهتر آن است که دیگران را به نامی بخوانیم که خود بیشتر میپسندند.
متن کاملتر: اینجا
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
برخی معتقدند «اهل کشور افغانستان را باید افغان بنامیم و نه افغانی. چنانکه اهل کشور ترکیه و استان کردستان را ترک و کُرد مینامیم و نه ترکی و کُردی».
در پاسخ باید گفت:
۱. در فارسی نام قوم به هریک از افراد آن قوم نیز گفته میشود و برای نمونه، ازبک، افغان، بلوچ، تاجیک، تُرک، قرقیز، و کُرد هم نام قوم است و هم نام هریک از افراد آن قوم، ولی در چند مورد با افزودن پسوندِ ـی به نام قوم نیز نام هریک از افراد آن قوم ساخته میشود:
ارمن (نام قوم): ارمنی (هریک از افراد قوم ارمن)؛
افغان (نام قوم): افغانی (هریک از افراد قوم افغان)؛
گرج (نام قوم): گرجی (هریک از افراد قوم گرج).
۲. واژۀ افغانی دستکم از قرن پنجم در متنهای معتبر فارسی با بسامد بالا به کار رفتهاست:
قرن ۶: کریمی که افغانیان از بار مکرمت او افغان میکنند ... (مکاتیب سنایی غزنوی).
کوتاه آنکه در اشاره به هریک از افراد قوم افغان هم واژۀ افغان درست است و هم واژۀ افغانی، ولی زیبندهتر آن است که دیگران را به نامی بخوانیم که خود بیشتر میپسندند.
متن کاملتر: اینجا
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👍55❤9👏6👎3
گرامیداشت نام برخی سرورانی که نکتهای را شفاهی یا در قالب پیام به نگارنده گوشزد کردهاند و نام آن گرامیان را زینتبخش شماری از نوشتههای خود کردهام، بیآنکه از جایگاهِ نداشتهام کاسته شود.
١۴٠٣/٠۶/٢١
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
١۴٠٣/٠۶/٢١
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👏42❤16👍4👎2
مترجمان گرامی، بر آنیم که در گروه تلگرامیِ «گپ از ویرایش» بیش از پیش به فن ترجمه بپردازیم. ازاینرو، اگر دستی بر ترجمه دارید، متنی کوتاه و به اندازۀ یک پاراگراف را بههمراه نام نویسنده بیاورید و ترجمۀ آن را پس از متن اصلی بنویسید. در پایان متن نیز هشتک / هشتگِ #ترجمه بیفزایید.
اعضا و مدیران گروه آن را ویرایش خواهند کرد.
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
اعضا و مدیران گروه آن را ویرایش خواهند کرد.
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👍18❤2
▫️آغاز دوره: نیمۀ نخست مهر ١۴۰٣، جمعهها، ساعت ١۴:۰۰
▫️شرکتکنندگان در کارگاهْ عضو کانالی تلگرامی میشوند و در آنجا جزوهها و فیلمهای همۀ جلسهها بارگذاری میشود. زمان دسترسی به این جزوهها و فیلمها نامحدود است.
▫️ جلسۀ نخست: رسمالخط و املا ١
جلسۀ دوم: نخست: رسمالخط و املا ٢
جلسۀ سوم: نشانهگذاری
جلسۀ چهارم: ویرایش رایانهای
جلسۀ پنجم: ویرایش زبانی ١
جلسۀ ششم: ویرایش زبانی ٢
جلسۀ هفتم: درست و غلط در زبان ١
جلسۀ هشتم: درست و غلط در زبان ٢
جلسۀ نهم: درست و غلط در زبان ٣
جلسۀ دهم: واژهپژوهی ١
جلسۀ یازدهم: واژهپژوهی ٢
جلسۀ دوازدهم: مرجعشناسی (فرهنگهای فارسی)
جلسۀ سیزدهم: درآمدی بر صرف
جلسۀ چهاردهم: درآمدی بر نحو ١
جلسۀ پانزدهم: درآمدی بر نحو ٢
توضیح: جلسۀ ١ تا ٣ در قالب فیلم ضبطشده ارائه میشود.
▫️عضویت در گروه تلگرامی برای پاسخ به پرسشها.
▫️اگر پرداخت هزینۀ کارگاه برایتان دشوار است، در خصوصی اطلاع دهید.
▫️شهریۀ کارگاه: ٨۰۰،۰۰۰ تومان (هشتصدهزار تومان).
▫️شمارۀ کارت:
بانک ملت، به نام فرهاد قربانزاده (پس از واریز، روگرفتِ رسید بانکی را در خصوصی بفرستید.)
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
▫️شرکتکنندگان در کارگاهْ عضو کانالی تلگرامی میشوند و در آنجا جزوهها و فیلمهای همۀ جلسهها بارگذاری میشود. زمان دسترسی به این جزوهها و فیلمها نامحدود است.
▫️ جلسۀ نخست: رسمالخط و املا ١
جلسۀ دوم: نخست: رسمالخط و املا ٢
جلسۀ سوم: نشانهگذاری
جلسۀ چهارم: ویرایش رایانهای
جلسۀ پنجم: ویرایش زبانی ١
جلسۀ ششم: ویرایش زبانی ٢
جلسۀ هفتم: درست و غلط در زبان ١
جلسۀ هشتم: درست و غلط در زبان ٢
جلسۀ نهم: درست و غلط در زبان ٣
جلسۀ دهم: واژهپژوهی ١
جلسۀ یازدهم: واژهپژوهی ٢
جلسۀ دوازدهم: مرجعشناسی (فرهنگهای فارسی)
جلسۀ سیزدهم: درآمدی بر صرف
جلسۀ چهاردهم: درآمدی بر نحو ١
جلسۀ پانزدهم: درآمدی بر نحو ٢
توضیح: جلسۀ ١ تا ٣ در قالب فیلم ضبطشده ارائه میشود.
▫️عضویت در گروه تلگرامی برای پاسخ به پرسشها.
▫️اگر پرداخت هزینۀ کارگاه برایتان دشوار است، در خصوصی اطلاع دهید.
▫️شهریۀ کارگاه: ٨۰۰،۰۰۰ تومان (هشتصدهزار تومان).
▫️شمارۀ کارت:
6104337384300636
بانک ملت، به نام فرهاد قربانزاده (پس از واریز، روگرفتِ رسید بانکی را در خصوصی بفرستید.)
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👍23❤3