Telegram Web Link
دربارۀ خاستگاه فعل مستمر (مانندِ دارم می‌آیم)
دربارۀ خاستگاه فعل مستمر (یا ملموس) گفته‌اند: «منشأ این ساخت در فارسی گفتاری تهران دانسته نیست» (سامعی ۱۳۸۳، ص ۳۱ حاشیه). در کتاب‌های دستوری هم به ریشۀ این فعل اشاره نشده‌است.
برخی معتقدند «در متن‌هایی که داشتن با منبع معنایی مالکیت موقت، بلافاصله پیش از یک فعل دیگر با فاعل مشترک ظاهر می‌شود، اسباب فرایند بازتحلیل داشتن [...] به‌صورت یک فعل معین بازتحلیل می‌شود: ... پرده‌ای را که داشتند باز می‌کردند (علویه خانم، صادق هدایت)» (داوری و نغزگوی کهن ۱۳۹۹، ص ۱۱۹). در پاسخ باید گفت که اگر چنین می‌بود، فارسی‌زبانان بیش از هزار سال فرصت داشته‌اند که نمود مستمر را در زبان خود بسازند، ولی چنان‌که می‌دانیم، این ساخت در فارسی معاصر پدید آمده‌است. از سوی دیگر، نمود مستمرِ یادشده در زبانِ فارسیِ شهرهایی مانند اصفهان و شیراز و مشهد ساخته نشده‌است و فارسی‌زبانانِ این شهرها و شهرهای دیگر آن را از فارسی تهرانی وام گرفته‌اند. پس باید دید که چه عاملی موجب تفاوت فارسی تهرانی با دیگر گویش‌های فارسی شده‌است.
سامعی (۱۳۸۳، ص ۳۱ حاشیه) با تردید دربارۀ این ساخت می‌نویسد: «می‌توان احتمال داد منشأ آن در فارسی گفتاری تهران گویش‌های محلی موجود در این ناحیه، ازجمله گویش شمیرانی، باشد». برای بررسی درستی یا نادرستی این احتمال باید زبان‌ها و گویش‌های این ناحیه را بررسی کرد.
این ساخت با در (و نه با بن حالِ فعل داشتن، یعنی دار) در زبان‌ها و گویش‌های دامنۀ البرز، مانند گویش‌های قصران (دیهیم ۱۳۸۴، ص ۲۹) و شمیرانات (سامعی ۱۳۸۳، ص ۳۱) و مازندرانی (شکری ۱۳۷۴، ص ۱۲۴ـ۱۲۵) و کلاردشتی (کلباسی ۱۳۷۶، ص ۹۴) و رامسری (شکری ۱۳۸۵، ص ۸۵ـ۸۶) و گویش کومشیِ اَفتَر (همایون ۱۳۷۱، ص ۲۷) و گویش فیروزکوه (اسفندیار ۱۳۸۶، ص ۷۱)، به کار می‌رود (بسنجید با گیلکی [پورهادی ۱۳۸۵، ص ۶۹ـ۷۱]). در گیلکی، برخلاف فارسی تهرانی، dər «در، اندر، درحال» پس از مصدر می‌آید (همان، ص ۷۰).
فعل مستمر در فارسی تهرانی به‌صورت منفی به کار نمی‌رود، ولی در زبان‌ها و گویش‌های دیگر منفی آن نیز کاربرد دارد. برای نمونه، در مازندرانی (گویش رودبارک کلاردشت) (کلباسی ۱۳۸۴، ص ۹۲):
dar-eme bar-eme «دارم می‌بَرَم»
dar-eme na-ber-eme «دارم نمی‌بَرَم»
بسنجید با گیلکی (پورهادی ۱۳۸۵، ص ۶۱؛ برای همین واژه در گویش املشی، نک. کلباسی ۱۳۸۴، ص ۸۳):
xurdân dərəm «درحال خوردن هستم»
nuxurdân dərəm «درحال خوردن نیستم»
این ساخت از فارسی تهرانی به بلوچی (دبیرمقدم ۱۴۰۲، ص ۲۴۸ـ۲۴۹) و یزدی و نیشابوری و لکی راه یافته‌است. در گویش دماوندی به تأثیر از فارسی تهرانی، ساخت کهن فراموش شده و این ساخت را با فعل داشتن به کار می‌برند (علمداری ۱۳۸۴، ص ۴۴ـ۴۵ و ۴۷ـ۴۸).
رفته‌رفته چون پنداشته‌اند این همان فعل داشتن است، از روی فعل حال (یعنی مثلاً دارم) فعل گذشته (یعنی مثلاً داشتم) را هم ساخته‌اند. در هیچ‌یک از گویش‌های یادشده فعل گذشته با بن فعل داشتن، یعنی داشت، ساخته نمی‌شود و این تأییدکنندۀ این دیدگاه است که دار در نمود مستمر دراصل گونۀ دیگری از در است و ربطی به بن حال فعل داشتن، یعنی دار، ندارد.
نمود مستمر به‌ویژه «برای تقویت معنی استمرار» (ابوالقاسمی ۱۳۹۳، ص ۲۲۹) به کار می‌رود. در نوشتار اگر تأکید یا تقویتی در کار نباشد، گاه می‌توان آن را حذف کرد: داری چی می‌خوری؟ > چی می‌خوری؟
در نمود مستمر دار / داشت و فعل اصلی شناسه‌های یکسان دارند: «دارم می‌آم»، «داشتی می‌رفتی».
کوتاه آنکه دار در نمود مستمر دراصل ربطی به فعل داشتن ندارد و صورت تحول‌یافتۀ در است. ازاین‌رو، می‌توان گفت دار از زبان زیرین به زبان زبرین رسیده‌است.

خواهش فروتنانه و برادرانه: بدون ذکر منبع در جایی نقل نفرمایید.

منابع
ابوالقاسمی، محسن (۱۳۹۳)، دستور تاریخی زبان فارسی، سمت.
اسفندیار، اصغر (۱۳۸۶)، گویش فیروزکوه (روستای لَزُور)، تأویل.
داوری، شادی و مهرداد نغزگوی کهن (۱۳۹۹)، «پیدایش نمود استمراری در فارسی: رویکرد دستوری‌شدگی»، دستور، ش ۱۶.
دبیرمقدم، محمد (۱۴۰۲)، رده‌شناسی زبان‌های ایرانی، سمت.
دیهیم، گیتی (۱۳۸۴)، بررسی خرده‌گویش‌های منطقهٔ قصران به انضمام واژه‌نامهٔ قصرانی، فرهنگستان.
سامعی، حسین (۱۳۸۳)، «گویش تجریشی»، زبان‌شناسی، ش ۳۸.
شکری، گیتی (۱۳۷۴)، گویش ساری (مازندرانی)، پژوهشگاه علوم انسانی.
شکری، گیتی (۱۳۸۵)، گویش رامسری، پژوهشگاه علوم انسانی.
علمداری، مهدی (۱۳۸۴)، گویش دماوندی، پژوهشگاه ع ا.
کلباسی، ایران (۱۳۷۶)، گویش کلاردشت (رودبارک)، پژوهشگاه ع ا.
کلباسی، ایران (۱۳۸۴)، «شباهت‌ها و تفاوت‌های گویش‌های تالشی، گیلکی و مازندرانی»، زبان‌شناسی، ش ۳۹.
همایون، همادخت (۱۳۷۱)، گویش افتری، پژوهشگاه ع ا.

۱۴۰۳/۱۰/۱۶
▫️فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh
👍7528👏6👎5
دربارۀ واژۀ فرتور به معنی «عکس»
در حاشیۀ دست‌نوشتی از لغت فرس اسدی، مشهور به نسخۀ نخجوانی (۷۶۶ هجری)، کاتبی واژه‌ها و شاهدهایی افزوده‌است. یکی از این واژه‌ها فرتور است که کاتب معنی آن را «عکس» نوشته (نک. تصویر پیوست). کاتب هنگام نوشتن این مدخل سهو کرده و در سرمدخل فرتور نوشته، ولی در شاهد فتور آورده. شاهد این است: فتور می از قدح فتاده / بر سقفِ سرا چو آبِ روشن.
در حاشیۀ برهان قاطع آمده‌است: «آیا این کلمه "پرتوی می" [یا «فرتوِ می» به کسر واو. محمد معین] نبوده و غلط خوانده شده‌است؟ (دهخدا)» فرتو گونۀ دیگرِ پرتو است (نک. انجمن‌آرای ناصری) و حدس معین درست است و کاتب «فرتوی می» را «فرتور می» خوانده.
بعدها برخی فرهنگ‌نویسان فرتور را از این نسخه در فرهنگ‌های خود آورده‌اند و موجب گمراهی دیگران شده‌اند (نک. سپهسالار: ۱۷۳؛ سروری: ۹۶۵؛ جعفری: ۳۳۲؛ جهانگیری؛ رشیدی: ۱۰۲۶).
شرف‌الدین رامی هم واژۀ تصحیف‌شدۀ فرتور را، که هیچ‌گاه در زبان طبیعی کاربرد نداشته، در فرهنگ‌ها دیده و از آنجا در شعر خود آورده (نک. سروری). پس شعر شرف‌الدین رامی درستی این واژه را تأیید نمی‌کند.

۱۴۰۳/۱۰/۲۰
▫️فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh
30👍26👎6👏4
چند پیکرۀ فارسی با دسترسی آزاد برای همگان:

نورلایب:
https://noorlib.ir/
نسکبان:
https://naskban.ir/
گوگل‌بوکز:
https://books.google.com/
گنجور:
https://ganjoor.net/
پیکرۀ گروه فرهنگ‌نویسی فرهنگستان:
https://dadegan.apll.ir/

۱۴۰۳/۱۰/۲۰
▫️فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh
63👍15👏3👎2
بارها دیده‌اید که می‌گویند وقتی به استادی خارجی رایانامه یا پیام می‌فرستید، باید به انگلیسیِ معیار و رسمی بنویسید و نباید واژه‌های شکسته و کوتاه‌شده، مانند It's، به کار ببرید. این دربارۀ فارسی و دیگر زبان‌ها هم صادق است. چون رابطۀ استاد و دانشجو علمی و رسمی است، پسندیده‌تر آن است که با یکدیگر به زبان معیار و رسمی مکاتبه کنند و واژه‌های شکسته به کار نبرند.

۱۴۰۳/۱۰/۲۴
▫️فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh
👍11117👎4
بر فرزندان خود نام نیکو نهید، «مانند» نام‌های شاهنامه‌ای:
اردشیر، اسفندیار، اشکبوس، بابک، باربد، به‌آفرید، بهرام، بهمن، بیژن، پیروز، تهمینه، جمشید، خسرو، دارا، داراب، رویین، رُهام، رودابه، ساسان، سام، سهراب، سیاوش، سیندخت، شاپور، فرامرز، فرانک، فریدون، کارن (قارن)، کاوه، کتایون، کی‌آرش / کیارش، کیانوش، کیومرث، گرشاسب، گودرز، منیژه، ناهید، هما.
۱۴۰۱/۰۴/۰۲
◽️ فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh
128👍43👎19👏10
یادکرد نکته‌ای دربارۀ اخلاق علمی
پیش‌تر در همین کانال نوشته بودم: «اخلاق علمی حُکم می‌کند که اگر کسی مقاله، کتاب یا پایان‌نامه و رسالۀ ما را ویرایش بنیادین کرد یا نکتۀ علمی مهمی را به ما تذکر داد یا منبع تأثیرگذاری را به ما معرفی کرد، در همان نوشتۀ خود از او تشکر کنیم. تشکر شفاهی بیهوده است. خواننده باید بداند که همۀ نوشتۀ ما ریختۀ قلم خودمان است یا نه.»
این دانشجو کوشیده‌است در همۀ نوشته‌های خود این روش را به کار بندد و هرجا کسی شفاهی یا پیامکی نکته‌ای به او گفته، در مقاله یا کتاب خود از او یاد کرده‌است. به یاد دارم روزی دوستی که نکته‌ای به یادم آورده بود گفت آنچه به تو گفتم نکته‌ای پیش‌پاافتاده بود و نیاز نبود در نوشته‌ات نام مرا بیاوری. حق با او بود و خودم آن نکته را پیش‌تر می‌دانستم، ولی او بود که آن نکته را به یادم آورد و اگر یادآوری او نبود، فراموش می‌کردم که آن نکته را در نوشته‌ام بیاورم. در این موارد باید میان واژه‌های یادآوری از یک سو و تذکر یا راهنمایی از سوی دیگر تمایز قائل شد.
دیگر اینکه ممکن است با دوست یا استادی عکس مشترکی هم داشته باشیم. در تاریخ علم کسی به یاد ندارد که گفته باشند داشتن عکس مشترک با دانشور یا دانشمندی یا حتی داشتن دوستی با او این جواز را به ما می‌دهد که مطالب او را به نام خود منتشر کنیم یا به «یادآوری»ها و «تذکر»ها و «راهنمایی»های او اشاره‌ای نکنیم. اگر تاکنون به این نکته توجه نداشته‌ایم، ولی نیتمان انتحال نبوده، چارۀ کار آسان است؛ دست‌کم در شبکه‌های اجتماعی می‌توانیم فرسته‌هایمان را ویرایش کنیم و نام کسانی را که به ما «یادآوری» و «راهنمایی» کرده‌اند یا «تذکر» داده‌اند یا از نوشته‌های آن‌ها بهره برده‌ایم در فرسته‌مان بیفزاییم. گاهی عکس‌ها فقط خاطرۀ دیداری معمولی را ثبت کرده‌اند و نباید دستاویزی قرار بگیرند برای القای تفسیر دلخواهمان به بیننده.

۱۴۰۳/۱۱/۰۱
▫️فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh
👍5827👏9
از ویرایش pinned «دربارۀ خاستگاه فعل مستمر (مانندِ دارم می‌آیم) دربارۀ خاستگاه فعل مستمر (یا ملموس) گفته‌اند: «منشأ این ساخت در فارسی گفتاری تهران دانسته نیست» (سامعی ۱۳۸۳، ص ۳۱ حاشیه). در کتاب‌های دستوری هم به ریشۀ این فعل اشاره نشده‌است. برخی معتقدند «در متن‌هایی که…»
واژۀ دانشنامه در فارسی بیش از هزار سال قدمت دارد. این واژۀ زیبا و خوش‌آهنگ در نام دانشنامۀ علایی (ابن‌سینا) و دانشنامۀ میسری¹ دیده می‌شود. واژۀ دایرةالمعارف در زبان عربی کمتر از دویست سال و در فارسی کمتر از صد سال قدمت دارد. گویا نخستین بار بُستانی واژۀ دایرةالمعارف را در عربی و برای نامیدن دانشنامۀ خود به کار برده‌است. دایرةالمعارف به گردۀ واژۀ فرانسۀ encyclopédie ساخته شده‌است (دربارۀ ریشۀ واژۀ اخیر، نک. کرامتی، یونس، دانشنامۀ زبان و ادب فارسی، ذیل دانشنامه‌نگاری).
شگفت آنکه بسیاری از نویسندگان و مترجمان ایرانی دایرةالمعارفِ برساخته را به دانشنامۀ دیرینه‌سال ترجیح می‌دهند و برای نمونه، Encyclopedia of Islam را به‌جای آنکه به دانشنامۀ اسلام برگردانند، به دایرةالمعارف اسلام ترجمه می‌کنند. همچنین encyclopedic information را به اطلاعات دایرةالمعارفی برمی‌گردانند، حال آنکه اطلاعات دانشنامه‌ای فارسی‌تر و روشن‌تر است. از یادکرد دانشنامه‌هایی که واژۀ دایرةالمعارف را در عنوان خود آورده‌اند درمی‌گذرم.

۱. من این گفتار را اندام دادم / و دانشنامه اول نام دادم (میسری، ص ۷)

۱۴۰۳/۱۱/۰۳
▫️فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh
👍4922👏16
Channel photo updated
▫️دستور زبان مبحثی بسیار درازدامن است و در کارگاه‌های ویرایش و زبان‌شناسی نمی‌توان به اندازۀ کافی به آن پرداخت. ازاین‌رو، کارگاه جداگانه‌ای برای آن تدارک دیده‌ایم.
▫️آغاز دوره: هفتۀ نخست اسفند ١۴٠٣، پنجشنبه‌ها، ساعت ١٠:٠٠
▫️سرفصل‌ها: مقوله‌های دستوری فارسی، مانند فعل و اسم و صفت و حرف اضافه، در زبان فارسی معاصر، در چهارچوب دستور توصیفی
▫️شرکت‌کنندگان در کارگاهْ عضو کانالی تلگرامی می‌شوند و در آنجا جزوه‌ها و فیلم‌های همۀ جلسه‌ها بارگذاری می‌شود. زمان دسترسی به این جزوه‌ها و فیلم‌ها نامحدود است.
▫️عضویت در گروه تلگرامی برای پاسخ به پرسش‌ها.
▫️اشتراک یک‌سالهٔ وبگاه واژه‌یاب.
▫️اگر پرداخت هزینۀ کارگاه برایتان دشوار است، در خصوصی اطلاع دهید.
▫️با امکان پرداخت قسطی
▫️شهریۀ کارگاه: ‏١،٢٠٠،٠٠٠ تومان (یک میلیون و دویست‌هزار تومان).
▫️شمارۀ کارت: 6104337384300636
بانک ملت، به نام فرهاد قربان‌زاده (پس از واریز، روگرفتِ رسید بانکی را به شناسۀ @Farhad_Ghorbanzade بفرستید.)

▫️فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh
27👍18👎1
Audio
دربارۀ واژۀ غازقلنگ
واژۀ غازقُلَنگ در هیچ‌یک از فرهنگ‌های شناخته‌شدۀ فارسی مدخل نشده‌است. بااین‌حال، «امروزه ... شخص لاغر و بلندبالا را به‌صورت اهانت‌آمیز غازقلنگ می‌خوانند». این واژه هم در فارسی تهرانی به کار می‌رود و هم در بسیاری از زبان‌ها و گویش‌های ایرانی، مانند کردی و لکی و لری. برای نمونه، در یکی از بازی‌های محلی فارس بازی‌کنان می‌خوانند «... / گردن به‌مثال غازقلنگی / ...». دور نیست که غازقلنگ از این زبان‌ها و گویش‌ها به فارسی تهرانی راه یافته باشد.
غازقُلَنگ از دو واژۀ غاز به معنی «پرندۀ آبزی مشهور» و قُلَنگ ترکیب شده‌است. قلنگ گونۀ دیگرِ کُلَنگ است؛ چنان‌که مسعودمیرزا ظل‌السلطان آورده‌است: «پازن و قوچ و میش در این سال‌ها کمتر می‌زدم، ولی کبک و دراج و درنا، که او را قلنگ و کلنگ هردو می‌گویند، بسیار زدم». کلنگ نیز «پرنده‌ای است کبودرنگ و درازگردن، بزرگ‌تر از لک‌لک که او را شکار کنند و خورند و پرهای زیرِ دُمِ او را بر سر زنند.»

متن کامل‌تر:
https://www.tg-me.com/azvirayesh/993

۱۴۰۳/۰۶/۰۷

▫️فرهاد قربان‌زاده
▫️با صدای سعیده فضلوی
@azvirayesh
23👍16👏5😢1
باز هم دربارۀ واژۀ سینی
سرور ارجمند، آقای مسعود باب‌الحوائجی، که افتخار آشنایی با ایشان را ندارم، یادداشتی در پاسخ به قلم‌انداز بنده با عنوان «دربارۀ واژۀ سینی» نوشته‌اند (اینجا). دیدگاه این کمترین دربارۀ پاسخ ایشان در ادامه آمده‌است:

۱. عنوان یادداشت ایشان «واژه‌کاوی سینی یا صینی و اشتباهی که فرهنگ‌نویسان فارسی در این باره داشته‌اند» است و فرموده‌اند: «مبنی بر چند فرهنگ لغت عربی صینی در عربی مشتق از صین به معنای "چین" نیست.»
▫️پاسخ: ایشان مشخص نکرده‌اند منظورشان کدام فرهنگ‌ها است. بنده در یادداشت خود به فرهنگ معجم‌الوسیط ارجاع داده‌ام، نه «فرهنگ‌نویسان فارسی» (کذا، به‌جای «مؤلفان فرهنگ‌های فارسی»).

۲. فرموده‌اند: «در قدیمی‌ترین فرهنگ لغت عربی به نام العین از خلیل‌بن احمد فراهیدی که واضع علم عروض هم هست دیدگاه دقیق‌تری نسبت به اشتقاق واژۀ صینی ذکر شده است. خلیل معتقد است که صینی از صوان است که از نوعی صخره‌های سنگی سخت ساخته می‌شده به نام حجارة الصوان و مهنت و حرفۀ صوانی به شغل کسانی اطلاق می‌شده که از این سنگ سخت ظرف‌های سنگی و این نوع صینی‌ها را می‌تراشیدند و می‌ساختند».
▫️پاسخ: ارجاع آقای باب‌الحوائجی دقیق نیست و بر نگارنده روشن نیست در کدام تصحیحِ العین و در کدام صفحه و ذیل کدام مدخل این سخنان گفته شده. در العین (خلیل‌بن احمد فراهیدی، به کوشش عبدالحمید هنداوی، بیروت، دارالکتب العلمیة، ۲۰۰۳ / ۱۴۲۴ قمری، ذیل صون، ص ۴۲۴) گفته شده «صوّان: نوعی سنگ سخت به رنگ زمین (خاک)» (اینجا). این صوّان (با تشدید روی «و»)، به معنی «سنگ خارا» و «سنگ آتش‌زنه» و «سنگ سیلیس» (عبدالنبی قیم، فرهنگ معاصر عربی ـ فارسی، ۱۳۹۳) است. از سوی دیگر، در لسان‌العرب (ابن‌منظور ۱۹۸۸/ ۱۴۰۸ قمری، به کوشش علی شیری، دار احیاء التراث العربی) صوانی (بدون تشدید) به معنی «منسوب به صین (چین)» است. کوتاه آنکه ظاهراً واژۀ صوانی (بدون تشدید، به معنی «ظرف‌های چینی») ربطی به واژۀ صوّانی (با تشدید و به معنی «نوعی سنگ») ندارد و واژۀ دیگری است و نویسندۀ گرامی دو واژه را با هم آمیخته‌اند.

۳. فرموده‌اند: «دلیل دیگر اینکه آن را بر وزن «صوانی» جمع می‌بستند، درحالی‌که اگر آن را معرب از صین به معنای "چین" می‌دانستند باید جمع آن صینیات می‌شد نه صوانی».
▫️پاسخ: صوانی جمعِ صینیَة به معنی «چینی» و «سینی» است، نه جمعِ صینی.

۴. فرموده‌اند: «در عراق هم این موضوع چندان شایع است که دستمایۀ جوک و طنزی شده بدین شکل که چند نفر چینی به خانۀ یک عراقی می‌روند. مرد عراقی زنش را صدا می‌زند که: "طلعی الصینیة من الفرن و دخلی صینیة ثانیة بساع گبل لایبرد الفرن". (یعنی زود آن صینی را از تنور یا گاز فر بیرون بیا[و]ر و تا صینی اول سرد نشده، صینی دوم را در فر و تنور بگذار.) مهمانان چینی بدین گمان که منظورش از صینی، یک فرد چینی است که در تنور انداخته‌اند پا به فرار می‌گذارند. همین فکاهی هم نشان می‌دهد که در لهجه‌های عراقی نیز «صینی» نسبتی با صین که معرب و عربی‌شدۀ چینی است ندارد و ناظر به اشتقاق قدیمی خود از صوان و صانی است.»
▫️پاسخ: این حکایت فقط نشان‌دهندۀ این است که چینی‌ها عربی بلد نبوده‌اند و چیزی را ثابت نمی‌کند.

۵. فرموده‌اند: «اما به تدریج فارسی‌زبان‌ها حرف صاد عربی را تبدیل به سین کرده‌اند، همان کاری که با املای صاروج کرده‌ایم و امروزه آن را ساروج می‌خوانیم و می‌نویسیم.»
▫️پاسخ: این مطلب دربارۀ املای فارسی‌شدۀ ساروج برگرفته از یادداشتی از این دانشجو، فرهاد قربان‌زاده، است (اینجا) و در همان یادداشت «دربارۀ واژۀ سینی» نیز تکرار شده. پسندیده‌تر آن بود که آقای باب‌الحوائجی ارجاع می‌دادند.

۱۴۰۳/۱۱/۱۶
▫️فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh
👍2813👎5
مستند استاد ابوالحسن نجفی (اینجا)
ساختۀ شِبلی نجفی

۱۴۰۳/۱۱/۲۱
▫️فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh
29👍4
از ویرایش
این کارگاه برای دختران افغانستانیِ باشندۀ افغانستان، که به لطف طالبان از تحصیل بازمانده‌اند، رایگان است. ▫️فرهاد قربان‌زاده @azvirayesh
▫️در آگهی کارگاه نوشته‌ایم:
«اگر پرداخت هزینۀ کارگاه برایتان دشوار است، در خصوصی اطلاع دهید». همچنین نوشته‌ایم: «با امکان پرداخت قسطی».
این برای هم‌میهنان خودمان است. نه‌تنها شهریۀ کارگاه بسیار کمتر از کارگاه‌های مشابه است، امکان پرداخت قسطی را فراهم کرده‌ایم و بی‌سروصدا و بدون تبلیغ و خودنمایی، تاکنون صدها نفر را به‌رایگان در کلاس‌هایمان نام‌نویسی کرده‌ایم.

▫️در اطلاع‌رسانی تکمیلی هم نوشته‌ایم:
«این کارگاه برای دختران افغانستانیِ باشندۀ افغانستان [و نه ساکن ایران]، که به لطف طالبان از تحصیل بازمانده‌اند، رایگان است».

▫️کسی که این‌ها را می‌بیند، ولی می‌گوید: «چراغی که به خانه روا است، به مسجد حرام است» پندآموزی است که خود نیازمند پند است.

۱۴۰۳/١١/٢٣
▫️فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh
132👍43👏26👎7
Forwarded from از ویرایش (فرهاد قربان‌زاده)
تُن ماهی یا کنسروِ (ماهیِ) تُن
تُن
نام نوعی ماهی است. عبارتِ «تُنِ ماهی» مانند عبارتِ «سفیدِ ماهی» یا «کپورِ ماهی» است. چون واژۀ تُن برای مردم شفاف نبوده، گمان کرده‌اند به معنی «کنسرو» است و منظورشان از «تنِ ماهی» همان «کنسروِ ماهیِ تُن» یا «کنسروِ تُن» است. اشکالی هم ندارد.
۱۴۰۱/۱۲/۱۸
◽️فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh
👍8026👏8👎5
Audio
دربارۀ واژۀ چوب الف
«چوبِ الف» یا «چوبْ‌الف» چرم، چوب یا مقوایی است که لای کتاب می‌گذارند یا هنگام کتاب خواندن آن را پایین قسمت در حال مطالعه حرکت می‌دهند. این ترکیب دست‌کم صد سال در فارسی سابقه دارد. مستوفی در شرح زندگانی من آورده است: «چوب الف را روی کلمات می‌گرداندم و جملۀ عربی و شعر فارسی را تکرار می‌کردم» (ج ١، ص ٢١٨).
در فرهنگ بزرگ سخن شاهد زیر از سیمین دانشور (ذیل «چوق‌الف») نقل شده‌است: «شاهین دید که یک چوق‌الف لای دیوان است».
«چوب الف» در شعر بسیار مشهور «یار دبستانی» نیز به کار رفته‌است: «یار دبستانی من، با من و همراه منی / چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی» (منصور تهرانی). از این سروده برمی‌آید که ظاهراً از چوب الف برای تنبیه شاگردان هم استفاده می‌شده‌است. این کاربردِ چوب الف در این شاهد نیز دیده می‌شود: «جانور اهلی که دیگر نیازی به داغ و درفش و چوب الف ندارد. او خود مسیر هرروزه‌اش را بدون مزاحمت عقل می‌رود و می‌آید» (محمود صباحی، جامعۀ تعزیه؛ جستاری در روان رنجور ایرانی، ص ١١٢).

مطلب کامل‌تر:
https://www.tg-me.com/azvirayesh/458

۱۴۰۰/۰۱/۲۶

▫️فرهاد قربان‌زاده
▫️با صدای سعیده فضلوی
@azvirayesh
👍2522👏5
یادداشت‌های لغوی علامه محمد قزوینی
آنچه در پی می‌آید شماری از واژه‌هایی است که علامه محمد قزوینی در یادداشت‌های خود (۱۰ جلد، به کوشش ایرج افشار، دانشگاه تهران) دربارهٔ آن‌ها سخن گفته‌است. این فهرست را برای پژوهش‌های خود تهیه کرده بودم، ولی گفتم شاید به کار دیگران هم بیاید. بد نیست صاحب‌همتی پیدا شود و یادداشت‌های لغوی و دستوری علامه قزوینی را بیرون‌نویسی کند و با فهرست زیر بسنجد و افتادگی‌ها را بیفزاید و همه را در کتابی گرد آورد. با انتشار چنین کتابی، هم کار ادیبان و زبان‌شناسان راحت‌تر می‌شود و هم این نوشته‌ها از کنج کتابخانه به در می‌آید.

اثناعشر (ج ۱، ص ۲۲ـ۲۳)
ارتنگ (ج ۱۰، ص ۱۸۸ـ۱۹۰)
استیکان (ج ۱، ص ۸۱)
اسکناس (ج ۱۰، ص ۹۵)
اطلاعات متفرقۀ ادبی، لغوی و معربّات (ج ۱۰، ص ۲۶۲ـ۲۷۵)
الاغ / الاق (ج ۱، ص ۹۱)
افغان (ج ۱، ص ۸۶)
افلیج (ج ۱، ص ۸۷)
ـان (ج ۱، ص ۱۱۷)
اونیورسیته (ج ۱، ص ۱۴۵)
آجیل (کلمات مجهولةالاصل) (ج ۶، ص ۲۴۳)
ـبار (ج ۴، ص ۹)
ـباز (ج ۴، ص ۱۰)
باز آنک (ج ۴، ص ۱۰)
باورچی (ج ۴، ص ۱۳)
بایست ـ باید (ج ۱۰، ص ۷۲)
بعضی فوائد لغوی و اصطلاحات دیوان خاقانی (ج ۱۰، ص ۴۰ـ۴۶)
بوالعجب (ج ۴، ص ۵۸ـ۶۰)
بهانه (ذیل تعلیل) (ج ۲، ص ۷۹)
بهترک (ج ۱۰، ص ۲۴۸ـ۲۴۹)
به‌واسطه (ج ۴، ص ۵۷)
تبّان < تنبان (ج ۱۰، ص ۹۹)
ترجمه (ج ۱، ص ۸۱)
ترنج < اترج (ج ۱۰، ص ۹۹)
ترید / تلیت (ج ۶، ص ۱۷۳)
ترین: او بهترین جواهرهاست (الابنیه) (ج ۱۰، ص ۷۳)
تصحیف (ج ۱۰، ص ۳ـ۲۱)
تفنگ (ج ۲، ص ۸۵)
تفنگ < تفک (ج ۱۰، ص ۹۹)
تکرار (ج ۲، ص ۹۴ـ۹۵)
تنباکو < (ج ۱۰، ص ۹۹)
تنکلوشا (ج ۱۰، ص ۱۹۱ـ۱۹۳؛ ج ۲، ص ۱۰۴)
تو (ج ۲، ص ۱۰۵)
توپ (به تاریخ عراده مرتبط است) (ج ۲، ص ۱۰۶)
توپ (ج ۱۰، ص ۱۹۸)
توفید / نوف (ج ۱۰، ص ۲۰۳)
تون (ج ۲، ص ۱۱۵)
توی (کلمات عامیانه گرچه اصلی دارند) (ج ۶، ص ۲۴۳)
تیمچه / تیم (مصغر) (ج ۷، ص ۹۸)
ثبّات (ج ۲، ص ۱۲۳)
جزایری (ج ۲، ص ۱۴۶)
جلوی (کلمات مجهولةالاصل) (ج ۶، ص ۲۴۳)
جمع (ج ۲، ص ۱۶۷ـ۱۷۳)
جمعیت (ج ۳، ۲ ۲۶ـ۲۷)
جنابعالی (ج ۲، ص ۱۷۴)
جنده (کلمات مجهولةالاصل) (ج ۶، ص ۲۴۳؛ نیز ج ۲، ص ۱۷۸)
جولقی (جعلقی) (حذف «ع») (ج ۲، ص ۱۹۲)
چفت (ج ۱۰، ص ۲۳۵)
چکش (ج ۱۰، ص ۱۹۶)
چلغوزه (ج ۳، ص ۳۸ـ۳۹)
چنانچه (ج ۳، ۴۴ـ۴۶)
چیت (ج ۱۰، ص ۹۵)
حاجی (ج ۴، ص ۱۳۱ـ۱۳۳)
حذف تاء تأنیث (ج ۳، ص ۵۸)
حراج (ج ۴، ص ۱۴۰)
حکایت (ج ۶، ص ۲۴۳)
حوالی (ج ۱، ص ۸۱)
حوایج (ج ۴، ص ۱۶۷)
حور (ج ۴، ص ۱۶۷)
حویج (ج ۴، ص ۱۷۳ـ۱۷۴)
حیز (ج ۴، ص ۱۸۱)
ختو (ج ۸، ص ۳۵۱)
خوانچه (مصغر) (ج ۷، ص ۹۸)
خوشگل (کلمات مستحدثه) (ج ۶، ص ۲۴۳)
خیلی (ج ۴، ص ۲۳۴)
داد (ج ۷، ص ۲۳۷)
دُستکانی (ج ۱، ص ۸۱)
دم (کلمات مجهولةالاصل) (ج ۶، ص ۲۴۳)
دمّل < دنبل (ج ۱۰، ص ۹۹)
راسته‌حسینی (ج ۱۰، ص ۲۴۸)
رسم‌الخط فارسی (ج ۵، ص ۲۴ـ۲۵)
زبیل < زنبیل (ج ۱۰، ص ۹۹)
زرنگ < زیرک (ج ۱۰، ص ۹۹؛ نیز ج ۶، ص ۲۴۳)
زغال (ج ۱۰، ص ۹۷)
زندنیجی (ج ۵، ص ۵۳؛ ج ۱۰، ص ۱۶ـ۱۷)
سالیانه (ج ۵، ص ۶۴)
ستم‌ظریفی (ج ۵، ص ۷۱)
سجاوند (ج ۵، ص ۷۱)
سجاوندی (ج ۹، ص ۱۱۶ـ۱۲۵)
سجل (ج ۳، ص ۱۴۲ـ۱۴۳)
سفارش (ج ۵، ص ۱۳۲)
سک / سکنجبین (ج ۵، ص ۱۳۷)
سکندر / سکندری (ج ۵، ص ۱۳۹)
سلحشور (ج ۱۰، ص ۲۰۸)
سندره < سنده (با «ر» غیراشتقاقی) (ج ۱۰، ص ۲۰۰)
ش (ج ۵، ص ۱۸۷)
شانه (ج ۱۰، ص ۲۰۹ـ۲۱۰)
شبّت < شنبد، شنبه (ج ۱۰، ص ۹۹)
شبه (ج ۱۰، ص ۲۰۹)
شجاعت (ج ۱، ص ۸۱)
شعبده (ج ۱، ص ۸۱؛ ج ۳، ص ۱۷۲؛ ج ۵، ص ۲۱۸)
شنبد (ج ۱۰، ص ۲۰۲)
شوریدن (ج ۱۰، ص ۲۰۸)
شوشه (ج ۱۰، ص ۲۰۸)
صاف (ج ۴، ص ۱۴۲)
صدا (ج ۶، ص ۲۴۳)
صدّیق < زندیق (ج ۱۰، ص ۹۹)
صفت (ج ۵، ص ۲۶۱ـ۲۶۸)
طاس (ذیل جولقی) (ج ۲، ص ۱۹۲ـ۱۹۳)
طاق (ج ۱۰، ص ۲۱۰)
طلا (ج ۵، ص ۲۹۶)
طوطی (ج ۱۰، ص ۲۴۱)
عرّاده (ج ۱۰، ص ۲۱۱)
عروسک (ج ۱۰، ص ۲۱۱)
غداره (ج ۱۰، ص ۲۶۳)
الف مماله (ج ۸، ص ۳۴۲)
فاش (ج ۴، ص ۱۴۲)
فروند (توپ) (کلمات مجهولةالاصل) (ج ۶، ص ۲۴۳)
فرهنگ (ج ۶، ص ۱۰۹ـ۱۱۰)
فکت اضافت (ج ۸، ص ۳۴۴)
فواید لغوی و شواهد دستوری از سعدی (ج ۱۰، ص ۱۰۵)
فوایدی از کتاب الابنیة عن حقایق الادویة (ج ۱۰، ص ۱۰۱ـ۱۰۴)
قاب (ج ۱۰، ص ۲۱۳)
قبان / کبان (ج ۱۰، ص ۲۲۱)
قراب (ج ۶، ص ۱۴۰)
قرابه (ج ۶، ص ۱۴۱ـ۱۴۲)
قربان (ج ۶، ص ۱۴۴ـ۱۴۶ و ۲۷۳)
قرطه (ج ۶، ص ۱۴۶)
قشنگ (کلمات مستحدثه) (ج ۶، ص ۲۴۳)
قشو (ج ۱۰، ص ۲۰۹)
قلاب (ج ۶، ص ۱۷۰)
قلب (ج ۶، ص ۱۷۲)
قلعه / کلات (ج ۱۰، ص ۲۱۶)
قلماسنگ (ج ۱۰، ص ۲۱۳)
قلوه / کلیه (ج ۷، ص ۲۳۶)
قلیان (ج ۶، ص ۱۷۷ـ۱۷۸)
قواعد دستوری (ج ۱۰، ص ۵۹ـ۷۴)
قورق (ج ۱۰، ص ۲۰۷)
قوری (ج ۶، ص ۱۸۰)
قولی / قلی (ج ۶، ص ۱۸۱)
قیطان (ج ۱۰، ص ۱۹۸)
ک (پسوند) (ج ۱۰، ص ۷۷ـ۷۹)
کاف تشبیه (ج ۱۰، ص ۷۷ـ۷۹)
کبان / قبان (ج ۱۰، ص ۲۲۱)
کفت (ج ۱۰، ص ۲۴۰)
کلات / قلعه (ج ۱۰، ص ۲۱۶)
کلیه / قلوه (ج ۷، ص ۲۳۶)
کمالیت (ج ۳، ص ۲۶۴؛ ج ۶، ص ۲۵۲)
کنده (نیز، نک. گنده) (ج ۶، ص ۲۵۴ـ۲۵۵)

دنبالۀ مطلب: اینجا
۱۴۰۳/۱۲/۰۴
▫️فرهاد قربان‌زاده
@azvirayesh
👏16👍117
2025/07/14 00:40:48
Back to Top
HTML Embed Code: