Telegram Web Link
‍ ‍ ‍ ‍🌎«جامعه‌شناسی علم شناخت واقعیت اجتماعی‌ است»

‍ اتحادیه جامعه شناسان ایرانی در تلگرام (اِجادَت)، فهرست زیر را در شاخه‌های گوناگون علوم اجتماعی تدارک دیده‌است. با انتشار آن در کانال‌های مختلف، به ترویج بینش جامعه‌شناختی یاری برسانیم
.

♻️پنجشنبه 1404/2/18♻️


🌺🍃

سعید معدنی
هفت اقلیم
@Saeed_Maadani

کاوه فرهادی
انسان‌شناسی یاریگری، توسعه پایدار و زیست‌بوم‌داری
🆔@kaveh_farhadi

مسعود زمانی مقدم
نوشته‌ها، مقاله‌ها و دوره‌های آموزشی
🆔@masoudzamanimoghadam

عادل سجودی
جستاری در جامعه شناسی
🆔@GILsociologist

مسعود زمانی مقدم
روش تحقیق کیفی
🆔@qualitative_methodology

فریبا نظری
جامعه‌شناسی گروه‌های اجتماعی
🆔@Sociologyofsocialgroups

احمد فعال (بیان آزادی)
تحلیل های نظری در جامعه شناسی و سیاست
🆔@bayane_azadi

بی‌تا مدنی
فمینیسم با رویکرد تفسیری‌پرگمتیستی
🆔@sociology_of_sport

فاطمه كبيرنتاج
گاه نوشت- فاطمه كبيرنتاج
🆔@fatemehkabirnataj

سودابه حیدری
رادیولوگ؛ پادکستِ اجتماعی، علمی و فلسفی
🆔@Radio_Log

مصلح فتاح پور
تحلیل آسیب های اجتماعی
🆔@Analysisisocialproblems

محمدحسن علایی
آکادمی وفاق؛ رویکردهای جامعه‌شناختی
🆔@sociologicalperspectives

علی نوری
خانواده ایرانی و مسائل اجتماعی
🆔@iranian_familyy

ح.ا. تنهایی
جامعه‌شناسی تفسیری‌پرگمتیستی، نظری و درمانی
🆔@hatanhai

آرش احدی مطلق
جامعه شناسی و اخلاق
🆔@Sociology_of_Ethics

🌺🍃


✳️To join us, click here:

♻️
@madanibita
♻️
@Mohamadzeinaliuna
♻️
@dr_shirinvalipouri
:
ترامپ، حوثی‌ها و بازی بزرگ: وقتی آمریکا به «سازش با شورشیان» تن می‌دهد
نویسنده: حمید آصفی
در دنیای سیاست، همیشه آنچه اعلام می‌شود مهم نیست؛ آنچه پنهان مانده، بازی را تعیین می‌کند. وقتی دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور بازگشته آمریکا، با ادبیاتی غافلگیرانه از توافق آتش‌بس با حوثی‌های یمن پرده برمی‌دارد، نه تنها توازن قدرت در دریای سرخ دستخوش تحول می‌شود، بلکه مفهومی عمیق‌تر از عقب‌نشینی تاکتیکی واشنگتن در برابر نیروهای نیابتی محور مقاومت آشکار می‌گردد.
در شرایطی که نتانیاهو درگیر باتلاق غزه است و ریاض بین دوگانه عادی‌سازی یا حفظ پرستیژ اسلامی معلق مانده، ترامپ پیش از سفر به خاورمیانه، وعده‌ی اعلام خبری مهم را می‌دهد. اما چه چیز می‌تواند مهم‌تر از توافق با گروهی باشد که نه دولت رسمی دارد و نه در فهرست دوستان آمریکا جای می‌گیرد؟ پاسخ روشن است: تغییر ریل استراتژیک ایالات متحده در منطقه، از تقابل نظامی به مهار توافقی.
اعلام آتش‌بس میان آمریکا و انصارالله یمن – آن هم در میانه حملاتی که حوثی‌ها آشکارا به بن‌گوریون و دریای سرخ انجام می‌دهند – فقط یک توافق امنیتی نیست؛ این سندی است از به‌رسمیت‌شناختن قدرت بازیگری حوثی‌ها، آن هم توسط بازیگر بزرگی چون واشنگتن.
همان حوثی‌هایی که تا دیروز هدف بمباران‌ها بودند، امروز به واسطه‌ی نقش مؤثرشان در ایجاد ناامنی برای منافع دریایی آمریکا، به میز مذاکره کشیده شدند. این چرخش از توپ و تانک به تفاهم و توافق، بی‌تردید نشانه‌ای از فرسایش راهبردهای جنگ‌محور آمریکا در منطقه است.
شاید مهم‌ترین بُعد ماجرا، نه توافق خود، بلکه حذف اسرائیل از آن باشد. آن‌گونه که منابع دیپلماتیک عمان اعلام کرده‌اند، این توافق صرفاً به توقف حملات دوجانبه میان آمریکا و یمن در دریای سرخ محدود شده و نامی از توقف حملات به اسرائیل در آن نیامده است.
اگر چنین باشد – و قرائن نیز این را تایید می‌کند – ترامپ در اقدامی کاملاً محاسبه‌شده، نتانیاهو را دور زده و بدون لحاظ کردن امنیت تل‌آویو، به مصالحه‌ای موضعی با حوثی‌ها تن داده است. پیامی آشکار برای تل‌آویو که «واشنگتن دیگر چک سفید امضا برای هیچ‌کس صادر نمی‌کند»؛ حتی اگر نام آن اسرائیل باشد.
اما چرا ترامپ به چنین توافقی تن می‌دهد؟ پاسخ شاید در غزه نهفته است. جنگ فرسایشی در این باریکه، پاشنه آشیلی برای مشروعیت تل‌آویو و معضلی برای سیاست‌گذاران کاخ سفید است. هر نوع عادی‌سازی روابط با عربستان یا پیشرفت مذاکرات با ایران، بدون توقف خون‌ریزی در غزه، بی‌معناست. به همین دلیل، آتش‌بس با حوثی‌ها را باید نه پایان یک درگیری محلی، بلکه پیش‌درآمدی بر توافقی بزرگ‌تر و چندلایه دانست؛ توافقی که هم عادی‌سازی را تسهیل کند و هم راه را برای گفت‌وگوهای راهبردی با ایران باز نماید.
از نگاه ژئوپلیتیک، هر توافقی با حوثی‌ها بدون هماهنگی – یا حداقل چراغ سبز – از سوی تهران ممکن نیست. ایران به‌عنوان پشتیبان اصلی حوثی‌ها، نقشی انکارناپذیر در این بازی ایفا کرده و اگرچه مستقیماً وارد مذاکرات نشده، اما نشانه‌های متعددی از میانجی‌گری غیررسمی و هدایت‌گری از پشت پرده وجود دارد.
در واقع، توافق عمان را باید «مذاکره‌ای سه‌جانبه با دو صندلی» دانست: ویتکاف از سوی واشنگتن، نمایندگان حوثی از صنعا، و تهران در سایه.
این نخستین بار نیست که ترامپ تلاش می‌کند از یک توافق محدود، تصویری از پیروزی استراتژیک بسازد. پیش‌تر هم در مذاکرات کره شمالی، او کوشید تا دیدار با کیم جونگ اون را دستاوردی تاریخی جلوه دهد، در حالی که به‌سختی می‌شد آن را حتی پیش‌رفت تلقی کرد.
این بار نیز به نظر می‌رسد ترامپ با آگاهی از بحران‌های داخلی، ناکامی در مهار محور مقاومت، و فشارهای جهانی بر تل‌آویو، تصمیم گرفته با کنار گذاشتن اسرائیل، وارد فاز جدیدی از توافق‌سازی نمایشی شود.
ترامپ اعلام کرده که پیش از سفر به عربستان، قطر و شاید اسرائیل، خبر مهمی را فاش خواهد کرد. تحلیل محتوای گفتار و زمان‌بندی‌ها سه احتمال عمده را برجسته می‌سازد:
اعلام آتش‌بس در غزه: اگر چنین خبری اعلام شود، آتش‌بس با حوثی‌ها، گام اول برای آرام‌سازی جبهه جنوب و مهار بحران در نوار غزه بوده است.
پیشرفت در عادی‌سازی عربستان – اسرائیل: بدون توقف جنگ، ریاض نمی‌تواند گام رسمی به سوی توافق ابراهیم بردارد. آتش‌بس در یمن و سپس غزه، محمل لازم برای این نمایش سیاسی خواهد بود.
تحولی در مذاکرات با ایران: در صورت وجود توافق اولیه یا پیش‌رفت در مذاکرات پیش رو در عمان، ترامپ می‌کوشد با برجسته‌سازی نقش خود، جایگاه جهانی آمریکا را تقویت کند.

#حمیدآصفی

@bayane_azadi

https://www.tg-me.com/hamidasefichannel2
👍51
حوثی‌های یمن، مشکل یا راه حل؟
✍️احمد فعال
در دو نگاه افراطی، یکی به تقدیس مبارزان حوثی می‌پردازد، که مثلاً علیه جهان سلطه و زورگویی‌های کشورهای غربی مقاومت می‌کنند، و یک نگاه دیگر حوثی‌ها را مشتی وحشی و بدوی‌های ترویست می‌نامد که فقط از روی عقده‌های عقب‌ماندگی علیه دنیای مدرن سر به آشوب برداشته‌اند. متأسفانه این دو نگاه، دو نگاه رایج و با اغراض‌های سیاسی و ایدئولوژیک هستند. بر اساس همین نگاه می‌توان، جمعیت گرسنگان و پابرهنه‌ها و ستمدیدگانی که گرد پیامبران جمع شدند، و یا موالی و ستمدیدگانی که در تمام جنبش‌های شعوبی (ملی) علیه خلفای اعراب جنگیدند، همه را مشتی تروریست‌های وحشی و عقب‌مانده تصور کرد، که از فرط عقدهای عقب‌ماندگی و حقارت و حسادت در برابر اشراف قبایل، قصد داشتند تا نظام تکثرگرایی دینی و قبایلی را به سود یک نظام تک خدایی از هم فروبپاشند. در یک نگاه، حوثی‌های یمن بخشی از مشکل در نظام روبط بین‌المل هستند، و در نگاه دیگر راه‌حلی برای مقاومت علیه نظام سلطه جهانی. اما واقعیت چیست؟
🎋تا آنجا که نویسنده این یادداشت می‌فهمد، هر دو نگاه مغرضانه و ایدئولوژیک هستند. یک نگاه مسحور در دنیای توسعه یافته و مدرن است، که جهان را عرصه رویارویی و کشمکش دو نیروی مدرن، با نیروهای عقب‌مانده و ضدمدرن می‌داند، و نگاه دیگر، نگاهی است که دنیای توسعه‌یافته و فرهنگ و تمدن آن را، عرصه کفر و الحاد و جاهلیت مدرن می‌شناسد. واقعیت این است که:
1- تروریسم و بنیادگرایی محصول تضادها، تبعیض‌ها و نابرابری‌ها میان جهان فقیر و غنی است. شاید در گذشته‌های بسیار دور به دلیل عدم آگاهی جامعه‌های فقیر و عقب‌مانده، درکی از وضعیت نابرابر و تبعیض‌آمیز با جهان توسعه‌یافته وجود نداشت. نه تنها این، بلکه تضادها و تبعیض‌ها را امر محتوم بشریت می‌پنداشتند. عده‌ای برای آقایی و سروری آفریده شده‌اند، و عده‌ای دیگر برای بندگی و بردگی. عده‌ای از ذات طلا هستند، و عده‌ای از ذات آهن. لیکن امروز به یمن انفجار و انتشار اطلاعات، انقلابی در سطح آگاهی‌های جامعه‌های توسعه‌نیافته و عقب‌مانده رخ داده است، که در دورترین نقاط کور جهان، در پَسِ ده کوره‌ها، هیچ حادثه‌ای و هیچ تغییر و تحولی از چشم‌ها دور نمی‌ماند. یک دختر و پسر فقرزده 14 ساله با چهره کپک زده، از مصرف دختران و پسران هم سن و سال خود در کشورهای پیشرفته، که از همه مواهب طبیعی و تکنیکی برخوردار و متمتّع هستند، آگاه است. این وضیعتی که در جهان امروز وجود دارد دیگر قابل تحمل نیست. به قول آلوین تافلر در دنیای امروز به وضعیتی از "همه یا هیچ" رسیده‌ایم. با این تفاوت که سخن تافلر هنوز پس از نیم قرن شنیده نشد.
2- تروریسم و بنیادگرایی محصول جهل و نادانی است. جماعتی که به آگاهی‌های لازم نسبت به وضعیت طبقاتی و نکبتبار دست یافته‌اند، اما هیچ درکی از وضعیت خود برای برون رفت از فقر و فلاکت ندارند.
3- تروریسم و بنیادگرایی چون درکی از راه‌‍حل‌ها ندارد، به وظیفه‌گرایی اخلاقی بسنده می‌کنند. ارزش هر چیز در ذات رفتاری است که انجام می‌دهند. نوعی ذات‌گرایی انتزاعی، بدون سنجش پیامدهای یک ایده و یک رفتار: "ما مأمور به وظیفه هستیم نه مأمور به نتیجه"، این کل شاکله فکری و اخلاقی ترویسم و بنیادگرایی است. دست به خشونت‌های کور می‌زنند، و هیچ اندیشه‌ای نسبت به پیامد رفتارهای خود در سر ندارند. به این ترتیب ترویسم وبنیادگرایی به تقدیس مرگ می‌پردازد، و نام آن را شهادت می‌گذارد. به همین دلیل به آسانی فریب می‌خورند و دستخوش دنیای فانتزی خود می‌شوند. کافی است چند نفر در مقام دانای کل، به فریب آنان بپردازند.
4- برای درک تروریسم و بنیادگرایی به خصوص آنچه امروز در وضعیت حوثی‌های یمن می‌بینیم، باید به دنیای آنان نزدیک شد. درد و شادی‌های آنان را در همان وضعیت فلاکت‌باری که هستند، نه فقط با دیدگان، بلکه با پوست و گوشت و استخوان خود لمس کرد و چشید. آنان قربانیان تبعیض و نادانی هستند. قربانیانی که با قربانی شدنشان مدام قربانی می‌گیرند. مرگ سویه متضاد زندگی نیست، خودِ زندگی است. وقتی مرز میان مرگ و زندگی از میان می‌رود، راه‌حل‌ها به بخشی از مشکل تبدیل می‌شوند. حوثی‌های یمن هم محصول مشکلی هستند که جهان غنی علیه جهان فقیر به وجود آورد، و هم محصول مشکلی هستند که در دنیای نادانی راه‌حل پنداشته می‌شوند.
برای آگاهی از تحلیل‌های نظری در سیاست و جامعه شناسی به کانال بیان آزادی بپیوندید
https://www.tg-me.com/BayaneAzadiM/1300
👍2👎1
مذاكرات و آزادسازى دولت از سلطه اليگارشيك

✍️ حسین شیخی

١.اليگارشى و رانت ، اساسآ از خاصه هاى نظم هاى قديم اجتماعى آريستوكراتيك و يا تئوكراتيك بودند ، بدين توضيح كه رانت ، به معناى حقوق ويژه مشاركت در حاكميت و مالكيت نسبت به منابع سرزمينى و اجتماعى در نظم هاى قديم اجتماعى همچون پاداشى به افراد و گروه هاى اجتماعى با نفوذ ، بسته به موقعيت شان و سهمى كه در كنترل خشونت سياسى داشتند تعلق مى گرفت و در حكم تنها ابزار كنترل سياسى در نظم قديم اجتماعى عمل مى كرد و بنابراين اين نظم ها طبيعتآ اليگارشيك بودند ، بدين معنا كه اليگارشى ذاتى آنها بود و به همين معنا مشروع هم بودند ؛
در حاليكه در نظم جديد اجتماعى اين حقوق ويژه منسوخ اند و اساسآ طبيعتى غير اليگارشيك دارند ؛ زيرا اين نظم ها ، به رغم درجات متفاوتى از انحراف از نوع كلاسيك شان در جامعه هاى مختلف ، بلحاظ ساختارى - و نه ارادى و دستورى ، بر برابرى حقوقى آحاد مردم و نفى هر گونه حقوق ويژه بنياد گرفته اند؛ بدين معنا كه خود سازوكارهاى اقتصادى و اقتضائات آن ، به خودى خود، استقرار حقوق جديد - حقوق اقتصادى ( مالكيت ) و حقوق سياسى ( مشاركت ) برابر براى آحاد مردم را الزام مى كنند ؛ بدين معنا كه در غياب اين حقوق ، رشد اقتصادى، اشتغال و رفاه بيشتر اجتماعى در جامعه هاى جديد ناممكن مى شود و اين جامعه ها به سمت فروپاشى اقتصادى و اجتماعى و اضمحلال دولت مى گرايند. در واقع حقوق جديد بدين سازوكارهاست كه برپاست و ضمانت اجراء پيدا كرده است.
بدين توضيح تمايلات اليگارشيك و رانت جويانه در نظم هاى جديد كنونى كه بنابر الزامات اقتصاد جديد، طبيعتى غير اليگارشيك دارند و بر حقوق برابر آحاد مردم بنياد گرفته اند ، غير طبيعى است و چنانكه تجربه اليگارشى هاى جديد سوسياليستى و ناسيوناليستى نشان داده اند به فروپاشى هاى اقتصادى اجتماعى راه مى برند
و اين همان چيزى است كه گرايشات اليگارشيك رانت جويانه در عصر دولت ملت هاى جديد ، در آغاز كار از فهم آن ، و در ادامه كار ، چه بسيار كه از رها كردن آن ناتوان اند.

٢.با اين حال اوليگارشى هاى جديد، به رغم اليگارشى هاى قديم كه خاستگاهى آريستوكراتيك يا تئوكراتيك داشتند، زير تاثير هژمونى مدرن ، مدرن اند، اما تنها در شكل مدرن اند و نه در محتوى حقوقى شان؛ زيرا در حقيقت همان حقوق ويژه اوليگارشيك مندرج در نظم هاى قديم اجتماعى را اما در دل نظم هاى اجتماعى طبيعتآ متفاوت مدرن مى جويند؛ البته در قالب دعاوى عدالت خواهانه ايدئولوژيك، و از همين روست كه تحديد مالكيت (بنابر ناسيوناليسم و نيز بنابر پاره اى ايدئولوژى هاى دينى ) و يا نفى كامل آن (بنابر سوسياليسم )، در هر جا كه دست دهد ، هدف اصلى است . طرفه اينكه تحديد و يا منع حقوق مالكيت، تنها با يك دولت بزرگ اندازه ى قدر قدرتِ قوى شوكت ممكن مى شود، چيزى كه به استقرار قطعى انواع استبداد سياسى و بدتر از آن توتاليتاريسم و از اين راه ، به سلب آزادى ها و حقوق مشاركت سياسى مردم نيز راه مى برد.

٣.در ذيل اين چارچوب نظرى، اكنون كشور ما ايران در تحت شرايطى است كه بر سر برنامه هسته اى اش با يك تهديد جدى نظامى از سوى امريكا و اسراييل در صورت شكست مذاكرات ديپلماتيك رو به روست. با اين حال توجه به اين نكته ضرورى است كه اين تهديد در ذات خود متضمن يك فرصت مغتنم براى نجات ايران از چرخه عقب ماندگى در شرايطى كه بحران هاى اقتصادى و اجتماعى ناشى از همين تمايلات اليگارشيك ايران را از هر سو زير فشار گرفته اند هم هست، اگر ايران اين فرصت به دست آمده را به طور مؤثر در آزاد سازى دولت از نفوذ تمايلات اوليگارشيكى بكارگيرد كه حتى به مصالح عالى دولت هم اعتنايى ندارند.
واقع اين است كه اين اليگارشى، فارغ از اينكه در زمينه سازى تحريم هاى اقتصادى و انزواى سياسى ايران سهيم هم بوده و يا نبوده است، اما در اين تحريم ها و در ادامه آنها منافع اقتصادى و سياسى بسيار بزرگى دارد و تنها به اقلام تحريمى و يجوز و لايجوز آن ها هم منحصر نيست.
با اين حال، حالا ديگر فرصت ها رو به اتمام اند؛ توافق در راه است و از اقتصاد ايران جز از راه پيوستن به اقتصاد جهانى كار ديگرى براى بيرون شدن از چرخه ركود تورمى بر نمى آيد. اين در حالى است كه سقوط شديد قيمت ها، عمدتآ در بخش پروژه هاى ساختمانى در دست احداث و يا در معرض فروش غالبآ موضوع فعاليت هاى اقتصادى اليگارشيك در صورت توافق و ورشكستگى هاى ناشى از آن از يك سو ومشكل منع مشاركت منابع مالى از نظر حقوقى غيرشفاف ناشى از رانت در پروژه هاى اقتصادى مشترك با بازار جهانى پس از وفع تحريم ها اليگارش ها را به تنگنا برده است. اينكه اليگارش ها بكوشند در اين شرايط مذاكرات جارى ميان ايران و امريكا را به محاق ببرند خيلى دور از ذهن نيست. ايران اگر بخواهد از اين بحران عبور كند بايد بتواند در اين شرايط اين اليگارشى را مهار كند.
۲۱/۲/۱۴۰۴
@bayane_azadi
1👍1
هشدار
دوستان و اعضای کانال بیان آزادی توجه داشته باشند مدتی است کامنت های نامربوط که عمدتا به زبان انگلیسی است روی بعضی از پست ها می آید، خواهشمند است از باز کردن آنها خودداری شود، چون ممکن است یا ویروس باشند و یا با هدف هک کردن این کامنت ها ارسال شوند. با سپاس
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
مذاكرات ؛ سادگى راهبردى و دشوارى هاى فنى

✍️ حسين شيخى
در پايان دور سوم مذاكرات در رم وقتى اعلام شد ادامه مذاكرات تعليق شده است ، معلوم شد كه آن دور مذاكرات به بن بست خورده است ؛
و اين در حالى بود كه آن مذاكرات در دو سطح راهبردى و هم فنى به جريان افتاده بود . اين در حالى است كه اظهارات اوليه مقامات امريكايى در باره غنى سازى ايران متفاوت و حتى متناقض مى نمود و گمان مى رفت كه مشكل ، نه اصل غنى سازى در ايران كه تنها يافتن سازوكارهاى نظارتى اطمينان بخش براى آن است ؛ با اين حال پس از دور سوم مذاكرات در رم ، دور بعدى مذاكرات را كه گمان مى رفت براى شنبه بعد برنامه ريزى شود ، معلق كردند و در همان حال از شخص رييس جمهورى تا وزير خارجه و نيز خود ويتكاف ، در فضاى رسانه و مصاحبه هاى به دفعات در مخالفت با اصل غنى سازى در ايران حتى براى مصارف غير نظامى ، با توجيه امكان انحراف به خلوص بيشتر پاى فشردند و يك صدا شدند و خواهان برچيدن هر سه تاسيسات هسته اى ايران در نطنز و فردو و اصفهان شدند .

اما اين چرخش چرا اتفاق افتاد ؟

منطقآ مذاكرات راهبردى بر مذاكرات فنى مقدم اند ؛ مذاكرات فنى تنها وقتى ممكن است كه مذاكرات راهبردى به توافقاتى انجاميده باشد و چارچوبى براى مذاكرات فنى تمهيد شده باشد . البته خود مذاكرات فنى هم ، از آنجا كه مستلزم ورود به جزييات است به خودى خود مى تواند حتى توافقات راهبردى را هم با ترديد مواجه و آن ها را منتفى كند؛
از اين رو در اينجا دو وضعيت را مى توان تصور كرد : اينكه هيات امريكايى در مذاكرات مقدماتى راهبردى ، اصل غنى سازى ايران را پذيرفته اما در مذاكرات فنى ، نظر به پيچيدگى ها و دشوارى هاى وضع سازوكارهاى نظارتى ، نهايتآ به انصراف او در جريان دور مذاكراتى رم منتهى شده است ؛ و يا اينكه هيات امريكايى در همان مذاكرات مقدماتى راهبردى هم ، اصل غنى سازى ايران را همچون يك تاكتيك مذاكراتى پذيرفته است ، به گمان اينكه در جريان مذاكرات فنى ، از آنجا كه اين نوع مذاكرات مستلزم ورود به جزيياتى دشوار و اختلاف برانگيز است و به خودى خود مى تواند حتى توافقات راهبردى را هم با ترديد مواجه و آن ها را منتفى كند ، مآلآ هر دو تيم مذاكره كننده در انتهاى مذاكرات فنى ، به اتفاق به لزوم برچيدن غنى سازى ايران متقاعد خواهند شد .
اما در دور مذاكراتى رم اين اتفاق نيفتاد ؛ چه اين اتفاق منطقآ نمى توانست روى دهد و چه چنين اتفاقى مستلزم زمان بلندترى بيش از محدوديت هاى زمانى مورد نظر امريكا و اروپا بوده است ، در هر حال تعليق دور چهارم مذاكرات از سوى امريكا پس از دور مذاكراتى رم منطقآ بايد از اينجا آمده باشد .

با اين حال نظر به اينكه مصالحه و لزوم پيدا كردن راهى براى اجتناب از جنگ ، ترجيح هر دو سوى مذاكرات است ، همين ترجيح است كه نهايتآ به هماهنگى دور چهارم مذاكرات در مسقط انجاميد ، بر بسترى از بيم و اميد ؛ بى آنكه هيات امريكايى همانطور كه پيشتر گفته بود تيمى فنى با خود به همراه آورده باشد ؛ به آن نشان كه مذاكرات فنى پيش از توافقات راهبردى بى معناست و از اين رو حدود ٣ ساعت مذاكره در عمان ، تنها به نكات راهبردى ، در واقع در اينجا غنى سازى ايران اختصاص داشته است ؛ از امكان و امتناع وضع دقيق ترين و سخت ترين سازوكارهاى نظارتى بر غنى سازى ايران در صورت پذيرش ادامه غنى سازى در ايران تا برچيدن غنى سازى ايران و يا حتى انتقال آن به جايى ديگر ، در داخل يا خارج از ايران ، اما در هر كدام از اين فروض ، تحت يك مديريت و نظارت بين المللى احتمالآ در قالب يك كنسرسيوم با شركت عربستان و اميرنشين هاى جنوب خليج فارس .

با اين همه هر چه هست ، نشانه ها از هر دو طرف خوب و اميد بخش بودند و از رضايت طرفين از محتواى اين مذاكرات حكايت داشتند ؛ اولين نشانه ها از هيات ايرانى آمد ؛ عراقچى مذاكرات را جدی ‌تر و صریح ‌تر از سه دور پيشين و نيز البته سخت تر ، اما بسیار مفید خواند و در سمت ديگر مقامات امريكايى نيز آنرا دل گرم كننده توصيف كردند .
اگر مذاكرات فنى تنها وقتى مى توانند اتفاق بيفتند كه مذاكرات راهبردى به توافقاتى انجاميده باشد و چارچوبى براى مذاكرات فنى تمهيد شده باشد ، و اگر چنانكه طرف ايرانى گفته است طرفين مقاصد خود را به گونه اى شفاف و روشن به يكديگر انتقال داده و از آن آگاه اند ،
آنگاه توافق طرفين براى ادامه مذاكرات فنى در آينده نزديك ، معنايى جز اين نمى تواند داشته باشد كه طرفين دست كم بر شقوق محتمل كم شمارى از توافقات راهبردى دست يافته اند ؛ اگر چه درعين حال عرافچى نسبت به رسانه اى كردن آنها به طرف امريكايى هشدار هم داده است .
٢٢ ارديبهشت ٤٠٤

@bayane_azadi
👍1
بیان آزادی pinned «حوثی‌های یمن، مشکل یا راه حل؟ ✍️احمد فعال در دو نگاه افراطی، یکی به تقدیس مبارزان حوثی می‌پردازد، که مثلاً علیه جهان سلطه و زورگویی‌های کشورهای غربی مقاومت می‌کنند، و یک نگاه دیگر حوثی‌ها را مشتی وحشی و بدوی‌های ترویست می‌نامد که فقط از روی عقده‌های عقب‌ماندگی…»
Audio
گفتگوی محمد مالجو (اقتصاددان و پژوهشگر تاریخ اجتماعی) و ابراهیم توفیق (پژوهشگر جامعه‌شناسی تاریخی) دربارۀ کتاب‌های «کوچ در پی کار و نان» و «خیز خام» شنیدنی و آموزنده است.
این دو کتاب بخشی از پروژۀ مطالعاتی مالجو است که بر مقطعی از دهۀ ۱۳۲۰ و برآمدن سیاست‌های مساعدتی در ایران متمرکز است. ایشان با کاویدن تاریخی آن دوره و به‌ویژه گسترش راه‌ها و امکان تحرک جمعیتی، کوچ گستردۀ بیکاران و مستمندان از بخش‌های شمال غربی کشور به پایتخت را موجب گونه‌ای از فاعلیت مستمندترین گروه جمعیتی و تأثیر آن‌ها بر دیوان‌سالاری و تأسیس یا تغییر اقدامات رفاهی در آن مقطع می‌داند که در اواخر دهۀ ۱۳۲۰ یک لحظۀ گذرای تاریخی را موجب می‌شود که ایشان از آن باعنوان «لحظۀ رزم‌آرا» یاد می‌کند؛ یک لحظۀ تغییر در طراحی سیاست‌های رفاهی در ایران و تأسیس یک میثاق رفاه عمومی، که البته تداومی ندارد.
اما توفیق این مقطع را نه لحظۀ تأسیس سیاست اجتماعی بلکه در وهلۀ اول ادامۀ سیاست‌های سرزمینی دولت می‌داند و توضیح می‌دهد که دیوان‌سالاری هم این گروه از مستمندان را به‌عنوان نشانه‌های عقب‌ماندگی، و در نتیجه ابژه‌های «جمع‌آوری» می‌دانسته است.
@bayane_azadi
1
"ایمان،فضیلت یا سلوک فردی؟"
"فرهاد همتی"
بر این باورم که دینداری فضیلت نیست.ایمان فضیلت نیست به این دلیل که اگر چنین باشد غیر مومنین فاقد فضیلت می شوند.اما چنین نیست. چه بسیارند غیر مومنینی که از بعد اخلاقی بسیار فضیلت مندند و چه بسیار مومنینی که فاقد فضائل اخلاقی اند. به این دلیل سهل و ممتنع که اخلاق مستقل از دین و مقدم بر آن است. پس ایمان نوعی سلوک و مدل زیست است،هم چنان که غیر دیندار مدل زیست دیگری دارد. ممکن است پرسیده شود که فایده ی این بحث انتزاعی چیست و گره از کدام مشکل اجتماعی و اخلاقی می گشاید؟
اگر ایمان دینی نوعی فضیلت محسوب شود و نه نوعی سلوک،مومنان به هر یک از ادیان خود را هدایت یافته و غیر مومنین را گمراه و منحرف می دانند و به خود حق می دهند که دیگران را هدایت کنند و اگر با انکار مواجه شدند حق دارند آنان را بکشند.در این صورت ایمان چیزی غیر از تعصب و تحجر نیست و نه تنها فضیلت نیست،که به رذیلت منجر می شود.اما اگر ایمان نوعی رویکرد و سلوک تلقی شود که مومن برای آرامش درونی خویش برگزیده است،به دیگران نیز حق می دهد که مدل زیست و رویکرد خاص خود را داشته باشند. در این صورت به جای تعصب و تحجری که به خشونت و انحصار طلبی منتهی می شود،تساهل و مدارا و هم زیستی متقابل جایگزین می شود.
متون مقدس دینی نوعی تعبیر عقلایی از تجربه پیامبرانه است تا مومنان را برانگیزد که سلوک مومنانه خویش را متناسب شرایط متغیر زمان سامان بدهند.
مابقی موضوعاتی که در این متون از آنان صحبت شده است،چیزی جز مقدمات مفروض و مقبول عصر بعثت برای تبیین مبانی فکر دینی نیست.
لذا ایمان و اعتقاد نوعی پاسخ مثبت به رویکردی مومنانه است که فرد در مواجهه با دغدغه های وجودی خود برمی گزیند.
افراد دیگر نیز حق دارند در مواجهه با عالم هستی مطابق استنباط و استدلال خود رویکرد دیگری برگزینند.
لذا فضیلت امری اخلاقیست و الزاما ربط مستقیم و ضروری با ایمان و دینداری ندارد.
به تعبیر برتراند راسل؛(برای انسان بودن احتیاجی به مذهب نیست.اگر نمی توانید درست را از نادرست تشخیص دهید کمبود فهم و شعور است نه مذهب.)
باورها چه دینی،چه غیر دینی شخص را واجد فضیلت اخلاقی نمی کتد.
این افراد هستند که مطابق درک و فهم و معرفت و رویکرد اخلاقی خود با دین یا بدون دین واجد فضیلت یا رذیلت می شوند.
اخلاق و ارزش ها عام و جهان شمول هستند. به همین دلیل است که انسان ها علیرغم داشتن دین و مذهب و اعتقادات متفاوت بر پایه اصول عام اخلاقی و ارزشهای واحد می توانند با هم مراوده و معامله و گفتگو کنند. به عبارت دیگر اخلاق زبان مشترک نوع بشر است.بهره مندی و تعهد و مسئولیت و پایبندی بیشتر اخلاقی،افراد را دارای فضائل بیشتری می کند.
اما ادیان و مذاهب پدیده هایی در محدوده تاریخی و جغرافیایی هستند و افراد در جوامع متفاوت ایمان اعتقادات مختلف دارند. این اعتقادات جهت آرامش افراد در حوزه فرهنگی محدود و خاصی است و خیلی ارتباط مستقیمی با فضائل عام و مشترک نوع بشر ندارند.

@bayane_azadi
https://www.tg-me.com/farhadhemati
📣🌿مدرسهٔ بهارهٔ مجازی «اخلاق و دین؛ روایت‌های نا‌آشنا»🌿📣

#خانه_اخلاق_پژوهان_جوان با همکاری دانشکدهٔ فلسفهٔ‌ #دانشگاه_ادیان_و_مذاهب برگزار می‌کند:

از ۳۱ اردیبهشت تا ۲ خرداد (چهارشنبه، پنج‌شنبه و جمعه)از ساعت ۱۴ تا ۲۰

👨‍🏫اساتید دوره (به ترتیب جلسات):

1⃣#سروش_دباغ

2⃣#رضا_سلیمان_حشمت

3⃣#علی‌نجات_غلامی

4⃣#احمد_رجبی

5⃣#علی_چاوشی

6⃣#مهدی_صدفی

7⃣#سیدمحمدتقی_چاوشی

8⃣#محمدجعفر_محلاتی

9⃣#غلامرضا_ذکیانی

🔟#بیژن_عبدالکریمی

📄با اعطای گواهی حضور از طرف دانشگاه ادیان و مذاهب و‌ خانهٔ اخلاق پژوهان جوان.

دبیر برگزاری: امیر دانش

🖥در بستر اسکای‌روم

🔹 اگر طلبه یا دانشجو هستید، می‌تونید با ۲۵ درصد تخفیف در این دوره ثبت‌نام کنید. برای دریافت کد تخفیف، به ادمین پیام دهید.

⭕️لینک معرفی دوره و عنوان جلسات
https://ethicshouse.ir/madrese-bahare-1404/

⭕️لینک ثبت‌نام
https://ethicshouse.ir/madares-al-akhlaq/

همچنین، می‌توانید برای ثبت‌نام، به ادمین مراجعه کنید.
@AdEthicshouse

اینجا چراغی روشن است...
@ethicshouse
دین و اخلاق
احمد فعال
اینکه دوست عزیزمان آقای همتی می‌فرمایند دینداری و ایمان فضیلت نیست، گزاره درستی نیست، چه آنکه، دینداری و ایمان مشمول باورهاست، که باورها مشمول فضیلت و عدم‌ فضیلت نیستند. هیچ باوری به خودی خود فضیلت نیست، هرچند باورهای ضدفضیلت می‌تواند وجود داشته باشد. دوم اینکه اگر فرض کنیم دینداری و ایمان مشمول فضیلت هستند، فضائل انسان تنها شامل این دو نیست، که هرکس این دو را نداشت فاقد فضیلت باشد. اما مهمترین قسم بحث آقای همتی بحث رابطه بین دین و اخلاق است، هر چند ایشان در این باره بحث جدی‌ای نکرده است. این بحث هم مدت‌هاست که از سوی اهل نظر به خصوص از ناحیه مصطفی ملکیان بیان می‌شود. به این معنا که اخلاق یک امر برون‌دینی است. این حرف هم غلط است، اخلاق یک امر دورن‌دینی است و بیرون از دین اخلاق وجود ندارد. این بدان معنا نیست که افرادی که بی‌دین هستند بی‌اخلاق هستند. حالا جلوتر توضیح می‌دهم چرا؟ اخلاق هسته مرکزی دین و به قولی دال مرکزی دین، اخلاق است. بیرون از دین و خداباوری، اخلاق فاقد توجیه فلسفی است. چنانچه وقتی کمونیسم و مارکسیسم از اخلاق و رهایی انسان سخن می‌گویند، این فرضیه با مبادی فلسفی مارکسیسم و کمونیسم تناقض دارد. اخلاق، اعم از اخلاق اجتماعی و یا اخلاق فردی، یک قرائت متافیزیکی از همین زندگی مادی است. بدون حضور معنا در هستی و معنا بخشیدن به هستی و زندگی، امر اخلاقی میان تهی است. امر اخلاقی ریشه در مفاهیم کلی‌ای دارد که بدون آن قابل توجیه نیست. به عنوان مثال، احترام گذاشتن به انسان و حقوق انسان، و آنچه حقوق بشر نامیده می‌شود، یک امر اخلاقی است. ریچارد رورتی به عنوان یک فیلسوفی که به قول خودش ضدماهیت‌باوری است، همین دعوا را با فیلسوفی به نام دیوید لاین مطرح می‌کند. به گفته دیوید لاین، اگر حقوق ذاتي و يا يك ويژگي ذاتي براي انسان قائل نشويم، شخصيت انسان چرا بايد حرمت داشته باشد؟ ديويد لاين معتقد است، ما براي انسان يك جوهر نفساني و يا چيزي چون كمال نفس انساني قائل هستيم، به همين دليل است كه به قاعده حرمت‌گذاري به شخصيت انسان قائل مي‌شويم.
به این ترتیب وقتی از جوهر نفسانی و یا کمال نفس انسانی و احترام به حقوق انسان یاد می‌کنیم، پا در میدان ماهیت‌باوری و خداباوری و دین‌باوری نهاده‌ایم. از پیامبر اسلام هم نقل است که هدف او کمال بخشیدن به اخلاق انسانی است. سایر مفاهیم اخلاقی مانند، شفقت، سخاوت، عزت، کرامت، فداکاری و بخشش، اینها در چارچوب کمال نفس انسانی قابل توجیه است، که اینها همه قلمرو خداباوری و دینداری است.
اکنون ممکن است این پرسش به میان بیاید که آیا غیردینداران و خداناباوران، غیراخلاقی هستند؟ خیر، این برداشت کاملا غلط است؟ آیا با امکان اخلاقی عمل کردن غیرخداباوران و غیردنیداران، دچار تناقض شده‌ایم؟ خیر، به این دلیل که لازم نیست انسان دیندار باشد که دست به عمل اخلاقی بزند. کسی که غیردیندار و خداناباور است، وقتی دست به عمل اخلاقی می‌زند، در کانتکس دین عمل کرده است. اجازه بدهید به طور عاریه‌ای از یک اصطلاح مرحوم آرامش دوستدار استفاده کنم. ایشان از یک اصطلاحی به نام دین‌خویی یاد می‌کرد. می‌گفت، دین‌خویی یک صفت است ربطی به دیندار و غیردیندار ندارد. او خطاب به روشنفکران غیردینی - و البته با هدف ناسزا گفتن به آنان- می‌گفت، اینها هم مانند دینداران دین‌خو هستند. بنابراین اکنون اینجانب با استفاده استعاری از این مفهوم نه به عنوان ناسزا، بلکه به عنوان تحسین می‌گویم، غیردینداران و غیرخداناباوران وقتی اخلاقی عمل می‌کنند، در کانتکس دین و خداباوری عمل می‌کنند، یا به تعبیر مروحوم آرامش دوستدار، دین‌خو هستند.

https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3762
👍2
تکمله دین و اخلاق
احمد فعال
در تکمیل یادداشتی که در باره رابطه اخلاق نوشته و منتشر شد، توضیح این دو نکته خالی از فایده نیست:
1- اساس و بنیاد و رسالت دین دعوت است، در حالی که اساس و بنیاد قدرت سیاسی در خوش‌بینانه‌ترین حالت قانون، و در بدبینانه‌ترین حالت تحکم است. که در هر دو حالت با دعوت دینی سازگار نیست. نه دین را می توان به قانون تبدیل کرد، و نه با تحکم پیش برد. از این نظر ، اینکه بگوییم "هدف دینی نمودن اخلاق است" ، با رسالت و بنیاد دین و بحثی که یادداشت اینجانب در باره رابطه دین و اخلاق مطرح کرد، مغایرت دارد. اینکه یک دولت هدف خود را دینی کردن اخلاق قرار می دهد، ربطی به آن یادداشت ندارد.
2- بحث خوب یا بد هم در اینجا به میان نیست. بحثی که نویسنده مطرح کرد، اگرچه استدلال آن دامنه درازی در فلسفه اخلاق دارد، و تنها کوشش شد در حد یک پست منتشر شود، این بود که امر اخلاقی در بنیاد خود متکی بر یک تفسیرمعناگرا و هرمنوتیکی در هستی است. بدون یک بنیاد متافیزیکی، و هستی را بدون حکمت تلقی کردن، به قول داستایوفسکی "جهان احمق‌خانه‌ای بیش نیست". و به قول سارتر "در چنین جهانی هر کاری مجاز است". از این نظر است که بدون خداباوری و دینداری مبنای اخلاق پوچ است، هر آینه ممکن است امر اخلاقی جای خود را با امر غیر اخلاقی عوض کند. به همین دلیل است که امروز طرفداران اقتصاد بازار با تکیه بر نظریه برنارد ماندویل فیلسوف قرن 18 می گویند : بسیاری از رذائل فردی ممکن است منجر به فضائل اجتماعی شوند، و به عکس بسیاری از فصائل فردی ممکن است به رذائل اجتماعی منجر شود. به عنوان مثال سودپرستی یک رذیلت فردی است، اما جامعه با سودپرستی افراد پیشرفت می‌کند. همچنین ریاضت یک فضیلت فردی است، اما اگر افراد جامعه ای بخواهند دستجمعی به ریاضت مشغول شوند، حاصل آن یک جامعه عقب‌مانده است. ماندویل تا آنجا پیش رفت که می‌گفت، جوامعی که فاقد رذائل اخلاقی باشند، محکوم به شکست هستند. در جاهای دیگر به این بحث به تفصیل پرداخته‌ام، اکنون بحثی در باره درست و یا نادرست این روایت مطرح نیست، آنچه مهم است، این است که، وقتی زیربنای متافیزیکی اخلاق را که در دین و خداباوری متبلور است از میان می بریم، جابجا کردن فضائل و رذائل خیلی آسان و قابل توجیه می‌شود.
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
👍2
دینی نمودن اخلاق
رضا پژوهی
۱- اینکه از دولت و هدف دولت سخن به میان آورده شود، کوچکترین محلی از اعراب ندارد،بحث کلی و ناظر به نوشته بود.
۲-اینکه گفته شود، رسالت دین دعوت است،نیز سخنی است دور از واقعیت، چرا که اساس اسلام بر حکومت بود و چنین نیز شد، حالا بایستی پرسش نمود که چنین دولتی چگونه از طریق صرف دعوت میتواند پایدار بماند؟
۳-نویسنده یادداشت ،خداباوری و دینداری را یکسان فرض نموده است و با این فرض ،مبنای اخلاق را بدون دین پوچ می‌انگارد. بناچار این پرسش مطرح میگردد، آیا در خداباوران به سببب دین نداشتن اخلاق غیر اخلاقی و پوچ است؟
۴-اینکه صفتی را رذیلت یا فضیلت تلقی نماییم آنرا گسترده نموده و سپس بر اساس آن تحلیل نماییم، این بردداشت شخص است، اما هیچ پایه استدلالی قوی ندارد. سودجویی،سودجویی است، نه رذیلت است و نه فضیلت، مگر اشاره مستقیم و با مستندات ارائه نماییم در بخش رذیلت آن. در دنیای واقعی و خاکی حذف سود و سود جویی یعنی نابودی بشر.و اگر پیشرفت بشر است بناچار رذیلت نخواهد بود.
۵- در انتها، آن یادداشت ،برداشت و تحلیل نویسنده از موضوعی است که می‌تواند درست و یا نادرست باشد، اما اینکه با اطمینان و در لفافه چیره دستی در نویسندگی الغا گردد این اصل دین است، همانگونه که شریعتی  و دوستانش با علم به ناآگاهی مردم چنین نمودند، بناچار این پرسش مطرح میگردد، بر اساس کدام ارتباط و کدام سند نمایندگی معتبر، از سوی شارع مقدس ، این سخنان اصل دین و نظر شارع مقدس میباشد؟
https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3765
تکمله دوم رابطه دین و اخلاق(1)
پاسخ به انتقادات رضا پژوهی
احمد فعال
1- اینکه در یادداشت قبلی عرض کردم رسالت دین دعوت است، دستکم به دو آیه از قرآن اشاره می‌کنم. سوره نحل آیه 25 می‌گوید: ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن ان ربک هو اعلم بمن ضل عن سبیل و هو اعلم بالمهتدین یعنی، دعوت کن به سوی راه خدایت با حکمت و موعظه احسن، و مجادله کن با آنها به صورت احسن. همانا خداوند نسبت به گمراهی و یا هدایت دیگران آگاه است». سخن و کلامی صلح‌آمیزتر و عالمانه‌تر از این در دعوت کردن نمی‌یابید. اولا می‌گوید، با حکمت و استدلال و به شیوه‌ای احسن مردم را به سوی خدا دعوت کنید. دوم اینکه، گمراهی و هدایت دیگران از علوم خداوند است، بر عهده هیچکس، حتی پیامبر نیست که انگ گمراهی و هدایت به کسی بزند.
آیه دوم آیه‌ای است که می‌گوید: هوالذی ارسل رسول به الهدا و دین الحق لیظهره علی دین کله. یعنی خداوند رسول را به هدایت فرستاد و دین حق را برای ظاهر کردن بر تمام ادیان و نحله‌های دیگر». متأسفانه کسانی که دین را ابزار قدرت سیاسی گردانده‌اند، کلمه لیظهره را لیغلبوه معنی کرده‌اند. یعنی به جای اینکه بگویند، وظیفه پیامبر و مومنان تنها ظاهر کردن، آشکار کردن و عرضه دین است، گفته‌اند لیغلبوه، یعنی غلبه کردن دین بر همه افکار و ادیان دیگر. خوب معلوم است که در نگاه لیظهره باب حکمت و مجادله احسن به میان می‌آید، و در نگاه لیغلبوه باب زور و شمشیر و حاکم کردن قدرت سیاسی.
2- اما اینکه آقای پژوهی می‌فرمایند اساس اسلام بر حکومت است، در مقاله‌ای با عنوان بنیادگرایی و اسلام سیاسی توضیح داده‌ام که پیامبر به یمن نبوت تشکیل حکومت نداد. تا آنجا که اینجانب اطلاع دارد، شما هیچ آیه‌ای هم در قرآن نمی‌یابید که امر به حکومت کردن داده باشد. بلکه پیامبر به حیث اینکه یک جامعه‌ای که مبتنی بر ساختار قبایلی بود، به سطحی ارتقاء داد که به مرحله دولت‌سازی رساند. می‌دانید که دولت‌سازی یک مرحله تکاملی از تحولات جوامع بشری است. جامعه عرب در آن زمان مرحله دولت‌سازی را پشت سر نگذرانده بود. پیامبر جامعه عرب را ارتقاء بخشید، و یک فاز عظیم تکاملی به جلو راند. خوب در این مرحله پیامبر نه بر اساس حکم قرآن، بلکه براساس انتخاب مردم تشکیل دولت داد.
3- این امر که خداباوری را با دینداری یکی فرض کرده‌ام دلیل دارد. دلیل آن این است که بدون دینداری خداباوری یک امر انتزاعی و بیهوده‌ترین سخنی است که گفته می‌شود. چرا؟ به این دلیل که خداباوری در کانتکس دین و دینداری است که معنا پیدا می‌کند. اجازه بدهید دو قرائت از خداباوری را خدمت دوستان عرض کنم. یک قرائت ارسطویی است که می‌گوید، خدا یک موجود آسمانی است که بر فراز آسمانها نشسته و از بالا به کنترل و هدایت جهان می‌پردازد. این نگره ارسطویی یک نگره مکانیکی است که خداوند از بیرون جهان را دستکاری می‌کند. یک نگره نیوتنی است که به خدای ساعت‌ساز معروف است. به این معنا که خداوند جهان را بسان یک ساعتی کوک کرده و به حال خودش رها کرده و جهان مانند یک ساعت کوک شده و با دقت کار خودش را انجام می‌دهد. در این نگره به خدای هیچ‌کاره می‌رسیم. این توضیح لازم است که در عصر رنسانس و روشنگری وقتی بسیاری از اندیشه‌ورزان کوشش داشتند تا در برابر کلیسایی که مدعی خدای همه‌کاره و کلیسای همه‌کار بود بایستند، به خدای هیچ‌کار نیاز پیدا کردند. نیوتن با ارائه الگوی خدای ساعت‌ساز پاسخی در عکس‌العمل به کلیسا، و پاسخی به وضعیت زمان ارائه داد. اکنون بسیاری، با همان روش و سیاقی که در عصر رنسان و نیوتن به خدای هیچ‌کاره متوسل شدند، اینبار در عکس‌العمل به حکومت دینی و خدای همه‌کاره، به خدای هیچ‌کاره نیوتنی پناه برده‌اند. لیکن از این حقیقت آگاه نیستند که خدا بدون دین بی‌وجه است. و خدای هیچ‌کار بی‌وجه‌تر.

https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3766
تکمله دوم رابطه دین و اخلاق (2)
پاسخ به انتقادات رضا پژوهی
احمد فعال

نگره سومی وجود دارد که توسط نویسنده این سطور در مقاله الهیات آزادی شرح داده‌ام. در این نگره خداوند مظهر حقیقت و آزادی است. خداوند نه هیچ‌کار است و نه مانند ارسطو موجود مکانیکی در بیرون از چیزهاست. حقیقتی است که در تمام اشیاء جاری و ساری است. از این بحث که در گذریم، اما چرا می‌گوییم خدا تنها در کانتکس دین معنا دارد؟ به این دلیل که نقش خدای هیچ‌کاره را به فعال مایشاء در هستی و در زندگی تبدیل کنیم. برای اینکه مشیت او و وجود او در زندگی جاری و ساری باشد. بدون دین و آئین، خدا موجود هیچ‌کاره است. کسانی که به چنین خدایی باور دارند و می‌گویند خدا هست، خوب است پاسخ دهند، این خدا چه‌کاره است؟ نقش آن در زندگی چیست؟ اگر حساب و کتابی در کار نباشد، نقش خداوند در زندگی و بود و نبودش در زندگی و در جهان هستی چیست؟ دین چیزی جز نقش دادن و حساب و کتاب نگاشتن بر وجود خداوند در زندگی و در جهان هستی نیست. حالا اسلام و یا مسیحیت به کنار، شما دینی بیاورید که این نقش را نشان دهد. من مخالفتی با چنین دینی، اگر بر حکمت و مجادله به احسن باشد، ندارم.

4- می‌فرمایند: «سودجویی، سودجویی است، نه رذیلت است و نه فضیلت، مگر اشاره مستقیم و با مستندات ارائه نماییم در بخش رذیلت آن. در دنیای واقعی و خاکی حذف سود و سود جویی یعنی نابودی بشر». باری در نقد یک نظر، خوب است همان قولی که در نظر است بیان شود، نه کم و نه بیش. اگر قول را مطابق میل خود دستکاری کنیم، حقیقت را قلب کرده‌ایم. حالا فرض می‌گیرم این اتفاق به مسامحه صورت گرفته نه به عمد. اولا نویسنده از سودپرستی یادکرده است نه از سودجویی. سودپرستی در هر آئین و فرهنگی رذیلت است. اینکه سرمایه در پی سود می‌گردد، امری شایع و منطقی است که از ماهیت سرمایه و کسب و کار ناشی می‌شود. بدون ایجاد سود فعالیت اقتصادی بی‌معنی است. اینها هیچکدام مشمول رذائل که نمی‌شوند، در حالت خنثی مشمول فضائل انسان هم هستند. آنچه رذالت است، اصالت دادن به سود است، که نظام اقتصاد بازار بر این اساس متکی است. وقتی شما به سود اصالت می‌دهید، خیر عمومی که هدف سیاست است، به حاشیه می‌رود. اصالت سود و سودپرستی هیچ نسبتی با خیرعمومی ندارد، لیکن سود و آنچه در اقتصاد به عنوان ارزش اضافی یاد می‌شود، می‌تواند به ابزاری در خدمت خیرعمومی قرار گیرد.


مطالعه مقاله الهیات آزادی را در لینک زیر ملاحظه بفرمایید

https://www.tg-me.com/bayane_azadi/1400
چرا هر نوع سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی مطلقاً در جمهوری اسلامی ممکن نیست؟
احمد فعال
مقدمه اول: در سال 1390 برای ادامه خدمتم در شرکت ملی گاز ایران به عسلویه منتقل شدم. در همان ایامی که در مدت چندماهی در اداره برنامه‌ریزی مشغول فعالیت شدم، متوجه شدم شرکت ملی گاز و نفت، براساس یک برنامه از پیش تعیین شده حدود 1000 نفر از مهندسین را در رشته‌های مختلف، طی یک آزمون سراسری جذب کردند. دیری نگذشت که وارد سال 1391 شدیم و مجددا 1000 نفر دیگر جذب شد. به همین ترتیب طی سه سال هر سال 1000 نفر جذب کردند. این روند بنا بود برای فعال کردن نزدیک 20 فاز پالایشگاهی ادامه پیدا کند. در همان سال 1391 قبل از جذب 1000 نفر سوم، مراتب اعتراض خود را هم به رئیس برنامه‌ریزی و هم به مدیر منابع انسانی اعلام کردم. با این استدلال که کشور در آستانه تحریم است، در تحریم وضعیت کشور و از جمله توسعه پالایشگاه‌ها متوقف می‌شود، و حاصل اینکه این نیروها روی دست شما باد می‌کنند. در سال 1392 همین اتفاق افتاد، ایران وارد تحریم شد، سرمایه‌گذاری و توسعه پالایشگاه‌ها متوقف شد. در آن زمان در اداره روابط کار و مددکاری فعالیت می‌کردم. شاهد بودم که دهها و صدها نیروی جوان فقط از این پالایشگاه به آن پالایشگاه در حال پرسه‌زنی بودند، بدون اینکه کار مفیدی انجام دهند. نزدیک سه هزار مهندس جوان بلاتکلیف بودند، و فقط حقوق می‌گرفتند. بلاتکلیفی در شرکت پارس جنوبی نفت و گاز بیشتر بود، به همین دلیل طی یک نامه که امضای وزیر را گرفته بودند، حدود 600 نفر از نیروهای خود را با یک عنوان جعلی "چابک‌سازی" روانه پالایشگاه کردند. وضعیت بلاتکلیفی و پرسه‌زنی در پالایشگاه‌ها قوز بالاقوز شد. وقتی مراتب اعتراض خود را شدیداً اعلام کردم، گوشی برای شنیدن نبود. اتفاقاً در همان زمان بود که آثارهمایون کاتوزیان را از مطالعه گذرانده بودم و استدلال زیر را برای رئیس برنامه‌ریزی که فردی فرهیخته و دانایی بود ارائه کردم:
2- مقدمه دوم: بنا به نظریه همایون کاتوزیان ایران یک جامعه کوتاه مدت است. و به تعبیر دیگر یک جامعه کلنگی. تمرکز قدرت سیاسی و خیمه زدن قدرت سیاسی بر تمام شئونات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، عملاً کشور را به ملک طلق قدرت سیاسی در آورده است. این مسئله نه مربوط به امروز جمهوری اسلامی، بلکه از عهد هخامنشیان وجود داشت. آن لمتون در کتاب مالک و زارع می‌گوید: «مملکت ملک طلق خان سلطان است». در چنین جامعه‌ای امکان هیچگونه برنامه‌ریزی و پیش‌بینی وجود ندارد.
تسلط بی‌چون چرای قدرت سیاسی، تمام رژیم‌های حاکم در ایران را به رژیم‌های امنیتی تبدیل کرد. پس از انقلاب این روند شدت بیشتری پیدا کرد. از دوران احمدی نژاد به این طرف قدرت سیاسی به سمت استثنایی شدن پیش رفت. به طوریکه خود را تافته جدابافته همه جهان می‌پنداشت، و برنامه مدیریت جهان را در دستورکار داد. نظام بین‌الملل چنین پدیده‌ای را به درست یا نادرست نمی‌توانست در خود هضم کنم. به همین دلیل بحران و تنش و میل به گسترش قدرت در منطقه خاورمیانه، به مسئله اصلی و تعیین کننده سیاست خارجی کشور تبدیل شد. و باز به همین دلیل سیاست خارجیِ بحران، محور تصمیم‌گیری در سیاست داخلی شد. نظام به شدت به سمت میلیتاریستی شدن حرکت کرد، به طوری که تمام المان‌های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی، ماهیت نظامی و میلیتاریستی پیدا کردند. اگر به کارنامه جمهوری اسلامی نگاه کنیم، هر چند صبایی با یک کشور در بحران قرار داشتیم، یک بحران و تنش دائمی با آمریکا و اسرائیل، و بحران‌های پی در پی دیگری که با انگلیس، عربستان، فرانسه، آلمان، مصر، تا مسائل مختلفی از سلمان رشدی تا مسئله موشکی و اتمی، مدام در دستورکار قرار داشت. به قول رضا کیانیان یک روز آب خوش از گلوی مردم پایین نرفت.
نتیجه گیری: در کشوری که بنای سیاست بر بحران آفرینی است، و به قول مرحوم قاسم سلیمانی: "در بحران فرصتی است که در فرصت نیست"، و علاوه بر این هیچ نظام حقوقی و قانونی که دائمی باشد وجود ندارد، و همه قوانین و نظم حقوقی تا اطلاع ثانوی موکول به ارده دستگاه قدرت سیاسی و در تعلیق است، حتی یک روز بعد قابل پیش‌بینی نیست. آن افرادی که 25 سال پیش برنامه 20 سال آینده را طرح‌ریزی کردند، که مثلا با فلان اعداد و ارقام عجیب و غریب در تمام شاخص‌ها به مقام اول منطقه تبدیل شویم، به نظر من به اندازه یک دانه جو فهم سیاسی نداشتند، و متأسفانه امروز هم با وجود دهها و صدها تجربه روشن، فهم سیاسی ندارند.
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴

برای آگاهی از تحلیل‌های نظری در سیاست و جامعه شناسی به کانال بیان آزادی بپیوندید
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
2👍2
بیان آزادی pinned «چرا هر نوع سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی مطلقاً در جمهوری اسلامی ممکن نیست؟ احمد فعال مقدمه اول: در سال 1390 برای ادامه خدمتم در شرکت ملی گاز ایران به عسلویه منتقل شدم. در همان ایامی که در مدت چندماهی در اداره برنامه‌ریزی مشغول فعالیت شدم، متوجه شدم شرکت ملی گاز…»
می اندیشم و آزادم پس هستم ۱
فرهاد همتی
روشنگری و مدرنیته حاصل آزادی عقل از مرجعیت نقل و جستجوی حقیقت بدون تقلید و تابعیت از انواع اتوریته های بیرونی و خطوط قرمزی بود که کلیسا و استبداد سیاسی حامی آن به وجود آورده بود.
د‌کارت وجه تمایز انسان بودگی و هست بودگی او را با سایر حیوانات اندیشیدن می دانست.به همین دلیل گفته است می اندیشم پس هستم.
کانت به عنوان بزرگترین فیلسوف روشنگری و مدرنیته جرات و جسارت اندیشیدن بدون ترس از انواع مراجع اقتدار بیرونی را رهایی از صغارت فکری و رسیدن به بلوغ عقلانیت انتقادی خودبنیاد می دانست.او به صراحت می گوید که بشریت در دوران او به بلوغ فکری رسیده است.
جستجوی حقیقت و جسارت خردورزی انتقادی موجب شد که بحث های مفصلی راجع به عقلانیت انتقادی خودبنیاد و روش شناسی و معرفت شناسی آن، توسط فلاسفه بزرگ جهان مثل دکارت و کانت و هیوم و لاک و بارکلی و بیکن و ده ها و بل صدها فیلسوف و دانشمند بزرگ مطرح شود.
مفهوم عقلانیت انتقادی خودبنیاد مدرن متضمن مفهوم مدرن دیگری به نام آزادی خودبنیاد به مثابه قوه اختیار و انتخاب و آزادی و خودمختاری فردی برای ایجاد فضای اندیشیدن و جستجوی حقیقت است.
عقل انتقادی متضمن آزادی است و می کوشد تا از زندان اتوریته ها و مرجعیت ها و استبداد حامی آن آزاد شود.کوشش انسان خردمند برای استقرار دموکراسی ناشی از ضرورت نیاز به آزادی برای به کار بردن عقل نظری در جستجویش برای کشف حقیقت و دستیابی عقل عملی به ارزش های عام مشترک اخلاقی برای سعادت و رشد انسانیت است.
بی سبب نیست که آغاز شورش خرد علیه مراجع اقتدار بیرونی و جستحوی حقیقت و تفکر انتقادی و به تبع آن کشفیات علمی هم زمان و همراه با جنبش های اجتماعی برای استقرار آزادی و دموکراسی بوده است.
عقل و آزادی دو ویژگی و خصوصیت درونی انسان است که اینهمانی مفهومی دارند.حتی شاید بتوان گفت یک بودگی ذاتی و ویژگی و خصلت منحصر به فرد انسانی هستند که در خارج دو نمود مکمل و متمم دارند.
بدون عقلانیت انتقادی خودبنیاد انسان تابع غرائز و نیازهای مادی و عاطفی است که در سایر حیوانات نیز وجود دارد و بحث آزادی و اختیار و انتخاب، سالبه به انتفاع موضوع است.
چون می اندیشیم آزادیم و چون آزادیم فضا برای اندیشیدن و تفکر انتقادی پیدا می کنیم.
برون دادگی و ظهور این بود به مثابه نمود و از قوه به فعل درآمدن آن و غلبه بر موانع بیرونی چون تقدس نقلیات و مرجعیت ارباب ادیان و سرکوب قدرت سیاسی همراه آن موجب تاخیر تجلی این بود در نمود بوده است.
ساختار منحصر به فرد مغز انسان کارکرد و کارایی بسیار پیچیده ای دارد که در همه ابعاد مختلف نظری و عملی تمامی وجوه اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی موجب تعقل و کسب معرفت و کشف حقیقت و ساماندهی عملی بر آن مبنای نظری می شود تا به تمامی نیازهای مادی و معنوی انسان پاسخ دهد.
احساسات و عواطفی نظیر عشق و نفرت،دوست داشتن و کینه ورزی و اذواق و سلایق هنری و برداشت ها و قضاوت ها و اعمال اخلاقی همه ناشی از ساختار و کارکرد قسمت های مختلف مغز انسان است که همه آنها نیز منوط و متکی به شناخت و معارف عقلانی هستند.
نوع نگرش و برداشت و معرفت ما از جهان و روابط مختلف انسان با دیگران موجب بروز احساسات و اذواق مختلف می شود.
برخی از روشنفکران ایرانی تا صحبت از عقلانیت انتقادی خودبنیاد می شود،بالافاصله در مقابل آن بحث احساسات و هیحانات و محرک های عملی عاطفی را مطرح می کنند.
پاره ای از آنان عقل را در مقابل احساسات قرار می دهند.
اما هیچ فیلسوف عقلانی مسلکی وجود و تاثیر احساسات و عواطف و نیازهای طبیعی و غریزی را نفی و انکار نکرده است.
برخی عقل را سرد و بی روح و خشک و محافظه کار و ضد احساسات و هیجانات عاطفی می دانند.
کلی دلیل می آورند که خیلی هم نباید به عقل اعتنا کرد.سهم احساسات و هیجانات محرک عاطفی را باید پرداخت کرد. برای تغییر و تحرک اجتماعی باید توجه از عقلانیت محافظه کار را به این احساسات و محرکات عاطفی جلب کرد.
این روشنفکران نکات مهمی را نادیده می گیرند.
۱-محرک های عاطفی برای تغییر،ناشی از شناخت عقلانی پدیده ها و رویدادهایی است که در وجود خود منوط و متکی به عقل هستند.
۲-هیجانان و محرک های عاطفی منفک از عقل و بی اعتنا به آن موجب اعمال فاجعه آمیز و تالی فاسدهایی می شود که اعمال کور محسوب می شوند.اعمال اصحاب کلیسا در عصر اسکولاستیک موجب هزار سال جنایت و عقب ماندگی و سرکوب خرد ورزی بوده است. جنایات و خشونت های عصر ایمان در جنگ های صلیبی و پس و پیش از آن نمونه هایی از قربانی کردن هزاران انسان در پای امور نامعقول اعتقادی رسوب کرده در احساسات و عواطف ما است.
مشاهده این جنایات و فجایع نامعقول و غیر انسانی متفکران برجسته جهان را به این نتیجه رسانده است که اخلاق مقدم بر دین و مستقل از آن است و دین برای مقبولیت و مشروعیت باید اخلاقی و عقلانی باشد.
@bayane_azadi
👍3
می اندیشم و آزادم پس هستم ۲
فرهاد همتی
لذا ایمان و اعتقاداتی که ریشه در احساسات و عواطف غیر عقلانی دارند تحت هر نام و عنوانی، چیزی جز توجیه خشونت کور نیستند.
اخلاق ناشی از عقل عملی و وجدان اخلاقی است که در فرایند تکامل در مغز ما کُد گذاری شده است. احکام و فرامین ادیان را به این دلیل که چون خدا گفته است نمی پذیریم،بلکه به این دلیل می پذیریم که با اصول و قواعد اخلاقی عقل عملی منطبق است. لذا احکام و فرامین ادیان را تنها به این دلیل می پذیریم که اخلاقی و عقلانی باشند. متاسفانه تلقی اکثر دینداران اخلاق بخشنامه ای (دیگر آئین) است.جنایات گروه های بنیادگرای افراطی مثل داعش و طالبان نمونه هایی از تبعات جنایت بار اخلاق دیگر آئین است.
در تلقی عقلانیت انتقادی خودبنیاد مدرن، اخلاق (خودآئین)و ناشی از عقل عملی و وجدان اخلاقی است.
لذا عقلانیت متضمن آزادی و اخلاق و صلح و نفی خشونت است.به همین دلائل بوده است که کانت نظریه صلح دائم وپایدار را مطرح می کند.
۳-اراده برای تغییر امور نامعقول و همبستگی عاطفی برای اتحاد علیه مظالم ،ناشی از عقل عملی و وجدان اخلاقی است که زائیده قضاوت و داوری عقل عملی است.تعیین استراتژی برای تغییر وضع موجود به وضع مطلوب امری عقلانی است.بدون آن حرکت های احساسی و هیجانی به خشونت و ناکجاآباد ختم خواهد شد.
۴- بر خلاف این داوری غیر عقلانی متاثر از کارل مارکس که بی اعتنا به شناخت جهان و مقام داوری و نقادی و سنجش گری عقلانی معارف،به دنبال تغییر آن بود،هر حرکت و تغییری از وضع موجود به وضع مطلوب و حتی ایجاد هیجانات عاطفی و همبستگی برای تغییر در مقام فهم اوضاع منوط و متکی بر شناخت و داوری عقلانی است.
۵-این روشنفکران طوری عقل را نقد می کنند که گویی در جامعه ای عقلانی مسلک با عقلانیتی حداکثری به سر می برند و فقط سهم احساسات و عواطف و سلائق پرداخت نشده است. توجه نمی کنند که انسان بودگی ما و تمایز انسان از سایر گونه های حیوانی فقط و منحصرا به دلیل داشتن ویژگی عقلانیت انتقادی خلاق است.
۶-بسیاری از این روشنفکران نتوانسته اند بین عقل ابزاری و عقل انتقادی خودبنیاد تفاوت ماهوی قائل شوند.عقل ابزاری منفعل و تابع احساسات و عواطف و نیازهای مادی است و حتی با گونه های تکامل یافته جانوری تا حدودی مشترک است.عقل انتقادی ویژگی منحصر به فردی است که فرهنگ و تمدن بشری را در تمامی ابعاد آن به وجود آورده و ما را از سایر گونه های جانوری متمایز کرده است.
۷-وقتی به مجموعه براهین آنها در عدم درک تمایز عقل ابزاری با عقل انتقادی توجه می کنیم و به عدم توجه آنها به موارد برشمرده فوق می نگریم،متوجه تناقض (ناعقلانیگری)می شویم.
تناقضی که به دلیل عدم توجه به موارد مذکور بسیار به کار می رود. با براهین و استدلالات عقلانی می کوشند،اثبات کنند یا نشان بدهند که به استدلالات و براهین عقلی که خطا پذیر است خیلی هم نباید اتکا و اعتماد کرد.
برخی نیز به معارفی برتر و بالاتر از معارف عقلانی اعتقاد دارند و برای این برتری موهوم کلی استدلال عقلانی می آورند و به طور ضمنی اعتراف می کنند همه معارف محتاج دلائل عقلانی هستند.
۸- مجموع این موارد علاوه بر تناقض ناعقلانیگری،موجب نوعی مرجعیت گرایی می شود.
در جامعه ای که از فقر عقلانیت رنج می برد و قلمرو ایمان و عواطف و هیجانات بی نهایت فربه است،این حجم از عقل ستیزی، بسیار ویرانگر و مخرب است و جامعه ما را از مسیر توسعه سیاسی و اجتماعی باز می دارد.
عقل،احساسات و عواطف و هیجانات و برون فکنی آنها در اشکال اعتقادات دینی و معنوی،انواع هنرهای مختلف که بازتاب علائق و سلایق و تمایلات درونی ما است و حتی ایدئولوژیهای تمامیت خواه و اتوپیایی را انکار نمی کند،بلکه اشتباهات و انحرافات و آسیب ها و یا ابتذال آنها را نقادی می کند.
ایدئولوژیهای تمامیت خواه که بازتاب تمایلات و عواطف درونی و احتمالا نیازهای ما است،قادر است با ایجاد تصویر سازی از بهشت ایده آل و رستگاری به هیجان های مسری کاذبی دامن بزند که حاصلی جز خشونت و تروریسم و برساختن جهنم نخواهد داشت.
اولا برون فکنی احساسات و عواطف و اذواق و سلایق و امیال و تمایلات و هیجانات درونی به صورت انواع هنرها و خواسته ها، و به اشتراک گذاشتن آنها با دیگران جز با پذیرش عنصر عقلانیت توجیهی ندارد.
اکثر حیوانات دارای هوش و حافظه و احساسات و عواطف هستند و شادی و هیحان دارند و حتی افسرده هم می شوند. در این موارد با انسان مشترک هستند و تفاوت ماهوی ندارند.
ثانیا این تنها انسان است که این امور مشترک با حیوانات را با قوه فاهمه و خردورزی تبدیل به فرهنگ و هنر و دین و دانش می کند.
حتی اموری که به ذوق و سلیقه مربوط است،برای تصحیح و تکمیل محتاج قوه فاهمه و علوم عقلانی است.
@bayane_azadi
می اندیشم و آزادم پس هستم ۳
فرهاد همتی
فعالیت ها و جنبش های سیاسی و اجتماعی نیز برای مصون ماندن از خطاهای فاحش و برنامه ریزی درست و پرهیز از هیجانات کاذب نیازمند تاملات عقلانی و درس گرفتن از خطاهاست. جالب اینجاست که هم فاشیسم و خشونت را حاصل مدرنیته و روشنگری و عقل مدرن می دانند و هم سکون اجتماعی و عدم تحرک و محافظه کاری و بی تفاوتی اجتماعی و خودبینی و خود محوری را به عقل مدرن نسبت می دهند.
عدم تفکیک عقل ابزاری منفعل که تابع امیال و احساسات و خودبینی و عدم رشد و بلوغ فکری است، از عقل انتقادی خودبنیاد که هر نظر و عملی را در مقیاس فردی و اجتماعی به زیر تیغ نقد می کشد،موجب این تناقضات و خلط مفاهیم و قضاوت های نادرست شده است.
اولا خردورزی تنها سائقه زیستی و ساحت انسانی نیست.
انسان دارای غرایز،نیازهای مادی،احساسات و عواطفی است که اگر فرایند رشد و تکامل عاطفی و اخلاقی و عقلانی را طی نکند،در عدم بلوغ فکری و عاطفی در مرتبه خودخواهی و خودبینی با استفاده از هوش سرشار و عقل ابزاری می تواند به هیولا تبدیل شود.
ثانیا خردگرایی انتقادی مرتبه ای است که انسان به سختی در فرایندی تکاملی می تواند به آن دست یابد تا به آن وسیله بتواند غرائز حیوانی و تمایلات خود خواهانه و مخرب که در احساسات رشد نیافته ما نهفته است،را بشناسد و کنترل نماید.
لذا خشونت بی مهار برای استقرار جامعه ایده آل کمونیستی و برتری نژاد برگزیده فاشیستی و یا ایدئولوژی کامل دینی برای ساختن دین و دنیا ،ایمان و اعتقاد را تقویت می کند و دریچه عقل را می بندد.
ایمان و اعتقاد ناشی از احساسات و عواطف و تمایلات و ترس و اضطراب هایی است که ریشه در ناخودآگاه قومی دارند که به علت عدم بلوغ فکری ،موجب بروز خود خواهی و خودبینی و خودحق پنداری می شود.
وقتی بپنداری در موضع حق و حقیقت نشسته ای و دیگران گمراه و منحرف و گناهکارند،قتل و کشتار و خشونت و تروریسم توجیه ایدئولوژیک می شود.
لذا بر خلاف منتقدان عقل انتقادی خودبنیاد مدرن،فاشیسم زائیده آن نیست،بلکه فرزند رومانتیسم آلمانی و فلسفه قاره ای است که از قضا این مروجان فاشیسم و کمونیسم دشمنان عقل انتقادی مدرن هستند. بی سبب نیست که فیلسوف بزرگی مثل هایدگر همراه فاشیسم می شود و مقام و منزلت می یابد و فلاسفه و دانشمندان عقلانی مسلک متواری و آواره می شوند.
احتجاجات و استدلالات آنها علیه عقل گرایی انتقادی امثال هگل و نیچه و فیشته و مارکس را گرفتار (تناقض ناعقلانی گری) می کند.
آنها به یاری عقل ابزاری هم عقل خودبنیاد را رد می کنند و هم با توجیه ایدئولوژیک خشونت را به مثابه روش تائید و ترویج و تثبیت می کنند.
حرکت های مسلحانه گروه های افراطی بنیاد گرا برای استقرار رژیم های سیاسی ایده آل و ترور و سرکوب منتقدان نظام حاکم، روش های شناخته شده افراد معتقد و مقلدی است که تابع سنت ها و مرجعیت های فکری و ناخودآگاه جمعی هستند. این گروه ها برای حفظ نظام مقدس یا رسیدن به هدف مقدسی که توهم جمعی معتقدان و مقلدان مراجع اقتدار است،ترور و جنایت و خشونت را به عنوان جهاد مقدس توجیه می کنند.
عقل به عنوان نیرویی درونی که در لغت از عقال گرفته شده،به معنی مهار و به بند کشیدن امیال و احساسات غلیان کرده و هیجانات مسری است که در توهمات ایمانی و اعتقادی قادر است چون فاشیسم دنیا را به خاک و خون بکشد.
عقل استعداد بالقوه درونی انسان برای رهایی از مراجع اقتدار بیرونی نیازمند فضای باز آزادی است.آزادی به عنوان فضای رشد عقل و نفی هر خط قرمزی ویژگی ذاتی انسان و مکمل خردورزی است.
دو خصلت و خصوصیت عقلانیت انتقادی خودبنیاد و آزادی خودبنیاد به عنوان اصل موضوعه تمامی ارزش های انسانی،فصل ممیز انسان از سایر گونه های جانوری است که فقط طبق غرائز و احساسات و عواطف و نیازهای مادی و شناخت حسی و بازتاب های شرطی، زندگی اسلاف خویش را تکرار می کنند.
خشونت،خودبینی،خودخواهی،استبداد،تعصب،جاه طلبی و...تنگ نظری شاخص های رشد نیافتگی ما از مرتبه حیوانی و زیستن طبق غرائز جانوری است که با استفاده از عقل ابزاری و هوش بیشتر از حیوانات ابعاد خشونت و وحشی گری آن بسیار مخرب تر است.
رشد انسان تا رسیدن به مرتبه عقل انتقادی خودبنیاد و آزادی خودبنیاد به مثابه دو ویژگی انسان بودگی ما که در عصر روشنگری در نمودی بیرونی به دموکراسی و حقوق بشر منجر شد،می تواند از میزان استبداد و خشونت ها بکاهد و با به رسمیت شناختن حق دیگر بودگی به آزادی و تحمل و تکثر و مدارا منجر شود تا در آزادی و با آزادی به مثابه روش از سایر نابسامانی ها و مشکلات بشری کاسته شود.
در این راه پر نشیب و فراز عقل و آزادی چراغ راهنمای ما برای عبور از تاریکی ها و ظلماتی است که اتفاقا بازتاب منویات و احساسات درونی خودمان است.
انسان خود صحنه جدال خدا و شیطان است و بازتاب بیرونی آن همین جوامعی است که در آن به سر می بریم.
@bayane_azadi
2025/07/14 09:32:28
Back to Top
HTML Embed Code: