می اندیشم و آزادم پس هستم ۴
فرهاد همتی
تنها راهبر ما برای رهایی از شیاطین درون،نورافکن خرد و آزادی است.
لازم به ذکر است که مشکلات بشری به علت بد ذاتی نیست،بلکه به دلیل نسبی بودن و جهل و نادانی و رشد نیافتگی است که ما را در مرحله و مرتبه نیازهای مادی و خود بینی و محدودیت فکری نگاه داشته است.
به تعبیر پوپر ما آدم ها خوبیم و کمی هم زیادی خوبیم.معجون این خوبی و جهالت موجب این همه مشکلات برای بشریت شده است.
گاهی گفته می شود،عقل خودبین و خودمحور است و تنها منافع خود را می بیند.به همین دلیل نمی تواند عاملی برای حرکت،تغییر و همبستگی باشد.
این ادعا نوعی وارونه خوانی و تحریف حقیقت است.
حیواناتی که زندگی جمعی دارند و در یک مجموعه زندگی می کنند و از حیات جمعی دفاع می کنند،تنها بر اساس مشاهده فیزیکی و حسی از گروه خود محافظت و دفاع می کنند و با سایر گروه های هم نوع که نمی شناسند به جنگ و جدال می پردازند.
لذا همبستگی حیوانات محدود به حواس عینی و تجارب فیزیکی محدود است. آنها هرگز گذشت و فداکاری برای هم نوع ندارند و حاضر نیستند برای پاداش اخروی چند برابر ،غذای خود را به حیوان دیگری بدهند.
تنها نوع انسان است که به دلیل داشتن فکر و اندیشه و تفکر انتزاعی و قدرت بیان و زبان قادر است با همنوعان خود حتی بدون مشاهده عینی گفتگو،تعامل و مراوده داشته باشد.
آنچه عامل همبستگی،از خودگذشتگی،فداکاری نه نتها برای نجات همنوعان،بلکه برای مفاهیم انتزاعی مثل میهن،ملت،کشور و مرزها می شود،وجدان اخلاقی درونی ناشی از عقل عملی است. آنچه باعث می شود از درون پیله خودخواهی بیرون برویم و دید ما را نسبت به همنوعان گسترش می دهد تا حدی که قائل به حقوق برابر دیگران با خود باشیم،عقل عملی و وجدان اخلاقی ناشی از آن است.
احساسات و عواطف ما هرچند شریف،بدون اندیشه بسان سایر حیوانات محدود و منحصر به حواس و مشاهدات عینی محدود ماست و قادر نیست در مقیاس کلان همنوعان قضاوت و عمل کند. چون چنین چیزی را نمی بیند و نمی شناسد،حوزه آن محدود است.قضاوت در
حسن و قبح اخلاقی امری عقلانی است و احساسات جز احساس رنجش و خوش آمد،قدرت و توانایی قضاوت در پدیدارهای اخلاقی را ندارد.
زیرا تعمیم حسن و قبح اخلاقی در مقیاس عام و جهانی که بشریت بتواند بر اساس آن روابط خود را قاعده مند نماید و با جامعه جهانی بر اساس آن اصول گفتگو کند و روابطه داشته باشد،تنها منحصر در مفهوم عقلانیت و خردگرایی است.
ما انسان ها با جهان "یک" عینی بر اساس حواس و احساسات خود مثل سایر جانداران رابطه برقرار می کنیم.جهان ذهنی و نحوه برخوردما با جهان خارج و عکس العمل ما جهان "دو" مشترک با حیوانات را به وجود می آورد. جهان دوم به دلیل ذهنی و درونی بودن نمی تواند عمومیت و کلیت داشته باشد و قادر به ایجاد رابطه در مقیاس جهانی نیست.
تنها ما انسان ها با زبان و کلیات انتزاعی و ثبت و ضبط آنها ، ساکناس جهان "سوم" هستیم.
ما موجودات خردمند با اندیشه انتقادی و آزاد از بند غرایز قدرت آن را یافته ایم تا با زبان و مفاهیم انتزاعی دستورات اخلاقی بسازیم تا در مقیاس جهانی با یکدیگر رابطه داشته باشیم.
برای پاسداشت این ساکنان جهان سوم،باید با خصائل پسمانده از دوران رشد نایافته حیوانی خود،با نورافکن خرد انتقادی خودبنیاد و آزادی خودبنیاد مبارزه کنیم تا قدری از تاریکی ها بکاهیم و جامعه ای آزاد و عادلانه بسازیم. پایان
@bayane_azadi
فرهاد همتی
تنها راهبر ما برای رهایی از شیاطین درون،نورافکن خرد و آزادی است.
لازم به ذکر است که مشکلات بشری به علت بد ذاتی نیست،بلکه به دلیل نسبی بودن و جهل و نادانی و رشد نیافتگی است که ما را در مرحله و مرتبه نیازهای مادی و خود بینی و محدودیت فکری نگاه داشته است.
به تعبیر پوپر ما آدم ها خوبیم و کمی هم زیادی خوبیم.معجون این خوبی و جهالت موجب این همه مشکلات برای بشریت شده است.
گاهی گفته می شود،عقل خودبین و خودمحور است و تنها منافع خود را می بیند.به همین دلیل نمی تواند عاملی برای حرکت،تغییر و همبستگی باشد.
این ادعا نوعی وارونه خوانی و تحریف حقیقت است.
حیواناتی که زندگی جمعی دارند و در یک مجموعه زندگی می کنند و از حیات جمعی دفاع می کنند،تنها بر اساس مشاهده فیزیکی و حسی از گروه خود محافظت و دفاع می کنند و با سایر گروه های هم نوع که نمی شناسند به جنگ و جدال می پردازند.
لذا همبستگی حیوانات محدود به حواس عینی و تجارب فیزیکی محدود است. آنها هرگز گذشت و فداکاری برای هم نوع ندارند و حاضر نیستند برای پاداش اخروی چند برابر ،غذای خود را به حیوان دیگری بدهند.
تنها نوع انسان است که به دلیل داشتن فکر و اندیشه و تفکر انتزاعی و قدرت بیان و زبان قادر است با همنوعان خود حتی بدون مشاهده عینی گفتگو،تعامل و مراوده داشته باشد.
آنچه عامل همبستگی،از خودگذشتگی،فداکاری نه نتها برای نجات همنوعان،بلکه برای مفاهیم انتزاعی مثل میهن،ملت،کشور و مرزها می شود،وجدان اخلاقی درونی ناشی از عقل عملی است. آنچه باعث می شود از درون پیله خودخواهی بیرون برویم و دید ما را نسبت به همنوعان گسترش می دهد تا حدی که قائل به حقوق برابر دیگران با خود باشیم،عقل عملی و وجدان اخلاقی ناشی از آن است.
احساسات و عواطف ما هرچند شریف،بدون اندیشه بسان سایر حیوانات محدود و منحصر به حواس و مشاهدات عینی محدود ماست و قادر نیست در مقیاس کلان همنوعان قضاوت و عمل کند. چون چنین چیزی را نمی بیند و نمی شناسد،حوزه آن محدود است.قضاوت در
حسن و قبح اخلاقی امری عقلانی است و احساسات جز احساس رنجش و خوش آمد،قدرت و توانایی قضاوت در پدیدارهای اخلاقی را ندارد.
زیرا تعمیم حسن و قبح اخلاقی در مقیاس عام و جهانی که بشریت بتواند بر اساس آن روابط خود را قاعده مند نماید و با جامعه جهانی بر اساس آن اصول گفتگو کند و روابطه داشته باشد،تنها منحصر در مفهوم عقلانیت و خردگرایی است.
ما انسان ها با جهان "یک" عینی بر اساس حواس و احساسات خود مثل سایر جانداران رابطه برقرار می کنیم.جهان ذهنی و نحوه برخوردما با جهان خارج و عکس العمل ما جهان "دو" مشترک با حیوانات را به وجود می آورد. جهان دوم به دلیل ذهنی و درونی بودن نمی تواند عمومیت و کلیت داشته باشد و قادر به ایجاد رابطه در مقیاس جهانی نیست.
تنها ما انسان ها با زبان و کلیات انتزاعی و ثبت و ضبط آنها ، ساکناس جهان "سوم" هستیم.
ما موجودات خردمند با اندیشه انتقادی و آزاد از بند غرایز قدرت آن را یافته ایم تا با زبان و مفاهیم انتزاعی دستورات اخلاقی بسازیم تا در مقیاس جهانی با یکدیگر رابطه داشته باشیم.
برای پاسداشت این ساکنان جهان سوم،باید با خصائل پسمانده از دوران رشد نایافته حیوانی خود،با نورافکن خرد انتقادی خودبنیاد و آزادی خودبنیاد مبارزه کنیم تا قدری از تاریکی ها بکاهیم و جامعه ای آزاد و عادلانه بسازیم. پایان
@bayane_azadi
👍1
نجات ملی از دل بنبست اتمی | توافق، نه خیانت است نه تسلیم
نویسنده: حمید آصفی
اظهارات مقامات ایرانی، نشان میدهد که سیاست رسمی جمهوری اسلامی در مواجهه با آمریکا و مذاکرات، بیشتر یک نمایش مدیریتشده برای کنترل افکار عمومی داخل است تا یک دیپلماسی راهبردی مبتنی بر منافع ملی. وقتی عراقچی میگوید «پیام کتبی آمریکا نرسیده»، اما همزمان وزرای خارجه عمان و قطر در تهراناند، و سفرها پشت درهای بسته انجام میشود، روشن است که حقیقت پنهان نگه داشته شده و حتی از انتشار یک عکس ساده از ملاقات و مذاکرات با ویتکاف نیز ابا دارند. واقعیت این است که چارچوب مذاکرات مشخص است و دعوا بر سر جزئیاتی است که در دل همان پروپوزالها آمده، نه بر سر اصل مذاکره. دعواها درباره «اصول» نیست، بلکه درباره «صورتبندی رسانهای عقبنشینی» است. به همین دلیل نظام ترجیح میدهد هیچ چیزی رسمی نباشد، اما همهچیز غیررسمی پیش برود.
رهبران جمهوری اسلامی، برخلاف جامعه ایران که «مذاکره» را پدیدهای طبیعی و حتی ضروری برای گرهگشایی از زندگی میداند، همچنان آن را تابو کردهاند. حتی وقتی حماس با اسرائیل مذاکره میکند، رهبری آن را «کار خوب» میخواند، ولی جمهوری اسلامی هنوز میترسد یک عکس از دیدار با آمریکاییها منتشر کند. این یعنی دیپلماسی هنوز گروگان دستگاه امنیتی و ذهنیت ایدئولوژیک است. حاکمیت میخواهد هم امتیاز بگیرد و هم به هوادارانش نشان دهد که سازش نکرده. این دوگانهسازی به بنبست ختم شده، چون در دنیای واقعی نمیتوان هم امتیاز گرفت و هم ژست قهرمانانه گرفت.
غنیسازی، بهجای آنکه ابزاری برای چانهزنی در خدمت توسعه کشور باشد، به تابوی ایدئولوژیک تبدیل شده است. هر طرحی که شامل فریز موقت یا محدودیت فنی در قبال برداشتن تحریمها باشد، با مقاومت حاکمیت مواجه میشود. چرا؟ چون نظام غنیسازی را بهعنوان سمبل مقاومت مصنوعی خود تبلیغ کرده و عقبنشینی از آن، فروپاشی اسطورهی دروغین «اقتدار» را به دنبال دارد. این اسطورهسازی، حالا تبدیل به مانع اصلی پیشرفت توافق مذاکرات شده است. در واقع، غنیسازی نه «حق مسلم ملت»، بلکه به یک بت تبلیغاتی بدل شده که اجازه نمیدهد ملت از تاریکی عبور کند.
جهان وارد رقابتی جدید بر سر تکنولوژی، انرژی ارزان و هوش مصنوعی شده است. ایران با داشتن نیروی انسانی آماده، اما گرفتار در تحریم، فساد و بیبرنامگی، دارد فرصت تاریخی خود را از دست میدهد. درحالیکه امارات وزارتخانه هوش مصنوعی دارد، ایران سازمان مربوطه را هم منحل کرده است. سرمایهگذاران جهانی بهدنبال کشورهاییاند که پیشبینیپذیر، شفاف و باثبات باشند. ایران نه تنها از این شرایط بیبهره است، بلکه خود را بهطور عامدانه در موقعیت بحران دائم نگاه داشته تا دستگاه امنیتیاش مشروعیت باقیمانده را حفظ کند.
ایران یا باید وارد یک توافق جامع با آمریکا شود یا آماده هزینههای سنگین تقابل باشد. پلن بیای که جمهوری اسلامی از آن حرف میزند، چیزی جز بنبست، مکانیزم ماشه، خرابکاری، و شاید جنگ نیابتی نیست. این یعنی حکومت در آستانه سقوط در درهایست که خود آن را با «مقاومت مصنوعی» کَنده است. پلن بی برای آمریکا هم مشخص است: فشار مستمر، مهار منطقهای، تهدید مستمر خرابکاری، و در صورت لزوم، برخورد مستقیم. زمانبندی برخورد ممکن است از امروز تا چند ماه آینده رخ دهد، اما بالاخره تکلیف نهایی روشن خواهد شد. انتخاب، امروز میان تسلیم نیست، بلکه میان مدیریت هوشمندانه خروج از بحران یا پذیرش فاجعه است.
لغو کامل غنیسازی نه برباد رفتن ناموس است و نه تجزیه شدن خاک کشور. اگر تعلیق و لغو آن بتواند توسعه را ممکن سازد، نباید درنگ کرد. حفظ پروژهای که بیشترین زیان را به کشور وارد کرده، نه عقلانی است و نه اخلاقی. ایران نیاز به توافقی دارد که ضمن برداشتن تحریمهای اولیه و ثانویه، امکان بازگشت به نظم اقتصادی جهانی را فراهم کند.
راهکار واقعی، نه جنگ است و نه ایستادن زیر سایه توهم. راهکار، یک توافق جامع، منطقهای و چندجانبه است که ایران را از حالت حکومت امنیتی به یک دولت توسعهمحور منتقل کند. این تنها انتخابی است که مانع نابودی بیشتر میشود. توافق، نه خیانت است و نه تسلیم. بلکه نخستین قدم در بازگشت به عقلانیت، قانون و زندگی است.
@bayane_azadi
https://www.tg-me.com/hamidasefichannel2
نویسنده: حمید آصفی
اظهارات مقامات ایرانی، نشان میدهد که سیاست رسمی جمهوری اسلامی در مواجهه با آمریکا و مذاکرات، بیشتر یک نمایش مدیریتشده برای کنترل افکار عمومی داخل است تا یک دیپلماسی راهبردی مبتنی بر منافع ملی. وقتی عراقچی میگوید «پیام کتبی آمریکا نرسیده»، اما همزمان وزرای خارجه عمان و قطر در تهراناند، و سفرها پشت درهای بسته انجام میشود، روشن است که حقیقت پنهان نگه داشته شده و حتی از انتشار یک عکس ساده از ملاقات و مذاکرات با ویتکاف نیز ابا دارند. واقعیت این است که چارچوب مذاکرات مشخص است و دعوا بر سر جزئیاتی است که در دل همان پروپوزالها آمده، نه بر سر اصل مذاکره. دعواها درباره «اصول» نیست، بلکه درباره «صورتبندی رسانهای عقبنشینی» است. به همین دلیل نظام ترجیح میدهد هیچ چیزی رسمی نباشد، اما همهچیز غیررسمی پیش برود.
رهبران جمهوری اسلامی، برخلاف جامعه ایران که «مذاکره» را پدیدهای طبیعی و حتی ضروری برای گرهگشایی از زندگی میداند، همچنان آن را تابو کردهاند. حتی وقتی حماس با اسرائیل مذاکره میکند، رهبری آن را «کار خوب» میخواند، ولی جمهوری اسلامی هنوز میترسد یک عکس از دیدار با آمریکاییها منتشر کند. این یعنی دیپلماسی هنوز گروگان دستگاه امنیتی و ذهنیت ایدئولوژیک است. حاکمیت میخواهد هم امتیاز بگیرد و هم به هوادارانش نشان دهد که سازش نکرده. این دوگانهسازی به بنبست ختم شده، چون در دنیای واقعی نمیتوان هم امتیاز گرفت و هم ژست قهرمانانه گرفت.
غنیسازی، بهجای آنکه ابزاری برای چانهزنی در خدمت توسعه کشور باشد، به تابوی ایدئولوژیک تبدیل شده است. هر طرحی که شامل فریز موقت یا محدودیت فنی در قبال برداشتن تحریمها باشد، با مقاومت حاکمیت مواجه میشود. چرا؟ چون نظام غنیسازی را بهعنوان سمبل مقاومت مصنوعی خود تبلیغ کرده و عقبنشینی از آن، فروپاشی اسطورهی دروغین «اقتدار» را به دنبال دارد. این اسطورهسازی، حالا تبدیل به مانع اصلی پیشرفت توافق مذاکرات شده است. در واقع، غنیسازی نه «حق مسلم ملت»، بلکه به یک بت تبلیغاتی بدل شده که اجازه نمیدهد ملت از تاریکی عبور کند.
جهان وارد رقابتی جدید بر سر تکنولوژی، انرژی ارزان و هوش مصنوعی شده است. ایران با داشتن نیروی انسانی آماده، اما گرفتار در تحریم، فساد و بیبرنامگی، دارد فرصت تاریخی خود را از دست میدهد. درحالیکه امارات وزارتخانه هوش مصنوعی دارد، ایران سازمان مربوطه را هم منحل کرده است. سرمایهگذاران جهانی بهدنبال کشورهاییاند که پیشبینیپذیر، شفاف و باثبات باشند. ایران نه تنها از این شرایط بیبهره است، بلکه خود را بهطور عامدانه در موقعیت بحران دائم نگاه داشته تا دستگاه امنیتیاش مشروعیت باقیمانده را حفظ کند.
ایران یا باید وارد یک توافق جامع با آمریکا شود یا آماده هزینههای سنگین تقابل باشد. پلن بیای که جمهوری اسلامی از آن حرف میزند، چیزی جز بنبست، مکانیزم ماشه، خرابکاری، و شاید جنگ نیابتی نیست. این یعنی حکومت در آستانه سقوط در درهایست که خود آن را با «مقاومت مصنوعی» کَنده است. پلن بی برای آمریکا هم مشخص است: فشار مستمر، مهار منطقهای، تهدید مستمر خرابکاری، و در صورت لزوم، برخورد مستقیم. زمانبندی برخورد ممکن است از امروز تا چند ماه آینده رخ دهد، اما بالاخره تکلیف نهایی روشن خواهد شد. انتخاب، امروز میان تسلیم نیست، بلکه میان مدیریت هوشمندانه خروج از بحران یا پذیرش فاجعه است.
لغو کامل غنیسازی نه برباد رفتن ناموس است و نه تجزیه شدن خاک کشور. اگر تعلیق و لغو آن بتواند توسعه را ممکن سازد، نباید درنگ کرد. حفظ پروژهای که بیشترین زیان را به کشور وارد کرده، نه عقلانی است و نه اخلاقی. ایران نیاز به توافقی دارد که ضمن برداشتن تحریمهای اولیه و ثانویه، امکان بازگشت به نظم اقتصادی جهانی را فراهم کند.
راهکار واقعی، نه جنگ است و نه ایستادن زیر سایه توهم. راهکار، یک توافق جامع، منطقهای و چندجانبه است که ایران را از حالت حکومت امنیتی به یک دولت توسعهمحور منتقل کند. این تنها انتخابی است که مانع نابودی بیشتر میشود. توافق، نه خیانت است و نه تسلیم. بلکه نخستین قدم در بازگشت به عقلانیت، قانون و زندگی است.
@bayane_azadi
https://www.tg-me.com/hamidasefichannel2
Telegram
کانال حمید آصفی
https://www.tg-me.com/hamidasefichannel2
صفحه اینستاگرام
https://instagram.com/hamid._asefi
فیسبوک
https://www.facebook.com/hamid.asefi.16
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
صفحه اینستاگرام
https://instagram.com/hamid._asefi
فیسبوک
https://www.facebook.com/hamid.asefi.16
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍3👎1👏1
جستاری فلسفی و روانشناختی
ماتریکس،پیشفرضهایذهنی و افسونزدگی توسط زبان (1)
به قلم روزبهیقینی
اغلب مردم در برههای از زندگی خود تصمیم میگیرند،کارهای بزرگی انجام بدهند.کارهایی که تغییراتی معنادار و مفید در زندگی آنان و زندگی دیگران ایجاد نماید.برخی تصمیم میگیرند، فرزندانی به دنیا بیاورند و زندگی آنان را به بهترین وجه ممکن بسازند.برخی دیگر جامعهشناس، تاریخدان، سیاستمدار، فعال سیاسی و اجتماعی و....میشوند،تا تغییراتی مثبت در زندگی مردم، اجتماع، جامعه،شهر،کشور و دنیای خودشان ایجاد نمایند.اما اغلب برخلاف نیت اولیه، وضعیت پسین را، از وضعیت پیشین بدتر میکنند!!!
چرا؟چون ما غافل از آنیمکه؛ خود ما به عنوان انسان،توسط ساختارهای همبند ("ماتریکس"ساختارهایی که در فضای درونی سیتوپلاسم و ساختارهای درونی سلولهای یوکاریوتی قرار دارد) کنترل میشویم.همچنین توسط پیشفرضهای ذهنی و افسونگریهای زبانی،تا حتی؛ قادر به تغییرات مثبت در درون خود نیز نباشیم، چه رسد به ایجاد تغییرات مثبت در جهانِ اطراف.ما توسط طلسم ماتریکس،افسونگریزبان و پیشفرضهای ذهنی خودمان کنترل میشویم.این سه عارضه درواقع نیرویهایی ماورایی هستند که ذهن ما را کنترل میکنند،تا ما تصمیماتی بگیریم که آن تصمیمات،به جای آنکه شرایط زندگی ما را در جهت مثبت تغییر دهند،درست برعکس،در جهت منفی تغییراتی معناداری در زندگی ما ایجاد کنند.تا ما بدون اختیار خودمان، زندگی خودودیگران را دشوارتر بسازیم. ماتریکس،افسونگرهایزبانی و پیشفرضهای ذهنی،با تحت تاثیر قرار دادنِ افکار،احساسات و رفتارهای ما زندگی ما را از وضعیت بد به وضعیت بدتر سوق میدهند. چرا که هریک از اینها،تکبهتک کدهای منفی و پنهانی هستند؛کدهایی که دیدگاه و ذهنیت ما را دستخوش تغییراتی میکنند که در نتیجه این تغییرات،ما رفتارها و انتخابهایی میکنیم که؛به جای آنکه زندگی ما را بهتر بسازند،درست برعکس، زندگی ما را دوچندان سختتر میکنند.
لذا بهتر است؛ما پیش از آنکه تصمیم بگیریم،پدرومادر، فعال سیاسی و یا فعال مدنی بشویم،خود را آگاه نسبت به این عوارض بسازیم و پیش از تصمیمگیری برای تغییر دادنِ جهان، در جهت تغییر خویشتن اندیشه کنیم.
آگاهی پیدا کردن نسبت به این عوارض، نیازمندِ داشتن مهارتهای ذهنی و آگاهی روانشناختی و فلسفی است.تا این مهارتها و آگاهیها، ما را با ابعاد مختلف زندگی و امکانات در دوایر ممکن آشنا بسازد.در نخستین گام، باید بدانیم به گفتهی دکارتفیلسوف فرانسوی؛"حقیقت مطلق آن چیزیست که امکان هیچ شکّی در آن وجود نداشته باشد."اما چگونه میتوانیم به دانش یا راهکاری دست بیابیم که قابل شک کردن نباشد؟
دکارت،راهکارِ نسبتا خوبی برای رسیدن به چنین دانشی را ارائه میدهد.او در کتاب "تاملات" مینویسد؛
"برای رسیدن به یک معرفت یقینی ابتدا باید در هر چیزی که امکان شک کردن دارد شک کنیم. باید هر دانش تردیدآمیزی را کنار بگذاریم تا ببینیم در نهایت چه چیزی برای ما باقی میماند.اگر در انتهای این مسیرِ شکاکیت به معرفت یا دانشی رسیدیم که دیگر نمیتوانستیم در آن شک کنیم، در آن صورت به یک بنیاد و پایۀ مطمئن دست پیدا کردهایم که میتوانیم کل نظام دانشمان را روی آن بنا کنیم."
او در مرحلهی بعدی رهیافت شکدستوری را ارائه و شروع به شک کردن کردن میکند؛ شک در هر چیزی که فکرش را بکنید.دکارت تاکید داشت؛
"من معمولا از چیزهایی که با حواس پنجگانۀ خودم ادراک میکنم مطمئن هستم، اما آیا واقعا این چیزهایی که من ادراک میکنم یقینی و غیر قابل تردید هستند؟"
پاسخ او به این پرسش منفی بود.چرا که ما،بارها و بارها متوجه خطای حواس خودمان شدهایم؛ خطاهای دید و خطاهای حسی دیگر همیشه وجود دارند. بنابراین ما نمیتوانیم مطمئن باشیم که حتی در روشنترین ادراکاتمان دچارخطا نشدهایم. برای خروج از این بنبست،بنبستی که ماتریکس، افسونگریهای زبانی و پیشفرضهای ذهنی در مقابل راه ما قرار دادهاند،باید ببینیم،چه کارهاییمیتوانیم انجام بدهیم؟
ماتریکس مداریست که ما با قرار گرفتن در آن مدار؛موقعیت،حقیقت و فرصتهای وجود خود را در ذهنمانسانسور میکنیم، به گونهیی که ذهن ما دیگر توانایی تجزیه و تحلیل موضوعات را ندارد. قدرت و انرژی ماتریکس در جایی شکل میگیرد که ما به هیچ عنوان متوجه این خود سانسوری نخواهیم شد؛تا یک حس رضایت در وجود ما ریشه بزند که دیگر توانایی درک نارضایتی را نخواهیم داشت و همین موضوع میتواند بانی ریشه زدن غرور کاذب در ما شود،تا تصور کنیم به حقیقت مطلق دست یافتهایم.پیش از غرق شدن، در فعالیتهای اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و....باید از خود بپرسیم؛ باورهای سیاسی، اجتماعی و اصول اخلاقی ما، چه زمانی و کجا شکل گرفتهاند؟
@bayane_azadi
https://www.tg-me.com/VadiKhial/727
ماتریکس،پیشفرضهایذهنی و افسونزدگی توسط زبان (1)
به قلم روزبهیقینی
اغلب مردم در برههای از زندگی خود تصمیم میگیرند،کارهای بزرگی انجام بدهند.کارهایی که تغییراتی معنادار و مفید در زندگی آنان و زندگی دیگران ایجاد نماید.برخی تصمیم میگیرند، فرزندانی به دنیا بیاورند و زندگی آنان را به بهترین وجه ممکن بسازند.برخی دیگر جامعهشناس، تاریخدان، سیاستمدار، فعال سیاسی و اجتماعی و....میشوند،تا تغییراتی مثبت در زندگی مردم، اجتماع، جامعه،شهر،کشور و دنیای خودشان ایجاد نمایند.اما اغلب برخلاف نیت اولیه، وضعیت پسین را، از وضعیت پیشین بدتر میکنند!!!
چرا؟چون ما غافل از آنیمکه؛ خود ما به عنوان انسان،توسط ساختارهای همبند ("ماتریکس"ساختارهایی که در فضای درونی سیتوپلاسم و ساختارهای درونی سلولهای یوکاریوتی قرار دارد) کنترل میشویم.همچنین توسط پیشفرضهای ذهنی و افسونگریهای زبانی،تا حتی؛ قادر به تغییرات مثبت در درون خود نیز نباشیم، چه رسد به ایجاد تغییرات مثبت در جهانِ اطراف.ما توسط طلسم ماتریکس،افسونگریزبان و پیشفرضهای ذهنی خودمان کنترل میشویم.این سه عارضه درواقع نیرویهایی ماورایی هستند که ذهن ما را کنترل میکنند،تا ما تصمیماتی بگیریم که آن تصمیمات،به جای آنکه شرایط زندگی ما را در جهت مثبت تغییر دهند،درست برعکس،در جهت منفی تغییراتی معناداری در زندگی ما ایجاد کنند.تا ما بدون اختیار خودمان، زندگی خودودیگران را دشوارتر بسازیم. ماتریکس،افسونگرهایزبانی و پیشفرضهای ذهنی،با تحت تاثیر قرار دادنِ افکار،احساسات و رفتارهای ما زندگی ما را از وضعیت بد به وضعیت بدتر سوق میدهند. چرا که هریک از اینها،تکبهتک کدهای منفی و پنهانی هستند؛کدهایی که دیدگاه و ذهنیت ما را دستخوش تغییراتی میکنند که در نتیجه این تغییرات،ما رفتارها و انتخابهایی میکنیم که؛به جای آنکه زندگی ما را بهتر بسازند،درست برعکس، زندگی ما را دوچندان سختتر میکنند.
لذا بهتر است؛ما پیش از آنکه تصمیم بگیریم،پدرومادر، فعال سیاسی و یا فعال مدنی بشویم،خود را آگاه نسبت به این عوارض بسازیم و پیش از تصمیمگیری برای تغییر دادنِ جهان، در جهت تغییر خویشتن اندیشه کنیم.
آگاهی پیدا کردن نسبت به این عوارض، نیازمندِ داشتن مهارتهای ذهنی و آگاهی روانشناختی و فلسفی است.تا این مهارتها و آگاهیها، ما را با ابعاد مختلف زندگی و امکانات در دوایر ممکن آشنا بسازد.در نخستین گام، باید بدانیم به گفتهی دکارتفیلسوف فرانسوی؛"حقیقت مطلق آن چیزیست که امکان هیچ شکّی در آن وجود نداشته باشد."اما چگونه میتوانیم به دانش یا راهکاری دست بیابیم که قابل شک کردن نباشد؟
دکارت،راهکارِ نسبتا خوبی برای رسیدن به چنین دانشی را ارائه میدهد.او در کتاب "تاملات" مینویسد؛
"برای رسیدن به یک معرفت یقینی ابتدا باید در هر چیزی که امکان شک کردن دارد شک کنیم. باید هر دانش تردیدآمیزی را کنار بگذاریم تا ببینیم در نهایت چه چیزی برای ما باقی میماند.اگر در انتهای این مسیرِ شکاکیت به معرفت یا دانشی رسیدیم که دیگر نمیتوانستیم در آن شک کنیم، در آن صورت به یک بنیاد و پایۀ مطمئن دست پیدا کردهایم که میتوانیم کل نظام دانشمان را روی آن بنا کنیم."
او در مرحلهی بعدی رهیافت شکدستوری را ارائه و شروع به شک کردن کردن میکند؛ شک در هر چیزی که فکرش را بکنید.دکارت تاکید داشت؛
"من معمولا از چیزهایی که با حواس پنجگانۀ خودم ادراک میکنم مطمئن هستم، اما آیا واقعا این چیزهایی که من ادراک میکنم یقینی و غیر قابل تردید هستند؟"
پاسخ او به این پرسش منفی بود.چرا که ما،بارها و بارها متوجه خطای حواس خودمان شدهایم؛ خطاهای دید و خطاهای حسی دیگر همیشه وجود دارند. بنابراین ما نمیتوانیم مطمئن باشیم که حتی در روشنترین ادراکاتمان دچارخطا نشدهایم. برای خروج از این بنبست،بنبستی که ماتریکس، افسونگریهای زبانی و پیشفرضهای ذهنی در مقابل راه ما قرار دادهاند،باید ببینیم،چه کارهاییمیتوانیم انجام بدهیم؟
ماتریکس مداریست که ما با قرار گرفتن در آن مدار؛موقعیت،حقیقت و فرصتهای وجود خود را در ذهنمانسانسور میکنیم، به گونهیی که ذهن ما دیگر توانایی تجزیه و تحلیل موضوعات را ندارد. قدرت و انرژی ماتریکس در جایی شکل میگیرد که ما به هیچ عنوان متوجه این خود سانسوری نخواهیم شد؛تا یک حس رضایت در وجود ما ریشه بزند که دیگر توانایی درک نارضایتی را نخواهیم داشت و همین موضوع میتواند بانی ریشه زدن غرور کاذب در ما شود،تا تصور کنیم به حقیقت مطلق دست یافتهایم.پیش از غرق شدن، در فعالیتهای اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و....باید از خود بپرسیم؛ باورهای سیاسی، اجتماعی و اصول اخلاقی ما، چه زمانی و کجا شکل گرفتهاند؟
@bayane_azadi
https://www.tg-me.com/VadiKhial/727
Telegram
در وادی خیال
جستاری فلسفی و روانشناختی
ماتریکس،پیشفرضهایذهنی و افسونزدگی توسط زبان
به قلم روزبهیقینی
اغلب مردم در برههای از زندگی خود تصمیم میگیرند،کارهای بزرگی انجام بدهند.کارهایی که تغییراتی معنادار و مفید در زندگی آنان و زندگی دیگران ایجاد نماید.برخی…
ماتریکس،پیشفرضهایذهنی و افسونزدگی توسط زبان
به قلم روزبهیقینی
اغلب مردم در برههای از زندگی خود تصمیم میگیرند،کارهای بزرگی انجام بدهند.کارهایی که تغییراتی معنادار و مفید در زندگی آنان و زندگی دیگران ایجاد نماید.برخی…
❤1
جستاری فلسفی و روانشناختی
ماتریکس،پیشفرضهایذهنی و افسونزدگی توسط زبان (2)
به قلم روزبهیقینی
و چرا؛این باورها این مقدار در ذهن ما توان یافتهاند که از انجام آن اعمال لذتمیبریم؟پس از آن،باید از خود بپرسیم؛ آیا این لذتها واقعی هستند یا خیر؟پاسخ سادهی این پرسشها این است که ماتریکس، افسونگریهای زبانی و پیشفرضهای ذهنی،عوارض هستند که لذتهای کاذب را به ما هدیه میکنند تا ما طبق فرمانهای آنها عمل کنیم.بدون آنکه بدانیم،آنها چگونه عمل میکنند؛
در اندرونِ منِ خستهدل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
و یا؛
کیست این پنهان مرا در جان و تن
کز زبان من همی گوید سخن؟
این که گوید از لب من راز کیست
بنگرید این صاحب آواز کیست؟
در من اینسان خودنمایی میکند
ادعای آشنایی میکند
برای مقابله با کدهای پنهان،کدههای که در اندرون خستهی ما فغان و غوغا میکنند، پنهانی در جان و تن ما ریشه دوانیدهاند واز زبان ما سخن میگویند، تا احساس لذت کاذب به ما دست بدهد،تا دست به عمل ببریم!میبایستی در نخستین گام با عملکردِ آنها آشنایی پیدا کنیم.در مقدمهی این مطلب ما تا حدودی با آنها آشنایی پیدا کردیم. در گام بعدی باید؛به تقویت عزتنفس (self esteem) و اعتماد به نفس(self confidenc) اهتمام کنیم،تا بتوانیم خود را از ضمیر ناخودآگاهِپنهان در امان نگاه داریم.عزت نفس و اعتماد به نفس بالا میتواند پشتوانهای محکم برای ما در طول این مسیر باشد.عزتنفس و اعتماد به نفس هنگامی به دست میآید که ما از خود مطمئن باشیم. مطمئن باشیم در موضوعی که اظهار نظر میکنیم،محیط و مسلط لازم و کافی هستیم و تکیه بر جای بزرگان به گزاف نزدهایم و پیش از هر اظهار نظری و یا عملی، لوازم آن را فراهم آوردهایم؛
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
پیش از اظهار نظر و یا عمل،خودمان به آن، باور قلبی رسیده باشیم که نظر و یا عمل ما درست است و به صِرف شنیدهها و یا دیدههای اندک، نظر ندادهایم و عمل نکردهایم.منطق به ما میگوید؛ برای رهایی از نداهای درونی کاذب و خروج از دامی که آنها در پیش پای ما گسترانیدهاند میبایستی؛ خودمان را قوی تر از آنچه که هستیم بکنیم؛
برو قوی شو،اگر راحت جهان طلبی
که در نظام طبیعت ضعیف پامال است
برای قوی شدن باید؛از هر فرصتی،حتی فرصتهای کوتاه،حداکثر استفاده را برد.(Make the most of it) و آموخت.تا
زمانی که تصمیم به اظهار نظر و یا تصمیم به انجام کاری میگیریم از آن مطمئن و به باور قلبی رسیده باشیم که آن درست است و به صِرف لذت کاذب نیست که نظر میدهیم و یاعمل میکنیم. اگر از چیزی مطمئن نیستیم، مجبور هم به انجام آن نیستم. در این مسیر میبایستی به قدری این عناصر را در ذهن خود تکرار کنیم که به یک باور قلبی برسیم.از دیگر اِلمانهای مهم برای رها شدن از پیشفرضهای ذهنی،قرار دادن الگوهای قوی در ذهن و پرورش آن است. بدین صورت که، شخصیهایی را الگوی خود قرار بدهیم که با توجه به اهداف ما از افراد موفق به شمار میآیند.(بزرگان تاریخ، اهل ادب و فرهنگ و فلسفه و سیاست) و شاید مهمتر از همه، صبروشکیبایی به خرج دادن و عجولانه نظر ندادن و عجولانه عمل نکردن باشد.باید بدانیم مسیر دانایی و آگاهی، مسیری طولانی و پُر سنگلاخی است و میبایستی در این مسیر قدمهای کوتاه برداشت.چرا که ما، فقط با قدمهای کوچک میتوانیم نتایج بزرگ خلق کنیم.
به قول صائبتبریزی؛
سالک آن است که بنشیند و سیار شود
رهرو آن است که از قطع مراحل گذرد
لذا پیش از هر نوع اظهار نظر و یا هر نوع اقدام به عمل، میبایستی تمامی مراحل اولیه و ثانویه را یک به یک طی کنیم،تا مورد عتاب حافظ قرار نگیریم؛
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
@bayane_azadi
https://www.tg-me.com/VadiKhial/727
ماتریکس،پیشفرضهایذهنی و افسونزدگی توسط زبان (2)
به قلم روزبهیقینی
و چرا؛این باورها این مقدار در ذهن ما توان یافتهاند که از انجام آن اعمال لذتمیبریم؟پس از آن،باید از خود بپرسیم؛ آیا این لذتها واقعی هستند یا خیر؟پاسخ سادهی این پرسشها این است که ماتریکس، افسونگریهای زبانی و پیشفرضهای ذهنی،عوارض هستند که لذتهای کاذب را به ما هدیه میکنند تا ما طبق فرمانهای آنها عمل کنیم.بدون آنکه بدانیم،آنها چگونه عمل میکنند؛
در اندرونِ منِ خستهدل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
و یا؛
کیست این پنهان مرا در جان و تن
کز زبان من همی گوید سخن؟
این که گوید از لب من راز کیست
بنگرید این صاحب آواز کیست؟
در من اینسان خودنمایی میکند
ادعای آشنایی میکند
برای مقابله با کدهای پنهان،کدههای که در اندرون خستهی ما فغان و غوغا میکنند، پنهانی در جان و تن ما ریشه دوانیدهاند واز زبان ما سخن میگویند، تا احساس لذت کاذب به ما دست بدهد،تا دست به عمل ببریم!میبایستی در نخستین گام با عملکردِ آنها آشنایی پیدا کنیم.در مقدمهی این مطلب ما تا حدودی با آنها آشنایی پیدا کردیم. در گام بعدی باید؛به تقویت عزتنفس (self esteem) و اعتماد به نفس(self confidenc) اهتمام کنیم،تا بتوانیم خود را از ضمیر ناخودآگاهِپنهان در امان نگاه داریم.عزت نفس و اعتماد به نفس بالا میتواند پشتوانهای محکم برای ما در طول این مسیر باشد.عزتنفس و اعتماد به نفس هنگامی به دست میآید که ما از خود مطمئن باشیم. مطمئن باشیم در موضوعی که اظهار نظر میکنیم،محیط و مسلط لازم و کافی هستیم و تکیه بر جای بزرگان به گزاف نزدهایم و پیش از هر اظهار نظری و یا عملی، لوازم آن را فراهم آوردهایم؛
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
پیش از اظهار نظر و یا عمل،خودمان به آن، باور قلبی رسیده باشیم که نظر و یا عمل ما درست است و به صِرف شنیدهها و یا دیدههای اندک، نظر ندادهایم و عمل نکردهایم.منطق به ما میگوید؛ برای رهایی از نداهای درونی کاذب و خروج از دامی که آنها در پیش پای ما گسترانیدهاند میبایستی؛ خودمان را قوی تر از آنچه که هستیم بکنیم؛
برو قوی شو،اگر راحت جهان طلبی
که در نظام طبیعت ضعیف پامال است
برای قوی شدن باید؛از هر فرصتی،حتی فرصتهای کوتاه،حداکثر استفاده را برد.(Make the most of it) و آموخت.تا
زمانی که تصمیم به اظهار نظر و یا تصمیم به انجام کاری میگیریم از آن مطمئن و به باور قلبی رسیده باشیم که آن درست است و به صِرف لذت کاذب نیست که نظر میدهیم و یاعمل میکنیم. اگر از چیزی مطمئن نیستیم، مجبور هم به انجام آن نیستم. در این مسیر میبایستی به قدری این عناصر را در ذهن خود تکرار کنیم که به یک باور قلبی برسیم.از دیگر اِلمانهای مهم برای رها شدن از پیشفرضهای ذهنی،قرار دادن الگوهای قوی در ذهن و پرورش آن است. بدین صورت که، شخصیهایی را الگوی خود قرار بدهیم که با توجه به اهداف ما از افراد موفق به شمار میآیند.(بزرگان تاریخ، اهل ادب و فرهنگ و فلسفه و سیاست) و شاید مهمتر از همه، صبروشکیبایی به خرج دادن و عجولانه نظر ندادن و عجولانه عمل نکردن باشد.باید بدانیم مسیر دانایی و آگاهی، مسیری طولانی و پُر سنگلاخی است و میبایستی در این مسیر قدمهای کوتاه برداشت.چرا که ما، فقط با قدمهای کوچک میتوانیم نتایج بزرگ خلق کنیم.
به قول صائبتبریزی؛
سالک آن است که بنشیند و سیار شود
رهرو آن است که از قطع مراحل گذرد
لذا پیش از هر نوع اظهار نظر و یا هر نوع اقدام به عمل، میبایستی تمامی مراحل اولیه و ثانویه را یک به یک طی کنیم،تا مورد عتاب حافظ قرار نگیریم؛
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
@bayane_azadi
https://www.tg-me.com/VadiKhial/727
Telegram
در وادی خیال
جستاری فلسفی و روانشناختی
ماتریکس،پیشفرضهایذهنی و افسونزدگی توسط زبان
به قلم روزبهیقینی
اغلب مردم در برههای از زندگی خود تصمیم میگیرند،کارهای بزرگی انجام بدهند.کارهایی که تغییراتی معنادار و مفید در زندگی آنان و زندگی دیگران ایجاد نماید.برخی…
ماتریکس،پیشفرضهایذهنی و افسونزدگی توسط زبان
به قلم روزبهیقینی
اغلب مردم در برههای از زندگی خود تصمیم میگیرند،کارهای بزرگی انجام بدهند.کارهایی که تغییراتی معنادار و مفید در زندگی آنان و زندگی دیگران ایجاد نماید.برخی…
😁1
🔵 چه نیازی به دین داریم؟
پرسش از "پرسش" (بخش اول)
✍️ علی زمانیان
در مواجههی با پرسشها، (و هر گونه پرسش)، دو رویکرد را میتوان از یکدیگر تفکیک کرد:
✔️ ۱) رویکرد پاسخ به پرسش
در این مواجهه، پاسخگو تلاش میکند پاسخی درخور، روشن و مستدل برای پرسش بیابد. مثلا اگر شخصی میپرسد:
انسان امروزی، چه نیازی به دین دارد؟،
گسترهی دین کجاست؟
آدمی باید چه انتظاری از دین داشته باشد؟
مخاطب پرسش، با توان شناختی و دانشی که در اختیار دارد، سعی میکند با در میان آوردن دلایل و استدلالات و شواهد، نشان دهد که چرا امروزه، انسان به دین محتاج است و یا دلایلی میآورد که آدمیان عصر حاضر به دین نیازی ندارند.
اگر از گسترهی دین و انتظار بشر از دین پرسش میشود، پرسشگر انتظار دارد که مخاطبِ پرسش، با ارجاع به متون دینی و یا استدلالات عقلی، گستره و جغرافیای دین را مشخص نماید و مشخص نماید مرزهای انتظار بشر از دین کجاست و یا کجا باید باشد.
افرادی که در پی پاسخ به اینگونه پرسشها هستند میتوانند به آرا و نظرات فراوانی که در این زمینه دارد، مراجعه نمایند. به عنوان مثال، "استیون تی. ازما" در کتاب "چرا به دین محتاجیم"، به نحو مشروح، احتیاج انسان به دین را بیان کرده است.
✔️ ۲. رویکرد دوم، "پرسش از پرسش"
رویکرد دوم، یا پرسش از پرسش، عموما غایب است و عموما مورد غفلت واقع میشود. صاحب این رویکرد میخواهد به تاریخ و چرایی برآمدن "پرسش" بپردازد در این رویکرد، به جای پاسخ مستقیم به پرسش، خود "پرسش"، از منظر معرفتشناسی مورد واکاوی قرار میگیرد. این رویکرد، از این نکته سخن میگوید که اساسا چرا این پرسش، مطرح شده است؟
رویکرد پرسش از پرسش، مبتنی براین پیشفرض است که "پرسشها"، بیجهت، بدون مقدمه، بیدلیل و بدون توجه به تغییر و تحول در اندیشهها و یا بدون شک معرفتی شکل نمیگیرند. پرسشهایی از این دست، هر کدام روایت خودشان را دارند و باید چرایی برآمدن پرسش را جستجو کرد.
❓ پرسش از کجا میآید؟
از برخی از سرچشمههای زایندهی پرسش مانند؛ کنجکاوی طبیعی و غریزه شناختی برای فهم عالم، نیاز عملی برای حفظ و تداوم بقا، که بگذریم، آنچه در این جستار اهمیت دارد، عواملی است که مورد اشاره کوتاه قرار خواهند گرفت:
۱. تغییر و تحول در شبکهی باور
۲. تغییر و تحول در پیشفرضها
۳. تغییر و تبدل بدیهیات
۴. ناسازگاری باور با واقعیت
۵. ناکارکرد شدن باور
۶. تغییر و تحول روانشناختی
۷. تغییر و تحول جامعهشناختی
✅ آنچه در این جستار کوتاه، مد نظر است، توجه دادن به این نکتهی پر اهمیت است که "پرسشها"، تاریخمند و عصریاند. از دورهای به دورهی دیگر دگرگون شده و هر زمانهای، به علل هفتگانهای که آمد، دچار افت و خیز میشوند. "پرسشی" از اهمیت میافتد و بتدریج فراموش میشود و جای آن را پرسشهای جدید میگیرد. به یک معنا "تاریخ معرفت"، "تاریخ پرسشها" است. هر دورهای پرسشهای ویژهی خودش را دارد و لاجرم، پاسخ آنها نیز وابسته به همان زمان است.
پرسش از ضرورت دین و نیاز انسان به دین و یا پرسش از انتظار بشر از دین، نه الزاما از سر تفنن و شیطنت ذهنی و یا کاهش و یا از دست دادن ایمان است، بلکه این گونه پرسشها از سوی دینداران، برای آن است که احساس میکنند "دین" در دنیای مدرن فاقد کارکرد پیشین خود شده و به منزلهی امری بیهوده درآمده است. به سخن دیگر، احساس میکنند کار و بارشان، بدون دین هم راه میافتد، میتوانند اخلاقی بزیند، توسعه یابند، زندگی فردی و اجتماعیشان را سامان دهند و نیازهایشان را برطرف نمایند. در نتیجه، میپرسند "دین"، به چه کار میآید؟ و اگر آدمی، دین را کناری نهد، چه نقصانی در زندگی او پدید میآید؟
فارغ از این که چه پاسخهایی به این "پرسش کشنده"، دادهاند و آیا توانستهاند انسان امروزی را مجاب کنند که اگر "دین" نباشد، چیزی ضروری از این جهان کم است و آیا آیا اساسا پاسخهای قانعکنندهای برای این پرسش وجود دارد یا خیر، اما میتوان بیرون از این پرسش و پاسخ ایستاد و خود این پرسش را به چالش کشید و علل طرح این سوال را زیر ذرهبین نقد برد.
❓"چه نیازی به دین داریم؟"،
چرایی برآمدن این پرسش در بخش دوم، مورد واکاوی قرار خواهد گرفت. و با تکیه بر رویکرد دوم، تلاش خواهد شد سلسلهی علل و عواملي که سبب شکلگیری این پرسش شده است، به اختصار، بیان گردد. به سخن دیگر، خود این پرسش، به پرسش کشیده میشود.
✅ شما چه فکر میکنید؟
چرا انسان امروز میپرسد: چه احتیاجی به دین داریم؟ چه اتفاقاتی سبب شکلگیری این پرسش شده است؟
(ادامه دارد)
@bayane_azadi
@kherade_montaghed
پرسش از "پرسش" (بخش اول)
✍️ علی زمانیان
در مواجههی با پرسشها، (و هر گونه پرسش)، دو رویکرد را میتوان از یکدیگر تفکیک کرد:
✔️ ۱) رویکرد پاسخ به پرسش
در این مواجهه، پاسخگو تلاش میکند پاسخی درخور، روشن و مستدل برای پرسش بیابد. مثلا اگر شخصی میپرسد:
انسان امروزی، چه نیازی به دین دارد؟،
گسترهی دین کجاست؟
آدمی باید چه انتظاری از دین داشته باشد؟
مخاطب پرسش، با توان شناختی و دانشی که در اختیار دارد، سعی میکند با در میان آوردن دلایل و استدلالات و شواهد، نشان دهد که چرا امروزه، انسان به دین محتاج است و یا دلایلی میآورد که آدمیان عصر حاضر به دین نیازی ندارند.
اگر از گسترهی دین و انتظار بشر از دین پرسش میشود، پرسشگر انتظار دارد که مخاطبِ پرسش، با ارجاع به متون دینی و یا استدلالات عقلی، گستره و جغرافیای دین را مشخص نماید و مشخص نماید مرزهای انتظار بشر از دین کجاست و یا کجا باید باشد.
افرادی که در پی پاسخ به اینگونه پرسشها هستند میتوانند به آرا و نظرات فراوانی که در این زمینه دارد، مراجعه نمایند. به عنوان مثال، "استیون تی. ازما" در کتاب "چرا به دین محتاجیم"، به نحو مشروح، احتیاج انسان به دین را بیان کرده است.
✔️ ۲. رویکرد دوم، "پرسش از پرسش"
رویکرد دوم، یا پرسش از پرسش، عموما غایب است و عموما مورد غفلت واقع میشود. صاحب این رویکرد میخواهد به تاریخ و چرایی برآمدن "پرسش" بپردازد در این رویکرد، به جای پاسخ مستقیم به پرسش، خود "پرسش"، از منظر معرفتشناسی مورد واکاوی قرار میگیرد. این رویکرد، از این نکته سخن میگوید که اساسا چرا این پرسش، مطرح شده است؟
رویکرد پرسش از پرسش، مبتنی براین پیشفرض است که "پرسشها"، بیجهت، بدون مقدمه، بیدلیل و بدون توجه به تغییر و تحول در اندیشهها و یا بدون شک معرفتی شکل نمیگیرند. پرسشهایی از این دست، هر کدام روایت خودشان را دارند و باید چرایی برآمدن پرسش را جستجو کرد.
❓ پرسش از کجا میآید؟
از برخی از سرچشمههای زایندهی پرسش مانند؛ کنجکاوی طبیعی و غریزه شناختی برای فهم عالم، نیاز عملی برای حفظ و تداوم بقا، که بگذریم، آنچه در این جستار اهمیت دارد، عواملی است که مورد اشاره کوتاه قرار خواهند گرفت:
۱. تغییر و تحول در شبکهی باور
۲. تغییر و تحول در پیشفرضها
۳. تغییر و تبدل بدیهیات
۴. ناسازگاری باور با واقعیت
۵. ناکارکرد شدن باور
۶. تغییر و تحول روانشناختی
۷. تغییر و تحول جامعهشناختی
✅ آنچه در این جستار کوتاه، مد نظر است، توجه دادن به این نکتهی پر اهمیت است که "پرسشها"، تاریخمند و عصریاند. از دورهای به دورهی دیگر دگرگون شده و هر زمانهای، به علل هفتگانهای که آمد، دچار افت و خیز میشوند. "پرسشی" از اهمیت میافتد و بتدریج فراموش میشود و جای آن را پرسشهای جدید میگیرد. به یک معنا "تاریخ معرفت"، "تاریخ پرسشها" است. هر دورهای پرسشهای ویژهی خودش را دارد و لاجرم، پاسخ آنها نیز وابسته به همان زمان است.
پرسش از ضرورت دین و نیاز انسان به دین و یا پرسش از انتظار بشر از دین، نه الزاما از سر تفنن و شیطنت ذهنی و یا کاهش و یا از دست دادن ایمان است، بلکه این گونه پرسشها از سوی دینداران، برای آن است که احساس میکنند "دین" در دنیای مدرن فاقد کارکرد پیشین خود شده و به منزلهی امری بیهوده درآمده است. به سخن دیگر، احساس میکنند کار و بارشان، بدون دین هم راه میافتد، میتوانند اخلاقی بزیند، توسعه یابند، زندگی فردی و اجتماعیشان را سامان دهند و نیازهایشان را برطرف نمایند. در نتیجه، میپرسند "دین"، به چه کار میآید؟ و اگر آدمی، دین را کناری نهد، چه نقصانی در زندگی او پدید میآید؟
فارغ از این که چه پاسخهایی به این "پرسش کشنده"، دادهاند و آیا توانستهاند انسان امروزی را مجاب کنند که اگر "دین" نباشد، چیزی ضروری از این جهان کم است و آیا آیا اساسا پاسخهای قانعکنندهای برای این پرسش وجود دارد یا خیر، اما میتوان بیرون از این پرسش و پاسخ ایستاد و خود این پرسش را به چالش کشید و علل طرح این سوال را زیر ذرهبین نقد برد.
❓"چه نیازی به دین داریم؟"،
چرایی برآمدن این پرسش در بخش دوم، مورد واکاوی قرار خواهد گرفت. و با تکیه بر رویکرد دوم، تلاش خواهد شد سلسلهی علل و عواملي که سبب شکلگیری این پرسش شده است، به اختصار، بیان گردد. به سخن دیگر، خود این پرسش، به پرسش کشیده میشود.
✅ شما چه فکر میکنید؟
چرا انسان امروز میپرسد: چه احتیاجی به دین داریم؟ چه اتفاقاتی سبب شکلگیری این پرسش شده است؟
(ادامه دارد)
@bayane_azadi
@kherade_montaghed
👍1
🔵 چه نیازی به دین داریم؟
(بخش دوم)
✍️ علی زمانیان
✔️ علل و عوامل شکلگیری پرسش از احتیاج آدمی به دین
همچنان که در بخش اول آمد، پرسشها، عصریاند. در هر عصری، پرسشهایی مطرح میشود که در ادوار پیشین به ذهن ساکنان آن زمان نمیگذشته است. از این رو پرسش از این که چه نیازی به دین داریم؟، پرسشی است که اکنون و بنا به علتها و دلایلی در زمین جهان مدرن روییده است و به نحو جدی، سابقهی تاریخی ندارد .
✅ علل متعدد و متفاوتی در برآمدن پرسش از احتیاج به دین، نقش دارند. برخی از آن علل به اختصار، چنین است:
۱. رشد فردیت
۲. رشد رویکرد پیامدگرایی
۳. رشد علم
۴. توسعهی فناوری
۵. احساس توانایی انسان در حل مشکلات
پنج عامل برشمرده شده، رابطهی دیالکتیک با تحول در چهار حوزهی تحول جامعهشناختی، تحول معرفتی، تحول روانشناختی و تحول تکنولوژیک دارد. به این معنا که بر آنها اثر گذاشته و از آنها اثر میپذیرد. این چهار تحول، زیستجهان انسان مدرن را از زیستجهان انسان سنتی متفاوت ساختهاست. در تحول بنیادین زیستجهان آدمی، برخی امور بدیهی به غیر بدیهی و یا برخی امور غیربدیهی به بدیهی تغییر میکند. همچنین در هر افقی، پرسشهایی خلق میشود و توجه همگان را به خود جلب میکند. از جملهی پرسشهای جدید، پرسش از ضرورت دین، احتیاج آدمی به دین و گسترهی دین است.
✅ یکی از عناصر مبنایی در رشد فردیت، "مطرح شدن "حقوق" هر فرد انسانی است. برخلاف گفتمان سنت که عموما بر مدار تکلیف میچرخید، در جهان مدرن، فردیت و "حقمحوری"، پایه و اساس قرار گرفته است. در جهان سنت و فرهنگ جمعگرا، هویت جمعی، گروهی، طایفهای و قبیلهای مطرح بود و اعضا، هریک، وظیفه داشتند در حفظ این جمع و هویت بکوشند. در این فرهنگ، "جمع" است که ملاک کنش است و نه "فرد" انسانی. اما از زمانی که "فرد" متولد شد، بتدریج "فرد انسانی" در کانون توجه قرار گرفت. از این پس بود که هر چیزی و منجمله دین، در نسبت با "فرد انسانی" و با "من" معنا میشود. دین برای "من" چه ضرورتی دارد؟ دین چه فایده و نتیجهای برای "من" دارد؟ به واقع، "دین" در ادوار تاریخی، یک کنش جمعی محسوب میشد که در یک مکانیسم کاملا طبیعی به انسان انتقال مییافت، اما با تولد "فرد"، "دین" به یک انتخاب فردی تبدیل شده است.
✅ پرسش از احتیاج آدمی به دین، علاوه بر این که بر رشد فردیت متکی است، نیز با شکلگیری رویکرد "فایدهگرایانه"، در جهان جدید همراه است. "سودمندگرایی" و یا "فایدهباوری"، به این معناست که بود و نبود هر چیزی و ضرورت و غیر ضروری بودن هر چیزی و منجمله دین را منوط میکند به میزان سودی که به آدمی میرساند.
در موضوع مورد بحث، اگر دین به "من"، سود و فایدهای میرساند، پس من به آن نیاز دارم. اما اگر فایدهی قابل مشاهده و محاسبهای ندارد، به آن محتاج نیستم. "رویکرد پیامدگرایی"، در برابر "رویکرد وظیفهگرایی" قرار دارد. برای انسان عصر پیشین، این پرسش مطرح نمیشد که چه نیازی به دین دارم، زیرا "دینداری" را وظیفهی خود تلقی میکرد. دستور و فرمانی بود که باید اطاعت میکرد. بنابراین، "دین" را وظیفهای میدانست که از سوی خداوند مقرر گردیده بود. در مقابل، انسان امروزی، در "گفتمان فایدهگرایانه"، از فایده و سود دین سخن میگوید. ترازوی او برای مواجهه با دین، "فایده" و "سود"ی است که دین برای او دارد و نه وظیفهای که برای او تعیین شده است.
🔻 همچنان که گفته شد، ما با دو تغییر اساسی در دو گفتمان بنیادین روبرو هستیم:
❗️اولا، تغییر "جمعمحوری" به "فردمحوری"
❗️ثانیا، تغییر "وظیفهگرایی" به "حقمحوری"
علاوه بر دو تغییر پیشگفته که زیست جهان انسان مدرن را متحول کرد و همین تحول سبب شکلگیری پرسش از نیاز به دین شد،
🔻دو عامل دیگر نیز در جدیتر شدن پرسش از احتیاج انسان به دین مدخلیت دارد:
اولا، رشد علم
و ثانیا، پیشرفت و رشد تکنولوژی.
رشد علم و پیشرفت تکنولوژی، در جهت پاسخگویی به دو نیاز مبنایی انسان، حرکت کرد:
❗️۱. نیاز به فهم جهان
❗️۲. نیاز به تغییر جهان
انسان مدرن، با تکیه بر علم و تکنولوژی احساس میکند هم جهان را میفهمد و هم توانایی کنترل و تغییر جهان را دارد. به تعبیری دیگر، این دو، انسان امروزی را به "احساس استغنا"، رساند. حس توانایی در فهم و کنترل پدیدهها و مدیریت خویش، در کنار "رویکرد فایدهباوری"، بتدریج این پرسش را ایجاد کرد که انسان امروزی با تکیه بر علم و تکنولوژی، دیگر چه نیازی به دین دارد؟
✔️ علاوه بر تحولاتی که به اختصار به آنها پرداخته شد، تحولاتی ژرف نیز در عرصهی جامعهشناختی رخ داد که در نهایت به پرسش از نیاز انسان به دین، دامن زد. این تحولات چیست و چگونه نسبت انسان را با دین، دچار دگرگونی کرد؟
پاسخ مشروح به پرسش اخیر را در جستار بعدی پی خواهیم گرفت؟
(ادامه دارد)
۰۴ / ۰۲ / ۱۴۰۴
@bayane_azadi
@kherade_montaghed
(بخش دوم)
✍️ علی زمانیان
✔️ علل و عوامل شکلگیری پرسش از احتیاج آدمی به دین
همچنان که در بخش اول آمد، پرسشها، عصریاند. در هر عصری، پرسشهایی مطرح میشود که در ادوار پیشین به ذهن ساکنان آن زمان نمیگذشته است. از این رو پرسش از این که چه نیازی به دین داریم؟، پرسشی است که اکنون و بنا به علتها و دلایلی در زمین جهان مدرن روییده است و به نحو جدی، سابقهی تاریخی ندارد .
✅ علل متعدد و متفاوتی در برآمدن پرسش از احتیاج به دین، نقش دارند. برخی از آن علل به اختصار، چنین است:
۱. رشد فردیت
۲. رشد رویکرد پیامدگرایی
۳. رشد علم
۴. توسعهی فناوری
۵. احساس توانایی انسان در حل مشکلات
پنج عامل برشمرده شده، رابطهی دیالکتیک با تحول در چهار حوزهی تحول جامعهشناختی، تحول معرفتی، تحول روانشناختی و تحول تکنولوژیک دارد. به این معنا که بر آنها اثر گذاشته و از آنها اثر میپذیرد. این چهار تحول، زیستجهان انسان مدرن را از زیستجهان انسان سنتی متفاوت ساختهاست. در تحول بنیادین زیستجهان آدمی، برخی امور بدیهی به غیر بدیهی و یا برخی امور غیربدیهی به بدیهی تغییر میکند. همچنین در هر افقی، پرسشهایی خلق میشود و توجه همگان را به خود جلب میکند. از جملهی پرسشهای جدید، پرسش از ضرورت دین، احتیاج آدمی به دین و گسترهی دین است.
✅ یکی از عناصر مبنایی در رشد فردیت، "مطرح شدن "حقوق" هر فرد انسانی است. برخلاف گفتمان سنت که عموما بر مدار تکلیف میچرخید، در جهان مدرن، فردیت و "حقمحوری"، پایه و اساس قرار گرفته است. در جهان سنت و فرهنگ جمعگرا، هویت جمعی، گروهی، طایفهای و قبیلهای مطرح بود و اعضا، هریک، وظیفه داشتند در حفظ این جمع و هویت بکوشند. در این فرهنگ، "جمع" است که ملاک کنش است و نه "فرد" انسانی. اما از زمانی که "فرد" متولد شد، بتدریج "فرد انسانی" در کانون توجه قرار گرفت. از این پس بود که هر چیزی و منجمله دین، در نسبت با "فرد انسانی" و با "من" معنا میشود. دین برای "من" چه ضرورتی دارد؟ دین چه فایده و نتیجهای برای "من" دارد؟ به واقع، "دین" در ادوار تاریخی، یک کنش جمعی محسوب میشد که در یک مکانیسم کاملا طبیعی به انسان انتقال مییافت، اما با تولد "فرد"، "دین" به یک انتخاب فردی تبدیل شده است.
✅ پرسش از احتیاج آدمی به دین، علاوه بر این که بر رشد فردیت متکی است، نیز با شکلگیری رویکرد "فایدهگرایانه"، در جهان جدید همراه است. "سودمندگرایی" و یا "فایدهباوری"، به این معناست که بود و نبود هر چیزی و ضرورت و غیر ضروری بودن هر چیزی و منجمله دین را منوط میکند به میزان سودی که به آدمی میرساند.
در موضوع مورد بحث، اگر دین به "من"، سود و فایدهای میرساند، پس من به آن نیاز دارم. اما اگر فایدهی قابل مشاهده و محاسبهای ندارد، به آن محتاج نیستم. "رویکرد پیامدگرایی"، در برابر "رویکرد وظیفهگرایی" قرار دارد. برای انسان عصر پیشین، این پرسش مطرح نمیشد که چه نیازی به دین دارم، زیرا "دینداری" را وظیفهی خود تلقی میکرد. دستور و فرمانی بود که باید اطاعت میکرد. بنابراین، "دین" را وظیفهای میدانست که از سوی خداوند مقرر گردیده بود. در مقابل، انسان امروزی، در "گفتمان فایدهگرایانه"، از فایده و سود دین سخن میگوید. ترازوی او برای مواجهه با دین، "فایده" و "سود"ی است که دین برای او دارد و نه وظیفهای که برای او تعیین شده است.
🔻 همچنان که گفته شد، ما با دو تغییر اساسی در دو گفتمان بنیادین روبرو هستیم:
❗️اولا، تغییر "جمعمحوری" به "فردمحوری"
❗️ثانیا، تغییر "وظیفهگرایی" به "حقمحوری"
علاوه بر دو تغییر پیشگفته که زیست جهان انسان مدرن را متحول کرد و همین تحول سبب شکلگیری پرسش از نیاز به دین شد،
🔻دو عامل دیگر نیز در جدیتر شدن پرسش از احتیاج انسان به دین مدخلیت دارد:
اولا، رشد علم
و ثانیا، پیشرفت و رشد تکنولوژی.
رشد علم و پیشرفت تکنولوژی، در جهت پاسخگویی به دو نیاز مبنایی انسان، حرکت کرد:
❗️۱. نیاز به فهم جهان
❗️۲. نیاز به تغییر جهان
انسان مدرن، با تکیه بر علم و تکنولوژی احساس میکند هم جهان را میفهمد و هم توانایی کنترل و تغییر جهان را دارد. به تعبیری دیگر، این دو، انسان امروزی را به "احساس استغنا"، رساند. حس توانایی در فهم و کنترل پدیدهها و مدیریت خویش، در کنار "رویکرد فایدهباوری"، بتدریج این پرسش را ایجاد کرد که انسان امروزی با تکیه بر علم و تکنولوژی، دیگر چه نیازی به دین دارد؟
✔️ علاوه بر تحولاتی که به اختصار به آنها پرداخته شد، تحولاتی ژرف نیز در عرصهی جامعهشناختی رخ داد که در نهایت به پرسش از نیاز انسان به دین، دامن زد. این تحولات چیست و چگونه نسبت انسان را با دین، دچار دگرگونی کرد؟
پاسخ مشروح به پرسش اخیر را در جستار بعدی پی خواهیم گرفت؟
(ادامه دارد)
۰۴ / ۰۲ / ۱۴۰۴
@bayane_azadi
@kherade_montaghed
🔵 چرا میپرسیم: "چه احتیاجی به دین داریم؟" (بخش سوم و پایانی)
✍️ علی زمانیان
طرح برخی علل جامعهشناختی
در دو بخش اول و دوم، بر این نکته تاکید شد که "پرسشها" وابسته به زمان و شرایطاند و با تغییر شرایط، آنها نیز تغییر میکنند. به تعبیر دیگر، پرسشها، وابسته به "زیستجهان" آدمیان است. از این رو وقتی "زیستجهان" تغییر میکند، پرسشها نیز تغییر میکنند.
✅ یکی از عوامل موثر در زیستجهان؛ دگرگونیهای جامعهشناختی است. علل اجتماعی سبب طرح پرسشهای جدید میشوند و در پی آن نیز پاسخها دچار تحول و دگرگونی میگردند. به این معنا که پاسخ به یک پرسش، که در دورهای از نظر ساکنان آن دوره، اقناع کننده و موجه به نظر میرسیده است، در دورهای دیگر ناموجه میگردد و مخاطب را اقناع نمیکند.
🔻 عوامل متعدد جامعهشناختی در شکلگیری پرسش از نیاز انسان به دین، مدخلیت دارد. برخی از این علل، عبارتند از:
❗️۱. فرایند رو به رشد جهانیشدن.
با رشد سریع تکنولوژی ارتباطات و تسهیل در آمد و شد میان فرهنگها و سرزمینهای دیگر، جهان انسان مدرن از بنبست بیاطلاعی بیرون آمده و به نحو شگرفی متحول شدهاست. ساکنان هر سرزمین با اطلاع و دانشی که نسبت به زندگی دیگر انسانها کسب میکنند، از پوستهی زندگی محلی و محدود خود بیرون آمده و با سبکهای مختلف زندگی، ارزشها، هنجارها ، امکانها و مقتضیات ساکنان جهان آشنا میشوند. همین آشنایی و تماس نزدیک با فرهنگها، به ویژه فرهنگهای غیر دینی، بتدریج در فکر دینی دیندار و خداباور اثر میگذارد و از خود میپرسد، دین در کجای چنین "زیست جهان مدرن" جای دارد و نیز در مواجههی با رشد و پیشرفت و توسعهی جوامع، به ویژه جوامعی که دین (در تعریف سنتی آن)، حضور ندارد، از خود میپرسد: آنها چگونه بدون دین میتوانند زندگی کنند؟ چگونه زندگی اجتماعی و سیاسی خود را سامان میدهند، چگونه بدون حضور فعال دین، به توسعه و پیشرفت رسیدهاند؟ و فقدان دین، چه خلل و اشکالی در آن جوامع ایجاد کرده است؟
پس از این پرسشها است که بتدریج زلزلهای در ارکان دین شناسی او رخ میدهد و به پرسش کلی و بنیادی تری میرسد که اساسا وقتی آدمیان بدون دین میتوانند زندگی معقول، سامان یافته و حتی اخلاقی داشته باشند، پس چه نیازی به دین دارند؟
✅ ۲. با گسترش اطلاعات و دسترسی و شکسته شدن حصار سنتی و باز شدن جهان آدمیان از طریق تماس مستقیم و یا ارتباطات وسیع با جهان ایدهها، اندیشهها و راه حلهای متفاوت برای حل و فصل مسایل و مصایب زندگی نیز آشنا میشوند. پس از این است که از دایرهی تنگ سنتی بیرون آمده و با جهان متکثر اندیشهها مواجه می شوند و هر یک از این اندیشهها را (که برخی از انان نیز غیر دینی محسوب میشوند)، مفید و کارآمد مییابند. اندیشههایی در رقابت با دین و یا حتی به منزلهی جایگزینی برای دین، آنها را با این "پرسشِ کشنده" و سخت مواجه میکند که با وجود چنین ایدهها و اندیشههای کارساز و به نحو منطقی محکم، پس دیگر چه نیازی به دین دارند؟
پس از روبرو شدن با الگوهای جدید سبکهای زندگی و یا الگوهای جدید معنویتهای بدون خدا، پرسش از ضرورت دین نیز قوت میگیرد.
✅ ۳. در جهان جدید، با فرایند صنعتی شدن، رشد شهرنشینی، فردگرایی، فروریختن مرجعیتهای سنتی و ظهور سکولاریسم، (به تعبیر برخی جامعه شناسان)، جهان از "سایبان تقدس"، بیرون آمد. چنین روندی، علاوه بر آثار و تبعات متفاوت، یک اثر بسیار مهم در فقرهی مورد بحث این نوشتار دارد. اینکه دین را از امری طبیعی، فطری، ارثی و پدیدهای بدیهی، به "سوژهای برای فهمیدن" و "موضوعی برای "اندیشیدن" تبدیل کرده است. در حقیقت، مدرنیته، دین را از "امر نااندیشیدنی مقدس" به "امر اندیشیدنی عرفی" تبدیل کرد. تا پیش از این، برای عموم جوامع و عامهی دینداران، "دین"، محل تامل، تفکر و یا نقد نبود. بلکه "دین" برای عمل کردن و چگونه زیستن تلقی میشد.
✅ از منظر آنچه گفته شد، دو گونه مواجههی با دین را باید از یکدیگر تمییز داد:
✔️ مواجههی اول، دین، برای ایمان ورزی و عمل
✔️ مواجههی دوم، دین، به منزلهی موضوعی برای اندیشیدن
تا پیش از جهان معاصر، پیروان ادیان به نحو اغلب، دیندارِ وظیفهگرای بدونِ پرسش بودند. دین را چیزی برای ورزیدن و عملکردن و خدا را برای پرستیدن میدانستند. اما بتدریج، با افزایش سطح تحصیلات و عمومی شدن آن، و نیز توصیه به فهم متون دینی، و رشد و توسعهی تفکر انتقادی، "خدا" و "دین"، از آسمان پرستش به زمین تفکر و اندیشیدن بشری هبوط کرد. "خدا" به مثابهی موجودی قدسی، آسمانی و دستنایافتنی، جایگاهش را به خدا به عنوان سوژهی فهم و شناخت تغییر داد.
پس از آن است که انسان مدرن، جسارت میورزد که این پرسش را در مقابل دین مطرح کند که:"چه نیازی به دین دارم؟"
۱۳ / ۰۲ / ۱۴۰۴
@bayane_azadi
@kherade_montaghed
ادامه⬇️⬇️
✍️ علی زمانیان
طرح برخی علل جامعهشناختی
در دو بخش اول و دوم، بر این نکته تاکید شد که "پرسشها" وابسته به زمان و شرایطاند و با تغییر شرایط، آنها نیز تغییر میکنند. به تعبیر دیگر، پرسشها، وابسته به "زیستجهان" آدمیان است. از این رو وقتی "زیستجهان" تغییر میکند، پرسشها نیز تغییر میکنند.
✅ یکی از عوامل موثر در زیستجهان؛ دگرگونیهای جامعهشناختی است. علل اجتماعی سبب طرح پرسشهای جدید میشوند و در پی آن نیز پاسخها دچار تحول و دگرگونی میگردند. به این معنا که پاسخ به یک پرسش، که در دورهای از نظر ساکنان آن دوره، اقناع کننده و موجه به نظر میرسیده است، در دورهای دیگر ناموجه میگردد و مخاطب را اقناع نمیکند.
🔻 عوامل متعدد جامعهشناختی در شکلگیری پرسش از نیاز انسان به دین، مدخلیت دارد. برخی از این علل، عبارتند از:
❗️۱. فرایند رو به رشد جهانیشدن.
با رشد سریع تکنولوژی ارتباطات و تسهیل در آمد و شد میان فرهنگها و سرزمینهای دیگر، جهان انسان مدرن از بنبست بیاطلاعی بیرون آمده و به نحو شگرفی متحول شدهاست. ساکنان هر سرزمین با اطلاع و دانشی که نسبت به زندگی دیگر انسانها کسب میکنند، از پوستهی زندگی محلی و محدود خود بیرون آمده و با سبکهای مختلف زندگی، ارزشها، هنجارها ، امکانها و مقتضیات ساکنان جهان آشنا میشوند. همین آشنایی و تماس نزدیک با فرهنگها، به ویژه فرهنگهای غیر دینی، بتدریج در فکر دینی دیندار و خداباور اثر میگذارد و از خود میپرسد، دین در کجای چنین "زیست جهان مدرن" جای دارد و نیز در مواجههی با رشد و پیشرفت و توسعهی جوامع، به ویژه جوامعی که دین (در تعریف سنتی آن)، حضور ندارد، از خود میپرسد: آنها چگونه بدون دین میتوانند زندگی کنند؟ چگونه زندگی اجتماعی و سیاسی خود را سامان میدهند، چگونه بدون حضور فعال دین، به توسعه و پیشرفت رسیدهاند؟ و فقدان دین، چه خلل و اشکالی در آن جوامع ایجاد کرده است؟
پس از این پرسشها است که بتدریج زلزلهای در ارکان دین شناسی او رخ میدهد و به پرسش کلی و بنیادی تری میرسد که اساسا وقتی آدمیان بدون دین میتوانند زندگی معقول، سامان یافته و حتی اخلاقی داشته باشند، پس چه نیازی به دین دارند؟
✅ ۲. با گسترش اطلاعات و دسترسی و شکسته شدن حصار سنتی و باز شدن جهان آدمیان از طریق تماس مستقیم و یا ارتباطات وسیع با جهان ایدهها، اندیشهها و راه حلهای متفاوت برای حل و فصل مسایل و مصایب زندگی نیز آشنا میشوند. پس از این است که از دایرهی تنگ سنتی بیرون آمده و با جهان متکثر اندیشهها مواجه می شوند و هر یک از این اندیشهها را (که برخی از انان نیز غیر دینی محسوب میشوند)، مفید و کارآمد مییابند. اندیشههایی در رقابت با دین و یا حتی به منزلهی جایگزینی برای دین، آنها را با این "پرسشِ کشنده" و سخت مواجه میکند که با وجود چنین ایدهها و اندیشههای کارساز و به نحو منطقی محکم، پس دیگر چه نیازی به دین دارند؟
پس از روبرو شدن با الگوهای جدید سبکهای زندگی و یا الگوهای جدید معنویتهای بدون خدا، پرسش از ضرورت دین نیز قوت میگیرد.
✅ ۳. در جهان جدید، با فرایند صنعتی شدن، رشد شهرنشینی، فردگرایی، فروریختن مرجعیتهای سنتی و ظهور سکولاریسم، (به تعبیر برخی جامعه شناسان)، جهان از "سایبان تقدس"، بیرون آمد. چنین روندی، علاوه بر آثار و تبعات متفاوت، یک اثر بسیار مهم در فقرهی مورد بحث این نوشتار دارد. اینکه دین را از امری طبیعی، فطری، ارثی و پدیدهای بدیهی، به "سوژهای برای فهمیدن" و "موضوعی برای "اندیشیدن" تبدیل کرده است. در حقیقت، مدرنیته، دین را از "امر نااندیشیدنی مقدس" به "امر اندیشیدنی عرفی" تبدیل کرد. تا پیش از این، برای عموم جوامع و عامهی دینداران، "دین"، محل تامل، تفکر و یا نقد نبود. بلکه "دین" برای عمل کردن و چگونه زیستن تلقی میشد.
✅ از منظر آنچه گفته شد، دو گونه مواجههی با دین را باید از یکدیگر تمییز داد:
✔️ مواجههی اول، دین، برای ایمان ورزی و عمل
✔️ مواجههی دوم، دین، به منزلهی موضوعی برای اندیشیدن
تا پیش از جهان معاصر، پیروان ادیان به نحو اغلب، دیندارِ وظیفهگرای بدونِ پرسش بودند. دین را چیزی برای ورزیدن و عملکردن و خدا را برای پرستیدن میدانستند. اما بتدریج، با افزایش سطح تحصیلات و عمومی شدن آن، و نیز توصیه به فهم متون دینی، و رشد و توسعهی تفکر انتقادی، "خدا" و "دین"، از آسمان پرستش به زمین تفکر و اندیشیدن بشری هبوط کرد. "خدا" به مثابهی موجودی قدسی، آسمانی و دستنایافتنی، جایگاهش را به خدا به عنوان سوژهی فهم و شناخت تغییر داد.
پس از آن است که انسان مدرن، جسارت میورزد که این پرسش را در مقابل دین مطرح کند که:"چه نیازی به دین دارم؟"
۱۳ / ۰۲ / ۱۴۰۴
@bayane_azadi
@kherade_montaghed
ادامه⬇️⬇️
⏪فقر: از فلسفۀ اخلاق تا فلسفۀ سیاسی
◀️موسی اکرمی
۱. فقر در فلسفۀ اخلاق: کرامت، مسئولیت، و فضیلت
از زاویۀ فلسفۀ اخلاق، فقر چونان خللی در تحقق کرامت انسانی و روابط اخلاقیِ متقابل نگریسته میشود. در چارچوب فلسفۀ اخلاق فضیلتگرایانۀ اَرَستویی، که هدف آن سعادت آدمی است، از آنجا که فضیلتها بر حد میانگین استواراند، فضیلت مادی نیز بر برخورداری میانگین از نعمت مادی و دوری از افراط ثروتاندورزی و تفریط فقر استوار است. #ارستو در چارچوب فلسفۀ اخلاق خود نه تنها فقر را نتیجۀ تفریط در برخورداری از ثروت میداند بلکه فقر پدید آمده از این راه را زمینهساز افراط یا تفریط در زندگی اخلاقی فردتلقی میکند که به شکل انزوا، بیاعتمادی، یا حتی حرص و بیثباتی اخلاقی در پی کوشش برای گریز از محرومیت بروز میکند. چنین مینماید که ارستو تنها یا بیشتر بر پرورش فضیلتهائی چون اعتدال و شجاعت اخلاقی در سطوح فردی برای رویارویی با فقر تأکید دارد.
#کانت، با تأکید بر کرامت ذاتی انسان، در نخستین نگاه فقر را که زدایندۀ کرامت آدمی است نفی میکند. در نگاه ژرفتر ما با این پرسش روبهروییم که آیا میتوان انسانی را که به عللی، و از آن میان فقر، از گزینشهای اساسی در زندگی خود محروم است، بهراستی آزاد و محترم بدانیم؟ آشکار است که اگر یک استدلال پنهان را در ذهن انجام دهیم به نتیجهای میرسیم که پاسخ منفی به این پرسش است: فقر میتواند انسان را در موقعیتی قرار دهد که امکان گزینشهای اخلاقی از او سلب گردد. بدینسان مسؤولیت جامعه در رویارویی با فقر فراتر از خیرخواهی فردی است.
امروزه فلسفههای اخلاقی گوناگونی وجود دارند که برخی از آنها توان اندک یا بسیاری در پرداختن به فقر چونان یک مسئله را دارند. برای نمونه میتوان از «اخلاق مراقبت» و «اخلاق عدالت» فیلسوف فمینیستی چون #کرول_گیلیگان یاد کرد که در چارچوب آن فقر نه تنها یک شکست اقتصادی، بلکه شکافی در روابط انسانی و شبکۀ مراقبت دوسویه تلقی میشود. در این چارچوب، ریشهکنی فقر بیشتر از رهگذر بازسازی پیوندهای انسانی و تعهدات اخلاقی جمعی ممکن میشود.
#پیتر_سینگر نیز رویکرد اخلاقی خاص خود را دارد که برای نمونه در کتاب «زندگیای که میتوانی نجات دهی» بازتاب یافته است.
در جامعۀ ما نیز که اخلاق با آموزههای دینی پیوند دارد با توصیههای اخلاقی بسیار، با رنگ باور دینی، برای یاریرسانی به فقیران در سطح فرد و دولت روبهروییم.
@bayane_azadi
https://www.tg-me.com/musa_akrami/2112
[ادامه در فرستهی پسین 👇]
◀️موسی اکرمی
درآمد. من - با باور به پیوند تنگاتنگ میان فرد و جامعه، میان کنشگر و ساختار، و میان فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ سیاسی - مفهوم فقر و مصداقهای گوناگون آن را از جستارهای بنیادین در ذیل کلانجستار عدالت میدانم که آن را باید هم در فلسفۀ اخلاق بررسی کرد هم در فلسفۀ سیاسی.
فقر از آن مفهومهائی است که با همۀ آشکارگی و روشنی ظاهری، در تحلیلهای ژرفتر، سیمائی پیچیده و چندلایه مییابد. از یک سو، با ارزشهای اخلاقی و انسانی در هم تنیده است، و از سوی دیگر مسئلهای ساختاری و وابسته به سامانه یا نظم یا نظام سیاسی حاکم بر یک کشور با صورتبندی اقتصادی-اجتماعی ویژه است.
من در این یادداشت کوتاه، که به خواست سرکار خانم #مارزوک برای گروههای تلگرامی «#آکادمی_فلسفه_مارزوک» و «آکادمی_فلسفه_و_هنر_مارزوک» نوشته میشود، با نگاه گذرای تطبیقی، خطوط ارتباطی میان فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ سیاسی را در فهم و تبیین پدیدۀ فقر بررسی میکنم.
آشکار است که در این متن کوتاه هدف، نه عرضۀ راهحلهای اجرایی، بلکه ترسیم چشماندازی تحلیلی است که بتواند غنای نظری به گفتوگو پیرامون فقر را افزایش دهد.
۱. فقر در فلسفۀ اخلاق: کرامت، مسئولیت، و فضیلت
از زاویۀ فلسفۀ اخلاق، فقر چونان خللی در تحقق کرامت انسانی و روابط اخلاقیِ متقابل نگریسته میشود. در چارچوب فلسفۀ اخلاق فضیلتگرایانۀ اَرَستویی، که هدف آن سعادت آدمی است، از آنجا که فضیلتها بر حد میانگین استواراند، فضیلت مادی نیز بر برخورداری میانگین از نعمت مادی و دوری از افراط ثروتاندورزی و تفریط فقر استوار است. #ارستو در چارچوب فلسفۀ اخلاق خود نه تنها فقر را نتیجۀ تفریط در برخورداری از ثروت میداند بلکه فقر پدید آمده از این راه را زمینهساز افراط یا تفریط در زندگی اخلاقی فردتلقی میکند که به شکل انزوا، بیاعتمادی، یا حتی حرص و بیثباتی اخلاقی در پی کوشش برای گریز از محرومیت بروز میکند. چنین مینماید که ارستو تنها یا بیشتر بر پرورش فضیلتهائی چون اعتدال و شجاعت اخلاقی در سطوح فردی برای رویارویی با فقر تأکید دارد.
#کانت، با تأکید بر کرامت ذاتی انسان، در نخستین نگاه فقر را که زدایندۀ کرامت آدمی است نفی میکند. در نگاه ژرفتر ما با این پرسش روبهروییم که آیا میتوان انسانی را که به عللی، و از آن میان فقر، از گزینشهای اساسی در زندگی خود محروم است، بهراستی آزاد و محترم بدانیم؟ آشکار است که اگر یک استدلال پنهان را در ذهن انجام دهیم به نتیجهای میرسیم که پاسخ منفی به این پرسش است: فقر میتواند انسان را در موقعیتی قرار دهد که امکان گزینشهای اخلاقی از او سلب گردد. بدینسان مسؤولیت جامعه در رویارویی با فقر فراتر از خیرخواهی فردی است.
امروزه فلسفههای اخلاقی گوناگونی وجود دارند که برخی از آنها توان اندک یا بسیاری در پرداختن به فقر چونان یک مسئله را دارند. برای نمونه میتوان از «اخلاق مراقبت» و «اخلاق عدالت» فیلسوف فمینیستی چون #کرول_گیلیگان یاد کرد که در چارچوب آن فقر نه تنها یک شکست اقتصادی، بلکه شکافی در روابط انسانی و شبکۀ مراقبت دوسویه تلقی میشود. در این چارچوب، ریشهکنی فقر بیشتر از رهگذر بازسازی پیوندهای انسانی و تعهدات اخلاقی جمعی ممکن میشود.
#پیتر_سینگر نیز رویکرد اخلاقی خاص خود را دارد که برای نمونه در کتاب «زندگیای که میتوانی نجات دهی» بازتاب یافته است.
در جامعۀ ما نیز که اخلاق با آموزههای دینی پیوند دارد با توصیههای اخلاقی بسیار، با رنگ باور دینی، برای یاریرسانی به فقیران در سطح فرد و دولت روبهروییم.
@bayane_azadi
https://www.tg-me.com/musa_akrami/2112
[ادامه در فرستهی پسین 👇]
Telegram
موسی اکرمی: فلسفه از تعبیر جهان تا تغییر جهان
⏪فقر: از فلسفۀ اخلاق تا فلسفۀ سیاسی
◀️موسی اکرمی
✅تقدیم به سرکار خانم مارزوک و دو گروه تلگرامی ایشان
درآمد. من - با باور به پیوند تنگاتنگ میان فرد و جامعه، میان کنشگر و ساختار، و میان فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ سیاسی - مفهوم فقر و مصداقهای گوناگون آن را از…
◀️موسی اکرمی
✅تقدیم به سرکار خانم مارزوک و دو گروه تلگرامی ایشان
درآمد. من - با باور به پیوند تنگاتنگ میان فرد و جامعه، میان کنشگر و ساختار، و میان فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ سیاسی - مفهوم فقر و مصداقهای گوناگون آن را از…
👍1
[ادامهی فرستهی پیشین 👆]
۲. چشمانداز فلسفۀ سیاسی: فقر، عدالت و سامانۀ اجتماعی
در سنت فلسفۀ سیاسی، فقر بیشتر چونان نتیجۀ مستقیم یا نامستقیم چگونگی توزیع منابع، نابرابری فرصتها، و ساختارهای قدرت نگریسته میشود.
در نظریۀ عدالت #جان_رالز، که کوششی برای ایجاد پیوند میان لیبرالیسم و عدالت در یک جامعۀ استوار بر صورتبندی اقتصادی-اجتماعی سرمایهداری است، تحقق اصل تفاوت - یعنی سودبری بیشینۀ طبقات طبقات محرومتر از هرگونه نابرابری اقتصادی - ملاک مشروعیت نهادهای اجتماعی است. بر این اساس، فقر هنگامی که برآمده از بیتوجهی به این اصل باشد، نه تنها پدیدهای ناخوشایند، بلکه بیعدالتیای ساختاری تلقی میشود.
در برابر این نگرش، دیدگاه آزادانگارانۀ ( لیبرتارینِ) #رابرت_نوزیک بر حق مالکیت فردی و آزادی در انتقال ثروت تأکید میکند؛ از این دیدگاه، هرگونه بازتوزیع اجباری برای مقابله با فقر، نقض آزادی فردی است حتی اگر به کاهش نابرابری بینجامد.
در نظریههای لیبرالیِ متمایل به #دولت_رفاه نیز، فقر چونان شکست بازار در تحقق عدالت اجتماعی تلقی میشود. شماری از اقتصاددانان لیبرال برخوردار از نگرش فلسفی در باور به دولت رفاه بر ناتوانی بازار آزاد در تأمین نیازهای پایهای انسان تأکید ورزیدهاند، و از این رو، ضمن حفظ باور به نظام سرمایهداری استوار بر حق مالکیت کلان ابزارهای تولید، نقش دولت را در تضمین آموزش، بهداشت، و مسکن برجسته کردهاند.
در دیدگاه مارکسیستی، فقر نه پدیدهای استثنائی در میان شماری از مردمان، بلکه پیامد گریزناپذیر مناسبات تولیدی در اقتصاد سرمایهداری است که بر مالکیت خصوصی ابزار تولید و خرید ارزان نیروی کار و استثثمار کارگران گوناگون برای ربودن یغماگرانۀ ارزش افزودۀ حاصل از کار است. در چنین نظامی دولت نمایندۀ سرمایهداران و حافظ منافع آنان است حتی اگر در مواردی قوانینی به سود صاحبان نیروی کار تصویب کن برای حفظ منافع سرمایهداران است. این ساختار یا صورتبندی در بطن خود با بهرهکشی و بیگانگی کارگران با کار خویش پیوند ذاتی دارد.
۳. همیاری فلسفۀ سیاسی و فلسفۀ اخلاق: از تحلیل تا عمل
من با باور بنیادین میان فلسفۀ سیاسی و فلسفۀ اخلاق، که در نوشتهها و مصاحبهها و سخنرانیهایم بازتاب یافته است، فقر را پدیدهای بر ملقتای ساختار و کنشگر میبینم. هرگونه رویکرد تحلیلی یا عملی به فقر باید از یک سو به بُعد نهادی-ساختاری، در چارچوب فلسفۀ سیاسی تا مطالعات جامعهشناختی، و از سوی دیگربه بُعد اخلاقی کنش فردی، در چارچوب فلسفۀ اخلاق تا مطالعات روانشناختی، توجه داشته باشد.
فلسفۀ سیاسی میتواند ابزارهای تحلیل قدرت و ساختار را در اختیار بگذارد، اما بدون درک حساسیتهای اخلاقی، خطر آن میرود که به نوعی تکنوکراسی بیروح تبدیل شود. در مقابل، اخلاقِ فردی اگر از ساختارهای اثرگذار غافل بماند، ممکن است صرفاً به موعظهای فردگرایانه فرو کاسته شود.
@bayane_azadi
https://www.tg-me.com/musa_akrami/2112
۲. چشمانداز فلسفۀ سیاسی: فقر، عدالت و سامانۀ اجتماعی
در سنت فلسفۀ سیاسی، فقر بیشتر چونان نتیجۀ مستقیم یا نامستقیم چگونگی توزیع منابع، نابرابری فرصتها، و ساختارهای قدرت نگریسته میشود.
در نظریۀ عدالت #جان_رالز، که کوششی برای ایجاد پیوند میان لیبرالیسم و عدالت در یک جامعۀ استوار بر صورتبندی اقتصادی-اجتماعی سرمایهداری است، تحقق اصل تفاوت - یعنی سودبری بیشینۀ طبقات طبقات محرومتر از هرگونه نابرابری اقتصادی - ملاک مشروعیت نهادهای اجتماعی است. بر این اساس، فقر هنگامی که برآمده از بیتوجهی به این اصل باشد، نه تنها پدیدهای ناخوشایند، بلکه بیعدالتیای ساختاری تلقی میشود.
در برابر این نگرش، دیدگاه آزادانگارانۀ ( لیبرتارینِ) #رابرت_نوزیک بر حق مالکیت فردی و آزادی در انتقال ثروت تأکید میکند؛ از این دیدگاه، هرگونه بازتوزیع اجباری برای مقابله با فقر، نقض آزادی فردی است حتی اگر به کاهش نابرابری بینجامد.
در نظریههای لیبرالیِ متمایل به #دولت_رفاه نیز، فقر چونان شکست بازار در تحقق عدالت اجتماعی تلقی میشود. شماری از اقتصاددانان لیبرال برخوردار از نگرش فلسفی در باور به دولت رفاه بر ناتوانی بازار آزاد در تأمین نیازهای پایهای انسان تأکید ورزیدهاند، و از این رو، ضمن حفظ باور به نظام سرمایهداری استوار بر حق مالکیت کلان ابزارهای تولید، نقش دولت را در تضمین آموزش، بهداشت، و مسکن برجسته کردهاند.
در دیدگاه مارکسیستی، فقر نه پدیدهای استثنائی در میان شماری از مردمان، بلکه پیامد گریزناپذیر مناسبات تولیدی در اقتصاد سرمایهداری است که بر مالکیت خصوصی ابزار تولید و خرید ارزان نیروی کار و استثثمار کارگران گوناگون برای ربودن یغماگرانۀ ارزش افزودۀ حاصل از کار است. در چنین نظامی دولت نمایندۀ سرمایهداران و حافظ منافع آنان است حتی اگر در مواردی قوانینی به سود صاحبان نیروی کار تصویب کن برای حفظ منافع سرمایهداران است. این ساختار یا صورتبندی در بطن خود با بهرهکشی و بیگانگی کارگران با کار خویش پیوند ذاتی دارد.
۳. همیاری فلسفۀ سیاسی و فلسفۀ اخلاق: از تحلیل تا عمل
من با باور بنیادین میان فلسفۀ سیاسی و فلسفۀ اخلاق، که در نوشتهها و مصاحبهها و سخنرانیهایم بازتاب یافته است، فقر را پدیدهای بر ملقتای ساختار و کنشگر میبینم. هرگونه رویکرد تحلیلی یا عملی به فقر باید از یک سو به بُعد نهادی-ساختاری، در چارچوب فلسفۀ سیاسی تا مطالعات جامعهشناختی، و از سوی دیگربه بُعد اخلاقی کنش فردی، در چارچوب فلسفۀ اخلاق تا مطالعات روانشناختی، توجه داشته باشد.
فلسفۀ سیاسی میتواند ابزارهای تحلیل قدرت و ساختار را در اختیار بگذارد، اما بدون درک حساسیتهای اخلاقی، خطر آن میرود که به نوعی تکنوکراسی بیروح تبدیل شود. در مقابل، اخلاقِ فردی اگر از ساختارهای اثرگذار غافل بماند، ممکن است صرفاً به موعظهای فردگرایانه فرو کاسته شود.
از این رو، ترکیب این دو نگاه در پیوند تنگاتنگ بنیادین میتواند چارچوب درخوری برای طرحی فراگیرتر فراهم سازد: طرحی که هم عدالت ساختاری را دنبال کند، و هم فضیلت اخلاقی فردی را، هم نقش جامعه را ببیند هم نقش فرد را. برای زدودن فقر همچون زدودن بسی کاستیهای دیگر، ما نیازمند توجه به پیوند ژرف میان سیاست و اخلاق هستیم که فراوردۀ آن فلسفۀ سیاسی و فلسفۀ اخلاق انسانی ویژه است.
@bayane_azadi
https://www.tg-me.com/musa_akrami/2112
Telegram
موسی اکرمی: فلسفه از تعبیر جهان تا تغییر جهان
⏪فقر: از فلسفۀ اخلاق تا فلسفۀ سیاسی
◀️موسی اکرمی
✅تقدیم به سرکار خانم مارزوک و دو گروه تلگرامی ایشان
درآمد. من - با باور به پیوند تنگاتنگ میان فرد و جامعه، میان کنشگر و ساختار، و میان فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ سیاسی - مفهوم فقر و مصداقهای گوناگون آن را از…
◀️موسی اکرمی
✅تقدیم به سرکار خانم مارزوک و دو گروه تلگرامی ایشان
درآمد. من - با باور به پیوند تنگاتنگ میان فرد و جامعه، میان کنشگر و ساختار، و میان فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ سیاسی - مفهوم فقر و مصداقهای گوناگون آن را از…
👍1
🔍خدا مرده است !؟
▪️نیچه اعلام کرد که «خدا مرده است»
با این حال جاناتان یانسن فیلسوف در ۲۲ آوریل ۲۰۲۵ او را متفکری دینی معرفی کرد
▫️«نیهیلیسم بیتوجهی به نیرویی است که در آزادی انسان نهفته است.»
نیهیلیسم همهجا حاضر است، به گفته فیلسوف ویکتور کال. او در اندیشههای فریدریش نیچه راهحلی برای آن یافته است.
«خدا مرده است! خدا همچنان مرده است! و ما او را کشتهایم!»
اندک فیلسوفانی هستند که مانند فیلسوف آلمانی فریدریش نیچه (۱۸۴۴–۱۹۰۰) چنین صریح و تند به باور به خدا حمله کردهاند. با این حال، ویکتور کال، فیلسوف معاصر، میگوید که نیچه در واقع متفکری دینی است—و متفکری که در زمانهای که مردمفریبان و عوامگرایان بر صحنه عمومی مسلط شدهاند، میتواند نقطه اتکا باشد.
برای روشن کردن اینکه چرا همین حالا باید نیچه را خواند، کال کتابی با عنوان «لحظه نیچه» نوشته است.
چه چیزی نیچه را به یک متفکر دینی تبدیل میکند؟
«از نظر نیچه، انسان باید رو به آینده داشته باشد. در آینده است که آزادی انسانی معنا پیدا میکند، چون آینده باز است. اگر بیش از حد تحت تأثیر گذشته باشی، بردهاش میشوی—چراکه گذشته تغییرناپذیر است. اینجاست که ممکن است اسیر حس انتقام و رنجش شوی.
من دین را اینگونه تعریف میکنم: نسبت داشتن با چیزی که فراتر از دسترس توست.
اهمیت زیادی که نیچه برای آینده قائل است، او را به متفکری دینی تبدیل میکند. زیرا آینده همیشه خارج از دسترس ما قرار دارد. از نظر نیچه، وظیفهی انسان آن است که خود را برای آینده آماده کند.»
اما چگونه میتوان برای چیزی آماده شد که قابل تعریف نیست؟
«با جمع کردن شجاعت و گشودن خود به روی احتمالات گوناگون. مثل وقتی که قرار است با کسی ناآشنا دیدار کنی و میخواهی تأثیر خوبی بگذاری: میتوانی خودت را آماده کنی، مثلاً با ظاهری آراسته، حتی اگر ندانی قرار است با چه چیزی روبهرو شوی.»
چرا نیچه تا این اندازه به دین، بهویژه مسیحیت، انتقاد دارد؟
«مهمترین انتقاد او این است که مسیحیت انسان را کوچک و مسئولیتگریز میکند. نیچه میخواهد انسان را به عنوان فردی مستقل ببیند که مسئولیت زندگیاش را به عهده میگیرد و پشت قوانین پنهان نمیشود.
مسیحیت، بهزعم او، یک نظم اخلاقی ایجاد کرده که در آن انسان "درست" زندگی میکند، اگر مطابق دستورالعملهای طبقهی کشیشی عمل کند.
وقتی پشت ظاهری از زندگی "درستِ" مسیحی یا شهروندی پنهان میشوی، نیچه آن را نیهیلیسم مینامد. ممکن است زندگیای بهظاهر منظم داشته باشی، اما به آزادی و فردیت خود خیانت کردهای. تو مسئولیتت را به مجموعهای از قواعد واگذار کردهای.
نیهیلیسم در واقع بیتوجهی به نیرویی است که در آزادی انسان نهفته است.»
توضیح کانال بیان آزادی:
با شناختی که از نیچه در کتابهای شامگاه بت ها، فراسوی نیک و بد، و اراده قدرت وجود دارد، اگر در قید حیات بود به تقدیس توأمان بنیادگرایی اعم از راست های افراطی در غرب و جریان اسلام گرایی در شرق می پرداخت. به خاطر داشته باشید که کتاب شامگاه بت ها با این جمله شروع می شود: فلسفه را باید با پتک نوشت
@bayane_azadi
https://www.tg-me.com/ce7en
▪️نیچه اعلام کرد که «خدا مرده است»
با این حال جاناتان یانسن فیلسوف در ۲۲ آوریل ۲۰۲۵ او را متفکری دینی معرفی کرد
▫️«نیهیلیسم بیتوجهی به نیرویی است که در آزادی انسان نهفته است.»
نیهیلیسم همهجا حاضر است، به گفته فیلسوف ویکتور کال. او در اندیشههای فریدریش نیچه راهحلی برای آن یافته است.
«خدا مرده است! خدا همچنان مرده است! و ما او را کشتهایم!»
اندک فیلسوفانی هستند که مانند فیلسوف آلمانی فریدریش نیچه (۱۸۴۴–۱۹۰۰) چنین صریح و تند به باور به خدا حمله کردهاند. با این حال، ویکتور کال، فیلسوف معاصر، میگوید که نیچه در واقع متفکری دینی است—و متفکری که در زمانهای که مردمفریبان و عوامگرایان بر صحنه عمومی مسلط شدهاند، میتواند نقطه اتکا باشد.
برای روشن کردن اینکه چرا همین حالا باید نیچه را خواند، کال کتابی با عنوان «لحظه نیچه» نوشته است.
چه چیزی نیچه را به یک متفکر دینی تبدیل میکند؟
«از نظر نیچه، انسان باید رو به آینده داشته باشد. در آینده است که آزادی انسانی معنا پیدا میکند، چون آینده باز است. اگر بیش از حد تحت تأثیر گذشته باشی، بردهاش میشوی—چراکه گذشته تغییرناپذیر است. اینجاست که ممکن است اسیر حس انتقام و رنجش شوی.
من دین را اینگونه تعریف میکنم: نسبت داشتن با چیزی که فراتر از دسترس توست.
اهمیت زیادی که نیچه برای آینده قائل است، او را به متفکری دینی تبدیل میکند. زیرا آینده همیشه خارج از دسترس ما قرار دارد. از نظر نیچه، وظیفهی انسان آن است که خود را برای آینده آماده کند.»
اما چگونه میتوان برای چیزی آماده شد که قابل تعریف نیست؟
«با جمع کردن شجاعت و گشودن خود به روی احتمالات گوناگون. مثل وقتی که قرار است با کسی ناآشنا دیدار کنی و میخواهی تأثیر خوبی بگذاری: میتوانی خودت را آماده کنی، مثلاً با ظاهری آراسته، حتی اگر ندانی قرار است با چه چیزی روبهرو شوی.»
چرا نیچه تا این اندازه به دین، بهویژه مسیحیت، انتقاد دارد؟
«مهمترین انتقاد او این است که مسیحیت انسان را کوچک و مسئولیتگریز میکند. نیچه میخواهد انسان را به عنوان فردی مستقل ببیند که مسئولیت زندگیاش را به عهده میگیرد و پشت قوانین پنهان نمیشود.
مسیحیت، بهزعم او، یک نظم اخلاقی ایجاد کرده که در آن انسان "درست" زندگی میکند، اگر مطابق دستورالعملهای طبقهی کشیشی عمل کند.
وقتی پشت ظاهری از زندگی "درستِ" مسیحی یا شهروندی پنهان میشوی، نیچه آن را نیهیلیسم مینامد. ممکن است زندگیای بهظاهر منظم داشته باشی، اما به آزادی و فردیت خود خیانت کردهای. تو مسئولیتت را به مجموعهای از قواعد واگذار کردهای.
نیهیلیسم در واقع بیتوجهی به نیرویی است که در آزادی انسان نهفته است.»
توضیح کانال بیان آزادی:
با شناختی که از نیچه در کتابهای شامگاه بت ها، فراسوی نیک و بد، و اراده قدرت وجود دارد، اگر در قید حیات بود به تقدیس توأمان بنیادگرایی اعم از راست های افراطی در غرب و جریان اسلام گرایی در شرق می پرداخت. به خاطر داشته باشید که کتاب شامگاه بت ها با این جمله شروع می شود: فلسفه را باید با پتک نوشت
@bayane_azadi
https://www.tg-me.com/ce7en
توضیح کانال بیان آزادی
در باره مجموعه مقالات دکتر کریم سلیمانی در نقد اظهارت دکتر غنی نژاد
دکتر کریم سلیمان دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و متخصص تاریخ معاصر ایران، مجموعه مقالاتی در نقد اظهارات مکرر و متعدد دکتر غنی نژاد در باره پارهای از رویدادهای تاریخ معاصر ایران از کودتای 1299 تا نهضت ملی نفت، انجام دادهاند. این توضیح خالی از فایده نیست که روش دکتر سلیمانی دقت بیش از حد روی جزء به جزء اسناد تاریخی است. بدون هیچ اظهار نظری از دوستان و هموطنان عزیر خواهان هستم که حتما این مجموعه مقالاتی که حاصل دهها سال تحقیقات دکتر سلیمانی درباره تاریخ معاصر ایران است، و به جزئیات حقوقی و سیاسی حوادث کاملا آگاهی دارند، از مطالعه بگذرانند، تا شاید در پرتو کشف حقایقی که تاریخ معاصر ایران وجود دارد، گوشه چشمی عمیق به اغراضها و صفبندی نیروهای سیاسی در دوران کنونی دست بیابیم.
لینک متن کامل مقاله اول 👇👇
https://www.khabaronline.ir/news/2047307/%D8%A7%D8%A8%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%BA%D9%86%DB%8C-%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D8%B5%D9%88%D9%84-%D8%B3%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D9%88-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B3%D8%AA%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%A7%DB%8C
در باره مجموعه مقالات دکتر کریم سلیمانی در نقد اظهارت دکتر غنی نژاد
دکتر کریم سلیمان دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و متخصص تاریخ معاصر ایران، مجموعه مقالاتی در نقد اظهارات مکرر و متعدد دکتر غنی نژاد در باره پارهای از رویدادهای تاریخ معاصر ایران از کودتای 1299 تا نهضت ملی نفت، انجام دادهاند. این توضیح خالی از فایده نیست که روش دکتر سلیمانی دقت بیش از حد روی جزء به جزء اسناد تاریخی است. بدون هیچ اظهار نظری از دوستان و هموطنان عزیر خواهان هستم که حتما این مجموعه مقالاتی که حاصل دهها سال تحقیقات دکتر سلیمانی درباره تاریخ معاصر ایران است، و به جزئیات حقوقی و سیاسی حوادث کاملا آگاهی دارند، از مطالعه بگذرانند، تا شاید در پرتو کشف حقایقی که تاریخ معاصر ایران وجود دارد، گوشه چشمی عمیق به اغراضها و صفبندی نیروهای سیاسی در دوران کنونی دست بیابیم.
لینک متن کامل مقاله اول 👇👇
https://www.khabaronline.ir/news/2047307/%D8%A7%D8%A8%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%BA%D9%86%DB%8C-%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D8%B5%D9%88%D9%84-%D8%B3%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D9%88-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B3%D8%AA%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%A7%DB%8C
www.khabaronline.ir
ردیهای بر انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در «اَبَر روایت» غنینژاد / مصدق نقطهکور و نحس تاریخ معاصر ایران است؟
آقای غنینژاد، روایتی میسازد؛ که مصدق نقطه کور و نحس تاریخ معاصر ایران است و پس ار آن، هر چه بر سر ایران آمد، در اثر تاسیس آن نحسی و امتدادش در نسلهای روشنفکری (میراث مصدق) پس از اوست. به این ترتیب روایتی میسازد که سخت پریشان است.
بیان آزادی
توضیح کانال بیان آزادی در باره مجموعه مقالات دکتر کریم سلیمانی در نقد اظهارت دکتر غنی نژاد دکتر کریم سلیمان دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و متخصص تاریخ معاصر ایران، مجموعه مقالاتی در نقد اظهارات مکرر و متعدد دکتر غنی نژاد در باره پارهای از رویدادهای…
روش تاریخنگاری غنینژاد در درجه اول مچگیرانه است
ردیهای بر انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در «اَبَر روایت» غنینژاد / مصدق نقطهکور و نحس تاریخ معاصر ایران است؟
مقاله اول قسمت اول
دکتر کریم سلیمان
آقای غنینژاد، روایتی میسازد؛ که مصدق نقطه کور و نحس تاریخ معاصر ایران است و پس ار آن، هر چه بر سر ایران آمد، در اثر تاسیس آن نحسی و امتدادش در نسلهای روشنفکری (میراث مصدق) پس از اوست. به این ترتیب روایتی میسازد که سخت پریشان است.
گروه اندیشه: تاریخ معاصر که مرور چندباره آن دارای درس های عظیم برای جبران عقب ماندگی و توسعه است، می تواند یکی از بزرگترین پروژه های ایرانیان به منظور تبدیل عبور از دوره اندیشه ورزی به مثابه تصادف، به اندیشه ورزی به مثابه هویت و ماهیت دائمی ایرانیان در زندگی روزمره واقع شود. اما این امر مشروط به شروطی است. از جمله پرهیز از سیاست زدگی در تحلیل تاریخ و درس آموزی برای امروز ایران و توسعه آن، سپس ورود حوزه علم، و پرهیز از ژورنالیسم زدگی است. پرواضح است که در این باره قرارگرفتن روزنامه نگاری در خدمت علم و براهین علمی از بزرگترین رسالت رسانه ای است که برای وضعیت رسانه ای ایران می توانیم قائل شویم که به دلیل آفت سیاست زدگی، اغلب نظام رسانه ای ایران از چنین رویکردی به دور است. از این رو حضور دانشگاه در حوزه روزنامه نگاری می تواند به غنای آن انجامیده و اندیشه های مخالف و موافق در باره رویدادها می تواند مقوم حوزه تمدن ایرانی باشد. از این منظر خبرآنلاین از اندیشمندان دانشگاهی دعوت به عمل می آورد، با رویکرد علمی خود حوزه علوم انسانی روزنامه نگاری را قوام بخشیده، با حضور خود به غنای آن بیفزایند.
مطلب زیر به قلم دکتر کریم سلیمانی دهکردی (دانشیار گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی) از این زاویه به مخاطب گروه اندیشه تقدیم می شود. او از نویسندگان کتاب موانع توسعه در ایران است. این بخش از مقاله در نقد اندیشه های دکتر موسی غنی نژاد در باره کودتای سوم اسفند است [به بهانه ی انتشار یک گفت و گو با دکتر غنی نژاد در روزنامه ی دنیای اقتصاد، شماره ۶۲۳۶، ۷ اسفند ۱۴۰۳]. مقاله ای انتقادی اما فکت محور. هدف اصلی آن نقد «روش تاریخنگاری» غنینژاد است. نویسنده معتقد است که غنینژاد با استفاده از روشی مچگیرانه، تقلیلگرایانه، ابهامآمیز و با دستکاری جزئیات تاریخی (زمانپریشی و مفهومپریشی)، روایتی مغرضانه و پریشان از تاریخ معاصر ارائه میدهد. نویسنده در این مقاله به نقد دیدگاههای غنینژاد در مصاحبه اخیر ایشان (۷ اسفند ۱۴۰۳) میپردازد که در آن، غنینژاد واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را کودتا ندانسته و برای تقویت این نظر، ادعا میکند که واقعه سوم اسفند ۱۲۹۹ نیز کودتا نبوده است. نویسنده با استناد به منابع متعدد تاریخی، خاطرات شاهدان عینی (مانند عبدالله مستوفی و یحیی دولتآبادی)، اعترافات بانیان کودتا (رضاخان و سیدضیاء)، گزارشهای دیپلماتیک (نورمن و آیرونساید)، و آرای نمایندگان مجالس چهارم و چهاردهم، به تفصیل اثبات میکند که واقعه سوم اسفند ۱۲۹۹ یک کودتای نظامی با حمایت انگلیس بوده است که طی آن، تهران به اشغال نیروهای قزاق درآمده و احمدشاه تحت فشار مجبور به انتصاب سیدضیاء به نخستوزیری شده است. نویسنده تاکید می کند که هدف غنینژاد از مشروعیتبخشی به کودتای سوم اسفند برای به چالش کشیدن کودتا بودن ۲۸ مرداد است از این رو روش تاریخنگاری او را مچگیرانه، تقلیلگرایانه و مغرضانه توصیف میکند. بی تردید خبرآنلاین آمادگی دارد که دیدگاه های دکتر موسی غنی نژاد را در پاسخ به این مقاله منتشر کند. این مقاله علمی - تحقیقاتی در زیر از نظرتان می گذرد:
https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3789
ردیهای بر انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در «اَبَر روایت» غنینژاد / مصدق نقطهکور و نحس تاریخ معاصر ایران است؟
مقاله اول قسمت اول
دکتر کریم سلیمان
آقای غنینژاد، روایتی میسازد؛ که مصدق نقطه کور و نحس تاریخ معاصر ایران است و پس ار آن، هر چه بر سر ایران آمد، در اثر تاسیس آن نحسی و امتدادش در نسلهای روشنفکری (میراث مصدق) پس از اوست. به این ترتیب روایتی میسازد که سخت پریشان است.
گروه اندیشه: تاریخ معاصر که مرور چندباره آن دارای درس های عظیم برای جبران عقب ماندگی و توسعه است، می تواند یکی از بزرگترین پروژه های ایرانیان به منظور تبدیل عبور از دوره اندیشه ورزی به مثابه تصادف، به اندیشه ورزی به مثابه هویت و ماهیت دائمی ایرانیان در زندگی روزمره واقع شود. اما این امر مشروط به شروطی است. از جمله پرهیز از سیاست زدگی در تحلیل تاریخ و درس آموزی برای امروز ایران و توسعه آن، سپس ورود حوزه علم، و پرهیز از ژورنالیسم زدگی است. پرواضح است که در این باره قرارگرفتن روزنامه نگاری در خدمت علم و براهین علمی از بزرگترین رسالت رسانه ای است که برای وضعیت رسانه ای ایران می توانیم قائل شویم که به دلیل آفت سیاست زدگی، اغلب نظام رسانه ای ایران از چنین رویکردی به دور است. از این رو حضور دانشگاه در حوزه روزنامه نگاری می تواند به غنای آن انجامیده و اندیشه های مخالف و موافق در باره رویدادها می تواند مقوم حوزه تمدن ایرانی باشد. از این منظر خبرآنلاین از اندیشمندان دانشگاهی دعوت به عمل می آورد، با رویکرد علمی خود حوزه علوم انسانی روزنامه نگاری را قوام بخشیده، با حضور خود به غنای آن بیفزایند.
مطلب زیر به قلم دکتر کریم سلیمانی دهکردی (دانشیار گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی) از این زاویه به مخاطب گروه اندیشه تقدیم می شود. او از نویسندگان کتاب موانع توسعه در ایران است. این بخش از مقاله در نقد اندیشه های دکتر موسی غنی نژاد در باره کودتای سوم اسفند است [به بهانه ی انتشار یک گفت و گو با دکتر غنی نژاد در روزنامه ی دنیای اقتصاد، شماره ۶۲۳۶، ۷ اسفند ۱۴۰۳]. مقاله ای انتقادی اما فکت محور. هدف اصلی آن نقد «روش تاریخنگاری» غنینژاد است. نویسنده معتقد است که غنینژاد با استفاده از روشی مچگیرانه، تقلیلگرایانه، ابهامآمیز و با دستکاری جزئیات تاریخی (زمانپریشی و مفهومپریشی)، روایتی مغرضانه و پریشان از تاریخ معاصر ارائه میدهد. نویسنده در این مقاله به نقد دیدگاههای غنینژاد در مصاحبه اخیر ایشان (۷ اسفند ۱۴۰۳) میپردازد که در آن، غنینژاد واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را کودتا ندانسته و برای تقویت این نظر، ادعا میکند که واقعه سوم اسفند ۱۲۹۹ نیز کودتا نبوده است. نویسنده با استناد به منابع متعدد تاریخی، خاطرات شاهدان عینی (مانند عبدالله مستوفی و یحیی دولتآبادی)، اعترافات بانیان کودتا (رضاخان و سیدضیاء)، گزارشهای دیپلماتیک (نورمن و آیرونساید)، و آرای نمایندگان مجالس چهارم و چهاردهم، به تفصیل اثبات میکند که واقعه سوم اسفند ۱۲۹۹ یک کودتای نظامی با حمایت انگلیس بوده است که طی آن، تهران به اشغال نیروهای قزاق درآمده و احمدشاه تحت فشار مجبور به انتصاب سیدضیاء به نخستوزیری شده است. نویسنده تاکید می کند که هدف غنینژاد از مشروعیتبخشی به کودتای سوم اسفند برای به چالش کشیدن کودتا بودن ۲۸ مرداد است از این رو روش تاریخنگاری او را مچگیرانه، تقلیلگرایانه و مغرضانه توصیف میکند. بی تردید خبرآنلاین آمادگی دارد که دیدگاه های دکتر موسی غنی نژاد را در پاسخ به این مقاله منتشر کند. این مقاله علمی - تحقیقاتی در زیر از نظرتان می گذرد:
https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3789
Telegram
بیان آزادی
توضیح کانال بیان آزادی
در باره مجموعه مقالات دکتر کریم سلیمانی در نقد اظهارت دکتر غنی نژاد
دکتر کریم سلیمان دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و متخصص تاریخ معاصر ایران، مجموعه مقالاتی در نقد اظهارات مکرر و متعدد دکتر غنی نژاد در باره پارهای از…
در باره مجموعه مقالات دکتر کریم سلیمانی در نقد اظهارت دکتر غنی نژاد
دکتر کریم سلیمان دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و متخصص تاریخ معاصر ایران، مجموعه مقالاتی در نقد اظهارات مکرر و متعدد دکتر غنی نژاد در باره پارهای از…
روش تاریخنگاری غنینژاد در درجه اول مچگیرانه است
ردیهای بر انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در «اَبَر روایت» غنینژاد / مصدق نقطهکور و نحس تاریخ معاصر ایران است؟
مقاله اول قسمت دوم
دکتر کریم سلیمانی
بخش نظری بحث
روش تاریخنگاری آقای دکتر غنینژاد در درجه اول مچگیرانه و به طور عمده، بر حوادث ریز و جزئی تاکید و آنها را برجسته کرده و در برخی موارد، با جابجا کردن زمان رخدادهای جزئی (زمان پریشی) و البته با قدری چاشنی ابهام، مفهومی را بنا مینهد. در مواقعی هم آنچنان که در همین مصاحبه (بازخوانی بیپرده، روزنامه دنیای اقتصاد، ۷ اسفند ۱۴۰۳) ملاحظه میشود، با ساده کردن مسائل تاریخی و حذف پیشزمینههای مربوطه، مفهومی را میسازد (مفهوم پریشی) که حتی بانیان اصلی و کلیدی آن حوادث، بر این «انکار» صحه نمیگذارند. از این دست است؛ انکار کودتا بودن دو کودتای، سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲.
در نهایت، ایشان روایتی میسازد؛ که مصدق نقطه کور و نحس تاریخ معاصر ایران است و پس ار آن، هر چه بر سر ایران آمد، در اثر تاسیس آن نحسی و امتدادش در نسلهای روشنفکری (میراث مصدق) پس از اوست. به این ترتیب روایتی میسازد که سخت پریشان است. برای نقد این سازهی ناساز، باید ابتدا به نقد و نمایاندن جایگاه تاریخی دادههای ریز و درشتی (در برخی موارد، این دادهها، یا دستکاری شده و یا وجود تاریخی ندارند) رفت که آقای دکتر غنینژاد به منظور ساخت «ابَرَ روایت» خود، به کار میگیرد.
بنابراین دکتر غنینژاد در تاریخ معاصر ایران یکدوگانهای میسازد که در یک طرف آن مصدق، به عنوان مجرم اصلی و بانی همه تیرهروزیهای دیروز و امروز، قرار میگیرد و در طرف مقابل آن، بقیه عناصر و کنشگران تاریخی. تا آنجا پیش میرود که برای انکار کودتایی بودن واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، با ساده سازی حوادث تاریخی به اثبات این امر میکوشد، تا نشان دهد، در سوم اسفند ۱۲۹۹ هم کودتایی صورت نگرفته است: هر چند که بانیان اصلی آن دو واقعه، به صراحت بر انجام آنها به عنوان کودتا، اعتراف کرده باشند. و نیز در برخی حوادث ناخوشایند دیگر، باید به هر نحوی که شده یک ردی از مشارکت مصدق در آنها دیده شود: مانند مرتبط کردن مصدق با قتل رزمآرا و یا تصویب ماده واحده عفو خلیل طهماسبی؛ قاتل رزمآرا. (مجلس هفدهم، جلسه ۲۴ در ۱۶ مرداد ۱۳۳۱)ِ
رئوس برخی از مطالب مورد بحث
حال پس از اشاره مختصر به دستگاه نظری آقای دکتر غِنینژاد، آراء ایشان در مصاحبهی اخیر (دنیای اقتصاد ۷ اسفند ۱۴۰۳) را به صورت پژوهش محور و مستند مورد بررسی قرار میدهم.
آقای دکتر غنینژاد در این مصاحبه به چند مساله میپردازد: واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را کودتا نمیداند ولی به منظور تقویت نظریه خود، حرف تازهای می زند و آن اینکه در سوم اسفند ۱۲۹۹ هم کودتایی اتفاق نیافتاده است. بنابراین ابتدا مقاله خود را به نقد نظرات ایشان در خصوص کودتای سوم اسفند اختصاص میدهم، سپس در قسمت دوم به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خواهم پرداخت. ایشان مدعی هستند شاه با اعزام نصیری همراه با حکم عزل مصدق، در ساعت یک بامداد ۲۵ مرداد، در واقع عمل ضد کودتا، انجام داده است.
همچنین درباره باور دیرهنگام مصدق به امر ملی شدن و تشکیک در روند قانونی شدن آن در مجلس، درباره پیشنهاد مشترک امریکا انگلیس در اسفند ۱۳۳۱ سخن گفتهاند. و نیز مدعی شدهاند؛ ملی شدن صنعت نفت ایران سبب شد که «سهم ایران از شرکتهای تابعه نفت از بین برود». بررسی مصاحبه ۷ اسفند ۱۴۰۳ ایشان با روزنامه دنیای اقتصاد، بهانهای است که در طی چند مقاله به آرا و نظرات، و در نتیجه به کلان روایت ایشان درباره مصدق، نهضت ملی و تاریخ معاصر ایران بپردازم.
https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3789
ردیهای بر انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در «اَبَر روایت» غنینژاد / مصدق نقطهکور و نحس تاریخ معاصر ایران است؟
مقاله اول قسمت دوم
دکتر کریم سلیمانی
بخش نظری بحث
روش تاریخنگاری آقای دکتر غنینژاد در درجه اول مچگیرانه و به طور عمده، بر حوادث ریز و جزئی تاکید و آنها را برجسته کرده و در برخی موارد، با جابجا کردن زمان رخدادهای جزئی (زمان پریشی) و البته با قدری چاشنی ابهام، مفهومی را بنا مینهد. در مواقعی هم آنچنان که در همین مصاحبه (بازخوانی بیپرده، روزنامه دنیای اقتصاد، ۷ اسفند ۱۴۰۳) ملاحظه میشود، با ساده کردن مسائل تاریخی و حذف پیشزمینههای مربوطه، مفهومی را میسازد (مفهوم پریشی) که حتی بانیان اصلی و کلیدی آن حوادث، بر این «انکار» صحه نمیگذارند. از این دست است؛ انکار کودتا بودن دو کودتای، سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲.
در نهایت، ایشان روایتی میسازد؛ که مصدق نقطه کور و نحس تاریخ معاصر ایران است و پس ار آن، هر چه بر سر ایران آمد، در اثر تاسیس آن نحسی و امتدادش در نسلهای روشنفکری (میراث مصدق) پس از اوست. به این ترتیب روایتی میسازد که سخت پریشان است. برای نقد این سازهی ناساز، باید ابتدا به نقد و نمایاندن جایگاه تاریخی دادههای ریز و درشتی (در برخی موارد، این دادهها، یا دستکاری شده و یا وجود تاریخی ندارند) رفت که آقای دکتر غنینژاد به منظور ساخت «ابَرَ روایت» خود، به کار میگیرد.
بنابراین دکتر غنینژاد در تاریخ معاصر ایران یکدوگانهای میسازد که در یک طرف آن مصدق، به عنوان مجرم اصلی و بانی همه تیرهروزیهای دیروز و امروز، قرار میگیرد و در طرف مقابل آن، بقیه عناصر و کنشگران تاریخی. تا آنجا پیش میرود که برای انکار کودتایی بودن واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، با ساده سازی حوادث تاریخی به اثبات این امر میکوشد، تا نشان دهد، در سوم اسفند ۱۲۹۹ هم کودتایی صورت نگرفته است: هر چند که بانیان اصلی آن دو واقعه، به صراحت بر انجام آنها به عنوان کودتا، اعتراف کرده باشند. و نیز در برخی حوادث ناخوشایند دیگر، باید به هر نحوی که شده یک ردی از مشارکت مصدق در آنها دیده شود: مانند مرتبط کردن مصدق با قتل رزمآرا و یا تصویب ماده واحده عفو خلیل طهماسبی؛ قاتل رزمآرا. (مجلس هفدهم، جلسه ۲۴ در ۱۶ مرداد ۱۳۳۱)ِ
رئوس برخی از مطالب مورد بحث
حال پس از اشاره مختصر به دستگاه نظری آقای دکتر غِنینژاد، آراء ایشان در مصاحبهی اخیر (دنیای اقتصاد ۷ اسفند ۱۴۰۳) را به صورت پژوهش محور و مستند مورد بررسی قرار میدهم.
آقای دکتر غنینژاد در این مصاحبه به چند مساله میپردازد: واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را کودتا نمیداند ولی به منظور تقویت نظریه خود، حرف تازهای می زند و آن اینکه در سوم اسفند ۱۲۹۹ هم کودتایی اتفاق نیافتاده است. بنابراین ابتدا مقاله خود را به نقد نظرات ایشان در خصوص کودتای سوم اسفند اختصاص میدهم، سپس در قسمت دوم به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خواهم پرداخت. ایشان مدعی هستند شاه با اعزام نصیری همراه با حکم عزل مصدق، در ساعت یک بامداد ۲۵ مرداد، در واقع عمل ضد کودتا، انجام داده است.
همچنین درباره باور دیرهنگام مصدق به امر ملی شدن و تشکیک در روند قانونی شدن آن در مجلس، درباره پیشنهاد مشترک امریکا انگلیس در اسفند ۱۳۳۱ سخن گفتهاند. و نیز مدعی شدهاند؛ ملی شدن صنعت نفت ایران سبب شد که «سهم ایران از شرکتهای تابعه نفت از بین برود». بررسی مصاحبه ۷ اسفند ۱۴۰۳ ایشان با روزنامه دنیای اقتصاد، بهانهای است که در طی چند مقاله به آرا و نظرات، و در نتیجه به کلان روایت ایشان درباره مصدق، نهضت ملی و تاریخ معاصر ایران بپردازم.
https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3789
Telegram
بیان آزادی
توضیح کانال بیان آزادی
در باره مجموعه مقالات دکتر کریم سلیمانی در نقد اظهارت دکتر غنی نژاد
دکتر کریم سلیمان دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و متخصص تاریخ معاصر ایران، مجموعه مقالاتی در نقد اظهارات مکرر و متعدد دکتر غنی نژاد در باره پارهای از…
در باره مجموعه مقالات دکتر کریم سلیمانی در نقد اظهارت دکتر غنی نژاد
دکتر کریم سلیمان دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و متخصص تاریخ معاصر ایران، مجموعه مقالاتی در نقد اظهارات مکرر و متعدد دکتر غنی نژاد در باره پارهای از…
روش تاریخنگاری غنینژاد در درجه اول مچگیرانه است
ردیهای بر انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در «اَبَر روایت» غنینژاد / مصدق نقطهکور و نحس تاریخ معاصر ایران است؟
مقاله اول قسمت سوم
دکتر کریم سلیمانی
غنینژاد: واقعه سوم اسفند ۱۲۹۹ کودتا نبوده است
دکتر غنینژاد برای اینکه روایت خود از واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، که آن را کودتا نمیداند، تقویت نماید، به سراغ کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ میرود. ایشان ادعا میکند، آنچه در سوم اسفند ۱۲۹۹ اتفاق افتاده، کودتا نبوده است. وی هیچ اهتمامی به این واقعیت ندارد که پایتخت سیاسی کشور در روز سوم اسفند به وسیله بیش از دو هزار نیروی قزاق که مجهز به توپهای صحرایی و مسلسل بوده، اشغال گردیده است. ایشان ادامه میدهد، احمد شاه سیدضیاء را به نخست وزیری منصوب و بعد از پنج ماه (البته سه ماه صحیح است: عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، جلد سوم، تهران: زوّار، ۱۳۸۸، ص۲۱۳) او را برکنار میکند.
تاکید دکتر غنینژاد بر اینکه احمد شاه، شخصا سیدضیاء را به نخستوزیری نصب کرد و هم او ایشان را در وقت دیگر عزل نمود، به این دلیل است که نشان دهد؛ چون پادشاه با اراده خودش و در نتیجه در چارچوب قانون اساسی سیدضیاء را نصب کرده، بنابراین در سوم اسفند ۱۲۹۹ کودتایی هم صورت نگرفته است. این مدعای دکتر غنینژاد با واقعیت تاریخی همخوانی ندارد. نصب سیدضیاء را کمی دیرتر بررسی خواهم کرد. عزل سیدضیاء هم با اراده احمدشاه صورت نگرفت؛ بلکه سیدضیاء با فشار رضاخان مجبور به استعفا شد. در ۴ خرداد ۱۳۰۰ «رضا خان از سیدضیاء خواست که استعفا بدهد و کشور را ترک گوید. سید همان روز به اتفاق سرگرد کیهان و سرهنگ کاظمخان و ایپکچیان، رییس بالفعل بلدیه پایتخت، از تهران رفت.» (سیروس غنی، ایران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، ترجمه حسن کامشاد (تهران: نیلوفر، ۱۳۷۷؛ ص ۲۴۰-۲۳۹) همین روایت در گزارش نورمن وزیر مختار انگلیس در تهران به لردکرزن، وزیر خارجه، آمده است: رضا خان «بیرودربایستی به او (سیدضیاء) گفت استعفا بده و برو. رضاخان ۲۵ هزار تومان خرج سفر به او داد.» [(FO۳۷۱/۶۴۰۴, Norman to Curzon, ۶ Jone ۱۹۲۱.) به نقل از سیروس غنی، همان، ص ۲۴۰]
سپس آقای دکتر غنینژاد با تکنیک سادهسازی رخدادهای تاریخی میگوید: «حالا شما ممکن است بگویید که احمدشاه تحت فشار خارجی و نیروهای نظامی سید ضیاء را در ۱۲۹۹ نخست وزیر کرده است؛ (روزنامه دنیای اقتصاد، ۷ اسفند ۱۴۰۳) به اینترتیب آقای دکتر غنینژاد به منظور ساخت مفهوم مورد نظر خود در خصوص واقعه سوم اسفند ۱۲۹۹ با پرهیز از تعریف دقیق ابعاد و میزان تاثیرگذاری «فشار خارجی و نیروهای نظامی» به روی تصمیم پادشاه، حوادث تاریخی را ساده سازی نموده و مفهوم جدیدی میسازد که تا کنون هیچ راوی و مورخ همعصر کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، به خود اجازه جعل چنین مفهوم (پریشانی) را نداده است: واقعه «سوم اسفند ۱۲۹۹ کودتا نبوده است.»
آیا احمد شاه به اجبار به نخستوزیری سیدضیاء تن داد؟
حال به منظور راستیآزمایی ادعای آقای دکتر غنینژاد، با مراجعه به منابع، شرایط سیاسی آن زمان را که احمد شاه حکم نخستوزیری سید ضیاء را صادر کرد، به اختصار بررسی کنیم تا ببینیم؛ احمد شاه به عنوان پادشاه مشروطه از روی اراده آزاد و در چارچوب قانون اساسی، سید ضیاء را به نخستوزیری برگزید، یا به اجبار به آن تن داد.
رضاخان با دو هزار نفر از نیروهای تحت فرمان خود در ۲۸ بهمن ۱۲۹۹ از قزوین حرکت کرده و در پیش از ظهر اول اسفند به شاهآباد (کرج) رسیدند. (ملکالشعرای بهار، تاریخ مختصر اخزاب سیاسی ایران، جلد اول، شرکت سهامی کتابهای جیبی، ۱۳۵۷، ص۸۴-۸۳) شاه به مجرد شنیدن خبر حرکت دو هزار قزاق به سمت تهران، که بدون اطلاع و دستور دولت (سپهدار اعظم) صورت گرفته بود، متوحش شد و از دولت خواست با تلگراف به فرمانده قزاق دستور دهد که به تهران نیایند: «چون اطلاع از این تلگراف روحیه قزاقها را تضعیف میکرد، سران کودتا تلگراف دولت را پنهان کردند و نگذاشتند افسران و قزاقها از آن اطلاع حاصل کنند.» (رضا نیازمند، رضا شاه از تولد تا سلطنت، تهران، حکایت قلم نوین، ۱۳۸۷، ص۴۴۶)
https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3789
ردیهای بر انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در «اَبَر روایت» غنینژاد / مصدق نقطهکور و نحس تاریخ معاصر ایران است؟
مقاله اول قسمت سوم
دکتر کریم سلیمانی
غنینژاد: واقعه سوم اسفند ۱۲۹۹ کودتا نبوده است
دکتر غنینژاد برای اینکه روایت خود از واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، که آن را کودتا نمیداند، تقویت نماید، به سراغ کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ میرود. ایشان ادعا میکند، آنچه در سوم اسفند ۱۲۹۹ اتفاق افتاده، کودتا نبوده است. وی هیچ اهتمامی به این واقعیت ندارد که پایتخت سیاسی کشور در روز سوم اسفند به وسیله بیش از دو هزار نیروی قزاق که مجهز به توپهای صحرایی و مسلسل بوده، اشغال گردیده است. ایشان ادامه میدهد، احمد شاه سیدضیاء را به نخست وزیری منصوب و بعد از پنج ماه (البته سه ماه صحیح است: عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، جلد سوم، تهران: زوّار، ۱۳۸۸، ص۲۱۳) او را برکنار میکند.
تاکید دکتر غنینژاد بر اینکه احمد شاه، شخصا سیدضیاء را به نخستوزیری نصب کرد و هم او ایشان را در وقت دیگر عزل نمود، به این دلیل است که نشان دهد؛ چون پادشاه با اراده خودش و در نتیجه در چارچوب قانون اساسی سیدضیاء را نصب کرده، بنابراین در سوم اسفند ۱۲۹۹ کودتایی هم صورت نگرفته است. این مدعای دکتر غنینژاد با واقعیت تاریخی همخوانی ندارد. نصب سیدضیاء را کمی دیرتر بررسی خواهم کرد. عزل سیدضیاء هم با اراده احمدشاه صورت نگرفت؛ بلکه سیدضیاء با فشار رضاخان مجبور به استعفا شد. در ۴ خرداد ۱۳۰۰ «رضا خان از سیدضیاء خواست که استعفا بدهد و کشور را ترک گوید. سید همان روز به اتفاق سرگرد کیهان و سرهنگ کاظمخان و ایپکچیان، رییس بالفعل بلدیه پایتخت، از تهران رفت.» (سیروس غنی، ایران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، ترجمه حسن کامشاد (تهران: نیلوفر، ۱۳۷۷؛ ص ۲۴۰-۲۳۹) همین روایت در گزارش نورمن وزیر مختار انگلیس در تهران به لردکرزن، وزیر خارجه، آمده است: رضا خان «بیرودربایستی به او (سیدضیاء) گفت استعفا بده و برو. رضاخان ۲۵ هزار تومان خرج سفر به او داد.» [(FO۳۷۱/۶۴۰۴, Norman to Curzon, ۶ Jone ۱۹۲۱.) به نقل از سیروس غنی، همان، ص ۲۴۰]
سپس آقای دکتر غنینژاد با تکنیک سادهسازی رخدادهای تاریخی میگوید: «حالا شما ممکن است بگویید که احمدشاه تحت فشار خارجی و نیروهای نظامی سید ضیاء را در ۱۲۹۹ نخست وزیر کرده است؛ (روزنامه دنیای اقتصاد، ۷ اسفند ۱۴۰۳) به اینترتیب آقای دکتر غنینژاد به منظور ساخت مفهوم مورد نظر خود در خصوص واقعه سوم اسفند ۱۲۹۹ با پرهیز از تعریف دقیق ابعاد و میزان تاثیرگذاری «فشار خارجی و نیروهای نظامی» به روی تصمیم پادشاه، حوادث تاریخی را ساده سازی نموده و مفهوم جدیدی میسازد که تا کنون هیچ راوی و مورخ همعصر کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، به خود اجازه جعل چنین مفهوم (پریشانی) را نداده است: واقعه «سوم اسفند ۱۲۹۹ کودتا نبوده است.»
آیا احمد شاه به اجبار به نخستوزیری سیدضیاء تن داد؟
حال به منظور راستیآزمایی ادعای آقای دکتر غنینژاد، با مراجعه به منابع، شرایط سیاسی آن زمان را که احمد شاه حکم نخستوزیری سید ضیاء را صادر کرد، به اختصار بررسی کنیم تا ببینیم؛ احمد شاه به عنوان پادشاه مشروطه از روی اراده آزاد و در چارچوب قانون اساسی، سید ضیاء را به نخستوزیری برگزید، یا به اجبار به آن تن داد.
رضاخان با دو هزار نفر از نیروهای تحت فرمان خود در ۲۸ بهمن ۱۲۹۹ از قزوین حرکت کرده و در پیش از ظهر اول اسفند به شاهآباد (کرج) رسیدند. (ملکالشعرای بهار، تاریخ مختصر اخزاب سیاسی ایران، جلد اول، شرکت سهامی کتابهای جیبی، ۱۳۵۷، ص۸۴-۸۳) شاه به مجرد شنیدن خبر حرکت دو هزار قزاق به سمت تهران، که بدون اطلاع و دستور دولت (سپهدار اعظم) صورت گرفته بود، متوحش شد و از دولت خواست با تلگراف به فرمانده قزاق دستور دهد که به تهران نیایند: «چون اطلاع از این تلگراف روحیه قزاقها را تضعیف میکرد، سران کودتا تلگراف دولت را پنهان کردند و نگذاشتند افسران و قزاقها از آن اطلاع حاصل کنند.» (رضا نیازمند، رضا شاه از تولد تا سلطنت، تهران، حکایت قلم نوین، ۱۳۸۷، ص۴۴۶)
https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3789
Telegram
بیان آزادی
توضیح کانال بیان آزادی
در باره مجموعه مقالات دکتر کریم سلیمانی در نقد اظهارت دکتر غنی نژاد
دکتر کریم سلیمان دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و متخصص تاریخ معاصر ایران، مجموعه مقالاتی در نقد اظهارات مکرر و متعدد دکتر غنی نژاد در باره پارهای از…
در باره مجموعه مقالات دکتر کریم سلیمانی در نقد اظهارت دکتر غنی نژاد
دکتر کریم سلیمان دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و متخصص تاریخ معاصر ایران، مجموعه مقالاتی در نقد اظهارات مکرر و متعدد دکتر غنی نژاد در باره پارهای از…
👍1
روش تاریخنگاری غنینژاد در درجه اول مچگیرانه است
ردیهای بر انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در «اَبَر روایت» غنینژاد / مصدق نقطهکور و نحس تاریخ معاصر ایران است؟
مقاله اول قسمت چهارم
دکتر کریم سلیمانی
شهابالدوله (اسدالله میرزا) رییس تشریفات احمدشاه که در همه مذاکرات شاه حضور داشت و مطلع از امور بود، مینویسد: «از قضایای پس پرده قزوین که میگویند Iron Side (آیرون ساید) اداره میکرد» شاه و وزیرانش هیچ اطلاعی نداشتند. (رضا نیازمند، ص۴۴۶) شاه که نتوانست با تلگراف سپاه مهاجم به سوی پایتخت را متوقف کند، از شهابالوله رییس تشریفات خود خواست با فرمانده نیروی قزاق در شاهآباد تماس بگیرد و ابلاغ کند «حسبالامر به مرکز نیایند و در آنجا متوقف باشند تا تعلیمات برسد.» افسران مرتبط با رضا خان به شهابالدوله «جوابهای غیر مقتضی دادند.» (نیازمند، ص۴۴۷) احمد شاه که از پس این اقدام ناموفق خود مضطربتر و متوحشتر گردید، در تلاش دیگری سردار همایون، فرمانده کل قشون قزاق را برای ابلاغ دستور پادشاه به رضا خان، به شاهآباد فرستاد تا «آنها را از آمدن به تهران منع (کند) و آنها هم تمرد خود را علنی داشته و رئیس دویزیون (سردار همایون) را هم چند ساعتی حبس نمودند.» (عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، جلد سوم، تهران: زوّار، ۱۳۸۸، ص۲۰۷)
نیامدن سردار همایون، نگرانی احمد شاه را بیشتر کرد، تصمیم گرفت شخصاً با تلفن با رضا خان تماس بگیرد. تماس تلفنی برقرار شد ولی رضاخان کس دیگری را برای صحبت با احمد شاه به پای تلفن فرستاد و به دروغ به احمد شاه گفته شد «میرپنج از این محل دور است و دسترسی به ایشان نیست.» لاجرم شاه از روی استیصال از وی خواست «از قول من به او (میرپنج) بگویید که آوردن این عده با توپ و تفنگ به تهران ضروری نیست.» (رضا نیازمند، ص۴۴۸ ونیز؛ حسین مکی، تاریخ بیست ساله ابران جلد اول، تهران: نشر ناشر، ۱۳۶۱، ص ۲۰۲ و نیز ص ۲۰۷-۲۰۶)
رضاخان: «حکم میکنم»
عبدالله مستوفی که خود در روز ورود نیروهای قزاق به پایتخت در تهران حضور داشت، ابتدا «تدارکات مقدماتی کودتا» را به تفصیل شرح میدهد (عبدالله مستوفی، جلد سوم، ص ۲۰۸-۱۹۵) سپس به کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ (همان، ص ۲۱۱-۲۰۸) و اشغال تهران به وسیله نیروهای قزاق به رهبری رضاخان میرپنج و سید ضیا میپردارد. رضا خان با انتشار اعلامیه نه مادهای معروف خود «حکم میکنم» چهرهی واقعی مرکز سیاسی به تصرف درآمده کشور را به نمایش میگذارد. ضروری است چند ماده از مواد اعلامیه برقراری حکومت نظامی را نقل کنم تا شرایطی را که احمدشاه مجبور به پذیرش نخستوزیری سیدضیاء شد، ملموستر گردد: «ماده اول- تمام اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع باشند»
«ماده چهارم- تمام روزنامجات ... بکلی موقوف و برحسب حکم و اجازه که بعد داده خواهد شد، باید منتشر شود»
«ماده پنجم- اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه بکلی موقوف، در معابر اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند، با قوهی قهریه متفرق خواهند شد.»
طبق ماده هفتم هم، پست و تلگراف و «ادارت و دوائر دولتی، غیر از اداره ارزاق تعطیل خواهد بود.» (عبدالله مستوفی، جلدسوم، ص۲۱۵)
از این پس رضا خان احکام خود را به عنوان خودخوانده «فرمانده کل قوا» امضا میکرد. تهران کاملا در قبضه هولناک و بگیر و به بندِ حکومت نظامیان قرار گرفته بود، به طوریکه «از دروازههای تهران بی اجازه حکومت کسی حق خارج شدن ندارد، راهها در دست قوای نظامی است.» (یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، جلد چهارم، تهران: عطار، ۱۳۶۲، ص ۲۳۲) به اینترتیب کودتاچیان چنان وحشتی ایجادکردند که «سپهدار، رئیسالوزرا، مجبور به استعفا شد.» (هوشنگ صباحی، سیاست انگلیس و پادشاهی رضاشاه، ترجمه پروانه ستاری، تهران: نشر گفتار، ۱۳۷۹، ص ۹۲) و از ترس جان خود در سفارت انگلیس متحصن شد و از وزیر مختار تامین جانی خواست. (یحیی دولتآبادی، جلد چهارم، ص ۲۴۵-۲۴۴)
https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3794
ردیهای بر انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در «اَبَر روایت» غنینژاد / مصدق نقطهکور و نحس تاریخ معاصر ایران است؟
مقاله اول قسمت چهارم
دکتر کریم سلیمانی
شهابالدوله (اسدالله میرزا) رییس تشریفات احمدشاه که در همه مذاکرات شاه حضور داشت و مطلع از امور بود، مینویسد: «از قضایای پس پرده قزوین که میگویند Iron Side (آیرون ساید) اداره میکرد» شاه و وزیرانش هیچ اطلاعی نداشتند. (رضا نیازمند، ص۴۴۶) شاه که نتوانست با تلگراف سپاه مهاجم به سوی پایتخت را متوقف کند، از شهابالوله رییس تشریفات خود خواست با فرمانده نیروی قزاق در شاهآباد تماس بگیرد و ابلاغ کند «حسبالامر به مرکز نیایند و در آنجا متوقف باشند تا تعلیمات برسد.» افسران مرتبط با رضا خان به شهابالدوله «جوابهای غیر مقتضی دادند.» (نیازمند، ص۴۴۷) احمد شاه که از پس این اقدام ناموفق خود مضطربتر و متوحشتر گردید، در تلاش دیگری سردار همایون، فرمانده کل قشون قزاق را برای ابلاغ دستور پادشاه به رضا خان، به شاهآباد فرستاد تا «آنها را از آمدن به تهران منع (کند) و آنها هم تمرد خود را علنی داشته و رئیس دویزیون (سردار همایون) را هم چند ساعتی حبس نمودند.» (عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، جلد سوم، تهران: زوّار، ۱۳۸۸، ص۲۰۷)
نیامدن سردار همایون، نگرانی احمد شاه را بیشتر کرد، تصمیم گرفت شخصاً با تلفن با رضا خان تماس بگیرد. تماس تلفنی برقرار شد ولی رضاخان کس دیگری را برای صحبت با احمد شاه به پای تلفن فرستاد و به دروغ به احمد شاه گفته شد «میرپنج از این محل دور است و دسترسی به ایشان نیست.» لاجرم شاه از روی استیصال از وی خواست «از قول من به او (میرپنج) بگویید که آوردن این عده با توپ و تفنگ به تهران ضروری نیست.» (رضا نیازمند، ص۴۴۸ ونیز؛ حسین مکی، تاریخ بیست ساله ابران جلد اول، تهران: نشر ناشر، ۱۳۶۱، ص ۲۰۲ و نیز ص ۲۰۷-۲۰۶)
رضاخان: «حکم میکنم»
عبدالله مستوفی که خود در روز ورود نیروهای قزاق به پایتخت در تهران حضور داشت، ابتدا «تدارکات مقدماتی کودتا» را به تفصیل شرح میدهد (عبدالله مستوفی، جلد سوم، ص ۲۰۸-۱۹۵) سپس به کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ (همان، ص ۲۱۱-۲۰۸) و اشغال تهران به وسیله نیروهای قزاق به رهبری رضاخان میرپنج و سید ضیا میپردارد. رضا خان با انتشار اعلامیه نه مادهای معروف خود «حکم میکنم» چهرهی واقعی مرکز سیاسی به تصرف درآمده کشور را به نمایش میگذارد. ضروری است چند ماده از مواد اعلامیه برقراری حکومت نظامی را نقل کنم تا شرایطی را که احمدشاه مجبور به پذیرش نخستوزیری سیدضیاء شد، ملموستر گردد: «ماده اول- تمام اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع باشند»
«ماده چهارم- تمام روزنامجات ... بکلی موقوف و برحسب حکم و اجازه که بعد داده خواهد شد، باید منتشر شود»
«ماده پنجم- اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه بکلی موقوف، در معابر اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند، با قوهی قهریه متفرق خواهند شد.»
طبق ماده هفتم هم، پست و تلگراف و «ادارت و دوائر دولتی، غیر از اداره ارزاق تعطیل خواهد بود.» (عبدالله مستوفی، جلدسوم، ص۲۱۵)
از این پس رضا خان احکام خود را به عنوان خودخوانده «فرمانده کل قوا» امضا میکرد. تهران کاملا در قبضه هولناک و بگیر و به بندِ حکومت نظامیان قرار گرفته بود، به طوریکه «از دروازههای تهران بی اجازه حکومت کسی حق خارج شدن ندارد، راهها در دست قوای نظامی است.» (یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، جلد چهارم، تهران: عطار، ۱۳۶۲، ص ۲۳۲) به اینترتیب کودتاچیان چنان وحشتی ایجادکردند که «سپهدار، رئیسالوزرا، مجبور به استعفا شد.» (هوشنگ صباحی، سیاست انگلیس و پادشاهی رضاشاه، ترجمه پروانه ستاری، تهران: نشر گفتار، ۱۳۷۹، ص ۹۲) و از ترس جان خود در سفارت انگلیس متحصن شد و از وزیر مختار تامین جانی خواست. (یحیی دولتآبادی، جلد چهارم، ص ۲۴۵-۲۴۴)
https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3794
Telegram
بیان آزادی
👍1
🌐«جامعهشناسی علم شناخت واقعیت اجتماعی است»
اتحادیه جامعه شناسان ایرانی در تلگرام (اِجادَت)، فهرست زیر را در شاخههای گوناگون علوم اجتماعی تدارک دیدهاست. با انتشار آن در کانالهای مختلف، به ترویج بینش جامعهشناختی یاری برسانیم.
🌺🍃پنجشنبه ۱۴۰۴/۳/۱🍃🌺
🌺〰〰〰〰〰〰〰🍃
✍مهران صولتی
🌺جامعه شناسی و تفکر انتقادی
🆔@solati_mehran
✍بیتا مدنی
🌺مطالعات فمینیستی با رویکرد تفسیری پرگمتیستی
🆔@sociology_of_sport
✍گیتی خزاعی
🌺جامعهشناسی محیط زیست، خانواده، سیاستگذاری اجتماعی
🆔@EnvironmentalSociology
✍مصلح فتاح پور
🌺تحلیل آسیب های اجتماعی
🆔@Analysisisocialproblems
✍فریبا نظری
🌺جامعهشناسی گروههای اجتماعی
🆔@Sociologyofsocialgroups
✍مسعود زمانی مقدم
🌺روش تحقیق کیفی
🆔@qualitative_methodology
✍نعمت الله فاضلی
🌺تحلیل فرهنگی جامعه ایران
🆔@Drnematallahfazeli
✍سعید معدنی
🌺هفت اقلیم
🆔@Saeed_Maadani
✍احمد فعال
🌺تحلیل های نظری در جامعه شناسی و سیاست
🆔@bayane_azadi
✍ح.ا. تنهایی
🌺جامعهشناسی تفسیریپرگمتیستی، نظری و درمانی
🆔@hatanhai
✍علی نوری
🌺خانواده ایرانی و مسائل اجتماعی
🆔@iranian_familyy
✍محمدحسن علایی
🌺آکادمی وفاق؛ رویکردهای جامعهشناختی
🆔@sociologicalperspectives
✍سودابه حیدری
🌺رادیولوگ؛ پادکستِ اجتماعی، علمی و فلسفی
🆔@Radio_Log
✍آرش احدی مطلق
🌺جامعه شناسی و اخلاق
🆔@Sociology_of_Ethics
✍رضا تسلیمی طهرانی
🌺جامعهشناسی عمومی
🆔@taslimi_tehrani
✍کاوه فرهادی
🌺انسانشناسی یاریگری، توسعه پایدار و زیستبومداری
🆔@kaveh_farhadi
✍فاطمه كبيرنتاج
🌺گاه نوشت
🆔@fatemehkabirnataj
✍مسعود زمانی مقدم
🌺نوشتهها، مقالهها و دورههای آموزشی
🆔@masoudzamanimoghadam
🌺〰〰〰〰〰〰〰🍃
🔻To join us, click here:
🆔@madanibita
🆔@Mohamadzeinaliuna
🆔@dr_shirinvalipouri
اتحادیه جامعه شناسان ایرانی در تلگرام (اِجادَت)، فهرست زیر را در شاخههای گوناگون علوم اجتماعی تدارک دیدهاست. با انتشار آن در کانالهای مختلف، به ترویج بینش جامعهشناختی یاری برسانیم.
🌺🍃پنجشنبه ۱۴۰۴/۳/۱🍃🌺
🌺〰〰〰〰〰〰〰🍃
✍مهران صولتی
🌺جامعه شناسی و تفکر انتقادی
🆔@solati_mehran
✍بیتا مدنی
🌺مطالعات فمینیستی با رویکرد تفسیری پرگمتیستی
🆔@sociology_of_sport
✍گیتی خزاعی
🌺جامعهشناسی محیط زیست، خانواده، سیاستگذاری اجتماعی
🆔@EnvironmentalSociology
✍مصلح فتاح پور
🌺تحلیل آسیب های اجتماعی
🆔@Analysisisocialproblems
✍فریبا نظری
🌺جامعهشناسی گروههای اجتماعی
🆔@Sociologyofsocialgroups
✍مسعود زمانی مقدم
🌺روش تحقیق کیفی
🆔@qualitative_methodology
✍نعمت الله فاضلی
🌺تحلیل فرهنگی جامعه ایران
🆔@Drnematallahfazeli
✍سعید معدنی
🌺هفت اقلیم
🆔@Saeed_Maadani
✍احمد فعال
🌺تحلیل های نظری در جامعه شناسی و سیاست
🆔@bayane_azadi
✍ح.ا. تنهایی
🌺جامعهشناسی تفسیریپرگمتیستی، نظری و درمانی
🆔@hatanhai
✍علی نوری
🌺خانواده ایرانی و مسائل اجتماعی
🆔@iranian_familyy
✍محمدحسن علایی
🌺آکادمی وفاق؛ رویکردهای جامعهشناختی
🆔@sociologicalperspectives
✍سودابه حیدری
🌺رادیولوگ؛ پادکستِ اجتماعی، علمی و فلسفی
🆔@Radio_Log
✍آرش احدی مطلق
🌺جامعه شناسی و اخلاق
🆔@Sociology_of_Ethics
✍رضا تسلیمی طهرانی
🌺جامعهشناسی عمومی
🆔@taslimi_tehrani
✍کاوه فرهادی
🌺انسانشناسی یاریگری، توسعه پایدار و زیستبومداری
🆔@kaveh_farhadi
✍فاطمه كبيرنتاج
🌺گاه نوشت
🆔@fatemehkabirnataj
✍مسعود زمانی مقدم
🌺نوشتهها، مقالهها و دورههای آموزشی
🆔@masoudzamanimoghadam
🌺〰〰〰〰〰〰〰🍃
🔻To join us, click here:
🆔@madanibita
🆔@Mohamadzeinaliuna
🆔@dr_shirinvalipouri
روش تاریخنگاری غنینژاد در درجه اول مچگیرانه است
ردیهای بر انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در «اَبَر روایت» غنینژاد / مصدق نقطهکور و نحس تاریخ معاصر ایران است؟
مقاله اول قسمت پنجم
دکتر کریم سلیمانی
نورمن وزیر مختار انگلیس در تهران به کرزن مینویسد، چون اطمینان یافتم که به او آزاری نخواهد رسید، او را برای ترک سفارت راهنمایی کردم. (نامه نورمن به کرزن در ۲۱ فوریه ۱۹۲۱/۳ اسفند ۱۲۹۹، خاطرات و سفرنامه ژنرال آیرونساید در ایران، بخش اسناد وزارت خارجه انگلستان، ترجمه، بهروز قزوینی، تهران: آینه، ۱۳۶۱، ص۲۱۱-۲۱۰) در گزارههای بالا ملاحظه میشود؛ سپهدار در روز سوم اسفند استعفا داده و به سفارت انگلیس پناه گرفت. درنتیجه؛ وقتی که در غروب روز ۴ اسفند، احمد شاه حکم نخستوزیری سیدضیاء را صادر کرد (پس از این به آن خواهم پرداخت)، سپهدار شخصا استعفا داده بود. بنابراین روایت دکتر غنینژاد؛ که احمد شاه، سپهدار را عزل کرد و سپس سیدضیاء را نصب نمود، تا به این وسیله اثبات کند؛ آن عزل و این نصب در نتیجه عاملیت و آمریت شخص شاه بوده، پس «در چارچوب مفهوم حقوقی-سیاسی» قرار میگیرد، فاقد وجاهت تاریخی است.
https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3789
در ادامه برای اینکه معلوم گردد، برخی دیگر از مفروضات آقای دکتر غنینژاد، از جمله «احمد شاه سید ضیا را به نخستوزیری منصوب میکند» (دکتر غنینژاد، دنیای اقتصاد ۷ اسفند ۱۴۰۳) که بر پایه سادهسازی روایت ایشان از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ است، فاقد اعتبار تاریخی بوده، جریان صدور حکم نخستوزیری سیدضیاء به وسیله احمد شاه را به اختصار شرح میدهم.
سرهنگ باقرخان مویان (حسین مکی ایشان و اعتبار روایت وی را در تاریخ بیست ساله، جلد اول، ص ۲۰۲ معرفی کرده است.) «بیرقدار» کودتاچیان در «روز ۴ حوت (اسفند) ۱۲۹۹ به قصر فرحآباد رفته و این نخستین رابط علنی میان شاه و کودتاچیان» بود. سرهنگ باقرخان توضیح میدهد «روز چهارم حوت (اسفند) نزدیک غروب با ماموریتی که از طرف سیدضیاء و رضا خان میرپنج» به وی داده شد «به کاخ فرحآباد میرود و تقاضای تشرف به حضور شاه مینماید؛ شاه او را بار میدهد.» سرهنگ باقر خان از طرف رهبران کودتا از شاه برای سیدضیاء تقاضای مقام ریاست وزرایی کرد؛ شاه «اندکی تامل کرده و دندان را بر روی لب خود فشار داده و با قیافه گرفته شروع به قدم زدن کرده، گفت؛ بگویید به کابینه حکم را بنویسد.» سرهنگ باقرخان سپس برای رضاخان هم تقاضای لقب سردار سپهی کرد، شاه ناگزیر این را هم پذیرفت، «بگویید بنویسند». (حسین مکی، تاریخ بیست ساله، جلد اول، ص ۲۳۱-۲۲۹) با توجه به چنین شرایط بحرانی است که عبدالله مستوفی تاکید میکند؛ احمد شاه «البته چارهای جز تسلیم ندارد.» (عبدالله مستوفی، جلد سوم، ص ۲۱۵)
آقای دکتر غنینژاد به گونهای جریان صدور حکم نخستوزیری سیدضیاء را سادهسازی میکند که گویی هیچ کار خلاف قانون اساسی اتفاق نیافتاده است. وی میگوید احمد شاه سیدضیاء را به نخستوزیری منصوب کرد، پس از آن سیدضیاء را برکنار کرده و قوام را نصب میکند. ایشان تاکید دارند اگر چه فشار خارجی و فشار نظامی وجود داشته، با وجود این نصب سیدضیاء توسط احمد شاه «در چهارچوب مفاهیم حقوقی - سیاسی» بوده و «این کودتا نیست».
پرسش اساسی در اینجاست: آیا در قانون اساسی مشروطه پیشبینی شده بود؛ در شرایطی که پایتخت و کلیه ادارات دولتی (علیرغم مخالفت شاه) به اشغال نظامیان در آمده، نماینده نظامیان اشغال کننده، میتواند از پادشاه تقاضای مقام ریاستوزرایی کند؟ و پادشاه اجازه دارد موافقت کند؟ و اگر موافقت کرد، از نظر حقوقی میتوان موافقت شاه را، با وجود اکراه، مطابق قانون اساسی تلقی کرد؟ به ویژه اگر بدانیم این نخستوزیر کودتا سخت مورد حمایت، بلکه به اعتراف نورمن وزیر مختار انگلیس «آلت دست آن سفارت» بوده است.
ردیهای بر انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در «اَبَر روایت» غنینژاد / مصدق نقطهکور و نحس تاریخ معاصر ایران است؟
مقاله اول قسمت پنجم
دکتر کریم سلیمانی
نورمن وزیر مختار انگلیس در تهران به کرزن مینویسد، چون اطمینان یافتم که به او آزاری نخواهد رسید، او را برای ترک سفارت راهنمایی کردم. (نامه نورمن به کرزن در ۲۱ فوریه ۱۹۲۱/۳ اسفند ۱۲۹۹، خاطرات و سفرنامه ژنرال آیرونساید در ایران، بخش اسناد وزارت خارجه انگلستان، ترجمه، بهروز قزوینی، تهران: آینه، ۱۳۶۱، ص۲۱۱-۲۱۰) در گزارههای بالا ملاحظه میشود؛ سپهدار در روز سوم اسفند استعفا داده و به سفارت انگلیس پناه گرفت. درنتیجه؛ وقتی که در غروب روز ۴ اسفند، احمد شاه حکم نخستوزیری سیدضیاء را صادر کرد (پس از این به آن خواهم پرداخت)، سپهدار شخصا استعفا داده بود. بنابراین روایت دکتر غنینژاد؛ که احمد شاه، سپهدار را عزل کرد و سپس سیدضیاء را نصب نمود، تا به این وسیله اثبات کند؛ آن عزل و این نصب در نتیجه عاملیت و آمریت شخص شاه بوده، پس «در چارچوب مفهوم حقوقی-سیاسی» قرار میگیرد، فاقد وجاهت تاریخی است.
https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3789
در ادامه برای اینکه معلوم گردد، برخی دیگر از مفروضات آقای دکتر غنینژاد، از جمله «احمد شاه سید ضیا را به نخستوزیری منصوب میکند» (دکتر غنینژاد، دنیای اقتصاد ۷ اسفند ۱۴۰۳) که بر پایه سادهسازی روایت ایشان از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ است، فاقد اعتبار تاریخی بوده، جریان صدور حکم نخستوزیری سیدضیاء به وسیله احمد شاه را به اختصار شرح میدهم.
سرهنگ باقرخان مویان (حسین مکی ایشان و اعتبار روایت وی را در تاریخ بیست ساله، جلد اول، ص ۲۰۲ معرفی کرده است.) «بیرقدار» کودتاچیان در «روز ۴ حوت (اسفند) ۱۲۹۹ به قصر فرحآباد رفته و این نخستین رابط علنی میان شاه و کودتاچیان» بود. سرهنگ باقرخان توضیح میدهد «روز چهارم حوت (اسفند) نزدیک غروب با ماموریتی که از طرف سیدضیاء و رضا خان میرپنج» به وی داده شد «به کاخ فرحآباد میرود و تقاضای تشرف به حضور شاه مینماید؛ شاه او را بار میدهد.» سرهنگ باقر خان از طرف رهبران کودتا از شاه برای سیدضیاء تقاضای مقام ریاست وزرایی کرد؛ شاه «اندکی تامل کرده و دندان را بر روی لب خود فشار داده و با قیافه گرفته شروع به قدم زدن کرده، گفت؛ بگویید به کابینه حکم را بنویسد.» سرهنگ باقرخان سپس برای رضاخان هم تقاضای لقب سردار سپهی کرد، شاه ناگزیر این را هم پذیرفت، «بگویید بنویسند». (حسین مکی، تاریخ بیست ساله، جلد اول، ص ۲۳۱-۲۲۹) با توجه به چنین شرایط بحرانی است که عبدالله مستوفی تاکید میکند؛ احمد شاه «البته چارهای جز تسلیم ندارد.» (عبدالله مستوفی، جلد سوم، ص ۲۱۵)
آقای دکتر غنینژاد به گونهای جریان صدور حکم نخستوزیری سیدضیاء را سادهسازی میکند که گویی هیچ کار خلاف قانون اساسی اتفاق نیافتاده است. وی میگوید احمد شاه سیدضیاء را به نخستوزیری منصوب کرد، پس از آن سیدضیاء را برکنار کرده و قوام را نصب میکند. ایشان تاکید دارند اگر چه فشار خارجی و فشار نظامی وجود داشته، با وجود این نصب سیدضیاء توسط احمد شاه «در چهارچوب مفاهیم حقوقی - سیاسی» بوده و «این کودتا نیست».
پرسش اساسی در اینجاست: آیا در قانون اساسی مشروطه پیشبینی شده بود؛ در شرایطی که پایتخت و کلیه ادارات دولتی (علیرغم مخالفت شاه) به اشغال نظامیان در آمده، نماینده نظامیان اشغال کننده، میتواند از پادشاه تقاضای مقام ریاستوزرایی کند؟ و پادشاه اجازه دارد موافقت کند؟ و اگر موافقت کرد، از نظر حقوقی میتوان موافقت شاه را، با وجود اکراه، مطابق قانون اساسی تلقی کرد؟ به ویژه اگر بدانیم این نخستوزیر کودتا سخت مورد حمایت، بلکه به اعتراف نورمن وزیر مختار انگلیس «آلت دست آن سفارت» بوده است.
Telegram
بیان آزادی
توضیح کانال بیان آزادی
در باره مجموعه مقالات دکتر کریم سلیمانی در نقد اظهارت دکتر غنی نژاد
دکتر کریم سلیمان دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و متخصص تاریخ معاصر ایران، مجموعه مقالاتی در نقد اظهارات مکرر و متعدد دکتر غنی نژاد در باره پارهای از…
در باره مجموعه مقالات دکتر کریم سلیمانی در نقد اظهارت دکتر غنی نژاد
دکتر کریم سلیمان دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و متخصص تاریخ معاصر ایران، مجموعه مقالاتی در نقد اظهارات مکرر و متعدد دکتر غنی نژاد در باره پارهای از…
روش تاریخنگاری غنینژاد در درجه اول مچگیرانه است
ردیهای بر انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در «اَبَر روایت» غنینژاد / مصدق نقطهکور و نحس تاریخ معاصر ایران است؟
مقاله اول قسمت ششم
دکتر کریم سلیمانی
به منظور نشان دادن جایگاه انگلیسیها در سازماندهی کودتا به اختصار باید سخن نورمن وزیر مختار انگلیس در تهران به وزیر خارجه کشورش را یادآوری کرد که دستگاه دیپلماسی بریتانیا، سیدضیاء، نخستوزیر کودتا را یک آنگلوفیل باسابقه میداند: نورمن در سوم اردیبهشت ۱۳۰۰ خطاب به کرزن «شما نیت سیدضیاء را درست نفهمیدهاید. او در هر مورد با من مشورت کرده است. گاهی باید چیزهایی بگوید یا کارهایی بکند که معلوم نشود آلت دست ما است.» [(FO ۴۱۶/۶۹, Norman to Curzon, ۲۲ April ۱۹۲۱.) به نقل از سیروس غنی، ص۲۳۰]
نورمن در روز بعد در حمایت از سیدضیاء، مجددا به کرزن نوشت «این نخستوزیر چون شهرت دارد که انگلوفیل دوآتشه است و صاحب روزنامه رعد است که همه از دیرباز آن را آلت دست این سفارت میدانند، میباید بخصوص مواظب باشد چنین اتهاماتی به او نچسبد.» [(FO ۳۷۱/۶۴۰۳, Norman to Curzon, ۲۳ April ۱۹۲۱.) به نقل از سیروس غنی، ص۲۳۰] به دلیل حضور پر سر و صدای سیدضیاء در جلوداری کودتا، کابینه او در آن زمان به «کابینه سیاه» شناخته میشد، مکی مینویسد «همه کس میداند که حوادث کودتا در پیرامون نام سیدضیاءالدین طباطبایی دور میزند. سید ضیاءالدین عامل اصلی و قهرمان کودتا است.» (حسین مکی، تاریخ بیست ساله ابران جلد اول، ص ۱۴۹ و ص۱۷۹)
مجلس چهارم و چهاردهم و کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹
مجلس چهارم شورای ملی که ۲۷ روز پس از سقوط کابینه سیدضیاء، در چهارشنبه ۱۵ شوال ۱۳۳۹ (۱ تیر ۱۳۰۰) شروع به کار کرد، اعتبارنامه نمایندگانی را که به نحوی با شخص سیدضیاء مرتبط بودند، به اتفاق آراء رد اعتبار نمود. از جمله مراجعه شود به مذاکرات مجلس چهارم، جلسه ۴ در ۵ اسد (مرداد) ۱۳۰۰. اعتبارنامه عدل الملک به دلیل همکاری وی با کابینه سیدضیاء به اتفاق آراء رد گردید. همچنین مباحثی که در همین جلسه در اطراف اعتبارنامه سلطان محمدخان (رییس کابینه و سپس معاون وزارت مالیه در دولت سیدضیاء) صورت گرفت، از نظر تاریخی بسییار ارزشمند است. یکی از نمایندگان مجلس، سلطان محمدخان را خطاب قرار داده، میگوید «اگر شرکت شدید شما در کودتای سیدضیاء معین شده، باید غیر از محرومیت از نمایندگی متحمل مجازاتهای دیگری بشوید».
همین نماینده که حکومت سیدضیاء را کودتایی و «بر ضد حکومت ملی، بر ضد قانون اساسی» میشمارد، میگوید «سیدضیاء بر ضد استقلال مملکت (به دلیل نقش انگلیسیها در کودتا) قیام کرد یا نه، بلی کرد. پس اشخاصی را که ما میخواهیم از نمایندگی محروم کنیم برای این علل است.» در نهایت نمایندگان مجلس چهارم در جلسه ۴، اعتبارنامه سلطان محمد خان را به جرم «قیام و اقدام بر ضد حکومت ملی، بر ضد قانون اساسی» با مطلق آراء رد کردند. به واقع نمایندگان مجلس چهارم سیدضیاء را نماد ننگی میشماردند که در آن زمان بر چهره ملی نشسته بود. آیا دکتر غنینژاد میپذیرند؛ مدعا و داوری خود را در خصوص واقعهی سوم اسفند ۱۲۹۹ که «در چارچوب مفاهیم حقوقی-سیاسی کودتا نبوده» را با قضاوت نمایندگان مجلس چهارم، به عنوان مهمترین رکن از ارکان سهگانه نظام مشروطه که در تشخیص امور مربوط به زمانه خود، از بالاترین اعتبار برخوردار است، بسنجد؟
همچنین در جلسه سوم و چهارم (۱۶ و ۱۷ اسفند ۱۳۲۲) از مجلس چهاردهم به هنگام بررسی اعتبارنامه سیدضیاء، برای اشاره به واقعه سوم اسفند ۱۲۹۹ بیش از ۹۰ بار از عبارت کودتا استفاده شده است. و بیشتر از همه خود شخص سیدضیاء تاکید داشت که او به همراه رضاخان میرپنج، احمد آقاخان (امیر احمدی)، ماژور مسعود خان کیهان و کلنل کاظم خان، «کودتا» کرده است. همچنین سیدضیاء در بیان خاطرات خود با دکتر الهی، به تکرار از واقعه سوم اسفند ۱۲۹۹ به عنوان کودتا نام میبرد. (دکتر صدرالدین الهی، سیدضیاء، مرد اول یا مرد دوم کودتا، آمریکا: شرکت کتاب، ۱۳۹۰، اکثر صفحات از جمله ص۳۶)
https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3789
ردیهای بر انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در «اَبَر روایت» غنینژاد / مصدق نقطهکور و نحس تاریخ معاصر ایران است؟
مقاله اول قسمت ششم
دکتر کریم سلیمانی
به منظور نشان دادن جایگاه انگلیسیها در سازماندهی کودتا به اختصار باید سخن نورمن وزیر مختار انگلیس در تهران به وزیر خارجه کشورش را یادآوری کرد که دستگاه دیپلماسی بریتانیا، سیدضیاء، نخستوزیر کودتا را یک آنگلوفیل باسابقه میداند: نورمن در سوم اردیبهشت ۱۳۰۰ خطاب به کرزن «شما نیت سیدضیاء را درست نفهمیدهاید. او در هر مورد با من مشورت کرده است. گاهی باید چیزهایی بگوید یا کارهایی بکند که معلوم نشود آلت دست ما است.» [(FO ۴۱۶/۶۹, Norman to Curzon, ۲۲ April ۱۹۲۱.) به نقل از سیروس غنی، ص۲۳۰]
نورمن در روز بعد در حمایت از سیدضیاء، مجددا به کرزن نوشت «این نخستوزیر چون شهرت دارد که انگلوفیل دوآتشه است و صاحب روزنامه رعد است که همه از دیرباز آن را آلت دست این سفارت میدانند، میباید بخصوص مواظب باشد چنین اتهاماتی به او نچسبد.» [(FO ۳۷۱/۶۴۰۳, Norman to Curzon, ۲۳ April ۱۹۲۱.) به نقل از سیروس غنی، ص۲۳۰] به دلیل حضور پر سر و صدای سیدضیاء در جلوداری کودتا، کابینه او در آن زمان به «کابینه سیاه» شناخته میشد، مکی مینویسد «همه کس میداند که حوادث کودتا در پیرامون نام سیدضیاءالدین طباطبایی دور میزند. سید ضیاءالدین عامل اصلی و قهرمان کودتا است.» (حسین مکی، تاریخ بیست ساله ابران جلد اول، ص ۱۴۹ و ص۱۷۹)
مجلس چهارم و چهاردهم و کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹
مجلس چهارم شورای ملی که ۲۷ روز پس از سقوط کابینه سیدضیاء، در چهارشنبه ۱۵ شوال ۱۳۳۹ (۱ تیر ۱۳۰۰) شروع به کار کرد، اعتبارنامه نمایندگانی را که به نحوی با شخص سیدضیاء مرتبط بودند، به اتفاق آراء رد اعتبار نمود. از جمله مراجعه شود به مذاکرات مجلس چهارم، جلسه ۴ در ۵ اسد (مرداد) ۱۳۰۰. اعتبارنامه عدل الملک به دلیل همکاری وی با کابینه سیدضیاء به اتفاق آراء رد گردید. همچنین مباحثی که در همین جلسه در اطراف اعتبارنامه سلطان محمدخان (رییس کابینه و سپس معاون وزارت مالیه در دولت سیدضیاء) صورت گرفت، از نظر تاریخی بسییار ارزشمند است. یکی از نمایندگان مجلس، سلطان محمدخان را خطاب قرار داده، میگوید «اگر شرکت شدید شما در کودتای سیدضیاء معین شده، باید غیر از محرومیت از نمایندگی متحمل مجازاتهای دیگری بشوید».
همین نماینده که حکومت سیدضیاء را کودتایی و «بر ضد حکومت ملی، بر ضد قانون اساسی» میشمارد، میگوید «سیدضیاء بر ضد استقلال مملکت (به دلیل نقش انگلیسیها در کودتا) قیام کرد یا نه، بلی کرد. پس اشخاصی را که ما میخواهیم از نمایندگی محروم کنیم برای این علل است.» در نهایت نمایندگان مجلس چهارم در جلسه ۴، اعتبارنامه سلطان محمد خان را به جرم «قیام و اقدام بر ضد حکومت ملی، بر ضد قانون اساسی» با مطلق آراء رد کردند. به واقع نمایندگان مجلس چهارم سیدضیاء را نماد ننگی میشماردند که در آن زمان بر چهره ملی نشسته بود. آیا دکتر غنینژاد میپذیرند؛ مدعا و داوری خود را در خصوص واقعهی سوم اسفند ۱۲۹۹ که «در چارچوب مفاهیم حقوقی-سیاسی کودتا نبوده» را با قضاوت نمایندگان مجلس چهارم، به عنوان مهمترین رکن از ارکان سهگانه نظام مشروطه که در تشخیص امور مربوط به زمانه خود، از بالاترین اعتبار برخوردار است، بسنجد؟
همچنین در جلسه سوم و چهارم (۱۶ و ۱۷ اسفند ۱۳۲۲) از مجلس چهاردهم به هنگام بررسی اعتبارنامه سیدضیاء، برای اشاره به واقعه سوم اسفند ۱۲۹۹ بیش از ۹۰ بار از عبارت کودتا استفاده شده است. و بیشتر از همه خود شخص سیدضیاء تاکید داشت که او به همراه رضاخان میرپنج، احمد آقاخان (امیر احمدی)، ماژور مسعود خان کیهان و کلنل کاظم خان، «کودتا» کرده است. همچنین سیدضیاء در بیان خاطرات خود با دکتر الهی، به تکرار از واقعه سوم اسفند ۱۲۹۹ به عنوان کودتا نام میبرد. (دکتر صدرالدین الهی، سیدضیاء، مرد اول یا مرد دوم کودتا، آمریکا: شرکت کتاب، ۱۳۹۰، اکثر صفحات از جمله ص۳۶)
https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3789
Telegram
بیان آزادی
توضیح کانال بیان آزادی
در باره مجموعه مقالات دکتر کریم سلیمانی در نقد اظهارت دکتر غنی نژاد
دکتر کریم سلیمان دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و متخصص تاریخ معاصر ایران، مجموعه مقالاتی در نقد اظهارات مکرر و متعدد دکتر غنی نژاد در باره پارهای از…
در باره مجموعه مقالات دکتر کریم سلیمانی در نقد اظهارت دکتر غنی نژاد
دکتر کریم سلیمان دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و متخصص تاریخ معاصر ایران، مجموعه مقالاتی در نقد اظهارات مکرر و متعدد دکتر غنی نژاد در باره پارهای از…
روش تاریخنگاری غنینژاد در درجه اول مچگیرانه است
ردیهای بر انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در «اَبَر روایت» غنینژاد / مصدق نقطهکور و نحس تاریخ معاصر ایران است؟
مقاله اول قسمت هفتم
دکتر کریم سلیمانی
رضاخان: «مسبب اصلی کودتا منم»
علاوه بر سید ضیاء، رضاخان میرپنج در اجرای برنامه کودتا نقش کلیدی داشت. به واقع او خود را بانی اصلی کودتا میدانست. به همین دلیل در نخستین سالگرد کودتا «ابلاغیه دوم حوت ۱۳۰۰» را در پنج صفحه منتشر کرد و در پاسخ به «بعضی از جراید مرکزی» که در مقالات خود از «مسبب حقیقی کودتا» بحث میکردند، مینویسد «آیا با حضور من مسبب حقیقی کودتا را تجسس کردن مضحک نیست؟»
در بخش دیگر از ابلاغیه ادامه میدهد «بیجهت اشتباه نکنید و از راه غلط مسبب کودتا را تجسس ننمایید. با کمال افتخار و شرف به شما میگویم که مسبب حقیقی کودتا منم ... و از اقدامات خود ابدا پشیمان نیستم.» آخرین فراز از ابلاغیه را با تهدید و اتمام حجت با مطبوعات خاتمه میدهد. هشدار میدهد حال که مسبب اصلی کودتا معلوم گردید، چنانچه «در هر یک از روزنامهها از این بابت ذکری بشود به نام مملکت و وجدان آن جریده را توقیف و مدیر و نویسنده آن را هم هر که باشد تسلیم مجازات خواهم نمود.» (غلامحسین میرزا صالح (مترجم) فروپاشی قاجار و برآمدن پهلوی؛ گزارش کنسولگریهای انگلیس، تهران: نگاه معاصر، ۱۳۸۷، ص ۳۲۹-۳۲۵)
ژنرال ادموند آیرونساید و رضاخان
البته حق با رضاخان بود، زیرا «مسبب اصلی کودتا» خود شخص ایشان بود. بر اساس یادداشتها و خاطرات آیرونساید، مبتکر و طراح کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، گزینه اصلی او (و نه مسبب اصلی)، رضا خان بود و نه سیدضیاء. ولی پیش از پرداختن به یادداشتهای آیرونساید، گزارهی کوتاهی از محمدتقی ملکالشعرای بهار، که یکی از برجستهترین نمایندگان روشنفکری عصر خود و مابعد از خود است، مساله را روشن میکند. بهار مینویسد، انگلیس به منظور ایجاد یک حکومت مقتدر، کودتا را بوجود آورد و «ژنرال آیرونساید در قزوین جدیترین و فعالترین صاحبمنصبان را برای همکاری آقا سیدضیاءالدین انتخاب کرد.» سپس با تاکید بر هدف دولت انگلیس در رابطه با ایران ادامه میدهد، این دولت «در پی مقصود اصلی و بزرگ خود میگردد. احمد شاه را خطرناک میداند - هم برای ایران و هم برای خود – و بدش نمیآید حالا که قرارداد ۱۹۱۹ از میان رفته است، لااقل حکومتی مقتدر که اهداف آن قرارداد را بتواند تامین کند، بوجود بیاورد.» (محمدتقی ملکالشعرای بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، جلد دوم، تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۳، ص ۷۲-۷۱)
یادداشتهای آیرونساید نظر بهار را تایید میکند. آیرونساید در یادداشت ۱۴ ژانویه ۱۹۲۱ (۲۴ دی ۱۲۹۹) مینویسد «من شخصا معتقدم پیش از اینکه (از ایران) بروم باید بگذاریم این افراد (قزاقها به رهبری رضاخان) روانه شوند.... در واقع یک دیکتاتوری نظامی مشکل ما را حل خواهد کرد و به ما امکان خواهد داد بدون هیچ مشکلی از کشور (ایران) خارج شویم.» (دنیس رایت، انگلیسیان در ایران، ترجمه غلامحسین صدری افشاری، تهرا: دنیا، ۱۳۵۷، ص ۱۷۲.) چنانچه در بالا از بهار نقل شد، دولت انگلیس برای تامین منافع خود، به یک حکومت مقتدر و یا به عبارت آیرونساید، به یک «یک دیکتاتوری نظامی» نیاز داشت. دیکتاتوری نظامی را فقط رضاخان میرپنج میتوانست ایجاد کند و نه سیدضیاء روزنامهنگار جوان و کمتجربه.
مشخصا در یادداشتهای آیرونساید در این مقطع هیچ حسابی به روی سیدضیاء باز نشده بود. معلوم است که او را به منظور فریب افکار عمومی جلو انداخته تا چهرهی نظامیگری تصرف قدرت را تا حدی تلطیف و به آن تا اندازهای شکل مدنی بدهند. از شخص سیدضیاء هیچکاری ساخته نبود. طراحان انگلیسی کودتا مسیر او را هموار کرده تا او نقش موقت (سیاسی) را بازی کند. به همین دلیل است که در روز ورود کودتاچیان به تهران (سوم اسفند)، نورمن وزیر مختار انگلیس در صبح همان روز، به دیدن احمد شاه میرود و از او میخواهد به درخواستهای رهبران کودتاچی پاسخ مثبت دهد. شاه آنقدر ترسیده بود که نورمن در ضمن گزارش خود به لردکرزن می نویسد «اگر چه او (شاه) ترسیده بود، اما حرفی از فرار به میان نیاورد.» (خاطرات و سفرنامه ژنرال آیرونساید در ایران، بخش اسناد وزارت خارجه انگلستان، ترجمه، بهروز قزوینی، ص۲۱۱)
https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3789
ردیهای بر انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در «اَبَر روایت» غنینژاد / مصدق نقطهکور و نحس تاریخ معاصر ایران است؟
مقاله اول قسمت هفتم
دکتر کریم سلیمانی
رضاخان: «مسبب اصلی کودتا منم»
علاوه بر سید ضیاء، رضاخان میرپنج در اجرای برنامه کودتا نقش کلیدی داشت. به واقع او خود را بانی اصلی کودتا میدانست. به همین دلیل در نخستین سالگرد کودتا «ابلاغیه دوم حوت ۱۳۰۰» را در پنج صفحه منتشر کرد و در پاسخ به «بعضی از جراید مرکزی» که در مقالات خود از «مسبب حقیقی کودتا» بحث میکردند، مینویسد «آیا با حضور من مسبب حقیقی کودتا را تجسس کردن مضحک نیست؟»
در بخش دیگر از ابلاغیه ادامه میدهد «بیجهت اشتباه نکنید و از راه غلط مسبب کودتا را تجسس ننمایید. با کمال افتخار و شرف به شما میگویم که مسبب حقیقی کودتا منم ... و از اقدامات خود ابدا پشیمان نیستم.» آخرین فراز از ابلاغیه را با تهدید و اتمام حجت با مطبوعات خاتمه میدهد. هشدار میدهد حال که مسبب اصلی کودتا معلوم گردید، چنانچه «در هر یک از روزنامهها از این بابت ذکری بشود به نام مملکت و وجدان آن جریده را توقیف و مدیر و نویسنده آن را هم هر که باشد تسلیم مجازات خواهم نمود.» (غلامحسین میرزا صالح (مترجم) فروپاشی قاجار و برآمدن پهلوی؛ گزارش کنسولگریهای انگلیس، تهران: نگاه معاصر، ۱۳۸۷، ص ۳۲۹-۳۲۵)
ژنرال ادموند آیرونساید و رضاخان
البته حق با رضاخان بود، زیرا «مسبب اصلی کودتا» خود شخص ایشان بود. بر اساس یادداشتها و خاطرات آیرونساید، مبتکر و طراح کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، گزینه اصلی او (و نه مسبب اصلی)، رضا خان بود و نه سیدضیاء. ولی پیش از پرداختن به یادداشتهای آیرونساید، گزارهی کوتاهی از محمدتقی ملکالشعرای بهار، که یکی از برجستهترین نمایندگان روشنفکری عصر خود و مابعد از خود است، مساله را روشن میکند. بهار مینویسد، انگلیس به منظور ایجاد یک حکومت مقتدر، کودتا را بوجود آورد و «ژنرال آیرونساید در قزوین جدیترین و فعالترین صاحبمنصبان را برای همکاری آقا سیدضیاءالدین انتخاب کرد.» سپس با تاکید بر هدف دولت انگلیس در رابطه با ایران ادامه میدهد، این دولت «در پی مقصود اصلی و بزرگ خود میگردد. احمد شاه را خطرناک میداند - هم برای ایران و هم برای خود – و بدش نمیآید حالا که قرارداد ۱۹۱۹ از میان رفته است، لااقل حکومتی مقتدر که اهداف آن قرارداد را بتواند تامین کند، بوجود بیاورد.» (محمدتقی ملکالشعرای بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، جلد دوم، تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۳، ص ۷۲-۷۱)
یادداشتهای آیرونساید نظر بهار را تایید میکند. آیرونساید در یادداشت ۱۴ ژانویه ۱۹۲۱ (۲۴ دی ۱۲۹۹) مینویسد «من شخصا معتقدم پیش از اینکه (از ایران) بروم باید بگذاریم این افراد (قزاقها به رهبری رضاخان) روانه شوند.... در واقع یک دیکتاتوری نظامی مشکل ما را حل خواهد کرد و به ما امکان خواهد داد بدون هیچ مشکلی از کشور (ایران) خارج شویم.» (دنیس رایت، انگلیسیان در ایران، ترجمه غلامحسین صدری افشاری، تهرا: دنیا، ۱۳۵۷، ص ۱۷۲.) چنانچه در بالا از بهار نقل شد، دولت انگلیس برای تامین منافع خود، به یک حکومت مقتدر و یا به عبارت آیرونساید، به یک «یک دیکتاتوری نظامی» نیاز داشت. دیکتاتوری نظامی را فقط رضاخان میرپنج میتوانست ایجاد کند و نه سیدضیاء روزنامهنگار جوان و کمتجربه.
مشخصا در یادداشتهای آیرونساید در این مقطع هیچ حسابی به روی سیدضیاء باز نشده بود. معلوم است که او را به منظور فریب افکار عمومی جلو انداخته تا چهرهی نظامیگری تصرف قدرت را تا حدی تلطیف و به آن تا اندازهای شکل مدنی بدهند. از شخص سیدضیاء هیچکاری ساخته نبود. طراحان انگلیسی کودتا مسیر او را هموار کرده تا او نقش موقت (سیاسی) را بازی کند. به همین دلیل است که در روز ورود کودتاچیان به تهران (سوم اسفند)، نورمن وزیر مختار انگلیس در صبح همان روز، به دیدن احمد شاه میرود و از او میخواهد به درخواستهای رهبران کودتاچی پاسخ مثبت دهد. شاه آنقدر ترسیده بود که نورمن در ضمن گزارش خود به لردکرزن می نویسد «اگر چه او (شاه) ترسیده بود، اما حرفی از فرار به میان نیاورد.» (خاطرات و سفرنامه ژنرال آیرونساید در ایران، بخش اسناد وزارت خارجه انگلستان، ترجمه، بهروز قزوینی، ص۲۱۱)
https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3789
Telegram
بیان آزادی
توضیح کانال بیان آزادی
در باره مجموعه مقالات دکتر کریم سلیمانی در نقد اظهارت دکتر غنی نژاد
دکتر کریم سلیمان دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و متخصص تاریخ معاصر ایران، مجموعه مقالاتی در نقد اظهارات مکرر و متعدد دکتر غنی نژاد در باره پارهای از…
در باره مجموعه مقالات دکتر کریم سلیمانی در نقد اظهارت دکتر غنی نژاد
دکتر کریم سلیمان دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و متخصص تاریخ معاصر ایران، مجموعه مقالاتی در نقد اظهارات مکرر و متعدد دکتر غنی نژاد در باره پارهای از…
❤1
ردیهای بر انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در «اَبَر روایت» غنینژاد / مصدق نقطهکور و نحس تاریخ معاصر ایران است؟
قسمت پایانی مقاله اول
دکتر کریم سلیمانی
بالاتر ملاحظه شد، در غروب روز ۴ اسفند، سرهنگ باقرخان اولین کسی بود که از طرف نیروهای تازهوارد، نزد احمد شاه آمد و حکم نخستوزیری برای سیدضیاء و لقب سردار سپهی برای رضا خان گرفت. در حالیکه آیرونساید و کلنل اسمیت (دنیس رایت میگوید اسمیت در کودتا نقش دوم را داشت. دنیسرایت، همان، ص ۱۷۴ ) از قبل، قرارومدارها را با رضا خان بسته بودند. آیرونساید در یادداشت ۱۲ فوریه ۱۹۲۱ (۲۳ بهمن ۱۲۹۹) مینویسد «با رضاخان گفتوگویی داشتم و او را به فرماندهی مطلق قزاقهای ایرانی گماردم. او قویترین فردی است که تا کنون دیدهام. به او گفتم که به تدریج از تحت کنترل من خارج میشود.» و از رضاخان قول گرفت «شاه به هیچوجه نباید سرنگون شود. رضا صراحتا قول داد و من با او دست دادم.» (خاطرات سری آیرونساید، ترجمه موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، تهران: رسا، ۱۳۷۳، ص ۳۶۹-۳۶۸)
آیرونساید سپس قرارومدار بالا را به اطلاع وزیرمختار میرساند و تاکید میکند «برای ما کودتا از هر چیز دیگری مناسبتر است.» (خاطرات سری آیرونساید، ۱۳۷۳، ص ۳۷۱) وقتی تهران به اشغال کودتاجیان در آمد، آیرونساید در بغداد بود. در یادداشت روز ۲۳ فوریه ۱۹۲۱ (۴ اسفند ۱۲۹۹) نوشت: «رضا خان در تهران به یک کودتا دست زده ... میل دارم همه مرا طراح کودتا بدانند. تصور میکنم من فقط حرفش را زدهام.» (دنیسرایت، همان، ص ۱۷۴)
آیرونساید در انتهای یادداشتهای خود، مطلبی را مینویسد که سخت گویا است؛ او به واقع به ایران پساقاجار اشاره میکند: «آنچه ایران به آن احتیاج داشت یک رهبر بود. شاه جوان، تنبل و بزدل بود و همیشه ترس جان خود را داشت. ... او همیشه در آستانه این تصمیم است که به اروپا بگریزد و ملتش را به حال خود رها کند. در آن سرزمین من تنها یک مرد را دیدم که توانایی رهبری آن ملت را داشت. او رضا خان بود.» (خاطرات و سفرنامه ژنرال آیرونساید در ایران، ترجمه، بهروز قزوینی، ص ۷۹) آیرونساید در این گزاره اخیر، رضا خان را با احمدشاه مقایسه کرده و برای او نقش و جایگاه رهبری کشور ایران را دیده است. بنابراین این پرسش از آقای دکتر غنینژاد قابل طرح است؛ با این همه مستندات روشن که به صراحت اهداف کودتا را که تصرف قدرت تا راس هرم است، پیشبینی کرده، باز به این دلیل که شاه را (موقتا) از قدرت خلع نکرده است، کودتا ندانیم؟ آیا واقعه خلع قاجاریه در نهم آبان ۱۳۰۴ خود ادامه کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ نبوده است؟
اعتراف تاریخی رضاخان سردار سپه
رضاخان در دوران نخستوزیری، با گروهی از بزرگان و پیران اهل سیاست، در مواقعی جلسات مشورتی تشکیل میداد. در جلسهای که در خانه دکتر مصدق تشکیل شد، مشیرالدوله، مستوفیالممالک، یحیی دولتآبادی، مخبرالسلطنه هدایت، تقیزاده و حسین علاء حضور داستند، رضاخان جملهای تاریخی به زبان آورد. او گفت: «انگلیس مرا به قدرت رساند، فقط نمیدانست با چه کسی طرف است.» (مجله دنیا، تهران، ۱۳۳۱، شماره هشت، ۹۰. به نقل از؛ فرهاد دیبا، دکتر محمد مصدق، سرگذشت سیاسی، ترجمه شیرین کریمی، تهران: نشرنی، ۱۴۰۲، ص۷۳)
یحیی دولتآبادی هم، که خود یکی از حاضرین در جلسه مشورتی یاد شده بود، روایت بالا را تایید کرده است. (یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، جلد چهارم، ۱۳۶۲، ص۳۴۳) اعتراف شخص رضاخان سردار سپه، مهر تاییدیهای است، بر آنچه که از قول آیرونساید روایت شد.
با توجه به اینکه بانیان اصلی واقعه سوم اسفند ۱۲۹۹ آن را کودتا میدانند و نمایندگان مجلس چهارم نیز به همین ترتیب آن را نه تنها کودتا بلکه آن را اقدامی ضد حکومت ملی، ضد قانون اساسی و به دلیل نقش انگلیسیها در طراحی کودتا، آن را نیز ضد استقلال کشور میدانستند. همچنین منابع اصلی تاریخی، از آن به عنوان کودتا یاد کردهاند، به راستی روایت دکتر غنینژاد بر پایه کدام دادههای تاریخی استوار است؟ مگر اینکه به این نتیجه برسیم: درحالیکه بیش از یک قرن از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ گذشته است، آقای دکتر غنینژاد در صدد است تا به آن واقعه مشروعیت و قانونیت ببخشد تا از این رهگذر، کودتایی بودن واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را به چالش کشیده و آن را حرکت خودجوش بنامد.
*دکتر کریم سلیمانی دهکردی (دانشیار گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی)
https://www.khabaronline.ir/news/2047307/%D8%A7%D8%A8%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%BA%D9%86%DB%8C-%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D8%B5%D9%88%D9%84-%D8%B3%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D9%88-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B3%D8%AA%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%A7%DB%8C
قسمت پایانی مقاله اول
دکتر کریم سلیمانی
بالاتر ملاحظه شد، در غروب روز ۴ اسفند، سرهنگ باقرخان اولین کسی بود که از طرف نیروهای تازهوارد، نزد احمد شاه آمد و حکم نخستوزیری برای سیدضیاء و لقب سردار سپهی برای رضا خان گرفت. در حالیکه آیرونساید و کلنل اسمیت (دنیس رایت میگوید اسمیت در کودتا نقش دوم را داشت. دنیسرایت، همان، ص ۱۷۴ ) از قبل، قرارومدارها را با رضا خان بسته بودند. آیرونساید در یادداشت ۱۲ فوریه ۱۹۲۱ (۲۳ بهمن ۱۲۹۹) مینویسد «با رضاخان گفتوگویی داشتم و او را به فرماندهی مطلق قزاقهای ایرانی گماردم. او قویترین فردی است که تا کنون دیدهام. به او گفتم که به تدریج از تحت کنترل من خارج میشود.» و از رضاخان قول گرفت «شاه به هیچوجه نباید سرنگون شود. رضا صراحتا قول داد و من با او دست دادم.» (خاطرات سری آیرونساید، ترجمه موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، تهران: رسا، ۱۳۷۳، ص ۳۶۹-۳۶۸)
آیرونساید سپس قرارومدار بالا را به اطلاع وزیرمختار میرساند و تاکید میکند «برای ما کودتا از هر چیز دیگری مناسبتر است.» (خاطرات سری آیرونساید، ۱۳۷۳، ص ۳۷۱) وقتی تهران به اشغال کودتاجیان در آمد، آیرونساید در بغداد بود. در یادداشت روز ۲۳ فوریه ۱۹۲۱ (۴ اسفند ۱۲۹۹) نوشت: «رضا خان در تهران به یک کودتا دست زده ... میل دارم همه مرا طراح کودتا بدانند. تصور میکنم من فقط حرفش را زدهام.» (دنیسرایت، همان، ص ۱۷۴)
آیرونساید در انتهای یادداشتهای خود، مطلبی را مینویسد که سخت گویا است؛ او به واقع به ایران پساقاجار اشاره میکند: «آنچه ایران به آن احتیاج داشت یک رهبر بود. شاه جوان، تنبل و بزدل بود و همیشه ترس جان خود را داشت. ... او همیشه در آستانه این تصمیم است که به اروپا بگریزد و ملتش را به حال خود رها کند. در آن سرزمین من تنها یک مرد را دیدم که توانایی رهبری آن ملت را داشت. او رضا خان بود.» (خاطرات و سفرنامه ژنرال آیرونساید در ایران، ترجمه، بهروز قزوینی، ص ۷۹) آیرونساید در این گزاره اخیر، رضا خان را با احمدشاه مقایسه کرده و برای او نقش و جایگاه رهبری کشور ایران را دیده است. بنابراین این پرسش از آقای دکتر غنینژاد قابل طرح است؛ با این همه مستندات روشن که به صراحت اهداف کودتا را که تصرف قدرت تا راس هرم است، پیشبینی کرده، باز به این دلیل که شاه را (موقتا) از قدرت خلع نکرده است، کودتا ندانیم؟ آیا واقعه خلع قاجاریه در نهم آبان ۱۳۰۴ خود ادامه کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ نبوده است؟
اعتراف تاریخی رضاخان سردار سپه
رضاخان در دوران نخستوزیری، با گروهی از بزرگان و پیران اهل سیاست، در مواقعی جلسات مشورتی تشکیل میداد. در جلسهای که در خانه دکتر مصدق تشکیل شد، مشیرالدوله، مستوفیالممالک، یحیی دولتآبادی، مخبرالسلطنه هدایت، تقیزاده و حسین علاء حضور داستند، رضاخان جملهای تاریخی به زبان آورد. او گفت: «انگلیس مرا به قدرت رساند، فقط نمیدانست با چه کسی طرف است.» (مجله دنیا، تهران، ۱۳۳۱، شماره هشت، ۹۰. به نقل از؛ فرهاد دیبا، دکتر محمد مصدق، سرگذشت سیاسی، ترجمه شیرین کریمی، تهران: نشرنی، ۱۴۰۲، ص۷۳)
یحیی دولتآبادی هم، که خود یکی از حاضرین در جلسه مشورتی یاد شده بود، روایت بالا را تایید کرده است. (یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، جلد چهارم، ۱۳۶۲، ص۳۴۳) اعتراف شخص رضاخان سردار سپه، مهر تاییدیهای است، بر آنچه که از قول آیرونساید روایت شد.
با توجه به اینکه بانیان اصلی واقعه سوم اسفند ۱۲۹۹ آن را کودتا میدانند و نمایندگان مجلس چهارم نیز به همین ترتیب آن را نه تنها کودتا بلکه آن را اقدامی ضد حکومت ملی، ضد قانون اساسی و به دلیل نقش انگلیسیها در طراحی کودتا، آن را نیز ضد استقلال کشور میدانستند. همچنین منابع اصلی تاریخی، از آن به عنوان کودتا یاد کردهاند، به راستی روایت دکتر غنینژاد بر پایه کدام دادههای تاریخی استوار است؟ مگر اینکه به این نتیجه برسیم: درحالیکه بیش از یک قرن از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ گذشته است، آقای دکتر غنینژاد در صدد است تا به آن واقعه مشروعیت و قانونیت ببخشد تا از این رهگذر، کودتایی بودن واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را به چالش کشیده و آن را حرکت خودجوش بنامد.
*دکتر کریم سلیمانی دهکردی (دانشیار گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی)
https://www.khabaronline.ir/news/2047307/%D8%A7%D8%A8%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%BA%D9%86%DB%8C-%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D8%B5%D9%88%D9%84-%D8%B3%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D9%88-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B3%D8%AA%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%A7%DB%8C
www.khabaronline.ir
ردیهای بر انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در «اَبَر روایت» غنینژاد / مصدق نقطهکور و نحس تاریخ معاصر ایران است؟
آقای غنینژاد، روایتی میسازد؛ که مصدق نقطه کور و نحس تاریخ معاصر ایران است و پس ار آن، هر چه بر سر ایران آمد، در اثر تاسیس آن نحسی و امتدادش در نسلهای روشنفکری (میراث مصدق) پس از اوست. به این ترتیب روایتی میسازد که سخت پریشان است.