Telegram Web Link
«نسبت عقل و دین»
(نقدی به دیدگاه جناب مصطفی ملکیان)

🖍بهروز مرادی

آقای مصطفی ملکیان گرامی در سخنانی مجمل بیان فرموده که "پروژه‌ی روشنفکری دینی شکست خورده است."
ایشان با قائل‌شدن تضاد میان دین و عقل چنین مطرح کرده که:
"نمی‌شود بخشی از دین را پذیرفت و بخشی دیگر از آن را رد کرد. روشنفکران دینی با التزام همزمان به عقل و دین مثل یک مرد دو زنه هستند که نه این را می توانند راضی کنند نه آن را و آخرش هم باید در مسجد بخوابند!"
لینک سخنان وی:
(
https://www.tg-me.com/sokhanranihaa/54541).

برخلاف دیدگاه ایشان، قرآن نه تنها تضادی میان اسلام و عقل قائل نگردیده، بلکه حتی بهره‌مندی از عقل و کاربرد خِردِ ریشه‌دار و استوار (اولوالالباب) را لازمه و شرط بنیادین فهم دین عنوان نموده است.

در این راستا، قرآن بویژه در آیه‌ی ٧ از سوره‌ی آل‌عمران، آیات قرآنی را به دو دسته‌ی کلی محکمات و متشابهات تقسیم نموده‌است. "محکمات" همان اصول زیربنایی و قانون اساسی اسلام‌اند؛ مانند راستگویی و گناه‌بودنِ دروغ، صداقت و گناه‌بودن ناراستی، یکرنگی و گناه‌بودن ریاکاری، رعایت حق دیگران و گناه‌بودن ظلم، برابری انسانی و گناه‌بودنِ ستم و تبعیض، عدالت و گناه‌بودنِ بی‌عدالتی و... .

"متشابهات" نیز عبارتند از نسخه‌های پیشنهادی و پیاده‌شده‌ی محکمات در بستر اجتماعی خاص. این نسخه‌ها عمدتاً خود را در قالب احکام اولیه‌ی قرآنی معرفی نموده‌اند.
متشابهات آن بخش از قرآن‌اند که حاوی تجویزات اجتماعی برای مخاطبان مستقیم می‌باشند و طبیعی است که تنها برای همان بافتار اجتماعی نزول وحی (social context) اعتبار داشته باشند. قرآن در آیه‌ی مذکور تصریح نموده که از متشابهات نمی‌بایست پیروی کرد و کسانی که از آیات متشابه قرآن پیروی کنند، دچار کجروی باطنی هستند.

همه‌ی احکام اجتماعی تشریع شده در قرآن، نسخه‌های خاص یک دین تحول‌گرا برای مدیریت و تغییر وضع موجود یک جامعه‌ی دینی در بافتار اجتماعیِ خاصِ زمانی-مکانیِ نزول بوده‌اند. نسخه‌های خاص، قابلیت تعمیم به شرایط زمانی-مکانیِ عام را ندارند و محصور در بافتار نزول می‌باشند و با تغییر طولی و عرضی جامعه می‌توانند نسخ شوند. این کاری به غایت متناسب با خرد بشری است.

از نظر قرآن؛ این امری منطقی و عقلانی است که نسخه‌های اجتماعی یک جامعه‌ی متعلق به چهارده قرن پیش را نمی‌توان برای یک جامعه‌ی قرن بیست‌ویکمی ارائه داد و معتبر دانست، چراکه نسخه‌های مربوط به مسائل اجتماعی همچون سایر جنبه‌های زندگی جمعی تابع عوامل متعددی همچون دانش بشری، علم، سطح تمدن، نوع فرهنگ، ویژگی‌های مردم‌شناختی، هویت جمعی (ملی) و..... وضعیت فعلی یک جامعه می‌باشند.

پذیرفتن عام و به‌کاربردن فرازمانیِ آیات متشابهِ دارای برد زمانی-مکانیِ محدود، موجب کهنه‌سازی گفتمان قرآنی و گرفتارنمودن آن در چمبره‌ی عقب‌ماندگی می‌شود و برای تازه و به‌روزنگاه داشتن گفتمان دین، تعبیه‌کردن وجودی دوبخشی در قرآن امری اجتناب‌ناپذیر و ضروری می‌باشد که قرآن خود چنین نموده است.

به‌همین‌خاطر است که همه‌ی احکام قرآنی همچون احکام مربوط به قطع دست سارق جهت پیشگیری از بزهکاری و امن‌کردن جامعه‌ی مؤمنانِ زمان نزول با عنایت به ویژگی‌های بافتاری همان جامعه پیشنهاد گردیده‌ بودند و با گذشت زمان نسخ می‌شوند و نمی‌توان آنها را در جوامع دیگر اجرا نمود. شیوه‌ی مجازات در هر جامعه را شایسته است افراد دانشمندِ صاحب علم و آگاهی را در راستای سالم‌سازی رفتار اجتماعی و برقراری عدالت با حفظ حقوق و کرامت انسانی بر اساس‌ ویژگی‌های خاص هر جامعه تقریر و تدبیر کنند.

در همین راستاست که شارعِ قرآنی دارایِ عقل کامل با عنایت به حرکت پویای جوامع بشری، سازوکار نسخ آیات و احکام مندرج در آنها را مطرح نموده (ازجمله ر.ش.به: بقره:١٠۶) تا مؤمنان را ازدرافتادن در ورطه‌ی انجماد فکری و مطلق‌انگاری نسبت به آیات محصور در حصارِ بافتار اجتماعی پرهیز دهد و دور کند.

ضمن اینکه "اجتهاد" نیز سازوکاری قرآنی است که بر همین عقل‌ورزی و به‌روزرسانی خردمندانه‌ی گفتمان قرآنی بنیان نهاده شده تا امر استنباط و دریافت از محکمات و متعاقب آن‌؛ بهره‌مندی از متن قرآن، توقف نپذیرد و در بستر زمان نامحدود، پویایی خود را حفظ کند تا بتواند در مسیر حال و آینده‌ی زندگی، توان و امکان همراهی انسان را در پاسداشت راستی، اخلاقی‌زیستن، نیکی و درستکاری داشته باشد.

پس نه‌تنها تضادی میان عقل و دین وجود ندارد، بلکه قرآن حتی کار به‌روزرسانی دین را برعهده‌ی عقل و عقل‌ورزان نهاده است.

                         ٣ خرداد ١۴٠۴

@bayane_azadi
🌿
@drBehrouzMoradi
👍4👎2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 این کلیپ را حتما ببینید و درباره آن تأمل کنید
🟥آزمایش همنوایی (Conformity) سالمون (سلیمان) اَش، روانشناس اجتماعی مشهور، یکی از شاخص‌ترین آزمایش‌های روان‌شناسی اجتماعی است که نشان می‌دهد چگونه اکثریت می‌تواند فرد را به پذیرش چیزی وادار کند که خود به نادرستی آن یقین دارد. این پدیده فقط محدود به انتخاب‌های ساده در یک آزمایش علمی نیست؛ بلکه در ابعاد وسیع‌تر، زندگی اجتماعی، تاریخ، باورهای مذهبی و حتی روش‌های علمی را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد.
چند نفر در تاریخ بوده‌اند که شهامت ایستادن در برابر موج عظیم اجماع عمومی را داشته‌اند؟ چند نفر حاضر شده‌اند حقیقتی را که یافته‌اند، فریاد بزنند، حتی اگر همه در مقابلشان صف بکشند؟ اما متأسفانه بسیاری، نه از سر تحقیق، بلکه صرفاً به دلیل تبعیت از مشهورات، از شنیدن نظر مخالف برآشفته شده و بدون کوچک‌ترین تأملی، به تکفیر، تجهیل و توهین روی می‌آورند.
نمونه‌ای ساده از این پدیده را در فضای دینی و تاریخی می‌بینیم. یک محقق، پس از سال‌ها پژوهش، به این نتیجه می‌رسد که یک روایت یا یک کتاب تاریخی جعلی است. اما چون این دیدگاه برخلاف نظر رایج است، از بیان آن خودداری می‌کند.

@bayane_azadi
👍4
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
به این مناظره دقت کنید که چگونه حجت الاسلام اکبرنژاد به روشنی و با زبان ساده به دکتر بیژن عبدالکریمی می گوید حمایت های تضمینی جمهوری اسلامی ایران از حماس موجب نابودی غزه شد
@bayane_azadi
👍31👎1
در نقد انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در «اَبَر روایت» غنی‌نژاد (مقاله دوم)
سخنان غیرعلمی غنی نژاد درباره کودتا / طرح آمریکا ؛بزرگنمایی حزب توده برای کودتا در ایران / تنزل علم در ابرروایت غنی نژاد
کریم سلیمانی دهکردی

در این بحث کوشیده‌ام با طرح یک بحث نظری، ناکارآمدی تعریف آقای دکتر غنی‌نژاد از کودتا، برپایه شورش بر علیه رئیس کشور، را نشان دهم. همچنین به این واقعیت اشاره شد که در نظام‌های سیاسی مدرن به دلیل توازن قدرت در سطح قوای سه گانه کشور، اساسا عبارت Head of State به عنوان رئیس کشور، فاقد وجاهت حقوقی است. به همین دلیل به عنوان نمونه به موقعیت قانونی رئیس جمهور آمریکا توجه کردم؛ که می‌شود او را حتی با دست‌بند به دادگاه برد، امری که در نظام شاهنشاهی ایران، تصور آن هم امری محال بوده است. بنابراین آقای دکتر غنی‌نژاد در دنیای مدرن نباید درپی یافتن رئیس کشوری باشد، که بتوان تعریف خود از کودتا را بر آن، بنا نهد.
گروه اندیشه: مطلب زیر قسمت دوم پاسخ به دکتر موسی غنی نژاد به قلم دکتر کریم سلیمانی دهکردی (دانشیار گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی) است. قسمت نخست، به نقد اندیشه های دکتر موسی غنی نژاد در باره کودتای سوم اسفند می پردازد [به بهانه ی انتشار یک گفت و گو با دکتر غنی نژاد در روزنامه ی دنیای اقتصاد، شماره ۶۲۳۶، ۷ اسفند ۱۴۰۳]. سلیمانی با تحریر مقاله ای انتقادی اما فکت محور و محققانه «روش تاریخ‌نگاری» غنی‌نژاد را نقد می کند و معتقد است که غنی‌نژاد با استفاده از روشی مچ‌گیرانه، تقلیل‌گرایانه، ابهام‌آمیز و با دستکاری جزئیات تاریخی (زمان‌پریشی و مفهوم‌پریشی)، روایتی پریشان از تاریخ معاصر ارائه دهد. سلیمانی در قسمت دوم که در زیر از نظرتان می گذرد به نقد دیدگاه غنی‌نژاد درباره کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ می‌پردازد. نویسنده، با رد تعریف محدود و کلی غنی‌نژاد از کودتا (شورش علیه رئیس کشور)، استدلال می‌کند که همکاری شاه با قدرت‌های خارجی و نظامیان برای سرنگونی دولت ملی مصدق، مصداق بارز کودتا است. سلیمانی همچنین به بررسی نقش حزب توده در وقایع ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ می‌پردازد و با نقد دیدگاه علی میرفطروس که نقش محوری و تعیین‌کننده‌ای برای حزب توده در ایجاد "توهم کودتا" برای مصدق قائل است، نشان می‌دهد که اطلاع‌رسانی درباره کودتا به مصدق منحصر به حزب توده نبوده و بزرگنمایی نقش این حزب ابزاری برای توجیه مداخله خارجی بوده است. در نهایت، نویسنده به بررسی ادعای جدید غنی‌نژاد مبنی بر "کودتای مصدق" در واکنش به فرمان عزل شاه می‌پردازد که در بخش بعدی مقاله به آن پاسخ خواهد داد. در نهایت مقاله قصد دارد نشان دهد که تلاش غنی‌نژاد برای نسبت دادن کودتای ۲۸ مرداد به اقدامات مصدق و حزب توده، مبتنی بر تعریفی ناکارآمد از کودتا و تحریف واقعیات تاریخی است. نویسنده با استناد به شواهد تاریخی و تحلیل‌های تخصصی، بر کودتا بودن ۲۸ مرداد با نقش‌آفرینی مستقیم شاه و قدرت‌های خارجی تاکید می‌کند و روایت‌های مخالف را به چالش می‌کشد. این مقاله تحقیقی در زیر از نظرتان می گذرد:
****
khabaronline.ir/xnw85
گزیده هایی از بحث نظری مقاله دوم
اثر دکتر کریم سلیمانی
در قسمت نخست و دوم مقاله حاضر تصمیم دارم نگاه دکتر غنی‌نژاد درباره رخداد ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، که آن را صرفا یک حرکت خودجوش می‌شمارد، مورد بررسی و نقد قرار دهم. انکار ایشان در کودتایی بودن رخداد ۲۸ مرداد متکی بر یک تعریف ساده، ولی به شدت کلی، از مفهوم کودتا است.
آقای دکتر غنی‌نژاد چنان‌چه روش معمول ایشان در ساده سازی رخدادهای تاریخی است، در ساخت مفهوم کودتا نیز به چنین شیوه‌ای عمل کرده است. می‌گوید «در کودتا باید حرکتی علیه رئیس کشور انجام شود. ... رئیس کشور منظور آن چیزی است که در انگلیسی به آن هد آو استیت (Head of State) می‌گویند.... استیت واحد سیاسی کشور را می‌گویند که اعم از دولت و ملت و جامعه مدنی و مذهبی و حکومت است. بنابراین هر کشوری در دنیا رئیسی دارد که در نظام‌های مشروطه، رئیس کشور، همان شاه است؛ پادشاه مشروطه. در نظام‌های جمهوری، رئیس جمهور است.» (دکتر غنی‌نژاد روزنامه دنیای اقتصاد ۷ اسفند۱۴۰۳) بنابراین مطابق با باور دکتر غنی‌نژاد رئیس کشور، رئیس « دولت و ملت و جامعه مدنی و مذهبی و حکومت » است. در کدام یک از دموکراسی‌های امروز، رئیس جمهور از چنین حوزه اختیارات گسترده‌ برخوردار است؟ مگر صرفا در پادشاهی‌های مستبد با اختیارات فراقانونی و یا نظام‌های سوسیالیستی سابق.
تعریف آقای دکتر غنی‌نژاد از کودتا آن‌قدر کلی است که گویی این تعریف، جهان‌شمول بوده و می‌شود همه انواع کودتا در ایران و جهان را در چارچوب آن تعریف کرد. حال اگر کودتا، طبق تعریف دکترغنی‌نژاد، صرفا به این معناست که براساس آن؛ نظامیان، علیه پادشاه قیام کنند، لطفا بفرمایید محمد علی شاه قاجار که با کمک قزاق‌ها مجلس اول را به توپ بست، و نظام مشروطه را اگر چه به طور موقت تعطیل نمود، این واقعه را چه بنامیم؟ اگر کودتا نیست، پس باید به این نتیجه رسید که در چارچوب تعریف آقای دکتر غنی‌نژاد، پادشاه، حتی اگر پادشاه مشروطه باشد، اجازه دارد بر علیه ارکان دیگر حاکمیت، لشکرکشی کند. پرسش اساسی از ایشان: جایگاه این عمل پادشاه در قانون اساسی مشروطه چگونه تعریف شده است؟ قطعا قانون اساسی مشروطه بمباران مجلس شورای ملی و دستگیری، شکنجه و اعدام برخی از نمایندگان و رجل سیاسی را برای پادشاه پیش‌بینی نکرده بود. بنابراین اگر آن را کودتا بنامیم که بود، تعریف آقای دکتر غنی‌نژاد از کودتا را نقض می‌کند، چون این پادشاه نیست که مورد هجوم قرار گرفته، بلکه شخص شاه، با کمک نظامیان بر مجلس که رکن اساسی مشروطه بود، قیام کرده است. این رخداد به ما اجازه می‌دهد که در واقعه ۲۸ مرداد همکاری شاه با دولت امریکا و انگلیس، به اضافه بخشی از نظامیان متمرد برای سرنگونی دولت ملی مصدق را کودتا بنامیم. حقیقتی که بانیان اصلی، همگی بر کودتا بودن آن اعترافات صریح کرده‌اند.
دکتر سهراب یزدانی در فصل یکم از کتاب «کودتاهای ایران» به شرح و بسط نظریه های مربوط به کودتا و مصادیق تاریخی آن‌ها در کشورهای مختلف پرداخته است. ایشان در این اثر موفق خود در فصل آخر به تطبیق کودتاهای ایران با نظریات موجود در فصل اول می‌پردازد. دکتر یزدانی در فصل اول با بررسی انواع تئوری‌های کودتا، به یک نمونه از آن‌ها، نظریه «رُزمری اوکین» اشاره دارد که با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ (البته اگر از دخالت ژنرال آیرون‌ساید صرف‌نظر کنیم) شباهت تام دارد؛ نوع کودتای «پادگانی»، که از ویژگی‌های آن «تاخیری» یا «زمان‌بَر» بودن است. به این «معنا که نیروی نظامی توطئه‌گر در دوره‌ای، از چند ماه گرفته تا چند سال، قدرت رئیس کشور را خُردخُرد می‌جود و ذره ذره از بین می‌برد.» چنان‌چه در «اندونزی نظامیان در اکتبر ۱۹۶۵ قدرت را به دست گرفتند، اما رئیس جمهور احمد سوکارنو را ساقط نکردند. سرانجام در مارس ۱۹۶۷ او را کنار گذاشتند و رهبر کودتا، ژنرال سوهارتو، مقام او را به دست آورد.» (سهراب یزدانی، کودتاهای ایران، تهران: نشر ماهی، ۱۳۹۵، ص ۲۵-۲۳ و نیز ص۳۹۳)
آقای دکتر یزدانی پس از بررسی و مقایسه نطریه‌های کودتا، کودتاهای ایران؛ کودتای محمدعلی شاه علیه مجلس اول؛ کودتای دولت صمصام‌السلطنه بختیاری با همراهی ناصرالملک، نایب‌السلطنه، علیه مجلس دوم، و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را از نوع «درون‌حکومتی» می‌داند. به این معنا که: «در این نوع کودتا، مدعی قدرت سیاسیِ فراقانونی کسی نیست جز رئیس حکومت. ... آنچه (کورتسیو) مالاپارته درباره کودتا در نظام‌های مشروطه می‌گوید در عرصه سیاست ایران رخ داد. به نوشته او، اگر در سلطنت مشروطه کودتایی بشود، "کودتا کننده حتما یک درباری است. آن هم یک درباری صد در صد درباری صفت."» (سهراب یزدانی، کودتاهای ایران، ص ۳۹۰-۳۸۹)
@bayane_azadi
بی‌سوادترین رئیس جمهور دنیا
✍️احمد فعال
از زمان انتخاب شدن رئیس جمهور دوره چهاردهم، اینقدر صبر کردیم تا دو حرف حساب بشنویم، و یا لااقل بعضی از حرفهایی که سوهان بر اعصاب جامعه می‌کشید نشنویم، نشنیدیم و شنیدیم. مثل اینکه هرقدر زمان بیشتر می‌گذرد بیشتر متوجه می‌شویم که رئیس جمهور دوره چهاردهم، از همه رئیس جمهوری‌های پیشین هیچکاره‌تر و دانش سیاسی و مدیریتی ایشان از همه کمتر است. به خاطر می‌آورید که نخستین روزهای انتخاب شدن پزشکیان به ریاست جمهوری، در بسیاری از شبکه‌های اجتماعی ایشان را به عنوان باسوادترین رئیس جمهور معرفی می‌کردند. دانش سیاست و سیاست‌ورزی با حرفه پزشکی فرق دارد. پزشکان و جراحان، دانش قابل تحسینی در حوزه طبابت دارند، اما دانش آنها ربطی به سیاست‌ورزی ندارد. ای بسا یک پزشک حاذق، در حوزه سیاست و سیاست‌ورزی کاملاً بی‌اطلاع باشد، و اگر در این حوزه وارد شود، او نه یک فرد با سواد، بلکه یک فرد بی‌سوادی تلقی خواهد شد. چنانچه یک سیاستمدار و یا یک فیلسوف سیاسی، اگر بخواهد در حوزه پزشکی و یا مهندسی وارد شود، یک فرد بی‌سوادی تلقی خواهد شد. از این حقیقت هم نباید چشم پوشی کرد که بسیاری از پزشکان و مهندسان وجود دارند، و همواره وجود داشته‌اند که در سیاست و علوم سیاسی افراد بسیار با دانش و با اطلاعی هستند. اما حرف اصلی این است که معیار سواد و بی‌سوادی در سیاست‌ورزی، دانش‌هایی مانند پزشکی، مهندسی و ریاضی نیست.
اما برگردیم به بحث اصلی درباره ریاست جمهوری دوره چهاردهم. آقای پزشکیان یک امتیاز مثبت نسبت به دو دوره ریاست جمهوری که بر عهده اصول‌گرایان بود، دارد. در دو دوره مورد اشاره، رؤسای جمهوری شش ماه که می‌گذشت، تصویری از پیشرفت‌های اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی ارائه می‌دادند، و حتی تصویری از جایگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی در جهان، که گویی شق‌القمر کرده‌اند. آنچنان که تمام عالم از شنیدن و دیدن این همه پیشرفت‌های محیرالعقول به حیرت می‌ماندند. تصویری کاملا جعلی، بدون اعتنا به تمام واقعیت‌های موجود در ایران و جهان. تا این لحظه دستکم اینجانب چنین تصویری را از دوره جدید ریاست جمهوری ندیده است.
صداقت آدمیان زمانی که با دانش، علم و درک واقعی زندگی اجتماعی همراه نباشد، می‌تواند به ابزار آلت دست شدن تبدیل شود. مردم به عینه مشاهده می‌کنند که ریاست جمهوری در اساسی‌ترین مسائل کشور هیچ‌کاره است. نمونه‌اش همین مذاکرات مربوط به برنامه اتمی ایران، حتی بعید می‌دانیم وزیر خارجه گزارش مذاکرات خود را نزد ریاست جمهوری بیاورد، و یا درباره چند و چون مسائلی که باید مطرح شوند، از ریاست جمهوری نظرخواهی کرده باشد. به یاد داشته باشید، در دوران محمد رضا شاه پهلوی هم وزیر خارجه هرگز گزارش‌های خود را نزد نخست وزیر نمی‌بردند، بلکه یک راست نزد شاه می‌بردند. کاتوزیان از قول رمزی عطایی نقل مي‌کند: «مي‌دانید وزیران مستقیم پیش شاه مي‌رفتند. من هم در مقام فرمانده نیروی دریایی کارهایم را مستقیم پیش شاه مي‌بردم. معاونان وزارتخانه نیز کارهایشان را مستقیماً پیش شاه مي‌بردند. در نتیجه نخست وزیر دور زده مي‌شد، رئیس ستاد مشترک دور زده مي‌شد. سلسله مراتب در ایران به هیچوجه رعایت نمي‌شد».
اظهارنظرهای رئیس جمهور پزشکیان کاملا خالی از هر نوع ساده‌ترین تحلیل از وضعیت داخلی کشور و اوضاع سیاست در روابط بین الملل است. ادبیات ایشان، همان ادبیات آخرت الزمانی افراطی‌هایی است که با اوهامات تنها اقلیتی از طرفداران خود را خطاب قرار می‌دهند. مثل اینکه بگویند، با کمک مردم همه مشکلات را حل می‌کنیم، ما و همه شیرزنان ما و نخبگان ما و آنهایی که غیرت و مردانگی دارند در مقابل هیچ قلدری سرخم نخواهند کرد، ما به هیچکس دل نخواهیم ساخت، چه آنها بخواهند صلح بکنند و چه نکنند این مملکت را خواهیم ساخت، طولی نخواهد کشید که همه این مشکلاتی که در برق و آب و گاز ایجاد کرده‌اند، حل خواهیم کرد. اما رئیس جمهور نمی‌گویند: با کدام مردم و یا نخبگانی که بیش از 80 درصد آنها با وضع موجود و ارزش‌های حاکم مخالف، که چه عرض کنم دشمنی دارند، و با کمتر از 20 درصدی که با شخص شما مخالف هستند، چگونه می‌خواهید مسائل را حل کنید؟ با کدام سرمایه گذاری؟ با کدام تجارت خارجی؟ با کدام سیاست خارجی؟ با کدامیک از صدها و هزاران نخبه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی که کلهم جمیعاً صلوات از بدنه اداری و مدیریتی کشور حذف شده‌اند؟

برای آگاهی از تحلیل‌های نظری در سیاست و جامعه شناسی به کانال بیان آزادی بپیوندید
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
👍6👎1
*از خردمندی مهندس بازرگان* تا خودتعطیلی اخوان المسلمین مصر

شهسوار صادقی

در خبرها آمده: گروه اخوان المسلمین در بیانیه‌ای اعلام کرد که خود را منحل کرده و به فعالیت سیاسی و سازمانی خود پایان می‌دهد، و حمایت خود را از دولت مصر و نهادهای آن در "مرحله‌ای جدید از ساخت و ساز " اعلام می‌دارد. از این دست خبرهای شگفت انگیز نیم قرن اخیر در جهان اسلام  کم نیست  که عمدتا ماهیت عبور از ساحت ایدئولوژی اعم از نقاب‌دار  و بی‌نقاب به عالم  واقع گرایی دارد. اما در این میان این اعلامیه یادآور  تجدید نظرطلبی مهندس بازرگان است  که  بیش از نیم قرن برای  برپایی حکومت دینی و تلفیق دین و  دولت تلاش کرد، اما در پایان عمر با شهامت به پای تاول‌زده‌ی خود نگاه کرد و اعلام کرد؛ مسیر طی شده اشتباه بوده است. بازرگان به عنوان یک اندیشمند و متفکر معاصر، در سال‌های پایانی عمر با خردمندی  به این موضوع می‌اندیشید که "چرا موضوع حکومت و مدیریت جامعه در چارچوب آیۀ بعثت و رسالت انبیای الهی تصریح نشده است؟

حاصل این تجدیدنظر، سخنرانی او در جشن مبعث سال 1371 انجمن اسلامی مهندسین بود، تحت عنوان «آخرت و خدا: تنها برنامۀ بعثت انبیاء»
این نگرش، اصل پذیرفته شده از سوی برخی متولیان دین در مورد «لزوم حکومت برای ایجاد جامعۀ توحیدی» را خدشه‌دار ساخت و حکومت پیامبران را مقوله‌‍ای جدا از رسالت آنان معرفی کرد." بیان این اندیشه موجب ابراز عکس‌العمل‌هایی از سوی مدافعان «حکومت دینی» گردید، ولی در نهایت مهندس بازرگان را همچنان در تبیین این تفکر نوین پابرجا ساخت. بی‌گمان بین اندیشه  رادیکال و بنیادگرای  حسن البنّا  مؤسس اخوان‌المسلمین مصر  با  اندیشه‌ی  مسالمت ‌جوی مهدی  بازرگان رهبر نهضت آزادی ایران  تفاوت زیاد است. اما هر دو در تمنای حکومت دینی  بودند و سرانجام  پیروان حسن‌البنا به همان نقطه‌ای رسیدند که مهندس بازرگان  34 سال قبل رسید، و این رسیدن  گرچه دیر هنگام  بود، اما  نشانه‌ی خردورزی، ستودنی و درس‌آموز است.  ۱۴۰۴/۳/۵

توضیح کانال بیان آزادی:
خیلی بیشتر از ۳۴ سال پیش مرحوم بنی صدر از دولت لائیسیته دفاع کرد، یعنی دولتی خنثی و بدون مرام.
امروز هم تا آنجا که در اطلاع ماست سالیان دور است که هیچ اندیشه ورز دینی از حکومت دینی دفاع نمی کند.
اخوان المسلمین هم از آغاز تاسیس مسیر مختلف و فراز و نشیب های مختلفی را پشت سرگذاشته است. اخوان تا قبل از ۱۸۸۹ هیچگاه یک جریان افراطی نبود، نپذیرفتن پیروزی جبهه نجات اسلامی در انتخابات الجزایر از سوی دولت وقت، و حمایت دول غرب از دولت الجزایر، جبهه نجات اسلامی و اخوان مسلمین را به سمت افراط گرایی کشاند. محتملا بیانیه اخوان المسلمین در واکنش به این دوره دوم مشی سیاسی خود بود.
بیانیه ای که دیر یا زود توسط حماس صادر خواهد شد. تنها اگر قدرت های خارجی هم در راستای این بیانیه ها عمل کنند. و الا اگر مطابق نظر گراهام گریشت افسر بازنشسته سیا، و ماموریت موسسه آمریکن اینترپرایز بنا براین نباشد که از بنیادگرامی اسلامی در پنهان دفاع کنند، تا امکان تقویت جریان اصلاحات دینی را از بین ببرند.

@bayane_azadi
1👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 نخست وزیر اسبق اسرائیل:
اسرائیل مرتکب جنایات جنگی علیه مردم غزه شده و می شود👇👇

👈️ایهود اولمرت:

آنچه اکنون در غزه انجام می‌دهیم، جنگی ویرانگر، بی‌رحمانه، بی‌حد و مرز، ظالمانه و جنایتکارانه علیه غیرنظامیان است. این اقدامات نتیجه خشم نامتناسب برخی سربازان در یک واحد نیست، بلکه نتیجه سیاست‌های آگاهانه، شرورانه، بدخواهانه و غیرمسئولانه دولت است. بله، اسرائیل مرتکب جنایات جنگی می‌شود.

😔😔😔😔😔😔😔😔😔
توکه از محنت دیگران بی غمی /
نشاید که نامت نهند آدمی.

👆👆قابل توجه ایرانیانی که با عمل نتانیاهو و اسرائیل همسو هستند.
بهتر است ایرانیانِ انسان دوست یکبار در آیینه خود را نگاه کنند.
واز خود بپرسند از کی تا کنون طرف جنایتکاران تاریخ را گرفته ؟؟
اسرائیل امروز، سازمان آزادیبخش دیروز
احمد فعال
دو بیماری مزمنی که بخشی از اپوزسیون امروز و مدعیان آزادی و دموکراسی بدان دچار هستند، یکی بیماری "جدا کردن امور واقع از کانتکس خود"، دوم بیماری "خودکوری" است.
یکم: جنایت‌های امروز اسرائیل بر هیچکس پوشیده نیست. جنایت‌هایی که دولت اسرائیل دستکم بعد از حمله 7 اکتبر انجام داد، خیلی مهلک‌تر از آن است که لفظ جنایت روی آن بگذاریم. آنچنان که گیدئون لوی روزنامه‌نگار نشریه هارتض می‌گوید، اسرائیل این جنایت‌ها را با یک نوع انسان‌زدایی سازمان‌یافته از فلسطینیان آغاز کرد، تا بدین سبب در ارتکاب هر جنایتی آسوده باشد. این جنایت‌ها تا جایی پیش رفت که دادگاه بین‌الملی لاهه اعمال اسرائیل را مصداق جنایت علیه بشریت، و حکم بازداشت نتانیاهو را صادر کرد.
اکنون با این وصف و هزاران ناگفته دیگر، بخشی از اپوزسیون هم تحت عنوان اینکه در مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی منافع مشترکی با اسرائیل دارند، چنان به ستایش از نتانیاهو و همکاری با دولت اسرائیل یاد می‌کنند، یا به محض کوچکترین انتقاد اتهام‌های بی‌ربطی وارد می‌کنند، که تمام مرزهای اخلاقی را برای رسیدن به هدف در هم می‌کوبند.
اکنون برگردیم به پنجاه سال پیش. در آن زمان نه از حماس خبری بود و نه از جریان‌های افراطی اسلام‌گرایی که بسیاریشان مرتکب جنایت‌های ایدئولوژیک هم شدند، مثل طالبان و داعش و حتی همین حماس. اگر امروز به یمن انفجار اطلاعات، تقریباً پشه‌‌ای در گوشه‌ای از جهان به پرواز درآید، از لابلای کوه‌های ناشناخته تا عقب‌مانده‌ترین ده کوره‌ها می‌توان حرکت اسلموشن آن را رصد کرد، در دهه‌های شصت میلادی تقریبا کل جهان در برهوت کامل آگاهی و اطلاعات بسر می‌برد. حداکثر تصویری که می‌توانست در ذهن انقلابیون خطور کند، این بود که سازمان آزادیبخش فلسطین یک سازمانی رهایی‌بخش، و سرهنگ قذافی یک افسر جوان انقلابی است. هنوز قدرت سیاسی هم قذافی را تا این حد فاسد نکرده بود. توجه داشته باشید که قدرت سیاسی‌ی مهار نشده در بلندمدت امام زاده را هم فاسد می‌کند. اطلاعاتی بیش از این نمی‌توانست در دسترس باشد. حالا این استدلال به این معنا نیست که نزدیک شدن به سازمان آزادیبخش فلسطین و لیبی کار درستی بود، تنها خواستم منطق روایت را توضیح بدهم.
اکنون با این وصف یکی از اتهامات تکراری علیه انقلابیون 57، این بود که چرا انقلابیون با این تروریست رفت و آمد داشتند، و یا مثلا دوره‌های مبارزاتی در اردوگاه‌های فلسطینی گذراندند. این بیماری "کورِ خود و بینای دیگران" مرتبط است با بیماری جدا کردن امور واقع از کانتکس.
دوم: اگر به یک دهه پیش از انقلاب 57 برگردیم، چیزی به نام جامعه سیاسی وجود نداشت، برخلاف امروز که جامعه ایرانی کاملا یک جامعه سیاسی است. آگاهی و اطلاعات یک عامی نسبت به حکمرانی، کمتر از آگاهی و اطلاعات دانشجویان علوم سیاسی نیست. رابطه دولت و ملت در هیچ رابط‌ه‌ای که رابطه جامعه باشد، تعریف نشده بود. شاه حکم اربابی را داشت که رعیت باید تنها به کار خود مشغول شود. می‌دانید که آگاهی و اطلاعات حجابی میان دولت و جامعه است. این حجاب امروز از میان رفته است، در گذشته چنان حجاب سخت و ستبری میان دولت و جامعه وجود داشت، که انتقاد کردن به یک شهردار کار رستم دستان بود. در آن زمان اصطلاحی بود به نام شب‌نامه. شب‌نامه‌ها تنها وسیله اطلاع رسانی گروه‌های مبارز بودند. شبنامه‌ها تقریباً حکم تیری در تاریکی بودند. در چنین فضای یخ‌زد‌ه‌ای از آگاهی و اطلاعات، که هیچ نوع آگاهی و اطلاع‌رسانی از تغییر وضعیت موجود وجود نداشت، مبارزه مسلحانه جرقه‌ای بود در تاریکی. می‌توانست بخش‌های از جامعه منجمد شده را تکان دهد. قولی از پیامبر اسلام است که می‌گوید: هرگاه هیچ راهی برای امر به معروف و نهی از منکر وجود نداشت، شمشیرها را از غلاف بیرون بکشید. مرحوم بنی صدر هم این قول را به زبان امروز چنین بیان کرد: هرگاه در جامعه سانسور کامل شود، مبارزه مسلحانه جایز می‌شود. امروز به یمن انفجار اطلاعات، هیچ دولتی توانایی ایجاد سانسور و سانسور مطلق ندارد، غیرمنصفانه‌تر از این حرف، کار تحلیل‌گرانی است که مبارزات مسلحانه ده‌های ماضی را در کانتکس امروز که همه می‌دانند مسخره است تحلیل می‌کنند.
می‌توانیم با در نظر گرفتن و نزدیک شدن و درک کردن کانتکس آن زمان تحلیل کنیم، مبارزه مسلحانه غلط بود. این تحلیل علمی است هیچ اشکال ندارد. اما بیایم تو کانتکس انفجار اطلاعات امروز، مبارزات آن روز را تحلیل و بعد حکم صادر کنیم که مبارزان مسلح مشتی خائن به وطن بودند، یا دچار فانتزی آرمانی بودند، این بدترین دستبرد به تاریخ است. 8 خرداد ماه 1404

برای آگاهی از تحلیل‌های نظری در سیاست و جامعه شناسی به کانال بیان آزادی بپیوندید
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
2👎1
یادداشت وارده از رضا لشکری

🔵 شاه و کمک مالی به جنبش های امل و الفتح

حالا که بحث حمایت ایران از فلسطین و لبنان داغه، بد نیست بدونید که حمایت از اعراب در مقابل اسرائیل داشتیم وقتی این چیزا مد نبود!!!

💠 محمّدرضا پهلوی و حزب‌الله لبنان

در مورد حزب‌االله لبنان معمولا اکتفا می‌شود به اینکه این سازمان سال ۱۹۸۲ تأسیس شد، در صورتیکه این سازمان یک pre-History دارد که زمینه‌های شکل‌گیری این سازمان را توضیح می‌دهد که مهم‌ترین عامل آن حمایت‌های مالی و «تسلیحاتی»‌ای است که از نیروهای سیاسی و شورشی شیعهٔ لبنان به "سازمان امل" شده است.
اولین کمک‌های مالی و تسلیحاتی از سوی محمّدرضا پهلوی بود شامل «صدها هزار دلار» که از پول نفت پرداخت می‌شد و البته تسلیحاتی که رژیم پهلوی در اختیار شورشیان شیعی لبنان قرار می‌داد. دیدارهای موسیٰ صدر و مقامات رژیم پهلوی منجمله با خود محمّدرضا پهلوی در راستای همین برنامه بود و به همین دلیل اوایل انقلاب ۵۷ یک بحثی که وجود داشت این بود که موسیٰ صدر طرفدار رژیم شاه است و مخالف انقلاب چون در میان انقلابیون تنها نیروهای آموزش‌دیدهٔ سوریهٔ حافظ اسد نبودند بلکه نیروهای آموزش‌دیدهٔ لیبیِ معمّر قذافی هم بودند.

کمک‌های تسلیحاتی و چند صد هزار دلاری پهلوی دوم به سازمان «امل» که سیّدحسن نصرالله رهبر کنونی حزب‌الله عضو آن بود، صرفاً «حمایت از شیعیان» و مسلّح کردن آنها نبود که انگیزهٔ اصلی شاه بود، بلکه به روابط بسیار خوب محمّدرضا پهلوی با حافظ اسد و حمایت پهلوی از خاندان اسد هم ارتباط داشت.

(البته طرفداران پهلوی می‌گویند این تدبیر عالمانهٔ شاه در روابط بین‌الملل بود و از این قبیل حرف‌ها که خب البته بر آنها حرجی نیست.)

برای رفع تردید به آدرسهای زیر مراجعه کنید:

صفحات ۲۵۸ و ۲۵۹
در دامگه حادثه
گفتگویی با پرویز ثابتی
مدیر امنیت داخلی ساواک
عرفان قانعی فرد

صفحات ۴۷ و ۱۸۴ و ۱۸۵
جلد چهارم
یادداشتهای علم

در ضمن بد نیست بدانید که شاه حتی به یاسر عرفات و الفتح نیز کمک مالی کرده است.

دولت ایران هم آن ۳-۴ سال آخر یک ارتباطی با یاسر عرفات برقرار کرد که به اصطلاح زهر آنها را بگیرد و ۱-۲ فقره هم به آنها پولهای جزیی داده شد و البته خود شاه اجازه داد که هر بار ۳۰۰ هزار دلار یا ۵۰۰ هزار دلار داده شود که البته یک بار ملک حسین فهمید و نزد سفیر ما (قدر) گله کرد که به برادرم شاه سلام برسانید و به او بگویید که این پولها را چرا به این آقا می دهید؟ ما بیشتر استحقاق داریم، آن را به ما بدهید!..." این پولها از طریق وزارت خارجه داده می شد و الفتح هم میدانست که ما با آنها نیستیم اما پول ما را می پذیرفتند و البته اسراییلی ها از این قضیه خبر نداشتند شاید هم داشتند.

احمدعلی بهرامی، سفیر ایران در مراکش می نویسد: نامه ای از بانک سوئیس در ژنو به رباط ارسال شد و متن آن این بود که مبلغ ۳۵۰ هزار دلار بحساب من ریخته شده است و موضوع مهم این بود که این پول بدست یاسرعرفات و سران الفتح برسد و قرار شد یکی از رجال مراکشی که در آن موقع در لبنان سفیر بود و از دوستان یاسرعرفات محسوب میشد، به رباط آمده و ترتیب کار را با من بدهد. وجوه در سه قسط از طریق ایشان ارسال شد و هربار رسید آن به امضای عرفات یا سران درجه ۱ الفتح بدست من میرسید و خیالم راحت میشد.

ص۲۶۲
در دامگه حادثه
گفتگویی با پرویز ثابتی
مدیر امنیت داخلی ساواک
عرفان قانعی فرد
بررسی علل و عوامل فروپاشی حکومت شاهنشاهی

توضیح کانال بیان آزادی:
اگر اطلاعاتی که از نظر گذشت درست باشند، باید منصفانه یک امتیاز مثبت به نظام پیشین داد و آن کمک ها را به سامان الفتح و امل، علامت هوشمندی پنداشت. به این دلیل که دولت با این کمک ها کوشش داشت تا اثر دشمنی آنها را خنثی کند.
@bayane_azadi
یادداشت وارده از حنیفه

درودهاجناب دکترفعال عزیز💐
ضمن استفاده ازمطالب ارجدارتان،اجازه بدهید،بااین قسمت ارسالی شما مخالفت کنم،که فرمودید:"امروزبه یمن انفجاراطلاعات، هیچ
دولتی توانایی ایجاد سانسور و سانسور مطلق ندارد." امروز در عصر دیجیتال، حقیقت را "الگوریتم ها" تعریف،یا بازتعریف می کنند. در سانسور به روش
"کلاسیک"متداولترین شکل سانسور"حذف محتوا"بود، امروز دیگر تنه اروش سانسورحذف محتوا نیست، این "الگوریتم ها"هستندکه آنچه با یدیده شود را تعیین می کنند. در این روش با بازتعریف واقعیت "سانسو رپنهان"اعمال می گردد، در این روش "خفگی صداها" اتفاق می افتد، و این تهدیدی جدید برای آزادی بیان در عصر دیجیتال است. تهدیدی که باید آن را شناخت و از زوایای پیچیده آن آگاه بود. متاسفانه درعصرشبکه های اجتماعی ظاهرا با فراوانی اطلاعات، اکثریت ما تصور می کنیم، دیگر همه چیز آشکار و در دسترس است، فکر می کنیم دیگر هیچ خبری زیر تیغ سانسور نیست، که محتوا را حذف کند، یا مثل گذشته با توقیف روزنامه ها و بازداشت و بازخواست گزارشگران سانسور را اعمال کند، اما در حقیقت در فرایندی پیچیده "الگوریتم ها"همان نقش سانسورچی ها را بازی می کنند، منتها باظاهری مدرن و بدون هیچ ردپایی، در روش کلاسیک شما می توانستید از طریق نهادهای مشخصی گاهی اعتراص قانونی نمایید ولی درسانسور الگوریتمی، محتوای کاربران منتشرمی شود، ولی دیده نمی شوند، بدون اینکه کاربر متوجه بشود، چه اتفاقی افتاده، در این روش نه تنها اعتراض غیرممکن است،بلکه سبب افزایش خودسانسوری هم می شود، و کاربران پس از مدتی تلاش، چون بازخوردی نمی گیرند، به غلط تصمیم می گیرند، درباره موضوعات کلیدی و حساس صحبت نکنند، با این تصور که مخاطب علاقه ای به این موضوعات ندارد، درحالیکه حقیقت چیز دیگری است، همان کاری که ایلان ماسک با افکار ۲۰۰ میلیون فالور در انتخابات اخیر آمریکا کرد و دیدیم که چگونه واقعیت جعلی را به جای واقعیت های اجتماعی قرار دادند و ترامپی را که در تمامی نظرسنجی ها از رقیب عقب بود در مدتی کوتاه به سرعت در اذهان ۲۰۰میلیون جوان نشاندند، این ویژگی سانسور الگوریتمی است. خلاصه امروز الگوریتم ها دیگر صرفا یک ابزار نیستند، بلکه آنها مغزی به ظاهرخاموش هستند که به جای میلیونها انسان تصمیم می گیرند،که چه چیز دیده شود و چه کسانی در سکوت دفن گردند. البته این قصه لایه های فراوانی دارد که در فرصتی دیگر به آن ورود خواهم کرد.
ماناباشید.🙏

توضیح کانال بیان آزادی
متنی را که آقای حنیفه نوشته اند با نظرات ایشان کاملا موافق هستم. برای آنکه نشان بدهم داستان چیست ،سالها پیش مقاله ای نوشتم با عنوان چرا دموکراسی دشمن بشریت است؟ بنابراین صحبت شما درباره سانسور عمیق‌تر و از جنس همین مقاله ای است که اشاره کردم. در آن مقاله توضیح داده‌ام که کشورهای دموکراتیک از راه رسانه‌ها و همین سانسور پنهان به همان نتایجی می رسند که دیکتاتوری ها می رسند. جلوتر این مقاله منتشر خواهد شد.
@bayane_azadi
👍1
بیان آزادی
یادداشت وارده از حنیفه درودهاجناب دکترفعال عزیز💐 ضمن استفاده ازمطالب ارجدارتان،اجازه بدهید،بااین قسمت ارسالی شما مخالفت کنم،که فرمودید:"امروزبه یمن انفجاراطلاعات، هیچ دولتی توانایی ایجاد سانسور و سانسور مطلق ندارد." امروز در عصر دیجیتال، حقیقت را "الگوریتم…
چرا دمکراسی اصلی ترین دشمن بشریت است؟
احمد فعال

توضیح : این مقاله در سال 1392 منتشر شد.

امروز دمکراسی بیک دستاويز سياسي بدل شده است. نفس دموكراسي انتخاب كردن و انتخاب شدن است. همه از حقوق انتخاب كردن و انتخاب شدن سخن مي‌گويند، اما هيچكس نمي‌پرسد كه در دنياي مجازي چه انتخابي وجود دارد؟ دنياي مجازي، دنياي مصرف محوري است، دنيايي است كه توليد از سكه رايج بازار جمع آوري شده است. در دنياي مصرف محوري انتخاب وجود ندارد.
.......................
از دهه 50 ميلادي هيچ ديكتاتوري‌ وجود نداشته است كه بدون ادعاي آزادي بساط ديكتاتوري بر اريكه قدرت پهن نكرده باشد (قول و تحقيق ساموئل هانتيگتون)1. از اين فراتر، ديكتاتوري‌ها هر چه سرسخت‌تر مي‌شوند، در اظهار آزادي و دموكراسي پرمدعاتر مي‌شوند. جنرال پينوشه دیکتاتور شیلی، كشور خود را آزادترين و دموكرات‌ترين كشور جهان مي‌شمارد. نقل است كه پس از كودتاي 28 مرداد مرحوم آيه‌الله كاشاني مدعي بود كه : شاه جوان ايران دموكرات‌ترين شاه جهان است. از ادعاها كه صرفنظر كنيم، در جهان امروز وجود دموكراسي مهلك‌ترين ابزار براي اعمال خطرناكترين ديكتاتوري‌هاست.
دموكراسي‌ها با ايجاد جهان مجازي، جهان حقيقي را از مردم به سرقت مي‌برند. تفاوت جهان حقيقي با جهان مجازي در تماس مستقيم و غيرمستقيم آدميان با واقعيت است. در جهان حقيقي تماس انسان و جامعه‌ها با واقعيت، مستقيم و بدون هيج واسطه‌اي صورت مي‌گيرد. اما در جهان مجازي شده تماس انسان با واقعيت از خلال منابع قدرت صورت مي‌گيرد. شايد قول حضرت علي (ع) در بيان اينكه "نظر بياندازيد در گفته‌ها و نه در كي گفت‌ها"، يكي از گوياترين شاخص‌هاي تفكيك جهان مجازي از جهان حقيقي باشد. نظر انداختن در "گفته‌ها"، نظر انداختن در نفس واقعيت است. جامعه‌اي كه در "گفته‌ها" نظر مي‌اندازد و راست و ناراست آنها را به نقد مي‌كشاند، جامعه پويا و زنده‌اي است كه از راه ارتباط مستقيم با واقعيت، مي‌انديشد و سپس انتخاب مي‌كند و در پايان تصميم مي‌گيرد. براي آنكه ذهن خوانندگان محترم را با مفاهيم دشوار فلسفي مغشوش نساخته باشم، با يك مثال بحث خود را ادامه مي‌دهم. فرض كنيم شخصي (و يا منبعي) به نام الف مي‌گويد، شخص ب (و يا منبع) بد است. با شنيدن اين گزاره و يا خبر، با دو نوع برخورد مواجه مي‌شويم. نخست آنكه، شخص الف (و يا منبع) را قبول و يا رد مي‌كنيم. در اين صورت هرگاه "كي گفت‌ها" را مبنا قرار دهيم، با قبول كردن شخص (و يا منبع)، گفته‌هاي او را تأييد و با رد كردن شخص (و يا منبع)، گفته‌هاي او را رد مي‌كنيم. برخورد دوم مبنا قرار دادن "گفته‌هاست". در اينجا هيچ اعتنايي و يا حداقل اعتناي مطلق و جدي‌اي به شخص و يا منبع "گفته‌ها" نداريم، بلكه به نفس خود "گفته" توجه مي‌كنيم. در اين حال وقتي گفته مي‌شود، شخص (و يا منبعي) بد است، راهي جز جستجو كردن و پرسش كردن و چند و چون كردن در نفس "گفته"، براي صحت و يا سقم ادعا وجود ندارد. "گفته‌ها" شاخص اندازه‌گيري تماس مستقيم هستند، زيرا انسان را از راه جستجو، از راه مطالعه و از راه جهد و كوشش در رخدادها، به سوي متن چيزها و به سوي خود واقعيت هدايت مي‌كند. "گفته‌ها" منابع دست اول هستند. در مقابل "كي گفت‌ها" هميشه منابع دسته دوم هستند. مراجعه به منابع دست دوم، تماس انسان و جامعه را با واقعيت غيرمستقيم و در نتيجه به جاي تماس با جهان حقيقي، تماس انسان از راه جهان مجازي صورت مي‌گيرد.
باز براي آنكه از مباحث فوق ذهن خواننده را از مفاهيم انتزاعي به تجربه واقعي بيشتر جلب كرده باشم، به جهان واقعي و ادعاها درباره دموكراسي باز مي‌گردم. دموكراسي‌ها مدعي هستند كه جامعه از راه انتخاب كردن سرنوشت خود را بدست مي‌گيرد. ولي آيا واقعا جامعه‌ها از راه انتخاب كردن سرنوشت خود را بدست مي‌گيرند؟ و يا برعكس، جامعه‌ها بجاي تماس با جهان حقيقي در جهاني مجازي گرفتار هستند. جهاني كه مشخصه‌هاي آن تا اجزاء آن و تا نيازهايي كه ايجاد مي‌شوند، همه و همه توسط منابع قدرت شكل و سامان مي‌گيرند؟ جهاني كه آدميان و جامعه‌ها هيچ نقشي در شكل دادن و سامان دادن و ايجاد نيازهاي آن، بر عهده ندارند. در اين جهان پيش از انتخاب كردن، آدميان انتخاب مي‌شوند، و حاصل آنكه، انتخاب مي‌كنند كه همان منابع قدرت چگونه سرنوشت آنها را بدست بگيرند. جهت اطلاع خوانندگان محترم، جهان مجازي آنگونه كه گفته مي‌شود، دنياي اينترنت نيست. جهان مجازي دنيايي است كه تماس انسان و جامعه را با واقعيت غيرمستقيم مي‌كند. به عنوان مثال، من در يك اتاق دربسته به شما بگويم، هوا باراني است، در اينجا تماس شما با واقعيت غيرمستقيم شده است. اما اگر خود درب را باز كنيد و به آسمان چشم بدوزيد، بطور مستقيم خواهيد يافت كه هوا باراني است و يا خير.

برای آگاهی از تحلیل‌های نظری در سیاست و جامعه شناسی به کانال بیان آزادی بپیوندید
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
👏1
چرا دمکراسی اصلی ترین دشمن بشریت است؟ (قسمت دوم)
احمد فعال

جهان مجازی چگونه جهانی است؟
جهان مجازي، جهاني است كه تمام عناصر آن مجازي است. اقتصادهاي مصرف محور و جامعه‌هاي مصرف محور يكي از عوامل مهم ايجاد جهان مجازي هستند. اقتصاد سرمايه‌داري تا قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم، اقتصاد توليد محور بود. اما از زمان بحران 1329 به بعد، به ويژه پس از جنگ جهاني دوم، به دليل توليد انبوه و نياز به گسترش بازار، به اقتصاد مصرف محور تبديل شد. در مقام خدايي نشاندن اقتصاد بازار، بطوريكه هيچكس تا حتي روشنفكران چپ در الوهيت و معجزه آن ترديدي نكنند، از همين خاصيت مصرف محوري اقتصاد سرچشمه گرفته است. اگر بخواهيم در يك بيان ديگر جهان حقيقي و جهان مجازي را از هم تفكيك كنيم، مي‌توان به عناصر توليدي و مصرفي جهان اشاره كرد. مراد من از عناصر توليد و مصرف، صرف توليد كردن و صرف مصرف كردن نيست. به عنوان مثال، هر فرد بطور طبيعي در طول روز مواد خوراكي كه حاصل توليد ديگري است مصرف مي‌كند، اما بدان معنا نيست كه او در جهان مجازي زندگي كرده است. و يا هر كس در طول روز ممكن است به توليد يك كالا و يا توليد فكر مبادرت كند، باز به اين معنا نيست كه او در جهان حقيقي زندگي مي‌كند. مراد من از توليد و مصرف، محور شدن هر يك در كرد و كار زندگي است. وقتي از وضعيت مصرف محوري اقتصاد سرمايه‌داري ليبرال و مصرف محوري جوامع دموكراسي ليبرال ياد مي‌كنيم، قطعاً توليداتي در همين جامعه‌ها وجود دارد. اما آنچه در اين جوامع اهميت دارد و محور كرد و كار زندگي قرار مي‌گيرد، مصرف كردن است. تا آن اندازه كه جوامع سرمايه‌داري براي فروش محصولات خود و گسترش بازار در سراسر جهان، دائماً به تحريك ذائقه مصرفي جوامع اقدام مي‌كنند. تخريب منابع طبيعت و مصرف كردن و پيش خور كردن منابعي كه به حقوق آيندگان تعلق دارد و بجا گذاشتن ميراثي از ويراني و آلودگي براي آيندگان، نتيجه همين اقتصاد مصرف محوري است. باز توضيح اين نكته اهميت دارد كه مراد من از مصرف محوري و توليد محوري، تنها به وجه اقتصادي نيست. در جايي ديگر توضيح داده‌ام كه يكي از دلايل مهم مصرف محوري و مصرف گرائي جامعه امروز ايران، تنها از اين حيث نيست كه جامعه به مرحله توليد و توسعه اقتصادي نرسيده است. بلكه مهمتر از آن، وجود مصرف محوري در حوزه انديشه علمي ‌و فلسفي است2. آن ايام كه جوامع صنعتي به تكاپوي توليد صنعتي پرداختند و كارگاه‌هاي توليد صنعتي از ميني فكتورها يا كارگاه‌هاي كوچك، به كارخانه‌هاي غول پيكر تبديل شدند، در همان ايام در قرون 17 و 18 روشنفكران از سپهر توليدات فكري، باراني از انديشه‌هاي علمي و فلسفي را بر پهنه زندگي اجتماعي فروريختند. بنابراين، تنها در حوزه عمومي نيست كه جامعه ما يك جامعه مصرف كننده است، بلكه آنچه كه در حوزه‌هاي دانشگاهي تا حوزه‌هاي ديني و فرهنگي بيان مي‌شوند، چيزي بيش از مصرف محصولات توليد شده فكري جهان غرب نيست. توليدات علمي و فلسفي جهان غرب از ارسطو تا دنياي مدرن و پست مدرن، آبشخور فكري و فرهنگي جامعه‌هاي مصرف كننده بوده است.
اما دنياي مجازي و مصرف محوري بدون تكنيكي شدن سياست نمي‌توانست تا اين حد در گستره زندگي، گسترش پيدا كند. تا آن اندازه كه مصرف كردن و از راه مصرف كردن نو به نو شدن، و احساس‌تروتازگي و شور جواني كردن، جانشين روايت‌هايي شود كه روزگاري در عصر توليد محوري، محرك جامعه و محرك انسان شمارده مي‌شدند. با اين وجود كار تكنيكي شدن سياست، بدون تكنيكي شدن روندهاي كنترل و انضباط جامعه نمي‌توانست به كمك بازاري بيايد كه به روند گسترش مصرف بيانجامد. ميشل فوكو از تكنولوژي‌هاي انضباطي ياد مي‌كند. مراد فوكو از تكنولوژي‌هاي انضباطي بيشتر تكنولوژي‌هاي مربوط به روندهاي كنترلي و تبيهي است. اما آنچه من در اينجا از تكنولوژي‌هاي انضباطي ياد مي‌كنم مراد تكنولوژي‌هاي مربوط به روندهاي كنترل نظام بازار و مصرف است. امروز تكنولوژي‌هاي رسانه‌اي، به ويژه از زماني كه جريان‌هاي روشنفكري بعد از جنبش جهاني چپ و ظهور نئوليبراليسم، از گردونه سياست بيرون رانده شدند، به پاسبانان بورژوازي (قول ژان پل سارتر) بدل شدند. بدين‌ترتيب تكنولوژي‌هاي رسانه‌اي نقش همان تكنولوژي‌هاي انضباطي را در روند كنترل نظام بازار ومصرف، ايفاء مي‌كنند. اين است كه با تكنيكي شدن سياست، كار سياست‌ورزي بدست دجاله‌هايي افتاد، كه در خدمت اقتصاد بازار قرار داشتند. و متقابلا اقتصاد بازار چندان در گرو سودافزايي سرمايه نبود، بلكه در گرو استيلاء سرمايه در مناسبات قدرت ودر مناسبات زندگي بود.


برای آگاهی از تحلیل‌های نظری در سیاست و جامعه شناسی به کانال بیان آزادی بپیوندید
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
👏1
چرا دمکراسی اصلی ترین دشمن بشریت است؟ (قسمت سوم)
احمد فعال
امروز دموكراسي به يك دستاويز سياسي بدل شده است. نفس دموكراسي انتخاب كردن و انتخاب شدن است. همه از حقوق انتخاب كردن و انتخاب شدن سخن مي‌گويند، اما هيچكس نمي‌پرسد كه در دنياي مجازي چه انتخابي وجود دارد؟ دنياي مجازي، دنياي مصرف محوري است، دنيايي است كه توليد از سكه رايج بازار جمع آوري شده است. در دنياي مصرف محوري انتخاب وجود ندارد. يكي از نقش‌هاي مهم دنياي مصرف محوري و تكنولوژي‌هاي انضباطي، ايجاد‌هاله يا فضاي فرهنگي است. تمام عناصر اقتصادي، فرهنگي و سياسي و اجتماعي كه به مصرف يك كالا منجر مي‌شوند در هاله فرهنگي به وجود مي‌آيند. اين عناصر مي‌توانند شامل احساس، ميل، نياز، آرزو، هدف، درآمد، پوزيشن (موقعيت طبقاتي)، زشتي و زيبايي، سرخوشي‌ها و ناخوشي‌ها، خوشبختي‌ها و شوربختي‌ها، هماهنگي داشتن چيزها، نو و كهنه بودن چيزها و... باشند. به عنوان مثال، هرگاه عناصر فوق را در مصرف يك كالا جستجو كنيم، خواهيم يافت كه هيچيك از آنها توسط مصرف كننده توليد نشده‌اند. پيش داده‌هاي احساسي، پيش داده‌هاي نياز، پيش داده‌ها درباره زشتي و زيبايي و پيش داده‌هاي نو و كهنه بودن، پيش داده‌هايي كه مصرف يك كالا احساس طبقاتي مصرف كننده را افزايش و يا كاهش مي‌دهد، تا حتي پيش داده‌هاي مزه، همه و همه از راه توليد هاله فرهنگي توسط تكنولوژي‌هاي انضباطي پديد آمده‌اند. فرآورده‌هايي كه هيچيك محصول انديشه و انتخاب مصرف كننده نيستند.

مؤلفه‌هاي اصلي يك دموكراسي و دموكراسي دشمن
اكنون اين پرسش به ميان مي‌آيد كه آيا اين خود دموكراسي است كه اصلي‌ترين دشمن بشريت است و يا دموكراسي در جامعه‌هاي مصرف محور است كه به دشمن بشريت تبديل مي‌شود؟ با توجه به اينكه جامعه مصرف محوري يكي ازعوامل مؤثر شكل‌گيري جهان مجازي است، نقش و كاركرد جهان مجازي به ما مي‌گويد : چرا دموكراسي دشمن بشريت است. از جمله نقش‌ها و كاركردهاي جهان مجازي، ميان‌تهي كردن چيزهاست. دموكراسي هم يكي از آن چيزهايي است كه به موجب مصرف محوري و مجازي بودن جهان، ميان‌تهي مي‌شود. خود مصرف شكم فربه‌اي است كه همه چيز را در خود هضم و جذب مي‌كند. در جامعه مصرف محور تنها مصرف است كه از درون سرشار مي‌شود. ساير چيزها بايد ميان‌تهي شوند، تا جريان مصرف توان و قدرت هضم و جذب آنها را در شكم خود پيدا كند. بدينقرار : زيبايي‌ها ميان‌تهي مي‌شوند و زشتي‌ها جاي زيبايي‌ها مي‌نشينند. عقل ميان‌تهي مي‌شود، عقل صوري و توجيه‌گر جاي عقل آزاد مي‌نشيند. علم ميان‌تهي مي‌شود، كسب قدرت جاي دريافت حقيقت مي‌نشيند. آزادي ميان‌تهي مي‌شود، معناي قدرت جاي معناي آزادي مي‌نشيند. عدالت ميان‌تهي مي‌شود، تبعيض‌ها و نابرابري‌ها جاي برابري مي‌نشينند. توليد ميان‌تهي مي‌شود، جهت‌گيري تخريب جاي جهت‌گيري رشد مي‌نشيند. توسعه ميان‌تهي مي‌شود، سلطه و رقابت جاي، رفاقت مي‌نشينند. دين ميان‌تهي مي‌شود، بي‌اخلاقي جاي اخلاق مي‌نشيند. اخلاق ميان‌تهي مي‌شود، دروغ و مصلحت جاي درستكاري مي‌نشينند. سياست ميان‌تهي مي‌شود، فن چيرگي بر نهادهاي اجتماعي جاي فن رشد و آزادي انسان مي‌نشيند. حقوق ميان‌تهي مي‌شود، تجاوزها جاي دفاع از انسان مي‌نشينند. قانون ميان‌تهي مي‌شود، بي‌قانوني پوشش قانوني به خود مي‌گيرد. اينها همه و چيزهاي ديگر بايد ميان‌تهي شوند تا در دستگاه هاضمه مصرف محور جاي بگيرند. دموكراسي نيز يكي از آن چيزهايي است كه در نظام مصرف محور ميان‌تهي مي‌شود.
حقيقت اين است كه دموكراسي حاوي دو عنصر اساسي است. يكي از دلايل و هدف‌هاي تقسيم دموكراسي به دموكراسي‌هاي مختلف، و بسط دروغي به نام بومي ‌كردن دموكراسي، همين ميان‌تهي كردن دموكراسي است. من نمي‌توانم ترديد كنم كه اين تقسيم بندي‌ها جز با هدف ميان‌تهي كردن دموكراسي بيان مي‌شوند. دو عنصر و يا دو پايه اساسي‌اي كه من براي دموكراسي قائل مي‌شوم و دموكراسي را در همه زمان‌ها و همه مكان‌ها يك معني بيش نمي‌دهد، عنصر آزادي و عدالت است. خود اين دو عنصر بدون پايه‌هاي واقعيشان ميان‌تهي هستند. عدالت پايه آزادي است و برابري پايه عدالت است. در كشورهاي دموكراسي ليبرال با ميان‌تهي كردن آزادي، دموكراسي را ميان‌تهي مي‌سازند و در كشورهاي استبدادزده با ميان‌تهي كردن هر دو، وضعيتي بدتر از كشورهاي دموكراسي ليبرال پيدا مي‌كنند.
برای آگاهی از تحلیل‌های نظری در سیاست و جامعه شناسی به کانال بیان آزادی بپیوندید
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
چرا دمکراسی اصلی ترین دشمن بشریت است؟ (قسمت چهارم)
احمد فعال
امروز تكنولوژي‌هاي رسانه‌اي به يمن حرفه‌اي شدن و دجاليت سياست، با ايجاد دنياي مجازي انتخاب كننده واقعي هستند. امروز دموكراسي به اصلي‌ترين دشمن بشر تبديل شده است، زيرا دشمني را در نقاب دوستي بر چهره انتخاب كنندگان واقعي زده است. ايده آزادي ديگر محرك آزاد شدن انسان نيست. روزگاري نه چندان دور، ايده آزادي محرك انسان و جامعه‌ها در رها شدن از قيودي بودند كه در روابط قوا ميان دستگاه كليسا و دستگاه سياسي پديد مي‌آمدند. اكنون آزادي محرك انسان در رها شدن از خود "ايده" است. اعلام پايان ايدئولوژي و پايان عصر آرماني‌گرايي و در عبارتي ديگر، پايان روايت‌هاي بزرگ، اعلام مرگ سوژه‌اي است كه در روند تكنيكي شدن سياست توان كنشگري و انتخاب را از دست داده است. شعار زنده باد جواني، احياء انسان در مقام سوژگي و يا كنشگري نبود. بلكه احياء پوسته‌اي بود كه از محتواي واقعي خود تهي شده است. تكنولوژي‌هاي پزشكي و زيست شناختي، همه در خدمت احياء و زنده نگاه داشتن و جوان نگاه داشتن و ليفتينگ كردن (كشاندن) اين پوسته مي‌كوشند. اما هيچ كوششي براي احياء توان بالقوه انسان وجود ندارد. هيچ كوششي نمي‌شود تا انسان انتخاب واقعي داشته باشد. به عكس، همه كوشش‌ها با مجازي كردن جهان، به روند وانمودساختن تبديل مي‌شوند. وانمود مي‌شود كه انسان دست به انتخاب زده است و در انتخاب سرنوشت خود آزاد است. وانمود مي‌شود كه انسان و جامعه آزاد است، اما چشمان او از وضعيت ناآزاد بودن خويش غافل است. پيشتر از قول اسلاوي ژيژك نقل كردم كه به گفته او، انسان در جوامع دموكراسي ليبرال فاقد آن زباني است كه وضعيت ناآزاد بودن خود را بيان كند. به قول ژیژک ما تنها احساس مي‌‌کنیم آزادیم، زیرا فاقد زبانی هستیم که ناآزاد بودمان را نشان دهد : «به این اعتبار آزادی‌های ما خود در خدمت لاپوشانی و تداوم ناآزادی عمیق‌تر ما قرار دارند3». جوامع دموكراسي ليبرال، جوامع آزاد محسوب مي‌شوند. و اگر نخواهيم حقيقت را پنهان كنيم، اين جوامع واقعاً جوامع آزادي هستند. اما آنچه اين جوامع از آن برخوردار نيستند، زباني است كه نشان بدهد، چگونه اين آزادي‌ها در خدمت ميان‌تهي كردن آزادي‌هاي آنها و در نتيجه در خدمت اسارت آنها قرار گرفته است. اين زبان، جز زبان عدالت به مثابه ميزان نيست. عدالت هدف نيست، ميزان است. هدف قرار دادن عدالت، دور از دسترس قرار دادن عدالت است. به همين دليل بود كه كشورهاي بظاهر سوسياليستي با هدف قرار دادن عدالت، آن را از دسترس دور كردند. وقتي چيزي از دسترس دور مي‌شود و با تجربه روزانه انسان سروكار ندارد، تفسير آن به ذهن كساني باز مي‌گردد كه مجاز به تفسير هستند.
كشورهاي دموكراسي ليبرال نيز از قول تمام و يا اغلب فيلسوفان خود از هايك گرفته تا راسل تا پوپر، عدالت را ناقض آزادي مي‌شمردند. كساني هم چون جان راولز وقتي از آزادي سخن مي‌گويند، و متعاقباً فيلسوفان آمريكايي چون ريچارد رورتي آن را تكرار مي‌كنند، عدالت را چيزي بيش از عدالت سياسي نمي‌شناسند. عدالت سياسي شرايط مساوي حقوقي است كه فعاليت و كنش سياسي را تا ارتقاء سياسي، براي تك تك افراد با هر عقيده و مرامي صرفنظر از جنسيت و قوميت ممكن و عملي مي‌سازد. اما نكته فريبكاري اينجاست كه وقتي عدالت در بخش اقتصادي و برابري‌هاي اقتصادي فراهم نباشد، عملاً امكان مساوي فعاليت و كنش سياسي تا ارتقاء سياسي، براي همه افراد صورت نمي‌گيرد. مثل اين مي‌ماند كه شما پروبال پرنده‌اي را قيچي كنيد و بعد به او بگوئيد كه آزاديد از توي قفس آزاد شويد. اكنون ممكن است بگوييد تساوي و عدالت اقتصادي ممكن نيست، و يا بگوييد كشورهاي سوسياليستي همين راه را پيمودند و به قبرستان رسيدند. اولاً اين من نيستم كه بايد پاسخ دهم كه تساوي و عدالت اقتصادي ممكن نيست، (اگرچه در جاي خود پاسخ‌هاي مبسوط وجود دارد) بلكه اين مفهوم خود آزادي است كه بايد پاسخ دهد، چرا بدون تساوي اقتصادي ميان‌تهي مي‌شود؟ دوم اينكه، مشكل كشورهاي سوسياليستي اين بود كه به جاي آزادي، از راه متمركز كردن قدرت كوشش داشتند تا به اين تساوي برسند، اما ندانستند و قطعاً وقتي هم كسي به قدرت مي‌رسد مايل هم نيست بداند، سرانجام قدرت همانگونه كه قرآن به درستي مي‌گويد، جز ملاقات در قبرستان نيست (تكاثر چنان شما را مفتون و مسحور خود مي‌سازد تا در قبرستان‌ها ملاقاتتان دهد).
اما كشورهاي استبداد زده شاهد وضعيت بدتري هستند. در اين كشورها دموكراسي يكسر پوك پوك است. هم از آزادي خبري نيست و هم آنكه عدالت ميان‌تهي است. عدالت ميان‌تهي است، زيرا عدالت فاقد ويژگي‌هاي اصلي خود است. ديدگاه‌هاي جديد، عدالت را با تساوي برنمي‌تابند، چون چنين عدالتي را برخلاف پيشرفت اقتصادي مي‌شناسند.

برای آگاهی از تحلیل‌های نظری در سیاست و جامعه شناسی به کانال بیان آزادی بپیوندید
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
چرا دمکراسی اصلی ترین دشمن بشریت است؟ (قسمت پنجم و پایانی)
احمد فعال
ديدگاه‌هاي سنتي در خصوص عدالت، بسيار هم خطرناك است. اولاً تساوي را برخلاف سنت خلقت مي‌شناسند. دو اينكه، در يك تعريف ارسطويي (كه يك نگاه مسلم آريستوكراتيكي يا اشراف‌زدگي است) معتقدند، عدالت يعني "قرار دادن هر چيز در جاي خود" است. تعريفي خطرناكتر و فاسدتر از اين تعريف وجود ندارد. اين تعريف هم ساختار طبقاتي جامعه را مسلم و طبيعي مي‌گيرد، و هم وجود رابطه سلسله مراتبي قدرت را در جامعه مسلم مي‌گيرد4. اين تعريف به خود زحمت نمي‌دهد كه بپرسد، هر چيزي كه آدميان باشند، بنا به كدام نظام آموزشي، كدام نظام تربيتي، كدام نظام اخلاقي، كدام نظام اقتصادي و بنا به كدام سير و صيروريت تاريخي و اجتماعي، تكه تكه و در جاي و جايگاه خاصي قرار گرفته‌اند، كه عدالت بايد هر چيز را در جايگاه واقعي خود قرار دهد؟ حاصل اين طرز تفكر در عمل اين مي‌شود كه روابط قدرت تعين كننده جايگاه هر فرد در جايگاهي است كه براي او تعريف مي‌شود. از سوي ديگر نيز عدالت ميان‌تهي است، زيرا بدون آزادي مي‌توان قبرستاني را هم در شمايل بهشت نمايش داد. يك بينواي فلك زده بايد بتواند فرياد بزند، تا راست و دروغ عدالت آشكار شود.
در سرزمين ما نيز دموكراسي مانند بسياري از مفاهيم ديگر پوك و ميان‌تهي شده است. تنها دين سالاران نيستند كه به ميان‌تهي كردن دموكراسي مشغول هستند، هنوز قاطبه اپوزسيون داخلي و خارجي نيز سالاري جمهور جامعه را در تصدي امور خويش تصديق نكرده‌اند. سخنگوي مردم شدن، سخنگوي ملي شدن، سخنگوي جامعه شدن و آلترناتيوهاسازي‌ها و بدتر از آن، نيابت نگرفته و حتي بدور از چشم جامعه با دول خارجي تماس گرفتن، گوياست كه دموكراسي ميان‌تهي است. ادعاها در داخل نيز ميان‌تهي‌تر است. در اينجا لازم است به ميان‌تهي بودن مفهوم دموكراسي ديني يا مردم سالاري ديني اشاره داشته باشم. اين عبارت مي‌خواهد بگويد كه مردم سرنوشت خود را در چارچوب دين آزادانه تعين مي‌كنند. به عبارتي اين نظر مي‌گويد: مردم در چارچوب دين، سالار سرنوشت خود هستند. آيا مدعيان اين نظر نمي‌دانند و يا از خود نپرسيده‌اند كه دين سامت يا ساكت نيست؟ دين به ويژه در روابط قوا هزار سخنگو و متولي و صاحب و حساب و كتاب پيدا مي‌كند. وقتي حساب و كتاب روابط قوا به ميان مي‌آيد، انتخاب در چارچوب دين، يعني انتخاب بر اساس صاحب حساب و كتاب است. پس در اينجا اين دينِ سامت نيست كه تعين كننده چارچوب‌ها باشد، بلكه اين صاحب و صاحبان حساب و كتاب هستند كه چارچوب تعين مي‌كنند. در اينجا صفت سالاري به كجا ارجاع مي‌شود؟ اين فكر ديگري است، كه با تعين چارچوب، پيش از انتخاب، ماهيت انتخاب و چند و چون انتخاب را معين كرده است، پس نسبت قيد سالاري به مردم (مردم سالاري) چيست؟ در دموكراسي ديني مردم سالار چي‌ هستند؟ در اينجا اگر زبان عمومي ‌و مشتركي وجود داشته باشد كه به كمك آن مردمي‌بگويند، لطف بفرماييد از تعارف كم كنيد و همان لفظ سالاري هم از سرما ما برداريد و به همان صاحبان حساب و كتاب محول كنيد، زبان به گزاف نگشوده‌اند؟ همچنانكه بارها اشاره كرده‌ام، بله در يك تعبير، دين نه تنها مانع دموكراسي نيست، بلكه مقوم دموكراسي است. و از اين فراتر، نهادهاي ديني دموكرات‌ترين نهادهاي اجتماعي و سياسي مي‌توانند باشند. آن زمان كه قيد كرات (يا دولت) از دين حذف و دين به نقش واقعي خود يعني حضور در عرصه اجتماع و سياست بازگردد. عرصه‌اي كه نهادهاي ديني با اشاعه راستي و درستي و اخلاق، نقاب فريب از چهره دولتمردان پس مي‌زنند. مقاله محتملا در سال 1392 منتشر شد

فهرست منابع:
1.براي مطالعه بيشتر به كتاب موج سوم دموكراسي، نوشته ساموئل هانتيگتوتن مراجعه شود
2.مبسوط اين بحث در سه مقاله با عنوان "پيوندها و گسست‌هاي جريان انديشه" توسط اين قلم نگارش و دو شماره آن منتشر شد است.
3.كتاب به برهوت حقيقت خوش آمديد، نوشته اسلاوي ژيژك ترجمه فتاح محمدي، نشر هزاره سوم ص 16
4. تفصيل اين بحث را در قسمت سوم مقالاتي تحت عنوان "هفت بند اسطوره شدن عدالت" به بحث گذاشته‌ا

برای آگاهی از تحلیل‌های نظری در سیاست و جامعه شناسی به کانال بیان آزادی بپیوندید
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
توضیح: یادداشتی که ملاحظه می کنید از طرف یکی از اساتید دانشگاهی است که نام ایشان نیامده است. به گفته ایشان این یادداشت نظر و نوشته مشترک چند تن از اساتید بوده است. کانال بیان آزادی تنها با این درک این امر که متن وارده دردمندانه است، مبادرت به انتشار آن نموده، به علاوه نیک می دانیم که این مسائل سکه رایج در دانشگاه های کشور است

نمونه ای از فساد آکادمیک (۱)

پیشرفت شغلی در دانشگاه‌های ما به عوامل متعددی وابسته است. موفقیت آموزشی و آثار پژوهشی، که به‌عنوان کارکرد اصلی دانشگاه باید مهم‌ترین عامل در این پیشرفت باشد، اتفاقاً نقش محوری در این فرایند ندارند. اعضای هیئت‌علمی عملاً به دو طبقه تقسیم می‌شوند؛ یک طبقه بدنه تحصیل‌کردگانی است که تنها با تلاش‌های خالص و بدون رانت به دانشگاه راه‌یافته‌اند و برای تبدیل وضعیت از پیمانی به رسمی-آزمایشی و آنگاه رسمی-قطعی باید سال‌ها زحمت بکشند و دست از پا خطا نکنند و کاملاً «همراه باشند» و نقّادی و اظهارنظر «بیجا» از آن‌ها سر نزند و در تمام این سالیان، در کنار  وظایف آموزشی، سابقه سنگینی از کارهای پژوهشی اعم از مقاله و کتاب و ترجمه و طرح پژوهشی و نیز فعالیت‌های «فرهنگی» فراهم نمایند تا بتوانند وضعیت شغلی‌شان رسمی-قطعی شود. این طبقه که نه باندهای سیاسی حاکم حامی‌شان است و نه از رانت‌های سهمیه‌ای برخوردارند برای گرفتن ترفیع‌های سالیانه و ارتقاء از استادیاری به دانشیاری و سپس استادی نیز زحمات فراوانی را در کنار تحقیرهای بروکراتیک متحمل می‌شوند.
طبقه دیگری از رانت‌مندان نیز هستند که ابداً برای تبدیل وضعیت و ارتقاء به این هفت‌خوان نیاز ندارند. برای نمونه برخی از صاحبان سهمیه‌ها در همان روز اولِ استخدام به‌عنوان هیئت‌علمی رسمی-قطعی می‌شوند و دیگر نیاز نیست مانند همکارشان از طبقه «مردم» مثلاً پانزده یا بیست سال نگرانی و پیگیری و زحمت مستمر برای تبدیل وضعیت را متحمل شوند. یا مثلاً برخی از سهمیه‌ها سبب می‌شود یک عضو هیئت‌علمی در یک سال پنج-شش پایه تشویقی درو کند بی‌آنکه شاهکار علمی خاصی از خود به‌جا گذاشته باشد، درحالی‌که گرفتن یک پایه تشویقی برای همکار هم‌اتاقی‌اش از طبقه «مردم»، زحمات طاقت‌فرسا می‌طلبد.
القصه، در راهروهای دانشگاه که قدم می‌زنید عملا با شمار زیادی از اعضای هیئت‌علمی مواجه می‌شوید که به‌شدت از این فرایندهای ناعادلانه و استادکُش سرخورده و ناراحت‌اند و از دست نالایق‌هایی که تنها به خاطر روابط فامیلی و سیاسی به سمت‌های ریاست و معاونت در دانشگاه رسیده‌اند دادشان به آسمان است. همین نالایق‌ها که در سرکوب فعالیت‌های روشنگرانه دانشگاهیان و بیدادگری نسبت به استادان غیررانتی در فرایندهای ارتقاء و تبدیل وضعیت، دست درازی دارند، از قدرت خود کمال سوءاستفاده را برده و چون در کمیته‌های ترفیع و ارتقاء و تبدیل وضع، خودشان می بُرند و خودشان هم می‌دوزند، به‌راحتی خودشان را دانشیار و استاد کرده یا وضعیتشان را به رسمی-قطعی تبدیل می‌کنند.
@bayane_azadi
👍1
نمونه‌ای از فساد آکادمیک (۲)
یک نمونه بارز از چنین فساد آکادمیکی، خانم دکتر الهه مرندی عضو هیئت‌علمی گروه حقوق دانشکده علوم اجتماعی و اقتصادی دانشگاه الزهرا است که اسفند 1401 با استادیاری به‌عنوان «دبیر هیئت اجرایی جذب و رئیس دبیرخانۀ هئیت اجرایی جذب» و در خرداد 1402 با حفظ سمت به‌عنوان «معاون آموزشی و تحصیلات تکمیلی» این دانشگاه (که بیش از سیصد عضو هیئت‌علمی و بیش از ده هزار دانشجو دارد) منصوب شده و تاکنون نیز در این سمت‌ها باقی است. دکتر الهه مرندی که در این دوره شاهد و عامل یا مؤثر در ناکامی شماری از اعضای هیئت‌علمی در پرونده‌های تبدیل وضعیت و یا ارتقایشان بوده است، با وجود درگیری در این مشغله‌های بی‌انتها، سال گذشته به‌عنوان «سرآمدپژوهشی» دانشگاه و امسال نیز به‌عنوان «سرآمد آموزشی» دانشگاه نامبردار شد. سرکار، در طول این چندساله‌ی مدیریت، هم به دانشیاری ارتقا پیدا کرده و هم تبدیل وضعیتشان صورت گرفته است. خوانندگان می‌توانند از جستجوی پیشرفته کتابخانه ملی، سیاهه کتاب‌ها و از سایت‌های ملیِ نمایه‌سازی، سیاهه مقالات ایشان را دریافت و بررسی کرده و به قضاوت بنشینند. به‌ویژه، آن عده از اعضای هیئت‌علمی که با ده‌ها مقاله و کتاب و سیاهه بلند فعالیت‌های پژوهشی و فرهنگی هنوز بخت ارتقاء یا تبدیل وضعیت را پیدا نکرده‌اند، می‌توانند سوابق آموزشی-پژوهشی خودشان را با سوابق خانم مرندی مقایسه کنند.
وقتی لیاقت علمی خانم مرندی را با بسیاری از اساتید برجسته در دانشگاه الزهرا مقایسه می‌کنیم، یقین می‌کنیم که او هرگز شایستگی احراز چنین سمت‌هایی را ندارد. اما چه غم! وقتی رئیس دانشگاه هم چنین وضعی دارد، دیگر از معاونش چه انتظاری می‌رود! به قول سعدی: «اگر ز باغ رعیت ملِک خورد سیبی/برآورند غلامانش آن درخت از بیخ!» وقتی خانم دکتر بکایی، ریاست تحمیلی دانشگاه که دکتری زیست‌شناسی از دانشگاه آزاد دارد، برای «کسب امتیازهای لازم جهت ارتقاء به استادی»، در رشته مطالعات زنان کرسی نظریه‌پردازی برپا می‌کند، دیگر از معاون حلقه‌به‌گوشش چه توقعی می‌رود!
با همه این احوال، در رزومه ضعیفی که مبنای دانشیار شدن خانم الهه مرندی شده است، برخی از مقالات، چشم آدم تیزبین را بدجوری خیره می‌کنند. برای نمونه، برخلاف عُرف‌های آکادمیک، دو مقاله حقوقی از خانم الهه مرندی طی یک سال (1403) در نشریه زن در توسعه و سیاست که نشریه‌ای است مربوط به علوم اجتماعی و سردبیری آن را شوهر ایشان به عهده داشته، چاپ‌شده است. چنان عجله خانوادگی برای دانشیار شدن خانم مرندی شدید بوده است که این دو مقاله را در دو شماره پیاپی، نخست در صفحات 512-538 شماره 84 این نشریه (تابستان 1403) و سپس در صفحات 714-745 شماره 85 آن (پاییز 1403) چاپ کرده‌اند. دو مقاله دیگر ایشان در نشریه نظریه‌های اجتماعی متفکران مسلمان چاپ‌شده است. این نشریه نیز که عنوان آن گویای دغدغه‌های همسر خانم مرندی است، نام وی را در وبگاه خود به‌عنوان عضو هیئت تحریریه درج نموده است. همین مسئله درباره نشریه پژوهش‌های اجتماعی اسلامی که خانم مرندی مقاله دیگری در آن چاپ نموده است، صدق می‌کند.
پیشنهاد می‌شود وزارت عتف، به فسادهای آکادمیک در دانشگاه الزهرا ورود کرده و بررسی بی‌طرفانه‌ای از این مورد و نیز موارد مشابه صورت داده و جهت شفاف‌سازی، جامعه اعضای هیئت‌علمی را در جریان نتایج قرار دهد.
@bayane_azadi
👍2
انتقاد وارده از حمیدرضا جهانشیر به مقاله چرا دموکراسی دشمن بشریت است
درودها.
در پاسخ به نوشته ی جناب آقای فعال باید عرض کنم که اولا مفهوم دموکراسی صرفا به معنی انتخابات نیست و چیزی فراتر از آنست.
در اینجا از بزرگی نقل قول می کنم:
«دموکراسی نه به معنای حاکمیت مردم است، نه حاکمیت اکثریت!
مردم یا اکثریت ، هیچ‌وقت حکومت نکرده‌اند. مبنا و معیار دیگری نیاز است.
مفهوم و حقیقت دموکراسی، یعنی‌ امکان عزل حاکم در هر زمان توسط خواست و آراء اکثریت مردم بدون توسل به زور و خشونت و خونریزی است !
آنچه دموکراسی را دموکراسی می‌کند «توانایی و حقِ عزل حاکمان است از سوی اکثریت مردم، بدون خونریزی و براندازی».
و آنچه دیکتاتوری را دیکتاتوری می‌کند، «بی‌نصیب ماندن مردم از این توان و حق است، مگر با انقلاب ، براندازی و سرنگونی».
دموکراسی این سؤال افلاطونی را که «چه‌کس باید حکومت کند؟» کنار می‌زند و به جای آن می‌پرسد «چگونه باید حکومت کرد؟»
چنان باید حکومت کرد که شرورترین و رذل‌ترین حاکم را بتوان پایین آورد.
اگر این درس مهم و اساسی را بسط دهیم، می‌توانیم بگوییم: حکومت دموکراتیک، نهادها و قوانین و دستگاه‌هایی دارد که از این توان و حق مردمی حمایت می‌کنند.
بر این اساس، خطاست اگر دموکراسی را به مجلس و رأی و چیزهایی از این جنس، تقلیل دهیم .
صندوق رأی و پارلمان، دموکراسی را تضمین نمی‌کنند. مقصود این نیست که دموکراسی بدون رأی گرفتن از مردم ممکن است، بلکه هر رأی‌گرفتنی، به معنای اجرای دموکراسی نیست.
البته که انتخابات ابزار لازم و ضروری است، اما این وسیله باید در خدمت غایتِ دموکراسی باشد .
حقیقت انتخاباتِ و دموکراسی، عزل است نه نصب!
برای دستیابی به دموکراسی، به دستگاه و نظامی نیاز است که از حق و حقوق مردمان، و در ذیل آن حقِ عزل، پشتیبانی کند.
این‌ موضوع برای آموزش عمومی و افزایش آگاهی عامه مردم لازم است. بخصوص این‌روزها که در بسیاری از کشورها، همه در حال فکر کردن به راه چاره هستند؛ اینکه از کجا ضربه خورده‌اند و چرا همه‌ حرکت‌ها و جنبش‌های عدالت‌خواهانه به نتیجه نمیرسد؟
ژنرال شارل دوگل در جنگ جهانی دوم، رهبر آزادی بخش فرانسه بود. او بعد از جنگ به ریاست جمهوری رسید و غیر از تلاش‌هایی که برای آزادسازی فرانسه از اشغال آلمانِ نازی کرد، از اقدامات ارزشمند او آزاد سازی ۱۲ مستعمره آفریقایی فرانسه بود. او در سال ۱۹۶۹، رفراندومی برای اصلاحات قانونی و اجتماعی برگزار کرد.
دوگل مدعی بود برای رفع مشکلاتی که اعتراضات وسیع سال ۱۹۶۸ یکی از نشانه‌هایش بود، رئیس جمهور به قدرت و اختیارات بیشتری نیاز دارد.
مردم فرانسه علی‌رغم احترامی که برای شارل دوگل قائل بودند، به آن رفراندوم رأی منفی دادند و دوگل که نتوانسته بود اعتماد و موافقت مردم را جلب کند، از قدرت کناره‌گیری کرد. درس بزرگ مردمِ فرانسه برای مردم دنیا این بود که: *سوابقِ جانفشانی و خدمت یک قهرمان, دلیل و توجیه کافی برای سپردن مقدرات زندگی یک ملت و کشور به دست آن قهرمان نیست؛ چون به سادگی امکان هیولا شدن را به قهرمان می‌دهد.*
دموکراسی، متضمن برابری افراد جامعه و تبعیت حاکم از ملت است، *هیچ حاکم فرهمندی نباید اختیار بیابد اراده‌اش را بر ملت تحمیل کند.* دموکراسی فقط آن نیست که بتوان با رأی مردم کسی را به مقامی منصوب کرد، بلکه *دموکراسی آنست که بشود آنکس را که در مسند قدرت است، با رأی مردم از قدرت عزل کرد.*
در جامعهٔ برخوردار از دموکراسی، هیچ کسی در هیچ مکانیزمی نباید اختیاراتی بر ملت بیابد که بعداً نتوان جز به جنگ و جبر از او پس گرفت.
*هیچ فضیلتی اعم از زهد، علم، قول، عهد و سوابق، ضمانت نمی‌کند که شخص حاکم، منافع خودش یا صنف و گروهش را در پای حقیقت و یا پای مردم قربانی کند.* پس قدرت باید محدود، موقت، قابل نظارت و قابل استرداد باشد.
این سر رشته‌ای است که اگر در جامعه‌ای گم شود، زندگی در آن جامعه، زندان و جهنم می‌شود و هر بار وعده تازه‌ای برای رهایی و رستگاری، ما را به دنبال خود می‌کشد تا روزی برسد که بتوان از جهنمی که خود ساخته‌ایم نجات یابیم.
اگر در سال ۱۹۶۹، مردم طبق میل ژنرال دوگل رأی داده بودند، احتمالاً امروز دوگل به شدت فردی منفور شده بود *مثل ژنرال فرانکو، معمرقذافی، موگابه، صدام حسین، حاکمان کره شمالی، کوبا،  و... و تا آخر عمر دوگل رئیس جمهور می‌ماند و هرگز بدون جنگ داخلی و انقلاب و شورش نمی‌شد قدرت را از او پس گرفت* و به منتخبی دیگر انتقال داد، چه رسد به تحت تعقیب قرار دادن رئیس جمهور مجرم یا جنایتکار.»
پس جناب آقای فعال اولین اشکال ساختاری مقاله شان در فهم مفهوم دموکراسی است.
نکته ی دوم‌ اینکه دموکراسی یک نظریه ی بشری است و طبیعتا همیشه در معرض آزمون و خطاست و در هر برهه ای ضعف های جدیدی از آن مشخص و گاهی راه حلی برای آن پیدا می شود یا نمی شود. از این نظر مثل هر نظریه ای در هر شاخه از علوم است.
@bayane_azadi
ادامه انتقاد وارده از حمیدرضا جهانشیر به مقاله چرا دموکراسی دشمن بشریت است

حال جناب آقای فعال اگر آن را بدترین نظریه ی سیاسی در توزیع قدرت در جامعه و اصلی ترین دشمن بشریت!!! می داند، چه نظریه ی سیاسی را برای احراز قدرت و گردش امور جامعه بهتر می داند؟ استبداد دینی را؟ استبداد سلطنتی را؟ حکومت های توتالیتر ایدئولوژیک زمینی مثل فاشیسم و نازیسم و کمونیسم را؟
واقعا چه حکومتی را بهتر از این دموکراسی به زعم خود«بدترین» می داند؟ کسی که ادعای این بدترین بودن را دارد قاعدتا باید بهترش را به ما معرفی کند.
حکایت ایرادات ایشان بر دموکراسی از صحیح تا نا صحیح حکایت دارویی است که برای بشریت مفید است و بیماری مهلکی را شفا می دهد. حال عوارض جانبی هم دارد. به دلیل این عوارض جانبی نمی توانداز فواید برترش چشم پوشید چون داروی بهتری نداریم . بلکه باید سعی کرد با تولید داروهای نسل جدید و کاربرد با روش های دیگر آن ، عوارضش را کم کرد چون داروی بهتری نداریم.
بقول بزرگی :«دموکراسی بهترین روش مطلق حکمرانی نیست اما در بین روش های موجود بهترین است»
ما نمیدانیم در آینده چه نظریات و در چه زمانی نظریه ی بهتری جایگزین این نظریه خواهد شد اما مثل هر نظریه ی علمی دیگری در حیطه ی علوم، تا زمانی که بهترش را نیافتیم آن را می پذیریم.

حال می ماند آن پرسش آخر:
جناب آقای فعال ما نفهمیدیم چطور نتیجه‌گرفتید با وجود این همه حکومت های استبدادی سلطانی و یا دینی در تاریخ و نیز حکومت های توتالیتر قرن بیستم، دموکراسی بزرگترین دشمن بشریت است؟!
شاید دل در گرو یکی از این بقیه دارید!؟
شما که درمانی ارزشمند را بخاطر عوارض جانبی کنار می زنید خود چه نوع حکومتی بهتر از این بدترین و دشمن بشریت (به زعم شما همان دموکراسی) پیشنهاد می کنید؟!

توضیح کانال بیان ازادی:
آقای حمیدرضا جهانشیر لطف کردند متن انتقادی خود را به مقاله چرا دموکراسی دشمن بشریت است فرستادند که عینا تقدیم دوستان شد. متاسفانه این متن برای خیلی از دوستان و خوانندگان منجر به سوء برداشت شد ، به ترتیبی که گمان می رفت نویسنده اساسا با دموکراسی نه تنها مخالف بلکه دشمنی دارد. اما وقتی توضیح داده شد که نویسنده نه تنها مخالف دموکراسی نیست، بلکه تنها راه حل مردمان هر کشور از جمله ایران را دموکراسی می داند. نه تنها این، بلکه با دموئکراسی کامل موافق است، و همانطور که در مقاله اشاره شد، با نظر کسانی که کوشش دارند تا دموکراسی را بومی کنند و لابد از خلال آن نوعی محدودیت بر دموکراسی اعمال کنند به شدت مخالفت کرده است. نویسنده تنها با میان تهی کردن دموکراسی مخالف است، چنانچه هم در ایران بسیاری و هم در دموکراسی ها با میان تهی کردن مفاهیم، تنها صورتی از آن بجا میماند. دموکراسی در دنیای غرب و عدالت در دنیای شرق و ایران دستخوش همین وضعیت شده اند. پس از این توضیحات بود که آقای جهانشیر پیام زیر را ارسال نمودند.


درودها.
ممنون از توضیحاتتان.

💐💐💐
پس خواهشی دارم و آن‌اینست که نوع نوشتارتان به گونه ای باشد که فهم‌متوسط من همین‌منظوری که بطور خصوصی در این گروه گذاشتید را درک کند .
وقتی در تیتر مقاله، دموکراسی را بزرگترین دشمن بشریت معرفی می کنید برداشت من نوعی اینست که از نظر شما بدترین نوع حکومت است و همه مثل ما شانس اینکه این‌توضیحات مجدد شما را در این گروه بخوانند ندارند .
ما با یک متن صریح طرفیم و نمی شود به
روش «المعنا فی بطن شاعر»
اقتدا کرد.

https://www.tg-me.com/bayane_azadi
2025/07/13 13:41:55
Back to Top
HTML Embed Code: