به خودت باور داشته باش
#حدیث_کوتاه #قسمت-۱۸۹ ✍از ابوهریره رضی الله عنه روایت است که می گوید: از رسول الله صلی الله علیه وسلم شنیدم که فرمود: 🥀«لا يَصُومَنَّ أحَدُكُمْ يَومَ الجُمُعَةِ، إلَّا يَوْمًا قَبْلَهُ أوْ بَعْدَهُ.» 🌺«هيچ يک از شما روز جمعه را روزه نگیرد، مگر اینکه روزِ…
#حدیث_کوتاه
#قسمت_۱۹۰
✅از ابوهريره رضی الله عنه روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: (حدیث قدسی)
🌺«أعْدَدْتُ لِعِبادِي الصَّالِحِينَ ما لا عَيْنٌ رَأَتْ، ولا أُذُنٌ سَمِعَتْ، ولا خَطَرَ علَى قَلْبِ بَشَرٍ»
❤️«برای بندگان صالحم آن چه را که چشم ندیده و گوش نشنیده و به قلب بشری خطور نکرده است
آماده کردم»💙
#صحيحبخاری٧٤٩٨
الَّلہُـــــمَّ صَل وَسَلَّمَ عَلَی نَبِيِّنَـــا مُحَمَّدٍ ﷺ
#قسمت_۱۹۰
✅از ابوهريره رضی الله عنه روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: (حدیث قدسی)
🌺«أعْدَدْتُ لِعِبادِي الصَّالِحِينَ ما لا عَيْنٌ رَأَتْ، ولا أُذُنٌ سَمِعَتْ، ولا خَطَرَ علَى قَلْبِ بَشَرٍ»
❤️«برای بندگان صالحم آن چه را که چشم ندیده و گوش نشنیده و به قلب بشری خطور نکرده است
آماده کردم»💙
#صحيحبخاری٧٤٩٨
الَّلہُـــــمَّ صَل وَسَلَّمَ عَلَی نَبِيِّنَـــا مُحَمَّدٍ ﷺ
❤32❤🔥3👍2👏2⚡1🥰1🎉1👌1🕊1💯1😇1
•💜☔️•
فاصله بین تو و اهدافت،
یک کلمه پنج حرفیه:
#اراده💪
این فاصله رو پرکن✌️
باور کن هدفهات از اون چیزی که
فکر میکنی ، به تو نزدیکترن..!👌🙂
فاصله بین تو و اهدافت،
یک کلمه پنج حرفیه:
#اراده💪
این فاصله رو پرکن✌️
باور کن هدفهات از اون چیزی که
فکر میکنی ، به تو نزدیکترن..!👌🙂
💡@bekhodat1Aeman1d📚
❤21✍1❤🔥1👍1🥰1🎉1👌1💯1🤗1💘1😘1
به خودت باور داشته باش
📚گره های کور زندگی از کجاست؟! 🔹 از برخی روایات و آیات قرآن کریم اینچنین برمیآید که برخیها در همه شئون زندگی موفق می شوند؛ یعنی به هر راهی که وارد شوند، به آنها خیر میرسد و راه برایشان باز است؛ امّا بعضیها طوری هستند ـ مثل گِرههای کور ـ که به هر سَمتی…
وارد خانه اش که شدم، عطر بهارنارنج مستم کرد
خانه بوی بهشت می داد
دو فنجان چای ریخت و سینی را روی میز گذاشت.
لبخند زد و با ابرو به فنجان های توی سینی اشاره کرد
«این قانون من است، چای که مرغوب نباشد، چیزی به آن اضافه می کنم، چوب دارچینی، هِلی، نباتی،
شده چند پَر بهارنارنج،
چیزی که آن مزه و بوی بی خاصیتش را تبدیل به عطر خوش و طعم خوب کند...»
فنجان را برداشتم و کمی از چای نوشیدم، خوب بود،
هم عطرش، هم مزه اش.
لبخند زدم:
«قانون کارآمدی داری...»
بعد با خودم فکر کردم زندگی هم گاهی می شود مثل همین چای بی خاصیت،
باید با دلخوشی های کوچک طعم و رنگش را عوض کنی، یک چیزی که امید بدهد به دلت، انگیزه شود، بنزین باشد برای حرکت ماشین زندگی ات، بعد ماشین تخت گاز می رود تا آنجایی که باید.
یک جایی اما کار سخت تر می شود، برای آرامش خیال، گاهی لازم است چیزی از زندگی کم کنی، سبکش کنی.
مثل کیسه شن های آویزان از بالون،
بالون برای اینکه بالا برود، باید سبک شود،
باید کیسه شن ها را پرت کنی پایین،
بعد اوج می گیرد، بالا می رود
توی زندگی هم گاهی لازم می شود چیزهایی را از خودت دور کنی
یک حرفهایی را
فکرهایی را
خاطراتی را
خانه بوی بهشت می داد
دو فنجان چای ریخت و سینی را روی میز گذاشت.
لبخند زد و با ابرو به فنجان های توی سینی اشاره کرد
«این قانون من است، چای که مرغوب نباشد، چیزی به آن اضافه می کنم، چوب دارچینی، هِلی، نباتی،
شده چند پَر بهارنارنج،
چیزی که آن مزه و بوی بی خاصیتش را تبدیل به عطر خوش و طعم خوب کند...»
فنجان را برداشتم و کمی از چای نوشیدم، خوب بود،
هم عطرش، هم مزه اش.
لبخند زدم:
«قانون کارآمدی داری...»
بعد با خودم فکر کردم زندگی هم گاهی می شود مثل همین چای بی خاصیت،
باید با دلخوشی های کوچک طعم و رنگش را عوض کنی، یک چیزی که امید بدهد به دلت، انگیزه شود، بنزین باشد برای حرکت ماشین زندگی ات، بعد ماشین تخت گاز می رود تا آنجایی که باید.
یک جایی اما کار سخت تر می شود، برای آرامش خیال، گاهی لازم است چیزی از زندگی کم کنی، سبکش کنی.
مثل کیسه شن های آویزان از بالون،
بالون برای اینکه بالا برود، باید سبک شود،
باید کیسه شن ها را پرت کنی پایین،
بعد اوج می گیرد، بالا می رود
توی زندگی هم گاهی لازم می شود چیزهایی را از خودت دور کنی
یک حرفهایی را
فکرهایی را
خاطراتی را
❤16👍4👌2💯2✍1❤🔥1🥰1😢1🕊1😇1💘1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❤22👌2❤🔥1👍1🥰1👏1😢1💯1😇1🤗1💘1
شایع ترین بیماری حاصل از خوردن پیش از حد محصولات کارخانه ای کدام یک میباشد؟
Anonymous Quiz
63%
سرطان
5%
ایدز
18%
ام اس
14%
روماتیسم
❤7👍5👏3💯2🤷♀1🤯1😱1👌1🫡1💘1🙊1
به خودت باور داشته باش
بهار و مرد پاییز نویسنده فاطمه “سون ارا” قسمت: هشتاد و یک یک ساعت گذشت دروازه باز شد. صدای قدم های منصور در خانه پیچید. بهار با دل نگرانی از روی مُبل برخاست. چشمانش به سوی در دوید و همان لحظه قامت خستهٔ منصور را دید که وارد شد، بکس کوچکش را روی زمین گذاشت…
بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: هشتاد و دو
منصور ساکت شده بود، طوری که نفسش بند آمده باشد.
بهار گفت من دیوانه شده ام چون تمام روز در این خانه نشسته ام و دلم خوش است که مرد زندگی ام مرا دوست دارد، اما وقتی لبخند تو را کنار زن دیگری تصور می کنم، قلبم میسوزد…
اشک در چشمانش حلقه زد اما اجازه نداد بریزد.
سکوتی میان شان افتاد سکوتی سنگین تر از هر فریاد.
پاهای بهار بی صدا روی فرش نرم حرکت کردند، گویی هر گام، تکه ای از دلش را پشت سر می گذارد. آهسته از کنار مبل عبور کرد، اما در آستانهٔ راهرو مکث کرد. طوری که چیزی درونش هنوز نیم جان نفس می کشید، هنوز امیدی کوچک در میان تاریکی سوسو میزد.
سرش را نیمه چرخاند، نگاهش را به سوی منصور فرستاد، نگاهی لبریز از اندوه و انتظار، و با صدایی آرام اما زخمی گفت من از تو فقط صداقت خواسته بودم، نه پنهان کاری…
من نیامدم که میان تو و پسرت قرار بگیرم، ولی تو نباید بگذاری من سایه ای باشم در زندگی خودم.
اگر هنوز چیزی در دل تو برای گذشته مانده، اگر هنوز جای زنی در خاطراتت روشن تر از حضور من است…
بهتر است برایم بگویی تا من بیشتر از این به این زندگی مشترک امیدوار نشوم.
لحظه ای در سکوت، اشک های بی صدا از گوشهٔ چشمانش لغزیدند، بعد رویش را گرفت و با قامت افتاده و دلی سنگین، داخل اطاق خواب رفت.
صدای دروازه که بسته شد، برای منصور صدای شکستن چیزی بود… چیزی به اسم «اعتماد» که آرام و بی صدا فرو ریخته بود.
منصور مات و بی حرکت وسط صالون ایستاده بود، نگاهش خیره به جایی که لحظه ای پیش قامت باریک بهار در آن ناپدید شده بود. سکوت خانه برایش فریاد می زد. دیوارها صدای شکستن دل بهار را پژواک میدادند. لب هایش خشک شده بودند. انگشتانش بی اختیار به هم گره خوردند و قلبش با هر تپش، سرزنشش می کرد.
بی درنگ به سوی اطاق خواب رفت. در را آرام باز کرد. بهار پشت به او، کنار پنجره ایستاده بود. شانه هایش اندکی می لرزیدند. شاید از بغضی فروخورده، شاید از سردی ای که در دلش راه یافته بود.
منصور چند قدم نزدیک شد.
لایک ❤️
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: هشتاد و دو
منصور ساکت شده بود، طوری که نفسش بند آمده باشد.
بهار گفت من دیوانه شده ام چون تمام روز در این خانه نشسته ام و دلم خوش است که مرد زندگی ام مرا دوست دارد، اما وقتی لبخند تو را کنار زن دیگری تصور می کنم، قلبم میسوزد…
اشک در چشمانش حلقه زد اما اجازه نداد بریزد.
سکوتی میان شان افتاد سکوتی سنگین تر از هر فریاد.
پاهای بهار بی صدا روی فرش نرم حرکت کردند، گویی هر گام، تکه ای از دلش را پشت سر می گذارد. آهسته از کنار مبل عبور کرد، اما در آستانهٔ راهرو مکث کرد. طوری که چیزی درونش هنوز نیم جان نفس می کشید، هنوز امیدی کوچک در میان تاریکی سوسو میزد.
سرش را نیمه چرخاند، نگاهش را به سوی منصور فرستاد، نگاهی لبریز از اندوه و انتظار، و با صدایی آرام اما زخمی گفت من از تو فقط صداقت خواسته بودم، نه پنهان کاری…
من نیامدم که میان تو و پسرت قرار بگیرم، ولی تو نباید بگذاری من سایه ای باشم در زندگی خودم.
اگر هنوز چیزی در دل تو برای گذشته مانده، اگر هنوز جای زنی در خاطراتت روشن تر از حضور من است…
بهتر است برایم بگویی تا من بیشتر از این به این زندگی مشترک امیدوار نشوم.
لحظه ای در سکوت، اشک های بی صدا از گوشهٔ چشمانش لغزیدند، بعد رویش را گرفت و با قامت افتاده و دلی سنگین، داخل اطاق خواب رفت.
صدای دروازه که بسته شد، برای منصور صدای شکستن چیزی بود… چیزی به اسم «اعتماد» که آرام و بی صدا فرو ریخته بود.
منصور مات و بی حرکت وسط صالون ایستاده بود، نگاهش خیره به جایی که لحظه ای پیش قامت باریک بهار در آن ناپدید شده بود. سکوت خانه برایش فریاد می زد. دیوارها صدای شکستن دل بهار را پژواک میدادند. لب هایش خشک شده بودند. انگشتانش بی اختیار به هم گره خوردند و قلبش با هر تپش، سرزنشش می کرد.
بی درنگ به سوی اطاق خواب رفت. در را آرام باز کرد. بهار پشت به او، کنار پنجره ایستاده بود. شانه هایش اندکی می لرزیدند. شاید از بغضی فروخورده، شاید از سردی ای که در دلش راه یافته بود.
منصور چند قدم نزدیک شد.
لایک ❤️
❤85😭14❤🔥7👍6⚡1🥰1😢1🙏1👌1🕊1💯1
به خودت باور داشته باش
بهار و مرد پاییز نویسنده فاطمه “سون ارا” قسمت: هشتاد و دو منصور ساکت شده بود، طوری که نفسش بند آمده باشد. بهار گفت من دیوانه شده ام چون تمام روز در این خانه نشسته ام و دلم خوش است که مرد زندگی ام مرا دوست دارد، اما وقتی لبخند تو را کنار زن دیگری تصور می…
بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: هشتاد و سه
و با آرامی گفت بهار…
بهار تکان نخورد.
منصور گفت عزیزِ دلم، مرا ببخش میدانم من اشتباه کردم. نفهمیدم چه طور باید بگویم، نمی خواستم ناراحتت کنم. فقط خواستم با پسرم لحظه ای باشم اما فراموش کردم که قلب کسی را با خودم دارم که با تمام وجود به من تکیه کرده و باید مواظب قلبش باشم.
آه کشید، نزدیک تر رفت و پشت سرش ایستاد. صدایش آرام تر شد، مثل کسی که می ترسد چیزی را برای همیشه از دست بدهد.
آرام ادامه داد من هرگز، بهار، هرگز به عقب نگاه نکرده ام… پرستو، گذشتهٔ من است، ولی تو… تو تمام آیندهٔ منی. اگر دلت لرزید، اگر ناخواسته ترا ناراحت ساختم از ته قلبم معذرت می خواهم.
دستش را به آرامی روی شانهٔ بهار گذاشت و گفت برگرد نگاهم کن. بگذار از نگاهت بفهمم که مرا بخشیده ای.
لحظه ای گذشت. بهار آرام برگشت، اشک در چشمانش حلقه زده بود. نگاهش را بالا آورد، به چشمان مردی که کنارش ایستاده بود و لرزش در صدایش پنهان نکرد گفت من از تو نمی خواهم که تمام گذشته ات را فراموش کنی، منصور فقط می خواهم با من، صادق باشی.
منصور با دستانش صورت بهار را قاب گرفت، پیشانی اش را آرام بوسید.
و با محبت گفت وعده می دهم از امروز، هیچ رازی میان ما نخواهد بود. تو نوری هستی که دلم سال ها به دنبالش بود. دیگر نمی گذارم ابرهای گذشته این نور را پنهان کنند.
بهار سرش را بر سینه اش گذاشت. نفس هایش آرام شد، شانه های لرزانش آرام گرفتند.
منصور در حالیکه هنوز بهار در آغوشش بود به نرمی خندید و گفت من می خواهم امشب برایت آشپزی کنم.
بهار از آغوش او بیرون شد با تعجب چشمانش را کمی گشاد کرد و لب زد تو؟ تو آشپزی می کنی؟
منصور با همان لبخند محوی که همیشه نشانی از شوخی و صداقت با هم داشت، گفت من مسافری کشیده ام، بهار جان! در این سال ها هر چه که بخواهی، یاد گرفتم از شستن لباس گرفته تا پختن نان خشک. آشپزی که پیشکش!
با چشمکی شیطان آمیز ادامه داد چی دوست داری برایت پخته کنم؟
بهار چند لحظه فکر کرد. بعد لبخندی زد که مثل باز شدن گل نرم و خوش بو بود و گفت هر چی که خوبتر پخته می کنی.
منصور با شوق دست هایش را به هم کوبید و گفت پس امشب قابلی پلو می خوریم! از آنهایی که بویش هم آدم را دیوانه می سازد.
بعد به سمت آشپزخانه رفت و درحالیکه آستین هایش را بالا میزد، با خنده گفت ریس صاحب منصور، حالا در مقام آشپز منصور حاضر خدمت است!
لایک❤️
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: هشتاد و سه
و با آرامی گفت بهار…
بهار تکان نخورد.
منصور گفت عزیزِ دلم، مرا ببخش میدانم من اشتباه کردم. نفهمیدم چه طور باید بگویم، نمی خواستم ناراحتت کنم. فقط خواستم با پسرم لحظه ای باشم اما فراموش کردم که قلب کسی را با خودم دارم که با تمام وجود به من تکیه کرده و باید مواظب قلبش باشم.
آه کشید، نزدیک تر رفت و پشت سرش ایستاد. صدایش آرام تر شد، مثل کسی که می ترسد چیزی را برای همیشه از دست بدهد.
آرام ادامه داد من هرگز، بهار، هرگز به عقب نگاه نکرده ام… پرستو، گذشتهٔ من است، ولی تو… تو تمام آیندهٔ منی. اگر دلت لرزید، اگر ناخواسته ترا ناراحت ساختم از ته قلبم معذرت می خواهم.
دستش را به آرامی روی شانهٔ بهار گذاشت و گفت برگرد نگاهم کن. بگذار از نگاهت بفهمم که مرا بخشیده ای.
لحظه ای گذشت. بهار آرام برگشت، اشک در چشمانش حلقه زده بود. نگاهش را بالا آورد، به چشمان مردی که کنارش ایستاده بود و لرزش در صدایش پنهان نکرد گفت من از تو نمی خواهم که تمام گذشته ات را فراموش کنی، منصور فقط می خواهم با من، صادق باشی.
منصور با دستانش صورت بهار را قاب گرفت، پیشانی اش را آرام بوسید.
و با محبت گفت وعده می دهم از امروز، هیچ رازی میان ما نخواهد بود. تو نوری هستی که دلم سال ها به دنبالش بود. دیگر نمی گذارم ابرهای گذشته این نور را پنهان کنند.
بهار سرش را بر سینه اش گذاشت. نفس هایش آرام شد، شانه های لرزانش آرام گرفتند.
منصور در حالیکه هنوز بهار در آغوشش بود به نرمی خندید و گفت من می خواهم امشب برایت آشپزی کنم.
بهار از آغوش او بیرون شد با تعجب چشمانش را کمی گشاد کرد و لب زد تو؟ تو آشپزی می کنی؟
منصور با همان لبخند محوی که همیشه نشانی از شوخی و صداقت با هم داشت، گفت من مسافری کشیده ام، بهار جان! در این سال ها هر چه که بخواهی، یاد گرفتم از شستن لباس گرفته تا پختن نان خشک. آشپزی که پیشکش!
با چشمکی شیطان آمیز ادامه داد چی دوست داری برایت پخته کنم؟
بهار چند لحظه فکر کرد. بعد لبخندی زد که مثل باز شدن گل نرم و خوش بو بود و گفت هر چی که خوبتر پخته می کنی.
منصور با شوق دست هایش را به هم کوبید و گفت پس امشب قابلی پلو می خوریم! از آنهایی که بویش هم آدم را دیوانه می سازد.
بعد به سمت آشپزخانه رفت و درحالیکه آستین هایش را بالا میزد، با خنده گفت ریس صاحب منصور، حالا در مقام آشپز منصور حاضر خدمت است!
لایک❤️
❤112❤🔥11👍8💔2⚡1👏1😢1🙏1🕊1😭1😘1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همواره به آنچه داری و آنچه نداری قانع باش ...
به راستی هر چیزی را که داری از بخشش و کرم خداوند متعال است...
و هر چه را که نداری از تقدیر و حکمت الهی است.
#شب تان_خدایی💙
به راستی هر چیزی را که داری از بخشش و کرم خداوند متعال است...
و هر چه را که نداری از تقدیر و حکمت الهی است.
#شب تان_خدایی💙
💡@bekhodat1Aeman1d📚
❤28👏2👌2💯2⚡1❤🔥1👍1🥰1😍1😇1🤝1
✨بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ✨
🔘✨السـ🌼ــلام علیکم
🔘✨صبحِ تان سرشار از مهربانی☺️
🔘✨امروز تان مملو از صفا😍
🕊✨امروز دوشنبه
🌻 ۲۳/ سرطان/۱۴۰۴ شمسی
🌹 ۱۴/ جولای/۲۰۲۵میلادی
🌷 ۱۸/محرم/۱۴۴۶قمری
🔘✨السـ🌼ــلام علیکم
🔘✨صبحِ تان سرشار از مهربانی☺️
🔘✨امروز تان مملو از صفا😍
🕊✨امروز دوشنبه
🌻 ۲۳/ سرطان/۱۴۰۴ شمسی
🌹 ۱۴/ جولای/۲۰۲۵میلادی
🌷 ۱۸/محرم/۱۴۴۶قمری
💡@bekhodat1Aeman1d📚
❤4❤🔥1👍1🥰1👏1🎉1👌1💯1🍓1💘1😘1
زندگی هر چقدر هم که
بد به نظر برسه
همیشه کاری هست که بشه
انجام داد و توش موفق بود.
تا زمانی که زندگی هست
امید هم هست
❤️سلام
❤️صبحتان بخیر
بد به نظر برسه
همیشه کاری هست که بشه
انجام داد و توش موفق بود.
تا زمانی که زندگی هست
امید هم هست
❤️سلام
❤️صبحتان بخیر
💡@bekhodat1Aeman1d📚
❤2❤🔥1👍1🥰1👏1🎉1💯1🍓1😇1💘1😘1
تو هرگز تنها نیستی،خداوند
از رگِ گردن به تو نزدیکتر هست.!
نااُمید نباش زیرامشکل های امروز
پاداشِ فردا هستند!!!
الحمدلله فی کل حال🩷
از رگِ گردن به تو نزدیکتر هست.!
نااُمید نباش زیرامشکل های امروز
پاداشِ فردا هستند!!!
💡@bekhodat1Aeman1d📚
❤2❤🔥1👍1🥰1👏1🎉1😍1💯1😇1💘1😘1
به خودت باور داشته باش
#حدیث_کوتاه #قسمت_۱۹۰ ✅از ابوهريره رضی الله عنه روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: (حدیث قدسی) 🌺«أعْدَدْتُ لِعِبادِي الصَّالِحِينَ ما لا عَيْنٌ رَأَتْ، ولا أُذُنٌ سَمِعَتْ، ولا خَطَرَ علَى قَلْبِ بَشَرٍ» ❤️«برای بندگان صالحم آن چه را که…
#حدیث_کوتاه
#قسمت ۱۹۱
✅از ابو الدرداء رضی الله عنه روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند:
✔️مَا شَيْءٌ أَثْقَلُ فِي مِيزَانِ الْمُؤْمِنِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنْ خُلُقٍ حَسَنٍ، وَإِنَّ اللَّهَ لَيُبْغِضُ الْفَاحِشَ الْبَذِيءَ
♥️«هیچ چیزی در روز قیامت در ترازوی شخص مؤمن همانند اخلاق نیک سنگینی نمیکند و خداوند از شخص ناسزاگوی زشت گفتار متنفر است»
#سننابوداود4799
الَّلہُـــــمَّ صَل وَسَلَّمَ عَلَی نَبِيِّنَـــا مُحَمَّدٍ ﷺ
#قسمت ۱۹۱
✅از ابو الدرداء رضی الله عنه روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند:
✔️مَا شَيْءٌ أَثْقَلُ فِي مِيزَانِ الْمُؤْمِنِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنْ خُلُقٍ حَسَنٍ، وَإِنَّ اللَّهَ لَيُبْغِضُ الْفَاحِشَ الْبَذِيءَ
♥️«هیچ چیزی در روز قیامت در ترازوی شخص مؤمن همانند اخلاق نیک سنگینی نمیکند و خداوند از شخص ناسزاگوی زشت گفتار متنفر است»
#سننابوداود4799
الَّلہُـــــمَّ صَل وَسَلَّمَ عَلَی نَبِيِّنَـــا مُحَمَّدٍ ﷺ
❤6❤🔥1👍1🥰1👏1🎉1👌1💯1💘1😘1
Forwarded from خیلی مهم
.
🍂🌙انواع لوازم حجاب/بدلیجات/وخیاطی بادوخت تمیز
@eaktaz
🍂🌙کتابخانه اسلامی نور
@EslahLib_ISLAMI_noor
🍂🏵نشید شاد،نشید جهادی، نشید غمگین
@anashidi
🍂🏵کـانـال روانشناسی اسلامی کــودک
@tarbiytf
🍂🌙باطل کردن سحروجادووطلسم به اذن الله قرآن درمانی
@ghoran_darmane
🍂🏵فن بیان وگویندگی
@bekhodat1Aeman1d
🍂🌙آیا عاشق یادگیری زبان عربی هستید؟؟
@arabimobin1
🍂🏵اشـ؏ـارناب؛مولانا،حافــظ،شهریار
@ASHAAR_Nabb
🍂🏵بنیان خانواده وتربیت اسلامی
@fashionpanahi45
🍂🌙تـــــــــرکــــــــ گنـــــــــاه
@aaaagojhin
🍂🌙بهتـرین ســرودهای اسلامــی
@iSLamSrOodha
🍂🏵صفر تا صـــد دروس تجویدتخصصی قرآن کریم
@dros_tajweed
🍂🏵عاشـــقانه های زن وشوهری
@Goles_taan
🍂🌙آرامــش باصدای قرآن
@Ava_Quran
🍂🌙عکس هاے اسلامے جذاب و دیدنی
@naweshtaha321
🍂🏵خود درمانی با قرآن در منزل بدون راقی
@QoRaaNDaRmAni
🍂🏵دانستنیها و معلومات اسلامی
@Malomateislami1441
🍂🌙ثَقَّـل مَوازینڪ|ڪفهحسناتتراسنگینڪن
@Saqqil_Mavazinak
🍂🏵راحِهالقَلـببذِکْـرِالله
@rahea_galbi1
🍂🏵تفسیر جامع مولانا بدری
@tafsirostadbadry
🍂🌙شعائر نگارهای چشمنواز همراه با کاروان صالحان
@shaaer_is
🍂🌙آمپول مکالمه عربی کاملا رایگان
@Arabic200
🍂🏵صحیح بخاری ومسلم
@sahyh_albukhariy
🍂🏵دنیای زیباترین اســتوࢪیهای🅘🅢🅛🅐🅜🅘
@Islamicstory00000
🍂🌙نشــــــیدهای محمــــــدی/اســــــلامی
@Nashidhaimuhamadi
🍂🌙داسـتان و رُمـان های اسـلامـے
@dastan_roman_aslame
🍂🏵گنجی از مناجات عارفان وحکایات اولیاء خدا
@Ganjineye_doa_tv
🍂🏵حضور شيطان رجیم هنگام مرگ
@allah_1000
🍂🌙ســــــیره و سنــت نبـــــــــوی ﷺ
@Dangi_Minbar
🍂🌙¹⁰⁰ خصلت رسول اکرم ﷺ
@muttqin_100
🍂🏵دنیای سوال و جواب
@Saeld2050
🍂🏵حجابسرای تبســم
@hejabe_tabassom
🍂🌙حرف های منوخدایم
@Rabiol_Qolob
🍂🌙کانال رسمی مولانا ابراهیم رودینی
@ebrahim_roudini
🍂🏵طراوت ایمان
@TARAVAT_Iman
🍂🏵تلاوت های زیبــا باصدای قاری هایی که میخوای
@beiadeallah
🍂🌙کانال اناشیداسلامی
@Anashid_islami0
🍂🌙سوالات آزمــون مخـــزن و الاسرار
@brain_drain2024
🍂🏵فروشــگاه قرآن | ذکرشمار | تسبیح | کتاب
@quran_zekrr
🍂🏵رۅزۍ یک صفحه قـــــــرآن
@roozyeksafheQuran
🍂🌙حامیــــان فلسطین
@hamyanfelestin
🍂🌙فــــــراز بهشت
@barfarazebehesht
🍂🏵مسیـرجـنـت
@MUSLEMIN_7
🍂🏵دختـــر مسلــمــان
@Madaram_ayeshee111
🍂🌙سخنرانی های علمای بزرگ
@Allah_rabiy1
🍂🌙ئــیـســلامـهکـهم
@delagheh
🍂🏵أقوالِ علما، سخنرانی،مطالب زیبا
@daneshmandan_islam
🍂🏵نیــــــــــــــهان
@Alhosna_99
🍂🌙فـرشــتههـاے چـادرے
@Freshta_Chadori
🍂🌙آموزش تجويد و لحن قرآن کریم
@ostad_sediqi
🍂🏵به سوی نور
@beesoyenoor
🍂🏵عربی را روان صحبت کن
@At_Tayyeb
🍂🌙استوری های خاص وجذاب
@Ch_Rahaii
🍂🌙مکتــبدخترانـهوپسرانـهرسولاللّٰـــه
@mohebanersolallah
🍂🏵اجتماع دختران باایمان
@GOLASTAN_HJAB_8
🍂🏵نُـکـات هـمـسرداری
@nokat_hamsaranh
🍂🌙پـــــــرسش 🅐&🅐 پـــــــاســــخ !؟•
@Quiz_quran
🍂🌙سخنان ناب ودلنشین زیبا
@marenmkl
🍂🏵تلاوت القرآن الکریم
@Quran_Holy2
🍂🏵حقوق مرد بر زن در اسلام
@DOKHTARAN00
🍂🌙ملیـــــــون ها کتاب اســـلامی
@Library_5
🍂🌙بزرگترین کانال تـلاوت قـرآن كریم
@telavat_rozaneh
.
🍂🌙انواع لوازم حجاب/بدلیجات/وخیاطی بادوخت تمیز
@eaktaz
🍂🌙کتابخانه اسلامی نور
@EslahLib_ISLAMI_noor
🍂🏵نشید شاد،نشید جهادی، نشید غمگین
@anashidi
🍂🏵کـانـال روانشناسی اسلامی کــودک
@tarbiytf
🍂🌙باطل کردن سحروجادووطلسم به اذن الله قرآن درمانی
@ghoran_darmane
🍂🏵فن بیان وگویندگی
@bekhodat1Aeman1d
🍂🌙آیا عاشق یادگیری زبان عربی هستید؟؟
@arabimobin1
🍂🏵اشـ؏ـارناب؛مولانا،حافــظ،شهریار
@ASHAAR_Nabb
🍂🏵بنیان خانواده وتربیت اسلامی
@fashionpanahi45
🍂🌙تـــــــــرکــــــــ گنـــــــــاه
@aaaagojhin
🍂🌙بهتـرین ســرودهای اسلامــی
@iSLamSrOodha
🍂🏵صفر تا صـــد دروس تجویدتخصصی قرآن کریم
@dros_tajweed
🍂🏵عاشـــقانه های زن وشوهری
@Goles_taan
🍂🌙آرامــش باصدای قرآن
@Ava_Quran
🍂🌙عکس هاے اسلامے جذاب و دیدنی
@naweshtaha321
🍂🏵خود درمانی با قرآن در منزل بدون راقی
@QoRaaNDaRmAni
🍂🏵دانستنیها و معلومات اسلامی
@Malomateislami1441
🍂🌙ثَقَّـل مَوازینڪ|ڪفهحسناتتراسنگینڪن
@Saqqil_Mavazinak
🍂🏵راحِهالقَلـببذِکْـرِالله
@rahea_galbi1
🍂🏵تفسیر جامع مولانا بدری
@tafsirostadbadry
🍂🌙شعائر نگارهای چشمنواز همراه با کاروان صالحان
@shaaer_is
🍂🌙آمپول مکالمه عربی کاملا رایگان
@Arabic200
🍂🏵صحیح بخاری ومسلم
@sahyh_albukhariy
🍂🏵دنیای زیباترین اســتوࢪیهای🅘🅢🅛🅐🅜🅘
@Islamicstory00000
🍂🌙نشــــــیدهای محمــــــدی/اســــــلامی
@Nashidhaimuhamadi
🍂🌙داسـتان و رُمـان های اسـلامـے
@dastan_roman_aslame
🍂🏵گنجی از مناجات عارفان وحکایات اولیاء خدا
@Ganjineye_doa_tv
🍂🏵حضور شيطان رجیم هنگام مرگ
@allah_1000
🍂🌙ســــــیره و سنــت نبـــــــــوی ﷺ
@Dangi_Minbar
🍂🌙¹⁰⁰ خصلت رسول اکرم ﷺ
@muttqin_100
🍂🏵دنیای سوال و جواب
@Saeld2050
🍂🏵حجابسرای تبســم
@hejabe_tabassom
🍂🌙حرف های منوخدایم
@Rabiol_Qolob
🍂🌙کانال رسمی مولانا ابراهیم رودینی
@ebrahim_roudini
🍂🏵طراوت ایمان
@TARAVAT_Iman
🍂🏵تلاوت های زیبــا باصدای قاری هایی که میخوای
@beiadeallah
🍂🌙کانال اناشیداسلامی
@Anashid_islami0
🍂🌙سوالات آزمــون مخـــزن و الاسرار
@brain_drain2024
🍂🏵فروشــگاه قرآن | ذکرشمار | تسبیح | کتاب
@quran_zekrr
🍂🏵رۅزۍ یک صفحه قـــــــرآن
@roozyeksafheQuran
🍂🌙حامیــــان فلسطین
@hamyanfelestin
🍂🌙فــــــراز بهشت
@barfarazebehesht
🍂🏵مسیـرجـنـت
@MUSLEMIN_7
🍂🏵دختـــر مسلــمــان
@Madaram_ayeshee111
🍂🌙سخنرانی های علمای بزرگ
@Allah_rabiy1
🍂🌙ئــیـســلامـهکـهم
@delagheh
🍂🏵أقوالِ علما، سخنرانی،مطالب زیبا
@daneshmandan_islam
🍂🏵نیــــــــــــــهان
@Alhosna_99
🍂🌙فـرشــتههـاے چـادرے
@Freshta_Chadori
🍂🌙آموزش تجويد و لحن قرآن کریم
@ostad_sediqi
🍂🏵به سوی نور
@beesoyenoor
🍂🏵عربی را روان صحبت کن
@At_Tayyeb
🍂🌙استوری های خاص وجذاب
@Ch_Rahaii
🍂🌙مکتــبدخترانـهوپسرانـهرسولاللّٰـــه
@mohebanersolallah
🍂🏵اجتماع دختران باایمان
@GOLASTAN_HJAB_8
🍂🏵نُـکـات هـمـسرداری
@nokat_hamsaranh
🍂🌙پـــــــرسش 🅐&🅐 پـــــــاســــخ !؟•
@Quiz_quran
🍂🌙سخنان ناب ودلنشین زیبا
@marenmkl
🍂🏵تلاوت القرآن الکریم
@Quran_Holy2
🍂🏵حقوق مرد بر زن در اسلام
@DOKHTARAN00
🍂🌙ملیـــــــون ها کتاب اســـلامی
@Library_5
🍂🌙بزرگترین کانال تـلاوت قـرآن كریم
@telavat_rozaneh
.
خـداوندا ترسهـای بی دليل مان را
ڪہ ريشہ در باور ضعيف مان دارد
از ما بگـير.جاری ڪن چشمہايی
از آرامشِ بی مثال خودت را
بر قلب مان،،،
و همیشہ ڪنارمان باش تـا يـادمان
بماند اول و آخرفقط تـویی...♥️
ڪہ ريشہ در باور ضعيف مان دارد
از ما بگـير.جاری ڪن چشمہايی
از آرامشِ بی مثال خودت را
بر قلب مان،،،
و همیشہ ڪنارمان باش تـا يـادمان
بماند اول و آخرفقط تـویی...♥️
💡@bekhodat1Aeman1d📚
❤1👍1