Telegram Web Link
بعدا دیره ، الان زندگی کن :) 🤍🌱

سلام علیکم صبح بخیررررر

💡@bekhodat1Aeman1d📚
21❤‍🔥3😍3👍2💯21🥰1👌1🤗1💘1😘1
براتون اون لحظه ایی رو آرزو میکنم که
از ته دلتون لبخند بزنید و بگید:
یا رب شکرت بیشتر از اون چیزی بود که
براش دعا کرده بودم شکرت. . .🕊
🩵
صبح بخیر

💡@bekhodat1Aeman1d📚
23👍5🥰4💯3💘2❤‍🔥1👏1👌1🕊1🤗1😘1
•°~💕

📍ده عاملی که منجر به تسلیم شدن شما در مسیر موفقیت می‌شود:

۱. بهانه‌ ها
۲. عدم اعتماد بنفس
۳. ترس از شکست
۴. پشت گوش انداختن کارها
۵. تمرکز بر راضی نگه داشتن همه
٦. ترس از موفقیت
۷. افکار منفی
٨. ‌گفتگوی منفی با خودتان
۹. قضاوت کردن خودتان با معیارهای دیگران
۱۰. حضور افراد منفی اندیش در اطرافتان

موفق میشویم اگر فقط خودمان بخواهیم . ان شاءالله 🌹
💡@bekhodat1Aeman1d📚
18👍4💯4😇3❤‍🔥11👏1👌1🕊1💘1😘1
به خودت باور داشته باش
📚داستان سیب‌زمینی‌های بدبو... معلم یک کودکستان به بچه‌های کلاس گفت که می‌خواهد با آن‌ها بازی کند. او به آن‌ها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدم‌هایی که از آن‌ها بدشان می‌آید، سیب‌زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.…
#حق_مادر👩

رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «حق پدر این است که از او در طول زندگی اطاعت کنی و اما حق مادر را هرگز نمی توانی ادا کنی. حتی اگر به تعداد شن های بیابان و قطره های باران، روزها در خدمتش بایستی، تنها به جای زحمات طاقت فرسای دوران بارداری او نخواهد بود». شخصی به پیامبر از کج خلقی مادر شکایت کرد، حضرت فرمود: «او در آن نُه ماه که بار تو را تحمل می کرد و آن دو سال که تو را شیر داد و شب هایی که بیداری کشید و روزهایی که برای تو تحمل تشنگی کرد، کج خلق نبود». مرد گفت: من جزای زحماتش را پرداخته ام و او را دوبار بر دوش گرفته و به حج برده ام. حضرت فرمود: «حتی جزای یک ناله او را هنگام وضع حمل نپرداخته ای».

‌‎‌‌‌‎‌
35😢10👍5❤‍🔥3🥰2👌2💯2💘2🕊1😍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فرصت کمه زندگی کن

💡@bekhodat1Aeman1d📚
13🥰32💯2❤‍🔥1👍1👏1🤔1🙏1👌1🕊1
ملکه ادویه ها چه نام دارد؟
Anonymous Quiz
17%
زنجبیل
36%
زعفران
39%
زردچوبه
8%
فلفل سیاه
👏53🤷‍♀3💯3👍2😱21🥰1😁1🫡1
به خودت باور داشته باش
بهار و مرد پاییز نویسنده فاطمه “سون ارا” قسمت: بیست و یک قاشق را آرام در بشقاب گذاشت، زانوهایش را بغل گرفت و سرش را میان بازوانش پنهان کرد. اشک بی‌ وقفه بر صورتش جاری شد. بعد از صرف غذا بهار یک‌ یک ظرفها را شست، آشپزخانه را پاک کرد و وقتی خستگی همچو باری…
بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: بیست و دو

بهادر، همچنان که بی‌ رحمانه او را زیر مشت و لگد گرفته بود، گفت امشب می‌ فرستمت پیش مادرت…
تا وقتی که بازوانش خسته شدند، زد بعد بدون حرفی، در حالیکه نفس‌ نفس میزد، به اطاقش رفت و دروازه را محکم پشت سرش کوبید.
بهار، بی‌ جان و خون‌ آلود، میان حویلی سرد افتاده بود. صدای قلبش کُند و سنگین میزد. مزهٔ خون را در دهانش حس میکرد. نفس‌ کشیدن برایش سخت شده بود. دقایق، شاید هم یک‌ ساعت، همان‌ طور افتاده بود بعد، با زحمت تمام، بدن زخمی‌ اش را کشان‌ کشان به سوی اطاق برد. آستانهٔ دروازه را که رد کرد، جهان تاریک شد و همه‌ چیز در سیاهی فرو رفت.
سپیده‌ دم، وقتی شعاع روشنی از روزنهٔ پنجره داخل شد، چشمانش به‌ زحمت باز شدند. لحظه‌ ای طول کشید تا بداند کجاست. ناگهان تمام اتفاقات شب گذشته، همچو فیلمی در برابر دیدگانش رژه رفت. اشک از گوشهٔ چشمش لغزید، بر صورتش چکید و همان قطره، سوزشی روی زخم صورتش گذاشت.
با زحمت برخاست، بدنش مانند تکه‌ ای از زخم و درد شده بود. رو به‌ روی آیینه ایستاد و با دیدن چهرهٔ کبود و لب شکافته‌ اش، وحشت‌ زده یک قدم به عقب رفت.
ولی نگاهش از آیینه جدا نشده بود و دستانش بی‌ هدف روی چهرهٔ زخمی‌ اش سر می‌ لغزیدند در همین هنگام صدای زنگ دروازه سکوت سرد خانه را شکست. بهار با شتاب چادرش را به‌ سر انداخت، گوشه ‌هایش را زیر زنخ گره زد و بیرون دوید به سوی دروازه رفت صدایش را پایین آورد و پرسید کیست؟
صدای آرام و مردانهٔ منصور از آن سوی در پاسخ داد منصور هستم.
دل بهار لرزید. دستانش روی چادر کشید تا مطمین شود همه‌ چیز پنهان است. چهره‌ اش را به دقت زیر لایهٔ نازک پارچه پنهان کرد، سپس لنگهٔ دروازه را کمی گشود و به آرامی گفت سلام بفرمایید. پدرم هنوز خواب است، رفته بیدارش می‌ کنم.
منصور وارد شد. چهره‌ اش خسته به نظر میرسید، اما همینکه نگاهش به بهار افتاد، چشم‌ هایش تنگ شد. با وجود پوشش چادر، رد کبودی‌ ها و زخم‌ ها از زیر آن پیدا بود. سکوتی کوتاه میان‌ شان نشست.
51😢28👍5💯2💔2😭2❤‍🔥1👌1🕊1😍1😘1
به خودت باور داشته باش
بهار و مرد پاییز نویسنده فاطمه “سون ارا” قسمت: بیست و دو بهادر، همچنان که بی‌ رحمانه او را زیر مشت و لگد گرفته بود، گفت امشب می‌ فرستمت پیش مادرت… تا وقتی که بازوانش خسته شدند، زد بعد بدون حرفی، در حالیکه نفس‌ نفس میزد، به اطاقش رفت و دروازه را محکم پشت…
بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: بیست و سه

منصور قدمی به جلو گذاشت و با دست، آرام چادر را کنار زد. اما بهار با شتاب به عقب رفت، و چادر را محکم‌ تر به صورتش کشید. دلش نمی‌ خواست زخم‌ هایی را که از بی‌ رحمی پدر بر چهره‌ اش نشسته، کسی ببیند.
منصور، با صدایی پر از خشم و اندوه، پرسید صورتت چی شده؟
بهار خاموش ماند. نگا‌ه‌ اش را پایین انداخت، منصور صدایش را بالا برد، اما هنوز نرم‌ خویی‌ اش را حفظ کرده بود گفت کار پدرت است؟ او رویت دست بلند کرده؟ خدایا… او چطور می‌ تواند اینقدر بی‌ رحم باشد؟
بهار، آرام سر بلند کرد. نگاهش پر از ترس بود، اما در کنارش اندکی شرم هم دیده می‌ شد. با صدایی که احساس میکردی از میان حنجرهٔ زخمی می‌ آمد، گفت لطفاً به پدرم چیزی نگویید. اگر بفهمد، بدتر می‌ شود.
قلب منصور فشرده شد. ذهنش بی‌ اختیار به آن روز نخست برگشت همان روزی که برای اولین ‌بار به این خانه آمده بود
او به آرامی گفت پدرت همیشه این کار را میکند؟ همیشه لت‌وکوب ات میکند؟ برای همین است که از او این‌ همه می‌ ترسی؟
اشک در چشمان بهار حلقه زد. او نگفت “بلی”، نگفت “نه” فقط چشمانش جواب دادند؛ چشمانی که قصه‌ های ناگفته را بلندتر از هر فریادی فریاد می‌ زدند.
منصور نزدیک‌ تر آمد، ولی صدایش را آرام کرد و گفت نترس. من چیزی به پدرت نمی‌ گویم. ولی بهار برایت وعده می‌ دهم. کوشش می‌ کنم او را تغییر بدهم راه درست را نشانش بدهم نمی‌ گذارم همیشه اینگونه بمانی.
بهار لبخند محوی زد؛ لبخندی که بیش از هر چیز، رنگ درد داشت. زیر لب تنها یک واژه گفت تشکر…
و به‌ سوی خانه برگشت. دلش می‌ خواست برای منصور چیزی بیشتر بگوید، ولی گلو‌ اش خشک بود، واژه‌ ها یاری‌ اش نمی‌ دادند.
داخل خانه، پدرش هنوز در خواب بود. آرام کنارش رفت و صدایش زد. وقتی چشم ‌های بهادر نیمه‌ باز شدند، بهار بی‌ حرف، به سمت آشپزخانه رفت. پشت اجاق ایستاد و در سکوتی تلخ، چای تازه دم کرد.

ادامه اش فردا شب ان شاءالله
62😢24😭122👍2🥰2💯2❤‍🔥1😱1🕊1💘1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
18🥰3❤‍🔥2👍1🕊1💯1😇1🤗1💘1
🌙خدا رو چه دیدی؛
🍃شاید اون نا ممکنی که
🌙بهش فکر می‌کنی ممکن شد!
🍃براتون از این غیر ممکن‌هایی که
🌙ممکن میشن آرزو می‌کنم

🍃🌙شبتان زیبا🌙🍃
💡@bekhodat1Aeman1d📚
21🥰5😍3❤‍🔥21👍1👏1🙏1🕊1💯1😘1
             بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ
         
🔘السـ🌼ــلام علیکم
🔘صبحِ تان متبرک😍
🔘امروز تان دور از خسته گی😉
🕊امروز  جمعه

🌻  ۲۳/ جوزا/۱۴۰۴ شمسی
🌹 ۱۳/ ژوئن/۲۰۲۵میلادی
🌷 ۱۷/ذوالحجه/۱۴۴۶قمری
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

💡@bekhodat1Aeman1d📚
13🥰4❤‍🔥21👍1🙏1👌1💯1🤗1💘1😘1
هرگز احساس تنهایے نکنید!
همیشه کسی هست
که بی سر و صدا و بدون هیچ منتی
به شما اهمیت می‌دهد...♥️🌿

سلام صبح بخیر
💡@bekhodat1Aeman1d📚
21🙏3👍2💯2❤‍🔥11🥰1👌1🤗1💘1😘1
🔹💕🩵
صبر ایوب ؛
ثروت سلیمان ؛
پاکدامنی یوسف ؛
اخلاق محمد (ص) ؛
بارالها ببخش به ما از دریایشان قطره ایی !


اللَّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّمْ عَلَى نَبِيِّنَا مُحَمَّد ﷺ

💡@bekhodat1Aeman1d📚
29❤‍🔥4👍3💯3🥰2🙏21👌1🤗1💘1😘1
به خودت باور داشته باش
#حدیث_کوتاه #قسمت_۱۵۹ ♥️«مَنْ ضَارَّ ضَارَّ اللهُ بِهِ، وَمَنْ شَاقَّ شَقَّ اللهُ عَلَيْهِ» 🌺 «هرکس زیان برساند، الله به او زیان می‌رساند و کسی که سخت بگیرد، الله بر او سخت می‌گیرد».   #ترمذی1940
#حدیث_کوتاه

#قسمت_۱۶۰

♥️«مَنْ تَسَمَّعَ حَدِيثَ قَوْمٍ وَهُمْ لَهُ كَارِهُونَ، صُبَّ في أُذُنَيْهِ الآنُكُ يَوْمَ القِيَامَةِ»

🥀 «هرکس به سخن ديگران گوش دهد و آنان راضی نباشند، روز قيامت در گوش هايش سُرب گداخته می ريزند». 

#بخاری۷۰۴۲
👍15🥰5👌2😍21❤‍🔥1🙏1💯1😇1🤗1💘1
تاریخ پر است از جنگ‌هایی که به نام افتخار آغاز شد و با شرمساری پایان یافت. نسل‌هایی سوختند تا قدرت‌طلبان لحظه‌ای بر تخت بنشینند. اما آنچه از جنگ می‌ماند، نه پرچم است و نه سرود، بلکه خاطره‌ی درد است در دل مردم.
#نه_به_جنگ
#NO_WAR
💯219😢3👍2💔2❤‍🔥11👏1🙏1😭1🫡1
چه زیباست آن زمان که بی تفاوت میشوی
نسبت به اندوهی که در درونت وجود دارد و
این آیه را به یاد بیاوری:

لَا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذَٰلِکَ أَمْرًا
تو نمیدانی شاید الله پس از آن وضع تازه ای پیش آورد…!

💡@bekhodat1Aeman1d📚
27❤‍🔥3🥰2🎉2👌2💯2😇2👍1👏1🕊1😘1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌿🌻

🌱بیا تا جمعه را قدرش بدانیم

🌸ز بهر برکتش کهف را بخوانیم

🌸بکن ذکرودعا را پیشه عصر

🌱ب صلوات ودرود لب رابکن تر

🌱بگو یا رب مرا ازغم جدا کن

🌸ب محشر همنشين مصطفی کن. . .

💡@bekhodat1Aeman1d📚
22❤‍🔥5👍2💯2🥰1👏1😍1😇1🤗1💘1😘1
خطر پنهان تشعشعات؛ مردم هرات، فراه و ننگرهار آماده باشند!

در پی حمله به تأسیسات هسته‌ای نطنز ایران، احتمال نشت تشعشعات رادیواکتیو به فضای بالا وجود دارد. اگر این مواد آلوده به جو راه یافته باشند، بادهای غربی می‌توانند آن‌ها را طی ۳۵ تا ۴۰ ساعت به‌سمت غرب افغانستان منتقل کنند. شهرهای هرات، فراه و ننگرهار در مسیر مستقیم این جریان قرار دارند.
اگرچه هیچ نهاد بین‌المللی تا این لحظه نشت را تأیید نکرده، اما سکوت رسانه‌ای ممکن است نشانه‌ای از پنهان‌کاری باشد. تشعشعات رادیواکتیو دیده نمی‌شوند اما می‌توانند از راه هوا، باران، غذا و آب وارد بدن شده و بیماری‌هایی چون سرطان، نارسایی تنفسی و نقص ژنتیکی ایجاد کنند.
اقدامات فوری برای مردم:

۱- در صورت بارش باران، بیرون نروید و باران را لمس نکنید.
۲- پنجره‌ها را بسته نگه دارید و از گردش هوای آزاد بپرهیزید.
۳-میوه و سبزی‌ها را چند بار با دقت بشویید.
۴- تا جای ممکن از آب باران، نهرها و چاه‌ها ننوشید.
۵- اگر ماسک فیلتر‌دار در دسترس دارید، استفاده کنید.

مردم عزیز، در برابر خطرات خاموش، آگاهی و پیشگیری بهترین واکنش است.

کاظم همایون
📌هرات تایمز
👍10🙊32😱2💯21👏1😁1🤯1👌1🫡1
دوست من امروز جمعه هست، چند صلوات قراره بفرستی؟🤔
Anonymous Poll
34%
۱۰تا
4%
۵۰تا
22%
۱۰۰تا
9%
۵۰۰تا
31%
بی نهایت 🤩
16👍2🫡2❤‍🔥1🙏1👌1🕊1😍1💯1🤗1💘1
2025/07/13 10:47:46
Back to Top
HTML Embed Code: