Telegram Web Link
« آن منِ درونی...! »

حرف‌های بسیاری دارم؛ اما کلمات قاصر هستند تا احساسات من را بی‌طرفانه بر صحنه بیاوردند و چیزی در دل آرام زمزمه می‌کند: « بگذار حرف‌هایت برای خودت بماند. » و کودک حرف گوش کن درونم بدون وعده آبنبات‌های نوشابه‌ای سر در لاک خود فرو برده و با دوست خیالی‌اش مشغول لی‌لی بازی کردن می‌شود.
صورتم پر از خط و چروک‌های ناشی از احوالات نامتعادلم هستند که در سن جوانی خان‌های بسیار پشت سر گذاشته است.
دل،در جستجوی محبت می‌گردد و وعده آینده‌های تاریک پشت مه را به خود می‌دهد؛ عقل غمگین از تنهایی‌اش و انتخاب‌های نابخشودنی مسیر را برای کمتر آسیب دیدن طی می‌کند.
انگشتانم را بالا می‌آورم و چون بچگی‌هایم زمزمه می‌کنم تا ده می‌شمارم و همه چیز حل می‌شود؛ پس چشمانم را می‌بندم و می‌گویم: « یک، دو، سه، ...، هفت، هشت، نه، ده. »
چشمانم را باز می‌کنم و قطره‌ای اشک مزاحم فرو می‌ریزد. حتی آن موقع‌ها هم کار نمی‌کرد، بیهوده امیدوار شدم.
- اغما
📻 @blue_coldroom
9💔4👍1😢1
خدا برای ما دو رویی کرد ...
تظاهر کرد که ما را دوست دارد ،
ولی در واقعیت چیز دیگری بود ...!

در ظاهر طوری زندگیه ما را آباد کرد که همه حسرت میخوردند که فقط یک لحظه جای ما باشند ،
ولی هیچ وقت باطن ما را نشان نداد تا همه متوجه شوند که چه آتشی درون ما را گرفته ..
هیچکس ندید چقدر آرزوی مرده درون ما هست تا جگرش خنک شود و دست از حسادت با ما بردارد ..

ما خودمان در درون می‌سوختیم ،
حسادتِ دیگران هم بنزینی بود بر هیزم آتش ما ...!

خدا برای ما مهربان نبود ،
برای ما بخشنده نبود ،
برای ما با گذشت نبود ،
خدا برای ما خدایی نکرد ،
خدا ، پناه بود ولی نه برای ما بی‌پناهان !!!
خدا برای ما بزرگ نبود ،
یعنی بزرگ بود ولی ن در مهربانی
در بدی کردن بزرگ بود ..
در ظلم کردن بزرگ بود ..
در نابود کردن بزرگ بود !

قضیه به طور عجیبی پیش رفت ،،
آنقدر عجیب که ما فکر کردیم آنچه در مورد خدایمان گفتند ، همه‌اش دروغ بوده !

نَ ..
این خدایی که برای ما خدایی کرد ،
آن خدایی نبود که ما می‌شناختیم .
#سونت_حامی
📻 @blue_coldroom
😢6👍4💔31
عزیزِ من ، من برایِ همگان سکوتم !
اما ای کاش تو به دادِ دلِ من برسی ..
که دادِ دلم از برایِ توست و تنها با تو آرام می‌گیرد .
چطور صدایِ من به گوشِ تو نمی‌رسد ،
منی که از چشم هایت ناگفته ها خواندم !
منی که صدایِ بی صداییت گوشم را نوازش می‌کند !
.
زیبارویِ‌‌من ،
می‌دانی بارها بار به قربانِ عسلِ چشمانت رفته ام ؟
و اسیرِ قندِ عسلِ آن دیدگان‌‌ شده ام ؟
غرقم در موجِ موهایت ؛ آری در همان شبِ سیاه .
.
دل‌انگیز ترین خیالِ هر لحظه ی من ؛
من به مقصدِ تو و در مسیرِ تو قدم گذاشته ام آیا تو همسفرِ این راه می‌شوی ؟
من دستانم را به سمتِ تو دراز میکنم ، آیا قول می‌دهی آن ها را رها نکنی ؟
من از گله ی این و آن ، از سردی روزگار به گرمایِ وجودِ تو پناه می‌آورم آیا تو برایِ من امن ترین پناهِ جهان می‌شوی ؟
.
آری من پرم از زندگی با تو بی آنکه حتی بدانم گوشه ی دلت جایِ من است یا نه !
من برایِ تو باید نباید ها را می‌سوزانم تو از کدام نباید هایت برایِ من می‌گذری ؟
.
شاید روزی برایِ هم و کنارِ هم بودیم ،
شاید آن روز به هم بگوییم چه شد ؟ چگونه شد که این گونه گرفتارِ هم شدیم .
.
#طهورا
📻 @blue_coldroom
🔥3👍2💔21🕊1
دوست دارم صبح برم
طرفای ساعت ۳
توی تاریکی
یه چمدون کوچیک که بذارمش صندلی عقب ماشین
موزیک؟
نه...
میخوام صدای رفتنمو بشنوم
برم
انقدر برم که دیگه خبری نباشه
نه از من
نه از بقیه
مثلا حواسمم نباشه گوشیمو جا بذارم
دیگه همچی تکمیله
برم اونجا که
سکوت باشه
عشق باشه
خنده باشه
آرامش باشه
و مهم تر از همه
خودم باشم؛
خودم
که هیچ وقت نبودم :)
#هادی_آبی_تو
📻 @blue_coldroom
9💔5🕊4👍2
شاید واقعا مشکل از آدم‌ها نیست! مشکل منم! منم که زیادی دقیق می‌شوم و زیادی فکر می‌کنم و زیادی دنبال دلایل حرف‌ها و رفتارها می‌گردم. شاید واقعا مشکل از آدم‌ها نیست، مشکل منم که هرشب و هر روز ده‌ها بار در ذهنم هرآنچه گذشتِ جهانم را مرور می‌کنم و زوم می‌کنم روی نگاه‌ها و دنبال احساسات پشت نگاه‌ها می‌گردم. مشکل از من است که نمی‌توانم مثل بقیه بی‌تفاوت و آرام بنشینم و بدون فکر و خیال زندگی‌ام را بکنم و برایم مهم نباشد آدمی که چند روز قبل به من لبخند زد، پلک راستش مایل به پایین بود و حالت نگاهش چیز دیگری می‌گفت!
راستش عذاب الیم یعنی اینکه زیاد فکر کنی و زیاد دقیق باشی و زیاد اهمیت بدهی.
آرامش می‌خواهی؟ حساس نباش و دقیق نشو، روی سطح زندگی شناور بمان و هرچند وقت‌ یک‌بار سرت را به زیر نبر و سعی نکن به عمق رفتارها و اتفاقات و آدم‌ها نگاه کنی.
آرامش می‌خواهی؟ باغچه‌ی خاطره‌ها و حرف‌ها و رفتارها را شخم نزن! بگذار زندگی بدون موشکافی و دقت و حساسیت جریان داشته باشد، همین...

#نرگس_صرافیان_طوفان


📻 @blue_coldroom
10👍3🔥1🕊1💔1
Audio
من از من شاکی ام
بنویس یه جا بستری م کنن
تو یه اتاق با دیوارای آبی
بی ملاقاتی
تنها بمونم با خودم
......

🎼 : Mohsen Chavoshi

🎙️: mahmood sarmadi

🎹 : bluecoldroom
8👍2🕊2💔2
نشسته‌ام به تماشا
به تماشای تن برهنه‌ات روی تخت که در پیچ‌وتاب ملحفه زیباتر به چشم می‌آید
تو غلت می‌زنی، من سیگار می‌کشم
می‌دانم که تو می‌دانی وقتی در کنارمی خواب ندارم
مگر چقدر زنده‌ام که لذت دیدنت را به خواب بفروشم
نور آفتاب روی اندام برهنه‌ات هواییم می‌کند لب‌هایم را به انحنای گردنت برسانم و زیرگوشت را نرم‌وآرام ببوسم
تو مثل یک قطعه موسیقی، زیبایی
و من دلم می‌خواهد مدام بنوازمت اما می‌ترسم این نت تکراری خسته‌ات کند
پس به نوازش کردنت با نگاه ادامه می‌دهم که خواب از سرت نپرد که مستی از سرم نپرد
اما حسادت ریشه دوانده در جانم، من به ملحفه‌ی روی تنت، به نور آفتاب تابیده بر بدنت حسادت میکنم
تو ثمثیل ناب یک غزلی و من شاعری که سرودنت را بلد نیست هرچند در بافتن موهایت بارها‌وبارها مثنوی بافته‌ام اما خیال رفتن از این شعر را ندارم
عطر تنت پیچیده در حجم اتاق و من هوس کرده‌ام دوباره از تو بنوشم چرا که تو شراب ابتلای منی و من، خمار هر لحظه چشیدنت
سرم را روی سرت می‌گذارم و گونه‌ات را می‌بوسم
چشم‌هایم را نمی‌بندم و لب‌هایم را همان‌جا نگه می‌دارم همچون زیارتی مقدس
تو دست‌هایت را از هم باز می‌کنی، چشم‌هایت را نه
می‌تنم دور تنت
آفتاب و ملحفه به دست‌های من حسودی می‌کنند


آخ!
همیشه به اینجای قصه که می‌رسم سیگار دستم را می‌سوزاند و من یادم می‌آید هنوز از خاطراتت دست نکشیده‌ام و رد دست‌های تو روی حافظه‌ام حک شده است
جایت روی تخت، کنارم خالی است چون زیارتگاهی بدون امامزاده
تو رفته‌ای و آفتاب از درز پرده به اتاق پا نمی‌گذارد
تو رفته‌ای و اتاق پر شده از عطر سیگار و شراب
ملحفه بوی تنهایی می‌دهد و من هنوز تو را هوس میکنم
هوس میکنم تماشای انگشتانت را دور گیلاس شراب
بوسه‌ی لب‌هایت را بر لب سیگار
و رقصیدنت را زیر نور ماه
هوس میکنم قوس کمرت را که یاد دریا را در خاطرم زنده می‌کرد
پیچ‌وتاب موهایت را که پیچیده‌ترین مسئله‌ی دنیایم بود


کلمات بیهوده‌ی تکراری دست از سرم بردارید
قصه تمام شده است
به خود بازگردید تا چون من اعتیاد از او نوشتن به این حزن بی‌انتها پابندتان نکرده
از او تنها یک من مانده که دارد تخمیر می‌شود با خیال، تا اگر بازگشت مست شود از نوشیدن این کهنه شراب و از من جز او چیزی نمانده است
دست از سرم بردارید و در فکر نجات من نباشید تا در اقیانوس نامتناهی نبودنش غرق شوم
بیچاره کوسه‌ها و نهنگ‌ها که خیال می‌کنند طعمه‌ی لذیذی را شکار کرده‌اند
بیچاره‌ها که نمی‌دانند بعد از بلعیدن من مجنون می‌شوند و دریا مسموم


#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
💔92😢2🔥1🕊1
من میدانم..
هزارسال دیگر هم که بگذرد
بازهم من روز تولدت کنارت نیستم
باهم شمع های روی کیک راهیچوقت خاموش نخواهیم کرد

من هیچگاه آن پیراهن چهارخانه آبی رنگی که از پشت ویترین هزاران بار تو را در آن تجسم کرده بودم ، نخواهم داد

تو هیچگاه در جمع پیشانی مرا نخواهی بوسید

و تولدت روز به یاد ماندنی ای برای ما نخواهد شد..
وقتی ما یکدیگر را نداریم
حالا هر چقدر هم که از دور برایت بوسه بفرستم و تنهایی برای تو تولد بگیرم..

#وصال
📻 @blue_coldroom
💔183
بگویم، نگویم،
هر دو
به انتهای تو نمی‌رسند.
نه سلام،
نه سکوت،
از مرگ نمی‌کاهند.

اگر بیای،
جهتِ رود را تغییر می‌دهم
اما
ماهی مرده است
پیش از آن‌که آب برسد.

اگر نگویم
تو باز هم
صدایم را از آینه‌ای دیگر خواهی شنید
که شکسته‌تر از من است.

بگذار
جهتِ دل را به سمتت کج کنم
نه به امید رسیدن،
بلکه به رسمِ رفتن.
به رسمِ تمام‌ شدن‌ ها
که حتی اگر نیایی
حتی اگر برنگردم
ما،
روزی
در یک خاک
هم‌صدا خواهیم شد.

#بن‌یار
📻 @blue_coldroom
7💔4🕊2🔥1
همه‌ی ما نیاز داریم بغل شویم، یک بغل شدنِ طولانی، پذیرنده، امن... بدون هیچ مقدمه و قضاوت و توضیحی.
چه اتفاقی می‌افتد؟ ما در یک آغوش طولانی دقایق اول احساس امنیت می‌کنیم، به مرور زمان انگار رنج کهنه و عمیقی از عمق وجودمان در آستانه‌ی بالا آمدن است، کم کم بغض می‌کنیم و بی‌اختیار گریه‌مان می‌گیرد. بی‌آنکه دلیلش را بدانیم و بی‌آنکه فکر کنیم که چرا و چطور، می‌زنیم زیر گریه، هق‌هق کنان و پناه داده شده و شتابان... دقایقی بلند بلند و از عمق جان گریه می‌کنیم و اشک می‌ریزیم و زار می‌زنیم و ناگهان چیزی در درونمان آرام می‌گیرد و به آرامش می‌رسیم، نفس عمیقی می‌کشیم و احساس می‌کنیم از بیماری مزمن آزاردهنده‌ای بهبود یافته‌ایم و گرهی از وجودمان باز شده و احساس رهایی به مراتب بیشتری می‌کنیم.
این گریستنِ بی‌دلیل، همان محبت و توجهی‌ست که سالیان سال نداشتیم! همان حرف‌هایی که نزدیم، دلگرمی و پناهی که وجود نداشته، همان نوازش و احترام و امنیت و آغوشی که از آن محروم بوده‌ایم...
پناه می‌بریم به آغوش، به آغوش‌های طولانی،
به آغوش‌های طولانی و بدون دریغ...
و بعد از آن خوب می‌شویم،
همه‌مان خوب می‌شویم...

#نرگس_صرافیان_طوفان

📻 @blue_coldroom
13🕊3👍2
خسته شعری می‌دمد
من که خسته نیستم!
یار در آغوش من
دل‌شکسته نیستم!

شهر من آباد و سبز
حال مردم خوب خوب
ای عجب! بازار عشق
لای چرخش نیست چوب

ابر آن بالا کنون
شکل ماهی می‌شود
توی دریا بر رهِ
عشق، راهی می‌شود

عصر ها نارنج وار
آسمان رنگ غروب
یک صدا در گوش من
سخت می‌گوید بکوب

سخت می‌گوید بکوب
مشت بر دیوار غم
شب شده هشیار باش
خنده کن، هرچند کم

تک شهابی می‌چکد
از نوک انگشت شب
می‌دهد من را خبر
از بلای پشت شب

روز و شب را از ازل
با طنابی بسته اند
هر دو زاغاز جهان
از توالی خسته اند

علت و معلول، نه
این دو مقتول هم اند
لیک شب خائن‌تر است
جمله را گیرید پند

شب هزاران تیشه و
بنده فرهاد زمین
می‌خورد بر فرق سر
از یسار و از یمین

شب هجوم خاطرات
شب بلای مردم است
شب چنان داس ملخ
بر زمین گندم است

سهم دیگر عاشقان
طعم لب -هرچند کم-
من ز سر تا پای را
زهر می‌بینم، ز غم

خواب بر چشمم حرام
شب تماما پلک باز
با هزاران خاطره
با خیال چشم ناز

در خیال بودنش
می‌روم در محضرش
باز می‌گویم نرو
می‌کنم کفری ترش

عشق خرجش می‌کنم
باز می‌گوید خدا
حافظت باشد ولی
من نمی‌خواهم تو را

#امیرحسین_کابلی ( #بهرام )
📻 @blue_coldroom
💔43🔥1🕊1

ذهن،
باغ‌ِ هراس‌هایِ پوسیده
انتظار نرود
به بوسیدنِ بهار از لب‌‌ِ من



#آرزو_رنجبر

📻 @blue_coldroom
4💔3🕊2
از دخترای موکوتاه بدِش میومد. میگُفت باید بذاری موهات بلندشَن. دختری که مو ندارِه رو وقتی بغَل ميکُنی یه چیزی کَم داره یه چیزی که آرامِشه آغوشِشو صَدبرابر کُنه. ولی من عاشقِ مویِ کوتاه بودم خودَمو که جلویِ آینه میدیدَم لذَت میبردَم ..
اما خُب اون دوست نَداشت منَم غلَط میکردم دوست داشتِه باشم. میگفت خوشَم نمیاد گوشِتو از روسَریت میذاری بیرون. این مسخره بازیا چیِه ، شما دختَرا هر روز یِه چیزُو مُد میکنین. اخه وقتی یه گوشَمو از روسری میذاشتَم بیرون بهتَر قربون صدقِه‌هاشو میشنیدَم ، ولی کمتَر. گوشَمو گذاشتَم زیرِه روسَریم قربون صدقه‌هاش بیشتر شُداا ولی من کَمتر میشنیدَم. شدم همونی که اون میخواست. همونی که اون ساختِه بود. ولی کیفیَت نداشتم. "همَش یه چیزی میلَنگید". همیشه یه چیزی بود که یادَم رفته بود دوست نداره و انجامِش میدادم. همش یه چیزی بود که دوست داشتَم و دوست نَداشت.
نمیگم دوستَم نداشت. خیلیَم دوستم داشت ولی قبولَم نمیکَرد.
میدونی " آدما باید کَسی که دوستش دارنُو قبول کنَن تا بتونَن کنارِه هم باشَن". دوست داشتنِه خالی فایدِه ندارِه. اونَم یکی رو میخواست که لازِم نباشه بازسازیش کُنه و آستین بالا بزَنه واسه تعمیر کردنِش. آره اون رفت ..
اتفاقا چَند روز پیش باهم دیدمِشون .. خیلی بهَم میومدن .همونی بود که میخواست. روسریشو درست انداختِه بود رو سرِش موهاشَم بلندِ بلند بود معلوم بود آرامشه آغوشِش خیلی بیشتر از آغوشِ منه ..خوشحال بود .. از چشماش میخوندَم ..
ولی من دیگه من نیستَم .. شدَم یه دختری که موهاشُو هر روز صبح تار به تار میبوسِه و شونِه میکنه . هیچوقتَم گوشِشو از روسریش نمیذاره بیرون و دنبالِه چیزایِ مسخره‌ای که دخترا مُد میکنَن نیست. ولی دِلش .. دلش واسه خودش خیلی تنگ شده ..واسه خودِ قدیمیش ..
وقتی آدمارو تعمیر میکنید همیشه یه قطعَشون اضافه میاد ..
"دلشون" ..
" این همون چیزیه که همیشه میلنگه! "

#جمعه
📻 @blue_coldroom
💔4212😢5🕊3👍1
گفت : فراموشم کن ... !

گفتم : با خاطراتت چیکار کنم ؟
گفت : اوناهم فراموش کن !

گفتم : من فراموش میکنم ولی
اگه فلان آهنگ رو یجا شنیدم چی ؟
اگه کسی مثل تو خندید چی ... ؟
اگه اسمت رو جایی شنیدم چی ... ؟
اگه برگای پاییزی زیر پام خش خش کردن چی ... ؟
اگه بوی عطری که همیشه میزدی به مشامم رسید چی ... ؟
اگه کسی روی اسمم میم مالکیت گذاشت چی ... ؟
اگه حواسم نبود و اون لباسی که تو دوست داشتی پوشیدم چی ... و
اگه ...
گفتم :
حالا من به درک ،
ولی تو چیکار میکنی با خاطرات ؟
چطوری میخوای فراموششون کنی که اگه جایی اسم منو شنیدی برنگردی‌ ... ؟
یعنی اگه کسی بعد اسمت (جان) گذاشت ،
یاد من نمیفتی ؟
یعنی اگه قربون صدقه‌ت بره ، یاد من نمیفتی ؟

چیزی نگفت ...
چیزی نداشت که بگه ...
رفت ...
مثل همیشه ... !

#سونت_حامی
📻 @blue_coldroom
💔221👍1
2025/07/13 19:00:59
Back to Top
HTML Embed Code: