Telegram Web Link
ما شَبونه پیر میشیم !
دقیقا توی همون شبایی که بغض داره خفمون میکنه ...
همون موقع‌هایی که درد اَمون‌ِمون رو میبره  ولی اجازه نداریم داد بزنیم و گریه کنیم !

آره ، دقیقا همون جا یک سال پیر میشیم .

در حقیقت
ما هرسال ، ۳۶۵ سال پیر میشیم نَ یک سال ... !

واقعیت اینه که ما
هیچ‌وقت نمیتونیم سنِ کسی رو حدس بزنیم ،
چون
ما تو شب‌های پُر دردشون نبودیم !

#سونت_حامی
📻 @blue_coldroom
خیر باشد این صبح 🌱
روز چهارم
ساعت ۹:۴۴ شب

چهار روز گذشته…
و حالا تازه اطرافیانم دارند نبودنت را حس می‌کنند.
نه موهایم سپید شده، نه چهره‌ام شکسته.
اما چیزی در درونم، آرام و بی‌صدا فروریخته است.

من فرزند این عصر نیستم.
از نسلی نمی‌آیم که “اگر نشد، یکی دیگر” را شعار خود بداند.
نه دل به روابط سطحی بسته‌ام،
نه تن به هوس‌های آنی داده‌ام.
نه شبیه مردانی‌ام که چشم در پی معصومیت دختران نوجوان دارند،
و نه همچون زنانی که در سایه‌ی تنهایی،
به بازی‌های بی‌ریشه‌ی عاطفی دل خوش کرده‌اند.

«تعهد» در فرهنگ امروز، واژه‌ای غریب است؛
یا فراموش شده،
یا در گرداب لذت‌طلبی بی‌هدف، دفن.

من به نسلی تعلق دارم
که “نمک خوردن و نمکدان نشکستن” را یاد گرفته بود؛
به نسلی که حرمت را هنوز “حرم” می‌دانست.

امروز، در خانه‌ها صداهایی هست،
اما پدر و مادرها خاموش‌اند؛
نه از کم‌حرفی، که از بی‌قدری.
و این، درد کمی نیست.

من به اصولم وفادارم؛
به آنچه شاید در چشم دیگران، دمده و کهنه و بی‌فایده باشد.
اما برای من، هنوز “اصالت” است.

تنهایی‌ام را در آغوش موقت غریبه‌ها پنهان نمی‌کنم.
دنبال دلگرمی‌های ساعتی نمی‌گردم.
اهل بازی نیستم؛ نه با دل دیگران، نه با روح خودم.

من غریبه‌ام در این جهان.
نه جانم، نه نگاهم،
هیچ‌کدام به این فرهنگ تعلق ندارد.


#مهدی_فیضی

#سال_بی‌نفس

📻 @blue_coldroom
نمیدونم وقتی بعد از یک سال دیدمت باید چی بگم…
بگم به خونت خوش اومدی؟ یا کنارت بشینم و بگم نمیخواد حرف بزنی فقط گریه کن.
یا وقتی داری گریه میکنی بگم من طاقت دیدن گریه‌های تورو ندارم اخه مرد که گریه نمیکنه…
بعد خودم بلند بلند بخندم، انقدر بخندم که گریم بگیره و سرمو بذارم رو شونت تا باهم گریه کنیم.
انقدر گریه کنیم که همونجوری خوابمون ببره و فارغ از این دنیا و بدیاش خواب ببینیم، خواب ببینیم همه چی خوبه و داریم از ته دل میخندیم.

همه جمع شدیم خونه مامان اما ساعت دوازده شده و هنوز نیومدی. دست همه بند سفره و سیخ کباب بود و قرار شد من بهت زنگ بزنم. بازم خواب مونده بودی. د اخه مرد حسابی مجبورت کردن تا بوق سحر بیدار بمونی؟
گفتی قطع کن برسونم خودمو، به عشق کباب زود اومدی. تا رسیدی گفتی؛ بدون من که شروع نکردین؟

توپ رفته بود تو حیاط مدرسه و بعد کلی کلنجار رفتن با همدیگه قرار شد تو بری سراغ اون سرایدار اخمو و کله تاسی که تا مارو میدید یه چین به چینای پیشونیش اضافه میشد. رو ترش میکردی، باید نازتو میخریدیم. باید دروازه خوبه رو میدادیم بهت که چپ چپ نگاهمون نکنی.

از اون روزا چندسالی میگذره و دیگه مردی شدی واسه خودت. باید زن بستونیمت و به قول خودت؛ خودمونو نقاشی کنیم و یه لباس خوشگل تن بزنیم و بیایم تو مجلس عروسیت برقصیم. بعدش دست تورو بگیریم ببریم وسط. ولی تو که رقصیدن بلد نیستی!
صحنه‌ی تاریکیه. بوی خون میاد…

دعوامون شده بود و تو خونه از تو میگفتم و مامان مدام میگفت ولش کن. تو چه میدونی از وضعیت این بچه؟ اونجا بود که فهمیدم تصادف کردی و فاصلت تا مرگ به اندازه تعداد مژه‌های سفیدمه که اخیرا تو آینه دیدمشون. ترسیدم! ترسیدم که نکنه دیگه زنگ نزنی و بوی عطرت زودتر از خودت نیاد تو خونه. ترسیدم که نباشی… نبینمت.
ترسیدم که نکنه دیگه صداتو نشنوم. نکنه دیگه صدای خندیدنات نپیچه تو خونه..

تو بگو! بگو که با بودن و نبودنت چیکار کنم. الان که داری برمیگردی چجوری باهات حرف بزنم که مبادا یهو از این زندگی خسته شی و یه شب بری ته یکی از دره‌های کدیر و آب‌پری. بگو چیکار کنم که مرهم دردات بشم نه آینه ی دق دردات.
بگو چیکار کنم که دوباره بخندی، دوباره صداتو بندازی تو سرت و بگی باز کی شیشه آب خنک منو برداشته؟ بعدشم هممون بخندیم و بگیم ما.
بگو. بگو چیکار کنم که حالت خوب باشه و دیگه سیاه تن نکنی.
تو بگو…
#پریا‌_احمدی
📻 @blue_coldroom
اما همین کافی بود، همین که می‌دانستم؛ تنم درد تنت را دارد! نه میل تنت را...

-نامه ها، فروغ فرخزاد
📻 @blue_coldroom
گفت : خدا هرکس را خواست بزرگ کند، قبلش بی اندازه به او رنج داد و او را شکست و او را گریاند و او را ناامید کرد. درست می‌گفت! بزرگ‌ترین موفقیت‌های جهانم را بعد از گریه‌های طولانی و ضربه‌های عمیق و رنج‌های طاقت‌فرسا به دست آوردم. اینجوری بود که من از درد گمان می‌کردم کمرم شکسته، اما این درد، شکافی بود که از آن بال‌های پروازم جوانه زده‌بود! من بلند شدم و اوج گرفتم، درست همان‌جا که زانو زده‌بودم و تا حد مرگ می‌گریستم... من به دست آوردم، همانجا که گمان می‌کردم از دست داده‌‌ام! و به دست‌نیافتنی‌ترین و ارزشمندترین مقصدهای ممکن رسیدم، درست همان‌جایی که بدون نقشه به راه افتاده‌بودم و مسیر را گم کرده‌بودم...
نگران شکست‌ها و بدخواهی و آزارِ آدم‌ها نباش و پناه ببر که خداوندی که همیشه به موقع از راه می‌رسد و برای تو جبران می‌کند...

#نرگس_صرافیان_طوفان

📻 @blue_coldroom
ترسم این است که در کنارت ،
استرس از دست دادنت ،
امانم را ببرد ... !

#سونت_حامی
📻 @blue_coldroom
خدارو چه دیدی؛ شاید پر گرفتیم، شاید خنده هامونو از سر گرفتیم، شاید شُد.
پیچکِ کُنجِ خونه روز به روز داره بزرگ‌تر میشه و بیشتر می‌پیچه به خودش، مثل من!
اونم دیگه عادت کرده به این وضع، به تاریکی و سکوت، به خیال‌بافی‌های بی‌سر و ته . . .
یه چیزایی رو باید بدونی؛ بدونی که خیلی وقته جای هر دومون دارم زندگی می‌کنم، که جای تو، خودمو به آغوش می‌کشم و خیال می‌کنم؛ لب دریا نشستیم و موجا رو می‌شمریم، بدونی که این دلتنگی، مثل اثر انگشتم، فقط مختص خودِ منه، بدونی که گِرون بودی؛ گِرون به قیمت از دست دادن خودم!
خیلی چیزا هست که تو نمی‌دونی؛ یا دست‌کم نخواستی که بدونی. قبلا گفتم بهت؛ که یه چیزایی به خواستنه و لابُد این‌ وسط تو نخواستی . . .
من همیشه نگران این بودم؛ که نکنه توی شلوغیا همو گم‌ کنیم! نمی‌دونستم آدمی که دلش باهات نباشه رو حتی توی خلوت‌ترین جای دنیا هم گم می‌کنی!
نمی‌دونستم وجود تو در کنارِ من یه تناقضِ؛ مثل خندیدنِ یه آدم دیونه!
دیر فهمیدم آدمی که دلش، توی خلوت تو نباشه؛ یعنی توی خلوت یکی دیگه نشسته و داره چای قند پهلو می‌خوره.
دیر فهمیدم که وسط راه ولم کردی!
من دیر فهمیدم و تو دیر شدی واسه برگشتن . . .
حالا توی خلوت خودم می‌شینم و با پیچک زار می‌زنم، زار می‌زنم واسه احساسی که صرف تو شد، واسه تک‌تک لحظه‌هایی که می‌تونست قشنگ‌تر بگذره؛ ولی خیالِ تو تلخش کرد. زار می‌زنم‌‌ واسه فالِ قهوه‌ای که ته فنجونه، واسه آدمی که داره میره . . .
میگم تویی لابُد.
اونی که توی آینه‌ست بهم می‌خنده، میگه: «ماهی اون خیلی وقته رفته!»
شِکر می‌ریزم توی قهوه؛ تا نصف فنجون.
آخه قهوه‌ی شیرین فالشم شیرین میشه، دست‌کم من این‌طور فکر می‌کنم.
بازم یکی‌ ته فنجون داره میره . . .
آینه راست میگه: «تو خیلی  وقته رفتی.» اشتباه از منه که انتظار دارم قهوه‌ی تلخم، فالِ شیرین داشته باشه!
یه سری از انتظارا همین‌قدر بی‌جائَن می‌دونی؟
مثل انتظارِ فال شیرین از قهوه‌ی تلخ!
مثل انتظار واسه فراموش کردن زخمی که تا مغز استخونت نفوذ کرده!
مثل انتظارِ برگشتن تو، از خلوت یکی دیگه . . .

#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom
اتاق سرد آبی _ فانتوم
اینجا، جاییه که خیال و فناوری به هم می‌رسن . Ai اولین پادکست ایرانیه که داستان‌هاش از دل یک گفت‌وگوی عمیق بین انسان و هوش مصنوعی زاده شده.
نه یک نویسنده‌ی تنها، نه یک ماشین بی‌روح…
بلکه گفت‌وگویی طولانی، بین دلی که می‌خواست حرف بزند و هوشی که گوش داد.
این صداها، این قصه‌ها،
نه کاملاً انسانی‌اند، نه کاملاً ماشینی…
این‌ها زمزمه‌های عصری‌اند که خیال، تکنولوژی و دلتنگی دست به دست هم داده‌اند.


https://www.tg-me.com/RADIO_PHANTOM


🎙️ :matin.mohammadzade


پادکستی متفاوت از گروه هنری رادیو فانتوم .💙
او رفیق واقعی من است!
وقتی همه هنگام سکوت کردنم از من فاصله گرفتند، او تنها کسی بود که کنارم ماند. %
<< عشقِ مترسک >>

مترسک تنها بمان...
اینجا انسان‌ها برای فرار از تنهایی ، همه کار میکنند ..
ولی تو تنها بمان ،
تنهایی تو می ارزد به تمام هَوسهایی که خود را زیر کلمه‌ی مظلومِ عشق پنهان کرده اند... !

مترسک تنها بمان...
مترسک با همان کلاغ های سیاه و خبرچین سَر کن ..
درست است رنگشان سیاه است ..
ولی شاید وجودشان سفیدتر از انسانهایی باشد که فقط اسم انسانیت را به یدک میکشند و هیچ بویی از آن نبرده اند ...

مترسک تنها بمان...
تو سالهای زیادی را در سرمایِ برف و باران و
در گرمای آفتاب سوزان با یک پالتوی پاره و کلاه کهنه گذراندی ...
همین گرما و سرما تو را به این حال و روز انداخته ..
ولی بدان که همین چهره‌ی زشت تو خیلی زیباتر از چهره‌هایی است که با هزار رنگ و ریا آرایش شده‌اند ...

مترسک تنها بمان...
مطمئن باش که هیچکس نمی‌فهمد که آن دست تکان دادن‌ها ،
کار خودت نیست و تو عمری بازیچه‌ی دست باد هستی ..... !!!

مترسک عاشق نشو ...
عشقِ تو به کلاغ ها از روی تنهاییست...

مترسک عشق مقدس است ،
آن را فدای تنهایی‌ات مکن ..
عاشق نشو مترسک ..
عاشق نشو ...!

مترسک تنها بمان...
از این نترس که روزی کلاغ ها به این حقیقت تلخ پی ببرند و حتی آنها هم تو را تنها بگذارند ،
از این بترس که روزی خدا تنهایت بگذارد و تو آن روز است که  واقعاً تنها میشوی...
آری تنها...
تنهایِ تنهایِ تنها ...


مترسک تو تنها نیستی...
خدا با توست ...

تو تنها نبوده‌ای ،
نیستی و نخواهی بود ...   .

#سونت_حامی
📻 @blue_coldroom
همیشه از تو نوشتم
اینجا،توی دفتری که مخصوص خودته و من ساده حتی به خودم قول دادم یه روزی بدمش به خودت
کلمات رو کنار هم میچینم و دست و پا شکسته به تو میرسم
از هر چیزی سعی میکنم مسیری درست کنم برای رسیدن به "تو"
شده ۷ ماه
اما امشب؟
هیچ چیزی ندارم برات
باورت نمیشه اما من فقط دلم برات تنگ شده
همین
و میخوام دوباره تکرارش کنم
قربونت بشم
دلتنگی چیز کمی نیست
نباید تمومش کنیم؟
دلم خیلی برات تنگ شده، خیلی.... :)
#هادی_آبی_تو
📻 @blue_coldroom
آنگه که دیدمت نمی‌دانستم محوِ شیرینیِ عسلِ چشمانت شوم یا شیفته یِ نازِ کلامت یا ماتِ لبخندِ دل رُبایَت ...
انگاری شما به دلِ من اُفتاده بودی عزیزم !
به یاد دارم که آن روز ، از نا اُمیدی هایم اُمید رویاندی و جایِ خون در رگ هایم شکوفه ها رُشد دادی و نور را به قلبِ تاریکم بازگرداندی ..
با خود گفتم ای کاش او همانی باشد که اندوه را از تنم بیرون می‌کشد !
.
در خیالاتم از تو آدمی ساختم که مثلش را جایی ندیده بودم .
و در همان خیالات با تو خیابان ها را قدم زدم ، زیر باران ها رقصیدم ، در آغوشِ نابت به آرامش رسیدم ، با نوازش هایِ گرمت یخبندانِ وجودم آب شد . دست هایت را گرفتم و امنیت برقرار شد .
و این شد که جایِ تو در خیالِ من محکم شد .
.
اما تو ، تو همان دوست داشتنی ترین آدمِ خیالم !
چه شد که مرا از خیالاتم باز داشتی ؟
آیا نقشِ تو در زندگیِ من همین بود ؟
ثابت کردنِ خلافِ تصوراتم ؟
.
چشم قشنگِ من ، هنوز هم چیزی عوض نشده برایِ منی که تو را عزیزِ قلبش می‌داند !
هنوز هم یقیین دارم تو همان اُمیدِ من ، شکوفه ی در رگ هایم و نورِ قلبم هستی ..
و البته همانی که اندوه را از تنم بیرون می‌کشد .
اگرچه دورانِ بی تو سپری شده دورانِ تباهِ حیاتم است اما با این حال منتظرِ آمدنت می‌مانم و وقتی آمدی زمان ها را متوقف میکنم به جبرانِ تمامِ بوسه هایِ زده نشده و آغوش هایِ گرفته نشده !
‌.
#طهورا
📻 @blue_coldroom
با غم هجران تو، دل بی جان تنم،بی دست و پا تر می شود
تو فرهاد منی،شیرینم شوم باز حاشا می کنی،هر بارمجنونِ لیلی می شوی

#غزل_کاف
📻 @blue_coldroom
2025/07/05 00:30:03
Back to Top
HTML Embed Code: