اگر فکر میکنید بزرگ شدهاید و حداقل بیش از یک پلانکتون و آمیب تک سلولی میفهمید، لطفا دست از سر پدرها و مادرها بردارید! هی نروید و در جهانتان گند بزنید و برگردید و با شدت از بدبختیهایتان برایشان تعریف کنید و اغراق کنید و با غصهدار کردن آنها ترحم و توجه بخرید! از عمرشان کم نکنید که به شادیهای موقتیتان اضافه کنید!!!
لطفا مسئولیتپذیر باشید و بپذیرید که این زندگی شماست؛ که اگر خوب است از همت و تلاش خودتان بوده و اگر خوب نیست، از فقدان همت و کوتاهی خودتان!!! وقت بگذارید برای ساختن، نه دیگران را در اندوه و تقصیرات خود شریک کردن و به حاشیهها پرداختن و در انتظار نجاتدهنده بودن و هیچ کاری نکردن!
#نرگس_صرافیان_طوفان
📻 @blue_coldroom
لطفا مسئولیتپذیر باشید و بپذیرید که این زندگی شماست؛ که اگر خوب است از همت و تلاش خودتان بوده و اگر خوب نیست، از فقدان همت و کوتاهی خودتان!!! وقت بگذارید برای ساختن، نه دیگران را در اندوه و تقصیرات خود شریک کردن و به حاشیهها پرداختن و در انتظار نجاتدهنده بودن و هیچ کاری نکردن!
#نرگس_صرافیان_طوفان
📻 @blue_coldroom
چشمها ،
پیش به سوی تیغها
تیغها ،
مشتاقِ رسیدن به رگها
رگها اما ،
دیگر توان درد ندارند ...
فکرها ، به یاد چشمهای تو
چشمهای تو ،
تنها دلیل برای ادامهی زندگی ...!
#سونت_حامی
📻 @blue_coldroom
پیش به سوی تیغها
تیغها ،
مشتاقِ رسیدن به رگها
رگها اما ،
دیگر توان درد ندارند ...
فکرها ، به یاد چشمهای تو
چشمهای تو ،
تنها دلیل برای ادامهی زندگی ...!
#سونت_حامی
📻 @blue_coldroom
پناه بر چَشمهایت؛
از شرِ این دلتنگیِ طاقتفرسا
پناه بر آغوشت؛
از تاریکی و خیالهای تُهی
پناه بر تو . . .
بر تو که نبودت؛
هرچه واژه بود را به عزا نشاند.
بر تو که سرزمینی بودی به یغما رفته
و من، چون اَسیری در بندِ خواستنت.
سقوط با سکوت فرقی ندارد؛
هنگامی که از تو لبریزمُ
دستم به جایی بند نیست.
هنگامی که نامت را فریاد میزنمُ
پژواکی محزون
لالههای گوشم را لمس میکند.
پناه بر تو؛
که گذشتی از مرزهای تنی که
تو را وطن دیده بود . . .
#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom
از شرِ این دلتنگیِ طاقتفرسا
پناه بر آغوشت؛
از تاریکی و خیالهای تُهی
پناه بر تو . . .
بر تو که نبودت؛
هرچه واژه بود را به عزا نشاند.
بر تو که سرزمینی بودی به یغما رفته
و من، چون اَسیری در بندِ خواستنت.
سقوط با سکوت فرقی ندارد؛
هنگامی که از تو لبریزمُ
دستم به جایی بند نیست.
هنگامی که نامت را فریاد میزنمُ
پژواکی محزون
لالههای گوشم را لمس میکند.
پناه بر تو؛
که گذشتی از مرزهای تنی که
تو را وطن دیده بود . . .
#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom
نمیشود قوی بود و قوی بود و قوی بود و ناگهان دیگر قوی نبود؟! نمیشود مقتدرانه جنگید و دیوار چین را بالا رفت و قلهی قاف را فتح کرد و ناگهان از کوچکترین موانع ترسید و کم آورد و به دنبال پناه گشت؟! نمیتوان بدون کمک از پس همه چیز برآمد و پیش رفت و دوام آورد و از یکجایی به بعد، دیگر نتوانست و نخواست؟ نمیشود از قوی بودن انصراف داد و از توانستن اعلام برائت کرد؟!
اینجوریست که تو تمام مسیر، صدِ خودت را میگذاری و بیش از توانت میجنگی و هرچه داری و نداری رو میکنی و در نهایت میبینی که برد را آنکسی کرده که نصفه و نیمه خودش را وقف ماجرا کرده، یک دهم خودش را هم نگذاشته و قوی نبوده و از همه چیز ترسیده و نتوانسته و بلد نبوده و پناه برده!!!
نمیشود پس از یک دورهی طولانی قوی بودن و یکتنه همه چیز را پیش بردن، ضعیف بود و جسارت نداشت و به کسی تکیه داد و پناه برد؟!
حالمان حال درختیست که سالهای سال سنگینیِ کیسهای را روی شاخههایش حمل کرده و در نهایت فهمیده درون کیسه، اَره پنهان کردهبودند. میخواهم حمل نکنم، نجنگم، به خودم سخت نگیرم، میخواهم قوی نباشم و نتوانم!
#نرگس_صرافیان_طوفان
📻 @blue_coldroom
اینجوریست که تو تمام مسیر، صدِ خودت را میگذاری و بیش از توانت میجنگی و هرچه داری و نداری رو میکنی و در نهایت میبینی که برد را آنکسی کرده که نصفه و نیمه خودش را وقف ماجرا کرده، یک دهم خودش را هم نگذاشته و قوی نبوده و از همه چیز ترسیده و نتوانسته و بلد نبوده و پناه برده!!!
نمیشود پس از یک دورهی طولانی قوی بودن و یکتنه همه چیز را پیش بردن، ضعیف بود و جسارت نداشت و به کسی تکیه داد و پناه برد؟!
حالمان حال درختیست که سالهای سال سنگینیِ کیسهای را روی شاخههایش حمل کرده و در نهایت فهمیده درون کیسه، اَره پنهان کردهبودند. میخواهم حمل نکنم، نجنگم، به خودم سخت نگیرم، میخواهم قوی نباشم و نتوانم!
#نرگس_صرافیان_طوفان
📻 @blue_coldroom
این روزها الهههای بیشماری، بیآنکه بدانیم؛ شبی باامیدهای فراوان و علیرغم میل باطنی خود، ترک دیار میکنند و از ما زنان، کاری جز حسرت و ترس برنمیآید.
گویی که به انتظار نشستهایم تا روزی، ما نیز در آیندهای نزدیک یا دور، تبدیل به یکی از این قربانیها شده و آرزوهای خویش را بیآنکه لمسشان کرده، رها و به سوی آزادی پرواز کنیم…
اینجا؛ سرزمین زنانیست که هرروز وطن را با لبخندشان زیبا کرده و اما مردمانش، با بیرحمی تمام مانع از شب شدن روزشان میشوند.
آری!
اینجا از خون جوانان وطن، لاله میدمد…
#پریا_احمدی
📻 @blue_coldroom
گویی که به انتظار نشستهایم تا روزی، ما نیز در آیندهای نزدیک یا دور، تبدیل به یکی از این قربانیها شده و آرزوهای خویش را بیآنکه لمسشان کرده، رها و به سوی آزادی پرواز کنیم…
اینجا؛ سرزمین زنانیست که هرروز وطن را با لبخندشان زیبا کرده و اما مردمانش، با بیرحمی تمام مانع از شب شدن روزشان میشوند.
آری!
اینجا از خون جوانان وطن، لاله میدمد…
#پریا_احمدی
📻 @blue_coldroom
برای همه خوب باش، آن که فهمید، همیشه در کنارت خواهد بود و آن که نفهمید، روزی دلش برای تمام خوبیهایت تنگ میشود.
فروغفرخزاد
فروغفرخزاد
ما عادت کردیم. به کسانی که زن را میکُشند و هشتگ خونش را روی دیوار میکِشند. خب سیاستشان همین است؛ حرامزادگی محض که تمامی ندارد...
#فاطمه_صادقی
📻 @blue_coldroom
#فاطمه_صادقی
📻 @blue_coldroom
من اخبار نمیبینم. هیچخبری رو از هیچ رسانهای دنبال نمیکنم چون بهمم میریزه. حتی تو دنیای مجازی سعی میکنم تصاویر زیبا ببینم، تاریخ بخونم، گاهی صنعت مدوزیبایی و لباسرو دنبال میکنم یا هر مطلبو دریوری دیگهای که منو از هرنوع خبری دور نگه داره. اما اولین خبری که به چشمم میخوره و یهو میبینم تموم اکسپلورم پر شده از خبرای بد!
خبرایی که نه تو تشبیهواستعاره نه تو لفظولغت که به معنای واقعی کلمه قلبمو به درد میاره که هجومشون به ذهن پردازشگرم باعث میشه قلبم از درد تیر بکشه.
حالا دوباره تموم صفحههایی که برام بالا میان بوی مرگ میدن و من نه از زن بودن که به یاد دارم پسرک دانشجویی رو هم در اتفاقی مشابه به قتل رسوندن و نه از مرگ که دیرزمانیِ کهنه رفیق زندگیِ، از خود زندگی ترسیدم که چقدر ناجوونمردانهِ بیرحم!
حالا روزا درگیر این خبر جانکاه تازه میشمو ذهنم بدون خواستو تلاش من سعی میکنه هزارتا صحنه ازش برام تداعی کنه، هزارتا سناریو ازش برام بسازه تا از پا درم بیاره تا ترسو حال بد عین موریانه از درون نابودم کنه.
اونوقت دلم میخواد از حجم اینهمه ترسوبغضوخشم با صدای بلند زار بزنمو گریه کنم برای دخترکی که قبل مرگش نمیشناختمش و کاش زنده میموندو من باز نمیشناختمش...
دوباره سعی میکنم از اخبار دور بمونم. دوباره بگردم دنبال زیباییا، دنبال تصاویر قشنگ اونم تو روزایی که اخبار بد زود به زود به گوش میرسه به قدر تکوندن خاک از رخت عزا برای ما مردم همیشه غمگینِ مضطرب که عادت داریم به روزمردگی برگردیم، برگردیم به طنزتلخ راه ندادن زنان بیحجاب به جهنم شبیهسازی شده، برگردیم به آبروریزی ملی، برگردیم به جبر ادامه دادنو تظاهر به فراموشی!
#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
خبرایی که نه تو تشبیهواستعاره نه تو لفظولغت که به معنای واقعی کلمه قلبمو به درد میاره که هجومشون به ذهن پردازشگرم باعث میشه قلبم از درد تیر بکشه.
حالا دوباره تموم صفحههایی که برام بالا میان بوی مرگ میدن و من نه از زن بودن که به یاد دارم پسرک دانشجویی رو هم در اتفاقی مشابه به قتل رسوندن و نه از مرگ که دیرزمانیِ کهنه رفیق زندگیِ، از خود زندگی ترسیدم که چقدر ناجوونمردانهِ بیرحم!
حالا روزا درگیر این خبر جانکاه تازه میشمو ذهنم بدون خواستو تلاش من سعی میکنه هزارتا صحنه ازش برام تداعی کنه، هزارتا سناریو ازش برام بسازه تا از پا درم بیاره تا ترسو حال بد عین موریانه از درون نابودم کنه.
اونوقت دلم میخواد از حجم اینهمه ترسوبغضوخشم با صدای بلند زار بزنمو گریه کنم برای دخترکی که قبل مرگش نمیشناختمش و کاش زنده میموندو من باز نمیشناختمش...
دوباره سعی میکنم از اخبار دور بمونم. دوباره بگردم دنبال زیباییا، دنبال تصاویر قشنگ اونم تو روزایی که اخبار بد زود به زود به گوش میرسه به قدر تکوندن خاک از رخت عزا برای ما مردم همیشه غمگینِ مضطرب که عادت داریم به روزمردگی برگردیم، برگردیم به طنزتلخ راه ندادن زنان بیحجاب به جهنم شبیهسازی شده، برگردیم به آبروریزی ملی، برگردیم به جبر ادامه دادنو تظاهر به فراموشی!
#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
اگر از زنده به گور کردن دختران بگذریم
اگر از چهل دختر بگذریم
تعداد بیشماری از دخترانی سرزمین مان قربانی خشونت های و خودکامی های مرد هایی شدن که فقر دانستن و اگاهی به حدی بوده که در جواب فقط یک چیز داشتن ان هم تعصب کورکورانه ...فرزند کشی برای فرار از جبر اجتماع که مبادا لکه ننگی بر پیکره خانواده باشد و از سوی دیگر کودک همسری از زمانی که قرار بود اسمی برای عروسک هایشان انتخاب شود باید اسمی برای نوزادی انتخاب کنن که فاصله خودشان با نوزاد بودنشان تنها ۹سال است ...امار دختران فراری یا خودکشی دختران بابت سرکوب های خواسته به حدی رسید که جنازه های ان در کانال ها و خانه های نیمه کار متروک کشف میشد ...تا اینجا جا رد پایی از امنیت حس نمیشه کرد چرا که همیشه در وحشت ربوده شدن و اسید پاشی بودن و هستن ...تمام مرد ها نه البته صرفا نرها رو سیاه این همه عدم امنیت هستن و هستیم کافیست در تاکسی کمی جمع تر بشینیم و در ملع عام راه برای از تنهایی در اومدن بروی اون ها نبندیم ...نگذاریم اعتماد از اینی که هست کمرنگ تر بشه ...نیاز به گل سرخ و محبت بی جا نیست وقتی راه امنیت رو برای ان ها باز کنیم ....می تونیم جامعه درست تری داشته باشیم با رفتار درست ...
کافیست بعنوان یک راننده تاکسی مسافر رو به مقصد خودش برسانیم نه به مقصود خودمان
(پژواک)
📻 @blue_coldroom
اگر از چهل دختر بگذریم
تعداد بیشماری از دخترانی سرزمین مان قربانی خشونت های و خودکامی های مرد هایی شدن که فقر دانستن و اگاهی به حدی بوده که در جواب فقط یک چیز داشتن ان هم تعصب کورکورانه ...فرزند کشی برای فرار از جبر اجتماع که مبادا لکه ننگی بر پیکره خانواده باشد و از سوی دیگر کودک همسری از زمانی که قرار بود اسمی برای عروسک هایشان انتخاب شود باید اسمی برای نوزادی انتخاب کنن که فاصله خودشان با نوزاد بودنشان تنها ۹سال است ...امار دختران فراری یا خودکشی دختران بابت سرکوب های خواسته به حدی رسید که جنازه های ان در کانال ها و خانه های نیمه کار متروک کشف میشد ...تا اینجا جا رد پایی از امنیت حس نمیشه کرد چرا که همیشه در وحشت ربوده شدن و اسید پاشی بودن و هستن ...تمام مرد ها نه البته صرفا نرها رو سیاه این همه عدم امنیت هستن و هستیم کافیست در تاکسی کمی جمع تر بشینیم و در ملع عام راه برای از تنهایی در اومدن بروی اون ها نبندیم ...نگذاریم اعتماد از اینی که هست کمرنگ تر بشه ...نیاز به گل سرخ و محبت بی جا نیست وقتی راه امنیت رو برای ان ها باز کنیم ....می تونیم جامعه درست تری داشته باشیم با رفتار درست ...
کافیست بعنوان یک راننده تاکسی مسافر رو به مقصد خودش برسانیم نه به مقصود خودمان
(پژواک)
📻 @blue_coldroom
غم، آدم را از درون میجود، بیآنکه نشان دهد. آدم را میخورد، تمام میکند، بعد، آدم مثل پوست خالی میافتد کنار زندگی.
کلیدر - محمود دولت آبادی
کلیدر - محمود دولت آبادی
بغ کرده نشسته بود گوشه ی اتاقشو موهاشو ریخته بود رو صورتش که اشکاشو نبینم...
پسرکم زیادی مرد بود، حتی باوجود همین اشکای بچگونه که راه گرفته بودن رو صورتش و نمیخواست من ببینمشون، درست مثلِ...
بگذریم!
وقتی دید حرفی نمیزنم سرشو بلند کرد و طلبکارانه و با همون صدای گرفته ش گفت:
- اون برمیگرده... خودش گفت!
سعی کردم جلوی خنده مو بگیرم، خوردنی شده بود پسر کوچولوم؛
با احتیاط گفتم:
+ اگه میخواست برگرده که نمی رفت!
اشکاش دوباره راه گرفتن رو صورتش:
- خودش که نمی خواست بره، آدم بزرگا به زور بردنش!
تکیه مو از چارچوب در گرفتم و رفتم جلوتر و کنارش نشستم رو زمین، قیافه ی ناراحتی گرفتم به خودمو شونه بالا انداختم
+ به هرحال دیگه رفته، خونه شونو عوض کردن، بهتره فراموشش کنی!
گریه ش شدت گرفت و با لحنی که سعی میکرد مردونه ترش کنه داد زد:
-نعخیرم! تو که نمیدونی دوست داشتن یعنی چی!
انگشتای تپل کوچولوشو گرفت جلوی صورتم و ادامه داد:
- اون دوتا دوستم داشت... دوتا... منو حتی از بستنی و پاستیل خرسیم بیشتر دوست داشت! میخواست با من عروسی کنه! قول داده بودم بزرگ ک شدم براش از النگوهای خاله فاطمه بخرم که جیرینگ صدا بده توو دستش! تو که نمیدونی اون فقط با من بازی میکنه! تازه اون روز زمین که خوردم خیلی درد داشت، اما من گریه نکردم، مردا که گریه نمیکنن، ولی اون داشت واس من گریه میکرد... آخه تو که نمیدونی دوست داشتن چهجوریه! تو که تا حالا یه گاز از بستنیت به کسی ندادی، تو که تا حالا به جای کسی گریه نکردی، آخه تو که...
به هق هق و سکسکه افتاده بود بزرگمرد کوچولوی من!
سرشو بغل گرفتم، شروع کرد مشتای کوچیکشو حواله ی سر و سینه م کردن و با هق هق زار زد:
- اصلنم فراموشش نمیکنم! میرم دنبالشو پیدا میکنم! زود بزرگ میشم بعد اون میشه عروسم! بهش قول دادم گمش نکنم، بهش قول دادم نرم با فرشته بازی کنم... من... ب... بهش قول دادم... من...
یاد حرفای تو افتادم، یاد قول و قرارامون، یاد همه ی خاطرات خوب و بدمون...
هرچیم که من ضعیف بودمو زود کم آوردم،پسرکم شبیه توئه انگار، حرفش حرفه...
میدونه دوست داشتن یعنی چی، میدونه دوتا یعنی چی، شبیهِ تو، برعکس من!
چشمامو بستمو سعی کردم به یاد بیارم صورتتو، ناخودآگاه زیرلب اسمِ تو رو صدا کردم،
اما پسر بچه ی آروم گرفته توو آغوشم با صدای خش دار و هق هق جواب داد:
دیگه اسممو صدا نزن...
دیگه دوست ندارم!
📻 @blue_coldroom
پسرکم زیادی مرد بود، حتی باوجود همین اشکای بچگونه که راه گرفته بودن رو صورتش و نمیخواست من ببینمشون، درست مثلِ...
بگذریم!
وقتی دید حرفی نمیزنم سرشو بلند کرد و طلبکارانه و با همون صدای گرفته ش گفت:
- اون برمیگرده... خودش گفت!
سعی کردم جلوی خنده مو بگیرم، خوردنی شده بود پسر کوچولوم؛
با احتیاط گفتم:
+ اگه میخواست برگرده که نمی رفت!
اشکاش دوباره راه گرفتن رو صورتش:
- خودش که نمی خواست بره، آدم بزرگا به زور بردنش!
تکیه مو از چارچوب در گرفتم و رفتم جلوتر و کنارش نشستم رو زمین، قیافه ی ناراحتی گرفتم به خودمو شونه بالا انداختم
+ به هرحال دیگه رفته، خونه شونو عوض کردن، بهتره فراموشش کنی!
گریه ش شدت گرفت و با لحنی که سعی میکرد مردونه ترش کنه داد زد:
-نعخیرم! تو که نمیدونی دوست داشتن یعنی چی!
انگشتای تپل کوچولوشو گرفت جلوی صورتم و ادامه داد:
- اون دوتا دوستم داشت... دوتا... منو حتی از بستنی و پاستیل خرسیم بیشتر دوست داشت! میخواست با من عروسی کنه! قول داده بودم بزرگ ک شدم براش از النگوهای خاله فاطمه بخرم که جیرینگ صدا بده توو دستش! تو که نمیدونی اون فقط با من بازی میکنه! تازه اون روز زمین که خوردم خیلی درد داشت، اما من گریه نکردم، مردا که گریه نمیکنن، ولی اون داشت واس من گریه میکرد... آخه تو که نمیدونی دوست داشتن چهجوریه! تو که تا حالا یه گاز از بستنیت به کسی ندادی، تو که تا حالا به جای کسی گریه نکردی، آخه تو که...
به هق هق و سکسکه افتاده بود بزرگمرد کوچولوی من!
سرشو بغل گرفتم، شروع کرد مشتای کوچیکشو حواله ی سر و سینه م کردن و با هق هق زار زد:
- اصلنم فراموشش نمیکنم! میرم دنبالشو پیدا میکنم! زود بزرگ میشم بعد اون میشه عروسم! بهش قول دادم گمش نکنم، بهش قول دادم نرم با فرشته بازی کنم... من... ب... بهش قول دادم... من...
یاد حرفای تو افتادم، یاد قول و قرارامون، یاد همه ی خاطرات خوب و بدمون...
هرچیم که من ضعیف بودمو زود کم آوردم،پسرکم شبیه توئه انگار، حرفش حرفه...
میدونه دوست داشتن یعنی چی، میدونه دوتا یعنی چی، شبیهِ تو، برعکس من!
چشمامو بستمو سعی کردم به یاد بیارم صورتتو، ناخودآگاه زیرلب اسمِ تو رو صدا کردم،
اما پسر بچه ی آروم گرفته توو آغوشم با صدای خش دار و هق هق جواب داد:
دیگه اسممو صدا نزن...
دیگه دوست ندارم!
📻 @blue_coldroom