Telegram Web Link
من اخبار نمی‌بینم. هیچ‌خبری رو از هیچ رسانه‌ای دنبال نمی‌کنم چون بهمم می‌ریزه. حتی تو دنیای مجازی سعی میکنم تصاویر زیبا ببینم، تاریخ بخونم، گاهی صنعت مدوزیبایی و لباس‌‌رو دنبال میکنم یا هر مطلب‌و دری‌وری دیگه‌ای که منو از هرنوع خبری دور نگه داره. اما اولین خبری که به چشمم می‌خوره و یهو میبینم تموم اکسپلورم پر شده از خبرای بد!
خبرایی که نه تو تشبیه‌واستعاره نه تو لفظ‌ولغت که به معنای واقعی کلمه قلبمو به درد میاره که هجومشون به ذهن پردازشگرم باعث میشه قلبم از درد تیر بکشه.
حالا دوباره تموم صفحه‌هایی که برام بالا میان بوی مرگ میدن و من نه از زن بودن که به یاد دارم پسرک دانشجویی رو هم در اتفاقی مشابه به قتل رسوندن و نه از مرگ که دیرزمانیِ کهنه رفیق زندگیِ، از خود زندگی ترسیدم که چقدر ناجوون‌مردانهِ بی‌رحم!
حالا روزا درگیر این خبر جانکاه تازه میشم‌و ذهنم بدون خواست‌و تلاش من سعی میکنه هزارتا صحنه ازش برام تداعی کنه، هزارتا سناریو ازش برام بسازه تا از پا درم بیاره تا ترس‌و حال بد عین موریانه از درون نابودم کنه.
اونوقت دلم می‌خواد از حجم اینهمه ترس‌وبغض‌وخشم با صدای بلند زار بزنم‌و گریه کنم برای دخترکی که قبل مرگش نمی‌شناختمش و کاش زنده می‌موند‌و من باز نمی‌شناختمش...
دوباره سعی میکنم از اخبار دور بمونم. دوباره بگردم دنبال زیباییا، دنبال تصاویر قشنگ اونم تو روزایی که اخبار بد زود به زود به گوش می‌رسه به قدر تکوندن خاک از رخت عزا برای ما مردم همیشه غمگینِ مضطرب که عادت داریم به روزمردگی برگردیم، برگردیم به طنزتلخ راه ندادن زنان بی‌حجاب به جهنم شبیه‌سازی شده، برگردیم به آبروریزی ملی، برگردیم به جبر ادامه دادن‌و تظاهر به فراموشی!

#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
💔149🕊1
اگر از زنده به گور کردن دختران بگذریم
اگر از چهل دختر بگذریم
تعداد بیشماری از دخترانی سرزمین مان قربانی خشونت های و خودکامی های مرد هایی شدن که فقر دانستن و اگاهی به حدی بوده که در جواب فقط یک چیز داشتن ان هم تعصب کورکورانه ...فرزند کشی برای فرار از جبر اجتماع که مبادا لکه ننگی بر پیکره خانواده باشد و‌ از سوی دیگر کودک همسری از زمانی که قرار بود اسمی برای عروسک هایشان انتخاب شود باید اسمی برای نوزادی انتخاب کنن که فاصله خودشان با نوزاد‌ بودنشان تنها ۹سال است ...امار دختران فراری یا خودکشی دختران بابت سرکوب های خواسته به حدی رسید که جنازه های ان در کانال ها و خانه های نیمه کار متروک کشف میشد ...تا اینجا جا رد پایی از امنیت حس نمیشه کرد چرا که همیشه در وحشت ربوده شدن و اسید پاشی بودن و هستن ...تمام مرد ها نه البته صرفا نرها رو‌ سیاه این همه عدم امنیت هستن و هستیم کافیست در تاکسی کمی جمع تر بشینیم و در ملع عام راه برای از تنهایی در اومدن بروی اون ها نبندیم ...نگذاریم اعتماد از اینی که هست کمرنگ تر بشه ...نیاز به گل سرخ و محبت بی جا نیست  وقتی راه امنیت رو برای ان ها باز کنیم ....می تونیم جامعه درست تری داشته باشیم با رفتار درست ...
کافیست بعنوان یک راننده تاکسی مسافر رو به مقصد خودش برسانیم نه به مقصود خودمان

(پژواک)
📻 @blue_coldroom
💔148🕊2👍1
غم، آدم را از درون می‌جود، بی‌آنکه نشان دهد. آدم را می‌خورد، تمام می‌کند، بعد، آدم مثل پوست خالی می‌افتد کنار زندگی.

کلیدر - محمود دولت آبادی
💔186🕊3😢1
بغ کرده نشسته بود گوشه ی اتاقشو موهاشو ریخته بود رو صورتش که اشکاشو نبینم...
پسرکم زیادی مرد بود، حتی باوجود همین اشکای بچگونه که راه گرفته بودن رو صورتش و نمی‌خواست من ببینمشون، درست مثلِ...
بگذریم!
وقتی دید حرفی نمی‌زنم سرشو بلند کرد و طلبکارانه و با همون صدای گرفته ش گفت:
- اون برمی‌گرده... خودش گفت!
سعی کردم جلوی خنده مو بگیرم، خوردنی شده بود پسر کوچولوم؛
با احتیاط گفتم:
+ اگه می‌خواست برگرده که نمی رفت!
اشکاش دوباره راه گرفتن رو صورتش:
- خودش که نمی خواست بره، آدم بزرگا به زور بردنش!
تکیه مو از چارچوب در گرفتم و رفتم جلوتر و کنارش نشستم رو زمین، قیافه ی ناراحتی گرفتم به خودمو شونه بالا انداختم
+ به هرحال دیگه رفته، خونه شونو عوض کردن، بهتره فراموشش کنی!
گریه ش شدت گرفت و با لحنی که سعی می‌کرد مردونه ترش کنه داد زد:
-نعخیرم! تو که نمی‌دونی دوست داشتن یعنی چی!
انگشتای تپل کوچولوشو گرفت جلوی صورتم و ادامه داد:
- اون دوتا دوستم داشت... دوتا... منو حتی از بستنی و پاستیل خرسیم بیشتر دوست داشت! می‌خواست با من عروسی کنه! قول داده بودم بزرگ ک شدم براش از النگوهای خاله فاطمه بخرم که جیرینگ صدا بده توو دستش! تو که نمی‌دونی اون فقط با من بازی می‌کنه! تازه اون روز زمین که خوردم خیلی درد داشت، اما من گریه نکردم، مردا که گریه نمی‌کنن، ولی اون داشت واس من گریه می‌کرد... آخه تو که نمی‌دونی دوست داشتن چه‌جوریه! تو که تا حالا یه گاز از بستنیت به کسی ندادی، تو که تا حالا به جای کسی گریه نکردی، آخه تو که...
به هق هق و سکسکه افتاده بود بزرگمرد کوچولوی من!
سرشو بغل گرفتم، شروع کرد مشتای کوچیکشو حواله ی سر و سینه م کردن و با هق هق زار زد:
- اصلنم فراموشش نمی‌کنم! میرم دنبالشو پیدا می‌کنم! زود بزرگ می‌شم بعد اون میشه عروسم! بهش قول دادم گمش نکنم، بهش قول دادم نرم با فرشته بازی کنم... من... ب... بهش قول دادم... من...
یاد حرفای تو افتادم، یاد قول و قرارامون، یاد همه ی خاطرات خوب و بدمون...
هرچیم که من ضعیف بودمو زود کم آوردم،پسرکم شبیه توئه انگار، حرفش حرفه...
می‌دونه دوست داشتن یعنی چی، می‌دونه دوتا یعنی چی، شبیهِ تو، برعکس من!
چشمامو بستمو سعی کردم به یاد بیارم صورتتو، ناخودآگاه زیرلب اسمِ تو رو صدا کردم،
اما پسر بچه ی آروم گرفته توو آغوشم با صدای خش دار و هق هق جواب داد:
دیگه اسممو صدا نزن...
دیگه دوست ندارم!

📻 @blue_coldroom
💔103🕊3
پادکست برای تو




@Alikhaknajafi
@Blue_coldroom
🕊16💔84
می‌روم گل می‌خرم، باید بفهمد عاشقم
گل برایش می‌برم، باید بفهمد عاشقم

گل نیازی نیست وقتی اینقدر حالم بد است
از همین چشم ترم باید بفهمد عاشقم

از همین اصرار که هی سعی دارم بی‌دلیل
از مسیرش بگذرم، باید بفهمد عاشقم

از همین دیوانه بازی‌های بی حد و حساب
از همین شور و شرم باید بفهمد عاشقم

یک نفر در شهر پیدا کن که نشناسد مرا
از همه رسواترم، باید بفهمد عاشقم

عالم و آدم خبر دارند و باور کرده‌اند
او ندارد باورم، باید بفهمد عاشقم

باید از امشب غزل پشت غزل وصفش کنم
شاعرم، خیر سرم باید بفهمد عاشقم
• حسام رفیعی
📻 @blue_coldroom
11🕊2🔥1💔1
به تو فکر کردم - چاوشی & شیرین عبدالوهاب
@coffeefar
تو این فکر بودم که با هر بهونه یبار آسمون رو بیارم توی خونه.
#چاوشی
#شیرین_عبدالوهاب
#mix #remix
T.me/CoffeeFAR
12🕊3😢2🔥1
نیچه:
ازدواجِ بد، تنهایی را از بین نمی‌برد بلکه آن را عمیق‌تر می‌کند...
💔408👍7🕊3🔥2
از چیزی که براتون خیلی مهمه
راحت دست نکشین ...!
شاید این جنگیدن تاوان سختی
براتون داشته باشه ، اما
بعدش دیگه حسرت نمیخورین
که چرا براش نجنگیدین ...!

#سونت_حامی
📻 @blue_coldroom
20👍9🕊4💔2
یادته دلبر؟؟؟

دلم که ازت می گرفت‌و می‌رفتم تو لاک تنهایی خودم، میومدی جلو زانوهای بغل زدم می‌شستی‌و می‌گفتی: می‌دونی لبخندت بهاره‌و اخمت پاییز؟
نگات نمی‌کردم‌و ابروهامو بیشتر تو هم می‌کشیدم سرمو مینداختم پایین، خودمو مشغول موهای پریشونم می‌کردم‌و جوابتو نمی‌دادم.
دست میزاشتی زیر چونمو سرمو بلند می‌کردی، صورتتو میاوردی جلو صورتمو وادارم می‌کردی به چشمات نگاه کنم، بعد با انگشت گره بین ابروهامو باز می‌کردی‌و می‌گفتی: بهار خانوم من پاییزی نشو که دنیام میشه جهنم ...
نگاه از نگاهت می‌گرفتم‌و می‌گفتم: پاییز شبیه جهنم نیست
چشم می‌دوختی به چشمامو می‌گفتی: شبیه بهارم نیست ...
رو ترش می‌کردم‌و می‌گفتم: اسمش روشه دیگه قرار نیست شبیه چیز دیگه‌ای باشه!
مهربون نگام می‌کردی‌و می‌گفتی: وقتی میخندی عینهو بهار شکوفه میزنی ادم دلش گرم میشه که ته خنده‌هات رسیدنه اما وقتی اخم می‌کنی عینهو باد پاییزی می‌مونی که ترس جدایی‌رو به جون آدم میندازه ...!!

یادته دلبر؟؟؟

حالا کجای تقویم گم شدی که خبر از حال پاییزیِ بهارت نداری؟!

#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
13💔5🕊2
آری تو همان عشقِ محالِ من بودی که با خود می‌پنداشتم بینمان محال ها ممکن می‌شوند ..
همانی که سعی داشتم او را در ذوقِ کودکانه ام ، در حواس پرتی هایم ، در برقِ چشم هایم ، در شادیِ صدایم پنهان کنم اما باز به هنگامِ ذوق لو میرفتم که سببِ ذوقِ من تو هستی و با هر حواس پرتی ام فاش میشد که حواسم پرتِ تو بوده و برقِ چشم هایم نشانیِ رویِ ماهت را می‌دادند و شادیِ صدایم اسمِ تو را فریاد می‌زد ...
.
نازنینم ، تو در من به عنوانِ یک رویا پرورانده شدی !
اما حال از آن رویا برایم انباشته ای از نا اُمیدی ها و خیال شکستگی ها به جا مانده ؛
دیگر حتی باک ندارم از واقعی نشدنِ رویایم ، من راضیم به اینکه در تگنایِ شب به خیالاتِ دل‌نشینم رو آورم و آن خیال تو باشی !
اما نا گفته نماند که جنجالِ دلم بر سر این است که تو با آن شیرین نگاهت به دیگری نگاه بی‌اندازی و به رویِ دیگری ناز لبخندت را نثار کنی ...
.
تو بی خبر و ندانسته دلم را بردی ولی من خبر دار دل را به تو امانت دادم بی آنکه بدانم امانت دارِ خوبی هستی یا نه ...
اما هر وقت ورق ها برگشت با اطمینانِ کامل دلت را به من بسپار من وظیفه شناسِ خوبی هستم .
.
#طهورا
📻 @blue_coldroom
5🕊3🔥2


تکثیر می‌شوی سلول به سلولْ
در آوندهای بودنم!

ایستاده‌ام در حاشیه‌‌
و تو در بطن می‌زنی به دیوارِ حاشا
به آغوشم می‌کِشند چشم‌هایت/
              این انگورهایِ مستِ شب 
در هاله‌‌‌، ساقی‌ِ رنگِ شاخه‌ها
بشنو بوسه‌های نچشیده‌ را
امواج درد را بگیر از پوست و
پیوند بزن به اقیانوسِ سینه‌ات
بیا بشارتی به شکوفه زدن
گُل بزن بر دروازه‌‌های بی‌بَدن رد شو
از راز و ماز
که پوست مرز ماست
چسبیده بر آغوش‌هایِ یائسه.


#آرزو_رنجبر


📻 @blue_coldroom
8🕊1
باور کن نیازی نیست همیشه قوی باشی.
بعضی وقتا لازمه که دستاتو بگیری بالا و در مقابل اِتفاق و رنجی که رخ داده، تسلیم بشی.
بعضی وقتا لازمه خودتو بسپاری به جریان زندگی و دست از جنگیدن بکشی.
همیشه قوی بودن؛ لزوما خوب نیست.
همیشه قوی بودن؛ لزوما ازت آدم شجاع‌تری نمی‌سازه.
از یه جایی به بعد، قوی بودنِ مداوم؛ از زندگی خسته‌ت می‌کنه، از دووم آوردن خسته‌ت می‌کنه، یا حتی از انسان بودن . . .
پس رها کن خودتو، دست از سر خودت بردار.
گاهی مشکلت رو بسپر به زمان، بگو باید خودتو پیدا کنی، بگو که می‌خوام نفس بکشم‌ و به صدای آواز پرنده‌ها گوش کنم، به رقص پروانه‌ها نگاه کنم، به آدما نگاه کنم که با وجود درد بازم ادامه میدن.
بعدش باز برگرد به نبرد با زندگی . . .
نیازی نیست همیشه قوی باشی عزیز‌ِ من، یه‌ وقتایی هم‌ لازمه که برگردی به آغوش خودت . . . باور کن.
#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom
7👍2💔2🔥1🕊1
.
آن‌جا که دل آرام گرفت، مقصد است.

_عطار
11💔5🔥1🕊1
و کاش می‌شد تمامیِ صدا ها ، صدایِ تو بود.
تمام نگاها نگاه تو بود ، تمامِ دوست داشتن‌ها
دوست داشتنِ تو بود. ایکاش هیچ کس نبود ولی تو بودی..

#آقایِ_چای.
📻 @blue_coldroom
6🕊4💔4
خواهم که بر زلفت..
شجریآن
بسپار گیسویت را به دستانم مادربزرگ
میبافم گندمزار سرزمینم را
یک تار سفید یک تار سیاه
شوقی ندارد بند بند انگشتانم ، نبض دستم به خواب میرود
دیده تر میشود سرِ تار موهای سفیدت
کاش تمام تیرگی‌ها بنشیند بر تار گیسوانت
بباف خود مویت را ، من همین گوشه کنار‌ها دعای تیرگی ها میکنم...#میلاد‌سبحانی
10🕊2🔥1
#با_او_۳۶۵روز
#روز_سیصدودوازدهم

دستانم قفل دستانت...
دست‌های ما همه چیز را روشن می‌کرد
فرقی نداشت چه آدمی از کجای جهان
با چه زبانی ما را می‌دید
کاملا حرف می‌زد ساده و با لحنی واضح
با زبانی مشترک میان تمام انسان‌ها
و همین برای من کافی بود...

#معصومه_کریمی
📻 @blue_coldroom
9💔2🔥1
کاش می‌شد گاه گاهی درد دل ها را نوشت
حرف های تلخ قلب مست و شیدا را نوشت

کاش می‌شد یک شب از دیوانگی و غم گریخت
بی‌غلط، در باب عشق املا و انشا را نوشت

کاش پایان تمام قص‍ّه‌ها تلخی نبود
تا به شادی قصّه‌ی مجنون و لیلا را نوشت

من نمی‌دانم چرا گفتی نمی‌خواهم تو را
کاش می‌شد پاسخ سخت معمّا را نوشت!

ای خدا، روز ازل، گوشه کنار دفترت
کاش می‌شد جمله‌ای هم، وصلت ما را نوشت

در جهانی که در آن، یوسف‌رُخان ظالم‌تر اند
کاش می‌شد علّت عشق زلیخا را نوشت!

گاه یک ایران هم از درک حالت عاجز اند
کاش می‌شد وصف حال مرد تنها را نوشت!

دست بهرام از نوشتن بهر عشقت کوته است
کاش می‌شد مصرعی از شعر نیما را نوشت...

#امیرحسین_کابلی ( #بهرام )
📻 @blue_coldroom
8💔6👍2
2025/07/12 22:39:56
Back to Top
HTML Embed Code: