.
خسته ام از آرزوها؛ آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی؛ بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را؛ روز وشب تکرارکردن
خاطرات بایگانی ؛ زندگی های اداری
آفتاب زرد وغمگین؛ پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین؛ آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته؛ چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته؛ خسته از چشم انتظاری
صندلیهای خمیده؛ میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده؛ گریه های اختیاری
عصر جدولهای خالی؛ پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی؛ نیمکتهای خماری
قیصر_امین_پور
خسته ام از آرزوها؛ آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی؛ بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را؛ روز وشب تکرارکردن
خاطرات بایگانی ؛ زندگی های اداری
آفتاب زرد وغمگین؛ پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین؛ آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته؛ چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته؛ خسته از چشم انتظاری
صندلیهای خمیده؛ میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده؛ گریه های اختیاری
عصر جدولهای خالی؛ پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی؛ نیمکتهای خماری
قیصر_امین_پور
و تو را یک شب به خواب دیدم
پس فراموش کردم هر آنچه که اندوهام بود
پنداشتم که خوابِ من در حضورِ تو بیداری است
تا اینکه به نداشتن دوبارهی تو بیدار شدم
اگر میدانستم که خوابِ ما را جمع خواهد کرد
تمامِ عمر چشم بر روی هم میگذاشتم...
فاروق _جویدة
پس فراموش کردم هر آنچه که اندوهام بود
پنداشتم که خوابِ من در حضورِ تو بیداری است
تا اینکه به نداشتن دوبارهی تو بیدار شدم
اگر میدانستم که خوابِ ما را جمع خواهد کرد
تمامِ عمر چشم بر روی هم میگذاشتم...
فاروق _جویدة
خوابم یا بیدارم | گوگوش
@Bahmanbekesh
«خوابم یا بیدارم تو با منی با من
همراه و همسایه نزدیک تر از پیرهن
باور کنم یا نه هرم نفسهاتو
ایثار تن سوز نجیب دستاتو»
همراه و همسایه نزدیک تر از پیرهن
باور کنم یا نه هرم نفسهاتو
ایثار تن سوز نجیب دستاتو»
با تمام استخوانهایم، با تمام زخمها و وجودم، با تمام رنجها و دردهایم، با تمام سلولهای بدنم، با تمام امید و ناامیدیام، با تمام غمها و خوشحالیام، تو را «دوست دارم» و هیچِ هیچوقت نقطهای برای پایانِ این حس نیست.
من زخمهای بینظیری به تن دارم،
اما تو مهربانترینشان بودی، عمیقترینشان،
عزیزترینشان…
اما تو مهربانترینشان بودی، عمیقترینشان،
عزیزترینشان…
تو را از زخمهایی که در سینهات داری،
میبوسم.
و میگویم:
تمام حال خوبهای دیر شده
دیگر جزئی از زندگی نیستند.
من امّا دوست داشتم کمی از زندگیات باشم.
-طوبی کارادمیر؛ فارسیِ سیامک تقیزاده - آن
میبوسم.
و میگویم:
تمام حال خوبهای دیر شده
دیگر جزئی از زندگی نیستند.
من امّا دوست داشتم کمی از زندگیات باشم.
-طوبی کارادمیر؛ فارسیِ سیامک تقیزاده - آن
یه متن قشنگی میخوندم از «کاترین پاندر» میگفت :
باید کسانی را که دوست داریم آزاد بگذاریم تا از راه خودشان موهبتشان را بیابند .
نباید احساس کنیم که عشق به ما اجازه میدهد که سلطه جویانه آنها را به تملک خود در آوریم و یا از آنها انتقاد کنیم.
عشق راستین رها میکند.
عشق راستین به بند نمی کشاند.
با رها کردن چیزی را از دست نمی دهیم. بلعکس با عمل رها کردن عشقی را به سوی خود میکشانیم که حق الهی ماست.
باید کسانی را که دوست داریم آزاد بگذاریم تا از راه خودشان موهبتشان را بیابند .
نباید احساس کنیم که عشق به ما اجازه میدهد که سلطه جویانه آنها را به تملک خود در آوریم و یا از آنها انتقاد کنیم.
عشق راستین رها میکند.
عشق راستین به بند نمی کشاند.
با رها کردن چیزی را از دست نمی دهیم. بلعکس با عمل رها کردن عشقی را به سوی خود میکشانیم که حق الهی ماست.
Forwarded from دانشگاه هاروارد شعبه ایران (Rahele)
اغلب بهترین قسمت های زندگی، زمانی بودهاند که هیچ کاری نکردهای و نشستهای دربارهی زندگی فکر کردهای؛ منظورم این است که مثلاً میفهمی که همهچیز بیمعناست. بعد به این نتیجه میرسی که خیلی هم نمیتواند بیمعنا باشد؛ چون تو میدانی بیمعناست و همین آگاهی تو از بیمعنا بودن تقریبا معنایی به آن میده؛ میدانی منظورم چیست؟ بدبینی خوشبینانه.
– تکهای از کتاب عامه پسند، چارلز بوکفسکی
– تکهای از کتاب عامه پسند، چارلز بوکفسکی
شاید باورتون نشه من از خودم توقع دارم ظاهر زیبایی داشته باشم، همه کتابهارو خونده باشم، همه آهنگارو گوش کرده باشم، با استعداد و باهوش باشم، روابط اجتماعی بالایی داشته باشم، ورزش کنم و با دوستام وقت بگذرونم، دوست دارم برای اهدافم تلاش کنم و زندگی کنم ولی بعضی وقتا حتی نمیتونم از تختم بیام بیرون.
ولی من اگر هزاران سال زنده باشم، پیر و شکسته و مردنی شوم باز یاد تو خواهم بود.
باور کن اگر بمیرم استخوانهایم، خاکسترم،
جسدم، کفنم، تو را دوست خواهند داشت...
•نامهی غلامحسین ساعدی به طاهره
باور کن اگر بمیرم استخوانهایم، خاکسترم،
جسدم، کفنم، تو را دوست خواهند داشت...
•نامهی غلامحسین ساعدی به طاهره
مَن أرَادَ هَجرَكَ رَأى مِنْ ثُقْبِ البَابِ مَخْرجًا
وَمَنْ اِبْتَغى قُرْبَكَ صَنْعَ مَنْ ألجُدْرانِ مَدْخَلًا...
«آنکه بخواهد ترکت کند،
از روزنهی در راهی پیدا خواهد کرد
و آنکه بخواهد در کنار تو باقی بماند،
از دیوارهای بلند دروازهای خواهد ساخت...» 🌱
وَمَنْ اِبْتَغى قُرْبَكَ صَنْعَ مَنْ ألجُدْرانِ مَدْخَلًا...
«آنکه بخواهد ترکت کند،
از روزنهی در راهی پیدا خواهد کرد
و آنکه بخواهد در کنار تو باقی بماند،
از دیوارهای بلند دروازهای خواهد ساخت...» 🌱
هر وقت دعوا میکردیم اون میومد واسه آشتی حتی اگر مقصر بودم دلش نمیومد یک شب هم قهر بخوابیم، اونقدری که اون بود، من نبودم. خوشی زده بود زیر دلم، یکی از همون شبا که دعوا کرده بودیم دیدم خبری ازش نیست گرفتم خوابیدم بی شب بخیر. یهویی حس کردم خیلی تنهام، حجم نبودنش رو خیلی حس کردم گوشیو برداشتم پیام بدم دیدم همه جا دلیت زده! زنگ زدم خاموش بود، یه جور رفته بود انگار از اول نبوده، از اون شب هرشب حس میکنم خیلی تنهام. خواستم بگم وقتی
رفت فهمیدم کیو از دست دادم!
رفت فهمیدم کیو از دست دادم!
اینطور نیست که حرفی برای گفتن
نداشته باشیم؛
در حقیقت حرفهای ناگفتهی زیادی داریم
امآ چون هر آنچه که تا به امروز گفتهایم
بیفایده بوده،
دیگر سکوت کردهایم.
على ليدار / فارسىِ سيامك تقى زاده🌱
نداشته باشیم؛
در حقیقت حرفهای ناگفتهی زیادی داریم
امآ چون هر آنچه که تا به امروز گفتهایم
بیفایده بوده،
دیگر سکوت کردهایم.
على ليدار / فارسىِ سيامك تقى زاده🌱
من قلبم به تو عادت کرده انقد که اگه یه روز باهات حرف نزنم حس میکنم قلبی ندارم، ببین من پیش تو همهی وجودم قلبه.برا همینه که نبودنت باعث میشه، تنهایی درد نبودِ قلبمو با اعماق وجودم حس کنم.همیشه بمون؛ من به قلبم احتیاج دارم.
از دلتنگیت کجا فرار کنم؟
معمار هیجان
کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم؟
کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم؟
•عباس معروفی
معمار هیجان
کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم؟
کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم؟
•عباس معروفی
دلم یک نفر را می خواهد
که وقت آمدنش،
تَنهاییام را ببرد.
مَن موهایش را ببافم،
او آرزوهـایم را...
•پویا جمشیدی
که وقت آمدنش،
تَنهاییام را ببرد.
مَن موهایش را ببافم،
او آرزوهـایم را...
•پویا جمشیدی
دیگر نمیتوانم هیچ سطری بنویسم.
دیگر دلم میخواهد
فقط صدایت را بشنوم
و فقط به چشمانت نگاه کنم.
یعنی بفهم که دلتنگی و حسرت
امانم را بریده است.
•ناظم حکمت؛ فارسیِ سیامک تقیزاده.
دیگر دلم میخواهد
فقط صدایت را بشنوم
و فقط به چشمانت نگاه کنم.
یعنی بفهم که دلتنگی و حسرت
امانم را بریده است.
•ناظم حکمت؛ فارسیِ سیامک تقیزاده.