Telegram Web Link
به فَردا برو...
Peaceradio1
[رکیذ]
یعنی به خود از اندوه،آهسته آهسته سخن گفتن.

@bockaa
عزیزدلم، لطفا برای کسی وقت بذار که مزاحمش نباشی، برا کسی دلتنگ شو که حداقل در طول روز یک بار بهت فکر کنه، به کسی بها بده که ارزش داشته باشه، کسی که اولویت زندگیت باشه ک شما جز چند نفر اول زندگیش باشید نه نفر صدم، به کسی بگو دوست دارم که لایق عشق باشه، ارزش شما خیلی بالاست، لطفا جوری نشون نده که دم دستی هستی.
درگیر عشق یک‌طرفه شدن مثل اینه که تو هرروز بری وسط جاده، قلبت و بگیری تو دستات و جلوی یه کامیون وایسی به امید اینکه بخاطرت ترمز کنه، ولی اون کامیون هیچوقت تورو نمیبینه، هربار بیشتر لهت میکنه، هربار بدتر از روت رد میشه و تو هربار بیشتر میمیری.
تو اندازه من نبودی!
از من میپرسند: بهتری؟
بهتر از چی؟ بهتر از کی؟
نسبت به کسی که یک پایش را از دست داده، بهترم.
نسبت به کسی که الان در یک دورهمی یا پارتی شبانه است، هزاربار بدترم
گونه ی خاصی از پرندگانم. ذهنم میپرد. پرش ذهنی دارم.
نمیتوانم برای مدت طولانی روی یک چیز تمرکز کنم.
مثلا با تو از علت علاقه ام به تیم لیورپول حرف میزنم اما یکباره حواسم به لیوان چایت که لا به لای انگشتان کشیده و لاک زده ات محاصره کرده ای پرت میشود
تو وانمود میکنی که حرف هایم راجع به فوتبال و تیم های مورد علاقه ام برایت جالب و هیجان انگیز است. این تنها کاریست که از پس آن بر نمی آیی
وانمود کردن. لبخند مصنوعی ات حوصله ام را سر میبرد.
بعد چای میخورم اما در حقیقت حسرت سر میکشم که کاش چیزی که به این سختی در دستان کوچک و قشنگت گرفتار کرده ای من بودم، نه لیوان چای
اینها تنها کارهایی هستند که تو در آنها استادی
گرفتار کردن و بغل گرفتن. ای بغلت ملجأ درماندگان...
«بازوهایش را دورم حلقه کرد. تماس آن بازوها را با تنم دوست داشتم.»
ليدهشني فيكِ أنكِ لا تكبرين ولا تذبلين ولا تنحنين...

«در تو چیزی حیرت زده‌ام می‌کند، تو نه پیر می‌شوی، نه پژمرده و نه شکسته...»

•نزار قبانی
تو همان حس خوبی
همان قدم زدن به وقت غروب در خیابان رویاییِ شانزلیزه
همان ویترین گردی های شبانه
همان باران غیر منتظره در هوای گرگ و میش 
همان شب پر ستاره ی ونگوگ
تو همانی
ساده اما دوستداشتنی...
وإن أحبوك ألفاً
فلن يحبوك إلا قطرةً من بحري...

«و اگر هزاران نفردوستت داشته باشند
جز قطره‌ای از دریای محبت من دوستت نخواهد داشت.»🌱
یه چیزی می گم سیو کنید، شات بگیرید، حفظش کنید خلاصه یادتون نره. هیچ وقت ادمارو نبخشید. هروقت دلتون داشت به رحم می اومد و با خودتون فکر کردید آدم خوبی شده یا عوض شده، یا قراره خوب باشه، محکم خودتونو بزنید تا به خودتون بیاید. در کل ادمایی که بهتون بی‌احترامی کردن، دلتونو شکستن، پشتتون نبودن وقتی نیازشون داشتید، یا هر غلط دیگه ای کردن، فقط و فقط سزاوار نفرت و یا بی حسی ان. بفهمید آدمای بد ذات درست بشو نیستن، نبخشید. نبخشید. نبخشید.
لا تُعطي كُلّكَ إلى من يُعطيك بَعضَه.

«تمام‌ات را نده به کسی که اندک‌اش را به تو می‌دهد.»🌱

محمود درویش
اُحِبُك مِنْ دون اَنْ اَعلَمْ
كَيفْ،اَينْ و مَتى؟! هكذا اُحِبُك ببَساطَةْ.

«من دوست دارمت...
و ندانم زِ کی، چرا، چگونه و از کجا...
من به سادگیِ تمام، دوست دارمت.» 🌱

•نزار قبانی
دلم را با حرفايت بغل كن
تا كمبود ديدنت را جبران كنی.

بُکاء
اونجا که شمس تبریزی میگه :
“تو را بی کس یافتیم.
همه ی یاران رفتند به سوی مطلوبان خود
و تنها رهایت کردند.
من یار بی یارانم.”
دقیقا همون جا…
بالاخره بعضی‌ها هم آماتورند. مثلن منشی‌ها، کارمندها، کسبه، کسانی که تو کافه به حرف دیگران گوش می‌دهند.
آنها وقتی چهل سالشان می‌شود، چون نمی‌توانند تجربه‌هایشان را بیرون بریزند، حس می‌کنند که ورم کرده‌اند.
خوشبختانه بچه دارند و تجربه‌شان را درجا به خوردشان می‌دهند.
دوست دارند به ما بقبولانند که گذشته‌شان هدر نرفته، که خاطره‌های‌شان متراکم شده و به نرمی تبدیل به دانایی شده.
چه گذشته خوش‌دستی!
گذشته قطع جیبی، کتاب لبه طلایی پر از پند و اندرز.
«باور کنید، تجربه‌هایم را به شما می‌گویم. هر چه را که می‌دانم، زندگی به من آموخته."
آیا زندگی این وظیفه را به عهده گرفته که به جای آن‌ها فکر کند؟
آنها نو را با کهنه تفسیر می‌کنند و کهنه را، باز با رویدادهای کهنه‌تر تفسیر کرده‌اند.

•بخشی از کتاب تهوع
اثر
ژان پل سارتر
شادمهر توی یکی از آهنگاش میگه:
با کی میجنگی عزیزم؟ من ببازم تو نبردی. :)
غاده السمان میگه:
«لقد ربحتَ الحرب يا صديقي، وخسرتني! »
دوست من! جنگ را بردی اما من را باختی... :)
اولین باری که دلت میشکنه، اولین باری که یه تلخی رو توی زندگیت مزه می کنی، اولین باری که با درد آشنا میشی...
فریاد میزنی، حال بدت رو به همه نشون میدی، درون و بیرونت با هم آوار میشه، به غریبه و آشنا متوسل میشی واسه درد دل کردن و آروم شدن...
تهش اینه که هربار توی آینه ضعیف ترین موجود دنیا رو میبینی از خودت و احوالِ پریشونت بیزار میشی!
یه مدت که بگذره...
دوزِ دردا و تلخیا و شکست ها که بره بالاتر، زخم های عمیق تر رو که حس کنی کم کم ساکت میشی و میریزی تو خودت...
یه نقابِ درجه یک برای خودت انتخاب میکنی و میزنی به صورتت میشی شادترین نسخه ای که خدا میتونست ازت بسازه!
«تو طوری درباره‌ی درد حرف میزنی انگار چیز مهمی نیست، انگار همه چی خوبه. ولی‌‌ میدونم که حس‌ میکنی یه تیکه از وجودت در درونت مرده.»

– ماتیلدا
2025/06/29 11:32:47
Back to Top
HTML Embed Code: