Telegram Web Link
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
می‌داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یارب یارب است
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است
عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
آن که ناوک بر دل من زیر چشمی می‌زند
قوت جان حافظش در خنده زیر لب است
آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد
زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید
تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
﴿ رسالهٔ اصول حدیث - ۵ ﴾

تعریف صحابی و تابعی:

به ایمان لقای نبیﷺ هر که کرد
و مُرده به ایمان، صحابی‌ست فرد

اگر دید اصحاب را همچنین
ورا تابعی گفته اهل یقین


﴿ رسالهٔ اصول حدیث - ۶ ﴾

بیان إخبار و تحدیث:

ز إخبار و تحدیث خواهی نشان
یکی هست نزدیک پیشینیان¹

چه حَدَّثَنَا² و چه أَخْبَرَنَا ³
چه أَنْبَأَنَا ⁴و چه نَبَّأَنَا ⁵

همه را به یک رشته سُفتند و بس
نکردند در فرق چندان هوس

کسانی که زیشان مُٶخَّر شدند⁶
به تحقیق دین کَوس سبقت زدند

نمودند تقریرِ فرق آنچنان
گهرها فشاندند بر مردمان

که استاد خواند به تلمیذ گر
پس آن است تحدیث ای مُعْتَبَر

چو تلمیذ خواند به استاد خود
بلا ریب إنباء و إخبار شد

فَقَطْ هٰهُنَا تَمَّ مِنَّا الْکَلَامْ
عَلَی مُصْطَفٰنَا أُلُوْفُ السَّلَامْ

ا..............
¹. پیشینیان: مُتقدِّمین
². حَدَّثَنَا: به اشباع فتح دال
³. أَخْبَرَنَا: به اشباع فتح باء
⁴. أَنْبَأَنَا: به اشباع فتح باء
⁵. نَبَّأَنَا: به اشباع فتح باء
⁶. یعنی مُتأَخِّرین
﴿ مسائل ضمانت‌کردن کسی - ۱ -﴾

مسئله ۱: اگر کسی مثلاً نعیم از شخص دیگری قرض گرفته بود، و شما ضمانت کردید که اگر نعیم پول را نداد، از من بگیر، یا گفتید که من ضامن او هستم، و یا چنان الفاظی را استعمال کردید که معنای ضمانت کردن را می دهد، و آن قرض دهنده نیز ضمانت شما را پذیرفت، اکنون ادای آن پول بر شما واجب می گردد. اگر نعیم پول او را نداد، بر شما لازم خواهد بود تا پولش را بدهید، و همچنین صاحب حق، پول خود را چه از شما و چه از نعیم، از هر کدام تان که بخواهد می تواند مطالبه نماید. اکنون تا زمانی که نعیم قرض خود را پرداخت نکرده یا معافش ننموده، تا آن زمان شما نیز ضامن آن قرض خواهید بود.
البته اگر صاحب حق، ضمانت شما را معاف کند و بگوید که من با شما کاری ندارم و حق خود را از شما مطالبه نمی کنم، در این صورت شما ضامن آن قرض نخواهید بود.
همچنین اگر صاحب حق در همان هنگام ضمانت دادن، ضمانت شما را قبول نکرد و به شما مثلاً گفت که من بر ضمانت شما اعتبار ندارم، یا چیزی از این قبیل گفت، در این صورت نیز شما ضامن نمی باشید.

مسئله ۲: اگر شما ضامن شخصی شدید و چون وی پولی نداشت، شما ناچار قرض او را پرداختید، اکنون در مورد پس گرفتن پول شما باید دید که:

اگر شما بعد از تقاضای شخص مقروض، او را ضمانت کرده بودید، در این صورت هر مبلغ پولی
که به صاحب حق داده اید، می توانید آن را از شخص مقروض پس بگیرید.

و اگر بدون تقاضای شخص مقروض و صاحب حق، شمـا از طرف خود به رضایت خود، ضمانت را به عهده گرفته بودید، در این صورت باید ديد که چه کسی نخست ضمانت شما را قبول کرده بود، آیا شخص مقروض ضمانت شما را قبل از صاحب حق قبول کرده بود یا صاحب حق ضمانت شما را قبلاً قبول نموده بود.

اگر شخص مقروض ضمانت شما را قبل از صاحب حق قبول نموده بود، در این صورت چنین می پنداریم که گویا شما به تقاضای او ضمانتش را کرده اید و لهذا پول پرداختۀ خود را می توانید از او پس بگیرید.
و اگر صاحب حق ضمانت شما را قبل از شخص مقروض قبول نموده بود، در این صورت هر مبلغی که به صاحب حق پرداخت کرده اید، شما حق ندارید آن را از شخص مقروض واپس مطالبه کنید. اینکار شما نیکی ای از جانب شما محسوب خواهد شد.
البته اگر شخص مقروض، مبلغ پرداختۀ شما را به خوشی خود به شما واپس بدهد، این امر جداگانه است.
﴿ مسائل ضمانت‌کردن کسی - ۲ -﴾

مسئله ۳: اگر صاحب حق مدتی مثلاً یک ماه یا پانزده روز یا بیشتر از آن به شخص مقروض مهلت داد، تا همان مدت نمی تواند از ضامن نیز مطالبه‌ای نماید.

مسئله ۴: و اگر شما ضامن دادن پول از پول های خود تان نشدید، بلکه شخص مقروض نزد شما مقداری پول به امانت نهاده بود و بنابرین شما به صاحب قرض گفتید که این شخص، مقداری پول نزد من به امانت گذاشته، اگر او خودش پول شما را نداد، من پول شما را از آن امانتش می دهم، و آنگاه بعداً آن پول امانت دزدی شد، یا به گونۀ دیگری از بین رفت، اکنون شما ضامن نمی باشید، نه پرداختن آن پول بر دوش شما واجب است، و نه صاحب حق می‌تواند از شما مطالبه ای نماید.

مسئله ۵: اگر ارابه ای یا موتر یا وسیلۀ نقليه مانند آن را به کرایه گرفتید تا شما را به محلی برساند، و شخصی ضامن «ارابه وان» یا موتر وان و غیره شد که اگر او شما را نبرد، من ارابه یا موتر و غيرۀ... خود را در اختیار تان خواهم گذاشت. اینگونه ضمانت درست است. اگر «ارابه وان» یا موتروان و غیره... شما را نبرد، در این صورت بر ضامن لازم است که «ارابه» یا موتر و غيرۀ... خود را برای رسانیدن شما استعمال نماید.

مسئله ۶: اگر شما چیزی از اموال خود را به شخصی دادید تا آن را بفروشد و او نیز آن را برده به کسی فروخت، لیکن پولش را نیاورد، و به شما گفت، پولش ضایع نمی شود، من ضامن آن پول هسـتم، اگر پولش را خریدار نداد، آن را از من بگیر، این گونه ضمانت صحیح نیست.
مسئله ۷: اگر کسی به شخص دیگری گفت که مرغت را اینجا ببند، اگر پِشَک/گربه آن را برد، من ضامنش هستم، تاوانش را از من بگیر، و یا در مورد گوسفندی گفت که اگر گرگ آن را بُرد، من ضامن هستم، از من بگیر، این گونه ضمانت صحیح نیست.

مسئله ۸: اگر پسر یا دختر نابالغ ضامن کسی شود، ضمانت آنها صحیح نیست.

﴿ مسائل حوالۀ قرض خود بر عهدۀ شخص دیگری﴾

مسئله ۱: اگر  شما مقداری پول از «شفیع» قرض گرفته بودید و همچنین «حمید» مقداری پول از شما قرض نموده بود، و سپس «شفیع» پول خود را از شما خواست و شما به او گفتید که «حمید» مقروض من است، تو پولت را از «حمید» بگیر و از من نخواه، پس اگر «شفیع» اینکار را در همان مجلس قبول کرد و «حمید» نیز بر آن راضی شد، در این صورت قرض «شفیع» از عهدۀ شما ساقط می گردد. اکنون «شفیع» حق ندارد قرض خود را از شما بخواهد، بلکه باید آن را از «حمید» مطالبه کند، چه زود آن را به دست بیاورد و چه دیر.
و شما نیز نمی توانید هر اندازه پولی که بر عهدۀ «حمید» حواله کرده اید، از «حمید» بگیرید. البته اگر «حمید» مبلغ بیشتری مقروض شماست در این صورت می توانید همان مقدار اضافی را از او بگیرید.
سپس بعداً اگر «حمید» پول را به «شفیع» داد، خیلی خوب، و اگر پول را به «شفیع» نداد و وفات کرد، در این صورت اموال و اسبابی که او به ترکه گذارده است فروخته شده پول «شفیع» از آن پول پرداخت خواهد شد. و اگر «حمید» بعد از وفات، ترکه ای نگذاشت که بتوان پول «شفیع» را توسط آن پرداخت کرد، یا اینکه در زندگی خود از قرض «شفیع» منکر شد و قسم خورد که من به قرض تو کاری ندارم و «شفیع» نیز گواه ندارد، در این صورت «شفیع» می تواند دوباره پول خود را از شما مطالبه کند و قرض خود را از شما پس بگیرد.
و اگر «شفیع» در هنگام حوالۀ قرض، قبول نکرد تا قرض خود را از «حمید» بگیرد، و یا «حمید» نپذیرفت که به «شفیع» پول را بپردازد، در این صورت قرض «شفیع» از عهدۀ شما ساقط نمی گردد.

مسئله ۲: اگر «حمید» مقروض شما نبود، لیکن شما بازهم قرضی را که از «شفیع» گرفته بودید، بـر عهدۀ او حواله کردید و «حمید» نیز آن را قبول کرد، و همچنین «شفیع» آن را پذیرفت، در این صورت هم، قرض «شفیع» از دوش شما ساقط گردیده بر عهدۀ «حمید» لازم می گردد.
بنابرین احکام این صورت نیز مانند مسئلۀ قبلی می باشد، و «حمید» هر مبلغ پولی که به «شفیع» پرداخت نمود، بعد از پرداختنش، از شما خواهد گرفت، و قبل از پرداختن، حق مطالبۀ آن را ندارد.

مسئله ۳: اگر شما مقداری پول نزد «حمید» به طور امانت گذاشته بودید و بنابرین پرداخت قرضی را که از «شفیع» گرفته بودید بر عهدۀ او حواله نمودید، و سپس آن پول امانت به شکلی از اشکال ضایع شد، در این صورت «حمید» اکنون ضامن نمی باشد، بلکه «شفیع» پول خود را فقط از شما مطالبه خواهد کرد و آن را از شما خواهد گرفت. او حق مطالبه و اخذ پول از «حمید» را اکنون ندارد.

مسئله ۴: اگر بعد از آنکه پرداختن قرض «شفیع» را بر عهدۀ «حمید» حواله نمودید، شما خود پول «شفیع» را پرداخت کردید، ایـن صورت نیز صحیح است. «شفیع» نمی تواند بگوید که نی، من پول خود را از شما نمی گیرم بلکه فقط از «حمید» می گیرم.
﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر) - ۱ - ﴾

              

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
ٱلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ ٱلْعٰلَمِينَ، وَٱلصَّلٰوةُ وَٱلسَّلَامُ عَلَىٰ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ ٱلْمُصْطَفَىٰ خَاتَمِ ٱلنَّبِيِّينَ، وَعَلَىٰ آلِهِ وَصَحْبِهِ وَمُتَّبِعِيهِ أَجْمَعِينَ، تَسْلِيمًا كَثِيرًا كَثِيرًا إِلَىٰ يَوْمِ ٱلدِّينِ.

در بیان اینکه چون تمدُّن نو یعنی تمدُّن غرب پدید آمد، باخود سره و ناسره و خوب و بد آورد. سره و خوب، دانش و فن است و ناسره و بد، هر چه غیر آن. عاقل باید این دو را بگیرد و دیگرها را بگذارد

چونکه این تهذیب نو رونق گرفت¹
مَر جهان را کارها رونق گرفت

جلوه اش آنگونه کرده چیرگی
چشم دنیا را بیاورد خیرگی

خوب و بد آورده با خود این جدید
نا سره با سره کرده او پدید

خوب و سره دانش وفن هست وبس
نا سره هایش برون از عَدِّ کس²

عاقل آنکه سره گیرد ای پسر
باز داند خوب و بد از همدگر

ا.........
¹.  اصطلاح «تهذیب نو» را جهت ضرورت شعری به تبع علامه اقبال مرحوم بجای تمدن جدید استعمال نموده‌ایم.
². عد = شمار
﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر) - ۲ -

                  

گروهی فرق سره و ناسره و خوب و بد این تمدُّن نو را ندانستند،  سره و خوب آن را گذاشتند، ناسره و بد را بجای آن برداشتند، به وهم آنکه پیشرفت اینست و تمدن از اینست.

چونکه تهذیب جدید انداخت رسم
رسم کردند ناکسان بالای چشم

روشنی نامش بکردند و جدید
مژده‌اش پنداشتند و صد نوید

رسم نو گرچه همانا گور بود
ناکسان را دیدۀ دل کور بود

خوب و بد  را نی بکردند امتیاز
ظاهر و معنی ندانستند باز

ظاهرش بگرفته اینست ارتقا
نزد ایشان صورت غربی‌نُما

سر برهنه، سینه لُچ¹ دامن به ران
طوق غربی² در گلو و ریش‌کَنان

اختلاط جنس مردان و نِسا
مظهر خوبْ ارتقا را سینما

این تمدُّن جلوه‌اش از راه دور
چشم روشنفکر دون را کرد کور

ا.........
¹.  لُچ = عریان.
². طوق غربی، کنایه از نکتائی/کراوات است.


تحفۀ روشنفکر (سیکولر) - ۳ -

                     
گروه مزبور به اصطلاح خود روشنفکر استند، روشنی فکر شان مقتبس از غرب است، اما این روشنی نه روشنیست بل تاریکیست، گرچه به ظاهر خوشنماست در حقیقت بلاست، گرچه سر خوش است، در اصل آدم‌کُش است.

روشنی فکر روشنفکر دون
پا ز شرع مصطفیٰ دارد برون

نور فکری که نه او از مصطفاست
خاک بر فرقش بکن که او خطاست

پا ز شرع مصطفیٰ بیرون نهد
تا جهان برپاست منزل کی رسد

روشنی‌اش مقتبس از نور غرب
در حقیقت تیرگی یک لمحه طرْب

روشنی این نیست بلکه ظلمت است
ظاهرش زیبنده اندر لعنت است

روشنی جوید جز احمد ﷺ نور نیست
اقتباس از دیگران جز زور¹ نیست

فکر روشنفکر دارد فکر غرب
فکر غربی چیست زرقی هست و تَرْب²

گر به ظاهر همچو ماری خوشنماست
بهر انسانیت و انسان بلاست

ظاهر آن خوش به نزد جاهلان
باطنش مانند سم گژدمان

همچو گور کافران بیرون حُلَل
اندرون قهر خدای عَزّوجَلّ

ا.........
¹.  زور بر وزن نور = دروغ و فریب.
².  تَرْب = مکر و حیله و گزافه‌گوئی.


﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر) - ۴ - ﴾

                     
این گروه، اصل تمدن را از زواید آن فرق نمی‌توانند. چون ظاهر غرب را می‌بینند از آن می‌آویزند و به نقل آن می‌پردازند. مانند بوزینه‌ای که نقالی می‌کند. ارتقاء چیز دیگری است. ترک ظاهر غرب باید کرد.

ای پسر ظاهر مگیری کاین خطاست
نقل ظاهر نقل میمونی نُماست¹

رو و معنی را طلب هم خود بکوش
ظاهر و باطن جدا گردان به هوش

نی ز عریانی بیاید ارتقا
نی ز تن پوشیِ غربیِ شما

نی ز موسیقی و پوشاک تن است
نی ز آزادی مردان و زن است

اختلاط مرد و زن در کار نیست
نقل ظاهر را در اینجا بار نیست

ارتقاء از علم و فن‌دانی و کار
کشت و صنعت، پیشبرد کاروبار

ا..........‌‌‌‌.........
¹. صیادی خواست بوزینه‌ها را زنده صید کند. دو کاسه برداشت. یکی آب و دیگر سِرِش. زیر درخت آمد و کاسه‌ها روی زمین گذاشت. بوزینه‌ها تماشا می.کردند. صیاد دست بر آب می‌زد و آب را بر چشم می‌کشید و چشم را به سوی آفتاب می‌کرد تا آب خشک می‌شد. اینکار را چند بار تکرار کرد. آنگاه کاسۀ آب را برداشت و رفت پنهان شد. بوزینه‌ها آمدند و به نقالی از او دست به سِرِش می‌زدند و سپس سِرِش را بر چشم می‌کشیدند و چشم سوی آفتاب می‌کردند تا سِرِش‌ها خشک شد و چشم‌ها بسته گشت. کور کورانه خود را به اینسو و آنسو می‌زدند. صیاد آمد و بوزینه‌ها را به فقس انداخته برد. نقالی روشنفکر از غرب نیز این چنین بوزینه‌وار

﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر) - ۵ - ﴾

                

تنی چند کم‌ظرف بودند و گروهی کم‌ذات، همه بد اصل، چون جلوۀ غرب آمد خیره شدند و فریفته گشتند؛ عقل بدر رفت، جهالت و سفاهت ماند، جلوه‌ای دماغ شان را برد و جلوه‌ای دل شان را، ظاهر را قاپیدند و دل و دماغ فدای غرب کردند، اینها روشنفکران بودند.

ظلمت غربی بیامد تیرگی
دیدۀ کم ذات آورد خیرگی

خیره‌وار او چند سویش بنگریست
گوئیا حوری بدیده در بهشت

زَرْق غربی دیدۀ جانش ببرد
عقل برد و نور ایمانش فسرد

چونکه ناکس بود و هم خصلت خطا
شد به نزد هرچه غربی بُد دُولا

خوب و بد را هم نکرده امتیاز
رقص رقصان شد به هر غربینه‌ساز

ظاهر و باطن نتانست کرد فرق
کی طلسم آن بتاند کرد خرق

او ندیده اندرون غرب دون
جلوۀ ظاهر بگرداندش زبون

از زبونی حیرتی بردش فزون
هوش رفت و برگرفت او را جنون

از جنونش شهسوار عقل خاست
مُرده‌ریگش وانهاد و زفت تاخت

جهل کُلی ماند در وی هم خِرف
گوش هوشش پند اصلاح ناشنف

جلوۀ ظاهر دماغش را ببرد
جلوۀ باطن دلش را هم فسرد

جان به آداب نوین انگیخته است
او ز معیار مُبین بگریخته است¹

علم و فن را هیچ او پنداشته است
نا سره را اصل خویش انگاشته است

جان و تن را بهر ظاهر عرضه کرد
نی به معنی لمحه‌ای اندیشه کرد

روشنی نامیده هر ظلمت به طرْب
تحت عنوان جدید آمد ز غرب

روشنی گرچه شب دیجور بود
صاحب آن روشنی هم کور بود

دل به ظاهر داد و معنی را نیافت
نی دماغ یابش معنی بیافت

ا.............
¹. معیار مُبین = دین اسلام
﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر) - ۶ - ﴾
شمه‌ای از افکار و اوصاف روشنفکر

ظاهر تهذیب نو جلوه‌فروز
باطن آن مار و گژدم‌ها و سوز

از برون چون گور کافر پُر حُلَل
و ندرون قهر خداوند اجلَّ

ظاهر غربی بقاپد هر دمی
چون به نام روشنی آید همی

خود به تهذیب لئیم آمیخته
وز سُنن‌های قویم بگریخته

نزد وی تهذیب فکر روشنیست
لاجرم در فکر روشن او غنیست

نزد وی شاپوی¹ نو افرنگیان
بِه ز دستار شه هر دو جهان ﷺ ²

اختلاط هر دو جنس متضاد
ناگزیر فکر روشن مُستزاد

پاکی ریشش³ ز فرض موقن است
چونکه دین تهذیب فکر روشن است

طوق غربی⁴ هر گلو را مستضیٰ
بِه ز آزادی دین مصطفیٰ

طوق غربی⁴ تا که در یَقَه⁵ بشد
صاحب آن ناگهان پیشرفته شد

فکر روشن نزد ایشان مُبرم است
زین جهت پوشاک افرنگ اقدم است

اصل شان در نزد شان ملعون شده است
ارتقا شان کُرتی و پتلون⁶ شده است

نعره دارد از مساوات نساء
وان طرف آواکشان از ارتقاء

نعره دارد از حقوق مرد و زن
گرچه گُل را نی شناسد از لجن

در فغان است بهر حق‌های بشر
پای حق را نی شناسد او ز سر

مُلک ما و ملّت ما گفت شان
گرچه خود را می‌فروشد جفت نان

سینما از بهر لذت عشق جوی
دین احمد ﷺ را بگو حرمت مگوی

ا...........
¹. شاپو = کلاه شاپو
². شهِ هر دو جهان = نبی اکرم ﷺ
³. پاکی ریش = تیغ ریش
⁴. طوق غربی = نکتائی/کراوات
⁵. یقه = گريبان
⁶. کرتی و پتلون = کُت و شلوار

﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر) - ۷ - ﴾

        


اندکی از پندارها و خیالات روشنفکر

سر به پا آمیخت در رنگ فرنگ
هم به ظاهر هم به باطن این زرنگ

طوق غربی¹ را بگردن چون بکرد
روشنی فکر وی طاعون بکرد

می‌چَخَد² مائیم روشنفکر جان
روشنی فکر ما نور جهان

گر درون ما ز ایمان است تهی
ور برون ما به قرآن است غوی

با احادیث رسولیم بر خلاف
ور خِرَد از ما به دور چو کوه قاف

روشنی فکر ما هست پر فروز
در درخشش آفتاب نیمه‌روز

ارتقای مُلک و ملت زان ماست
این جهان را زندگانی آنِ ماست

علم اخلاق، علم افلاک، انتقاد
علم دنیا علم عُقبیٰ اقتصاد

در ادب در اجتماع در فلسفه
هرچه نامش را بگیری سفسطه

جملگی در جیب مایان بی‌تمیز
چون بخواهیم می‌کَشیمش ای عزیز

ما که روشنفکر دنیائیم بس
همدم عرش و ثریّائیم بس

فکر ما روشن‌تر است از ماه و هور³
جملگان را فکر ما فکرست و نور

قُلَّۀ اندیش ما بس مرتفع
وانکه غیر ماست هستند مرتجع

فکر ما روشن‌تر است از آفتاب
گر دلیل خواهی روی از وی متاب

ا............
¹. طوق غربی = نکتائی/کراوات
². چخیدن = عوعو سگ، ستیزه کردن
³. هور = خورشید، آفتاب


﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر) - ۸ - ﴾

                   

روشنفکر در فکر بردۀ غرب است. او از اسلام رو تافته و راه دیگری پیش گرفته، کفر و اسلام از خود می سازد و هر دو را بهم می آمیزد. عقل و اخلاق و دانش و فن نزدش هیچ است، ظواهر غربی را محکم گرفته و اصل تمدن را وانهاده. اصل تمدن، دانش و فن است و عمل و صنعت و تجارت، نه برهنگی و موسیقی و ریش پاکی و پوشیدن لباس های غربی.

«تنگ بر ما رهگذار دین شده ست
هر لئیمی راز دار دین شده ست»

کور دل تاریک فکر بی حیا
خویش را روشن نظر می خواندا

نی خِرَد در نزد او جز واژه ای
نی شریعت نزد او جز فاژه ای

از جهالت حُکم ها سرهم کند
کفر و دین را عاقبت برهم زند

قدر اخلاقی او آوارگی ست
فن و دانش نزد او بیکارگی ست

خویشتن در بردگی افراشته است
ظاهر غربی به جان واداشته است

رو ز شرع  مصطفیٰ برداشته است
اصل این تهذیب را بگذاشته است

تُخم فکر اندر زمینش کاشته است
هرچه بد بوده است آن برداشته است

اصل تهذیب جدیده دانش است
فن و تعلیم و تعلُّم، خوانش است

اختلاط مرد و زن در کار نیست
ظاهر غربی گرفتن کار نیست

نه به عریانی زن هست پیشرفت
نه جهان از قطع ریشی پیش رفت

نه به موسیقی بیامد ارتقا
کاین بلا از پیش بوده سالها

نه به اسمینا و تصویر درشت
ارتقاء از علم و کردار درست

ارتقای هر زمین از قوُّت است
ز اعتدال و اتفاق ملَّت است

علم وفن بسیار و کار وافر شود
قدرت تولیدیان ظافر شود¹

صنعت بسیار آید روی کار
کشت و زرع، افزون گردد کاروبار

این چنین کشور بیاید با کمال
نه همانکه می رود چون خرِّ مال

ا............
¹. ظافر = ظفرمند، پیروز
┈•••❈﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر) - ۹ - ﴾❈•••┈

                      ┄┅┅✿❀۝❀✿┅┅┄

فکر غربی انسانیت را لعنت است‌ و آدمیت را هلاکت، انسان را حیوان صفت می‌سازد، و آنگاه شیطانش می‌گرداند. فکر روشنفکر از چنین منبعی ماخوذ است.

گفتِ قرآن صبغةُ اللّٰهی شوید
گفتِ روشنفکر اُوروپائی شوید

کور دل بین او چه ره گم کرده است
کُنه اندیشه ش فقط یک برده است

روشنی فکر او تاریکی است
ظلمت فکرش که از باریکی است

او نداند فکر غربی لعنت است
آدمیت را به دنیا لعنت است

لعنت آن چون به این گیتی فتاد
آدمیت قید حیوانی فتاد

لعنت آن چون به انسان لانه کرد
صد بهایم اندرونش خانه کرد

ارزش انسانیت نزدش به هیچ
با وی اندر قدر اخلاقی نپیچ

می‌رود هرکس بسوی اصل خویش
کرکسی لاشه و گژدم هم به نیش

فکر غربی فکر خنزیر کثیف
فکر انسانی نهادش بس ضعیف

https://www.tg-me.com/zekrwnat
┈•••❈﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر) - ۱۰ - ﴾❈•••┈

                      ┄┅┅✿❀۝❀✿┅┅┄

ای روشنفکر، فکر غربی ات خطاست و أَعمال غرب‌وارت ناسزاست، ترک آنها کن که همۀ آنها دغاست. سروری در پیروی رسول خداست ﷺ، و برتری خاصۀ دین خداست – یعنی اسلام –. هر که از مصطفی ﷺ برید، در چاه هلاکت غلطید و هر که اتباع او را گُزید، هر دو جهان به پایش افتید.


ترک اعمالت بکن روشن نظر¹
خنده می دارد به  تو صاحب‌بصر

زندگی بی اتّباع احمدی ﷺ
مُردگی زان زندگی بِه سرمدی

سروری در پیروی مصطفاست ﷺ
برتری مخصوص دین مُجتباست ﷺ

ارتقاء بین جزوۀ تاریخ ما
گر دلیل خواهی نگر تاریخ ما

روم و ایران را زجا برکنده‌ایم
طرح نو را هر کجا افکنده‌ایم

یک طرف تا چین و هند  تسخیر ما
یک طرف اسپین ² با تکبیر ما

ما به آن شانی خلافت ساختیم
عصر نو فرهنگ نو انداختیم

مادر گیتی نظیر ما ندید
گر دو صد زاید چو ما ناید پدید

ما بخواهیم طرح نو انداختن
عصر نو را از سر نو ساختن

شیوۀ پیغامبر اُمی عرب
جان رهرو می‌دهد هر دم طرب

هر که ره برده خلاف مصطفیٰ ﷺ
مرده در بیراهه بدون سَعیٰ

این نصیحت را بگوش جان بکن
دل به سالار عرب ﷺ قربان بکن

«کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه مانَد در نوشتن شیر، شیر»

شیوۀ این سرور صاحب جمال
می‌رساند هر کسی را بر کمال

سروری در پیروی این رسول
دین او پیوسته آئین قبول

عصر نو از آن جهت نفرین شده ست
کو به آئین مُحمد ﷺ لین شده ست

گر بخواهی زندگی را مُحتسَن
چنگ در دامان احمد ﷺ سخت زن

ا..........
¹. روشن‌نظر = روشنفکر
². اسپین = اسپانیا

https://www.tg-me.com/zekrwnat
شیخ عبدالقادر گیلانی:
📜 زندگى نامه و مقام علمى امام عبدالقادر گیلانی رحمة اللّٰه علیه


1⃣ بخش اول

امام عبدالقادر گیلانی رحمه الله از چهره های ماندگار تاریخ اسلامی و از پیشوایان و دعوتگران بزرگ این امت‌ می باشند که با هزار درد و دریغ در کشور ما تا هنوز آن گونه که باید شناخته نشده اند؛ بسیارى از ما با نام ایشان آشنا هستيم؛ اما بيشترى از ما از تمام جوانب حیات پربارشان آگاهی نداريم؛ امام عبدالقادر گیلانی را اکثريت ما به عنوان یک صوفی گوشه نشین و یک زاهد خلوت گزین‌می شناسيم که در زاویه ها تنها شغلشان ذكر و تسبيح بوده است!
دریغا که حقیقت زنده‌گی این مرد بزرگ در پس ابرهای تیره و تار غلو و سبک اندیشی پنهان مانده است؛ کمتر کسی ایشان را به عنوان فقیه شریعت مدار و مصلح و دعوتگر موفقی می شناسد که انجماد ماده پرستی و فلسفه گرایی زمان خویش را با دم مسیحایی خویش رونق معنوی بخشیده و دامنه ی اصلاحاتش تمام عرصه های سیاسی و اجتماعی آن زمان را در نوردیده و در نهایت، این جنبش اصلاحی سبب پا گرفتن دولت نورالدین زنگی و سپس صلاح الدین ایوبی و فتح قدس عزیز گردیده است!

نگارنده به این باور است که امام عبدالقادر گیلانی از چهره های شناخته‌ی ناشناخته است؛ بدین معنا که از ابعاد مختلف زنده‌گی این مرد بزرگ تنها به بعد تصوفی و زهد و ریاضت آن پرداخته شده؛ آن هم بسیار ناقص و نارسا طوری که عده‌ای برخلاف طریقت ایشان تصوف را از شریعت و قواعد شرعی نیز مجرد کرده با بدعت ها و خرفات آمیخته اند و به روش الهی پسند و شریعت محور ایشان جفا روا داشته اند؛ از این روی نوشتهٔ حاضر در حد توان و بضاعت نگارنده به ابعاد مختلف زندگی این مرد بزرگ پرداخته بدان امید که در بازگشت نسل امروز به هویت گذشته و اصیلش گامی را برداشته باشد.

زاد روز و زادگاه امام عبدالقادر گیلانی:
امام عبدالقادر گيلانى رحمه الله فرزند ابوصالح در سال 470 هـ در گیلان ایران دیده به جهان گشود و نسب شان از جانب پدر به امام حسن و از جانب مادر به امام حسین فرزندان سیدنا علی رضی الله تعالی عنه میرسد؛ پدر و مادر امام از صالحان و نیکوکاران زمان خود بودند خود امام در کتاب فتح‌الربانی درباره‌ی پدر و مادرش میفرماید: «پدرم با آن که بر مال دنیا مسلط بود، نسبت به آن اعلان بی میلی کرده و مادرم نیز با ایشان موافقه کرده بود و آنان اهل صلاح و نیکوکاری و شفقت بر خلق خدا بودند» و همچنان پدر بزرگ مادری ایشان ابوعبدالله صومعی از مشایخ مشهور گیلان بودند و عمه‌ی شان ام عایشه نیز بر صلاح و پاک دامنی شهرت یافته بودند.
بنابراین آراستگی به اخلاق اسلامی از ویژگی‌های بارز امام عبدالقادر گیلانی رحمه الله بوده و از همان آوان کودکی به قضایای جدی فکر می کرد و به فکر اصلاح جامعه بود؛ و این بعید نبود که چنین باشد چون در یک خانواده‌ی پاک و مشهور به زهد تقوا پرورش یافته بود؛ خانواده ا‌ی که مردم زمام قیادت روحی خویش را به ایشان سپرده و همه ى امور و شئون خویش را در پرتو ارشادات ایشان سرو سامان می‌دادند.


2⃣ بخش دوم

آغاز تحول در شخصیت امام گيلانی

امام بزرگوار درسن 18 سالگی (488هـ ق) عازم بغداد شد و این همان سالی بود که امام غزالی رحمه الله بغداد را ترک کرده بود. ابن جوزی ‌می گوید که: این اتفاقی نبود که بغداد از یک امام جلیل القدر محروم شد و بلافاصله مصلح جلیل القدر دیگری وارد بغداد گردید.
عزیمت امام از گیلان به بغداد دروازه‌ی جدیدی را در زنده‌گی ایشان گشود زیرا بغداد آن زمان علماء و متخصصین فراوانی در علوم مختلف به آغوش داشت و حلقات مساجد و مدارس گرم درس ها و سخنرانی های اندیشمندان و علمای بزرگ اسلامی بود و خلفاء و وزراء و دوست داران علم و دانش نیز در هزینه کردن به مراکز علمی و تخصصی جهت رشد علم و معرفت با هم به مسابقه و رقابت می‌پرداختند و این امر سبب شده بود که بغداد محل رجوع علماء و دانش آموزان فراوانی از گوشه و کنار میهن اسلامی گردد و سکونت امام در بغداد آغاز تحولات عمیق علمی و فکری در شخصیت ایشان باشد.
ناگفته نباید گذاشت که جوّ اجتماعی و سیاسی بغداد در آن زمان چندان تعریفی نداشت؛ اختلاف میان سلاطین سلجوقی و خلفای عباسی به اوج خود رسیده بود؛ گاهی در میان ارتش خلیفه و سلطان سلجوقی جنگ های خونینی به وجود می آمد که مسلمانان خون یکدیگر را بی دریغ ‌می ریختند.

مفسر بزرگ ابن کثیر دمشقی می‌نویسد:
در سال (519 هـ ق‌) در نتیجه برخوردی که میان خلیفه ى عباسی مُسترشد بالله و سلطان مسعود سلجوقی صورت گرفت، خلیفه ى عباسی شکست فاحشی خورد و دستگیر شد و به تعقیب آن هرج مرج تمام منطقه را در بر گرفت و بغداد بیش از همه دچار آشوب گردید، مردم عوام منابر مساجد را شکستند و نمازهای جماعت متروک شد و زن ها سر برهنه و نوحه گران به خیابان ها ریختند و آشوب به جایى رسید که سلطان مجبور شد خلیفه را آزاد کند اما خلیفه بعد از آزادی توسط باطنی‌ها به قتل رسید.
این همه رویدادهای تلخ در جلو چشم امام عبدالقادر گیلانی رحمه الله اتفاق افتاد و ایشان اختلافات و جنگ های داخلی مسلمانان را از نزدیک شاهد بود و این را خوب لمس کرد که مردم به خاطر محبت دنیا، رسیدن به حکومت و دست یابی به جا و مقام حاضر هستند هر کاری را انجام بدهند و برای رسیدن به پُست های دولتی سرو دست بشکنند که این حوادث نیز به نوبه ی خود در شخصيت امام تاثیر گذاشت طوری که روح و احساس امام عبدالقادر گيلانى رحمه الله به تپش در‌آمد و ایشان را با همه همت و اخلاص به  سوی وعظ و ارشاد، دعوت و تربیت، اصلاح نفوس و تزکیه قلوب متوجه کرد. مردم را به سوی ترک نفاق، ترک محبت دنیا و سرای فانی، ثبات در دین، زنده کردن شعور ایمانی، آخرت گرایی، تهذیب اخلاق، توحید خالص و برگشت خالصانه به سوی شریعت فراخواند که تفصیل آن در ادامه  به بحث گرفته خواهد شد.


3⃣ بخش سوم

مقام علمی امام رحمه الله:
امام عبدالقادر گيلانى رحمه الله دانشمند و عالمى آگاه به علوم گوناگون بود و در مسايل فقهی پیرو فقه امام احمد ابن حنبل رحمه الله بود. راجع به ايشان گفته اند: در مسايل مربوط به سيزده علم اهل نظر و رأى بوده است؛ در مدرسه و محضرشان علومى همچون تفسير قرآن؛ حديث؛ فقه مذاهب؛ اصول الفقه؛ صرف و نحو و….. تدريس مي گرديد. خود ايشان بعداز ظهرها با قرائات سبعه قرآن را تلاوت و تجوید را تدریس مي فرمود. در مذهب امام شافعى و امام احمد بن حنبل فتوى مي داد. علماى عراق با نظر صائب ودقيق ايشان درمسايل فقهى با تقدير و احترام برخورد مي نمودند. چون امام از کسانی بود که ابتدا وارد عرصه علوم شرعی در اصول و فروع آن شده و سپس به علم سلوک و تزکیه روی آورد و همان گونه که جوهر زندگی دینی اقتضا دارد، میان قول سدید و سلوک قویم جمع کرد.

روى آوردن به سلوك و تصوف:
«از مصادری که در باره‌ی امام بزرگوار نوشته‌اند معلوم می‌شود که ایشان در فقه حنبلی به درجه‌ی نظر و اجتهاد رسیده بود اما سوال اینجاست که چه عواملی اثر گذاشت که این عالم بزرگوار فقه حنبلی و سلوک تصوفی را جمع ببندد؟ مصادر گذشته و نزدیک به زمان امام بیشتر تجربه های صوفیانهٔ امام و روی آوردن به سلوک و تصوف را در نتیجه‌ی هم صحبتی با شیخ حماد دباس و ابوسعید مخرمی، شخصی که در نهایت امام جانشین ایشان می‌شود می‌دانند؛ اما تحلیل دقیق از جوّ فکری، اجتماعی و آثاری که امام عبدالقادر گيلانى رحمه الله از خود بجا گذاشته اند و روشی که در اصلاح جامعه پیش گرفته اند، ما را بر‌ آن میدارد که دو امر را در این زمینه موثر بدانیم:
اولاً آگاهی های امام عبدالقادر گيلانى رحمه الله در دوران درس و تعلیم و همچنین پا گذاشتن در میدان وعظ و ارشاد بعد از خلوت و گوشه نشینی سبب آن شد که به معرفت حقیقی دین دست یابد و نسبت به بعضی از علماء و واعظانی‌که دین را در خدمت مصالح شخصی خویش قرار می‌دهند و اختلافات مذهبی را دامن می زنند بدبین شود و بدین قناعت دست یابد که اگر قلب های علماء و فقها به نور تقوا نورانی نشود، نفاق و نان خوردن و مقام به دست آوردن به وسیله‌ی دین از امراضی است که حتماً به آن مبتلا خواهند شد؛ از این روی خود امام نیز طریق معرفت حقیقی و دست یابی به گوهر تقوا را پیشه‌ی خود قرار داد تا از این آفات در امان باشد.
دومین عاملی که برای امام بزرگوار انگیزه داد که راه سلوک و تصوف را اختیار کند به سبب شهرت نیک و جایگاه والای بود که تصوف به خاطر تلاش های شیخ الاسلام امام محمد غزالی به دست آورده بود و این در حد یک نظر نیست بلکه حقیقتی است که دلایل نقلی آن را مورد تایید قرار می‌دهد؛ و آن این که غزالی رحمه الله در زمانی به اوج شهرت می‌رسد که امام عبدالقادر گيلانى رحمه الله هنوز جوان است، علمای بزرگ حنبلی از جمله استادان امام عبدالقادر حریصانه در حلقات درس امام غزالی گرد هم ‌می‌آیند و از حضور ایشان کسب معرفت می‌کنند و هنگام وفات امام غزالی (سال 505 هـ ق) امام عبدالقادر گیلانی رحمه الله 35 سال عمر دارد؛ از این روی تاثیر پذیری امام گیلانی رحمه الله در نوشته ها و تألیفات علمی و تصوفی شان از شیخ الاسلام غزالی روشن و آشکار است و حتی گاهی عین عبارات امام غزالی را بدون کم و کاست نقل می کند. طوری که کتاب (الغنیه لطالبی طریق الحق) امام گیلانی برشیوه‌ی کتاب (احیاء علوم الدین) امام غزالی رحمه الله تالیف شده است و همچنان مدت ده سال مجاهده نفسی و فراگیری علم و سپس پرداختن به وعظ و دعوت به سوی دین از طرف امام عبدالقادر گیلانی رحمه الله در حقیقت تطبیق همان مبدأ (انسحاب وعودتی) است که پیش از آن امام غزالی به آن دست یازیده بود و جمع کرد بین فقه و تصوف و یا شریعت و طریقت نیز از اموری است که امام عبدالقادر گیلانی رحمه الله از امام غزالی رحمه الله هدیه گرفته است.
ناگفته نماند که تاثیر پذیری امام عبدالقادر گیلانی رحمه الله از امام غزالی رحمه الله یک امر گذرا و موقتی بوده و از پس آن امام عبدالقادر گیلانی رحمه الله با شیوه وروش ویژه اش تبارز میکند و شهرهٔ آفاق می‌شود.


4⃣ بخش چهارم

شریعت محوری امام در سلوک و تصوف:
امام عبدالقادر گيلانى رحمه الله ازجمله سرسخت ترين مخالفين عقايد و باورهای خلاف شریعت و خرافات و بدعت ها بودند، ایشان اطاعت و پيروى از قرآن و سنت و حاكميت بخشيدن آن ها را در همه شئون زندگى اساس همهٔ امور میدانست؛ در سخنان خود همیشه می فرمود که: «هرگاه حدود الهی و احکام شریعت نقض گردند بدانید که شما در فتنه و امتحان مبتلا شده اید و شیطان شما را بازیچه‌ی خویش قرار داده است و بایستی به سوی شریعت برگردید و به آن چنگ بزنید و از خواهش های نفس پیروی نکنید زیرا هر امری را که شریعت آن را تایید نکند باطل است».
(فتح الرباني)

باز ایشان در امر پایبندی به قرآن و سنت در کتاب مشهور و گران سنگ خویش فتح الربانی می فرماید: رسول اکرم صلى الله عليه وسلم فرموده اند:
إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَصْدَأُ، كَمَا يَصْدَأُ الْحَدِيدُ إِذَا أَصَابَهُ الْمَاءُ قِيلَ: يَا رَسُولَ اللهِ، وَمَا جِلَاؤُهَا؟ قَالَ: كَثْرَةُ ذِكْرِ الْمَوْتِ وَتِلَاوَةُ الْقُرْآنِ
(شعب الایمان بیهقی)


(همانا این دل ها همانند آهنی که بدو آب برسد زنگ می زنند، گفته شد که روشنی آن در چیست؟ رسول الله صلى الله عليه وسلم فرمودند: مرگ را فراوان به یاد آوردن و تلاوت قرآن کریم»

در ادامه میفرماید: ‌«دل را زنگ غفلت فرا می‌گیرد پس لازم است صاحب آن با رعایت آن چه که پیغمبر اکرم صلى الله عليه وسلم فرموده اند درصدد جبران آن برآید وگرنه کاملاً سیاه می شود و به علت دوری از نورحق تباه می گردد. حب دنیا موجب کدورت دل می‌شود. هر کس حب دنیا در دلش جای گرفت زهد و تقوای او زایل می گردد؛ میان حلال و حرام تفاوتی قايل نمیشود؛ آنگاه حیاء در مقابل خدای عزوجل را نیز از دست می‌دهد.
(یا قوم) به فرموده‌ى پیامبر خویش توجه کنید و دل های خود را به وسیله ی دارویی که تجویز فرموده اند؛ جلا دهید. هر کدام از شما که بیمار شوید تا زمانی که داروی تجویز شده طبیب را مصرف ننمایید، بهبودی حاصل نمی‌کنید. خدای را مد نظر داشته باشید چه در خلوت و تنهایی و چه در میان جمع و آشکارا، آنچنان که گویا او را می بینید و اگر قادر به دیدن وی نیستید، بدانید که او شما را می بیند. ذاکر کسی است که قلباً به یاد خدا مشغول باشد، نه از روی غفلت. اساس قلب است نه زبان، زیرا زبان غلام دل است و پیرو

5⃣ بخش پنجم

در میدان دعوت و اصلاح:
تاریخ نویسان آغاز گام نهادن امام در میدان دعوت و اصلاح را سال 521هـ نگاشته اند، اما به گفته‌ی خود ایشان قبل از پرداختن به دعوت و اصلاح، روزگاری را در خودسازی و آمادگی روحی و نفسی گذرانیده و بعد به تشویق دوستان و یاران پا در میدان اصلاح گری و بیدار سازی جامعه نهاده اند. امام جلسات اصلاحی خویش را با دو و یا سه نفر آغاز می‌کنند و در نهایت شاهد هفتاد هزار نفر هستند که پروانه وار به جلسات معنوی ایشان حضور به هم می‌رسانند تا اینکه شرکت کنندگان در جلسات امام در مدرسه نمی گنجند و امام مجبور می شود که جلسه را به محل دیوار بغداد منتقل نماید.
(ابن جوزی، المنتظم، ج 10 ص 219).

مدرسهٔ ازج اولین پایگاه دعوت امام:
شیخ ابو سعید مخرمی استاد و مرشد امام عبدالقادر گیلانی در یکی از قریه های بغداد به نام باب ازج مدرسه‌‌ی کوچکی را تأسیس کرده بود که بعد از وفاتش به امام عبدالقادر گیلانی تعلق پیدا می‌کند امام بنای مدرسه را تجدید کرده توسعه و گسترش می‌دهند و ثروتمندان با همان ارادتی که به شیخ دارند از ثروت خویش هزینه می کنند و مستمندان و فقراء عملاً در اعمار (آباد کردن) این مدرسه عرق میریزند و کار به جای می رسد که از سر اخلاص و ارادتی که مردم به شیخ دارند؛ زن و مرد در بنای این مدرسه تلاش های شگفت انگیزی می‌کنند از آن‌جمله اتفاقی است که ابن جوزی در المنتظم ذکر می‌کند: «زن فقیری تصمیم می‌گیرد که در اعمار مدرسه سهیم باشد اما چیزی دست‌گیرش نمی شود و شوهرش از کارگران است و همراه با شوهرش نزد امام عبدالقدر گیلانی می‌آید و می گوید این شوهر من است و من مقدار 20 دینار طلا از درک مهریه ام از او طلب می‌باشم و من نیم آن را به شرط اینکه به ارزش نیم دیگر، در بنای مدرسه کار کند برایش می‌بخشم، بدین ترتیب امام قراردادی را مبنی بر اینکه این مرد فقیر یک روز را با دریافت پاداش -چون فقیر است- و یک روز را به طور رایگان در بنای مدرسه کار کند؛ می‌نویسند که چون مرد فقیر به ارزش پنج دینار کار می‌کند قرار داد خط را برایش می سپارند و برایش می‌گویند که باقی حساب برایت بخشیده شد».
(ابن جوزی، المنتظم، ج 10 ص 219).
امام این مدرسه را محل فعالیت های متعددشان از قبیل تدریس و فتوا و وعظ انتخاب می‌کنند و این مدرسه توسط ثروتمندان مسلمان به طور پیوسته تمویل می‌شود، عده‌ای معاش استادان و دانش‌ آموزان را به عهده می‌گیرند و کسانی برای تقویهٔ کتابخانه هزینه می‌کنند!
این مدرسه علاوه بر این که در جوار خود آسایشگاهی برای دانش آموزان بیرون از بغداد آماده کرده است خدمتکارانی نیز دارد که به امور استادان و شاگردان رسیدگی ‌میکنند.
امام تمام اوقات خود را در مدرسه سپری می‌کردند و به غیر از روزهای جمعه از مدرسه بیرون نمی‌شدند و به شغل تدریس افتخار می کردند و آن را عالی ترین مراتب عزت می‌دانستند و می فرمودند که: «عالِم محبوب ترین کسان در روی زمین است و در روز رستاخیز از دیگران متمایز است به درجات والا تری از دیگران نایل می‌شود.» از این روی امام مدت 33 سال از عمر خویش را تا هنگام رحلت از این دنیا به تعلیم و تدریس سپری می‌کنند.



6⃣ بخش ششم

 اصول حرکت اصلاحی نزد امام:
امام عبدالقادر دعوت خویش را از نخستین روزها، با اسلوب جدیدی آغاز می‌کنند که بر دو پایه استوار است؛ یکی تعلیم و تربیت منظم و دیگری وعظ و ارشاد در میان عموم مردم و اقشار مختلف جامعه.
تعلیم و تربیت منظم: امام عبدالقادر گیلانی یک روش و منهج متکاملی را در راستای تعلیم و تربیت جوانان امت روی دست گرفته بودند که دانش آموزان را از لحاظ علمی، روحی و اجتماعی آماده می‌ساخت و ایشان را اهلیت ادای رسالت دعوت اسلامی و اصلاح گری می‌بخشید و همچنین این منهج طوری سامان یافته بود که فرصت های را برای تطبیق عملی نیز فراهم نموده چنانچه مکانی به نام «رباط شیخ عبدالقادر گیلانی» وجود داشت که دانش آموزان و ارادت مندان امام، عملاً به تطبیق منهج اسلامی و تزکیه و خود سازی می پرداختند که تفصیل آن پیشکشتان می‌شود:

الف: تعلیم دینی و فرهنگی:
برنامهٔ تعلیمی امام نظر به حال و استعداد دانش آموزان فرق می‌کرد، اگر دانش آموز بزرگسال ‌می‌بود که نیاز به تصحیح عقیده و فقه عبادات می‌داشت امام او را با عقیده ی اهل سنت آشنا می‌ساختند و ادای عبادات را طبق روش پیامبر صلى الله عليه وسلم برایش آموزش می دادند؛ اما اگر این دانش آموز از جوانان مقیم مدرسه بود برنامه‌ی تعلیمی شان فرق می‌کرد و گسترده تر بود که شامل سیزده مضمون می‌گردید، مانند تفسیر، حدیث، فقه، عقاید، قرائت، نحو اصول فقه و غیره. ناگفته نماند که دوری از کشمکش های کلامی و فلسفی و مشغول نشدن به بحث های بدون نتیجه و سفسطه بافی از ویژه‌گی های بارز این مدرسه بود. همچنان جمع کردن بین سلوک و طریقت و احکام شرعی از شرایط اساسی برای دانش آموزان به شمار می-رفت. امام ابن تیمیه: در باب (تصوف و علم سلوک) از کتاب مجموعه فتاوای خود روش تربیتی و تزکیهٔ نفس را نزد امام عبدالقادر گیلانی مقید به اصول قرآن و سنت دانسته است.
(مجموع فتاوای، ج 10 علم السلوک)

ب_ تربیت روحی و معنوی:
در باب تربیت روحی و معنوی، منهج امام عبدالقادر گیلانی بر این استوار بود که ارادتمند شاگردان مکتب خویش را هم رکاب پیامبر صلى الله عليه وسلم می ساخت که با عقل و احساسات خویش پیامبر صلى الله عليه وسلم را در همه لحظات زندگی‌ در کنار خویش احساس کنند و ایشان را قدوه و الگوی خویش بر گزینند.
برای رسیدن به این مقام و التزام به سنت پیامبر صلى الله عليه وسلم در همه امور و مزین شدن به صفات بندگان بلند همت پروردگار باید بر موارد زیر پیمان و تعهد می‌بستند:

اول: اينکه از سوگند به الله جلا جلاله چه راست باشد و یا دروغ و شوخی باشد یا جدی پرهیز کند، هرگاه برچنین عزمی راسخ ماند، الله او را بر ترک همیشگی سوگند یاری می‌بخشد و دروازه هایی از نور و رحمت خویش را به روی او باز می گرداند که حلاوت آن را در قلب خویش احساس می کند و او را نزد دیگر بندگان خویش عزت و کرامت می‌بخشد.

دوم: اینکه از دروغ به صورت کلی خواه شوخی باشد و یا جدی خودداری کند که این امر برایش گشایش سینه می‌بخشد دانش عملش را مصفا می گرداند و نشانه های  صدقین بر او ظاهر میگردد.

سوم: اینکه بر وعده های خویش وفادار بماند و به هیچ صورت خلاف وعده نکند؛ زیرا که خلاف وعده دروازه های دروغ را برایش باز می کند؛ اما وفای به عهد دروازه های سخاوتمندی و حیا را برایش می‌گشاید و محبتش را در دل ها می نشاند.

چهارم: اینکه از نفرین همه مخلوقات و کوچکترین آزار ایشان دوری بجوید؛ زیرا این از اخلاق نیکوکاران صادق است، و ثمره‌اش اینکه از هلاکت در امان می‌ماند و ترحم بندگان متوجه او گردیده و او را به درجات بلند و قرب الاالله میرساند.

پنجم: اینکه بر هیچ یک از اهل قبله نسبت کفر و نفاق روا ندارد؛ زیرا این نزدیکترین اخلاق به سنت نبی کریم صلى الله عليه وسلم و از نشانه های دانش و بزرگواری بوده و عملی است خشنود کننده ی پروردگار.
ششم: اینکه برای رفع نیازهای کوچک و بزرگ خویش از اعتماد بر مخلوقات و دست نیاز پیش انسان ها بردن اجتناب کند؛ که این رمز عزت بندگان، ‌شرف متقیان و نیروی دعوتگران است، احساس نیاز به درگاه الله متعال و اعتماد بر بذل و بخشش او رمز عزت و بزگواری، روشن ترین معنای توکل و هموار ترین مسیر دستیابی به اخلاص است.

هفتم: اینکه با فروتنی و تواضع به منزلگاه عابدان گام نهد که این خصلت، روح اخلاق است و از این رهگذر بنده به جایگاه نیکوکاران راضی از پروردگار نایل می‌گردد و این کمال تقوا است.
(فتوح الغیب، ص 171- 174.) 

📜 زندگى نامه و مقام علمى امام عبدالقادر گیلانی رحمة اللّٰه علیه


7⃣ بخش هفتم (آخر)


ج- تربیه اجتماعی:
منهج امام در این راستا، مبارزه علیه تمام اسباب تفرقه را هدف و اساس کار خویش قرار داده بود و امام: تطبیق و تحقق این هدف عالی و بزرگ را از داخل مدرسه آغاز کرده و بر چهار محور تنظیم داشته بودند:

1. تنظیم زندگی شخصی شاگردان.
2. تنظیم ارتباط آن ها با رهبر یا شیخ
3. تنظیم تعاملشان در میان یکدیگر
4. تنظیم تعامل و پیوندشان با جامعه و محیط.


1. اما در باب تنظیم زندگی شخصی دانش آموزان و ارادت مندان خویش آدابی را مقرر داشته بود که می بایست در تمام حرکات خویش مانند لباس پوشیدن و خارج شدن داخل شدن به خانه و خوردن و نوشیدن و تعامل با همسر و فرزندان و خانواده و خویشاوندان آن را رعایت می‌کردند و همهٔ اینها با الهام از سنت نبوی صلى الله عليه وسلم سامان گرفته بود و درضمن این آداب، شیخ تأکید و حرص داشتند، که هر آن چه منزلت اجتماعی دانش آموز را، خدشه دار میکند مانند تنبلی و وابستگی به بخشش های مردم و سوال گری، دوری جویند و به پیشه وری و تجارت و معاملات روی بیاورند و در عین حال مرزهای امانت و اخلاق را نیز پاس بدارند.
2. در باب تنظیم علاقات با مربی و یا قیادت (رهبر)، امام گیلانی: بر سمع و طاعت پیوند و ارتباط همیشگی با مربی تأکید می فرمودند و اینکه بر همه ی امور خویش با شیخ و مربی خود مشوره کند و در مقابل، شیوخ و مربیان نیز باید با حکمت و شفقت به تربیه ی آن ها بپردازند و فقط به خاطر به دست آوردن رضای الله جل جلاله جوانان را تربیت کنند.
3. اما در راستای ارتباط و پیوند دانش آموزان مدرسه با یکدیگر امام عبدالقادر گیلانی نگاشته بود که باید با ایثار گری، جوانمردی و صداقت تعامل نمایند، در خدمت همدیگر باشند، برای رفع نیازمندی های یکدیگر تلاش کنند، از مخالفت پرهیز نموده مجادله و مناقشه نکنند و خود را ذیحق بر دیگران ندانند، کینه‌ی یکدیگر را در دل نداشته و در اشتباهات، یکدیگر را معذور بدانند، از غیبت و آزار هم، دوری جویند و ثروتمندشان بر نیازمندشان کرم و جوانمردی کند و از آنچه در توان دارد دریغ نفرماید و هنگامی که در جمع قرار دارند همه را محترم شمرده و از کثرت نوافل در مقابل چشم آن ها خودداری نموده در همه امور مطیع فرمان شریعت باشند.
4. اما در قسمت تنظیم علاقات ایشان با جامعه، امام عبدالقادر گیلانی از پیروان و شاگردان مدرسه خویش می خواهند که با هرکس حسب فرمان برداری و یا میزان معصیت او در برابر الله جل جلاله تعامل فرمایند، با کسانی که در فرمان خدا کوتاهی می کنند و تن به تنبلی و غفلت دادند همراه نشوند؛ اما با ایشان از سر رحمت و شفقت پیش آمد نمایند، حرمت انسانی شان را رعایت نموده بر تعاملات سوءشان صبر و شکیبایی ورزند، از غیبتشان اجتناب کرده حرکات منفی شان را تجسس نکنند و برای آنهایی که بدیشان آزار می رسانند، دعای خیر و هدایت نثار کنند.

امام عبدالقادر گیلانی در باب تعامل با فقرای جامعه و نیز ثروتمندان، چنین مقرر می دارد که باید در مقابل نیازمندان و فقراء تواضع و خویشتن داری پیشه نموده و در مقابل ثروتمندان عزت نفس خویش را از دست ندهند. ایشان می فرماید: «اینکه در مقابل ثروتمندان عزت خویش را حفظ نموده و با نیازمندان فروتنی نموده سخاوت و حسن ادب را با ایشان فراموش نفرمایی».
(الغنیه ص 128-154)
﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر) - ۱۱ - ﴾

             

باز آئیم سر افکار و اوهام روشنفکر وعقل وی

ظلمت غربی که خود را چیره کرد
چشم روشنفکر دون را خیره کرد

روشنی فکر وی او را گَزید
عربده آغاز کرد هَلْ مِنْ مَزِیْد

کودن ابله به نقَّالی چو رفت
هیچ نندیشید و در رفت گشت زفت

گند باطن چون بیامد در حنون
عربده‌ها برکشیده است از جنون

علم ایشان را نه پا هست و نه سر
در میانْ پا در هوایند در بدر

فکر ایشان منتهایش این شکم
نی ز حُکم آگاه و نی هم از حِکَم

حس ایشان و هَویٰ‌های¹ کثیف
کوه قاف است و خِرَد کَیْك ضعیف

عقل ایشان را سواره حسّ شان
زین جهت إِنَّ الْعَوَامْ کَانْعَام دان

چون سواری می کند حس عقل را
بشنود کَی گفته های نقل را ²

حس که کور و کر و گنگ و چارپاست
از کجا این خر، سواری را سزاست

دیگ خِرَد روشنفکر چون به جوش آید
خردمند را چاره نے جز آنکه خموش آید

چون هویٰ و حس زند در حال جوش
کی توان بینی تو در ایشان هوش

دیگ چون جوشش کند جوشان شوند
کرم‌ها در دیگ بخروشان شوند

خانگیان در گریز از بوی دیگ
عاقلان خاموش نزد مُرده ریگ

چون سخن گویند و استدلال ها
گوئیا طبله زنان طبال‌ها

چون بگویند منطق خود را به داد
إنَّهُمْ قَوْمٌ أَضَل آرند یاد

گر خردمندی بگوید یک سخن
درک معنی کی تواند مُمْتَهَن

ا..........
¹. هویٰ‌ها = خواهشات
². نقل = یعنی قرآن و حدیث وفقه
﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر)- ۱۲ -﴾

                

طُرفه ای از عقل و استدلال روشنفکر

طُرفه بین از عقل و استدلال شان
چونکه وجه یك زنی کردند نشـان

یك زنی را حجت ما و اعتماد
چون خدا یکتاست پس یک زن بباد

آفرین بر این خِرَد بر هوش تو
آن فلاطون کی رسد پاپوش تو

گر چنین است عقل واستدلال تان
پس چگونه بوده فرزندان تان

صد هزاران پول داری و قماش
پس چرا این گفته را کردی تراش

پنچ خانه داری و ده موترک
باز این حرفت کجا شد ای خرک

چند قحبه داری و بازش هنوز
گفتِ صِرفِ یك زنی داری بُروز

چند گویم من سخن‌ها زین قبیل
از خِرَد از منطقِ این گون علیل

عقل ایشان مر خِرَد دیوانه کرد
جهل ایشان علم را افسانه کرد
﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر)- ۱۳ -﴾

             

مُسَلَّم است که تعداد زنان در غالب کشورهای جهان از دو تا ده فیصد بیشتر از مردان است. اگر تعدُّد زوجات را روا ندارند، پس این زنان کجا روند؟ یا که اینها خواهش نفسانی ندارند و یا اینها از شوهر بایست محروم بمانند؟
فکر غربی حل این مشکل را در انداختن زنان به قحبه خانه ها و  فاحشه‌خانه ها جسته است. اما بازهم یکزنی از آن حاصل نمی آید، بلکه فساد اخلاقی و تباهی خانوادگی و خرابی اجتماعی حاصل آن است. فکر روشنفکر نیز همین را خواستار است، از جهت شهوت راندن و خباثت کردن و از زیر حقوق همسر ثانی گریختن. 


یکزنی خوب است ولیکن ای پسر
در ضرورت چاره ای نی زان دگر

اندرین دنیا نگر ای ساده‌خان
فصلی از آمار جمعیَّت بخوان¹

زیاده از مردان بُده تعداد زن
این مُسَلَّم در همه عصر و زَمَن

گر به یکتن یک زنی را می‌دهی
این زیادت را کجا تو می‌نهی

یا که اینهایت نخواهند شوی کرد
یا که اینها نیستند خواهندٖه مرد

یکزنی گوئی بر اینها اِستم است
بردن آنها به قرن رُستم است

گر به مردی بیش ندْهی از زنان
این زیادت می‌رود با بدروان

«میل شهوت کر کند دل را و کور»
می‌نماید خر چو حور و نار نور

آتش و پنبه است بی شک مرد و زن
پنبه را پرهیز از آتش بُدن؟!

شهوت همچو آتش است از وی حذر
آتش شهوت بسوزد بوم و بر

گرچه غربی یکزنی دم می‌زند
لیک تار کذب دورش می‌تند

مرد غربی که به خانه یکزن است
در برون با هفت قحبه همتن است

زین جهت کاباره ها دارد فزون
قحبه‌خانه و زناخانه درون

صد هزاران زن ببینی در بدر
طفل دار و لیک پیدا نی پدر

خودفروشی می‌کنند از چاره را
تا نوائی باشد آن بیچاره را

مرد غربی ساعتی در زن سپوخت
نطفه ریخت وآنگهش دیگر بروفت

طفل آمد این زنک بیچاره شد
صد هزاران این چنین آواره شد

خود نمانده هیچ از اخلاق شان
اجتماعْ شان در تباهی بین روان

آخرِ این فکر و کردار کثیف
اجتماع را با تباهی هم لفیف

این چنین است فکر روشنفکر دون
اقتباسی می‌کند از غرب دون

روشنیِ فکر او گشته نژند
می‌رساند آدمیَّت را گزند

ساعتی اندیشه کن ای بد خطاب
زن به نزد تو فقط یک رخت خواب

ارزش زن را نگر ای بی خرد
یکزنی گفتت گلو پاره کند!

این زیادت ها به نزدت چون شود؟
او ترا گه خواهر و دختر بُوَد!

قحبه خانه می بری اش قلتبان
ما که عفت می‌دهیم خوانی غـزان²

ا...........
¹.   به دائرة المعارف بریتانیکا مراجعه شود
².  غزان = بربر
﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر)- ۱۴ -﴾

                 

روشنفکر خواهان تساوی حقوق مردان و زنان است و مرادش از تساوی حقوق، بی بندوباری زنان در بیرون گردی و نوکری و برهنگی و امثال آن است. او غافل است که هر کسی را بهر کاری آفریده‌اند. اگر روشنفکر از زن کار مرد را بگیرد غلط می کند و اگر از مرد کار زن را بخواهد باز غلط می کند، که این خلاف فطرت است.

باز روشنفکرْ غربی را مُرید
گفتے دیگر را ز ایشان واخرید

نعره دارد از تساوی مرد و زن
غافل است از اصل فطرت مُمتَهَن

گو تساوی بین مردان و زنان
خوش بیاید هست فکر احمقان

مرد و زن را کی توان همسان داشت
هر یکی را خالِقش کاری گماشت

کار مردان کی بیاید از نِسا
گر غریو شان بگیرد ده سَمَا

همچنین یک مرد از صبح تا به شام
گر بکوشد کی بگیرد جای مام

باز صد سال گرچه شو کوشش کند
طفلی را خود کَی به دنیا آورد؟!

هر یکی را بهر کاری ساختند
جسم و آلات جدا پرداختند
2025/10/21 07:56:14
Back to Top
HTML Embed Code: