Telegram Web Link
🌲﴿ کتاب البیع - ۳۷ -﴾🌲
مسائل خرید و فروش به سود/ربا - ۱۰ -:

چند نکتهٔ مهم:

مسئله ۱: خلاصۀ تمام مسائل مذکور در بالا این است که برعلاوة طلا و نقره، اگر چیزی که بر آن معامله می کنند، از یک جنس باشد و به وزن خرید و فروش می شود، مثلاً گندم در مقابل گندم، یا نخود در مقابل نخود و امثال آن در این صورت هموزن بودن آنها از هر دو جانب واجب است. و همچنین این نیز واجب است که داد و گرفت {قبضۀ} آن در همان مجلس صورت بگیرد.
و اگر شی که بر آن معامله می کنند، گرچه از یک جنس است، اما به وزن خرید و فروش نمی شود، مثلاً انار در مقابل انار یا نارنج در مقابل نارنج، تکه در مقابل تکه ای از همان نوع، یا اینکه از یک جانب یک جنس است و از جانب دیگر جنس دیگری، اما هر دوی آنها به وزن خرید و فروش می شود، مثلاً گندم در مقابل نخود، یا نخود در مقابل لوبیا و غیره ... در این صورت، هموزن بودن آنها واجب نیست، کمی و بیشی در آنها جایز است، لیکن داد و گرفت {قبضۀ} اجناس در همان مجلس واجب می باشد.
و در هر معامله ای که شی زیر معامله نه به وزن خرید و فروش می شود، و نه از یک جنس است، یعنی هر دو جانب، یک جنس را خرید و فروش نمی کنند، بلکه یک جانب یک جنس را دارد و جانب دیگر جنس دیگری را، و هر دوی این اجناس نیز به وزن خرید و فروش نمی شوند، در این صورت، هم کمی و بیشی در آنها جایز است و هم داد و گرفت {قبضۀ} آنها در همان وقت واجب نمی باشد. به طور مثال، تبادلۀ انار در مقابل نارنج.
این نکات را درست به یاد بسپارید.

مسئله ۲: اگر کسی یک ظرف چینی را در مقابل ظرف چینی دیگری تبادله کرد، یا ظرف چینی را در مقابل ظرف پلاستیک تبادله نمود، در این صورت برابری در آنها واجب نیست، بلکه اگر یک ظرف را در مقابل دو ظرف هم تبادله کنند، بازهم این بیع جایز است. به همین صورت در مقـابـل
دادن یک سوزن، گرفتن دو یا سه یا چهار سوزن هم جایز است.
ولی باید متوجه بود که اگر از هر دو جانب ظروف چینی یا پلاستیک باشد، در این صورت داد و گرفت {قبضۀ} آنها در همان مجلس باید انجام بگیرد.
و اگر نوعیت جنس تبدیل شود، مثلاً از یک جانب ظرف چینی باشد و از طرف دیگر ظرف پلاستیک، در این صورت قبضه در همان مجلس لازم نمی باشد.

مسئله ۳: اگر همسایه آمده گفت که سه کیلو آردی را که خمیر کرده نان پخته اید، چون خانه ما مهمان آمده به ما بدهید و در مقابل آن سه کیلو یا سه و نیم کیلو آرد یا گندم از ما بگیرید، و یا اینکه به شما گفت که حالا نان را به ما بدهید، بعداً از ما آرد یا گندم بگیرید، اینگونه معامله جایز است.

مسئله ۴: اگر نوکر یا خدمتکار خویش را برای سودا آوردن می فرستید، او را به خوبی از این مسائل آگاه بگردانید تا نادانسته چیزی را خلاف قوانین شریعت به معاملة سودی خریداری نموده مبادا بیاورد، و آنگاه شما و اهل خانه و اطفال شما آن را خورده به وبال حرام خوردن گرفتار شوید، و اگر آن را به کس دیگری مثلاً مهمانان خویش بخورانید، گناه همۀ ایشان بر سر شما خواهد بود.
🌲﴿ کتاب البیع - ۳۸ -﴾🌲

بیع سَلَم (خرید و فروش به میعاد مقرره)- ۱ -:

مسئله۱ : اگر کسی قبل از درو{برداشت}حاصلات زمین یا بعد از آن، يك هزار روپیه به شخص دیگری داده گفت که دو سه ماه بعد در فُلان ماه و فُلان تاریخ، از تو در مقابل این هزار روپیه گندم می گیرم، و نرخ را نیز در همانوقت تعیین کردند که کیلوی یک روپیه یا هفت کیلو شش روپیه، این معامله درست است. و اکنون بر فروشنده لازم است که در همان تاریخ معیَّن شده گندم را به همان قیمت طی شده به خریدار بدهد، چه گندم حالا در بازار به قیمت گران تر از آن فروخته می شود یا ارزان تر. گرانی و ارزانی قیمت گندم در بازار حالا اعتباری ندارد.
این گونه خرید و فروش را در اصطلاح «بیع سَلَم» می گویند.
لیکن جواز «بیع سَلَم» چندین شرایط دارد. آنها را به خوبی به یاد بسپارید:

شرط اول:
این است که نوعیت و کیفیّت {جنس مثلاً}گندم بطور واضح به گونه ای بیان گردد که در هنگام گرفتن، نزاعی بین خریدار و فروشنده پیدا نشود.
مثلاً خریدار چنین بگوید که فلان نوع گندم باشد، خُرد دانه نباشد و نه بزرگ دانه، سـالـم باشد خراب نباشد، چیز دیگری مانند نخود یا جو و غیره ... در آن مخلوط نباشد، خشک باشد نه نمدار ... خلاصه آنکه تمام اوصاف آنچه را که می خواهد بگیرد، به وضوح بیان نماید تا در هنـگـام گرفتن آن جنجال یا نزاعی میان او و فروشنده رو ندهد.
و اگر خریدار در وقت معاملۀ «سَلَم» فقط این قدر گفت که هزار روپیه را گندم بده، این صورت بیع ناجایز است. و همچنین اگر به خریدار گفت که هزار روپیه را {در فُلان تاریخ} برنج بده یا لوبیا بده، لیکن نوعیت و اوصاف آنها را بیان نکرد، این صورت های «بیع سَلَم» نیز ناجایز است.
🌲﴿ کتاب البیع - ۳۹ -﴾🌲

بیع سَلَم (خرید و فروش به میعاد مقرره)- ۲ -:

شرط دوم:
این است که نرخ نیز در همان وقت معامله مشخص شود، مثلاً کیلوی یک روپیه، یا سیری شش روپیه. و اگر معامله را به این گونه طی کردند که قیمت را مطابق نرخ بازاری همان زمان تحویل گیری حساب خواهیم کرد، یا آنکه یکی دو سیر بیشتر از نرخ بازاری آن وقت خواهم گرفت، این صورت معامله ناجایز است.
نرخ بازاری را در معاملة «سَلَم» هیچ گونه اعتباری ندهید، بنابرین نرخ خریدن خود را در همان وقت تعیین و طی کنید، و در هنگام گرفتن، جنس خود را مطابق همان نرخ طی شده بگیرید.

شرط سوم:
این است که هر اندازه پولی را که می خواهید خریداری کنید، مبلغ آن را باید در همان وقت بیان نمائید که مثلاً یک هزار روپیه یا ده هزار روپیه را گندم می گیرم. اگر مقدار پول را بیان نکردید، بلکه به طور مبهم گفتید که من نیز مقداری پول را گندم می گیرم، این صورت معامله صحیح نیست.

شرط چهارم:
این است که تمام مبلغ پول معامله در همان وقت و در همان مجلس به فروشنده پرداخته شود. اگر خریدار و فروشنده بعد از معامله، از یکدیگر جدا شدند و سپس خریدار پول را پرداخت، معامله در این صورت باطل می باشد، بنابرین باید از سر معامله کنند.
به همین ترتیب اگر خریدار نصف پول را در همان وقت پرداخت و نیم پول را در زمان دیگری، «بیع سَلَم» در نصف پول باقی بوده و در نصف دیگر باطل گردیده است.
🌲﴿ کتاب البیع - ۴۱ -﴾🌲

بیع سَلَم (خرید و فروش به میعاد مقرره)- ۴ -:

مسئله ۴: برای صحیح بودن «بیع سَلَم» این نیز شرط است که جنسی که بر آن معاملۀ «سَلَم» انجام شده است، از زمان معامله تا زمان حصول آن از فروشنده، در بازار موجود باشد و نایاب نگردد. اگر در دوران این دو وقت، آن جنس به طور کامل به گونه‌ای مفقود شد که در تمام بازارهای آن کشور پیدا نمی شود، گرچه می توان آن را از کشور دیگری به مشکلات بسیار وارد کرد، در این صورت «بیع سَلَم» باطل می‌گردد.

مسئله ۵: اگر خریدار در هنگام «بیع سَلَم» شرط گذاشت که بعد از درو حاصلات زمین، در فُلان ماه گندم نَو یا گندم فلان زمین را از تو می گیرم، این معامله جایز نیست، بنابرین نباید چنین شرطی نهاد. فروشنده اختیار دارد که در وقت مقرره، گندم نَو به خریدار بدهد یا گندم کهنه.
البته اگر در هنگام معامله، گندم نَو درو شده باشد، چنین شرطی گذاشتن جایز است.

مسئله ۶: اگر شما در مقابل یک هزار روپیه گندم «بیع سَلَم» نموده بودید و مدت مقرره به پایان رسید بلکه مدت بیشتری هم برآن گذشت، لیکن فروشنده هنوز هم گندم را نداده است و نه امید دادنش می رود، اکنون برای شما جایز نیست که به فروشنده بگوئید؛ خیلی خوب، گندم نده، بلکه در مقابل آن گندم، فُلان مقدار نخود یا فُلان مقدار برنج و یا این اندازه فُلان چیز بده. برای شما جایز نیست که در مقابل گندم، چیزی دیگری از فروشنده بگیرید. در چنین صورتی، یـا پول خود را از او پس بگیرید و یا او را مدت بیشتری مهلت بدهید و بعد از ختم آن مدت، گندم خود را از او اخذ کنید.
به همین ترتیب اگر هر دوی شما «بیع سَلَم» خویش را خود شکستید، مثلاً با هم گفتید که ما این معاملۀ «سَلَم» را فسخ می کنیم، گندم را داد و گرفت نمی کنیم، بلکه پول را مسترد می نمائیم، و یا آنکه اگرچه شما آن را نشکستید، اما معاملۀ «سَلَم» خود به خود فسخ شد، مثلاً جنس زیر معامله از بازارها مفقود گردید و در جائی پیدا نمی شد، در این صورت شما فقط حق دارید پول خویش را از فروشنده پس بگیرید، و برای تان جایز نیست تا در مقابل آن پول، جنس دیگری را از او بگیرید.
نخست پول خویش را بازپس بگیرید و سپس هر چیزی را که خواستید، توسط آن بخرید.
﴿ کتاب البیع - ۴۲ -﴾

مسائل قرض گرفتن:
مسئله ۱: قرض گرفتن هر چیزی که می توان مانندش را بازپس داد جایز است، مثلاً غله جات، حبوبات، تخم مرغ، گوشت و امثال آنها، و هر چیزی که پس دادن مانندش مشکل باشد، قرض گرفتن آن جایز نیست، مثلاً انار، نارنج، بز و گوسفند، مرغ و امثال آنها.

مسئله ۲: اگر کسی در زمانی که گندم کیلوی یک روپیه بود، ده کیلو گندم قرض گرفت و اکنون گندم ارزان شده دو کیلویش به یک روپیه فروخته می شود، در این صورت نیز فقط ادای ده کیلو گندم بر او لازم است.
به همین ترتیب اگر اکنون گندم گران شده و کیلوی دو روپیه فروخته می شود، باز هم بر او لازم است تا همان ده کیلو گندم را پس بدهد.

مسئله ۳: اگر كسى به شخص دیگری مقداری گندم قرض داد و سپس آن شخص گندم بهتر از گندم وی را به او داد، اینکار جایز است، سود نیست. اما در هنگام قرض دادن چنین گفتن که برایم گندم بهتر از گندمم را بده، جایز نیست.
البته در مسئلۀ بالا گندم ها نباید به حساب وزن از یکدیگر کم و بیش شود. اگر کسی از گندم های قرض دادة خود بیشتر گرفت، اینکار ناجایز است. بنابرین در وقت دادن و گرفتن، باید گندم ها را درست و دقیق وزن نمود.
البته اگر کسی در هنگام پس دادن قرض، کمی بیشتر از وزن اصلی پس داد، طوری که کفۀ ترازو کمی خم شود، اینکار جایز است.

مسئله ۴: اگر کسی از شخصی دیگر، مبلغی پول یا {جنسی مثلاً} مقداری گندم بر این وعده قرض گرفت که آن را بعد از یک ماه یا پانزده روز خواهد پرداخت و او هم پذیرفت، باز هم بیان مدت در این صورت لغو بلکه ناجایز می باشد. اگر قبل از ختم میعـاد، ضرورتی برای قرض دهنده پیش آمد و پول قرض خود را خواست، یا بدون ضرورتی آن را طلبید، بر قرض گیرنده لازم است تا قرض او را همین حالا بپردازد.

مسئله ۵: اگر کسی ده کیلو گندم یا آرد و یا امثال آن را از شخصی قرض گرفته بود و چون شخص قرض دهنده قرض خود را طلب کرد، او گفت؛ من حالا گندم ندارم، تو در مقابل آن ده روپیه بگیر، و آن شخص نیز پذیرفت، در این صورت لازم است که این ده روپیه باید در همانجا داده و گرفته شود.
اگر نفر اولی به خاطر پول آوردن به خانه رفت و از شخص دوم جدا شد، این معامله باطل می گردد. اکنون بعد از آوردن پول، آن شخص دوباره بگوید که این ده روپیه را در مقابل آن گندم قرضت بگیر.

مسئله ۶: اگر کسی در زمانی صد روپیه از شخصی قرض گرفته بود{و صد روپیه در آن زمان مثلاً در مقابل ده دالر تبادله می شد،} سپس ارزش پول روپیه پائین افتاد و اکنون هزار روپیه در مقابل ده دالر تبادله می شود، در این صورت ادای هزار روپیه بر او لازم نمی گردد، بلکه فقط دادن همان صد روپیه واجب می باشد. شخص قرض دهنده نمی تواند بگوید؛ من صد روپیه نمی گیرم، بلکه حالا هزار روپیه به من بده.(۱)

مسئله ۷: در بین همسایه ها رواج است که یکی از دیگری دو سه نان قرض می گیرد و سپس چون خودش نان پخت، دو سه نان برایش می فرستد، این صورت جایز است.

ا..............
(۱) ارزش کنونی و گذشتة یک واحد پولی در معاملات قرضی اعتباری ندارد.
┈•••❈﴿نغمۀ توحید﴾❈•••┈

حضرت فقیه الاُمت مولانا مفتی محمود حسن گنگوهی قُدِّسَ سِرُّہُ متوفی ۱۴۱۶ق.

حمد اعلیٰ بهر ربّ العالَمین
نعت اولیٰ بهر ختمُ المُرسَلین
ساقی کوثر شفیعُ المُذنبین
کرد باطل کفر و شرک مُبطِلین
داد توحید خدایِ وَحْدَہُ
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

بود تنها کنز مخفی بی‌نشان
نی قمر نی شمس و اختر نی زمان
نی ملائک نی زمین نی آسمان
لوح و کرسی، عرش اعلیٰ بُد نهان
بحر وحدت کرد جاری آب جو
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

آب جو از بحر وحدت شد روان
ابر رحمت از کَرَم شد دُر فشان
یافت هستی از عطایش کُل جهان
جذب عشق از فطرت هر شئ عیان
غلغله افتاد ازان دم چارسو
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

هرچه بینی از زمین و آسمان
هرچه دانی از نهان و از عیان
هرچه باشد از همه کَون و مکان
هرچه هست از عَرْض و جوهرْ جسم و جان
هست قائم در وجود از عشق او
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

در ثنایش محفل کرُّوبیان
در ستایش مَحمَل قُدُّوسیان
در پسِ جبریل هاتف خوش‌بیان
حاملان عرش اعظم یک زبان
هست تسبیح ملائک ذکر او
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

نخل طوبیٰ برگ و بارش بی‌مثیل
آب می‌نوشد ز نهر سَلْسَبیل
راحت جسم است آن ظِلِّ ظلیل
فرْحت روح است آن فیض جمیل
طایر لاهوت بر وی نغمه‌گو
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

آسمان دارد نجوم بی‌شمار
هر یکی روشن ز نور کردگار
آفتابش از جلالش شعله‌بار
ماهتابش از جمالش گُلعِذار
هر یکی در محورش در گفتگو
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

موج خوش در بحر ناپیدا کِنار
سرفرازد جانب مه باربار
هم نظر دارد قمر بر آبشار
ربط مخفی در میان شد آشکار
قطره قطره می‌سراید سو به سو
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

سرو در گلشن نماید در علو
در درختان بیش دارد آبرو
آب رحمت آسمان‌ ریزد برو
شاخ شاخش برگ برگش شسته‌رو
نغمۀ قُمرِی برآن حق سِرّهُ
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

در گلستان عندلیب خوش‌گلو
ناله کردی بر گلاب شعله‌رو
برگ در منقار حسب آرزو
بازهم شام و سحر در جستجو
گوش کردم نعره‌ها از صوت او
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

شمع در محفل همه شب اشکبار
می‌کند پروانه بر وی جان نثار
رو نماید چون سحر در انتظار
شمع هم یکبار گردد جان‌سپار
رمز عشق از شمع و پروانه بجو
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

دوش گفتم با گُلی ای خوبرو
از کجا آورده‌ای این رنگ و بو
این لطافت این نظافت نرم‌خو
این قبای چاک هم از چارسو
خنده کرد و گشت محو ها و هو
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

زرع روید از عطاهای سَحَاب
دانه پوزد از شعاع آفتاب
وَرْد شُگْفد از سخای ماهتاب
می‌برد باد صبا فیض گلاب
کارفرما در همه شئ امرِ او
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

می‌وزد باد بهاری در چمن
آسمان ریزد برو دُرِّ عَدَن
برگ‌ها و شاخ‌ها زو نغمه‌زن
سبزه سبزه در ثنای ذُو المَنَن
حیف باشد گر نئی اسرارجو
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

تیغ ابرو زلف دو تا هیچ نیست
چشم میگون لب شکرزا هیچ نیست
رنگ شیرین نقش لیلیٰ هیچ نیست
مه‌جبین حُسْنِ سراپا هیچ نیست
حُسْن هر شئ مظهر انوار او
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

شکر نعمت بر همه کس واجب است
شکر نعمت نعمتی را جالب است
کفر نعمت نعمتی را سالب است
کفر نعمت از عطاها حاجب است
شکر نعمت قدر نعمت‌های او
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

حضرت حق در سرت دو شمع داد
در دماغت جوهر عقلی نهاد
سینه‌ات از فقه و فتویٰ کرد شاد
تا نماند اشتباه جَور و داد
ذکر حق از شکر نعمت‌های او
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

حق تعالیٰ کرد ما را مقتدا
رحمت عالَم محمد مصطفیٰ
فخر جمله اولیاء و انبیا
در رضایش هست مَرضِیِّ خدا
ظاهر و باطن فدای سِرِّ او
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

کرد نازل بر رسول او کتاب
وانموده راه باطل از صواب
تا نماند بر سبیل او حجاب
تا نیاید عاطشی نزد سراب
بار یابد هر که گیرد راه او
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

ای خدا بر بنده‌ات احسان کن
نفس سرکش تابع قرآن کن
جان من بر حکم خود قربان کن
زندگیم ختم بر ایمان کن
اعتمادم آیۀ لَا تَقْنَطُوا
اللہُ اللہْ هُو اللہْ هُو

🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲

کانال علمی و عرفانی
🌲 مناجات 🌲


عاصی ام و نا قبول بار خدایا ببخش
حرمتِ اهل رسول بار خدایا ببخش

عمری جوانی که بود جمله به غفلت گذشت
موسم پیری رسید بار خدایا ببخش

بندۀ بی طاعتم گشته گناه عادتم
دور بکن غفلتم بار خدایا ببخش

در عملِ روزگار گریه کنم زار زار
گریه چو ابر بهار بار خدایا ببخش

در لحد سهمناک زیر سرم خشت و خاک
با کفن چاک چاک بار خدایا ببخش

جامی بی چاره را از وطن آواره را
با دلی صد پاره را بار خدایا ببخش

🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲

کانال علمی و عرفانی را عضو شوید و از محتویات آن استفاده کنید
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺




🌿عشق از نظر مولانا

ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ
ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ! ...

ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽﺯﻧﯽ! ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺵ !
ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑﺎﺵ ... !

ﺩﯾﻦ ﻧﺪﺍﺭﯼ ، ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺑﺎﺵ!
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺵ ! ...

ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﯾﻦ ، ﺩﻛﺎﻥﺩﺍﺭﯼ ﻣﻜﻦ !
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﻛﺎﺭﯼ ﻣﻜﻦ! ...

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻤﺎ!
ﺑﺎﻃﻨﯽ ﺁﻛﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ! ...

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺎﺭﻑ ِ ﺑﯽ ﺧﺮﻗﻪﺍﯼ!
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻨﺪﻩﯼ ﺑﯽ ﻓِﺮﻗﻪﺍﯼ! ...

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ،
ﺗﺎ ﻛﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﺖ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻛﯿﺴﺘﯽ! ...

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺫﻫﻦ ﺯﯾﺒﺎﺁﻓﺮﯾﻦ
ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﻛﺮﺩﻥ ِ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ! ...

ﻋﺸﻖ ﮔﻮﯾﺪ ﻣﺴﺖ ﺷﻮ ﮔﺮ ﻋﺎﻗﻠﯽ
ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﻏﯿﺮ ﺍﻧﮕﻮﺭﯼ ﻭﻟﯽ ... !

ﻫﺮ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪ ، ﻣﺴﺖ ﺷﺪ!
ﻭﺍﺭﺩ ﯾﮏ ﺭﺍﻩ ﺑﯽ ﺑﻦﺑﺴﺖ ﺷﺪ ! ...

ﻛﺎﺵ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻢ ﺷﺮﺍﺏ ِ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺩ
ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺟﺎﻧﻢ ﺧﺮﺍﺏ ِ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺩ ! ...

ﻫﺮ ﻛﺠﺎ ﻋﺸﻖ ﺁﯾﺪ ﻭ ﺳﺎﻛﻦ ﺷﻮﺩ ،
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﺎﻣﻤﻜﻦ ﺑﻮَﺩ ، ﻣﻤﻜﻦ ﺷﻮﺩ ! ...

ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺮ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﻭ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽﺳﺖ ،
ﺭﺩّﭘﺎﯼ ﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﺍﻭ ﺩﯾﺪﻧﯽﺳﺖ! ...

ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ِ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺟﻬﺎﻥ ،
ﺳِﺮّ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﺮﻭﺩ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ! ...

‏« ﺳﺎﻟﮏ !« ﺁﺭﯼ ... ؛ ﻋﺸﻖ ﺭﻣﺰﯼ ﺩﺭ ﺩﻝﺳﺖ
ﺷﺮﺡ ﻭ ﻭﺻﻒ ِ ﻋﺸﻖ ﻛﺎﺭﯼ ﻣﺸﻜﻞ ﺍﺳﺖ! ...

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ: ﺷﻮﺭ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﻛﻼﻡ !
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ: ﺷﻌﺮ ، ﻣﺴﺘﯽ ، ﻭﺍﻟﺴﻼﻡ ...!

"مولانا "


🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲
غزلیات حافظ رحمه الله



دل می‌رود زدستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتی شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را

ده روزه مِهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

در حلقه گل و مُل خوش خوان٘د دوش بلبل
هاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا یا ایُّها السُکارا

ای صاحب کرامت شکرانهٔ سلامت
روزی تَفَقُّدی کن درویش بینوا را

آسایش دو گیتی تفسیرِ این دوحرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کویِ نیک نامی مارا گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

آن تلخ وَش که صوفی ام الخَبائِثَش خواند
اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَةِ العَذارا

هنگام تنگ دستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کُنَد گدا را

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

آیینهٔ سکندر، جام می است بنگر
تا برتو عرضه دارد احوال مُلک دارا

خوبان پارسی گو، بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را

حافظ به خود نپوشید این خرقهٔ مِی٘ آلود
ای شیخِ پاک دامن معذور دار مارا
❋✿❋✾❂❀۝❀❂✾❋✿❋

((خطاب جامی در حضور به بارگاه نبوی ﷺ))

❋✿❋✾❂❀۝❀❂✾❋✿❋

ز مهجوری برآمد جان عالَم
ترحُّم یا نبی الله ترحَّم
نه آخر رحمةٌ لِّلعالمینی
ز محرومان چرا فارغ نشینی

ز خواب ای لالۀ سیراب برخیز
چو نرگس خواب چند از خواب برخیز
برون آور سر از بُرْد یمانی
ڪه روی توست صبح زندگانی

شب اندوه ما را روز گردان
ز رویت روز ما فیروز گردان
به تن در پوش عنبر بوی جامه
به سر بربند ڪافوری عمامه

فرو آویز از سر گیسوان را
فڪن سایه به پا سرو روان را
ادیم طایفی نعلین پا ڪن
شراڪ از رشتۀ جانهای ما ڪن

جهانی دیده ڪرده فرش راهند
چو فرش اقبالِ پابوس تو خواهند
ز حجره پای در صحن حرم نِه
به فرق خاڪ ره بوسان قدم نِه

بده دستی ز پا افتادگان را
یڪی دلداری ای دلدادگان را
اگر چه غرق دریای گناهیم
فتاده خشڪ لب بر خاڪ راهیم

تو ابر رحمتی آن بِه ڪه گاهی
ڪنی بر حال لب خشڪان نگاهی
به خود درمانده ایم از نفس خودرای
ببین درمانده ای چند و ببخشای

اگر نَبْوَد چو لطفت دستیاری
ز دست ما نیاید هیچ ڪاری
قضا می افڪند از راه ما را
خدا را از خدا درخواه ما را

ڪه بخشد از یقین اول حیاتی
دهد آنگه به ڪار دین ثباتی
چو هول روز رستاخیز خیزد
به آتش آب روی ما نریزد

ڪند با این همه گمراهی ما
تو را اِذن شفاعت خواهی ما
چو چوگان سرفڪنده آوری روی
به میدان شفاعت امتی گوی

به حُسن اهتمامت ڪار «جامی»
طفیل دیگران یابد تمامی

❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

کانال علمی و عرفانی https://www.tg-me.com/bonyadgailany
❋✿❋✾❂❀۝❀❂✾❋✿❋

(( یا رب هوس مدینه دارم))

❋✿❋✾❂❀۝❀❂✾❋✿❋

یا رب هوس مدینه دارم
آتش به درون سینه دارم

از شوق مدینه بی قرارم
از ذوق مدینه در شرارم
از ذکر مدینه غمگسارم
وز فکر مدینه اشکبارم
دورم ز مدینه خوار و زارم
گرچه که من اندرین دیارم
یا رب هوس مدینه دارم
آتش به درون سینه دارم
دارم به دلم همین تمنّا
سازم به مدینه باز مأوا
این روی سیاه بمالم آنجا
در سر نَبُوَد جز این سودا
زخمم نکنی اگر مداوا
هرشب بکنم فغان و غوغا
یا رب هوس مدینه دارم
آتش به درون سینه دارم
دارم به دلم هوای یَثرِب
ای کاش رَوم بسوی یثرب
نوشم من از آب جوی یثرب
باشم ز سگان کوی یثرب
سرشار شوم ز بوی یَثرِب
نالم ز فراق روی یَثـْرِب
یا رب هوس مدینه دارم
آتش به درون سینه دارم
جز شاه مدینه یاورم نیست
جز ماه مدینه خاورم نیست
جز خاک مدینه عنبرم نیست
جز بوی مدینه راهبرم نیست
جز کلب مدینه دلبرم نیست
جز فکر مدینه در سرم نیست   
یا رب هوس مدینه دارم
آتش به درون سینه دارم
تا کی ز مدینه دور باشم
در وادی پر شرور باشم
تا چند به دل صبور باشم
چون دیده به آب شور باشم
از هجر مدینه کور باشم
در نالۀ خود صبور باشم
یا رب هوس مدینه دارم
آتش به درون سینه دارم
از هجر مدینه در عذابم
از بُعد مدینه دل خرابم
دورم ز وی و به پیچ و تابم
در مَجْمَر ذوق او کبابم
بیدار وَرا اگر نیابم
شاید که ببینمش به خوابم
یا رب هوس مدینه دارم
آتش به درون سینه دارم
من گرچه ضعیف و ناتوانم
نابودترین مردمانم
عاصی تر جمله بندگانم
از فضل عمیم خود رسانم
کن سوی مدینه اش روانم
از فِرقت طِیْبَه سوخت جانم
یا رب هوس مدینه دارم
آتش به درون سینه دارم
هستم به هوای کوی جانان
سرگشته و زار و هم پریشان
از شوق مدینه ای عزیزان
هستم همه سو به چشم گریان
گردیده دلم کباب و بِریان
دارم به خدا همیشه گریان
یا رب هوس مدینه دارم
آتش بـه درون سینه دارم
دارم به خدا امید بسیار
بوسم کف پای کلب آن یار
شاید برسم به کوی دلدار
بینم رخ طِیْبَه را دگر بار
مرهم بنهم به قلب افگار
اینست هوسِ دلِ منِ زار
یا رب هوس مدینه دارم
آتش به درون سینه دارم
هر چند که من سیاه رویم
چون حنظل تلخ و ترش رویم
شاید نظری کنی به سویم
در آب مدینه جمله شویم
نالایقم و خطیب اویم
با حضرت حق همیشه گویم
یا رب هوس مدینه دارم
آتش به درون سینه دارم

❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

«خطیبی»رحمه الله

کانال علمی و عرفانی https://www.tg-me.com/bonyadgailany
رسول خدا ﷺ را در همان اوان طفولیت برای رضاعت به بی بی حلیمۀ سعدیهؓ داده بودند و بی بی حلیمۀ سعدیهؓ آنحضرت را با خود به طائف برده و محمد ڪودڪ ﷺ تا دو سه سال از مادر دور بود و چون سه چهار ساله شد دایه اش حلیمۀ سعدیهؓ او را به مڪه نزد مادرش آورد و محمد ڪودڪ ﷺ برای چند روزی در آغوش مادر بود. اما در مڪه بیماری شدید آمده بود لذا چند روز بعد بخاطر سلامتش تصمیم گرفتند تا ایشان ﷺ را دوباره با حلیمهؓ به طائف بفرستند. حلیمۀ سعدیهؓ ڪه این نعمت بزرگ را از خدا می خواست بلافاصله بار شتران را بست و فوراً با ڪاروان حرڪت کرد و ساربان نیز شتران را به سرعت تند می رانید تا بی بی آمنهؓ مادر محمد ڪودڪ ﷺ پشیمان نشود و محمد مصطفی ﷺ را از آنها باز نگیرد. بی بی آمنهؓ مادر این سرور دو جهان با چشمان اشڪبار در پشت قافله می رفت و با نگاه های اشڪ آلودِ مادرانه رفتنِ ڪودڪ ڪوچڪ خود و روح و روان خود را بدرقه می ڪرد و هر نگاهش از اعماق قلبش خطاب به ساربان می گفت:
💐💖💐💖💐💖💐💖💐

ای ساربان آهسته ران ڪآرام جانم می‌رود
وآن دل ڪه با خود داشتم با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی ڪه نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان ڪنم ریش درون
پنهان نمی‌ماند ڪه خون بر آستانم می‌رود

محمل بدار ای ساروان تندی مڪن با ڪاروان
ڪز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

او می‌رود دامن ڪشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان ڪز دل نشانم می‌رود

برگشت یار سرڪشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مَجْمَری پرآتشم ڪز سر دُخَانم می‌رود

با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
ڪآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

شب تا سحر می‌نَغْنَوَم و اندرز ڪس می‌نَشْنَوَم
وین ره نه قاصد می‌روم ڪز ڪف عنانم می‌رود

گفتم بگریم تا اِبِل چون خر فرو مانَد به گِل
وین نیزُ نتوانم ڪه دل با ڪاروانم می‌رود

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد ڪار من هم ڪار از آنم می‌رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم ڪه جانم می‌رود

«سعدی» فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا
طاقت نمی آرم جفا ڪار از فغانم می‌رود
💦💦 صَلَوات بر محمد 💦💦




بشنو ز من سلامی صَلَوات بر محمد
برسان ز من پیامی صَلَوات بر محمد

درِ کعبه باز کردم به حَرَم نماز کردم
به خدا نیاز کردم صَلَوات بر محمد

درِ توبه را گرفتم به مقام رُکْن رفتم
به صفا و مَرْوَہ گفتم صَلَوات بر محمد

حَرَم و حطیم و زمزم، عَرَفات و حِلِّ اعظم
پی گفتگوست باهم صَلَوات بر محمد

صَلَوات بر محمد بَرَکات بر محمد
رَحَمات بر محمد صَلَوات بر محمد

ز من ای صبا روانی ز منش دعا بخوانی
ز من ای خدا رسانی صَلَوات بر محمد

منم آن گدای کویش همه دم به جستجویش
نگرم به مو و رویش صَلَوات بر محمد

به چمن گلی شگفته بُنِ خود به گل نهفته
به زبانِ حال گفته صَلَوات بر محمد

به ریاض جنَّت او پُرِ نور تربت او
تو بگوی اُمّت او صَلَوات بر محمد

صَلَوات بر محمد بَرَکات بر محمد
رَحَمات بر محمد صَلَوات بر محمد

همه خاکیان دنیا همه مُقْرِبان اعلی
همه دم به شور و غوغا صَلَوات بر محمد

ز ثَرِی الیٰ ثُرَیَّا دل ذرَّه های اشیاء
همه جهر و خُفیه گویا صَلَوات بر محمد

به بهشت عَدْن بگذر که نوشته اند برِ در
به زر و زبرجد انور صَلَوات بر محمد

ز ثنای او ندانم که چسان کند جانم
دل و مغز و جسم و جانم صَلَوات بر محمد

چو روی صبا به سویش به طواف خاک کویش
ز من این سلام بگویش صَلَوات بر محمد

صَلَوات بر محمد بَرَکات بر محمد
رَحَمات بر محمد صَلَوات بر محمد
﴿ خیر‌الاصول في حدیث‌الرسول- ۱ -﴾

اَلْحَمْدُ لِلهِ وَکَفٰی وَسَلَامٌ عَلٰی عِبَادِهِ الَّذِیْنَ اصْطَفٰی!
رَبِّ یَسِّرْ وَلَا تُعَسِّرْ وَتَمِّمْ بِالْخَیْرِ

اَمَّا بَعْدُ!
بعضی از اصطلاحات علم اصول حدیث را بطور مختصر در اینجا درج می‌کنیم.  اللّٰه تعالی توفیق صواب را شامل حال گردانیده مُبتدئین علم حدیث را توسط آن نفع برساند. آمین.

تعریف اصول حدیث:
علم حدیث علمی است که توسط آن احوال حدیث بررسی و دانسته می‌شود.

غایت اصول حدیث:
غایت علم اصول حدیث این است که با دانستن احوال حدیث، بر مقبول آن عمل کنند و از غیر مقبول آن پرهیز نمایند.

موضوع علم حدیث:
موضوع علم اصول حدیث، حدیث است.

تعریف حدیث:
قول و فعل و تقریر حضرت رسول اللّٰه ﷺ و صحابۀ کرام و تابعین را حدیث می‌گويند و گاهی آن را خَبَر و أَثَر نیز می‌گویند.

تقسیم حدیث:
حدیث دو قسم دارد. خبر مُتَواتِر و خَبَر واحِد.

خبر مُتَواتِر: آن حدیث است که روایت‌کنندگان آن در هر زمان آنقدر بسیار باشند که عقل سلیم اتفاق آن همه مردم بر دروغ را محال بداند.

خبر واحد: خبر واحد آن حدیثی است که راویت کنندگان آن این قدر بسیار نباشد.

سپس از نظر اعتبارهای مختلف، خبر واحد به چند دسته تقسیم می‌شود:

ا................
(۱) تقریر رسول ﷺ این است که مسلمانی نزد رسول اللّٰه ﷺ کاری را کرد یا سخنی گفت، و آنحضرت ﷺ با وجود دانستن آن او را منع نکردند بلکه سکوت اختیار نموده آن کار یا سخن را برقرار داشتند و به این گونه تصویب و تثبیتش فرمودند.
(کذا في مقدمة فتح المُلْهِم: ص ۱۰۷)
﴿ خیر‌الاصول في حدیث‌الرسول- ۲ -﴾

تقسیم اول خبر واحد:
خبر واحد به اعتبار منتهی خود سه قسم است: مرفوع، موقوف، مقطوع.

۱-  مرفوع: آن حدیث است که قول یا فعل و یا تقریر رسو ل اللّٰه ﷺ در آن مذکور باشد.
۲-  موقوف: آن حدیث است که قول یا فعل و یا تقریر صحابی در آن مذکور باشد.
۳-  مقطوع: آن حدیث است که قول یا فعل و یا تقریر تابعی در آن مذکور باشد.

تقسیم دوم خبر واحد:
خبر واحد به اعتبار تعداد روایانش نیز سه قسم است: مشهور، عزیز، غریب.

(۱) مشهور: آن حدیثی است که راویان آن در هر طبقه کمتر از سه نفر نباشد.
(۲) عزیز: آن حدیثی است که راویان آن در هر طبقه حد اقل دو نفر باشد.
(۳) غریب: آن حدیثی است که راوی آن در طبقه‌ای تنها یک نفر باشد.

تقسیم سوم خبر واحد:
خبر واحد به اعتبار صفات راویانش به شانزده قسم تقسیم می‌شود:
صَحِيحٌ لِذَاتِهِ
حَسَنٌ لِذَاتِهِ
ضَعِيفٌ
صَحِيحٌ لِغَيْرِهِ
حَسَنٌ لِغَيْرِهِ
مَوْضُوعٌ
مَتْرُوكٌ
شَاذٌّ
مَحْفُوظٌ
مُنْكَرٌ
مَعْرُوفٌ
مُعَلَّلٌ
مُضْطَرِبٌ
مَقْلُوبٌ
مُصَحَّفٌ
مُدْرَجٌ
•••❈﴿ خیر‌الاصول في حدیث‌الرسول- ۳ -﴾❈•••

۱. صَحِيحٌ لِذَاتِهِ: آن حدیثی است که همۀ راویان آن عادل و کاملُ الضَّبط باشند و سَنَد آن مُتَّصل باشد. از مُعَلَّل و شاذ بودن محفوظ باشد.

۲. حَسَنٌ لِذَاتِهِ: آن حدیثی است که راوی آن تنها در ضبط ناقص باشد و باقی همۀ شرایط صَحِيحٌ لِذَاتِهِ در آن موجود باشد.

۳. ضَعِیف: حدیث ضعیف آن است که شرایط حدیث صحیح و حَسَن در راوی آن نباشد.

۴. صَحِيحٌ لِغَيْرِهِ: آن حدیث حَسَن لِذَاتِهِ را می‌گویند که سندهای متعدد دارد.

۵. حَسَنٌ لِغَيْرِهِ: آن حدیث ضعیف را می‌گویند که سندهای متعدد دارد.

۶. مَوضُوع: حدیثی است که بر راوی آن طعن دروغگوئی در حدیث نَبَوِی موجود باشد ، یا کسی از جانب خود آن را ساخته به رسول اللّٰه ﷺ یا صحابه منسوب نموده باشد.

۷. متروک: آن حدیث است که راوی آن متهم به کذب باشد، یا آن روایت مخالف قواعد معلومه في الدین باشد.

۸. شاذ: آن حدیث است که راوی آن خودش ثقه است اما با چنان گروه کثیری مخالفت می کند که از او ثقه تر هستند.

۹. محفوظ: آن حدیث است که مقابل شاذ است.

۱۰. مُنْکَر: آن حدیث است که راوی اش با وجود ضعیف بودن مخالفِ گروه ثِقات روایت کند.

۱۱. معروف: آن حدیث است که مقابل مُنْکَر است.

۱۲. مُعَلَّل: آن حدیث است که چنان علت خفی در آن وجود دارد که به صحت حدیث ضرر می رساند. شناخت آن کار ماهر فن است، کار هر کس نیست.

۱۳. مُضطرب: آن حدیث است که در سَنَد یا متن آن چنان اختلافی واقع شده است که نتوان بین آنها ترجیح یا تطبیق داد.

۱۴. مَقْلُوب: آن حدیث است که سهواً در متن یا سَنَد آن تقدیم یا تاخیر رو داده باشد. یعنی لفظ مُقَدَّم را مُوخَّر یا مُوخَّر را مُقَدَّم نموده باشند، و یا سهواً بجای یک راوی اسم راوی دیگری را نهاده باشند.

۱۵. مُصَحَّف: آن حدیث است که باوجود باقی بودن صورت خط، به سبب تغیُّر در نقاط، حرکات، و سکون ها در تلفظ اشتباه گردد.

۱۶. مُدْرَج: آن حدیث است که راوی در آن سخن خود را درج کرده باشد و گمان می رود که آن سخن نیز حدیث است.
🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲https://www.tg-me.com/bonyadgailany
•••❈﴿ خیر‌الاصول في حدیث‌الرسول- ۴ -﴾❈•••

چهارمین تقسیم‌بندی خبر واحد:
خبر واحد از نظر سقوط و عدم سقوط راوی به هفت قسم تقسیم می‌شود:
مُتَّصِلٌ
مُسْنَدٌ
مُنْقَطِعٌ
مُعَلَّقٌ
مُعْضَلٌ
مُرْسَلٌ
مُدَلَّسٌ

۱- مُتَّصِل: آن حدیث است که همۀ راویان آن در سَنَدش مذکور هستند.

۲- مُسْنَد: آن حدیث است که سَنَدش تا رسول اللّٰه صلی اللّٰه علیه وسلم مُتصل باشد.

۳-مُنْقَطِع: آن حدیث است که سند آن مُتصل نباشد بلکه راوی یا راویان در جائی از آن حذف شده باشد.

۴-مُعَلَّق: آن حدیث است که یک یا چند راوی از آغاز سَنَد آن حذف شده‌اند.

۵-مُعْضَل: آن حدیث است که یک راوی از میانۀ سَنَد آن سقط شده باشد، یا از سَنَد آن بیشتر از یک راوی به طور پی‌در‌پی حذف شده باشند.

۶-مُرْسَل: آن حدیث است که از آخر سَنَد، راوی ای حذف شده باشد.

۷-مُدَلَّس: آن حدیث است که راوی  عادت دارد نام شیخ یا شیخ شیخش را پنهان کند.

🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲

کانال علمی و عرفانی https://www.tg-me.com/bonyadgailany
•••❈﴿ خیر‌الاصول في حدیث‌الرسول- ۵ -﴾❈•••

پنجمین تقسیم‌بندی خبر واحد:
خبر واحد به اعتبار صِیَغ ادای آن، به دو قسم تقسیم می‌شود: مُعَنْعَن، مُسَلْسَل.

۱. مُعَنْعَن: آن حدیث است که در سَنَد آن لفظ «عَنْ» باشد و آن را عَنْ عَنْ نیز می گویند.
۲. مُسَلْسَل: آن حدیث است که در سَنَد آن، صِیَغ أداء یا صفات ویا حالات راویان به یک گونه باشد.

بیان صِیَغ أداء:
مُحَدِّثین هنگام ادای حدیث، اکثر یکی از الفاظ مندرجۀ ذیل را استعمال می‌کنند:
حَدَّثَنِي
أَخْبَرَنِي
أَنْبَأَنِي
حَدَّثَنَا
أَخْبَرَنَا
أَنْبَأَنَا
قَرَأْتُ
قَالَ لِي فُلَانٌ
ذَكَرَ لِي فُلَانٌ
رَوَىٰ لِي فُلَانٌ
كَتَبَ إِلَيَّ فُلَانٌ
عَنْ فُلَانٍ
قَالَ فُلَانٌ
ذَكَرَ فُلَانٌ
رَوَىٰ فُلَانٌ
كَتَبَ فُلَانٌ

فرق بین حَدَّثَنِي و أَخْبَرَنِي:
نزد مُتقدمین هر دو لفظ مترادف هستند و نزد متأَخرین فرق این است که اگر استاد می خواند و شاگرد می‌شنود، پس در صورت تنها بودن شاگرد حَدَّثَنِي بگوید و در صورت بسیار بودن شاگردان حَدَّثَنَا بگویند.
و اگر شاگرد می‌خواند و استاد گوش می‌دهد، پس در صورت تنها بودن «أَخْبَرَنِي» و در صورت بسیار بودن أَخْبَرَنَا گفته می شود.
(عُمدة الأصول)
🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲

https://www.tg-me.com/bonyadgailany
•••❈﴿ خیر‌الاصول في حدیث‌الرسول- ۶ -﴾❈•••

کتب احادیث:
کتاب‌های حدیث به اعتبار مختلف به دو دستۀ مشهور‌ تقسیم شده‌اند:

اولین تقسیم:
کتاب‌های حدیث به اعتبار وضع و ترتیب مسائل به ۹ قسم تقسیم می‌شوند:
جامع، سُنَن، مُسْنَد، مُعْجَم، جُزْء، مُفْرَد، غَرِیْب، مُسْتَخْرَج، مُسْتَدْرَک.

1. جامع: آن کتاب است که احادیث مربوط به تفسیر، عقائد، آداب، احکام، مناقب، سِیَر، فِتَن، علامات قیامت و اسیر مسائل در آن درج شده‌ باشند، مانند بخاری و ترمذی.
جامع را در شعری چنین آورده اند:
سِیَر، آداب و تفسیر و عقائد
فِتَن، احکام و أَشراط و مناقب

2. سُنَن: آن کتاب حدیث است که احادیث احکام در آن به ترتیب أبواب فقهی بیان شده باشند، مانند سُنَن أبو داود، سُنَن نسائی، و سُنَن إبن ماجه.
3. مُسْنَد: آن کتاب حدیث است که احادیث در آن به ترتیب رتبی یا ترتیب حروف هجاء یا تقدُّم و تأَخُّر اسلام آوری صحابۀ کرام درج شده باشند، مانند مُسْنَد احمد و مُسْنَد دارمی.
۴. مُعْجَم: آن کتاب است که احادیث در آن به ترتیب اساتید ذکر شده باشند. مانند مُعْجَم طَبَرَانی.
۵. جُزْء: آن کتاب است که فقط احادیث یک مسئله در آن جمع شده باشد، مانند جزء القراءة و جزء رفع الیدین للبخاری، و جزء القراءة للبیهقی.
۶. مُفْرَد: آن کتاب است که تنها کُل روایات یک شخص در آن جمع باشد.
۷. غَریب: آن کتاب است که متفردات یک مُحَدِّث را که از یکی از شیوخش دارد شامل شود. (عجالۀ نافعه: ص ۱۴ و عرف الشذی)
۸. مُسْتَخْرَج: آن کتاب است که احادیث کتاب دیگری در آن با سندهای زاید استخراج شده باشند. مانند مُسْتَخْرَج ابو عَوانه.
۹. مُسْتَدْرَک: آن کتاب است که احادیثی را که از کتاب دیگری باقی مانده است با نظرداشت شروط همان کتاب تکمیل نموده باشد، مانند مُسْتَدْرَک حاکم.

🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲https://www.tg-me.com/bonyadgailany
2025/10/20 01:10:52
Back to Top
HTML Embed Code: