Telegram Web Link
شب تمام شده؛

وقت پنهان کردن دلتنگی
پشت نقاب است!

لبخند می‌زنم
سلام روز تازه!
من
خوبم...!

@Vaajpub
22👍5👏5
پرِ شکسته‌ای آورد باد، فهمیدم
کسی که از قفسم رَست، رستگار نشد

#مهدی_فرجی

@Vaajpub
👍147
دوستت دارم
احمدرضا احمدی
دوستت دارم...
باید در چشمان نگریست؟
یا در گوش‌ها گفت؟


#احمدرضا_احمدی

@Vaajpub
14
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مستند قلم‌فرسایان درباره‌ #محمدعلی_جمال‌زاده

@Vaajpub
3
جلد اولین چاپ شازده‌کوچولو در ایران
با ترجمۀ #محمد_قاضی
سال ۱۳۳۳

@Vaajpub
14👍1
صفحات داخلی اولین چاپ شازده‌کوچولو در ایران
با ترجمۀ #محمد_قاضی
سال ۱۳۳۳

@Vaajpub
11👍2
خاطرۀ محمد قاضی از آشنایی او با کتاب شازده‌کوچولو



داستان آشنا شدن من با کتاب «شازده کوچولو» داستان شیرینی است.
آن هنگام که در اداره حقوقی وزارت دارایی به خدمت مشغول بودم، یکی از دوستان با ذوق و با سواد که تحصیلاتش را در فرانسه انجام داده بود و زبان فرانسه را خوب می‌دانست، روزی در اداره به من گفت کتابی از فرانسه برایش رسیده که بسیار شیرین و جذاب است و از خواندن آن کلی لذت برده، به‌حدی که علاقه‌مند شده و خیال دارد آن را به فارسی ترجمه کند.
من خواهش کردم که اگر ممکن است آن را چند روزی به من امانت بدهد تا من نیز آن کتاب مورد پسند وی را بخوانم و سپس به او برگردانم. او با لطف و محبتی که به من داشت پذیرفت و روز بعد کتاب را آورد و برای مدت یک‌هفته به من سپرد که پس از آن حتماً کتاب را به او برگردانم.
به عنوان پشت جلد کتاب نگریستم، دیدم نام کتاب شازده کوچولو و اثر نویسنده‌ای به نام آنتوان دو سنت اگزوپری است. بار اول بود که با چنین کتابی برخورد می‌کردم. قول دادم که در ظرف همان یک‌هفته آن را بخوانم و سپس به او پس بدهم.
آن‌روز با کتاب دریافتی پس از تعطیل اداره، طبق معمول به توپخانه رفتم و سوار اتوبوس شدم و در همانجاکه درکنار پنجره نشسته بودم، کتاب را گشودم و شروع به خواندن کردم. چند صفحه‌ای که پیش رفتم و به‌راستی آنقدر کتاب را جالب‌توجه و شیرین و دلنشین یافتم که اصلاً متوجه نشدم کی اتوبوس از مسافر پر شد و کی به راه افتاد؛ و فقط وقتی به خود آمدم که به انتهای خط، یعنی به ایستگاه راه‌آهن رسیده بود و شاگرد شوفر خطاب به من که تنها مسافر مانده در اتوبوس بودم گفت: آقا اینجا ته خط است، چرا پیاده نمی‌شوید؟
سرم را از روی کتاب برداشتم و اعتراض کردم که: ای آقا، من می‌خواستم در چهارراه معزالسلطان پیاده شوم، چرا حالا به من می‌گویید؟ گفت: آنجا هم اعلام کردیم که چهارراه معزالسلطان است دو، سه نفری پیاده شدند ولی شما پیاده نشدید. لابد در آنجا هم مثل حالا سرتان با کتاب گرم بود و نفهمیدید.

باری، کتاب شازده‌کوچولو را آنقدر زیبا و جالب‌توجه یافتم که دو روزه قرائت آن را به پایان آوردم و تصمیم گرفتم که به ترجمۀ آن بپردازم. البته دوست بنده نیز اظهار علاقه به ترجمه آن کرده بود، ولی چون تا به آن دم نه کتابی ترجمه کرده و نه چیزی با نام او به چاپ رسیده بود که مردم او را بشناسند و با نامش آشنا باشند، من حرفش را جدی نگرفتم و شروع به ترجمۀ کتاب کردم.

هفته موعود به پایان رسید و او کتابش را از من خواست. من به‌عذر اینکه گرفتاری‌های خانوادگی مجال نداده است کتاب را به پایان برسانم و اکنون به نیمه‌های آن رسیده‌ام، خواهش کردم که یک‌هفته دیگر هم به من مهلت بدهد. او اعتراض کرد و جداً کتابش را خواست، ولی چون من اصرار ورزیدم، پذیرفت و تأکید کرد که دیگر مهلت تمدید نخواهد شد و باید حتماً در آخر هفته کتابش را به او پس بدهم و من بی‌آنکه بگویم به ترجمۀ آن مشغولم، قول دادم که حتماً تا آخر هفته کتاب را پس خواهم داد و دیگر همه وقت خود را صرف ترجمۀ آن کردم تا در پایان دوازده روز دیگر کارم به پایان رسید. آن‌وقت کتاب را بردم و پس دادم دوستم را با اینکه از خلف وعده من کمی دلگیر شده بود، خوشحال کردم. ولی وقتی گفتم که آن را ترجمه هم کرده‌ام، سخت مکدر شد و گفت: من خودم می‌خواستم این کار را بکنم، شما به چه اجازه‌ای و به چه حقی چنین کاری کرده‌اید؟ من که کتاب را برای ترجمه به شما نداده بودم.
گفتم:‌ شما که تابه‌حال به کار ترجمه دست نزده‌اید، و من به همین جهت حرفتان را جدی نگرفته بودم. به‌هرحال اگر از یک کتاب دو ترجمه در دست باشد مهم نیست و عیبی نخواهد داشت. اگر هم موافق باشید، من حاضرم ترجمۀ کتاب را به نام هردومان اعلام کنم و ضمناً ترجمۀ خودم را هم به شما بدهم که اگر با هر جای آن موافق نباشید، به سلیقۀ خودتان آنجا را عوض کنید و سپس بدهید تا کتاب به نام هردومان چاپ شود.
گفت: خیر، من می‌خواستم فقط به نام خودم آن را ترجمه کنم و دیگر شازده کوچولو برای من مرده است. خندیدم و گفتم: اگر برای شما مرده است، من او را برای همه فارسی زبانان زنده کرده‌ام.


#محمد_قاضی
- سرگذشت ترجمه‌های من -

@Vaajpub
12👍6
خط استاد #شهریار
برای #هوشنگ_ابتهاج
هنگامی‌که برای دیدار او به تبریز رفته بود


@Vaajpub
20👍1
دستخط #فروغ_فرخزاد

معشوق من
با آن تن برهنهء بی‌شرم
بر ساق‌های نیرمندش
چون مرگ ایستاد...


@Vaajpub
17👍5
آیا ما
سزاوار بودیم
تمام خیابان را در باران برویم
و در انتهای خیابان
کسی در انتظار ما نباشد؟


#احمدرضا_احمدی

@Vaajpub
24👍11👏5
بگو بدانم
تو شاعر جوانی را نمی‌شناسی تا بنشیند و برای جیرجیرکی شعر بگوید که در آن دل کوچکش را میان دو دریای بی‌درخت گم کرده‌باشد؟



#حسین_پناهی

@Vaajpub
26👏1
22
شما دو زندگی دارید.
دومی زمانی آغاز می‌شود که درمی‌یابید فقط یک زندگی دارید!


#کنفسیوس

@Vaajpub
👍208👏6
ما آمده‌ایم که با حضورمان جهان را دگرگون کنیم، نیامده‌ایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بی‌آزارتر بود و از گاو هم مظلوم‌تر.
ما باید وجودمان و نفس کشیدن‌مان و راه رفتن‌مان و نگاه‌کردن‌مان و لبخندزدن‌مان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود...
ما نیامده‌ایم فقط به‌خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگ‌مان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایش‌مان کنند...


#نادر_ابراهیمی
- ابوالمشاغل -

@Vaajpub
👏1913👍6
◀️ من‌های ما ▶️



هرکدام از ما پنج «من» در وجودمان داریم
که با یکی از آن‌ها بیشتر از بقیه زندگی می‌کنیم:


۱. آنچه واقعا «من» است (من ِ واقعی)

۲. آنچه من گمان می‌کنم من هستم (منی که خود من خیال می‌کند وجود دارد، تصور من از خود)

۳. آنچه دیگران گمان می‌کنند من هستم (تصور دیگران از من)

۴. آنچه گمان می‌کنم دیگران درمورد من گمان می‌کنند (تصوری که من از تصور دیگران راجع به خود دارم)

۵. آنچه دیگران گمان می‌کنند من درمورد خود گمان می‌کنم (تصوری که دیگران از تصور من راجع به خود دارند)

درواقع هرکدام از ما با یکی از این «من»ها زندگی می‌کنیم، درحالی‌که باید تنها با خودمان زندگی کنیم و آن چهار من دیگر را تعطیل کنیم.

تا کی دنبال چاق و چله کردن تصوری که دیگران از ما دارند، هستیم و آن را به قیمت نحیف و لاغر کردن خودمان، چاق می‌کنیم؟


#مصطفی_ملکیان

@Vaajpub
19👍2
من از نهایت شب حرف می‌زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می‌زنم

اگر به خانهء من آمدی
برای من ای مهربان!
چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهء خوشبخت بنگرم...


#فروغ_فرخزاد

@Vaajpub
28👏4👍3
باشد که حافظه‌ام را از دست بدهم
و از همۀ پل‌های درحال ریختن عبور کنم!

اما همچنان
می‌خواهم تو را ببینم...!


#احمدرضا_احمدی

@Vaajpub
28👍3
حس می‌کردم که همیشه و در هرجا خارجی هستم. هیچ رابطه‌ای با سایر مردم نداشتم.
من نمی‌توانستم خودم را به فراخور زندگی سایرین دربیاورم!


#صادق_هدایت
- تاریکخانه


@vaajpub
👍115
خانه‌ام ابری‌ست اما
در خیال روزهای روشنم...


#نیما_یوشیج

@vaajpub
19
یعنی می‌تونی با اونم همون‌جاهایی بری که با من رفتی؟
می‌تونی با اونم همون‌چیزایی رو بخوری که با من خوردی‌؟
همون... همون کارایی رو باهاش بکنی، که با من کردی؟
می‌تونی؟



🎬 علی سنتوری

@Vaajpub
15👍7
2025/07/12 14:26:45
Back to Top
HTML Embed Code: