همیشه سعی کرده ام مثل یک در بسته باشم تا زندگی وحشتناک درونیم را کسی نبیند و نشناسد.
ما از دلگيرى روزهايمان به شب پناه مى برديم و از دلتنگى شب هايمان به روز و اينگونه بود كه تمام جوانى مان در ناتمام يك انتظار تمام شد!
گوشهایت را میگیری، چشمهایت را میبندی، زبانت را گاز میگیری؛ اما حریف افکارت نخواهی شد و چقدر دردناک است درد فهمیدن.
هنوز هم نمیدانی برای چه زندگی میکنی گوشه ای از اتاق تاریکت نشسته ای و زانوی غم بغل گرفته ای، میدانی که دیگر هیچ چیز مثل قبل نخواهد شد. خودت را ببین، همه چیزیت را باخته ای به چشمانی که دیگر برای تو نیست.
عزیز من. در نامهی قبل برایت نوشتهبودم که به راحتی آب خوردن خودم را از منجلاب احساسیای که از تو و متعلقاتت درست کرده بودم بیرون میکشم. حالا فهمیدهام انگار بخشی در درون من، از حضور در چرخهی رنج و رهایی لذت میبرد. بخشی در درون من، میل دارد خودش را به این منجلابها بیندازد و با چنگ و دندان خودش را بیرون بکشد. تمام این مدت گمان میکردم قوی میشوم و تمامش میکنم. تمامت میکنم و هرگز به تو بازنمیگردم. اما ببین که چطور در یک خلسهی اعتیادآور، مدام غرقت میشوم و بعد با احساس خفگی خودم را از فکرت بیرون میکشم.
سلام!
بخاطر مشکلاتی که هست و دارم دیگه چنل فعالیتی نداره، مرسی که تا اینجا بودید و همراهی کردید،چنل پاک نمیشه و میمونه!
همیشه یه حس غمگینی و خستگی تو این چنل بوده و هست و هرکسی هم بعدا ببینه متوجهش میشه:")
بخاطر مشکلاتی که هست و دارم دیگه چنل فعالیتی نداره، مرسی که تا اینجا بودید و همراهی کردید،چنل پاک نمیشه و میمونه!
همیشه یه حس غمگینی و خستگی تو این چنل بوده و هست و هرکسی هم بعدا ببینه متوجهش میشه:")