وحشیها بهمانند حیوانات بیرحم هستند، اما بدجنسی انسان متمدن را ندارند. بدجنسی یعنی انتقام بشر از جامعه بهخاطر محدودیتهایی که اعمال میکند. این انتقامجویی به مصلحان اجتماعی و از طرفی به خردهگیران حیات میبخشد. یک وحشی ممکن است سر شما را جدا کند، شما را بخورد یا شکنجهتان بدهد اما شما را در رنجی اندک ولی بیپایان رها نمیکند آنطور که زندگی در یک جامعه متمدن با بشر انجام میدهد. بسیاری از عادات و خصوصیات نامطلوب بشر مثل خدعه و حیلهگری، بزدلی، فقدان حرمت نفس، همه و همه آبستن تطابق ناکافی بشر با یک تمدن پیچیده است. اینها همه نتیجه تعارض بین غرایز و فرهنگ است.
زیگموند فروید در مصاحبه با جورج ویریک، از کتاب یک فنجان چای با بزرگان روانکاوی جهان، ترجمه عباس کیوانلو
زیگموند فروید در مصاحبه با جورج ویریک، از کتاب یک فنجان چای با بزرگان روانکاوی جهان، ترجمه عباس کیوانلو
بوش طرفدار ایجاد ذهن روانکاوانه است که نهتنها بر «شناخت محتوا» که بر «شناخت روند» نیز تکیه دارد. روش پیشنهادی او اساسا منجر به توانمندی بیمار در مشاهده اندیشههای خود بهعنوان «رخدادهای روانی» میشود. تلاش بوش بر این است که بیماران را به سفری شناختشناسانه راهنمایی کند تا متوجه شوند آنچه را که فکر میکنند میدانند از کجا میدانند، آنچه را میدانند چگونه میدانند و طلسم دریافتهای ذهنیشده (که معمولا از طریق درمانهای پیشین به آنها القا شده است.) را باطل کنند.
یاد راهحل ساده تفسیری فنیکل (۱۹۴۱) در مورد تداعی بیماری میافتم که از تحلیلگر قبلیاش شنیده بود و در نتیجه «میدانست» که مقاومتش به رانندگی ناشی از دگرآزاریاش بوده است چرا که «ناخودآگاه» میخواسته همه را با ماشین زیر بگیرد. فنیکل می نویسد: «اینگونه تفسیر را هرگز نباید بهعنوان شناخت بیمار از ناخودآگاهش تلقی کنیم، بلکه باید از او بپرسیم: این را از کجا میدانی؟»
فرد بوش، از کتاب خلق یک ذهن روانکاوانه، ترجمه توفان گرکانی و سحر شهبازی
یاد راهحل ساده تفسیری فنیکل (۱۹۴۱) در مورد تداعی بیماری میافتم که از تحلیلگر قبلیاش شنیده بود و در نتیجه «میدانست» که مقاومتش به رانندگی ناشی از دگرآزاریاش بوده است چرا که «ناخودآگاه» میخواسته همه را با ماشین زیر بگیرد. فنیکل می نویسد: «اینگونه تفسیر را هرگز نباید بهعنوان شناخت بیمار از ناخودآگاهش تلقی کنیم، بلکه باید از او بپرسیم: این را از کجا میدانی؟»
فرد بوش، از کتاب خلق یک ذهن روانکاوانه، ترجمه توفان گرکانی و سحر شهبازی
این کانال برای آن مادرانی که به سلامت روان کودک خود اهمیت میدهند.
@kodakanegi
@kodakanegi
این که احساستان درباره کیستی خودتان چگونه است عزتنفس شماست. در راس این عزتنفس هویت اجتماعی قرار دارد - شما به گونهای که خود را به دیگران عرضه میکنید، هویت اجتماعی دارید. گاهی هویت اجتماعی افراد با خودپنداره آنها هماهنگ نیست و خودهایی که به دیگران عرضه میکنند همان خودهایی که از خویش میشناسند نیست موضوعی که موجب میشود تا افراد در روابط خود با دیگران احساس کاذب یا دروغینی از خود داشته باشند.
[…] این که ما که هستیم، یعنی خودپنداره ما، رابطه ما با رویدادهای جهان خارج و شیوه ارزیابی آنها را معین میسازد. وقتی افراد به درون خود مینگرند و به ارزیابی خودپندارهشان میپردازند ممکن است همواره آنچه را که میبینند دوست نداشته باشند و برایش ارزش قائل نباشند. دوست داشتن و ارزش قائل شدن عزتنفس است.
رندی لارسن و دیوید باس، از کتاب روانشناسی شخصیت، ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران
[…] این که ما که هستیم، یعنی خودپنداره ما، رابطه ما با رویدادهای جهان خارج و شیوه ارزیابی آنها را معین میسازد. وقتی افراد به درون خود مینگرند و به ارزیابی خودپندارهشان میپردازند ممکن است همواره آنچه را که میبینند دوست نداشته باشند و برایش ارزش قائل نباشند. دوست داشتن و ارزش قائل شدن عزتنفس است.
رندی لارسن و دیوید باس، از کتاب روانشناسی شخصیت، ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران
هر آنچه که خیالش را میپروریم و هر آنچه که تمنایش را داریم، درواقع تجربهها، چیزها و افرادی هستند که از زندگی ما غایباند. غیاب آنچه نیاز داریم ما را وامیدارد تا به فکر فرو رویم، و عبوس و اندوهناک شویم. ما باید بدانیم که جای چه در زندگیمان خالی است، زیرا تنها زمانی میتوانیم به زندگی ادامه دهیم که امیال و اشتیاقهایمان کموبیش به کارمان بیایند. بهواقع، تنها هنگامی میتوانیم اشتیاقهایمان را تاب آوریم که دیگران را بر آن داریم تا دست به دست خواستههایمان دهند.
همیشه دو زندگی وجود دارد: یکی همان زندگیای که اکنون داریم، و دیگری آنکه همیشه در کنار زندگی فعلیمان بوده است؛ زندگی موازیای که هیچگاه از سر نگذراندهایم، زندگیهایی که تنها در ذهنهایمان آنها را زیستهایم، زندگی (یا زندگیهایی) که آرزویشان را داشتهایم، خطرهایی که نکردهایم و فرصتهایی که ازشان استفاده نکردهایم یا برایمان مهیا نبودهاند...
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
همیشه دو زندگی وجود دارد: یکی همان زندگیای که اکنون داریم، و دیگری آنکه همیشه در کنار زندگی فعلیمان بوده است؛ زندگی موازیای که هیچگاه از سر نگذراندهایم، زندگیهایی که تنها در ذهنهایمان آنها را زیستهایم، زندگی (یا زندگیهایی) که آرزویشان را داشتهایم، خطرهایی که نکردهایم و فرصتهایی که ازشان استفاده نکردهایم یا برایمان مهیا نبودهاند...
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
در بهترین شرایط، بیماران اغلب پایان درمان را تجربهای شبیه به فارغالتحصیلی میدانند. احساس میکنند که فصل مهمی از زندگیشان پایان مییابد، محیطی امن و حفاظتشده را ترک میکنند و احساس میکنند دارند به دنیا قدم میگذارند. این زمانِ دیدن امیدها و امکانات است؛ زمان تغییر تمرکز فرد و دیدن آنچه در پیش است.
اما هم برای بیمار و هم برای روانکاو زمان فقدان و سوگواری نیز هست. اگر درمان موفقیتآمیز باشد و هر دو طرف برای پایان درمان موافق باشند، هر دو با پایان رابطهای مواجه میشوند که به طرق مختلف و درجات متفاوت موجب رشد و رضایت آنها شده است.
بیمار رابطه منحصربهفردی را از دست خواهد داد که در آن میتوانست هر چیزی را که به ذهنش میآید بدون ترس از قضاوت یا انتقاد روانکاو بگوید، رابطهای که در آن احساس کرد بیشتر از آنچه فکرش را میکرد درک و حمایتشده و همچنین آزاد بود خودش را کشف کند و روانکاو بهدقت به تکتک کلمات او گوش میداد.
رها کردن چنین محیط لذتبخشی واقعا دشوار است. بخشی از پایان درمان، مانند تمام سوگواریها، رها کردن است؛ جدایی از روانکاو از رابطه و از فضای منحصربهفردی که بین آنها شکل گرفته است. اما بخش دیگرِ آن جذب کردن است، یعنی بیمار خودِ روانکاو و تجاربی را که با روانکاو داشته درونی میکند و ظرفیتی در او ایجاد میشود که گینز به آن میگوید «حفظ تداوم».
لیندا شِربی، از کتاب عشق و فقدان، ترجمه مریم شفیعخانی
اما هم برای بیمار و هم برای روانکاو زمان فقدان و سوگواری نیز هست. اگر درمان موفقیتآمیز باشد و هر دو طرف برای پایان درمان موافق باشند، هر دو با پایان رابطهای مواجه میشوند که به طرق مختلف و درجات متفاوت موجب رشد و رضایت آنها شده است.
بیمار رابطه منحصربهفردی را از دست خواهد داد که در آن میتوانست هر چیزی را که به ذهنش میآید بدون ترس از قضاوت یا انتقاد روانکاو بگوید، رابطهای که در آن احساس کرد بیشتر از آنچه فکرش را میکرد درک و حمایتشده و همچنین آزاد بود خودش را کشف کند و روانکاو بهدقت به تکتک کلمات او گوش میداد.
رها کردن چنین محیط لذتبخشی واقعا دشوار است. بخشی از پایان درمان، مانند تمام سوگواریها، رها کردن است؛ جدایی از روانکاو از رابطه و از فضای منحصربهفردی که بین آنها شکل گرفته است. اما بخش دیگرِ آن جذب کردن است، یعنی بیمار خودِ روانکاو و تجاربی را که با روانکاو داشته درونی میکند و ظرفیتی در او ایجاد میشود که گینز به آن میگوید «حفظ تداوم».
لیندا شِربی، از کتاب عشق و فقدان، ترجمه مریم شفیعخانی
کمونیستها گمان میکنند راه رهایی از آفات را یافتهاند. طبق نظر آنان، آدمی بیچون و چرا خوب است و خیرخواه همنوع خویش، اما نهاد مالکیت خصوصی به یکی قدرت میدهد و از این رو او را به بدرفتاری با همنوع وسوسه میکند و آن کس که از مالکیت محروم است باید با دشمنی در برابر ستمگر مقاومت کند و با او بستیزد.
اگر مالکیت خصوصی از میان برداشته شود و همه در ثروت سهیم و از لذت آن بهرهمند شوند، بدخواهی و دشمنی بین انسانها ناپدید خواهد شد. چون همه نیازها برآورده شود، علتی برای دشمنی وجود نخواهد داشت و همه با رغبت به کارهای لازم خواهند پرداخت.
مشغله من نقد اقتصادی نظام کمونیستی نیست؛ نمیتوانم تحقیق و بررسی کنم که لغو مالکیت خصوصی سودمند و به صلاح است یا نه. اما میتوانم تشخیص بدهم که پیششرط روانشناختی آن [نظام فکری] وهمی بیپایه است. با لغو مالکیت خصوصی بیشک یکی از ابزارهای میل پرخاشگری انسان از او گرفته میشود که اگرچه ابزاری بسیار نیرومند است، نیرومندترین ابزارها نیست.
اما تفاوتی که از حیث قدرت و نفوذ میان آدمیان وجود دارد و رانه پرخاشگری برای مقاصد خود از آن سود میجوید به جای خود باقی میماند و در ماهیت آن هم تغییری ایجاد نمیشود. میل به پرخاشگری زاده مالکیت خصوصی نیست. پرخاشگری در دورانهای کهن، زمانی که مالکیت بسیار ناچیز بود، بدون حد و مرز حاکم بود…
زیگموند فروید، از کتاب تمدن و ملالتهای آن، ترجمه محمد مبشری
اگر مالکیت خصوصی از میان برداشته شود و همه در ثروت سهیم و از لذت آن بهرهمند شوند، بدخواهی و دشمنی بین انسانها ناپدید خواهد شد. چون همه نیازها برآورده شود، علتی برای دشمنی وجود نخواهد داشت و همه با رغبت به کارهای لازم خواهند پرداخت.
مشغله من نقد اقتصادی نظام کمونیستی نیست؛ نمیتوانم تحقیق و بررسی کنم که لغو مالکیت خصوصی سودمند و به صلاح است یا نه. اما میتوانم تشخیص بدهم که پیششرط روانشناختی آن [نظام فکری] وهمی بیپایه است. با لغو مالکیت خصوصی بیشک یکی از ابزارهای میل پرخاشگری انسان از او گرفته میشود که اگرچه ابزاری بسیار نیرومند است، نیرومندترین ابزارها نیست.
اما تفاوتی که از حیث قدرت و نفوذ میان آدمیان وجود دارد و رانه پرخاشگری برای مقاصد خود از آن سود میجوید به جای خود باقی میماند و در ماهیت آن هم تغییری ایجاد نمیشود. میل به پرخاشگری زاده مالکیت خصوصی نیست. پرخاشگری در دورانهای کهن، زمانی که مالکیت بسیار ناچیز بود، بدون حد و مرز حاکم بود…
زیگموند فروید، از کتاب تمدن و ملالتهای آن، ترجمه محمد مبشری
نیچه تقریبا فریاد زد: «امید؟ امید مصیبت آخرین است! در کتابم، انسانی، زیادی انسانی، اشاره کردهام که وقتی جعبه پاندورا باز شد و بلایایی که زئوس در آن گنجانده بود، به جهان آدمیان فرار کردند، یکی که از همه ناشناختهتر بود، در جعبه باقی ماند: این آخرین بلا، امید بود. از آن پس انسان این جعبه و امید درونش را به اشتباه، صندوقچه نیکاقبالی میداند. ولی ما از یاد بردهایم که زئوس آرزو کرده بود آدمی همچنان به آزار خویشتن ادامه دهد. امید بدترین بلاست زیرا عذاب را طولانی میکند».
اروین یالوم، از کتاب وقتی نیچه گریست، ترجمه سپیده حبیب
اروین یالوم، از کتاب وقتی نیچه گریست، ترجمه سپیده حبیب
فرد افسرده تقریبا بهطور کامل در دغدغه فکری فقدان فرورفته؛ اما آن را به شکل فقدانی حقیقی احساس نمیکند. فرد افسرده قادر به حرکت نیست قادر به اقدام یا تصمیمگیری نیست. این سکون به این معناست که «اگر هیچچیز نمیتواند تغییر کند، پس هیچچیز تغییر نخواهد کرد. اگر من نمیتوانم اتفاقی را که دارد برای من میافتد تحمل کنم پس این اتفاق نخواهد افتاد؛ و... اگر من این تجربه جدید را بهعنوان یک چیز جدید قبول نکنم... پس میتوانم به زندگی با اُبژه درونی قدیمیام ادامه دهم. (روبنس)
لیندا شِربی، از کتاب عشق و فقدان، ترجمه مریم شفیعخانی
لیندا شِربی، از کتاب عشق و فقدان، ترجمه مریم شفیعخانی
ناهشیار فقط در اشتباهات لُپی یا کنشپریشیها یا رویاهای ما متجلی نمیشود، بلکه بسیار مهمتر و عمیقتر است. ناهشیار نیروی حاکمی است که ما را در انتخاب همسر، انتخاب شغل که به هویت اجتماعی ما گره خورده، و انتخاب محل زندگیمان هدایت میکند. بهعبارتدیگر، همه آن چیزهایی که تصور میکنیم آگاهانه و هدفمند انتخاب کردهایم، درحقیقت به دست ناهشیارمان و با ظرافت خاصی به ما تحمیل شده است.
با این حال، به تجربه دریافتهام که ناهشیار وجه دیگری هم دارد که بسیار نیرومندتر است و موضوع کتاب فعلی است، یعنی تکرار. ناهشیار نیرویی است که میتواند ما را به تکرار رفتارهای سالم و خوشایند سوق دهد. از این منظر، تکرارْ سالم است و ناهشیار هم رانه زندگی محسوب میشود. از طرفی، ناهشیار ممکن است ما را به تکرار اجبارگونه اشتباهات قبلی و رفتارهای محکوم به شکستمان سوق دهد. از این منظر تکرارْ مَرَضی است و ناهشیارْ رانه مرگ محسوب میشود.
اما فارغ از اینکه ناهشیار نیروی زندگی باشد یا مرگ، فارغ از اینکه منشا رفتارهای تکراری خوشایند باشد یا ناخوشایند، تنها موضوع مسلم این است که آن چیزی که موجب بروز یا بروز مجدد اتفاقات خوشایند یا ناخوشایند میشود و به زندگی ما شکل میدهد ناهشیار است.
خوان داوید نازیو، از کتاب چرا اشتباهاتمان را تکرار میکنیم، ترجمه حامد حکیمی
با این حال، به تجربه دریافتهام که ناهشیار وجه دیگری هم دارد که بسیار نیرومندتر است و موضوع کتاب فعلی است، یعنی تکرار. ناهشیار نیرویی است که میتواند ما را به تکرار رفتارهای سالم و خوشایند سوق دهد. از این منظر، تکرارْ سالم است و ناهشیار هم رانه زندگی محسوب میشود. از طرفی، ناهشیار ممکن است ما را به تکرار اجبارگونه اشتباهات قبلی و رفتارهای محکوم به شکستمان سوق دهد. از این منظر تکرارْ مَرَضی است و ناهشیارْ رانه مرگ محسوب میشود.
اما فارغ از اینکه ناهشیار نیروی زندگی باشد یا مرگ، فارغ از اینکه منشا رفتارهای تکراری خوشایند باشد یا ناخوشایند، تنها موضوع مسلم این است که آن چیزی که موجب بروز یا بروز مجدد اتفاقات خوشایند یا ناخوشایند میشود و به زندگی ما شکل میدهد ناهشیار است.
خوان داوید نازیو، از کتاب چرا اشتباهاتمان را تکرار میکنیم، ترجمه حامد حکیمی
مثله کردن را میتوان تحقق نوعی «کردار تام» تعبیر کرد که اوتو رنک آن را اصل تفکیککننده هنرمند از «انسانهای معمولی» میداند. گوش بریده ونگوگ، چشمهای کورشده اودیپوس را به ذهن متبادر میسازد که در فرهنگ غربی از نمودهای مهم خودایثارگری به شمار میرود.
زندگینامه او بهراحتی با مجموعه بنمایههایی دال بر استثنایی بودن وفق دارد. این بنمایهها معمولا موجب میشوند آثار او در مقام هنرمند، نه علت جایگاه نامعمول او، بلکه پیامد استعداد ذاتی او تلقی شوند، آن هم در چارچوب سرنوشتی مختص «جهانی که در آن شاعرها، قهرمانها و قدیسها انسانهای دیگر را به وحشت میاندازند».
افزون بر این، شخصیت ونگوگ، با ترکیب «جوشش» نابغه و «معنویت» قدیس، مقتضیات دوگانه مربوط به وقف زندگی به «امور شکوهمند» هنری و «اراده معنوی بیش از اندازه» را برآورده میسازد؛ چیزی که ماکس شلر آن را ویژگی خاص قهرمانها میداند.
ناتالی اِنیک، از کتاب شکوه ونگوگ انسانشناسی تحسین، ترجمه حسن خیاطی
زندگینامه او بهراحتی با مجموعه بنمایههایی دال بر استثنایی بودن وفق دارد. این بنمایهها معمولا موجب میشوند آثار او در مقام هنرمند، نه علت جایگاه نامعمول او، بلکه پیامد استعداد ذاتی او تلقی شوند، آن هم در چارچوب سرنوشتی مختص «جهانی که در آن شاعرها، قهرمانها و قدیسها انسانهای دیگر را به وحشت میاندازند».
افزون بر این، شخصیت ونگوگ، با ترکیب «جوشش» نابغه و «معنویت» قدیس، مقتضیات دوگانه مربوط به وقف زندگی به «امور شکوهمند» هنری و «اراده معنوی بیش از اندازه» را برآورده میسازد؛ چیزی که ماکس شلر آن را ویژگی خاص قهرمانها میداند.
ناتالی اِنیک، از کتاب شکوه ونگوگ انسانشناسی تحسین، ترجمه حسن خیاطی
وقتی روانکاوی بد فهمیده شود یا به شکل مبتذل و عامیانه دربیاید، همچنان که نمونههای آن را از چند دهه پیش در تمامی زیرشاخههای روانشناسی میبینیم، خودش میتواند بخشی از این سیستم ایدئولوژیکی باشد که ذهن و تفکر مردم را مبهم و مغشوش میکند و بر آنها سلطه مییابد.
در طول گفتگویی که چند والد جوان با شور و شوق در مورد کودکانشان داشتند، زنی که سن و سال بیشتری داشت بحث را به انحصار خود درآورد و با حالت تحکمی یک سخنرانی اخلاقی برای آنها ارائه داد. برای اینکه سلطهای را که بر این والدین حیرتزده پیدا کرده بود محکمتر کند، وانمود کرد که دارد به گفتههای روانشناسان ارجاع میدهد، انگار با این فرمول جادویی میخواست جلو هرگونه نقدی را بگیرد و دیگران را مجبور کند که حرفهای او را باور کنند. او تایید کرد که بچه شیرخوار یک «اغواگر» است.
وقتی یکی از والدین در مقابل این تفسیر عجیب و مغرضانه که با تجربیات خودش تناسبی نداشت اعتراض کرد، آن زن سریع پشت این جمله پنهان شد که «یکی از روانشناسان کودک که بسیار مشهور است این را میگوید». به این ترتیب، احتمال هرگونه نقد، تفکر، و اظهارنظر شخصی را از همه سلب کرد و خیلی سریع فراموش کرد که همه نوزادان شیرخوار مثل هم نیستند، هر والدی منحصربهفرد است و رابطه بین والد و کودک یگانه و خاص است...
در این مثال، که متاسفانه خیلی هم رایج است، یکی از حاضران جرات کرد و مخالفتش را بیان کرد. چند بار دیدهاید که استفاده از نوشتهها، گفتهها یا نظرات یک روانپزشک یا روانکاو موجب بستهشدن جریان آزاد فکری شود و جلو آزادی بیان را بگیرد؟
برخی واژهها تبدیل به اصطلاحات بهظاهر مقدس شدند، مانند «تابآوری»، «نارسیسم»، «فرافکنی»، «اختلال خلق» یا «اختلال دوقطبی» در حدی که استفاده از آنها موجب میشود کل حاضران ساکت شوند و بهشکل اجباری و کورکورانه به تعریف و تمجید آن شخص بپردازند. این یعنی تمامیتخواهی فکری مخرب و مضر، و خلاصشدن از آن بسیار حیاتی است.
یکی دیگر از روشهای وحشتناک سلطهگری و تخریب که به اندازه خودکامگی مستقیم نیست و ظرافت بیشتری دارد بازیدادن است. بازیدادن یعنی بدون اینکه مستقیم از دیگری درخواستی بکنیم، او را مجبور به رفتاری کنیم که انتخاب خودش نیست. یعنی بدون اینکه انگیزه واضحمان را به او بگوییم او را غیرمستقیم تحت فشار بگذاریم تا کاری را که انتخاب خودش نیست انجام دهد.
ساوریو تاماسلا، از کتاب فرار از زندان عاطفی، ترجمه حامد حکیمی
در طول گفتگویی که چند والد جوان با شور و شوق در مورد کودکانشان داشتند، زنی که سن و سال بیشتری داشت بحث را به انحصار خود درآورد و با حالت تحکمی یک سخنرانی اخلاقی برای آنها ارائه داد. برای اینکه سلطهای را که بر این والدین حیرتزده پیدا کرده بود محکمتر کند، وانمود کرد که دارد به گفتههای روانشناسان ارجاع میدهد، انگار با این فرمول جادویی میخواست جلو هرگونه نقدی را بگیرد و دیگران را مجبور کند که حرفهای او را باور کنند. او تایید کرد که بچه شیرخوار یک «اغواگر» است.
وقتی یکی از والدین در مقابل این تفسیر عجیب و مغرضانه که با تجربیات خودش تناسبی نداشت اعتراض کرد، آن زن سریع پشت این جمله پنهان شد که «یکی از روانشناسان کودک که بسیار مشهور است این را میگوید». به این ترتیب، احتمال هرگونه نقد، تفکر، و اظهارنظر شخصی را از همه سلب کرد و خیلی سریع فراموش کرد که همه نوزادان شیرخوار مثل هم نیستند، هر والدی منحصربهفرد است و رابطه بین والد و کودک یگانه و خاص است...
در این مثال، که متاسفانه خیلی هم رایج است، یکی از حاضران جرات کرد و مخالفتش را بیان کرد. چند بار دیدهاید که استفاده از نوشتهها، گفتهها یا نظرات یک روانپزشک یا روانکاو موجب بستهشدن جریان آزاد فکری شود و جلو آزادی بیان را بگیرد؟
برخی واژهها تبدیل به اصطلاحات بهظاهر مقدس شدند، مانند «تابآوری»، «نارسیسم»، «فرافکنی»، «اختلال خلق» یا «اختلال دوقطبی» در حدی که استفاده از آنها موجب میشود کل حاضران ساکت شوند و بهشکل اجباری و کورکورانه به تعریف و تمجید آن شخص بپردازند. این یعنی تمامیتخواهی فکری مخرب و مضر، و خلاصشدن از آن بسیار حیاتی است.
یکی دیگر از روشهای وحشتناک سلطهگری و تخریب که به اندازه خودکامگی مستقیم نیست و ظرافت بیشتری دارد بازیدادن است. بازیدادن یعنی بدون اینکه مستقیم از دیگری درخواستی بکنیم، او را مجبور به رفتاری کنیم که انتخاب خودش نیست. یعنی بدون اینکه انگیزه واضحمان را به او بگوییم او را غیرمستقیم تحت فشار بگذاریم تا کاری را که انتخاب خودش نیست انجام دهد.
ساوریو تاماسلا، از کتاب فرار از زندان عاطفی، ترجمه حامد حکیمی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هرچه بیشتر زیربنای بیولوژیکی باورهایمان را درک کنیم، در مواجهه با پدیدههای جدید که ممکن است برای ما عجیب یا ناشناخته به نظر برسند، آسانتر میتوانیم به حد وسطی بین باور بیچونوچرا و رد کامل آن دست پیدا کنیم.
با این حال، مشکلی که همچنان وجود دارد این است که ما نمیتوانیم از چارچوب مغز خود بیرون آمده و واقعیت را درک کنیم و بنابراین، باید با این تضاد کنار بیاییم که ممکن است بین خیال و حقیقت هیچگونه مرزبندی روشنی وجود نداشته باشد.
اندرو نیوبرگ، از کتاب زاده شده برای ایمان، ترجمه میلاد رستگاریفرد
🎬 Dark (TV series)
با این حال، مشکلی که همچنان وجود دارد این است که ما نمیتوانیم از چارچوب مغز خود بیرون آمده و واقعیت را درک کنیم و بنابراین، باید با این تضاد کنار بیاییم که ممکن است بین خیال و حقیقت هیچگونه مرزبندی روشنی وجود نداشته باشد.
اندرو نیوبرگ، از کتاب زاده شده برای ایمان، ترجمه میلاد رستگاریفرد
🎬 Dark (TV series)
هر کس را باید مجاز و محق دانست که مالک احساسات خود باشد و خود را متمایز از دیگران بداند. شاید این نکته به نظرتان عجیب برسد، اما در واقع، در فرایند تغییر و رشد اساسیترین گام همین است.
شاید بسیاری از ما از فشار شدیدی که بر زنان، شوهران یا فرزندانمان وارد میکنیم تا به افکار و احساساتی شبیه به افکار و احساسات ما دست یابند، آگاه نیستیم. چیزی که ما غالبا به دیگران میگوییم این است که «اگر میخواهی دوستت داشته باشم، باید مثل من احساس کنی و مثل من فکر کنی. اگر من میگویم رفتارت بد است تو هم باید همین طور احساس کنی؛ اگر من احساس میکنم که چیزی خوب و مطلوب است، تو هم باید همین احساس را داشته باشی.»
در حالیکه گرایش مراجعان ما پس از گذراندن دوره درمان خلاف این را نشان میدهد. آنان مایلند که شخص دیگر، احساسات، ارزشها و هدفهای احتمالا متفاوت و متمایز خود را داشته باشد و مختصر این که مایلند و میگذارند، فرد به شیوهای که خود میخواهد و یا میتواند احساس و عمل کند.
به اعتقاد من وقتی شخص پی میبرد که میتواند به احساسات و واکنشهای خود اعتماد کند، به این معنی است که درمییابد انگیزههای پنهانش لزوما مخرب یا مصیبتبار نیستند و دیگر نیازی به مراقبت و حمایت دیگران ندارد، بلکه قادر است زندگی را بر مبنایی واقعی تجربه کند، تمایل به قبول استقلال دیگران نیز در او افزایش مییابد. پس وقتی فرد درمییابد که میتواند به خویشتن متمایز و بیهمتای خود اعتماد کند، اعتمادش به همسر یا فرزندش نیز بیشتر میشود و احساسات و ارزشهای متمایز و بیهمتایی را که در آن دیگری وجود دارد نیز به سهولت بیشتری میپذیرد.
کارل راجرز، از کتاب هنر انسان شدن، ترجمه مهین میلانی
شاید بسیاری از ما از فشار شدیدی که بر زنان، شوهران یا فرزندانمان وارد میکنیم تا به افکار و احساساتی شبیه به افکار و احساسات ما دست یابند، آگاه نیستیم. چیزی که ما غالبا به دیگران میگوییم این است که «اگر میخواهی دوستت داشته باشم، باید مثل من احساس کنی و مثل من فکر کنی. اگر من میگویم رفتارت بد است تو هم باید همین طور احساس کنی؛ اگر من احساس میکنم که چیزی خوب و مطلوب است، تو هم باید همین احساس را داشته باشی.»
در حالیکه گرایش مراجعان ما پس از گذراندن دوره درمان خلاف این را نشان میدهد. آنان مایلند که شخص دیگر، احساسات، ارزشها و هدفهای احتمالا متفاوت و متمایز خود را داشته باشد و مختصر این که مایلند و میگذارند، فرد به شیوهای که خود میخواهد و یا میتواند احساس و عمل کند.
به اعتقاد من وقتی شخص پی میبرد که میتواند به احساسات و واکنشهای خود اعتماد کند، به این معنی است که درمییابد انگیزههای پنهانش لزوما مخرب یا مصیبتبار نیستند و دیگر نیازی به مراقبت و حمایت دیگران ندارد، بلکه قادر است زندگی را بر مبنایی واقعی تجربه کند، تمایل به قبول استقلال دیگران نیز در او افزایش مییابد. پس وقتی فرد درمییابد که میتواند به خویشتن متمایز و بیهمتای خود اعتماد کند، اعتمادش به همسر یا فرزندش نیز بیشتر میشود و احساسات و ارزشهای متمایز و بیهمتایی را که در آن دیگری وجود دارد نیز به سهولت بیشتری میپذیرد.
کارل راجرز، از کتاب هنر انسان شدن، ترجمه مهین میلانی
از نگاه گنگستاد و سیمپسون، زنان همسر آینده خود را براساس توانایی وی در مراقبت از فرزندان و کیفیت ژنهایش انتخاب میکنند. مردی که میتواند از یک ژن و فرزندانش مراقبت کند و به این کار تمایل دارد، موقعیت تولیدمثل ارزشمندی را در اختیار آن زن قرار میدهد. به همین منوال، زنان علاوه بر توانایی مراقبتی مردان، به کیفیت ژنهای آنها نیز توجه دارند و سعی میکنند با مردانی ازدواج کنند که ژنهای با کیفیتی دارند، چون از این طریق فرزندان آنها هم این ژنها را به ارث میبرند. ممکن است در صورت ازدواج زنان با مردانی که حامل ژنهای سلامت، زیبایی یا جذابیت جنسی هستند، پسران و دختران آن زنان هم بتوانند این ژنها را به ارث ببرند.
اما ممکن است گاهی زنان مجبور باشند بین دو ویژگی توانایی مراقبتی و کیفیت ژنها، یکی را انتخاب کنند. مثلا، ممکن است مردانی که در نظر بسیاری از زنان از جذابیت ظاهری و جنسی بالایی برخوردارند، به داشتن یک همسر قناعت نکنند و حاضر نشوند فقط به یک زن متعهد شوند. بدین ترتیب، زنی که همسر آینده خود را بر اساس کیفیت ژنهایش انتخاب میکند، باید بداند که احتمالا زندگی زناشویی کوتاهمدتی خواهد داشت و اینکه در امر مراقبت از فرزندان همسرش مسئولیت چندانی را نخواهد پذیرفت.
به گفته گنگستاد و سیمپسون، این تنوع گزینهها سبب شکلگیری دو راهبرد همسرگزینی متفاوت در زنان شده است. زنانی که در انتخاب همسر به توانایی مراقبتی وی توجه میکنند، راهبرد روابط جنسیِ محدود را به کار میبرند که ویژگی مشخصه آن، ازدواج دیر هنگام و زندگی زناشویی درازمدت است. این راهبرد به آنها امکان میدهد تا ضمن بررسی میزان تعهد و مسئولیتپذیری مرد مورد نظرشان و اینکه آیا وی قبلا هم همسر یا فرزندی داشته یا نه وفاداری جنسی خود را به وی نشان دهند و اعتماد او را به اینکه فرزندان آیندهشان متعلق به خود او هستند، جلب کنند.
از سوی دیگر، زنانی که در انتخاب همسر آیندهشان به کیفیت ژنهای وی توجه دارند، دلیلی برای ازدواج دیرهنگام نمیبینند. آنها به اینکه همسرشان چقدر به آنها تعهد دارد اهمیتی نمیدهند و در نتیجه، وقت خود را صرف بررسی اینکه آیا او قبلا همسری داشته یا نه نمیکنند. در واقع با توجه به اینکه مرد مورد نظر چنین زنانی در پی روابط جنسی کوتاهمدت است، هرگونه تاخیری از سوی زن ممکن است او را از وصال آن مرد محروم کند که این مسئله با فلسفه وجودی راهبرد همسرگزینی او، که به راهبرد همسرگزینی نامحدود موسوم است، در تضاد است.
بنا بر نظریه گنگستاد و سیمپسون، شکلگیری و تداوم هر دوی این راهبردهای همسرگزینی - محدود و نامحدود - از فرایند انتخابِ مبتنی بر فراوانی تاثیر گرفته است. به موازات افزایش تعداد زنانی که پیرو راهبرد همسرگزینی نامحدود در جمعیت هستند، تعداد «مردانِ برخوردار از جذابیت جنسی» نیز در نسل بعد افزایش مییابد. اما افزایش تعداد این مردان با شدت گرفتن رقابت میان آنها همراه است؛ و به دلیل آنکه تعداد آنها بسیار بیشتر از زنانی است که طالب چنین مردانی هستند میانگین موفقیت تولیدمثلی آنها کاهش مییابد.
حال ببینیم که وقتی تعداد زنان پیرو راهبرد روابط جنسی محدود، که به دنبال مردان برخوردار از توانایی مراقبتی هستند، افزایش مییابد چه اتفاقی میافتد. در این شرایط، چون تعداد این زنان بسیار بیشتر از مردانی است که مایل به سرمایهگذاری و مراقبت از خانواده هستند، رقابت میان آنها بالا میگیرد و به موازات این افزایش تعداد و تشدید رقابت موفقیت راهبرد همسرگزینی آنها کاهش مییابد.
در مجموع، فلسفه زیربنایی فرایند انتخاب مبتنی بر فراوانی این است که موفقیت هر یک از این دو راهبرد به فراوانی و رواج آنها در میان جمعیت، وابسته است. هرچه فراوانی یک راهبرد بیشتر شود، موفقیت آن کاهش مییابد؛ و هر چه فراوانی آن کاهش یابد، موفقیتش بیشتر میشود.
رندی لارسن و دیوید باس، از کتاب روانشناسی شخصیت، ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران
اما ممکن است گاهی زنان مجبور باشند بین دو ویژگی توانایی مراقبتی و کیفیت ژنها، یکی را انتخاب کنند. مثلا، ممکن است مردانی که در نظر بسیاری از زنان از جذابیت ظاهری و جنسی بالایی برخوردارند، به داشتن یک همسر قناعت نکنند و حاضر نشوند فقط به یک زن متعهد شوند. بدین ترتیب، زنی که همسر آینده خود را بر اساس کیفیت ژنهایش انتخاب میکند، باید بداند که احتمالا زندگی زناشویی کوتاهمدتی خواهد داشت و اینکه در امر مراقبت از فرزندان همسرش مسئولیت چندانی را نخواهد پذیرفت.
به گفته گنگستاد و سیمپسون، این تنوع گزینهها سبب شکلگیری دو راهبرد همسرگزینی متفاوت در زنان شده است. زنانی که در انتخاب همسر به توانایی مراقبتی وی توجه میکنند، راهبرد روابط جنسیِ محدود را به کار میبرند که ویژگی مشخصه آن، ازدواج دیر هنگام و زندگی زناشویی درازمدت است. این راهبرد به آنها امکان میدهد تا ضمن بررسی میزان تعهد و مسئولیتپذیری مرد مورد نظرشان و اینکه آیا وی قبلا هم همسر یا فرزندی داشته یا نه وفاداری جنسی خود را به وی نشان دهند و اعتماد او را به اینکه فرزندان آیندهشان متعلق به خود او هستند، جلب کنند.
از سوی دیگر، زنانی که در انتخاب همسر آیندهشان به کیفیت ژنهای وی توجه دارند، دلیلی برای ازدواج دیرهنگام نمیبینند. آنها به اینکه همسرشان چقدر به آنها تعهد دارد اهمیتی نمیدهند و در نتیجه، وقت خود را صرف بررسی اینکه آیا او قبلا همسری داشته یا نه نمیکنند. در واقع با توجه به اینکه مرد مورد نظر چنین زنانی در پی روابط جنسی کوتاهمدت است، هرگونه تاخیری از سوی زن ممکن است او را از وصال آن مرد محروم کند که این مسئله با فلسفه وجودی راهبرد همسرگزینی او، که به راهبرد همسرگزینی نامحدود موسوم است، در تضاد است.
بنا بر نظریه گنگستاد و سیمپسون، شکلگیری و تداوم هر دوی این راهبردهای همسرگزینی - محدود و نامحدود - از فرایند انتخابِ مبتنی بر فراوانی تاثیر گرفته است. به موازات افزایش تعداد زنانی که پیرو راهبرد همسرگزینی نامحدود در جمعیت هستند، تعداد «مردانِ برخوردار از جذابیت جنسی» نیز در نسل بعد افزایش مییابد. اما افزایش تعداد این مردان با شدت گرفتن رقابت میان آنها همراه است؛ و به دلیل آنکه تعداد آنها بسیار بیشتر از زنانی است که طالب چنین مردانی هستند میانگین موفقیت تولیدمثلی آنها کاهش مییابد.
حال ببینیم که وقتی تعداد زنان پیرو راهبرد روابط جنسی محدود، که به دنبال مردان برخوردار از توانایی مراقبتی هستند، افزایش مییابد چه اتفاقی میافتد. در این شرایط، چون تعداد این زنان بسیار بیشتر از مردانی است که مایل به سرمایهگذاری و مراقبت از خانواده هستند، رقابت میان آنها بالا میگیرد و به موازات این افزایش تعداد و تشدید رقابت موفقیت راهبرد همسرگزینی آنها کاهش مییابد.
در مجموع، فلسفه زیربنایی فرایند انتخاب مبتنی بر فراوانی این است که موفقیت هر یک از این دو راهبرد به فراوانی و رواج آنها در میان جمعیت، وابسته است. هرچه فراوانی یک راهبرد بیشتر شود، موفقیت آن کاهش مییابد؛ و هر چه فراوانی آن کاهش یابد، موفقیتش بیشتر میشود.
رندی لارسن و دیوید باس، از کتاب روانشناسی شخصیت، ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران
ما از فقدان عشق میترسیم. ترس از فقدان عشق یعنی منع کردن بعضی اشکال عشق (عشق محرمخواهانه، عشق بین نژادهای متفاوت، عشق همجنسخواهانه، یا روابط جنسی بهاصطلاح منحرفانه و از این دست). کودک به والدینش میگوید: «در قبال عشق و حمایتی که به من میدهید، تا جای ممکن، همان چیزی خواهم بود که دلخواه شماست.»
کموبیش شبیه حکایت تامس هابز درباره حکومت مطلقه - که در آن حاکم مطلق به معنی واقعی کلمه امکان زندگی را مهیا میکند - حمایت از آدمها برای بقا مهمتر از هر چیز است: همهچیز باید فدای این امر شود جز جان آدمی.
امنیت به میل ترجیح داده میشود؛ میل فدای امنیت میشود. ولی این امنیتِ مفروض، دستکم از منظر فروید، به قیمت قابل ملاحظهای تمام میشود؛ در واقع، به قیمت فروکاسته شدن به یک ابژه، به خاطر اینکه مثل یک ابژه با ما رفتار میشود.
آدام فیلیپس، از کتاب لذتهای ناممنوع، ترجمه نصراله مرادیانی
کموبیش شبیه حکایت تامس هابز درباره حکومت مطلقه - که در آن حاکم مطلق به معنی واقعی کلمه امکان زندگی را مهیا میکند - حمایت از آدمها برای بقا مهمتر از هر چیز است: همهچیز باید فدای این امر شود جز جان آدمی.
امنیت به میل ترجیح داده میشود؛ میل فدای امنیت میشود. ولی این امنیتِ مفروض، دستکم از منظر فروید، به قیمت قابل ملاحظهای تمام میشود؛ در واقع، به قیمت فروکاسته شدن به یک ابژه، به خاطر اینکه مثل یک ابژه با ما رفتار میشود.
آدام فیلیپس، از کتاب لذتهای ناممنوع، ترجمه نصراله مرادیانی
غالبا گفته میشود پس از جنگ جهانی اول، تغییراتی که در آداب و رسوم جنسی پدید آمد، نتیجه محبوبیت روزافزون نظریههای روانکاوی بود به نظر من این سخن کاملا خطاست.
نیازی ندارد که بگوییم فروید هرگز مروج مدافع و سخنگوی هرزگی و فساد جنسی نبود، بلکه برعکس همانگونه که قبلا اشاره کردم، هدف او مهار هیجانات به وسیله خرد بود.
او خود در مواجهه با امور جنسی مانند مردمان عصر ویکتوریا رفتار میکرد، او مصلحی معتدل بود که از آداب اخلاقی جنسی عصر ویکتوریا انتقاد میکرد، چون بیش از اندازه سخت و خشن بودند و به همین دلیل موجب بیماریهای روانی میشدند، ولی این مسئله با آزادیهای جنسی سالهای ۱۹۲۰ به بعد کاملا فرق میکند.
آداب و رسوم جدید جنسی ریشههای فراوان دارند، اما مهمترین نتیجه عملکرد سرمایهداری جدید در دهههای اخیر است که اشتیاق شدید به مصرف را به وجود آورد.
طبقه متوسط (بورژوا) قرن نوزدهم تحت استیلای اصل صرفهجویی بود، اما طبقه متوسط قرن بیستم از قانون مصرف پیروی میکند، آن هم اصل مصرف فوری بدون عقب انداختن ارضای هیچ یک از امیال و تمایلات. این مصرف هم شامل کالاها میشود و هم نیازهای جنسی را دربر میگیرد.
در جامعهای که بر اساس حداکثر ارضای آنی همه نیازها تشکیل شده باشد، تشخیص بین جنبههای گوناگون نیازها بسیار ضعیف میشود. نظریههای روانکاوی قبل از آن که علت آن پدیده باشند، تا آنجا که به نیازهای جنسی مربوط میشود، بهانههای مناسبی را در اختیار افراد قرار دادند.
اگر طبق این نظریهها بپذیریم که انکار و سرکوب تمایلات موجب بیماری روانی میشود، نتیجه طبیعی آن است که باید به هر شکل ممکن نیازها را برآورده کرد و این همان چیزی است که تبلیغات گسترده و پرهزینه یک جامعه مصرفی توصیه میکند. بنابراین روانکاوی محبوبیت خود را به عنوان پیامبر آزادی جنسی بیشتر مدیون شور و اشتیاق برای مصرف است ولی خود این اخلاق جنسی را به وجود نیاورده است.
اریک فروم، از کتاب رسالت زیگموند فروید، ترجمه فرید جواهرکلام
نیازی ندارد که بگوییم فروید هرگز مروج مدافع و سخنگوی هرزگی و فساد جنسی نبود، بلکه برعکس همانگونه که قبلا اشاره کردم، هدف او مهار هیجانات به وسیله خرد بود.
او خود در مواجهه با امور جنسی مانند مردمان عصر ویکتوریا رفتار میکرد، او مصلحی معتدل بود که از آداب اخلاقی جنسی عصر ویکتوریا انتقاد میکرد، چون بیش از اندازه سخت و خشن بودند و به همین دلیل موجب بیماریهای روانی میشدند، ولی این مسئله با آزادیهای جنسی سالهای ۱۹۲۰ به بعد کاملا فرق میکند.
آداب و رسوم جدید جنسی ریشههای فراوان دارند، اما مهمترین نتیجه عملکرد سرمایهداری جدید در دهههای اخیر است که اشتیاق شدید به مصرف را به وجود آورد.
طبقه متوسط (بورژوا) قرن نوزدهم تحت استیلای اصل صرفهجویی بود، اما طبقه متوسط قرن بیستم از قانون مصرف پیروی میکند، آن هم اصل مصرف فوری بدون عقب انداختن ارضای هیچ یک از امیال و تمایلات. این مصرف هم شامل کالاها میشود و هم نیازهای جنسی را دربر میگیرد.
در جامعهای که بر اساس حداکثر ارضای آنی همه نیازها تشکیل شده باشد، تشخیص بین جنبههای گوناگون نیازها بسیار ضعیف میشود. نظریههای روانکاوی قبل از آن که علت آن پدیده باشند، تا آنجا که به نیازهای جنسی مربوط میشود، بهانههای مناسبی را در اختیار افراد قرار دادند.
اگر طبق این نظریهها بپذیریم که انکار و سرکوب تمایلات موجب بیماری روانی میشود، نتیجه طبیعی آن است که باید به هر شکل ممکن نیازها را برآورده کرد و این همان چیزی است که تبلیغات گسترده و پرهزینه یک جامعه مصرفی توصیه میکند. بنابراین روانکاوی محبوبیت خود را به عنوان پیامبر آزادی جنسی بیشتر مدیون شور و اشتیاق برای مصرف است ولی خود این اخلاق جنسی را به وجود نیاورده است.
اریک فروم، از کتاب رسالت زیگموند فروید، ترجمه فرید جواهرکلام
فروید چه چیزی از عشق به ما یاد داد؟ اینکه عشق از وابستگی شروع میشود، اینکه شروع عشق از مادری است که قدرتمندتر از ما، اما عاشق ماست، کسی که عاشق همه دنیای نوزاد است، و کسی که بهعنوان منبع تغذیه، امنیت و لذت باقی میماند. تمام آسیبشناسیهای عشق از این وضعیت اولیه نابرابرِ وابستگی شرح و بسط مییابند. عشق مادرانه، اگر بناست که در نوع خود خوب باشد، هم باید از سوءاستفاده مادر از قدرت بسیار برترش جلوگیری کند و هم از آن ایثار و ازخودگذشتگی همهجانبهای که نوزاد را به یک فرد مستبد تبدیل میکند.
عشق بین دو نفر، که یکی از دیگری قدرتمندتر است، در نوع خود عشق خوبی است، اگر فرد ضعیفتر را برای رابطه عاشقانه میان دو فرد برابر آماده سازد. اما زمانی که این عشق منجر به تحمل وابستگی نابرابر مداوم و طولانیمدت شود، یا بهجای آمادگی برای وابستگی متقابل و برابر به ترس از هرگونه وابستگی منجر گردد، آنگاه این عشق یک شکست محسوب میشود.
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
عشق بین دو نفر، که یکی از دیگری قدرتمندتر است، در نوع خود عشق خوبی است، اگر فرد ضعیفتر را برای رابطه عاشقانه میان دو فرد برابر آماده سازد. اما زمانی که این عشق منجر به تحمل وابستگی نابرابر مداوم و طولانیمدت شود، یا بهجای آمادگی برای وابستگی متقابل و برابر به ترس از هرگونه وابستگی منجر گردد، آنگاه این عشق یک شکست محسوب میشود.
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
هرچه فرد بیشتر جویای خوشی باشد، شادی بیشتر از او میگریزد. این دید باعث شد فرانکل بگوید: «نمیتوان در پی شادی رفت، شادی از پی انسان میآید.» اَلِن واتس میگوید: «درست همان زمان که در جستجویش هستی، از دستش میدهی.» پس لذت هدف نهایی نیست بلکه پیامد جستجوی فرد برای معناست.
…هرچه بیشتر در پیِ لذت باشیم، بیشتر از ما میگریزد. فرانکل میگوید لذت محصول معناست و جستجوی فرد باید به سمت معنا هدایت شود. من معتقدم جستجوی معنا نیز به همین اندازه ضد و نقیض است: هرچه بیشتر با منطق و استدلال در جستجوی آن باشیم، کمتر مییابیمش، پرسشهایی که فرد در برابر معنا مطرح میکند، همواره از پاسخها بیشتر عمر میکنند.
اروین یالوم، از کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال، ترجمه سپیده حبیب
…هرچه بیشتر در پیِ لذت باشیم، بیشتر از ما میگریزد. فرانکل میگوید لذت محصول معناست و جستجوی فرد باید به سمت معنا هدایت شود. من معتقدم جستجوی معنا نیز به همین اندازه ضد و نقیض است: هرچه بیشتر با منطق و استدلال در جستجوی آن باشیم، کمتر مییابیمش، پرسشهایی که فرد در برابر معنا مطرح میکند، همواره از پاسخها بیشتر عمر میکنند.
اروین یالوم، از کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال، ترجمه سپیده حبیب