Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مملکت رو تعطیل کنیم، دارالایتام دایر کنیم درست‌تره…

علی حاتمی‌، از فیلم حاجی واشینگتن، ۱۳۶۱
افرادی که عاشق‌شان شده‌اید، واقعا مرد یا زن رویاهایتان هستند، و شما پیش از آنکه ملاقاتشان کنید درباره آنها رویاپردازی کرده‌اید؛ و این رویاپردازی نه از دل هیچ -از هیچ که هیچ نمی‌زاید- بلکه از تجربیات گذشته خودتان سربرآورده، هم تجربیات واقعی و هم تجربیاتی که آرزویشان را داشته‌اید.

شما آنها را با اطمینان بازمی‌شناسید چرا که، به نوعی می‌توان گفت، از قبل می‌شناختیدشان؛ و چون به معنای واقعی انتظار آنها را داشته‌اید، احساس می‌کنید که همیشه آنها را می‌شناخته‌اید، و درعین‌حال، آنها برای شما غریبه‌اند. آنها غریبه‌های آشنایند.

اما در این داستانِ اساسی نکته‌ای بسیار جالب ‌توجه وجود دارد: هرچقدر هم که مشتاق و آرزومندِ دیدار فرد رویاهایتان بوده باشید و درباره او رویاپردازی کرده باشید، تنها از زمانی که ملاقاتش می‌کنید است که دلتنگی برایش آغاز می‎شود. به نظر می‌رسد حضور یک ابژه لازم است تا غیاب آن احساس شود.

آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامان‌پور
وجود ناخودآگاه پیش از فروید هم به خوبی شناخته شده بود، اما نه به معنای پویایی که او از آن مراد می‌کند. در واقع، از زمان فلاسفه دوران باستان و احتمالا حتی پیش از آن، کاشف به عمل آمده بود که بخش زیادی از فعالیت‌های ذهنی ما بدون آگاهی و اطلاع ما اتفاق می‌افتد، و بنابراین این ایده ناخودآگاه از پیش وجود داشت.

اما ناخودآگاهی که فروید از آن سخن می‌گوید، از سرکوب و واپس‌رانی جداشدنی نیست: مراد او از ناخودآگاه یک فضای روانیِ واقعی است که افکاری که با ذهن خودآگاه سرِ ناسازگاری دارند به آنجا تبعید می‌شوند و با این ترفند از خودآگاهی می‌گریزند. اگر بخواهیم آن را از ناخودآگاه به معنای کلی‌اش متمایز کنیم، می‌توانیم اسمش را «ناخودآگاه پویا» بگذاریم.

ژان‌میشل کینودُز، از کتاب درآمدی بر زیگموند فروید، ترجمه مهرداد پارسا
شناخت از دیگران آشکار می‌سازد که شناخت دیگران چقدر کم می‌تواند مفید واقع شود، و به‌واقع، دیگران چقدر ما را مضطرب می‌سازند. این امر احتمالا با این واقعیت تصدیق می‌شود که وقتی دو نفر عاشق هم می‌شوند، می‌خواهند یکدیگر را بشناسند، و در مورد یکدیگر بیشتر بدانند؛ گویی در این شور آتشین با یکدیگر حرف می‌زنند که به شناختی عمیق و صمیمانه برسند. هنگامی که نوبت به عشق و عاشقی برسد، شناخت کاری از پیش نمی‌برد؛ وقتی نوبت به عشق و عاشقی برسد، عیان می‌گردد که فرد میل می‌ورزد، اما هیچ نمی‌داند که به چه/که دارد میل می‌ورزد.

آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامان‌پور
سال‌هاست ما پی برده‌ایم که مشکل روان‌رنجوری (نِورُوز) این نیست که بیمار نمی‌داند که در زمینه شخصیتش اضطراب دارد و یا نمی‌داند که ریشه اضطراب در او در گذشته او است. و یا نمی‌داند که باید هم‌بستر داشته باشد بنابراین اگر فقط به بیمار بگوییم که ریشه اصلی بیماری شما در دوران کودکی شماست (که البته خود آنرا به طور مبهم می‌داند ولی انکار می‌کند!) فایده برای درمان ندارد. او جاهل نیست، مشکل آن نیست که پزشک می‌داند و بیمار نمی‌داند!

نکته اینجاست که او مقاومت درونی برای ارضای نیازهای خویش دارد و این مقاومت‌های درونی در سطح ناخودآگاه در شخصیت پنهان شده است و بخش آگاه او اکنون به حکم عصبیت و نِورُوز سرسختانه به این مقاومت‌ها چسبیده است و از بیماری عصبیت دفاع می‌کند.

زیگموند فروید، از کتاب مبانی روانکاوی کلاسیک، ترجمه شاهرخ علیمرادیان
اگر به درمان تحلیلی علاقه دارید این کانال را از دست ندهید.
@rasaquotes
کیرکگور نخستین کسی بود که میان ترس و اضطراب (دلهره) تمایز قائل شد، او ترس را ترسیدن از چیزی و دلهره را ترسیدن از هیچ چیز یا نیستی تعریف کرد و سرسختانه معتقد بود در این نیستی، دیگر فرد کاره‌ای نیست.

فرد دلهره‌ از دست دادن خود و نیست شدن را دارد و از آن مضطرب است. برای این اضطراب نمی‌توان مکانی تعیین کرد. رولو می می‌گوید: ناگهان از همه سو بر ما یورش می‌برد. ترسی که نه قابل فهم است، نه معلوم است از کجا آمده و نه می‌توان با آن مواجه شد و با این وجود هولناک و هولناک‌تر می‌شود: احساس درماندگی‌ای را موجب می‌شود که خود ناگزیر اضطراب بیشتر می‌آفریند.

(فروید اضطراب را واکنشی به درماندگی می‌دانست، نوشته است اضطراب علامتی‌ست که به ما می‌فهماند خطری در کار است و فرد منتظر است موقعیت درمانده‌کننده از راه برسد.)

چگونه باید با اضطراب مقابله کرد؟ باید چیزی را جایگزین هیچ چیز کنیم. منظور از عبارت هیچ چیز که مایه‌ دلهره است به تدریج یه یک چیز بدل می‌شود هم همین است. و رولو می آن را این‌گونه بیان کرده است: اضطراب درصدد بدل شدن به ترس است. اگر ترس از هیچ چیز را بدل به ترس از یک چیز کنیم می‌توانیم پیکاری برای حفظ جان خود تدارک ببینیم.»

اروین یالوم، از کتاب روان‌درمانی اگزیستانسیال، ترجمه سپیده حبیب
اگر انسان نتواند استعدادهای شخصی و بالقوه خود را به کار بیندازد تاثیرش بر جهانی که در آن به سر می‌برد محدود می‌شود و بیمار می‌گردد و جوهر و اصل و عصاره روان‌رنجوری در همین ناتوانی است.

وقتی شرایط خصمانه و ناموافق بیرونی و تضادهای درونی در گذشته و حال موجب متوقف شدن بروز و شکوفایی استعدادهای درونی و ذاتی انسان می‌شود، ناراحتی و بیمارگونگی روانی پیش می‌آید. به گفته ویلیام بلیک «لذت ازلی و فناناپذیر در توانمند بودن به انجام کار و برآوردن قصد و نیت است... کسی که می‌خواهد ولی عمل نمی‌کند به طاعون وجود مبتلا می‌شود.»

رولو می، از کتاب انسان در جستجوی خویشتن، ترجمه مهدی ثریا
ما باید در برابر سرخوردگی‌مان صبوری کنیم و آن را بشناسیم، نه صرفا به این خاطر که رضایتمندی‌مان را تضمین کنیم، بلکه برای حفظ درکی که از واقعیت داریم. در روایت روانکاوانه، اگر احساس سرخوردگی نکنیم، نیازی به واقعیت هم نخواهیم داشت؛ اگر احساس سرخوردگی نکنیم، نمی‌دانیم که آیا وسیله لازم برای سروکله زدن با واقعیت را داریم یا نه. انسان‌ها وقتی برای ما واقعی می‌شوند که ما را سرخورده می‌کنند؛ اگر سرخورده‌مان نکنند تنها شخصیت‌هایی خیالی هستند.

آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامان‌پور
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هیچ چیزی تو دنیا وجود نداره که جادوگری باشه. فقط طبیعت. اون کاملا جادوئه. یه بچه توی رحم مادرش رشد می‌کنه، یه کرم قهوه‌ای به پروانه تبدیل می‌شه، یه زمین بی‌حاصل یه دفعه به یه گلزار تبدیل می‌شه. می‌خوای یه چیزی ببینی که واقعا معجزه باشه؟ به اطراف خودت نگاه کن. ببین چطور دو تا آدمِ عاشق به هم نگاه می‌کنن. بقیه‌ش هم همش یه نمایشه، یه حقه، یه کلک.

زینی هریس، از کتاب چرخ، ترجمه محمد منعم

📷 Piet van den Bemd
ما همگی روابطمان را مطابق با الگوهای درونی‌شده‌ روا‌بط مهم ابتدایی شکل می‌دهیم. شیوه‌های ارتباط با موضوع‌های ابتدایی به شیوه‌های مرجع ارتباط با موضوع‌های جدید بدل می‌شوند.

یک راه دیگر توصیف تکرارپذیریِ الگوهای روابط انسانی این است که بگوییم هریک از ما روابط موضوع‌های درونی‌اش را به موقعیت‌های بین‌شخصی جدید فرامی‌فکند.

موضوع‌های جدید عشق به علت شباهتشان به موضوع‌های بدِ (ناکام‌کننده) گذشته برگزیده می‌شوند؛ با معشوق‌های جدید به‌گونه‌ای رفتار می‌شود که رفتارهای گذشته و موردانتظار را در ایشان برانگیزد؛ تجارب جدید چنان تاویل می‌شوند (معنا می‌یابند) که گویی قرار است انتظارات گذشته را برآورده کنند.

به علت این چرخه‌ فرافکنی الگوهای گذشته و درونی‌سازی دوباره‌ پیش‌بینی‌های خودکام‌بخش، تغییر دادن منش آدمی و اختلالات روابط بین‌شخصی این‌چنین دشوار است.

استیون میچل، مارگارت بلک، از کتاب تاریخ روان‌کاوی، ترجمه علیرضا طهماسب و مجتبی جعفری
ما انسان‌ها صاحبِ مغزی هستیم که پیشینه تکاملی‌اش به عصر حجر برمی‌گردد، اما امروزه در محیطی زندگی می‌کنیم که بسیار متفاوت از محیطی است که در آن تکامل یافته‌ایم. برای مثال، در گذشته، اجداد ما در قالب گروه‌های کوچک ۵٠ تا ١۵٠ نفری زندگی می‌کردند و برای تامین خوراک‌شان به شکار می‌رفتند و به جمع‌آوری مواد غذایی می‌پرداختند.

اما امروزه بسیاری از مردم در شهرهای بزرگی زندگی می‌کنند که جمعیت‌شان به چندین هزار یا چندین میلیون نفر می‌رسد و ویژگی‌هایی همچون بیگانه‌هراسی یا ترس از غریبه‌ها، که احتمالا زمانی برای اجداد ما انطباقی به شمار می‌رفته‌اند، امروزه برای آنها لزوما جنبه انطباقی ندارند.

بعضی از ویژگی‌های شخصیتی ما انسان‌ها نیز میراث پیشینه تکاملی‌مان هستند و احتمالا با توجه به جنبه‌هایی از محیط زندگی اجدادمان، که در حال حاضر دیگر اثری از آنها به چشم نمی‌خورَد، جنبه انطباقی داشته‌اند.

رندی لارسن و دیوید باس، از کتاب روانشناسی شخصیت، ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران
چون تصمیم‌گیری برای برخی افراد فوق‌العاده دشوار و دردناک است، غیرمنتظره نیست که فرد به‌دنبال شیوه‌هایی برای احتراز از تصمیم‌گیری باشد. آشکارترین شیوه تعلل است و هر درمانگری، بیمارانی دارد که معذب و مردد، جلوی دروازه تصمیم قدم می‌زنند. ولی شیوه‌های نامحسوس‌تری هم برای کنارآمدن با رنج درونی تصمیم‌گیری وجود دارد، شیوه‌هایی که اجازه می‌دهند فرد تصمیم بگیرد ولی تصمیم‌گیری‌اش را از چشم خودش نیز پنهان کند.

گذشته از هر چیز، این فرایند تصمیم است که دردناک است، نه محتوای آن؛ و اگر فرد بتواند بدون آگاهی به آن‌چه انجام می‌دهد، تصمیم بگیرد، چه بهتر از این! من به این پرسش که چرا تصمیم‌گیری دشوار است پاسخ دادم: بر چشم‌پوشی،‌ اضطراب و احساس گناه ملازم با تصمیم‌گیری تأکید کردم.

برای کاستن از آگاهی و رنج تصمیم، فرد باید دفاع‌هایی در برابر این تهدیدات برافرازد: می‌تواند با تحریف شق‌ها از چشم‌پوشی احتراز کند و یا با مقررکردن این‌که فرد یا چیز دیگری به‌جایش تصمیم بگیرد، از اضطراب اگزیستانسیال دوری کند.

اروین یالوم، از کتاب روان‌درمانی اگزیستانسیال، ترجمه سپیده حبیب
کافه هنر را از اینجا تماشا کنید.
@cafehonar
خوشبختی امری کاملا ذهنی است. موقعیت یک برده پاروزن در کشتی‌های جنگی عهد باستان یا یک دهقان در جنگ‌های سی‌ساله یا یک قربانی تفتیش عقاید مقدس یا یک یهودی تحت تعقیب هرچند برای ما وحشتناک باشد باز هم ممکن نیست بتوانیم خود را به جای آنان بگذاریم و تغییراتی را به حدس دریابیم که کم‌حسی اولیه آنان، بی‌حس شدن تدریجی آنان، دیدگاه‌ها و توقعات‌شان و انواع شدید و خفیف تخدير حواس در ادراک لذت و رنج چه حالی در آنان ایجاد کرده است. در شرایط رنج شدید، مکانیسم‌های روانی معینی فعال می‌شوند که از آدمی حفاظت می‌کنند.

زیگموند فروید، از کتاب تمدن و ملالت‌های آن، ترجمه محمد مبشری
بديهی است که راه‌های بسیاری برای توصیف عشق وجود دارد. یک طبقه‌بندی به ویژه مفید، مثلث عشق است که توسط رابرت استرنبرگ و همکارانش به وجود آمده است. آنان عشق را با ترکیب سه مولفه اصلی ترسیم می‌کنند: صمیمیت، اشتیاق و تعهد.

صمیمت به احساس نزدیکی و پیوستگی با معشوق اشاره دارد. اشتیاق به جنبه‌های گرم یک رابطه اطلاق می‌شود، يعنی هیجانی که نسبت به یار خود احساس می‌کنید، به انضمام کشش و جاذبه جنسی.

تعهد متشکل از دو تصمیم است، تصمیم کوتاه‌مدت در جهت عشق‌ورزی با یار خود، و تصمیم بلندمدت برای حفظ و نگهداری آن عشق و باقی ماندن با یار «تا مرگ شما را از هم جدا کند». عشق می‌تواند متشکل از یکی از این مولفه‌ها یا ترکیبی از این سه جزء باشد.

الیوت ارونسون، از کتاب روانشناسی اجتماعی، ترجمه حسین شُکرکُن
می‌توانیم بگوییم دو راه برای به آتش کشیدن جهان وجود دارد: ضعیف ساختن یا غیرواقعی ساختن آن. اگر این جهان قابل‌اندازه‌گیری بود، می‌توانستیم بگوییم که از منظر روانکاوی، زندگی خوب زندگی‌ای است که در آن به میزان کافی سرخوردگی وجود دارد، نه بیشتر و نه کمتر.

آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامان‌پور

Rizos Lakovos, Lady Reclining on Couch, 1885
عشق و فقدان در زندگی اجتناب‌ناپذیرند و باشکوه‌ترین لذت‌ها و عمیق‌ترین اندوه‌هایمان را می‌سازند. هر رابطه‌ای را پایانی‌ست: بعضی‌ها ترکمان می‌کنند بعضی‌ها به راه خود می‌روند و برخی هم از دنیا می‌روند. فقدانْ بخش «همیشه حاضر» زندگی ماست، از اولین جدایی از بدن مادرمان گرفته تا بزرگ شدن و ترک خانه، شکست‌های عشقی، مرگ عزیزان و درنهایت آخرین فقدان، یعنی مرگ خودمان برای رشد و شکوفایی باید سوگواری را بیاموزیم و در عین حال که عزیز از دست رفته را در گوشه ذهنمان نگه می‌داریم، از او گذر کنیم. اگر نتوانیم این تعادل ظریف را حفظ کنیم، یا زندگی‌مان در رنجی بی‌پایان فرو می‌رود، یا موهبت برقراری ارتباطی عمیق و معنادار را با دیگران نخواهیم داشت.

لیندا شِربی، از کتاب عشق و فقدان، ترجمه مریم شفیع‌خانی
فرو می‌نویسد: «گاهی اوقات فایده برخی تعبیرها به اندازه فایده سخنرانی مفصل یک فرد بزرگسال درباره عملکرد نظام هاضمه برای یک نوزاد است». این اظهار نظر در امتداد این پیشنهاد فروید (۱۹۱۰) است که: «تعبیر کردن معنای ناخودآگاه پیش از آنکه بیمار آماده باشد، همان اندازه بر نشانگان‌های بیماری اثرگذار است که توزیع فهرست انتخاب غذا در زمان قحطی بر گرسنگی افراد قحطی‌زده اثر دارد». علاوه بر این فرو گفته است: «برای بیرون آوردن خرگوش از کلاه، گوش‌های او باید در معرض دید یا حداقل قابل درک باشد».

سی سال پیش گرین (۱۹۷۴) نیز استعاره خودش درباره زمان‌بندی ارائه تعبیر را به کار برده است: «روانکاو نمی‌تواند شبیه به خرگوش بدود، درحالی‌که بیمار شبیه لاک‌پشت حرکت می‌کند.» اما فرو بر این جنبه از کارش (یعنی اهمیت کار با آنچه به صورت نیمه‌خودآگاه در دسترس است) تاکید نمی‌کند. برداشت من نیز این است که بسیاری از تعبیرهای فرو از طریق توجه معلق آزاد روانکاو نیز قابل دستیابی است.

فرد بوش، از کتاب خیال‌ورزی‌های روانکاو، ترجمه مجید حسین‌آبادی
ما میان خواستن و نخواستنِ گرفتن مطلب در نوسان هستیم. ما همیشه توان این را نداریم که شناخته شویم، و یا خود و نیازهای خود را بشناسیم، چرا که شناخت در پی خود رنج و عذاب به همراه می‌آورد. پذیرشِ میل، آن‌چنان که هست‌، یعنی هم به دیگران وابستگی دارد، و هم ممنوعه و بنابراین سرکش است‌. ما را در نظر خودمان بیش از اندازه غیرقابل قبول، بیش از اندازه متناقض و بیش از اندازه در معرض خطر نشان می‌دهد. این پذیرش به معنای واقعی ما را در برابر خودمان قرار می‌دهد. بیش از حد مستقیم و با صراحت به ما نشان می‌دهد که تا چه اندازه می‌توانیم به‌خاطر نیازهایمان مشوش و پریشان باشیم.

آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامان‌پور
2025/07/05 00:45:58
Back to Top
HTML Embed Code: