اگر جز سوم عشق یعنی احترام وجود نداشته باشد، احساس مسئولیت به آسانی به سلطهجویی و میل به تملک دیگری سقوط میکند. منظور از احترام، ترس و وحشت نیست، بلکه توانایی درک طرف، آن چنان که وی هست، و آگاهی از فردیت بیهمتای اوست.
احترام یعنی علاقه به این مطلب که دیگری، آنطور که هست، باید رشد کند و شکوفا شود. بدین ترتیب، در آنجا که احترام هست، استثمار وجود ندارد. من میخواهم معشوقم برای خودش و در راه خودش پرورش بیابد و شکوفا شود، نه برای پاسداری من.
اگر من شخص دیگری را دوست دارم، با او آن چنان که هست، نه مانند چیزی برای استفاده خودم یا آنچه احتیاجات من طلب میکند احساس وحدت میکنم.
واضح است که احترام آنگاه میسر است که من به استقلال رسیده باشم یعنی آنگاه که بتوانم روی پای خود بایستم و بیمدد عصا راه بروم، آنگاه که مجبور نباشم دیگران را تحت تسلط خود در بیاورم یا استثمارشان کنم.
احترام تنها بر پایه آزادی بنا میشود: به مصداق یک سرود فرانسوی، «عشق فرزند آزادی است» نه از آن سلطهجویی.
اریک فروم، از کتاب هنر عشق ورزیدن، ترجمه پوری سلطانی
احترام یعنی علاقه به این مطلب که دیگری، آنطور که هست، باید رشد کند و شکوفا شود. بدین ترتیب، در آنجا که احترام هست، استثمار وجود ندارد. من میخواهم معشوقم برای خودش و در راه خودش پرورش بیابد و شکوفا شود، نه برای پاسداری من.
اگر من شخص دیگری را دوست دارم، با او آن چنان که هست، نه مانند چیزی برای استفاده خودم یا آنچه احتیاجات من طلب میکند احساس وحدت میکنم.
واضح است که احترام آنگاه میسر است که من به استقلال رسیده باشم یعنی آنگاه که بتوانم روی پای خود بایستم و بیمدد عصا راه بروم، آنگاه که مجبور نباشم دیگران را تحت تسلط خود در بیاورم یا استثمارشان کنم.
احترام تنها بر پایه آزادی بنا میشود: به مصداق یک سرود فرانسوی، «عشق فرزند آزادی است» نه از آن سلطهجویی.
اریک فروم، از کتاب هنر عشق ورزیدن، ترجمه پوری سلطانی
سوگیری تاییدی عبارت است از تمایل شما به پذیرش تنها آن دسته از اطلاعاتی که یکی از دیدگاههای موجود را تایید میکند. افراد اغلب دیدگاه های متناقض با باورهای تثبیت شدهشان را نادیده میگیرند، این امر به نوعی از صافی گذراندن است یعنی توجه انتخابی به موضوع. شما خیلی راحت به رویدادهایی که با دید شما نسبت به خودتان و دنیای اطرافتان هماهنگی ندارد توجه نمیکنید یا آن را به خاطر نمیآورید.
ماتیو مککی و پاتریک فانینگ، از کتاب زندانیان باور، ترجمه زهرا اندوز
ماتیو مککی و پاتریک فانینگ، از کتاب زندانیان باور، ترجمه زهرا اندوز
ناهشیار فقط در اشتباهات لُپی یا کنشپریشیها یا رویاهای ما متجلی نمیشود، بلکه بسیار مهمتر و عمیقتر است. ناهشیار نیروی حاکمی است که ما را در انتخاب همسر، انتخاب شغل که به هویت اجتماعی ما گره خورده، و انتخاب محل زندگیمان هدایت میکند. بهعبارتدیگر، همه آن چیزهایی که تصور میکنیم آگاهانه و هدفمند انتخاب کردهایم، درحقیقت به دست ناهشیارمان و با ظرافت خاصی به ما تحمیل شده است.
با این حال، به تجربه دریافتهام که ناهشیار وجه دیگری هم دارد که بسیار نیرومندتر است و موضوع کتاب فعلی است، یعنی تکرار. ناهشیار نیرویی است که میتواند ما را به تکرار رفتارهای سالم و خوشایند سوق دهد. از این منظر، تکرارْ سالم است و ناهشیار هم رانه زندگی محسوب میشود. از طرفی، ناهشیار ممکن است ما را به تکرار اجبارگونه اشتباهات قبلی و رفتارهای محکوم به شکستمان سوق دهد. از این منظر تکرارْ مَرَضی است و ناهشیارْ رانه مرگ محسوب میشود.
اما فارغ از اینکه ناهشیار نیروی زندگی باشد یا مرگ، فارغ از اینکه منشا رفتارهای تکراری خوشایند باشد یا ناخوشایند، تنها موضوع مسلم این است که آن چیزی که موجب بروز یا بروز مجدد اتفاقات خوشایند یا ناخوشایند میشود و به زندگی ما شکل میدهد ناهشیار است.
خوان داوید نازیو، از کتاب چرا اشتباهاتمان را تکرار میکنیم، ترجمه حامد حکیمی
با این حال، به تجربه دریافتهام که ناهشیار وجه دیگری هم دارد که بسیار نیرومندتر است و موضوع کتاب فعلی است، یعنی تکرار. ناهشیار نیرویی است که میتواند ما را به تکرار رفتارهای سالم و خوشایند سوق دهد. از این منظر، تکرارْ سالم است و ناهشیار هم رانه زندگی محسوب میشود. از طرفی، ناهشیار ممکن است ما را به تکرار اجبارگونه اشتباهات قبلی و رفتارهای محکوم به شکستمان سوق دهد. از این منظر تکرارْ مَرَضی است و ناهشیارْ رانه مرگ محسوب میشود.
اما فارغ از اینکه ناهشیار نیروی زندگی باشد یا مرگ، فارغ از اینکه منشا رفتارهای تکراری خوشایند باشد یا ناخوشایند، تنها موضوع مسلم این است که آن چیزی که موجب بروز یا بروز مجدد اتفاقات خوشایند یا ناخوشایند میشود و به زندگی ما شکل میدهد ناهشیار است.
خوان داوید نازیو، از کتاب چرا اشتباهاتمان را تکرار میکنیم، ترجمه حامد حکیمی
ما در پارهای روابط برای چیزی ماتم میگیریم که آرزویش را در دل میپروراندهایم، اما هیچگاه آن را نداشتهایم و هرگز نخواهیم داشت. این اواخر با زنی کار میکردم که مادرش از بیماری آلزایمر رنج میبرد و نیاز به مراقبت در خانه داشت. این زن همچنان که شاهد وخامت بیماری مادر سلطهگرش بود، عمیقا دریافت که فرصت دوست داشته شدن و مراقبت شدن از سوی مادر را برای همیشه از دست داده است. پس از مرگ مادر، برای درمان افسردگیش مراجعه کرد. کار کردن روی ماتم او شامل کمک برای ماتم گرفتن به یاد مادر و برای از دست رفتن رویای عشق و پذیرشی بود که آرزو داشت از جانب او شامل حالش شود.
ویلیام وردن، از کتاب رنج و التیام، ترجمه محمد قائد
ویلیام وردن، از کتاب رنج و التیام، ترجمه محمد قائد
اولین گام در استفاده از وقت و زمان این است که بیاموزیم چگونه در واقعیت زمان حال زندگی کنیم. از دیدگاه روانشناختی لحظه و زمان حال تمام آن چیزی است که در اختیار داریم. گذشته و آینده از آن جهت که بخشی از زمان حال هستند معنیدار میباشند.
رویدادهای گذشته از دو جهت، در زمان حال، برای ما مهم و معنیدار میباشند: یکی اینکه ما در زمان حال به آنها میاندیشیم و دیگر اینکه باعث شدهاند تا ما، به عنوان موجودی زنده، در زمان حال چنان باشیم که هستیم و با گذشته فرق داشته باشیم.
واقعیت گذشته در این است که انسان میتواند در زمان حال آن را به یاد بیاورد. گذشته در زمانی حال بوده است و آینده نیز در زمانی حال خواهد شد. به سر بردن در موقعیت گذشته يا آینده جدا کردن خود از واقعیت است و حالت مصنوعی دارد.
واقعیت این است که در هر لحظه و در هر زمان در موقعیت اکنون نفس میکشیم و به سر میبریم. گذشته تا حدی که «اکنون» را تبیین میکند، موجودیت دارد و آینده تا جایی که بتواند «اکنون» را هدفدار و معنیدار بسازد.
رولو می، از کتاب انسان در جستجوی خویشتن، ترجمه مهدی ثریا
رویدادهای گذشته از دو جهت، در زمان حال، برای ما مهم و معنیدار میباشند: یکی اینکه ما در زمان حال به آنها میاندیشیم و دیگر اینکه باعث شدهاند تا ما، به عنوان موجودی زنده، در زمان حال چنان باشیم که هستیم و با گذشته فرق داشته باشیم.
واقعیت گذشته در این است که انسان میتواند در زمان حال آن را به یاد بیاورد. گذشته در زمانی حال بوده است و آینده نیز در زمانی حال خواهد شد. به سر بردن در موقعیت گذشته يا آینده جدا کردن خود از واقعیت است و حالت مصنوعی دارد.
واقعیت این است که در هر لحظه و در هر زمان در موقعیت اکنون نفس میکشیم و به سر میبریم. گذشته تا حدی که «اکنون» را تبیین میکند، موجودیت دارد و آینده تا جایی که بتواند «اکنون» را هدفدار و معنیدار بسازد.
رولو می، از کتاب انسان در جستجوی خویشتن، ترجمه مهدی ثریا
از همان کودکی خیلی زود متوجه میشویم که نیازهایمان، مانند آرزوهایمان، همیشه بهصورت بالقوه برآوردهنشده هستند. چرا که امکان دست نیافتن به خواستههایمان همیشه همچون سایه به دنبال ماست. در بهترین حالت یاد میگیریم که خواستههایمان را بهشیوهای کنایی ابراز کنیم و در بدترین حالت از نیازهایمان متنفر میشویم.
اما این را نیز میآموزیم که، جایی در حد فاصل میان زندگیهایی که داریم و زندگیهایی که دوست میداشتیم، زندگی کنیم. همیشه دو زندگی وجود دارد: یکی همان زندگیای که اکنون داریم، و دیگری آنکه همیشه در کنار زندگی فعلیمان بوده است؛ زندگی موازیای که هیچگاه از سر نگذراندهایم، زندگیهایی که در تنها در ذهنهایمان آنها را زیستهایم، زندگی (یا زندگیهایی) که آرزویشان را داشتهایم، خطرهایی که نکردهایم و فرصتهایی که ازشان استفاده نکردهایم یا برایمان مهیا نبودهاند. محرومیت از زیستنِ زندگیهای نازیسته، چه اجباری بوده باشد چه انتخابی، ما را تبدیل کرده است به کسی که هماکنون هستیم.
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
اما این را نیز میآموزیم که، جایی در حد فاصل میان زندگیهایی که داریم و زندگیهایی که دوست میداشتیم، زندگی کنیم. همیشه دو زندگی وجود دارد: یکی همان زندگیای که اکنون داریم، و دیگری آنکه همیشه در کنار زندگی فعلیمان بوده است؛ زندگی موازیای که هیچگاه از سر نگذراندهایم، زندگیهایی که در تنها در ذهنهایمان آنها را زیستهایم، زندگی (یا زندگیهایی) که آرزویشان را داشتهایم، خطرهایی که نکردهایم و فرصتهایی که ازشان استفاده نکردهایم یا برایمان مهیا نبودهاند. محرومیت از زیستنِ زندگیهای نازیسته، چه اجباری بوده باشد چه انتخابی، ما را تبدیل کرده است به کسی که هماکنون هستیم.
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
پیامد خویشتن خود بودن من، این است که روابطم با دیگران واقعی میشود. روابط واقعی، پیامدهایی شورانگیز، حیاتی و پربار نیز به دنبال دارد. اگر این واقعیت را بپذیرم که این مراجع یا دانشجو مرا خسته کرده یا حوصلهام را سر برده است، احتمالا بیشتر میتوانم احساسات او را بپذیرم. همچنان که میتوانم تجربهها و احساسات تغییریافتهای را که احتمالا در من و مراجع پدید میآید، بپذیرم. در این صورت روابط واقعی همواره بیش از آن که ایستا باشد، پویا و متمایل به تغییر است.
کارل راجرز، از کتاب هنر انسان شدن، ترجمه مهین میلانی
کارل راجرز، از کتاب هنر انسان شدن، ترجمه مهین میلانی
شناخت از دیگران آشکار میسازد که شناخت دیگران چقدر کم میتواند مفید واقع شود، و بهواقع، دیگران چقدر ما را مضطرب میسازند. این امر احتمالا با این واقعیت تصدیق میشود که وقتی دو نفر عاشق هم میشوند، میخواهند یکدیگر را بشناسند، و در مورد یکدیگر بیشتر بدانند؛ گویی در این شور آتشین با یکدیگر حرف میزنند که به شناختی عمیق و صمیمانه برسند. هنگامی که نوبت به عشق و عاشقی برسد، شناخت کاری از پیش نمیبرد؛ وقتی نوبت به عشق و عاشقی برسد، عیان میگردد که فرد میل میورزد، اما هیچ نمیداند که به چه/که دارد میل میورزد.
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
بیماران اغلب پایان درمان را تجربهای شبیه به فارغالتحصیلی میدانند. احساس میکنند که فصل مهمی از زندگیشان پایان مییابد، محیطی امن و حفاظتشده را ترک میکنند و احساس میکنند دارند به دنیا قدم میگذارند. این زمانِ دیدن امیدها و امکانات است؛ زمان تغییر تمرکز فرد و دیدن آنچه در پیش است.
اما هم برای بیمار و هم برای روانکاو زمان فقدان و سوگواری نیز هست. اگر درمان موفقیتآمیز باشد و هر دو طرف برای پایان درمان موافق باشند، هر دو با پایان رابطهای مواجه میشوند که به طرق مختلف و درجات متفاوت موجب رشد و رضایت آنها شده است.
بیمار رابطه منحصربهفردی را از دست خواهد داد که در آن میتوانست هر چیزی را که به ذهنش میآید بدون ترس از قضاوت یا انتقاد روانکاو بگوید، رابطهای که در آن احساس کرد بیشتر از آنچه فکرش را میکرد درک و حمایتشده و همچنین آزاد بود خودش را کشف کند و روانکاو بهدقت به تکتک کلمات او گوش میداد.
لیندا شِربی، از کتاب عشق و فقدان، ترجمه مریم شفیعخانی
اما هم برای بیمار و هم برای روانکاو زمان فقدان و سوگواری نیز هست. اگر درمان موفقیتآمیز باشد و هر دو طرف برای پایان درمان موافق باشند، هر دو با پایان رابطهای مواجه میشوند که به طرق مختلف و درجات متفاوت موجب رشد و رضایت آنها شده است.
بیمار رابطه منحصربهفردی را از دست خواهد داد که در آن میتوانست هر چیزی را که به ذهنش میآید بدون ترس از قضاوت یا انتقاد روانکاو بگوید، رابطهای که در آن احساس کرد بیشتر از آنچه فکرش را میکرد درک و حمایتشده و همچنین آزاد بود خودش را کشف کند و روانکاو بهدقت به تکتک کلمات او گوش میداد.
لیندا شِربی، از کتاب عشق و فقدان، ترجمه مریم شفیعخانی
فروید چه چیزی از عشق به ما یاد داد؟ اینکه عشق از وابستگی شروع میشود، اینکه شروع عشق از مادری است که قدرتمندتر از ما، اما عاشق ماست، کسی که عاشق همه دنیای نوزاد است، و کسی که بهعنوان منبع تغذیه، امنیت و لذت باقی میماند. تمام آسیبشناسیهای عشق از این وضعیت اولیه نابرابرِ وابستگی شرح و بسط مییابند. عشق مادرانه، اگر بناست که در نوع خود خوب باشد، هم باید از سوءاستفاده مادر از قدرت بسیار برترش جلوگیری کند و هم از آن ایثار و ازخودگذشتگی همهجانبهای که نوزاد را به یک فرد مستبد تبدیل میکند.
عشق بین دو نفر، که یکی از دیگری قدرتمندتر است، در نوع خود عشق خوبی است، اگر فرد ضعیفتر را برای رابطه عاشقانه میان دو فرد برابر آماده سازد. اما زمانی که این عشق منجر به تحمل وابستگی نابرابر مداوم و طولانیمدت شود، یا بهجای آمادگی برای وابستگی متقابل و برابر به ترس از هرگونه وابستگی منجر گردد، آنگاه این عشق یک شکست محسوب میشود.
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
عشق بین دو نفر، که یکی از دیگری قدرتمندتر است، در نوع خود عشق خوبی است، اگر فرد ضعیفتر را برای رابطه عاشقانه میان دو فرد برابر آماده سازد. اما زمانی که این عشق منجر به تحمل وابستگی نابرابر مداوم و طولانیمدت شود، یا بهجای آمادگی برای وابستگی متقابل و برابر به ترس از هرگونه وابستگی منجر گردد، آنگاه این عشق یک شکست محسوب میشود.
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
ما رد سلبریتیها را میگیریم، امضاهاشان را جمع میکنیم، دمپاییهایشان را در حراجهای بزرگ میخریم و وانمود میکنیم که به آنها بدل شدهایم؛
ما چنین میکنیم و هدف از این کار نه فقط تحسین و شیفتگی و شاید نوعی سرمایهگذاری مالی عاقلانه، بلکه در ساحتی عمیقتر و بنیادینتر، اصلاح تجربه قبلیِ فقدان، ناهمنوایی عاطفی و مشهور نبودن در چشم اعضای خانواده خودمان است.
چه بسا خیره شدن به سلبریتیها در واقع حاصل جابهجایی میل بدویتر خودمان به دیده شدن باشد.
برت کار، از کتاب جنون شهرت، ترجمه مهیار علینقی
ما چنین میکنیم و هدف از این کار نه فقط تحسین و شیفتگی و شاید نوعی سرمایهگذاری مالی عاقلانه، بلکه در ساحتی عمیقتر و بنیادینتر، اصلاح تجربه قبلیِ فقدان، ناهمنوایی عاطفی و مشهور نبودن در چشم اعضای خانواده خودمان است.
چه بسا خیره شدن به سلبریتیها در واقع حاصل جابهجایی میل بدویتر خودمان به دیده شدن باشد.
برت کار، از کتاب جنون شهرت، ترجمه مهیار علینقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اضطراب واکنش بیمناک ما به جهانی است که بنا نیست ژرفترین نیازهای ما را برآورد؛ حاصل تحلیل اضطراب چشماندازی تراژیک از هستی است. اضطراب سیر پیشروی زندگی ما را از یک ناکامی واقعی به ناکامیهای فرضی دیگر رقم میزند، با به یاد آوردن تروماهای گذشته و فعال کردن ترسهای قدیمی در این فرآیند.
اضطراب همچون خودشناسی بر ما ظاهر میشود، زیرا از طریق تجربه اضطراب است که ما حضور تعارض و کشمکش را در روانمان تشخیص میدهیم و میفهمیم که ما در خانهای تکهتکه به سر میبریم نه در خانهای یکپارچه؛ میفهمیم که سرکوب در درونمان به کمین نشسته است؛ میفهمیم که در سرگذشتمان ناکامیهایی را از سر گذراندهایم که از تکرارشان در زندگیمان هراس داریم؛ و میفهمیم خطری آشنا و بااینحال دیرینه همواره زندگیمان را به شکلی پیشگویانه و رعبآور تهدید میکند.
اگر بتوانیم آن امنیت خیالی، امنیتی را که همچون خاطرهای تلخ به یاد میآوریم و جهان دیگر نمیتواند برایمان فراهمش کند، برای همیشه کنار بگذاریم، آنگاه دریافتهایم که چگونه از اضطرابهایمان در «خود»های در حال تکاملمان بهره بجوییم.
سمیر چوپرا، از کتاب اضطراب، ترجمه نصراله مرادیانی
اضطراب همچون خودشناسی بر ما ظاهر میشود، زیرا از طریق تجربه اضطراب است که ما حضور تعارض و کشمکش را در روانمان تشخیص میدهیم و میفهمیم که ما در خانهای تکهتکه به سر میبریم نه در خانهای یکپارچه؛ میفهمیم که سرکوب در درونمان به کمین نشسته است؛ میفهمیم که در سرگذشتمان ناکامیهایی را از سر گذراندهایم که از تکرارشان در زندگیمان هراس داریم؛ و میفهمیم خطری آشنا و بااینحال دیرینه همواره زندگیمان را به شکلی پیشگویانه و رعبآور تهدید میکند.
اگر بتوانیم آن امنیت خیالی، امنیتی را که همچون خاطرهای تلخ به یاد میآوریم و جهان دیگر نمیتواند برایمان فراهمش کند، برای همیشه کنار بگذاریم، آنگاه دریافتهایم که چگونه از اضطرابهایمان در «خود»های در حال تکاملمان بهره بجوییم.
سمیر چوپرا، از کتاب اضطراب، ترجمه نصراله مرادیانی
یافتن عشق بارور از دشوارترین دستاوردهای زندگی است. منظور از عشق «عاشق شدن» نیست. لازمه عشق تلاش فراوان است زیرا عشق بارور از چهار ویژگی مهم برخوردار است: توجه، احساس مسئولیت، احترام و شناخت.
همچنین فروم معتقد بود عشق ورزیدن به دیگران یعنی مهر ورزیدن به آنها (به معنی مواظبت و مراقبت از آنان)، یعنی علاقهمندی عمیق به حال و وضعیتشان و آسان کردن رشد و کمالشان. لازمه اینها داشتن احساس مسئولیت در پاسخگویی به نیازهای آنهاست. همچنین، عشق ورزیدن یعنی محترم شمردن و پذیرفتن فردیت آنها، یعنی مهر ورزیدن به آنها برای آنکه و آنچه هستند.
برای محترم شمردن آنها، باید آنها را درست و کامل شناخت. باید بهطور عینی دانست که چیستند و کیستند. اکنون میتوان فهمید چرا یافتن عشق بارور دشوار است. عشق بیش از آن که شور و هیجان باشد، فعالیت است.
دوآن شولتز، از کتاب روانشناسی کمال، ترجمه گیتی خوشدل
همچنین فروم معتقد بود عشق ورزیدن به دیگران یعنی مهر ورزیدن به آنها (به معنی مواظبت و مراقبت از آنان)، یعنی علاقهمندی عمیق به حال و وضعیتشان و آسان کردن رشد و کمالشان. لازمه اینها داشتن احساس مسئولیت در پاسخگویی به نیازهای آنهاست. همچنین، عشق ورزیدن یعنی محترم شمردن و پذیرفتن فردیت آنها، یعنی مهر ورزیدن به آنها برای آنکه و آنچه هستند.
برای محترم شمردن آنها، باید آنها را درست و کامل شناخت. باید بهطور عینی دانست که چیستند و کیستند. اکنون میتوان فهمید چرا یافتن عشق بارور دشوار است. عشق بیش از آن که شور و هیجان باشد، فعالیت است.
دوآن شولتز، از کتاب روانشناسی کمال، ترجمه گیتی خوشدل
داستایفسکی در یکی از نامههایش مینویسد: «مهم خود بازی است. قسم میخورم که طمع پول اصلا درکار نیست. گرچه خدا میداند که سخت به پول نیازمندم.» او تا زمانی که داروندارش را نمیباخت، آرام نمیگرفت.
از نظر او، قمار همچنین روشی برای تنبیه خود بود. داستایفسکی مکررا به همسر جوانش قول شرف میداد که دیگر هرگز قمار نخواهد کرد؛ یا قول میداد که دستکم همان روز که قسم خورده است، قمار نکند. ولی همان طور که همسرش هم میگوید، تقریبا همیشه زیر قولش میزد. وقتی هم باختن در قمار، او و همسرش را به شدت تنگدست میکرد، احساس رضایتمندی بیمارگونهای به داستایفسکی دست میداد.
آنگاه در حضور همسرش خود را سرزنش میکرد و خوار میشمرد و از او میخواست که تحقیرش کند و از ازدواج با مفسده جوی فرتوتی متاسف باشد.اما هنگامی که وجدانش را این گونه راحت میکرد، از روز بعد باز همان آش بود و همان کاسه.
همسر جوانش به این روال تکراری عادت کرد، چون متوجه شده بود تنها چیزی که واقعا مایه امید به نجات بود (داستاننویسی شوهرش)، هرگز بهتر از زمانی نمیشد که دار و ندارشان را از دست میدادند و باقی مانده را گرو میگذاشتند.
طبعا وی علت این امر را نمیدانست. هنگامی که داستایفسکی با اعمال مجازات بر خویشتن، احساس گنهکاریش را ارضا میکرد، از شدت بازداریِ کارش کاسته میشد و به خود اجازه میداد گامهای معدودی در مسیر موفقیت بردارد.
زیگموند فروید، از کتاب داستایفسکی و پدرکشی
از نظر او، قمار همچنین روشی برای تنبیه خود بود. داستایفسکی مکررا به همسر جوانش قول شرف میداد که دیگر هرگز قمار نخواهد کرد؛ یا قول میداد که دستکم همان روز که قسم خورده است، قمار نکند. ولی همان طور که همسرش هم میگوید، تقریبا همیشه زیر قولش میزد. وقتی هم باختن در قمار، او و همسرش را به شدت تنگدست میکرد، احساس رضایتمندی بیمارگونهای به داستایفسکی دست میداد.
آنگاه در حضور همسرش خود را سرزنش میکرد و خوار میشمرد و از او میخواست که تحقیرش کند و از ازدواج با مفسده جوی فرتوتی متاسف باشد.اما هنگامی که وجدانش را این گونه راحت میکرد، از روز بعد باز همان آش بود و همان کاسه.
همسر جوانش به این روال تکراری عادت کرد، چون متوجه شده بود تنها چیزی که واقعا مایه امید به نجات بود (داستاننویسی شوهرش)، هرگز بهتر از زمانی نمیشد که دار و ندارشان را از دست میدادند و باقی مانده را گرو میگذاشتند.
طبعا وی علت این امر را نمیدانست. هنگامی که داستایفسکی با اعمال مجازات بر خویشتن، احساس گنهکاریش را ارضا میکرد، از شدت بازداریِ کارش کاسته میشد و به خود اجازه میداد گامهای معدودی در مسیر موفقیت بردارد.
زیگموند فروید، از کتاب داستایفسکی و پدرکشی
بلا معمولا چیز مشترکی است؛ اما وقتی که بهطور ناگهانی بر سرتان فرود آید به زحمت آن را باور میکنید. در دنیا همان قدر که جنگ بوده طاعون هم بوده است. با وجود این، طاعونها و جنگها پیوسته مردم را غافلگیر میکنند. وقتی که جنگی در میگیرد، مردم میگویند: « ادامه نخواهد یافت، ابلهانه است.» و بیشک جنگ بسیار ابلهانه است؛ اما این نکته مانع ادامه یافتن آن نمیشود.
بلاهت پیوسته پابرجاست و اگر انسان پیوسته به فکر خویشتن نبود آن را مشاهده میکرد. همشهریان ما نیز در برابر این وضع، مانند همه مردم بودند، به خویشتن فکر میکردند یا به عبارت دیگر، اومانیست (انسانگرا) بودند: بلاها را باور نداشتند. بلا مقیاس انسانی ندارد. از این رو انسان با خود میگوید که بلا حقیقت ندارد و خواب آشفتهای است که میگذرد؛ اما نمیگذرد و انسانها هستند که از خواب آشفتهای به خواب آشفتهی دیگر دچار میشوند. قبل از همه، این خوابهای آشفته گریبان اومانیستها را میگیرد زیرا آنها پیشبینیهای لازم را نکردهاند.
همشهریان ما را نمیشد بیش از دیگران متهم ساخت. آنها فقط فراموش میکردند که متواضع باشند و هنوز گمان میکردند که همه چیز امکان ندارد و در نتیجه این تصور به وجود میآمد که بلا ناممکن است. به دادوستدها ادامه میدادند؛ آماده سفر میشدند و عقایدی داشتند. چگونه میتوانستند به طاعون فکر کنند که آینده را، سفرها را و بحثها و مشاجرات را از میان میبرد؟ خود را آزاد میشمردند ولی تا بلا وجود دارد هیچ کس آزاد نخواهد بود.
آلبر کامو از کتاب طاعون ترجمه رضا سیدحسینی
بلاهت پیوسته پابرجاست و اگر انسان پیوسته به فکر خویشتن نبود آن را مشاهده میکرد. همشهریان ما نیز در برابر این وضع، مانند همه مردم بودند، به خویشتن فکر میکردند یا به عبارت دیگر، اومانیست (انسانگرا) بودند: بلاها را باور نداشتند. بلا مقیاس انسانی ندارد. از این رو انسان با خود میگوید که بلا حقیقت ندارد و خواب آشفتهای است که میگذرد؛ اما نمیگذرد و انسانها هستند که از خواب آشفتهای به خواب آشفتهی دیگر دچار میشوند. قبل از همه، این خوابهای آشفته گریبان اومانیستها را میگیرد زیرا آنها پیشبینیهای لازم را نکردهاند.
همشهریان ما را نمیشد بیش از دیگران متهم ساخت. آنها فقط فراموش میکردند که متواضع باشند و هنوز گمان میکردند که همه چیز امکان ندارد و در نتیجه این تصور به وجود میآمد که بلا ناممکن است. به دادوستدها ادامه میدادند؛ آماده سفر میشدند و عقایدی داشتند. چگونه میتوانستند به طاعون فکر کنند که آینده را، سفرها را و بحثها و مشاجرات را از میان میبرد؟ خود را آزاد میشمردند ولی تا بلا وجود دارد هیچ کس آزاد نخواهد بود.
آلبر کامو از کتاب طاعون ترجمه رضا سیدحسینی
«تمام کسانی که تصور میکردند این جنگ بهزودی پایان خواهد یافت، دیرگاهی است که در همین جنگ جان باختهاند.»
پییر لومتر از کتاب دیدار به قیامت
پییر لومتر از کتاب دیدار به قیامت
ظاهرا مسلم است که ما در تمدن امروزیمان احساس خشنودی نمیکنیم. اما حکم دادن در این خصوص بسیار دشوار است که انسانها در اعصار گذشته سعادتمندتر از امروز بودهاند یا نه و اگر بودهاند به چه میزان سعادتمند بودهاند و شرایط فرهنگی در سعادت آنان چه مایه موثر بوده است.
گرایش ما همیشه این است که بدبختی [دیگران] را بهطور عینی درک کنیم، یعنی خود را با خواستهها و حساسیتهامان در شرایطی تصور کنیم و بسنجیم که در آن شرایط چه مناسبتهایی موجب احساس خوشبختی یا بدبختی ما میشود.
این شیوه نگرش که به علت نادیده گرفتن تنوع حساسیتهای ذهنی به ظاهر عینی است البته ذهنیترین شیوه نگرش است زیرا به این وسیله وضعیت روانی خود را به جای همه وضعیتهای روانی ناشناخته دیگر مینشانیم. اما خوشبختی امری کاملا ذهنی است.
موقعیت یک برده پاروزن در کشتیهای جنگی عهد باستان یا یک دهقان در جنگهای سیساله یا یک قربانی تفتیش عقاید مقدس یا یک یهودی تحت تعقیب هرچند برای ما وحشتناک باشد باز هم ممکن نیست بتوانیم خود را به جای آنان بگذاریم و تغییراتی را به حدس دریابیم که کمحسی اولیه آنان، بیحس شدن تدریجی آنان، دیدگاهها و توقعاتشان و انواع شدید و خفیف تخدیر حواس در ادراک لذت و رنج چه حالی در آنان ایجاد کرده است. در شرایط رنج شدید، مکانیسمهای روانی معینی فعال میشوند که از آدمی حفاظت میکنند.
زیگموند فرويد از کتاب تمدن و ملالتهای آن ترجمه محمد مبشری
گرایش ما همیشه این است که بدبختی [دیگران] را بهطور عینی درک کنیم، یعنی خود را با خواستهها و حساسیتهامان در شرایطی تصور کنیم و بسنجیم که در آن شرایط چه مناسبتهایی موجب احساس خوشبختی یا بدبختی ما میشود.
این شیوه نگرش که به علت نادیده گرفتن تنوع حساسیتهای ذهنی به ظاهر عینی است البته ذهنیترین شیوه نگرش است زیرا به این وسیله وضعیت روانی خود را به جای همه وضعیتهای روانی ناشناخته دیگر مینشانیم. اما خوشبختی امری کاملا ذهنی است.
موقعیت یک برده پاروزن در کشتیهای جنگی عهد باستان یا یک دهقان در جنگهای سیساله یا یک قربانی تفتیش عقاید مقدس یا یک یهودی تحت تعقیب هرچند برای ما وحشتناک باشد باز هم ممکن نیست بتوانیم خود را به جای آنان بگذاریم و تغییراتی را به حدس دریابیم که کمحسی اولیه آنان، بیحس شدن تدریجی آنان، دیدگاهها و توقعاتشان و انواع شدید و خفیف تخدیر حواس در ادراک لذت و رنج چه حالی در آنان ایجاد کرده است. در شرایط رنج شدید، مکانیسمهای روانی معینی فعال میشوند که از آدمی حفاظت میکنند.
زیگموند فرويد از کتاب تمدن و ملالتهای آن ترجمه محمد مبشری
فقط چند ماه پس از آغاز جنگ جهانی اول فروید در نامهای به ارنست جونز مینویسد، «ما در تاریکی قدم برمیداریم و جنگ آینده را پنهان کرده است…»
امشب با خودم به این فکر میکردم که صرف خواندن نظریهها، مقالات، حتی رفتن به جلسات روانکاوی میتواند نقشی موثر در بهبود حال بیمار داشته باشد و موجب رسیدن به تجربه زیسته برای ذهن شود. در پاسخ به این سوال باید دقت داشت که هدف از درمان رسیدن به ایگوی کمکی نیست، بلکه درمان با رسیدن به آزادی ناشی از انتخاب محقق میشود. این ممکن نیست مگر اینکه بیمار بتواند به امکان اندیشیدن و تحلیل افکار خود و آنچه در ذهن خود میگذرد برسد.
درمان با رسیدن به این پاسخ به پایان میرسد «چرا اینگونه فکر میکنم؟» رواندرمانی کمکی فراتر از این به بیمار نمیتواند انجام دهد.