Telegram Web Link
آدام فیلیپس گفته بود «طلب عشق همیشه نوعی تردید در عشق است.» و فرویدی که در کتاب تمدن و ملالت‌های آن می‌گفت رابطه با دیگری می‌تواند منشا رنجی جدید باشد «شاید رنجی که از این آخری [رابطه ما با دیگران] ناشی می‌شود دردناک‌تر از هر رنج دیگر باشد.» به همین خاطر است که بین همه تفسیرهای روانشناحتی، تعریف مفهوم عشق هیجان بیشتری به بار می‌آورد؛ چرا که آن را همیشه موضوعی تازه و حاضر در ذهن داریم. و از طرفی خواندن نگاه دیگری به ماهیت تناقض‌آمیز عشق، سوالاتی جدی و جدیدی برایمان به همراه دارد.

جملاتی که در پیش رو می‌آیند به همان شکل از کتاب حسرت بازگو شده‌اند، «تمام تردیدها به شکل تردیدی در عشق آغاز می‌شوند. تمام داستان‌های عاشقانه داستان‌های سرخوردگی‌اند. به ورطه عشق افتادن شما را به یاد سرخوردگی‌ای می‌اندازد که نمی‌دانستید پیش‌تر داشته‌اید؛ انگار کسی را می‌خواسته‌اید، یا احساس می‌کردید از چیزی محرومتان کرده‌اند، و به نظرتان می‌رسد که دوباره همان اتفاق افتاده است.

و آنچه در این تجربه دوباره تکرار می‌شود، نوعی سرخوردگی شدید، و سپس نوعی رضایتمندی شدید است. گویی شما منتظر کسی بوده‌اید اما نمی‌دانستید منتظر چه کسی هستید تا اینکه او از راه می‌رسد.»
در ابتدا مهم است که درمانگر باهوش باشد؛ این کمک‌کننده است. دوم این که از لحاظ هیجانی و پذیرا باشد؛ یعنی داشتن شخصیتی به اندازه کافی پخته و از طرف دیگر پذیرا نسبت به تجارب خام و ناپخته، در مقایسه با کسی که شخصیتی کاملا محدود و بسته دارد. بهتر است درمانگر خیلی پارانوئید، بچگانه یا وسواسی نباشد. اما می‌گویم «بهتر است» چون ما همه نوع درمانگری داریم که هم با خودشان و هم با دیگران صادق هستند و مایل به یادگیری‌اند. بنابراین خودشیفتگی مرضی بسیار زیاد در درمانگر کمک‌کننده نخواهد بود. اگر خیلی خودشیفته باشید تحمل کار با بیماران آسیب‌دیده را نخواهید داشت و توانایی همدلی‌تان محدود می‌شود…

برخی روانکاوان با تجربه واقعا افتضاح هستند ولی برخی کارآموزان جوان واقعا خوب هستند. اینجا با مسئله‌ای روبه‌رو می‌شویم: آیا فرد برای انجام این نوع درمان باید روانکاو باشد؟ نظر من این است که تحت آموزش روانکاوی بودن کمک‌کننده است، اما ضروری نیست. برخی افراد هستند که بدون هیچ آموزش روانکاوی استعداد انجام آن را دارند، اگرچه که تجربه درمان فردی [روانکاوی شدن خود درمانگر] کمک‌کننده است، به خصوص در حیطه‌های خاصی «نقطه ضعف» دارند. در این مواقع در مورد افرادی که روانکاوی کمک‌کننده است.

اتو کرنبرگ، از کتاب یک فنجان چای با بزرگان روانکاوی جهان، ترجمه عباس کیوانلو
سوگیری تاییدی عبارت است از تمایل شما به پذیرش تنها آن دسته از اطلاعاتی که یکی از دیدگاه‌های موجود را تایید می‌کند. افراد اغلب دیدگاه های متناقض با باورهای تثبیت شده‌شان را نادیده می‌گیرند، این امر به نوعی از صافی گذراندن است یعنی توجه انتخابی به موضوع. شما خیلی راحت به رویدادهایی که با دید شما نسبت به خودتان و دنیای اطرافتان هماهنگی ندارد توجه نمی‌کنید یا آن را به خاطر نمی‌آورید.

ماتیو مک‌کی و پاتریک فانینگ، از کتاب زندانیان باور، ترجمه زهرا اندوز
اگر بیماران سلسله طولانی از فقدان‌ها را تجربه کرده باشند، دنیا را از پشت عینک فقدان می‌بینند. در این صورت، ممکن است نخواهند شما برایشان اهمیت یابید یا رغبتی به نزدیک شدن به شما نداشته باشند زیرا از رنج فقدانی دیگر می‌هراسند.

اروین یالوم، از کتاب هنر درمان، ترجمه سپیده حبیب
رنج از سه جهت ما را تهدید می‌کند. یکی از طرف جسم خودمان که محکوم به تلاش و اضمحلال است و حتی از درد و ترس که نشانه‌های خطرند، راه گریزی ندارد. دیگر از طرف جهان بیرون، که با نیرویی چیره، بی‌رحم و ویرانگر ما را مورد حمله قرار می‌دهد و سرانجام از طرف رابطه ما با دیگران. شاید رنجی که از این آخری ناشی می‌شود دردناک تر از هر رنج دیگر باشد.

زیگموند فروید، از کتاب تمدن و ملالت‌های آن، ترجمه محمد مبشری
به منظور فهمیدن سوگ ناگزیر باید با واقعیات دردناکی در زندگی انسان نیز مواجه شویم، اینکه گاهی معلوم می‌شود فهم یا مهار احساساتمان دشوار است، اینکه آدم‌هایی که برایمان اهمیت دارند نامیرا نیستند و اینکه روابط ما با دیگران، درست به همین دلیل، هم منبع احساس امنیت، سلامت و پیش‌بینی‌پذیری آینده برای ما هستند هم امنیت، سلامت و توقعاتمان را به خطر می‌اندازند.

مایکل چلبی، از کتاب سوگ درآمدی فلسفی، ترجمه نصراله مرادیانی
یادگرفته‌ام آنهایی که بیش از بقیه از مرگ می‌ترسند کسانی هستند که با حجم زیادی از زندگی نزیسته به مرگ نزدیک می‌شوند. بهتر است از همه زندگی استفاده کنیم. برای مرگ چیزی جز تفاله باقی نگذاریم، هیچ‌چیز جز یک قلعه سوخته.

اروین یالوم، از کتاب مامان و معنی زندگی، ترجمه سپیده حبیب
تنهایی همیشه هم بد نیست؛ می‌تواند سودمند باشد و مولد خلاقیت. تنهایی را می‌توان نوعی موهبت دانست، لحظه‌ای که فرد خود طالب آن است، به دستش می‌آورد و از آن محافظت می‌کند تا بتواند طی آن به تامل و تفکر بپردازد. تنهایی می‌تواند راهی برای شناخت خود و دیگران باشد. در حقیقت، نوشته‌های زیادی وجود دارند که هم انزوای خودخواسته و هم تنهایی را، به‌ویژه در ارتباط با خلاقیت و هنر، نعمتی بزرگ توصیف می‌کنند. تنهایی برای نویسنده و هنرمند ممکن است نیرویی شفابخش باشد و حتی خلاقیت او را شکوفا کند. اصل تعیین‌کننده این است که تنهایی تحمیلی است یا خودخواسته، چه مدت طول می‌کشد و تمایلی برای تجربه آن وجود دارد یا نه. از ویژگی‌های مهم انزوا و حتی تنهایی به‌عنوان وسیله‌ای برای پرورش خلاقیت، موقتی بودن آن است.

فِی باوند آلبرتی، از کتاب سرگذشت تنهایی تاریخچه یک احساس، ترجمه اکرم رضایی بایندر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رفع اضطراب، مستلزم اینکه بپذیریم ناکامی‌ها در گذشته رخ داده‌اند و ناکامی‌های دیگری نیز برایمان رخ خواهد داد. اگر با ناکامی نخست و واکنش پربیم‌وترسمان به آن کنار نیاییم، آن تروما باز هم برایمان تکرار خواهد شد. سروکله زدن با اضطراب به معنی فهم خویش از طریق باستان‌شناسی و تبارشناسی‌ای تحلیلی است که به خودشناسی و خودپذیری و آشتی با خودمان می‌انجامد و خصوصا‌ مفهوم «آشتی» اهمیتی فراوان دارد؛ روانکاوی وادارمان می‌کند بدون توهمات تسکین‌دهنده‌ کودکی و امیدهایی که این توهمات را در ما ایجاد کرده‌اند پیش برویم، توهماتی شکل‌گرفته در باشنده‌ای که مقدر شده است خودش به تنهایی راهش را ادامه دهد، توهماتی که به او القا کرده‌اند همیشه همدم، حامی و پاسدار خواهد داشت. ما تنهاییم، به تمامی تنها، و روانکاوی وادارمان می‌کند این واقعیت را بپذیریم و با عواقبش رویارو شویم.

سمیر چوپرا، از کتاب اضطراب،‌ ترجمه‌ نصراله مرادیانی

Joker (2019)
از اریک کندل می‌خواندم که گفته بود «آن روز را می‌بینم که روانکاوی، هنر و زیست‌شناسی در نهایت به هم می‌پیوندند، درست مانند روانشناسی شناختی و علوم اعصاب که با هم ادغام شدند.»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هیچ چیزی تو دنیا وجود نداره که جادوگری باشه. فقط طبیعت. اون کاملا جادوئه. یه بچه توی رحم مادرش رشد می‌کنه، یه کرم قهوه‌ای به پروانه تبدیل می‌شه، یه زمین بی‌حاصل یه دفعه به یه گلزار تبدیل می‌شه. می‌خوای یه چیزی ببینی که واقعا معجزه باشه؟ به اطراف خودت نگاه کن. ببین چطور دو تا آدمِ عاشق به هم نگاه می‌کنن. بقیه‌ش هم همش یه نمایشه، یه حقه، یه کلک.

زینی هریس، از کتاب چرخ، ترجمه محمد منعم
چیزی که من از مراجعان خود و از تجربه‌هایم آموخته‌ام، این است که ما نمی‌توانیم تغییر کنیم و از آنچه هستیم متفاوت شویم، مگر آنکه خود را آن‌چنان که هستیم، کاملا بپذیریم. و تنها در این صورت است که تقریبا بدون اینکه احساس کنیم، تغییر صورت می‌گیرد.

کارل راجرز، از کتاب هنر انسان شدن، ترجمه مهین میلانی
روانکاوی خیلی زود چیزی شد شبیه به شکسپیر به زبان ساده. اسلاوی ژیژک آن را در کتاب از دردنشان‌هایت لذت ببر! چنین توصیف کرده که «مجموعه منحصربه‌فردی» است از چاپ دوزبانه نمایشنامه‌های شکسپیر که «انگلیسی قدیمی را در صفحه چپ و ترجمه آن به انگلیسی معاصر رایج را در صفحه راست» آورده است؛

ژیژک می‌نویسد: «رضایت شرم آور و وقیحانه‌ای که با خواندن این مجلدات حاصل می‌شود، در این نهفته است که چطور آنچه که مدعی ترجمه صرف به انگلیسی معاصر است، در نهایت چیزی بسیار بیشتر از آب درمی‌آید... عبارت «بودن یا نبودن مسئله این است» شکسپیر در این کتاب تبدیل می‌شود به «این مسئله مرا اکنون آزار می‌دهد آیا باید خود را بکشم یا نه؟»

آنچه ژیژک «رضایتمندی شرم‌آور و وقیحانه این ترجمه‌ها می‌نامد - نزدیک است به جلوه‌ای که تفسیرهای روانکاوانه ممکن است پیش چشم منتقدانشان داشته باشند - ابتذال محض پیش‌پاافتادگی آنهاست؛ در چنین شرایطی درک کردن و فهمیدن تقلیل‌دهنده است، بدین معنی که از پیچیدگی می‌کاهد.

شکسپیر به گونه‌ای ساده شده است که گویی سادگی تنها چیزی است که مدنظر بوده است. در زبانی که از فرط سادگی در برابر هرچه می‌خواهیم با آن کنیم مقاومت نمی‌کند، هیچ لذتی نیست؛ و فرض هم نمی‌شود که لذت‌های مقاومت ممکن است خواستنی باشند.


برای ژیژک «بازسازی‌های معمول» از فیلم‌های هیچکاک «چیزی شبیه به» هیچکاک ساده‌شده است، زیرا «با وجود اینکه روایت همان است آن «جوهر»، آن خصیصه که باعث یکتایی فیلم‌های هیچکاک است، دود می‌شود و ناپدید می‌گردد.»

اما ژیژک می‌گوید شاید این بخشی از همان رضایتمندی شرم‌آور و وقیحانه شکسپیر و هیچکاک ساده‌شده باشد که کاریش نمی‌شود کرد جز اینکه، از خلال تمام این تقلیدهای مضحک نابخردانه از خود بپرسیم این به‌اصطلاح منحصربه‌فردی بزرگانمان در چه خصوص است؛

یا از خود بپرسیم هنگامی که فکر می‌کنیم مطلب آنها را فهمیده‌ایم، چه چیزی دستگیرمان شده، یا اینکه چطور می‌توانیم این پارودی‌های سخیف را تشخیص دهیم؛ همان جایگزین‌هایی که لذت‌هایی به ما ارزانی می‌دارند و به طور حتم موجب نمی‌شوند که شکسپیر و هیچکاک بیش از اندازه باهوش و زیرک - یعنی باهوش‌تر و زیرک‌تر از ما - به نظر آیند.

آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامان‌پور
انسان نمی‌تواند طولانی‌مدت با احساس پوچی سر کند، اگر به سوی چیزی رشد نکند، کاملا راکد و منفعل نمی‌ماند؛ بلکه استعدادهای فروخورده‌اش، به ناخوشی، نومیدی و در نهایت فعالیت‌های ویرانگر تبدیل می‌شود. احساس پوچی یا خلا... معمولا از این احساس افراد سرچشمه می‌گیرد که از انجام هر کار موثر در زندگی خود یا دنیایی که در آن زندگی می‌کنند، ناتوانند.

خلا درونی حاصل انباشتگی درازمدت این عقیده‌ی خاص فرد درباره‌ خودش است که قادر نیست به عنوان یک موجود هستی‌مند زندگی خود را اداره کند یا نگرش ‌دیگران را نسبت به خود تغییر دهد یا تاثیر مفیدی بر دنیای اطرافش بگذارد. در نتیجه گرفتار همان حس عمیق نومیدی و بیهودگی‌ای می‌شود که بسیاری از مردم روزگار ما به آن دچارند؛ و از آنجا که خواست و احساسش تغییر مهمی ایجاد نمی‌کند، خیلی زود خواستن و احساس کردن را کنار می‌گذارد.

از سوی دیگر بی‌احساسی و فقدان عاطفه دفاع‌هایی هستند در برابر اضطراب. وقتی کسی مدام خود را با خطری مواجه می‌بیند که قادر نیست بر آن غلبه کند، آخرین دفاعش این است که حتی از حس کردن آن خطرات هم پرهیز کند.

رولو می، از کتاب عشق و اراده، ترجمه سپیده حبیب
تصاویری از کتاب‌سوزی نازی‌ها در تاریکی شب به تاریخ دهم می ۱۹۳۳ که در بیش از بیست شهر آلمان، از جمله برلین که توسط اتحادیه دانشجویان نازی سازمان‌دهی شده بود.

این اقدام با هدف پاکسازی فرهنگی و نابودی آثار فکری‌ای انجام شد که به زعم نازی‌ها «غیرآلمانی» یا تهدیدی برای ایدئولوژی‌شان بودند. کتاب‌هایی از نویسندگان برجسته‌ای چون زیگموند فروید، کارل مارکس، فرانتس کافکا، برتولت برشت، هاینریش هاینه، توماس مان، هرمان هسه، لئو تولستوی و ولادیمیر مایاکوفسکی به آتش کشیده شدند. همچنین آثار مرتبط با یهودیت، کمونیسم، آنارشیسم و حتی سوسیالیسم، و هنرهایی مثل نقاشی‌های اتو دیکس و امپرسیونیست‌ها هدف قرار گرفتند.

یوزف گوبلز، وزیر تبلیغات نازی، در مراسم برلین سخنرانی معروفی کرد و گفت که این آتش، پایان «عصر روشن‌فکری منحط» و آغاز ظهور «روح آلمانی» است و درحالی از استعاره ققنوس استفاده کرد تا بگوید از خاکستر این کتاب‌ها، ایدئولوژی نازیسم متولد خواهد شد.

فروید در واکنش به این اتفاقات گفته بود: «چه پیشرفتی کرده‌ایم! در قرون وسطی، آنها مرا می‌سوزاندند؛ حالا فقط به سوزاندن کتاب‌هایم بسنده می‌کنند.»
سناتور ریچارد نوبرگر، کمی پیش از مرگ بر اثر سرطان، تحول زندگی خود را این‌گونه بیان می‌کند. تحولی در من به وجود آمد که معتقدم برگشت‌ناپذیر است.

دلواپسی برای شهرت، موفقیت سیاسی، وضعیت مالی، همه و همه ناگهان بی‌اهمیت شد. در آن ساعات اولیه که دریافتم سرطان دارم، هرگز به کرسیم در سنا، حساب بانکیم یا سرنوشت دنیای آزاد نیندیشیدم. از زمانی که بیماریم تشخیص داده شده، من و همسرم حتی یک بار با هم جروبحث نکرده‌ایم.

عادت داشتم وقتی خمیردندان را به جای انتهایش، از بالا می‌فشرد، وقتی غذا را مطابق سلیقه وسواسی و دیرپسند من نمی‌پخت، وقتی فهرست مهمانان را بدون مشورت با من تنظیم می‌کرد و وقتی برای خرید لباس پول زیادی می‌داد، به او پرخاش کنم. اما حالا اصلا متوجه این مسائل نمی‌شوم یا به نظرم بی‌ربط می‌آیند.

به‌جای آنها، سپاسگزار چیزهای هستم که زمانی به راحتی ازشان می‌گذشتم؛ ناهار خوردن با یک دوست، خاراندن گوش گربه‌ام و شنیدن صدای خرخر حاکی از رضایتش، مصاحبت همسرم، خواندن شبانه کتاب یا مجله در نور مخروطی و ملایم چراغ خوابم، شبیخون زدن به یخچال برای یک لیوان آب پرتقال یا یک برش کیک قهوه.

برای نخستین بار فکر می‌کنم واقعا دارم طعم زندگی را می‌چشم، بالاخره دریافتم فانیم. وقتی فرصت‌هایی را به یاد می‌آورم که حتی در بهترین وضعیت سلامتیم، به خاطر غرور بی‌جا، ارزش‌های ساختگی و خیالبافی های بی‌اهمیت از دست داده‌ام، به خود می‌لرزم.

اروین یالوم، از کتاب روان‌درمانی اگزیستانسیال، ترجمه سپیده حبیب
ما در پاره‌ای روابط برای چیزی ماتم می‌گیریم که آرزویش را در دل می‌پرورانده‌ایم، اما هیچ‌گاه آن را نداشته‌ایم و هرگز نخواهیم داشت. این اواخر با زنی کار می‌کردم که مادرش از بیماری آلزایمر رنج می‌برد و نیاز به مراقبت در خانه داشت. این زن همچنان که شاهد وخامت بیماری مادر سلطه‌گرش بود، عمیقا دریافت که فرصت دوست داشته شدن و مراقبت شدن از سوی مادر را برای همیشه از دست داده است. پس از مرگ مادر، برای درمان افسردگیش مراجعه کرد. کار کردن روی ماتم او شامل کمک برای ماتم گرفتن به یاد مادر و برای از دست رفتن رویای عشق و پذیرشی بود که آرزو داشت از جانب او شامل حالش شود.

ویلیام وردن، از کتاب رنج و التیام، ترجمه محمد قائد
2025/06/28 11:01:27
Back to Top
HTML Embed Code: