آزادی و اراده شامل چشمپوشی از جبرگرایی نیست، بلکه شامل رابطهمان با آن است. اسپینوزا نوشت: «آزادی، شناخت سرنوشت است.» انسان با ظرفیت و استعدادش برای درک جبرهای موجود و انتخاب نوع رابطهاش با آنچه برایش از پیش تعیینشده، متمایز میشود. او میتواند و باید انتخاب کند که چطور با سرنوشتاش از جمله مرگ، سالخوردگی، محدودیتهای هوشی و شرطیشدنهای ناگزیر موجود در پیشینهاش ارتباط برقرار کند،... آیا سرنوشتش را خواهد پذیرفت، انکارش خواهد کرد، با آن خواهد جنگید، تصدیقاش خواهد کرد یا به آن تن در خواهد داد؟ همه این واژهها حاوی عنصر ارادهاند.
رولو می، از کتاب عشق و اراده، ترجمه سپیده حبیب
رولو می، از کتاب عشق و اراده، ترجمه سپیده حبیب
رواندرمانی مسیری است که فرد را به سوی معنی عمیق زندگی میبرد. زمینه را آماده میکند. برای تغییر باید، ژرفای تاریک احساساتمان را ببینیم. در این تاریکیها باید با آرزوهای واپسزده و ضربههای دوران کودکی مواجه شد.
در واقع وقتی فردی رواندرمانی را آغاز میکند، حقیقتا کور است. به اشکال گوناگون قربانی و دشمن خود است و از آن بیخبر است. او خیال میکند قربانی تاریخچه خانوادگی است، ولی در رواندرمانی میتواند به رابطه تعارضات بیرونی با ابعاد ناخودآگاهش پی ببرد. از این راه میتواند خود را مکانیابی کند و به برخی ترمیمها بپردازد. اینجا عموما کار درمانگر خاتمه مییابد. البته جهت نشان داده شده است.
گی کورنو، از کتاب قربانی دیگرانیم و جلاد خویش، ترجمه زهرا وثوق
در واقع وقتی فردی رواندرمانی را آغاز میکند، حقیقتا کور است. به اشکال گوناگون قربانی و دشمن خود است و از آن بیخبر است. او خیال میکند قربانی تاریخچه خانوادگی است، ولی در رواندرمانی میتواند به رابطه تعارضات بیرونی با ابعاد ناخودآگاهش پی ببرد. از این راه میتواند خود را مکانیابی کند و به برخی ترمیمها بپردازد. اینجا عموما کار درمانگر خاتمه مییابد. البته جهت نشان داده شده است.
گی کورنو، از کتاب قربانی دیگرانیم و جلاد خویش، ترجمه زهرا وثوق
این مسئله [جاودانگی] در کمدی الهی دانته نیز مطرح است. بحران «در سالهای میانی زندگی» اتفاق میافتد، هنگامی که جسم رو به ضعف میگذارد، و مجموعهی کامل دیگری از مضامین پدیدار میشوند، و قدم به درون رویای شما میگذارند. دانته میگوید، در دوره میانسالی خود در جنگلی خطرناک گم شده است. در آنجا سه حیوان که نماد، غرور، میل و ترس بودهاند، او را تهدید کردهاند. سپس ویرژیل، به عنوان تجسم بینش شاعرانه ظاهر میشود و او را از میان هزارتوی جهنم عبور میدهد؛ هزارتوی جهنم مکانی است که به امیال و ترسهای خود چسبیدهاند و نمیتوانند رهسپار جاودانگی شوند.
جوزف کمبل، از کتاب قدرت اسطوره، ترجمه عباس مخبر
جوزف کمبل، از کتاب قدرت اسطوره، ترجمه عباس مخبر
نمیخواهم طوری باشم که شما میخواهید. شجاعت این را هم ندارم آنطور باشم که خودم میخواهم. هنوز میان شما احساس تنهایی و طردشدگی دارم. اما آیا تنهایی من به این علت نیست که مدام سعی میکنم شما را راضی نگه دارم؟
آلیس میلر، از کتاب بدن هرگز دروغ نمیگوید، ترجمه امید سهرابینیک
Vincent van Gogh, Prisoners' Round, 1890
آلیس میلر، از کتاب بدن هرگز دروغ نمیگوید، ترجمه امید سهرابینیک
Vincent van Gogh, Prisoners' Round, 1890
اصطلاح «خلط واقعیت» یا «گسلایت» [در لغت به معنای چراغ گازی] برگرفته از نمایشنامهای به همین نام است که در سال ۱۹۳۸ نوشته شده. این نمایشنامه مردی را به تصویر میکشد که سعی دارد کاری کند زنش قانع شود دیوانه شده. برای انجام این کار مرد اتفاقاتی ساختگی را ترتیب میدهد - صدای پا از زیرشیروانی یا روشن و خاموش شدن چراغهای گازی- و خودش انکار میکند که چنین اتفاقاتی در حال وقوعاند تا زن باورش شود این چیزها به خیالش میرسند.
اصطلاح «گسلایت» برای توصیف الگوهایی رفتار به کار میرود که در آن فرد با هدف تسلط بر طرف مقابل طوری رفتار میکند که او به برداشت خودش از واقعیت شک کند. اغلب فکر میکنیم خلط واقعیت فقط در روابط عاطفی اتفاق میافتد، اما این پدیده هم در محیط کار عاملی اثرگذار است و هم عرصه سیاست.
هایدی مایبام، از کتاب فاصلهها، راز همدلی چیست؟، ترجمه اسد ناصحی
اصطلاح «گسلایت» برای توصیف الگوهایی رفتار به کار میرود که در آن فرد با هدف تسلط بر طرف مقابل طوری رفتار میکند که او به برداشت خودش از واقعیت شک کند. اغلب فکر میکنیم خلط واقعیت فقط در روابط عاطفی اتفاق میافتد، اما این پدیده هم در محیط کار عاملی اثرگذار است و هم عرصه سیاست.
هایدی مایبام، از کتاب فاصلهها، راز همدلی چیست؟، ترجمه اسد ناصحی
ممکن است پرسیده شود آیا سازگاری لزوما به افسردگی منجر میشود. آیا ما گاهی نمیبینیم افرادی که از نظر احساسی با دیگران سازگار میشوند زندگی شادتری دارند؟ شاید در گذشته افراد زیادی بودهاند که اینگونه زندگی کردهاند.
در فرهنگهای گذشته که همه درها به روی سایر ارزشها بسته بودند، مسلما یک فرد سازگار، استقلالی از خود نداشت. او هیچ تصوری شخصی از هویت (آنگونه که ما میشناسیم) نداشت که به او قدرت بدهد، ولی درون گروهش احساس قدرت و حمایت میکرد.
امروزه گروهها به سختی میتوانند خود را به طور کامل از سایر گروهها جدا نگه دارند و ارزشهای مخصوص به خود را حفظ کنند. بنابراین، فرد اگر میخواهد قربانی منافع و ایدئولوژیهای گوناگون نشود، باید درون خود احساس قدرت کند.
آلیس میلر، از کتاب دلهرههای کودکی، ترجمه امید سهرابینیک
در فرهنگهای گذشته که همه درها به روی سایر ارزشها بسته بودند، مسلما یک فرد سازگار، استقلالی از خود نداشت. او هیچ تصوری شخصی از هویت (آنگونه که ما میشناسیم) نداشت که به او قدرت بدهد، ولی درون گروهش احساس قدرت و حمایت میکرد.
امروزه گروهها به سختی میتوانند خود را به طور کامل از سایر گروهها جدا نگه دارند و ارزشهای مخصوص به خود را حفظ کنند. بنابراین، فرد اگر میخواهد قربانی منافع و ایدئولوژیهای گوناگون نشود، باید درون خود احساس قدرت کند.
آلیس میلر، از کتاب دلهرههای کودکی، ترجمه امید سهرابینیک
آزادی خود به خودی نیست و تنها با یک کوشش به دست نمیآید. تامین و حفظش کوشش هر روزه میخواهد. گوته در داستان فاست این مطلب را به درستی بیان کرده است:
آری من مصرانه بر این فکر پایبندم
و خود نیز موید آن میباشد که:
و تنها کسانی آزادی خود را به دست میآورند، که هر روز فاتح آن باشند.
گام اصلی در به دست آوردن آزادی درونی «انتخاب خویشتن» است. این واژه نامانوس از کییرکگور است و منظور او وظیفه شخص به تایید وجود خویشتن است، نیروی محرکی است غیر از محرکههای معمول و روزمره زندگی، سرزنده بودن و قاطعیت است.
معنیش این است که فرد جای مخصوص به خود را در جهان تشخیص بدهد و مسئولیت ادامه حیات خویشتن را به عنوان شخصیتی مستقل، به عهده بگیرد و این همان چیزی است که نیچه با اصطلاح «اراده به حفظ و ادامه زندگی» عنوان کرده است. تنها غریزه حفظ حیات مادی نیست، اراده و تصمیم به قبول واقعیت وجود خویشتن است.
رولو می، از کتاب انسان در جستجوی خویشتن، ترجمه مهدی ثریا
آری من مصرانه بر این فکر پایبندم
و خود نیز موید آن میباشد که:
و تنها کسانی آزادی خود را به دست میآورند، که هر روز فاتح آن باشند.
گام اصلی در به دست آوردن آزادی درونی «انتخاب خویشتن» است. این واژه نامانوس از کییرکگور است و منظور او وظیفه شخص به تایید وجود خویشتن است، نیروی محرکی است غیر از محرکههای معمول و روزمره زندگی، سرزنده بودن و قاطعیت است.
معنیش این است که فرد جای مخصوص به خود را در جهان تشخیص بدهد و مسئولیت ادامه حیات خویشتن را به عنوان شخصیتی مستقل، به عهده بگیرد و این همان چیزی است که نیچه با اصطلاح «اراده به حفظ و ادامه زندگی» عنوان کرده است. تنها غریزه حفظ حیات مادی نیست، اراده و تصمیم به قبول واقعیت وجود خویشتن است.
رولو می، از کتاب انسان در جستجوی خویشتن، ترجمه مهدی ثریا
ما از فقدان عشق میترسیم. ترس از فقدان عشق یعنی منع کردن بعضی اشکال عشق (عشق محرمخواهانه، عشق بین نژادهای متفاوت، عشق همجنسخواهانه، یا روابط جنسی بهاصطلاح منحرفانه و از این دست). کودک به والدینش میگوید: «در قبال عشق و حمایتی که به من میدهید، تا جای ممکن، همان چیزی خواهم بود که دلخواه شماست.»
کموبیش شبیه حکایت تامس هابز دربارۀ حکومت مطلقه - که در آن حاکم مطلق به معنی واقعی کلمه امکان زندگی را مهیا میکند - حمایت از آدمها برای بقا مهمتر از هر چیز است: همهچیز باید فدای این امر شود جز جان آدمی.
امنیت به میل ترجیح داده میشود؛ میل فدای امنیت میشود. ولی این امنیتِ مفروض، دستکم از منظر فروید، به قیمت قابل ملاحظهای تمام میشود؛ در واقع، به قیمت فروکاسته شدن به یک ابژه، به خاطر اینکه مثل یک ابژه با ما رفتار میشود.
آدام فیلیپس، از کتاب لذتهای ناممنوع، ترجمه نصراله مرادیانی
کموبیش شبیه حکایت تامس هابز دربارۀ حکومت مطلقه - که در آن حاکم مطلق به معنی واقعی کلمه امکان زندگی را مهیا میکند - حمایت از آدمها برای بقا مهمتر از هر چیز است: همهچیز باید فدای این امر شود جز جان آدمی.
امنیت به میل ترجیح داده میشود؛ میل فدای امنیت میشود. ولی این امنیتِ مفروض، دستکم از منظر فروید، به قیمت قابل ملاحظهای تمام میشود؛ در واقع، به قیمت فروکاسته شدن به یک ابژه، به خاطر اینکه مثل یک ابژه با ما رفتار میشود.
آدام فیلیپس، از کتاب لذتهای ناممنوع، ترجمه نصراله مرادیانی
آن چیزی که همه انسانهای فخرفروش و خودبزرگبین، سعی میکنند فرافکنی کنند احساس حقارت است.
آنها در سطح ناهشیار سعی میکنند عزتنفس شما را تحلیل برند، در شما رشک به وجود آورند و حقارتتان را جلو چشمانتان بیاورند تا به این شکل بتوانند احساس برتری کنند و خودشان را بالاتر از شما قرار دهند.
این افراد اغلب بیش از حد اهل رقابتاند: برای آنها مردم دنیا فقط و فقط در دو دسته جای میگیرند: برندهها و بازندهها، یعنی دو قطب متضاد.
ژوزف برگو، از کتاب چرا آن کار را کردم؟، ترجمه حامد حکیمی
آنها در سطح ناهشیار سعی میکنند عزتنفس شما را تحلیل برند، در شما رشک به وجود آورند و حقارتتان را جلو چشمانتان بیاورند تا به این شکل بتوانند احساس برتری کنند و خودشان را بالاتر از شما قرار دهند.
این افراد اغلب بیش از حد اهل رقابتاند: برای آنها مردم دنیا فقط و فقط در دو دسته جای میگیرند: برندهها و بازندهها، یعنی دو قطب متضاد.
ژوزف برگو، از کتاب چرا آن کار را کردم؟، ترجمه حامد حکیمی
هر کس را باید مجاز و محق دانست که مالک احساسات خود باشد و خود را متمایز از دیگران بداند. شاید این نکته به نظرتان عجیب برسد، اما در واقع، در فرایند تغییر و رشد اساسیترین گام همین است.
شاید بسیاری از ما از فشار شدیدی که بر زنان، شوهران یا فرزندانمان وارد میکنیم تا به افکار و احساساتی شبیه به افکار و احساسات ما دست یابند، آگاه نیستیم. چیزی که ما غالبا به دیگران میگوییم این است که «اگر میخواهی دوستت داشته باشم، باید مثل من احساس کنی و مثل من فکر کنی. اگر من میگویم رفتارت بد است تو هم باید همین طور احساس کنی؛ اگر من احساس میکنم که چیزی خوب و مطلوب است، تو هم باید همین احساس را داشته باشی.»
در حالی که گرایش مراجعان ما پس از گذراندن دوره درمان خلاف این را نشان میدهد. آنان مایلند که شخص دیگر، احساسات، ارزشها و هدفهای احتمالا متفاوت و متمایز خود را داشته باشد و مختصر این که مایلند و میگذارند، فرد به شیوهای که خود میخواهد و یا میتواند احساس و عمل کند.
به اعتقاد من وقتی شخص پی میبرد که میتواند به احساسات و واکنشهای خود اعتماد کند، به این معنی است که درمییابد انگیزههای پنهانش لزوما مخرب یا مصیبتبار نیستند و دیگر نیازی به مراقبت و حمایت دیگران ندارد، بلکه قادر است زندگی را بر مبنایی واقعی تجربه کند، تمایل به قبول استقلال دیگران نیز در او افزایش مییابد. پس وقتی فرد در مییابد که میتواند به خویشتن متمایز و بیهمتای خود اعتماد کند، اعتمادش به همسر یا فرزندش نیز بیشتر میشود و احساسات و ارزشهای متمایز و بیهمتایی را که در آن دیگری وجود دارد نیز به سهولت بیشتری میپذیرد.
کارل راجرز، از کتاب هنر انسان شدن، ترجمه مهین میلانی
شاید بسیاری از ما از فشار شدیدی که بر زنان، شوهران یا فرزندانمان وارد میکنیم تا به افکار و احساساتی شبیه به افکار و احساسات ما دست یابند، آگاه نیستیم. چیزی که ما غالبا به دیگران میگوییم این است که «اگر میخواهی دوستت داشته باشم، باید مثل من احساس کنی و مثل من فکر کنی. اگر من میگویم رفتارت بد است تو هم باید همین طور احساس کنی؛ اگر من احساس میکنم که چیزی خوب و مطلوب است، تو هم باید همین احساس را داشته باشی.»
در حالی که گرایش مراجعان ما پس از گذراندن دوره درمان خلاف این را نشان میدهد. آنان مایلند که شخص دیگر، احساسات، ارزشها و هدفهای احتمالا متفاوت و متمایز خود را داشته باشد و مختصر این که مایلند و میگذارند، فرد به شیوهای که خود میخواهد و یا میتواند احساس و عمل کند.
به اعتقاد من وقتی شخص پی میبرد که میتواند به احساسات و واکنشهای خود اعتماد کند، به این معنی است که درمییابد انگیزههای پنهانش لزوما مخرب یا مصیبتبار نیستند و دیگر نیازی به مراقبت و حمایت دیگران ندارد، بلکه قادر است زندگی را بر مبنایی واقعی تجربه کند، تمایل به قبول استقلال دیگران نیز در او افزایش مییابد. پس وقتی فرد در مییابد که میتواند به خویشتن متمایز و بیهمتای خود اعتماد کند، اعتمادش به همسر یا فرزندش نیز بیشتر میشود و احساسات و ارزشهای متمایز و بیهمتایی را که در آن دیگری وجود دارد نیز به سهولت بیشتری میپذیرد.
کارل راجرز، از کتاب هنر انسان شدن، ترجمه مهین میلانی
صاحبان قدرت آن جایی به فرمانبرداری متوسل میشوند که احتمال مخالفت میرود، آنجا که خود اصحاب قدرت - خود قانونگذاران - میدانند مشکلی در کار است: قانونی وضع کردهاند که آدمها وسوسه خواهند شد زیر پایش بگذارند. به این ترتیب، کسانی که خواهان فرمانبرداری دیگراناند خود قبلا تصور کردهاند که چرا احیانا ممکن است آدمها فرمانبرداری نکنند.
بهعبارتی، خودشان از قبل لذتهای قانونشکنی را پیش خود تصور کردهاند. این خطر را به جان خریدهاند که چهبسا خودآگاهانه یا ناخوآگاهانه به نوعی همدستِ آنهایی شوند که از اطاعت از اصولشان امتناع میورزند. خوب میدانند در ظاهر کجا ایستادهاند؛ اما بهطور غیررسمی جاسوس دوجانبهاند. خودشان خوب میدانند یکی از کارهایی که با قواعد و قوانینشان میکنند برانگیختن هوسهایی است که باید از آنها اطاعت کنند.
آدام فیلیپس، از کتاب لذتهای ناممنوع، ترجمه نصراله مرادیانی
بهعبارتی، خودشان از قبل لذتهای قانونشکنی را پیش خود تصور کردهاند. این خطر را به جان خریدهاند که چهبسا خودآگاهانه یا ناخوآگاهانه به نوعی همدستِ آنهایی شوند که از اطاعت از اصولشان امتناع میورزند. خوب میدانند در ظاهر کجا ایستادهاند؛ اما بهطور غیررسمی جاسوس دوجانبهاند. خودشان خوب میدانند یکی از کارهایی که با قواعد و قوانینشان میکنند برانگیختن هوسهایی است که باید از آنها اطاعت کنند.
آدام فیلیپس، از کتاب لذتهای ناممنوع، ترجمه نصراله مرادیانی
یک رابطه دیالکتیک میان بیاحساسی و خشونت وجود دارد. در بیاحساسی زیستن، خشونت پدید میآورد؛ و در رویدادهایی شبیه آنچه در بالا گفته شد، خشونت، بیاحساسی ایجاد میکند. خشونت جایگزین نهایی و ویرانگریست که ناگهان سر برمیآورد تا خلایی را که هیچگونه وابستگی و رابطهای در آن نیست، پر کند…
وقتی زندگی درونی خشک میشود، وقتی احساس رو به کاهش است و بیاحساسی رو به فزونی، وقتی فرد نمیتواند بر دیگری تاثیر بگذارد یا حتی تماسی اصیل داشته باشد، خشونت مانند ضرورتی دیوآسا برای ارتباط شعلهور میشود، سائقی آتشین که تماس را با سرراستترین شیوه ممکن، به دیگری تحمیل میکند.
رولو می، از کتاب عشق و اراده، ترجمه سپیده حبیب
وقتی زندگی درونی خشک میشود، وقتی احساس رو به کاهش است و بیاحساسی رو به فزونی، وقتی فرد نمیتواند بر دیگری تاثیر بگذارد یا حتی تماسی اصیل داشته باشد، خشونت مانند ضرورتی دیوآسا برای ارتباط شعلهور میشود، سائقی آتشین که تماس را با سرراستترین شیوه ممکن، به دیگری تحمیل میکند.
رولو می، از کتاب عشق و اراده، ترجمه سپیده حبیب
رنج از سه جهت ما را تهدید میکند. یکی از طرف جسم خودمان که محکوم به تلاش و اضمحلال است و حتی از درد و ترس که نشانههای خطرند، راه گریزی ندارد. دیگر از طرف جهان بیرون، که با نیرویی چیره، بیرحم و ویرانگر ما را مورد حمله قرار میدهد و سرانجام از طرف رابطه ما با دیگران. شاید رنجی که از این آخری ناشی میشود دردناک تر از هر رنج دیگر باشد.
زیگموند فروید، از کتاب تمدن و ملالتهای آن، ترجمه محمد مبشری
زیگموند فروید، از کتاب تمدن و ملالتهای آن، ترجمه محمد مبشری
سناتور ریچارد نوبرگر، کمی پیش از مرگ بر اثر سرطان، تحول زندگی خود را اینگونه بیان میکند. تحولی در من به وجود آمد که معتقدم برگشتناپذیر است.
دلواپسی برای شهرت، موفقیت سیاسی، وضعیت مالی، همه و همه ناگهان بیاهمیت شد. در آن ساعات اولیه که دریافتم سرطان دارم، هرگز به کرسیام در سنا، حساب بانکیام یا سرنوشت دنیای آزاد نیندیشیدم. از زمانی که بیماریام تشخیص داده شده، من و همسرم حتی یک بار باهم جروبحث نکردهایم.
عادت داشتم وقتی خمیردندان را به جای انتهایش، از بالا میفشرد، وقتی غذا را مطابق سلیقه وسواسی و دیرپسند من نمیپخت، وقتی فهرست مهمانان را بدون مشورت با من تنظیم میکرد و وقتی برای خرید لباس پول زیادی میداد، به او پرخاش کنم. اما حالا اصلا متوجه این مسائل نمیشوم یا به نظرم بیربط میآیند.
بهجای آنها، سپاسگزار چیزهای هستم که زمانی به راحتی ازشان میگذشتم؛ ناهار خوردن با یک دوست، خاراندن گوش گربهام و شنیدن صدای خرخر حاکی از رضایتش، مصاحبت همسرم، خواندن شبانه کتاب یا مجله در نور مخروطی و ملایم چراغ خوابم، شبیخون زدن به یخچال برای یک لیوان آب پرتقال یا یک برش کیک قهوه.
برای نخستین بار فکر میکنم واقعا دارم طعم زندگی را میچشم، بالاخره دریافتم فانیام. وقتی فرصتهایی را به یاد میآورم که حتی در بهترین وضعیت سلامتیام، به خاطر غرور بیجا، ارزشهای ساختگی و خیالبافی های بیاهمیت از دست دادهام، به خود میلرزم.
اروین یالوم، از کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال، ترجمه سپیده حبیب
دلواپسی برای شهرت، موفقیت سیاسی، وضعیت مالی، همه و همه ناگهان بیاهمیت شد. در آن ساعات اولیه که دریافتم سرطان دارم، هرگز به کرسیام در سنا، حساب بانکیام یا سرنوشت دنیای آزاد نیندیشیدم. از زمانی که بیماریام تشخیص داده شده، من و همسرم حتی یک بار باهم جروبحث نکردهایم.
عادت داشتم وقتی خمیردندان را به جای انتهایش، از بالا میفشرد، وقتی غذا را مطابق سلیقه وسواسی و دیرپسند من نمیپخت، وقتی فهرست مهمانان را بدون مشورت با من تنظیم میکرد و وقتی برای خرید لباس پول زیادی میداد، به او پرخاش کنم. اما حالا اصلا متوجه این مسائل نمیشوم یا به نظرم بیربط میآیند.
بهجای آنها، سپاسگزار چیزهای هستم که زمانی به راحتی ازشان میگذشتم؛ ناهار خوردن با یک دوست، خاراندن گوش گربهام و شنیدن صدای خرخر حاکی از رضایتش، مصاحبت همسرم، خواندن شبانه کتاب یا مجله در نور مخروطی و ملایم چراغ خوابم، شبیخون زدن به یخچال برای یک لیوان آب پرتقال یا یک برش کیک قهوه.
برای نخستین بار فکر میکنم واقعا دارم طعم زندگی را میچشم، بالاخره دریافتم فانیام. وقتی فرصتهایی را به یاد میآورم که حتی در بهترین وضعیت سلامتیام، به خاطر غرور بیجا، ارزشهای ساختگی و خیالبافی های بیاهمیت از دست دادهام، به خود میلرزم.
اروین یالوم، از کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال، ترجمه سپیده حبیب
اگر سیاستمداری قادر نیست، یا نمیخواهد، شرم کند، تقریبا هیچ کاری برای تغییر رفتار او نمیتوان کرد. بهطور خلاصه، سیاستمدارانی که شرم نمیکنند قادر نیستند از تجربیاتشان درس بگیرند و رفتارهایشان را بر اساس آن تغییر دهند؛ مخالفت عامه مردم هم هیچ تاثیری در آنها نمیگذارد.
جوزف برگو، از کتاب شرمکاوی، ترجمه حامد حکیمی
جوزف برگو، از کتاب شرمکاوی، ترجمه حامد حکیمی
افسانه دیگری که باعث خرابی و فساد عشق میشود، این انتظار است که عشق به معنی یکی بودن باشد. «تو باید همیشه مثل من فکر کنی، احساس کنی، و عمل کنی. اگر نکنی، معلوم میشود که مرا دوست نداری.»
بگذارید برای یکی دو لحظه یکی بودن و متفاوت بودن را در نظر بگیریم. من معتقدم که دو نفر در ابتدا به خاطر یکی بودن به یکدیگر علاقمند میشوند، اما طی سالها به خاطر تفاوتهایشان به یکدیگر علاقمند باقی میمانند.
به بیان دیگر، اگر دو نفر متوجه یکی بودن و خصوصیات مشترک خود نشوند، هیچگاه یکدیگر را درک نخواهند کرد؛ و اگر هیچگاه تفاوتهایی را که باهم دارند نبینند، نمیتوانند واقعی باشند و رابطهای به راستی مردمی و با رغبت با یکدیگر بپرورند. تا وقتی قدر یکی بودن دانسته نشود، اختلافات را نمیتوان با موفقیت برطرف کرد. اگرچه هر کسی منحصر به فرد است، اما بعضی صفات هست که در همه مشترک است.
ویرجینیا ستیر، از کتاب آدمسازی در روانشناسی خانواده، ترجمه بهروز بیرشک
بگذارید برای یکی دو لحظه یکی بودن و متفاوت بودن را در نظر بگیریم. من معتقدم که دو نفر در ابتدا به خاطر یکی بودن به یکدیگر علاقمند میشوند، اما طی سالها به خاطر تفاوتهایشان به یکدیگر علاقمند باقی میمانند.
به بیان دیگر، اگر دو نفر متوجه یکی بودن و خصوصیات مشترک خود نشوند، هیچگاه یکدیگر را درک نخواهند کرد؛ و اگر هیچگاه تفاوتهایی را که باهم دارند نبینند، نمیتوانند واقعی باشند و رابطهای به راستی مردمی و با رغبت با یکدیگر بپرورند. تا وقتی قدر یکی بودن دانسته نشود، اختلافات را نمیتوان با موفقیت برطرف کرد. اگرچه هر کسی منحصر به فرد است، اما بعضی صفات هست که در همه مشترک است.
ویرجینیا ستیر، از کتاب آدمسازی در روانشناسی خانواده، ترجمه بهروز بیرشک
اگر واقعا به انسان و ضمیر ناخودآگاه او علاقه دارید، کتابهای درسی روانشناسی را نخوانید، کتابهای بالزاک را بخوانید، کتابهای داستایفسکی را بخوانید، کتابهای کافکا را بخوانید. در آثار آنها خیلی بیشتر از کتابهای روانشناسی (از جمله کتابهای خود من)، درباره روان انسان، چیز یاد میگیرید.
اریک فروم، از کتاب هنر گوش دادن، ترجمه پروین قائمی
اریک فروم، از کتاب هنر گوش دادن، ترجمه پروین قائمی
به منظور فهمیدن سوگ ناگزیر باید با واقعیات دردناکی در زندگی انسان نیز مواجه شویم، اینکه گاهی معلوم میشود فهم یا مهار احساساتمان دشوار است، اینکه آدمهایی که برایمان اهمیت دارند نامیرا نیستند و اینکه روابط ما با دیگران، درست به همین دلیل، هم منبع احساس امنیت و سلامت و پیشبینیپذیری آینده برای ما هستند هم امنیت و سلامت و توقعاتمان را به خطر میاندازند.
مایکل چلبی، از کتاب سوگ: درآمدی فلسفی، ترجمه نصراله مرادیانی
مایکل چلبی، از کتاب سوگ: درآمدی فلسفی، ترجمه نصراله مرادیانی