Telegram Web Link
چرا به نظر می‌رسد که شکست موجب درماندگی اشخاص دارای عزت‌نفس پایین می‌شود ولی افراد دارای عزت‌نفس بالا را به تلاش بیشتر تشویق می‌کند؟

پژوهشگران فکر می‌کنند که مردم آمادگی دارند تا بازخوردهایی را که با خودپنداره‌شان همخوانی دارد بپذیرند، بنابراین در مورد افراد دارای عزت‌نفس پایین، بازخورد شکست در تکلیف اول با خودپنداره‌شان همخوان بود و نظرشان را در این زمینه که اصولا افرادی شکست خورده هستند نه موفق، تایید می‌کند.

و به این ترتیب، وقتی که با تکلیف دوم روبرو شدند، دید منفی آنان درباره خودشان که با توجه به شکست در تکلیف اول هم تایید شده بود، آنان را به این باور رساند که در تکلیف دوم هم شکست خواهند خورد؛ پس چندان با جدیت تلاش نکردند یا آنکه از کار دست کشیدند.

اما اشخاصی که عزت‌نفس بالایی دارند چون شکست با خودپنداره موجود آنان همخوانی ندارد، به احتمال زیادتر این بازخورد را نمی‌پذیرند، همچنین احتمال این هست که آنان بازخورد فوق را چندان جدی نگیرند، شاید فکر کنند که شکست در تکلیف اول اتفاقی بوده یا بر اثر اشتباه روی داده است. در نتیجه، انگیزه پیدا می‌کنند تا در تکلیف دوم تلاش جدی‌تری کنند و دست از کار نکشند؛ چون نظر آنها درباره خودپنداره‌شان متفاوت از افرادی است که شکست می‌خورند.

باومایستر و همکارانش چنین استدلال می‌کنند که افراد دارای عزت‌نفس بالا به فرافکندنِ تصویری، موفق، خوب و تلاشگر از خود علاقه دارند. از طرف دیگر، اشخاص دارای عزت‌نفس پایین در پی اجتناب از شکست هستند. در اینجا، نوعی تفاوت در تاکید مشاهده می‌شود: افراد دارای عزت‌نفس بالا از موفق نشدن می‌ترسند؛ افراد دارای عزت‌نفس پایین از شکست خوردن می‌ترسند.

رندی لارسن و دیوید باس، از کتاب روانشناسی شخصیت، ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران
بدیهی است که ما در عصر ارتباط جمعی به سر می‌بریم و در واقع، حتی می‌توان گفت در دورانی زندگی می‌کنیم که وجه مشخصه آن تلاش برای متقاعدسازی همگانی است. هربار که رادیو، تلویزیون [یا گوشی خود] را روشن می‌کنیم، یا هربار که کتاب مجله یا روزنامه‌ای را می‌گشاییم، کسی می‌خواهد ما را آموزش دهد، ما را متقاعد سازد که فرآورده او را خریداری کنیم، ما را وا دارد تا به نامزد انتخاباتی او رای دهیم یا برداشت او را از آنچه درست، واقعی، یا زیباست بپذیریم.

این هدف در مورد پیام‌های بازرگانی بدیهی‌تر است. تولیدکنندگان فرآورده‌های تقریبا یکسان (مثلا آسپرین یا خمیردندان یا پودر لباسشویی) مبالغ هنگفتی صرف متقاعد ساختن ما برای خرید فرآورده‌های خود می‌سازند. نفوذ از طریق ارتباط جمعی لازم نیست با هیاهو همراه باشد... این نفوذ می‌تواند خیلی زیرکانه و حتی غیرعمدی باشد… حتی هنگامی که ارتباط مستقیما شامل تلاش برای فروختن یک کالا نیست، می‌تواند با موفقیت بر نحوه‌ای که به دنیا می‌نگریم و بر شیوه‌ای که به رویدادهای مهم زندگی خود پاسخ می‌گوییم تاثیر بگذارد.

الیوت ارونسون، از کتاب روانشناسی اجتماعی، ترجمه حسین شُکرکُن
طردشدگی محرک اصلی اقدامات خودتخریبی است. افرادی که مدام به خود آسیب می‌زنند اغلب در کودکی والدین یا مراقبانی داشتند که با آنها بدرفتاری می‌کردند، توجهی به آنها نداشتند و به‌شدت تمسخرشان می‌کردند. این مسئله نشان می‌دهد که علت برخی از موارد صدمه به خود ممکن است تروماهایی باشد که فرد در روابط دوران کودکیش متحمل شده و همین باعث می‌شود که هرگونه انتقاد، طرد و فقدان در بزرگسالی خاطرات و احساسات آن‌ تروماها را در او بیدار ‌کند.

بسیاری از مراجعان به‌طور خودکار و ناهشیار این احساسات را تبدیل به صدمه به خود و اقدام به خودکشی می‌کنند که ممکن است به‌علت توجهی که خانواده و دوستان و مراقبان، پس از این اقدامات، به فرد نشان می‌دهند تشدید هم بشود. من اعتقاد دارم آسیب‌رساندن به خود به‌نوعی بیان ترس از طردشدگی و فقدان است.

لوئیس کازولینو، از کتاب چرا روان‌درمانی مؤثر است، ترجمه حامد حکیمی
بر اساس نظر سوزان فیسک و شلی تیلور، ما انسان‌ها از لحاظ شناختی ممسک هستیم، بدین معنا که همواره می‌کوشیم انرژی شناختی خود را ذخیره کنیم.

با توجه به اینکه ظرفیت محدودی برای پردازش اطلاعات داریم، تلاش می‌کنیم راهبردهایی را بپذیریم که مسائل پیچیده را ساده می‌کنند. برای انجام این کار مهم ما بخشی از اطلاعات را به منظور کاهش بار شناختی خود نادیده می‌انگاریم، یا برای جلوگیری از جستجوی اطلاعات بیشتر، از اطلاعات دیگر بیش از اندازه استفاده می‌کنیم، یا آنکه ممکن است به پذیرش راه‌حلی ناکامل گرایش پیدا کنیم که ظاهرا به اندازه کافی مناسب به نظر می‌رسد.

راهبردهای کسی که امساک شناختی دارد ممکن است کارآمد باشند، یعنی چنین فردی، از ظرفیت شناختی محدود خود برای پردازش دنیای تقریبا نامحدودی از اطلاعات، استفاده نسبتا خوبی می‌کند، لیکن این راهبردها می‌توانند به خطاها و سوگیری‌های جدی نیز بینجامند، به ویژه هنگامی که یک راهبرد ساده نادرست را انتخاب کنیم یا در شتاب خود برای ادامه حرکت، جزءهای اطلاعات حیاتی را نادیده بگیریم.

الیوت ارونسون، از کتاب روانشناسی اجتماعی، ترجمه حسین شُکرکُن
چه روان‌درمانگری برای خود انتخاب کنیم؟
@rasaquotes
فروید: «وقتی وظیفه خود دانستم که هر چیزی را که انسان‌ها در درونشان پنهان می‌کنند نمایان کنم... این وظیفه را سخت‌تر از آنچه واقعا هست می‌پنداشتم. آنکه چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن دارد، چه بسا باید بپذیرد که هیچ میرنده‌ای را توان پرده‌پوشی نیست. آنکه بر لبانش مُهر سکوت می‌زند، با سرانگشتانش به سخن می‌آید؛ و با همه اطوار خود درونیاتش را فاش می‌کند.»

جاناتان لیر، از کتاب فروید، ترجمه مجتبی جعفری و علیرضا طهماسب
اینجا هم باشید فکر می‌کنم مطالب براتون جذاب و مفید باشن.
@rasaquotes
هرچه فرد بیشتر جویای خوشی باشد، شادی بیشتر از او می‌گریزد. این دید باعث شد فرانکل بگوید: «نمی‌توان در پی شادی رفت، شادی از پی انسان می‌آید.» اَلِن واتس می‌گوید: «درست همان زمان که در جستجویش هستی، از دستش می‌دهی.» پس لذت هدف نهایی نیست بلکه پیامد جستجوی فرد برای معناست.

…هرچه بیشتر در پیِ لذت باشیم، بیشتر از ما می‌گریزد. فرانکل می‌گوید لذت محصول معناست و جستجوی فرد باید به سمت معنا هدایت شود. من معتقدم جستجوی معنا نیز به همین اندازه ضد و نقیض است: هرچه بیشتر با منطق و استدلال در جستجوی آن باشیم، کمتر می‌یابیمش، پرسش‌هایی که فرد در برابر معنا مطرح می‌کند، همواره از پاسخ‌ها بیشتر عمر می‌کنند.

اروین یالوم، از کتاب روان‌درمانی اگزیستانسیال، ترجمه سپیده حبیب
بودن در کنار افراد موفقی که در زندگی به اهداف‌شان رسیده‌اند و وضعیت مالی‌شان بهتر از ماست اغلب حس شرم و حقارتی را در ما برمی‌انگیزد که باعث می‌شود از آن‌ها بدمان بیاید.

این تصور که کسی مالک چیزی است که ما هرگز نمی‌توانیم به آن برسیم – مانند ویژگی شخصیتی، رابطه عاشقانه یا حتی مال‌و‌اموال - ممکن است ما را وادارد تا آن‌ شخص را بی‌ارزش بدانیم، دستاوردهایش را به تمسخر بگیریم و آنها را کوچک بشماریم.

اما رشک، وقتی با شرم آمیخته شود، تحمل‌ناپذیر و به‌شدت مخرب می‌شود. برای آنکه آرام شویم، ممکن است بخواهیم موضوعی را که موجب رشک ما شده نابود کنیم.

افرادی که در کودکی والدینی داشتند که غالبا هیجانات آنها را نادیده می‌گرفتند، ناامیدشان می‌کردند و نیازهای‌شان را تامین نمی‌کردند به‌ندرت در روابط بزرگسالی‌شان احساس امنیت می‌کنند.

درنتیجه، مسئله بی‌اهمیتی که ممکن است اغلبِ مردم بر اثر آن کمی حسادت کنند و به‌راحتی از آن بگذرند برای این افراد تبدیل می‌شود به موضوعی تحمل‌ناپذیر. اگر ما گرفتار شرم عمیق باشیم، احساس رشک برای ما تحمل‌ناپذیر می‌شود.

به‌عبارت‌دیگر، می‌ترسیم که آسیب‌هایی که دیدیم و نواقص‌مان باعث شود که «دوست‌داشتنی نباشیم». در این حالت، حسادت به‌شدت دردناک می‌شود چون می‌ترسیم که بالاخره زمانی برسد که «حقیقت درونی» ما برای دیگری کشف شود و آن موقع است که دیگر طرد خواهیم شد.

همه افراد ممکن است گاهی احساس رشک کنند. رشک، تا حدودی، تجربه‌ای‌ست عادی؛ چون به ما یادآوری می‌کند که چه می‌خواهیم و همچنین انگیزه می‌دهد تا برای آنْ کاری کنیم. رشک ممکن است ناشی از این آگاهی دردناک باشد که شخصی چیزی را دارد که ما آرزوی داشتنش را داریم، اما این موضوع همیشه باعث نمی‌شود که از آن فرد متنفر شویم و بخواهیم سر به تَنَش نباشد.

تفاوت رشک و حسادت این است که در رشک، دو نفر درگیرند (تو چیزی داری که من هم آن را می‌خواهم)؛ اما در حسادت، سه نفر (رابطه‌ای که تو با آن شخص سوم داری من را آزار می‌دهد).

جوزف برگو، از کتاب چرا آن کار را کردم؟، ترجمه حامد حکیمی
«افشای شخصی» یا حرف زدن با کسی درباره جنبه‌های خصوصی خود موضوع دیگری است که با بیانگری هیجانی مرتبط است. نظریه‌پردازان زیادی مطرح کرده‌اند که نگه داشتن مسائل نزد خود و در میان نگذاشتن آنها با دیگران، ممکن است به منبعی از فشار روانی تبدیل شود و نهایتا به ناراحتی روانی و بیماری جسمانی فرد منجر شود.

این نظریه‌پردازان ادعا کرده‌اند که ممکن است با دیگران راحت بودن در بیان احساسات اثرِ درمانی داشته باشد و این که درمان از راه گفتگو، تا حدی به این دلیل موثر واقع می‌شود که رازهایمان را می‌گشاییم و آنچه را که نزد خود حفظ کرده‌ایم برملا می‌کنیم.

روانشناسی به نام جیمز پنه‌بیکر پیشگام پژوهش در مورد اثرهای افشا کردن است. در یک بررسی شاخص، او از آزمودنی‌ها خواست تا درباره رویداد ناراحت‌کننده یا تکان‌دهنده‌ای که برایشان اتفاق افتاده، یا چیزی که در موردش با کسی صحبت نکرده‌اند، فکر کنند و سپس، از آنها خواست تا این رازها را بنویسند.

این افراد درباره بسیاری از رویدادهای ناخوشایندِ گوناگون، مثل لحظات خجالت‌آور مختلف، بی‌مبالاتی‌های جنسی، رفتارهای غیرقانونی یا غیراخلاقی تحقیرها و... مطالبی نوشتند. جالب است که همه آنان به سرعت رازی را مطرح کردند که مخفی نگه داشته بودند. این امر نشان می‌دهد که به احتمال زیاد، همه ما رازهایی داریم.

پنه‌بیکر ادعا می‌کند که مطرح نکردن رویدادهای تکان‌دهنده، منفی یا ناراحت‌کننده می‌تواند به مشکلاتی منجر شود. به گفته او، بازداری افکار و احساسات مرتبط با چنین رویدادهایی انرژی جسمی زیادی می‌گیرد. به عبارت دیگر، آسان نیست که رازی را برای خودمان نگه داریم یا جلوی فاش شدن چیزی را بگیریم، خصوصا در صورتی که این راز یک ضربه روانی عمده باشد، این کار ناراحت‌کننده است و انرژی زیادی می‌گیرد.

با گذشت زمان، این فشار روانی هم مانند همه فشارهای روانی متراکم می‌شود که این امر می‌تواند احتمال بروز مشکلات مرتبط با آن را افزایش دهد، مشکلاتی از قبیل دشواری در به خواب رفتن، تحریک‌پذیری، علائم جسمانی (برای مثال دل‌درد و سردرد) و حتی بیماری‌های ناشی از ضعیف شدن کارکرد دستگاه ایمنی بدن.

طبق نظر پنه‌بیکر، افشا کردن راز موجب کاهش این فشار روانی می‌شود. روبرو شدن با خاطرهای آسیب را با بیان کردن آن برای کسی یا حتی نوشتن درباره آن، فرد را از زحمت نگه داشتن این راز رها می‌سازد.

رندی لارسن و دیوید باس، از کتاب روانشناسی شخصیت، ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران
این کانال برای آن مادرانی که به سلامت روان کودک خود اهمیت می‌دهند.
@kodakanegi
یک رابطه دیالکتیک میان بی‌احساسی و خشونت وجود دارد. در بی‌احساسی زیستن، خشونت پدید می‌آورد؛ و… خشونت، بی‌احساسی ایجاد می‌کند. خشونت جایگزین نهایی و ویرانگری‌ست که ناگهان سر برمی‌آورد تا خلایی را که هیچ‌گونه وابستگی و رابطه‌ای در آن نیست، پر کند…

وقتی زندگی درونی خشک می‌شود، وقتی احساس رو به کاهش است و بی‌احساسی رو به فزونی، وقتی فرد نمی‌تواند بر دیگری تاثیر بگذارد یا حتی تماسی اصیل داشته باشد، خشونت مانند ضرورتی دیوآسا برای ارتباط شعله‌ور می‌شود، سائقی آتشین که تماس را با سرراست‌ترین شیوه ممکن، به دیگری تحمیل می‌کند.

رولو می، از کتاب عشق و اراده، ترجمه سپیده حبیب
گفتم: جولیا (یکی از مراجعین)، اجازه بده سوال ساده‌ای ازت بکنم. چرا مرگ این‌قدر ترسناک است؟ چه چیز خاصی در مرگ هست که تو را می‌ترساند؟ فورا پاسخ داد: همه کارهایی که انجام نداده‌ام...

از بیشتر مراجعه‌کنندگان می‌پرسم: دقیقا از چه چیز مرگ می‌ترسید؟

پاسخ‌های مختلفی که به این پرسش می‌دهند، غالبا به درمان سرعت می‌بخشد. پاسخ جولیا «همه کارهایی که انجام ندادم» به جان‌مایه‌ای اشاره می‌کند که برای همه آن‌هایی که به مرگ می‌اندیشند یا با آن روبرو می‌شوند اهمیت دارد:

رابطه دوجانبه بین ترس از مرگ و حس زندگی نازیسته. به عبارت دیگر، هرچه از زندگی کمتر بهره برده باشید، اضطراب مرگ بیشتر است. در تجربه کامل زندگی هرچه بیشتر ناکام مانده باشید، بیشتر از مرگ خواهید ترسید.

نیچه این عقیده را با قوت تمام در دو نکته کوتاه بیان کرده است «زندگیت را به کمال برسان و به موقع بمیر». همان طور که زوربای یونانی با گفتن این حرف تاکید کرده است «برای مرگ چیزی جز قلعه‌ای ویران به جا نگذار».

و سارتر در زندگی‌نامه‌اش آورده: «آرام آرام به آخر کارم نزدیک می‌شوم … و یقین داشتم که آخرین تپش‌های قلبم در آخرین صفحه‌های کارم ثبت می‌شود و مرگ فقط مردی مرده را درخواهد یافت».

اروین یالوم، از کتاب خیره به خورشید، ترجمه مهدی غبرایی
از نظر فیلوژنیک سازوکار قدیمی عصبی برای پردازش درد و لذت طی تکامل در میان همه گونه‌ها تقریبا بدون تغییر مانده است. این مکانیسم برای زندگی در جهانی مناسب بود که کمبود منابع و امکانات در آن شایع بود. در چنان شرایطی بدون انگیزه لذت، انسان‌ها تمایلی به خوردن و نوشیدن و تولید مثل نداشتند. از طرفی اگر درد نبود، از خود در برابر جراحت و مرگ دفاع نمی‌کردند.

وقتی انسان‌ها توانستند سطح تنظیم عصبی خود را با برخورداری مکرر از لذت بالا ببرند، درگیر تلاشی بی‌پایان برای کسب لذت بیشتر شدند. از آن پس انسان‌ها هیچ وقت به چیزی که داشتند راضی نبودند و مدام در پی فزونی زحمت می‌کشیدند.

اما مشکل همین‌جاست انسان‌ها به‌عنوان جویندگان ماهر توانستند به بهترین وجه از پس چالش جستجوی لذت و اجتناب از درد برآیند. لذا جهان را از حالت کمبود منابع و امکانات به میدانی انباشته از فراوانی نعمت بدل کردند. مغزهای ما برای زندگی در دنیایی تا این حد سرشار از منابع و امکانات، ساخته نشده است.

آنا لمبکی، از کتاب ملت دوپامین
زیستن خود هنری است و در حقیقت مهم‌ترين و در عین حال مشکل‌ترین و پیچیده‌ترین هنری است که انسان تجربه می‌کند. هدف این هنر انجام کار به‌خصوصی نیست، بلکه هدف آن زندگی شایان تحسین و پرورش استعدادهای ذاتی است. در پهنه هنر زیستن انسان هم هنرمند است و هم محصول هنر، هم مجسمه‌ساز است هم سنگ مرمر، هم پزشک است هم بیمار.

اریک فروم، از کتاب انسان برای خویشتن، ترجمه اکبر تبریزی

Cave of Hands (غار دست‌ها)
7,300 BC - 700 AD
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بعضی از بیماران داستان زندگی خود را طوری تعریف می‌کنند که گویی همیشه قربانی بوده‌اند. این افراد در مورد عواقب بدی که در زندگی به آن گرفتار شده‌اند هیچ مسئولیتی را نمی‌پذیرند. اغلب این افراد کج خلق و ناراضی هستند و همیشه هم این‌طور باقی می‌مانند. این قبیل افراد به حدی وقت خود را صرف سرزنش دیگران می‌کنند که دیگر فرصتی برای جستجوی راه بهبود برای خود باقی نمی‌گذارند.

برخلاف این دسته، هر بار که با کسانی روبرو می‌شوم که بر مسئولیت خود انگشت می‌گذارند و بر آن تاکید می‌کنند، می‌فهمم که امکان بهبودی زیاد و زمان فرارسیدن آن کوتاه است.

آنا لمبکی، از کتاب ملت دوپامین
هر آنچه که خیالش را می‌پروریم و هر آنچه که تمنایش را داریم، درواقع‌ تجربه‌ها، چیزها و افرادی هستند که از زندگی ما غایب‌اند. غیاب آنچه نیاز داریم ما را وامی‌دارد تا به فکر فرو رویم، و عبوس و اندوهناک شویم. ما باید بدانیم که جای چه در زندگی‌مان خالی است، زیرا تنها زمانی می‌توانیم به زندگی ادامه دهیم که امیال و اشتیاق‌هایمان کم‌وبیش به کارمان بیایند. به‌واقع، تنها هنگامی می‌توانیم اشتیاق‌هایمان را تاب آوریم که دیگران را بر آن داریم تا دست به دست خواسته‌هایمان دهند.

همیشه دو زندگی وجود دارد: یکی همان زندگی‌ای که اکنون داریم، و دیگری آنکه همیشه در کنار زندگی فعلی‌مان بوده است؛ زندگی موازی‌ای که هیچ‌گاه از سر نگذرانده‌ایم، زندگی‌هایی که تنها در ذهن‌هایمان آنها را زیسته‌ایم، زندگی (یا زندگی‌هایی) که آرزویشان را داشته‌ایم، خطرهایی که نکرده‌ایم و فرصت‌هایی که ازشان استفاده نکرده‌ایم یا برایمان مهیا نبوده‌اند...

آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامان‌پور
«آزادی» نبودن مانع است و جامعه‌ای را آزاد می‌توان گفت که افراد آن برای دنبال کردن سعادت خود به موانع برخورد نکنند. این موانع ممکن است موانع سیاسی باشند و از ظلم حکمران ناشی شوند. ممکن است موانعی باشند که سلطنت دنیایی پیشوایان دین در راه مردم ایجاد کرده است. اما همچنان ممکن است موانعی باشند که اکثریت و عقاید عموم در مقابل اقلیت برپا کرده‌اند.

استوارت میل معتقد بود که پیشرفت سیاسی و اجتماعی تنها در نتیجه‌ بهتر شدن افراد محقق می‌شود و بهتر شدن افراد تنها در این صورت ممکن است که آزادی داشته باشند استعدادهای خود را پرورش دهند و به کمال خود برسند. رسیدن به کمال فردی همان امکان رشد «فردیت» یعنی نمو صفاتی است که فردی را از فرد دیگر متمایز می‌کند.

در نظر میل چیزی مهم‌تر از این نیست که اجتماع اوضاع و احوالی فراهم کند که فرد بتواند استعدادهای خود را تکمیل کند و بروز دهد. چنان که مهم‌ترین وظیفه‌ باغبان آن است که موانع را برطرف کند و اوضاع و احوالی ایجاد نماید که هر یک از درختان بتوانند در نوع خود درخت کاملی شوند، در اجتماع نیز چنین است.

جان استوارت میل، از کتاب درباره آزادی، ترجمه محمود صناعی
2025/07/13 02:28:36
Back to Top
HTML Embed Code: