Telegram Web Link
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ما هم همین‌طور بی‌بی‌گل!
ما هم همین‌طور…
ماه‌هاست این غمِ دل‌سوزِ جان‌کاهِ یک‌ساله که هر روزش انگار صد‌‌سال گذشت؛ می‌خواد از قلبِ سوخته بالا بیاد و به زبان بیاد و گواهی بده بر این «دلِ سوخته»؛ اما نشد! تا تو کاملش کردی…

چقدر جایِ تو خوب است،
هیچکس اما!
برای ما نگرفته؛ هنوز جایَت را...
به روزِ اعلام خبر فرودِ سخت بالگرد رفتم…
تک‌تکِ لحظه‌ها را زندگی کردم. بینِ مه و باران! در حوالیِ ورزقان. گفتند بالگرد فرودِ سخت داشته! جستجو می‌کردم «فرودِ سخت یعنی چه؟» «آیا از فرودِ‌سخت، کسی سالم بیرون می‌آید؟» «کدام دعا برای سالم‌ پیدا‌شدنِ گمشده مجرب است؟» اما نشد…
تمامِ آن چند‌سال‌ که پیگیرِ کارهایت بودم از جلویِ چشمم عبور کرد؛ در آستانِ‌قدس که درآمدت را نمی‌گرفتی تا خرجِ نیازمندان و زائران کنی، در عدلیه زود پیچید خبرش؛ نفسِ مفسدین را گرفته بودی، و همین هم شد بهانهٔ تهمت‌هایِ نامردان… در خادمی‌ات در دولت؛ که گواهی می‌دادند تنها ساعاتِ استراحتت همان مسافتِ بینِ دیدارهای مردمی در دور‌افتاده‌ترین مناطق بود، وقتی شالِ سبزِ سیدی‌ات را روی صورتت می‌انداختی تا دقایقی را چشم ببندی برایِ سفرِ استانیِ بعدی… دستِ خودم نبود! تمام خانه را گَز می‌کردم و مُدام می‌گفتم «خدایا کاش این‌همه اصرار نمی‌کردیم برای آمدنش، کاش در همان عدلیه می‌ماند! کاش نمی‌خواستیم بیاید آواربرداری کند آن هشت‌ سالِ کذایی را که زنده‌ماندن در دورهٔ جولانِ آن ویروسِ منحوس هم آرزو بود…» وقتی در آستانِ قدس بودی؛ با دوستان‌مان چندنفری برایت نامه نوشتیم و به سهمِ خودمان از تو دل‌جویی کردیم آن‌همه نامردیِ اغیار را! که اصرار کردیم بیایی و آن کارگرِ کارخانه و کارگاهِ تعطیل‌شده از کفِ خیابان به سرِ‌کارش برگردد…
تصویرِ قرآن بالا بردن‌ت! تصویرِ نگاهِ سربلندت به عکسِ حاج‌قاسم در سازمانِ‌ملل؛ پیشِ‌چشم شرکایِ قاتلِ او! تصویرِ دعایِ آن پیرمردِ روستایی در حق‌ت! تصویرِ آن لحظه که گفتی «من فقط بک طلبهٔ خدمتگزارم» تصویرِ حضورت در چادرهایِ عشایر! مردِ عشایر گفت «باورم نمی‌شد رئیس‌جمهور بینِ ما آمد و حرف‌هایمان را شنید و بعد از چندوقت همه‌چیز را برایمان آماده کرد…» تصویرِ بغض‌ت برایِ کودکانِ غزه؛ می‌گفتند کسی در آن اجلاس جرات نداشت چفیهٔ‌فلسطینی گردنش بیندازد؛ تو انداختی! تصویرِ راه‌رفتنت در خیابان‌هایِ نیویورک؛ که ضدانقلاب می‌گفت رئیسی جراتِ عبور از بینِ ما را ندارد! تصویرِ آن کارگر که ‌گفت «اگر آقایِ رئیسی نبود، من خودم را کُشته بودم!» و آن «اتّقوالله»ِ معروفِ در مناظره؛ به آن رقیبِ بی‌معرفتت که… چقدر بد کردند به تو سید! همه‌چیز از جلوی چشمم عبور کرد، اما همه‌ش یک‌طرف؛ تصویرِ خودت و نگاهِ نگران‌ت یک‌طرف؛ وقتی که آقا از اخلاص و خدمت‌گزاری‌ات تمجید کرد؛‌همان لحظه که دستت را بالا بردی به نشانهٔ دعا و حواست نبود…

تا لحظهٔ آخر می‌گفتم شاید خدا این‌بار را نادیده بگیرد؛ بی‌معرفتی‌ها را، نامردی‌ها را، زخم‌زبان‌ها را! شاید دوباره او را به ما برگرداند! شاید این‌بار بهایِ کفرانِ نعمت؛ از دست دادن نباشد! تا همان ساعتِ ۸ صبح می‌گفتم برمی‌گردد؛ صلواتِ‌خاصهٔ حضرت که پخش شد؛ گفتند «خادم‌الرضا شهید شد…» حتما دیدی! دیدی که آنقدر این ابرِ هق‌هق بارید بر سرم که می‌لرزید؛ چانه‌ام، دستم، جانم! حتما دیدی که مُدام می‌گفتم «چرا؟» اما آن‌موقع‌ها که دعا می‌کردم تو در آسمان بودی؛ در محضرِ حضرت‌رضا که به طعنه می‌گفتند بگذارید امام‌رضا برایِ مردم بماند! همان سلطان که حالا برایِ زیارتش که می‌روم؛ لبخندِ خادمی‌ات باز هم از من استقبال می‌کند؛ همان‌موقع مهمانِ سلطان بودی؛ آسمانی شده بودی؛ اصلا زمین را می‌خواستی چه‌کار؟ می‌ماندی که باز زبان به دروغ و تهمت باز کنند و طعنه بچرخانند که چه؟ که دو صباح میزِ ریاست به کام‌شان شیرینی کند؟ که باز درِ دفترشان برای مردم بسته باشد و خوش‌خوشان‌شان باشد که سیدابراهیم را خوب اذیت کردیم؟ اصلا خوب کردی که بارِ سفر بستی؛ خوب کردی که آن‌قدر بندگی کردی که دعایِ شهادتت را اجابت کردند آسمانی‌ها! خوب کردی که چشم بستی رویِ نامردی‌هایِ جماعتی که حالا رنگ عوض کرده‌اند…

هر ابراهیم؛ یک اسماعیل به قربان‌گاه می‌برد؛ یکی پسرش را! یکی نفْسش را، بهایِ قربانی‌کردنِ نفْس؛ غیر از شهادت است؟ بعید می‌دانم…
خوب کردی سید‌ابراهیم! زمین جایِ‌ماندن نیست!
آن‌طرف؛ جمعِ رفقا جمع است! دستتان باز است و می‌خندید به این دو روزِ دنیا که ما زمینی‌ها را به جانِ هم انداخته…
خوب کردی سید…
اما از خدا پنهان نیست؛از تو‌ چه پنهان؟ این یکسال چقدر سخت گذشت! چقدر سخت. چقدر جانکاه. چقدر دلِ‌ما، برایِ تو، برایِ اقای‌وزیرِ کاربلدِ شجاعِ اخلاق‌مدارت‌، برایِ همراهان‌ت! برایِ حاج‌قاسم؛ سیدحسن؛ سیدهاشم… تنگ شده. آنقدر که خونِ سرخِ دلِ سوخته‌مان؛ تا از چشم‌هایمان بریزد؛ رنگ می‌بازد و اشک می‌شود و می‌غلتد رویِ گونه‌هایمان!
سلامِ ما‌را -همهٔ ما‌را- به آنها‌که هرکدام‌شان تکه‌ای از وجودمان را به‌امانت بردند تا روزِ موعود؛ برسان. بگو منتظریم، بگو امید‌ داریم هنوز، تا همیشه. زیرِ سایهٔ ستونِ این خیمه؛ تا طلوعِ خورشید…


و من تا ابد می‌توانم روزها و ساعت‌ها و طومارها از غمِ‌‌عمیقِ سوزانندهٔ جانکاهِ اردیبهشتِ ۴۰۳ کلمه بسازم و باز…
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چرا رئیسیِ عزیز یک نصابِ تازه‌ای در خدمتگزاری به ملت باز کرد؟

این ویدیو از استاد راجی؛ فقط ۳‌ دقیقهٔ کوتاه و تیتروار از دو سال و نیم خدمتِ شبانه‌روزی، واقعی و بدونِ پشتِ میز‌نشینیِ دولت‌ سیزدهمه؛ بدونِ ذکرِ خصایصِ شخصیتی و مدیریتیِ شهید‌جمهور -که قبلاً گفته شده- و بدونِ در‌نظر گرفتنِ احیایِ ۹ هزار کارخانه، عضویت در بریکس و شانگهای و اجرایِ سیاستِ همسایگی و احیایِ روابط با کشورهایِ همسایه و… اون‌هم بعد از هشت‌سال تعطیلی و به قول ‌رهبری «دههٔ ۹۰ دههٔ تعطیلی!»
چرا کمتر کسی می‌دونست؟! چون جریانِ‌ تحریف با پروژه‌هایِ پرهزینه وظیفهٔ خدشه‌دار‌ کردنِ چهرهٔ این شهید رو داشت و کماکان داره؛ و متاسفانه خیلی از مدعیان انقلابی‌گری هم…
دلیل هم مشخصه؛ چون رئیسی نصابِ جدیدی در خدمتگزاری به‌وجود آورد! و بدیهیه که این به مذاقِ خیلی‌ها خوش نیاد...

ببینید.
این «پست» رو هم بخونید؛
و بعد این «فایل» رو هم مطالعه کنید. تا بدونید که این سوگ؛ صرفاً برآمده از احساسات نیست. گرچه همین احساسات‌ و حسرت برایِ فقدانِ این افراد؛ می‌ارزه به شعارهایِ توخالیِ منفعت‌طلبان…
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
خودمونیم!
هنر می‌خواد که بعد از سوختن و پر‌کشیدنِ مظلومانهٔ سیّدی که چشم رویِ تمام بدخواهی‌ها و تهمت‌ها و بدگویی‌هاتون بست و سکوت کرد تا در اون شرایطِ بحرانیِ بعد از یک‌دهه خسارت و ویرانی؛ به «خدمت‌رسانی‌ش به خلق‌الله» خدشه‌ای‌ وارد نشه و قاطیِ رقابت‌ها و بازی‌های سیاسی‌تون نشه؛ همچنان تهمت بزنید، تمسخر و تخریب کنید و شب‌ها با وجدانِ آسوده بخوابید برایِ فردایی‌که باز قلم به‌دست بگیرید برایِ تهمت و تخریب بیشتر.
هنر می‌خواد این حبِّ‌ قدرت؛ که برای گرامیداشتِ سالگردِ شهادتش در راهِ خدمت به خلق‌الله هم حسادت می‌کنید و دروغ می‌بافید. از قضا؛ از همون جنس دروغ‌هایی‌که دار و دستهٔ رجوی‌ها نسبت به شهید‌ بهشتی می‌بافتن و عقده‌گشایی می‌کردن! هنر می‌خواد این خیال‌بافی‌؛ که تا ابد فرصتِ زخم‌زبان‌ و تخریب‌‌ دارید و اجل هیچ‌وقت ازتون یقه‌گیری نمی‌کنه! پس فعلاً بتازید؛ که هنرمندید در نامردی. بتازید که تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ دیگری‌ست؛ از شما زیاد بوده در تاریخ.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
مستندِ «ابراهیـــم»
از امشب| چهارشنبه ۳۱ اردیبهـشت| ساعت ۲۳ |شبکهٔ افق. طیِ ۵ قسمت روایتی دقیق از سه‌سال خدمتِ شهید‌رئیسی در جایگاه ریاست‌جمهوری ارائه می‌ده. روایتی دقیق و کمتر شنیده شده در این هیاهویِ روایت‌هایِ ناصواب…
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خوبان به خیرِ تو گواهی می‌دهند.
اللَّهُمَّ إِنَّا لَا‌نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَیْرا…
سریال «آتش و باد» یه مجموعهٔ تاریخی مربوط به ماجراهای مشروطه و قَوام و این‌هاست که خیلی خوش‌ساخت و زیباست. ساعت ده از شبکهٔ آی‌فیلم می‌ده. که خیلی هم عبرت‌آموزه این تاریخ و تکرارِ تاریخ…
یه جایی امشب؛ یه دیالوگ‌های جالبی رد و بدل شد که نقل به مضمون می‌کنم؛
بهادر -کدخدایِ ایل- برایِ این‌که طایفه‌ش پشت داشته باشن و حمایت بشن و امورشون بگذره؛ مجبور می‌شه با یه انگلیسیِ روباه‌صفتی که مُدام دنبالِ اختلاف‌افکنیه، به آدم‌هایِ ساده وعده‌هایِ خوش‌رنگ و لعاب می‌ده و داره چاه به چاه نفت می‌بره از ایران، عهد ببنده؛ طایفه جمع می‌شن دورِ هم و بهش می‌گن:
«اجنبی به‌ عهدش وفا نمی‌کنه بهادر! اینجوری که پُشت نداره ایل! اونی‌که قُلـدره و زور داره؛ زود می‌شکنه عهدش…»


سریال خوبیه، پیشنهاد می‌کنم از قسمت‌ اول دانلود کنید و ببینید. اولِ سریال می‌نویسه: تقدیم به فراموش‌شدگانِ تاریخ! آنان‌که تاریخ را ساختند.. می‌تونست آخرش هم بنویسه «و آنانکه که تاریخ را فراموش کردند…»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اقا می‌گم تو شهرم…

شما صدای حاج احمد کاظمی را می‌شنوید. وسطِ شهر، خرمشهر. بعد از ۵۷۸ روز اِشغال به دستِ بعثی‌ها و کارشکنی‌هایِ متعدد خائنان. بعثـی‌ها با اطمینان می‌گفتند کسی ارادهٔ پس‌گرفتنِ خرمشهر را ندارد؛ آن هم با دستِ خالی! بعدش ما در تهرانیم، و بعدتر ایران مالِ ماست. یحتمل دل‌شان به این قرص بود که مناطقِ مختلفِ ایران که در قاجار و پهلوی یک به یک و بدونِ مقاومت پیش‌کشِ خارجی‌ها می‌شد و وطن تکه‌پاره؛ چه کسی می‌خواهد حالا خاک ندهد و خاکِ اشغال‌شده را هم پس بگیرد؟ با دستِ خالی! در مواجهه با میلیون‌ها دلار کمکِ خارجی به بعث، هواپیماهای آواکسِ نیروی‌هوایی امریکا، سلاح‌هایِ شیمیاییِ آلمانی و انواعِ کمک‌هایِ شرق و غرب به صدام! اما خدا اراده‌اش را، وعده‌اش را در خرمشهر عملی کرد. اگر دینِ مرا یاری کنید؛ من هم شما را یاری خواهم کرد. شهید‌جهان‌آرا ‌می‌گفت شهرِ سقوط کرده را پس می‌گیریم؛ اما ایمان‌تان! مراقب باشید ایمان‌تان سقوط نکند؛ می‌دانست کلید فتح شهر، فتح ایمان است. ایمان بود که موتورِ محرک مقاومت و دفاعی «مقدس» می‌شد.


خدا همان خداست. فرمول همان، سنّتِ‌الهی هم. حالا دست‌مان هم پُر شده. ما -همهٔ‌ما- هم همانیم؟
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
2025/07/05 16:35:17
Back to Top
HTML Embed Code: