این عکس از ۵۵ سالِ پیش فیلادلفیا رو دیدم، دلم برف و سرما خواست. لعنت به گرما و گرمادوست.
© Philadelphia, 1970. by Ray Metzker
© Philadelphia, 1970. by Ray Metzker
1
The Catcher in the Rye
وِرد و جادو © The Incantation, 1931. by Antonín Machek
© The Garden Of The Quales, 1932. by Antonín Machek
اگه به فیلمهای دیوید کراننبرگ علاقه دارید، این فیلم پیشنهاد خوبی برای دیدنه.
★★★½☆
Brain Damage (1988)
dir. Frank Henenlotter
★★★½☆
Brain Damage (1988)
dir. Frank Henenlotter
پابلو نرودا شاعر شیلیایی و برنده جایزه نوبل ادبیات، در دههی ۱۹۳۰ بهعنوان دیپلمات در سریلانکا (اون زمان سیلان) کار میکرد،
در قسمتی از کتاب خاطراتش (که یک سال پس از مرگش منتشر شد) از یک رابطه جنسی با زن خدمتکار مینویسه که همین تکه از متن رو در جریان جنبش میتو، به عنوان اعتراف به تجاوز تحلیل کردن و در شیلی کلی سروصدا بپا کرد. مثلا نامگذاری فرودگاه بینالمللی سانتیاگو به نام «فرودگاه نرودا» بهخاطر همین موضوع متوقف شد.
ترجمهی فارسیش رو پیدا نکردم اما پیدیاف کتاب به زبان اسپانیایی رو پیدا کردم و این بخش از کتاب رو بعد از کلی جستوجو درآوردم و با کمک هوش مصنوعی ترجمه کردم:
در قسمتی از کتاب خاطراتش (که یک سال پس از مرگش منتشر شد) از یک رابطه جنسی با زن خدمتکار مینویسه که همین تکه از متن رو در جریان جنبش میتو، به عنوان اعتراف به تجاوز تحلیل کردن و در شیلی کلی سروصدا بپا کرد. مثلا نامگذاری فرودگاه بینالمللی سانتیاگو به نام «فرودگاه نرودا» بهخاطر همین موضوع متوقف شد.
ترجمهی فارسیش رو پیدا نکردم اما پیدیاف کتاب به زبان اسپانیایی رو پیدا کردم و این بخش از کتاب رو بعد از کلی جستوجو درآوردم و با کمک هوش مصنوعی ترجمه کردم:
The Catcher in the Rye
پابلو نرودا شاعر شیلیایی و برنده جایزه نوبل ادبیات، در دههی ۱۹۳۰ بهعنوان دیپلمات در سریلانکا (اون زمان سیلان) کار میکرد، در قسمتی از کتاب خاطراتش (که یک سال پس از مرگش منتشر شد) از یک رابطه جنسی با زن خدمتکار مینویسه که همین تکه از متن رو در جریان جنبش…
«از انتهای خانه وارد شد، مثل تندیسی تیره که راه میرود، زیباترین زنی که تا آن زمان در سیلان دیده بودم، از نژاد تامیل، از طبقهی «پَریا». ساریای [لباس] به رنگ قرمز و طلایی از زبرترین پارچهها به تن داشت. در پاهای برهنهاش خلخالهای سنگینی به چشم میخورد. در هر دو طرف بینیاش دو نقطهی قرمز میدرخشید. شاید شیشههایی معمولی بودند، اما بر روی او همچون یاقوت به نظر میرسیدند.
با گامی سنگین به سوی توالت رفت، بیآنکه حتی نگاهی به من بیندازد، بیآنکه به وجودم اعتنایی کند، و با آن ظرف کثیف بر سرش، با گامهای خداگونهی خود دور و ناپدید شد.
آنقدر زیبا بود که با وجود شغل محقرش، ذهنم را به خود مشغول کرد. گویی حیوانی رمیده بود که از جنگل آمده؛ به هستیای دیگر، به دنیایی جداگانه تعلق داشت. صدایش زدم، اما بیفایده بود.
بعدها، گاهی بر سر راهش هدیهای میگذاشتم، ابریشم یا میوه. او بیآنکه بشنود یا نگاهی بیندازد، میگذشت. آن مسیر محقر، با زیبایی تیره و تارش، به مراسمِ ناگزیر ملکهای بیتفاوت، بدل شده بود.
یک روز صبح، در حالی که برای هر کاری مصمم بودم، مچ دستش را محکم گرفتم و به صورتش نگریستم. هیچ زبانی وجود نداشت که بتوانم با او صحبت کنم. بدون حتی لبخندی، گذاشت او را با خود ببرم و خیلی زود روی تخت من برهنه شد. کمر بسیار باریکش، باسن پُرش و جامهای لبریز سینههایش، او را شبیه به مجسمههای هزاران سالهی جنوب هند کرده بود. این ملاقات، رویارویی یک مرد با یک تندیس بود. در تمام مدت چشمانش را باز نگه داشت، بیتفاوت. حق داشت که مرا حقیر بشمارد. این تجربه دیگر تکرار نشد.»
با گامی سنگین به سوی توالت رفت، بیآنکه حتی نگاهی به من بیندازد، بیآنکه به وجودم اعتنایی کند، و با آن ظرف کثیف بر سرش، با گامهای خداگونهی خود دور و ناپدید شد.
آنقدر زیبا بود که با وجود شغل محقرش، ذهنم را به خود مشغول کرد. گویی حیوانی رمیده بود که از جنگل آمده؛ به هستیای دیگر، به دنیایی جداگانه تعلق داشت. صدایش زدم، اما بیفایده بود.
بعدها، گاهی بر سر راهش هدیهای میگذاشتم، ابریشم یا میوه. او بیآنکه بشنود یا نگاهی بیندازد، میگذشت. آن مسیر محقر، با زیبایی تیره و تارش، به مراسمِ ناگزیر ملکهای بیتفاوت، بدل شده بود.
یک روز صبح، در حالی که برای هر کاری مصمم بودم، مچ دستش را محکم گرفتم و به صورتش نگریستم. هیچ زبانی وجود نداشت که بتوانم با او صحبت کنم. بدون حتی لبخندی، گذاشت او را با خود ببرم و خیلی زود روی تخت من برهنه شد. کمر بسیار باریکش، باسن پُرش و جامهای لبریز سینههایش، او را شبیه به مجسمههای هزاران سالهی جنوب هند کرده بود. این ملاقات، رویارویی یک مرد با یک تندیس بود. در تمام مدت چشمانش را باز نگه داشت، بیتفاوت. حق داشت که مرا حقیر بشمارد. این تجربه دیگر تکرار نشد.»
The Catcher in the Rye
پابلو نرودا شاعر شیلیایی و برنده جایزه نوبل ادبیات، در دههی ۱۹۳۰ بهعنوان دیپلمات در سریلانکا (اون زمان سیلان) کار میکرد، در قسمتی از کتاب خاطراتش (که یک سال پس از مرگش منتشر شد) از یک رابطه جنسی با زن خدمتکار مینویسه که همین تکه از متن رو در جریان جنبش…
ترجمهی فارسیش رو پیدا کردم. که میشه با متن اصلی و ترجمهی هوش مصنوعی مقایسه کرد. توی کتاب «اعتراف به زندگی» با ترجمهی احمد پوری:
در پشت خانه زنی دیدم راستقامت و مجسمهوار، زیباترین زنی که در سیلان دیده بودم. یک تامیل از طبقهی پست. ساری سرخ و طلایی ارزانقیمتی به تن داشت. خلخالهای سنگینی از مچ پاهای برهنهاش آویزان بود. دو نقطهی سرخ و کوچکی در دو طرف بینیاش میدرخشید. احتمالاً شیشهی معمولی بودند اما بر دماغ او چون یاقوت جلوهگر بودند.
با وقار بیآن که نگاهی به من بیندازد و نشان دهد که حضور مرا احساس کرده است به طرف جعبهی مستراح رفت و آن ظرف نفرتانگیز را روی سر گذاشت و همچنان راستقامت و الاههوار ناپدید شد.
او چنان زیبا بود که علیرغم کار بسیار حقیرانهاش نتوانستم از ذهن خود دورش کنم. چون جانور خجول جنگل به نوع دیگرِ زندگی تعلق داشت. از دنیایی دیگر بود. او را صدا میزدم اما فایدهای نداشت. بعد گاهگاهی هدیهای در سر راهش میگذاشتم؛ تکهای پارچهی پشمی، میوه. او بدون شنیدن و دیدن همچنان راه خود را می رفت. زیبایی آبنوسی او آن کار پست را تبدیل به آیین روزانهی ملکهای بیاعتنا کرده بود. یک روز صبح تصمیم گرفتم کار را یکسره کنم. با فشار مچش را گرفتم و در چشمانش خیره شدم. با هیچ زبانی نمیتوانستم با او سخن بگویم. با تبسمی بر لب رامخویانه با من تا بسترم آمد. تن بینقص او چون تندیس هزار سالهای از جنوب هند بود. در تمامی مدت چشمان او باز و بیتفاوت بود. حق داشت تحقیرم کند. این تجربه هرگز تکرار نشد.
«برای زیستن در این جهان باید بتوانی سه کار انجام دهی:
دوست بداری آنچه فانی است؛
آن را به استخوانهایت بفشاری، با این آگاهی که زندگیت به آن وابسته است؛
و آنگاه که زمان رها کردنش فرا رسید، رهایش کنی.» [مری الیور]
“In Blackwater Woods” by Mary Oliver, from American Primitive. Back Bay Books, 1983.
دوست بداری آنچه فانی است؛
آن را به استخوانهایت بفشاری، با این آگاهی که زندگیت به آن وابسته است؛
و آنگاه که زمان رها کردنش فرا رسید، رهایش کنی.» [مری الیور]
“In Blackwater Woods” by Mary Oliver, from American Primitive. Back Bay Books, 1983.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Norma Shearer
The Divorcee (1930)
dir. Robert Z. Leonard
The Divorcee (1930)
dir. Robert Z. Leonard
دوربینی که اینجا گدار داره باهاش فیلم میگیره رو سرچ زدم، یک دوربین دیجیتال چندمنظورهی پاناسونیکه که سال ۲۰۰۳ ساخته شده. کیفیتش ۲ مگاپیکسل بوده. قابلیت پخش موسیقی داشته و لنزش هم برای گرفتن سلفی میچرخیده.
Panasonic D-snap SV-AS10
Panasonic D-snap SV-AS10
«اوایل سپتامبر ۲۰۲۲، ژان-لوک گدار تصمیم گرفت که مرگ داوطلبانهاش رو عملی کنه. چند روز بعد، تاریخی برای انجام این روند بهش پیشنهاد شد: سهشنبه، ۱۳ سپتامبر، ساعت ۱۰ صبح. اون این پیشنهاد رو پذیرفت. با این حال، چون از تعهدی که به «آرته» و «اکران نوآر» داده بود آگاه بود. اون ما رو دعوت کرد ۱۲ سپتامبر به خانهش بریم.»
یعنی گدارِ ۹۲ ساله، یک روز قبل از مرگِ خودخواسته، میره تا پروژهی آخرشو به اتمام برسونه و به شبکه تلویزیونی آرته بدعهدی نکرده باشه. پشتصحنهی این فیلم برای علاقهمندان گدار دیدنیه.
Exposé du film annonce du film “Scénario” (2024)
یعنی گدارِ ۹۲ ساله، یک روز قبل از مرگِ خودخواسته، میره تا پروژهی آخرشو به اتمام برسونه و به شبکه تلویزیونی آرته بدعهدی نکرده باشه. پشتصحنهی این فیلم برای علاقهمندان گدار دیدنیه.
Exposé du film annonce du film “Scénario” (2024)
X (formerly Twitter)
Nick Longhetti (@doklve) on X
آخرین تصویر گدار قبل از مرگ خودخواسته
آخرین نگاهش به دوربین و بیننده.
آخرین نگاهش به دوربین و بیننده.
1