Telegram Web Link
آرامش (چهلسالگي)...
🪻چرا این روزها اینقدر خسته ایم ؟ ... کاش آدم مدتی از خودش مرخصی بگیره و دوباره به خودش برگرده ! فکر می‌کنم به این خستگی مفرط نشسته بر جانم که در لحظه‌هایی خودش را تمام‌وکمال نشانم می‌دهد. زیاد همه‌چیز را بالا و پایین می‌کنم تا بفهمم این خستگی از کجا آب می‌خورد.…
💬رها ؛ رها ؛ رها من ! (۱۸۴)

به یکی از دوستام یک پیشنهاد کاری فوق العاده شد.
اون قبول نکرد و من در دلم تحسینش کردم.

چون نمیخواست این عمر کوتاه و اونقدر کوتاهو ؛ بیشترشو کنار آدمهایی که دوست نداره تو محیطی که دوست نداره منتظر باشه که فقط نصف روزش تموم شه تا تازه زندگی شروع بشه.

آفرین بهت علی جون🥰🍏

کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌
@safar_chehelsalegi
💬 به لطف شما دیگه از جهنم نمی‌ترسیم!!


بالاخره وعده فرمانده یکی از نهادهای نظامی در شمال کشور محقق شد و از جهنم وعده داده شده همراه با گذر از پل صراط و شب اول قبر رونمایی گردید. واقعیت اما این است که ویدئوهای منتشر شده از این سازه در روزهای اخیر اسباب استهزاء بسیاری از ایرانیان را فراهم آورده تا جایی که حتی عبورکنندگان از پل صراط هم به جای هراس از دیدن صحنه‌های جهنم آشکارا خنده و شوخی می‌کنند. حال با این اوصاف شایسته است بپرسیم که چرا با هجوم ایده‌های مسخره روبرو شده‌ایم؟

نگاه اغراق شده به نقش رسانه‌ها: در جمهوری اسلامی با نگرشی نسبت به رسانه‌ها روبرو هستیم که آن‌را بیش از توانایی خود ارزیابی می‌کند. نگاهی که معتقد است رسانه می‌تواند روز را شب و شب را روز به مخاطب خود معرفی کند. دیدگاهی که باور دارد روایت‌ها می‌توانند واقعیت‌ها را بر خلاف ماهیت خود به مخاطبان بفروشند. این در حالی‌است که دلایلی از جمله شکل‌گیری مخاطب فعال، تکثر رسانه‌های مختلف، و نقش آفرینی هر چه بیشتر مخاطبان در دیالوگ با رسانه‌ها این باور را سست کرده است. اکنون روشن است که بدون هم‌سویی واقعیت‌ها با روایت‌ها، رسانه‌ها قادر نیستند تاثیرگذاری زیادی داشته باشند. به نظر می‌رسد نهادهای دست‌اندرکار در بازآفرینی جهنم هم‌چنان در کمند این نگاه اغراق‌شده به رسانه‌ها گرفتار‌اند.

غفلت از تحولات دین‌داری: به باور جامعه‌شناسان‌دین ایران در ۴۶ سال گذشته با تغییرات جدی در عرصه دین‌داری مواجه شده است به طوری که با وجود فربه شدن ابعاد مناسکی آن مانند برگزاری اعتکاف، راه‌پیمایی اربعین، زیارت اماکن مقدس، و نوآوری‌هایی مانند تجمعات جاماندگان، اکنون ما شاهد کاهش ابعاد اعتقادی دین‌داری به‌ویژه در میان نوجوانان هستیم. برخی از جامعه‌شناسان‌دین حتی آشکارا از ورود ایران به عصرپسادینی سخن می‌گویند و این واقعیت را بر شواهد تجربی مبتنی می‌سازند. بر همین اساس به جرئت می‌توان ادعا کرد که بانیان جهنم‌ساز در پروژه مذکور از این تحولات مطالعه شده اخیر در عرصه‌دین‌داری آگاه نبوده‌اند.

عدم آشنایی با ویژگی‌های نسل زد: پروژه بازنمایی جهنم به احتمال زیاد برای ایجاد هراس در نوجوانانی طراحی شده است که به نسل زد شهره بوده و از سال ۱۴۰۱ نقش پررنگی در تحولات فرهنگی جامعه ایفا نموده‌اند. نسلی که قائل به پرسش‌گری‌های رادیکال در عرصه‌های دین‌داری بوده و این برنامه‌ها را عمدتا به صورت فان تلقی می‌کند. از همین رو به جرئت می‌توان ادعا کرد که هدف‌‌گذاری این پروژه قطعا با ناکامی مواجه شده و بر تشکیک هر‌چه بیشتر این نسل درباره برخی از باورهای دینی خواهد افزود. امری که باعث می‌شود تا انبان مبلغان دینی در مواجهه با این نسل و اقناع ایشان از گذشته هم خالی‌تر شود.

🔹 نکته پایانی: به نظر می‌رسد هراس از مجازات دنیوی یا اخروی زمانی موثر است که زندگی برای انسان‌ها از فرط شیرینی صبغه غافلانه به خود گرفته باشد (هراس از جهنم بر مخاطبانی تاثیر دارد که با بهشت بر روی زمین سروکار داشته باشند). حال فارغ از کژسلیقه‌گی های فراوان در این پروژه که آن را بیشتر به یک فانتزی شبیه ساخته است با دو پرسش جدی مواجهیم که طراحان این برنامه باید به آن‌ها پاسخ دهند؛ یکم: چرا ایشان به جای جهنم به بازآرایی بهشت نپرداخته‌اند؟ و دوم: زیست روزمره ایرانیان چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی با پروژه ساخته شده از سوی آن‌ها دارد؟

مهران صولتی🍏
@chehel_salegi
آرامش (چهلسالگي)...
🌻حسرتهای تلخ و شیرین افسوس که من و " تو " دور از هم پیر میشویم ! و طعم شیرین تاب دادن نوه هایمان را هیچوقت نمیچشیم ... چقدر حیف که حساب موهای سپیدت را نمیتوانم نگه دارم و چروک دور چشمهایت دور از چشم من عمیق میشوند چقدر دلم میخواست وقتی نمره…
💬بغل ؛ مغل ؛ بوغاله! (۱۸۴)

از متن سریال سووشون:
یک )میگه چرا چراغ و خاموش میکنی
از جای بخیه هات خجالت نکش
اونها جغرافیای زندگی منه
@chehel_salegi
(چون اون زمان سزارین شده بوده و هنوز جاافتاده نبوده این عمل خانومه خجالت میکشید) 🍏

دو ) میگه پاشو لباست رو عوض کن
دلم هوا تو کرده🍏
تمام لحظه‌های "نمانده در دلم دگر توان دوری" داشتم به تنهایی‌ام می‌رسیدم تا مثل یک بذرکوچک قد بکشد. و تو، تویِ همیشه‌محبوبِ این روزها، همان‌طور، دور ایستاده بودی به تماشاکردن. و تو خودت نمی‌دانی که وقت‌های تماشا، چقدر تماشاکردنی می‌شوی.

و من همه این لحظه‌ها سپاسگزار و منت‌دارت بودم که به‌انتظار و صبر می‌ایستادی، تا زنی مثلِ من حواس‌جمع تنها دارایی‌اش -تنهایی‌اش- باشد. چراکه بین من و تو، آن‌که توقعِ انتظار و صبر بیشتری دارد، منم. منی که هنوز مثلِ تو، با تنهایی ذاتی و خودخواسته‌اش عجین نشده . تو آدم بالغ‌ترِ این باهم‌بودنی که تنهایی‌ات حالا ثمردار شده و از آن، هزار کلمه می‌چکد که دلم را قرص می‌کند.

آدم‌ها خیال‌شان اینست که آمده‌اند همدیگر را از تنهایی دربیاورند و کدامشان جز ما دونفر میتواند چنین باهم‌بودنی را در اوج تنهایی تجربه کنند. برای همین است که برایت گفتم نمی‌خواهم نگاه کسی به ما بیفتد. برای این‌که آدمها عادت دارند به کج‌فهمی و قضاوت‌کردن دیگری. گفتم بیا پناه بگیریم کنارِ هم و اجازه ندهیم این لحظه‌ها، حواسِ کسی را پرتِ ما کند. چراکه گفتن‌های مکرر و صداهای بلند، مرامِ من و تو نیست!

فاطمه بهروز فخر 🍏
آرامش (چهلسالگي)...
💬 پیامک صبح شمبه (۲۴۸) یک ) بوسه نه ؛ خنده‌ ی گرم از دهنت کافی بود این همه عطر چرا؟ پیرهنت کافی بود حامدعسکری🍏 دو ) یک شب تو به خوابِ من مرا بوسیدی؛ یک هفته بعد صورتم را شستم حامد عسکری🍏 @chehel_salegi ............................................. غم‌انگیزترین…
💬 پیامک صبح شمبه (۲۴۹)

تصدقت بگردم! دیری است از سلامتی وجود مبارک خبری ندارم. امیدوارم انشالله وجود عزیزت در کمال صحت بوده باشد، اگر از حال من بخواهید الحمدلله سلامت هستم ولی چه سلامتی؟ از دوری جان عزیزم تمام مرض‌های دنیا را دارم، نمی‌دانید شبانه روز چه بر من می‌گذرد از عشق تو؛
به قربان چشم‌های قشنگت! عکسی که وعده فرموده بودید التفات بفرمایید، دلم را به عکست خوش کنم دستم که از دامن خودت کوتاه است . .
بوسه به پیوست هست💋

از کتاب نامه های پریدخت 🍏
@chehel_salegi
......................................................
باشد که روزگار بچرخد به کام دل ؛ باشد که غم خجل شود از صبر قلب ما🙏

ارادتمند: حلاجیان 🍏
آرامش (چهلسالگي)...
یک بار است زندگانی . یک بار ! همان یک بار که نسیم صبح را به سینه فرو می‌دهیم ، همان یک بار که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو می‌نشانیم،همان یک بار که سوار بر اسب در دشت تاخت می‌کنیم . یک بار ، یک بار و نه بیشتر ! زندگانی یک بار است در هر فصل ... محمود دولت…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💬یادمرگ (۱۱۳)

چهارماه قبل فوت بابا رفتیم نمک آبرود. سرطان ریه داشت. با تلکابین رفتیم بالا؛ مشغول عکاسی شدیم یک دفعه دیدم بابا نیست؛ دنبالش گشتیم که تو کافه پیداش کردم برای خودش چای و آش سفارش داده بود.
@chehel_salegi
گفتم همه دنبالت هستند دیر شده، عجله عجله‌ای بلند شد و یک حسرت همیشگی برای من. چرا یه چایی نگرفتم بشینم کنارش باهم بخوریم و من بگم بابا بذار همه ی دنیا منتظرمون باشند. نبودنت؛ ۹ سال شد بابا و من در حسرت اون چایی دو نفره آخر که باهات نخوردم.
نویسنده‌ :؟ 🍏
💬چقدر زود میگذره !

این تصویر بی‌نظیره .میون اون دو نفر در ظاهر دو متر فاصله‌ هست ولی در اصل ؛ هفتاد یا هشتاد سال فاصله وجود داره!!!

انگار کودک به آینده‌اش نگاه می‌کنه و مادر سالخورده به گذشته‌اش نگاه میکنه . زندگی چیزی جز شمارش چند عدد نیست.🍏
آرامش (چهلسالگي)...
💬 پیامک صبح شمبه (۲۴۹) تصدقت بگردم! دیری است از سلامتی وجود مبارک خبری ندارم. امیدوارم انشالله وجود عزیزت در کمال صحت بوده باشد، اگر از حال من بخواهید الحمدلله سلامت هستم ولی چه سلامتی؟ از دوری جان عزیزم تمام مرض‌های دنیا را دارم، نمی‌دانید شبانه روز چه…
.
💬سوغاتی من از فرنگ : دوای ناب وصال و اولین جراحیم، دوختن بوسهایم به لبهایت💋!

جوابیه سید محمود به نامه دیروز پریدخت!

پری دخت ماهم!
خطِّ محبت اندودت رسید و نور دیده گریان مرا بیفزود و مانند شمع، فروغ چشم جانم شد و صیقل مرآت دل و جان. چه خط حیرت افزا و روح بخشی که راغب مفهوم چون دُرّ مکنونش دل و جانم است و طالب بکر مضمونش روح خردنواز و جان شیدای من.
هزار آفرین بر رشحه قلمت و جلوه ناوک احساست که محرک سلسله اذواق شد و مسکّن التهاب خاطر مشتاق؛ که غربت است و هزار قصه پر غصه اشتیاقُ و فراقِ سیدمحمود.
باد صبا که مبشر مشتاقان است و پیغامبر عاشقان، از برایِ تطییب خاطر محزون بیت الاحزان من غریب آمد و بوی دلجوی یاد یار را در قامت رقعه جان فزایت آورد. کزو دماغ دلم معنبر گشت و مشام جانم معطر. خاطر سیدمحمودِ مغموم را از قید غم انفس و آفاق برهانید.
@chehel_salegi
پری دخت جانِ جانم؛ نیاز مهجوری پرسوز و گداز آن است که این غربت زده را گاه گاهی از گوشه خاطر مودت ذخایر محو و سهو نساخته به دعای سحری یاد آور باشید تا مس وجود خاک آلود این عاشق زار را با نظر کیمیا اثر خویش نرم گردانده و گاه گاهی این مشتاق دیدار را بالتفات نامه ای خرسند و به سلام و پیامی دلارام سازید.

از الهه بیگم نقل کرده بودی که واگویه کرده بود: "یَحتَمل سید محمود تنبان دوتا کرده ودلبری نو اختیارنموده وایخاطرا برنگشته" او نمی داند که در مدرسه طب فاکولته پاریس مشق فراق از بر می کنم و لحظه ها را به امید موقف وصال برمی شمارم. حاشا که «در ضمیر ما نمی گنجد بغیر از دوست کس».
چله نشین صبورم، زیبا گُلَک جانم!
قیطان زری های کمان ابروانت، خاطره بازی های دلخوشکنک من است و روی پریچهرهِ دلربایت چه حاجت به وسمه و سرخاب و سفید آب که تو خورشید خاوری در باخترستان پاریس‌.
طبیب که گشتم،سوغاتیم از فرنگ، دوای ناب وصال و اولین جراحیم، دوختن بوسهایم به لبهایت برای همیشه دوران خواهد بود.
مبتلایت سیّد محمود.

محسن اویسی🍏
لینک نامه دیروز :
https://www.tg-me.com/chehel_salegi/32733
آرامش (چهلسالگي)...
💬یادمرگ (۱۱۳) چهارماه قبل فوت بابا رفتیم نمک آبرود. سرطان ریه داشت. با تلکابین رفتیم بالا؛ مشغول عکاسی شدیم یک دفعه دیدم بابا نیست؛ دنبالش گشتیم که تو کافه پیداش کردم برای خودش چای و آش سفارش داده بود. @chehel_salegi گفتم همه دنبالت هستند دیر شده، عجله عجله‌ای…
💬یاد مرگ(۱۱۴)

سال ۸۸ شب دوم مهر، دختر ۴ ساله ام رو پدرم برده بود خونه شون . شب تماس گرفتم بیارش گفت حال ندارم آژانس بگیر بیا دنبالش !
گاهی وقتها واسه اینکه نوه اش پیشش بمونه کلک سوار میکرد و شیطنتهایی داشت که باعث شد بگم خب باشه منم باور کردم الان میام دنبالش .

تو خونه اش جلو رواق، کلی شوخی کردم باهاش و سربه سر هم گذاشتیم و خندیدیم و موقع بستن در ، در رو بستم اما دوباره یه حس عجیبی گفت بازش کنم و اونو رو رواق خونه لبخند به لب دیدم گفتم تو یه بچه آخری لوسی و شکلک دراوردم براش و خندید .(همیشه بهش اینو میگفتم میخندید)
ساعت ۷ صبح سوم مهر لبخندش رو برای همیشه از دست دادیم .

از اون به بعد هر بار به خودم میگم برگرد دوباره ببین شاید این آخرین بار باشه ...
خوب شد که به خودم فرصت تماشای دوباره رو دادم با اینکه عجله داشتم و آژانس دم در بود.🌷

دختر زنده‌ یاد حسن پورمهدی راد🍏

لینک‌ مرتبط 👇
https://www.tg-me.com/chehel_salegi/32734
@chehel_salegi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💬هر انسانی را رنجی است: زیبا مثل زندگی، زشت مثل زندگی!

🌏 دنیا بیشتر با رنج و حسرت و از دست دادن رفیق است اما گاهی هم شکلات‌های شیرینی می‌دهد تا طاقت بیاوریم، کم نیاوریم … و شاید همین باعث شده که آدمی علیرغم رنج‌ها هنوز ادامه بدهد …
@chehel_salegi
#لوئیز_انریکه سرمربی اسپانیایی پاریسن‌ژرمن دیشب قهرمان اروپا شد، خیلی‌ها دوباره یاد دخترش افتادند🍏

@ehsanmohammadi95
🆔 @safar_chehelsalegi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💬به حرفهای این دختربچه که موهاش رو پسرونه زده گوش کنیم!

🔹به کل حرفهای کلی مدعی استادی دوره موفقیت و بلاگر و...می ارزه

🔹اونجا که میگه: "هرچی آدم خودشو ضعیف نشون بده به چشم گدا بهش نگاه میکنن قوی نشون بده بهش احترام میذارن" با طلا باید نوشت...

کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌
@safar_chehelsalegi
خانمی که کنار من نشسته ، بچه اش را صدا می زند : سپنتا !
از ارامگاه حضرت فردوسی ، مرغ سحر می خواند .
حالم خوب می شود ازینهمه ایران جانم❤️

#محبوبه_احمدی @mahmadi_b

♦️ چرا شاهنامه بخوانیم؟👇
https://www.tg-me.com/safar_chehelsalegi/47725
آرامش (چهلسالگي)...
🌻زمانی برای مستی ِ " آدمها " مست شويد تمام ماجرا همين است مدام بايد مست بود تنها همين بايد مست بود تا سنگيني رقت‌بار زمان که تورا مي‌شکند و شانه‌هايت را خميده مي‌کند را احساس نکني مادام بايد مست بود اما مستي از چه ؟ از شراب از شعر يا از پرهيزکاري آن‌طور…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💬مدام باید «مست» بود!

تنها همین!
باید مست بودتا سنگینیِ رِقت‌بار «زمان» که تو را می‌شکند و شانه‌هایت را «خمیده» می‌کند را احساس نکنی؛
مدام باید مست بود، اما مستی از چه؟
از «شراب»...از «شعر» ...یا از «پرهیزکاری»؟
اما من می‌گویم :آن‌طور که دلتان می‌خواهد همواره مست باشید...

#شارل_بودلر🍏
رقص، روحِ مردان #گرجستانی
Forwarded from سفرنامه های قاسم حلاجیان و دوستان (قاسم حلاجیان)
💬 « چه چه » میزنم. یعنی زاده شدم تا دوستت بدارم !

هم اکنون : ۱۳ خرداد ۱۴۰۴


دل و قلوه دادنهای « سینه سرخ » نر و ماده درهوای ۱۲ درجه سرد و مه گرفته جواهرده


تقدیم به روح و جان و گوش و هوش مون🍏

کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌
@safar_chehelsalegi
آرامش (چهلسالگي)...
💬بغل ؛ مغل ؛ بوغاله! (۱۸۴) از متن سریال سووشون: یک )میگه چرا چراغ و خاموش میکنی از جای بخیه هات خجالت نکش اونها جغرافیای زندگی منه @chehel_salegi (چون اون زمان سزارین شده بوده و هنوز جاافتاده نبوده این عمل خانومه خجالت میکشید) 🍏 دو ) میگه پاشو لباست رو…
💬بغل ؛ مغل ؛ بوغاله! (۱۸۵)

در یکی از قسمتهای سریال کمدیِ "شلدون"، کودک به خانم کتابدار میگوید ترس از لمس شدن دارد و آیا کتابی هست که کمکش کند؟ خانم کتابدار یک کتاب به او میدهد و میگوید من هم همین مشکل را داشتم و این کتاب را خواندم. کودک میپرسد فایده‌ای هم داشت؟... خانم کتابدار کمی سکوت میکند و بعد میگوید: هروقت کسی لمسم کرد بهت میگم.
@chehel_salegi
به‌نظرم حرفِ ساده ولی خیلی عمیقی است. یعنی جهتِ بُردار اینجوری نیست که چون ترس از لمس شدن دارد، پس کسی لمسش نمیکند. بلکه قضیه کاملا برعکس است. ترس از لمس شدن دارد، چون به‌اندازه‌ی کافی لمس نشده است... و البته که منظور فقط لمس جسمی نیست... شاید اگر میتوانستیم فقط یک صبح تا شب جای همدیگر باشیم، آن دلیلِ غم‌انگیزِ پنهان‌شده پشت خیلی از ضعفهای همدیگر را میدیدیم و دنیا کمی قابل‌تحمل‌تر میشد، برای همه‌ی ما که هرکداممان خانم کتابدار غمگینی درونمان داریم...
حمید باقرلو🍏
@chehel_salegi
آرامش (چهلسالگي)...
🪻اینطوری تا چهلسالگی خمیر مارو ورز دادن ! اول، سالیان سال پیش یک روز آقای پدر داشت می‌رفت افتتاح کارخانه بزرگی و به من گفت که دیدن این شرکت و کارخانه تازه تاسیسش احتمالا خالی از لطف نیست. بنده که تازه به فکر کارشناسی ارشد و دکترا و مهاجرت و این صحبتها افتاده…
💬 «فقط آن روزی طلوع می‌کند که وقت طلوعش بیداریم»!

ساعت ده شب، توی راه برگشت، دو خانم را می‌بینم که شراب سفیدهایشان را روی میز جلویشان گذاشته‌اند و حرف می‌زنند. این دو نفر را دیده بودم. درست سه ساعت و نیم پیش. به سمت اسکله‌ی وابان که می‌رفتم‌ توی همین حالت نشسته بودند و دو تا گیلاس شراب سفید جلویشان بود. سه ساعت و نیم گذشته. شدنیست که بعد از این همه زمان اینها همان آدمها باشند؟ چرا از صدها آدمی که امشب دیدم این دو نفر یادم مانده؟ توی ذهنم یک جرقه می‌زند: یکیشان پشت لباسش باز بود و وقتی به سمت بندر می‌رفتم‌،‌‌ متوجه یک تتوی درخت کوچک پشت شانه راست شده بودم. سرم را برگرداندم و تتوی درخت کوچک را دیدم. همان دو نفر بودند که همانجا نشسته بودند. حداقل پانصد نفر توی حیاط ده دوازده رستوران آن قسمت نشسته بودند و حواسم می‌توانست به هر کدام از این آدمها برود، ولی به خاطر یک درخت کوچک متوجه این دو نفر شده بودم. می‌شد هیچکدام آن پانصد نفر را واقعا «نبینم»، یا دوازده سیزده‌تایشان‌ را ببینم. اما انتخاب «حواس» این دو نفر بود. 

به چند ساعت گذشته فکر می‌کنم. یکی از کارهای بعدازظهر آن روز قرار بود سر زدن به خانه قدیمی آقای نیکوس کازانتزاکیس عزیز باشد و چند دقیقه مداقه در «زوربای یونانی» و «آخرین وسوسه مسیح» و الی آخر. چرا از همه‌جا عکس گرفتم ولی کلا خانه آقای کازانتزاکیس را فراموش کردم؟ یادم افتاد که درست سر آن کوچه یک مرد و زن آمریکایی پشت سرم راه می‌رفتند و مرد تعریف می‌کرد که فلانی داشت ورشکست می‌شد اما شانسی که آورده بود این بود که قیمت فلان سهامی که خریده بود بالا رفته بود و در نتیجه حداقل فعلا از ورشکستگی نجات پیدا کرده بود. خانم در جوابش گفت که گاهی فکر می‌کند که آیا واقعا نوع بشر بعد از این همه سال بهترین مکانیسم برخوردش با زندگی آدمها باید بالا و پایین رفتن قیمت سهام باشد؟ و فکرم رفته بود توی سیستم بانکی و اینکه چطور تجار هلندی قرن چهاردهم با تقسیم سهام کشتی بین مردم ریسکشان را کمتر کرده و بازار سهام را درست کرده بودند و توی این فکرها، از سر خیابان کازانتزاکیس اینها عکس گرفته بودم و برگشته بودم. 
@chehel_salegi
می‌گویند «آدمیزاد باید در لحظه زندگی کند»، اما آدمیزاد کلا انتخابی به جز زندگی در لحظه ندارد. مساله لحظه نیست، مسیر حواس آدمی در آن لحظه خاص است. توی پروفایل تلگرام دو سال است که جمله آقای هنری دیوید تورو را نوشته‌ام: «فقط آن روزی طلوع می‌کند که وقت طلوعش بیداریم». آن لحظه‌ای که حواسمان به آن هست، آن روزی که به روز بودنش «توجه» داریم. لحظه را مسیر حواس آدمیزاد رقم می‌زند، گاهی ناآگاهانه، مثل دیدن تتوی درخت کوچک، گاهی آگاهانه، مثل جاودانه کردن آن لحظه با نوشتن از آن. گاهی آگاهانه مثل بیرون رفتن به قصد عکاسی، گاهی ناآگاهانه مثل برگشتن از سر کوچه آقای کازانتزاکیس. هر کدام که باشد، مسیر حواس آدمیزاد در آن لحظه زندگیش را تعیین می‌کند، بعد «زندگی» آدمیزاد مجموع تمام این توجهاتِ لحظه‌ای در بازه‌ی زمان است. در هر لحظه هزاران انتخاب آگاهانه و ناآگاهانه داریم. انتخاب این لحظه کدام است؟
علی فوادیان 🍏

ژوئن ۲۰۲۵ - دیروقت شب، شهر قدیم آنتیب

@Farnoudian
@chehel_salegi
💬این تفکر که عاشق بشیم و بعد ازدواج کنیم، تضمین کننده ی هیچ زندگی ای نیست!

راستش رو بخواید اون روزی که بچه به دنیا اومد و نوزاد رو گذاشتن روی صورتم که بلافاصله تماس پوستی با مادر داشته باشه، من مثل خیلی‌ها که گریه‌شون میگیره، هیچ حس خاصی بهم منتقل نشد. 👀
در اضطراب بودم و فکر دنیای ناشناخته ای که روبروم قرار داشت، نذاشت لطافت پوست نوزاد رو حس کنم.

اما به مرور فهمیدمش.
حتی نه روزهای اول، که بنظرم اون روزهاهم بر اثر حس غریزه ی مادری و لطافت های خدادادی به زن، بچه‌م رو دوست داشتم. طوری که امروز دوستش دارم با وقتی که پا به این دنیا گذاشت خیلی متفاوته.

عشق وقتی پدیدار میشه که براش زحمت بکشی، براش بی خوابی بکشی، هرچی بیشتر زحمت بکشی، بیشتر طعم عاشقی رو حس می‌کنی.
ازدواج هم همینه. این تفکر که عاشق بشیم و بعد ازدواج کنیم، تضمین کننده ی هیچ زندگی ای نیست، هرچند دوست داشتن لازمه ولی کافی نیست.
اساسا عشق حقیقی بعد از چند سال و بعد از سروکله زدن های متعدد و بعد از شناخت چاله چوله های روحی و اخلاقی طرف مقابل شکل می‌گیره. اون احساسی که قبل ازدواج یا سال‌های اولیه ی زندگی هست، حسی که باعث میشه حتی نعنای روی ماست رو هم تزئین کنی براش! بر اثر شور و هیجانه، بر اثر هورمون ها و غریزه ی انسانیه.

برای عشق باید زحمت‌ها کشید.
مثل این پیرمرد پیرزن‌هایی که بعد سالها خوشی و ناخوشی کنار هم زندگی کردن، خیلی شبیه هم شدن و بدون هم نمیتونن زندگی کنن دیگه. وقتی یکی‌شون از این دنیا میره، اون یکی هم بعد مدت کوتاهی میره پیشش. 🥲🍏


@worldofmywords
🆔 @safar_chehelsalegi
آرامش (چهلسالگي)...
💬یاد مرگ(۱۱۴) سال ۸۸ شب دوم مهر، دختر ۴ ساله ام رو پدرم برده بود خونه شون . شب تماس گرفتم بیارش گفت حال ندارم آژانس بگیر بیا دنبالش ! گاهی وقتها واسه اینکه نوه اش پیشش بمونه کلک سوار میکرد و شیطنتهایی داشت که باعث شد بگم خب باشه منم باور کردم الان میام دنبالش…
💬 یاد مرگ (۱۱۵)

مدتهاست یه مساله ای عین یه خوره افتاده به جونم . مایک خانواده پرجمعیتیم و(من ۴تاخواهر دارم وسه تابرادر ) مامان قشنگم سالهاست زندگی ابدیشو آغاز کرده وما به شدت دلتنگشیم. من آخری ام ولی زودتر از خواهر سومیم ازدواج کردم واون این شانس رو داشت که بیشترکنارمامانم باشه ولذت ببره!
@chehel_salegi
حالا ماجرا چیه؟ : همه ی ماشکر خدا زندگیامون خوبه و مشکلی نداریم تازگیا پدرم به یک مشکل برخورده وماهابهش گفتیم چیزهایی که ازمادرم هست رو بفروش وخرج خودت کن . الان بعداز۱۲سال تازه یادش افتاده میگه یکی ازبچه ها برده ودیگه پس نمیده...
عجیب نیست ؟ وقتی من ازمامان فقط همین دو تا یادگاری رو دارم ( همین ملاقه وموگیرقدیمی که با احترام خاصی نگهداری میکنم ) واقعاجالب نیست بین اینهمه فرزند یکنفربرای خودش همه چی رو بخواد وحاضرنشه برای مشکلات اون خونه خرجشون کنه؟ به نظرتون این عشقه یاخودخواهی؟؟؟

کانالی برای عاشقان سفر و گردشگری 👇
🆔
@safar_chehelsalegi
💬رازنگه‌دارِ پرده‌پوش! بپوشانم🙏

خداباوران میگویند "ستار العیوب" از صفاتِ آفریدگار است. خداناباوران میگویند یک تواناییِ جمعی‌ست که طیِ روندِ تکامل در بشر پدید آمده، که بعضی وجوهش را پنهان کند و به پنهان‌بودگیِ دیگران هم احترام بگذارد، تا روابط اجتماعی‌اش و نتیجتاً گونه‌اش برجای بماند. ولی هرچه هست به‌نظرم جزو آن چیزهایی‌ است که خیلی کمتر از آنچه سزاوارِ آنست به آن اندیشیده‌ایم (یا اگر به خدا باور داریم خیلی کمتر از آنچه که سزاوارِ آنست شکرگزارش بوده‌ایم)...

کداممان هستیم که پشت درهای بسته‌ی جای‌ها و روزها و کارها و فکرهایمان چیزی نباشد که اگر بر همگان برملا شود، زیستن، فوق‌طاقتمان نشود؟ اگر به یکباره پرده‌ها فرو افتد و جهان شیشه‌ای شود، چنان که "همه‌چیزش" بر "همه‌کس" آشکار شود، کداممان هست که بتواند با اطمینان بگوید حتی عزیزترینِ عزیزانش باز هم دوستش خواهد داشت؟

بگذار بین خودمان بماند، بگذار فقط پیش خودت شرمنده باشم، رازنگه‌دارِ پرده‌پوش، بپوشانم، چنان که تا این‌هنگام پوشانده‌ای‌، یا ستار العیوب...

حمید باقرلو🍏
عکس: محمد رضی کاظمی. رامسر
@chehel_salegi
💬 این پرونده ۱ کشته و ۹۰ میلیون زخمی داره !

 نه معروف بود، نه فعال سیاسی، نه خبرنگار.دختری از همین کوچه‌پسکوچه‌ها که فقط میخواست شرافتمندانه کار و زندگی کند و به خانه برگردد.این ماجرا فقط ازبین‌رفتن یک دختر معصوم نیست. فروپاشی آخرین مرزهای امنیت است.«معصومیت دختران این سرزمین، نباید تاوان بی‌کفایتی سیستم‌ها و بی‌رحمی جامعه شود.»در سرزمینی که واژه «ناموس» را بلند فریاد می‌زنند، امنیت واقعی دختران باید از حرف فراتر برود و در خیابان‌ها، در محل کار، در مسیر خانه، دیده شود نه در قاب‌های تسلیت.

الهه حسین‌نژاد، فقط یک اسم نیست.او نماد هزاران دختر ایرانی‌ست که با آرزوهای ساده، دل‌های پاک، و تلاش بی‌ادعا، هر روز قدم در جامعه می‌گذارند؛ ولی امنیت‌شان قربانی ضعف قوانین، بی‌تفاوتی عمومی و سکوت‌های خطرناک می‌شود.وقتی معصومیت زیر چرخ‌دنده‌های بی‌رحم جامعه له می‌شود و بدن بی‌جان یک دختر، بعد از روزها نگرانی، از گوشه‌ای کشف می‌شود، باید یک سؤال تلخ را فریاد زد:کجای این سیستم فرو ریخته است که امنیتِ ساده‌ترین حقِ یک زن، تبدیل به رؤیا شده؟ما اگر امروز فقط عزادار باشیم و فردا فراموش کنیم، شریک جنایت بعدی هستیم

حسین طاهری 🍏
2025/06/27 16:05:20
Back to Top
HTML Embed Code: