Forwarded from سفرنامه های قاسم حلاجیان و دوستان (قاسم حلاجیان)
💬این را برای آنهایی مینویسم که جگرگوشهای در جاهایی غیر از ایران دارند:
وقتی برادرم مینویسد فاطیجون خوبید؟ میفهمم که حالا در آلمان، دارد چه اضطرابی را متحمل میشود. او حالا نگرانِ خانواده، دوستانش و همهٔ مردمان وطن است. اضطرابِ کُشنده برای میلیونها نفر.
دو روز پیش برایش یک فیلم ضبط کردم از خیابانهای تهران. و گفتم ببین! اینجا تهران است. هیچکس توی هیچ صفی نیست و حتی یک آقا با شلوارک هم دارد از میوهفروشی، یک هندوانه خوب، جدا میکند.
فکر میکنم، آنهایی که بیرون از ایران هستند، احتمالا یا خبرها را با اغراق زیاد میشوند که مثلا تهران در آتشِ بزرگی درحالِ سوختن است، یا خبرها را بهشکل تقلیلیافته.
ما مورد حمله اسرائیل قرار گرفتهایم و در این شکی نیست. اما داریم زندگی میکنیم؛ و همین ادامهدادن روزمرگی، شکلِ دیگری از دوامآوردن با این سطح از اضطراب است.
خودِ من دو ساعت در جلسه آنلاین بودم، با چندنفر درباره اینکه الان چطور برای مخاطب میلیونی کودکونوجوانمان در رسانهای که داریم، صحبت کردم. در کنارش یک کوله برای وقت ضروری آماده کردم و تعداد زیادی از روسریهایم را توی یک کیسه پارچهای جای دادم، چون فکر کردم اینطور چیزها شاید برای بستن زخم و شرایطی که خودم هم ازش خبر ندارم، مناسب باشند.
بیرونِ ایران، همهچیز احتمالا در یک فضایِ مهآلود خبری باشد. وقتی در ایران، همچنان تشخیص خبر درست از خبر غیرواقعی سخت شده، معلوم نیست پروپاگاندای رسانههای استعماری، دارند آنجا چه روایتهایی میسازند.
بنابراین شاید روایتِ واقعی ما از آنچه که در تهران و بقیه شهرها میگذرد، آدمهای عزیزِ دور از ما را کمی آسودهتر کند.
فاطمه بهروز فخر 🍏
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
وقتی برادرم مینویسد فاطیجون خوبید؟ میفهمم که حالا در آلمان، دارد چه اضطرابی را متحمل میشود. او حالا نگرانِ خانواده، دوستانش و همهٔ مردمان وطن است. اضطرابِ کُشنده برای میلیونها نفر.
دو روز پیش برایش یک فیلم ضبط کردم از خیابانهای تهران. و گفتم ببین! اینجا تهران است. هیچکس توی هیچ صفی نیست و حتی یک آقا با شلوارک هم دارد از میوهفروشی، یک هندوانه خوب، جدا میکند.
فکر میکنم، آنهایی که بیرون از ایران هستند، احتمالا یا خبرها را با اغراق زیاد میشوند که مثلا تهران در آتشِ بزرگی درحالِ سوختن است، یا خبرها را بهشکل تقلیلیافته.
ما مورد حمله اسرائیل قرار گرفتهایم و در این شکی نیست. اما داریم زندگی میکنیم؛ و همین ادامهدادن روزمرگی، شکلِ دیگری از دوامآوردن با این سطح از اضطراب است.
خودِ من دو ساعت در جلسه آنلاین بودم، با چندنفر درباره اینکه الان چطور برای مخاطب میلیونی کودکونوجوانمان در رسانهای که داریم، صحبت کردم. در کنارش یک کوله برای وقت ضروری آماده کردم و تعداد زیادی از روسریهایم را توی یک کیسه پارچهای جای دادم، چون فکر کردم اینطور چیزها شاید برای بستن زخم و شرایطی که خودم هم ازش خبر ندارم، مناسب باشند.
بیرونِ ایران، همهچیز احتمالا در یک فضایِ مهآلود خبری باشد. وقتی در ایران، همچنان تشخیص خبر درست از خبر غیرواقعی سخت شده، معلوم نیست پروپاگاندای رسانههای استعماری، دارند آنجا چه روایتهایی میسازند.
بنابراین شاید روایتِ واقعی ما از آنچه که در تهران و بقیه شهرها میگذرد، آدمهای عزیزِ دور از ما را کمی آسودهتر کند.
فاطمه بهروز فخر 🍏
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
🔴رفیق وهمکار قدیمی ام زنده یاد دکتر حمیدرضا صدر یه نامهی خداحافظی با تهران داره که اشک آدم رو درمیاره. قبل از رفتن دوباره خوندمش:
“تهران عزیزم! تو شهر غولآسایی هستی و شاهد بزرگ شدنت بودهام. میدانم شهرداریها و سوداگران نابودت کردهاند… تهران عزیز دوستت دارم و کاری از دستم برنمیآید.”🍏
@chehel_salegi
...............
بعد از ۱۴ ساعت رانندگی در مسیر ۴ ساعته کندوان به رامسر ؛ با خانواده ام که ۲۸ سال تجربه همنفسی و زندگی زیر یک سقف در تهران رو داریم ؛ پایتخت رو ترک کردیم : یکجور دیگه . با هدفی متفاوت و البته خیلی امیدوار که برگردیم!
ارادتمند: قاسم حلاجیان 🍏
“تهران عزیزم! تو شهر غولآسایی هستی و شاهد بزرگ شدنت بودهام. میدانم شهرداریها و سوداگران نابودت کردهاند… تهران عزیز دوستت دارم و کاری از دستم برنمیآید.”🍏
@chehel_salegi
...............
بعد از ۱۴ ساعت رانندگی در مسیر ۴ ساعته کندوان به رامسر ؛ با خانواده ام که ۲۸ سال تجربه همنفسی و زندگی زیر یک سقف در تهران رو داریم ؛ پایتخت رو ترک کردیم : یکجور دیگه . با هدفی متفاوت و البته خیلی امیدوار که برگردیم!
ارادتمند: قاسم حلاجیان 🍏
💬معتقدم بوسیدن از جنگیدن مهمتر است!
یک/ این حرفها را از اینجا، تهران، منطقه سه مینویسم. منطقهای که جناب نتانیاهوی مهربان دیروز دستور داد تخلیه کنیم... این حرفها را از خانهام مینویسم، کنار تنها چیز باارزشی که دارم: کتابهایم. و با دردی وسیع در بدنم، یادگار بیماری قدیمی که حکومت کشورم به من تحمیل کرد. از اینجا مینویسم، از میانهی جنگ حریصان خون.
دو/ آن که از شهر رفته دلایلی داشته. دلایلی واضح. باید یکبار صدای درگیریهای آسمان و زمین را بیواسطه و از نزدیک بشنوید تا درک کنید مردم چرا برای رفتن از تهران عجله داشتند. چه کسی ممکن است از آوارهبودن خوشش بیاید؟ فقط مساله این است غالب آدمها از قربانیشدن هم خوششان نمیآیند. چرا باید در شهر بیدفاع بمانند؟ آن دهانی که به سرزنش رفتگان باز میشود، به یاوهگویی عادت کرده.
سه/ آنها که ماندهاند هم دلیلی دارند. دنبال قهرمان نگرد، نه. ما ماندهایم و این فقط انتخاب ما بوده. یکی مثل من با روان و تن رنجور برای گریختن زیادی خسته بوده، یکی با خودش فکر کرده اگر قرار است بمیرد بهتر است روی تخت خودش باشد، یکی کلا معتقد است اینها همه شایعه است، و ... ما ماندهایم و این هم فقط یک انتخاب است. من نتوانستم از تهران دل بکنم، و این مرا بدل به "چیز" خاصی نمیکند.
@chehel_salegi
چهار/ پنج روز است نرفتهام کوه. تحلیل رفتهام و آستانهی تحمل اعصابم زیر صفر است. از دیروز ۳۹ رفیق نادیده دعوتم کردهاند و فهمیدهام عمرم برای نوشتن هدر نرفته. اما صادقانه بگویم وقتی خواهرزادهام توی بغلم از ترس انفجار و ضدهوایی گریه کرد، چیزی در قلبم برای همیشه مرد. هیچ حس تعلقی ندارم، و مثل قوطی فلزی در جوی اصفهان در ظهر تابستان بچگی، فقط سروصدا تولید میکنم.
پنج/ غمگینم. مستأصلم. تمام بیماریهایم برگشتهاند. اما به مرگ فکر نمیکنم. مرگ هنوز دور و بیمعنی است. به پسرم فکر میکنم و لحظهی دیدار. در جایی امن منتظر روزهای آرام میمانم، سبک و مأیوس. راستش از رویای ایران آزاد هم دست برداشتهام چون دیدم مردم کشورم غالبا با یک فاشیست مشخص مشکل دارند نه مفهوم فاشیسم. قلاده نمیبندم و سگ هیچ مرامی نمیشوم و باز در کوهها برای خودم میگردم و میگذارم موزیک و آفتاب و رودخانه و سگها و گربهها و اسبها و الاغها و قاطرها و گوسفندها برادرانم باشند. زندهام و میخواهم زنده بمانم. لقمهی سیاست برای من زیادی کثیف است.
شش/ خیلی چیزها عوض شده اما نه همهچیز. هنوز آدم برایم مهمتر از همهچیز است، وطنم را دوست دارم، معتقدم بوسیدن از جنگیدن مهمتر است، و محاسبهی شرف بقیه کار من نیست. اما این را هم فهمیدم که برای همهی بحثها پیر شدهام. چهل و پنج سال است شکنجه میشوم، و حالا در این چند روز دارم اثرش را روی روان و بدنم میبینم. پس حق با شماست. حق همیشه با شماست.
هفت/ گربهی حیاط در سایه خوابیده. شهر گرم و ساکت است. به خانوادهام فکر میکنم، و میگذارم صورتم باز هم خیس شود. از اینجا برایتان مینویسم، وسط گریهی مردی که فقط میخواست زندگی کند، بدون این که مبارز تماموقت جنگهایی باشد که به او ربطی ندارند.
همین🍏
@hamid59salimi
@chehel_salegi
یک/ این حرفها را از اینجا، تهران، منطقه سه مینویسم. منطقهای که جناب نتانیاهوی مهربان دیروز دستور داد تخلیه کنیم... این حرفها را از خانهام مینویسم، کنار تنها چیز باارزشی که دارم: کتابهایم. و با دردی وسیع در بدنم، یادگار بیماری قدیمی که حکومت کشورم به من تحمیل کرد. از اینجا مینویسم، از میانهی جنگ حریصان خون.
دو/ آن که از شهر رفته دلایلی داشته. دلایلی واضح. باید یکبار صدای درگیریهای آسمان و زمین را بیواسطه و از نزدیک بشنوید تا درک کنید مردم چرا برای رفتن از تهران عجله داشتند. چه کسی ممکن است از آوارهبودن خوشش بیاید؟ فقط مساله این است غالب آدمها از قربانیشدن هم خوششان نمیآیند. چرا باید در شهر بیدفاع بمانند؟ آن دهانی که به سرزنش رفتگان باز میشود، به یاوهگویی عادت کرده.
سه/ آنها که ماندهاند هم دلیلی دارند. دنبال قهرمان نگرد، نه. ما ماندهایم و این فقط انتخاب ما بوده. یکی مثل من با روان و تن رنجور برای گریختن زیادی خسته بوده، یکی با خودش فکر کرده اگر قرار است بمیرد بهتر است روی تخت خودش باشد، یکی کلا معتقد است اینها همه شایعه است، و ... ما ماندهایم و این هم فقط یک انتخاب است. من نتوانستم از تهران دل بکنم، و این مرا بدل به "چیز" خاصی نمیکند.
@chehel_salegi
چهار/ پنج روز است نرفتهام کوه. تحلیل رفتهام و آستانهی تحمل اعصابم زیر صفر است. از دیروز ۳۹ رفیق نادیده دعوتم کردهاند و فهمیدهام عمرم برای نوشتن هدر نرفته. اما صادقانه بگویم وقتی خواهرزادهام توی بغلم از ترس انفجار و ضدهوایی گریه کرد، چیزی در قلبم برای همیشه مرد. هیچ حس تعلقی ندارم، و مثل قوطی فلزی در جوی اصفهان در ظهر تابستان بچگی، فقط سروصدا تولید میکنم.
پنج/ غمگینم. مستأصلم. تمام بیماریهایم برگشتهاند. اما به مرگ فکر نمیکنم. مرگ هنوز دور و بیمعنی است. به پسرم فکر میکنم و لحظهی دیدار. در جایی امن منتظر روزهای آرام میمانم، سبک و مأیوس. راستش از رویای ایران آزاد هم دست برداشتهام چون دیدم مردم کشورم غالبا با یک فاشیست مشخص مشکل دارند نه مفهوم فاشیسم. قلاده نمیبندم و سگ هیچ مرامی نمیشوم و باز در کوهها برای خودم میگردم و میگذارم موزیک و آفتاب و رودخانه و سگها و گربهها و اسبها و الاغها و قاطرها و گوسفندها برادرانم باشند. زندهام و میخواهم زنده بمانم. لقمهی سیاست برای من زیادی کثیف است.
شش/ خیلی چیزها عوض شده اما نه همهچیز. هنوز آدم برایم مهمتر از همهچیز است، وطنم را دوست دارم، معتقدم بوسیدن از جنگیدن مهمتر است، و محاسبهی شرف بقیه کار من نیست. اما این را هم فهمیدم که برای همهی بحثها پیر شدهام. چهل و پنج سال است شکنجه میشوم، و حالا در این چند روز دارم اثرش را روی روان و بدنم میبینم. پس حق با شماست. حق همیشه با شماست.
هفت/ گربهی حیاط در سایه خوابیده. شهر گرم و ساکت است. به خانوادهام فکر میکنم، و میگذارم صورتم باز هم خیس شود. از اینجا برایتان مینویسم، وسط گریهی مردی که فقط میخواست زندگی کند، بدون این که مبارز تماموقت جنگهایی باشد که به او ربطی ندارند.
همین🍏
@hamid59salimi
@chehel_salegi
💬کاش دنیا را میدادند دست فرید تا با نگاه کمدی خودش ؛ مدیریتش کند!
خانواده ما دو بار تا حالا جنگ را تجربه کردهاند. بار اولش که چهل سال پیش بود و روزهایی که دزفول را زیادتر میزدند و مجبور شدیم جمع کنیم و بپریم پشت رنو و برویم اهواز. از بار دوم هم که پنج روز گذشته است. توی این پنج روز خیلی دوست داشتم که بلد بودم و تحلیلهای سیاسی مینوشتم و آینده را پیشبینی میکردم و از بایدها و نبایدها مینوشتم. اما بلد نیستم. من فقط بلدم خاطرهتعریف کنم. اما در این هاگیر و واگیر خاطره چه دردی را درمان میکند؟ هیچ.
حکم یک نجات غریق را دارم که کنار استخر اشتباهی که آب و آدم در آن نیست دارم کشیک میدهم و بلد نیستم آدمهای اقیانوس بغلی را نجات بدهم. تازه داشت خاطراتم از جنگ اول تمام میشد که دومی شروع شد. که البته از این یکی جسمم دور است. آنچه میگذرد را از خانوادهام و دوستانم میشنوم. امروز که به برادرم-فرید- زنگ زدیم، توی ماشین بودند و داشتند از تهران خارج میشدند. پدرم هم بود. بچهها هم بودند. همه چیز را ریخته بودند توی ماشین و از شهر خارج میشدند. فرید استاد کمدی کردن شرایط بحرانی است. اگر فیلمنامهی آخرالزمان را بدهند به فرید که بنویسد، خودِ خدا هم روز واقعه از خنده روی فرش میافتد و همهی گناهان را میبخشد و همه میرویم بهشت.
فرید که وسط ماجرا است نگرانیهای ما را که دوریم مدیریت میکند. همه چیز را کمدی میکند. اینکه یکهو فهمیدهاند که منطقه سه را میخواهند بمباران کنند و چطور با عجله پدرم را مجبور کرده تا سوار ماشین بشوند و حتی اجازه پوشیدن جوراب هم بهش نداده. چطور در کسری از ثانیه وسایل را جمع کردهاند و بچهها را ریخته توی ماشین. چهار ساعت توی ترافیک بودند. این که هر نیم ساعت بهشان زنگ میزدیم که کجایید و چه کار میکنید و چقدر دیگر میرسید. اعصابشان را شخم زدیم سابیدیم. همه را کمدی کرد برایمان. گفت که سیمبا را هم با خودشان بردهاند. گربهی نگار. هزار بار میخواستم ازشان بپرسم که گربه را که با خودتان بردید؟ ترسیدم بگویند دلت خوشه عامو توی این بلبشو. یا بگویند یادشان رفته همان جا توی منطقه سه جا مانده. اما فرید خودش گفت که سیمبا قبل از همه پریده توی ماشین و نشسته پشت فرمان. گفت هر دو دقیقه یک بار هم پدرم با سیمبا درگیر میشود. فرید سکانسهای ترسناک را ترمیم و تلطیف و مدیریت میکند و میدهد دست ما که بودنمان هیچ با نبودنمان در این پنج روز فرقی نداشته است.
کاش دنیا را میدادند دست فرید که مدیریتش کند. وضعیت خیلی بهتر میشد. من الان مستاصلم و نمیدانم چطور این دو پاراگراف را بنویسم و تمام کنم؟ شد مثل جگر زلیخا. من واقعا دیگر از خاطره تعریف کردن خسته شدهام. دوست دارم بدانم به کجا داریم میرویم؟ دوست داشتم قدرت تحلیل داشتم و میفهمیدم توی سر این پیرمردان خشمگین چی میگذرد؟ علم پزشکی به هیچ درمانی نرسیده است؟ اما خب. الان حوصله و زمان سانتیمانتالیسم نیست. الان فقط من مستاصلم. توان ساخته شدن خاطرات جدید را ندارم. توان از دور دیدن این ماجراها را ندارم. اینکه نوار چسبها ضربدر میشوند روی شیشهها. بالا رفتن دانش نظامی آدمها. توان شنیدن پروپاگاندا و دروغهای دو طرف نزاع را ندارم. ولی باید بود و باید داشت. این مرز جغرافیایی همین را طلب میکند. مهم هم نیست کجا باشید. مرز با تو میآید. یا جسمت را میکشد یا روحت را. به امید یک روز نزدیک که اینجا بنویسم که خاطرات تمام شد و به زندگی خوش آمدید.
#فهیم_عطار🍏
@fahimattar
@chehel_salegi
خانواده ما دو بار تا حالا جنگ را تجربه کردهاند. بار اولش که چهل سال پیش بود و روزهایی که دزفول را زیادتر میزدند و مجبور شدیم جمع کنیم و بپریم پشت رنو و برویم اهواز. از بار دوم هم که پنج روز گذشته است. توی این پنج روز خیلی دوست داشتم که بلد بودم و تحلیلهای سیاسی مینوشتم و آینده را پیشبینی میکردم و از بایدها و نبایدها مینوشتم. اما بلد نیستم. من فقط بلدم خاطرهتعریف کنم. اما در این هاگیر و واگیر خاطره چه دردی را درمان میکند؟ هیچ.
حکم یک نجات غریق را دارم که کنار استخر اشتباهی که آب و آدم در آن نیست دارم کشیک میدهم و بلد نیستم آدمهای اقیانوس بغلی را نجات بدهم. تازه داشت خاطراتم از جنگ اول تمام میشد که دومی شروع شد. که البته از این یکی جسمم دور است. آنچه میگذرد را از خانوادهام و دوستانم میشنوم. امروز که به برادرم-فرید- زنگ زدیم، توی ماشین بودند و داشتند از تهران خارج میشدند. پدرم هم بود. بچهها هم بودند. همه چیز را ریخته بودند توی ماشین و از شهر خارج میشدند. فرید استاد کمدی کردن شرایط بحرانی است. اگر فیلمنامهی آخرالزمان را بدهند به فرید که بنویسد، خودِ خدا هم روز واقعه از خنده روی فرش میافتد و همهی گناهان را میبخشد و همه میرویم بهشت.
فرید که وسط ماجرا است نگرانیهای ما را که دوریم مدیریت میکند. همه چیز را کمدی میکند. اینکه یکهو فهمیدهاند که منطقه سه را میخواهند بمباران کنند و چطور با عجله پدرم را مجبور کرده تا سوار ماشین بشوند و حتی اجازه پوشیدن جوراب هم بهش نداده. چطور در کسری از ثانیه وسایل را جمع کردهاند و بچهها را ریخته توی ماشین. چهار ساعت توی ترافیک بودند. این که هر نیم ساعت بهشان زنگ میزدیم که کجایید و چه کار میکنید و چقدر دیگر میرسید. اعصابشان را شخم زدیم سابیدیم. همه را کمدی کرد برایمان. گفت که سیمبا را هم با خودشان بردهاند. گربهی نگار. هزار بار میخواستم ازشان بپرسم که گربه را که با خودتان بردید؟ ترسیدم بگویند دلت خوشه عامو توی این بلبشو. یا بگویند یادشان رفته همان جا توی منطقه سه جا مانده. اما فرید خودش گفت که سیمبا قبل از همه پریده توی ماشین و نشسته پشت فرمان. گفت هر دو دقیقه یک بار هم پدرم با سیمبا درگیر میشود. فرید سکانسهای ترسناک را ترمیم و تلطیف و مدیریت میکند و میدهد دست ما که بودنمان هیچ با نبودنمان در این پنج روز فرقی نداشته است.
کاش دنیا را میدادند دست فرید که مدیریتش کند. وضعیت خیلی بهتر میشد. من الان مستاصلم و نمیدانم چطور این دو پاراگراف را بنویسم و تمام کنم؟ شد مثل جگر زلیخا. من واقعا دیگر از خاطره تعریف کردن خسته شدهام. دوست دارم بدانم به کجا داریم میرویم؟ دوست داشتم قدرت تحلیل داشتم و میفهمیدم توی سر این پیرمردان خشمگین چی میگذرد؟ علم پزشکی به هیچ درمانی نرسیده است؟ اما خب. الان حوصله و زمان سانتیمانتالیسم نیست. الان فقط من مستاصلم. توان ساخته شدن خاطرات جدید را ندارم. توان از دور دیدن این ماجراها را ندارم. اینکه نوار چسبها ضربدر میشوند روی شیشهها. بالا رفتن دانش نظامی آدمها. توان شنیدن پروپاگاندا و دروغهای دو طرف نزاع را ندارم. ولی باید بود و باید داشت. این مرز جغرافیایی همین را طلب میکند. مهم هم نیست کجا باشید. مرز با تو میآید. یا جسمت را میکشد یا روحت را. به امید یک روز نزدیک که اینجا بنویسم که خاطرات تمام شد و به زندگی خوش آمدید.
#فهیم_عطار🍏
@fahimattar
@chehel_salegi
آرامش (چهلسالگي)...
💬این را برای آنهایی مینویسم که جگرگوشهای در جاهایی غیر از ایران دارند: وقتی برادرم مینویسد فاطیجون خوبید؟ میفهمم که حالا در آلمان، دارد چه اضطرابی را متحمل میشود. او حالا نگرانِ خانواده، دوستانش و همهٔ مردمان وطن است. اضطرابِ کُشنده برای میلیونها…
💬این روزا تعریف خانواده برام عوض شده !
دیگه خانواده فقط پدرم مادرم خواهرم همسرم برادرم نیست یه خانواده ام تهرانن، یکیشون اصفهان، یکیشون شیراز، یکیشون مشهد، یکیشونم تبریز و یزد و همه شهرای دیگه....
@chehel_salegi
دیگه خانواده به معنی هم خون بودن نیست برام... اگه هم خاک منی؛ خانواده هستی ! خدا پشت و پناهت🍏 🙏
دیگه خانواده فقط پدرم مادرم خواهرم همسرم برادرم نیست یه خانواده ام تهرانن، یکیشون اصفهان، یکیشون شیراز، یکیشون مشهد، یکیشونم تبریز و یزد و همه شهرای دیگه....
@chehel_salegi
دیگه خانواده به معنی هم خون بودن نیست برام... اگه هم خاک منی؛ خانواده هستی ! خدا پشت و پناهت🍏 🙏
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💬حکایت این روزهای ما (۵)
۲۵ تا نان بود وما ۱۰ نفر آدم که یهویی اتفاق عجیبی افتاد 🍏
لینک حکایت های قشنگ قبلی 👇
https://www.tg-me.com/safar_chehelsalegi/48196
۲۵ تا نان بود وما ۱۰ نفر آدم که یهویی اتفاق عجیبی افتاد 🍏
لینک حکایت های قشنگ قبلی 👇
https://www.tg-me.com/safar_chehelsalegi/48196
💬رفت.... بدون بوسه و آغوش و مراقب خودت باش!
بعد ، زن قرآن را برداشت و ایستاد در چارچوب در: دیرت میشه. بند ساک چرمی توی دست عرقکردهی پسر هزار کیلو بود. آهسته قرآن را بوسید. ایستاد: بیا بریم مامان این چارتا چوب نگهبان نمیخواد..... زن قرآن را چسباند به پیشانی او. پسر رد شد و رفت. بدون بوسه و آغوش و مراقب خودت باش.
زن رفت کنار پنجره و رفتن او را نگاه کرد. روی دیوار روبروی خانه با اسپری سیاه نوشته بودند کلنگی قابل سکونت. آفتاب افتادهبود روی شاخههای ارغوان بالای در. زن زیر لب گفت خداحافظ. برگشت به خانه نگاه کرد. روی مبلهای کهنه، مهمانان زیادی نشسته بودند. فکر کرد خوب است که اموات پذیرایی لازم ندارند.
چراغ را خاموش کرد.
#حمیدسلیمی 🍏
@chehel_salegi
بعد ، زن قرآن را برداشت و ایستاد در چارچوب در: دیرت میشه. بند ساک چرمی توی دست عرقکردهی پسر هزار کیلو بود. آهسته قرآن را بوسید. ایستاد: بیا بریم مامان این چارتا چوب نگهبان نمیخواد..... زن قرآن را چسباند به پیشانی او. پسر رد شد و رفت. بدون بوسه و آغوش و مراقب خودت باش.
زن رفت کنار پنجره و رفتن او را نگاه کرد. روی دیوار روبروی خانه با اسپری سیاه نوشته بودند کلنگی قابل سکونت. آفتاب افتادهبود روی شاخههای ارغوان بالای در. زن زیر لب گفت خداحافظ. برگشت به خانه نگاه کرد. روی مبلهای کهنه، مهمانان زیادی نشسته بودند. فکر کرد خوب است که اموات پذیرایی لازم ندارند.
چراغ را خاموش کرد.
#حمیدسلیمی 🍏
@chehel_salegi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💬بغل ؛ مغل ؛ بوغاله ! (۱۸۶)
دلم میخواهد شغلم دوست داشتن و بغل کردن آدمها باشد. توی رزومهام مینویسم که از امیدوار بودن بُریدهام؛ اما به دوست داشتن باور دارم هنوز و در این هنوز هزاران جوانه کوچک عاطفه روییده باشد. بروم آدمها را بغل بگیرم و توی گوششان بگویم که جاودانگی رازش را با من در میان گذاشته.
@chehel_salegi
میخواهم کاهنده غمهایی باشم که از میان بازوهای گره خورده فرو میریزد و گم میشود و شریک شادیهای یک نفرهای که در تنهایی آدمها محصور شدهاند و بیصدا کوچ میکنند از قصههایمان. میخواهم تمام این سکوتهای سنگین و طولانی را به بغلهای امن و آبی تبدیل کنم. در این آغوش گرفتنها گشایشی هست، برای دیگران و برای من. میدانم.
بیاییم تو این لحظه های پر از آشوب و دلهره یکم شادی ببینیم، ما به جز همدیگه کسی رو نداریم.♥️
دلم میخواهد شغلم دوست داشتن و بغل کردن آدمها باشد. توی رزومهام مینویسم که از امیدوار بودن بُریدهام؛ اما به دوست داشتن باور دارم هنوز و در این هنوز هزاران جوانه کوچک عاطفه روییده باشد. بروم آدمها را بغل بگیرم و توی گوششان بگویم که جاودانگی رازش را با من در میان گذاشته.
@chehel_salegi
میخواهم کاهنده غمهایی باشم که از میان بازوهای گره خورده فرو میریزد و گم میشود و شریک شادیهای یک نفرهای که در تنهایی آدمها محصور شدهاند و بیصدا کوچ میکنند از قصههایمان. میخواهم تمام این سکوتهای سنگین و طولانی را به بغلهای امن و آبی تبدیل کنم. در این آغوش گرفتنها گشایشی هست، برای دیگران و برای من. میدانم.
بیاییم تو این لحظه های پر از آشوب و دلهره یکم شادی ببینیم، ما به جز همدیگه کسی رو نداریم.♥️
💬چه کاری این روزها از دستم برمیاد : در حال حاضر امیدواری !
دیروز رفتم باشگاه. داشتم افسردگی میگرفتم. دو جلسه نرفته بودم. به خاطر هورمونهای شادی که در اثر ورزش تولید میشوند و بدن اعتیادی مثبت به ورزش پیدا میکند و اگر یکباره روتینات را به هم بزنی، کرختی و افسردگی میآید سراغت.
مربی میگفت: «چند نفر پیام دادهاند، با این وضعیت چرا استوری ورزش گذاشتهای. یکیشان کسی بوده که اصلن ایران زندگی نمیکند و تندترین حرفها را به من زده. دوست دارند فقط از وحشت و مرگ و جنگ حرف بزنیم. من هم حق دارم زندگی کنم و از کجا باید نان بخورم.»
من گفتم: «پس آدم چطور باید تاب بیاورد. هر کس به فراخور زندگیاش باید راهی پیدا کند برای تابآوری. با هر نوع سرگرمی یا کاری که میتواند.»
من این روزها بیشتر از همیشه میخوانم. مارتین ایدن را سه روزه خواندم و کلیدر آخرهای جلد ۸ هستم. قطعی اینترنت کمک حالم شده. میفهمم چه وقتهایی که میشده به خواندن بگذرد و من اول رفتهام سراغ چک کردن شبکههای مجازی.
ساختمان پزشکان به نسبت همیشه خلوت است اما باز تا ده شب بیمار اورژانسی دارم. بیمارانی که درد دندان کلافهشان کرده و یا برخی که میآیند چون نمیدانند بعد چه میشود و دندان را هم هر چه زودتر درست کنی سود کردهای.
با وجود ضعف نت، تمام اخبار مهم میرسد. از ورود ناوهای آمریکا به جنگ. بمباران صدا و سیما. نفوذیهای اسراییل و خائنین در خاک وطن. عملیاتهایی که بازی روانی راه انداختهاند برای تضعیف روحیه مردم. فردی ایرانی ساکن آمریکا که سامانه پدافندی اسراییل را حک کرده و موساد برای سرش جایزه تعیین کرده. موشکهایی که ایران بر سر اسراییل میبارد و میگوید هنوز کجایش را دیدهاید.
با این همه میپرسم چه کاری از دستم برمیآید. در حال حاضر امیدواری، حفظ روحیه. اینکه میروم مطب و دردی دوا میشود. اگر زمانی هم لازم بود جای دیگری برای خدمترسانی بروم، میروم. من پزشکم و این مسیر من است. از مردن نمیترسم.
ریلکه میگوید: «ما را گریزی از آموختن مرگ نیست. همهی زندگی همین است؛ خلق تدریجی مرگی شاهکار، غرورآفرین و شکوهمند. رد همهی تجربههای ماندنی ما، بر همه چیز باقی میماند و در همه چیز، در زندگی و مرگ رخنه میکند. و ما باید در هر دو، در زندگی و در مرگ، زنده بمانیم و باید به هر دو چون خانه خو بگیریم.»
خیلیها تهران را ترک کردهاند. برخی هم که جایی نداشتهاند یا به میل شخصی ماندهاند در خانهشان. آقایی میگفت همهی ساکنان آپارتمانمان رفتهاند. من با توجه به شلوغی جادهها تصمیم گرفتم بمانم. بلاخره کسی باید اینجا مراقب اموال همسایهها باشند.
دوستان شمالی و یزدی و جاهایی که آسیب بمباران ندیده پیام میدهند که میزبان شما هستیم.
اسرائیل چه فکری در مورد ایران کرده؟ مجری شبکه بیبی سی میگفت اشتباه اسرائیل این است که ندانسته ایران قدیمی ترین تمدن جهان است و بارها از دل جنگ و غارت و بیماری و مرگ برخاسته : مثل ققنوسی از دل خاکستر.
۳۱ خرداد ۱۴۰۴ زهرادادآفرید🍏
@chehel_salegi
دیروز رفتم باشگاه. داشتم افسردگی میگرفتم. دو جلسه نرفته بودم. به خاطر هورمونهای شادی که در اثر ورزش تولید میشوند و بدن اعتیادی مثبت به ورزش پیدا میکند و اگر یکباره روتینات را به هم بزنی، کرختی و افسردگی میآید سراغت.
مربی میگفت: «چند نفر پیام دادهاند، با این وضعیت چرا استوری ورزش گذاشتهای. یکیشان کسی بوده که اصلن ایران زندگی نمیکند و تندترین حرفها را به من زده. دوست دارند فقط از وحشت و مرگ و جنگ حرف بزنیم. من هم حق دارم زندگی کنم و از کجا باید نان بخورم.»
من گفتم: «پس آدم چطور باید تاب بیاورد. هر کس به فراخور زندگیاش باید راهی پیدا کند برای تابآوری. با هر نوع سرگرمی یا کاری که میتواند.»
من این روزها بیشتر از همیشه میخوانم. مارتین ایدن را سه روزه خواندم و کلیدر آخرهای جلد ۸ هستم. قطعی اینترنت کمک حالم شده. میفهمم چه وقتهایی که میشده به خواندن بگذرد و من اول رفتهام سراغ چک کردن شبکههای مجازی.
ساختمان پزشکان به نسبت همیشه خلوت است اما باز تا ده شب بیمار اورژانسی دارم. بیمارانی که درد دندان کلافهشان کرده و یا برخی که میآیند چون نمیدانند بعد چه میشود و دندان را هم هر چه زودتر درست کنی سود کردهای.
با وجود ضعف نت، تمام اخبار مهم میرسد. از ورود ناوهای آمریکا به جنگ. بمباران صدا و سیما. نفوذیهای اسراییل و خائنین در خاک وطن. عملیاتهایی که بازی روانی راه انداختهاند برای تضعیف روحیه مردم. فردی ایرانی ساکن آمریکا که سامانه پدافندی اسراییل را حک کرده و موساد برای سرش جایزه تعیین کرده. موشکهایی که ایران بر سر اسراییل میبارد و میگوید هنوز کجایش را دیدهاید.
با این همه میپرسم چه کاری از دستم برمیآید. در حال حاضر امیدواری، حفظ روحیه. اینکه میروم مطب و دردی دوا میشود. اگر زمانی هم لازم بود جای دیگری برای خدمترسانی بروم، میروم. من پزشکم و این مسیر من است. از مردن نمیترسم.
ریلکه میگوید: «ما را گریزی از آموختن مرگ نیست. همهی زندگی همین است؛ خلق تدریجی مرگی شاهکار، غرورآفرین و شکوهمند. رد همهی تجربههای ماندنی ما، بر همه چیز باقی میماند و در همه چیز، در زندگی و مرگ رخنه میکند. و ما باید در هر دو، در زندگی و در مرگ، زنده بمانیم و باید به هر دو چون خانه خو بگیریم.»
خیلیها تهران را ترک کردهاند. برخی هم که جایی نداشتهاند یا به میل شخصی ماندهاند در خانهشان. آقایی میگفت همهی ساکنان آپارتمانمان رفتهاند. من با توجه به شلوغی جادهها تصمیم گرفتم بمانم. بلاخره کسی باید اینجا مراقب اموال همسایهها باشند.
دوستان شمالی و یزدی و جاهایی که آسیب بمباران ندیده پیام میدهند که میزبان شما هستیم.
اسرائیل چه فکری در مورد ایران کرده؟ مجری شبکه بیبی سی میگفت اشتباه اسرائیل این است که ندانسته ایران قدیمی ترین تمدن جهان است و بارها از دل جنگ و غارت و بیماری و مرگ برخاسته : مثل ققنوسی از دل خاکستر.
۳۱ خرداد ۱۴۰۴ زهرادادآفرید🍏
@chehel_salegi
آرامش (چهلسالگي)...
💬این روزا تعریف خانواده برام عوض شده ! دیگه خانواده فقط پدرم مادرم خواهرم همسرم برادرم نیست یه خانواده ام تهرانن، یکیشون اصفهان، یکیشون شیراز، یکیشون مشهد، یکیشونم تبریز و یزد و همه شهرای دیگه.... @chehel_salegi دیگه خانواده به معنی هم خون بودن نیست برام...…
💬"ما " این روزها بیشتر از "من" کار میکند!
باید ظرف به ظرف کنیم تا این روزها بگذرد.گاهی من جا دارم و گاهی تو....وقتی تو لبریزی به من بگو و از استیصال بیرون بیا و وقتی من کم آوردم و تو جا داشتی، پُریام را میآورم پیش تو تا کمی خالی و سبک شوم و به زندگی برگردم.
واقعیت بیرونی یکسان است امّا آسیبپذیریهای ما یکسان نیست. برای همین گاهی من سِرِپاترم و گاهی تو. پس میتوانیم به هم کمک کنیم:
میدانیم چه میشود؟ نه.
میدانیم کی تمام میشود؟ نه.
در وضعیت تازهای هستیم که باید یادش بگیریم.... تنها هم نمیشود. باید در مورد آن حرف بزنیم تا بتوانیم هضمش کنیم. باید برایش کلمه بسازیم، فکر بسازیم، خیال و امید بسازیم و باید در کنار هم باورش کنیم تا تابش بیاوریم.
در همه اینها این "در کنار هم" مهمترین چیز است. نمیخواهم حرف قشنگ بزنم یا شعار بدهم. آدم را بیش از هر چیز آدم امن میکند. فکر را آدمها با هم میسازند و تابآوردن آدم در کنار دیگری ممکن میشود..... ما امروز به راه های تازه برای در کنار هم بودن و با هم ماندن نیاز داریم. امروز ما بیشتر کار میکند و من در سایه ما تاب میآورد.
محمودمقدسی🍏
@chehel_salegi
باید ظرف به ظرف کنیم تا این روزها بگذرد.گاهی من جا دارم و گاهی تو....وقتی تو لبریزی به من بگو و از استیصال بیرون بیا و وقتی من کم آوردم و تو جا داشتی، پُریام را میآورم پیش تو تا کمی خالی و سبک شوم و به زندگی برگردم.
واقعیت بیرونی یکسان است امّا آسیبپذیریهای ما یکسان نیست. برای همین گاهی من سِرِپاترم و گاهی تو. پس میتوانیم به هم کمک کنیم:
میدانیم چه میشود؟ نه.
میدانیم کی تمام میشود؟ نه.
در وضعیت تازهای هستیم که باید یادش بگیریم.... تنها هم نمیشود. باید در مورد آن حرف بزنیم تا بتوانیم هضمش کنیم. باید برایش کلمه بسازیم، فکر بسازیم، خیال و امید بسازیم و باید در کنار هم باورش کنیم تا تابش بیاوریم.
در همه اینها این "در کنار هم" مهمترین چیز است. نمیخواهم حرف قشنگ بزنم یا شعار بدهم. آدم را بیش از هر چیز آدم امن میکند. فکر را آدمها با هم میسازند و تابآوردن آدم در کنار دیگری ممکن میشود..... ما امروز به راه های تازه برای در کنار هم بودن و با هم ماندن نیاز داریم. امروز ما بیشتر کار میکند و من در سایه ما تاب میآورد.
محمودمقدسی🍏
@chehel_salegi
💬 او جنگ را شکست نمیدهد، فقط با آن سازگار میشود!
خالد حسینی در رمان بادبادک باز از قدرت ایجاد حس امنیت روزمرگی میگوید: «پدرم همیشه چای را توی قوری مسی درست میکرد. صدای قلقل آب،صبحها در کابل، حس امنیت میداد...حتی وقتی بمبها صدا میکردند، باز هم آن صدا بود.»
برای داشتن سلامت روان در این روزها؛ احتمالا ما هم نیاز داریم به آوای قوری چای گوش بسپاریم .
وضعیت فعلی ایران ما متاسفانه پیش آمده و ممکن است ادامه داشته باشد.اما بهتر است چایی مان را دم کنیم و از آرامشی که ممکن است کوتاه ، موقت،ناپایدار و حتی دودشدنی باشد ولی در لحظه داریم،لذت ببریم.
«زنی در آشپزخانهای تاریک، با دو شمع،سوپ چغندر میپزد. او جنگ را شکست نمیدهد، فقط با آن سازگار میشود.»
علی مرسلی🍏
@chehel_salegi
خالد حسینی در رمان بادبادک باز از قدرت ایجاد حس امنیت روزمرگی میگوید: «پدرم همیشه چای را توی قوری مسی درست میکرد. صدای قلقل آب،صبحها در کابل، حس امنیت میداد...حتی وقتی بمبها صدا میکردند، باز هم آن صدا بود.»
برای داشتن سلامت روان در این روزها؛ احتمالا ما هم نیاز داریم به آوای قوری چای گوش بسپاریم .
وضعیت فعلی ایران ما متاسفانه پیش آمده و ممکن است ادامه داشته باشد.اما بهتر است چایی مان را دم کنیم و از آرامشی که ممکن است کوتاه ، موقت،ناپایدار و حتی دودشدنی باشد ولی در لحظه داریم،لذت ببریم.
«زنی در آشپزخانهای تاریک، با دو شمع،سوپ چغندر میپزد. او جنگ را شکست نمیدهد، فقط با آن سازگار میشود.»
علی مرسلی🍏
@chehel_salegi
💬چرا بعد از تموم شدن جنگ؛ حالمون هنوز رو به راه نشده؟!
هانس سلیه از بزرگان حوزه استرس میگه وقتی بحران، فشار یا مصیبتی میاد بدن سه مرحله رو پشت سر میذاره.
مرحله اول هشداره، تو این مرحله بدن میره تو فاز بقا و با ترشح کورتیزول و آدرنالین فرد رو آماده مقابله با تهدید میکنه...
مرحله دوم مقاومته؛ تو این مرحله اگه محرک استرسزا ادامه داشته باشه، بدن با تمام قوا جلوش وایمیسته و زورش رو میزنه فرد رو سرپا نگه داره.
و مرحله سوم فرسودگیه؛ وقتی استرس طول بکشه!، بدن هرچی داره میذاره پای اون و وقتی انرژيش ته بکشه، خالی میکنه و وارد مرحله فرسودگی میشه. پس؛
اگه الان بیحوصله، خسته و غمگینی، نشونه ضعیف بودنت نیست! بدن داره بهای مقاومت سخت این چند روز دردناک رو پس میده و وقتشه که ریکاوری روانی رو شروع کنی🍏
@chehel_salegi
هانس سلیه از بزرگان حوزه استرس میگه وقتی بحران، فشار یا مصیبتی میاد بدن سه مرحله رو پشت سر میذاره.
مرحله اول هشداره، تو این مرحله بدن میره تو فاز بقا و با ترشح کورتیزول و آدرنالین فرد رو آماده مقابله با تهدید میکنه...
مرحله دوم مقاومته؛ تو این مرحله اگه محرک استرسزا ادامه داشته باشه، بدن با تمام قوا جلوش وایمیسته و زورش رو میزنه فرد رو سرپا نگه داره.
و مرحله سوم فرسودگیه؛ وقتی استرس طول بکشه!، بدن هرچی داره میذاره پای اون و وقتی انرژيش ته بکشه، خالی میکنه و وارد مرحله فرسودگی میشه. پس؛
اگه الان بیحوصله، خسته و غمگینی، نشونه ضعیف بودنت نیست! بدن داره بهای مقاومت سخت این چند روز دردناک رو پس میده و وقتشه که ریکاوری روانی رو شروع کنی🍏
@chehel_salegi
آرامش (چهلسالگي)...
💬چرا بعد از تموم شدن جنگ؛ حالمون هنوز رو به راه نشده؟! هانس سلیه از بزرگان حوزه استرس میگه وقتی بحران، فشار یا مصیبتی میاد بدن سه مرحله رو پشت سر میذاره. مرحله اول هشداره، تو این مرحله بدن میره تو فاز بقا و با ترشح کورتیزول و آدرنالین فرد رو آماده مقابله…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💬رها ؛ رها ؛ رها من ! (۱۸۵)
▪️این کلیپ خیلی در شبکههای اجتماعی خارجی ارسال شده. مرد ایرانی فارغ از دنیا در حال تخمه خوردن؛ داره درگیری جنگی در آسمان رو نگاه میکنه😁
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
▪️این کلیپ خیلی در شبکههای اجتماعی خارجی ارسال شده. مرد ایرانی فارغ از دنیا در حال تخمه خوردن؛ داره درگیری جنگی در آسمان رو نگاه میکنه😁
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
آرامش (چهلسالگي)...
به جای پیامک صبح شمبه (۲۵۱) دنیا، برای لحظه ای دست میکشد از زشتی تا کودک همسایه کوچه بغلی، دندان دربیاورد. خدا کند موشکها، راه خانه همسایه را بلد نباشند... #محبوبه_احمدی 🍏(@mahmadi_b) به اولین صبح پس از جنگ می مانی آرامی و زیبا اما غمیگن به اولین صبحانه…
💬 پیامک صبح شمبه (۲۵۲)
بعد از جنگ، تو با چشمانت مرا بِنواز!
من با چوبدستم انجیرهای تازه را برای تو خواهم چید؛با تو خواهم ماند؛ با تو خواهم خواند و تو را در بهت آفتابیات خواهم بوسید،💋 اگر ابرها بگذارند..
#محمدابراهیم_جعفری🍏
@chehel_salegi
.............................................
امیدوارم روزای آروم بیان و بمونن..🙏
آرامش روح و سلامت جون شما ؛ خونواده و هموطنانم رو از خدا میخوام ....
حلاجیان 🍏
بعد از جنگ، تو با چشمانت مرا بِنواز!
من با چوبدستم انجیرهای تازه را برای تو خواهم چید؛با تو خواهم ماند؛ با تو خواهم خواند و تو را در بهت آفتابیات خواهم بوسید،💋 اگر ابرها بگذارند..
#محمدابراهیم_جعفری🍏
@chehel_salegi
.............................................
امیدوارم روزای آروم بیان و بمونن..🙏
آرامش روح و سلامت جون شما ؛ خونواده و هموطنانم رو از خدا میخوام ....
حلاجیان 🍏
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💬همسایه ی خوب اینطوریه!
باید پناه برد به عاشقانههای هم،
آغوشِ هم، به هم، به دستها
و به شانههای هم
دنیا همیشه همین است، صلح و جنگ!
جز عشق راه گریزی نبود و نیست!
جز عشق کار عزیزی نبود و نیست!
با عشق سر کنید…
@chehel_salegi
فیلم : وسط جنگ خودش نتونسته تهرانو ترک کنه، هر روز عصر گلدونای همسایه رو که رفتن اینطوری آب میده🍏
باید پناه برد به عاشقانههای هم،
آغوشِ هم، به هم، به دستها
و به شانههای هم
دنیا همیشه همین است، صلح و جنگ!
جز عشق راه گریزی نبود و نیست!
جز عشق کار عزیزی نبود و نیست!
با عشق سر کنید…
@chehel_salegi
فیلم : وسط جنگ خودش نتونسته تهرانو ترک کنه، هر روز عصر گلدونای همسایه رو که رفتن اینطوری آب میده🍏
💬هیچ جنگی تمام نمیشود!
جنگها فقط شروع میشوند. تا وقتی فقط یک نفر با صدای به هم خوردنِ در، قلبش به تپش بیفتد، یعنی هنوز جنگ ادامه دارد... تمام نشده. فقط چشمهایمان از دیدنش خسته شده و سرمان را سوی دیگری چرخاندهایم. "پایان" دروغی است که آدمها به خودشان میگویند تا راحتتر بخوابند. قصهی ما به سر نرسیده. کلاغه به خانهاش نرسیده. ترجیح میدهیم فکر کنیم تمام شده چون ظرفیتِ اینهمه ناتمامی را نداریم.
حمید باقرلو🍏
@RadioLoo
@chehel_salegi
جنگها فقط شروع میشوند. تا وقتی فقط یک نفر با صدای به هم خوردنِ در، قلبش به تپش بیفتد، یعنی هنوز جنگ ادامه دارد... تمام نشده. فقط چشمهایمان از دیدنش خسته شده و سرمان را سوی دیگری چرخاندهایم. "پایان" دروغی است که آدمها به خودشان میگویند تا راحتتر بخوابند. قصهی ما به سر نرسیده. کلاغه به خانهاش نرسیده. ترجیح میدهیم فکر کنیم تمام شده چون ظرفیتِ اینهمه ناتمامی را نداریم.
حمید باقرلو🍏
@RadioLoo
@chehel_salegi
💬خودت چی پس؟ (۷۲)
لجاجت یا انعطاف پذیری ؟
باور کنی یا نه دنیا انقدر برای عدهای ساده و فهمیدنیه که ازت میپرسن چرا برای خودت کاری نمیکنی.
@chehel_salegi
یعنی اونقدر زندگی براشون شفاف و اونقدر خواستن توانستنه که احتمال میدن تو میتونی کلی خودت رو خوشبخت کنی و فعلا دست نگه داشتی، خوشبهحال هر کی که بلد بود تقدیرش رو سفارش بده،
سبیدو 🍏
لجاجت یا انعطاف پذیری ؟
باور کنی یا نه دنیا انقدر برای عدهای ساده و فهمیدنیه که ازت میپرسن چرا برای خودت کاری نمیکنی.
@chehel_salegi
یعنی اونقدر زندگی براشون شفاف و اونقدر خواستن توانستنه که احتمال میدن تو میتونی کلی خودت رو خوشبخت کنی و فعلا دست نگه داشتی، خوشبهحال هر کی که بلد بود تقدیرش رو سفارش بده،
سبیدو 🍏
آرامش (چهلسالگي)...
💬رها ؛ رها ؛ رها من ! (۱۸۵) ▪️این کلیپ خیلی در شبکههای اجتماعی خارجی ارسال شده. مرد ایرانی فارغ از دنیا در حال تخمه خوردن؛ داره درگیری جنگی در آسمان رو نگاه میکنه😁 کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻 @chehel_salegi …
💬رها ؛ رها ؛ رها من ! (۱۸۶)
هر جوری که هستی خودتو دوست داشته باش🌸
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
هر جوری که هستی خودتو دوست داشته باش🌸
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این ویدیو را که در استاتوس یکی از دوستانم دیدم،باعث شد فشاری که در وجودم این روزها آوار شده بود،بیرون بریزد و بدون وقفه ساعتها گریه کنم. گریهای از اعماق وجودم.در کوچهای خلوت مردی که امیر نام دارد با غم زیاد ولی در عین حال آرام ویولون مینوازد.
زنی در این تاریکی شب با گریه از او و کوچهی خلوت فیلم میگیرد و این بین زنی دیگر از طبقهی بالا از پشت پنجره با بغض این دو نفر را نگاه میکند و این تصاویر بینظیر را از کوچه و سازی که از غم ناله میکند و بمبها و پدافندهایی که در آسمان معلوم نیست قرار است کجا فرود بیایند را ثبت میکند.
این ویدیو به نظرم یک فیلم کوتاه تمام عیار است که اگر در هر جشنوارهی خارجی برود میتواند جوایز بین المللی را از آن خودش کند:تصویری از بغض، غم و استرس .
@chehel_salegi
در عین حال یک چیزی دارد که انگار امید به زندگی و درست شدن همه چیز را به رخ همه ما می کشد!این مرد هنرمند یادم انداخت که ما ایرانیها انگار در وجودمان چیزی داریم، ذوق عجیبی که هر چقدر هم اسید پایش ریخته بشود خشک نمیشود!!چیزی که اگر دنیا هم جلوی چشمانمان تاریک بشود،دلمان میخواهد باهمین ذوق بزند.🍏
زنی در این تاریکی شب با گریه از او و کوچهی خلوت فیلم میگیرد و این بین زنی دیگر از طبقهی بالا از پشت پنجره با بغض این دو نفر را نگاه میکند و این تصاویر بینظیر را از کوچه و سازی که از غم ناله میکند و بمبها و پدافندهایی که در آسمان معلوم نیست قرار است کجا فرود بیایند را ثبت میکند.
این ویدیو به نظرم یک فیلم کوتاه تمام عیار است که اگر در هر جشنوارهی خارجی برود میتواند جوایز بین المللی را از آن خودش کند:تصویری از بغض، غم و استرس .
@chehel_salegi
در عین حال یک چیزی دارد که انگار امید به زندگی و درست شدن همه چیز را به رخ همه ما می کشد!این مرد هنرمند یادم انداخت که ما ایرانیها انگار در وجودمان چیزی داریم، ذوق عجیبی که هر چقدر هم اسید پایش ریخته بشود خشک نمیشود!!چیزی که اگر دنیا هم جلوی چشمانمان تاریک بشود،دلمان میخواهد باهمین ذوق بزند.🍏
💬آدمها یکباره بیمار نمیشوند، یکباره از پا نمیافتند و یکباره طاقتشان طاق نمیشود!
آدمها آرامآرام و در سکوت، سختیهای زیادی را تاب میآورند اما نهایتاً با یک اتفاقِ به مراتب کوچکتر از پا میافتند. خیلی وقتها اما توجه ما معطوف به همان اتفاق آخر میشود و میپرسیم: چراچنین اتفاق کوچکی چنین واکنش بزرگی داشته؟ می گوییم چه آدم کمطاقتی، چقدر شکننده!
@chehel_salegi
اما آدمها یکباره بیمار نمیشوند، یکباره از پا نمیافتند و یکباره طاقتشان طاق نمیشود. آن ضربه یا اتفاق آخر، خیلی وقتها علت بیماری یا از پا افتادن نیست. آن اتفاق، فقط آخرین است و نه مهمترین. وقتی کسی از پا میافتد، قصّه تدریجی از پا افتادن است که اهمیت دارد...
#محمود_مقدسی 🍏
اگه خاطره ای در همین زمینه دارین با این بات ناشناس برام بفرستین 👇
https://www.tg-me.com/HarfBeManBOT?start=NTAzNDEzNjE
آدمها آرامآرام و در سکوت، سختیهای زیادی را تاب میآورند اما نهایتاً با یک اتفاقِ به مراتب کوچکتر از پا میافتند. خیلی وقتها اما توجه ما معطوف به همان اتفاق آخر میشود و میپرسیم: چراچنین اتفاق کوچکی چنین واکنش بزرگی داشته؟ می گوییم چه آدم کمطاقتی، چقدر شکننده!
@chehel_salegi
اما آدمها یکباره بیمار نمیشوند، یکباره از پا نمیافتند و یکباره طاقتشان طاق نمیشود. آن ضربه یا اتفاق آخر، خیلی وقتها علت بیماری یا از پا افتادن نیست. آن اتفاق، فقط آخرین است و نه مهمترین. وقتی کسی از پا میافتد، قصّه تدریجی از پا افتادن است که اهمیت دارد...
#محمود_مقدسی 🍏
اگه خاطره ای در همین زمینه دارین با این بات ناشناس برام بفرستین 👇
https://www.tg-me.com/HarfBeManBOT?start=NTAzNDEzNjE