🔴کودکان در بحران؛ چطوری از روان اونها در شرایط اخیر محافظت کنیم؟
۱. حفظ آرامش و اطمینانبخشی به کودک
۲. پرهیز از قرار دادن کودک در معرض اخبار و تصاویر خشونتآمیز
۳. ایجاد یک روال روزمره منظم حتی در شرایط بحرانی
۴. فراهمکردن محیطی امن، هرچند موقت
۵. گفتوگوی صادقانه و متناسب با سن کودک درباره وقایع
۶. تشویق کودک به بیان احساسات خود از طریق نقاشی، بازی یا صحبت
۷. حفظ پیوندهای خانوادگی و اجتماعی تا حد امکان
۸. ارائه فرصتهایی برای بازی و فعالیتهای سرگرمکننده
۹. حمایت عاطفی مداوم از سوی والدین یا مراقبین
۱۰. استفاده از کمک روانشناختی یا مشاوره در صورت نیاز
۱۱. تقویت حس امید و آیندهنگری در کودک
۱۲. آموزش مهارتهای مقابله با استرس به زبان کودکانه🍏
@chehel_salegi
۱. حفظ آرامش و اطمینانبخشی به کودک
۲. پرهیز از قرار دادن کودک در معرض اخبار و تصاویر خشونتآمیز
۳. ایجاد یک روال روزمره منظم حتی در شرایط بحرانی
۴. فراهمکردن محیطی امن، هرچند موقت
۵. گفتوگوی صادقانه و متناسب با سن کودک درباره وقایع
۶. تشویق کودک به بیان احساسات خود از طریق نقاشی، بازی یا صحبت
۷. حفظ پیوندهای خانوادگی و اجتماعی تا حد امکان
۸. ارائه فرصتهایی برای بازی و فعالیتهای سرگرمکننده
۹. حمایت عاطفی مداوم از سوی والدین یا مراقبین
۱۰. استفاده از کمک روانشناختی یا مشاوره در صورت نیاز
۱۱. تقویت حس امید و آیندهنگری در کودک
۱۲. آموزش مهارتهای مقابله با استرس به زبان کودکانه🍏
@chehel_salegi
آرامش (چهلسالگي)...
💬 پیامک صبح شمبه (۲۵۰) یک ) به هیچکس از جانب من سلام نرسان. کسی را از جانب من نبوس. این نامه فقط برای توست، کاش فقط میتوانستی خودت را از جانب من ببوسی. احمد پوری 🍏 دو )بوسیدن تو حتی اگر در سطری از یک نامه هم باشد باز هم هیجان غریبی دارد . احمدعارف…
به جای پیامک صبح شمبه (۲۵۱)
دنیا، برای لحظه ای دست میکشد از زشتی تا کودک همسایه کوچه بغلی، دندان دربیاورد. خدا کند موشکها، راه خانه همسایه را بلد نباشند...
#محبوبه_احمدی 🍏(@mahmadi_b)
به اولین صبح پس از جنگ می مانی
آرامی و زیبا اما غمیگن
به اولین صبحانه در اولین روز صلح شبیهی
شیرینی و دلچسب
اما تنها با گریه می توان به تو دست زد
حسن آذری🍏
@chehel_salegi
دنیا، برای لحظه ای دست میکشد از زشتی تا کودک همسایه کوچه بغلی، دندان دربیاورد. خدا کند موشکها، راه خانه همسایه را بلد نباشند...
#محبوبه_احمدی 🍏(@mahmadi_b)
به اولین صبح پس از جنگ می مانی
آرامی و زیبا اما غمیگن
به اولین صبحانه در اولین روز صلح شبیهی
شیرینی و دلچسب
اما تنها با گریه می توان به تو دست زد
حسن آذری🍏
@chehel_salegi
💬محسن تنابنده نوشت: الان وقت عمله!
میبوسمت!
اشک میریزی و میگویی پس رویاهایمان چه؟
میبوسمت و میگویم: بخواب، در خاورمیانه رویا داشتن، خودش رویاست.🍏
🆔 @safar_chehelsalegi
میبوسمت!
اشک میریزی و میگویی پس رویاهایمان چه؟
میبوسمت و میگویم: بخواب، در خاورمیانه رویا داشتن، خودش رویاست.🍏
🆔 @safar_chehelsalegi
💬مراقب ساکنان قلبمون باشیم!
خیلی دلم میخواد یه چیزی بنویسم یا یه آهنگ بذارم ولی نمیتونم :) مرگ حقیقتا سه روزه نزدیکم پرسه میزنه و جنون هر لحظه بیشتر بغلم میکنه.
چه سرنوشت عجیبی. عاشق زندگی بودیم و تمام عمر سایهی مرگ و جهل و نفرت و خشم ولمون نکرد.
شاید بعدا دوباره از عشق حرف زدیم. شاید...
فعلا مراقب خودت، قلبت، و ساکنان قلبت باش.
همین.🍏
حمید سلیمی 🍏😔
خیلی دلم میخواد یه چیزی بنویسم یا یه آهنگ بذارم ولی نمیتونم :) مرگ حقیقتا سه روزه نزدیکم پرسه میزنه و جنون هر لحظه بیشتر بغلم میکنه.
چه سرنوشت عجیبی. عاشق زندگی بودیم و تمام عمر سایهی مرگ و جهل و نفرت و خشم ولمون نکرد.
شاید بعدا دوباره از عشق حرف زدیم. شاید...
فعلا مراقب خودت، قلبت، و ساکنان قلبت باش.
همین.🍏
حمید سلیمی 🍏😔
آرامش (چهلسالگي)...
🌿فیلمی که تازه دیدم (۲۱) " کتاب سبز " Green book رو شب ۲۲ فروردین با کمال افتخار دیدم . افتخار بابت مشاهده ی فیلمی در مورد " تراز انسانی " . فیلم در مورد زندگینامه ی واقعی پیانیست سیاه پوستی هست که در قلب جامعه نژادپرست دهه 60 آمریکا ، ظرف چن هفته روی راننده…
💬 "دل رحم" بودن نعمتی ست که خیلی ها از اون محروم هستن !
هفته ی پیش نشستم به دیدن فیلم "پیانیست" و حالا دقیقا یک هفته است که این فیلم از توی مغزم جُم نمیخورد.
فیلم مربوط میشود به جنگ جهانی دوم و اشغال لهستان توسط نازی ها. از اول تا آخر فیلم، سربازهای نازی مثل آبِ خوردن این لهستانی ها را میکشتند. هرکسی هرسوالی که میپرسید، به جای آری یا خیر یک گلوله توی مغزش خالی میشد و بنده خدا هم مثل برگ درخت می افتاد روی زمین. توی این گیر و دار، قهرمان قصه که یک پیانیست لهستانی ست از معرکه جان سالم به در می برد و به مدت دو سال در نقاط مختلف شهر خودش را قایم میکند. آخرهای داستان، وقتی که دیگر برای پیانیستِ آواره رمقی هم باقی نمانده بود، یک فرمانده ی نازی محل پنهان شدنش را کشف میکند. فرمانده اما به جای اینکه مثل رفقایش ماشه را توی شقیقه ی پیانیست بچکاند، از او میخواهد برایش پیانو بزند و البته بعد هم جانش را نجات میدهد و باقی ماجراها.
@chehel_salegi
▫️فیلم که تمام شد، پریدم روی اینترنت تا ببینم این داستان چه قدرش واقعی بود و چه قدرش تخیل. همه اش واقعیت محض بود. پیانیست لهستانی، فرمانده ی نازی، و حتی خانه ی خرابه ای که صدای پیانویش دل فرمانده را به رحم آورده بود، همه شان صفحه ی ویکیپدیا داشتند. خیلی جدی و واقعی یک روزی وجود داشته که میان هیاهو و کشت و کشتار، فرمانده ای از پیانو نواختن دشمنِ اسیر و درمانده اش لذت برده!
زندگی نامه ی فرمانده را میخوانم و به این فکر میکنم که "دل رحم" بودن نعمتی ست که خیلی ها از آن محروم هستند. هشتاد سال از آن جنگ گذشته و از بین آنهمه فرمانده که مثل نقل و نبات آدم میکشتند، مردمِ دنیا قصه ی این یکی را برای هم تعریف میکنند.
کسی از فردایش خبر ندارد، ولی همین امروز عهد کنیم که اگر یک روزی آنقدر در زندگی بالا رفتیم که کار بنده ای از بنده های خدا به تصمیم ما بند بود، با "دل رحمی" برایش تصمیم بگیریم.
از بین فرمانده ها، فرمانده ای باشیم که دل داد به آوازِ "پیانو"❤️
هفته ی پیش نشستم به دیدن فیلم "پیانیست" و حالا دقیقا یک هفته است که این فیلم از توی مغزم جُم نمیخورد.
فیلم مربوط میشود به جنگ جهانی دوم و اشغال لهستان توسط نازی ها. از اول تا آخر فیلم، سربازهای نازی مثل آبِ خوردن این لهستانی ها را میکشتند. هرکسی هرسوالی که میپرسید، به جای آری یا خیر یک گلوله توی مغزش خالی میشد و بنده خدا هم مثل برگ درخت می افتاد روی زمین. توی این گیر و دار، قهرمان قصه که یک پیانیست لهستانی ست از معرکه جان سالم به در می برد و به مدت دو سال در نقاط مختلف شهر خودش را قایم میکند. آخرهای داستان، وقتی که دیگر برای پیانیستِ آواره رمقی هم باقی نمانده بود، یک فرمانده ی نازی محل پنهان شدنش را کشف میکند. فرمانده اما به جای اینکه مثل رفقایش ماشه را توی شقیقه ی پیانیست بچکاند، از او میخواهد برایش پیانو بزند و البته بعد هم جانش را نجات میدهد و باقی ماجراها.
@chehel_salegi
▫️فیلم که تمام شد، پریدم روی اینترنت تا ببینم این داستان چه قدرش واقعی بود و چه قدرش تخیل. همه اش واقعیت محض بود. پیانیست لهستانی، فرمانده ی نازی، و حتی خانه ی خرابه ای که صدای پیانویش دل فرمانده را به رحم آورده بود، همه شان صفحه ی ویکیپدیا داشتند. خیلی جدی و واقعی یک روزی وجود داشته که میان هیاهو و کشت و کشتار، فرمانده ای از پیانو نواختن دشمنِ اسیر و درمانده اش لذت برده!
زندگی نامه ی فرمانده را میخوانم و به این فکر میکنم که "دل رحم" بودن نعمتی ست که خیلی ها از آن محروم هستند. هشتاد سال از آن جنگ گذشته و از بین آنهمه فرمانده که مثل نقل و نبات آدم میکشتند، مردمِ دنیا قصه ی این یکی را برای هم تعریف میکنند.
کسی از فردایش خبر ندارد، ولی همین امروز عهد کنیم که اگر یک روزی آنقدر در زندگی بالا رفتیم که کار بنده ای از بنده های خدا به تصمیم ما بند بود، با "دل رحمی" برایش تصمیم بگیریم.
از بین فرمانده ها، فرمانده ای باشیم که دل داد به آوازِ "پیانو"❤️
آرامش (چهلسالگي)...
💬 "دل رحم" بودن نعمتی ست که خیلی ها از اون محروم هستن ! هفته ی پیش نشستم به دیدن فیلم "پیانیست" و حالا دقیقا یک هفته است که این فیلم از توی مغزم جُم نمیخورد. فیلم مربوط میشود به جنگ جهانی دوم و اشغال لهستان توسط نازی ها. از اول تا آخر فیلم، سربازهای نازی…
💬قصه های اعضای کانال آرامش چهلسالگی (۳۹)
سلام آقای حلاجیان
امیدوارم پیام من رو با توجه به شرایط اینترنت ببینید و بخونید. حدود سه سالی هست با پیج آرامش چهل سالگی آشنا شدم و تنها کانالی هست که مطالبش رو با دقت میخوانم .هرگز جسارت پیام دادن نداشتم تا الان که داستان پیانیست را خواندم .
خانمی ۴۵ ساله که جنگ تحمیلی رودر مناطق جنگی بدلیل شغل پدرم با تمام وجود حس کردم و هنوز از تاریکی هراس دارم
الهی که همه خوش و خرم باشند
ای کاش همسر من شبیه آن فرمانده مهربان و رئوف بود ...از زندگی جز کار کردن خاطره دیگری ندارم و همه اموال بنام ایشان است
فرزندم بدلیل ایست قلبی تیر ۹۴ فوت شد و ایشان را همچون مادری دلسوز تا امروز حمایت کردم وای از دل بی مروت.
همچون دشمن ضربه های فیزیکی و روحی در این شرایط جنگی بر جسم و روحم وارد میکند از خوانندگان گروه تان بخواهید برای زن بی سرپناهی مثل من دعا کنند یا در این روزها با موشک های اسراییلی بمیرم یا ایشان مرا آزاد کند دیگر توان ادامه دادن ندارم 🙏😭😭
🆔 @safar_chehelsalegi
سلام آقای حلاجیان
امیدوارم پیام من رو با توجه به شرایط اینترنت ببینید و بخونید. حدود سه سالی هست با پیج آرامش چهل سالگی آشنا شدم و تنها کانالی هست که مطالبش رو با دقت میخوانم .هرگز جسارت پیام دادن نداشتم تا الان که داستان پیانیست را خواندم .
خانمی ۴۵ ساله که جنگ تحمیلی رودر مناطق جنگی بدلیل شغل پدرم با تمام وجود حس کردم و هنوز از تاریکی هراس دارم
الهی که همه خوش و خرم باشند
ای کاش همسر من شبیه آن فرمانده مهربان و رئوف بود ...از زندگی جز کار کردن خاطره دیگری ندارم و همه اموال بنام ایشان است
فرزندم بدلیل ایست قلبی تیر ۹۴ فوت شد و ایشان را همچون مادری دلسوز تا امروز حمایت کردم وای از دل بی مروت.
همچون دشمن ضربه های فیزیکی و روحی در این شرایط جنگی بر جسم و روحم وارد میکند از خوانندگان گروه تان بخواهید برای زن بی سرپناهی مثل من دعا کنند یا در این روزها با موشک های اسراییلی بمیرم یا ایشان مرا آزاد کند دیگر توان ادامه دادن ندارم 🙏😭😭
🆔 @safar_chehelsalegi
💬 چرا طولانی شدن جنگ به ضرر اسرائیل است؟
🔹 اسرائیل به دلایل متعدد علاقهای به جنگ طولانی با ایران نخواهد داشت و به مانند عموم جنگهایی که داشته هدف، ضربهٔ آنی و ویرانگر و ترور است.
🔹 اسرائیل دلایل بسیاری برای این رویکرد خود دارد که مهمترین آنها:
ـ عموم ساکنان اسرائیل مهاجران کشورهای مختلف هستند و زندگی در زیر بمباران و آژیر و صدای موشکها را تحمل نخواهند کرد. اما ایران سرزمین تاریخی این ملت است و وطنی جز ایران ندارند و برای حفظ آن حاضر به پذیرش فشار و سختیهای فراوانی هستند.
- اسرائیل نیروی ایدئولوژیک چندانی ندارد اما ایران نیروهای ایدئولوژیک بسیاری دارد که شهادت در جنگ را به یکدیگر تبریک میگویند و برای هم آرزوی شهادت دارند.
@chehel_salegi
- وسعت ایران چیزی حدود هشتاد برابر اسرائیل است. حملات اسرائیل به این جغرافیای وسیع بار روانی چندانی ایجاد نکرده و مردم زندگی عادی خود را دارند، اما صدای هر موشکی که به اسرائیل شلیک میشود را همه ساکنان این منطقه میشنوند و با وحشت راهی پناهگاه میشوند. (هر چند اسرائیل برای مقابله با این مسئله سالهاست که از میان تجزیهطلبان و خودفروختهها نیرو جذب کرده است و آنها امروز وظیفه دارند که هر شب با پرتاب ریزپرنده و مواد انفجاری، باعث فعال شدن پدافند و ایجاد وحشت در میان مردم شوند)
- جامعه ایران بهواسطه سالها جنگ و فشار اقتصادی و تحریم و تبلیغات رسانهای، تابآوری بالایی دارد اما ساکنان نازپروده سرزمینهای اشغالی مطلقأ چنین تابآوریای را ندارند.
فرهاد قنبری🍏
@chehel_salegi
🔹 اسرائیل به دلایل متعدد علاقهای به جنگ طولانی با ایران نخواهد داشت و به مانند عموم جنگهایی که داشته هدف، ضربهٔ آنی و ویرانگر و ترور است.
🔹 اسرائیل دلایل بسیاری برای این رویکرد خود دارد که مهمترین آنها:
ـ عموم ساکنان اسرائیل مهاجران کشورهای مختلف هستند و زندگی در زیر بمباران و آژیر و صدای موشکها را تحمل نخواهند کرد. اما ایران سرزمین تاریخی این ملت است و وطنی جز ایران ندارند و برای حفظ آن حاضر به پذیرش فشار و سختیهای فراوانی هستند.
- اسرائیل نیروی ایدئولوژیک چندانی ندارد اما ایران نیروهای ایدئولوژیک بسیاری دارد که شهادت در جنگ را به یکدیگر تبریک میگویند و برای هم آرزوی شهادت دارند.
@chehel_salegi
- وسعت ایران چیزی حدود هشتاد برابر اسرائیل است. حملات اسرائیل به این جغرافیای وسیع بار روانی چندانی ایجاد نکرده و مردم زندگی عادی خود را دارند، اما صدای هر موشکی که به اسرائیل شلیک میشود را همه ساکنان این منطقه میشنوند و با وحشت راهی پناهگاه میشوند. (هر چند اسرائیل برای مقابله با این مسئله سالهاست که از میان تجزیهطلبان و خودفروختهها نیرو جذب کرده است و آنها امروز وظیفه دارند که هر شب با پرتاب ریزپرنده و مواد انفجاری، باعث فعال شدن پدافند و ایجاد وحشت در میان مردم شوند)
- جامعه ایران بهواسطه سالها جنگ و فشار اقتصادی و تحریم و تبلیغات رسانهای، تابآوری بالایی دارد اما ساکنان نازپروده سرزمینهای اشغالی مطلقأ چنین تابآوریای را ندارند.
فرهاد قنبری🍏
@chehel_salegi
Forwarded from سفرنامه های قاسم حلاجیان و دوستان (قاسم حلاجیان)
💬این را برای آنهایی مینویسم که جگرگوشهای در جاهایی غیر از ایران دارند:
وقتی برادرم مینویسد فاطیجون خوبید؟ میفهمم که حالا در آلمان، دارد چه اضطرابی را متحمل میشود. او حالا نگرانِ خانواده، دوستانش و همهٔ مردمان وطن است. اضطرابِ کُشنده برای میلیونها نفر.
دو روز پیش برایش یک فیلم ضبط کردم از خیابانهای تهران. و گفتم ببین! اینجا تهران است. هیچکس توی هیچ صفی نیست و حتی یک آقا با شلوارک هم دارد از میوهفروشی، یک هندوانه خوب، جدا میکند.
فکر میکنم، آنهایی که بیرون از ایران هستند، احتمالا یا خبرها را با اغراق زیاد میشوند که مثلا تهران در آتشِ بزرگی درحالِ سوختن است، یا خبرها را بهشکل تقلیلیافته.
ما مورد حمله اسرائیل قرار گرفتهایم و در این شکی نیست. اما داریم زندگی میکنیم؛ و همین ادامهدادن روزمرگی، شکلِ دیگری از دوامآوردن با این سطح از اضطراب است.
خودِ من دو ساعت در جلسه آنلاین بودم، با چندنفر درباره اینکه الان چطور برای مخاطب میلیونی کودکونوجوانمان در رسانهای که داریم، صحبت کردم. در کنارش یک کوله برای وقت ضروری آماده کردم و تعداد زیادی از روسریهایم را توی یک کیسه پارچهای جای دادم، چون فکر کردم اینطور چیزها شاید برای بستن زخم و شرایطی که خودم هم ازش خبر ندارم، مناسب باشند.
بیرونِ ایران، همهچیز احتمالا در یک فضایِ مهآلود خبری باشد. وقتی در ایران، همچنان تشخیص خبر درست از خبر غیرواقعی سخت شده، معلوم نیست پروپاگاندای رسانههای استعماری، دارند آنجا چه روایتهایی میسازند.
بنابراین شاید روایتِ واقعی ما از آنچه که در تهران و بقیه شهرها میگذرد، آدمهای عزیزِ دور از ما را کمی آسودهتر کند.
فاطمه بهروز فخر 🍏
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
وقتی برادرم مینویسد فاطیجون خوبید؟ میفهمم که حالا در آلمان، دارد چه اضطرابی را متحمل میشود. او حالا نگرانِ خانواده، دوستانش و همهٔ مردمان وطن است. اضطرابِ کُشنده برای میلیونها نفر.
دو روز پیش برایش یک فیلم ضبط کردم از خیابانهای تهران. و گفتم ببین! اینجا تهران است. هیچکس توی هیچ صفی نیست و حتی یک آقا با شلوارک هم دارد از میوهفروشی، یک هندوانه خوب، جدا میکند.
فکر میکنم، آنهایی که بیرون از ایران هستند، احتمالا یا خبرها را با اغراق زیاد میشوند که مثلا تهران در آتشِ بزرگی درحالِ سوختن است، یا خبرها را بهشکل تقلیلیافته.
ما مورد حمله اسرائیل قرار گرفتهایم و در این شکی نیست. اما داریم زندگی میکنیم؛ و همین ادامهدادن روزمرگی، شکلِ دیگری از دوامآوردن با این سطح از اضطراب است.
خودِ من دو ساعت در جلسه آنلاین بودم، با چندنفر درباره اینکه الان چطور برای مخاطب میلیونی کودکونوجوانمان در رسانهای که داریم، صحبت کردم. در کنارش یک کوله برای وقت ضروری آماده کردم و تعداد زیادی از روسریهایم را توی یک کیسه پارچهای جای دادم، چون فکر کردم اینطور چیزها شاید برای بستن زخم و شرایطی که خودم هم ازش خبر ندارم، مناسب باشند.
بیرونِ ایران، همهچیز احتمالا در یک فضایِ مهآلود خبری باشد. وقتی در ایران، همچنان تشخیص خبر درست از خبر غیرواقعی سخت شده، معلوم نیست پروپاگاندای رسانههای استعماری، دارند آنجا چه روایتهایی میسازند.
بنابراین شاید روایتِ واقعی ما از آنچه که در تهران و بقیه شهرها میگذرد، آدمهای عزیزِ دور از ما را کمی آسودهتر کند.
فاطمه بهروز فخر 🍏
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
🔴رفیق وهمکار قدیمی ام زنده یاد دکتر حمیدرضا صدر یه نامهی خداحافظی با تهران داره که اشک آدم رو درمیاره. قبل از رفتن دوباره خوندمش:
“تهران عزیزم! تو شهر غولآسایی هستی و شاهد بزرگ شدنت بودهام. میدانم شهرداریها و سوداگران نابودت کردهاند… تهران عزیز دوستت دارم و کاری از دستم برنمیآید.”🍏
@chehel_salegi
...............
بعد از ۱۴ ساعت رانندگی در مسیر ۴ ساعته کندوان به رامسر ؛ با خانواده ام که ۲۸ سال تجربه همنفسی و زندگی زیر یک سقف در تهران رو داریم ؛ پایتخت رو ترک کردیم : یکجور دیگه . با هدفی متفاوت و البته خیلی امیدوار که برگردیم!
ارادتمند: قاسم حلاجیان 🍏
“تهران عزیزم! تو شهر غولآسایی هستی و شاهد بزرگ شدنت بودهام. میدانم شهرداریها و سوداگران نابودت کردهاند… تهران عزیز دوستت دارم و کاری از دستم برنمیآید.”🍏
@chehel_salegi
...............
بعد از ۱۴ ساعت رانندگی در مسیر ۴ ساعته کندوان به رامسر ؛ با خانواده ام که ۲۸ سال تجربه همنفسی و زندگی زیر یک سقف در تهران رو داریم ؛ پایتخت رو ترک کردیم : یکجور دیگه . با هدفی متفاوت و البته خیلی امیدوار که برگردیم!
ارادتمند: قاسم حلاجیان 🍏
💬معتقدم بوسیدن از جنگیدن مهمتر است!
یک/ این حرفها را از اینجا، تهران، منطقه سه مینویسم. منطقهای که جناب نتانیاهوی مهربان دیروز دستور داد تخلیه کنیم... این حرفها را از خانهام مینویسم، کنار تنها چیز باارزشی که دارم: کتابهایم. و با دردی وسیع در بدنم، یادگار بیماری قدیمی که حکومت کشورم به من تحمیل کرد. از اینجا مینویسم، از میانهی جنگ حریصان خون.
دو/ آن که از شهر رفته دلایلی داشته. دلایلی واضح. باید یکبار صدای درگیریهای آسمان و زمین را بیواسطه و از نزدیک بشنوید تا درک کنید مردم چرا برای رفتن از تهران عجله داشتند. چه کسی ممکن است از آوارهبودن خوشش بیاید؟ فقط مساله این است غالب آدمها از قربانیشدن هم خوششان نمیآیند. چرا باید در شهر بیدفاع بمانند؟ آن دهانی که به سرزنش رفتگان باز میشود، به یاوهگویی عادت کرده.
سه/ آنها که ماندهاند هم دلیلی دارند. دنبال قهرمان نگرد، نه. ما ماندهایم و این فقط انتخاب ما بوده. یکی مثل من با روان و تن رنجور برای گریختن زیادی خسته بوده، یکی با خودش فکر کرده اگر قرار است بمیرد بهتر است روی تخت خودش باشد، یکی کلا معتقد است اینها همه شایعه است، و ... ما ماندهایم و این هم فقط یک انتخاب است. من نتوانستم از تهران دل بکنم، و این مرا بدل به "چیز" خاصی نمیکند.
@chehel_salegi
چهار/ پنج روز است نرفتهام کوه. تحلیل رفتهام و آستانهی تحمل اعصابم زیر صفر است. از دیروز ۳۹ رفیق نادیده دعوتم کردهاند و فهمیدهام عمرم برای نوشتن هدر نرفته. اما صادقانه بگویم وقتی خواهرزادهام توی بغلم از ترس انفجار و ضدهوایی گریه کرد، چیزی در قلبم برای همیشه مرد. هیچ حس تعلقی ندارم، و مثل قوطی فلزی در جوی اصفهان در ظهر تابستان بچگی، فقط سروصدا تولید میکنم.
پنج/ غمگینم. مستأصلم. تمام بیماریهایم برگشتهاند. اما به مرگ فکر نمیکنم. مرگ هنوز دور و بیمعنی است. به پسرم فکر میکنم و لحظهی دیدار. در جایی امن منتظر روزهای آرام میمانم، سبک و مأیوس. راستش از رویای ایران آزاد هم دست برداشتهام چون دیدم مردم کشورم غالبا با یک فاشیست مشخص مشکل دارند نه مفهوم فاشیسم. قلاده نمیبندم و سگ هیچ مرامی نمیشوم و باز در کوهها برای خودم میگردم و میگذارم موزیک و آفتاب و رودخانه و سگها و گربهها و اسبها و الاغها و قاطرها و گوسفندها برادرانم باشند. زندهام و میخواهم زنده بمانم. لقمهی سیاست برای من زیادی کثیف است.
شش/ خیلی چیزها عوض شده اما نه همهچیز. هنوز آدم برایم مهمتر از همهچیز است، وطنم را دوست دارم، معتقدم بوسیدن از جنگیدن مهمتر است، و محاسبهی شرف بقیه کار من نیست. اما این را هم فهمیدم که برای همهی بحثها پیر شدهام. چهل و پنج سال است شکنجه میشوم، و حالا در این چند روز دارم اثرش را روی روان و بدنم میبینم. پس حق با شماست. حق همیشه با شماست.
هفت/ گربهی حیاط در سایه خوابیده. شهر گرم و ساکت است. به خانوادهام فکر میکنم، و میگذارم صورتم باز هم خیس شود. از اینجا برایتان مینویسم، وسط گریهی مردی که فقط میخواست زندگی کند، بدون این که مبارز تماموقت جنگهایی باشد که به او ربطی ندارند.
همین🍏
@hamid59salimi
@chehel_salegi
یک/ این حرفها را از اینجا، تهران، منطقه سه مینویسم. منطقهای که جناب نتانیاهوی مهربان دیروز دستور داد تخلیه کنیم... این حرفها را از خانهام مینویسم، کنار تنها چیز باارزشی که دارم: کتابهایم. و با دردی وسیع در بدنم، یادگار بیماری قدیمی که حکومت کشورم به من تحمیل کرد. از اینجا مینویسم، از میانهی جنگ حریصان خون.
دو/ آن که از شهر رفته دلایلی داشته. دلایلی واضح. باید یکبار صدای درگیریهای آسمان و زمین را بیواسطه و از نزدیک بشنوید تا درک کنید مردم چرا برای رفتن از تهران عجله داشتند. چه کسی ممکن است از آوارهبودن خوشش بیاید؟ فقط مساله این است غالب آدمها از قربانیشدن هم خوششان نمیآیند. چرا باید در شهر بیدفاع بمانند؟ آن دهانی که به سرزنش رفتگان باز میشود، به یاوهگویی عادت کرده.
سه/ آنها که ماندهاند هم دلیلی دارند. دنبال قهرمان نگرد، نه. ما ماندهایم و این فقط انتخاب ما بوده. یکی مثل من با روان و تن رنجور برای گریختن زیادی خسته بوده، یکی با خودش فکر کرده اگر قرار است بمیرد بهتر است روی تخت خودش باشد، یکی کلا معتقد است اینها همه شایعه است، و ... ما ماندهایم و این هم فقط یک انتخاب است. من نتوانستم از تهران دل بکنم، و این مرا بدل به "چیز" خاصی نمیکند.
@chehel_salegi
چهار/ پنج روز است نرفتهام کوه. تحلیل رفتهام و آستانهی تحمل اعصابم زیر صفر است. از دیروز ۳۹ رفیق نادیده دعوتم کردهاند و فهمیدهام عمرم برای نوشتن هدر نرفته. اما صادقانه بگویم وقتی خواهرزادهام توی بغلم از ترس انفجار و ضدهوایی گریه کرد، چیزی در قلبم برای همیشه مرد. هیچ حس تعلقی ندارم، و مثل قوطی فلزی در جوی اصفهان در ظهر تابستان بچگی، فقط سروصدا تولید میکنم.
پنج/ غمگینم. مستأصلم. تمام بیماریهایم برگشتهاند. اما به مرگ فکر نمیکنم. مرگ هنوز دور و بیمعنی است. به پسرم فکر میکنم و لحظهی دیدار. در جایی امن منتظر روزهای آرام میمانم، سبک و مأیوس. راستش از رویای ایران آزاد هم دست برداشتهام چون دیدم مردم کشورم غالبا با یک فاشیست مشخص مشکل دارند نه مفهوم فاشیسم. قلاده نمیبندم و سگ هیچ مرامی نمیشوم و باز در کوهها برای خودم میگردم و میگذارم موزیک و آفتاب و رودخانه و سگها و گربهها و اسبها و الاغها و قاطرها و گوسفندها برادرانم باشند. زندهام و میخواهم زنده بمانم. لقمهی سیاست برای من زیادی کثیف است.
شش/ خیلی چیزها عوض شده اما نه همهچیز. هنوز آدم برایم مهمتر از همهچیز است، وطنم را دوست دارم، معتقدم بوسیدن از جنگیدن مهمتر است، و محاسبهی شرف بقیه کار من نیست. اما این را هم فهمیدم که برای همهی بحثها پیر شدهام. چهل و پنج سال است شکنجه میشوم، و حالا در این چند روز دارم اثرش را روی روان و بدنم میبینم. پس حق با شماست. حق همیشه با شماست.
هفت/ گربهی حیاط در سایه خوابیده. شهر گرم و ساکت است. به خانوادهام فکر میکنم، و میگذارم صورتم باز هم خیس شود. از اینجا برایتان مینویسم، وسط گریهی مردی که فقط میخواست زندگی کند، بدون این که مبارز تماموقت جنگهایی باشد که به او ربطی ندارند.
همین🍏
@hamid59salimi
@chehel_salegi
💬کاش دنیا را میدادند دست فرید تا با نگاه کمدی خودش ؛ مدیریتش کند!
خانواده ما دو بار تا حالا جنگ را تجربه کردهاند. بار اولش که چهل سال پیش بود و روزهایی که دزفول را زیادتر میزدند و مجبور شدیم جمع کنیم و بپریم پشت رنو و برویم اهواز. از بار دوم هم که پنج روز گذشته است. توی این پنج روز خیلی دوست داشتم که بلد بودم و تحلیلهای سیاسی مینوشتم و آینده را پیشبینی میکردم و از بایدها و نبایدها مینوشتم. اما بلد نیستم. من فقط بلدم خاطرهتعریف کنم. اما در این هاگیر و واگیر خاطره چه دردی را درمان میکند؟ هیچ.
حکم یک نجات غریق را دارم که کنار استخر اشتباهی که آب و آدم در آن نیست دارم کشیک میدهم و بلد نیستم آدمهای اقیانوس بغلی را نجات بدهم. تازه داشت خاطراتم از جنگ اول تمام میشد که دومی شروع شد. که البته از این یکی جسمم دور است. آنچه میگذرد را از خانوادهام و دوستانم میشنوم. امروز که به برادرم-فرید- زنگ زدیم، توی ماشین بودند و داشتند از تهران خارج میشدند. پدرم هم بود. بچهها هم بودند. همه چیز را ریخته بودند توی ماشین و از شهر خارج میشدند. فرید استاد کمدی کردن شرایط بحرانی است. اگر فیلمنامهی آخرالزمان را بدهند به فرید که بنویسد، خودِ خدا هم روز واقعه از خنده روی فرش میافتد و همهی گناهان را میبخشد و همه میرویم بهشت.
فرید که وسط ماجرا است نگرانیهای ما را که دوریم مدیریت میکند. همه چیز را کمدی میکند. اینکه یکهو فهمیدهاند که منطقه سه را میخواهند بمباران کنند و چطور با عجله پدرم را مجبور کرده تا سوار ماشین بشوند و حتی اجازه پوشیدن جوراب هم بهش نداده. چطور در کسری از ثانیه وسایل را جمع کردهاند و بچهها را ریخته توی ماشین. چهار ساعت توی ترافیک بودند. این که هر نیم ساعت بهشان زنگ میزدیم که کجایید و چه کار میکنید و چقدر دیگر میرسید. اعصابشان را شخم زدیم سابیدیم. همه را کمدی کرد برایمان. گفت که سیمبا را هم با خودشان بردهاند. گربهی نگار. هزار بار میخواستم ازشان بپرسم که گربه را که با خودتان بردید؟ ترسیدم بگویند دلت خوشه عامو توی این بلبشو. یا بگویند یادشان رفته همان جا توی منطقه سه جا مانده. اما فرید خودش گفت که سیمبا قبل از همه پریده توی ماشین و نشسته پشت فرمان. گفت هر دو دقیقه یک بار هم پدرم با سیمبا درگیر میشود. فرید سکانسهای ترسناک را ترمیم و تلطیف و مدیریت میکند و میدهد دست ما که بودنمان هیچ با نبودنمان در این پنج روز فرقی نداشته است.
کاش دنیا را میدادند دست فرید که مدیریتش کند. وضعیت خیلی بهتر میشد. من الان مستاصلم و نمیدانم چطور این دو پاراگراف را بنویسم و تمام کنم؟ شد مثل جگر زلیخا. من واقعا دیگر از خاطره تعریف کردن خسته شدهام. دوست دارم بدانم به کجا داریم میرویم؟ دوست داشتم قدرت تحلیل داشتم و میفهمیدم توی سر این پیرمردان خشمگین چی میگذرد؟ علم پزشکی به هیچ درمانی نرسیده است؟ اما خب. الان حوصله و زمان سانتیمانتالیسم نیست. الان فقط من مستاصلم. توان ساخته شدن خاطرات جدید را ندارم. توان از دور دیدن این ماجراها را ندارم. اینکه نوار چسبها ضربدر میشوند روی شیشهها. بالا رفتن دانش نظامی آدمها. توان شنیدن پروپاگاندا و دروغهای دو طرف نزاع را ندارم. ولی باید بود و باید داشت. این مرز جغرافیایی همین را طلب میکند. مهم هم نیست کجا باشید. مرز با تو میآید. یا جسمت را میکشد یا روحت را. به امید یک روز نزدیک که اینجا بنویسم که خاطرات تمام شد و به زندگی خوش آمدید.
#فهیم_عطار🍏
@fahimattar
@chehel_salegi
خانواده ما دو بار تا حالا جنگ را تجربه کردهاند. بار اولش که چهل سال پیش بود و روزهایی که دزفول را زیادتر میزدند و مجبور شدیم جمع کنیم و بپریم پشت رنو و برویم اهواز. از بار دوم هم که پنج روز گذشته است. توی این پنج روز خیلی دوست داشتم که بلد بودم و تحلیلهای سیاسی مینوشتم و آینده را پیشبینی میکردم و از بایدها و نبایدها مینوشتم. اما بلد نیستم. من فقط بلدم خاطرهتعریف کنم. اما در این هاگیر و واگیر خاطره چه دردی را درمان میکند؟ هیچ.
حکم یک نجات غریق را دارم که کنار استخر اشتباهی که آب و آدم در آن نیست دارم کشیک میدهم و بلد نیستم آدمهای اقیانوس بغلی را نجات بدهم. تازه داشت خاطراتم از جنگ اول تمام میشد که دومی شروع شد. که البته از این یکی جسمم دور است. آنچه میگذرد را از خانوادهام و دوستانم میشنوم. امروز که به برادرم-فرید- زنگ زدیم، توی ماشین بودند و داشتند از تهران خارج میشدند. پدرم هم بود. بچهها هم بودند. همه چیز را ریخته بودند توی ماشین و از شهر خارج میشدند. فرید استاد کمدی کردن شرایط بحرانی است. اگر فیلمنامهی آخرالزمان را بدهند به فرید که بنویسد، خودِ خدا هم روز واقعه از خنده روی فرش میافتد و همهی گناهان را میبخشد و همه میرویم بهشت.
فرید که وسط ماجرا است نگرانیهای ما را که دوریم مدیریت میکند. همه چیز را کمدی میکند. اینکه یکهو فهمیدهاند که منطقه سه را میخواهند بمباران کنند و چطور با عجله پدرم را مجبور کرده تا سوار ماشین بشوند و حتی اجازه پوشیدن جوراب هم بهش نداده. چطور در کسری از ثانیه وسایل را جمع کردهاند و بچهها را ریخته توی ماشین. چهار ساعت توی ترافیک بودند. این که هر نیم ساعت بهشان زنگ میزدیم که کجایید و چه کار میکنید و چقدر دیگر میرسید. اعصابشان را شخم زدیم سابیدیم. همه را کمدی کرد برایمان. گفت که سیمبا را هم با خودشان بردهاند. گربهی نگار. هزار بار میخواستم ازشان بپرسم که گربه را که با خودتان بردید؟ ترسیدم بگویند دلت خوشه عامو توی این بلبشو. یا بگویند یادشان رفته همان جا توی منطقه سه جا مانده. اما فرید خودش گفت که سیمبا قبل از همه پریده توی ماشین و نشسته پشت فرمان. گفت هر دو دقیقه یک بار هم پدرم با سیمبا درگیر میشود. فرید سکانسهای ترسناک را ترمیم و تلطیف و مدیریت میکند و میدهد دست ما که بودنمان هیچ با نبودنمان در این پنج روز فرقی نداشته است.
کاش دنیا را میدادند دست فرید که مدیریتش کند. وضعیت خیلی بهتر میشد. من الان مستاصلم و نمیدانم چطور این دو پاراگراف را بنویسم و تمام کنم؟ شد مثل جگر زلیخا. من واقعا دیگر از خاطره تعریف کردن خسته شدهام. دوست دارم بدانم به کجا داریم میرویم؟ دوست داشتم قدرت تحلیل داشتم و میفهمیدم توی سر این پیرمردان خشمگین چی میگذرد؟ علم پزشکی به هیچ درمانی نرسیده است؟ اما خب. الان حوصله و زمان سانتیمانتالیسم نیست. الان فقط من مستاصلم. توان ساخته شدن خاطرات جدید را ندارم. توان از دور دیدن این ماجراها را ندارم. اینکه نوار چسبها ضربدر میشوند روی شیشهها. بالا رفتن دانش نظامی آدمها. توان شنیدن پروپاگاندا و دروغهای دو طرف نزاع را ندارم. ولی باید بود و باید داشت. این مرز جغرافیایی همین را طلب میکند. مهم هم نیست کجا باشید. مرز با تو میآید. یا جسمت را میکشد یا روحت را. به امید یک روز نزدیک که اینجا بنویسم که خاطرات تمام شد و به زندگی خوش آمدید.
#فهیم_عطار🍏
@fahimattar
@chehel_salegi
آرامش (چهلسالگي)...
💬این را برای آنهایی مینویسم که جگرگوشهای در جاهایی غیر از ایران دارند: وقتی برادرم مینویسد فاطیجون خوبید؟ میفهمم که حالا در آلمان، دارد چه اضطرابی را متحمل میشود. او حالا نگرانِ خانواده، دوستانش و همهٔ مردمان وطن است. اضطرابِ کُشنده برای میلیونها…
💬این روزا تعریف خانواده برام عوض شده !
دیگه خانواده فقط پدرم مادرم خواهرم همسرم برادرم نیست یه خانواده ام تهرانن، یکیشون اصفهان، یکیشون شیراز، یکیشون مشهد، یکیشونم تبریز و یزد و همه شهرای دیگه....
@chehel_salegi
دیگه خانواده به معنی هم خون بودن نیست برام... اگه هم خاک منی؛ خانواده هستی ! خدا پشت و پناهت🍏 🙏
دیگه خانواده فقط پدرم مادرم خواهرم همسرم برادرم نیست یه خانواده ام تهرانن، یکیشون اصفهان، یکیشون شیراز، یکیشون مشهد، یکیشونم تبریز و یزد و همه شهرای دیگه....
@chehel_salegi
دیگه خانواده به معنی هم خون بودن نیست برام... اگه هم خاک منی؛ خانواده هستی ! خدا پشت و پناهت🍏 🙏
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💬حکایت این روزهای ما (۵)
۲۵ تا نان بود وما ۱۰ نفر آدم که یهویی اتفاق عجیبی افتاد 🍏
لینک حکایت های قشنگ قبلی 👇
https://www.tg-me.com/safar_chehelsalegi/48196
۲۵ تا نان بود وما ۱۰ نفر آدم که یهویی اتفاق عجیبی افتاد 🍏
لینک حکایت های قشنگ قبلی 👇
https://www.tg-me.com/safar_chehelsalegi/48196
💬رفت.... بدون بوسه و آغوش و مراقب خودت باش!
بعد ، زن قرآن را برداشت و ایستاد در چارچوب در: دیرت میشه. بند ساک چرمی توی دست عرقکردهی پسر هزار کیلو بود. آهسته قرآن را بوسید. ایستاد: بیا بریم مامان این چارتا چوب نگهبان نمیخواد..... زن قرآن را چسباند به پیشانی او. پسر رد شد و رفت. بدون بوسه و آغوش و مراقب خودت باش.
زن رفت کنار پنجره و رفتن او را نگاه کرد. روی دیوار روبروی خانه با اسپری سیاه نوشته بودند کلنگی قابل سکونت. آفتاب افتادهبود روی شاخههای ارغوان بالای در. زن زیر لب گفت خداحافظ. برگشت به خانه نگاه کرد. روی مبلهای کهنه، مهمانان زیادی نشسته بودند. فکر کرد خوب است که اموات پذیرایی لازم ندارند.
چراغ را خاموش کرد.
#حمیدسلیمی 🍏
@chehel_salegi
بعد ، زن قرآن را برداشت و ایستاد در چارچوب در: دیرت میشه. بند ساک چرمی توی دست عرقکردهی پسر هزار کیلو بود. آهسته قرآن را بوسید. ایستاد: بیا بریم مامان این چارتا چوب نگهبان نمیخواد..... زن قرآن را چسباند به پیشانی او. پسر رد شد و رفت. بدون بوسه و آغوش و مراقب خودت باش.
زن رفت کنار پنجره و رفتن او را نگاه کرد. روی دیوار روبروی خانه با اسپری سیاه نوشته بودند کلنگی قابل سکونت. آفتاب افتادهبود روی شاخههای ارغوان بالای در. زن زیر لب گفت خداحافظ. برگشت به خانه نگاه کرد. روی مبلهای کهنه، مهمانان زیادی نشسته بودند. فکر کرد خوب است که اموات پذیرایی لازم ندارند.
چراغ را خاموش کرد.
#حمیدسلیمی 🍏
@chehel_salegi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💬بغل ؛ مغل ؛ بوغاله ! (۱۸۶)
دلم میخواهد شغلم دوست داشتن و بغل کردن آدمها باشد. توی رزومهام مینویسم که از امیدوار بودن بُریدهام؛ اما به دوست داشتن باور دارم هنوز و در این هنوز هزاران جوانه کوچک عاطفه روییده باشد. بروم آدمها را بغل بگیرم و توی گوششان بگویم که جاودانگی رازش را با من در میان گذاشته.
@chehel_salegi
میخواهم کاهنده غمهایی باشم که از میان بازوهای گره خورده فرو میریزد و گم میشود و شریک شادیهای یک نفرهای که در تنهایی آدمها محصور شدهاند و بیصدا کوچ میکنند از قصههایمان. میخواهم تمام این سکوتهای سنگین و طولانی را به بغلهای امن و آبی تبدیل کنم. در این آغوش گرفتنها گشایشی هست، برای دیگران و برای من. میدانم.
بیاییم تو این لحظه های پر از آشوب و دلهره یکم شادی ببینیم، ما به جز همدیگه کسی رو نداریم.♥️
دلم میخواهد شغلم دوست داشتن و بغل کردن آدمها باشد. توی رزومهام مینویسم که از امیدوار بودن بُریدهام؛ اما به دوست داشتن باور دارم هنوز و در این هنوز هزاران جوانه کوچک عاطفه روییده باشد. بروم آدمها را بغل بگیرم و توی گوششان بگویم که جاودانگی رازش را با من در میان گذاشته.
@chehel_salegi
میخواهم کاهنده غمهایی باشم که از میان بازوهای گره خورده فرو میریزد و گم میشود و شریک شادیهای یک نفرهای که در تنهایی آدمها محصور شدهاند و بیصدا کوچ میکنند از قصههایمان. میخواهم تمام این سکوتهای سنگین و طولانی را به بغلهای امن و آبی تبدیل کنم. در این آغوش گرفتنها گشایشی هست، برای دیگران و برای من. میدانم.
بیاییم تو این لحظه های پر از آشوب و دلهره یکم شادی ببینیم، ما به جز همدیگه کسی رو نداریم.♥️
💬چه کاری این روزها از دستم برمیاد : در حال حاضر امیدواری !
دیروز رفتم باشگاه. داشتم افسردگی میگرفتم. دو جلسه نرفته بودم. به خاطر هورمونهای شادی که در اثر ورزش تولید میشوند و بدن اعتیادی مثبت به ورزش پیدا میکند و اگر یکباره روتینات را به هم بزنی، کرختی و افسردگی میآید سراغت.
مربی میگفت: «چند نفر پیام دادهاند، با این وضعیت چرا استوری ورزش گذاشتهای. یکیشان کسی بوده که اصلن ایران زندگی نمیکند و تندترین حرفها را به من زده. دوست دارند فقط از وحشت و مرگ و جنگ حرف بزنیم. من هم حق دارم زندگی کنم و از کجا باید نان بخورم.»
من گفتم: «پس آدم چطور باید تاب بیاورد. هر کس به فراخور زندگیاش باید راهی پیدا کند برای تابآوری. با هر نوع سرگرمی یا کاری که میتواند.»
من این روزها بیشتر از همیشه میخوانم. مارتین ایدن را سه روزه خواندم و کلیدر آخرهای جلد ۸ هستم. قطعی اینترنت کمک حالم شده. میفهمم چه وقتهایی که میشده به خواندن بگذرد و من اول رفتهام سراغ چک کردن شبکههای مجازی.
ساختمان پزشکان به نسبت همیشه خلوت است اما باز تا ده شب بیمار اورژانسی دارم. بیمارانی که درد دندان کلافهشان کرده و یا برخی که میآیند چون نمیدانند بعد چه میشود و دندان را هم هر چه زودتر درست کنی سود کردهای.
با وجود ضعف نت، تمام اخبار مهم میرسد. از ورود ناوهای آمریکا به جنگ. بمباران صدا و سیما. نفوذیهای اسراییل و خائنین در خاک وطن. عملیاتهایی که بازی روانی راه انداختهاند برای تضعیف روحیه مردم. فردی ایرانی ساکن آمریکا که سامانه پدافندی اسراییل را حک کرده و موساد برای سرش جایزه تعیین کرده. موشکهایی که ایران بر سر اسراییل میبارد و میگوید هنوز کجایش را دیدهاید.
با این همه میپرسم چه کاری از دستم برمیآید. در حال حاضر امیدواری، حفظ روحیه. اینکه میروم مطب و دردی دوا میشود. اگر زمانی هم لازم بود جای دیگری برای خدمترسانی بروم، میروم. من پزشکم و این مسیر من است. از مردن نمیترسم.
ریلکه میگوید: «ما را گریزی از آموختن مرگ نیست. همهی زندگی همین است؛ خلق تدریجی مرگی شاهکار، غرورآفرین و شکوهمند. رد همهی تجربههای ماندنی ما، بر همه چیز باقی میماند و در همه چیز، در زندگی و مرگ رخنه میکند. و ما باید در هر دو، در زندگی و در مرگ، زنده بمانیم و باید به هر دو چون خانه خو بگیریم.»
خیلیها تهران را ترک کردهاند. برخی هم که جایی نداشتهاند یا به میل شخصی ماندهاند در خانهشان. آقایی میگفت همهی ساکنان آپارتمانمان رفتهاند. من با توجه به شلوغی جادهها تصمیم گرفتم بمانم. بلاخره کسی باید اینجا مراقب اموال همسایهها باشند.
دوستان شمالی و یزدی و جاهایی که آسیب بمباران ندیده پیام میدهند که میزبان شما هستیم.
اسرائیل چه فکری در مورد ایران کرده؟ مجری شبکه بیبی سی میگفت اشتباه اسرائیل این است که ندانسته ایران قدیمی ترین تمدن جهان است و بارها از دل جنگ و غارت و بیماری و مرگ برخاسته : مثل ققنوسی از دل خاکستر.
۳۱ خرداد ۱۴۰۴ زهرادادآفرید🍏
@chehel_salegi
دیروز رفتم باشگاه. داشتم افسردگی میگرفتم. دو جلسه نرفته بودم. به خاطر هورمونهای شادی که در اثر ورزش تولید میشوند و بدن اعتیادی مثبت به ورزش پیدا میکند و اگر یکباره روتینات را به هم بزنی، کرختی و افسردگی میآید سراغت.
مربی میگفت: «چند نفر پیام دادهاند، با این وضعیت چرا استوری ورزش گذاشتهای. یکیشان کسی بوده که اصلن ایران زندگی نمیکند و تندترین حرفها را به من زده. دوست دارند فقط از وحشت و مرگ و جنگ حرف بزنیم. من هم حق دارم زندگی کنم و از کجا باید نان بخورم.»
من گفتم: «پس آدم چطور باید تاب بیاورد. هر کس به فراخور زندگیاش باید راهی پیدا کند برای تابآوری. با هر نوع سرگرمی یا کاری که میتواند.»
من این روزها بیشتر از همیشه میخوانم. مارتین ایدن را سه روزه خواندم و کلیدر آخرهای جلد ۸ هستم. قطعی اینترنت کمک حالم شده. میفهمم چه وقتهایی که میشده به خواندن بگذرد و من اول رفتهام سراغ چک کردن شبکههای مجازی.
ساختمان پزشکان به نسبت همیشه خلوت است اما باز تا ده شب بیمار اورژانسی دارم. بیمارانی که درد دندان کلافهشان کرده و یا برخی که میآیند چون نمیدانند بعد چه میشود و دندان را هم هر چه زودتر درست کنی سود کردهای.
با وجود ضعف نت، تمام اخبار مهم میرسد. از ورود ناوهای آمریکا به جنگ. بمباران صدا و سیما. نفوذیهای اسراییل و خائنین در خاک وطن. عملیاتهایی که بازی روانی راه انداختهاند برای تضعیف روحیه مردم. فردی ایرانی ساکن آمریکا که سامانه پدافندی اسراییل را حک کرده و موساد برای سرش جایزه تعیین کرده. موشکهایی که ایران بر سر اسراییل میبارد و میگوید هنوز کجایش را دیدهاید.
با این همه میپرسم چه کاری از دستم برمیآید. در حال حاضر امیدواری، حفظ روحیه. اینکه میروم مطب و دردی دوا میشود. اگر زمانی هم لازم بود جای دیگری برای خدمترسانی بروم، میروم. من پزشکم و این مسیر من است. از مردن نمیترسم.
ریلکه میگوید: «ما را گریزی از آموختن مرگ نیست. همهی زندگی همین است؛ خلق تدریجی مرگی شاهکار، غرورآفرین و شکوهمند. رد همهی تجربههای ماندنی ما، بر همه چیز باقی میماند و در همه چیز، در زندگی و مرگ رخنه میکند. و ما باید در هر دو، در زندگی و در مرگ، زنده بمانیم و باید به هر دو چون خانه خو بگیریم.»
خیلیها تهران را ترک کردهاند. برخی هم که جایی نداشتهاند یا به میل شخصی ماندهاند در خانهشان. آقایی میگفت همهی ساکنان آپارتمانمان رفتهاند. من با توجه به شلوغی جادهها تصمیم گرفتم بمانم. بلاخره کسی باید اینجا مراقب اموال همسایهها باشند.
دوستان شمالی و یزدی و جاهایی که آسیب بمباران ندیده پیام میدهند که میزبان شما هستیم.
اسرائیل چه فکری در مورد ایران کرده؟ مجری شبکه بیبی سی میگفت اشتباه اسرائیل این است که ندانسته ایران قدیمی ترین تمدن جهان است و بارها از دل جنگ و غارت و بیماری و مرگ برخاسته : مثل ققنوسی از دل خاکستر.
۳۱ خرداد ۱۴۰۴ زهرادادآفرید🍏
@chehel_salegi
آرامش (چهلسالگي)...
💬این روزا تعریف خانواده برام عوض شده ! دیگه خانواده فقط پدرم مادرم خواهرم همسرم برادرم نیست یه خانواده ام تهرانن، یکیشون اصفهان، یکیشون شیراز، یکیشون مشهد، یکیشونم تبریز و یزد و همه شهرای دیگه.... @chehel_salegi دیگه خانواده به معنی هم خون بودن نیست برام...…
💬"ما " این روزها بیشتر از "من" کار میکند!
باید ظرف به ظرف کنیم تا این روزها بگذرد.گاهی من جا دارم و گاهی تو....وقتی تو لبریزی به من بگو و از استیصال بیرون بیا و وقتی من کم آوردم و تو جا داشتی، پُریام را میآورم پیش تو تا کمی خالی و سبک شوم و به زندگی برگردم.
واقعیت بیرونی یکسان است امّا آسیبپذیریهای ما یکسان نیست. برای همین گاهی من سِرِپاترم و گاهی تو. پس میتوانیم به هم کمک کنیم:
میدانیم چه میشود؟ نه.
میدانیم کی تمام میشود؟ نه.
در وضعیت تازهای هستیم که باید یادش بگیریم.... تنها هم نمیشود. باید در مورد آن حرف بزنیم تا بتوانیم هضمش کنیم. باید برایش کلمه بسازیم، فکر بسازیم، خیال و امید بسازیم و باید در کنار هم باورش کنیم تا تابش بیاوریم.
در همه اینها این "در کنار هم" مهمترین چیز است. نمیخواهم حرف قشنگ بزنم یا شعار بدهم. آدم را بیش از هر چیز آدم امن میکند. فکر را آدمها با هم میسازند و تابآوردن آدم در کنار دیگری ممکن میشود..... ما امروز به راه های تازه برای در کنار هم بودن و با هم ماندن نیاز داریم. امروز ما بیشتر کار میکند و من در سایه ما تاب میآورد.
محمودمقدسی🍏
@chehel_salegi
باید ظرف به ظرف کنیم تا این روزها بگذرد.گاهی من جا دارم و گاهی تو....وقتی تو لبریزی به من بگو و از استیصال بیرون بیا و وقتی من کم آوردم و تو جا داشتی، پُریام را میآورم پیش تو تا کمی خالی و سبک شوم و به زندگی برگردم.
واقعیت بیرونی یکسان است امّا آسیبپذیریهای ما یکسان نیست. برای همین گاهی من سِرِپاترم و گاهی تو. پس میتوانیم به هم کمک کنیم:
میدانیم چه میشود؟ نه.
میدانیم کی تمام میشود؟ نه.
در وضعیت تازهای هستیم که باید یادش بگیریم.... تنها هم نمیشود. باید در مورد آن حرف بزنیم تا بتوانیم هضمش کنیم. باید برایش کلمه بسازیم، فکر بسازیم، خیال و امید بسازیم و باید در کنار هم باورش کنیم تا تابش بیاوریم.
در همه اینها این "در کنار هم" مهمترین چیز است. نمیخواهم حرف قشنگ بزنم یا شعار بدهم. آدم را بیش از هر چیز آدم امن میکند. فکر را آدمها با هم میسازند و تابآوردن آدم در کنار دیگری ممکن میشود..... ما امروز به راه های تازه برای در کنار هم بودن و با هم ماندن نیاز داریم. امروز ما بیشتر کار میکند و من در سایه ما تاب میآورد.
محمودمقدسی🍏
@chehel_salegi
💬 او جنگ را شکست نمیدهد، فقط با آن سازگار میشود!
خالد حسینی در رمان بادبادک باز از قدرت ایجاد حس امنیت روزمرگی میگوید: «پدرم همیشه چای را توی قوری مسی درست میکرد. صدای قلقل آب،صبحها در کابل، حس امنیت میداد...حتی وقتی بمبها صدا میکردند، باز هم آن صدا بود.»
برای داشتن سلامت روان در این روزها؛ احتمالا ما هم نیاز داریم به آوای قوری چای گوش بسپاریم .
وضعیت فعلی ایران ما متاسفانه پیش آمده و ممکن است ادامه داشته باشد.اما بهتر است چایی مان را دم کنیم و از آرامشی که ممکن است کوتاه ، موقت،ناپایدار و حتی دودشدنی باشد ولی در لحظه داریم،لذت ببریم.
«زنی در آشپزخانهای تاریک، با دو شمع،سوپ چغندر میپزد. او جنگ را شکست نمیدهد، فقط با آن سازگار میشود.»
علی مرسلی🍏
@chehel_salegi
خالد حسینی در رمان بادبادک باز از قدرت ایجاد حس امنیت روزمرگی میگوید: «پدرم همیشه چای را توی قوری مسی درست میکرد. صدای قلقل آب،صبحها در کابل، حس امنیت میداد...حتی وقتی بمبها صدا میکردند، باز هم آن صدا بود.»
برای داشتن سلامت روان در این روزها؛ احتمالا ما هم نیاز داریم به آوای قوری چای گوش بسپاریم .
وضعیت فعلی ایران ما متاسفانه پیش آمده و ممکن است ادامه داشته باشد.اما بهتر است چایی مان را دم کنیم و از آرامشی که ممکن است کوتاه ، موقت،ناپایدار و حتی دودشدنی باشد ولی در لحظه داریم،لذت ببریم.
«زنی در آشپزخانهای تاریک، با دو شمع،سوپ چغندر میپزد. او جنگ را شکست نمیدهد، فقط با آن سازگار میشود.»
علی مرسلی🍏
@chehel_salegi
Forwarded from تبادلات روزانه و شبانه
@STORYVAGIF
موزیک. استوری
مولانا. پروکسی
خبری. تاریخ.
طنز. اشپزی
انرژی مثبت سابلمینال
ادبیات زنان کلیپ
هواشناسی طب سنتی
https://www.tg-me.com/addlist/_AMVrnck_V1iNjU0
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM