آزاده نامداری یک قربانی بود. قربانی دستگاه تبلیغاتی رسانهای که تاروپودش ریاکاری و دروغ است. این دختر جوان در شهر نیسواران سوار نی شد. به مذهب مختار تن داد تا پیشرفت کند. هزینهٔ گزافی هم پرداخت. از اینجا رانده و از آنجا مانده. اما او تنها کسی نبود که از نردبان ریا بالا رفت. این گناهی است که در شهر شما نیز کنند...
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
شاید از دیگران جسورتر بود و بیتجربهتر. رو بازی میکرد. بلد نبود مثل بعضی آدمبزرگها هم قردادهای میلیاردی ببندد و هم پز اپوزسیوننمایی بگیرد. لاجرم بازنده بود. از اینجا رانده و از آنجا مانده. طفلی جوان بود. جوان بود و جویای نام و حرّاف. لاجرم میلغزید.
دیگر اینکه باید فکری به حال خودمان بکنیم که حتی مرگ غمانگیز زنی جوان که از شور زندگی لبریز بود؛ زنی که مادر کودکی بود، هم نمیتواند دل ما را نرمتر و مهربانترک کند. مهابت مرگ را میبینیم و همچنان تیز میتازیم. مرگ هم نمیتواند سینهٔ ما را از کینه بشوید.
باید روی در قدمان سعدی بگسترم که فرمود:
ای دوست بر جنازهٔ دشمن چو بگذری
شادی مکن که بر تو همین ماجرا رود
✍میلاد عظیمی
@chelsalegi
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
شاید از دیگران جسورتر بود و بیتجربهتر. رو بازی میکرد. بلد نبود مثل بعضی آدمبزرگها هم قردادهای میلیاردی ببندد و هم پز اپوزسیوننمایی بگیرد. لاجرم بازنده بود. از اینجا رانده و از آنجا مانده. طفلی جوان بود. جوان بود و جویای نام و حرّاف. لاجرم میلغزید.
دیگر اینکه باید فکری به حال خودمان بکنیم که حتی مرگ غمانگیز زنی جوان که از شور زندگی لبریز بود؛ زنی که مادر کودکی بود، هم نمیتواند دل ما را نرمتر و مهربانترک کند. مهابت مرگ را میبینیم و همچنان تیز میتازیم. مرگ هم نمیتواند سینهٔ ما را از کینه بشوید.
باید روی در قدمان سعدی بگسترم که فرمود:
ای دوست بر جنازهٔ دشمن چو بگذری
شادی مکن که بر تو همین ماجرا رود
✍میلاد عظیمی
@chelsalegi
عدهای هم بودند که مرگ آزاده نامداری را به توافق ایران و چین ربط دادند. نوشتند و گفتند که با این خبر میخواستند، حواس مردم را از این قرارداد پرت کنند.
داییجان ناپلئونها همه جا هستند و حتی به مرگ یک زن جوان هم رحم نمیکنند. یاللعجب از دست این جماعت!
درگذشت آزاده نامداری، به معنای واقعی کلمه یک خبر جذاب است. این اتفاق اگر در خارج از ایران هم میافتاد، رسانههای خارجی هم به همین وسعتی که رسانههای ایرانی به آن پرداختند به آن توجه میکردند.
جوانی آزاده نامداری، نوع مرگش و حواشی زندگی او در این سالها از عواملی بود که این خبر را به صدر جدول اخبار آورد.
یادمان نرود، خبر مرگ افراد مشهور همیشه یک خبر مهم است و نمیشود به صورت عادی از کنار آن گذشت.
در ضمن چرا باید یک خبر، مسئله دیگر را که آن هم بسیار مهم است و نمیشود به سادگی از کنار آن گذشت به حاشیه ببرد؟
توافق ایران و چین بیست و پنج ساله است و هر روز میشود در مورد آن و بندهای توافق شده حرف زد. خبر درگذشت آزاده نامداری و نوع مرگ او، نهایتا امروز و فردا به حاشیه میرود و دیگر کمتر کسی به آن خواهد پرداخت. به قول قدیمیها «خاک سرد است».
همین الان هم چه در رسانهها و چه در شبکههای اجتماعی، به صورت جدی در مورد این توافق حرف زده میشود. حتی بسیار از دولت درخواست کردهاند که متن این توافقنامه را در رسانهها منتشر کنند و قطعا هیچ خبری نمیتواند این درخواست را به حاشیه ببرد.
مثلا فکر میکنید، اهالی رسانه و آنهایی که در شبکههای اجتماعی فعال هستند، چند ماه دیگر میگویند:«اِاِاِ، اصلا یادمون رفت به خبر توافق ایران و چین بپردازیم! همش تقصیر آزاده نامداریه»
همین الان هم اگر رسانهها را نگاه کنید چه ایرانی و چه خارجی، توافق ایران و چین در صدر اخبار است و قطعا به این زودیها از یادها نخواهد رفت.
مگر میشود قراردادی که بیست و پنج سال عمر دارد را فراموش کرد؟
همانطور که در بالا اشاره شد، متاسفانه دایی جان ناپلئونها زیاد هستند و دوست دارند هر چیز باربط و بیربطی را به هم وصل کنند و برای خود آشی درست کنند.
هم خبر مرگ آزاده نامداری و هم خبر توافق ایران و چین، از لحاظ حرفهای در دسته خبرهای مهم و جذاب قرار میگیرد که رسانهها وظیفه دارند به هر دوی انها بپردازند.
✍مصطفی داننده
@chelsalegi
داییجان ناپلئونها همه جا هستند و حتی به مرگ یک زن جوان هم رحم نمیکنند. یاللعجب از دست این جماعت!
درگذشت آزاده نامداری، به معنای واقعی کلمه یک خبر جذاب است. این اتفاق اگر در خارج از ایران هم میافتاد، رسانههای خارجی هم به همین وسعتی که رسانههای ایرانی به آن پرداختند به آن توجه میکردند.
جوانی آزاده نامداری، نوع مرگش و حواشی زندگی او در این سالها از عواملی بود که این خبر را به صدر جدول اخبار آورد.
یادمان نرود، خبر مرگ افراد مشهور همیشه یک خبر مهم است و نمیشود به صورت عادی از کنار آن گذشت.
در ضمن چرا باید یک خبر، مسئله دیگر را که آن هم بسیار مهم است و نمیشود به سادگی از کنار آن گذشت به حاشیه ببرد؟
توافق ایران و چین بیست و پنج ساله است و هر روز میشود در مورد آن و بندهای توافق شده حرف زد. خبر درگذشت آزاده نامداری و نوع مرگ او، نهایتا امروز و فردا به حاشیه میرود و دیگر کمتر کسی به آن خواهد پرداخت. به قول قدیمیها «خاک سرد است».
همین الان هم چه در رسانهها و چه در شبکههای اجتماعی، به صورت جدی در مورد این توافق حرف زده میشود. حتی بسیار از دولت درخواست کردهاند که متن این توافقنامه را در رسانهها منتشر کنند و قطعا هیچ خبری نمیتواند این درخواست را به حاشیه ببرد.
مثلا فکر میکنید، اهالی رسانه و آنهایی که در شبکههای اجتماعی فعال هستند، چند ماه دیگر میگویند:«اِاِاِ، اصلا یادمون رفت به خبر توافق ایران و چین بپردازیم! همش تقصیر آزاده نامداریه»
همین الان هم اگر رسانهها را نگاه کنید چه ایرانی و چه خارجی، توافق ایران و چین در صدر اخبار است و قطعا به این زودیها از یادها نخواهد رفت.
مگر میشود قراردادی که بیست و پنج سال عمر دارد را فراموش کرد؟
همانطور که در بالا اشاره شد، متاسفانه دایی جان ناپلئونها زیاد هستند و دوست دارند هر چیز باربط و بیربطی را به هم وصل کنند و برای خود آشی درست کنند.
هم خبر مرگ آزاده نامداری و هم خبر توافق ایران و چین، از لحاظ حرفهای در دسته خبرهای مهم و جذاب قرار میگیرد که رسانهها وظیفه دارند به هر دوی انها بپردازند.
✍مصطفی داننده
@chelsalegi
برنی سندرز به ایلان ماسک گفته که به جای سرمایهگذاری برای تسخیر مریخ پولت را خرج فقرا و گرسنگان زمین کن. تمام بلاهت و فلاکت تاریخی سنت سوسیالیستی در این جمله مستتر است. مهمتر از همه نفهمیدن منطق تکامل و نقش درجه اول و انحصاری نوآوری تکنولوژیک در ترقی تاریخی و خوشبختی نوع بشر است.
اگر روحیه منفعتطلبی، نوآوری و جاهطلبی فردی سرمایهداری مالی از قرن پانزدهم به بعد نبود، جهان امروز ما در همان وضعیتی مانده بود که در آن هرچند سال یکبار اقوام بیابانگرد هجوم آورده و شهرنشینان را قتلعام و آثار تمدن را نابود میکردند و همه چیز باید از نو شروع میشد. همان وضعیتی که به سبب کمبود غذا، پوشاک، دارو و سرپناه مناسب، سه چهارم کودکان متولد شده میمردند. وضعیتی که هرچند سال یکبار بیماریهای مسری تا نصف جمعیت جوامع را درو میکرد، وضعیتی که در آن وقتی هوا تاریک میشد کسی دیگر چیزی نمیدید و در یک کلام انسان در کثافت خودش غلت میزد.
اگر تاریخ جهان نو را بخوانید در مییابید که تمام پیشرفتها و مواهب رفاهی جهان امروز بر دوش تعدادی تاجر حریص و پول پرست اروپایی در قرون پانزده و شانزده میلادی بنا شده است. همانها که بین شهر و املاک فئودالی پل زدند و دیوارهای بسته فئودالیسم را فرو ریختند. همان ها که شهرهای جدید را بر نیان پول و تجارت پی ریختند. همانها که سفرهای دور و دراز دریایی را برای کشف دیگر نقاط جهان و دستیابی به منابع کمیاب ثروت آغاز کردند.
جهان جدید را پند و اندرزهای اخلاقی نساخت، عبور از دوران فقر و مرگ و کثافت را وارستگی و قناعت رقم نزد، بلکه برعکس این حرص و آز و منفعتطلبی شخصی بود که گذر از دوران تاریک قرون وسطی به دنیای جدید را موجب شد.
✍طوس طهماسبی
@chelsalegi
اگر روحیه منفعتطلبی، نوآوری و جاهطلبی فردی سرمایهداری مالی از قرن پانزدهم به بعد نبود، جهان امروز ما در همان وضعیتی مانده بود که در آن هرچند سال یکبار اقوام بیابانگرد هجوم آورده و شهرنشینان را قتلعام و آثار تمدن را نابود میکردند و همه چیز باید از نو شروع میشد. همان وضعیتی که به سبب کمبود غذا، پوشاک، دارو و سرپناه مناسب، سه چهارم کودکان متولد شده میمردند. وضعیتی که هرچند سال یکبار بیماریهای مسری تا نصف جمعیت جوامع را درو میکرد، وضعیتی که در آن وقتی هوا تاریک میشد کسی دیگر چیزی نمیدید و در یک کلام انسان در کثافت خودش غلت میزد.
اگر تاریخ جهان نو را بخوانید در مییابید که تمام پیشرفتها و مواهب رفاهی جهان امروز بر دوش تعدادی تاجر حریص و پول پرست اروپایی در قرون پانزده و شانزده میلادی بنا شده است. همانها که بین شهر و املاک فئودالی پل زدند و دیوارهای بسته فئودالیسم را فرو ریختند. همان ها که شهرهای جدید را بر نیان پول و تجارت پی ریختند. همانها که سفرهای دور و دراز دریایی را برای کشف دیگر نقاط جهان و دستیابی به منابع کمیاب ثروت آغاز کردند.
جهان جدید را پند و اندرزهای اخلاقی نساخت، عبور از دوران فقر و مرگ و کثافت را وارستگی و قناعت رقم نزد، بلکه برعکس این حرص و آز و منفعتطلبی شخصی بود که گذر از دوران تاریک قرون وسطی به دنیای جدید را موجب شد.
✍طوس طهماسبی
@chelsalegi
سال شصت و هفت در عراق تمبری چاپ شد منقش به چهره صدام و موشک های بالستیک الحسین و العباس در حالی که به سمت ایران شلیک می شوند! نماد توانایی و افتخار فرماندهی و نیروهای مسلح ارتش بعث. عراق همچون بسیاری از کشورهای جهان سوم، با کار بر روی ساختار موشک های اسکاد ساخت اتحاد شوروی، صنایع موشکی خود را گسترش داد. بغداد با کمک های شوروی و برخی کشورهای اروپایی تلاش کرد با بزرگ کردن گنجایش موتور و مخازن سوخت موشک ها و کوچک تر کردن سر جنگی آنها برد بیشتری برای زرادخانه بالستیک خود به دست آورد و شهرهای مرکزی ایران از جمله تهران را راحت تر هدف قرار دهد. عراق در عمل طی سال پایانی جنگ توانست این دو موشک بومی شده را عملیاتی کند. سلاح هایی تولید شده در صنایع ارتش بعث اما با نام شخصیت های برجسته جهان تشیع. کاربرد این موشک ها در جنگ علیه ایران به سال آخر جنگ محدود شد. شخصا دو فقره از برخورد موشک های بالستیک عراق به دو نقطه از تهران را به خاطر دارم. صدایی هولناک و خرابی وحشتناکی داشت. در جنگ خلیج فارس هم صدام این سلاح های بالستیک را علیه اسرائیل و عربستان به کار برد.
فروردین ماه هر سال یادآور دو مجموعه عملیات از جنگ ایران عراق است که موفقیت های قابل توجهی برای نیروهای ایرانی به همراه داشت. البته عملیات سومی نیز در فروردین شصت و هفت به دست آمریکایی ها با عنوان آخوندک علیه نیروی دریایی ایران انجام شد که نتایج جبران ناپذیری برای ما داشت. گرچه غبار سیاست و گذشت زمان هرسال خاطرات جنگ را کمرنگ تر می کند اما غافلگیری عراقی ها در عملیات حمله به اچ سه در فروردین ماه شصت و پیروزی قاطع نیروهای ایرانی طی عملیات فتح المبین در فروردین شصت و یک رویدادهایی هستند که به سادگی فراموش نخواهند شد. عملیات فتح المبین که از دوم تا دهم فروردین ادامه داشت بخش سوم از چهار عملیات اصلی ارتش ایران برای آزاد سازی زمین های از دست رفته و بازپس گیری خرمشهر بود. این عملیات با تامین حریم مناسب برای دهلران، دزفول، اندیمشک و شوش زمینه مناسب برای تدارکات و یورش نهایی جهت بازپس گیری خرمشهر در عملیات بیت المقدس فراهم ساخت. یک ماه پس از پایان موفقیت آمیز عملیات فتح المبین، در بامداد دهم اردی بهشت شصت و یک ، نیروهای ایرانی عملیات بیت المقدس را شروع کردند که در سوم خرداد با آزادسازی خرمشهر پایانی خوش برای بخش مهمی از مقابله با تجاوز ارتش عراق را رقم زد
✍روزبه حاتمی
@chelsalegi
فروردین ماه هر سال یادآور دو مجموعه عملیات از جنگ ایران عراق است که موفقیت های قابل توجهی برای نیروهای ایرانی به همراه داشت. البته عملیات سومی نیز در فروردین شصت و هفت به دست آمریکایی ها با عنوان آخوندک علیه نیروی دریایی ایران انجام شد که نتایج جبران ناپذیری برای ما داشت. گرچه غبار سیاست و گذشت زمان هرسال خاطرات جنگ را کمرنگ تر می کند اما غافلگیری عراقی ها در عملیات حمله به اچ سه در فروردین ماه شصت و پیروزی قاطع نیروهای ایرانی طی عملیات فتح المبین در فروردین شصت و یک رویدادهایی هستند که به سادگی فراموش نخواهند شد. عملیات فتح المبین که از دوم تا دهم فروردین ادامه داشت بخش سوم از چهار عملیات اصلی ارتش ایران برای آزاد سازی زمین های از دست رفته و بازپس گیری خرمشهر بود. این عملیات با تامین حریم مناسب برای دهلران، دزفول، اندیمشک و شوش زمینه مناسب برای تدارکات و یورش نهایی جهت بازپس گیری خرمشهر در عملیات بیت المقدس فراهم ساخت. یک ماه پس از پایان موفقیت آمیز عملیات فتح المبین، در بامداد دهم اردی بهشت شصت و یک ، نیروهای ایرانی عملیات بیت المقدس را شروع کردند که در سوم خرداد با آزادسازی خرمشهر پایانی خوش برای بخش مهمی از مقابله با تجاوز ارتش عراق را رقم زد
✍روزبه حاتمی
@chelsalegi
لات و لوتی گری در ایران تاریخ دیرپایی دارد. از گروه "عیاران" که با لوتی گری از ثروتمندان به نفع فقرا دزدی می کرد تا طیب حاج رضایی و شعبان جعفری و هفت کچلون در عصر پهلوی دوم، الوات همیشه حضور پررنگی در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور داشته اند. در تاریخ ایران لوتی گری و الواتی با برخی قواعد و اصول نانوشته همراه بوده است. اصولی که بسیاری از آنها فتوت و جوانمردی، دفاع از مظلوم، عدم مزاحمت برای زنان و امثالهم را خطوط قرمز خود قلمداد می کردند.
قبل از انقلاب سال پنجاه و هفت قهرمانان گیشه های سینمای کشور عمدتا از لوتی های بامرام و جوانمردی بودند که در عین قمار و عرق خوری و دعواهای مدام، رسم و اصول مردانگی را زیر پا نمی گذاشتند. قهرمانان این فیلم ها در عین جسوری و بی بابکی خطوط قرمزی مانند رفاقت، ناموس و دفاع از مظلوم را در هر شرایطی رعایت می کردند و اصول عیاری، جوانمردی را زنده نگه می داشتند..
لات امروزی در مقایسه با تاریخ زیسته لاتی و لوتی گری در ایران تفاوت عمده دارد. لات امروزی صبح تا شب در صفحات اینستاگرامی پلاس است، با اداها و ادبیات و ظاهر مشمئز کننده دنبال جذب فالوئر است و برای شهرت و خودنمایی هیچ مرزی نمی شناسد. بسیاری از الوات امروزی که در صفحات مجازی به شهرت فراوانی هم رسیده اند و به نوعی به عنوان الگوی بخش مهمی از دانش آموزان و نوجوانان تبدیل شده اند، تفاوت رفتاری و عملی قابل مشاهده و ملموسی با مفهوم لات در تاریخ ایران دارد. لات امروزی بر خلاف لوتی های تاریخ ایران، ضعیف کش است و به هیچ معیار و اصول اخلاقی پایبند نیست. لات امروزی عربده کش، بد دهن و بی رحم و بی حیاست. لات امروزی از ریشه های هویتی لوتی ایرانی بریده و بیشتر از آنکه روحیه داش مشتی گرانه داشته باشد بزهکار، آشوبگر و مخل امنیت اجتماعی است.
لات امروزی دیگر آن کلاه مخملی دستمال به دست با کفش های پاشنه بلند نیست، بلکه گولاخ سوسول و بدقواره ای است که عموم وقت خود را در باشگاههای بدن سازی و آرایشگاهها برای کلفت شدن بازو و زیبا شدن صورت و ظاهر سپری می کند و یا به صورت جوانی با شلوار افتان و پاره پاره که در پارک ها و فضای سبزی مشغول بار زدن حشیش و گل و علف است مشاهده می شود..
«گفتمان لات امروزی» به عنوان گفتمان رسمی مهمی از جوانان و نوجوانان تبدیل شده است و دختران و پسران بسیاری از این افراد الگو برداری می کنند. اگر سینمای لوتی منش ایران از الوات دهه چهل و پنجاه شمسی الگو می گرفت، لات امروز ایران هم بسیار شبیه ستاره های سینمای امروز کشور است و این سبک زیست را با قدرت اشاعه و گسترش می دهد.
واقعیت این است که در این سالها نظام آموزش و سیستم سیاسی هر چه به ظواهر جامعه چسبیده و حساسیت نشان داده است در مسئله تعالی اخلاقی و عزت نفس در رفتار و گفتار جامعه به حال خود رها شده و بی بند و بار رشد یافته است.. بددهنی و پورنوگرافیک شدن گفتار و رفتار دانش آموران در مدارس سال به سال گسترش یافته و به وضوح قابل مشاهده است.
در شبکه های مجازی به وفور دختران و پسران جوانی را مشاهده می کنیم که برای نشان دادن امروزی بودن به راحتی از الفاظ رکیک استفاده می کنند و بدون هیچ شرمی با اکانت ها و عکس های واقعی خود در تایم لاین توییتر و اینستاگرام از واژه هایی که مخصوص دعواهای خیابانی الوات و هرزه نگاری ها است، استفاده می کنند. عرصه عمومی، سینما و هنر، هیات های مذهبی، ورزش و فضای مجازی امروز کشور بیشتر از آنکه دست تحصیل کردگان، اهالی اندیشه و روشنفکران و مداحان و عزاداران ساده پوش و بی ادعا باشد، در تسخیر انواع مختلفی از الوات است و آنها هستند که جامعه را جهت دهی می کنند. امروزه از لیدرهای بدقواره و بد دهن باشگاههای فوتبال تا لات های برهنه شده در هیات ها و لات های رکیک گوی سینما و موسیقی به اصطلاح پاپ و رپ امروز و.. همه در این گفتمان مبتذل "لات اینستاگرامی و تویتری" دست در دست هم قرار دارند..
✍فرهاد قنبری
@chelsalegi
قبل از انقلاب سال پنجاه و هفت قهرمانان گیشه های سینمای کشور عمدتا از لوتی های بامرام و جوانمردی بودند که در عین قمار و عرق خوری و دعواهای مدام، رسم و اصول مردانگی را زیر پا نمی گذاشتند. قهرمانان این فیلم ها در عین جسوری و بی بابکی خطوط قرمزی مانند رفاقت، ناموس و دفاع از مظلوم را در هر شرایطی رعایت می کردند و اصول عیاری، جوانمردی را زنده نگه می داشتند..
لات امروزی در مقایسه با تاریخ زیسته لاتی و لوتی گری در ایران تفاوت عمده دارد. لات امروزی صبح تا شب در صفحات اینستاگرامی پلاس است، با اداها و ادبیات و ظاهر مشمئز کننده دنبال جذب فالوئر است و برای شهرت و خودنمایی هیچ مرزی نمی شناسد. بسیاری از الوات امروزی که در صفحات مجازی به شهرت فراوانی هم رسیده اند و به نوعی به عنوان الگوی بخش مهمی از دانش آموزان و نوجوانان تبدیل شده اند، تفاوت رفتاری و عملی قابل مشاهده و ملموسی با مفهوم لات در تاریخ ایران دارد. لات امروزی بر خلاف لوتی های تاریخ ایران، ضعیف کش است و به هیچ معیار و اصول اخلاقی پایبند نیست. لات امروزی عربده کش، بد دهن و بی رحم و بی حیاست. لات امروزی از ریشه های هویتی لوتی ایرانی بریده و بیشتر از آنکه روحیه داش مشتی گرانه داشته باشد بزهکار، آشوبگر و مخل امنیت اجتماعی است.
لات امروزی دیگر آن کلاه مخملی دستمال به دست با کفش های پاشنه بلند نیست، بلکه گولاخ سوسول و بدقواره ای است که عموم وقت خود را در باشگاههای بدن سازی و آرایشگاهها برای کلفت شدن بازو و زیبا شدن صورت و ظاهر سپری می کند و یا به صورت جوانی با شلوار افتان و پاره پاره که در پارک ها و فضای سبزی مشغول بار زدن حشیش و گل و علف است مشاهده می شود..
«گفتمان لات امروزی» به عنوان گفتمان رسمی مهمی از جوانان و نوجوانان تبدیل شده است و دختران و پسران بسیاری از این افراد الگو برداری می کنند. اگر سینمای لوتی منش ایران از الوات دهه چهل و پنجاه شمسی الگو می گرفت، لات امروز ایران هم بسیار شبیه ستاره های سینمای امروز کشور است و این سبک زیست را با قدرت اشاعه و گسترش می دهد.
واقعیت این است که در این سالها نظام آموزش و سیستم سیاسی هر چه به ظواهر جامعه چسبیده و حساسیت نشان داده است در مسئله تعالی اخلاقی و عزت نفس در رفتار و گفتار جامعه به حال خود رها شده و بی بند و بار رشد یافته است.. بددهنی و پورنوگرافیک شدن گفتار و رفتار دانش آموران در مدارس سال به سال گسترش یافته و به وضوح قابل مشاهده است.
در شبکه های مجازی به وفور دختران و پسران جوانی را مشاهده می کنیم که برای نشان دادن امروزی بودن به راحتی از الفاظ رکیک استفاده می کنند و بدون هیچ شرمی با اکانت ها و عکس های واقعی خود در تایم لاین توییتر و اینستاگرام از واژه هایی که مخصوص دعواهای خیابانی الوات و هرزه نگاری ها است، استفاده می کنند. عرصه عمومی، سینما و هنر، هیات های مذهبی، ورزش و فضای مجازی امروز کشور بیشتر از آنکه دست تحصیل کردگان، اهالی اندیشه و روشنفکران و مداحان و عزاداران ساده پوش و بی ادعا باشد، در تسخیر انواع مختلفی از الوات است و آنها هستند که جامعه را جهت دهی می کنند. امروزه از لیدرهای بدقواره و بد دهن باشگاههای فوتبال تا لات های برهنه شده در هیات ها و لات های رکیک گوی سینما و موسیقی به اصطلاح پاپ و رپ امروز و.. همه در این گفتمان مبتذل "لات اینستاگرامی و تویتری" دست در دست هم قرار دارند..
✍فرهاد قنبری
@chelsalegi
نوستالژی یعنی احساس دلتنگی نسبت به زمان یا مکانی که دیگر فرد به آن دسترسی ندارد. نوستالژی همیشه نیروی سیاسی بالقوهای داشته است و یک نمونۀ تاریخی آن را میتوان در زمینهسازی برای انقلاب مؤثر دانست. عمدۀ جمعیت شهرنشین تهران روستازاده بودند و سرعت شتابان شهریشدن و مدنیزاسیون در سالهای دهۀ چهل و پنجاه احساس غربتی را در آنها پدید آورده بود که خود را به شکل شهربیزاری و نوستالژی نسبت به زندگی روستایی پیشین نشان میداد. این نوستالژی در بیزاری از وضع موجود نقش مؤثری داشت.
در ایران انواع نوستالژیها وجود دارد: از نوستالژی نسبت به پیش از انقلاب تا نوستالژی نسبت به خود انقلاب یا سالهای اول انقلاب یا دهۀ شصت و جنگ یا هشت سال اصلاحات. نیازی به یادآوری نیست که چه دعواهایی سر این نوستالژیها وجود دارد! اما جدیدترین نوستالژی که میتواند پیامد سیاسی مستقیم هم داشته باشد، نسبت به دوران ریاست احمدینژاد است. این نوستالژی عمدتاً در دل همانهایی است که هوادارش بودند. بعید است بتوان پوچ بودن این نوستالژی را برای آنها اثبات کرد، زیرا دستِ استدلال منطقی به نوستالژی نمیرسد و مانند این است که کسی بخواهد با مداد قفلی را باز کند. نوستالژی را فقط میتوانیم تحلیل کنیم... نوستالژی وجوه احساسی و عاطفی دارد که گوشِ آن فرکانسهای عقلانی را نمیشنود.
احمدینژاد در زمانی سکاندار دولت شد که کشور سالها ثبات و آرامش اقتصادی را پشت سر گذاشته بود. نرخ تورم به پایینترین حد رسیده بود، رشد اقتصادی مطلوب و روابط بینالمللی روی آرامش دیده بود و رفاه عمومی افزایش یافته بود. از خوشاقبالی او، قیمت نفت هم به بالای صد دلار و در مقاطعی تا صد و چهل دلار هم رسید. پروندۀ هستهای تازه کلید خورده بود و پیامدهای اقتصادی آن هنوز بغرنج نشده بود.
باخطای فاحش وملامتبار جریان اصلاحطلب در انتخابات هشتاد و چهار وعدم ائتلاف انتخاباتی آنها، احمدینژاد تقریباً به سادگی انتخابات را برد، در حالی که در صورت یکصدایی طیف اصلاحطلب بخت او برای پیروزی در دور اول به نظر صفر بود. حتی کسانی که او را به سوی ریاست جمهوری هل میدادند، فکر نمیکردند او به این سادگی روانۀ پاستور شود. پیششرط اصلی پیروزی او، عدم ائتلاف اصلاحطلبان و بیمسئولیتی آنها نسبت به بدنۀ اجتماعیشان بود؛ شرط لازم برای آمدن او همین خطاهای تاکتیکی اصلاحطلبان بود. به این ترتیب او آمد...
حالا چهار سال وقت داشت برای انتخابات ریاستجمهوری بعدی تبلیغ کند البته این امکانی است که هر رئیسجمهوری دارد، او فقط به بهترین شکل از این امکان بهره برد . به هزار شهر کوچک و بزرگ رفت، در هر شهری مردم را در استادیومی جمع کرد و سخنرانی کرد... هیچ دولتمردی در طول تاریخ این همه در ایران نگشت. مردم فراموششدهای که هیچ مسئولی را هیچگاه ندیده بودند، رئیسجمهور را سر کوچهشان میدیدند.
برگ مهمتری که محمود در آستین داشت این بود که میتوانست به بخش عمدۀ دولتمردان بتازد و ژست اپوزیسیون بگیرد. در رأس قدرت لحن اپوزیسیون داشت. همۀ امکانات دولتی را در دست داشت، پشتیبانی سایر ارکان را هم داشت و سر بزنگاه مظلومنمایی میکرد و خود را بیپشتیبان جلوه میداد. علاوه بر این میکوشید سیاستهایی را اجرا کند که نقش عاملیت او و دولتش را آشکارا نشان دهد؛ مانند یارانهای که همیشه روی کالاها پرداخت میشد و حالا به اصرار او نقدی به جیب مردم ریخته میشد: پولی که همیشه پرداخت میشد و دیده نمیشد، اکنون دیده میشد.
ریشۀ نوستالژی محمود در همین فرایند است: خطاهای فاحش رقبا، فرصت اقتصادی ویژه، سیاست مردمی چهرهبهچهره و بلیت ویژه برای اپوزیسیوننمایی... این نوستالژی حل نخواهد شد، فقط نوستالژی دیگری بر سیاهۀ نوستالژیهای ما افزوده شد: نوستالژی چاویستی به یاد رفیق هوگو چاوز ..
✍مهدی تدینی
@chelsalegi
در ایران انواع نوستالژیها وجود دارد: از نوستالژی نسبت به پیش از انقلاب تا نوستالژی نسبت به خود انقلاب یا سالهای اول انقلاب یا دهۀ شصت و جنگ یا هشت سال اصلاحات. نیازی به یادآوری نیست که چه دعواهایی سر این نوستالژیها وجود دارد! اما جدیدترین نوستالژی که میتواند پیامد سیاسی مستقیم هم داشته باشد، نسبت به دوران ریاست احمدینژاد است. این نوستالژی عمدتاً در دل همانهایی است که هوادارش بودند. بعید است بتوان پوچ بودن این نوستالژی را برای آنها اثبات کرد، زیرا دستِ استدلال منطقی به نوستالژی نمیرسد و مانند این است که کسی بخواهد با مداد قفلی را باز کند. نوستالژی را فقط میتوانیم تحلیل کنیم... نوستالژی وجوه احساسی و عاطفی دارد که گوشِ آن فرکانسهای عقلانی را نمیشنود.
احمدینژاد در زمانی سکاندار دولت شد که کشور سالها ثبات و آرامش اقتصادی را پشت سر گذاشته بود. نرخ تورم به پایینترین حد رسیده بود، رشد اقتصادی مطلوب و روابط بینالمللی روی آرامش دیده بود و رفاه عمومی افزایش یافته بود. از خوشاقبالی او، قیمت نفت هم به بالای صد دلار و در مقاطعی تا صد و چهل دلار هم رسید. پروندۀ هستهای تازه کلید خورده بود و پیامدهای اقتصادی آن هنوز بغرنج نشده بود.
باخطای فاحش وملامتبار جریان اصلاحطلب در انتخابات هشتاد و چهار وعدم ائتلاف انتخاباتی آنها، احمدینژاد تقریباً به سادگی انتخابات را برد، در حالی که در صورت یکصدایی طیف اصلاحطلب بخت او برای پیروزی در دور اول به نظر صفر بود. حتی کسانی که او را به سوی ریاست جمهوری هل میدادند، فکر نمیکردند او به این سادگی روانۀ پاستور شود. پیششرط اصلی پیروزی او، عدم ائتلاف اصلاحطلبان و بیمسئولیتی آنها نسبت به بدنۀ اجتماعیشان بود؛ شرط لازم برای آمدن او همین خطاهای تاکتیکی اصلاحطلبان بود. به این ترتیب او آمد...
حالا چهار سال وقت داشت برای انتخابات ریاستجمهوری بعدی تبلیغ کند البته این امکانی است که هر رئیسجمهوری دارد، او فقط به بهترین شکل از این امکان بهره برد . به هزار شهر کوچک و بزرگ رفت، در هر شهری مردم را در استادیومی جمع کرد و سخنرانی کرد... هیچ دولتمردی در طول تاریخ این همه در ایران نگشت. مردم فراموششدهای که هیچ مسئولی را هیچگاه ندیده بودند، رئیسجمهور را سر کوچهشان میدیدند.
برگ مهمتری که محمود در آستین داشت این بود که میتوانست به بخش عمدۀ دولتمردان بتازد و ژست اپوزیسیون بگیرد. در رأس قدرت لحن اپوزیسیون داشت. همۀ امکانات دولتی را در دست داشت، پشتیبانی سایر ارکان را هم داشت و سر بزنگاه مظلومنمایی میکرد و خود را بیپشتیبان جلوه میداد. علاوه بر این میکوشید سیاستهایی را اجرا کند که نقش عاملیت او و دولتش را آشکارا نشان دهد؛ مانند یارانهای که همیشه روی کالاها پرداخت میشد و حالا به اصرار او نقدی به جیب مردم ریخته میشد: پولی که همیشه پرداخت میشد و دیده نمیشد، اکنون دیده میشد.
ریشۀ نوستالژی محمود در همین فرایند است: خطاهای فاحش رقبا، فرصت اقتصادی ویژه، سیاست مردمی چهرهبهچهره و بلیت ویژه برای اپوزیسیوننمایی... این نوستالژی حل نخواهد شد، فقط نوستالژی دیگری بر سیاهۀ نوستالژیهای ما افزوده شد: نوستالژی چاویستی به یاد رفیق هوگو چاوز ..
✍مهدی تدینی
@chelsalegi
سیزدهم فروردین سال مرگ کاوه گلستان است کسی که روسپی خانه را و جنگ و انقلاب را به قاب کشید. دوربینی که روی چشمانش بود را ندیدم، حتا خودش را که فرصتی پیش نیامد که ملاقاتش کنم. همیشه برایم قابل احترام بود احترامی که هیچوقت حتا با مرگش گم نکردم و هرگز او را با ابراهیم گلستان که پدرش بود مقایسه نمی کنم. کاوه گلستان عکاس بزرگی که هرگز زیر سایه ی ردای پدرش گم نشد. عکسهای بی نظیر او از «شهرنو» یا همان روسپی خانه های ایران بخشی از تاریخ عکاسی ایران است او در جریان انقلاب هم با دوربینش در خیابانها عکسهای بی نظیری گرفت و در جنگ عراق با ایران کلکسیونی از زیباترین عکسها را از خط مقدم نیروهای ایرانی به یادگار گذاشت.
طبق معمول قدرش دانسته نشد و شکار بی بی سی جهانی شد و از بهترین عکاسان این رسانه ی بزرگ . در سیزدهم فروردین هشتاد ودو هنگام انجام مأموریت تصویربرداری برای شبکه خبری بیبیسی در خط مقدم جنگ آمریکا علیه عراق، در شهر مرزی کفری در حدود کرکوک در عراق که تحت کنترل اتحاد میهنی کردستان بود، بر اثر انفجار مین کشته شد. اما مرگ او پایانی برای یاد و آثار او نبود و نیست او در جایی گفته بود «من میخواهم صحنههایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشهدار کند و به خطر بیندازد. میتوانی نگاه نکنی، میتوانی خاموش کنی، میتوانی هویت خود را پنهان کنی، مثل قاتلها، اما نمیتوانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچکس نمیتواند»
✍مهدی وزیربانی
@Chelsalegi
طبق معمول قدرش دانسته نشد و شکار بی بی سی جهانی شد و از بهترین عکاسان این رسانه ی بزرگ . در سیزدهم فروردین هشتاد ودو هنگام انجام مأموریت تصویربرداری برای شبکه خبری بیبیسی در خط مقدم جنگ آمریکا علیه عراق، در شهر مرزی کفری در حدود کرکوک در عراق که تحت کنترل اتحاد میهنی کردستان بود، بر اثر انفجار مین کشته شد. اما مرگ او پایانی برای یاد و آثار او نبود و نیست او در جایی گفته بود «من میخواهم صحنههایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشهدار کند و به خطر بیندازد. میتوانی نگاه نکنی، میتوانی خاموش کنی، میتوانی هویت خود را پنهان کنی، مثل قاتلها، اما نمیتوانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچکس نمیتواند»
✍مهدی وزیربانی
@Chelsalegi
با اینکه شماری از آداب و رسوم نوروزی مانند چهارشنبه سوری، سبزه کاشتن و آیینهای تحویل سال و عیدی دادن در منابع مکتوب کهن دیده میشود سنت سیزده بدر هیچ سابقهای در مآخذ قدیمی ندارد و کهنترین اسناد مربوط به آن از دوره فتحعلی شاه قاجار به بعد است. از این روی اگر بخواهیم بر اساس مدارک و منابع فعلاً موجود نتیجهگیری کنیم باید گفت احتمالاً مراسم روز سیزدهم فروردین از اوایل عصر قاجار به بعد در ایران اجرا شده است . بنابر معتقدات عامیانهٔ ایرانیان عصر قاجار، در روز سیزدهم فروردین احتمال داشت خانهها ویران شود و نیز بلاهای مقدّر سال جدید در این روز تقسیم میشد؛ لذا برای در امان ماندن از خطرات این روز و فراموش شدن از قضای بد، نخستین روز سیزدهم هر سال را از خانه بیرون میرفتند و به گردش و نشاط میگذراندند تا بدیُمنی آن را از خود، خانه و شهرشان برانند و به در کنند.
محتملاً در اعتقاد به نحوست سیزده و روز سیزدهم ، دوازده تا بودن شمار بروج فلکی در هیئت قدیم و برخی اخبار و احادیث دینی که روز سیزدهم ماههای ایرانی را شوم و بد دانسته، تأثير داشته است. در تحلیل آیینی اساطیری شاید روز سیزدهم فروردین نمادی از هزارهٔ سیزدهم بوده که در باورها و روایات ایرانی زمان پایان عمر دوازده هزار ساله جهان و آغاز ویرانی و نابودی فرجامین است. از این رو سیزدهم فروردین نگرانکننده و منحوس پنداشته میشود.
مطابق اسناد مکتوب، ایرانیان پیش از سیزدهم فروردین، سیزده ماه صفر را نحس میدانستند و در دورهٔ قاجار در کنار سیزده بدر در روز سیزده صفر نیز برای رفع شومی آن به تفرج در خارج از خانه میرفتند.
احتمال دارد بهتدریج و با رواج گاهشماری شمسی به جای قمری، مراسم سیزدهم فروردین جایگزین صفر بدر شده و از دورهٔ پهلوی اول به بعد این آیین را منسوخ کرده باشد.
✍سجاد ایدانلو
@chelsalegi
محتملاً در اعتقاد به نحوست سیزده و روز سیزدهم ، دوازده تا بودن شمار بروج فلکی در هیئت قدیم و برخی اخبار و احادیث دینی که روز سیزدهم ماههای ایرانی را شوم و بد دانسته، تأثير داشته است. در تحلیل آیینی اساطیری شاید روز سیزدهم فروردین نمادی از هزارهٔ سیزدهم بوده که در باورها و روایات ایرانی زمان پایان عمر دوازده هزار ساله جهان و آغاز ویرانی و نابودی فرجامین است. از این رو سیزدهم فروردین نگرانکننده و منحوس پنداشته میشود.
مطابق اسناد مکتوب، ایرانیان پیش از سیزدهم فروردین، سیزده ماه صفر را نحس میدانستند و در دورهٔ قاجار در کنار سیزده بدر در روز سیزده صفر نیز برای رفع شومی آن به تفرج در خارج از خانه میرفتند.
احتمال دارد بهتدریج و با رواج گاهشماری شمسی به جای قمری، مراسم سیزدهم فروردین جایگزین صفر بدر شده و از دورهٔ پهلوی اول به بعد این آیین را منسوخ کرده باشد.
✍سجاد ایدانلو
@chelsalegi
Telegram
attach 📎
این تصویری به یاد ماندنی از سیزده بدر مادرانه است .مادری بساط سیزده به در را در کنار پادگانی پهن کرده تا پسرش که در همان پادگان بوده است بتواند در آن شرکت کند بی جهت نیست که میگویند ایران سر زمینی است که بهترین مادران را دارد . عکس مربوط به حبیب الله دانه گردی است و مادرش در سیزده بدر سال شصت که بیرون پادگان غدیر اصفهان برداشته شده است.او چهار سال بعد در والفجر هشت شهید شد
@chelsalegi
@chelsalegi
اون وقتا با نوکِ پنجه بابا ،از خواب بیدار میشدیم که بلند شو برو نون بخر .
الان با نوک پنجه از خونه بیرون میریم که نون بخریم تا بچه ها که چه عرض کنم جوونامون بیدار نشن .
اون وقتا اختیار تلویزیون با دوتا کانال دست بابا بود
الان کنترل تلویزیون با هفتصدتا کانال دست بچه ها ست .
اون وقتا سر سفره باید چهار زانو میشستیم تا بابا بیاد و شروع کنیم به غذا خوردن .
الان میشینیم سر سفره و اونقدر بچه ها را صدا میکنیم تا راضی بشن بیان سر سفره .
اون وقتا مادر با مواد موجود تو خونه غذا می پخت و ماهم بی چون وچرا غذا را میخوردیم .
الان بچه ها به مادرا منوی غذایی میدن اما بازم سر سفره از غذا ایراد میگیرن .
اون وقتا موقع عروسی پدر داماد یه اتاق خونه رو خالی میکرد و عروس هم کل جهیزیه اش رو توی همون اتاق میچید و یک عمر با هم زندگی میکردند.
الان یک دستگاه آپارتمان که خودش یه پا فروشگاه وسایل برقی و یه نمایشگاه مبل و فرش و تیر و تخته است برای عروس و داماد فراهم میشه اما چند ماه بیشتر باهم زندگی نمیکنند .
اون وقتا خونه ها خالی از مبل و وسایل تزیینی بود ولی پر از مهمان .
الان خونه ها پر از مبل و وسایل تزیینیه ولی خالی از مهمون .
اون وقتا با یه پیکان جوانان ده پونزده نفر می رفتیم خونه فک و فامیل و کلی بهمون خوش می گذشت.
الان هر خونواده اگه دوسه تا ماشین نداشته باشه حتما یه دونه رو داره و هیچ کس خونه کسی نمیره .
اون وقتا هیچ کس اطلاعات پزشکی نداشت اما همه سالم بودند.
الان همه اطلاعات پزشکی دارند از تلویزیون و تلگرام و .... ولی همه مریضند.
@chelsalegi
الان با نوک پنجه از خونه بیرون میریم که نون بخریم تا بچه ها که چه عرض کنم جوونامون بیدار نشن .
اون وقتا اختیار تلویزیون با دوتا کانال دست بابا بود
الان کنترل تلویزیون با هفتصدتا کانال دست بچه ها ست .
اون وقتا سر سفره باید چهار زانو میشستیم تا بابا بیاد و شروع کنیم به غذا خوردن .
الان میشینیم سر سفره و اونقدر بچه ها را صدا میکنیم تا راضی بشن بیان سر سفره .
اون وقتا مادر با مواد موجود تو خونه غذا می پخت و ماهم بی چون وچرا غذا را میخوردیم .
الان بچه ها به مادرا منوی غذایی میدن اما بازم سر سفره از غذا ایراد میگیرن .
اون وقتا موقع عروسی پدر داماد یه اتاق خونه رو خالی میکرد و عروس هم کل جهیزیه اش رو توی همون اتاق میچید و یک عمر با هم زندگی میکردند.
الان یک دستگاه آپارتمان که خودش یه پا فروشگاه وسایل برقی و یه نمایشگاه مبل و فرش و تیر و تخته است برای عروس و داماد فراهم میشه اما چند ماه بیشتر باهم زندگی نمیکنند .
اون وقتا خونه ها خالی از مبل و وسایل تزیینی بود ولی پر از مهمان .
الان خونه ها پر از مبل و وسایل تزیینیه ولی خالی از مهمون .
اون وقتا با یه پیکان جوانان ده پونزده نفر می رفتیم خونه فک و فامیل و کلی بهمون خوش می گذشت.
الان هر خونواده اگه دوسه تا ماشین نداشته باشه حتما یه دونه رو داره و هیچ کس خونه کسی نمیره .
اون وقتا هیچ کس اطلاعات پزشکی نداشت اما همه سالم بودند.
الان همه اطلاعات پزشکی دارند از تلویزیون و تلگرام و .... ولی همه مریضند.
@chelsalegi
از آنجا که به لطف مسئولان خدوم تلگرام چند سالی است فیلتر است، برای ورود به این شبکه اجتماعی مجبور به استفاده از پروکسی های مختلف هستیم. البته استفاده از پروکسی هم داستانی دارد و تجارت و دلالی خاص خودش را ایجاد کرده است و صفحات ارائه دهنده پروکسی در قبال استفاده از پروکسی کانالی را هم تبلیغ و معرفی می کنند و ما استفاده کنندگان مجبور هستیم که هنگام استفاده از پروکسی ها آن کانال را بالای صفحه خود داشته باشیم.
اما به محتوای این کانالهای تبلیغ شده توسط پروکسی ها بنگریم. به شخصه تا به امروز به ندرت کانالی با محتوای غیرپورن و غیرسکسی دیده ام که توسط پروکسی ها تبلیغ شود و گاهی نام و محتوای آنها به گونه ای است که مجبور به عوض کردن پروکسی می شویم.
حال سوالی که در ذهن ایجاد می شود این است که واقعا ریشه این مسئله در کجاست و چرا پروکسی ها به جای تبلیغ کانالهایی با محتوای سرگرمی های نرمال و کارآفرینی و فرهنگ و امثالهم، صفحات با محتوای جک و طنز پورن تبلیغ می کنند؟
در پاسخ می توانیم به مانند بسیاری از سیاستگذارنمان اسیر توهم توطئه شده و بگوییم دست شیطانی و مخوفی در کار است تا از این طریق جامعه و جوانان را به انحراف بکشاند و یا اینکه واقعیت را در نظر گرفته و بپذیریم که تبلیغ این گونه کانال ها به خاطر آن است که جامعه اقبال زیادی با آن ها نشان می دهد و همین اقبال باعث درآمدزایی این صفحات اجتماعی می شود.
فروید برای جستجوی محتویات ناخودآگاه از "تحلیل رویا"، "لغزش های زبان"، "جک ها" و مطالبی که فرد خنده دار می داند، و تقریبا هر چیز دیگری که فرد انجام می دهد یا بیان می کند، استفاده می کرد. به عقیده فروید، لطیفه ها و جک ها وسیله ی مناسبی را برای تحلیل شهوت انگیز، پرخاشگر، عیب جو و منتقد ناخوداگاه فردی و اجتماعی تامین می کنند. با نگاه کلی به لطیفه های رایج و پرطرفدار در این صفحات و شبکه های اجتماعی، تغییر شکل تدریجی و آرام آرام موضوع جک ها و لطیفه ها را می توان پیگیری کرد. تا چند سال پیش برای خنده دار بودن جک ها حتما به یک ترک، لر، قزوینی، رشتی، عرب و.. نیاز بود تا جک حالت خنده دار به خود بگیرد. در سالهای اخیر به ویژه با گسترش شبکه های مجازی ساختار و شکل جک ها تغییر کرده است و صاحبان این کانالها برای از دست ندادن مخاطبان خود دیگر به ندرت لطیفه ای با موضوع قومیتی مطرح می کنند. که البته اتفاق مبارکی است در عوض جای موضوع های قومیتی را جک هایی با موضوع جنسی و اروتیک گرفته است. در این سبک جک گفتن ها سعی می شود از همه امورات و مسائل عادی و روزمره یک خوانش جنسی همراه با لودگی ارائه شود. به عنوان مثال بررسی مشکلات جنسی، تعییر شکل روایت و حکایت و داستان پند آموز و حکیمانه بزرگان ادبی کشور و تغییر پایان بندی آن با موضوعی جنسی، ربط دادن هر مسئله عادی اعم از اعداد و صابون به سکس، تقلیل زن و دختر به پستان و مواردی بسیار دیگر از این قبیل که روزانه در فضای مجازی در ابعاد بسیار کلان تولید و دست به دست می شود.
از دریچه فرویدی بنگریم اقبال روزافزون به این صفحات و جنسی شدن طنز و جک که از سریال و سینما و تئاتر و موسیقی پاپ و رپ و استندآپ کمدی و شبکه های اجتماعی را قبضه کرده است همه نشان از بحران جنسی عمیق در جامعه است، بحرانی که تمام شئون اجتماعی را در نوردیده است و از اعداد و صابون گرفته تا لامپ و جارو برقی و حیوانات خانگی را به ابزاری برای تولید جک و لطیفه های مرتبط با سکس تبدیل کرده است، به گونه ای که می توان گفت جامعه امروز ایران بیشتر از آنکه به منتقد و هنرمند و اندیشمند و استاد احساس نیاز کند، به چنین افرادی احساس نیاز می کند.
در انتخابات آمریکا «کانیه وست» چندهزار رای بیشتر کسب نکرد اما به نظر من اگر «سینز یا آلکسیس» از چهره های معروف پورن در انتخابات ایران شرکت کنند، به راحتی میلیون ها رای به دست خواهند آورد.
✍فرهاد قنبری
@chelsalegi
اما به محتوای این کانالهای تبلیغ شده توسط پروکسی ها بنگریم. به شخصه تا به امروز به ندرت کانالی با محتوای غیرپورن و غیرسکسی دیده ام که توسط پروکسی ها تبلیغ شود و گاهی نام و محتوای آنها به گونه ای است که مجبور به عوض کردن پروکسی می شویم.
حال سوالی که در ذهن ایجاد می شود این است که واقعا ریشه این مسئله در کجاست و چرا پروکسی ها به جای تبلیغ کانالهایی با محتوای سرگرمی های نرمال و کارآفرینی و فرهنگ و امثالهم، صفحات با محتوای جک و طنز پورن تبلیغ می کنند؟
در پاسخ می توانیم به مانند بسیاری از سیاستگذارنمان اسیر توهم توطئه شده و بگوییم دست شیطانی و مخوفی در کار است تا از این طریق جامعه و جوانان را به انحراف بکشاند و یا اینکه واقعیت را در نظر گرفته و بپذیریم که تبلیغ این گونه کانال ها به خاطر آن است که جامعه اقبال زیادی با آن ها نشان می دهد و همین اقبال باعث درآمدزایی این صفحات اجتماعی می شود.
فروید برای جستجوی محتویات ناخودآگاه از "تحلیل رویا"، "لغزش های زبان"، "جک ها" و مطالبی که فرد خنده دار می داند، و تقریبا هر چیز دیگری که فرد انجام می دهد یا بیان می کند، استفاده می کرد. به عقیده فروید، لطیفه ها و جک ها وسیله ی مناسبی را برای تحلیل شهوت انگیز، پرخاشگر، عیب جو و منتقد ناخوداگاه فردی و اجتماعی تامین می کنند. با نگاه کلی به لطیفه های رایج و پرطرفدار در این صفحات و شبکه های اجتماعی، تغییر شکل تدریجی و آرام آرام موضوع جک ها و لطیفه ها را می توان پیگیری کرد. تا چند سال پیش برای خنده دار بودن جک ها حتما به یک ترک، لر، قزوینی، رشتی، عرب و.. نیاز بود تا جک حالت خنده دار به خود بگیرد. در سالهای اخیر به ویژه با گسترش شبکه های مجازی ساختار و شکل جک ها تغییر کرده است و صاحبان این کانالها برای از دست ندادن مخاطبان خود دیگر به ندرت لطیفه ای با موضوع قومیتی مطرح می کنند. که البته اتفاق مبارکی است در عوض جای موضوع های قومیتی را جک هایی با موضوع جنسی و اروتیک گرفته است. در این سبک جک گفتن ها سعی می شود از همه امورات و مسائل عادی و روزمره یک خوانش جنسی همراه با لودگی ارائه شود. به عنوان مثال بررسی مشکلات جنسی، تعییر شکل روایت و حکایت و داستان پند آموز و حکیمانه بزرگان ادبی کشور و تغییر پایان بندی آن با موضوعی جنسی، ربط دادن هر مسئله عادی اعم از اعداد و صابون به سکس، تقلیل زن و دختر به پستان و مواردی بسیار دیگر از این قبیل که روزانه در فضای مجازی در ابعاد بسیار کلان تولید و دست به دست می شود.
از دریچه فرویدی بنگریم اقبال روزافزون به این صفحات و جنسی شدن طنز و جک که از سریال و سینما و تئاتر و موسیقی پاپ و رپ و استندآپ کمدی و شبکه های اجتماعی را قبضه کرده است همه نشان از بحران جنسی عمیق در جامعه است، بحرانی که تمام شئون اجتماعی را در نوردیده است و از اعداد و صابون گرفته تا لامپ و جارو برقی و حیوانات خانگی را به ابزاری برای تولید جک و لطیفه های مرتبط با سکس تبدیل کرده است، به گونه ای که می توان گفت جامعه امروز ایران بیشتر از آنکه به منتقد و هنرمند و اندیشمند و استاد احساس نیاز کند، به چنین افرادی احساس نیاز می کند.
در انتخابات آمریکا «کانیه وست» چندهزار رای بیشتر کسب نکرد اما به نظر من اگر «سینز یا آلکسیس» از چهره های معروف پورن در انتخابات ایران شرکت کنند، به راحتی میلیون ها رای به دست خواهند آورد.
✍فرهاد قنبری
@chelsalegi
حتی اونی که خودش رو میکشه دنبال تغییره .کسی که میگه فلانی تا هفته پیش حالش خوب بود ونمیتونه خودکشی بکنه، چرند گوییست که خودکشی رو نمیشناسه. عزیزان خودکشی این شکلیه که زنی به شوهرش زنگ میزنه که بیا دنبالم بریم خونه مامان منتظره، مرد نیم ساعت بعد خونهس و با جنازه زن روبه رومیشه مرد صبحانه درست کرده، همسر و فرزندش میرن نون بگیرن و در بازگشت با جنازه مرد روبه رو میشن.
در اغلب موارد نشانههایی وجود داره مبنی بر اینکه این فرد در استانه فروپاشی نظام روانیه و احتمالا خودکشی کنه. سابقه خودکشی خانوادگی، افسردگی حاد، سومصرف مواد یا الکل، تنهایی و انزوای فرد، از دست دادن عزیزی که سوگش قابل تحمل نیست، فروپاشیهای اقتصادی، قرار گرفتن در شرایط خشونت، تعرض و تجاوز، بیماریهای مزمن جسمی، آرزوی مرگ و یا صحبت درباره آن، ناامیدی از آینده، تنفر از خود، خداحافظیهای معنادار، تمایل به گفتگو درباره زمان وقوع مرگ خود، غبطه خوردن به کسانی که فوت شده یا خودکشی کردن
اگر یک فرد، تنها یک فرد با آدمی که میل به خودکشی داره همدلی و مهرورزی داشته باشه احتمال داره از خودکشی جلوگیری کنه.
هر تهدید، اقدام و یا گفتگویی درباره خودکشی جدیه. بسیاری از نوجوونایی که برای باجگیری تهدید به خودکشی کردن، واقعا مردن.
خودکشی تنها مورد روانشناختیه که شما اجازه مداخله داری. به محض اینکه احساس کردین فردی ممکنه خودکشی کنه با ۱۲۳ تماس بگیرید و نیازی به کسب اجازه نیست
خودکشی یک وجه نگرشی و شناختی داره. اینکه فرد نسبت به جهان چطور فکر میکنه و یک وجه شیمیایی، هورمونها به همریختن، مایوسه وتمایل به خودکشی داره. بسیاری از افراد با مصرف بیست روز داروی مناسب، تمایل به خودکشی رو از دست دادن و با کمک روانشناس به زندگی عادی برگشتن. حتی تغییر کوچکی مثل تنظیم خواب و غذا،معجزهگره
علت خودکشی، افسردگی بیمعنایی، پوچی و هراس از اینکه چطور با این شرایط زنده بمونم. پس خودم رو بکشم که تغییر کنه. دیگه تحمل رنج رو ندارم. این فرد همه مرزهای ایمان، دین، عشق، تعلقات مادی و معنوی رو رد کرده. چیزی برای از دست دادن نداره. حواستون باشه اگر قصد گفتگو دارین، با اینکه تو بچه داری، مادرت چی میشه، فقط دارید به اون ادم عذاب وجدان میدین.
هیچ کاری نکنید. فقط بشنوید وهمدلی کنید. دنیا از نگاه اون فرد سیاهی مطلقه. پس درباره نور صحبت نکنید. مخالفت نکنید. بگذارید انچه که روحش روتراشیده بیرون بریزه. بشنوید،بشنوید.بشنوید
✍بهاره مهرجویی
@chelsalegi
در اغلب موارد نشانههایی وجود داره مبنی بر اینکه این فرد در استانه فروپاشی نظام روانیه و احتمالا خودکشی کنه. سابقه خودکشی خانوادگی، افسردگی حاد، سومصرف مواد یا الکل، تنهایی و انزوای فرد، از دست دادن عزیزی که سوگش قابل تحمل نیست، فروپاشیهای اقتصادی، قرار گرفتن در شرایط خشونت، تعرض و تجاوز، بیماریهای مزمن جسمی، آرزوی مرگ و یا صحبت درباره آن، ناامیدی از آینده، تنفر از خود، خداحافظیهای معنادار، تمایل به گفتگو درباره زمان وقوع مرگ خود، غبطه خوردن به کسانی که فوت شده یا خودکشی کردن
اگر یک فرد، تنها یک فرد با آدمی که میل به خودکشی داره همدلی و مهرورزی داشته باشه احتمال داره از خودکشی جلوگیری کنه.
هر تهدید، اقدام و یا گفتگویی درباره خودکشی جدیه. بسیاری از نوجوونایی که برای باجگیری تهدید به خودکشی کردن، واقعا مردن.
خودکشی تنها مورد روانشناختیه که شما اجازه مداخله داری. به محض اینکه احساس کردین فردی ممکنه خودکشی کنه با ۱۲۳ تماس بگیرید و نیازی به کسب اجازه نیست
خودکشی یک وجه نگرشی و شناختی داره. اینکه فرد نسبت به جهان چطور فکر میکنه و یک وجه شیمیایی، هورمونها به همریختن، مایوسه وتمایل به خودکشی داره. بسیاری از افراد با مصرف بیست روز داروی مناسب، تمایل به خودکشی رو از دست دادن و با کمک روانشناس به زندگی عادی برگشتن. حتی تغییر کوچکی مثل تنظیم خواب و غذا،معجزهگره
علت خودکشی، افسردگی بیمعنایی، پوچی و هراس از اینکه چطور با این شرایط زنده بمونم. پس خودم رو بکشم که تغییر کنه. دیگه تحمل رنج رو ندارم. این فرد همه مرزهای ایمان، دین، عشق، تعلقات مادی و معنوی رو رد کرده. چیزی برای از دست دادن نداره. حواستون باشه اگر قصد گفتگو دارین، با اینکه تو بچه داری، مادرت چی میشه، فقط دارید به اون ادم عذاب وجدان میدین.
هیچ کاری نکنید. فقط بشنوید وهمدلی کنید. دنیا از نگاه اون فرد سیاهی مطلقه. پس درباره نور صحبت نکنید. مخالفت نکنید. بگذارید انچه که روحش روتراشیده بیرون بریزه. بشنوید،بشنوید.بشنوید
✍بهاره مهرجویی
@chelsalegi
چهل سال پیش، دخترهای خانه صبح ها زود بیدار می شدند تا قبل از مدرسه رفتن، همه جای خانه را رفت و روب کرده باشد و بعد اجازه داشتند راهی مدرسه شوند. پسرها بايد يا صبح زود يا عصر، نان و مايحتاج خانه را خريد ميكردند و كارهای مردانه را در كمك پدر خود انجام ميدادند.
حالا با نسلی روبرو هستیم که صبح که بیدار می شوند، از هتل خانه شان خارج می شوند. چون که والدینشان به عنوان مستخدمین "هتل خانه " همه جا را رفت وروب خواهند کرد. و با يك تلفن همه چيز درب خانه مهياست. نسلی که در برابر اتاقی که در آن می خوابد و خانه ای که در آن زندگی میکند و ظرفی که در آن غذا می خورد احساس مسئولیت ندارد؛ آیا در برابر سرزمینی که از آب وخاک آن بهره مند است حس مسئولیت خواهد داشت؟! برای این نسل، سرزمین هم چون هتلی است که می توان خورد و خوابید و ریخت و پاشید؛ از مواهب طبیعی آن بهره مند شد و بعد اگر باب میل نبود آن را ترک کرد.
سرزمین هم، مثل خانه، برای این نسل، هتل است. با این تفاوت که متأسفانه مستخدم سرجهاز ندارد و همه فقط برای خوردن و خوابیدن و بردن آمده اند.
این نسل را چه کسی وچه کسانی چنین تربیت کردند؟ کی بود؟ کی بود؟!
اتفاقاً این دفعه، من بودم، تو بودی، ما بودیم و...همه بودند.
کمی به خود بیاییم و تکانی به خودمان و این نسل هتل نشین بدهیم!
گرچه به نظر من نسلی که این بچه ها رو تربیت کرد، فکر می کرد چون خودش سختی کشیده باید هرجور امکاناتی رو برای بچه اش فراهم کنه و این موضوع از تهیه سیسمونی برای کودک به دنیا نیومده شروع میشه و متاسفانه ادامه پیدا میکنه تاجاییکه شان والای مادر و پدری خودش رو در حد یک مستخدم برای اربابش پایین بیاره مبادا که آبی در دل فرزندش تکون بخوره...
اما غافل شد از اینکه هر باغچه و مزرعه ای با آب زیادی فاسد میشه و به لجنزار تبدیل خواهد شد...
گاهی باغبان به گیاهش بی آبی رو تحمیل میکنه چون میدونه اون گیاه نیاز داره چند روز بستر خشکی داشته باشه تا بتونه ریشه هاش رو توی خاک رشدبده و به حیاتش ادامه بده!
امیدوارم همه ما مادرها و پدرها بتونیم به این درک برسیم که امکانات هتلی ایجاد کردن برای فرزندانمون افتخار نیست! مسئولیت پذیر کردن و قدردان بار آوردن کودکمون افتخاره!
✍فرهنگ هلاکویی
@chelsalegi
حالا با نسلی روبرو هستیم که صبح که بیدار می شوند، از هتل خانه شان خارج می شوند. چون که والدینشان به عنوان مستخدمین "هتل خانه " همه جا را رفت وروب خواهند کرد. و با يك تلفن همه چيز درب خانه مهياست. نسلی که در برابر اتاقی که در آن می خوابد و خانه ای که در آن زندگی میکند و ظرفی که در آن غذا می خورد احساس مسئولیت ندارد؛ آیا در برابر سرزمینی که از آب وخاک آن بهره مند است حس مسئولیت خواهد داشت؟! برای این نسل، سرزمین هم چون هتلی است که می توان خورد و خوابید و ریخت و پاشید؛ از مواهب طبیعی آن بهره مند شد و بعد اگر باب میل نبود آن را ترک کرد.
سرزمین هم، مثل خانه، برای این نسل، هتل است. با این تفاوت که متأسفانه مستخدم سرجهاز ندارد و همه فقط برای خوردن و خوابیدن و بردن آمده اند.
این نسل را چه کسی وچه کسانی چنین تربیت کردند؟ کی بود؟ کی بود؟!
اتفاقاً این دفعه، من بودم، تو بودی، ما بودیم و...همه بودند.
کمی به خود بیاییم و تکانی به خودمان و این نسل هتل نشین بدهیم!
گرچه به نظر من نسلی که این بچه ها رو تربیت کرد، فکر می کرد چون خودش سختی کشیده باید هرجور امکاناتی رو برای بچه اش فراهم کنه و این موضوع از تهیه سیسمونی برای کودک به دنیا نیومده شروع میشه و متاسفانه ادامه پیدا میکنه تاجاییکه شان والای مادر و پدری خودش رو در حد یک مستخدم برای اربابش پایین بیاره مبادا که آبی در دل فرزندش تکون بخوره...
اما غافل شد از اینکه هر باغچه و مزرعه ای با آب زیادی فاسد میشه و به لجنزار تبدیل خواهد شد...
گاهی باغبان به گیاهش بی آبی رو تحمیل میکنه چون میدونه اون گیاه نیاز داره چند روز بستر خشکی داشته باشه تا بتونه ریشه هاش رو توی خاک رشدبده و به حیاتش ادامه بده!
امیدوارم همه ما مادرها و پدرها بتونیم به این درک برسیم که امکانات هتلی ایجاد کردن برای فرزندانمون افتخار نیست! مسئولیت پذیر کردن و قدردان بار آوردن کودکمون افتخاره!
✍فرهنگ هلاکویی
@chelsalegi
من دوست ندارم عکس تلخ در صفحهام بگذارم. عکس مرگ بگذارم. حرف تلخ بزنم. کامهای تلخ را تلختر کنم. اما چه کنم؟ این عکس از پیکر بهخونغلطیدهٔ دو محیطبان مظلوم زنجانی را که دیدم گفتم اگر خاموش بنشینم گناه است. شکارچیان قانونشکن آنها را کشتند. با گلوله. با گلولهای که از سلاح جنگی شلیک شد. مهدی مجلل و میکائیل هاشمی آماج گلوله شدند چون میخواستند مانع شوند که گلوله بر تن و جان مرغ و مرالی بنشیند.
کار خوبی کرد ایسنا که این عکس تلخ و صعب را کار کرد. باید خوب ببینیم خشم و خشونتی را که بر محیط زیست و محیطبانان میرود. نمیدانم محیط زیست ایران مظلومتر است یا این محیطبانان؟ این نگاهبانان شریف کوه و دشت و درخت و پرنده و حیوانات ایران؟
نه قانون از محیطبانان حمایت درستوحسابی میکند و نه تجهیزات پیشرفتهای دارند و نه حقوق و مزایای درخوری میگیرند. در برابر شکارچیان درندهخو بیپناه رها شدهاند. هرازچندی به خاک میافتند. زخم میخورند. اگر از خود دفاع کنند متهم و محکوم هم میشوند.
خدا به خانوادهٔ این دو شهید صبر بدهد. بر دل دردمندشان تسلی نازل کند. اینان شهیدان شریف ایران هستند. به آنان مدیون هستیم.
خون پاک محیطبانان در راه حمایت و حفاظت از ایران و محیط زیست ایران بر خاک میریزد. ما مردم هم باید از آنها حمایت و حفاظت کنیم. باید صدایشان باشیم.
✍میلاد عظیمی
@chelsalegi
کار خوبی کرد ایسنا که این عکس تلخ و صعب را کار کرد. باید خوب ببینیم خشم و خشونتی را که بر محیط زیست و محیطبانان میرود. نمیدانم محیط زیست ایران مظلومتر است یا این محیطبانان؟ این نگاهبانان شریف کوه و دشت و درخت و پرنده و حیوانات ایران؟
نه قانون از محیطبانان حمایت درستوحسابی میکند و نه تجهیزات پیشرفتهای دارند و نه حقوق و مزایای درخوری میگیرند. در برابر شکارچیان درندهخو بیپناه رها شدهاند. هرازچندی به خاک میافتند. زخم میخورند. اگر از خود دفاع کنند متهم و محکوم هم میشوند.
خدا به خانوادهٔ این دو شهید صبر بدهد. بر دل دردمندشان تسلی نازل کند. اینان شهیدان شریف ایران هستند. به آنان مدیون هستیم.
خون پاک محیطبانان در راه حمایت و حفاظت از ایران و محیط زیست ایران بر خاک میریزد. ما مردم هم باید از آنها حمایت و حفاظت کنیم. باید صدایشان باشیم.
✍میلاد عظیمی
@chelsalegi
در سالهایی که نان قوت لایموتمان بود، همین که خُم گندم از حد معمول خود پایینتر میرفت، مادرم به وحشت میافتاد و بر رویمان تشر میزد که کمتر بخوریم! بعد با چهرهای اندوهناک میگفت؛ امسال از سال در نمیشیم! منظورش این بود که سال را به پایان نمیرسانیم و از گرسنگی هلاک میشویم. سال هم البته با گندم درو یعنی اول تابستان آغاز میشد و در اواخر بهار به پایان میرسید!
در این دوران شاید کسی به فرزندان خود نگوید از سال در نمیشیم، اما نگرانی از رشد هولناک قیمتها در کنار درآمدهای ناچیز، بسیاری از خانوادهها را به هول و ولا انداخته است.
مردی در صنف نانوایی میگفت: "این پول لامصب برکتش را کاملاً از دست داده، اما به دست آوردنش هم خیلی سخت شده است! با یک میلیون تومن چند قلم جنس بیشتر نمیشود خرید اما پیدا کردن همین یک میلیون تومن هم طاقت فرساست!
مسئولان کشور قسم جلاله میخورند که از وضعیت معیشتی مردم با خبرند. شاید هم با خبر باشند، اما با خبر بودنشان مثل خبردار بودن مثلاً یک روس از اسارت دختران نیجریهای توسط اعضای بوکوحرام است! یعنی فقط چیزی را شنیدهاند اما درد و رنج ناشی از آن را مطلقاً حس نمیکنند!
درماندگی در ادارۀ روزمرۀ زندگی و ترس از آینده بسیاری از ایرانیان را سرشار از خشم و غضب کرده است. حوصلۀ شنیدن هیچ حرفی را ندارند و به هیچ حرفی هم اعتماد نمیکنند. فقط دشنام میگویند و نفرین میکنند. برخی صریحاً مرگ را به این زندگی ترجیح میدهند و تهدیدهای خشونتبار میکنند. عواقب این شرایط کاملاً هویداست. هویداتر از شتر بر نردبان! بحث در بارۀ آنها هم بر هیچ مسئولی تلنگری وارد نمیکند. آنها در فضای ذهنی و دنیای مخصوص به خود سیر میکنند و به جای ریشهیابی و تعلیل منطقی اوضاع خود را درگیر پارهای معلولها و مسائل حاشیهای و جنگ قدرت کردهاند!
بعد از تعطیلات نوروز، قصابیها و میوه فروشیهای اطراف محلۀ ما بسته شدهاند. علت دقیقش را نمیدانم اما کمیاب شدن مرغ و گران شدن گوشت و کم مشتری شدن میوه و نوع دخالت تعزیراتیها نباید در این ماجرا بیاثر باشد.
با تعطیلی هر کسب و کارِ خُردی، طبعاً عدهای بیکار و زندگی برایشان بیش از پیش دشوار میشود.
دیروز در فروشگاه افق کورشِ محله، حتی بال مرغ هم پیدا نمیشد. یک کیلو گوشتِ سر دست با استخوان بیش از دویست هزارتومان فروخته میشد و میوهها هم عمدتاً پژمرده و پلاسیده بودند....
با این اوضاع بعید میدانم از سال در بشیم!
✍احمد زید آبادی
@chelsalegi
در این دوران شاید کسی به فرزندان خود نگوید از سال در نمیشیم، اما نگرانی از رشد هولناک قیمتها در کنار درآمدهای ناچیز، بسیاری از خانوادهها را به هول و ولا انداخته است.
مردی در صنف نانوایی میگفت: "این پول لامصب برکتش را کاملاً از دست داده، اما به دست آوردنش هم خیلی سخت شده است! با یک میلیون تومن چند قلم جنس بیشتر نمیشود خرید اما پیدا کردن همین یک میلیون تومن هم طاقت فرساست!
مسئولان کشور قسم جلاله میخورند که از وضعیت معیشتی مردم با خبرند. شاید هم با خبر باشند، اما با خبر بودنشان مثل خبردار بودن مثلاً یک روس از اسارت دختران نیجریهای توسط اعضای بوکوحرام است! یعنی فقط چیزی را شنیدهاند اما درد و رنج ناشی از آن را مطلقاً حس نمیکنند!
درماندگی در ادارۀ روزمرۀ زندگی و ترس از آینده بسیاری از ایرانیان را سرشار از خشم و غضب کرده است. حوصلۀ شنیدن هیچ حرفی را ندارند و به هیچ حرفی هم اعتماد نمیکنند. فقط دشنام میگویند و نفرین میکنند. برخی صریحاً مرگ را به این زندگی ترجیح میدهند و تهدیدهای خشونتبار میکنند. عواقب این شرایط کاملاً هویداست. هویداتر از شتر بر نردبان! بحث در بارۀ آنها هم بر هیچ مسئولی تلنگری وارد نمیکند. آنها در فضای ذهنی و دنیای مخصوص به خود سیر میکنند و به جای ریشهیابی و تعلیل منطقی اوضاع خود را درگیر پارهای معلولها و مسائل حاشیهای و جنگ قدرت کردهاند!
بعد از تعطیلات نوروز، قصابیها و میوه فروشیهای اطراف محلۀ ما بسته شدهاند. علت دقیقش را نمیدانم اما کمیاب شدن مرغ و گران شدن گوشت و کم مشتری شدن میوه و نوع دخالت تعزیراتیها نباید در این ماجرا بیاثر باشد.
با تعطیلی هر کسب و کارِ خُردی، طبعاً عدهای بیکار و زندگی برایشان بیش از پیش دشوار میشود.
دیروز در فروشگاه افق کورشِ محله، حتی بال مرغ هم پیدا نمیشد. یک کیلو گوشتِ سر دست با استخوان بیش از دویست هزارتومان فروخته میشد و میوهها هم عمدتاً پژمرده و پلاسیده بودند....
با این اوضاع بعید میدانم از سال در بشیم!
✍احمد زید آبادی
@chelsalegi
سال روز مرگ خودخواسته صادق هدایت است. ایرانیانی که از ایران به دیدار صادق هدایت در قبرستان پرلاشز پاریس میروند و کنار قبرش عکس میگیرند، احتمالاً نمیدانند که صادق هدایت کشورشان «ایران» را حتّی لایق ندانست که در آن خودکشی کند: سرزمینی که او، در عین عشق و شیدایی اما نومید از اصلاح، به دورش افکند و تنفس گاز کشندهی فرانسوی را بر استنشاق هوای عفناش ترجیح داد، و مردمانی که همه مخلوق نبوغ او بودند چنانکه در هر صفحهی «بوف کور»ش از رجّالگی و لکّاتگی ِ آنها یاد کردهبود...
یکی مثل هدایت، فقط نویسندهی یکی دو تا رمان و داستان خوب نیست. هدایت پارادیم ِ یک دوران تاریخی است. از هدایت میتوان صدها سال تغذیه کرد؛ همانطور که از حافظ. اینها عصرهایشان را میسازند: عصر حافظ. عصر ولتر. عصر گوته. عصر هدایت.
مشکل اینجاست که روشنفکر ایرانی اصلاً لازم نیست از هدایت تاثیر گرفته باشد تا بتواند یا بخواهد شبیه او بنویسد. چرا که هدایت یک انتخاب نیست. هدایت، خودش آن قصّهي ازلی است که مدام در هاویهی روشنفکر ِ ایرانی روایت میشود. به محض اینکه خودآگاهی ِ روشنفکر ایرانی بیدار شود، هدایت بیداد میکند. هدایت قلّهی خودآگاهی روشنفکر مهجور ایرانی است. مهجور به همان مهجوری ِ «سگ ولگرد» که «ملک بود و فردوس برین جایش بود» اما از دست اتفاق یک اتفاق ابلهانه افتاد به این بیغولهی سوءتفاهم و ملعنت. حقیقت آنکه این مرز و بوم دستکم از صد سال پیش تا حالا جز تبعیدگاهی برای هنرمند و نویسندهی ادبیات خلاقهی مدرن نبودهاست. این تقصیر یا قصور البته متوجّه کسی نیست، احتمالاً جز همین مکان و زمان معلوم الحال. اما آدم تبعیدی زیاد دنبال مقصّر نمیگردد. کافی است تا تبعید را حس کنی، بفهمی و بنویسی، تا هدایت در خودآگاهیات علم شود. و البته آخر و عاقبت «سگ ولگرد» و «صادق هدایت» را هم که میدانی.
پس هدایت همچنان سرسلسلهی ماست...
✍خالد رسول پور
@Chelsalegi
یکی مثل هدایت، فقط نویسندهی یکی دو تا رمان و داستان خوب نیست. هدایت پارادیم ِ یک دوران تاریخی است. از هدایت میتوان صدها سال تغذیه کرد؛ همانطور که از حافظ. اینها عصرهایشان را میسازند: عصر حافظ. عصر ولتر. عصر گوته. عصر هدایت.
مشکل اینجاست که روشنفکر ایرانی اصلاً لازم نیست از هدایت تاثیر گرفته باشد تا بتواند یا بخواهد شبیه او بنویسد. چرا که هدایت یک انتخاب نیست. هدایت، خودش آن قصّهي ازلی است که مدام در هاویهی روشنفکر ِ ایرانی روایت میشود. به محض اینکه خودآگاهی ِ روشنفکر ایرانی بیدار شود، هدایت بیداد میکند. هدایت قلّهی خودآگاهی روشنفکر مهجور ایرانی است. مهجور به همان مهجوری ِ «سگ ولگرد» که «ملک بود و فردوس برین جایش بود» اما از دست اتفاق یک اتفاق ابلهانه افتاد به این بیغولهی سوءتفاهم و ملعنت. حقیقت آنکه این مرز و بوم دستکم از صد سال پیش تا حالا جز تبعیدگاهی برای هنرمند و نویسندهی ادبیات خلاقهی مدرن نبودهاست. این تقصیر یا قصور البته متوجّه کسی نیست، احتمالاً جز همین مکان و زمان معلوم الحال. اما آدم تبعیدی زیاد دنبال مقصّر نمیگردد. کافی است تا تبعید را حس کنی، بفهمی و بنویسی، تا هدایت در خودآگاهیات علم شود. و البته آخر و عاقبت «سگ ولگرد» و «صادق هدایت» را هم که میدانی.
پس هدایت همچنان سرسلسلهی ماست...
✍خالد رسول پور
@Chelsalegi
صادق هدایت یه جا گفته فحش یکی از اصول ایجاد تعادل در آدمیزاد است. اگر فحش وجود نداشته باشد، بله، آدمی دق میکند. از تعداد و نوع فحش هر زبانی میشود از اوضاع مردم بیشتر سر درآورد و رابطه بینشان را کشف کرد.
زبان فارسی اگر هیچ نداشته باشد «فحش آبدار» زیاد دارد. ما که سرِ این ثروتِ عظیم نشستهایم چرا ولخرجی نکنیم؟
@chelsalegi
زبان فارسی اگر هیچ نداشته باشد «فحش آبدار» زیاد دارد. ما که سرِ این ثروتِ عظیم نشستهایم چرا ولخرجی نکنیم؟
@chelsalegi
در خاطرات حسن تقیزاده مطلبی دیدم دربارهٔ دلبستگی شدید رضاشاه پهلوی به یک گربه و بیقراری شگفتآور آن پادشاه قدرقدرت بهخاطر گم شدنِ گربهاش و گریهٔ هایاهایش پس از پیدا شدن او.
آدمیزاده طرفه معجونی است! به شهادت تقیزاده، رضاشاه مردی بود که رجال برجستهای مثل تیمورتاش و علیاکبرخان داور، از غضبش مثل بید میلرزیدند. آن وقت این مرد مستبدّ جبّار، با آنهمه جاننثاران کاسهلیسی که دورهاش کرده بودند، آنقدر احساس تنهایی میکرد و آن قدر دلشکسته و شکستنی بود که محبت و وفاداری حقیقی را در گربهای میجست و مییافت. وقتی دید گربهای به او وفادار و حقشناس است، فروشکست و به هقهق افتاد.
نوشتهٔ تقیزاده را بخوانید:
«رضاشاه هر روز میخوابید و استراحت میکرد. نزدیکیهای ظهر بلند میشد راه میرفت، به قاعده عادت قدیم. کمحرف بود. یک گربه داشت خیلی به آن علاقه پیدا کرده بود. یک روز گربه گم شد. خیلی ناراحت شد که گربه چه شد؟ کجا رفت؟ آن راهی را که به طرف صحرا میرفت، یک روز یک ساعت دو ساعت پیش گرفت و رفت. سه چهار روز از گم شدن گربه گذشته بود. همینطور که میرفت به یک جایی رسید که گربه از پشت بوته یا درختی درآمد. وقتی گربه را دید بهکلی منقلب شد. گربه را گرفت و بنا کرد بهشدت تمام هایهای گریه کردن که: این گربه مرا دید و بعد از چند روز مرا شناخت!».
میبینید شاه مالکرقاب با هایهای چه گفت؟.. این گربه مرا دید و شناخت.
دیکتاتورها تنهایند. بسیار تنها. رضاشاه هم تنها بود. روزبهروز هم تنهاتر شد. در روزهای رفتنش بیشتر تنها بود. باید روایت نصراللهخان انتظام را از روزهای فروافتادنش خواند و روایت فردوست را از آن روزهای سخت رقتبار. در چند روز مثل شمع گداخته بود و ویران شده بود.
فریدون جم داماد رضاشاه بود و معتمد او. در آن روزها خانوادهٔ شاه رفتنیشده را از راهوبیراه به اصفهان رسانیده بود. وقتی شنید که شاه به اصفهان میآید به پیشبازش رفت. بیمار بود و تبدار. آنقدر که نتوانست براند و کنار راه دراز کشید. ناگهان دید خودرویی «قراضه و لکنته و بیاسکورت» ایستاد و درش باز شد و «اعلیحضرت تکوتنها با یک کیف دستی و عصا از اتوموبیل پیاده شد»... «کاملا تکوتنها؛ فقط با یک کیف دستی و عصا».
ارتشبد جم با دیدن تنهایی شاه و «اینکه اعلیحضرتی با آن دمودستگاه و با آن شخصیت، در چنین وضعی» قرار گرفته است، زارزار گریه کرد. آنقدر گریست که شاه تجربتآموختهٔ درششدر افتاده تسلیتش داد که این کارها چیست پسر؟! پاشو پاشو! چرا گریه میکنی؟...
✍میلاد عظیمی
@chelsalegi
آدمیزاده طرفه معجونی است! به شهادت تقیزاده، رضاشاه مردی بود که رجال برجستهای مثل تیمورتاش و علیاکبرخان داور، از غضبش مثل بید میلرزیدند. آن وقت این مرد مستبدّ جبّار، با آنهمه جاننثاران کاسهلیسی که دورهاش کرده بودند، آنقدر احساس تنهایی میکرد و آن قدر دلشکسته و شکستنی بود که محبت و وفاداری حقیقی را در گربهای میجست و مییافت. وقتی دید گربهای به او وفادار و حقشناس است، فروشکست و به هقهق افتاد.
نوشتهٔ تقیزاده را بخوانید:
«رضاشاه هر روز میخوابید و استراحت میکرد. نزدیکیهای ظهر بلند میشد راه میرفت، به قاعده عادت قدیم. کمحرف بود. یک گربه داشت خیلی به آن علاقه پیدا کرده بود. یک روز گربه گم شد. خیلی ناراحت شد که گربه چه شد؟ کجا رفت؟ آن راهی را که به طرف صحرا میرفت، یک روز یک ساعت دو ساعت پیش گرفت و رفت. سه چهار روز از گم شدن گربه گذشته بود. همینطور که میرفت به یک جایی رسید که گربه از پشت بوته یا درختی درآمد. وقتی گربه را دید بهکلی منقلب شد. گربه را گرفت و بنا کرد بهشدت تمام هایهای گریه کردن که: این گربه مرا دید و بعد از چند روز مرا شناخت!».
میبینید شاه مالکرقاب با هایهای چه گفت؟.. این گربه مرا دید و شناخت.
دیکتاتورها تنهایند. بسیار تنها. رضاشاه هم تنها بود. روزبهروز هم تنهاتر شد. در روزهای رفتنش بیشتر تنها بود. باید روایت نصراللهخان انتظام را از روزهای فروافتادنش خواند و روایت فردوست را از آن روزهای سخت رقتبار. در چند روز مثل شمع گداخته بود و ویران شده بود.
فریدون جم داماد رضاشاه بود و معتمد او. در آن روزها خانوادهٔ شاه رفتنیشده را از راهوبیراه به اصفهان رسانیده بود. وقتی شنید که شاه به اصفهان میآید به پیشبازش رفت. بیمار بود و تبدار. آنقدر که نتوانست براند و کنار راه دراز کشید. ناگهان دید خودرویی «قراضه و لکنته و بیاسکورت» ایستاد و درش باز شد و «اعلیحضرت تکوتنها با یک کیف دستی و عصا از اتوموبیل پیاده شد»... «کاملا تکوتنها؛ فقط با یک کیف دستی و عصا».
ارتشبد جم با دیدن تنهایی شاه و «اینکه اعلیحضرتی با آن دمودستگاه و با آن شخصیت، در چنین وضعی» قرار گرفته است، زارزار گریه کرد. آنقدر گریست که شاه تجربتآموختهٔ درششدر افتاده تسلیتش داد که این کارها چیست پسر؟! پاشو پاشو! چرا گریه میکنی؟...
✍میلاد عظیمی
@chelsalegi
مملکت بخاطر نوروز پانزده روز تعطیل است. بحران کرونا طبق گزارشهای رسمی تحت کنترل است و با یک مدیریت دو هفتهای میتوان از گردنهی عید عبور کرد. همه چیز رها میشود، وضعیت کل کشور چند روز بعد قرمز شده و حالا ده روز کشور تعطیل میشود! اینجا دیوانه خانه نیست؛ آزمایشگاه ایمنی گلهای است.
✍هادی یزدانی
@chelsalegi
✍هادی یزدانی
@chelsalegi
مطلب زیر که نمی دانم نویسنده آن کیست در فضای مجازی دست به دست می شود و حتما دهها هزار نفر آن را دیده و خوانده اند و دهها هزار نفر دیگر هم خواهند خواند.
یکی از مزیتهای فضای مجازی این است که مطالب به تیغ سانسور و مصلحت سنجی های سردبیران نشریات و سایتها سپرده نمی شود و تنها ظرف چند ساعت هزاران بار دیده و خوانده می شوند، هر چند در این فضای بی در و پیکر مطالب دروغ و زیانبار و ... نیز منتشر می شود.
به نظر من وظیفه فوری همه مسئولان دینی و فرهنگی جامعه بویژه حوزه های علمیه است که به این پرسش و شبهه پاسخی در خور دهند و الا باید پای عوارض روحی و روانی و عقیدتی آن برای جامعه ایران بویژه نسل جوان بنشینند:
آیا خدا اشتباه کرد؟
"یک روز تلویزیون بخشی از پیشرفت های شگرفِ چین در چهل سالِ اخیر را نشان می داد ؛ دود از مغزم بلند شد . یادم آمد روزهایی را که سجاده زیر بغل به نمازِ جمعه می رفتیم تا از خدا بخواهیم که کافران را نابود، کشورمان را آباد ، زندگیمان را پُربرکت ، تنمان را سالم ، دلمان را شاد و طول عُمر اماممان را دراز گرداند و او را تا انقلاب مهدی ع برامون نگه دارد؛ امّا نمی دانم چه شد که سر از اینجا در آوردیم . آیا خُدا لعیاذ بالله اشتباه و همه چیزهایی را که همه ما ملتِ ایران در مدتِ نزدیک به چهل سال با اَشک و آه و توسل به مقامِ کبریایی خودش ، عزّت و آبروی چهارده معصوم ، پهلوی شکسته زهرا ع ، فرقِ شکسته علی ع ، سرِ بریده حسین ع ، دستِ قطع شده عباس ، علی اکبر جوان ، علی اصغرِ خِردسال و با گرو گذاشتنِ خونِ شهدا ، امامِ شهدا ، ناله و ضجهٔ مادران ، پدران و همسران شهدا ، اشکِ یتیمانِ شهدا ، حرمتِ میلیونها جلسه قرائتِ قرآن ، جلساتِ دعای ندبه ، کُمیل ، سمات ، ابوحمزه ، جعفر طیار و غیره ما از خدا می خواستیم ، همه را به چینی های کمونیست خدانشناس و از خدا بیخبر ، داده و در عوض همه درد و رنج روحی و جسمی ، فقر ، خرابی مملکت ، بیکاری و فحشا ، خرابی اعصاب و روان ، خزانه خالی ، لشکر معتادین ، میلیونها پرونده قضایی ، تهمت ، افترا ، دروغ ، دزدی ها و اختلاس های میلیاردی ، چپاول بیت المال توسط کسانی که خود را مرد خدا می خوانند، ری زندانها ، شلوغی دادگاه های حقوقی و جنائی و غیره .
همه را یکجا به ما داده .
اشکال کار کجا بود؟
یادم می آید در خیابان منتهی به نماز جمعه، چادر و روسری و جانماز چینی به وفور دیده می شد و بعدها ، قرآنِ چینی و مُهرِ چینی ، لیوان آبخوری به یاد لب تشنه حسین نیز اضافه گردید .
شاید خدا به خاطر مهربانی چینی ها، تمام موهبت ها را به آنها داده ، چرا که بازار مملکت را پر کردهاند از تمام وسایل زندگی ، از سفیدی قند تا سیاهی زغال ؛ تا ما وقت گرانبهایمان را با خیال راحت برای کسب جواز بهشت به دعا و عبادت بگذرانیم .
یا شاید رهبران چین ، مدیران فرصت طلب و زیرکی بودند ! یا شاید چراغ عقل ما و مسئولانمان خاموش شده بود و در بی خبری و توهم به سر می بردیم ! شاید هم هردو !
آیا امید نجاتی باقیمانده ست؟!
آیا رهبران ما از عالم توهم بیرون و به دنیای واقعیت ها پاگذاشتهاند؟!
مگر اسلام ناب و آخرین دین مبین فقط مال ما نبود؟
مگر دیگران کافر ، نجس ، گمراه، منحرف و در ضلالت نبودند ؟
مگر ما تنها هدایت یافتگان راه حق نبودیم؟
چرا کارمان به اینجا کشید؟!
مگر کافران هرروزه با بی حجابی ، دنسینگ، شادی و خنده ، اعصاب خدا را خورد نمی کنند؟!
آیا ممکن است خداوند ، مردم ما را با مردمان چین کمونیست اشتباه گرفته باشد !!؟ ....
واقعا که هرچه فکرشو می کنم بیشتر سرگیجه می گیرم و "آشفته میشم"
✍مهدی نصیری
@chelsalegi
یکی از مزیتهای فضای مجازی این است که مطالب به تیغ سانسور و مصلحت سنجی های سردبیران نشریات و سایتها سپرده نمی شود و تنها ظرف چند ساعت هزاران بار دیده و خوانده می شوند، هر چند در این فضای بی در و پیکر مطالب دروغ و زیانبار و ... نیز منتشر می شود.
به نظر من وظیفه فوری همه مسئولان دینی و فرهنگی جامعه بویژه حوزه های علمیه است که به این پرسش و شبهه پاسخی در خور دهند و الا باید پای عوارض روحی و روانی و عقیدتی آن برای جامعه ایران بویژه نسل جوان بنشینند:
آیا خدا اشتباه کرد؟
"یک روز تلویزیون بخشی از پیشرفت های شگرفِ چین در چهل سالِ اخیر را نشان می داد ؛ دود از مغزم بلند شد . یادم آمد روزهایی را که سجاده زیر بغل به نمازِ جمعه می رفتیم تا از خدا بخواهیم که کافران را نابود، کشورمان را آباد ، زندگیمان را پُربرکت ، تنمان را سالم ، دلمان را شاد و طول عُمر اماممان را دراز گرداند و او را تا انقلاب مهدی ع برامون نگه دارد؛ امّا نمی دانم چه شد که سر از اینجا در آوردیم . آیا خُدا لعیاذ بالله اشتباه و همه چیزهایی را که همه ما ملتِ ایران در مدتِ نزدیک به چهل سال با اَشک و آه و توسل به مقامِ کبریایی خودش ، عزّت و آبروی چهارده معصوم ، پهلوی شکسته زهرا ع ، فرقِ شکسته علی ع ، سرِ بریده حسین ع ، دستِ قطع شده عباس ، علی اکبر جوان ، علی اصغرِ خِردسال و با گرو گذاشتنِ خونِ شهدا ، امامِ شهدا ، ناله و ضجهٔ مادران ، پدران و همسران شهدا ، اشکِ یتیمانِ شهدا ، حرمتِ میلیونها جلسه قرائتِ قرآن ، جلساتِ دعای ندبه ، کُمیل ، سمات ، ابوحمزه ، جعفر طیار و غیره ما از خدا می خواستیم ، همه را به چینی های کمونیست خدانشناس و از خدا بیخبر ، داده و در عوض همه درد و رنج روحی و جسمی ، فقر ، خرابی مملکت ، بیکاری و فحشا ، خرابی اعصاب و روان ، خزانه خالی ، لشکر معتادین ، میلیونها پرونده قضایی ، تهمت ، افترا ، دروغ ، دزدی ها و اختلاس های میلیاردی ، چپاول بیت المال توسط کسانی که خود را مرد خدا می خوانند، ری زندانها ، شلوغی دادگاه های حقوقی و جنائی و غیره .
همه را یکجا به ما داده .
اشکال کار کجا بود؟
یادم می آید در خیابان منتهی به نماز جمعه، چادر و روسری و جانماز چینی به وفور دیده می شد و بعدها ، قرآنِ چینی و مُهرِ چینی ، لیوان آبخوری به یاد لب تشنه حسین نیز اضافه گردید .
شاید خدا به خاطر مهربانی چینی ها، تمام موهبت ها را به آنها داده ، چرا که بازار مملکت را پر کردهاند از تمام وسایل زندگی ، از سفیدی قند تا سیاهی زغال ؛ تا ما وقت گرانبهایمان را با خیال راحت برای کسب جواز بهشت به دعا و عبادت بگذرانیم .
یا شاید رهبران چین ، مدیران فرصت طلب و زیرکی بودند ! یا شاید چراغ عقل ما و مسئولانمان خاموش شده بود و در بی خبری و توهم به سر می بردیم ! شاید هم هردو !
آیا امید نجاتی باقیمانده ست؟!
آیا رهبران ما از عالم توهم بیرون و به دنیای واقعیت ها پاگذاشتهاند؟!
مگر اسلام ناب و آخرین دین مبین فقط مال ما نبود؟
مگر دیگران کافر ، نجس ، گمراه، منحرف و در ضلالت نبودند ؟
مگر ما تنها هدایت یافتگان راه حق نبودیم؟
چرا کارمان به اینجا کشید؟!
مگر کافران هرروزه با بی حجابی ، دنسینگ، شادی و خنده ، اعصاب خدا را خورد نمی کنند؟!
آیا ممکن است خداوند ، مردم ما را با مردمان چین کمونیست اشتباه گرفته باشد !!؟ ....
واقعا که هرچه فکرشو می کنم بیشتر سرگیجه می گیرم و "آشفته میشم"
✍مهدی نصیری
@chelsalegi