آی سی یو پره، بخش هم پره، یه مریض بشدت بدحال که ریهاش هفتاد درصد درگیری داره و تنفسش بشدت سخت شده آوردن، اینقدر بدحاله که مجبور شدن همینجا تو اورژانس گلوشو بشکافن و دستگاه وصل کنن، پرستار گفت بیمار اینتوبه شد.همسرش داره آروم اشک میریزه . به پسرش زنگ زد و بهش گفت بیا پیشم، فقط بیا،دست تنهام.
پسرش اومد باباشو دید، دست و پاش شروع کرد به لرزیدن
رفت دوتا بازوی خانوم دکتر رو گرفت گفت خانوم بابام همه زندگیمه، توروخدا یه کاری بکنید دکتر یخورده باهاش حرف زد و نشوندش رو صندلی، خواهرش اومد تو بغل هم گریه کردن .نگهبان بهشون گفت برید تو حیاط، اونا هم رفتن .حال باباشون بد شد، پرستارها دویدن سمت تختش، پرده رو کشیدن، مادرشون زد زیر گریه، خواهر و برادر از حیاط بدو بدو اومدن، دیدن مادرشون رو زمین نشسته گریه میکنه، جفتشون زدن زیر گریه، پسر اینقدر گریه کرد تشنج کرد
اومدن خوابوندش روی تخت
حال بیماران و همراهمشون بد شده بود
یکی از پرسنل گفت ان شاالله واکسن کرونا بیاد این مردم بینوا خلاص شن از اینهمه درد و رنج
همه با هم گفتن الهی آمین...
✍علی جزایری
@chelsalegi
پسرش اومد باباشو دید، دست و پاش شروع کرد به لرزیدن
رفت دوتا بازوی خانوم دکتر رو گرفت گفت خانوم بابام همه زندگیمه، توروخدا یه کاری بکنید دکتر یخورده باهاش حرف زد و نشوندش رو صندلی، خواهرش اومد تو بغل هم گریه کردن .نگهبان بهشون گفت برید تو حیاط، اونا هم رفتن .حال باباشون بد شد، پرستارها دویدن سمت تختش، پرده رو کشیدن، مادرشون زد زیر گریه، خواهر و برادر از حیاط بدو بدو اومدن، دیدن مادرشون رو زمین نشسته گریه میکنه، جفتشون زدن زیر گریه، پسر اینقدر گریه کرد تشنج کرد
اومدن خوابوندش روی تخت
حال بیماران و همراهمشون بد شده بود
یکی از پرسنل گفت ان شاالله واکسن کرونا بیاد این مردم بینوا خلاص شن از اینهمه درد و رنج
همه با هم گفتن الهی آمین...
✍علی جزایری
@chelsalegi
من جامعه شناسم و نه معلم و سخنران در حوزه انگیزش و توصیه و نصیحت.بااینحال حال بد امروز جامعه به من می گوید از خطاب قرار دادن مردم جامعه ات نترس و اگر سخنی را نیکو می دانی به آنها بگو.
همه آنچه امروز از جامعه به گوش ما می رسد حکایت از آن دارد که حال جامعه خوب نیست.حال خود منم خوب نیست. ازاینرو، تمام سخنم این است که به هر شکل ممکن انسانی و اخلاقی بکوشید حال خود و دیگران را خوب کنید. سخن گفتن و شنیدن قصه های هم و بیرون ریختن رنج ها از طریق تبدیل کردن آن ها به سخن از بهترین راهکارها برای دست یافتن به اندکی آرامش و بازیابی نیروی زندگی است. با همدیگر سخن بگویید، با همدیگر خاطرات خوب گذشته را مرور کنید و بخندید.
نقل کردن گذشته و آوردن چیزی از گذشته به جهان اکنون می تواند حال امروز ما را بهتر کند.از خاطرات مربوط به پدران و مادرانتان سخن بگویید.یاد آنها را گرامی بدارید.یادآوری خاطره از دست رفتگان حیات بخش است. به چین و چروک صورت و دستان بزرگانتان نگاه کنید.این چین و چروک ها حکایت از زندگی دارند که تا امروز ادامه یافته است. به همدیگر توان و انرژی زندگی کردن بدهید.در مقابل هم گشوده باشید و با دیدن داشته های هم توان زندگی را در خود بازیابی کنید.
از کمک مادی کردن و هدیه دادن به همدیگر خودداری نکنید. تا جایی که در توان دارید به یکدیگر کمک اقتصادی کنید. بسیاری از هزینه ها را می توان کمتر کرد و به نجات دیگری اختصاص داد. از کمک خواستن احساس شرم نکنید. ما اگر می دانیم کمک کردن کار خوبی است طبعا باید بدانیم کمک خواستن هم کار خوبی است. در این میان توکل به راز عالم را از دست ندهید. بی شک رازی در این جهان با انسان بودگی ما در ارتباط است و در زندگی ما در کنار ماست. به راز عالم تکیه کنید.
نفس زیستن را عزیز بدارید. مرگ قطعا خواهد آمد،اما همین قطعی بودنش به ما می گوید تا می توانید زندگی کنید. با مرگ اندیشی عاشق زندگی شوید.و بزرگترین نیروی نجات بخش بشری را فراموش نکنید. این نیرو چیزی نیست جز "عشق". عاشقی کنید در مقام یک انسان.توان عاشقی راز انسان است. عشق ورزیدن رسم انسان است. دوست بدارید تا دوست داشته شوید. با نیکوکاری به دیگران بگویید که عاشق آنهایید. در عاشقی و نیکوکاری به دنبال ما به ازا بیرونی نباشید و عشق را هرگز قضاوت نکنید.
عشق رازی است بزرگ که تنها آن را می توان همچون یک راز زیست. عشق لطف خاص حیات به انسان بوده است. پاداش عشق را به خود عشق واگذار کنید. همدیگر را صدا کنید. انسان با شنیدن صدای یک انسان دیگر می داند که هنوز زنده است و شایسته خطاب شدن. همدیگر را صدا کنید.
✍مصطفى مهرآئين
@chelsalegi
همه آنچه امروز از جامعه به گوش ما می رسد حکایت از آن دارد که حال جامعه خوب نیست.حال خود منم خوب نیست. ازاینرو، تمام سخنم این است که به هر شکل ممکن انسانی و اخلاقی بکوشید حال خود و دیگران را خوب کنید. سخن گفتن و شنیدن قصه های هم و بیرون ریختن رنج ها از طریق تبدیل کردن آن ها به سخن از بهترین راهکارها برای دست یافتن به اندکی آرامش و بازیابی نیروی زندگی است. با همدیگر سخن بگویید، با همدیگر خاطرات خوب گذشته را مرور کنید و بخندید.
نقل کردن گذشته و آوردن چیزی از گذشته به جهان اکنون می تواند حال امروز ما را بهتر کند.از خاطرات مربوط به پدران و مادرانتان سخن بگویید.یاد آنها را گرامی بدارید.یادآوری خاطره از دست رفتگان حیات بخش است. به چین و چروک صورت و دستان بزرگانتان نگاه کنید.این چین و چروک ها حکایت از زندگی دارند که تا امروز ادامه یافته است. به همدیگر توان و انرژی زندگی کردن بدهید.در مقابل هم گشوده باشید و با دیدن داشته های هم توان زندگی را در خود بازیابی کنید.
از کمک مادی کردن و هدیه دادن به همدیگر خودداری نکنید. تا جایی که در توان دارید به یکدیگر کمک اقتصادی کنید. بسیاری از هزینه ها را می توان کمتر کرد و به نجات دیگری اختصاص داد. از کمک خواستن احساس شرم نکنید. ما اگر می دانیم کمک کردن کار خوبی است طبعا باید بدانیم کمک خواستن هم کار خوبی است. در این میان توکل به راز عالم را از دست ندهید. بی شک رازی در این جهان با انسان بودگی ما در ارتباط است و در زندگی ما در کنار ماست. به راز عالم تکیه کنید.
نفس زیستن را عزیز بدارید. مرگ قطعا خواهد آمد،اما همین قطعی بودنش به ما می گوید تا می توانید زندگی کنید. با مرگ اندیشی عاشق زندگی شوید.و بزرگترین نیروی نجات بخش بشری را فراموش نکنید. این نیرو چیزی نیست جز "عشق". عاشقی کنید در مقام یک انسان.توان عاشقی راز انسان است. عشق ورزیدن رسم انسان است. دوست بدارید تا دوست داشته شوید. با نیکوکاری به دیگران بگویید که عاشق آنهایید. در عاشقی و نیکوکاری به دنبال ما به ازا بیرونی نباشید و عشق را هرگز قضاوت نکنید.
عشق رازی است بزرگ که تنها آن را می توان همچون یک راز زیست. عشق لطف خاص حیات به انسان بوده است. پاداش عشق را به خود عشق واگذار کنید. همدیگر را صدا کنید. انسان با شنیدن صدای یک انسان دیگر می داند که هنوز زنده است و شایسته خطاب شدن. همدیگر را صدا کنید.
✍مصطفى مهرآئين
@chelsalegi
امروز، روز سعدی بود . کسی که اول اردیبهشت را به نام سعدی زده، خوشذوق آدمی بوده قطعا. میان تمام آن صاحبانِ سخن از مولانا که بگذریم سعدی را خوشتر دارم. جور حیرتانگیزی جامع است این مرد: غزلیات عاشقانهاش نفس آدم را بند میآورد، در گلستان ثابت میکند که فارسی شکر است و در بوستان معلمی است تمام عیار. کنار همۀ اینها، حضرتش روی دیگری هم دارد که کمتر شناخته شده است: او در شیطنت و طنازی و هزلنویسی هم گاه از عبید زاکانی پیشی میگیرد. مجموعۀ هزلیاتش در اکثر نسخ کلیات سعدی غایبند. شحنگان ادب، احتمالا پنداشتهاند که حضور هزلیات، وهن شیخ اجل است. جلالخالق که گویی سعدی خود شان خویش را نمیشناخته و این مبصران دیرآمده، بهتر از او مصلحت حضرتش را تشخیص میدهند. برایتان یکی از هزلیاتش را همین جا میگذارم، شاید قانع شدید او هیچ ربطی به آن تصویر عصاقورتدادۀ کتابهای درسی ما ندارد، پس به سراغش رفتید و کامتان از کلام شیرین شد.
«گفت: هرکس امشب دو رکعت نماز بگزارد، او را حوری دهند که بالای او از مشرق تا به مغرب باشد. کسی گفت: من این نماز نکنم و این حور را نمیخواهم. گفتند: چرا؟ گفت: زیرا که اگر سرش در کنارِ من باشد و در شیراز و بغدادش گایند، مرا چه خبر بُوَد؟!»
✍امیرحسین کامیار
@chelsalegi
«گفت: هرکس امشب دو رکعت نماز بگزارد، او را حوری دهند که بالای او از مشرق تا به مغرب باشد. کسی گفت: من این نماز نکنم و این حور را نمیخواهم. گفتند: چرا؟ گفت: زیرا که اگر سرش در کنارِ من باشد و در شیراز و بغدادش گایند، مرا چه خبر بُوَد؟!»
✍امیرحسین کامیار
@chelsalegi
رئیس جمهور گفت که نگذاشتیم قحطی شود؛ به نظرم این یکی از تلخ ترین تیترهاست، نه به خاطر این که قحطی نشد که خدا را شکر که نشد، بلکه به این دلیل که خبر مهم رئیس جمهور این است!
غم انگیز است؛ کشوری مانند ایران پر است از امکانات انسانی و طبیعی و قاعدتا باید دغدغه های والاتری در آن موج بزند مثل ارتقاء محیط زیست، افزایش سطح رضایتمندی و شادی در جامعه، اختراعات و اکتشافات جدید و ... افتخار رئیس جمهور این است که قطحی نشد!
ما در ایران درگیر این هستیم که قحطی نشد ولی در عربستان از رویایی به نام شهر آینده نگر نئوم صحبت می کنند که قرار است با مساحتی بیش از سی برابر نیویورک، تکنولوژیک ترین شهر جهان باشد یا در امارات به طرح هایپر لوپ فکر می کنند که قرار است کالا و مسافران را از طریق کپسول های درون لوله های ویژه با سرعت هزار و دویست کیلومتر در ساعت جابجا کنند یا ترکیه در اندیشه آن است که چگونه می تواند رکورد فرانسه در جذب گردشگر را به نام خود تثبیت کند و ...
جنس دغدغه های ملت بزرگی چون ایران که صاحب یکی از بزرگترین تاریخها و تمدنها و فرهنگهاست، به جای رشد و توسعه و تعالی، به حد نان شب تنزل کرده است و افتخار رئیس جمهورش این شده که قحطی نشد!
آبراهام مازلو، روان شناس انسان گرا، نیازهای آدمی را در یک هرم صورت بندی کرده است. بر این اساس، مادامی که نیازهای قاعده هرم برآورده نشود، حرکت انسان به سمت نیازهای بالاتر انجام نمی شود.
قاعده هرم، نیازهای زیستی را در بر می گیرد، مانند خوردن و آشامیدن و سرپناه.هر چه به طبقات بالاتر هرم می رویم، نیازها، متعالی تر می شوند. کسی که آبی و نانی و سرپناهی یافت، دغدغه اش امنیت خواهد بود و بعد از آن به امور انسانی تری چون عشق، احترام و خودشکوفایی خواهد پرداخت و توسعه خواهد یافت.
وقتی دغدغه دهها میلیون نفر این است که آیا حقوق شان خواهد توانست تا آخر ماه، غذا یا اجاره مسکن شان را تامین کند، چگونه می توان از چنین جامعه ای خواست عشق و احترام و تحقیق و دانش اندوزی و تعالی فردی و اجتماعی در برنامه زندگی شان داشته باشند؟
✍جعفر محمدی
@chelsalegi
غم انگیز است؛ کشوری مانند ایران پر است از امکانات انسانی و طبیعی و قاعدتا باید دغدغه های والاتری در آن موج بزند مثل ارتقاء محیط زیست، افزایش سطح رضایتمندی و شادی در جامعه، اختراعات و اکتشافات جدید و ... افتخار رئیس جمهور این است که قطحی نشد!
ما در ایران درگیر این هستیم که قحطی نشد ولی در عربستان از رویایی به نام شهر آینده نگر نئوم صحبت می کنند که قرار است با مساحتی بیش از سی برابر نیویورک، تکنولوژیک ترین شهر جهان باشد یا در امارات به طرح هایپر لوپ فکر می کنند که قرار است کالا و مسافران را از طریق کپسول های درون لوله های ویژه با سرعت هزار و دویست کیلومتر در ساعت جابجا کنند یا ترکیه در اندیشه آن است که چگونه می تواند رکورد فرانسه در جذب گردشگر را به نام خود تثبیت کند و ...
جنس دغدغه های ملت بزرگی چون ایران که صاحب یکی از بزرگترین تاریخها و تمدنها و فرهنگهاست، به جای رشد و توسعه و تعالی، به حد نان شب تنزل کرده است و افتخار رئیس جمهورش این شده که قحطی نشد!
آبراهام مازلو، روان شناس انسان گرا، نیازهای آدمی را در یک هرم صورت بندی کرده است. بر این اساس، مادامی که نیازهای قاعده هرم برآورده نشود، حرکت انسان به سمت نیازهای بالاتر انجام نمی شود.
قاعده هرم، نیازهای زیستی را در بر می گیرد، مانند خوردن و آشامیدن و سرپناه.هر چه به طبقات بالاتر هرم می رویم، نیازها، متعالی تر می شوند. کسی که آبی و نانی و سرپناهی یافت، دغدغه اش امنیت خواهد بود و بعد از آن به امور انسانی تری چون عشق، احترام و خودشکوفایی خواهد پرداخت و توسعه خواهد یافت.
وقتی دغدغه دهها میلیون نفر این است که آیا حقوق شان خواهد توانست تا آخر ماه، غذا یا اجاره مسکن شان را تامین کند، چگونه می توان از چنین جامعه ای خواست عشق و احترام و تحقیق و دانش اندوزی و تعالی فردی و اجتماعی در برنامه زندگی شان داشته باشند؟
✍جعفر محمدی
@chelsalegi
اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه، در دوره ابتدایی درس میخواندیم. در کلاس درس، بالای تختهسیاه، عکس بزرگی از محمدرضا شاه بود که زیر آن نوشته بود: "شاه سایه خداست" و هر وقت سرمان را از روی میز بلند میکردیم تا مطالب روی تخته را در دفتر مشقمان بنویسیم، ناخودآگاه در ذهن و ضمیرمان حک می شد" شاه سایه خداست". در بعضی کلاسها هم در کنار عکس شاه، "خدا، شاه، میهن" را نوشته بودند و این جملات به همراه سرود شاهنشاهی " شاهنشه ما زنده بادا... " که در برنامه صبحگاه خوانده میشد، دائما مارا با نام و یاد شاه همدم و همراه میکرد.
چهارم آبان سال پنجاه ، روز تولد محمدرضا شاه بعضی خانوادهها کوچههای محلهمان را با تصاویر شاه و پرچمهای بزرگ و کوچک آذین بسته بودند. گرگ و میش غروب بود و کوچه خلوت . دیدم عکس بزرگ سیاه و سفید شاه که به یک چارچوب چوبی میخ شده بود، بر اثر وزش باد بر روی زمین افتاده و نصف صورت تصویر "سایه خدا" گلآلود و قسمتی از آن پاره شده بود. عکس را با احترام برداشتم گوشه دیوار گذاشتم، اما ترس عجیبی به جانم نشست. گفتم نکند یکی از همسایهها مرا دیده باشد و فکر کند من عکس را پاره کرده و زمین انداختهام. ترکیبی از "دلهره و ترس و نگرانی" در جانم نشست. چند روزی دلم شور میزد دائماً با خود تکرار میکردم نکند کسی دیده باشد و "راپورت" مرا داده باشد.
دوران کودکی تمام شد ما هم بزرگ و نوجوان شدیم، و جامعه هم عوض شد و شاه سقوط کرد و مردم رفتنش را جشن گرفتند و شادمان بودند.
فهمیدیم که " سایه خدا ، فره ایزدی، ظلالله ، والا حضرت و... " تعارفی بیش نیست. اینگونه تشخص ساختنها برای همه اقشار و برای همیشه کاربرد ندارد. به عبارتی نظامهای غیر انتخاباتی و غیردمکراتیک نمیتوانند با این شعارها برای همه زمانها بمانند و سرانجام مجبورند یا به رای مردم تن دهند و یا با نیزه مردم را ساکت کرده و حکومت کنند.
بعدها خواندیم و یاد گرفتیم در جهان مدرن و انسانِ بیش از پیش آگاهِ امروز، دو نوع حکومت بیشتر وجود ندارد:
یکی دمکراتیک، که با انتخابات و اصلاحات دائمی به حیات خود ادامه میدهد و عمر این نوع حکومتها دائمی است نه حاکمیت حکمراناناش.
دیگری حکومت های غیر دمکراتیک با حاکمان مادام العمر که با تکیه بر پول و تبلیغات و سرنیزه میخواهند بر جامعه تسلط دائمی داشته باشند.
حکومتهای نوع دوم عمرشان کوتاه است و باید همیشه منتظر طغیان و اعتراض توده مردم، شورشها و انقلاب "نسلهای نو" باشند.
در این عمر پنجاه شصت ساله با چشم خود دیدیم که موگابه، صدام ، مبارک ، قذافی و... با تکیه بر نیزهی زور و ارعاب چنین سرنوشتهای شومی را برای خود و ملتهایشان رقم زدند. حکومتهای بدون پشتیبانی و رای مردم هر دم احتمال سقوطشان هست.
به گفتهی بزرگی : به نیزه می توان تکیه کرد، اما بر روی آن نمیتوان نشست!
✍سعید مدنی
@chelsalegi
چهارم آبان سال پنجاه ، روز تولد محمدرضا شاه بعضی خانوادهها کوچههای محلهمان را با تصاویر شاه و پرچمهای بزرگ و کوچک آذین بسته بودند. گرگ و میش غروب بود و کوچه خلوت . دیدم عکس بزرگ سیاه و سفید شاه که به یک چارچوب چوبی میخ شده بود، بر اثر وزش باد بر روی زمین افتاده و نصف صورت تصویر "سایه خدا" گلآلود و قسمتی از آن پاره شده بود. عکس را با احترام برداشتم گوشه دیوار گذاشتم، اما ترس عجیبی به جانم نشست. گفتم نکند یکی از همسایهها مرا دیده باشد و فکر کند من عکس را پاره کرده و زمین انداختهام. ترکیبی از "دلهره و ترس و نگرانی" در جانم نشست. چند روزی دلم شور میزد دائماً با خود تکرار میکردم نکند کسی دیده باشد و "راپورت" مرا داده باشد.
دوران کودکی تمام شد ما هم بزرگ و نوجوان شدیم، و جامعه هم عوض شد و شاه سقوط کرد و مردم رفتنش را جشن گرفتند و شادمان بودند.
فهمیدیم که " سایه خدا ، فره ایزدی، ظلالله ، والا حضرت و... " تعارفی بیش نیست. اینگونه تشخص ساختنها برای همه اقشار و برای همیشه کاربرد ندارد. به عبارتی نظامهای غیر انتخاباتی و غیردمکراتیک نمیتوانند با این شعارها برای همه زمانها بمانند و سرانجام مجبورند یا به رای مردم تن دهند و یا با نیزه مردم را ساکت کرده و حکومت کنند.
بعدها خواندیم و یاد گرفتیم در جهان مدرن و انسانِ بیش از پیش آگاهِ امروز، دو نوع حکومت بیشتر وجود ندارد:
یکی دمکراتیک، که با انتخابات و اصلاحات دائمی به حیات خود ادامه میدهد و عمر این نوع حکومتها دائمی است نه حاکمیت حکمراناناش.
دیگری حکومت های غیر دمکراتیک با حاکمان مادام العمر که با تکیه بر پول و تبلیغات و سرنیزه میخواهند بر جامعه تسلط دائمی داشته باشند.
حکومتهای نوع دوم عمرشان کوتاه است و باید همیشه منتظر طغیان و اعتراض توده مردم، شورشها و انقلاب "نسلهای نو" باشند.
در این عمر پنجاه شصت ساله با چشم خود دیدیم که موگابه، صدام ، مبارک ، قذافی و... با تکیه بر نیزهی زور و ارعاب چنین سرنوشتهای شومی را برای خود و ملتهایشان رقم زدند. حکومتهای بدون پشتیبانی و رای مردم هر دم احتمال سقوطشان هست.
به گفتهی بزرگی : به نیزه می توان تکیه کرد، اما بر روی آن نمیتوان نشست!
✍سعید مدنی
@chelsalegi
اگر بیمار کرونایی در دور و برتان دارید حتما با او مرتب تماس بگیرید. احوالش را بپرسید و به او آرامش بدهید.
خداراشکر شبکههای اجتماعی و تلفنهای همراه مشکل را حل کردهاند.
کم نیستند بیماران بستریشده که در ادامهی زجر تنفسی به مرحلهای میرسند که مرگ را استقبال میکنند.
همینکه بیمار به استقبال مرگ برود کار درمان به مشکل میخورد. ارادهی آدمی قدرتی فوقالعاده دارد.
نگرش بیمار کرونایی به مرگ از مرحلهای به بعد با نگرش اطرافیانش فرق دارد. مرگ برای او رهایی است. چشمهایش را میبندد و رهسپار سفر آخرت میشود.
لذا باید او را رها نکرد و به امان خودش واننهاد.
از طریق ویدئوکال با او ارتباط برقرار کنید. اگر مذهبی است با ادعیه و اذکار مذهبی و ویدئوکال از اماکن مقدس به او انرژی بدهید و او را به بهبودی امیدوار سازید و یا هر مرام و مسلکی که دارد ارتباطش را در همان ساحت فعال سازید پرواضح است نه در حدی که ملول شود. همین که بداند در دنیا کسانی هستند که او را دوست دارند و منتظرش هستند تا بهبود یابد و به خانه برگردد به درمانش کمک فوقالعادهای میکند.
بیمار کرونایی را نباید در نبرد با این ویروس وحشی تنها گذاشت. باید به یاد بیمار آورد که هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن دارد.
و بداند که سفر ابدیش اگرچه برای خودش آرامشبخش است در عین حال خودخواهانه هم هست.
✍محمد حسین غیاثی
@chelsalegi
خداراشکر شبکههای اجتماعی و تلفنهای همراه مشکل را حل کردهاند.
کم نیستند بیماران بستریشده که در ادامهی زجر تنفسی به مرحلهای میرسند که مرگ را استقبال میکنند.
همینکه بیمار به استقبال مرگ برود کار درمان به مشکل میخورد. ارادهی آدمی قدرتی فوقالعاده دارد.
نگرش بیمار کرونایی به مرگ از مرحلهای به بعد با نگرش اطرافیانش فرق دارد. مرگ برای او رهایی است. چشمهایش را میبندد و رهسپار سفر آخرت میشود.
لذا باید او را رها نکرد و به امان خودش واننهاد.
از طریق ویدئوکال با او ارتباط برقرار کنید. اگر مذهبی است با ادعیه و اذکار مذهبی و ویدئوکال از اماکن مقدس به او انرژی بدهید و او را به بهبودی امیدوار سازید و یا هر مرام و مسلکی که دارد ارتباطش را در همان ساحت فعال سازید پرواضح است نه در حدی که ملول شود. همین که بداند در دنیا کسانی هستند که او را دوست دارند و منتظرش هستند تا بهبود یابد و به خانه برگردد به درمانش کمک فوقالعادهای میکند.
بیمار کرونایی را نباید در نبرد با این ویروس وحشی تنها گذاشت. باید به یاد بیمار آورد که هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن دارد.
و بداند که سفر ابدیش اگرچه برای خودش آرامشبخش است در عین حال خودخواهانه هم هست.
✍محمد حسین غیاثی
@chelsalegi
اغلبِ دوزخیان ازین فیلسوفان،
ازین دانایاناند که آن زیرکیِ ایشان حجاب شده،
از هر خیالشان ده خیال میزاید، همچون نسلِ يأجوج، گاهی گوید راه نیست، گاهی گوید اگر هست دور است، آری ره دور است، اما چون میروی از غایتِ خوشی، دوریِ راه نمینماید ...
✍شمس تبریزی
@chelsalegi
ازین دانایاناند که آن زیرکیِ ایشان حجاب شده،
از هر خیالشان ده خیال میزاید، همچون نسلِ يأجوج، گاهی گوید راه نیست، گاهی گوید اگر هست دور است، آری ره دور است، اما چون میروی از غایتِ خوشی، دوریِ راه نمینماید ...
✍شمس تبریزی
@chelsalegi
تصوری که خیلی از مردم تحت تاثیر فیلم ها و داستان هایی همچون قیصر و داش آکل از لات و لوت ها دارند با چیزی که در واقعیت هست زمین تا آسمان متفاوت است. عیاری و لوتی گری و مردی و مردانگی در میان این جماعت دروغی بیش نیست. به وقتش نامردتر و بیمروتتر از خودشان پیدا نمیشود.
به واسطه کارم با خیلی از این لات ولوتها سر وکار داشتهام و دست به دنبهشون زدهام که عموما پلاستیکی بود! اسفند دو سال قبل بابت پروندهای با یکی از همین لاتها از متهمین قتل وحید مرادی که گنده لات مقتول به دست همسلکان خودش در زندان رجایی شهر یود چند جلسه گفتگو داشتم. باور کنید مغز و درک و شعورش واقعا در حد و اندازه یک بچه شش هفت ساله بود! همین هایی که برای زن و بچه مردم گنده لاتی میکنند وقتی به چنگ پلیس و دادگاه میافتند عین چی التماس میکنند و خودشان را خوار و ذلیل میکنند.
دست مریزاد به محمد کارت با ساخت فیلم"شنای پروانه".
شنای پروانه فارغ از جذابیت های سینمایی و کارگردانی و فیلمنامه درخشان و بازی محشر جواد عزتی و امیر آقایی ، یک شاهکار بزرگ کرد؛ و آن اینکه ابهت پوشالی مردانگی و لاتی این قماش را شکست و پرده از نامردی و کثافت و بیشرافتی این جماعت برداشت. دمش گرم!
متاسفانه سال گذشته یک نسخه از فیلم که قرار بوده برای شرکت در جشنواره کن ترجمه و زیرنویس شود توسط نامردی پخش شد و سرمایه گذار آن با هزینه بیست میلیاردی را متضرر کرد که پروندهاش با شکایت سرمایه گذار و تهیه کننده در جریان است. توصیه میکنم فیلم را ببینید ولی به طور قانونی از طریق نماوا یا فیلیمو
✍احسان شجاعی
@chelsalegi
به واسطه کارم با خیلی از این لات ولوتها سر وکار داشتهام و دست به دنبهشون زدهام که عموما پلاستیکی بود! اسفند دو سال قبل بابت پروندهای با یکی از همین لاتها از متهمین قتل وحید مرادی که گنده لات مقتول به دست همسلکان خودش در زندان رجایی شهر یود چند جلسه گفتگو داشتم. باور کنید مغز و درک و شعورش واقعا در حد و اندازه یک بچه شش هفت ساله بود! همین هایی که برای زن و بچه مردم گنده لاتی میکنند وقتی به چنگ پلیس و دادگاه میافتند عین چی التماس میکنند و خودشان را خوار و ذلیل میکنند.
دست مریزاد به محمد کارت با ساخت فیلم"شنای پروانه".
شنای پروانه فارغ از جذابیت های سینمایی و کارگردانی و فیلمنامه درخشان و بازی محشر جواد عزتی و امیر آقایی ، یک شاهکار بزرگ کرد؛ و آن اینکه ابهت پوشالی مردانگی و لاتی این قماش را شکست و پرده از نامردی و کثافت و بیشرافتی این جماعت برداشت. دمش گرم!
متاسفانه سال گذشته یک نسخه از فیلم که قرار بوده برای شرکت در جشنواره کن ترجمه و زیرنویس شود توسط نامردی پخش شد و سرمایه گذار آن با هزینه بیست میلیاردی را متضرر کرد که پروندهاش با شکایت سرمایه گذار و تهیه کننده در جریان است. توصیه میکنم فیلم را ببینید ولی به طور قانونی از طریق نماوا یا فیلیمو
✍احسان شجاعی
@chelsalegi
Telegram
attach 📎
تعداد مرگ در تهران رکورد پنجاه ساله را شکست!
میزان کمآبی در فروردین رکورد پنجاه ساله را شکست!
تورم نقطه به نقطه در فروردین به پنجاه درصد رسید!
باور کنید من با همه وجود میخوام بهتون امید بدم اما هرچی میگردم نیست! تا اطلاع ثانوی فقط خودمون باید مواظب خودمون باشیم.
✍سیامک قاسمی
@chelsalegi
میزان کمآبی در فروردین رکورد پنجاه ساله را شکست!
تورم نقطه به نقطه در فروردین به پنجاه درصد رسید!
باور کنید من با همه وجود میخوام بهتون امید بدم اما هرچی میگردم نیست! تا اطلاع ثانوی فقط خودمون باید مواظب خودمون باشیم.
✍سیامک قاسمی
@chelsalegi
این گزارشی از تسخیر بی سروصدای دنیای نوجوانان ایرانی توسط چشمبادامی ها ست. گزارشی از گرایش عجیب نوجوانان به فرهنگ و موسیقی کرهای است . دختران و پسرانی که شبانهروز وقت خود را به دیدن فیلمها و سریالهای کرهای میگذرانند. خیلیهاشان با مطالعه شخصی زبان کرهای یاد گرفتهاند و از هدفونهایشان صدای موسیقی کرهای به گوش میرسد. نوجوانانی که سئول قبله آمال آنهاست و خیلی از آنها میگویند قصد مهاجرت به کره جنوبی را دارند. تب تند کرهای شدن باعث شده در سالهای گذشته چندین آموزشگاه زبان کرهای در تهران باز شود . کرهجنوبی را از نزدیک ندیدهاند، اما بیشتر از هر جغرافیای دیگری آن را میشناسند. انگار سئول، سئونگنام، گویانگ، چئونان و آنسان را کوچه به کوچه و خیابان به خیابان گشته اند . میگویند که زبان کرهای زبانی خوشآواست و همین آنها را جذب میکند و باعث شده که برخی از آنها بهدنبال یادگیری این زبان بروند . تحتتأثیر این سریال ها بچهها درباره امپراتوری بزرگ کره سوال میکنند این در حالی است که بسیاری از این داستانها براساس افسانه است و منبع تاریخی موثقی ندارد و چون بچهها دائم در معرض این سریالها هستند، بیشتر از اینکه بخواهند درباره تاریخ کشور خودمان بدانند، تاریخ کرهجنوبی برایشان جذاب است
https://bit.ly/3veH4R9
@chelsalegi
https://bit.ly/3veH4R9
@chelsalegi
Telegraph
تسخیر بی سروصدای دنیای نوجوانان ایرانی توسط چشمبادامی ها
گزارش روزنامه همشهری از گرایش عجیب نوجوانان به فرهنگ و موسیقی کرهای. دختران و پسرانی که به قول خودشان کیپاپر و کیدرامر هستند و شبانهروز خود را دیدن فیلمها و سریالهای کرهای میگذرانند. خیلیهاشان با مطالعه شخصی زبان کرهای یاد گرفتهاند و از هدفونهایشان…
تلویزیون دارد آمار کُشتههای کرونا را میخواند
طی یک روز چهارصد و پنجاه نفر دیگر از هموطنان…
تقلیل آدمها به عدد جنایت است چهارصد نفر یعنی همین امروز هزاران زندگی مُرد.
فکر میکنم اینکه ما تا الان زندهایم، شانس آوردهایم، فقط شانس!
با همهی تقلایی که برای ماسک زدن، ضدعفونی کردن همه چیز و شنا کردن در الکل کردهایم مثل چندین هزار نفری که اعلام کردهاند میتوانستیم مُرده باشیم ولی زندهایم.
میتوانستیم یکی از عددهای تلویزیون باشیم، اما هنوز زندهایم…
دروغ است اگر کسی فکر کند همه آنها که جان باختهاند، بیماری زمینهای داشتهاند، بیاحتیاط بودهاند، رعایت نکردهاند و…
نه! اینطور نیست، خیلی از آنها اتفاقاً وسواسگونه رعایت کردند، نمیخواستند بمیرند، تا آخرین لحظه چنگ زدند به زندگی، به ملحفه روی تخت، میخواستند بمانند، عاشق شوند، ازدواج کنند، بچههایشان را بزرگ کنند، سفر بروند، قسطهایشان را بدهند، حتی همین زندگی نکبتبار پر از عدد و رقم و دلار و سکه را نفس بکشند… اما نشد.
یاد کتابِ عباس معروفی افتادهام، در آن نوشته:
تقدیر همیشه در راه است، مثل گلولهای که زندگی به سوی خودش شلیک میکند؛ آدم بیآنکه بداند حائل میشود، وقتی تقدیر بر سینهاش نشست آرام میگیرد.
این روزها دنیا بیشتر از هر وقت دیگری روی هواست، هیچکس از آخرین دیدار، آخرین بوسه، آخرین آغوش، آخرین چیزی که میخوانیم، آخرین چیزی که مینویسیم، آخرین غذایی که میپزیم، آخرین پولی که خرج میکنیم، آخرین عکسی که به اشتراک میگذاریم خبر ندارد …
مرگ با و بدون کرونا سراغ همه میآید، حسرت بزرگ این است که ما زندگی نکردیم، همهی سالهای عمر صرف دویدن شد، صرف خواندن اخبار و دلبستن به وعدههای دروغ…
صرف چشم امید داشتن به اینکه روزهای خوب میآیند، صرف آمدن و رفتن کسانی که این طرف و آنطرف مرز با خودخواهی و بلاهت دنیایمان را به جهنم تبدیل کردند…
حق آنها که مُردند این نبود،
حق ما هم که هنوز زندهایم این نیست…
✍احسان محمدی
@chelsalegi
طی یک روز چهارصد و پنجاه نفر دیگر از هموطنان…
تقلیل آدمها به عدد جنایت است چهارصد نفر یعنی همین امروز هزاران زندگی مُرد.
فکر میکنم اینکه ما تا الان زندهایم، شانس آوردهایم، فقط شانس!
با همهی تقلایی که برای ماسک زدن، ضدعفونی کردن همه چیز و شنا کردن در الکل کردهایم مثل چندین هزار نفری که اعلام کردهاند میتوانستیم مُرده باشیم ولی زندهایم.
میتوانستیم یکی از عددهای تلویزیون باشیم، اما هنوز زندهایم…
دروغ است اگر کسی فکر کند همه آنها که جان باختهاند، بیماری زمینهای داشتهاند، بیاحتیاط بودهاند، رعایت نکردهاند و…
نه! اینطور نیست، خیلی از آنها اتفاقاً وسواسگونه رعایت کردند، نمیخواستند بمیرند، تا آخرین لحظه چنگ زدند به زندگی، به ملحفه روی تخت، میخواستند بمانند، عاشق شوند، ازدواج کنند، بچههایشان را بزرگ کنند، سفر بروند، قسطهایشان را بدهند، حتی همین زندگی نکبتبار پر از عدد و رقم و دلار و سکه را نفس بکشند… اما نشد.
یاد کتابِ عباس معروفی افتادهام، در آن نوشته:
تقدیر همیشه در راه است، مثل گلولهای که زندگی به سوی خودش شلیک میکند؛ آدم بیآنکه بداند حائل میشود، وقتی تقدیر بر سینهاش نشست آرام میگیرد.
این روزها دنیا بیشتر از هر وقت دیگری روی هواست، هیچکس از آخرین دیدار، آخرین بوسه، آخرین آغوش، آخرین چیزی که میخوانیم، آخرین چیزی که مینویسیم، آخرین غذایی که میپزیم، آخرین پولی که خرج میکنیم، آخرین عکسی که به اشتراک میگذاریم خبر ندارد …
مرگ با و بدون کرونا سراغ همه میآید، حسرت بزرگ این است که ما زندگی نکردیم، همهی سالهای عمر صرف دویدن شد، صرف خواندن اخبار و دلبستن به وعدههای دروغ…
صرف چشم امید داشتن به اینکه روزهای خوب میآیند، صرف آمدن و رفتن کسانی که این طرف و آنطرف مرز با خودخواهی و بلاهت دنیایمان را به جهنم تبدیل کردند…
حق آنها که مُردند این نبود،
حق ما هم که هنوز زندهایم این نیست…
✍احسان محمدی
@chelsalegi
آنها که تجربه نوشتن دارند، تجربه ننوشتن در حال بحرانی هم دارند!....وقتی ذهن درگیر یک نگرانی و مشغله و دل درگیر اضطراب و دغدغه باشد، نوشتن یا دشوار می شود یا ناممکن!....همچنان که غمِ زیاد، سکوت می آورد و شنیدن خبر بد، لال می کند!... دل و دماغ که نباشد، دست و دل به کار نمی رود چه اینکه بتواند بنویسد و روایت کند!...
اگر همین تجربه دردناک فردی را در سطحی اجتماعی به تجربه های دردناک طبقه فقیر و فرودست در جامعه تعمیم دهیم درمی یابیم که آنها چطور به جمعیت و قشری خاموش بدل می شوند!....چون جان چنان به لب رسیده که دهان بسته می شود و زبان از سخن بازمی ایستد!... فقر و فلاکت به فقدان زبان و روایت می انجامد!....آنها حتی توان بیان فقر و درد و رنج خویش را ندارند و در سکوتی مغموم فرو می روند!....
گرچه گاهی زبانی همچون هنر برای روایت درد و رنج های آنها پیدا می شود اما آن زبان اغلب در همان سطح زیبایی شناختی باقی میماند یا صرفا اعتباری روشنفکرانه و نوع دوستانه می یابد اما نمی تواند دردی از آنها کم کند یا از رنجشان بکاهد!....در وضعیت بغرنج تراژیک، زبان یا از سخن بازمی ماند یا به زخم زبان بدل می شود که به دیگری نیش می زند یا به زخم دل تبدیل می شود.
حالا با گسترش فقر و یاس در جامعه کنونی که در آن شصت میلیون مشمول بسته کمک معیشتی می شوند و طبقه فقیر رو به گسترش و همگانی شدن است، زبان نیز در روایت کردن ناتوان شده!....بیان غصه در زبان قصه نمی گنجد یا گر گله ای هم هست دیگر حوصله ای برای گفتنش نیست!....باید زبان را به آوردگاه روایت آورد تا حرف بزند، بنویسد و فریاد بزند و حتی ناسزا بگوید!....سکوت کِشدار، کُشنده است!....غمی که یاد نشود، غمباد می شود!...باید از غصه ها، قصه ساخت و آن را روایت کرد وگرنه در ملامت این زمانه، زبان می میرد! و زبان که بمیرد، انسان می میرد!....نباید گذاشت آنها که زمانه و زمینه سکون و سکوت را رقم زدند، زبان را از کام این مردم ناکام بگیرند!
✍شهریار خادمی
@chelsalegi
اگر همین تجربه دردناک فردی را در سطحی اجتماعی به تجربه های دردناک طبقه فقیر و فرودست در جامعه تعمیم دهیم درمی یابیم که آنها چطور به جمعیت و قشری خاموش بدل می شوند!....چون جان چنان به لب رسیده که دهان بسته می شود و زبان از سخن بازمی ایستد!... فقر و فلاکت به فقدان زبان و روایت می انجامد!....آنها حتی توان بیان فقر و درد و رنج خویش را ندارند و در سکوتی مغموم فرو می روند!....
گرچه گاهی زبانی همچون هنر برای روایت درد و رنج های آنها پیدا می شود اما آن زبان اغلب در همان سطح زیبایی شناختی باقی میماند یا صرفا اعتباری روشنفکرانه و نوع دوستانه می یابد اما نمی تواند دردی از آنها کم کند یا از رنجشان بکاهد!....در وضعیت بغرنج تراژیک، زبان یا از سخن بازمی ماند یا به زخم زبان بدل می شود که به دیگری نیش می زند یا به زخم دل تبدیل می شود.
حالا با گسترش فقر و یاس در جامعه کنونی که در آن شصت میلیون مشمول بسته کمک معیشتی می شوند و طبقه فقیر رو به گسترش و همگانی شدن است، زبان نیز در روایت کردن ناتوان شده!....بیان غصه در زبان قصه نمی گنجد یا گر گله ای هم هست دیگر حوصله ای برای گفتنش نیست!....باید زبان را به آوردگاه روایت آورد تا حرف بزند، بنویسد و فریاد بزند و حتی ناسزا بگوید!....سکوت کِشدار، کُشنده است!....غمی که یاد نشود، غمباد می شود!...باید از غصه ها، قصه ساخت و آن را روایت کرد وگرنه در ملامت این زمانه، زبان می میرد! و زبان که بمیرد، انسان می میرد!....نباید گذاشت آنها که زمانه و زمینه سکون و سکوت را رقم زدند، زبان را از کام این مردم ناکام بگیرند!
✍شهریار خادمی
@chelsalegi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در این واویلای هزینه ها و قیمتها اخلاق خوب شاید بتونه وضعیت رو قابل تحمل تر کنه راستش من الان توقعاتم از جهان روابط انسانی رو واقعی کردم یعنی دیگه رویاپردازی های احمقانه نمیکنم مثل اینکه جهان پر از صلح بشه و آدمها عاشق همدیگه باشن و این داستانها! الان توقعم رسیده به اینجا که آدمها حتی شده بصورت ریاکارانه خوش اخلاق باشن گرم باشن لبخند بزنن!
✍امید حنیف
@Chelsalegi
✍امید حنیف
@Chelsalegi
در نمودار زیر اوج گیری کرونا در هند ترسیم شده . چی شد که هند از اون دایرهی قرمز به وضعیت الان رسید؟ وقتی اعداد اونقدر پایین بود هند داشت چی کار میکرد؟ اواخر ژانویه نخست وزیر هند گفت ترس از سونامی کرونا در هند بی اساس است و هند نه تنها کرونا رو مغلوب کرده بلکه زیرساختهای لازم رو هم ساخته است . اواسط بهمن وزیر بهداشت هند در مراسمی بود که شرکتی ادعای ساخت «درمان» کرونا رو داشت.
مشخص بود بیماری داره بالا میره، ولی رسانهها خبرهای مبنی بر تایید «درمان» توسط سازمان بهداشت جهانی رو منتشر میکردند، در حدی که این سازمان بیانیه داد که ما کارآیی هیچ داروی سنتیای رو برای درمان کرونا بررسی یا تایید نکردیم! سازمان نظام پزشکی هند بیانیه داد علیه حرکت وزیر بهداشت که بیپاسخ موند.
حزب حاکم بیانیه داد که تحت رهبری پرشکوه نخست وزیر، بر کرونا فائق شدیم! هفتهی اول اسفند وزیر بهداشت هند گفت کرونا که جهان رو یه زانو درآورده در هند در پایان بازی است سازمان نظام پزشکی انتقاد کرد که این حرف حس امنیت کاذب ایجاد میکند
گردهماییهای انتخاباتی شروع شده بود انگار که کرونا دیگه اصلن نیست! اواسط اسفند شش استان افزایش بیماری داشتند و وزیر بهداشت این رو گردن بیملاحضه بودن مردم انداخت و بعدش هم عکسهای تجمعهای انتخاباتی خودش رو پخش کرد و از حضور پرشور مردم گفت!
اواخر اسفند اعداد بالا رفته بود ولی هنوز همهجا صحبت از الگوی هند برای مدیریت جهانی کرونا میشد. در حالی که کشورهای دیگه مشغول واکسیناسیون بودند، هند صادرات واکسناش رو جشن میگرفت. اواخر اسفند جشن ملی و مذهبی هولی بدون هیچ محدودیتی برگزار شد.
الان مشخص شده در زمستان کمیتهی ملی کرونای هند حتی جلسه هم نداشتند. زمانی که باید برای زیرساختهای درمانی صرف میشد، صرف تبلیغات شد و جشن زودهنگام و تلقین اینکه کرونا تموم شده. رسانهها هم جای انتقاد نقش تبلیغی داشتند.
✍مهرنوش
@chelsalegi
مشخص بود بیماری داره بالا میره، ولی رسانهها خبرهای مبنی بر تایید «درمان» توسط سازمان بهداشت جهانی رو منتشر میکردند، در حدی که این سازمان بیانیه داد که ما کارآیی هیچ داروی سنتیای رو برای درمان کرونا بررسی یا تایید نکردیم! سازمان نظام پزشکی هند بیانیه داد علیه حرکت وزیر بهداشت که بیپاسخ موند.
حزب حاکم بیانیه داد که تحت رهبری پرشکوه نخست وزیر، بر کرونا فائق شدیم! هفتهی اول اسفند وزیر بهداشت هند گفت کرونا که جهان رو یه زانو درآورده در هند در پایان بازی است سازمان نظام پزشکی انتقاد کرد که این حرف حس امنیت کاذب ایجاد میکند
گردهماییهای انتخاباتی شروع شده بود انگار که کرونا دیگه اصلن نیست! اواسط اسفند شش استان افزایش بیماری داشتند و وزیر بهداشت این رو گردن بیملاحضه بودن مردم انداخت و بعدش هم عکسهای تجمعهای انتخاباتی خودش رو پخش کرد و از حضور پرشور مردم گفت!
اواخر اسفند اعداد بالا رفته بود ولی هنوز همهجا صحبت از الگوی هند برای مدیریت جهانی کرونا میشد. در حالی که کشورهای دیگه مشغول واکسیناسیون بودند، هند صادرات واکسناش رو جشن میگرفت. اواخر اسفند جشن ملی و مذهبی هولی بدون هیچ محدودیتی برگزار شد.
الان مشخص شده در زمستان کمیتهی ملی کرونای هند حتی جلسه هم نداشتند. زمانی که باید برای زیرساختهای درمانی صرف میشد، صرف تبلیغات شد و جشن زودهنگام و تلقین اینکه کرونا تموم شده. رسانهها هم جای انتقاد نقش تبلیغی داشتند.
✍مهرنوش
@chelsalegi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عرض میشود که به قول شیخ نجم الدین خوارزمی
حاکمان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند
باز چون بر سر عمل آیند
همه چون شمر و چون یزید شوند
@chelsalegi
حاکمان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند
باز چون بر سر عمل آیند
همه چون شمر و چون یزید شوند
@chelsalegi
مرگ نمادین با مرگ طبیعی و فیزیولوژیک متفاوت است. مرگ نمادین به معنای از دست رفتن موقعیت نمادین افراد مثلا شاه. رئیس جمهور. پدری یا وزیری در عرصه اجتماع است. به عنوان مثال پدری که هیچ ارج و قرب و احترامی پیش فرزندان خود ندارد، جایگاه نمادین پدری خود را از دست داده و دچار مرگ نمادین در این نقش شده است.
حضور محمدجواد ظریف در مجلس نشان داد که او نیز در مقام وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران دچار مرگ نمادین شده است. فریادها و توهین های نماینده های محافظه کار از یک سو و خنده های مصنوعی و پاسخ های تکراری ظریف همگی نشانگر آن بود که حضور ایشان در جایگاه وزیر خارجه دیگر نه بردی بین المللی دارد و نه دیگر در داخل کسی را وادار به تشویق می نماید. مسئله ای که نشان داد ایشان قبل از واگذاری کرسی وزارت دچار مرگ نمادین سیاسی شده است.
در مورد عملکرد آقای ظریف نگاهها و نظرات بسیار متفاوتی در جامعه وجود دارد. حامیان دولت و برخی اصلاح طلبان ظریف را قهرمان دیپلماسی می دانند که به مانند "جغد مینروا" در دل شب سیاه و تاریک سیاست خارجی کشور به پرواز درآمد و کشتی به گل نشسته سیاست و اقتصاد ایران را به ساحل امن رسانید. در مقابل جریانی موسوم به برانداز" ظریف را دروغ گویی شیاد و فاسد می دانند که برای بزک کردن نظام در عرصه بین الملل استخدام شده بود و در سوی هم دیگر جریان محافظه کار قرار دارد که ظریف و تیم همراه او را به واسطه امضاء برجام، جاسوس و وطن فروش خطاب می کنند و خواهان برخورد جدی و محاکمه آنها هستند.
ظریف را باید فارغ از همه این تعریف ها و هجمه ها مورد بررسی قرار داد. واقعیت آن است که ظریف یا ساختار قدرت در ایران را به درستی نمی شناخت یا اینکه با خوشبینی به تغییر رویه آن اعتقاد داشت و این توانایی را در خود احساس می کرد که پس از سی و پنج سال طرحی نو در عرصه بین اللمل درخواهد انداخت و جهانیان را با ایران جدیدی آشنا خواهد کرد. ظریف از همان ابتدا با ظاهر و رفتاری متفاوت با صورتی اصلاح شده و خنده ای بر لب در مقابل چهره های عبوسی که با خشکی چهره و جای مهر در پیشانی، فیگوری زمخت را نشان می دادند که انقلابی گری و شعارهای انقلابی را به اذهان متبادر می کرد حامل این پیام بود که او دیپلماتی است که به کار خود آگاه است و به دنبال سازش و عادی سازی روابط ایران با نظم بین المللی است.
آقای ظریف در پیگیری سیاست عادی سازی روابط خارجی ایران در هر دو جبهه اقناع محافظه کاران داخلی و موفقیت در مقابل همتایان خارجی شکست خورد. آقای ظریف این واقعیت ملموس که وزیرخارجه کشوری است که چهار دهه شعار "مرگ بر سازشکار" را شعار اصلی خود می داند را فراموش کرده بود. آقای ظریف فراموش کرده بود که در کشوری وزارت خارجه را بر عهده گرفته است که هنوز پس از چهل سال از انقلاب، حمله به سفارت کشورهای مختلف را حق مسلم خود می داند و رفتار و کردار و گفتار خود را تنها متر و معیار حقیقت در جهان تلقی می کند. ظریف به این مسئله اگاهی نداشت که هر سخن و تصمیم وزارت مطبوع او با موجی از اعتراض ها از حوزه های علمیه تا پایگاههای بسیج را به دنبال خواهد داشت و با هر موضع گیری به خیانت و وطن فروشی متهم خواهد شد.
آقای ظریف و تیم همراه ایشان همانطور که در شناخت قدرت محافطه کاران داخلی دچار اشتباه شدند در شناخت واقعیت های حاکم بر عرصه بین الملل نیز دچار خوشبینی و اشتباه بودند. آقای ظریف و تیم همراه نگاه اخلاقی به عرصه بین الملل داشته و باور دارند که روابط دولت ها از قوانین و تعهدات اخلاقی خاصی پیروی می کند. ظریف بارها و بارها در سخنرانی های خود به امکان ناپذیری بازگشت تحریم های آمریکا اشاره کرده و معتقد بودند که برجام یک عهدنامه بین المللی است که کشوری به تنهایی نمی تواند آن را زیر پا گذاشته یا از آن خارج شود. تیم آقای ظریف این واقعیت تلخ که منطق حاکم بر روابط بین الملل، منطق آنارشیک است را نادیده می گرفتند یا اصلا باور نداشتند ، آنها باور نداشتند که عرصه بین الملل به مانند جنگل از قانون زور پیروی می کند و در این میان آنکه زورش بیشتر است قلمرو حکمرانی بیشتری در اختیار دارد و او است که حق و ناحق را مرز بندی می کند.
حالا ظریف مانده است و معاهده ای بر باد رفته و مردمی ناراضی و خسته از تورم و تحریم. حالا ظریف مانده است و محافظه کارانی که شکست سیاست سازشکارانه و آشتی جویانه او را جشن گرفته اند و پنج به علاوه یکی که به هیچکدام از تعهداتشان عمل نکرده اند..
حالا ظریف مانده است و وزارتی که بود و نبود او در راس آن تفاوتی ایجاد نمی کند..
حال تمام شواهد و قراین حاکی از آن است که آقای ظریف هم به مانند اقای روحانی قبل از پایان دوره وزارت خود، کارکرد سیاسی خود را از دست داده است و به اصطلاح به "مرگ نمادین سیاسی" دچار شده است..
✍فرهاد قنبری
@chelsalegi
حضور محمدجواد ظریف در مجلس نشان داد که او نیز در مقام وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران دچار مرگ نمادین شده است. فریادها و توهین های نماینده های محافظه کار از یک سو و خنده های مصنوعی و پاسخ های تکراری ظریف همگی نشانگر آن بود که حضور ایشان در جایگاه وزیر خارجه دیگر نه بردی بین المللی دارد و نه دیگر در داخل کسی را وادار به تشویق می نماید. مسئله ای که نشان داد ایشان قبل از واگذاری کرسی وزارت دچار مرگ نمادین سیاسی شده است.
در مورد عملکرد آقای ظریف نگاهها و نظرات بسیار متفاوتی در جامعه وجود دارد. حامیان دولت و برخی اصلاح طلبان ظریف را قهرمان دیپلماسی می دانند که به مانند "جغد مینروا" در دل شب سیاه و تاریک سیاست خارجی کشور به پرواز درآمد و کشتی به گل نشسته سیاست و اقتصاد ایران را به ساحل امن رسانید. در مقابل جریانی موسوم به برانداز" ظریف را دروغ گویی شیاد و فاسد می دانند که برای بزک کردن نظام در عرصه بین الملل استخدام شده بود و در سوی هم دیگر جریان محافظه کار قرار دارد که ظریف و تیم همراه او را به واسطه امضاء برجام، جاسوس و وطن فروش خطاب می کنند و خواهان برخورد جدی و محاکمه آنها هستند.
ظریف را باید فارغ از همه این تعریف ها و هجمه ها مورد بررسی قرار داد. واقعیت آن است که ظریف یا ساختار قدرت در ایران را به درستی نمی شناخت یا اینکه با خوشبینی به تغییر رویه آن اعتقاد داشت و این توانایی را در خود احساس می کرد که پس از سی و پنج سال طرحی نو در عرصه بین اللمل درخواهد انداخت و جهانیان را با ایران جدیدی آشنا خواهد کرد. ظریف از همان ابتدا با ظاهر و رفتاری متفاوت با صورتی اصلاح شده و خنده ای بر لب در مقابل چهره های عبوسی که با خشکی چهره و جای مهر در پیشانی، فیگوری زمخت را نشان می دادند که انقلابی گری و شعارهای انقلابی را به اذهان متبادر می کرد حامل این پیام بود که او دیپلماتی است که به کار خود آگاه است و به دنبال سازش و عادی سازی روابط ایران با نظم بین المللی است.
آقای ظریف در پیگیری سیاست عادی سازی روابط خارجی ایران در هر دو جبهه اقناع محافظه کاران داخلی و موفقیت در مقابل همتایان خارجی شکست خورد. آقای ظریف این واقعیت ملموس که وزیرخارجه کشوری است که چهار دهه شعار "مرگ بر سازشکار" را شعار اصلی خود می داند را فراموش کرده بود. آقای ظریف فراموش کرده بود که در کشوری وزارت خارجه را بر عهده گرفته است که هنوز پس از چهل سال از انقلاب، حمله به سفارت کشورهای مختلف را حق مسلم خود می داند و رفتار و کردار و گفتار خود را تنها متر و معیار حقیقت در جهان تلقی می کند. ظریف به این مسئله اگاهی نداشت که هر سخن و تصمیم وزارت مطبوع او با موجی از اعتراض ها از حوزه های علمیه تا پایگاههای بسیج را به دنبال خواهد داشت و با هر موضع گیری به خیانت و وطن فروشی متهم خواهد شد.
آقای ظریف و تیم همراه ایشان همانطور که در شناخت قدرت محافطه کاران داخلی دچار اشتباه شدند در شناخت واقعیت های حاکم بر عرصه بین الملل نیز دچار خوشبینی و اشتباه بودند. آقای ظریف و تیم همراه نگاه اخلاقی به عرصه بین الملل داشته و باور دارند که روابط دولت ها از قوانین و تعهدات اخلاقی خاصی پیروی می کند. ظریف بارها و بارها در سخنرانی های خود به امکان ناپذیری بازگشت تحریم های آمریکا اشاره کرده و معتقد بودند که برجام یک عهدنامه بین المللی است که کشوری به تنهایی نمی تواند آن را زیر پا گذاشته یا از آن خارج شود. تیم آقای ظریف این واقعیت تلخ که منطق حاکم بر روابط بین الملل، منطق آنارشیک است را نادیده می گرفتند یا اصلا باور نداشتند ، آنها باور نداشتند که عرصه بین الملل به مانند جنگل از قانون زور پیروی می کند و در این میان آنکه زورش بیشتر است قلمرو حکمرانی بیشتری در اختیار دارد و او است که حق و ناحق را مرز بندی می کند.
حالا ظریف مانده است و معاهده ای بر باد رفته و مردمی ناراضی و خسته از تورم و تحریم. حالا ظریف مانده است و محافظه کارانی که شکست سیاست سازشکارانه و آشتی جویانه او را جشن گرفته اند و پنج به علاوه یکی که به هیچکدام از تعهداتشان عمل نکرده اند..
حالا ظریف مانده است و وزارتی که بود و نبود او در راس آن تفاوتی ایجاد نمی کند..
حال تمام شواهد و قراین حاکی از آن است که آقای ظریف هم به مانند اقای روحانی قبل از پایان دوره وزارت خود، کارکرد سیاسی خود را از دست داده است و به اصطلاح به "مرگ نمادین سیاسی" دچار شده است..
✍فرهاد قنبری
@chelsalegi
نیم ساعت از گفتگوی لیلاز با ظریف را گوش دادم. همین نیمساعت را بخواهم توصیف کنم: خیلی خیلی بد. واقعا بیشتر از این تحمل نداشتم. اینکه سعید لیلاز اقتصاددان چرا باید گفتگویی اینقدر بد را با جواد ظریف دیپلمات انجام دهد واقعا عجیب است. البته همانطور که همه میدانیم در مملکت ما اصولا کارهای خبرنگاری و خصوصا مصاحبه کارهاییاند عمومی که نیاز به هیچ مهارتی ندارند؛ همینطوری یک چیزی مینویسیم یا میگوییم یا با یکی حرف میزنیم و منتشر میشود، این همه دوره و کلاس و کارگاه و مدرک و کارآموزی هم کلا کشک است! ولی با این فرض هم کارهای سعید لیلاز در این گفتگو عجیب است: دایما و بدون وقفه توی حرف ظریف میپرد، مکررا نظر میدهد آن هم به صورت گزاره و نه پرسش، تمجید و حتی چاپلوسی میکند، از قول «مردم» حرف میزند، با اطلاعات عموما اشتباه و نادقیقش خودنمایی میکند، بحث را منحرف میکند، شوخیها جنسیتی میکند. یک شوخی پلشت جنسیت زده درباره رابطه اشتون با پای جلیلی و کمر ظریف را محمدجواد ظریف با مهارت جمع میکند و به حسین شریعتمداری برمیگرداند اما لیلاز دستبردار نیست...
در مورد محتوای این گفتگو حتما کسانی که اعصاب فولادین دارند و تا آخر گوش کردهاند نظر میدهند. من همینقدر بگویم که این سه ساعت را جا دارد به عنوان نمونهای که تقریبا همه بدیهای گفتگو با یک مقام سطح بالا را دارد در دانشکده خبر و جاهای دیگر، به همراه حکایت ادبآموزی لقمان تدریس کنند. آقای لیلاز هم کاش به کارهایی که در آن تخصص دارد بپردازد.
✍محمود فرجامی
@chelsalegi
در مورد محتوای این گفتگو حتما کسانی که اعصاب فولادین دارند و تا آخر گوش کردهاند نظر میدهند. من همینقدر بگویم که این سه ساعت را جا دارد به عنوان نمونهای که تقریبا همه بدیهای گفتگو با یک مقام سطح بالا را دارد در دانشکده خبر و جاهای دیگر، به همراه حکایت ادبآموزی لقمان تدریس کنند. آقای لیلاز هم کاش به کارهایی که در آن تخصص دارد بپردازد.
✍محمود فرجامی
@chelsalegi
برای نوشتن این یادداشت، ناگزیر شدم بیوگرافی چندین شخصیت تاریخی را بخوانم. مائو، کاسترو، پل پوت، فرانکلین روزولت و چرچیل. در اینجا می خواهم چکیده برداشت خود را از منظر و روزنه ای متفاوت بیان کنم.
من در بررسی کلی زندگی مائو، کاسترو ، و پل پوت، که به گمانم در شمار برترین و شریرترین جنایتکاران تاریخ معاصر بوده اند، نکته ای بزرگ در خباثت ذاتی و یا خانوادگی آنان نیافتم.
کاسترو و پل پوت، در خانواده هایی ثروتمند بزرگ شده و تربیت یافتند. گرچه پدر مائو نیز کشاورز بود، ولی نسبت به دیگران متمول بوده و زمینه تحصیلات او را مهیا ساخت.
این سه تن، تحصیلات عالیه داشتند. سهل است که کاسترو و پل پوت ، توسط خانوادهایشان برای آموزش و اخذ تخصص با هزینه های گزاف، به خارج فرستاده شدند.
ولی به راستی چرا چنین سرانجامی یافتند؟ چرا پل بوت دستکم یک چهارم کامبوجی ها را در وحشیانه ترین شکل ممکن در تاریخ آدمی کشت و یا زنده به گور کرد؟ چرا مائو طی بیست سال حکومتش، در جریان های "جهش بزرگ" و "انقلاب فرهنگی" و...دستکم چهل میلیون چینی را در اثر قحط و غلا، در ازای کمک به انقلابیون و کشو های سوسیالیستی خارجی به کشتن داد؟ چرا کاستروها، کوبا را بیش از شصت سال در خفگی و اسارت گرفته و منزوی ساختند؟
با اجازه، پاسخ این پرسش را از بیانیه شادروان رضا بابایی، به مناسبت مرگ فیدل کاسترو قرض گرفته ام:
باورهای غلط از انسانهای خوب جنایتکار میسازد. کاسترو چهل سال، شرافتمندانه ستم کرد و کشورش را به بنبست كشاند؛ تا جهانیان بدانند که، آنچه کشوری را آباد میکند، نیّتها نیست؛ روشها است.
باور کنید ریشه بیشتر نزدیک به همه بیچارگی ملت های درمانده و دچار فساد هولناک داخلی ، با تهدید های مستمر خارجی، در همین جا نهفته است:
باور داشتن به پاکی و صداقت رهبران؛ رهبرانی که بیشتر ناآگاهانه و با نادانی و بلکه حماقت، روش ها و شیوه های غلط را در پیش می گیرند؛ و روش هایی که خواه و ناخواه به جنایت منتهی خواهند شد.
✍یدالله کریمی پور
@chelsalegi
من در بررسی کلی زندگی مائو، کاسترو ، و پل پوت، که به گمانم در شمار برترین و شریرترین جنایتکاران تاریخ معاصر بوده اند، نکته ای بزرگ در خباثت ذاتی و یا خانوادگی آنان نیافتم.
کاسترو و پل پوت، در خانواده هایی ثروتمند بزرگ شده و تربیت یافتند. گرچه پدر مائو نیز کشاورز بود، ولی نسبت به دیگران متمول بوده و زمینه تحصیلات او را مهیا ساخت.
این سه تن، تحصیلات عالیه داشتند. سهل است که کاسترو و پل پوت ، توسط خانوادهایشان برای آموزش و اخذ تخصص با هزینه های گزاف، به خارج فرستاده شدند.
ولی به راستی چرا چنین سرانجامی یافتند؟ چرا پل بوت دستکم یک چهارم کامبوجی ها را در وحشیانه ترین شکل ممکن در تاریخ آدمی کشت و یا زنده به گور کرد؟ چرا مائو طی بیست سال حکومتش، در جریان های "جهش بزرگ" و "انقلاب فرهنگی" و...دستکم چهل میلیون چینی را در اثر قحط و غلا، در ازای کمک به انقلابیون و کشو های سوسیالیستی خارجی به کشتن داد؟ چرا کاستروها، کوبا را بیش از شصت سال در خفگی و اسارت گرفته و منزوی ساختند؟
با اجازه، پاسخ این پرسش را از بیانیه شادروان رضا بابایی، به مناسبت مرگ فیدل کاسترو قرض گرفته ام:
باورهای غلط از انسانهای خوب جنایتکار میسازد. کاسترو چهل سال، شرافتمندانه ستم کرد و کشورش را به بنبست كشاند؛ تا جهانیان بدانند که، آنچه کشوری را آباد میکند، نیّتها نیست؛ روشها است.
باور کنید ریشه بیشتر نزدیک به همه بیچارگی ملت های درمانده و دچار فساد هولناک داخلی ، با تهدید های مستمر خارجی، در همین جا نهفته است:
باور داشتن به پاکی و صداقت رهبران؛ رهبرانی که بیشتر ناآگاهانه و با نادانی و بلکه حماقت، روش ها و شیوه های غلط را در پیش می گیرند؛ و روش هایی که خواه و ناخواه به جنایت منتهی خواهند شد.
✍یدالله کریمی پور
@chelsalegi
یکی هست سالهاست همسرش را کتک میزنه. هر چند وقت یه بار همسرش قهر میکنه میره خونه باباش. یه عده هر بار میرن سراغ بنده خدا که بیا برگرد سر زندگیت. بیا یه شانس دیگه به این یارو بده. سه چهار بار با همین اصرارها و قصهها راضیش کردن برگرده سر زندگیش. هر بار هم باز انقدر کتک خورده که پشیمون شده.
یارو یه بار از کارهاش ابراز پشیمونی نکرده. یه بار عذرخواهی نکرده. یه بار نگفته غلط کردم. با این وجود یه عده باز اومدن در خونه کسی که هنوز جای زخماش خوب نشده، میگن بیا برگرد سر خونه زندگیت، بیا آشتی کن.
شما باشین برمیگردین، آشتی میکنین؟ معلومه که نه. خب ملت هم حق دارن .حکایت ملت و انتخابات
✍امیرعلی بنی اسدی
@chelsalegi
یارو یه بار از کارهاش ابراز پشیمونی نکرده. یه بار عذرخواهی نکرده. یه بار نگفته غلط کردم. با این وجود یه عده باز اومدن در خونه کسی که هنوز جای زخماش خوب نشده، میگن بیا برگرد سر خونه زندگیت، بیا آشتی کن.
شما باشین برمیگردین، آشتی میکنین؟ معلومه که نه. خب ملت هم حق دارن .حکایت ملت و انتخابات
✍امیرعلی بنی اسدی
@chelsalegi
تا چهل سالگی که مغزم خوب کار می کرد، به ریاضیات و پژوهش پرداختم. از چهل تا شصت سالگی که ذهنم ضعیف شده بود به فلسفه روی آوردم و در اواخر که به کلی مغزم کار نمی کرد به سیاست!
✍برتراند راسل
@chelsalegi
✍برتراند راسل
@chelsalegi