یک پسر چینی مقیم ایران از دختران ایرانی و روابط خصوصیشان فیلم میگیرد و در یوتوب منتشر میکند! این پسر چینی مقیم ایران ویدیوهایی از روابطش با دختران ایرانی منتشر میکند و میگوید ارتباط با دختران ایرانی خیلی راحت است و به آسانی او را به خانه شان دعوت میکنند، اما به او خسیس میگویند...
تعدادی از فیلم هایی که در یوتوب از او موجود است نشان میدهد که او مخفیانه از روابط خصوصی ش با دختران ایرانی فیلم گرفته است. بسیاری به زبان چینی و انگلیسی در زیر پست های او نوشته اند که قرار نبوده این فیلم ها منتشر شود!
پنجاه ویدیو منتشر کرده، که چند نفر از این دختران هم کمتر از هجده سال سن دارند! اگر همچین سواستفاده ای در یکی از کشورهای اروپایی اتفاق افتاده بود در همان هفته های اول بازداشت شده بود اما سه ماه از زمان انتشار ویدیوهای او میگذرد، در کشوری که اگر روسریت عقب برود، ماشینت توقیف میشود، آیا برای بازداشت و محاکمه او اقدام خواهد شد؟ دوستی محترم که مدرس زبان چینیه و با دیدن استوریها در اینستاگرام متوجه شده که شخص مورد نظر، پنهانی فیلم می گرفته و بی اجازه در چندین کلیپ گذاشته یوتوب قرار دادهد. بهش پیامک زده اما پاسخی نگرفته . پسره در هتلی در یزد، پول نداده و فرار کرده . ويديوها رو فقط در یوتوب و اپلیکیشنهای چینی می گذاره .دانشجویان ایرانی در چین میگن در اپلیکیشنهای چینی هم ويديوها رو گذاشته و بازدیدش میلیونی بوده
این شخص اگه ایرانی هم بود یا اهل هر کشور دیگه ای، رفتارش مجرمانه و غیر قانونیه . نقض مکرر حريم خصوصی افراد، نشر بی اجازه ویدیوهای خصوصی، و دادن هدیه به دختران زیر سن قانونی برای برقراری ارتباط .
البته اگر چین در ایران از حق کاپیتولاسیون برخوردار نیست!
✍مهدی رستم پور
@Chelsalegi
تعدادی از فیلم هایی که در یوتوب از او موجود است نشان میدهد که او مخفیانه از روابط خصوصی ش با دختران ایرانی فیلم گرفته است. بسیاری به زبان چینی و انگلیسی در زیر پست های او نوشته اند که قرار نبوده این فیلم ها منتشر شود!
پنجاه ویدیو منتشر کرده، که چند نفر از این دختران هم کمتر از هجده سال سن دارند! اگر همچین سواستفاده ای در یکی از کشورهای اروپایی اتفاق افتاده بود در همان هفته های اول بازداشت شده بود اما سه ماه از زمان انتشار ویدیوهای او میگذرد، در کشوری که اگر روسریت عقب برود، ماشینت توقیف میشود، آیا برای بازداشت و محاکمه او اقدام خواهد شد؟ دوستی محترم که مدرس زبان چینیه و با دیدن استوریها در اینستاگرام متوجه شده که شخص مورد نظر، پنهانی فیلم می گرفته و بی اجازه در چندین کلیپ گذاشته یوتوب قرار دادهد. بهش پیامک زده اما پاسخی نگرفته . پسره در هتلی در یزد، پول نداده و فرار کرده . ويديوها رو فقط در یوتوب و اپلیکیشنهای چینی می گذاره .دانشجویان ایرانی در چین میگن در اپلیکیشنهای چینی هم ويديوها رو گذاشته و بازدیدش میلیونی بوده
این شخص اگه ایرانی هم بود یا اهل هر کشور دیگه ای، رفتارش مجرمانه و غیر قانونیه . نقض مکرر حريم خصوصی افراد، نشر بی اجازه ویدیوهای خصوصی، و دادن هدیه به دختران زیر سن قانونی برای برقراری ارتباط .
البته اگر چین در ایران از حق کاپیتولاسیون برخوردار نیست!
✍مهدی رستم پور
@Chelsalegi
مدیر روابطعمومی پست هرمزگان که فیلم رقصش داستان شده بود، آدم بامزهایه. بهم گفت «احضارم که کردن پرسیدم شاکیم کیه ده جا رو گفتن! گفتم من فکر میکردم این کمر و باسن مال خودمه اگر میدونستم اینقدر صاحب داره اینطور تکونش نمیدادم»
قراربود اخراج بشه ولی با دستور وزیر برگشته سر کارش
✍صدرا محقق
@Chelsalegi
قراربود اخراج بشه ولی با دستور وزیر برگشته سر کارش
✍صدرا محقق
@Chelsalegi
داشتمفکرمیکردم که اگر آن دوران هم اینترنتی در کار بود باز هم به همین سادگی رگ های امیر را می گشودند و آب از آب تکان نمی خورد؟
آیا باز هم آزادی خواه ها را در باغ شاه به دار می کشیدند و انگار نه انگار؟
آیا اگر چنین امکانی بود باز هم میرزاده ی عشقی به زخم گلوله دهان می بست و فرخی یزدی در زندان بی صدا می شد؟
یعنی اگر تلگرام بود باز هم ارانی در سلولش می پوسید و سرپاس مختاری سر مخالفین را به همان راحتی زیرآب می کرد؟...
اگر توئیتر هم بود باز به راحتی خون کسروی پامال می شد؟
اگر کلابهاوس بود و امکان سخن گفتن باز هم بساط مصدق با چند تانک و عربده برچیده می شد؟
واقعا اگر امکان گفتن و شنیدن بود باز هم همه آن چیزها که دیدیم و شنیدیم اتفاق می افتاد؟... آدم ها همان قدر ساده خونی و خفه می شدند و ایده ها از خاطر می رفتند و امیدها می مردند؟...
اگر امکان گفتن و رساندن پیام بود واقعا چه می شد؟
هیچ...
این را آن همراه همواره ی درونم می گوید...
هیچ فرقی نمی کرد...
دروغ همیشه از حقیقت خوشآهنگ تر است و بهشت ِمجاز از جهنم ِ واقعیت خواستنی تر...
صفیر گلوله همواره از نفیر گلو تاثیرگذارتر است...
✍امید مرجمکی
@Chelsalegi
آیا باز هم آزادی خواه ها را در باغ شاه به دار می کشیدند و انگار نه انگار؟
آیا اگر چنین امکانی بود باز هم میرزاده ی عشقی به زخم گلوله دهان می بست و فرخی یزدی در زندان بی صدا می شد؟
یعنی اگر تلگرام بود باز هم ارانی در سلولش می پوسید و سرپاس مختاری سر مخالفین را به همان راحتی زیرآب می کرد؟...
اگر توئیتر هم بود باز به راحتی خون کسروی پامال می شد؟
اگر کلابهاوس بود و امکان سخن گفتن باز هم بساط مصدق با چند تانک و عربده برچیده می شد؟
واقعا اگر امکان گفتن و شنیدن بود باز هم همه آن چیزها که دیدیم و شنیدیم اتفاق می افتاد؟... آدم ها همان قدر ساده خونی و خفه می شدند و ایده ها از خاطر می رفتند و امیدها می مردند؟...
اگر امکان گفتن و رساندن پیام بود واقعا چه می شد؟
هیچ...
این را آن همراه همواره ی درونم می گوید...
هیچ فرقی نمی کرد...
دروغ همیشه از حقیقت خوشآهنگ تر است و بهشت ِمجاز از جهنم ِ واقعیت خواستنی تر...
صفیر گلوله همواره از نفیر گلو تاثیرگذارتر است...
✍امید مرجمکی
@Chelsalegi
اسمائیل خویی حیف شد.
خدایش بیامرزد. ایکاش این رفیق شفیق امیر پرویزپویان و اخوان ثالث به همان منش چپ چریکی اش می ماند.
اگر می توانست و یا می گذاشتند در مملکت بماند و یا چون شاهرخ مسکوب در گوشه غربت به کنجی می خزید و می نوشت. بی شک امروز یکی از افسانه های نسل ما بود. مانند شاملو و اخوان و سایه و شجریان و....
لعنت خدا بر انها که این چریک پیر را همنشین سالومه و سالی تاک و دکتر کپی کردن.
✍حسین عباسی
@Chelsalegi
خدایش بیامرزد. ایکاش این رفیق شفیق امیر پرویزپویان و اخوان ثالث به همان منش چپ چریکی اش می ماند.
اگر می توانست و یا می گذاشتند در مملکت بماند و یا چون شاهرخ مسکوب در گوشه غربت به کنجی می خزید و می نوشت. بی شک امروز یکی از افسانه های نسل ما بود. مانند شاملو و اخوان و سایه و شجریان و....
لعنت خدا بر انها که این چریک پیر را همنشین سالومه و سالی تاک و دکتر کپی کردن.
✍حسین عباسی
@Chelsalegi
اگر مشکلت تنها بودن است، اگر مشکلت حرف خانواده و فامیل است، اگر فکر می کنی به سنی رسیده ای که باید ازدواج کنی، اگر دوست دختر یا دوست پسر مناسب گیر نمی آوری یا آنهایی که گیر می آوری آدم های جالبی نیستند، اگر مشکلت سکس و مسائل جنسی است، اگر عاشق بچه داشتنی، اگه دلت جشن عروسی می خواهد!، اگه خانواده اذیتت می کنند و می خواهی مستقل بشوی، اگر اعتیاد داری، اگر یکی را می خواهی که خانه را تمیز کند و غذا بپزد، اگر یکی را می خواهی که کار کند و برایت لباس و ماشین و خانه بخرد، اگر دوست داری بروی شهر بزرگتر، اگر دنبال وام هستی، اگر حوصله ات سر رفته، اگر خوشی زده زیر دلت، اگر دانشگاهت تمام شده و سر کار می روی و دیگر نمی دانی چه کار کنی، اگر عاشق کسی شده ای و نمی توانی توی شهر کوچک بدون ازدواج کردن با او باشی، اگر می خواهی سربازی ات کم بشود، اگر می خواهی طرف مال خودت باشد و با کس دیگری نباشد!!، اگر فکر می کنی برای عروسی کردن دیر شده یا نگران حرف مردمی، اگر فکر می کنی بدون انسان دیگر، کامل نیستی... چاره اش ازدواج کردن نیست!
می توانی بروی با آنهایی که به این دلایل ازدواج کرده اند حرف بزنی و ببینی چقدر به هدف هایشان رسیده اند.
مواظب باش از چاله در چاه نیفتی...
ازدواج پروسه ای جداگانه دارد که به مسائل بالا هیچ ربطی ندارد و آنهایی که برای هدف های بالا ازدواج کرده اند همین دوستان شکست خورده ی خودمان را تشکیل می دهند... ازدواج، وظیفه ی شما نیست بلکه یک انتخاب از بین صدها انتخاب مسیر در زندگی است و می توانم هزاران هزار دختر بااستعداد در شعر و هنر را نام ببرم که بعد ازدواج شعرشان افت کرد یا نابود شد، یا اینکه مثل فروغ و سیمین و پروین اعتصامی و... بعد طلاق توانستند به جایگاه واقعی شان برسند، یا اینکه مثل رابعه و قره العین در جوانی کشته شدند.
این پست نمی گوید که ازدواج نکنید بلکه می گوید به همین سادگی ها ازدواج نکنید و قدر زندگی تان را بدانید تا بتوانید در صورت ازدواج، زندگی دو نفره ای را تجربه کنید که لذتی مداوم و شادی ابدی باشد نه تحمل و صبر...
ازدواج، بلوغ فکری می خواهد که خیلی از ما هنوز نداریم یا اینکه طرف مقابلمان ندارد. دقت کنیم !
تازه بعد از ازدواج یادمان باشد
برای سرگرمی خودمان، برای نیاز به دوست داشتن کسی، برای سر به راه شدن همسر، برای تحکیم بنیان خانواده!!، برای حرف مادرشوهر و عمه و خاله، برای ادامه ی نسل و ماندن نام و فامیل و تخم و ترکه مان، برای رفع تنهایی، برای انجام وظیفه ی زنانه یا مردانه، برای نگذشتن سن بارداری، برای آمدن برکت به خانه، برای تنها نماندن بچه ی اول و همبازی داشتن او!!!، برای گرفتن یارانه ی بیشتر، برای عملی کردن آرزوهای خودمان که در بچگی عملی نشده روی کسی دیگر و...
بچه تولید نکنیم ! بچه تولید نکنید...
ما بچه ها اسباب بازی و عروسک و آدم آهنی نیستیم که برای دنیا آمدن ما اینقدر راحت تصمیم می گیرید، ما وسیله ی سرگرمی و عشق ورزیدن و... نیستیم. ما یک انسان مستقل هستیم!
بچه دار شدن علاوه بر بلوغ فکری و روحی حتی به بلوغ جسمی و اقتصادی هم نیازمند است. آن کس که دندان می دهد نان نمی دهد. بلکه نان با دو شیفت کار کردن و تا صبح سگ دو زدن درمی آید.
و تازه اگر با آن همه تلاش نان هم دربیاید آن بچه نیاز به وقت و روح و... هم دارد.
و از همه مهم تر این سوال پس خودتان چه؟
بچه باید وقتی به دنیا بیاید که پدر و مادر بعد تولد او باز هم با یکدیگر سینما و کافه و مسافرت و... بروند. روابط جنسی شان کم نشود، عصبی نباشند و از هم فاصله نگیرند، به شغل و فعالیت های اجتماعی هیچ کدام لطمه نخورد، مواظب جسم و سلامتی و زیبایی خود بعد از بچه هم باشند، وقت برای کتاب خواندن و شعر گفتن و... داشته باشند و...
بچه داشتن حس خیلی قشنگی است. من هم دوست دارم! اما بچه همان چهار تا کلیپ بامزه ی داخل اینترنت و موبایل نیست. خیلی سخت است و خیلی تبعات دارد. اگر با همه ی آنها آشنا هستید و برای مقابله با آنها آمادگی روانی و جسمی دارید و هدفتان از بچه دار شدن خودخواهیتان نیست اشکال ندارد. خیلی هم خوب...
فقط یادتان باشد در صورت عدم آمادگی، شما نه فقط به آن بچه که به جامعه ای خیانت کرده اید که در آن کار، مسکن و... به اندازه ی کافی وجود ندارد و به دنیا آمدن هر فرزند تازه اقتصاد و شرایط اجتماعی را بدتر می کند...
✍سید مهدی موسوی
@Chelsalegi
می توانی بروی با آنهایی که به این دلایل ازدواج کرده اند حرف بزنی و ببینی چقدر به هدف هایشان رسیده اند.
مواظب باش از چاله در چاه نیفتی...
ازدواج پروسه ای جداگانه دارد که به مسائل بالا هیچ ربطی ندارد و آنهایی که برای هدف های بالا ازدواج کرده اند همین دوستان شکست خورده ی خودمان را تشکیل می دهند... ازدواج، وظیفه ی شما نیست بلکه یک انتخاب از بین صدها انتخاب مسیر در زندگی است و می توانم هزاران هزار دختر بااستعداد در شعر و هنر را نام ببرم که بعد ازدواج شعرشان افت کرد یا نابود شد، یا اینکه مثل فروغ و سیمین و پروین اعتصامی و... بعد طلاق توانستند به جایگاه واقعی شان برسند، یا اینکه مثل رابعه و قره العین در جوانی کشته شدند.
این پست نمی گوید که ازدواج نکنید بلکه می گوید به همین سادگی ها ازدواج نکنید و قدر زندگی تان را بدانید تا بتوانید در صورت ازدواج، زندگی دو نفره ای را تجربه کنید که لذتی مداوم و شادی ابدی باشد نه تحمل و صبر...
ازدواج، بلوغ فکری می خواهد که خیلی از ما هنوز نداریم یا اینکه طرف مقابلمان ندارد. دقت کنیم !
تازه بعد از ازدواج یادمان باشد
برای سرگرمی خودمان، برای نیاز به دوست داشتن کسی، برای سر به راه شدن همسر، برای تحکیم بنیان خانواده!!، برای حرف مادرشوهر و عمه و خاله، برای ادامه ی نسل و ماندن نام و فامیل و تخم و ترکه مان، برای رفع تنهایی، برای انجام وظیفه ی زنانه یا مردانه، برای نگذشتن سن بارداری، برای آمدن برکت به خانه، برای تنها نماندن بچه ی اول و همبازی داشتن او!!!، برای گرفتن یارانه ی بیشتر، برای عملی کردن آرزوهای خودمان که در بچگی عملی نشده روی کسی دیگر و...
بچه تولید نکنیم ! بچه تولید نکنید...
ما بچه ها اسباب بازی و عروسک و آدم آهنی نیستیم که برای دنیا آمدن ما اینقدر راحت تصمیم می گیرید، ما وسیله ی سرگرمی و عشق ورزیدن و... نیستیم. ما یک انسان مستقل هستیم!
بچه دار شدن علاوه بر بلوغ فکری و روحی حتی به بلوغ جسمی و اقتصادی هم نیازمند است. آن کس که دندان می دهد نان نمی دهد. بلکه نان با دو شیفت کار کردن و تا صبح سگ دو زدن درمی آید.
و تازه اگر با آن همه تلاش نان هم دربیاید آن بچه نیاز به وقت و روح و... هم دارد.
و از همه مهم تر این سوال پس خودتان چه؟
بچه باید وقتی به دنیا بیاید که پدر و مادر بعد تولد او باز هم با یکدیگر سینما و کافه و مسافرت و... بروند. روابط جنسی شان کم نشود، عصبی نباشند و از هم فاصله نگیرند، به شغل و فعالیت های اجتماعی هیچ کدام لطمه نخورد، مواظب جسم و سلامتی و زیبایی خود بعد از بچه هم باشند، وقت برای کتاب خواندن و شعر گفتن و... داشته باشند و...
بچه داشتن حس خیلی قشنگی است. من هم دوست دارم! اما بچه همان چهار تا کلیپ بامزه ی داخل اینترنت و موبایل نیست. خیلی سخت است و خیلی تبعات دارد. اگر با همه ی آنها آشنا هستید و برای مقابله با آنها آمادگی روانی و جسمی دارید و هدفتان از بچه دار شدن خودخواهیتان نیست اشکال ندارد. خیلی هم خوب...
فقط یادتان باشد در صورت عدم آمادگی، شما نه فقط به آن بچه که به جامعه ای خیانت کرده اید که در آن کار، مسکن و... به اندازه ی کافی وجود ندارد و به دنیا آمدن هر فرزند تازه اقتصاد و شرایط اجتماعی را بدتر می کند...
✍سید مهدی موسوی
@Chelsalegi
یکی از دایی هام بواسطه مادرم از محل ما زن گرفت و عروسی هم قرار شد در یک تالار شیکی که تازه افتتاح شده بود در همون محله برگزار بشه،ده یازده ساله بودم،وقتی روز و ساعت مشخص شد و کارتها پخش شد منم من باب پز دادن و لوطی گری اومدم محل و به همه بچه ها گفتم پاشید فلان روز فلان ساعت شیک و پیک کرده بیاید فلان تالار، عروسی داییمه بخور بخوره و بزن برقص!اون موقع دوره "سازندگی" بود، ما بچه ها پاپتی و گشنه و کباب ندیده بودیم و روی هوا این پیشنهادها رو میزدیم.
روز عروسی آزان تیزان شده راهی سالن شدم با کت شلوار و کراوات،وقتی رسیدیم بچه ها رو دیدم که با گرمکن و کتونی های پاره پوره فوتبالی و قیافه های خاکی که با یک شستن سرپایی خواستن تمیز نشونش بدن دوتا میز بزرگ رو اشغال کردن و سالن رو گذاشتن روی سرشون، داودگربه رفیقم دم گرفته بود "خیلی ناشکری نکن هیچ کجا تهرون نمیشه" و مابقی جواب میدادن "چرا نمیشه چرا نمیشه". با دیدن این وضع دایی بزرگم که شخصیتی اداری و تکنوکرات داشت و خرپول فامیل محسوب میشد با تعجب اشاره کرد که اینا کین دیگه اینارو کی گفته بیاد؟دایی کوچیکه به من اشاره کرد و گفت "آقا امیده دیگه عادت داره مارو غافلگیر کنه" و دایی بزرگه با شنیدن این جمله غضب کرد و با همون لحن مخصوصش که صداشو آروم و جدی میکرد بهم گفت "آقای عزیز ما آبرو داریم شما چرا بدون هماهنگی کاری رو انجام میدی؟ببرشون بیرون یک خرده میوه شیرینی بهشون بده بفرستشون برن" نفسم گرفت، رفتم سمت بچه ها که پر از خنده و ترانه بودن، پاهام یاری نمیکرد فکر اینکه اونها رو از سالن بیرون کنم قلبم رو مچاله کرده بود و تازه خجالتی که باید فردا توی مدرسه بکشم و دیگه سرمو جلو بچه ها نمیتونم بلند کنم،رسیدم به میز بچه ها و یکیشون گفت "پسر عجب سالنی" یکیشون گفت "شام چی میخوان بدن،کبابه؟" یکی دیگه گفت "ارکستر هم هست؟" منم نگاهشون میکردم که چطور بگم پاشید برید ما آبرو داریم! از پنجره های بزرگ بابا رو بیرون سالن دیدم که سیگار میکشید و با چندنفر میگفت و میخندید،اگه راهی باشه شاید اون بتونه انجامش بده، همونطور که دایی بزرگه مشغول خوش و بش با مهمانها بود دویدم بیرون بابا رو صدا زدم "بابا، دایی میگه رفیقاتو بگو برن،گناه دارن آبروم میره یک کاریش بکن" بابا با همون بیخیالی آرامبخش همیشگیش گفت "نگران نباش،الان میرم بهش میگم" اما من میترسیدم دیر بشه و یکی از دایی ها بره به بچه ها یک چیزی بگه " بابا تروخدا الان برو بگو آبروم میره گناه دارن" سیگارشو انداخت و رفت توی سالن و با دایی شروع کرد صحبت کردن و بعد چند لحظه صدام زد، رفتم کنارشون و دایی بهم گفت "ببین چکارها میکنی؟وردار ببرشون اون میزهای پشتی،شام هم تعداد مشخص دادیم نهایت دوتا یکی میدیم بگو با نون بخورن سیر میشن،انقدم سروصدا نکنن" وای انگار که دنیا رو بهم داده بودن رفتم سمت بچه ها و بهشون گفتم "پاشید کره خرها بریم اون میزهای پشت بهتره، انقدم سروصدا نکنید، ارکستر داره میاد" بابا هم همراهم بود و با مهربانی و شوخی هدایتشون کرد میزهای انتهای اون بخش از سالن که پله میخورد و میرفت بالا و جایی بود که زیاد دید نداشت،عروسی آرام آرام شلوغ میشد اما نه آنچنان،تعدادی از مهمانها نبودند،وسط مجلس خالی بود، از گرمای یک عروسی خبری نبود که بابا اومد کنارم و آرام گفت "برو اون آپاچی ها رو بردار بیار وسط مجلس رو گرم کنید" و چند دقیقه بعد مجلس از شور رقصیدن بچه ها و ارکستری که جون گرفته بود به آستانه انفجار رسیده بود و حالا دیگه باقی مهمانهای عصا قورت داده هم اومده بودن وسط و شور و حال به اوج رسید،وقتی نوبت به شام رسید دایی گفت "رفیقاتو بشون همین میزهای جلو،گفتم به هرکدوم یک پرس بدن"
دیدن اون رفیقهام که با ولع داشتن کباب میخوردن و چشماشون برق میزد قلبم رو از شادی پر کرده بود،آخر عروسی همه سوار ماشینها میشدن که برن عروس گردون و بابا گفت "توام میای؟" گفتم "نه من با بچه ها میرم محل" وقتی داشت میرفت سمت ماشینش داد زدم "بابا دمت گرم" خندید و زیر لب کره خری حواله ام کرد.
خیلی سال بعد که بزرگ شده بودیم با داوود گربه در عروسی یکی از بچه ها بودیم که برگشت گفت فلانی "هنوز هیچ عروسی مثل اون عروسی داییت توی ذهن من نمونده"،و بعد نگاهی مهربون و قدر دان بهم کرد و گفت "دمت گرم که نذاشتی بندازنمون بیرون"
✍امیدحنیف
@Chelsalegi
روز عروسی آزان تیزان شده راهی سالن شدم با کت شلوار و کراوات،وقتی رسیدیم بچه ها رو دیدم که با گرمکن و کتونی های پاره پوره فوتبالی و قیافه های خاکی که با یک شستن سرپایی خواستن تمیز نشونش بدن دوتا میز بزرگ رو اشغال کردن و سالن رو گذاشتن روی سرشون، داودگربه رفیقم دم گرفته بود "خیلی ناشکری نکن هیچ کجا تهرون نمیشه" و مابقی جواب میدادن "چرا نمیشه چرا نمیشه". با دیدن این وضع دایی بزرگم که شخصیتی اداری و تکنوکرات داشت و خرپول فامیل محسوب میشد با تعجب اشاره کرد که اینا کین دیگه اینارو کی گفته بیاد؟دایی کوچیکه به من اشاره کرد و گفت "آقا امیده دیگه عادت داره مارو غافلگیر کنه" و دایی بزرگه با شنیدن این جمله غضب کرد و با همون لحن مخصوصش که صداشو آروم و جدی میکرد بهم گفت "آقای عزیز ما آبرو داریم شما چرا بدون هماهنگی کاری رو انجام میدی؟ببرشون بیرون یک خرده میوه شیرینی بهشون بده بفرستشون برن" نفسم گرفت، رفتم سمت بچه ها که پر از خنده و ترانه بودن، پاهام یاری نمیکرد فکر اینکه اونها رو از سالن بیرون کنم قلبم رو مچاله کرده بود و تازه خجالتی که باید فردا توی مدرسه بکشم و دیگه سرمو جلو بچه ها نمیتونم بلند کنم،رسیدم به میز بچه ها و یکیشون گفت "پسر عجب سالنی" یکیشون گفت "شام چی میخوان بدن،کبابه؟" یکی دیگه گفت "ارکستر هم هست؟" منم نگاهشون میکردم که چطور بگم پاشید برید ما آبرو داریم! از پنجره های بزرگ بابا رو بیرون سالن دیدم که سیگار میکشید و با چندنفر میگفت و میخندید،اگه راهی باشه شاید اون بتونه انجامش بده، همونطور که دایی بزرگه مشغول خوش و بش با مهمانها بود دویدم بیرون بابا رو صدا زدم "بابا، دایی میگه رفیقاتو بگو برن،گناه دارن آبروم میره یک کاریش بکن" بابا با همون بیخیالی آرامبخش همیشگیش گفت "نگران نباش،الان میرم بهش میگم" اما من میترسیدم دیر بشه و یکی از دایی ها بره به بچه ها یک چیزی بگه " بابا تروخدا الان برو بگو آبروم میره گناه دارن" سیگارشو انداخت و رفت توی سالن و با دایی شروع کرد صحبت کردن و بعد چند لحظه صدام زد، رفتم کنارشون و دایی بهم گفت "ببین چکارها میکنی؟وردار ببرشون اون میزهای پشتی،شام هم تعداد مشخص دادیم نهایت دوتا یکی میدیم بگو با نون بخورن سیر میشن،انقدم سروصدا نکنن" وای انگار که دنیا رو بهم داده بودن رفتم سمت بچه ها و بهشون گفتم "پاشید کره خرها بریم اون میزهای پشت بهتره، انقدم سروصدا نکنید، ارکستر داره میاد" بابا هم همراهم بود و با مهربانی و شوخی هدایتشون کرد میزهای انتهای اون بخش از سالن که پله میخورد و میرفت بالا و جایی بود که زیاد دید نداشت،عروسی آرام آرام شلوغ میشد اما نه آنچنان،تعدادی از مهمانها نبودند،وسط مجلس خالی بود، از گرمای یک عروسی خبری نبود که بابا اومد کنارم و آرام گفت "برو اون آپاچی ها رو بردار بیار وسط مجلس رو گرم کنید" و چند دقیقه بعد مجلس از شور رقصیدن بچه ها و ارکستری که جون گرفته بود به آستانه انفجار رسیده بود و حالا دیگه باقی مهمانهای عصا قورت داده هم اومده بودن وسط و شور و حال به اوج رسید،وقتی نوبت به شام رسید دایی گفت "رفیقاتو بشون همین میزهای جلو،گفتم به هرکدوم یک پرس بدن"
دیدن اون رفیقهام که با ولع داشتن کباب میخوردن و چشماشون برق میزد قلبم رو از شادی پر کرده بود،آخر عروسی همه سوار ماشینها میشدن که برن عروس گردون و بابا گفت "توام میای؟" گفتم "نه من با بچه ها میرم محل" وقتی داشت میرفت سمت ماشینش داد زدم "بابا دمت گرم" خندید و زیر لب کره خری حواله ام کرد.
خیلی سال بعد که بزرگ شده بودیم با داوود گربه در عروسی یکی از بچه ها بودیم که برگشت گفت فلانی "هنوز هیچ عروسی مثل اون عروسی داییت توی ذهن من نمونده"،و بعد نگاهی مهربون و قدر دان بهم کرد و گفت "دمت گرم که نذاشتی بندازنمون بیرون"
✍امیدحنیف
@Chelsalegi
کارل پوپر در گفتگویی با هربرت مارکوزه می گوید:کوشش برای پدید آوردن بهشت در زمین،همواره دوزخ ساخته است.این جمله می تواند ما را به بازخوانی اندیشه هایمان در هر زمینه ای راهنمایی کند.نه زمین بهشت خواهدشد و نه انسان ها فرشته،ما فقط باید تلاش کنیم کمی بهتر و انسان تر از دیروزمان باشیم. همین!
@Chelsalegi
@Chelsalegi
شاهحسین مرتضوی، مشاور ارشد اشرف غنی، رئيسجمهور افغانستان، با اشاره به رد صلاحیتها در انتخابات ریاستجمهوری ایران گفته است: «باید قدر دموکراسی خود را بدانیم»
حقیقتا یکی از الطاف الهی شهروند خاورمیانه بودن همین شوخی و شنگی است که هر روز از گوشه و کنار این سرزمین پهناور به گوش می رسد.
مثلا همین بنده خدا مشاور رئیس جمهور افغانستان که هر روز صبح که از خواب بیدار شده و از خانه بیرون می رود نمی داند که تا شب در کوچه و محل کاری جایی منفجر می شود یا زنده به خانه بر می گردد، از کسی شنیده است که "باید قدر دموکراسی خود را بدانیم" و حالا آن را برای تمسخر ایرانیان تکرار می کند.
اما برادر جان و مشاور رئیس جمهور کشور دوست و همسایه که به هر دلیلی دنبال طعنه زدن به ایران و ایرانیان هستی، باید حواست باشد که این متلک پراکنی شما مصداق خندیدن «آدم لخت» به «آدم خشتک پاره» است.
برادر جان به خاطر داشته باشید که شرط رسیدن به دموکراسی و آزادی نه در متلک پراندن به این و آن بلکه در نتیجه ملموس و عینی سیاست ورزی شماست. به خاطر داشته باشید که قدردان دموکراسی بودن در حکومتی که نصف سرزمین تحت سلطه اش در اختیار طالبان است شوخی بی مزه ای است. به خاطر داشته باشید شکرگزار دموکراسی بودن از سوی حکومتی که توان تامین امنیت مدرسه و دانشگاه و کوچه و خیابان چند صدمتری کاخ ریاست جمهوریش را ندارد، شوخی تلخی است.
به هیچوجه قصد تمسخر ندارم و همیشه از صمیم قلب برای افغانستان و سوریه و یمن و هر کشور درگیر خشونتی در منطقه آرزوی آرامش و توسعه و صلح و امنیت و آزادی و دموکراسی دارم، اما نیک می دانم که خاورمیانه با حاکمان و مشاورانی متوهمی چون شما هیچگاه روی خوش به خود نخواهید دید. حاکمانی که به جای آن که حواسشان درگیر مسئولیتشان باشد و در راه اتقاء امنیت و آزادی شهروندان خود باشند مدام به دنبال متلک پراکنی به این و آن و دمیدن بر نفرت قومی قبیله بین ملت های مختلف هستند.
جناب شاه حسین مرتضوی مشاور رئیس جمهور افغانستان بهتر است به این روایت سفر رئیس جمهور فرانسه به ایران توجه بفرمایید.
داستان از این قرار است که در سال پنجاه و پنج ژیسکاردستن رئیس جمهور وقت فرانسه به ایران سفر میکند. شاه ایران هم که در اوج قدرت است شخصا به استقبال او میرود و با هم در یک ماشین مینشینند. در آن زمان سومین کتاب شاه یعنی کتاب «بهسوی دروازههای تمدن» از چاپ خارج شده بود. در ماشین، شاه در مورد کتاب صحبت میکند و توضیح میدهد که ما پل و جاده ساختیم و به دروازههای تمدن داریم میرسیم. در جایی در نزدیکی میدان انقلاب فعلی، گل کاری شده بود که دور این گل کاری حصار کشیده بودند. ژیسکاردستن خطاب به شاه میگوید «شما قدری تأمل کنید. در کشوری که مثلاً برای بیست هزار تومان گل کاری، دویست هزار تومان حصار میکشید که مردم گل ها را لگدکوب نکنند، حرف از توسعه پایدار و توسعه زدن، حرف صحیحی نیست. شما باید پول گل کاری و نردهکاری را روی منابع و سرمایههای انسانی صرف کنید. در کشور شما انسانها باید توسعهیافته شوند. باید تفکری پیدا شود که خود آن تفکر مانع و حریمی باشد که محیط زیست از بین نرود.»
حال آقای مرتضوی برای شما مسئولی که مقابل چشمانتان، جانیان و آدمکشان دختران مدرسه ای را قتل و عام می کنند و انگشت رای داده را قطع می کنند، سخن از دموکراسی و قدردانی از دموکراسی بسیار زود و چه بسا مشمئزکننده است. شما بهتر است به جای روی آوردن به سمت و سوی این سخنان مضحک و پوپولیستی به فکر توسعه سطح فرهنگی و اجتماعی و سیاسی افغانستان مظلوم باشید و دست از این شوخی های رسانه ای بردارید.
✍فرهاد قنبری
@Chelsalegi
حقیقتا یکی از الطاف الهی شهروند خاورمیانه بودن همین شوخی و شنگی است که هر روز از گوشه و کنار این سرزمین پهناور به گوش می رسد.
مثلا همین بنده خدا مشاور رئیس جمهور افغانستان که هر روز صبح که از خواب بیدار شده و از خانه بیرون می رود نمی داند که تا شب در کوچه و محل کاری جایی منفجر می شود یا زنده به خانه بر می گردد، از کسی شنیده است که "باید قدر دموکراسی خود را بدانیم" و حالا آن را برای تمسخر ایرانیان تکرار می کند.
اما برادر جان و مشاور رئیس جمهور کشور دوست و همسایه که به هر دلیلی دنبال طعنه زدن به ایران و ایرانیان هستی، باید حواست باشد که این متلک پراکنی شما مصداق خندیدن «آدم لخت» به «آدم خشتک پاره» است.
برادر جان به خاطر داشته باشید که شرط رسیدن به دموکراسی و آزادی نه در متلک پراندن به این و آن بلکه در نتیجه ملموس و عینی سیاست ورزی شماست. به خاطر داشته باشید که قدردان دموکراسی بودن در حکومتی که نصف سرزمین تحت سلطه اش در اختیار طالبان است شوخی بی مزه ای است. به خاطر داشته باشید شکرگزار دموکراسی بودن از سوی حکومتی که توان تامین امنیت مدرسه و دانشگاه و کوچه و خیابان چند صدمتری کاخ ریاست جمهوریش را ندارد، شوخی تلخی است.
به هیچوجه قصد تمسخر ندارم و همیشه از صمیم قلب برای افغانستان و سوریه و یمن و هر کشور درگیر خشونتی در منطقه آرزوی آرامش و توسعه و صلح و امنیت و آزادی و دموکراسی دارم، اما نیک می دانم که خاورمیانه با حاکمان و مشاورانی متوهمی چون شما هیچگاه روی خوش به خود نخواهید دید. حاکمانی که به جای آن که حواسشان درگیر مسئولیتشان باشد و در راه اتقاء امنیت و آزادی شهروندان خود باشند مدام به دنبال متلک پراکنی به این و آن و دمیدن بر نفرت قومی قبیله بین ملت های مختلف هستند.
جناب شاه حسین مرتضوی مشاور رئیس جمهور افغانستان بهتر است به این روایت سفر رئیس جمهور فرانسه به ایران توجه بفرمایید.
داستان از این قرار است که در سال پنجاه و پنج ژیسکاردستن رئیس جمهور وقت فرانسه به ایران سفر میکند. شاه ایران هم که در اوج قدرت است شخصا به استقبال او میرود و با هم در یک ماشین مینشینند. در آن زمان سومین کتاب شاه یعنی کتاب «بهسوی دروازههای تمدن» از چاپ خارج شده بود. در ماشین، شاه در مورد کتاب صحبت میکند و توضیح میدهد که ما پل و جاده ساختیم و به دروازههای تمدن داریم میرسیم. در جایی در نزدیکی میدان انقلاب فعلی، گل کاری شده بود که دور این گل کاری حصار کشیده بودند. ژیسکاردستن خطاب به شاه میگوید «شما قدری تأمل کنید. در کشوری که مثلاً برای بیست هزار تومان گل کاری، دویست هزار تومان حصار میکشید که مردم گل ها را لگدکوب نکنند، حرف از توسعه پایدار و توسعه زدن، حرف صحیحی نیست. شما باید پول گل کاری و نردهکاری را روی منابع و سرمایههای انسانی صرف کنید. در کشور شما انسانها باید توسعهیافته شوند. باید تفکری پیدا شود که خود آن تفکر مانع و حریمی باشد که محیط زیست از بین نرود.»
حال آقای مرتضوی برای شما مسئولی که مقابل چشمانتان، جانیان و آدمکشان دختران مدرسه ای را قتل و عام می کنند و انگشت رای داده را قطع می کنند، سخن از دموکراسی و قدردانی از دموکراسی بسیار زود و چه بسا مشمئزکننده است. شما بهتر است به جای روی آوردن به سمت و سوی این سخنان مضحک و پوپولیستی به فکر توسعه سطح فرهنگی و اجتماعی و سیاسی افغانستان مظلوم باشید و دست از این شوخی های رسانه ای بردارید.
✍فرهاد قنبری
@Chelsalegi
اساس طبیعت بر «بی عدالتی» ست. عدالت و برابری هیچ وقت به صورت طبیعی یافت نمیشه. بله آدم های زیادی براش می جنگند، قانون میزارن، اتحادیه ها درست میکنند، که بگن درستش اینه همه حقوق برابر داشته باشن. اما کیا اینو میگن؟اغلب اونایی که در موضع ضعف ان و با برابری قراره بیشتر بدست بیارن نه اونایی که در موضع قدرت ان.
بیا فرض کنیم یک مقدار مشخصی طلا یهو از آسمون ریخته وسط میدون یه روستای کوچیک. به طور طبیعی چی میشه؟ یه سری ها که زورشون بیشتره یا زودتر دیدن یا هر چی مقدار بیشتری از طلاها رو صاحب میشن، یک سری ها کم و یه سری ها هم هیچی !... بعدش کمتر گیر اومده ها حتما اعتراض میکنن که اینا باید عادلانه بین همه تقسیم بشه. راهپیمایی میکنن، در مدح عدالت شعار میدن و الی آخر... اونایی که زیاد گیرشون اومده صداشون اما در نمیاد و از همه چی راضی ان...
و البته که تاریخ مثال هایی که طبیعت رو نقض کردند هم به خودش دیده و احتمالا خواهد دید... آدم های در موضع قدرتی که میتونند ضعیف ها رو له کنند اما نمی کنند. اما دغدغه ی عدالت دارند.بودند اما طبیعی نبودند...
این داستان در ابعاد بزرگتر تقریبا همه جا صادقه. بیشتر ما حتی متوجه هم نیستیم چیزهای بسیاری داریم که خیلی ها ندارند و این فقط نتیجه ی بی عدالتی طبیعی دنیا بوده.
@Chelsalegi
بیا فرض کنیم یک مقدار مشخصی طلا یهو از آسمون ریخته وسط میدون یه روستای کوچیک. به طور طبیعی چی میشه؟ یه سری ها که زورشون بیشتره یا زودتر دیدن یا هر چی مقدار بیشتری از طلاها رو صاحب میشن، یک سری ها کم و یه سری ها هم هیچی !... بعدش کمتر گیر اومده ها حتما اعتراض میکنن که اینا باید عادلانه بین همه تقسیم بشه. راهپیمایی میکنن، در مدح عدالت شعار میدن و الی آخر... اونایی که زیاد گیرشون اومده صداشون اما در نمیاد و از همه چی راضی ان...
و البته که تاریخ مثال هایی که طبیعت رو نقض کردند هم به خودش دیده و احتمالا خواهد دید... آدم های در موضع قدرتی که میتونند ضعیف ها رو له کنند اما نمی کنند. اما دغدغه ی عدالت دارند.بودند اما طبیعی نبودند...
این داستان در ابعاد بزرگتر تقریبا همه جا صادقه. بیشتر ما حتی متوجه هم نیستیم چیزهای بسیاری داریم که خیلی ها ندارند و این فقط نتیجه ی بی عدالتی طبیعی دنیا بوده.
@Chelsalegi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا وقتی " جهل " حاكم بر اندیشه های آدمیان است بت ها تغییر می کنند اما بت پرستی همچنان ادامه دارد...!
@chelsalegi
@chelsalegi
دین، شاخص اخلاق نیست؛ بلکه اخلاق باید بر فهم ما از دین اثر بگذارد. اگر دین را در جایگاهی فراتر از اخلاق بنشانیم و آن را به سنگ عقل و دانش نپیماییم، چیزی از آن باقی نمی ماند جز ریاکاری و ظاهرگرایی
✍ایمانوئل کانت
@Chelsalegi
✍ایمانوئل کانت
@Chelsalegi
میخواهید ببینید مشکلات مدیریتی کشور کجاست؟ میخواهید ببینید ایران چگونه وضعیتش به این گره کور تبدیل شده؟ مناظره اول را ببینید. خرد و برنامه و سخنوری تک تک نامزدها را ببینید و بعد بپرسید چهل سال گذشته هرکدامشان در چه پست و مقامی بوده اند. همینکه اوضاع بدتر از این نیست جای شکر دارد. سه ساعت درباره اقتصاد نویز تولید کردند. یک کلمه درباره نقش نهادهای قاچاقچی در نابودی صنعت ملی نگفتند؛ یک کلمه درباره نقش اقتصاد موازی نهادهایی که یک ریال مالیات نمیدهند نگفتند؛ یک کلمه درباره فساد حاصل از تحریم نگفتند؛ یک کلمه درباره نقش سیستم رانتپرور و آقازادهپرور صحبت نکردند
✍علی علیزاده
@Chelsalegi
✍علی علیزاده
@Chelsalegi
هیچکس در توانایی تو در مناظره ، مصاحبه ، مباحثه، محاجه، رج زدن، جر زدن، جر دادن شک ندارد آقای رئیس جمهور سابق بر این... قدرت بازی با کلمات و واژهها را از چنگ صاحبان اصلیشان ربودن، گند زدن به مفاهیم خوابیده پشت کلمه، نابودی گفتار و سخن را به نفع سیاست پیچ دادن تخصص تو است برای توی چشم ماندن...در خاکبازی این انتخابات آخری ، تو از همه خاکباز تر بودی... حالا برای خیلیها تو یک معیاری... برای برخی معیار شجاعت و حقیقت و برای بعضی محک سیاست و مردمی بودن و برای کسانی نماد معجزات و برکات و شاید هم دیگرانی تو را مصداق انحراف از جریان بدانند و ای بسا هنوز هوادارانی برای تو نقش نوستالژیک یک دورهی طلایی و بازگشت به آرمانها کنار گذاشتهاند.
برای ما اما شما بیشک یک پدیدهای. نماد استعدادهای غیرمنتظره برای همجوشی واژگان ناشکیبا و دستورزی با مفاهیم و معارفِ قرار گرفته در پشت آنها.
میدانیم به مقدساتی باور داری. تو را به آن قدیسانت قسم... خواهش میکنیم ، خواهش میکنیم ، خواهش میکنیم لااقل بعضی چیزها را معاف بدار!
✍آرمان ریاحی
@Chelsalegi
برای ما اما شما بیشک یک پدیدهای. نماد استعدادهای غیرمنتظره برای همجوشی واژگان ناشکیبا و دستورزی با مفاهیم و معارفِ قرار گرفته در پشت آنها.
میدانیم به مقدساتی باور داری. تو را به آن قدیسانت قسم... خواهش میکنیم ، خواهش میکنیم ، خواهش میکنیم لااقل بعضی چیزها را معاف بدار!
✍آرمان ریاحی
@Chelsalegi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زبان بدن یا تنگفتار یکی از بخشهای جذاب و مهم در اصول مذاکره است.
این دختر که دیروز میخواست خودش را از پلی در بزرگراه پایین بیندازد، با تلاش این آتشنشان نجات یافت.
مرد دو زانو نشسته، کمی رو به جلو خم شده، با حالتی پدرانه حرف میزند، حالتی که آرامش و امنیت را به ذهن متبادر میکند.
دستها باز، رو به پایین... نه انگشت اشارهای تکان میخورد؛ نه دستی ساتوروار هوا را میشکافد، نه توی جیب فرو رفته که حسی از فریب و حملهی زودرس بدهد.
همین بیاستفادهبودن دستها حس امنیت میدهد. همین که از حدی، به دختر نزدیکتر نمیشود...
فاصله، آرامش و گفتگویی بیعجله...
نشستن دختر، گوش دادن و سرِ پایین انداخته، حالتی از وادادگی دارد... تسلیم و شاید رضا... همین چند دقیقه پیش، در یکقدمیِ پایان بوده، ولی حالا آرام است؛ کمی توجه میخواسته که گرفته، کمی همدلی میخواسته که گرفته و شاید هم امیدی برای ادامه نصیبش شده باشد.
امنیت، گمشدهی اینروزهای خیلی از ماست. امن باشیم... امنها خوی فرشتهها را دارند...
✍.سودابه فرضی پور
@Chelsalegi
این دختر که دیروز میخواست خودش را از پلی در بزرگراه پایین بیندازد، با تلاش این آتشنشان نجات یافت.
مرد دو زانو نشسته، کمی رو به جلو خم شده، با حالتی پدرانه حرف میزند، حالتی که آرامش و امنیت را به ذهن متبادر میکند.
دستها باز، رو به پایین... نه انگشت اشارهای تکان میخورد؛ نه دستی ساتوروار هوا را میشکافد، نه توی جیب فرو رفته که حسی از فریب و حملهی زودرس بدهد.
همین بیاستفادهبودن دستها حس امنیت میدهد. همین که از حدی، به دختر نزدیکتر نمیشود...
فاصله، آرامش و گفتگویی بیعجله...
نشستن دختر، گوش دادن و سرِ پایین انداخته، حالتی از وادادگی دارد... تسلیم و شاید رضا... همین چند دقیقه پیش، در یکقدمیِ پایان بوده، ولی حالا آرام است؛ کمی توجه میخواسته که گرفته، کمی همدلی میخواسته که گرفته و شاید هم امیدی برای ادامه نصیبش شده باشد.
امنیت، گمشدهی اینروزهای خیلی از ماست. امن باشیم... امنها خوی فرشتهها را دارند...
✍.سودابه فرضی پور
@Chelsalegi
مسجد جمکران نشسته بودم ، یه دفه یه آقایی با لهجه اصفهانی بهم گفت : دادا میشه یه شماره واسه ما بگیری ؟
گوشی رو برداشتم گفتم بگو شماره رو ...زنگ زد بر نداشت ...گفت : یکی دیگه میگیری دادا ؟ براش گرفتم :
سلام حسین آقا...خُبین...همه بِچه ها خُبَن...آ ما مسجدی جمکرانیم !
گوشی رو داد ، یه دقیقه بعد گفت: این شماره رو واسه من بگیر...گرفتم .
الو چطوری حسن آقا... شنیدم آباجی دون رو شوهرش دادین...مبارکا باشه ...آ ما هم مسجد جمکرانیم
گوشی رو داد و هنوز چشم تو چشم بودیم که گفت : ببخشیدا این شماره رو هم بگیر ...گرفتم ، طرف جواب نداد ...سریع گوشی رو بهم داد و گفت: پس اینو بگیر ، گرفتم
سلام تیمسار من کراجی هستم ...خُبین؟ به ممد آقا زنگ زدم گوشی رو برنداشت...اون شماره دوّمش رو دارین ؟ صفر-نهصد و سینزده-صد و هیجده...سریع داد دستم و اشاره کرد که بگیر...گرفتم
سلام ممد آقا زنگ زدم به اون گوشیت بر نداشتی...عه چی شُدِس...یا قرآن...جدی میگوی؟ الان ما مسجد جمکرانیم فردا میام اصوان صحبِت میکونَم باهات .
گوشی رو بهم داد و منتظر بودم که بگه یه شماره دیگه بگیر که یه دفه اذون رو دادن . داشتم میرفتم یه شارژ ده تومنی بگیرم .خُب هر چی باشه نصف دیگه ی اصفهان هنوز در جریان نیستن آقای کراجی اومده جمکران که دیدم یه شمارهی صفر نهصد و سیزده داره زنگ میزنه...فکر کنم ممد آقا بود . حالا باید چی بهش میگفتم ؟!
✍ابوالفضل منفرد
@Chelsalegi
گوشی رو برداشتم گفتم بگو شماره رو ...زنگ زد بر نداشت ...گفت : یکی دیگه میگیری دادا ؟ براش گرفتم :
سلام حسین آقا...خُبین...همه بِچه ها خُبَن...آ ما مسجدی جمکرانیم !
گوشی رو داد ، یه دقیقه بعد گفت: این شماره رو واسه من بگیر...گرفتم .
الو چطوری حسن آقا... شنیدم آباجی دون رو شوهرش دادین...مبارکا باشه ...آ ما هم مسجد جمکرانیم
گوشی رو داد و هنوز چشم تو چشم بودیم که گفت : ببخشیدا این شماره رو هم بگیر ...گرفتم ، طرف جواب نداد ...سریع گوشی رو بهم داد و گفت: پس اینو بگیر ، گرفتم
سلام تیمسار من کراجی هستم ...خُبین؟ به ممد آقا زنگ زدم گوشی رو برنداشت...اون شماره دوّمش رو دارین ؟ صفر-نهصد و سینزده-صد و هیجده...سریع داد دستم و اشاره کرد که بگیر...گرفتم
سلام ممد آقا زنگ زدم به اون گوشیت بر نداشتی...عه چی شُدِس...یا قرآن...جدی میگوی؟ الان ما مسجد جمکرانیم فردا میام اصوان صحبِت میکونَم باهات .
گوشی رو بهم داد و منتظر بودم که بگه یه شماره دیگه بگیر که یه دفه اذون رو دادن . داشتم میرفتم یه شارژ ده تومنی بگیرم .خُب هر چی باشه نصف دیگه ی اصفهان هنوز در جریان نیستن آقای کراجی اومده جمکران که دیدم یه شمارهی صفر نهصد و سیزده داره زنگ میزنه...فکر کنم ممد آقا بود . حالا باید چی بهش میگفتم ؟!
✍ابوالفضل منفرد
@Chelsalegi
من با احمد زیدآبادی موافقم برای یک احتمال کوچک..
احتمال اینکه اصولگرایان بیایند مشکلات مثل کوه جمع شده را ببینند، پول نفتی هم که نیست بنابراین کمی عقلانیت به خرج دهند، مملکت از حالت تعلیق تصمیم بیرون بیاید و در نهایت چند مشکل بنیادی مملکت از جمله رابطه با آمریکا و همکاری در منطقه با تصمیم یکدست حکومت حل گردد.
این احتمال تاکید میکنم این احتمال کوچک میتواند هزینه های کمتری داشته باشد نسبت به انقلاب دوباره یا مارپیچ اصلاحات...
آقای رییسی که بیاید. مشکلات انباشته شده که دیگر لبریز شده اند به چشم آنها آشکار میشود کمااینکه که الان هم می پذیرند وضعیت مملکت چقدر خراب است.
همه اذعان دارند مملکت احتیاج به تغییرات اساسی دارد پول نفتی هم در دسترس نیست. حکومت هم یکدست است و تنش دولت و قدرت پنهان هم دیگر نیست بنابراین مجبور میشوند اولا به برجام برگردند تا بتوانند به پول برسند که هر چه گشایش هست با پول میسر میشود.
در نتیجه با برگشتن خودشان به برجام آن را محکم و عالی اجرا میکنند و مخفیانه بر علیه آن کار نمی کنند.
ثانیا در منطقه هم اوضاع فرق کرده است از قدرتهای بزرگ تا کشورهای همسایه همه خواهان صلح و امنیت در خاورمیانه هستند.
چین و روسیه در افق غایی میخواهند در منطقه نوعی آرامش و امنیت پدیدار گردد که تجارتشان برقرار باشد. آنها هم متحد اسرائیل هستند هم عربستان و اینجاست که اصولگرایان که دل به چین و روسیه بسته اند با این مواجه میشوند که رهبران روسیه و چین خواستار گفتگو و تنش زدایی در منطقه می باشند و آن رویای چرخش به شرق و فکر مقابله شرق با آمریکا هم وجود خارجی ندارد.
در نتیجه ساختار متمرکز قدرت تصمیم میگیرد روش خود را در بسیاری موارد تغییر دهد..
با یکدست شدن حاکمیت این احتمالات میتواند اتفاق بیفتد اگر اندک عقلانیتی باشد که به نظرم جهان و منطقه فرق کرده و اصولگرایان این را میفهمند و اندکی شانس...
به هر حال من فکر میکنم آنچنان هم نباید نگران شد.
به هر روی قدرت از چند ماه دیگر به طور مطلق به دست هسته اصلی سیاست در ایران می رسد.
باید دید که آنها چگونه عمل می کنند آیا ما را شبیه سودان و سوریه میکنند یا اندیشه هایشان تعدیل میشود و روزگار دیگری شکل میگیرد؟
✍رضا
@Chelsalegi
احتمال اینکه اصولگرایان بیایند مشکلات مثل کوه جمع شده را ببینند، پول نفتی هم که نیست بنابراین کمی عقلانیت به خرج دهند، مملکت از حالت تعلیق تصمیم بیرون بیاید و در نهایت چند مشکل بنیادی مملکت از جمله رابطه با آمریکا و همکاری در منطقه با تصمیم یکدست حکومت حل گردد.
این احتمال تاکید میکنم این احتمال کوچک میتواند هزینه های کمتری داشته باشد نسبت به انقلاب دوباره یا مارپیچ اصلاحات...
آقای رییسی که بیاید. مشکلات انباشته شده که دیگر لبریز شده اند به چشم آنها آشکار میشود کمااینکه که الان هم می پذیرند وضعیت مملکت چقدر خراب است.
همه اذعان دارند مملکت احتیاج به تغییرات اساسی دارد پول نفتی هم در دسترس نیست. حکومت هم یکدست است و تنش دولت و قدرت پنهان هم دیگر نیست بنابراین مجبور میشوند اولا به برجام برگردند تا بتوانند به پول برسند که هر چه گشایش هست با پول میسر میشود.
در نتیجه با برگشتن خودشان به برجام آن را محکم و عالی اجرا میکنند و مخفیانه بر علیه آن کار نمی کنند.
ثانیا در منطقه هم اوضاع فرق کرده است از قدرتهای بزرگ تا کشورهای همسایه همه خواهان صلح و امنیت در خاورمیانه هستند.
چین و روسیه در افق غایی میخواهند در منطقه نوعی آرامش و امنیت پدیدار گردد که تجارتشان برقرار باشد. آنها هم متحد اسرائیل هستند هم عربستان و اینجاست که اصولگرایان که دل به چین و روسیه بسته اند با این مواجه میشوند که رهبران روسیه و چین خواستار گفتگو و تنش زدایی در منطقه می باشند و آن رویای چرخش به شرق و فکر مقابله شرق با آمریکا هم وجود خارجی ندارد.
در نتیجه ساختار متمرکز قدرت تصمیم میگیرد روش خود را در بسیاری موارد تغییر دهد..
با یکدست شدن حاکمیت این احتمالات میتواند اتفاق بیفتد اگر اندک عقلانیتی باشد که به نظرم جهان و منطقه فرق کرده و اصولگرایان این را میفهمند و اندکی شانس...
به هر حال من فکر میکنم آنچنان هم نباید نگران شد.
به هر روی قدرت از چند ماه دیگر به طور مطلق به دست هسته اصلی سیاست در ایران می رسد.
باید دید که آنها چگونه عمل می کنند آیا ما را شبیه سودان و سوریه میکنند یا اندیشه هایشان تعدیل میشود و روزگار دیگری شکل میگیرد؟
✍رضا
@Chelsalegi
من فرصت نکردم بیشتر از ده پانزده دقیقه از مناظره را ببینم. در مناظره اقتصادی کسی از ماجرای بنزین و ریختن خون آنهمه بیگناه در آبان حرفی زد؟
یک سال و نیم پیش با اجرای یک طرح اقتصادی در کشور چند صد نفر در چهل و هشت ساعت کشته شدهاند. اینهمه جوان اسلامشهری و شهریاری و درودی و مارلیکی و شاهین شهری و ... حتی ارزش چند ثانیه بحث در مناظره اقتصادی تان را هم نداشتند؟
پس این چند ساعت که وقت ملت را گرفتید سرچی داشتید دعوا میکردید؟
این برادرمان که یک هفتهای جناب آقای صدای بیقدرتان و صدای محذوفان شد پس آن وسط چکار میکرد؟ سید محرومان چطور؟ بچههای جوانرود و ماهشهر محروم نیستند؟ نقد کارشناسی خام فروشی معدن ارزشاش از این کار کارشناسی که چند صد کشته برجای گذاشت مهمتر بودند؟ آقا پس دعوا سر چه بود؟
✍وحید اشتری
@Chelsalegi
یک سال و نیم پیش با اجرای یک طرح اقتصادی در کشور چند صد نفر در چهل و هشت ساعت کشته شدهاند. اینهمه جوان اسلامشهری و شهریاری و درودی و مارلیکی و شاهین شهری و ... حتی ارزش چند ثانیه بحث در مناظره اقتصادی تان را هم نداشتند؟
پس این چند ساعت که وقت ملت را گرفتید سرچی داشتید دعوا میکردید؟
این برادرمان که یک هفتهای جناب آقای صدای بیقدرتان و صدای محذوفان شد پس آن وسط چکار میکرد؟ سید محرومان چطور؟ بچههای جوانرود و ماهشهر محروم نیستند؟ نقد کارشناسی خام فروشی معدن ارزشاش از این کار کارشناسی که چند صد کشته برجای گذاشت مهمتر بودند؟ آقا پس دعوا سر چه بود؟
✍وحید اشتری
@Chelsalegi
کسی رنجیده از روزگار احتمالا در عراق یا سوریه روی دیوار به عربی نوشته است:
این همان زندگیست که بخاطرش به شکم مادرم لگد میزدم؟
جمله ای منتسب به جبران خلیل جبران
@Chelsalegi
این همان زندگیست که بخاطرش به شکم مادرم لگد میزدم؟
جمله ای منتسب به جبران خلیل جبران
@Chelsalegi
ﺩﺭﻭﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺮ ﺁﺩﻣﯽ ﯾﮏ ﺧﺎﻭﺭﻣﯿﺎﻧﻪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ . ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺮ، ﺷﻮﺭ، ﺷﺮﺍﺏ، ﺧﺪﺍ، ﮔﻨﺎﻩ، ﺻﻠﺢ، ﮔُﻞ، ﮔﻠﻮﻟﻪ ...
ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺸﮑﺎﻓﻨﺪ ﻫﻢ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻫﻢ ﻋﻄﺮ ﻧﻔﺖ ﺧﺎﻭﺭﻣﯿﺎﻧﻪ ! ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﻌﺼﺐ ﻭ ﻃﻤﻊ . ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺪ، ﺁﺭﺯﻭ . ﭘﺮ ﺍﺯ ﭘﻨﻬﺎﻧﮑﺎﺭﯼ، ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻭﺭﻣﯿﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﻢ ﮐﺸﻤﺶ ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻫﻢ ﺷﺮﺍﺏ ﺑﺎﺩﻩ ﻧﻮﺷﺎﻥ .
️ﻫﺮ ﺩَﻡ ﻭ ﺑﺎﺯﺩﻡ ﻣﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﻭﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ، ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺳﯿﺪﻩ ﺭﻭﯼ ﻟﺐ . ﻗﺎﯾﻢ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﮔﺮﻣﮕﺎﻩ ﺳﯿﻨﻪ . ﺑﻐﺾ ﻫﺎﯼ ﺩﺭ ﮔﻠﻮ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻓﻠﺴﻄﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﺎﻭﻝ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﭘﻮﺳﺖ ﻧﺎﺯﮎ؛ ﻧﻪ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﺮﺗﺶ ﮐُﻨﻨﺪ، ﻧﻪ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐَﻨَﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﻫﺎ ﺷﻮﻧﺪ ...
️ ﺯﯾﺮ ﭘﻮﺳﺖ ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺳﻮﺭﯾﻪ ﭘﺮ ﺍﻟﺘﻬﺎﺏ ﺍﺳﺖ، ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ، ﭘﺮ ﺁﺷﻮﺏ، ﻣﺜﻞ ﺑﻤﺐ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺷﻌﺮﻫﺎ ﻭ ﺷﻬﺮﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺧﺮﺍﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ . ﺯﯾﺮ ﭘﻮﺳﺖ ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺑﻮﯼ ﻗﻬﻮﻩ ﻋﺮﺑﯽ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ، ﻣﺜﻞ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﭘﺮﻋﻄﺶ ﺍﺳﺖ، ﻣﺜﻞ ﺟﻨﮕﻞ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎﻝ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﻣﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺕ ﺁﺩﻡ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﻣﺜﻞ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺑﻬﺎﺭﻧﺎﺭﻧﺞ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ، ﻣﺜﻞ ﺩُﺑﯽ ﺑﯿﻦ ﻭﻋﺪﻩ ﻧﺴﯿﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻧﻘﺪ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺩﻝ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐُﻨﺪ .
️ ﺩﺭ ﻫﺮ " ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﻮﺑﻢ "! ﻣﺎ، ﺳﻄﻞ ﺳﻄﻞ ﺍﺷﮏ ﻗﺎﯾﻢ ﺍﺳﺖ، ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺟﻨﮓ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻠﻌﯿﺪ ﻣﻮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﻫﺎ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻓﺪﺍﯼ ﺳﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﻓﺖ، ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺭﻓﺖ ..
️ ﺩﺭﻭﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐُﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﻨﮓ ﺩﺍﻋﺶ ﮔﺮﯾﺨﺘﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﺷﮏ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﻭ ﻣﺜﻞ ﺷﻬﺮﺯﺍﺩ ﻗﺼﻪ ﮔﻮ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻗﺼﻪ ﻭ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺧﺎﻭﺭﻣﯿﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺏ ﮐُﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﺯُﻝ ﺑﺰﻧﺪ ﺑﻪ ﺷﺐ . ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ؟ ﮐﯽ ﺳﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﺶ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ، ﮐﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺒﻮﺗﺮﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺩﺳﺖ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺮﻓﺖ ... ﮐﯽ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﮐﻤﺘﺮﯾﻦ ﺳﺮﻭﺩ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟
ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ ﺁﻣﯿﺰﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺗﺎﻟﯿﺲ، ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻡ ﮐﻠﺜﻮﻡ، ﺭﺑﻨﺎﯼ ﺷﺠﺮﯾﺎﻥ، ﺁﻭﺍﯼ ﻋﺒﺪﺍﻟﺒﺎﺳﻂ ﻭ " ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﺑﯿﺎ ﻣﻨﻮ ﯾﺎﺭﯼ ﺑﮑﻦ " ﺩﺍﺭﯾﻮﺵ ﺍﺳﺖ . ﺍﺯ ﺩﺍﺭﯾﻪ ﻭ ﺩﻣﺒﮏ ﺗﺎ ﺭﻗﺺ ﺑﻨﺪﺭﯼ ﻭ ﺷﻤﺸﯿﺮﻫﺎﯼ ﻋﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﺷﻮﺥ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗُﺮﮎ ﻭ ﻋﺮﺏ .
ﺩﺭﻭﻥ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺧﺎﻭﺭﻣﯿﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﻨﮕﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ . ﺷﺐ ﺯﯾﺮ ﻣﻮﺷﮏ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﻢ، ﺻﺒﺢ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ... ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﻋﺮ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺎﻭﺭﻣﯿﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪ
ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ
ﭘﺮﺁﺷﻮﺏ
ﺭﻧﺠﻮﺭ
ﺧﺴﺘﻪ
ﺯﯾﺒﺎ
✍احسان محمدی
@Chelsalegi
ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺸﮑﺎﻓﻨﺪ ﻫﻢ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻫﻢ ﻋﻄﺮ ﻧﻔﺖ ﺧﺎﻭﺭﻣﯿﺎﻧﻪ ! ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﻌﺼﺐ ﻭ ﻃﻤﻊ . ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺪ، ﺁﺭﺯﻭ . ﭘﺮ ﺍﺯ ﭘﻨﻬﺎﻧﮑﺎﺭﯼ، ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻭﺭﻣﯿﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﻢ ﮐﺸﻤﺶ ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻫﻢ ﺷﺮﺍﺏ ﺑﺎﺩﻩ ﻧﻮﺷﺎﻥ .
️ﻫﺮ ﺩَﻡ ﻭ ﺑﺎﺯﺩﻡ ﻣﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﻭﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ، ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺳﯿﺪﻩ ﺭﻭﯼ ﻟﺐ . ﻗﺎﯾﻢ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﮔﺮﻣﮕﺎﻩ ﺳﯿﻨﻪ . ﺑﻐﺾ ﻫﺎﯼ ﺩﺭ ﮔﻠﻮ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻓﻠﺴﻄﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﺎﻭﻝ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﭘﻮﺳﺖ ﻧﺎﺯﮎ؛ ﻧﻪ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﺮﺗﺶ ﮐُﻨﻨﺪ، ﻧﻪ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐَﻨَﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﻫﺎ ﺷﻮﻧﺪ ...
️ ﺯﯾﺮ ﭘﻮﺳﺖ ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺳﻮﺭﯾﻪ ﭘﺮ ﺍﻟﺘﻬﺎﺏ ﺍﺳﺖ، ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ، ﭘﺮ ﺁﺷﻮﺏ، ﻣﺜﻞ ﺑﻤﺐ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺷﻌﺮﻫﺎ ﻭ ﺷﻬﺮﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺧﺮﺍﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ . ﺯﯾﺮ ﭘﻮﺳﺖ ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺑﻮﯼ ﻗﻬﻮﻩ ﻋﺮﺑﯽ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ، ﻣﺜﻞ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﭘﺮﻋﻄﺶ ﺍﺳﺖ، ﻣﺜﻞ ﺟﻨﮕﻞ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎﻝ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﻣﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺕ ﺁﺩﻡ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﻣﺜﻞ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺑﻬﺎﺭﻧﺎﺭﻧﺞ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ، ﻣﺜﻞ ﺩُﺑﯽ ﺑﯿﻦ ﻭﻋﺪﻩ ﻧﺴﯿﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻧﻘﺪ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺩﻝ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐُﻨﺪ .
️ ﺩﺭ ﻫﺮ " ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﻮﺑﻢ "! ﻣﺎ، ﺳﻄﻞ ﺳﻄﻞ ﺍﺷﮏ ﻗﺎﯾﻢ ﺍﺳﺖ، ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺟﻨﮓ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻠﻌﯿﺪ ﻣﻮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﻫﺎ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻓﺪﺍﯼ ﺳﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﻓﺖ، ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺭﻓﺖ ..
️ ﺩﺭﻭﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐُﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﻨﮓ ﺩﺍﻋﺶ ﮔﺮﯾﺨﺘﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﺷﮏ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﻭ ﻣﺜﻞ ﺷﻬﺮﺯﺍﺩ ﻗﺼﻪ ﮔﻮ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻗﺼﻪ ﻭ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺧﺎﻭﺭﻣﯿﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺏ ﮐُﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﺯُﻝ ﺑﺰﻧﺪ ﺑﻪ ﺷﺐ . ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ؟ ﮐﯽ ﺳﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﺶ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ، ﮐﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺒﻮﺗﺮﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺩﺳﺖ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺮﻓﺖ ... ﮐﯽ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﮐﻤﺘﺮﯾﻦ ﺳﺮﻭﺩ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟
ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ ﺁﻣﯿﺰﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺗﺎﻟﯿﺲ، ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻡ ﮐﻠﺜﻮﻡ، ﺭﺑﻨﺎﯼ ﺷﺠﺮﯾﺎﻥ، ﺁﻭﺍﯼ ﻋﺒﺪﺍﻟﺒﺎﺳﻂ ﻭ " ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﺑﯿﺎ ﻣﻨﻮ ﯾﺎﺭﯼ ﺑﮑﻦ " ﺩﺍﺭﯾﻮﺵ ﺍﺳﺖ . ﺍﺯ ﺩﺍﺭﯾﻪ ﻭ ﺩﻣﺒﮏ ﺗﺎ ﺭﻗﺺ ﺑﻨﺪﺭﯼ ﻭ ﺷﻤﺸﯿﺮﻫﺎﯼ ﻋﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﺷﻮﺥ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗُﺮﮎ ﻭ ﻋﺮﺏ .
ﺩﺭﻭﻥ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺧﺎﻭﺭﻣﯿﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﻨﮕﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ . ﺷﺐ ﺯﯾﺮ ﻣﻮﺷﮏ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﻢ، ﺻﺒﺢ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ... ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﻋﺮ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺎﻭﺭﻣﯿﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪ
ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ
ﭘﺮﺁﺷﻮﺏ
ﺭﻧﺠﻮﺭ
ﺧﺴﺘﻪ
ﺯﯾﺒﺎ
✍احسان محمدی
@Chelsalegi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عبدالرحمن الشرقاوی شاعر و محقق نامدار مصرى و يکی از نويسندگان فيلمنامهى «الرسالة» یا محمد رسول الله بهكارگردانی مصطفى عقاد، نمايشنامهاى دارد به نام «ثأرالله» كه از دو قسمت «الحسين ثائراً» و «الحسين شهيداً» تشکیل شده است. با وجود آنکه اين نمايشنامه پنجاه سال قبل نوشته شده است، اما تا به حال مجوز قانونی اجرا پيدا نكرده است.
انور سادات بخاطر مضمون انقلابىاش با آن مخالفت كرد. دانشگاه الأزهر به بهانهی توهين به يزيد در متن اثر، با آن در افتاد. اخوان المسلمين با ادعاى ترويج رافضىگرى، تهديد به آتش زدن سالن كرد. حتی حسنى مبارک هم كه زمانی زمزمهی خليفه كردن پسرش جمال را مطرح كرده بود، اين نمايشنامه را تعريضى عليه پروژه معاويهگونهی خود پنداشت.
این ويدئو، برشى از متن این نمايشنامه است كه آن را احمد بازیگر مصری میخواند. آنجا كه وليد، بيعت كردن را فقط يک كلمهی ساده میداند. كلمه اما در نگاه امام، بسيار بزرگ و با اهميت است. بسیار دیدنی است به ویژه برای اصحاب قدرت در این روزها
@Chelsalegi
انور سادات بخاطر مضمون انقلابىاش با آن مخالفت كرد. دانشگاه الأزهر به بهانهی توهين به يزيد در متن اثر، با آن در افتاد. اخوان المسلمين با ادعاى ترويج رافضىگرى، تهديد به آتش زدن سالن كرد. حتی حسنى مبارک هم كه زمانی زمزمهی خليفه كردن پسرش جمال را مطرح كرده بود، اين نمايشنامه را تعريضى عليه پروژه معاويهگونهی خود پنداشت.
این ويدئو، برشى از متن این نمايشنامه است كه آن را احمد بازیگر مصری میخواند. آنجا كه وليد، بيعت كردن را فقط يک كلمهی ساده میداند. كلمه اما در نگاه امام، بسيار بزرگ و با اهميت است. بسیار دیدنی است به ویژه برای اصحاب قدرت در این روزها
@Chelsalegi