همه جای دنیا ازدواج میکنند که رازهایشان را به هم بگویند اینجا ازدواج میکنند تا یک نفر را گیر بیاورند بهش دروغ بگویند. زن و مرد هم ندارد. طرف به محض این که ازدواج میکند یادش میافتد زنها جدیدا عجب چیزی شدهاند. خب مردک قبل از ازدواج چشم کورت را باز میکردی و چیزها را میدیدی و عجب عجب گویان در خیابان پشتشان گاز میدادی.
زنک از پدر و مادرش یواشکی پول میگیرد مبادا شوهره پررو نشود. خب میماندی خانه پسربازیات را میکردی و پولت را بدون جنگولکبازی میذاشتی جیبت. حالا بماند که طبق آمار نصف اینها بعد از سه ماه طلاق میگیرند که این هم در نوع خودش عجیب است.
یعنی بعد از سی سال و سی تا خشتک پاره کردن هنوز نمیدانند چرا دارند ازدواج میکنند. خب بتمرگید در خانهتان و بقیه را هم در دردسر مراسم پرشکوه ازدواج و جهیزیه و گیسکشی برای مهریه نیندازید. مگر مرض دارید؟
همه جای دنیا ازدواج میکنند که یار غار داشته باشند و اینجا تازه وارد مرحلهی آزمون و خطا میشوند. بعد میگویند نگویید جامعهی بیماری داریم. جامعهی بیمار نداریم، تیمارستان زیبایی داریم که فکر و ذکر و بیماری ملتاش «پول و پایین تنه» است.
✍نوشین زرگری
@chelsalegi
زنک از پدر و مادرش یواشکی پول میگیرد مبادا شوهره پررو نشود. خب میماندی خانه پسربازیات را میکردی و پولت را بدون جنگولکبازی میذاشتی جیبت. حالا بماند که طبق آمار نصف اینها بعد از سه ماه طلاق میگیرند که این هم در نوع خودش عجیب است.
یعنی بعد از سی سال و سی تا خشتک پاره کردن هنوز نمیدانند چرا دارند ازدواج میکنند. خب بتمرگید در خانهتان و بقیه را هم در دردسر مراسم پرشکوه ازدواج و جهیزیه و گیسکشی برای مهریه نیندازید. مگر مرض دارید؟
همه جای دنیا ازدواج میکنند که یار غار داشته باشند و اینجا تازه وارد مرحلهی آزمون و خطا میشوند. بعد میگویند نگویید جامعهی بیماری داریم. جامعهی بیمار نداریم، تیمارستان زیبایی داریم که فکر و ذکر و بیماری ملتاش «پول و پایین تنه» است.
✍نوشین زرگری
@chelsalegi
می دانی، لازم نیست انسان ها هم عقیده و هم قبیله و همخون و همرنگ باشند تا یک جامعه بتواند بپاید... همینکه آدم ها با تمام اختلاف هاشان گاهی، فقط گاهی بتوانند همصدا و همنوا بشوند و آوازی، شعری، دعایی یا چیزی را مشترکا زمزمه کنند یعنی اینکه چیزی برای اشتراک دارند... بعد هر کدام می روند سر زندگی و کار و بار و علایقشان و تمام... باقی را قانون باید تعیین کند تا کسی مزاحم و سد و سارق کسی دیگر نباشد...
اصلا برای همین بود که سنت ها شکل گرفتند.مراسمی که گاه شکل نیایش داشتند و زمانی منحصر به پایکوبی وهمشانگی می شدند...
به گمانم جامعه ای که این همشانگی و پایکوبی و آواز دسته جمعی را گم کند، کم کمک انگار چسب هایش شل شده و آهسته آهسته وا می رود...
آبان چند سال قبل که مرتضی پاشایی از دنیا رفت چنان تشییع غریبی برایش راه افتاد که حیرت انگیز بود.چه جمعیت بزرگی هم کنار و هم شانه به بدرقه اش رفتند و آواز خواندند... این همراهی به مذاق آن مسلط های خود مرکز بین خوش نیآمد و به نکوهش بسیار نعره زدند.
آن استاد جامعه شناسی چپگرای روشنفکر هم حسابی برآشفت و عربده کشان خلقان را به توپ ِفحش بست.
گروه های دیگری هم هر کدام به بهانه ای دهان به شماتت ِاین همدوشی باز کردند و بسیار گفتند...
هیچکدام اما نخواستند ببینند که آن چیزی که این جماعت را همکنار کرد همان همصدایی و همآوایی مشترکی بود که مرتضی پاشایی خلق کرده بود...
نه خواننده ی درجه یکی بود، نه شعرهای ترانه هایش برجسته و عمیق و فاخر بود... ملودی ها هم اغلب مال کسان و ملت هایی دیگر بود... اما هر چه که بود آن ترانه ها را می شد همصدا خواند و همآوا شد... و چه سرّی دارد و چه لذتی این همراهی و همخوانی...
یادش باقی که مردمان را به بهانه ای جز سیاست و مرثیه و شعار و دعا و کم آبی و کم بنزینی و کم تخم مرغی، همراه و همصدا کرد...
چه احتیاج بزرگی دارد این جماعت پردلهره ی آشفته، به این بهانه های همآوایی...
✍امید مرجمکی
@chelsalegi
اصلا برای همین بود که سنت ها شکل گرفتند.مراسمی که گاه شکل نیایش داشتند و زمانی منحصر به پایکوبی وهمشانگی می شدند...
به گمانم جامعه ای که این همشانگی و پایکوبی و آواز دسته جمعی را گم کند، کم کمک انگار چسب هایش شل شده و آهسته آهسته وا می رود...
آبان چند سال قبل که مرتضی پاشایی از دنیا رفت چنان تشییع غریبی برایش راه افتاد که حیرت انگیز بود.چه جمعیت بزرگی هم کنار و هم شانه به بدرقه اش رفتند و آواز خواندند... این همراهی به مذاق آن مسلط های خود مرکز بین خوش نیآمد و به نکوهش بسیار نعره زدند.
آن استاد جامعه شناسی چپگرای روشنفکر هم حسابی برآشفت و عربده کشان خلقان را به توپ ِفحش بست.
گروه های دیگری هم هر کدام به بهانه ای دهان به شماتت ِاین همدوشی باز کردند و بسیار گفتند...
هیچکدام اما نخواستند ببینند که آن چیزی که این جماعت را همکنار کرد همان همصدایی و همآوایی مشترکی بود که مرتضی پاشایی خلق کرده بود...
نه خواننده ی درجه یکی بود، نه شعرهای ترانه هایش برجسته و عمیق و فاخر بود... ملودی ها هم اغلب مال کسان و ملت هایی دیگر بود... اما هر چه که بود آن ترانه ها را می شد همصدا خواند و همآوا شد... و چه سرّی دارد و چه لذتی این همراهی و همخوانی...
یادش باقی که مردمان را به بهانه ای جز سیاست و مرثیه و شعار و دعا و کم آبی و کم بنزینی و کم تخم مرغی، همراه و همصدا کرد...
چه احتیاج بزرگی دارد این جماعت پردلهره ی آشفته، به این بهانه های همآوایی...
✍امید مرجمکی
@chelsalegi
احمد آقالو در چنین روزی درگذشت. او که دچار یک بیماری سخت شده بود، در پنجاهونه سالگی در منزلش از دنیا رفت. او با آن چهرهی استخوانی و نگاه عمیق، بخشی از خاطرات کودکی و نوجوانی کسانی امثال من را تشکیل میدهد. چه کسی میتواند کاتب سریال «سلطان و شبان» را فراموش کند؟ از آن مهمتر و خاطرهانگیزتر، تلهتئاتر «تلهموش» بود که قطعاً به یادش میآورید. آقالو نهتنها چهرهی خاصی داشت، بلکه صدای پخته و متفاوتش باعث میشد بیش از همیشه به ذهن سپرده شود. به همین دلیل بود که در عرصهی دوبله هم فعالیت میکرد. کارتون «جزیرهی ناشناخته» و سرندیپیتی را به یاد دارید؟
در سالهایی که خبری از فضای مجازی و فنپیج و گردش سریع اطلاعات نبود، در سالهایی که ما به همهچیز سادهتر نگاه میکردیم، در سالهایی که آدمها بدون هیاهو و جنجال تنها با کار خودشان جلو میآمدند، در سالهایی که هنوز دستهای پشتپرده و پولهای آنچنانی و حرص معروف شدن و بیشتر دیده شدن وجود نداشت، در سالهایی که هنر هنوز آنچنان فدای تبلیغات و رانت نشده بود، سالهایی که نانبهنرخروز خوردن مثل حالا باب نشده بود، احمد آقالو با استعداد خودش پیش آمد.
آقالوی جوان در اوایل کارش مسئول نور و صدای تئاتر دانشکدهی هنرهای زیبا بود. اما هوش و سرعت انتقال مثالزدنیاش بهسرعت از او بازیگری مستعد ساخت. مردی خجالتی، صمیمی، متواضع و مهربان. اینها واژههایی نیست که به عادت همیشگی برای رفتگان استفاده میشود. واژههایی واقعیست که همکاران آقالو دربارهاش همیشه به زبان میآورند. هما روستا دربارهی او میگوید: «آقالو انسان فروتنی بود و با تمام استعداد والایی که داشت، مغرور نبود و وقتی از بازیاش تعریف میکردیم، سرش را پایین میانداخت و لبخند میزد.»
میگویند در روزهای آخر عمرش، وقتی در بستر بیماری افتاده بود، روحیهی خوبی داشت و لبخند از روی لبهایش محو نمیشد. لبخندی که انگار حاکی از رضایت، زندگی شرافتمندانه و خیال جمع بود. از آن لبخندهایی که انگار مثل آن را این روزها کم داریم.
گمان نمیکنم کسی بتواند جای احمد آقالو را پر کند. حیف که روحیهی مستقل او، هیچگاه چراغ راه هنر ما نشد. یادش گرامی.
✍دامون قنبرزاده
@chelsalegi
در سالهایی که خبری از فضای مجازی و فنپیج و گردش سریع اطلاعات نبود، در سالهایی که ما به همهچیز سادهتر نگاه میکردیم، در سالهایی که آدمها بدون هیاهو و جنجال تنها با کار خودشان جلو میآمدند، در سالهایی که هنوز دستهای پشتپرده و پولهای آنچنانی و حرص معروف شدن و بیشتر دیده شدن وجود نداشت، در سالهایی که هنر هنوز آنچنان فدای تبلیغات و رانت نشده بود، سالهایی که نانبهنرخروز خوردن مثل حالا باب نشده بود، احمد آقالو با استعداد خودش پیش آمد.
آقالوی جوان در اوایل کارش مسئول نور و صدای تئاتر دانشکدهی هنرهای زیبا بود. اما هوش و سرعت انتقال مثالزدنیاش بهسرعت از او بازیگری مستعد ساخت. مردی خجالتی، صمیمی، متواضع و مهربان. اینها واژههایی نیست که به عادت همیشگی برای رفتگان استفاده میشود. واژههایی واقعیست که همکاران آقالو دربارهاش همیشه به زبان میآورند. هما روستا دربارهی او میگوید: «آقالو انسان فروتنی بود و با تمام استعداد والایی که داشت، مغرور نبود و وقتی از بازیاش تعریف میکردیم، سرش را پایین میانداخت و لبخند میزد.»
میگویند در روزهای آخر عمرش، وقتی در بستر بیماری افتاده بود، روحیهی خوبی داشت و لبخند از روی لبهایش محو نمیشد. لبخندی که انگار حاکی از رضایت، زندگی شرافتمندانه و خیال جمع بود. از آن لبخندهایی که انگار مثل آن را این روزها کم داریم.
گمان نمیکنم کسی بتواند جای احمد آقالو را پر کند. حیف که روحیهی مستقل او، هیچگاه چراغ راه هنر ما نشد. یادش گرامی.
✍دامون قنبرزاده
@chelsalegi
آقا جان! "پت" دوستی به معنی حیوان دوستی و طبیعت دوستی نیست! .. این را بفهمید! .. الان سگ هایی در چین "تولید" می شوند که دقیقا شبیه یک عروسک ِ زنده اند! .. قیمت شان حتی تا پنجاه هزار دلار هم می رسد! آنها را می شود توی جیب یا کوله پشتی گذاشت و همه جا برد و مثل یک عروسک زنده با آنها بازی کرد! ... یک خرس یک تنی که قدش دو متر و نیم است ، در روسیه مشهورترین "مدل حیات وحش جهان" شده! ... دخترهای های خوشگل ، صدو پنجاه یا دویست دلار می دهند و می روند توی جنگل توی بغل این خرس عکس می گیرند. این خرس که از وقتی چند روزه بوده با انسانها بزرگ شده تبدیل شده به حیوان خانگی! ... صاحب آن آنقدر پول به جیب زده که یک عده شکارچی دوره افتاده اند توی سیبری برای صید بچه های تازه.
در کشورهای مزخرف نفتی خلیج فارس ، خرید و فروش توله شیرهای چند روزه باب شده. شکارچی ها توی آفریقا ماده شیرهایی که تازه بچه دار شده اند را می کشند بعد توله شیرهای چند روزه را در دبی و عربستان به قیمت نیم یا حتی یک میلیون دلار می فروشند!
این کثافت ِ ابیوز کردن حیوانات ، برای "بازی" و سرگرمی و انتشار عکس شان توی اینستاگرام و شبکه های مجازی اسمش "تجارت" است و هیچ ربطی به حیوات دوستی و طبیعت دوستی ندارد! .. حالا توی ایران کسی نیم میلیون دلار ندارد پول بچه شیر بدهد! .. اما همان تجارت حیوانات زنده ی دیگری هم که وجود دارد اسمش "تجارت" است! ... سود و رونق ِ تجارت حیوانات ، پولش توی جیب محیط زیست و حیات وحش نمی رود! پولش توی جیب دلالانی می رود که با شکارچیان حیوانات در ارتباط اند یا با آزمایشگاه های ژنتیک که حیوانات را تبدیل به عروسک های زنده می کنند! نکنید قرمساق ها نخرید قرمساق ها حیوانات بازیچه ی شما نیستند
✍رضا نظام دوست
@chelsalegi
در کشورهای مزخرف نفتی خلیج فارس ، خرید و فروش توله شیرهای چند روزه باب شده. شکارچی ها توی آفریقا ماده شیرهایی که تازه بچه دار شده اند را می کشند بعد توله شیرهای چند روزه را در دبی و عربستان به قیمت نیم یا حتی یک میلیون دلار می فروشند!
این کثافت ِ ابیوز کردن حیوانات ، برای "بازی" و سرگرمی و انتشار عکس شان توی اینستاگرام و شبکه های مجازی اسمش "تجارت" است و هیچ ربطی به حیوات دوستی و طبیعت دوستی ندارد! .. حالا توی ایران کسی نیم میلیون دلار ندارد پول بچه شیر بدهد! .. اما همان تجارت حیوانات زنده ی دیگری هم که وجود دارد اسمش "تجارت" است! ... سود و رونق ِ تجارت حیوانات ، پولش توی جیب محیط زیست و حیات وحش نمی رود! پولش توی جیب دلالانی می رود که با شکارچیان حیوانات در ارتباط اند یا با آزمایشگاه های ژنتیک که حیوانات را تبدیل به عروسک های زنده می کنند! نکنید قرمساق ها نخرید قرمساق ها حیوانات بازیچه ی شما نیستند
✍رضا نظام دوست
@chelsalegi
غلامحسین ساعدی میگفت « یک وقتی کنار کارخانه سیمان شهرری مطب داشتم زن زائوی بدحالی را آوردندکه دیدم بچه نصفش بیرون آمده است
بچه را درآوردم ، مرده بود. انداختم آنطرف . مادر داشت میمرد . تنفس مصنوعی و ماساژ قلبی دادم. حالش خوب شد . وقتی رفتم دستم را بشورم بچه را دیدم.
برگشتم بلندش کردم سرو ته نگهش داشتم چند ضربه محکم بهش زدم بچه جیغ زد. این اولین و آخرین باری بود که احساس خلاقیت کردم»
غلامحسین ساعدی و برادرش مطبی داشتند که از بیماران کم بضاعت پولی نمی گرفتند و همین قضیه هم درد سرهای بسیاری با ساواک همایونی را فراهم کرده بود .
ساعدی میگفت : توی مطب یک جعبه شیشه ای گذاشته بودیم که بیماران می توانستند به میل خودشان هر مبلغی که دل شان میخواهد در آن بریزند .
روزی پیر زنی لنگان لنگان به مطب آمد . معاینه اش کردم و نسخه ای برایش نوشتم . وقتی میخواست مطب را ترک کند از حال و روزگارش فهمیدم که حتی پول دارو را ندارد .
گفتم : ننه جان ! اگر پول دارو نداری می توانی از توی همین جعبه شیشه ای هر مقدار لازم داری برداری .
پیر زنک رفت چند تومانی بر داشت و همینطور که لنگان لنگان از مطب بیرون میرفت دستش را به آسمان بلند کرد و گفت : خدایا ! خداوندا ! به عمر و عزت شاهنشاه مان بیفزا !!
@chelsalegi
بچه را درآوردم ، مرده بود. انداختم آنطرف . مادر داشت میمرد . تنفس مصنوعی و ماساژ قلبی دادم. حالش خوب شد . وقتی رفتم دستم را بشورم بچه را دیدم.
برگشتم بلندش کردم سرو ته نگهش داشتم چند ضربه محکم بهش زدم بچه جیغ زد. این اولین و آخرین باری بود که احساس خلاقیت کردم»
غلامحسین ساعدی و برادرش مطبی داشتند که از بیماران کم بضاعت پولی نمی گرفتند و همین قضیه هم درد سرهای بسیاری با ساواک همایونی را فراهم کرده بود .
ساعدی میگفت : توی مطب یک جعبه شیشه ای گذاشته بودیم که بیماران می توانستند به میل خودشان هر مبلغی که دل شان میخواهد در آن بریزند .
روزی پیر زنی لنگان لنگان به مطب آمد . معاینه اش کردم و نسخه ای برایش نوشتم . وقتی میخواست مطب را ترک کند از حال و روزگارش فهمیدم که حتی پول دارو را ندارد .
گفتم : ننه جان ! اگر پول دارو نداری می توانی از توی همین جعبه شیشه ای هر مقدار لازم داری برداری .
پیر زنک رفت چند تومانی بر داشت و همینطور که لنگان لنگان از مطب بیرون میرفت دستش را به آسمان بلند کرد و گفت : خدایا ! خداوندا ! به عمر و عزت شاهنشاه مان بیفزا !!
@chelsalegi
یک مرد امروز در ساحل فریمنتل شهری در غرب استرالیا که من در آن زندگی می کنم بر اثر حمله ی کوسه کشته شده.
پلیس ، یک ساعت کامل برنامه ی زنده در این مورد پخش کرده. و در طی همین چند ساعت ، صد جور خبر تولید شده. باز خوب است آخر گزارش ها ، کوسه مذبور را تروریست اعلام نکرده اند!! ...
آقا جان! کوسه ها توی اقیانوس دارند زندگی "خودشان" را می کنند! ... اقیانوس متعلق به آنهاست! نه مال شما خوشحالان ِ موج سوار آخر هفته ، نه مال دولت یا پلیس استرالیا! این شمایید که به قلمرو آنها ، به خانه ی آنها تجاوز می کنید!
آمار سال می گوید که در سال "صد میلیون کوسه" در جهان توسط انسان شکار می شوند و در همین سال تعداد انسانهایی که توسط کوسه ها در جهان کشته شده اند "شش نفر" بوده!!
آنچه در عکس می بینید خطرناک ترین موجود دنیا ، در حال شنا در کنار یک "کوسه" است!
✍رضا نظام دوست
@chelsalegi
پلیس ، یک ساعت کامل برنامه ی زنده در این مورد پخش کرده. و در طی همین چند ساعت ، صد جور خبر تولید شده. باز خوب است آخر گزارش ها ، کوسه مذبور را تروریست اعلام نکرده اند!! ...
آقا جان! کوسه ها توی اقیانوس دارند زندگی "خودشان" را می کنند! ... اقیانوس متعلق به آنهاست! نه مال شما خوشحالان ِ موج سوار آخر هفته ، نه مال دولت یا پلیس استرالیا! این شمایید که به قلمرو آنها ، به خانه ی آنها تجاوز می کنید!
آمار سال می گوید که در سال "صد میلیون کوسه" در جهان توسط انسان شکار می شوند و در همین سال تعداد انسانهایی که توسط کوسه ها در جهان کشته شده اند "شش نفر" بوده!!
آنچه در عکس می بینید خطرناک ترین موجود دنیا ، در حال شنا در کنار یک "کوسه" است!
✍رضا نظام دوست
@chelsalegi
توی اسنپ نشسته بودیم. راننده مرد میانسالی بود. یه جورایی انگار مست بود. صداش خش داشت و حرافی میکرد.اما وقتی دید ما زیادی ساکتیم گفت: ای کاش ما مسلمونا هم مثل ارمنی ها یه کشیش داشتیم روزایی که خیلی دلمون گرفته بود میرفتیم پیشش اعتراف میکردیم دلمون سبک میشد.
خنده مون گرفت. گفتیم: باشه. اگه یه گوش میخواین که حرفاتونو بشنوه فکر کنین من کشیش. اعتراف کنین سبک شین...
گفت: خانوم من آدم گناهکاری ام. خیلی گناهکار. بیست سالم بود. جوون بودیم و دنبال دختربازی دیگه. ببخشید، بلانسبت شما.... یه بار سر شب بود. کنار خیابون با یکی از دوستام یه زن جوونی رو سوار کردیم. زنه بدبخت نه قیافه داشت نه هیکل درست و حسابی. اصلا اینکاره نبود ولی معلوم بود از سر بدبختی و بی پولی اومده سراغ این کار. خلاصه سر یه تراول پنجاهی که دوستم بهش نشون داد باهاش توافق کردیم. اونوقتا پنجاه تومن خودش کلی پول بود. قصد پول دادن نداشتیم ولی الکی گفتیم باشه. زنه همون اول پول رو میخواست. دوستم هم پول رو داد بهش و گفت بذار تو کیفت. اول خودش رفت پیشش و بعد من. یادمه بدبخت فقط به ساعت نگاه میکرد که زودتر بره. وقتی بالاخره سر یه کوچه پیاده ش کردیم و راه افتادیم دوستم دست کرد جیبش و تراول رو آورد بیرون. ازش زده بود. بعدا بهم گفت که وقتی دست کرده تو کیف زنه که پول رو برداره توی کیف تقریبا هیچ چی نبوده حتی یه هزاری ساده. اون لحظه کلی خندیدیم و فکر کردیم چه شاهکاری کردیم ولی خانوم... اون دوستم بعدها تو جاده شاهرود با موتور تصادف کرد .رسما له شد. منم که میبینین تا این سن هنوز یه آب خوش از گلوم پایین نرفته. کی با همین ماشین تصادف کنم له و لورده شم خدا عالمه...
پی نوشت اینکه چیزی به ذهنمون نمیرسه.فقط ای کاش مست نبود و پیش ما اعتراف نمیکرد و من الله توفیق!
✍ستاره کریمیان
@chelsalegi
خنده مون گرفت. گفتیم: باشه. اگه یه گوش میخواین که حرفاتونو بشنوه فکر کنین من کشیش. اعتراف کنین سبک شین...
گفت: خانوم من آدم گناهکاری ام. خیلی گناهکار. بیست سالم بود. جوون بودیم و دنبال دختربازی دیگه. ببخشید، بلانسبت شما.... یه بار سر شب بود. کنار خیابون با یکی از دوستام یه زن جوونی رو سوار کردیم. زنه بدبخت نه قیافه داشت نه هیکل درست و حسابی. اصلا اینکاره نبود ولی معلوم بود از سر بدبختی و بی پولی اومده سراغ این کار. خلاصه سر یه تراول پنجاهی که دوستم بهش نشون داد باهاش توافق کردیم. اونوقتا پنجاه تومن خودش کلی پول بود. قصد پول دادن نداشتیم ولی الکی گفتیم باشه. زنه همون اول پول رو میخواست. دوستم هم پول رو داد بهش و گفت بذار تو کیفت. اول خودش رفت پیشش و بعد من. یادمه بدبخت فقط به ساعت نگاه میکرد که زودتر بره. وقتی بالاخره سر یه کوچه پیاده ش کردیم و راه افتادیم دوستم دست کرد جیبش و تراول رو آورد بیرون. ازش زده بود. بعدا بهم گفت که وقتی دست کرده تو کیف زنه که پول رو برداره توی کیف تقریبا هیچ چی نبوده حتی یه هزاری ساده. اون لحظه کلی خندیدیم و فکر کردیم چه شاهکاری کردیم ولی خانوم... اون دوستم بعدها تو جاده شاهرود با موتور تصادف کرد .رسما له شد. منم که میبینین تا این سن هنوز یه آب خوش از گلوم پایین نرفته. کی با همین ماشین تصادف کنم له و لورده شم خدا عالمه...
پی نوشت اینکه چیزی به ذهنمون نمیرسه.فقط ای کاش مست نبود و پیش ما اعتراف نمیکرد و من الله توفیق!
✍ستاره کریمیان
@chelsalegi
هشتاد میلیوننفر عرضه ندارید بریزید تو خیابون اینا رو وردارید. حقتونه بدبخت باشید!
این جمله را بارها از «بعضی» ایرانیان خارج از کشور شنیدهام. حتی از آدمهایی که تا وقتی ایران بودند بدون وضو میرفتند صف نماز اداره، به مسئول گزینش دروغ میگفتند که هر هفته میروند نماز جمعه، ماهواره ندارند، توی عمرشان جز نوشابه گازدار هیچ نوشیدنی نخوردهاند و فقط دعای کمیل گوش میدهند، اما همین که پایشان رسید آن طرف مرز تبدیل میشوند به چهگواراهای قهرمانی که لم میدهند و ما را یک مُشت بزدل خاک بر سر خطاب میکنند!
روی سخنم با «همه» مهاجران نیست. با آنهاست که چون جای خودشان گرم است میگویند چرا ترامپ حمله نکرد ایران رو با خاک یکسان کنه تا کشور آباد بشه، با آنها که از دَم به همه فحش میدهند و خودشان انگار اینجا قهرمان آزادیبخش خلق بودند و سه بار در راه نجات میهن کُشته شدهاند.
باشه! ما بدبخت حقیر، شما کوروش کبیر!، ما واشر، شما ارباب حلقهها، ما جرز دیوار، شما پطروس فداکار!
خیلی خوب است که ایرانی خارج از کشور هنوز نگران وطناش است اما راهش تحقیر مردم بیپناه نیست.
ما که مهاجرت نکردهایم عقلمان میرسد که آنور آسایش هست و این ور باید صبح لرز به تنمان بیفتد که برویم توی صف پوشک یا روغن!
هر کداممان دلیلی داریم که مهاجرت نکردهایم. همهاش هم به عشق کباب و ریحون و تختجمشید و وطنم پاره تنم و برخورد سانتیمانتال و «ایرونیبازی» نیست.
هرکس بندی به پایش دارد، از پدر و مادر پیری که نمیتواند رهایشان کند تا سنگ قبری در گوشه گورستانی، از دست و دلی که میخواهد اینجا را برای نسل بعد به جای بهتری تبدیل کند تا پول مهاجرت و...
درست وقتی مشروبتان را میخورید و دلتان برای ساندویچ فری کثیفه لک زده، اینجا مردم همه راهها را دارند آزمایش میکنند. رای میدهند، رای نمیدهند، توی خیابان فریاد میزنند، گلوله میخورند، احضار میشوند، زندان میروند، عرق میریزند و کار میکنند و ...
تلاش میکنند، دست و پا میزنند شاید راهی پیدا کنند که با کمترین خسارت، حال خودشان و کشورشان را بهتر کنند. نگاه میکنند به سرانجام عراق، لیبی، سوریه و میترسند از آشوب و انقلاب.
شما جای هیچکدام از ما نیستید. سپاسگزار این خانم هستم که اسمش را نمیدانم اما جای من حرف زد.
عزیزان دور از ایران! اگر میتوانید، کمک کنید برای بهبود حال مردم کشورتان، در غیر اینصورت دست از سرزنش ما هشتاد میلیون نفر بردارید.
ویدئو از برنامه «ببین تیوی» تلویزیون منوتو بازنشر به مناسبت زخم اصفهان
✍احسان محمدی
@chelsalegi
این جمله را بارها از «بعضی» ایرانیان خارج از کشور شنیدهام. حتی از آدمهایی که تا وقتی ایران بودند بدون وضو میرفتند صف نماز اداره، به مسئول گزینش دروغ میگفتند که هر هفته میروند نماز جمعه، ماهواره ندارند، توی عمرشان جز نوشابه گازدار هیچ نوشیدنی نخوردهاند و فقط دعای کمیل گوش میدهند، اما همین که پایشان رسید آن طرف مرز تبدیل میشوند به چهگواراهای قهرمانی که لم میدهند و ما را یک مُشت بزدل خاک بر سر خطاب میکنند!
روی سخنم با «همه» مهاجران نیست. با آنهاست که چون جای خودشان گرم است میگویند چرا ترامپ حمله نکرد ایران رو با خاک یکسان کنه تا کشور آباد بشه، با آنها که از دَم به همه فحش میدهند و خودشان انگار اینجا قهرمان آزادیبخش خلق بودند و سه بار در راه نجات میهن کُشته شدهاند.
باشه! ما بدبخت حقیر، شما کوروش کبیر!، ما واشر، شما ارباب حلقهها، ما جرز دیوار، شما پطروس فداکار!
خیلی خوب است که ایرانی خارج از کشور هنوز نگران وطناش است اما راهش تحقیر مردم بیپناه نیست.
ما که مهاجرت نکردهایم عقلمان میرسد که آنور آسایش هست و این ور باید صبح لرز به تنمان بیفتد که برویم توی صف پوشک یا روغن!
هر کداممان دلیلی داریم که مهاجرت نکردهایم. همهاش هم به عشق کباب و ریحون و تختجمشید و وطنم پاره تنم و برخورد سانتیمانتال و «ایرونیبازی» نیست.
هرکس بندی به پایش دارد، از پدر و مادر پیری که نمیتواند رهایشان کند تا سنگ قبری در گوشه گورستانی، از دست و دلی که میخواهد اینجا را برای نسل بعد به جای بهتری تبدیل کند تا پول مهاجرت و...
درست وقتی مشروبتان را میخورید و دلتان برای ساندویچ فری کثیفه لک زده، اینجا مردم همه راهها را دارند آزمایش میکنند. رای میدهند، رای نمیدهند، توی خیابان فریاد میزنند، گلوله میخورند، احضار میشوند، زندان میروند، عرق میریزند و کار میکنند و ...
تلاش میکنند، دست و پا میزنند شاید راهی پیدا کنند که با کمترین خسارت، حال خودشان و کشورشان را بهتر کنند. نگاه میکنند به سرانجام عراق، لیبی، سوریه و میترسند از آشوب و انقلاب.
شما جای هیچکدام از ما نیستید. سپاسگزار این خانم هستم که اسمش را نمیدانم اما جای من حرف زد.
عزیزان دور از ایران! اگر میتوانید، کمک کنید برای بهبود حال مردم کشورتان، در غیر اینصورت دست از سرزنش ما هشتاد میلیون نفر بردارید.
ویدئو از برنامه «ببین تیوی» تلویزیون منوتو بازنشر به مناسبت زخم اصفهان
✍احسان محمدی
@chelsalegi
Telegram
attach 📎
پرویز پرستویی تصویر زیر را با مضمونی عاطفهخراش منتشر کرده و از مردم و دیگر هنرمندان سینما بهخاطر فراموشی گلایه کرده است.
سویهی گلایهی او مانند تمام سویههای گلایهها در این روزها به سمت مردم است.
پرویز پرستویی به طور طبیعی دارد در آینهی چهرهی فرامرز صدیقی، خود را می بیند. اما من پیشنهاد میکنم ابعاد این آینه را بزرگتر بگیرد، طوری که هشتاد میلیون دیگر نیز در این آینه دیده شوند.
در این عکس به جز آنچه پرویز پرستویی دیده،چه چیزهایی را میتوان فهمید ؟ به جز کوتاهی مردم؟
مشاور وزیر بهداشت دولت پیشین در مصاحبهای گفته بود ایران تا سی سال آینده پیرترین کشور جهان خواهد بود. حتا سازمان بهداشت جهانی هم نگران این وضعیت شده و به گفتهی ایشان در این زمینه به کشور کمک کرده و گفته سیر پیر شدن در ایران نسبت به دنیا خیلی سریعتر بوده و در شصت سال گذشته جمعیت دنیا پنج سال پیر شده و ایران ده سال پیرتر شده است.
پیری چیست؟ تعریف پیر بیولوژیکی را انباشتگی سلولهای از کارافتاده در بدن میدانند. از طرفی تعیین سن آغاز پیری کار دشواری است چون در هر کشوری این تعریف متفاوت است. در بعضی کشورها پیری از چهل آغاز میشود و در بعضی دیگر تازه از هفتاد! در عوامل پیری زودرس گفته اند: مشکلاتی از درون مانند ناامنی بهداشت روانی و از بیرون مانند سوء تغذیه،موجب پیری زودرس است.
کاش پرویز پرستویی سوال کند چه چیز باعث کاهش کارآیی طول عمر انسانی در ایران شده است؟ شاید با طرح این سوال چند پزشک و چند مقام مسئول به تقلا بیفتند. بپرسد چطور ممکن است آنتونی هاپکینز در نیمهی دههی نهم زندگیاش هنوز بهترین نقش آفرینیها را دارد و چرا مردم ما از جمله هنرمندانی چون فرامرز صدیقی که دو دهه از او کوچکتراند، چنین از کارافتادند؟
کاش آقای رامبد جوان وقتی از تبلیغ رژیم لاغریاش فارغ شد، عکسی از رامین پرچمی منتشر و از علت این چهرهی تکیده سوال کند. رامین پرچمی از «برد پیت» بیش از ده سال کوچکتر است و فقط چهل هفت سال دارد!
کاش خانم بهاره رهنما دلاوری کند و عکس «شربتگل؛دختر زیبای افغانستانی» را در کنار عکس خودش منتشر کند و بگوید چهرهاش را از گرد زمان زدوده وگرنه یک زن که بیش از پانزده ده سال کوچکتر از ایشان است در افغانستان به پیری زودرس دچار است.
اینکه ما عکس پیری هنرمندی را منتشر کنیم و از مردم گله کنیم، چیزی جز خراش احساسات نیست و فایده ای ندارد.
هنرمند عزیز، سوالی بپرس که خرد را خراشد.
✍زهرا عبدی
@chelsalegi
سویهی گلایهی او مانند تمام سویههای گلایهها در این روزها به سمت مردم است.
پرویز پرستویی به طور طبیعی دارد در آینهی چهرهی فرامرز صدیقی، خود را می بیند. اما من پیشنهاد میکنم ابعاد این آینه را بزرگتر بگیرد، طوری که هشتاد میلیون دیگر نیز در این آینه دیده شوند.
در این عکس به جز آنچه پرویز پرستویی دیده،چه چیزهایی را میتوان فهمید ؟ به جز کوتاهی مردم؟
مشاور وزیر بهداشت دولت پیشین در مصاحبهای گفته بود ایران تا سی سال آینده پیرترین کشور جهان خواهد بود. حتا سازمان بهداشت جهانی هم نگران این وضعیت شده و به گفتهی ایشان در این زمینه به کشور کمک کرده و گفته سیر پیر شدن در ایران نسبت به دنیا خیلی سریعتر بوده و در شصت سال گذشته جمعیت دنیا پنج سال پیر شده و ایران ده سال پیرتر شده است.
پیری چیست؟ تعریف پیر بیولوژیکی را انباشتگی سلولهای از کارافتاده در بدن میدانند. از طرفی تعیین سن آغاز پیری کار دشواری است چون در هر کشوری این تعریف متفاوت است. در بعضی کشورها پیری از چهل آغاز میشود و در بعضی دیگر تازه از هفتاد! در عوامل پیری زودرس گفته اند: مشکلاتی از درون مانند ناامنی بهداشت روانی و از بیرون مانند سوء تغذیه،موجب پیری زودرس است.
کاش پرویز پرستویی سوال کند چه چیز باعث کاهش کارآیی طول عمر انسانی در ایران شده است؟ شاید با طرح این سوال چند پزشک و چند مقام مسئول به تقلا بیفتند. بپرسد چطور ممکن است آنتونی هاپکینز در نیمهی دههی نهم زندگیاش هنوز بهترین نقش آفرینیها را دارد و چرا مردم ما از جمله هنرمندانی چون فرامرز صدیقی که دو دهه از او کوچکتراند، چنین از کارافتادند؟
کاش آقای رامبد جوان وقتی از تبلیغ رژیم لاغریاش فارغ شد، عکسی از رامین پرچمی منتشر و از علت این چهرهی تکیده سوال کند. رامین پرچمی از «برد پیت» بیش از ده سال کوچکتر است و فقط چهل هفت سال دارد!
کاش خانم بهاره رهنما دلاوری کند و عکس «شربتگل؛دختر زیبای افغانستانی» را در کنار عکس خودش منتشر کند و بگوید چهرهاش را از گرد زمان زدوده وگرنه یک زن که بیش از پانزده ده سال کوچکتر از ایشان است در افغانستان به پیری زودرس دچار است.
اینکه ما عکس پیری هنرمندی را منتشر کنیم و از مردم گله کنیم، چیزی جز خراش احساسات نیست و فایده ای ندارد.
هنرمند عزیز، سوالی بپرس که خرد را خراشد.
✍زهرا عبدی
@chelsalegi
مراسم این هفته فرانس فوتبال، برای مسی هفتمین توپ طلا را داشت و برای لواندوفسکی کلی حسرت و برای رونالدو، شاید خشم ولی برای ما همین یک قاب عکس زیر را داشته باشد کافی است: قاب خانواده.
یک ماه پیش، در این مملکت قانونی تصویب کردند برای "حمایت از خانواده و تعالی جمعیت". حاکمیت نگران از کودکهایی است که هرگز زاده نمیشوند و به همین خاطر قاعده و قانونی گذاشت تا مثلا از خانوادهای که پول ندارد تا بچهدار شود حمایت کرده باشد و البته که جلوی سقط را بگیرد.
هر دو کار، فارغ از اینکه اعتقاد اقتصادی یا مذهبیتان درباره آنها چه میگوید، هیچ کارآمد نیست. هیچ زوج جوانی در ایران به امید نسیه دولت بچهدار نمیشود. فرزند و نیازهای آن یک چیز کاملا نقدی است. باید پول داشته باشی تا بچهدار شوی نه اینکه به امید پول داشتن، بچهدار شوی. این قانون، احتمالا اگر منجر به بچهدار شدن هم شود، تعداد فرزندانی را زیاد خواهد کرد که در فقر بزرگ میشوند.
با سقط هم نمیشود این طوری مقابله کرد. هر کاری که غیرقانونی شود، از سکس گرفته تا سقط، تا وقتی نیاز به آن وجود داشته باشد به زیرزمین خواهد رفت و خب در زیرزمین تنها چیزی که نیست بهداشت است. حاصل آن طرح پس ازدیاد جمعیت نیست. گسترش فقر است و کاهش بهداشت باروری.
برای افزایش جمعیت باید به لیونل مسی نگاه کنید. به مراسم توپ طلا. با این ریخت و قیافه نه، ولی با همان پوشش اسلامی کدام مسئول ایرانی که حالا برای رحم زن ایرانی هم تصمیم میگیرد، تا به حال دست همسر خود را گرفته و جلوی دوربین آمده؟ کدام مقام مسئولی هست که تا حالا سه بچه که نه، یکی از بچههای خودش را آورده و ردیف اول مراسم تودیع و معارفه خود نشانده است؟ کسی که فریاد حمایت از خانواده سر میدهد، اصلا خانواده خودش کجاست؟
بچه داشتن رفاه میخواهد. بدون رفاه، بچه میشود نمایندهای که برای اجلاس بینالمجالس میرود اسپانیا و در حاشیه کار میرود ورزشگاه رئال مادرید و آن قدر چشم و دلش سیر نیست که وسط بدبختی مردم، تماشای بازی در سانتیاگو برنابئو را به رخ ما نکشد. بدون رفاه، ما نمایندههایی خواهیم داشت که از کامپیوتر و اینترنت فقط پورن را میشناسند و دوست دارند همه را محدود کنند به دنیای کوچک خودشان. بدون رفاه، نمایندهها فکر میکنند به تعداد بچه نه تربیت او و کیفیت زندگیاش.
بدون رفاه، بچه داشتن چیز خطرناکی است. ما هم لیونل مسی را دیدیم و هم شما را و حق بدهید که مسی را انتخاب کنیم که هفت توپ طلا دارد نه شما که در هفت آسمانتان، یک ستاره روشن هم نیست.
✍مصطفی آرانی
@chelsalegi
یک ماه پیش، در این مملکت قانونی تصویب کردند برای "حمایت از خانواده و تعالی جمعیت". حاکمیت نگران از کودکهایی است که هرگز زاده نمیشوند و به همین خاطر قاعده و قانونی گذاشت تا مثلا از خانوادهای که پول ندارد تا بچهدار شود حمایت کرده باشد و البته که جلوی سقط را بگیرد.
هر دو کار، فارغ از اینکه اعتقاد اقتصادی یا مذهبیتان درباره آنها چه میگوید، هیچ کارآمد نیست. هیچ زوج جوانی در ایران به امید نسیه دولت بچهدار نمیشود. فرزند و نیازهای آن یک چیز کاملا نقدی است. باید پول داشته باشی تا بچهدار شوی نه اینکه به امید پول داشتن، بچهدار شوی. این قانون، احتمالا اگر منجر به بچهدار شدن هم شود، تعداد فرزندانی را زیاد خواهد کرد که در فقر بزرگ میشوند.
با سقط هم نمیشود این طوری مقابله کرد. هر کاری که غیرقانونی شود، از سکس گرفته تا سقط، تا وقتی نیاز به آن وجود داشته باشد به زیرزمین خواهد رفت و خب در زیرزمین تنها چیزی که نیست بهداشت است. حاصل آن طرح پس ازدیاد جمعیت نیست. گسترش فقر است و کاهش بهداشت باروری.
برای افزایش جمعیت باید به لیونل مسی نگاه کنید. به مراسم توپ طلا. با این ریخت و قیافه نه، ولی با همان پوشش اسلامی کدام مسئول ایرانی که حالا برای رحم زن ایرانی هم تصمیم میگیرد، تا به حال دست همسر خود را گرفته و جلوی دوربین آمده؟ کدام مقام مسئولی هست که تا حالا سه بچه که نه، یکی از بچههای خودش را آورده و ردیف اول مراسم تودیع و معارفه خود نشانده است؟ کسی که فریاد حمایت از خانواده سر میدهد، اصلا خانواده خودش کجاست؟
بچه داشتن رفاه میخواهد. بدون رفاه، بچه میشود نمایندهای که برای اجلاس بینالمجالس میرود اسپانیا و در حاشیه کار میرود ورزشگاه رئال مادرید و آن قدر چشم و دلش سیر نیست که وسط بدبختی مردم، تماشای بازی در سانتیاگو برنابئو را به رخ ما نکشد. بدون رفاه، ما نمایندههایی خواهیم داشت که از کامپیوتر و اینترنت فقط پورن را میشناسند و دوست دارند همه را محدود کنند به دنیای کوچک خودشان. بدون رفاه، نمایندهها فکر میکنند به تعداد بچه نه تربیت او و کیفیت زندگیاش.
بدون رفاه، بچه داشتن چیز خطرناکی است. ما هم لیونل مسی را دیدیم و هم شما را و حق بدهید که مسی را انتخاب کنیم که هفت توپ طلا دارد نه شما که در هفت آسمانتان، یک ستاره روشن هم نیست.
✍مصطفی آرانی
@chelsalegi
استاد مصطفی ملکیان را من به خاطر زحمتی که برای ارتقای ترجمهی متونِ فلسفی کشیده است، تقدیر و ستایش میکنم. دیدگاههایش در حوزهی دین و معنویت به هیچ وجه موردِ علاقهی من نیست و اصالتِ فرهنگش موردِ انزجارِ من است! اخیرا هم از مولای ما جلالالدین بلخی انتقاد کرده که فحش میداده است و مریدپروری میکرده است! آخر مردِ حسابی صوفی اهلِ ارادت و ولایت نباشد میشود؟! خودِ خواجه شمسالدین هم که کلاسهای تصوف و طریقت را آنلاین شرکت کرده بود و اهلِ سلوکِ عملی نبود و شاه نعمتالله ولی را هجو میکرد، میگوید قطع این مرحله بی همرهیِ خضر مکن ، ظلمات است بترس از خطرِ گمراهی!
دیگر این که مولوی فحش میداد، چه اشکالی دارد؟ فحش از دهنِ مولوی طیبات است. اولا که «بین الاحباب تسقط الآداب» و ثانیا وقتی از لفظ و صورت گذشتی دیگر نه ادب و بیادبی و نه کفر و دین بر جای نمیماند:
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم تا که بیاین هر سه با تو دم زنم
لنگ و لوک و چفتهشکل و بیادب سوی او میغیژ و او را میطلب
دیگر این که ملکیان از مشکلاتی در اخلاقِ جنسی در میانِ عارفان سخن گفته است. اگر مشکل فلان صوفیَک در فلان خانقاه است که این مشکلات را خودِ عرفا مانندِ شمس و مولوی متذکر شده و نکوهیدهاند و بالاخره در هر صندوقِ میوهای یک دو تا فاسد میشوند ولی اگر عرفای بزرگ در نظر است باید اصلِ نظربازیِ عارفانه را درک کرد که فراتر از به تعبیرِ مولانا «بویِ جنسیت» است. کسی نمیتواند انعکاسِ زیباییِ الهی را در چهرهی آدمیان خواه مذکر باشند یا مونث انکار کند و این انعکاس دو قطب دارد. به تعبیرِ زیبای حافظ: حُسن و ملاحت و این منحصر در ابنایِ بشر هم نیست. همان زیبایی است که در گل و سبزه و آهو و ببر و پلنگ هم هست. راست بگویم در شتر هم هست! به تعبیرِ گویای سعدی:
محقق همان بیند اندر ابل
که در خوبرویانِ چین و چگل
محقق در اینجا همان عارف است.
خلاصه که با مغزِ مکانیکی سراغِ عارفان رفتن و طعن در اولیای خدا زدن از پیش رسواست!
✍محمود رضوانی
@chelsalegi
دیگر این که مولوی فحش میداد، چه اشکالی دارد؟ فحش از دهنِ مولوی طیبات است. اولا که «بین الاحباب تسقط الآداب» و ثانیا وقتی از لفظ و صورت گذشتی دیگر نه ادب و بیادبی و نه کفر و دین بر جای نمیماند:
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم تا که بیاین هر سه با تو دم زنم
لنگ و لوک و چفتهشکل و بیادب سوی او میغیژ و او را میطلب
دیگر این که ملکیان از مشکلاتی در اخلاقِ جنسی در میانِ عارفان سخن گفته است. اگر مشکل فلان صوفیَک در فلان خانقاه است که این مشکلات را خودِ عرفا مانندِ شمس و مولوی متذکر شده و نکوهیدهاند و بالاخره در هر صندوقِ میوهای یک دو تا فاسد میشوند ولی اگر عرفای بزرگ در نظر است باید اصلِ نظربازیِ عارفانه را درک کرد که فراتر از به تعبیرِ مولانا «بویِ جنسیت» است. کسی نمیتواند انعکاسِ زیباییِ الهی را در چهرهی آدمیان خواه مذکر باشند یا مونث انکار کند و این انعکاس دو قطب دارد. به تعبیرِ زیبای حافظ: حُسن و ملاحت و این منحصر در ابنایِ بشر هم نیست. همان زیبایی است که در گل و سبزه و آهو و ببر و پلنگ هم هست. راست بگویم در شتر هم هست! به تعبیرِ گویای سعدی:
محقق همان بیند اندر ابل
که در خوبرویانِ چین و چگل
محقق در اینجا همان عارف است.
خلاصه که با مغزِ مکانیکی سراغِ عارفان رفتن و طعن در اولیای خدا زدن از پیش رسواست!
✍محمود رضوانی
@chelsalegi
ما یه رفیق دست بخیر و پولداری داریم، چند شب پیش حال خانمش بد میشه میرن بیمارستان. همینطور که تو اورژانس منتظر بودن، می بینند یه آقای مسن با ظاهری معمولی هی میره دم ایستگاه پرستاری دفترو میبینه مردم و نگاه میکنه برمیگرده عقب.
رفیق ما هم خبردار میشه و میره سراغ پیرمرده و شروع میکنه باهاش حرف زدن و احوالپرسی و خلاصه میگه شما جای پدر من هستی اگه مشکل مالی هست من در خدمتم و اینا.
پیرمرده میبردش یه گوشه جیبای کتشو نشون میده که تو هر جیبش یه بسته پنج میلیونی بوده. به رفیق ما میگه همه بچه هام خارجن ارثشونو دادم یه چهل میلیارد واسه خودم مونده گذاشتم بانک سودشو میگیرم. خرجی هم ندارم. عصر و شب که میشه سوار ماشین میشم میام تو این بیمارستانا میچرخم ببینم کی پول نداره کی نیازمنده کی نمیتونه ترخیص بشه ، بدون اینکه خودشون بفهمن پولشونو پرداخت میکنم و برمیگردم خونه و با خیال راحت میخوابم.
✍مهدی تاجوری
@chelsalegi
رفیق ما هم خبردار میشه و میره سراغ پیرمرده و شروع میکنه باهاش حرف زدن و احوالپرسی و خلاصه میگه شما جای پدر من هستی اگه مشکل مالی هست من در خدمتم و اینا.
پیرمرده میبردش یه گوشه جیبای کتشو نشون میده که تو هر جیبش یه بسته پنج میلیونی بوده. به رفیق ما میگه همه بچه هام خارجن ارثشونو دادم یه چهل میلیارد واسه خودم مونده گذاشتم بانک سودشو میگیرم. خرجی هم ندارم. عصر و شب که میشه سوار ماشین میشم میام تو این بیمارستانا میچرخم ببینم کی پول نداره کی نیازمنده کی نمیتونه ترخیص بشه ، بدون اینکه خودشون بفهمن پولشونو پرداخت میکنم و برمیگردم خونه و با خیال راحت میخوابم.
✍مهدی تاجوری
@chelsalegi
صد سال پیش میرزا کوچک خانِ جنگلی به پایان راهاش رسید در کوههای طالش. او در حالی که قصدِ خلخال داشت در کولاک و بعد یخزدنِ آخرین مردِ وفادارش یعنی گائوک آلمانی از پا درآمد. بدناش را به روستایی همان حوالی بردند و رضا اسکستانی سر را برید تا به رشت فرستاده شود. برخی روایتها از نیمهجان بودن او هنگام سربریدن میگویند که بسیار بعید است. فارغ از هر خوانشی که در بابِ میرزا داشته باشیم، چه او را مردی ملی بدانیم، چه سرسپردهی سوسیالیسمِ نوپای آنسوی مرز، چه چریکی رادیکال، چه مسلمانی آرمانگرا قصهی «سر» او بینهایت تراژیک است. که کلن تاریخِ ما پر است از سرهای بریدهای که بیتن میشوند و سرگردان. سر کوچکخان را مدتها به نمایش میگذارند در پادگانی در رشت و بعد به تهران میفرستند. سری که در نهایت به دستور رضا شاه که آن زمان هنوز سردار سپه بود در مسگرآباد دفن میشود، تن بعد از گذراندن ماجراهایی در رشت در خاک میشود، بیسر. بعدها شایع میشود کسی از دوستان میرزا گورِ سر را میشکافد و آن را به تن در رشت میرساند. برخی نوشتهاند سر را به رشت میبرند بعد تن را از گور اول درآورده و کنارش میگذارند و البته نظر سومی هم وجود دارد که سر هنوز در حسنآباد تهران دفن است و بعد تخریب گورستان روی آن ایستگاه آتشنشانی ساخته شده که امروز هم فعال است. سرگردانی این سر البته یادآور سر دیگری چون کلنل پسیان نیز میشود. این عکس شگفت از سرِ کوچکِ جنگلی همیشه من را به خود داشته. پسزمینه پنجرههای بلند و پرهیبِ شاخههای درختاناند و در پیشزمینه قطرهای دیده میشود. معلوم نیست باران با یک .خراش موقعِ ظهور. سر روی پارچه یا سطحی سپید است که به شدت نقاشیهای تئودور ژریکو را از اعدامیهای انقلابِ کبیر تداعی میکند. عکاس خواسته یا ناخواسته جوری قاب را تنظیم کرده که سوژه پرابهت به نظر برسد. از شیشدناش جلوگیری کرده. چشمانِ نیمهباز میرزا و نطعِ سفید زیرش حسی از زندهبودن به او میبخشند. میرزا کچک خان در صد سالِ اخیر همیشه محلِ اختلاف و بحث بوده بینِ تاریخدانان. نیما یوشیج او را ستایش میکرد و اصلن برادرش لادبن از مدیران نشریهی جنگلیها بود، از سویی برخی هم او را جداییطلب میدانستند. کتابهای خوبی دربارهاش نوشته شده اما هنوز جای یک اثرِ روایی در بابِ زندهگیاش خالیست. من همیشه به این سر و آن تن فکر میکنم. به دوشقهگیای که انگار تاریخِ ماست. و چشمان نیمهبازی که انگار هیچگاه بسته نشدهاند. تاریخی که مشحونِ این چشمهای نیمهباز است که انگار مرگشان هم کامل نشده. تاریخِ سرها.
✍مهدی یزدانی خرم
@chelsalegi
✍مهدی یزدانی خرم
@chelsalegi
فردی در کمال صحت و سلامت عقل و با علم به اینکه مثل همه جانداران در سراشیبی مرگ قرار دارد، به رفتار خصمانه و شیطانی خود با دیگران ادامه میدهد و تا لحظه آخر هم سعی در جبران زیانهایی که به دیگران وارد کرده نمیکند.... او میمیرد
آیا مرگ تطهیر کننده است؟ آیا باید برایش طلب غفران و آمرزش کرد؟ آیا باید خطاهای او را از تاریخ روابطش پاک کرد و او را انسان خوبی نمایش داد؟
انسانی که خودش انتخاب کرده اینگونه باشد را چرا باید جورِ دیگری نمایش داد؟ آیا این بی عدالتی نیست؟ آیا اخلاقی است بدی را در لفافهای از فراموشی پیچید؟ آیا نباید درس عبرتی برای خود و دیگران شود اویی که از مرگ دیگران عبرت نگرفت؟
ما قضاوت نمینکنیم. در کار خدا دخالت نمیکنیم. میبخشیم. از حق خود گذشت میکنیم. اما به دروغ هم هر مُردهای را یا در بستر مرگ افتادهای را نمیشود تطهیر کرد.
به گمان من ما شرقیها در طول تاریخ، زیادی عاطفی بودهایم. پدر یا مادری که کودکی را از روی شهوترانی به دنیا میآورند و به اندازه حیوانات نیز شفقتی نسبت به فرزند ندارند و بهترین سالهای فرزند را با شکنجههای مختلف تباه میکنند، آیا رواست که چون پیر و در آستانه مرگ هستند، صرفا بخاطر واژه پدر یا مادر، مورد مهربانی قرار داد؟
البته که این نشان از بزرگیِ روح فرزند است اگر بخواهد ببخشد اما اگر نبخشید آیا ناحق خواهد بود؟ اگر میگوییم نباید پدر و مادر را قضاوت کرد آیا خود را نباید جای آن فرزند هم قرار داد؟
پیرمردی را میشناختم که تا روزهای آخر هم دست از پولدوستی، حسادت به دیگران، دو رویی و ریاکاری، زیرآبزنی و فضولی برنداشته بود. بسیار فرد باهوش و پُرحافظه و سیّاسی بود و مدام بر منبر بود در نصیحت جوانان. بعد از مرگش عدهای گفتند برویم سرِ خاک. نرفتم.
✍علی عباسی
@chelsalegi
آیا مرگ تطهیر کننده است؟ آیا باید برایش طلب غفران و آمرزش کرد؟ آیا باید خطاهای او را از تاریخ روابطش پاک کرد و او را انسان خوبی نمایش داد؟
انسانی که خودش انتخاب کرده اینگونه باشد را چرا باید جورِ دیگری نمایش داد؟ آیا این بی عدالتی نیست؟ آیا اخلاقی است بدی را در لفافهای از فراموشی پیچید؟ آیا نباید درس عبرتی برای خود و دیگران شود اویی که از مرگ دیگران عبرت نگرفت؟
ما قضاوت نمینکنیم. در کار خدا دخالت نمیکنیم. میبخشیم. از حق خود گذشت میکنیم. اما به دروغ هم هر مُردهای را یا در بستر مرگ افتادهای را نمیشود تطهیر کرد.
به گمان من ما شرقیها در طول تاریخ، زیادی عاطفی بودهایم. پدر یا مادری که کودکی را از روی شهوترانی به دنیا میآورند و به اندازه حیوانات نیز شفقتی نسبت به فرزند ندارند و بهترین سالهای فرزند را با شکنجههای مختلف تباه میکنند، آیا رواست که چون پیر و در آستانه مرگ هستند، صرفا بخاطر واژه پدر یا مادر، مورد مهربانی قرار داد؟
البته که این نشان از بزرگیِ روح فرزند است اگر بخواهد ببخشد اما اگر نبخشید آیا ناحق خواهد بود؟ اگر میگوییم نباید پدر و مادر را قضاوت کرد آیا خود را نباید جای آن فرزند هم قرار داد؟
پیرمردی را میشناختم که تا روزهای آخر هم دست از پولدوستی، حسادت به دیگران، دو رویی و ریاکاری، زیرآبزنی و فضولی برنداشته بود. بسیار فرد باهوش و پُرحافظه و سیّاسی بود و مدام بر منبر بود در نصیحت جوانان. بعد از مرگش عدهای گفتند برویم سرِ خاک. نرفتم.
✍علی عباسی
@chelsalegi
این روزها که وضعیت اقتصادی مردم خرابتر از قبل شده، ما و اطرافیان بیشتر خود را در تنگنا میبینیم!
عادت ندارم از تنگناهای زندگیم برای خانواده ام بنالم! چون میدانم آنها با مشکلات خودشان دست به گریبانند.
اما چه فایده؟ گمان میکنند؛ انگار باران فقر و فلاکت بر سر آنها بیش از من می بارد.
طی چند ماه گذشته بستگانم بارها از من درخواست کمک کرده اند. گاهی توانسته ام و گاه شرمنده شان شده ام.
یکی از نزدیکانم طی دو بار از من درخواست مبلغی پول نموده که آخرینش همین دیشب بود.
احساس میکنم باور ندارند که من وضعیت خوبی ندارم. پیامش را خواندم!
دست دست کردم چه بگویم که باور کند؟
از بدهی های کلان و تعهدات سر به فلک کشیده ام به بانکها بگویم؟ از مشکلات ریز و درشتی که عمدتا تنگناهای مالیست بگویم که در طی روز گاهی منگ و گیجم میکنند؟بگونه ای که از بس افسرده و فرو خورده شده ام که دیشب همسرم گله کرده بود که چرا برای خانه خرید نمیکنی؟ پاک گیاه خوار شده ایم. کارت را روی میز میگذارم و میگویم خودت زحمتش را بکش من حالم خوش نیست! تمرکز ندارم از یاد میبرم! باری!
برایش نوشتم: «باور کن فقط خدا از حال و روزم با خبره. درسته که نگذاشتم بدهیهای خرده و پول کارگران عقب بیفته. اما در این میانه حتی نیازهای پزشکی خود و همسرم عقب افتاده. از دندان درد هر روز مسکن میخورم»
جواب می دهد:
«به دندانت برس!»
از جمله اش دود و شراره ناراحتی در دلم زبانه میکشد. رنگ انار به صورتم مینشیند! در این میان که همه زیر بار فلاکت خرد میشویم! انگار بار سنگینتری از حوائج دیگران دامنم را گرفته!
توقعات بجا و نا بجا. انگار آنهایی که تنگدستی را بیشتر مونس بوده اند درک درستی از "نداری" در این روزها ندارند!
امروز تقلا کردم بلکه بتوانم پولی قرض کنم و مشکلش را حل کنم!
به یکی از دوستان متمولم پیام دادم که فلانی انقدر پول میخواهم تا شب عید برمیگردانم . از آن دوستان جانیست. از آنهایی که سرمایه اجتماعیم هستند.از آنهایی که سالهاست یکدیگر را نمیبینیم. اما با یک درخواست اس ام اس از یکدیگر رفع مشکل میکنیم.
با من تماس میگیرد و بعد از احوالپرسی میگوید : «از وقتی دختر دومم به دنیا آمده همدیگر را ندیده ایم. حالا نازنین مدرسه میرود! بی معرفت اینکه نشد! دوستی ما رفاقت "گرفتاری" شده! هر وقت گیر میکنیم پیامک میدهیم!»
میگوید: «یک ریال ندارم. زندگیم از دست رفته در این بازار مکاره!اما دو روز وقت بده تا ببینم برایت چه غلطی میکنم!»
میگویم : «ولش کن تو هم حالت مث منه. دقیقا میدونم چی میگی»
میگوید : «گوه خوردی...سنگ مفت گنجشک مفت امانم بده»
انگار فقط ما دو نفر حال هم را میفهمیدیم!
✍حمید علیزاده
@chelsalegi
عادت ندارم از تنگناهای زندگیم برای خانواده ام بنالم! چون میدانم آنها با مشکلات خودشان دست به گریبانند.
اما چه فایده؟ گمان میکنند؛ انگار باران فقر و فلاکت بر سر آنها بیش از من می بارد.
طی چند ماه گذشته بستگانم بارها از من درخواست کمک کرده اند. گاهی توانسته ام و گاه شرمنده شان شده ام.
یکی از نزدیکانم طی دو بار از من درخواست مبلغی پول نموده که آخرینش همین دیشب بود.
احساس میکنم باور ندارند که من وضعیت خوبی ندارم. پیامش را خواندم!
دست دست کردم چه بگویم که باور کند؟
از بدهی های کلان و تعهدات سر به فلک کشیده ام به بانکها بگویم؟ از مشکلات ریز و درشتی که عمدتا تنگناهای مالیست بگویم که در طی روز گاهی منگ و گیجم میکنند؟بگونه ای که از بس افسرده و فرو خورده شده ام که دیشب همسرم گله کرده بود که چرا برای خانه خرید نمیکنی؟ پاک گیاه خوار شده ایم. کارت را روی میز میگذارم و میگویم خودت زحمتش را بکش من حالم خوش نیست! تمرکز ندارم از یاد میبرم! باری!
برایش نوشتم: «باور کن فقط خدا از حال و روزم با خبره. درسته که نگذاشتم بدهیهای خرده و پول کارگران عقب بیفته. اما در این میانه حتی نیازهای پزشکی خود و همسرم عقب افتاده. از دندان درد هر روز مسکن میخورم»
جواب می دهد:
«به دندانت برس!»
از جمله اش دود و شراره ناراحتی در دلم زبانه میکشد. رنگ انار به صورتم مینشیند! در این میان که همه زیر بار فلاکت خرد میشویم! انگار بار سنگینتری از حوائج دیگران دامنم را گرفته!
توقعات بجا و نا بجا. انگار آنهایی که تنگدستی را بیشتر مونس بوده اند درک درستی از "نداری" در این روزها ندارند!
امروز تقلا کردم بلکه بتوانم پولی قرض کنم و مشکلش را حل کنم!
به یکی از دوستان متمولم پیام دادم که فلانی انقدر پول میخواهم تا شب عید برمیگردانم . از آن دوستان جانیست. از آنهایی که سرمایه اجتماعیم هستند.از آنهایی که سالهاست یکدیگر را نمیبینیم. اما با یک درخواست اس ام اس از یکدیگر رفع مشکل میکنیم.
با من تماس میگیرد و بعد از احوالپرسی میگوید : «از وقتی دختر دومم به دنیا آمده همدیگر را ندیده ایم. حالا نازنین مدرسه میرود! بی معرفت اینکه نشد! دوستی ما رفاقت "گرفتاری" شده! هر وقت گیر میکنیم پیامک میدهیم!»
میگوید: «یک ریال ندارم. زندگیم از دست رفته در این بازار مکاره!اما دو روز وقت بده تا ببینم برایت چه غلطی میکنم!»
میگویم : «ولش کن تو هم حالت مث منه. دقیقا میدونم چی میگی»
میگوید : «گوه خوردی...سنگ مفت گنجشک مفت امانم بده»
انگار فقط ما دو نفر حال هم را میفهمیدیم!
✍حمید علیزاده
@chelsalegi
همه ی ما آدما باید یه لیست حضور غیاب داشته باشیم... یه لیست بلند که اسم تمام آدم های دور و نزدیک زندگیمون رو بنویسیم ... هر وقت تو زندگیمون اتفاقی افتاد ، یکی یکی اسم های اون لیست رو بخونیم و ببینیم کی حاضر بوده و کی غایب ... چه آدمایی تو روز های سخت زندگیمون حضور داشتن و چه آدمایی فقط تو خوشی کنارمون بودن ، چه آدمایی تو طوفان دستمون رو گرفتن و چه آدمایی بعد از تموم شدن طوفان آفتابی شدن ...
لیست رو نگاه کنیم تا بفهمیم حضور آدم ها به دور و نزدیک بودنشون نیست ... به اندازه ی ارزشی هست که براشون داریم ...
حضور غیاب که تموم شد ، شروع کنیم به حذف کردن... حذف کردن آدم هایی که بیش از حد تو زندگیمون غایب بودن ... آدم هایی که باید بفهمن دیگه تو زندگیمون جایی ندارن ...
بعد از حذف ، لیست رو خوب نگاه کنیم تا بدونیم چند نفر تو خوشی و سختی کنارمون بودن ... چند نفر امتحانشون رو پس دادن ... می دونم آدم های کمی باقی می مونن ولی کدوم یکی بهتره؟ یک لیست بلند از آدم هایی که همیشگی نیستن و فقط تو خوشی حضور دارن یا یه لیست کوتاه از آدم هایی که هیچوقت تنهات نمی ذارن ، حتی تو سخت ترین شرایط!!
✍حسین حائریان
@chelsalegi
لیست رو نگاه کنیم تا بفهمیم حضور آدم ها به دور و نزدیک بودنشون نیست ... به اندازه ی ارزشی هست که براشون داریم ...
حضور غیاب که تموم شد ، شروع کنیم به حذف کردن... حذف کردن آدم هایی که بیش از حد تو زندگیمون غایب بودن ... آدم هایی که باید بفهمن دیگه تو زندگیمون جایی ندارن ...
بعد از حذف ، لیست رو خوب نگاه کنیم تا بدونیم چند نفر تو خوشی و سختی کنارمون بودن ... چند نفر امتحانشون رو پس دادن ... می دونم آدم های کمی باقی می مونن ولی کدوم یکی بهتره؟ یک لیست بلند از آدم هایی که همیشگی نیستن و فقط تو خوشی حضور دارن یا یه لیست کوتاه از آدم هایی که هیچوقت تنهات نمی ذارن ، حتی تو سخت ترین شرایط!!
✍حسین حائریان
@chelsalegi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عاشق شدن
مثل گوش دادن به صدای پیانو
تو یه کافه شلوغ می مونه!
اگه بخوای به اون صدای قشنگ گوش کنی،
باید چشمهات را ببندی و از همه صداها بگذری و نشنویشون، بقیه صداها واست آزار دهنده میشه، صدای پچ پچ مردم،
صدای خنده ها، گریه ها،
صدای به هم خوردن فنجان ها،
حتی صدای باد...
تو واسم
اون صدای قشنگ بودی
که من به خاطرش هیچ صدایی رو نشنیدم...
@chelsalegi
مثل گوش دادن به صدای پیانو
تو یه کافه شلوغ می مونه!
اگه بخوای به اون صدای قشنگ گوش کنی،
باید چشمهات را ببندی و از همه صداها بگذری و نشنویشون، بقیه صداها واست آزار دهنده میشه، صدای پچ پچ مردم،
صدای خنده ها، گریه ها،
صدای به هم خوردن فنجان ها،
حتی صدای باد...
تو واسم
اون صدای قشنگ بودی
که من به خاطرش هیچ صدایی رو نشنیدم...
@chelsalegi
جلال پیشواییان بهترین بدمن تاریخ سینمای ایران بود. نامَرد بود: هم تجاوز میکرد و هم آدم میکشت. او شمایلی از خودش به یادگار گذاشت که بدل به نماد دورهای از زیست اجتماعی زمانهای رو به گذار شد. همان زمانهای که در قاموس آدمیان هیچ رنگی به خاکستری نزدیک نمیشد. همهی آدمها یا بد بودند یا خوب و او مرد بدی بود که به خوبهای زخمخورده و معترض، رحم نمیکرد. جلال پیشواییان، کریم آبمنگل بود. همان مردی که به عواقب عمل خود واقف نبود. نمود همان مردان خودآئین که خودشان معیار وجدان بودند و مرکز جهانی که خودشان خلق کرده بودند... در خردهفرهنگ جنوب شهر تهران، امثال جلال، آدمهایی نبودند که از زیر بته سبز شده باشند ؛ آنان خانوادهای داشتند که وقتی شرارت میکرد ، پشتش را خالی نمیگذاشتند. مردانی که با رشد طبقهی متوسط مدرن ، آرامآرام جایشان تنگ و تنگتر شد و لاجرم با موج انقلاب همراه مردم شهری عصیان کردند. همان مردانِ مردی که فرهنگ خردهلاتی را با فحشهای جنسیتزده و غلیظ به نمایش گذاشتند؛ آنهم همراه طبقاتی از اجتماع که گویی علیه خود شوریده بودند: جوانان دانسینگباز و دانشجویان مترقی چپاندیش و معلمان مکشفه و مردان فکلکراواتی و روشنفکران کافهنشین و چریکهای شهری ، برای گذشتن از پل پیروزی از این مردانِ مرد بینیاز نبودند. برای جلال پیشواییان، چیزی بهنام اختلاف عقیده معنا نداشت؛ چه آنکه او جاهلی غیرلوطی بود و پاانداز داشت و نوچههایش مراقب رقاصهی کابارهای بودند که نَشمهی او بود تا مبادا کسی عشقشان را برسد! برای جلال پیشواییان تسویهحساب فقط در تضاد منفعت معنی پیدا میکرد: وقتی مرد خوبِ ماجرا میخواست سفتههای مِتْرِسِ او را لاشه کند یا زمانیکه میفهمید ضدقهرمان داستان ، کیفی پر از پول را میخواهد به صاحبش برگرداند. جلال خوب عرق میخورد و خوب تیزی میکشید و قدر چاقویش را خوب میدانست. از پهنا تیغ نمیزد: از نوک چاقو به پهلو فرو میکرد و اجازه میداد تا قربانیاش خوب به چشمان بیرحمش نگاه کند و طعم لزج خون را به سردی آهن در گوشت بیامیزد. چهره در چهره و مردانه... جلال مزهی عرق جفتپنج و گوشت کبابی میداد و اگر میخواست زنی را ادب کند فقط پشت دست جواب میداد!او عذرخواهی بلد نبود. همانطور که خداحافظی را نیاموخته بود و مُرد تا جایی از نامردان کم شود، بیآنکه بداند مردان هم پیش از او مردهاند. جلال پیشواییان وقتی مُرد که در زمانهی جدید معیار شرارت عوض شده بود و ملاک مردی هم... و جای آن را مردمی و نامردمی پر کرده بود.
✍آرمان ریاحی
@chelsalegi
✍آرمان ریاحی
@chelsalegi
من همان دهه شصتی ام که امیال عمرم به چهل رسیده است. بیشترین آمار بیکاری و تحمل سختی به گواه تاریخ مال ما دهه شصتی هاست. بر اساس آمارهای منتشر شده از حدود هشت میلیون پسر و هشت میلیون دختر دهه شصتی، دو میلیون پسر و دو میلیون دختر هنوز مجردند؛ مجردهایی که در بازه ی سنی چهل سال قرار میگیرند.
بیش از پنج میلیون مجرد در ایران وجود دارد که یکچهارم پسران و یکچهارم دختران دهه شصتی را شامل می شود. خیلی ها از ما به تجرد قطعی رسیده ایم. در دانش جمعیتشناسی، واژه تجرد قطعی برای جمعیتی به کار گرفته میشود که بدون حتی یکبار ازدواج، وارد سن چهل سالگی شدهاند و من همان دهه شصتی ام که عمرم را در دانشگاهها سپری کردم.درس خواندم و مدرک گرفتم و اکنون جزء همان چهل درصد بیکاران فارغ التحصیل دانشگاه های کشورهستم. سهم جمعیت بیکار فارغ التحصیل آموزش عالی از کل بیکاران بیش از چهل درصد بوده است.
ما دهه شصتی ها "چون شبنمی روی برگ بودیم".تا به حال سُر خوردن شبنم از روی برگ را دیدهاید؟ ما در این سالها با هرنوع سیاست گذاری در جامعه سُر داده شدیم و اکنون خسته و زخمی تر از دیگر گروه های سنی هستیم.
معاون اول رئیس جمهور قبل یک روز بهترین توصیف را از وضعیت ما ارائه داد."دهه ی شصتی ها با ورود به هر مرحله از زندگی شان با مشکلات زیادی مواجه شدند، آنها گناهی ندارند و مشکلات آنها ناشی از آینده نگر نبودن مسئولان بود و اگر ضعف آینده نگری برطرف نشود در آینده و در دوره سالمندی نیز با مشکلاتی روبه رو خواهند شد."
معاون بزرگوار محترمانه می خواست بگوید که احتمالا ما دهه شصتی ها مرگ مان نیز با مکافات و تحمل درد و رنج فراوان همراه است. این تعبیر ناصوابی نیست اگر بگویم نسل ما دهه شصتی ها ؛ نسلی است که به ناحق سوختیم و اما تردیدی ندارم که گناه مان گردن خیلی ها سنگینی خواهد کرد.ما درختی هستیم که اکنون باید به ثمر می نشستیم اما هیچ پنجره ای از امید در پیش چشم مان باز نمی شود.
هم نسلان ما در کشورهای دیگر بعد از چهار دهه وزیر می شوند و یک کشور را اداره می کنند اما ما در اداره کردن زندگی خودمان درمانده هستیم. ما نسل رنج کشیده و زخم خورده و سوخته تاریخ این سرزمینیم.
ما در هر کشوری بودیم بزرگترین سرمایه اجتماعی آن کشور محسوب می شدیم و از ظرفیت ما برای رسیدن به توسعه پایدار و حل مشکلات جامعه استفاده می شد. اما حالا خود از دیدگاه برخی مسئولان بخشی از مشکل هستیم.
سخنگوی وقت دولت قبلی یک بار عنوان کرد "بیکاری دهه شصتیها نمیگذارد اشتغال زایی ما حس شود". ببخشید اگر بیکاری ما نگذاشت آمارهای شما جفت وجور در بیاید؛ اصلا ببخشید که متولد شدیم.اگر ما متولد نمی شدیم بیکاری هم وجود نداشت و آنگاه شما در ارائه آمار سرافکنده و شرمگین نبودید.
ما دهه شصتی ها در هر کشوری بودیم بهترین جمعیت طبقه متوسط آن کشور می شدیم. هم متوسط سواد ما از مرز بی سوادی عبور کرده است و هم پویایی وبلوغ حضور در عرصه های عمومی داریم. اما به باور بسیاری از کارشناسان ،حداقل هشت میلیون نفر از طبقه متوسط ایران در این سالها آب رفته است.
عده ای فکر می کنند دهه شصتی ها که بمیرند ساختار سنی جامعه طبیعی می شود و کشور از همه مشکلات خود عبور می کند.گیرم که این فرضیه جهان سومی شما درست از آب در بیاید؛ ما تازه به چهل رسیده ایم و سن حداکثری یک دهه شصتی بیش تر نیست.
شما تا هشتاد سالگی ما چه می کنید و چه برنامه ریزی برای سونامی سالمندی ما دارید؟نکند میخواهید ما را زجرکُش کنید.بخدا این سزاوار نیست.تولدمان دست خودمان نبود ، به ما رحم کنید.
غمانگیز ترین حالت برای این نسل پر چالش، روزهای سالمندی آنهاست. نسلی که از کودکی چالشهای متعددی را پشت سر گذاشته و در سالهای سالمندی نیز با سونامی تازه ای مواجه خواهد شد که از همین حالا هشداری برای مسئولان است. براساس آمارهای رسمی، جمعیت سالمند بالای شصت سال در ایران تا بیست سال آینده بیش از چهار برابر می شود و به هفده میلیون نفر می رسد.
در جوانی که خروار خروار مصیبت بر سرمان فرود آمد کاری از دستمان بر نیامد. اگر آسمان همین رنگ باشد، پیری ما یکی از دردآورترین صحنه های تاریخ خواهد شد.فقط امیدمان به فرزندان مان باشد اگر رهایمان نکنند و جلای وطن را به ماندن ترجیح ندهند.
✍سجاد بهزادی
@chelsalegi
بیش از پنج میلیون مجرد در ایران وجود دارد که یکچهارم پسران و یکچهارم دختران دهه شصتی را شامل می شود. خیلی ها از ما به تجرد قطعی رسیده ایم. در دانش جمعیتشناسی، واژه تجرد قطعی برای جمعیتی به کار گرفته میشود که بدون حتی یکبار ازدواج، وارد سن چهل سالگی شدهاند و من همان دهه شصتی ام که عمرم را در دانشگاهها سپری کردم.درس خواندم و مدرک گرفتم و اکنون جزء همان چهل درصد بیکاران فارغ التحصیل دانشگاه های کشورهستم. سهم جمعیت بیکار فارغ التحصیل آموزش عالی از کل بیکاران بیش از چهل درصد بوده است.
ما دهه شصتی ها "چون شبنمی روی برگ بودیم".تا به حال سُر خوردن شبنم از روی برگ را دیدهاید؟ ما در این سالها با هرنوع سیاست گذاری در جامعه سُر داده شدیم و اکنون خسته و زخمی تر از دیگر گروه های سنی هستیم.
معاون اول رئیس جمهور قبل یک روز بهترین توصیف را از وضعیت ما ارائه داد."دهه ی شصتی ها با ورود به هر مرحله از زندگی شان با مشکلات زیادی مواجه شدند، آنها گناهی ندارند و مشکلات آنها ناشی از آینده نگر نبودن مسئولان بود و اگر ضعف آینده نگری برطرف نشود در آینده و در دوره سالمندی نیز با مشکلاتی روبه رو خواهند شد."
معاون بزرگوار محترمانه می خواست بگوید که احتمالا ما دهه شصتی ها مرگ مان نیز با مکافات و تحمل درد و رنج فراوان همراه است. این تعبیر ناصوابی نیست اگر بگویم نسل ما دهه شصتی ها ؛ نسلی است که به ناحق سوختیم و اما تردیدی ندارم که گناه مان گردن خیلی ها سنگینی خواهد کرد.ما درختی هستیم که اکنون باید به ثمر می نشستیم اما هیچ پنجره ای از امید در پیش چشم مان باز نمی شود.
هم نسلان ما در کشورهای دیگر بعد از چهار دهه وزیر می شوند و یک کشور را اداره می کنند اما ما در اداره کردن زندگی خودمان درمانده هستیم. ما نسل رنج کشیده و زخم خورده و سوخته تاریخ این سرزمینیم.
ما در هر کشوری بودیم بزرگترین سرمایه اجتماعی آن کشور محسوب می شدیم و از ظرفیت ما برای رسیدن به توسعه پایدار و حل مشکلات جامعه استفاده می شد. اما حالا خود از دیدگاه برخی مسئولان بخشی از مشکل هستیم.
سخنگوی وقت دولت قبلی یک بار عنوان کرد "بیکاری دهه شصتیها نمیگذارد اشتغال زایی ما حس شود". ببخشید اگر بیکاری ما نگذاشت آمارهای شما جفت وجور در بیاید؛ اصلا ببخشید که متولد شدیم.اگر ما متولد نمی شدیم بیکاری هم وجود نداشت و آنگاه شما در ارائه آمار سرافکنده و شرمگین نبودید.
ما دهه شصتی ها در هر کشوری بودیم بهترین جمعیت طبقه متوسط آن کشور می شدیم. هم متوسط سواد ما از مرز بی سوادی عبور کرده است و هم پویایی وبلوغ حضور در عرصه های عمومی داریم. اما به باور بسیاری از کارشناسان ،حداقل هشت میلیون نفر از طبقه متوسط ایران در این سالها آب رفته است.
عده ای فکر می کنند دهه شصتی ها که بمیرند ساختار سنی جامعه طبیعی می شود و کشور از همه مشکلات خود عبور می کند.گیرم که این فرضیه جهان سومی شما درست از آب در بیاید؛ ما تازه به چهل رسیده ایم و سن حداکثری یک دهه شصتی بیش تر نیست.
شما تا هشتاد سالگی ما چه می کنید و چه برنامه ریزی برای سونامی سالمندی ما دارید؟نکند میخواهید ما را زجرکُش کنید.بخدا این سزاوار نیست.تولدمان دست خودمان نبود ، به ما رحم کنید.
غمانگیز ترین حالت برای این نسل پر چالش، روزهای سالمندی آنهاست. نسلی که از کودکی چالشهای متعددی را پشت سر گذاشته و در سالهای سالمندی نیز با سونامی تازه ای مواجه خواهد شد که از همین حالا هشداری برای مسئولان است. براساس آمارهای رسمی، جمعیت سالمند بالای شصت سال در ایران تا بیست سال آینده بیش از چهار برابر می شود و به هفده میلیون نفر می رسد.
در جوانی که خروار خروار مصیبت بر سرمان فرود آمد کاری از دستمان بر نیامد. اگر آسمان همین رنگ باشد، پیری ما یکی از دردآورترین صحنه های تاریخ خواهد شد.فقط امیدمان به فرزندان مان باشد اگر رهایمان نکنند و جلای وطن را به ماندن ترجیح ندهند.
✍سجاد بهزادی
@chelsalegi
Telegram
attach 📎
بی اغراق بگویم به ندرت حرف علمی از هلاکویی شنیده ام، کسی که سالهاست مردم رفتار قلدرمابش را به غلط "روانشناسی" انگاشتهاند. کسی که باور عمومی جامعه ما را از روانشناس شکل داده: فردی با ایگوی متورم، عقل کلی که همه باید و نبایدها را میداند و به سبک اوستاکارهای قدیم که با اردنگی و پسگردنی، نوچه و شاگرد میپروراندند، بناست به مراجعان درمانده - بعد از یکی دو تا طعن و تحقیر جانانه- با دوسه جمله جادویی، آن نسخه طلایی، آن سرّ مگو را بگوید: چه کار کنند که از فلاکت رها شوند!
از دید افراد زیادی، این رویکرد نه تنها عجیب یا غلط نیست که "قاطعیت" است. روانشناسی تزریق شده به ذهن مردم ما، یک مکالمهی ربع ساعته با دکترهلاکویی ست که همه گرهها
و معماهای زندگی را بناست حل کند!
هلاکویی، تجسم مردسالاری غالب در روانشناسی زرد برند ایرانی است. قیم مآب و آمر، عمدتا غیر همدل. البته گاه اشکی هم می ریزد. ولی فقط برخی آدمها با سرگذشتهای خیلی تراژیک لایق شفقت اویند. اکثریتشان فقط لایق پس گردنیاند!
عجیب نیست که هلاکویی طرفداران پرشمار و متعصبی دارد. عجیب نیست اگر جامعه مردسالار تحت دیکتاتوری، تصویری که از درمانگر دارد به هلاکویی شبیه است. عجیب نیست که سالها درونی کردن سرکوب، باعث شود فکر کنیم درمانگر کسی است که قرار است غلطهایمان را بگیرد و گوشمان را بکشد. والدی جدی، سختگیر و بسیار سرزنشگر که البته "مصلحت" ما را میخواهد. پس چوبش هم "گُل" است و اگر با ما با پرخاش حرف میزند لابد میخواهد به ما تلنگر بزند! همان پدرواره روانکاوانه یا شایدهم بیگ برادر جرج اورول !
بگذارید خیالتان را راحت کنم، اگر فرد یا جمعی هلاکویی را روانشناس میداند، باید عمیقا خود را واکاوی کند. واکاوی فردی و اجتماعی. باید دریافت کجای نا خودآکاه فردی و جمعی ایشان به توسریخوردن عادت کرده و آن را با امنیت تداعی میکند.
این عکس را بیاندازه دوست دارم. درباره اش میتوانم ساعتها بنویسم. هلاکویی، با آن کبکبه و دبدبه، در مقابل گوگوش! آن هم با این حالت مطیع. تقابل جالبی ست .
گوگوش از هلاکویی، قدرتمندتر وشفابخشتر است !
✍مهرگان مالکی
@chelsalegi
از دید افراد زیادی، این رویکرد نه تنها عجیب یا غلط نیست که "قاطعیت" است. روانشناسی تزریق شده به ذهن مردم ما، یک مکالمهی ربع ساعته با دکترهلاکویی ست که همه گرهها
و معماهای زندگی را بناست حل کند!
هلاکویی، تجسم مردسالاری غالب در روانشناسی زرد برند ایرانی است. قیم مآب و آمر، عمدتا غیر همدل. البته گاه اشکی هم می ریزد. ولی فقط برخی آدمها با سرگذشتهای خیلی تراژیک لایق شفقت اویند. اکثریتشان فقط لایق پس گردنیاند!
عجیب نیست که هلاکویی طرفداران پرشمار و متعصبی دارد. عجیب نیست اگر جامعه مردسالار تحت دیکتاتوری، تصویری که از درمانگر دارد به هلاکویی شبیه است. عجیب نیست که سالها درونی کردن سرکوب، باعث شود فکر کنیم درمانگر کسی است که قرار است غلطهایمان را بگیرد و گوشمان را بکشد. والدی جدی، سختگیر و بسیار سرزنشگر که البته "مصلحت" ما را میخواهد. پس چوبش هم "گُل" است و اگر با ما با پرخاش حرف میزند لابد میخواهد به ما تلنگر بزند! همان پدرواره روانکاوانه یا شایدهم بیگ برادر جرج اورول !
بگذارید خیالتان را راحت کنم، اگر فرد یا جمعی هلاکویی را روانشناس میداند، باید عمیقا خود را واکاوی کند. واکاوی فردی و اجتماعی. باید دریافت کجای نا خودآکاه فردی و جمعی ایشان به توسریخوردن عادت کرده و آن را با امنیت تداعی میکند.
این عکس را بیاندازه دوست دارم. درباره اش میتوانم ساعتها بنویسم. هلاکویی، با آن کبکبه و دبدبه، در مقابل گوگوش! آن هم با این حالت مطیع. تقابل جالبی ست .
گوگوش از هلاکویی، قدرتمندتر وشفابخشتر است !
✍مهرگان مالکی
@chelsalegi