تلخترین مواجهه آدم با بزرگسالی فهمیدن این موضوع است که جهان جای عادلانهای نیست. از منظر بزرگسالی، تلاشهای نوجوانی ما برای مبارزه و تغییر جهان، به اندازه کشیدن خط ناخنی روی کوه بیعدالتی، مسخره و بیفایده به نظر میرسد.
✍معصومه ناصری
@chelsalegi
✍معصومه ناصری
@chelsalegi
عده ای به مرض بازی در نقش "سگ دیگری" مبتلا هستند. به عنوان مثال اگر پیش این افراد بگویی «علیف» یا «اردوغان» غلط می کند که در مورد ما ترک زبانان ایرانی سخنی می گوید، سریعا موضع پرخاشگرانه ای می گیرند و با هزاران توهین و تهدید می خواهند انتقام ارباب و صاحبشان را بگیرند. کافیست پیش این افراد بگوییم که مسائل ایران به آدم زبان نفهمی چون اردوغان و علیُف ارتباطی ندارد، چنان پاچه ات را می گیرند که انگار به جد بررگشان بی احترامی شده است.
عده دیگری سگ روسیه هستند. برای این عده نه از جنایت تاریخی روس ها در قبال مردم ایران می توان سخن گفت و نه می توان منافع و نگاه امپریالیستی روس ها در قبال خاورمیانه را به خاطر آورد، چرا که با بدترین انگ ها و توهین به مقابله برخواهند خواست.
عده دیگری سگ چین هستند. پیش این افراد نه از منشاء کرونا و سبک زندگی متوحشانه چینی ها و نه از نگاه غارتگرانه آنها به طبیعت نباید سخنی به میان آورد. پیش این افراد نه سوالی در مورد چگونگی و مفاد توافق نامه «ایران و چین» می شود پرسید و نه اندک حقی برای نگرانی دیگران در مورد نگاه استعماری چین به سایر کشورها قائل هستند.
عده دیگری سگ ترامپ و آمریکا هستند. برای آنها آمریکا قبله مقدس است و شخص ترامپ ناجی سوار بر اسبی که می خواست بشریت را از خشونت و دیکتاتوری رهایی بخشد. آنها به گونه ای از امریکا و ترامپ و سایر رهبران این کشور دفاع می کنند و در مقابل کوچکترین نقدی بر می آشوبند، که آدم اگر به رنگ چشم پوست و مویشان دقت نکند، تصور می کند به سرزمین اجدادی و پدرانشان توهین یا نقدی صورت گرفته است.
عده دیگری کلا سگ خارجی ها هستند و برایشان کانادا و آلمان و انگلیس و ژاپن و آمریکا تفاوتی ندارد و به صورت عادلانه برای همه پارس می کنند. برای این عده یک چیز مهم است و آن اینکه هر چه پلشتی و نکبت در دنیاست برای ماست و هرچه نیکی و خوبی است برای غربی هاست..
بد این نیست این حکایت «ابراهیم یونسی» را به خاطر داشته باشیم:
"سگی داشت در چمن علف میخورد، سگ دیگری از کنار چمن گذشت چون این منظره را دید ایستاد. آخر ندیده بود سگ علف بخورد
ایستاد و با تعجب گفت : " اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟
سگی که علف می خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت :
من؟
من سگ قاسم خان هستم !
سگ اولی پوز خندی زد و گفت :
سگ حسابی ! تو که علف می خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی
حالا که علف می خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟
سگ خودت باش"
حال ما که در هفت آسمان یک ستاره نداریم و دنیامان شبیه آخرت یزید است، حداقل سگ خودمان باشیم و برای این کشور و آن کشور و این مسئول و آن مسئول و.. یقه خود و دیگران را پاره نکنیم.
✍فرهاد قنبری
@chelsalegi
عده دیگری سگ روسیه هستند. برای این عده نه از جنایت تاریخی روس ها در قبال مردم ایران می توان سخن گفت و نه می توان منافع و نگاه امپریالیستی روس ها در قبال خاورمیانه را به خاطر آورد، چرا که با بدترین انگ ها و توهین به مقابله برخواهند خواست.
عده دیگری سگ چین هستند. پیش این افراد نه از منشاء کرونا و سبک زندگی متوحشانه چینی ها و نه از نگاه غارتگرانه آنها به طبیعت نباید سخنی به میان آورد. پیش این افراد نه سوالی در مورد چگونگی و مفاد توافق نامه «ایران و چین» می شود پرسید و نه اندک حقی برای نگرانی دیگران در مورد نگاه استعماری چین به سایر کشورها قائل هستند.
عده دیگری سگ ترامپ و آمریکا هستند. برای آنها آمریکا قبله مقدس است و شخص ترامپ ناجی سوار بر اسبی که می خواست بشریت را از خشونت و دیکتاتوری رهایی بخشد. آنها به گونه ای از امریکا و ترامپ و سایر رهبران این کشور دفاع می کنند و در مقابل کوچکترین نقدی بر می آشوبند، که آدم اگر به رنگ چشم پوست و مویشان دقت نکند، تصور می کند به سرزمین اجدادی و پدرانشان توهین یا نقدی صورت گرفته است.
عده دیگری کلا سگ خارجی ها هستند و برایشان کانادا و آلمان و انگلیس و ژاپن و آمریکا تفاوتی ندارد و به صورت عادلانه برای همه پارس می کنند. برای این عده یک چیز مهم است و آن اینکه هر چه پلشتی و نکبت در دنیاست برای ماست و هرچه نیکی و خوبی است برای غربی هاست..
بد این نیست این حکایت «ابراهیم یونسی» را به خاطر داشته باشیم:
"سگی داشت در چمن علف میخورد، سگ دیگری از کنار چمن گذشت چون این منظره را دید ایستاد. آخر ندیده بود سگ علف بخورد
ایستاد و با تعجب گفت : " اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟
سگی که علف می خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت :
من؟
من سگ قاسم خان هستم !
سگ اولی پوز خندی زد و گفت :
سگ حسابی ! تو که علف می خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی
حالا که علف می خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟
سگ خودت باش"
حال ما که در هفت آسمان یک ستاره نداریم و دنیامان شبیه آخرت یزید است، حداقل سگ خودمان باشیم و برای این کشور و آن کشور و این مسئول و آن مسئول و.. یقه خود و دیگران را پاره نکنیم.
✍فرهاد قنبری
@chelsalegi
عمر کشور اوکراین از عمر زلنسکی هم کمتر است! یعنی خود زلنسکی و پدرش و پدر بزرگش و پدر پدر بزرگش وقتی در آن به دنیا آمده اند اسم این کشور "روسیه شوروی" قبلش هم روسیه تزاری بوده. همین طور بگیر برو جلو تا هزار و دویست سال قبل ، تا برسی به کشور کهن ِ روس ها که نامش "روس وکیف" بوده و شهر "کی یف" بازمانده ای از آن است. "روس و کیف" را خاقان های روس از بربرها و واکینگها گرفتند و آن را ساختند. برای همین در زمان فروپاشی شوروی، "روسیه" ی تقسیم شده ، اگر چه با جداشدن تاجیکستان و قرقیزستان و قزاقستان و ترکمستان و بقیه خیلی مخالفتی نکرد چون آنها اقوامی متفاوت از روسها بوده و با سریش ِ حکومت شوراها به هم چسبیده بودند اما از همان ابتدا در مقابل جدا شدن "بلاروس" و "کی یف" مقاومت کرد. چون آنها را "روس" و از خودش می دانست! که خب به راستی هم بودند.
کی یف حتی در دوره ی حکومت شوراها هم همیشه عزیز کرده و سوگولی روس ها بود. برای همین شوروی مهمترین صنایع ش را در آنجا تاسیس کرد. چرنوبیل را در آن ساخت. صنایع هوایی و موشکی اش را. همینطور بمب های اتمی اش را در آن انبار کرد. اوکراین کنونی ، در زمان حکومت شوروی گل سر سبد آن کشور بود. برای همین جدا شدنش از روسیه برای روسها مثل کنده شدن قلب شان بود.
اصراری هم که غرب، در این سی سال به وجود آمدن اوکراین در تبدیل این کشور اول به یک کشور غرب گرا و وابسته به غرب و حالا هم به کشور دشمن روس ها! داشت ، به دلیل این بود که از حساسیت روس ها نسبت به این منطقه آگاه بود.
یک چیز مهم دیگر در مورد شهر کی یف که مورد تعصب عمیق روس هاست این است که کی یف زادگاه یوری دلگوروکی بوجود آورنده ی شهر "مسکو" ست!
و مسکو قلب روسیه است. همانطور که پاریس قلب فرانسه. و لندن قلب انگلستان
مردم جهان امروز حوصله ی خواندن تاریخ حتی در حد یک جستجوی ساده را هم ندارند. ما ایرانیان مثلا حتی تاریخ خودمان را هم درست نخواندیم و نمی دانیم! برای همین یک شبکه ی چُسکی در همین مدیا می تواند حتی پنجاه سال قبل خودمان را هم جور دیگری نمایش دهد. کما اینکه می دهد چه برسد به تاریخ روسیه که هیچی از آن نمی دانیم.
✍رضا نظام دوست
@chelsalegi
کی یف حتی در دوره ی حکومت شوراها هم همیشه عزیز کرده و سوگولی روس ها بود. برای همین شوروی مهمترین صنایع ش را در آنجا تاسیس کرد. چرنوبیل را در آن ساخت. صنایع هوایی و موشکی اش را. همینطور بمب های اتمی اش را در آن انبار کرد. اوکراین کنونی ، در زمان حکومت شوروی گل سر سبد آن کشور بود. برای همین جدا شدنش از روسیه برای روسها مثل کنده شدن قلب شان بود.
اصراری هم که غرب، در این سی سال به وجود آمدن اوکراین در تبدیل این کشور اول به یک کشور غرب گرا و وابسته به غرب و حالا هم به کشور دشمن روس ها! داشت ، به دلیل این بود که از حساسیت روس ها نسبت به این منطقه آگاه بود.
یک چیز مهم دیگر در مورد شهر کی یف که مورد تعصب عمیق روس هاست این است که کی یف زادگاه یوری دلگوروکی بوجود آورنده ی شهر "مسکو" ست!
و مسکو قلب روسیه است. همانطور که پاریس قلب فرانسه. و لندن قلب انگلستان
مردم جهان امروز حوصله ی خواندن تاریخ حتی در حد یک جستجوی ساده را هم ندارند. ما ایرانیان مثلا حتی تاریخ خودمان را هم درست نخواندیم و نمی دانیم! برای همین یک شبکه ی چُسکی در همین مدیا می تواند حتی پنجاه سال قبل خودمان را هم جور دیگری نمایش دهد. کما اینکه می دهد چه برسد به تاریخ روسیه که هیچی از آن نمی دانیم.
✍رضا نظام دوست
@chelsalegi
مردم و خبرنگارهای غربی از اینکه جنگ در جای متمدن! و بین چشم آبیها و مو بورها در گرفته اظهار تاسف میکنند و ناراحتند.
اگر همین پوتین به آفریقا یا خاورمیانه حمله کرده بود، حوصله پیگیری اخبارش را هم نداشتند چه برسد به کمک. مرزهایشان را برای جنگ زدههای مو طلایی باز میکنند اما افغان و عراقی و ایرانی باید پشت سیمهای خاردار از سرما یخ بزنند. ودکای روسی را تحریم میکنند اما کوکا کولای آمریکایی را نه. مرگ هزاران کودک یمنی از گرسنگی به اندازه مرگ یک کودک اوکراینی بازتاب نمیشود.
پوستی که از گلوله میشکافد چه رنگیست؟
پوستهای روشن، درد بیشتری دارد؟
✍علی عباسی
@chelsalegi
اگر همین پوتین به آفریقا یا خاورمیانه حمله کرده بود، حوصله پیگیری اخبارش را هم نداشتند چه برسد به کمک. مرزهایشان را برای جنگ زدههای مو طلایی باز میکنند اما افغان و عراقی و ایرانی باید پشت سیمهای خاردار از سرما یخ بزنند. ودکای روسی را تحریم میکنند اما کوکا کولای آمریکایی را نه. مرگ هزاران کودک یمنی از گرسنگی به اندازه مرگ یک کودک اوکراینی بازتاب نمیشود.
پوستی که از گلوله میشکافد چه رنگیست؟
پوستهای روشن، درد بیشتری دارد؟
✍علی عباسی
@chelsalegi
این بسیار خوب است که در هر شرایطی سعی کنیم در کنار انسانهای مظلوم بایستیم و از آنها دفاع کنیم، اما واقعیت این است که اصلا آنها ما را نمی بینند و بود و نبود و مواضعمان برایشان اهمیتی ندارد.
اینکه در حوادث مختلف تصویر پروفایلمان را پرچم اوکراین و «شارلی ابدو» و برج ایفل و.. قرار دهیم. اینکه هر شب مقابل سفارت اوکراین و فرانسه و بلژیک شمع روشن کنیم. اینکه نامه عذرخواهی به مردم اوکراین بنویسم و مواضع دولتمان در قبال حمله روسیه را قبول نداشته باشیم و... شاید برای راضی کردن خودمان خوب باشد، اما واقعیت آن است که آنها اصلا ما را نمی بییند و کنش و رفتار و گفتارمان برایشان اهمیتی ندارد.
در تصور عموم مردم غرب و حتی روسیه و ژاپن و کره جنوبی و.. ما ملتهایی شترسوار و بدوی هستیم که نه فهمی از هنر و فرهنگ و فلسفه و تمدن بشری داریم و نه اصول اولیه زندگی و روابط اجتماعی را می دانیم.
کلیپ زیر را ببینید. خبرنگار شبکه آمریکایی است که می گوید اروپاییها که مثل غرب آسیاییها نیستند؛ افغانستان و عراق با اوکراینِ نسبتا متمدن متفاوت است.
بخشی از اپوزسیون و رسانه های فارسی زبان خارج از کشور هر کدام به دلایل خاص خود تصویری رمانتیک و کاریکاتوریِ از حاکمان و مردمان غرب ارائه داده و در ذهن مخاطبنشان تصویری رویایی و خنده دار از غرب و نگاه غرب به ایران ساخته و پرداخته اند.
به این واسطه در ذهن بخشی از ایرانیان تصویری شکل گرفته است که حاکمان کشورهای غربی به ملت ایران نگاهی خاص و ویژه دارند. آنها تصور میکنند تمام دغدغهٔ حاکمان غرب از کاخ سفید تا الیزه و لندن و... این است که ملت ایران را از دست حکومتشان نجات دهند و چشم و دهان باز منتظر مواضع «ملت رشید و بزرگ ایران» هستند هنگامی که بحث واکسن داغ بود تلاش برخی در نوشتن کامنت و نامه در صفحات مختلف خارجی و توییتهایی با عنوان «سیو ایرانیان» برای واکسن کرونا و یا انتظار داشتن از کارگردان سینما و سلبریتی مبنی بر رساندن صدای مردم ایران به جهان نشانگر این واقعیت غمانگیز است که عدهای تصور میکنند که آمریکاییان و اروپاییان دستبهسینه ایستادهاند تا صدای ایرانیان را بشوند و فوجفوج برای آنها واکسن و کمکهای انساندوستانه بفرستند. این بیچارگان نمیدانند که برای عموم مردم و سیاستمداران غرب، ملت ایران با مردم افغانستان و سومالی و گابن و سودان و روآندا و.. تفاوتی ندارد و طبیعتا واکسن زدن یا نزدنشان هم برایشان اهمیت ندارد
✍فرهاد قنبری
@chelsalegi
اینکه در حوادث مختلف تصویر پروفایلمان را پرچم اوکراین و «شارلی ابدو» و برج ایفل و.. قرار دهیم. اینکه هر شب مقابل سفارت اوکراین و فرانسه و بلژیک شمع روشن کنیم. اینکه نامه عذرخواهی به مردم اوکراین بنویسم و مواضع دولتمان در قبال حمله روسیه را قبول نداشته باشیم و... شاید برای راضی کردن خودمان خوب باشد، اما واقعیت آن است که آنها اصلا ما را نمی بییند و کنش و رفتار و گفتارمان برایشان اهمیتی ندارد.
در تصور عموم مردم غرب و حتی روسیه و ژاپن و کره جنوبی و.. ما ملتهایی شترسوار و بدوی هستیم که نه فهمی از هنر و فرهنگ و فلسفه و تمدن بشری داریم و نه اصول اولیه زندگی و روابط اجتماعی را می دانیم.
کلیپ زیر را ببینید. خبرنگار شبکه آمریکایی است که می گوید اروپاییها که مثل غرب آسیاییها نیستند؛ افغانستان و عراق با اوکراینِ نسبتا متمدن متفاوت است.
بخشی از اپوزسیون و رسانه های فارسی زبان خارج از کشور هر کدام به دلایل خاص خود تصویری رمانتیک و کاریکاتوریِ از حاکمان و مردمان غرب ارائه داده و در ذهن مخاطبنشان تصویری رویایی و خنده دار از غرب و نگاه غرب به ایران ساخته و پرداخته اند.
به این واسطه در ذهن بخشی از ایرانیان تصویری شکل گرفته است که حاکمان کشورهای غربی به ملت ایران نگاهی خاص و ویژه دارند. آنها تصور میکنند تمام دغدغهٔ حاکمان غرب از کاخ سفید تا الیزه و لندن و... این است که ملت ایران را از دست حکومتشان نجات دهند و چشم و دهان باز منتظر مواضع «ملت رشید و بزرگ ایران» هستند هنگامی که بحث واکسن داغ بود تلاش برخی در نوشتن کامنت و نامه در صفحات مختلف خارجی و توییتهایی با عنوان «سیو ایرانیان» برای واکسن کرونا و یا انتظار داشتن از کارگردان سینما و سلبریتی مبنی بر رساندن صدای مردم ایران به جهان نشانگر این واقعیت غمانگیز است که عدهای تصور میکنند که آمریکاییان و اروپاییان دستبهسینه ایستادهاند تا صدای ایرانیان را بشوند و فوجفوج برای آنها واکسن و کمکهای انساندوستانه بفرستند. این بیچارگان نمیدانند که برای عموم مردم و سیاستمداران غرب، ملت ایران با مردم افغانستان و سومالی و گابن و سودان و روآندا و.. تفاوتی ندارد و طبیعتا واکسن زدن یا نزدنشان هم برایشان اهمیت ندارد
✍فرهاد قنبری
@chelsalegi
Telegram
attach 📎
کلیپ زیر را ببینید. بزرگسالی باید یک همچین نقطهی روشنی باشد.
آنجا که با یک سری دوست امن بنشینی پشت یک میزی، بیعجله یکی سیگاری دود کند و تو حرص نخوری که چرا، یک رفیق خوشصدایی بیهوا شروع کند به خواندن یک ترانهی هولناکِ سیاه، تو باهاش دم بگیری «دونیا گؤزومده کربلادیر» دنیا به چشمم کربلاست و بیتناسب با چیزی که میخوانی لبهات از خوشی بخندند و چشمهات برق بزنند.
گفتم بزرگسالی چون یلگی و رهایی این جمع، رد کردن چهلپنجاه را میطلبد. چشیدن خیلی دردها و تجربه کردن خیلی زخمها را میطلبد. فهمیدن هیچ و پوچ بودن دنیا را میطلبد. یکی میتواند بخواند دونیا گؤزومده کربلادیر و همزمان سرخوشانه بخندد که کربلاها دیده باشد، زخمها برداشته باشد، زمینها خورده باشد، نامردیها چشیده باشد و باز فردا صبحش دستش را گرفته باشد به زانوش، یا علی گفته باشد، بلند شده باشد و باز از نو شروع کرده باشد به زندگی کردن. یکی که با همهی زخمها، چاقوهای تا دسته توی کمر فرورفته و دردها، بخواند دونیا گؤزومده کربلادیر و سرخوشانه بخندد.
هر آدم زیر چهل سالی اگر توی این جمع بود، جمع را خراب میکرد. این روشنی و شیرینی و سرخوشی و بیخیالی، تارهای سفیدِ دویده میان سیاهیها را میخواهد. از حرص و جوش جوانی افتادن میخواهد. هیکلهای ازریختافتاده میخواهد. بیاعتنایی به چین و چروک میخواهد. راهِ درازِ آمده میخواهد. بیخیالی نسبت به اینکه حالا دیگران در مورد صدام، لباسم، ریختم، عقایدم چی فکر میکنند میخواهد. قمار کردنها و گاهی بردنها و دوبیشتر باختنها میخواهد.
به بزرگسالی و سالهای پیش رو خوشبینم. به بزرگسالیای که این یلگی را بهم وعده میدهد، مشتاقم.»
@chelsalegi
آنجا که با یک سری دوست امن بنشینی پشت یک میزی، بیعجله یکی سیگاری دود کند و تو حرص نخوری که چرا، یک رفیق خوشصدایی بیهوا شروع کند به خواندن یک ترانهی هولناکِ سیاه، تو باهاش دم بگیری «دونیا گؤزومده کربلادیر» دنیا به چشمم کربلاست و بیتناسب با چیزی که میخوانی لبهات از خوشی بخندند و چشمهات برق بزنند.
گفتم بزرگسالی چون یلگی و رهایی این جمع، رد کردن چهلپنجاه را میطلبد. چشیدن خیلی دردها و تجربه کردن خیلی زخمها را میطلبد. فهمیدن هیچ و پوچ بودن دنیا را میطلبد. یکی میتواند بخواند دونیا گؤزومده کربلادیر و همزمان سرخوشانه بخندد که کربلاها دیده باشد، زخمها برداشته باشد، زمینها خورده باشد، نامردیها چشیده باشد و باز فردا صبحش دستش را گرفته باشد به زانوش، یا علی گفته باشد، بلند شده باشد و باز از نو شروع کرده باشد به زندگی کردن. یکی که با همهی زخمها، چاقوهای تا دسته توی کمر فرورفته و دردها، بخواند دونیا گؤزومده کربلادیر و سرخوشانه بخندد.
هر آدم زیر چهل سالی اگر توی این جمع بود، جمع را خراب میکرد. این روشنی و شیرینی و سرخوشی و بیخیالی، تارهای سفیدِ دویده میان سیاهیها را میخواهد. از حرص و جوش جوانی افتادن میخواهد. هیکلهای ازریختافتاده میخواهد. بیاعتنایی به چین و چروک میخواهد. راهِ درازِ آمده میخواهد. بیخیالی نسبت به اینکه حالا دیگران در مورد صدام، لباسم، ریختم، عقایدم چی فکر میکنند میخواهد. قمار کردنها و گاهی بردنها و دوبیشتر باختنها میخواهد.
به بزرگسالی و سالهای پیش رو خوشبینم. به بزرگسالیای که این یلگی را بهم وعده میدهد، مشتاقم.»
@chelsalegi
Telegram
attach 📎
اسکلتهای معروف به عشاق حسنلو که در کاوشهای باستانشناسی دهه پنجاه کشف شدند، همچنان سه هزار سال بعد از مرگشان نگاه را به خود خیره و دل را همزمان به درد میآورند و لبریز از حس غریبی میکنند.
اسکلتهایی که برخلاف نوشتههای اغلب سایتهای فارسی زبان و براساس نظر دانشمندان دانشگاه پنسیلوانیا، دفن نشدهاند و به احتمال زیاد در زمان حمله وحشیانه به شهر، قتلعام سکنه و به آتش کشیدن آن، در انبار غلهای پناه گرفته بودند و در اثر کمبود اکسیژن جان سپردهاند.
سخت است تصویر را ببینی و به این فکر نکنی که زمانی شهری با تمدنی چندصدساله بوده با دژها و معبد و ساختمانها که دیواری به قطر سه متر و ارتفاع هفت متر داشته؛ انسانهایی که با همه آرزوها و امیدهاشان زندگی میکردهاند. دشمنی خونخوار از راه میرسد، همه را قتل عام میکنند شهر را غارت و بعد به آتش میکشند. فکر کنی این دونفر جان به دربرده از غارت و کشتار در انباری پناه گرفتهاند، به امید زنده ماندن ولی آتش آنقدر مهیب است که اکسیژن انبار ذره ذره تمام میشود. به سختی نفس میکشند، سعی میکنند به همدیگر روحیه بدهند که موفق میشوند، که آتش زودتر از تمام شدن اکسیژن خاموش میشود.
سخت است به این فکر نکنی که در آن لحظات آخر، در آن نفسهای آخر، چه در ذهنشان میگذشته، به چه فکر میکردند، چه خاطراتی را مرور میکردند که وقتی همدیگر را در آغوش گرفته بودند و دست مرد زیر گردن زن است و دست زن روی صورت مرد، با نگاهشان به همدیگر سعی میکردند در آن آخرین لحظات هرچه میتوانند چهره دیگری را در ذهنشان ثبت کنند و شاید ... تلاشی برای آخرین بوسه. برای آخرین لمس دیگری با نفسهایی به شماره افتاده و عشقی که سه هزار سال طول میکشد تا دوباره از زیر خاک بیرون بیاید و یادمان بیندازند که زندگی هزاران سال است که تقابل عشق و نفرت بوده. تقابل جنگ افروزان، دیکتاتورها، سلاطین و پادشاهان دیوانه و جنون و شهوت قدرت با آدمهای معمولی که جز دلخوشیهای کوچک چیز چندانی نمیخواهند ... جدال نابرابر شمشیر و آهن و گلوله با جسم و روان نحیف انسان.
✍رضا شیران
@chelsalegi
اسکلتهایی که برخلاف نوشتههای اغلب سایتهای فارسی زبان و براساس نظر دانشمندان دانشگاه پنسیلوانیا، دفن نشدهاند و به احتمال زیاد در زمان حمله وحشیانه به شهر، قتلعام سکنه و به آتش کشیدن آن، در انبار غلهای پناه گرفته بودند و در اثر کمبود اکسیژن جان سپردهاند.
سخت است تصویر را ببینی و به این فکر نکنی که زمانی شهری با تمدنی چندصدساله بوده با دژها و معبد و ساختمانها که دیواری به قطر سه متر و ارتفاع هفت متر داشته؛ انسانهایی که با همه آرزوها و امیدهاشان زندگی میکردهاند. دشمنی خونخوار از راه میرسد، همه را قتل عام میکنند شهر را غارت و بعد به آتش میکشند. فکر کنی این دونفر جان به دربرده از غارت و کشتار در انباری پناه گرفتهاند، به امید زنده ماندن ولی آتش آنقدر مهیب است که اکسیژن انبار ذره ذره تمام میشود. به سختی نفس میکشند، سعی میکنند به همدیگر روحیه بدهند که موفق میشوند، که آتش زودتر از تمام شدن اکسیژن خاموش میشود.
سخت است به این فکر نکنی که در آن لحظات آخر، در آن نفسهای آخر، چه در ذهنشان میگذشته، به چه فکر میکردند، چه خاطراتی را مرور میکردند که وقتی همدیگر را در آغوش گرفته بودند و دست مرد زیر گردن زن است و دست زن روی صورت مرد، با نگاهشان به همدیگر سعی میکردند در آن آخرین لحظات هرچه میتوانند چهره دیگری را در ذهنشان ثبت کنند و شاید ... تلاشی برای آخرین بوسه. برای آخرین لمس دیگری با نفسهایی به شماره افتاده و عشقی که سه هزار سال طول میکشد تا دوباره از زیر خاک بیرون بیاید و یادمان بیندازند که زندگی هزاران سال است که تقابل عشق و نفرت بوده. تقابل جنگ افروزان، دیکتاتورها، سلاطین و پادشاهان دیوانه و جنون و شهوت قدرت با آدمهای معمولی که جز دلخوشیهای کوچک چیز چندانی نمیخواهند ... جدال نابرابر شمشیر و آهن و گلوله با جسم و روان نحیف انسان.
✍رضا شیران
@chelsalegi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سرباز اوكراينى که قبلا سابقه ایرانگردی داشته حالا در میانه جنگ شعر فارسى ميخونه
چه كسى باور كرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاكستر كرد
@chelsalegi
چه كسى باور كرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاكستر كرد
@chelsalegi
شکارچیِ پیرِ اروپا عقب کشید تا خرس سیبری به این طعمۀ بزرگ دندان بساید. اما موج تحریمها و واکنشهایی که همگی گام اول یک جنگ اقتصادی فرسایشی است، دیگر امکان عقبنشینی به روسیه نمیدهد.
روسیه به اروپا چنگ و دندان نشان داد و عضلاتِ درهمتنیدهاش را که بافتۀ پیچیدهای از تسلیحات و رزمندگان چچنی است، به رخ غرب کشید.
در مقابل، غرب هم با اینکه یک گام عقب کشید و خود را نبردگریز نشان داد، اما دمادم جبههاش را منسجمتر کرد تا مردمانش از خواب گران بیدار شوند.
خیابانهای اروپای مرکزی و غربی شلوغ شد و تازیانۀ روسیههراسی این خمار خمود را راستقامت کرد... اگر روسیه پیش رود، جبهۀ غرب روزبهروز جنگپذیرتر و رزمجوتر میشود ، و اگر روسیه از بیم فرسایش جنگ پا پس کشد، باید این ننگ را بپذیرد که اروپا بدون شلیک گلولهای ماشین جنگیاش را متوقف کرده است.
این همان «آرایش شیطانیِ» جنگهای فرسایشی است که عظیمترین قدرتها را در طول تاریخ به زانو درآورده است.
جنگ سرطان است؛ خرچنگ است. چنگک دارد. چنگکهای بزرگ و زمختی که از پیکر خود جنگ بزرگتر است و وقتی در تن سرزمین و زمانهای فرو میرود، حتی تا سالها پس از مرگِ جنگ، همچنان تنِ آن سرزمین را میفشارد.
اگر به خرمشهر بروید، در جاهایی آثار این چنگکها را سیوچند سال پس از آتشبس میبینید البته این فقره بیشتر از از بیکفایتی ماست، تا از بدسگالی جنگ!
هر چه بیشتر تاریخ اروپا را خوانده باشید، بیشتر این روزها را تداعیکنندۀ شروع جنگهای جهانی مییابید. هیچیک از طرفهایی که در آن تابستان منحوس سال هزار و نهصد چهارده در غوغا و هلهلۀ مردمانشان وارد جنگ میشدند، نمیدانستند این جنگ به زودی به «جنگ بزرگ» و چند سال پس از پایانش به «جنگ جهانی اول» معروف میشود و فرسایش آن نقشۀ جهان را برای همیشه عوض میکند!
در آن جنگ، آلمانیها وقتی به سوی پاریس میتاختند، هرگز فکر نمیکردند به زودی در وِردَن زمینگیر میشوند و چند سال جنگ فرسایشی و سنگرنشینی نسلی را میسوزاند و کشورشان را نابود میکند. تزار روسیه، وقتی با نهایت اعتمادبهنفس اعلام بسیج عمومی کرد تا برای پشتیبانی از صربستان علیه اتریش - مجارستان لشگرکشی کند، هرگز فکر نمیکرد سه سال بعد چنان بیرمق میشود که انقلاب نیمبندی او را سرنگون کند، و چه میدانست قرار است چند سال بعد، در زیرزمین خانهای دورافتاده با همسر و فرزندان نوجوان و خردسالش به دست انقلابیها به شنیعترین شکل تیرباران شود. راستی کسی میداند پیکر تزار و همسرش را کجا به دست سرد خاک سپردند؟
بدترین سرمستی، سرمستی آغاز جنگ است و بدترین خماری، خماری پایان جنگ. ما به نقطۀ بیبازگشت رسیدیم. روسیه تنها میماند. چین زیرکتر از آن است که رشد اقتصادیاش را که منجنیق پرتابش به قلۀ جهان بوده فدای ناتوستیزیِ روسیه کند. چین خوب میداند این ناتو ترس ندارد، زیرا عنان آن دست دولتمردانی است که میل به ابزار نظامی نه گزینۀ روی میز و نه حتی گزینۀ زیرمیزشان است.
جهان دست دولتمردانی است که مطمئنند عصر جنگ گذشته است و تا چاقو زیر گلویشان نگذارید، نمیجنگند.
به همین دلیل، چین اقتصادپرست جز قدری حمایت زبانی و پشتیبانی ناچیز اقتصادی لطف دیگری به روسیه نخواهد کرد. وضعیت آرایش قوا بسیار بدتر از آرایش قوا در زمانی است که آلمان در جنگ جهانی اول و دوم وارد جنگ شد. آلمان در جنگ اول، دو امپراتوری را در کنار خود داشت: اتریشــمجارستان و عثمانی گرچه عثمانی «پیرمرد فرتوت بُسفُر» بود و اتریشــمجارستان نظامی نیمهفئودالی. در جنگ جهانی دوم نیز، دو قدرت فاشیستی قلب اروپا را تسخیر کرده بودند: هیتلر و موسولینی؛ ضمن اینکه میان دشمنان اینان، یعنی شوروی و غرب، شکاف ایدئولوژیک بسیار خصمانهای وجود داشت
اما امروز روسیه کسی را ندارد. روسیه تنهاست. این تنهایی تا وقتی جنگ فرسایشی نشده، تلهای است که میتوان از آن جهید، اما وقتی جنگ به نقطۀ بیبازگشت رسید، از آن پس فقط خدا باید به داد رسد.
وقتی هیتلر به لهستان حمله کرد، ساعاتی نگذشت که فرانسه و بریتانیا به آلمان اعلام جنگ کردند. مردان شمارۀ یک هیتلر در دفتر کار او بودند؛ همه مبهوت و نگران. یکی از آنها که به گمانم گورینگ بود، زیر لب گفته بود، حالا دیگر خدا باید به داد رسد. این را حتی فرماندهان مدهوش آلمان هم میفهمیدند. هر ساعت که از بیستوچهارم فوریه امسال دور میشویم، بیشتر یقین مییابم که حمله به اکراین اشتباهی عجیب بود!
کبوتر گلوبُریده زنده نمیماند.
✍مهدی تدینی
@chelsalegi
روسیه به اروپا چنگ و دندان نشان داد و عضلاتِ درهمتنیدهاش را که بافتۀ پیچیدهای از تسلیحات و رزمندگان چچنی است، به رخ غرب کشید.
در مقابل، غرب هم با اینکه یک گام عقب کشید و خود را نبردگریز نشان داد، اما دمادم جبههاش را منسجمتر کرد تا مردمانش از خواب گران بیدار شوند.
خیابانهای اروپای مرکزی و غربی شلوغ شد و تازیانۀ روسیههراسی این خمار خمود را راستقامت کرد... اگر روسیه پیش رود، جبهۀ غرب روزبهروز جنگپذیرتر و رزمجوتر میشود ، و اگر روسیه از بیم فرسایش جنگ پا پس کشد، باید این ننگ را بپذیرد که اروپا بدون شلیک گلولهای ماشین جنگیاش را متوقف کرده است.
این همان «آرایش شیطانیِ» جنگهای فرسایشی است که عظیمترین قدرتها را در طول تاریخ به زانو درآورده است.
جنگ سرطان است؛ خرچنگ است. چنگک دارد. چنگکهای بزرگ و زمختی که از پیکر خود جنگ بزرگتر است و وقتی در تن سرزمین و زمانهای فرو میرود، حتی تا سالها پس از مرگِ جنگ، همچنان تنِ آن سرزمین را میفشارد.
اگر به خرمشهر بروید، در جاهایی آثار این چنگکها را سیوچند سال پس از آتشبس میبینید البته این فقره بیشتر از از بیکفایتی ماست، تا از بدسگالی جنگ!
هر چه بیشتر تاریخ اروپا را خوانده باشید، بیشتر این روزها را تداعیکنندۀ شروع جنگهای جهانی مییابید. هیچیک از طرفهایی که در آن تابستان منحوس سال هزار و نهصد چهارده در غوغا و هلهلۀ مردمانشان وارد جنگ میشدند، نمیدانستند این جنگ به زودی به «جنگ بزرگ» و چند سال پس از پایانش به «جنگ جهانی اول» معروف میشود و فرسایش آن نقشۀ جهان را برای همیشه عوض میکند!
در آن جنگ، آلمانیها وقتی به سوی پاریس میتاختند، هرگز فکر نمیکردند به زودی در وِردَن زمینگیر میشوند و چند سال جنگ فرسایشی و سنگرنشینی نسلی را میسوزاند و کشورشان را نابود میکند. تزار روسیه، وقتی با نهایت اعتمادبهنفس اعلام بسیج عمومی کرد تا برای پشتیبانی از صربستان علیه اتریش - مجارستان لشگرکشی کند، هرگز فکر نمیکرد سه سال بعد چنان بیرمق میشود که انقلاب نیمبندی او را سرنگون کند، و چه میدانست قرار است چند سال بعد، در زیرزمین خانهای دورافتاده با همسر و فرزندان نوجوان و خردسالش به دست انقلابیها به شنیعترین شکل تیرباران شود. راستی کسی میداند پیکر تزار و همسرش را کجا به دست سرد خاک سپردند؟
بدترین سرمستی، سرمستی آغاز جنگ است و بدترین خماری، خماری پایان جنگ. ما به نقطۀ بیبازگشت رسیدیم. روسیه تنها میماند. چین زیرکتر از آن است که رشد اقتصادیاش را که منجنیق پرتابش به قلۀ جهان بوده فدای ناتوستیزیِ روسیه کند. چین خوب میداند این ناتو ترس ندارد، زیرا عنان آن دست دولتمردانی است که میل به ابزار نظامی نه گزینۀ روی میز و نه حتی گزینۀ زیرمیزشان است.
جهان دست دولتمردانی است که مطمئنند عصر جنگ گذشته است و تا چاقو زیر گلویشان نگذارید، نمیجنگند.
به همین دلیل، چین اقتصادپرست جز قدری حمایت زبانی و پشتیبانی ناچیز اقتصادی لطف دیگری به روسیه نخواهد کرد. وضعیت آرایش قوا بسیار بدتر از آرایش قوا در زمانی است که آلمان در جنگ جهانی اول و دوم وارد جنگ شد. آلمان در جنگ اول، دو امپراتوری را در کنار خود داشت: اتریشــمجارستان و عثمانی گرچه عثمانی «پیرمرد فرتوت بُسفُر» بود و اتریشــمجارستان نظامی نیمهفئودالی. در جنگ جهانی دوم نیز، دو قدرت فاشیستی قلب اروپا را تسخیر کرده بودند: هیتلر و موسولینی؛ ضمن اینکه میان دشمنان اینان، یعنی شوروی و غرب، شکاف ایدئولوژیک بسیار خصمانهای وجود داشت
اما امروز روسیه کسی را ندارد. روسیه تنهاست. این تنهایی تا وقتی جنگ فرسایشی نشده، تلهای است که میتوان از آن جهید، اما وقتی جنگ به نقطۀ بیبازگشت رسید، از آن پس فقط خدا باید به داد رسد.
وقتی هیتلر به لهستان حمله کرد، ساعاتی نگذشت که فرانسه و بریتانیا به آلمان اعلام جنگ کردند. مردان شمارۀ یک هیتلر در دفتر کار او بودند؛ همه مبهوت و نگران. یکی از آنها که به گمانم گورینگ بود، زیر لب گفته بود، حالا دیگر خدا باید به داد رسد. این را حتی فرماندهان مدهوش آلمان هم میفهمیدند. هر ساعت که از بیستوچهارم فوریه امسال دور میشویم، بیشتر یقین مییابم که حمله به اکراین اشتباهی عجیب بود!
کبوتر گلوبُریده زنده نمیماند.
✍مهدی تدینی
@chelsalegi
Telegram
attach 📎
آدمی ناسزا را آفرید تا از کشتن همدیگر دست بکشد. آدمی که نتواند خشمش را به کلام ترجمه و به زبان جاری کند، جور دیگری آن را بروز میدهد؛ یا با حجمی از خشونت آزادش میکند یا فرو میدهدش که حنق و کینه میشود و وای به روزی که سر باز کند.
کسی که فحش میدهد در واقع از خشونت دوری میکند!
@chelsalegi
کسی که فحش میدهد در واقع از خشونت دوری میکند!
@chelsalegi
در حاشیه خبر خودکشی زهره فکور صبور، خبرهایی خواندم از رد پای یک پاپارتزی مجازی به نام "امین فردین" در این اتفاق...صحت و سقمش را نمی دانم اما چند ویدئو از او در اینستاگرام دیدم که نتوانستم تا آخرش تحمل کنم....لودگی و لحن لمپنی اش به کنار، آنچه او به عنوان افشاگری روایت می کند بیشتر به فاحشگی کلامی شبیه است تا حقیقت گویی!...پرده دری بی شرمانه است تا پرده برداری شجاعانه!.....لجن پراکنی است تا خبرنگاری!...او نه افشاگر ابتذال که احیاگر ابتذال است!
نقد سلبریتی ها مثل هر گونه نقد دیگری هم به ادبیات تحلیلی نیاز دارد و هم ادب کلامی....هتاکی، نقادی نیست!...اینکه از بی آبرو کردن دیگران اعتباری برای خود بخریم و از میل مفرط مردم به سردرآوردن از زندگی خصوصی سلبریتی ها دکان بزنیم بیشتر مصداق پوفیوزی است تا پاپارتزی بودن!....آنچه دیدم بیشتر عقده گشایی بود تا رازگشایی....حقارت بود نه جسارت!....این وسط ممکن است چهار تا حرف و حدیث از گفته هایش هم راست از کار در بیاید اما رویکردی که در پیش گرفته هیچ ربطی به ژورنالیسم و ملزوماتش ندارد، که رسوا کردن، رسانا بودن نیست!....
روزگار غریب که نه روزگار متهوعی است که از جوانمردی های محمد علی فردین به ناجوانمردی های امین فردین رسیده ایم!
✍رضا صائمی
@chelsalegi
نقد سلبریتی ها مثل هر گونه نقد دیگری هم به ادبیات تحلیلی نیاز دارد و هم ادب کلامی....هتاکی، نقادی نیست!...اینکه از بی آبرو کردن دیگران اعتباری برای خود بخریم و از میل مفرط مردم به سردرآوردن از زندگی خصوصی سلبریتی ها دکان بزنیم بیشتر مصداق پوفیوزی است تا پاپارتزی بودن!....آنچه دیدم بیشتر عقده گشایی بود تا رازگشایی....حقارت بود نه جسارت!....این وسط ممکن است چهار تا حرف و حدیث از گفته هایش هم راست از کار در بیاید اما رویکردی که در پیش گرفته هیچ ربطی به ژورنالیسم و ملزوماتش ندارد، که رسوا کردن، رسانا بودن نیست!....
روزگار غریب که نه روزگار متهوعی است که از جوانمردی های محمد علی فردین به ناجوانمردی های امین فردین رسیده ایم!
✍رضا صائمی
@chelsalegi
خبرنگار پاپاراتزی حق نداره از زندگی شخصی افراد بدون سند و مدرك و صرفا با گفتن جمله ی «نشون به اون نشون...» صحبت بکنه. پاپاراتزی برای کشوریه که عکس بی حجاب و داشتن رابطه توش جرم نیست! در ایران پاپاراتزی همون پرونده سازیه!
توی کشوری که محمود شهریاری بخاطر رقصیدن در عروسی فامیلش در دهه هفتاد ممنوعالکار میشه و زهرا امیرابراهیمی بابت انتشار ویدیوی خصوصی اش ممنوع الزندگی میشه، پاپاراتزی کارش پایان دادن به زندگی هنری و شاید زندگی یک انسان باشه...
پاپاراتزی واژهای ایتالیایی است که به عکاسان سمج و فضولی اطلاق میشود که به زندگی افراد مطرح مانند ستارگان سینما و سیاست سرک میکشند و مخفیانه از زندگی خصوصی آنان عکس و فیلم میگیرند. این واژه از دهه هفتاد بر سر زبانها افتاده است. در آن سال فدریکو فلینی، کارگردان مشهور ایتالیایی فیلمی با نام زندگی شیرین میسازد. در این فیلم عکاس سمجی وجود دارد که نامش پاپاراتزی است. از آن موقع به بعد عکاسانی که به صورت مخفیانه از افراد مشهور یا نزدیکانشان عکس تهیه میکنند و به رسانهها میفروشند، پاپاراتزی نام گرفتند. پاپاراتزیها تلاش میکنند در عکس یا فیلمهایشان بخشهای مخفی زندگی سلبریتیها را افشا کنند، مثلا بفهمند با چه کسانی بیرون میروند، به کجاها میروند، در خیابان چه میپوشند، چه میخورند و... به همین منظور در محلهای عمومی دنبال آنها میروند تا لحظههای جالب را با دوربینشان شکار کنند. آنها نباید قوانین حریم شخصی را زیر پا بگذارند و نمیتوانند در محفلها و مکانهای خصوصی از سلبریتیها عکس و فیلم بگیرند ولی مثلا اگر پنجره خانه یک هنرمند باز باشد و بتوان از خیابان صحنهای را دید حتما از آن عکس میگیرند اما باید پای دردسرهایش هم بایستند. حالا اون مردک کدوم از این قوانین رو رعایت میکنه؟
✍فریور خراباتی
@chelsalegi
توی کشوری که محمود شهریاری بخاطر رقصیدن در عروسی فامیلش در دهه هفتاد ممنوعالکار میشه و زهرا امیرابراهیمی بابت انتشار ویدیوی خصوصی اش ممنوع الزندگی میشه، پاپاراتزی کارش پایان دادن به زندگی هنری و شاید زندگی یک انسان باشه...
پاپاراتزی واژهای ایتالیایی است که به عکاسان سمج و فضولی اطلاق میشود که به زندگی افراد مطرح مانند ستارگان سینما و سیاست سرک میکشند و مخفیانه از زندگی خصوصی آنان عکس و فیلم میگیرند. این واژه از دهه هفتاد بر سر زبانها افتاده است. در آن سال فدریکو فلینی، کارگردان مشهور ایتالیایی فیلمی با نام زندگی شیرین میسازد. در این فیلم عکاس سمجی وجود دارد که نامش پاپاراتزی است. از آن موقع به بعد عکاسانی که به صورت مخفیانه از افراد مشهور یا نزدیکانشان عکس تهیه میکنند و به رسانهها میفروشند، پاپاراتزی نام گرفتند. پاپاراتزیها تلاش میکنند در عکس یا فیلمهایشان بخشهای مخفی زندگی سلبریتیها را افشا کنند، مثلا بفهمند با چه کسانی بیرون میروند، به کجاها میروند، در خیابان چه میپوشند، چه میخورند و... به همین منظور در محلهای عمومی دنبال آنها میروند تا لحظههای جالب را با دوربینشان شکار کنند. آنها نباید قوانین حریم شخصی را زیر پا بگذارند و نمیتوانند در محفلها و مکانهای خصوصی از سلبریتیها عکس و فیلم بگیرند ولی مثلا اگر پنجره خانه یک هنرمند باز باشد و بتوان از خیابان صحنهای را دید حتما از آن عکس میگیرند اما باید پای دردسرهایش هم بایستند. حالا اون مردک کدوم از این قوانین رو رعایت میکنه؟
✍فریور خراباتی
@chelsalegi
مسئله همان است که دختر به صریحترین شکل ممکن بیان میکند:” کون لق تو و چهارتا بچه ات” من آمادهام تا این “بچه مهربون” را نجات بدهم، و نجات دادن هم آن چیزی است که من میگویم “عقیمش میکنم ادرستو بده میارمش”. به عبارتی برای من، نه تو مهمی نه چهار فرزندت و نه هیچکسی جز خودم. این رسم مرسوم شده تراژیکی است. احساساتی غلو شده و جعلی که ممکن است هیچ تبعات ناگواری نداشته باشند اما در درون خود به نقصهای ویرانگری اشاره میکنند. مرگ فروشنده آرتور میلر را به یاد بیاورید.
همه چیز از بدبختی سادهای شروع میشود. در اینجا هم بدبختی سادهای گریبان مرد را گرفته است. دختری در برابرش ایستاده که باور دارد من به خودم حق میدهم برای مایملک تو، به روش خودم تصمیم بگیرم، چون من در طرف خیرم و تو شّر، پس حتی “به حرفت گوش نمیکنم”. تن دختر میلرزد چون گمان میکند در قامت قهرمانی بزرگ به قول سارتر« در وسط جهنم” ایستاده. جهنمی که این مردماند، با نافهمی و عقبماندگیشان، با دلهای از سنگشان و انحرافاتشان، پس باید نجاتشان داد.
و در این باور کلی چنان متصلب است
که دورتر از موقعیت این فیلم شاید من و شما را هم در برگیرد و بگوید “کونلق” تو و بچه و زنت. ممکن است سر انتخابات، حجاب و… اتفاق بیفتد.
این خود عقل کل دانستن و نگاه عاقل اندر سفیه عمومیت یافته ترسناک نیست؟
✍مهدی افروز منش
@chelsalegi
همه چیز از بدبختی سادهای شروع میشود. در اینجا هم بدبختی سادهای گریبان مرد را گرفته است. دختری در برابرش ایستاده که باور دارد من به خودم حق میدهم برای مایملک تو، به روش خودم تصمیم بگیرم، چون من در طرف خیرم و تو شّر، پس حتی “به حرفت گوش نمیکنم”. تن دختر میلرزد چون گمان میکند در قامت قهرمانی بزرگ به قول سارتر« در وسط جهنم” ایستاده. جهنمی که این مردماند، با نافهمی و عقبماندگیشان، با دلهای از سنگشان و انحرافاتشان، پس باید نجاتشان داد.
و در این باور کلی چنان متصلب است
که دورتر از موقعیت این فیلم شاید من و شما را هم در برگیرد و بگوید “کونلق” تو و بچه و زنت. ممکن است سر انتخابات، حجاب و… اتفاق بیفتد.
این خود عقل کل دانستن و نگاه عاقل اندر سفیه عمومیت یافته ترسناک نیست؟
✍مهدی افروز منش
@chelsalegi
Telegram
attach 📎
دقت کردید دکتر مصدق تا بیست و نهم اسفند دوید تا نفت رو ملی کنه؟ اونوقت شما از اول اسفند بری هر اداره ای یارو خرس گشاد لم داده روی صندلی میگه ایشالا اونور سال... اونور سال بزنه به اون کمرت! اونوقت همین خرس چپ و راست میگه ژاپن فلان و بهمان... . بابا تو توی ژاپن اینجوری کار میکردی که مینداختنت توی تنور!
✍فریور خراباتی
@chelsalegi
✍فریور خراباتی
@chelsalegi
بر خلاف توصیهی علما، امسال هم ماهی قرمز خریدم. من را ببخشید. اما انگار حضور یک موجود زنده سر سفرهی هفتسین ضروری است. سه تا ماهی قرمز با حافظهی هشت ثانیهای که هر بار من را میبینند رم میکنند و مثل الکترون دور تنگ میچرخند. کلا یادشان میرود که من همانم که هشت ثانیه پیش با مهربانی برایشان داستان ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی را خواندم. بعد هم دماغم را چسباندم به تنگ و خندیدم و سال نو را بهشان تبریک گفتم. خودم میدانم که تماشای صورت من از نزدیک آنهم از پشت تنگ محدب خیلی ترسناک است. اما آخر داستانِ صمد که میرسم آرام میشوند و نگاهم میکنند. به هر حال داستان صمد، داستان لیبرال و جذابی است. حتی برای ماهیهای خنگ تنگ من. اما حیف که هشت ثانیه بعد دوباره یادشان میرود و رم میکنند و باید دوباره برایشان داستان را تعریف کنم. اگر پیشینیان ما به جای ماهی، سر سفره میمون یا دلفین نگه میداشتند، نه تنها برایشان داستان ماهی سیاه کوچولو و الدوز و کلاغها را خوانده بودم، بلکه حالا حتما رسیده بودم به «چنین گفت زرتشتِ» نیچه و «مصاحبه با تاریخِ» فالاچی.
امیدوارم این پیام را هیچ ایرانیای تا سیزده روز دیگر نخواند و نشان دهد که همهشان موبایلها را خاموش کردهاند و چسبیدهاند به آدمهای واقعی زندگیشان.
نوروزتان مبارک لطفا!
✍فهیم عطار
@chelsalegi
امیدوارم این پیام را هیچ ایرانیای تا سیزده روز دیگر نخواند و نشان دهد که همهشان موبایلها را خاموش کردهاند و چسبیدهاند به آدمهای واقعی زندگیشان.
نوروزتان مبارک لطفا!
✍فهیم عطار
@chelsalegi
برای عید امسال چند پیشنهاد دارم:
۱. توی تبریکهای عیدتان، به جای فوروارد کردنِ پیامهای تکراری و زبر و بیروح، برای هر کس یک پیام بنویسید خاصِ خودش؛ یکی از خوبیهایش را بردارید، برجسته کنید و به خودش یادآوری کنید، بگذارید حال کند! قربان چشمهای کسی بروید که چشمهای زیبایی دارد و قربان قدّ کسی که قدوبالایی دارد؛، به خوشدستپخت بگویید همچنان مزه از انگشتانت بریزد، به خوشزبان بگویید که دور زبان شیرینش میگردید، به خوشقلم بگویید قلمت مانا و به کسی که دستفرمان خوبی دارد بگویید همیشه بتازی رفیق، چهارچرخت به پرواز!
۲. دور هم که جمع میشوید از گرانی نگویید، یک دور، دوره نکنید که پسته را فلان تومان خریدم، شیرینی را بهمان تومان... این حرفها آدم را فرسوده میکند. بازی کنید، برای هم استنداپ اجرا کنید، خاطره مرور کنید.
۳. یک شب را با کسانی که دوستشان دارید، به رسم قدیم، توی یک اتاق، تنگ به تنگ هم تشک پهن کنید و خیاری بخوابید. تا صبح گپ بزنید، زیرجلکی بخندید و صبح که بیدار شدید از اینکه چنین شبی را گذراندهاید عشق کنید.
۴. به بچهها علاوه بر خُشکه! کتاب هم هدیه بدهید. اگر فکر میکنید بچهها کتاب دوست ندارند بعد از هدیه دادن و دیدن برق چشمهایشان نظرتان تغییر خواهد کرد.
۵. با خودتان قرار بگذارید در قرن جدید، مشکلات را نه کوچک، اما بزرگتر از آنچه هستند هم نبینید. مشکلی اگر بروز کرد، شلوغ نکنید، هوچیگری نکنید، دور از جانتان چسناله نکنید... فکر کنید. اتفاقا بعضی از مشکلات راهحل دارند!
عیدتان پیشپیش مبارک!
✍سودابه فرضی پور
@chelsalegi
۱. توی تبریکهای عیدتان، به جای فوروارد کردنِ پیامهای تکراری و زبر و بیروح، برای هر کس یک پیام بنویسید خاصِ خودش؛ یکی از خوبیهایش را بردارید، برجسته کنید و به خودش یادآوری کنید، بگذارید حال کند! قربان چشمهای کسی بروید که چشمهای زیبایی دارد و قربان قدّ کسی که قدوبالایی دارد؛، به خوشدستپخت بگویید همچنان مزه از انگشتانت بریزد، به خوشزبان بگویید که دور زبان شیرینش میگردید، به خوشقلم بگویید قلمت مانا و به کسی که دستفرمان خوبی دارد بگویید همیشه بتازی رفیق، چهارچرخت به پرواز!
۲. دور هم که جمع میشوید از گرانی نگویید، یک دور، دوره نکنید که پسته را فلان تومان خریدم، شیرینی را بهمان تومان... این حرفها آدم را فرسوده میکند. بازی کنید، برای هم استنداپ اجرا کنید، خاطره مرور کنید.
۳. یک شب را با کسانی که دوستشان دارید، به رسم قدیم، توی یک اتاق، تنگ به تنگ هم تشک پهن کنید و خیاری بخوابید. تا صبح گپ بزنید، زیرجلکی بخندید و صبح که بیدار شدید از اینکه چنین شبی را گذراندهاید عشق کنید.
۴. به بچهها علاوه بر خُشکه! کتاب هم هدیه بدهید. اگر فکر میکنید بچهها کتاب دوست ندارند بعد از هدیه دادن و دیدن برق چشمهایشان نظرتان تغییر خواهد کرد.
۵. با خودتان قرار بگذارید در قرن جدید، مشکلات را نه کوچک، اما بزرگتر از آنچه هستند هم نبینید. مشکلی اگر بروز کرد، شلوغ نکنید، هوچیگری نکنید، دور از جانتان چسناله نکنید... فکر کنید. اتفاقا بعضی از مشکلات راهحل دارند!
عیدتان پیشپیش مبارک!
✍سودابه فرضی پور
@chelsalegi
ما بچه بودیم هر سال سر سال تحویل میگفتن اهداف و ارزوهاتو زیر لب بگو و از خدا بخواه کمکت کنه.
خوشبختانه اون دوران تموم شد و به هیچ کدوم از آرزوهامون نرسیدیم .
یکی از خوبی های میانسالی اینه که چون میدونی دیگه قرار نیست اتفاق خاصی برات بیوفته و جریان زندگیت همینه که هست لذا خیلی دنبال اهداف بلندمدت و میان مدت نیستی. با خیال راحت و بدون استرس سال جدید را آغاز میکنی
✍مهدی تاجوری
@chelsalegi
خوشبختانه اون دوران تموم شد و به هیچ کدوم از آرزوهامون نرسیدیم .
یکی از خوبی های میانسالی اینه که چون میدونی دیگه قرار نیست اتفاق خاصی برات بیوفته و جریان زندگیت همینه که هست لذا خیلی دنبال اهداف بلندمدت و میان مدت نیستی. با خیال راحت و بدون استرس سال جدید را آغاز میکنی
✍مهدی تاجوری
@chelsalegi
ما دهه شصتیها از رمضان یک خاطره مشترک داریم. بیدار شدنهای سحر. به سن تکلیف نرسیده بودیم اما اصرار داشتیم که سحر بیدار بشیم. الا و بلا که ما میخواهیم روزه بگیریم.
بیدار شدنمون هم داستان خودش را داشت. ده دقیقه قبل از اذان با زور بیدار میشدیم. کشون کشون خودمون به سفره میرسوندیم، چند قاشق خورده نخورده برمیگشتیم تو رختخواب. حالا چرا این کار را میکردیم؟ چون خواب از سرمون نپره.
هم خواب را میخواستیم هم سحر رو.
وقتی میرفتیم مدرسه سرمون بالا بود که روزهایم. وقتی معلم میپرسید کی روزه است؟ اینقدر دستمون میکشیدیم که میتونستیم لامپ کلاس بگیریم تو دستمون.
بیجون از مدرسه میرسیدیم خونه و با اصرار مادر که روزه کله گنجشکی هم قبول، ناهار میخوردیم و صبر میکردیم تا افطار.
روزگار گذشت و گذشت و خیلی از ماها که اون روزها با شور و شوق روزه میگرفتیم دیگه سحر بیدار نشدیم. دیگه روزه نگرفتیم. دیگه به پدر و مادرهامون نگفتیم ما را سحر بیدار کنند؟ چرا؟
جواب این سوال را حاکمان باید بدهند؟ چه بلایی سر نسلی که با ذوق روزه کله گنجشگی میگرفتند، آوردهاند؟ چرا کار را به جایی رسیده است که بخشی از آنهایی که در دوران دبستان، راهنمایی، دبیرستان و دانشگاه، حرف دینی شنیدهاند، گردن راست میکنند و میگویند بس کنید این مسخره بازی را.
حتما آنها فقط حرف دینی شنیدهاند و رفتار دینی ندیدهاند.
واقعا باید از خودمان بپرسیم چرا قبل از آغاز ماه رمضان، باید به مسلمان این همه در مورد روزه خواری هشدار بدهیم؟ آنهایی که تجربه ماه رمضان در کشورهای مسلمان را دارند، به خوبی تفاوت آن کشورها را با ایران را حس میکنند. مردم بدون هیچ تشویق و تنبیهی روزه میگیرند و رعایت روزهدارها را میکنند.
شاید وقت آن است که کمی رفتار خودمان در زمینه دین را با دیگر کشورهای مسلمان مقایسه کنیم.
کافی است جلسات قرآن کشوری مثل مصر را با ایران مقایسه کنید. در این کشور آفریقایی، اقشار مختلف با ظاهرهای گوناکون حضور دارند اما در کشور تقریبا همه یک شکل!
واقعا چرا ریش داشتن و تسبیح انداختن، نشان دینداری شده است؟
دین دار کسی است که غیبت نمیکند، دروغ نمیگوید. دین دار کسی که حق مردم را نمیخورد. دین دار کسی است که رعایت حال همسایه را میکند.
این که ریش داشته باشی و تسبیح در دست گرفته باشی ولی وقتی به سرکار میروی، کارت ورود بزنی و بدون اینکه خروجت را ثبت کنی، به کارهای شخصی برسی و بعد حقوق کار نکرده را بگیری، چندان با دین داری جور در نمیآید.
کاش میشد ما هم به سمتی برویم که آدمها را بر اساس چهره قضاوت نکنیم. اصلا عادت کنیم که قضاوت نکنیم اما سعی کنیم برداشتمان از آدمها به خاطر رفتار آنها باشد حالا میخواهند هر جور که دوست دارند لباس بپوشند.
قبل از کرونا دادگاههایی با محوریت فساد مالی در حال برگزاری بود. برخی از متهمان این دادگاه، تسبیح به دست داشتند و ریش در صورت و جای مُهر در پیشانی. همین دادگاهها سند خوبی است که رفتار ما در قبال آدمها بر اساس ظاهر نباشد.
و چه درست گفت مولوی در داستان موسی و شبان که «ما درون را بنگریم و حال را كی برون را بنگریم و قال را؟»
✍مصطفی داننده
@chelsalegi
بیدار شدنمون هم داستان خودش را داشت. ده دقیقه قبل از اذان با زور بیدار میشدیم. کشون کشون خودمون به سفره میرسوندیم، چند قاشق خورده نخورده برمیگشتیم تو رختخواب. حالا چرا این کار را میکردیم؟ چون خواب از سرمون نپره.
هم خواب را میخواستیم هم سحر رو.
وقتی میرفتیم مدرسه سرمون بالا بود که روزهایم. وقتی معلم میپرسید کی روزه است؟ اینقدر دستمون میکشیدیم که میتونستیم لامپ کلاس بگیریم تو دستمون.
بیجون از مدرسه میرسیدیم خونه و با اصرار مادر که روزه کله گنجشکی هم قبول، ناهار میخوردیم و صبر میکردیم تا افطار.
روزگار گذشت و گذشت و خیلی از ماها که اون روزها با شور و شوق روزه میگرفتیم دیگه سحر بیدار نشدیم. دیگه روزه نگرفتیم. دیگه به پدر و مادرهامون نگفتیم ما را سحر بیدار کنند؟ چرا؟
جواب این سوال را حاکمان باید بدهند؟ چه بلایی سر نسلی که با ذوق روزه کله گنجشگی میگرفتند، آوردهاند؟ چرا کار را به جایی رسیده است که بخشی از آنهایی که در دوران دبستان، راهنمایی، دبیرستان و دانشگاه، حرف دینی شنیدهاند، گردن راست میکنند و میگویند بس کنید این مسخره بازی را.
حتما آنها فقط حرف دینی شنیدهاند و رفتار دینی ندیدهاند.
واقعا باید از خودمان بپرسیم چرا قبل از آغاز ماه رمضان، باید به مسلمان این همه در مورد روزه خواری هشدار بدهیم؟ آنهایی که تجربه ماه رمضان در کشورهای مسلمان را دارند، به خوبی تفاوت آن کشورها را با ایران را حس میکنند. مردم بدون هیچ تشویق و تنبیهی روزه میگیرند و رعایت روزهدارها را میکنند.
شاید وقت آن است که کمی رفتار خودمان در زمینه دین را با دیگر کشورهای مسلمان مقایسه کنیم.
کافی است جلسات قرآن کشوری مثل مصر را با ایران مقایسه کنید. در این کشور آفریقایی، اقشار مختلف با ظاهرهای گوناکون حضور دارند اما در کشور تقریبا همه یک شکل!
واقعا چرا ریش داشتن و تسبیح انداختن، نشان دینداری شده است؟
دین دار کسی است که غیبت نمیکند، دروغ نمیگوید. دین دار کسی که حق مردم را نمیخورد. دین دار کسی است که رعایت حال همسایه را میکند.
این که ریش داشته باشی و تسبیح در دست گرفته باشی ولی وقتی به سرکار میروی، کارت ورود بزنی و بدون اینکه خروجت را ثبت کنی، به کارهای شخصی برسی و بعد حقوق کار نکرده را بگیری، چندان با دین داری جور در نمیآید.
کاش میشد ما هم به سمتی برویم که آدمها را بر اساس چهره قضاوت نکنیم. اصلا عادت کنیم که قضاوت نکنیم اما سعی کنیم برداشتمان از آدمها به خاطر رفتار آنها باشد حالا میخواهند هر جور که دوست دارند لباس بپوشند.
قبل از کرونا دادگاههایی با محوریت فساد مالی در حال برگزاری بود. برخی از متهمان این دادگاه، تسبیح به دست داشتند و ریش در صورت و جای مُهر در پیشانی. همین دادگاهها سند خوبی است که رفتار ما در قبال آدمها بر اساس ظاهر نباشد.
و چه درست گفت مولوی در داستان موسی و شبان که «ما درون را بنگریم و حال را كی برون را بنگریم و قال را؟»
✍مصطفی داننده
@chelsalegi
اگه روزه میگیری و به کسی که داره آب میخوره ، چپ چپ نگاه نمیکنی و سر تکون نمیدی ، دمت گرم!
اگه روزه نمیگیری و به یه روزه دار نمیگی دیوونه ای بابا اینهمه ساعت آب نمیخوری که چی بشه ؟، دمت گرم!
کلا همین که به کار کسی کار نداری و سرت تو زندگی خودته ، دمت گرم!
@Chelsalegi
اگه روزه نمیگیری و به یه روزه دار نمیگی دیوونه ای بابا اینهمه ساعت آب نمیخوری که چی بشه ؟، دمت گرم!
کلا همین که به کار کسی کار نداری و سرت تو زندگی خودته ، دمت گرم!
@Chelsalegi
یکی دو سال پیش، در یکی از شرقیترین نقاط تهران که شاید چندسال یکبار هم گذرم نیوفته چون ما غرب نشین ها نهایتا تا مرکز شهر میایم ، درحالی که قراری هم که داشتم دیر شده بود، بدو بدو وارد پارک خلوتی شدم؛ دستشوییش رو پیدا کردم و بیتوجه به پیرمرد خسته افغانستانی با لباس سبز باغبونی که تازه تیکشی کف دستشویی رو تموم کرده بود، داخل یکی از توالتها شدم. بیرون که اومدم، موقع شستن دستها، از سرخوشی رهایی از فشار مثانه و همچنین کمی شرمندگی بابت زحمت دوباره ای که بهش دادم، با پیرمرد که در حال تیکشی مجدد جای کفشهای من بود و لکنت شدیدی هم داشت و به دشواری تکلم میکرد، چند کلمهای گرم گرفتم: «خسته نباشی حاجی! شرمنده دوباره کثیف کردم اینجارو! چه خبرا؟ اوضاع خوبه؟ مشکلی نداری اینجا؟ قوم و خویشات کجان؟ و...»
بعد از این صحبتها، موقعی که خواستم از دستشویی خارج بشم حس کردم که میخواد دست بده اونم اوایل کرونا که حساسیتها بیشتر بود ، کمی مکث کردم و در آخر ساعد دست خیسم رو دراز کردم. ساعدم رو گرفت و ناگاه همدیگه رو هم نصفه نیمه بغل کردیم و دستی بر پشت هم زدیم.
جدا که شدیم گفت:
«بازم بهم سر بزن تا با هم صحبت کنیم! من اینجا غریبم کسی نیست باهاش حرف بزنم»
«باشه بازم میام.»
«جدی میای اینجا باز؟ قول میدی؟ میای با هم دوست باشیم؟»
با تعجب بیشتر گفتم «اره میام حاجی» و فکر کردم شاید این رفتارش به خاطر مشکل مالیه؛ دستم رو روی جیبم گذاشتم و گفتم «حاجی کمکی چیزی میخوای بگو بی تعارف» که با لبخند و چشمانی تر و همون لکنت، جواب داد «نه هیچ کمکی نمیخوام، فقط بعضی وقتا بیا این پارک با هم حرف بزنیم!»
از اون موقع، اون روز و پارک و پیرمرد و قولی که بهش داده بودم رو یادم رفته بود تا اینکه این کلیپ از پسرک گلفروش رو دیدم.
✍علی نانوایی
@Chelsalegi
بعد از این صحبتها، موقعی که خواستم از دستشویی خارج بشم حس کردم که میخواد دست بده اونم اوایل کرونا که حساسیتها بیشتر بود ، کمی مکث کردم و در آخر ساعد دست خیسم رو دراز کردم. ساعدم رو گرفت و ناگاه همدیگه رو هم نصفه نیمه بغل کردیم و دستی بر پشت هم زدیم.
جدا که شدیم گفت:
«بازم بهم سر بزن تا با هم صحبت کنیم! من اینجا غریبم کسی نیست باهاش حرف بزنم»
«باشه بازم میام.»
«جدی میای اینجا باز؟ قول میدی؟ میای با هم دوست باشیم؟»
با تعجب بیشتر گفتم «اره میام حاجی» و فکر کردم شاید این رفتارش به خاطر مشکل مالیه؛ دستم رو روی جیبم گذاشتم و گفتم «حاجی کمکی چیزی میخوای بگو بی تعارف» که با لبخند و چشمانی تر و همون لکنت، جواب داد «نه هیچ کمکی نمیخوام، فقط بعضی وقتا بیا این پارک با هم حرف بزنیم!»
از اون موقع، اون روز و پارک و پیرمرد و قولی که بهش داده بودم رو یادم رفته بود تا اینکه این کلیپ از پسرک گلفروش رو دیدم.
✍علی نانوایی
@Chelsalegi
Telegram
attach 📎