شما تا حال افسرده بودید؟ در اطراف شما آیا کسی افسردگی یا بیماریهای اعصاب و روان دیگهای داشته؟
در مورد افسردگی چی فکر میکنید؟
آیا به یه آدم افسرده پیشنهادهای اینشکلی دادید تا حالا:
«پاشو خودت رو جمع کن بابا، این اداها چیه؟ افسردهبازی درنیار! پاشو ورزش کن، برو بگرد با دوستهات، شاد باش! خودت رو ولو میکنی، حبس میکنی توی اتاق، هی بدتر میشی خب! چقدر میخوابی؟ اینا همهاش از تنبلی و راحتطلبیه! باید به خودت یه تکونی بدی!»؟
اگر جواب شما مثبته، یعنی در مورد بیماریهای اعصاب و روان که تماماً ریشهی ژنتیکی دارند و بعد به سبب ناملایمات زندگی ظهور پیدا میکنند و نیاز به درمان تخصصی دارند، هیچی نمیدونید و حضور شما در اطراف یک چنین بیماری افسرده یا دوقطبی و... بسیار براش خطرناکه!
یه مثال میزنم تا براتون روشن بشه. فرض کنید فردی پاش شکسته باشه. خب باید چه کار کنه؟ شما بهش نمیگید: «بلند شو راه برو، بدو تا خوب بشه بابا، خودت رو ولو میکنی که خوب نمیشی!» نه قطعاً این رو نمیگید بهش. پاش رو گچ میگیره و یکی دو ماهی باید با عصا راه بره تا استخونش جوش بخوره.
کسی که دچار یک بیماری اعصاب و روان میشه، مثل اینه که روح و روانش شکسته باشه! باید ترمیم بشه. نمیتونه بلند شه و بدوئه! اگر میخواید بهش کمک کنید، اطلاعاتتون رو بالا ببرید در این زمینه و پیش یک روانپزشک حاذق براش وقت بگیرید. زمان و درمان مناسب نیاز داره. گاهی داروهاش رو تا چند سال باید مصرف کنه. در مواردی مثل بیماری دوقطبی، چند دارو رو باید تا آخر عمر استفاده کنه. پس همدلی میخواد. سوهان روحش نباشید!
بیماری روحی گاهی از بیماری جسمی خطرناکتره و احتمال به خطر افتادن جون بیمار خودکشی یا ناکامی و عدم موفقیتش در زندگی، زیاده.
@chelsalegi
در مورد افسردگی چی فکر میکنید؟
آیا به یه آدم افسرده پیشنهادهای اینشکلی دادید تا حالا:
«پاشو خودت رو جمع کن بابا، این اداها چیه؟ افسردهبازی درنیار! پاشو ورزش کن، برو بگرد با دوستهات، شاد باش! خودت رو ولو میکنی، حبس میکنی توی اتاق، هی بدتر میشی خب! چقدر میخوابی؟ اینا همهاش از تنبلی و راحتطلبیه! باید به خودت یه تکونی بدی!»؟
اگر جواب شما مثبته، یعنی در مورد بیماریهای اعصاب و روان که تماماً ریشهی ژنتیکی دارند و بعد به سبب ناملایمات زندگی ظهور پیدا میکنند و نیاز به درمان تخصصی دارند، هیچی نمیدونید و حضور شما در اطراف یک چنین بیماری افسرده یا دوقطبی و... بسیار براش خطرناکه!
یه مثال میزنم تا براتون روشن بشه. فرض کنید فردی پاش شکسته باشه. خب باید چه کار کنه؟ شما بهش نمیگید: «بلند شو راه برو، بدو تا خوب بشه بابا، خودت رو ولو میکنی که خوب نمیشی!» نه قطعاً این رو نمیگید بهش. پاش رو گچ میگیره و یکی دو ماهی باید با عصا راه بره تا استخونش جوش بخوره.
کسی که دچار یک بیماری اعصاب و روان میشه، مثل اینه که روح و روانش شکسته باشه! باید ترمیم بشه. نمیتونه بلند شه و بدوئه! اگر میخواید بهش کمک کنید، اطلاعاتتون رو بالا ببرید در این زمینه و پیش یک روانپزشک حاذق براش وقت بگیرید. زمان و درمان مناسب نیاز داره. گاهی داروهاش رو تا چند سال باید مصرف کنه. در مواردی مثل بیماری دوقطبی، چند دارو رو باید تا آخر عمر استفاده کنه. پس همدلی میخواد. سوهان روحش نباشید!
بیماری روحی گاهی از بیماری جسمی خطرناکتره و احتمال به خطر افتادن جون بیمار خودکشی یا ناکامی و عدم موفقیتش در زندگی، زیاده.
@chelsalegi
نگاه بسیاری از مردم به زنهایی که طلاق گرفتن خیلی منفی و آزار دهنده است ،انگار زنان مطلقه مجرم هستند و حق زندگی مجدد را ندارند
@chelsalegi
@chelsalegi
زندگی در ترس
اولریش بَک، جامعه شناس آلمانی می گوید در جوامع مدرن بر خلاف جوامع سنتی، نگرانی افراد از بلایای طبیعی به سمت خطرات ناشی از فعالیت های انسانی که اغلب شکل هم جهانی دارند، حرکت کرده است.
به عقیده او جامعه بیم یا ترس انسان مدرن بیشتر به علت مرز زدایی از خطرات و آسیب های خارج از کنترل انسان و دولتهاست. بحران های زیست محیطی، گرم شدن کره زمین، آب شدن یخ های قطب، آلودگی هوا، جنگ اتمی، انفجارهای هسته ای و بیماری های واگیر دار نمونه هایی از این خطرات پیش روی انسان در عصر سرمایه داری متاخر است.
اولریش بک معتقد است که تهدیدات ناشی از شیوه زندگی انسان امروز دیگر فقط طبقه یا قشر خاصی را هدف قرار نداده است و همه طبقات و گروههای اجتماعی را به یک میزان نگران و دلواپس کرده است.
جامعه ایران در دهه اخیر به علت بحرانهای متمادی سیاسی و اقتصادی و زیست محیطی و تهدیدهای مداوم نظامی و سقوط اقتصادی و تحریم و مشکلات فرهنگی و.. جامعه خاصی در جهان است. این مشکلات به حدی است که زندگی در ایران امروز را به امر دشواری تبدیل نموده و «ترس و بیم» را به ویژگی اصلی زندگی شهروند ایرانی تبدیل کرده است
در ایران امروز هر روز باید نگران بود تا خدای نکرده ناقوس آغاز جنگ نواخته نشود. هر روز باید نگران بود تا سخنان عجیب و اعمال محیر العقولی از سوی برخی صاحبان تریبون سر نزده و آرامش روانی جامعه به هم ریخته نشود. هر روز باید نگران بود که اتوبوس های فرسوده و جاده های غیر استانداردمان جان سربازان و دانش آموزانمان را نگیرد. هر روز باید نگران باشیم حلبی های سواریمان زیر چرخ ماشین های سنگین تولید نیم قرن پیش اروپا و امریکا له نشوند. هر روز باید نگران بود که آلودگی هوا، کودکان و بیمارانمان را خفه نکند. هر روز باید نگران بود که مطرودان و اشرار و اراذل بی شمار، بچه هایمان را ندزدند، کودکی را مورد تجاوز ندهد یا در کوچه و خیابان چاقو کنار گلویمان نگذارند..
هر روز باید نگران بود که فردی خود را نماینده خداوند بر روی زمین می داند اسید و چاقو به دست در خیابان ها به دنبال به دست آوردن دل خدا نباشد.
هر روز باید نگران بود که زلزله و سیل خانه های کاهگلی و غیر استانداردمان را به قبر خانوادگیمان تبدیل نکند.
هر روز باید نگران بود که خشکسالی و کمبود آب اشک های کشاوزانمان را جاری نسازد.
هر روز باید نگران بود که دانش آموزان و معلمانمان مدارسمان را با رینگ بوکس و کشتی کج اشتباه نگیرند.
هر روز باید نگران بود که هواپیماها و قطارها و کشتی هایمان فرسوده یمان در آسمان و زمین و دریا دچار اشتباه و خطای انسانی نشوند.
هر روز باید نگران بود که رسانه هایی که با نام ملی و ضدملی در حال فعالیتند اعصاب و روح و روان و قلب و سلامت جامعه را نابود نکنند.
هر روز باید نگران بود که قیمت کالاهای مصرفی مان چند برابر نشود.
هر روز باید نگران بود که دخل و خرجمان با هم نمی خواند. هر روز باید نگران بود که قحطی نیاید و..
ما در این سرزمین انگار آفریده شده ایم تا در بیم و ترس زندگی کنیم و هر روز نگران خشکسالی، نگران جنگ، نگران خشونت، نگران تصادف، نگران زلزله، نگران سوریه شدن، نگران اتاق های بازداشت، نگران کودکان کار، نگران بیکاری، نگران گرانی، نگران قحطی، نگران قیمت قبر و نگران... باشیم.
✍فرهاد قنبری
@chelsalegi
اولریش بَک، جامعه شناس آلمانی می گوید در جوامع مدرن بر خلاف جوامع سنتی، نگرانی افراد از بلایای طبیعی به سمت خطرات ناشی از فعالیت های انسانی که اغلب شکل هم جهانی دارند، حرکت کرده است.
به عقیده او جامعه بیم یا ترس انسان مدرن بیشتر به علت مرز زدایی از خطرات و آسیب های خارج از کنترل انسان و دولتهاست. بحران های زیست محیطی، گرم شدن کره زمین، آب شدن یخ های قطب، آلودگی هوا، جنگ اتمی، انفجارهای هسته ای و بیماری های واگیر دار نمونه هایی از این خطرات پیش روی انسان در عصر سرمایه داری متاخر است.
اولریش بک معتقد است که تهدیدات ناشی از شیوه زندگی انسان امروز دیگر فقط طبقه یا قشر خاصی را هدف قرار نداده است و همه طبقات و گروههای اجتماعی را به یک میزان نگران و دلواپس کرده است.
جامعه ایران در دهه اخیر به علت بحرانهای متمادی سیاسی و اقتصادی و زیست محیطی و تهدیدهای مداوم نظامی و سقوط اقتصادی و تحریم و مشکلات فرهنگی و.. جامعه خاصی در جهان است. این مشکلات به حدی است که زندگی در ایران امروز را به امر دشواری تبدیل نموده و «ترس و بیم» را به ویژگی اصلی زندگی شهروند ایرانی تبدیل کرده است
در ایران امروز هر روز باید نگران بود تا خدای نکرده ناقوس آغاز جنگ نواخته نشود. هر روز باید نگران بود تا سخنان عجیب و اعمال محیر العقولی از سوی برخی صاحبان تریبون سر نزده و آرامش روانی جامعه به هم ریخته نشود. هر روز باید نگران بود که اتوبوس های فرسوده و جاده های غیر استانداردمان جان سربازان و دانش آموزانمان را نگیرد. هر روز باید نگران باشیم حلبی های سواریمان زیر چرخ ماشین های سنگین تولید نیم قرن پیش اروپا و امریکا له نشوند. هر روز باید نگران بود که آلودگی هوا، کودکان و بیمارانمان را خفه نکند. هر روز باید نگران بود که مطرودان و اشرار و اراذل بی شمار، بچه هایمان را ندزدند، کودکی را مورد تجاوز ندهد یا در کوچه و خیابان چاقو کنار گلویمان نگذارند..
هر روز باید نگران بود که فردی خود را نماینده خداوند بر روی زمین می داند اسید و چاقو به دست در خیابان ها به دنبال به دست آوردن دل خدا نباشد.
هر روز باید نگران بود که زلزله و سیل خانه های کاهگلی و غیر استانداردمان را به قبر خانوادگیمان تبدیل نکند.
هر روز باید نگران بود که خشکسالی و کمبود آب اشک های کشاوزانمان را جاری نسازد.
هر روز باید نگران بود که دانش آموزان و معلمانمان مدارسمان را با رینگ بوکس و کشتی کج اشتباه نگیرند.
هر روز باید نگران بود که هواپیماها و قطارها و کشتی هایمان فرسوده یمان در آسمان و زمین و دریا دچار اشتباه و خطای انسانی نشوند.
هر روز باید نگران بود که رسانه هایی که با نام ملی و ضدملی در حال فعالیتند اعصاب و روح و روان و قلب و سلامت جامعه را نابود نکنند.
هر روز باید نگران بود که قیمت کالاهای مصرفی مان چند برابر نشود.
هر روز باید نگران بود که دخل و خرجمان با هم نمی خواند. هر روز باید نگران بود که قحطی نیاید و..
ما در این سرزمین انگار آفریده شده ایم تا در بیم و ترس زندگی کنیم و هر روز نگران خشکسالی، نگران جنگ، نگران خشونت، نگران تصادف، نگران زلزله، نگران سوریه شدن، نگران اتاق های بازداشت، نگران کودکان کار، نگران بیکاری، نگران گرانی، نگران قحطی، نگران قیمت قبر و نگران... باشیم.
✍فرهاد قنبری
@chelsalegi
ما اگه به پیری برسیم و به مرگ طبیعی بمیریم ابرقهرمان حساب میشیم بعدها تو تاریخ مینویسن مردمانی بودن که نه سیل نه زلزله نه بیماری نه جنگ نه تحریم نه گرونی هیچی باعث نابودیشون نشد
@chelsalegi
@chelsalegi
جراحی اقتصادی میخواهید بکنید. خب اولین کار این است که همهٔ خرجهای اضافه را حذف کنید. تمام پولهای که خرج تبلیغات میشود، حذف کنید. سازمانهای موازی را ادغام کنید. ساترا و پاترا و ماترا را به عدم بفرستید. بودجه نهادهای ایدئولوژیک را حذف کنید و بسپاریدشان به حمایت مالی مردمی.
پولی که خرج تبلیغات بیهوده و ناکارآمد در فجازی میدهید و ثمرهاش هیچ است، حذف کنید. دولت را کوچک کنید. پستهای معمولاً بیهودهٔ مشاوره را حذف کنید.
در یک کلمه هر چه که خرج «شکل» و خرج تبلیغ میکنید، حذف کنید. اتفاقا آنطوری موفقترید.
✍سید اکبر موسوی
@chelsalegi
پولی که خرج تبلیغات بیهوده و ناکارآمد در فجازی میدهید و ثمرهاش هیچ است، حذف کنید. دولت را کوچک کنید. پستهای معمولاً بیهودهٔ مشاوره را حذف کنید.
در یک کلمه هر چه که خرج «شکل» و خرج تبلیغ میکنید، حذف کنید. اتفاقا آنطوری موفقترید.
✍سید اکبر موسوی
@chelsalegi
دوستی متنی را برایم فرستاد که در آن نویسنده توصیه کرده بود والدین جوری برنامهریزی کنند که بچهها تا هجده سالگی یک زبان خارجی،یک حرفه یک ساز و...فرابگیرند. دوست نازنینم از من پرسید نظرم دربارهاش چیست، عرض کردم مطلقا مزخرف.
و چرا مزخرف؟ چون تعمیم و تحکم دارد. تعمیم به این معنا که گوناگونی حیرتانگیز ذات انسانی را نادیده میگیرد و فراموش میکند چیزی که برای یک کودک یا نوجوان مناسب است احتمال دارد برای دیگری آزارنده و نامناسب باشد. و تحکم به این معنا که حق کنشگری و انتخابگری را از کودک و نوجوان سلب میکند. آدمهای زیر هجده سال هم آدمند و مثل هر آدمی حق انتخاب کردن دارند. آیا وظیفه مادر و پدر این است که یک نسخه واحد را به خورد فرزندشان دهند چون بر او چیرگی دارند؟
تا جایی که میدانم مهمترین وظیفه والدین برابر فرزندشان پدید آوردن محیط امنی است که در آن کودک و نوجوان از طریق بازی، تخیل و مشارکت به کشف خویش بپردازد و تامین امنیت روانی برای او تا بداند نتیجه این اکتشاف هر چه که شد کودک طرد یا تنبیه نمیشود...وظیفه والدین پرورش دادن فرزندی انتخابگر و مسئولیتپذیر است نه واداشتنش به آموختن زبان یا حرفهای خاص. چه تفاوتی دارد بچه وادار شود انتگرال بیاموزد یا سهتار؛ وقتی که زشتی در واداری است.
✍امیرحسین کامیار
@chelsalegi
و چرا مزخرف؟ چون تعمیم و تحکم دارد. تعمیم به این معنا که گوناگونی حیرتانگیز ذات انسانی را نادیده میگیرد و فراموش میکند چیزی که برای یک کودک یا نوجوان مناسب است احتمال دارد برای دیگری آزارنده و نامناسب باشد. و تحکم به این معنا که حق کنشگری و انتخابگری را از کودک و نوجوان سلب میکند. آدمهای زیر هجده سال هم آدمند و مثل هر آدمی حق انتخاب کردن دارند. آیا وظیفه مادر و پدر این است که یک نسخه واحد را به خورد فرزندشان دهند چون بر او چیرگی دارند؟
تا جایی که میدانم مهمترین وظیفه والدین برابر فرزندشان پدید آوردن محیط امنی است که در آن کودک و نوجوان از طریق بازی، تخیل و مشارکت به کشف خویش بپردازد و تامین امنیت روانی برای او تا بداند نتیجه این اکتشاف هر چه که شد کودک طرد یا تنبیه نمیشود...وظیفه والدین پرورش دادن فرزندی انتخابگر و مسئولیتپذیر است نه واداشتنش به آموختن زبان یا حرفهای خاص. چه تفاوتی دارد بچه وادار شود انتگرال بیاموزد یا سهتار؛ وقتی که زشتی در واداری است.
✍امیرحسین کامیار
@chelsalegi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دیروز فقط برج متروپل سقوط نکرد...روز سقوط دکتر محمود انوشه هم بود!....هم فیلمش در حمایت حسین عبدالباقی مالک رانتی برج متروپل منتشر شد...هم نامش به عنوان روانشناس زرد و روانشناس نما در لیست نظام مشاوره و روانشناسی!....
پیش از این از انوشه نوشته بودم و از خطر بسط روانشناسی زرد و روانشناس سلبریتی هایی که به میانجی جهل برخی و جعل رسانه ای نه درمانگر زخم ملت که توجیه گر زخم قدرت اند!....
با این همه باز هم انوشه ها و عبدالباقی ها باقی می مانند یکی برای چپاول مردم و یکی برای فریب مردم!....چاره کار احیاء و احضار حافظه هاست علیه فراموشی!...حافظه را با مطالعه و آگاهی حفظ کنیم!
✍رضا صائمی
@chelsalegi
پیش از این از انوشه نوشته بودم و از خطر بسط روانشناسی زرد و روانشناس سلبریتی هایی که به میانجی جهل برخی و جعل رسانه ای نه درمانگر زخم ملت که توجیه گر زخم قدرت اند!....
با این همه باز هم انوشه ها و عبدالباقی ها باقی می مانند یکی برای چپاول مردم و یکی برای فریب مردم!....چاره کار احیاء و احضار حافظه هاست علیه فراموشی!...حافظه را با مطالعه و آگاهی حفظ کنیم!
✍رضا صائمی
@chelsalegi
ریزش ساختمان متروپل گواه دیگریست بر بیخردی، شهوت پول و فساد آدمهایی که برای پر کردن جیبها و گنده کردن شکمهایشان از هیچ جنایتی فروگذار نمیکنند. این جنایتیست نابخشودنی نهفقط در حق مردم ستمدیدهی آبادان که انگار هر چی سنگ است مال پای لنگ است ، بلکه در حق همهی ما. همهی مایی که در همین ساختمانهای «بسازوبنداز»ی زندگی میکنیم و هیچ اطمینانی نیست که فردا صبح بتوانیم چشمهایمان را باز کنیم. حالا دیگر به جایی رسیدهایم که همان اندکاطمینان ما به زمین زیر پا و سقف بالای سرمان سلب شده است. انگار با فرو ریختن این ساختمان، همان اندکاطمینان ما هم فروریخت.
اینکه این ساختمان عظیم روی ویرانههای سینما متروپل ساخته شد و در نهایت خودش هم فروریخت، به کنایهای گزنده و ترسناک شبیه است. به فیلمی از ژانر وحشت که در آن خانهای نفرینشده، آدمهای جدید داستان را مانند افراد قدیمی ساکن آنجا به قربانی تبدیل میکند؛ قربانیهایی ازهمهجابیخبر که تصور میکردند در مکان جدید قرار است به آرامش برسند، اما خبر نداشتند که در یک لحظه همهچیز زیرورو خواهد شد. البته قربانیهای چنین فیلمهایی با جن و روح میجنگند و در نهایت هم معمولاً به آرامش میرسند. اما ما، بازیگران سیاهبخت یک فیلم ترسناکِ کاملاً واقعی، با جنایتکارانی از گوشت و پوست و خون میجنگیم و در نهایت هم قرار نیست به آرامش برسیم.
خبر میرسد مسببین این جنایت ترسناک دستگیر شدهاند. راستش را بخواهید من دیگر هیچ اطمینانی به این حرفها ندارم. اصلاً اگر با چشم خودم هم ببینم، باز نمیتوانم اطمینان کنم که این جنایتکارانِ کثیف و فاسد به سزای اعمالشان برسند. گفتم که همان اندکاطمینان هم از من سلب شده است و حالا انگار همهچیز در گردوغباری غلیظ فرو رفته است. همان گردوغباری که تا پیش از فروریختن ساختمان متروپل، گریبانگیر آبادانیهای عزیز بود. با خودم فکر میکنم اصلاً گیریم که این خبرها واقعی هم باشد، گیریم این انسانهای فاسد دستگیر هم بشوند، اما اینها چه فایدهای به حال خانوادههای داغدار و آدمهای محبوسشدهی زیر آوار دارد؟ نوشدارو بعد از مرگ سهراب به چه درد میخورد؟
خانه از پایبست ویران و جنزده است و منتظر قربانیهای جدیدش...
✍دامون قنبرزاده
@chelsalegi
اینکه این ساختمان عظیم روی ویرانههای سینما متروپل ساخته شد و در نهایت خودش هم فروریخت، به کنایهای گزنده و ترسناک شبیه است. به فیلمی از ژانر وحشت که در آن خانهای نفرینشده، آدمهای جدید داستان را مانند افراد قدیمی ساکن آنجا به قربانی تبدیل میکند؛ قربانیهایی ازهمهجابیخبر که تصور میکردند در مکان جدید قرار است به آرامش برسند، اما خبر نداشتند که در یک لحظه همهچیز زیرورو خواهد شد. البته قربانیهای چنین فیلمهایی با جن و روح میجنگند و در نهایت هم معمولاً به آرامش میرسند. اما ما، بازیگران سیاهبخت یک فیلم ترسناکِ کاملاً واقعی، با جنایتکارانی از گوشت و پوست و خون میجنگیم و در نهایت هم قرار نیست به آرامش برسیم.
خبر میرسد مسببین این جنایت ترسناک دستگیر شدهاند. راستش را بخواهید من دیگر هیچ اطمینانی به این حرفها ندارم. اصلاً اگر با چشم خودم هم ببینم، باز نمیتوانم اطمینان کنم که این جنایتکارانِ کثیف و فاسد به سزای اعمالشان برسند. گفتم که همان اندکاطمینان هم از من سلب شده است و حالا انگار همهچیز در گردوغباری غلیظ فرو رفته است. همان گردوغباری که تا پیش از فروریختن ساختمان متروپل، گریبانگیر آبادانیهای عزیز بود. با خودم فکر میکنم اصلاً گیریم که این خبرها واقعی هم باشد، گیریم این انسانهای فاسد دستگیر هم بشوند، اما اینها چه فایدهای به حال خانوادههای داغدار و آدمهای محبوسشدهی زیر آوار دارد؟ نوشدارو بعد از مرگ سهراب به چه درد میخورد؟
خانه از پایبست ویران و جنزده است و منتظر قربانیهای جدیدش...
✍دامون قنبرزاده
@chelsalegi
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چه همدردی همدلانه ای...چه آدم های نجیب و شریفی که چنین مفهوم هم وطن بودن را.....یک تن بودن را.....اعضای یک پیکر بودن را....بنای بنی آدم بودن را معنا کرده اند.....بی آنکه مقام مسئول باشند در موقعیتی مسولانه به یاری هموطن دردمند خویش آمده اند....تا حتی شده آجری از رنج آنها بردارند....تا کمی از غمی چنین سنگین بکاهند.....آنها نه فقط آوار که آه جامانده در دل ها را هم بر می دارند!...حتی کمی...به اندازه دمی!...
کسی مثل من فقط قلم می زند درد را....آنها اما برای نبرد با دردها قدم برداشته اند...آنها "دردآگاهی" را به اراده معطوف به "درد کاهی" بدل کرده اند تا مصداقی زیبا از این سخن توران میرهادی باشند که: "غم های بزرگ را به کارهای بزرگ تبدیل کنیم"...کم کردن غم دیگری، بزرگترین کار ممکن است....درود بر شرفتان آدم حسابی ها....شماها باقی می مانید نه عبدالباقی ها!
✍رضا صائمی
@chelsalegi
کسی مثل من فقط قلم می زند درد را....آنها اما برای نبرد با دردها قدم برداشته اند...آنها "دردآگاهی" را به اراده معطوف به "درد کاهی" بدل کرده اند تا مصداقی زیبا از این سخن توران میرهادی باشند که: "غم های بزرگ را به کارهای بزرگ تبدیل کنیم"...کم کردن غم دیگری، بزرگترین کار ممکن است....درود بر شرفتان آدم حسابی ها....شماها باقی می مانید نه عبدالباقی ها!
✍رضا صائمی
@chelsalegi
آقای نوید محمدزاده! عشق خیلی خوب است. بوسیدن کسی که عاشقش هستی، بهترین چیز دنیاست، بهخصوص میان جمع. ما هم دوست داشتیم میتوانستیم در کوچه و خیابان و مکانهای رسمی و غیررسمی عشقهایمان را ببوسیم. چه چیزی از این بهتر؟ اما میخواهم بدانم شما چرا وقتی پایتان به کن رسید، ناگهان به این فکر افتادید که باید همسرتان یا به قول خودتان «زنتان» را ببوسید؟ مثلاً چرا وقتی اینجا بودید به این فکر نیفتادید؟ مثلاً چرا در جشنوارهی فجر این کار را نکردید؟ اصلاً چرا در پستهای بهاصطلاح عاشقانهتان در صفحهی شخصیتان به این فکر نیفتادید؟ اینکه ناگهان آنجا به یاد این کار افتادید، گمان میکنم علتهای گوناگونی داشته باشد که تازه دمدستترینش تلاشی دوباره برای در صدر خبرها بودن است. که البته به نظرم این هم ایرادی ندارد.
آقای محمدزاده! شما در نشست خبریتان ادعا کردید همسرتان را بوسیدید چون آدمها با هم نامهربان شدهاند، حواسشان به هم نیست و ادامه دادید که باید مهربانی را آموخت. حرف زیباییست، اما آیا آموختن معرفت، بخشی از همان مهربانی نیست؟ شما و همسرتان جوری ظاهر شدید که انگار هیچ خبر نداشتید پست سرتان چه اتفاقی افتاده است. البته تمام هیأت ایرانی چنین کردند، اما شما بیش از همه طبق معمول! . آیا نمیشد کمی معرفت به خرج داد و در عین مهربانی با همسرتان به شیوهای دلپذیرتر، به احترام درگذشتگان آبادان، کمی محتاطتر رفتار میکردید؟ آیا نمیشد احترام عزاداران را نگاه میداشتید؟ مگر اعتقاد ندارید باید حواسمان به هم باشد؟ میتوانم بپرسم شما حواستان دقیقاً به چیست؟ با این کار قرار بود حواس ما را پرت کنید؟!
من فکر میکنم شما به این بوسه جلوی دوربینها نیاز داشتید چون احتمالاً خوابش را در مملکتی که از آن بیرون رفتهاید هم نمیدیدید. چون میخواستید جهانی بشوید! استفاده از فرصت برای بوسیدن، شاید چیز بدی هم نباشد اما مشکل اینجاست که نهتنها خارجیها را به اشتباه انداختید، طوری که حالا آنها فکر خواهند کرد باقی ملت ایران هم مانند شما آزادند که هر کاری دلشان خواست بکنند، بلکه از آن مهمتر بیمعرفتی هم کردید؛ احترام کشتهها را نگه نداشتید.
شما برای نخل طلا رفتید که احتمال زیاد نصیبتان نخواهد شد، اما نخل بلا مال آبادانیهاست، مال ماست. راستش شما نمایندهی من در هیچ جای جهان نیستید، چون من و شما حقوق یکسانی نداریم، چون در دو دنیای متفاوت زندگی میکنیم.
✍دامون قنبرزاده
@chelsalegi
آقای محمدزاده! شما در نشست خبریتان ادعا کردید همسرتان را بوسیدید چون آدمها با هم نامهربان شدهاند، حواسشان به هم نیست و ادامه دادید که باید مهربانی را آموخت. حرف زیباییست، اما آیا آموختن معرفت، بخشی از همان مهربانی نیست؟ شما و همسرتان جوری ظاهر شدید که انگار هیچ خبر نداشتید پست سرتان چه اتفاقی افتاده است. البته تمام هیأت ایرانی چنین کردند، اما شما بیش از همه طبق معمول! . آیا نمیشد کمی معرفت به خرج داد و در عین مهربانی با همسرتان به شیوهای دلپذیرتر، به احترام درگذشتگان آبادان، کمی محتاطتر رفتار میکردید؟ آیا نمیشد احترام عزاداران را نگاه میداشتید؟ مگر اعتقاد ندارید باید حواسمان به هم باشد؟ میتوانم بپرسم شما حواستان دقیقاً به چیست؟ با این کار قرار بود حواس ما را پرت کنید؟!
من فکر میکنم شما به این بوسه جلوی دوربینها نیاز داشتید چون احتمالاً خوابش را در مملکتی که از آن بیرون رفتهاید هم نمیدیدید. چون میخواستید جهانی بشوید! استفاده از فرصت برای بوسیدن، شاید چیز بدی هم نباشد اما مشکل اینجاست که نهتنها خارجیها را به اشتباه انداختید، طوری که حالا آنها فکر خواهند کرد باقی ملت ایران هم مانند شما آزادند که هر کاری دلشان خواست بکنند، بلکه از آن مهمتر بیمعرفتی هم کردید؛ احترام کشتهها را نگه نداشتید.
شما برای نخل طلا رفتید که احتمال زیاد نصیبتان نخواهد شد، اما نخل بلا مال آبادانیهاست، مال ماست. راستش شما نمایندهی من در هیچ جای جهان نیستید، چون من و شما حقوق یکسانی نداریم، چون در دو دنیای متفاوت زندگی میکنیم.
✍دامون قنبرزاده
@chelsalegi
مثلی هست که میگه انسان امروز هرچیزی که از عشقبازی بلده مدیون هالیووده،یعنی به شکلی جهانی و امپریالیستی ماچ و بغل آدمها با ملیتهای متفاوت شکل یکسانی گرفته و اون شکل یکسان شکل فیلمهای هالیوودی است، حتی مدل لاس زدنها و دلبریها هم کم تاثیر نپذیرفته،بوسه های رتباتلر از ویونلی بوسه همفری بوگارت از برگمن چنان هژمونیِ پرزوری داشته که هر مدلی غیر اون اُمُلی بوده و بین متجددین زود از دور خارج میشد،چیزی که خود من یادم میاد اونم در کشوری که هالیوود جزو کفریات محسوب میشد یادتونه هر شب جمعه برای دیدن فیلمی از کمپانی صهیونیستی ماسونی "کفر قرن بیستم" که بییال و دم و اشکم هم شده بود باید مهملات مجری کارشناس های تا خرخره در تئوری توطئه گیر کرده رو میشنیدیم که تهش مثلا دوتا سکانس از برد پیت و جولیا رابرتز موقشنگ میدیدیم یعنی تازه مثل جاهای دیگه دنیا انقد حضورش چشمگیر و پربیننده نبود با این حال باز هم مدل عشقبازی حداقل دوتا فیلمش رو خودم یادمه بین جوانان ترند شده بود یکی تایتانیک جیمزکامرون و اون مدل پروازی و بخارحمومی و قایقی
فانتزی و فتیش بود یکی هم بیوفای آدریانلین که مدل خِفتانسهتاقاران بود و توالتبازی و اوپندور ،که البته الان در دوره "نهیعنینه" دیگه خواب اینجور سبکهای نر آلفای کتابخون رو باید ببینن که البته چقدم خوب.
حالا میخوام به ماجرای این ماچ برسم چرا ماچ؟چون واقعا با بوسه که فرسنگها فاصله داره.اول بگم که چقد این دو نفر زوج خوبی هستن و من ازشون خوشم میاد مهمترین دلیلش هم چون هردو در کشورشون جزو اقلیتی هستن که متحمل ستم و سختی بودن؛ کردها و هزارهها .و واقعا پیشرفت و موفقیت این دو نفر جیگرمو حال میاره دیگه خودتون میدونید چقد کردها و هزارهها رو دوست دارم با اینکه چندباری از این حسم سواستفاده شده و نقرهداغ شدم که این رفتار و واکنش بهظاهر غیرقابل فهم و غیرمنتظره از اقلیتها بدلایلی پیچیدهای قابل فهمه ، همچنان بهشون عشق دارم و از هیچ کمکی بهشون دریغ ندارم.بریم سراغ ماچ نوید از فرشته که در اولین نگاه اینو میگه که انگار نوید نتونسته از اون نقشهای تریپ لشولوش و اراذل خارج بشه یعنی انگار ناصرخاکباز ابدویک روز با همون سیس و صدای خسته و کفخواب داره میگه "عموجون یه ماچ میدی؟ آ قربونت"
اگه این حالت نباشه پس باید بگیم زنان ایرونی راست میگن که مرد ایرونی عشقبازیش حداکثر یه پله متکاملتر از بونوبونوها است نه بیشتر! وقتی بازیگرش که باید سرآمد اکت و نمایش دادن شور یک احساس قوی که توام با تابوشکنی شده از این بابت و گرایشش به حق زنان نوید صدآفرین داره ، این وضع و اکت رو داره دیگه شما حساب پیشنماز رو بکن و آمار تمبری که روزانه جلو دادگاههای خانواده باطل میشه. این میتونست یک صحنه جذاب باشه طوری که من اینجا براش یه پست حماسی هوا کنم مثلا کافی بود اون بوسه معروف آدرین برودی از هالیبری در اسکار رو میدید و چندبارم با فرشته تمرینش میکرد اونطور مصمم و پرانگیزه و جسور همسرشو تنگ در آغوش میگرفت و کَن،کُنفیکون میشد جوری که تمام نخلها از ایلام تا بامیان براشون سرخم میکردن.
با شرمندگی از فرصت سواستفاده کنم و با اجازتون وسط این بدبختیا یه پزی هم من باب تجدید روحیه به خودم بدم فرض کنید دستمزد و انعام این پست باشه: اما خودمونیم مرد قدبلند هم یه چیز دیگه است . گرچه میگن یه حدیث است آدم قدبلند بیعقل است اما خود خانومها بهتر میدونن عقل واسه عکسهای دونفره نونوآب نمیشه .
✍امید حنیف
@chelsalegi
فانتزی و فتیش بود یکی هم بیوفای آدریانلین که مدل خِفتانسهتاقاران بود و توالتبازی و اوپندور ،که البته الان در دوره "نهیعنینه" دیگه خواب اینجور سبکهای نر آلفای کتابخون رو باید ببینن که البته چقدم خوب.
حالا میخوام به ماجرای این ماچ برسم چرا ماچ؟چون واقعا با بوسه که فرسنگها فاصله داره.اول بگم که چقد این دو نفر زوج خوبی هستن و من ازشون خوشم میاد مهمترین دلیلش هم چون هردو در کشورشون جزو اقلیتی هستن که متحمل ستم و سختی بودن؛ کردها و هزارهها .و واقعا پیشرفت و موفقیت این دو نفر جیگرمو حال میاره دیگه خودتون میدونید چقد کردها و هزارهها رو دوست دارم با اینکه چندباری از این حسم سواستفاده شده و نقرهداغ شدم که این رفتار و واکنش بهظاهر غیرقابل فهم و غیرمنتظره از اقلیتها بدلایلی پیچیدهای قابل فهمه ، همچنان بهشون عشق دارم و از هیچ کمکی بهشون دریغ ندارم.بریم سراغ ماچ نوید از فرشته که در اولین نگاه اینو میگه که انگار نوید نتونسته از اون نقشهای تریپ لشولوش و اراذل خارج بشه یعنی انگار ناصرخاکباز ابدویک روز با همون سیس و صدای خسته و کفخواب داره میگه "عموجون یه ماچ میدی؟ آ قربونت"
اگه این حالت نباشه پس باید بگیم زنان ایرونی راست میگن که مرد ایرونی عشقبازیش حداکثر یه پله متکاملتر از بونوبونوها است نه بیشتر! وقتی بازیگرش که باید سرآمد اکت و نمایش دادن شور یک احساس قوی که توام با تابوشکنی شده از این بابت و گرایشش به حق زنان نوید صدآفرین داره ، این وضع و اکت رو داره دیگه شما حساب پیشنماز رو بکن و آمار تمبری که روزانه جلو دادگاههای خانواده باطل میشه. این میتونست یک صحنه جذاب باشه طوری که من اینجا براش یه پست حماسی هوا کنم مثلا کافی بود اون بوسه معروف آدرین برودی از هالیبری در اسکار رو میدید و چندبارم با فرشته تمرینش میکرد اونطور مصمم و پرانگیزه و جسور همسرشو تنگ در آغوش میگرفت و کَن،کُنفیکون میشد جوری که تمام نخلها از ایلام تا بامیان براشون سرخم میکردن.
با شرمندگی از فرصت سواستفاده کنم و با اجازتون وسط این بدبختیا یه پزی هم من باب تجدید روحیه به خودم بدم فرض کنید دستمزد و انعام این پست باشه: اما خودمونیم مرد قدبلند هم یه چیز دیگه است . گرچه میگن یه حدیث است آدم قدبلند بیعقل است اما خود خانومها بهتر میدونن عقل واسه عکسهای دونفره نونوآب نمیشه .
✍امید حنیف
@chelsalegi
باور بفرمایید بیش از نود درصد این افرادی که به عنوان روانشناس و سخنران انگیزشی شناخته شده و برای خود دفتر و دستک عریض و طویلی راه انداخته و در تلویزیون و سخنرانی های مختلف بر صدر نشانده می شوند اگر در یک جامعه «خِرد سالار» زندگی می کردند، چنان از سوی جامعه طرد و به گوشه ای رانده می شدند که جرات سر بلند کردن نداشتند.
باور بفرمایید بیش از نود درصد کسانی که به اسم تحلیلگر سیاسی، به اسم فعال عرصه اقتصاد و بورس، به اسم هنرمند و کمدین و امثالهم شناخته می شوند در هر کشور دیگری بودند جایگاه و شغلی بهتر از علاف اینستاگرامی گیرشان نمی آمد.
این کَلاشان عصر رسانه که به تودههای عقده زندگی لاکچری امید و آرزو می فروشند، «زبالههای» تولید کرده خود را به اسم روانشناسی و تولید انگیزش و آموزش بورس و هنر و شعر و... به مردم بیگانه با کتاب و اندیشه می فروشند و پنهانی به سادگی مخاطبانشان لبخند می زنند.
باور بفرمایید اگر برای یک بار هم شده رسانه شیر پاک خورده ای پیدا می شد و اینها را به چالش می کشید که معنی این چیزهایی که سرهم می کنید چیست، دیگر از شرم از خانه خود هم بیرون نمی آمدند.
✍فرهاد قنبری
@chelsalegi
باور بفرمایید بیش از نود درصد کسانی که به اسم تحلیلگر سیاسی، به اسم فعال عرصه اقتصاد و بورس، به اسم هنرمند و کمدین و امثالهم شناخته می شوند در هر کشور دیگری بودند جایگاه و شغلی بهتر از علاف اینستاگرامی گیرشان نمی آمد.
این کَلاشان عصر رسانه که به تودههای عقده زندگی لاکچری امید و آرزو می فروشند، «زبالههای» تولید کرده خود را به اسم روانشناسی و تولید انگیزش و آموزش بورس و هنر و شعر و... به مردم بیگانه با کتاب و اندیشه می فروشند و پنهانی به سادگی مخاطبانشان لبخند می زنند.
باور بفرمایید اگر برای یک بار هم شده رسانه شیر پاک خورده ای پیدا می شد و اینها را به چالش می کشید که معنی این چیزهایی که سرهم می کنید چیست، دیگر از شرم از خانه خود هم بیرون نمی آمدند.
✍فرهاد قنبری
@chelsalegi
Telegram
attach 📎
کثافت ترین صنایع دنیا به لحاظ زیست محیطی "صنایع بسته بندی" ست که قائم بر "پلاستیک" اند.
هر یک قوطی آب بسته بندی با اسم تقلبی آب معدنی که خریداری می کنید ، نود درصد قیمتی که برای آن می پردازید ، قیمت "بسته بندی" ست ، بقیه قیمت محتویاتش که آب است. یعنی اگر یک قوطی آب یک و نیم لیتری را هزار تومان می خرید ، نهصد و پنجاه تومان پول قوطی ست ، پنجاه تومان قیمت آب.
صنایع کثافت ِ بسته بندی با فروش "بسته" سر پاست ... اگر همین فردا یک پوفیوز زرنگی پیدا شود که خاک توی کوچه یا شن دریا را "بسته بندی" کند و مزایایی برای آن خاک یا شن روی بسته بندی "چاپ" کند و توی تلویزیون و اینترنت هم کالایش را تبلیغ کند ، صدها میلیون "خر" همه جای دنیا وجود دارند که آن کالا را بخرند مصرف کنند و بسته اش را دور بریزند.
بسته بندی کردن یک چیز ، در تعبیر مزخرف ِ مدرن آن یعنی تبدیل کردن آن به "کالا" . یعنی "موجه" جلوه دادن ، مطلوب قلمداد کردن آن با چیزی به اسم "بسته". یک علامتی ، آرمی ، نشانی هم می سازند و با آن علامت آن کالا را بسته بندی را به شما اماله می کنند.
عوضی ها روی همه ی قوطی های "آب ِ بسته بندی شده" می نویسند "آب معدنی". آخر قرمساق! این کدام معدن ِ آب است که آبش تمام نمی شود؟... صد میلیون قوطی فروخته ای و آن معدن هنوز وجود دارد! ... آن معدنی که تو کشف کرده ای معدن حماقت مردم، حماقت مصرف کننده است. و تو این معدن را با علم به این اصل که: "بسته بندی قشنگ و زیبا متضمن فروش کالاست" کشف کرده ای.
آیا شما که الان این سطور را می خوانید جزو همان گروهی هستید که طبیعت دوست و حیوان دوست ، سگ دوست گربه دوست جانور دوست است؟ اگر اینطور هستید خرید محصولات "بسته بندی" را متوقف کنید. خرید کالاهایی که از ده هزار کیلومتر آن ور تر ، از ده تا کشور آن ور تر به مدد همین "بسته بندی" به دست شما می رسد را متوقف کنید! از بازارهای محلی خرید کنید. از بازارهای بومی و غیر صنعتی "حمایت نموده" و به بازارهای بین المللی ، بازارهای صنعتی و به زالوهای جهان امروز پشت کنید.
✍رضا نظام دوست
@chelsalegi
هر یک قوطی آب بسته بندی با اسم تقلبی آب معدنی که خریداری می کنید ، نود درصد قیمتی که برای آن می پردازید ، قیمت "بسته بندی" ست ، بقیه قیمت محتویاتش که آب است. یعنی اگر یک قوطی آب یک و نیم لیتری را هزار تومان می خرید ، نهصد و پنجاه تومان پول قوطی ست ، پنجاه تومان قیمت آب.
صنایع کثافت ِ بسته بندی با فروش "بسته" سر پاست ... اگر همین فردا یک پوفیوز زرنگی پیدا شود که خاک توی کوچه یا شن دریا را "بسته بندی" کند و مزایایی برای آن خاک یا شن روی بسته بندی "چاپ" کند و توی تلویزیون و اینترنت هم کالایش را تبلیغ کند ، صدها میلیون "خر" همه جای دنیا وجود دارند که آن کالا را بخرند مصرف کنند و بسته اش را دور بریزند.
بسته بندی کردن یک چیز ، در تعبیر مزخرف ِ مدرن آن یعنی تبدیل کردن آن به "کالا" . یعنی "موجه" جلوه دادن ، مطلوب قلمداد کردن آن با چیزی به اسم "بسته". یک علامتی ، آرمی ، نشانی هم می سازند و با آن علامت آن کالا را بسته بندی را به شما اماله می کنند.
عوضی ها روی همه ی قوطی های "آب ِ بسته بندی شده" می نویسند "آب معدنی". آخر قرمساق! این کدام معدن ِ آب است که آبش تمام نمی شود؟... صد میلیون قوطی فروخته ای و آن معدن هنوز وجود دارد! ... آن معدنی که تو کشف کرده ای معدن حماقت مردم، حماقت مصرف کننده است. و تو این معدن را با علم به این اصل که: "بسته بندی قشنگ و زیبا متضمن فروش کالاست" کشف کرده ای.
آیا شما که الان این سطور را می خوانید جزو همان گروهی هستید که طبیعت دوست و حیوان دوست ، سگ دوست گربه دوست جانور دوست است؟ اگر اینطور هستید خرید محصولات "بسته بندی" را متوقف کنید. خرید کالاهایی که از ده هزار کیلومتر آن ور تر ، از ده تا کشور آن ور تر به مدد همین "بسته بندی" به دست شما می رسد را متوقف کنید! از بازارهای محلی خرید کنید. از بازارهای بومی و غیر صنعتی "حمایت نموده" و به بازارهای بین المللی ، بازارهای صنعتی و به زالوهای جهان امروز پشت کنید.
✍رضا نظام دوست
@chelsalegi
فرزند محمودرضا خاوری از سوی مجله 'تایکون' بهعنوان «تاجر الهامبخش» سال معرفی شد! در گزارش این مجله آمده است: «اردوان خاوری متعلق به خانوادهای است که چندین نسل سابقه کارآفرینی دارند و تجربه صدها سال کسب و کار و ظرافتهای آن به او ارث رسیده است.» گزارش این مجله هیچ اشاره ای به پرونده محکومیت و اختلاس محمودرضا خاوری در ایران، فرار وی به کانادا و پروندههای متعدد بعدی این خانواده نکرده و تنها به توضیح "دستاوردهای تجاری" اردوان خاوری پرداخته و وی را بهعنوان یک تاجر و کارآفرین موفق معرفی کرده است کانادا به عنوان یک دولت دموکراتیک و حامی حقوق بشر، شده پایگاه دزدانی که بعد از مدتی هم تبدیل به کارآفرین و … خواهند شد و هیچ تلاشی هم بر ممانعت ورود این افراد و یا ضبط اموال ایشان انجام نمیگیرد. ولی در جذب مهاجر عادی نهایت سختگیری وجود دارد
@chelsalegi
@chelsalegi
سریال "نرگس" گرچه یک ملودرام خانوادگی بود اما به یک تراژدی تبدل شد برای بازیگران زنش....دو دختر شوکت یکی از بهترین بازی های حسن پورشیرازی یکی زهرا امیرابراهیمی بود به اسم زهره....و یکی زهره فکور صبور بود به اسم پری....آن ماجرای ویرانگر فیلم خصوصی امیرابراهیمی بعد از این سریال آمد و مانع از فعالیتش در سینمای ایران شد....او از ایران رفت و امروز جایزه بهترین بازیگر زن کن را در دست دارد....او رفت و به خودشکوفایی رسید و زهره فکور صبور ماند و به خودکشی رسید! چه نسبت عجیبی: فکور، صبور، خودکشی
از آن سو پوپک گلدره بازیگر نقش نرگس هم وسط سریال تصادف کرد و جان سپرد....عاطفه نوری هم که با بازی در نقش نسرین در سریال "نرگس" به شهرت رسید بعد از سریال "دوران سرکشی" ناگهان دورانش به سر آمد، غیبش زد و از دنیای بازیگری دور شد!....
مرگ، حادثه، خودکشی، مهاجرت اجباری، بیکاری و....آنچه تقدیر بازیگران نرگس شد، روایتی واقعی تر از زیستن در ایران را به تصویر می کشد تا خود سریال!...شاید سهراب خوش خیال بود که می گفت: "تا شقایق هست زندگی باید کرد"...اینجا به قول حافظ: "چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد!"
✍رضا صائمی
@chelsalegi
از آن سو پوپک گلدره بازیگر نقش نرگس هم وسط سریال تصادف کرد و جان سپرد....عاطفه نوری هم که با بازی در نقش نسرین در سریال "نرگس" به شهرت رسید بعد از سریال "دوران سرکشی" ناگهان دورانش به سر آمد، غیبش زد و از دنیای بازیگری دور شد!....
مرگ، حادثه، خودکشی، مهاجرت اجباری، بیکاری و....آنچه تقدیر بازیگران نرگس شد، روایتی واقعی تر از زیستن در ایران را به تصویر می کشد تا خود سریال!...شاید سهراب خوش خیال بود که می گفت: "تا شقایق هست زندگی باید کرد"...اینجا به قول حافظ: "چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد!"
✍رضا صائمی
@chelsalegi
اینستاگرام پر شده از خوشحالی و شادی برای زهرا ابراهیمی و جایزهای که برد.
و من حیران از متنهای عجیبی که برایش نوشتهاند.
و از همه غریبتر، ماجرای ققنوسوار برخاستن از خاکستر خویشتن است.
اگر زهرا ابراهیمی دچار آن ماجرای البته هولناک شد اما خوشبختانه این شانس را داشت تا برخلاف جوانان گرفتار امروز اینجا در فرانسه زندگی کند و از حمایت افرادی چون گلشیفته فراهانی برخوردار شود و بیشوکم راهی را که دوست دارد برود و جایی در قبیله هنرپیشههای دوزاری صداوسیما و باقی جاهایی که میشناسید، نداشته باشد.
اگر زهرا ابراهیمی به زعم ایشان از خاکستر خود برخاست، پسران و دختران این مرز و بوم در مقطعی که دنیا تلاش میکند امکان زندگی در سیارهای دیگر را فراهم کند، گرفتار معیشت خود هستند.
جالب ماجرا اینکه آن تراژدی برای زهرا ابراهیمی تمام شده است اما برای «اینستاگرامیان» هنوز نه؛ حال آنکه این روزها اخبار عجیبی از تعداد سقطجنین و آسیبهایی که نسل کمتر از هجده سال، گرفتار آن هستند به گوش میرسد بیآنکه اهمیت داشته باشد آیندهای بسیار تلختر از آنچه زهرا ابراهیمی پشت سر گذاشت،ممکن است در انتظار این نسل باشد . آیندهای که قطعاً منجر به دریافت هیچ جایزهای نیست و نخواهد بود چراکه امکان خواستن و چشماندازی برای برخاستن وجود ندارد.
لفظ اینستاگرامیان هم مشخصاً برای کسانی است که برای هر موضوعی، متنی از قبل نوشته شده دارند انگار برای صرفا لایک گرفتن و دیده شدن.
✍مرتضی قدیمی
@chelsalegi
و من حیران از متنهای عجیبی که برایش نوشتهاند.
و از همه غریبتر، ماجرای ققنوسوار برخاستن از خاکستر خویشتن است.
اگر زهرا ابراهیمی دچار آن ماجرای البته هولناک شد اما خوشبختانه این شانس را داشت تا برخلاف جوانان گرفتار امروز اینجا در فرانسه زندگی کند و از حمایت افرادی چون گلشیفته فراهانی برخوردار شود و بیشوکم راهی را که دوست دارد برود و جایی در قبیله هنرپیشههای دوزاری صداوسیما و باقی جاهایی که میشناسید، نداشته باشد.
اگر زهرا ابراهیمی به زعم ایشان از خاکستر خود برخاست، پسران و دختران این مرز و بوم در مقطعی که دنیا تلاش میکند امکان زندگی در سیارهای دیگر را فراهم کند، گرفتار معیشت خود هستند.
جالب ماجرا اینکه آن تراژدی برای زهرا ابراهیمی تمام شده است اما برای «اینستاگرامیان» هنوز نه؛ حال آنکه این روزها اخبار عجیبی از تعداد سقطجنین و آسیبهایی که نسل کمتر از هجده سال، گرفتار آن هستند به گوش میرسد بیآنکه اهمیت داشته باشد آیندهای بسیار تلختر از آنچه زهرا ابراهیمی پشت سر گذاشت،ممکن است در انتظار این نسل باشد . آیندهای که قطعاً منجر به دریافت هیچ جایزهای نیست و نخواهد بود چراکه امکان خواستن و چشماندازی برای برخاستن وجود ندارد.
لفظ اینستاگرامیان هم مشخصاً برای کسانی است که برای هر موضوعی، متنی از قبل نوشته شده دارند انگار برای صرفا لایک گرفتن و دیده شدن.
✍مرتضی قدیمی
@chelsalegi
این رویهای که از سوی عدهای از خانم های هنرمند باب شده که بدون هیچ مدرک و دلیلی ادعا میکنند فلانی به من تعرض کرده یا آزار جنسی داده نه اخلاقی است، نه حقوقی است و نه مفید فایده.
این از اولیترین و بدیهیترین اصول قابل قبول تمام مکاتب حقوقی دنیاست که بار اثبات ادعا به عهده مدعی است و صرف یک ادعا تا زمانی که توسط مرجع قانونی اثبات نشود، بی اساس و واهی است و ادعا و انتشار آن قبل از اثبات به لحاظ اخلاقی و حقوقی مذموم است.
اگر صرف داشتن یک ادعا هرچند به لحاظ ثبوتی اتفاق افتاده باشد، ولی قابلیت اثبات در محاکم قانونی را نداشته باشد و فقط در رسانه ها و افکار عمومی پخش شود، در دراز مدت به ضرر همه افراد جامعه و بزه دیدگان واقعی است.
ترتیب اثر به ادعاهای بدون دلیل موجب میشود سنگ روی سنگ جامعه بند نشود.
خانم هنرمند بعد از سالها یادش آمده که فلان آقای هنرمند به او "تعرض" کرده! حالا واژه مبهم تعرض یعنی چه؟ یعنی پیشنهاد رابطه جنسی داده؟ زنای به عنف کرده؟ دست و بوسه بدون رضایت مرتکب شده؟ تهدید کرده؟ معلوم نیست؟
دلیلی دارید؟ خیر. پس خیلی غلط میکنید با آبرو و حیثیت افراد بازی میکنید!
✍احسان شجاعی
@chelsalegi
این از اولیترین و بدیهیترین اصول قابل قبول تمام مکاتب حقوقی دنیاست که بار اثبات ادعا به عهده مدعی است و صرف یک ادعا تا زمانی که توسط مرجع قانونی اثبات نشود، بی اساس و واهی است و ادعا و انتشار آن قبل از اثبات به لحاظ اخلاقی و حقوقی مذموم است.
اگر صرف داشتن یک ادعا هرچند به لحاظ ثبوتی اتفاق افتاده باشد، ولی قابلیت اثبات در محاکم قانونی را نداشته باشد و فقط در رسانه ها و افکار عمومی پخش شود، در دراز مدت به ضرر همه افراد جامعه و بزه دیدگان واقعی است.
ترتیب اثر به ادعاهای بدون دلیل موجب میشود سنگ روی سنگ جامعه بند نشود.
خانم هنرمند بعد از سالها یادش آمده که فلان آقای هنرمند به او "تعرض" کرده! حالا واژه مبهم تعرض یعنی چه؟ یعنی پیشنهاد رابطه جنسی داده؟ زنای به عنف کرده؟ دست و بوسه بدون رضایت مرتکب شده؟ تهدید کرده؟ معلوم نیست؟
دلیلی دارید؟ خیر. پس خیلی غلط میکنید با آبرو و حیثیت افراد بازی میکنید!
✍احسان شجاعی
@chelsalegi
خوزستان که بودم چندتا پلاستیک کمک یه خانم میانسال رو جا به جا کردم میخواست دستمو ببوسه، نذاشتم. بابام نزدیک بود به وحشتناکترین شکل ممکن بزنه به یه موتور که مقصر ما بودیم کسی که پشت موتور بود با یه لحن آروم گفت آقا دقت کن خب.
تو بازار ماهیفروشها خریدمون چیز دیگهای بود به یه ماهی دست زدم گفتم وای چه باحاله! کسی که صاحبش بود دوتا بزرگشو جدا کرد و بهم داد. رفتیم یه جا ازشون اجازه گرفتیم گوشیمون رو شارژ کنیم ،کافه بود، برامون چایی زعفرونی با نبات آوردن. به یکی از مغازهدارا گفتم من این مدل شامپو به موهام میسازه که شیراز باید دو برابر این قیمت براش پول بدم گفت شمارم رو داشته باش هرموقع خواستی بگو برات میارم و میفرستم نخوای انقد زیاد پول بدی و بیهیچ چشمداشتی این کار رو برام انجام داد. استاد دانشگاه داداشم دید ما مسافریم و غریب دعوتمون کرد خونهش تا ناهار دورهم باشیم چه خودش و چه خانمش بسیار گرم تحویلمون گرفتن
جنوب خلاصه نمیشه به یه موقعیت مکانی داخل نقشه. جنوب یه سبک زندگیه . منی که اهلِ جنوب کشورم و بیشتر با شهرهایِ جنوبی و آدماش در ارتباط بودم هر ثانیه از متروپل و شیون مادرا و اشکشون و لهجهای که شیرینه ولی غمش جیگر آدمو میسوزونه باعث میشه اشک تو چشمام جمع شه من عزیز از دست دادم معنی داغ رو خیلی خوب متوجهام. داغ آبادان بد رو دلم سنگینی میکنه. یادم به تکتک محبتهایِ جنوبیها میوفته و قلبم هزارتیکه میشه براشون. کاش کاری از من برمیومد. کاش هرچی خاک از متروپل بلند شده میخورد تو سر کسایی که درد نشوندن به دلِ شما. داغتونو نبینم
✍غزاله
@chelsalegi
تو بازار ماهیفروشها خریدمون چیز دیگهای بود به یه ماهی دست زدم گفتم وای چه باحاله! کسی که صاحبش بود دوتا بزرگشو جدا کرد و بهم داد. رفتیم یه جا ازشون اجازه گرفتیم گوشیمون رو شارژ کنیم ،کافه بود، برامون چایی زعفرونی با نبات آوردن. به یکی از مغازهدارا گفتم من این مدل شامپو به موهام میسازه که شیراز باید دو برابر این قیمت براش پول بدم گفت شمارم رو داشته باش هرموقع خواستی بگو برات میارم و میفرستم نخوای انقد زیاد پول بدی و بیهیچ چشمداشتی این کار رو برام انجام داد. استاد دانشگاه داداشم دید ما مسافریم و غریب دعوتمون کرد خونهش تا ناهار دورهم باشیم چه خودش و چه خانمش بسیار گرم تحویلمون گرفتن
جنوب خلاصه نمیشه به یه موقعیت مکانی داخل نقشه. جنوب یه سبک زندگیه . منی که اهلِ جنوب کشورم و بیشتر با شهرهایِ جنوبی و آدماش در ارتباط بودم هر ثانیه از متروپل و شیون مادرا و اشکشون و لهجهای که شیرینه ولی غمش جیگر آدمو میسوزونه باعث میشه اشک تو چشمام جمع شه من عزیز از دست دادم معنی داغ رو خیلی خوب متوجهام. داغ آبادان بد رو دلم سنگینی میکنه. یادم به تکتک محبتهایِ جنوبیها میوفته و قلبم هزارتیکه میشه براشون. کاش کاری از من برمیومد. کاش هرچی خاک از متروپل بلند شده میخورد تو سر کسایی که درد نشوندن به دلِ شما. داغتونو نبینم
✍غزاله
@chelsalegi
Telegram
attach 📎
این روزها اگر گاهبهگاه به یک قنادی بروم یا رستورانی، با دیدن جمعیت ایستاده جلوی ویترینها برای انتخاب کیک یا شیرینی و یا افرادی که پیتزا و ساندویچ سفارش دادهاند و منتظرند تا میزی برایشان خالی شود فکر میکنم اوضاع مردم آنقدرها هم که گفته میشود خیلی بد نیست انگار.
اما هر روز بعدازظهر که از سر بیکاری میروم دفتر املاک رفیقی مینشینم برای اینکه بگذرد این روزگار تلختر از زهر، با سکانسهای متعدد و مکرری مواجه میشوم که به روی دیگر و البته واقعی ماجرا اشاره دارد تا متوجه شوم آن انگار، توهمی بیش نیست.
سکانس امروز؛
خانم تقریباً مسنی وارد دفتر شد و از همکار آن رفیق پرسید با دویست ، ماهی دو تومان چیزی برای اجاره دارند.
پاسخ را من میدانستم.
نه متاسفانه. با این رقم چیزی نمیتونید پیدا کنید. ممکنه پنجاه، شصت متری بدون آسانسور.
خانم مسن گفت: مهم نیست. دو نفر هستیم. فقط طبقات بالا نباشه. پای از پلهها بالا رفتن نداریم دیگه.
✍مرتضی قدیمی
@chelsalegi
اما هر روز بعدازظهر که از سر بیکاری میروم دفتر املاک رفیقی مینشینم برای اینکه بگذرد این روزگار تلختر از زهر، با سکانسهای متعدد و مکرری مواجه میشوم که به روی دیگر و البته واقعی ماجرا اشاره دارد تا متوجه شوم آن انگار، توهمی بیش نیست.
سکانس امروز؛
خانم تقریباً مسنی وارد دفتر شد و از همکار آن رفیق پرسید با دویست ، ماهی دو تومان چیزی برای اجاره دارند.
پاسخ را من میدانستم.
نه متاسفانه. با این رقم چیزی نمیتونید پیدا کنید. ممکنه پنجاه، شصت متری بدون آسانسور.
خانم مسن گفت: مهم نیست. دو نفر هستیم. فقط طبقات بالا نباشه. پای از پلهها بالا رفتن نداریم دیگه.
✍مرتضی قدیمی
@chelsalegi
رفته بودم کرم آبرسان پوست بخرم. دو دختر نهایتا هفده هجده ساله هم توی مغازه داشتند خرید می کردند. به قدری زیبا بودند که آدم فکر می کرد از تابلوهای شمایل فرشته های دوران رنسانس بیرون زده اند. از هر چیز گرانترین و بهترین برند را برداشتند. از ماتیک گرفته تا عطر و ریمل و کرم های تقویتی پوست. ظاهرشان مثل محصل ها به نظر می رسید. فروشنده خریدشان را جمع زد. چیزی حدود دوازده میلیون تومان شد. یکی شان موبایلش را درآورد. به شخصی تلفن زد و گفت: "عشقم بیا. تموم شد."
لحظاتی بعد پیرمردی حدودا هفتاد و چند ساله که با عصا راه می رفت اما ظاهری بسیار شیک و اشرافی داشت، وارد مغازه شد. دستمال گردن زیبایش توجهم را جلب کرد. یک جوری به اطرافش نگاه می کرد انگار پادشاهی چیزی است. کارتش را به فروشنده داد. دخترها لُپ پیرمرد را کشیدند و قربان صدقه اش رفتند. یکیشان گفت:
"عشق خودمی بابایی"
پیرمرد هم خندید و لُپ دختر را کشید. وقتی فروشنده مبلغ را کسر کرد و کارت را پس داد یکی از دخترها دستش را انداخت دور بازوی پیرمرد و از مغازه خارج شد. دیدم که بازویش را می مالید. آن یکی اجناس را تحویل گرفت. به من نگاه کرد و چشمکی زد و گفت:
" این پیری کاری که نمی تونه بکنه. فقط خوشش میاد بمالیمش. ما هممی مالیم. پیرخر گدا کارتش رو که دستمون نمیده. میگه هر چی می خواید انتخاب کنید. خودم حساب می کنم."
وقتی رفت من و خانم فروشنده به هم نگاه کردیم. ولی چیزی نگفتیم. کارتم را بهش دادم و گفتم لطفا حساب کنید. از پشت شیشه مغازه دخترها را به همراه پیرمرد دیدم که سوار ماشین گرانقیمتی شدند. عقب نشستند. حدس زدم پیرمرد راننده داشته باشد. همین.
✍آرام روانشاد
@chelsalegi
لحظاتی بعد پیرمردی حدودا هفتاد و چند ساله که با عصا راه می رفت اما ظاهری بسیار شیک و اشرافی داشت، وارد مغازه شد. دستمال گردن زیبایش توجهم را جلب کرد. یک جوری به اطرافش نگاه می کرد انگار پادشاهی چیزی است. کارتش را به فروشنده داد. دخترها لُپ پیرمرد را کشیدند و قربان صدقه اش رفتند. یکیشان گفت:
"عشق خودمی بابایی"
پیرمرد هم خندید و لُپ دختر را کشید. وقتی فروشنده مبلغ را کسر کرد و کارت را پس داد یکی از دخترها دستش را انداخت دور بازوی پیرمرد و از مغازه خارج شد. دیدم که بازویش را می مالید. آن یکی اجناس را تحویل گرفت. به من نگاه کرد و چشمکی زد و گفت:
" این پیری کاری که نمی تونه بکنه. فقط خوشش میاد بمالیمش. ما هممی مالیم. پیرخر گدا کارتش رو که دستمون نمیده. میگه هر چی می خواید انتخاب کنید. خودم حساب می کنم."
وقتی رفت من و خانم فروشنده به هم نگاه کردیم. ولی چیزی نگفتیم. کارتم را بهش دادم و گفتم لطفا حساب کنید. از پشت شیشه مغازه دخترها را به همراه پیرمرد دیدم که سوار ماشین گرانقیمتی شدند. عقب نشستند. حدس زدم پیرمرد راننده داشته باشد. همین.
✍آرام روانشاد
@chelsalegi